«واقعیاتی چند از تاریخ یهودیان» – بخش دوم و پایانی
ناصر زرافشان
یکی دیگر از ادعاهای ایدئولوژی صهیونیستی که در سیاستهای عملی دولت اسرائیل نیز بازتاب دارد و در مواردی علناً از سوی رهبران سیاسی و مذهبی اسرائیل هم تبلیغ و از آن دفاع میشود، این است که یهودیان قوم برگزیده خدا در روی زمین و تافته جدا بافتهاند.
در دیدگاه صهیونیسم اساس هویت یهودی و عامل «پیوند ملی» آنان با یکدیگر داشتن نیاکان واحد است ، نه مذهب و زبان واحد یا سایر عواملی که معمولاً عناصر سازنده یک ملیت در معنای امروزی آن را تشکیل میدهد. تعداد اندکی از صهیونیست ها یهودیانی هستند که نسبت به اعتقادات یا مناسک مذهبی یهودی پایبندی تعصب آمیزی داشته باشند. زبان عبری هم فقط پس از پیدایش صهیونیسم احیاء شد به این ترتیب بنا به تفسیر صهیونیست ها، یهودی کسی است که از اعقاب یهودیان اولیه باشد یعنی عامل نژادی و بیولوژیک را مد نظر دارند. به همین دلیل هم از ازدواج و اختلاط با غیر یهودیان میپرهیزند و این نژاد را «برگزیده خدا» و برتر میدانند.
در آثار تبلیغی صهیونیستی عموماً برای اثبات این ادعا به مغلطه ای متوسل میشوند. به این توضیح که یهودیان راه و رسم ویژه و فرهنگی خاص خود دارند که معلول فشارها و محرومیتهای زندگی تبعیض آمیز آنان در جوامع دیگر و در «گتوها» طی قرون متمادی است. این ویژگیها واقعیت دارد اما ویژگی هایی فرهنگی و حاصل شرایط زندگی گذشته آنان است. در آثار تبلیغاتی صهیونیستی ابتدا این ویژگیها را توصیف و آنگاه به شکلی مغلطه آمیز آنها را به «نژاد» یهودی نسبت میدهند یعنی عامل فرهنگی را عامل بیولوژیک معرفی میکنند.
مثلاً زوی رودی در کتاب جامعه شناسی مردم یهودی ، یهودیها را ملت منحصر به فردی میداند که دارای ویژگیهای مشخص و مخصوص به خودی هستند. او مفهومی به نام «عبرانیت» را مطرح میکند و به توضیح آن میپردازد. رودی میگوید یهودیها دست کم تا نیمه دوم قرن نوزدهم «مردمی آواره» بودند و این امر دلائل پیدایش و رشد «مشخصات منش یهودی» را در آنان بر ملا میسازد. این گفتار رودی واقعیت دارد و بحث تا اینجا تأثیر این آوارگی و فشار زندگی در گتوها را در شکل گیری این منش و روشهای زندگی یهودیان نشان میدهد. اما این منش و روشهای زندگی که یک رشته خصوصیات اجتماعی و فرهنگی است که معلول زندگی تبعیض آمیز گذشته آنان در جوامع مختلف است، در ادامه بحث رودی به طور نامحسوس و به تدریج به خصوصیات نژادی و ذاتی تبدیل و معرفی میشود و او از «غریزه بیولوژیک صیانت خویش» بحث میکند «که در یهودیان بسیار تکامل یافته است». به عقیده رودی از این رو یهودیان «ملتی منحصر به فرد» هستند و با سماجت و اصرار نظریه «ویژگیهای یهودیت» را نتیجه میگیرد. به این ترتیب او در این کتاب مانند بسیاری دیگر از این گونه نوشتهها به شکل خزیده، تأثیرات محیطی را به جای خصوصیات نژادی و ذاتی معرفی میکندو یهودیان را «از لحاظ روحی و ذهنی مردمی ویژه و منحصر به فرد» اعلام میکند و براساس این مغلطه نتیجه گیری میکند که:
1) فرهنگ کلیمی تنها فرهنگی در خاورمیانه است که پس از زوال همه فرهنگهای دیگر شرقی دوام آورده و باقی مانده، و همراه با فرهنگ یونان باستان،شالوده فرهنگ غرب را ریخته است. به این ترتیب مصر باستان، ایران باستان، تمدنهای باستانی آسیای صغیر و بین النهرین و … نه دستاوردی برای تمدن بشر داشته و نه اصلاً وجود داشته اند.
2) کلیمیها تنها مردمی هستند که با تمدنشان، که به مراحل عالی رشد و تکامل رسیده است، علی رغم زوال و اضمحلال همه مردم دیگر شرق باستان، باقی مانده اند.
3) مردم یهودی نخستین مردمی بودهاند که در همان قرن دهم پیش از میلاد و قرن هشتم پیش از میلاد، در مقایسه با سایر مردم دنیای باستان که تمدنهای پیشرفته داشتند، یعنی در مقایسه با آشوریها و بابلیها که بنا به ادعای رودی دنیای ذهنی خود را به جهان بینی الهی محدود کرده بودند، دانش وسیعی درباره دنیای اطراف خود داشتند.
4) تأثیر و نفوذ این میراث فرهنگی یهودی را میتوان در همه عرصههای علم، ادبیات و موسیقی ردیابی کرد.
به این ترتیب رودی، به عنوان نمونه، با مغلطه نه تنها شبه نظریه ای درباره «تداوم» اسرائیل از زمان دولتهای عبرانی عهد عتیق تا به امروز سر هم میکند که تاب تجزیه و تحلیل دقیق منطقی و نقد علمی ندارد، بلکه این انگاره موهوم را نیز مطرح میکند که ملت یهود تافته جدا بافته و منحصر به فرد است.
روز و روزگاری نه چندان دور با «شبه نظریه» هائی مبتنی بر همین ادعاهای تفاوت نژادی در آلمان هیتلری هم همین یهودیان را نژاد پستی معرفی میکردند که یک قدرت نظامی بسیار نیرومند تر از اسرائیل امروز میخواست با «حل نهائی مسئله یهود» «از شر آنها راحت شود» تا نژاد برتر ژرمن را به انحطاط نکشند. کدام یک را باید پذیرفت؟ آیا یهودیان آنگونه که نازیها میگفتند نزولخواران بینی برگشته ای هستند که آفت جامعه اند، یا آنگونه که صهیونیستها میگویند نژاد برگزیده ای هستند که به قول عوادیا یوسف خاخام بزرگ اسرائیل بقیه افراد بشر برای خدمت کردن به آنها آفریده شده اند؟
آن یاوههای نازیها را هم میلیونها نفر پذیرفته بودند و مبنای سیاست رژیمی قرار گرفت که جهان را به خاک و خون کشید و شگفتا که کسانی که امروز شبه نظریههای مربوط به برتری نژادی یهودیان را تبلیغ میکنند همان «نژاد پست» و همان قربانیان نژاد برتر دیروزند، اما در واقع اینها هم از همان جنس افرادی هستند که دیروز نظریههای نازیها را در زمینه نژادهای پست و به ویژه یهودیان و ضرورت انهدام آنها تبلیغ میکردند. این نوع تصورات و توهمات راجع به خویش، در زمانهای مختلف در میان بسیاری از اقوام وجود داشته است اما کسانی که آنها را «تئوریزه» و تبلیغ میکنند و مردم را حول این باورهای کاذب سازماندهی و برای کشتار مردمی دیگر به حرکت درمی آورند، معمولاً خود توده مردم نیستند و چنین تحرکاتی معمولاً خود به خود انجام نمی گیرد. غالباً این گونه «نظرات» جائی در بالا،و در تعقیب اهداف سیاسی شرورانه و خاصی فرموله و به شکل شبه نظریه هائی قابل تبلیغ در میآیند. آنگاه به تبلیغ آنها در میان مردم میپردازند و سرانجام مردمی را که مسحور آنها شدهاند سازماندهی و مسلح میکنند تا به اهداف یاد شده برسند. امروز داعش هم معتقد است هر کس جز آنهاست و جز آنها فکر میکند باید معدوم شود. اما این «ذهنیت» کجا ساخته و پرداخته شده، چگونه طی مدتی در کشورهای مختلف که زمینه مساعد داشته تبلیغ شده، هزینه آن تبلیغات از کجا تأمین شده ، چه کسی این جوانان کوته پیشانی مسخ شده را سازماندهی کرده و هزینه سرسام آور سلاحها و تجهیزات و سایر ملزومات آنها در آغاز از کجا تأمین شده است؟ این ادعاها و گاه «شبه نظریه»ها چیزی نیست که مثلاً در دانشگاهها و مراکز پژوهشی و به دنبال تحقیقات علمی و بی غرض انسانی حاصل شده یا منعکس کننده منافع و دیدگاههای طبقات مختلف اجتماعی باشد که از بطن آن طبقات و تشکلهای اجتماعی آنها در جریان مبارزات اجتماعی شان جوشیده و تبلور یافته باشد. بلکه ابتدا معمولاً در بالا از سوی برخی محافل صاحب قدرت تئوریزه میشود و به ضرب رسانهها و افزارهای تبلیغاتی که در اختیار دارند تکرار و تبلیغ و به میان مردم برده میشود و آنگاه همان مراکز و محافل خارج از توده مردم و جوشش طبیعی و اجتماعی آنها، کسانی را که به آن توهمات مالیخولیائی گرویدهاند سازماندهی و مسلح میکنند و از این رو بیشتر به صورت انفجاری و خلق الساعه ظاهر میشوند، و وقتی به قدرت میرسند تغییر روش میدهند، دیگر کمتر از روشهای تبلیغاتی و اعتقادی استفاده میکنند و با کشت و کشتار و خشونت محض کورههای آدم سوزی به راه میاندازند و نسل کشی میکنند، و در مقیاسهای بزرگ و کوچک و در سطوح مختلف یکی فاشیسم و نازیسم و دیگری النصره و داعش و … است. اما نطفههای آنها شبیه به هم در زهدان ارتجاع و امپریالیسم و بر بستر همان شبه نظریههای مالیخولیائی و بیمارگونه بسته شده است.
رالف میلی باند در آخرین کتاب خود «سوسیالیسم برای عصر تردید» مینویسد «… بیشتر اینگونه اقدامات دسته جمعی به وسیله اصحاب قدرت در تعقیب هدفها و هوس هائی که آنها را به حرکت در میآورد-این هدفها و هوسها هر چه که باشد- ابتکار و سازماندهی میشود. دست کم «تودههای مردم» را نمی توان مسئول تصمیماتی دانست که کشتارهای جمعی را به بار آورده است، در واقع توده «مردم عادی» اگر هم گاهی در این قبیل کشتارها درگیری مستقیم داشته، موارد آن نادر است. بیشتر مردم حتی در دورههای غلبه بزرگترین وحشت ها، ترجیح میدادهاند فقط شاهد آن چیزی باشند که به نام آنها انجام میشود.»
اشکال بزرگ اینگونه «نظریه» سازیهای مغلطه آمیز و عوامفریبانه در این است که به جای روابط اقتصادی و اجتماعی که شکل دهنده خصوصیات فرهنگی و منش افراد است، قوم یا نژاد خاصی را مسئول وضعیت جاری امور معرفی میکند و از این طریق به جای شرایط و نظام روابط یاد شده، اقوام یا افراد خاصی را به عنوان هدف معرفی و هواداری یا نفرت دیگران را متوجه آنان میسازند. حاصل کار تحرکاتی است که بر نوعی نفرت از دیگران مبتنی است، نفرت از خود آنها و موجودیت فیزیکی شان، نه از روابط اجتماعی و اقتضائات محیطی که در آن زندگی میکنند. در نتیجه فردی را که اسیر این کژ اندیشیها شده است، در جهت از میان بردن خود فیزیکی آن افراد سوق میدهد، نه از میان بردن روابط اقتصادی-اجتماعی که شخصیت اجتماعی افراد را به وجود آورده و عملکرد و راه و روش آنها را ایجاب کرده است انسان ذاتاً نه خوب است نه بد، فطرتاً نه شرور و بدکار است، نه خیر و نیکوکار، بلکه مجموع استعدادهایی است برای تبدیل شدن به هر دوی این ها. بر حسب شرایط اقتصادی و اجتماعی و اقتضاها و قانونمندیهای نظامی که در آن زندگی میکند، بر حسب آنچه در دوران زندگی و تربیت خود تجربه میکند و میآموزد، ساخته میشود. نازیها یهودیان را ذاتاً نژادی پست و ویرانگر میشمردند که باید معدوم شوند تا نژاد برتر بتواند جامعه ایده آل خود را بسازد. در غوغاگری سرسام آور و عوامفریبانه تبلیغاتی آنها این واقعیت لوث و گم میشد که خصوصیات فرهنگی یهودیان – خوب یا بد – حاصل قرنها فشار و زندگی تبعیض آمیز در گتوها و جلوگیری از مشارکت و جذب و هضم آنها در جریان عمومی فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی جوامعی است که در آنجا زندگی کرده اند. صهیونیسم هم به نوبه خود یهودیان را «نژاد برگزیده خدا» و برتر معرفی میکند و با کاشتن تخم تنفر و تحقیر نسبت به اعراب، جنایاتی را که دیروز نازیها علیه آنان مرتکب شده اند، امروز خود در حق فلسطینیها مرتکب میشوند. اما جان باختگان آشویتس عذر موجه یهودیان در ارتکاب همان جنایتها نیستند، یا نمی توان از آنها به عنوان «کیفیات مخففه» برای جنایاتی استفاده کرد که امروز یهودیان بازمانده نسبت به فلسطینیان مرتکب میشوند.
آیزاک دویچر در مصاحبه ای که در تابستان 1967 با «نیولفت ریویو» به عمل آورد و در واقع آخرین متنی است که پیش از مرگش از او منتشر شد «به عنوان یک مارکسیست یهودی الاصل که شاهد کشتار قسمتی از خانواده خویش در آشویتس بوده و خویشاوندانی هم در اسرائیل دارد» سخن گفت و اسرائیلیها را تقبیح کرد که «هیچ چیز آنها را مجبور نمی کرد خود را در سرنوشت سهامداران کمپانی کانال سوئز در 1956 شریک سازند» و نقش «پروسیهای خاورمیانه را ایفاء کنند … نقش سرنیزه امپریالیسمهای کهنه و متزلزل اروپائی را» و اجازه دهند «با یادآوری مجدد افسانههای توراتی و با تمام نمادهای کهنه ملی و مذهبی تاریخ یهود و با تظاهرات جنگ طلبانه و خودبینانه و دامن زدن به تعصبات – که آثار جملگی اینها را میتوان در کسانی دید که به طرف سینا، دیوار ندبه، اردن و دیوارهای جریشو حمله ور شدند – آنان را رهبری کنند» (1)
از دیگر ادعاهایی که مطرح میشود این است که کشور اسرائیل از لحاظ رشد اقتصادی و سیاسی «یک معجزه جدید» است. حال آنکه اسرائیل در واقع امر یک کشور سرمایه داری است با همه تضادهائی که ذاتاً در یک چنین کشوری وجود دارند. صرف نظر از اینکه سکنه عرب سرزمین هائی که اسرائیل اشغال و آنها را به خود الحاق کرده در هیچ زمینه ای حقوق معمولی یک یهودی اسرائیلی را ندارند، در میان خود یهودیان نیز این تضادها و تبعیضها وجود دارد. همه مواضع کلیدی و حساس اقتصادی و سیاسی و همه پستهای برجسته نظامی در اختیار یهودیان اشکنازی است که از کشورهای غربی به اسرائیل مهاجرت کردهاند و یهودیان مهاجر از کشورهای آسیائی و عرب و آفریقائی جایی در میان آنها ندارند. در مورد توسعه اقتصادی و اجتماعی اسرائیل نیز به شیوه ویژه اسرائیلیها بسی لاف میزنند. زمانی بخشی از فرانسویها که مخالف استقلال الجزائر بودند میگفتند الجزائر با پول و کار مهاجرین و مستعمره نشینان فرانسوی در دوره استعمار آباد شده و بخشی از خاک فرانسه است. آیا اگر فرانسویها در الجزائر مانده بودند و با پول و سرمایه و تکنولوژی خود آن را به کشوری توسعه یافته تبدیل کرده بودند، این امر اخراج مردم الجزائر را از سرزمین آباء و اجدادی خود و دربدری آنها را در سایر کشورهای مجاور توجیه میکرد؟ استعمار صهیونیستی در فلسطین نافی حق فلسطینیها برای ادامه زندگی در وطن آنها نیست. سطح توسعه اقتصادی و اجتماعی اسرائیل هم هر چه باشد از لحاظ حق مردم فلسطین برای ادامه زندگی در سرزمین آباء و اجدادی خود، تأثیری در موضوع ندارد. اشغالگر اگر در سرزمین اشغالی خود بهشت هم بسازد، این امر اشغال،آوارگی، کشتار و سیه روزی سکنه قبلی آن سرزمین را توجیه نمی کند. از این گذشته، اگر کمکهای مالی هنگفتی که از خارج به این کشور سرازیر است و به ازاء هر متر مربع خاک این کشور رقم هنگفتی را تشکیل میدهد که در هیچ جای دیگر جهان سابقه ندارد قطع شود، این کشور یک ماه دوام نخواهد آورد. بسیاری از نوشته هائی که درباره اسرائیل منتشر میشود، از نظر محتوای مطالب، بیان واقعیات با اصالت تاریخی مطالبی که مطرح میکنند دارای ارزش علمی نیستند و بهترین نمونههای کارهای تبلیغاتی اند. هزینههای بسیاری از این کارهای تبلیغاتی به وسیله سازمانهای صهیونیستی بزرگ پرداخت میشود و طبعاً آنها هم باید از جهت گیری خاصی پیروی کنند. وضعیت اقتصادی و اجتماعی خود اسرائیل نیازمند بحثی جداگانه بر اساس آمار، ارقام و اسناد است که باید در فرصتی دیگر به آن پرداخت.
توضیحات:
1- این مصاحبه در نوامبر 1967 در مجله «تام مدرن» منتشر شد.
*برای مطالعه قسمت اول این مقاله اینجا را کلیک کنید.