۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

امیرجواهری لنگرودی : چه کسی و کسانی خشونت می کند مردم یا حکومت گران ؟ به نام دمکراسی چه سفسطه بازی ها که نمی کنند !

irjavaheri@yahoo.com

۲۰ژانویه۲۰۱۰ برابر۳۰دی۱۳۸۸

درخارج وبخشا دردرون کشورباردیگر،بحث دمکراسی واینکه خشونت ا َخ است، به یکی ازمباحث داغ روزبدل شده است وجا دارد برای روشنگری بیشتردراین باب، بازهم نوشته شود. یادمان است بعد ازپیروزی حکومت اسلامی خیلی ها ریش می گذاشتند تاضریب مصونیت خود رابالاببرند،انگاری امروزه روزهم خیلی ها،دمکرات شده اند وبااین ادعا می خواهند؛داد خود رااز جانبداران واقعی دمکراسی طلبی وآزادی خواهی بستانند .

پرسش اساسی این است،چه کس وکسانی برحکومت تا بن دندان مسلح اسلامی، خشونت روامی دارند؟ واینکه آیا حق مردمان ایران است که به دفاع ازخود برخیزندواجتماع کنند یا اینکه به صرف جانبداری ازشیوه مسالمت جویی مان، می خواهیم این حق راازمردمی که بعد ازسی سال به پا شده اند،بگیریم ودیگربارآنان را به خانه شان فراخوانیم تابه شیوه خشک شدن خود بخودی وتدریجی نظام،برصحت تئوری های ،صدبارامتحان پس داده خویش، پای بکوبیم.؟

سعدی شیرازی چه نیکو سروده بود :

ترحم برپلنگ تیز دندان / ستمکاری بود برگوسفندان

دیروزتا امروزادعای پایبندی به دمکراسی چنان همه جا گیرشده است که دیگرهیچ غیردمکراتی رانمی توان نشان گرفت . تعجبم صد چندان می گردد، مادامی که همه دمکرات شده اند، معلوم نبوده ونیست که دیگرمبارزه برای دمکراسی علیه کیست وچه موردی دارد که دربزرگواری آن،این حد داد سخن برانیم؟!

دمکراسی آنچنان حربه بیدادی شده است که حتی وقتی به وارثان خمینی هم می گویی؛ مردم ما سرنگون تان می کنند یا سرنگونتان خواهیم کرد. فریاد برمی آورند یا ضجه می کشند که این درتناقض با دمکراسی است. آرام ومسالمت آمیزراه برید وخشونت را برای راهبری سرنگونی جا گیرنکنید وشعارسرنگونی سرندهید.حتی وقتی به وارثان خمینی یا سلطنت هم می گوییم؛ نمی گذاریم که شما ها برگردید وبی عمامه وتاج برسر،برتخت نشینید. فغان برمی دارند که این خلاف دمکراسی است.

خوب که نگاه می کنی می بینی؛دمکراسی اگربرای مردم فلک زده ما ازنان شب هم واجب ترشده است، برای عده ای بمثابه نمدی شده تا ازآن برای خود کلاه بدوزند وعده ای هم برای سرگشاد همین مردم محتاج، به صف شده اند تا آنرا نمد مالی کنند. هم اینان امروزه روزشروع کرده اندتا هرجنس بنجل وروی دست مانده وهرایده زهرآگینی را که تا دیروز،جرات تظاهربه آن درکسی وجود نداشت، طبق طبق به بازار آورندومی کوشند به نام محصولات لوکس وجدید دمکراسی خواهی به مردم مشتاق دمکراسی قالب کنند .دراین میان روشنفکرانی که تا دیروزبه دنبال مد چپ بوده وامروزسینه چاک سوسیال دمکراسی غرب شده وحقوق بشر،"گاندی "وار،راه رفتن وپاس داشتن"جامعه مدنی" را شاولون خود ساخته وبه مانند خروس بادنما به راست چرخیده اند، بیش ازهرکس بویژه بعد ازکساتی بازارسوسیالیسم موجود دیروزی،خود به دستفروشی اجناس لیبرالها دربسته بندی "دمکراسی" خواهی درگیومه روی آورده اند تا نان به نرخ روزخورند وکلاس آموزشی دمکراسی خواهی نیزراه انداخته اند.

همه ماآن کارت بازان وگردالو چرخانان حرفه ای راکه درمیدان های پررفت وآمد،بساط پهن می کنند تابرای مردم دوره شده بساط خود،خال سیاه راپیدا کنند،بارها دیده ایم. درشمال ایران بویژه روستائیان خسته ازکار،مشتریان دایمی این بساط ها اند.وقتی همه دارایی خود رابرسرکارت سیاه کشیدن می نهند،تازه می فهمیدند که گردالوباز،چه کلاه گشادی برسرشان گذاشتنه اند وهمه داری جیب شان را برباد داده اند. انگاری سفسطه این روشنفکران خیلی خیلی نواندیش شده ما هم بی کم وکاست شبیه همین بساط های جیب خالی کن سیاه بازی گردالوبازهااست. مهمترین مغلطه این جماعت تازه لیبرال شده و مدعی "دمکراسی" خواهی،آویختن بساط این ادعا دربازارمکاره شان است که گویا سرنگونی رژیم تا بن دندان مسلح اسلامی ایران، مغایربا دمکراسی است.چرا مغایراست؟چون سرنگونی وبراندازی ،واژگونی وبرافتادن حکومت را،همواره مستلزم بکارگیری خشونت وقهرمی شناسندوکاربرد قهروخشونت رامغایردمکراسی می شناسند.حتی گاهی فراترهم می روند واعلام می دارند؛وقتی قدرت رابا توسل به زوروقهربدست آوردید، شما نیزناگزیرید با توسل به زوروقهر،نگه اش دارید، پس بهترآنکه به زورمتوسل نشوید تا استبداد برپا نکنید. نتیجه این بیان مشعشعانه به همین جا ختم نمی شود،بلکه فریاد برمی دارند؛استبداد محصول انقلاب است ولازمه دمکرات بودن مخالف انقلاب بودن است. فراترنیزبرزبان می رانند؛آنکس که برای سرنگونی رژیم تا بن مسلح اسلامی ،دست به اسلحه می برد وهرنوع قهری را جایز می شمارند،آن را جایگزین رای واراده مردم می کنند وطبیعتا وقتی هم قدرت را گرفتند ،بی اعتنا به رای و اراده مردم وبا تکیه به قهرواسلحه، حکومت خواهند کرد. پس حکومتی دمکراتیک خواهد بود که رژیم کنونی را ازطریق انتخابات عمومی و آزاد، یعنی با رای مردم کنارزده باشد ونه با بی اعتنایی به رای مردم وجایگزینی آن با قهروانقلاب.همه شاه بیت این دوستان طرفدارحقوق مدنی ومفسرین خود ویژه حقوق بشری،سوسیال دمکرات های وطنی ما – که صدای شان را مرتب می شنویم - درهمین دو کلمه خلاصه می گردد: قهراَخ است و انتخابات اصلح!

ما نیزبا صدای بلند اعلام می داریم : هیچ کدام مان عاشق خشونت وسرکشی واعمال قهرنیستیم. چپ های سوسیالیست وباورمند براراده مردم وتوده فقروجانبداررساندن نان برسفره آنان،خود عاشق زندگی وآرامش خیالند. اما خوب است که طرفداران انتخابات آزاد هم، بر وهم خویش فائق آیند،که سران رژیمی که سی سال برحیات جامعه ما با زوروزندان، آدم کشی وجنایت براریکه قدرتند وتا به امروزهمچون اسلاف ساواک پرورخویش عمل کرده اند،تجربه نشان داده وما نیزبدرستی دریافته ایم که زمینه یک انتخابات آزاد را فراهم نخواهند آورد وبه رای واراده مردم دراین انتخابات وهرانتخاباتی گردن نخواهند گذاشت.همه کارگزاران این رژیم تا به امروزنشان داده اند؛به آسانی جا رابرای یک حکومت دمکراتیک خالی نخواهند کرد. ازاینرونگاه و"منطق" جانبداران دمکراسی،اگربتوان به آن نام منطق نهاد؛نه تنها ضدیت ذاتی و بی نهایت خشن، سرکردگان رژیم اسلامی را نادیده می گیرند، بلکه حتی آن را تا آن اندازه مستعد تسلیم به دمکراسی به حساب می آورند که گویا تنها فشاری درحد تظاهرات مسالمت آمیزسکوت ولب فروبسته مردمان ایران کافی است تا این رژیم هم با همان مسالمت، شرایط دمکراتیک یک انتخابات آزاد عمومی را فراهم سازد ودرپایان کا رهم به دمکراتیک ترین شیوه ای نتیجه رای مردم را بپذیرد وبه اراده شان گردن نهد! ازهمین روست که می گویند وبرزبان می رانند : " آبشخوررادیکالیسم ...اماسوی دیگری هم دارد وآن؛نشاندن آرمان ودلخواه بجای واقعیت درسیاست اپوزیسیون است ..." همومی نویسد :" همچنین این پرسش که آیا بکارگیری قهروخشونت،درمقابله با قهرحکومتی ما رابه سرانجامی که می‌خواهیم،خواهد رساند؟ " (آقای جمشید طاهری پور)* من می پرسم چه کسی و کسانی قهر وخشونت می ورزند؟

آیا دربرابرقهرحکومتی ها، این جوانان (دختران و پسران) جوانند که قهرمی ورزند یا اینان صرفا دفاع می کنند وسرکوب گران لباس شخصی چاقو بدست،بسیجیان قمه کش وزنجیربدست،واسپری فلفلی درآستین ومشت، درمعیت موتورسواران عربده کش با پرتاب گازهای اشک آور،ماشین های رنگ پاش وآب پاش، زره پوش های که تازه ترین مدل آن را ازچین برای به عقب نشینی واداشتن، نبرد های خیابانی، وارد ساخته اند.اسباب و وسایل سرکوب عریان ازجانب حکومت گران را نمایندگی نمی کنند؟

دریک کلام این اپوزیسیون نیست که خشونت روا می دارد تا آرمانخواهی خود رابه اثبات برساند- تازه اگرچنین کند، حق اش است – بلکه این پوزیسیون تا بن دندان مسلح است که عرصه را برهرنوع پیشروی مردمان جامعه ما تنگ وتنگ ترمی سازد وگلوله های سربی راجایگزین ساچمه های مشقی کرده است. آیاجانباختن ندا آقا سلطان، محصول وجودی همان تظاهرات میلیونی سکوت نبوده که دنیا نیزشاهدش بوده یا اعمال قهر، آرمانخواهی ورادیکالیسم امثال ندا ها بوده است.؟ مادرانی که هرهفته شنبه ها درپارک لاله جمع می شوند تابا مسالمت آمیز ترین شکل وبدون کمترین سروصدا، داد خواهی کنند ،مستحق این حد سرکوبی اند که مادرهفتاد ساله را نیزبه زیرکتک وضرب وشتم خود گیرند تا راه را برهر گونه تجمع آنان ببندند؟ خوب است قدری منصف باشیم و درپوشش رادیکالیسم بد است باامثال "اکبرگنجی" ها وبدترازآنها، ودردشمنی با آرمانخواهی چپ، وراه بستن بر پیشروی مبارزات مردمان ایران در برابر حکومت گران خود کامه، همصدا نشویم.

ادامه دارد....

*http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=26111


مراقب باشید مهم است - خبر دریافتی از خوانندگان

هشدار جدی ایرانیان میهن پرست بنا به گزارشهای رسیده از منابع موثق پس از گذشت ماهها مذاکره بالاخره شرکت گجستک یاهو با گرفتن یک مبلغ نجومی ( که مشخص است که از گلوی مردم بیگناه ایران است ) موافقت نمود تا حداکثر تا مدت 10 روز الی یکماه کلیه اطلاعات و مشخصات و دامنه های کاربران ایرانی خود را در اختیار دولت قرار دهد و پیرو این موافقت نامه هر ماه نیز با گرفتن مبالغی متن تمام ایمیلها و مسیج ها را نیز در اختیاردولت قرار دهد و امکاناتی را در اختیار اشغالگران ایرانمان قرار دهد که بتوانند براحتی چت رومها را نیز کنترل کنند .

چنین کاری از شرکت گجستک یاهو بعید نیست زیرا چند سال پیش چنین جنایت نامردانه ای را درباره مردم چین انجام داد که در پیرو آن بسیاری از مبارزان و آزادیخواهان چینی دستگیر
شدند .
بدینوسیله از تمامی ایرانیاندرخواست مینماییم که:
1 – با استفاده نکردن از سرویسهای شرکت گجستک یاهو مانند یاهو میل و یاهو مسنجر و … عملاً این شرکت نامرد بی آزرم را
تحریم نمایند .
2 – با ارسال پیامهای اعتراضی به شرکت گجستک یاهو و برپایی گردهماییهای اعتراضی بویژه در مقابل نمایندگیها و مکان دفتر مرکزی این شرکت گجستک اعتراض خود را به این کار نامردانه اعلام نمایند..
3 – با استفاده از سرویسهای شرکت مردمی گوگل مانند جیمیل و گوگل ارت و گوگل تالک و ارسال پیامهای سپاس و تشکر به شرکت بزرگ گوگل از زحمات و بزرگواریهای انساندوستانه این شرکت مردمی سپاسگذاری نمایند .
4 – بزرگانی که میتوانند بیانیه های اعتراضی را در اینترنت برای گرفتن امضا در محکومیت یاهو و بیانیه های سپاسگذاری را برای سپاس از شرکت مردمی گوگل ایجاد نمایند و متن این
بیانیه ها و تعداد امضا کنندگان را بطور روزانه آگاهی دهد
> 5 – نرم افزار و راهنما و دستورالعمل ایجاد و استفاده از وی پی ان را برای تمامی ایرانیان به گروگان گرفته شده درون ایران بویژه کسانی که از اینترنت پر شتاب ای دی اس ال استفاده مینمایند گسیل نمایند .
6 – با گسیل این نامه به دوستان و آشنایان این توطئه نامردمان را خنثی نمایند .
7 – خواهش میکنم هر میهن پرست ایرانی که میتواند این پیام را به زبانهای انگلیسی و فرانسوی و آلمانی و ایتالیایی و اسپانیولی و پرتغالی برگرداند و آنرا پخش نماید
8- در ضمن خیلی خیلی مواظب صحبتاتون پشت تلفن باشید، طبق خبر رسیده از همکارای مخابراتی، در مراکز مخابراتی Voice Gateway نصب شده و با بیان بعضی کلمات خاص،مکالمات شما بصورت اتوماتیک شروع به ضبط شدن میشود.

پاینده ایران

در نامه گروهي از دانشجويان افشا شد ساخت بازداشتگاه كهريزك با دستور خاتمي


ایران: با استناد به سوابق موجود در نيروي انتظامي، طرح تأسيس بازداشتگاه كهريزك و مكان‌يابي آن از سوي دولت آقاي خاتمي و پس از تأييد وزارت كشور در زمان مديريت موسوي لاري، اين طرح، نهايي و با امكاناتي به مراتب پائين‌تر از وضع قبل از تعطيلي بازداشتگاه كهريزك افتتاح و راه‌اندازي شده است

گروهي از دانشجويان در پاسخ به اظهارات اخير سيد محمد خاتمي و گزارش تعدادي از نمايندگان مجلس در رابطه با بازداشتگاه کهريزک، با صدور اطلاعيه‌اي اعلام کردند: اين مرکز با دستور خاتمي و پول دولت اصلاحات تأسيس و راه‌اندازي شده است. اين دانشجويان تحت عنوان جمعي از دانشجويان عدالت‌خواه در اطلاعيه خود سخنراني 29دی ماه سيدمحمد خاتمي در بنياد باران درخصوص بازداشتگاه کهريزک را غيرمنصفانه و فرافکنانه خوانده‌اند. اين دانشجويان با امضاي متني خطاب به خبرگزاري دانشجويان ايران که سخنان خاتمي را منتشر کرده بود متذکر شدند: با استناد به سوابق موجود در نيروي انتظامي، طرح تأسيس بازداشتگاه کهريزک و مکان يابي آن از سوي دولت آقاي خاتمي و پس از تأييد وزارت کشور در زمان موسوي لاري، اين طرح نهايي و با امکاناتي به مراتب پائين‌تر از وضع قبل از تعطيلي بازداشتگاه کهريزک افتتاح و راه‌اندازي شده است. اين گزارش مي‌افزايد: در زمان افتتاح بازداشتگاه مذکور توسط دولت آقاي خاتمي با اعزام بيش از هزار متهم از منطقه خاک سفيد تهران به اين محل، حدود 10 سال قبل آغاز به کار نمود و خاتمي از سوي وزارت کشور وقت در جريان کامل وضعيت اين مکان بوده است. در بند ديگر گزارش دانشجويان عدالت خواه آمده است: مجوز رسمي و قانوني اين بازداشتگاه و استقرار حدود هزار نفر از متهمان منطقه خاک سفيد که از اقشار مختلف بوده و لزوماً اراذل و اوباش نبوده‌اند را شوراي امنيت کشور در وزارت کشور صادر نموده که آقاي موسوي لاري وزير وقت کشور در دولت اصلاحات مسئوليت مستقيم آن را بر عهده داشته است. اين متن تصريح دارد:‌ اين سؤال مطرح است که آيا احداث بند نسوان در اين بازداشتگاه که فقط در دولت اصلاحات فعاليت داشته و پس از آن تعطيل گرديده هيچ مسئوليتي را متوجه آقايان خاتمي و موسوي لاري نمي‌نمايد؟ چرا مسائلي که علت حوادث اخير است از ديد نمايندگان مخفي مانده است؟ شايسته است مجلس شوراي اسلامي به تاريخچه اين بازداشتگاه و سوابق آن در هشت سال دولت اصلاحات نيز توجه و به دور از يکطرفه نگري و پس از تتبع لازم نتيجه را به افکار عمومي برسانند تا روزنامه‌هاي دوم خردادي که هر روز مباحث خود را به اين بازداشتگاه اختصاص داده‌اند بدانند بازداشتگاه کهريزک محصول بلافصل دولت اصلاحات بوده است.

راسوی خبر... 3 بهمن

این موج، سر ولی فقیه را زیر آب خواهد کرد

منصور امان

احساس ناتوانی باند ولی فقیه در سرکوب جُنبش دموکراتیک از درماندگی پُر اُفت و خیز به پریشانی پایدار گُذر کرده است. صحنه به هم ریخته ای که باند مزبور به منظور آمادگی و مُدیریت بزنگاه بعدی رویارویی مُخالفان و مُنتقدان با خود (22 بهمن) به دُنبال می کشد، دریچه ای است که نیروهای بالقوه و بالفعل جُنبش اجتماعی به خوبی می توانند از طریق آن سرگردانی حُکومت در حساس ترین مقطع حیات خود را مُشاهده کُنند.

در همان حال که موضوع خارج ساختن فاکتور توده به پاخاسته از صورت مساله، مخرج مُشترک همه ی گرایشهایی به شُمار می رود که زیر خیمه ی آیت الله خامنه ای جمع شده اند، جدال پیرامون ارزان ترین راه به دست آوردن این مُهم، به شتاب در حال جُدا کردن سُفره ی آنها از یکدیگر است.

برای حُکومتی که تصمیم و چاره جوییهای آن در هر حال نسیه است و واقعی ساختن آنها به واکُنش مُخالفانش مشروط گردیده است، اختلاف درونی بر سر نوع سیاست و تدبیری که می بایست رویکردش را تنظیم کُند، می تواند به کلی به قُفل شُدن آن بیانجامد. این اتفاقی است که فقط سُخنان و پیامهای ناهمگون رهبران و پایوران حُکومت از رُخ دادن آن حکایت نمی کُند. در ژست آشتی جویانه یک دسته و در مُقابل، پُز "افراطی" دسته دیگر، بیش از آنکه بتوان جهتگیریهای مُختلف در یک طرح مُشخص سیاسی را مُشاهده کرد، قطعات چفت پازلی خودنمایی می کُنند که در کنار یکدیگر، تصویر پریشانی و بُن بست مجموعه را تکمیل می سازند.

با این ویژگی، باند ولی فقیه حتی برای آن دسته از "خودی" هایی که به فسخ شراکت خویش در قُدرت انتقاد و گله جدی دارند و آماده هستند برای هر چشمک و چراغی در راستای تصحیح آن، سند عُبور از بُحران صادر کُنند، نمی تواند طرف آینده داری برای مُعامله باشد. فقط - به لحاظ سیاسی - نزدیک بین ترین لایه های این طیف در مُقابل وسوسه شرط بندی روی اسب نیمه مُرده دستهایشان را بالا خواهند بُرد.

رهبران و سُخنگویان سیاسی و امنیتی حُکومت توضیح می دهند که چگونه هراس از به حرکت درآمدن دوباره جُنبش اجتماعی در یک وعده گاه دیگر تا مغز اُستخوان شان نفوذ کرده است. باند ولی فقیه از این پس فقط با لرزه تارهای عصبی اش تنظیم خواهد شُد، بدون آنکه قادر باشد به گونه مُتحد یا هر دسته به طور جُداگانه، به راه حلی برای آرام کردن خود و وضعیت دست بیابد.

موج نیرومندی که باند آدمکُش آقای خامنه ای را به این جزیره درماندگی و وحشت پرتاب کرده، هیچ فُرجه ای به آن نخواهد داد. این موج، سر پریشان ولی فقیه را زیر آب خواهد کرد.

منتظری، «پدر حقوق بشر» یا طراح ولایت فقیه؟

اشرف دهقاني


حسینعلی منتظری* که به عنوان قدرتمند ترین فرد پس از خمینی نقش برجسته ای در بنیان گذاشتن جمهوری اسلامی و تحکیم پایه های این رژیم در ایران داشت در شرایطی درگذشت که مدتی بود در صف اپوزیسیون خودی (درون حکومتی) قرار گرفته و اخیراً نیز از موضع دفاع از کلیت رژیم جمهوری اسلامی، برعلیه جناح غالب در این رژیم و سرکوب توده های بپا خاسته ما توسط حکومت وقت که اتفاقاً یاد آور سرکوب های وحشیانه دهه 60 یعنی زمانی است که خود وی در اوج قدرت بسر می برد و يکی از سکانداران امور بود، به صدور بیانیه های اعتراضی پرداخت.

واقعیت این است که دعوای منتظری با جناح غالب در حکومت یک دعوای خانوادگی بود. یعنی او نه تنها همانند اکثریت عظیم توده های تحت ستم ما خواهان نابودی رژیم جمهوری اسلامی و روی کار آمدن رژیمی واقعاً مردمی نبود بلکه درست از زاویه حفظ همین رژیم ضد خلقی، مخالف سیاست های برخی از جناح های آن بود. اما در هر حال، موضع گیری های او بر علیه خامنه ای و احمدی نژاد و بطور کلی قرار گرفتن وی در اپوزیسیون (هرچند اپوزیسیون خودی)، منتظری را در وضعیت و موقعیت خاصی قرار داد، تا آنجا که مراسم خاکسپاری او در قم به صحنه تظاهرات توده ای برعلیه حکومت تبدیل شد و در بعضی شهر ها نیز، به خصوص با توجه به فرا رسیدن ماه محرم، تحت نام او تظاهراتی برپا گردید. در این تجمعات، عمدتاً برعلیه خامنه ای شعار داده می شود که بی هیچ تردیدی تندتر از شعارهائی است که مردم در دوره شاه برعلیه او و رژیم سلطنتی اش می دادند. شعارهائی نظیر: " ما دلیل شورشیم، دیکتاتور را می کشیم. خامنه ای قاتله ولایتش باطله، محرم ماه خون است سید علی سرنگون است".

در واقعیت امر منتظری هر که بود در تصور توده های تظاهر کننده که به بهانه مرگ او به خیابان آمده اند کسی است که در پشت نام او می توان برعلیه سیستم ظالمانه موجود و دیکتاتوری حاکم مبارزه کرد. بنابراین تا آنجا که به شرکت این توده ها در مراسم های مربوط به درگذشت منتظری مربوط است و یا موضوع به دانشجویانی بر می گردد که در فضای سیاسی موجود تازه امکان ابراز مخالفت با سلطه ننگین سی ساله جمهوری اسلامی را یافته و به تازگی با مسایل سیاسی آشنائی پیدا می کنند، کاملاً قابل فهم است که آنها از فرصت بوجود آمده برای مبارزه برعلیه سلطه دشمنان خود که امروز با سکانداری خامنه ای و احمدی نژاد برای آنها شناخته می شود، سود می جویند. شکی نیست که باید کوشید این مبارزه شجاعانه مردم برعلیه دیکتاتوری حاکم و دیکتاتور "معظم" کنونی یعنی خامنه ای را به جهتی انقلابی یعنی بر علیه کلیت رژیم با هر جناح و دسته آن سوق داده و تقویت نمود. اما ما امروز شاهدیم که تمامی محافل ضد خلقی از نیروهای شناخته شده امپریالیستی گرفته تا اصلاح طلبان در ایران و خارج از کشور و چاکران سینه چاکشان چون اکثریتی ها با زعامت فرخ نگهدار، تا بعضی نیروهای همیشه سازشکار، دست در دست هم نهاده و می کوشند از منتظری، قهرمانی شجاع و آزادیخواه در ذهن مردم بوجود آورند. آنها در گزافه گوئی های تبلیغاتی شان واقعیت منتظری را چنان وارونه جلوه می دهند که حالا دیگر از وی به عنوان "یک شخصیت ملی"، "طرفدار عدالت"، "حساس نسبت به رنج انسان ها" و یا مضحک تر از همه "پدر حقوق بشر ایران" نام می برند.

بر اساس واقعیت فوق الذکر اکنون در مقابل همه نیروهای واقعاً آزادیخواه که برای سعادت توده های تحت ستم ایران و دستیابی آنها به مطالبات برحقشان تلاش می کنند، این سوال قرار دارد که در چنین شرایطی چه باید کرد. آیا بازگوئی حقایق به مردم در مورد منتظری و مقابله با تبلیغات بدخواهان و نیروهای ضد خلقی در حال حاضر امری لازم می باشد و یا آنطور که برخی می اندیشند مصلحت آن است که فعلاً در این مورد سکوت اختیار شود تا مبادا تأثیری منفی بر مبارزات مردم گذاشته شود!؟ در پاسخ به نظر می رسد که تنها یاد آوری تبلیغات رسانه های امپریالیستی در سال 1357 که خمینی دیو صفت را فرشته رحمت در ذهن مردم جلوه دادند، کافی باشد تا کسانی که قلبشان برای مردم خویش می تپد اسیر مصلحت طلبی های غیر مجاز نشده و بکوشند با ذکر واقعیات، مردم را از زیر بار تبلیغات ریاکارانه افراد و رسانه هائی که مرگ منتظری را بهانه ای برای اشاعه نظرات رفرمیستی خود قرار داده اند، بیرون بکشند.

درعین حال بسیار مهم است که منظور و هدف از ارائه اطلاعات غیر واقعی به نفع منتظری برای مردم مبارز ما آشکار شود و آنها بدانند که دشمنان و بدخواهان با این کارها قصد تحمیق مردم را دارند. آنها با مخدوش کردن حقایق، تماماً می کوشند از رادیکالیزه شدن هر چه بیشتر جنبش توده ها جلوگیری نمایند تا مبادا این جنبش در مسیری انقلابی که نابودی سیستم سرمایه داری حاکم بر ایران در چشم انداز آن قرار دارد، پیش برود. تبلیغاتی اینچنینی در مقطع سال 57 نیز البته در شکل و شمایلی دیگر صورت می گرفت تا از قدرت گیری نیروهای انقلابی یعنی مدافعین واقعی توده های ستمدیده ایران پس از سقوط رژیم شاه جلوگیری کنند. به همین دلیل امروز با آموختن از تجارب گذشته نباید اجازه داد که فریبکاران در پوشش مخالفت با خامنه ای و احمدی نژاد و ایجاد جوی به نفع منتظری به مثابه کسی که خواهان حفظ رژیم جمهوری اسلامی بدون ولایت فقیهی خامنه ای بود، مبارزات مردم ما را از مسیر واقعی خود که سرنگونی جمهوری اسلامی اولین گام آن می باشد، منحرف نموده و سیستم اقتصادی- اجتماعی ظالمانه حاکم بر جامعه ایران را در نهایت در شکل و شمایلی دیگر( مثلاً با حفظ جمهوری اسلامی و حداکثر تعویض خامنه ای با یک ولی فقیه دیگر در این رژیم)، تداوم بخشند. وظیفه انقلابی به ما حکم می کند که با در اختیار گذاشتن اطلاعات درست در اختیار مردم و آشکار ساختن حقایق، کمک کنیم تا جنبش کنونی با شفافیت و به نفع اکثریت توده های تحت ستم ما به پیش برود. اطلاعات زیر در مورد منتظری درست به منظور فوق ارائه می شود تا جوانان ما بدانند که این مرد روحانی رژیم جمهوری اسلامی، در طی سی سال اخیر چه اثری در زندگی دیگران داشت و عملکردهایش موجب چه سرنوشتی برای همه ما، مردم ایران بوده است!

منتظری حتی قبل از این که امریکا و دیگر قدرت های خارجی در سال 57 برای به شکست کشاندن مبارزات انقلابی مردم، خمینی را به جای شاه به مردم ایران قالب کنند، یکی از افراد مورد اطمینان خمینی بود. این هم پیمانی به حدی بود که خمینی در همان ابتدای به قدرت رسیدنش، او را " ثمره عمر"خود خواند، و بعد در سال 1364 منتظری رسماً جانشین خمینی اعلام شد. سال 1364، خود مبداء تاریخی خاصی درجمهوری اسلامی است. سالی است که همه گردانندگان این رژیم و قدرت های خارجی پشتیبانانشان، با احساس رضایت، از "تثبیت" کامل جمهوری اسلامی در ایران سخن می گفتند، چرا که احساس می کردند که "ثمره عمر" هفت ساله جمهوری اسلامی در حد کمال به بار نشسته و این رژیم قادر شده روبنای مطلوب خود- که ظالمانه ترین قوانین بر علیه زنان، قوانین قصاص، سنگسار و غیره از نمودهای آن می باشند- را البته پس از خونریزی های فراوان و کشتارهای فجیع و ارتکاب به وحشیانه ترین اعمال در زندان ها در حق زندانیان سیاسی (که اتفاقاً منتظری به اعتراف خودش در جریان جزئیات آنها بود) را به مردم تحمیل نموده و در جامعه جا بیاندازد. اما بدون درنگ بیشتر روی سال 1364که اوج قدرت منتظری هم در همان زمان بود، به نظر می رسد که تنها ذکربعضی وقایع دو مقطع مهم از عمر رژیم ضد خلقی و جنایتکار جمهوری اسلامی، برای شناخت منتظری کافی باشد: مقطع بین سالهای 57 تا 60 و مقطع بین سالهای 67 تا 60.

البته امروز، رخدادهای دو مقطع فوق ممکن است برای جوانان و نوجوانان ما که بعضی حتی در این دوره متولد هم نشده بودند، صرفاً تاریخی از یک گذشته جلوه کند که گویا می توان آن ها را به فراموشی سپرد و از آنها گذشت. اما واقعیت این است که جامعه ایران در این دوره حوادثی بسیار تلخ، بسیار وحشتناک، بسیار مصیبت بار و دهشتناکی را از سر گذرانده است که نه فقط داغها و آثار آن هنوز از تن و جان کسانی که آن دوره را از سر گذرانده و زنده مانده اند پاک نشده بلکه بنیان همه نکبت ها و کثافاتی که نسل جوان امروز از جمله برای روبیدن و از بین بردن آنها بپا خاسته اند، درست در این دوره در جامعه ما پایه گذاری شده و سرنوشت چند نسل و از جمله خود نسل جوان کنونی را رقم زده است. بنابراین، واضح است که نمی توان با به فراموشی سپردن آن دوره و عدم درس گیری از تجارب گذشته، کار مبارزاتی کنونی را به ثمر رساند. بگذار رسانه های امپریالیستی نظیر سی ان ان، منتظری را که خود یکی از بانیان اصلی زن ستیزی در جمهوری اسلامی بود، بدروغ، حتی مدافع حقوق زنان جا بزنند تا به این ترتیب جوانان ما را پشت نام او بسیج کنند و مانع از آن شوند که آنها به دنبال راه انقلابی خویش رفته و به کاری پر ثمر و کارستان دست بزنند. اما این تلاش های ریاکارانه بالکل قادر به لاپوشانی حقایق نیستند.

منتظری در طی سال های 1360-1357

در سالهای بین 57 تا 60 برای خمینی و منتظری و دیگر اعوان و انصارشان که با سقوط شاه تازه به قدرت سیاسی دست یافته بودند، جا انداختن حکومت خویش با استفاده از فریب توده ها اصلی ترین مسأله بود. در این دوره که علیرغم روی کار آمدن خمینی، انقلاب مردم هنوز از پای نیافتاده و مبارزات تودهای تحت ستم برای کسب مطالباتشان با شدت ادامه داشت، این خطر، منتظری و دیگر سران جمهوری اسلامی را تهدید می کرد که نتوانند از پس امور بر آمده و بر آن مسلط شوند. در این زمان آنها هنوز در موقعیتی نبودند که بتوانند چهره واقعی خود را برای مردم آشکار سازند. در نتیجه از یک طرف، تداوم فریب توده ها با دادن وعده و وعید به آنها و از طرف دیگر، سرکوب خونین آشکار مردم در مناطقی که توده ها با غلبه بر نیروهای شاه دست اندر کار ساختن نظم انقلابی نوینی برای خویش بودند(نظیر کردستان و ترکمن صحرا)، در دستور کار این تازه به قدرت رسیده ها قرار گرفت. مواردی برجسته از اقدامات صورت گرفته در این دوره از طرف سران رژیم- که منتظری یکی از آنها و برجسته ترینشان بود- به قرار زیر است:

1- اعزام ارتش به کردستان و کشتار فجیع خلق کرد تنها یک ماه پس از سقوط شاه. به دنبال این حمله، خمینی و دومین مرد قدرتمند رژیم یعنی منتظری و یارانشان به خاطر جا انداختن حکومت خود( یا به زبانی دیگر نشاندن مردم سر همان جائی که در دوره قدرتمداری شاه در آن قرار داشتند)، نه تنها خلخالی را با اختیارات کامل جهت خاموش کردن مبارزات عادلانه مردم رنجدیده کردستان به آنجا گسیل کردند (و او در آنجا مرتکب بی شرمانه ترین جنایات درحق خلق کرد شد)، بلکه ارتش و سپاه پاسداران تحت حکومت آنها تا سال 67 به طور مرتب با یورش به کردستان و بمباران روستاها ها مردم را به خاک و خون کشیدند.

2- اعزام نیروی مسلح به ترکمن صحرا و سرکوب خونین روستائیان دلاوری که با ایجاد شورا و به مالکیت خویش در آوردن زمین ها، در صدد ایجاد نظم اقتصادی – اجتماعی جدیدی به نفع خود و به ضرر زمینداران بزرگ شده بودند.

3- تازه به قدرت رسیده ها که منتظری یکی از پرقدرت ترین آنها بود همچنین برای جا انداختن حکومت خود لازم دیدند که خلق عرب را در خوزستان که برای تحقق خواستهای برحق و عادلانه شان در صحنه مبارزه بودند، قلع و قمع کرده و به کشتار آنها بپردازند.

4- دومین فرد با قدرت جمهوری اسلامی، همچنین به نوبه خود ( درکنار دیگر سران رژیم) مسئول فجایعی است که این رژیم در اردیبهشت سال 59 در دانشگاه ها بوجود آورد و تحت عنوان "انقلاب فرهنگی" خون بسیاری از دانشجویان را در دانشگاه های سراسر کشور و به خصوص در اهواز بر زمین ریخت.

این موارد البته تنها نمونه هائی است که "هزینه" شده اند تا خمینی و منتظری و خامنه ای و رفسنجانی و کروبی و موسوی و غیره بتوانند قدرت حکومتی تازه به کف آمده خویش را حفظ کنند. اما نمونه دیگری هم در اینجا قابل ذکر است که علیرغم ظاهرغیر خونین اش، موجد خونین ترین و مصیبت بار ترین شرایط برای مردم ما تا به امروز بوده است که اتفاقاً منتظری دخالت مستقیم در آن داشت. شرح آن را در شماره 5 ببینید.

5- مردم مبارز ایران که با قدرت مبارزه خود، رژیم شاه و قانون اساسی سلطنتی را به زباله دان تاریخ افکندند، پس از قیام شکوهمند بهمن، خواهان برپائی یک مجلس موسسان بودند تا با حضور نمایندگان همه اقشار و طبقات جامعه، قانون اساسی جدیدی را تدوین نماید. اما خمینی و منتظری و دیگر سران رژیم که منافعشان در ضدیت با منافع مردم ایران قرار داشت به این امر گردن ننهاده و با اعمال دیکتاتوری و محروم کردن توده ها از حقوقشان، در عوض مجلسی مرکب از خودی های خود تحت عنوان مجلس خبرگان را بوجود آوردند. منتظری، شخصاً رئیس چنین مجلسی شد و هم او بود که با طراحی "اصل ولایت فقیه"، به دیکتاتوری عنان گسیخته برعلیه منافع کارگران و زحمتکشان و همه توده های تحت ستم ایران که با وجود سیستم سرمایه داری وابسته در جامعه ما الزام آور است، صورت قانونی داد. اگر شاه به طور غیر قانونی دیکتاتوری می کرد حال منتظری با گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی، دیکتاتوری را در ایران به امری قانونی تبدیل ساخت تا از طریق ولی فقیه بر علیه توده ها اعمال شود. به طور کلی مجلس خبرگان با ریاست منتظری طرح قانون اساسی کنونی جمهوری اسلامی را تصویب نمود، قانونی که حتی از قانون اساسی دوره شاه نیز ارتجاعی تر است. مصائب بی شمار ناشی از این قانون در عمل، یعنی در زندگی مردم ایران بر کسی پوشیده نیست. این قانون دست پخت مجلس خبرگان تحت ریاست وی، تنها یک قلم ظاهراً غیر خونین از اقدامات مستقیم منتظری برعلیه منافع توده های ما می باشد.

منتظری در طی سال های 1368- 1360

سال 1360 با حمله سراسری بسیار وحشیانه و بسیار خونین جمهوری اسلامی به مردم مبارز ما در سراسر ایران رقم خورد. تازه به قدرت رسیده ها، در این سال و سال های بعد تا زمانی که بتوانند حاکمیت جمهوری اسلامی خویش را کاملاً در جامعه تحکیم نمایند، عزم جزم کرده بودند که انقلاب توده های مبارز ایران بر علیه نظام اقتصادی- سیاسی حاکم را کاملاً سرکوب نمایند. به این منظور بود که آنها بی رحمی ها، شقاوت ها و جنایت هائی در این دوره در حق مردم ما مرتکب شدند که زبان از توصیف آنها عاجز است. شاید بعضی شعرهائی که در این دوره سروده شده اند بتوانند توصیف گر گوشه کوچکی از آن خشونت ها و اعمال قدرت ها، از آن وحشتها، کشتارها و گورستانهائی باشند که "چندان بی مرز شیار کردند که بازماندگان را هنوز از چشم خونابه روان است". دهه 60 در تاریخ معاصر ایران یکی از سیاه ترین دوره هاست، دوره ای که متأسفانه توده های خلق غافلگیر شده و امکان دفاع از خود در مقابل حملات وحشیانه رژیم را نیافتند. این دوره درست همان دوره ای است که منتظری به خاطر "لیاقت"ها و سیاست های "مدبرانه" ای که برای پیشبرد مقاصد جمهوری اسلامی از خود نشان می داد، یکی از قدرتمندترین افراد حکومت بود. بی دلیل نبود که وی در سال 1364 از طرف یکی از نهادهای مهم رژیم که از آن به عنوان مجلس خبرگان رهبری اسم برده می شود، به عنوان "رهبر آینده" بعد از مرگ خمینی برگزیده شد.

در اینجا فرصت نیست به همه مسایل مربوط به منتظری پرداخته شود. تنها در آخر در شرایطی که مردم ما امروز در تظاهرات خود برعلیه عملکردهای رژیم در لبنان و غزه شعار می دهند، لازم است یاد آوری کرد که پایه گذار "نهضت های اسلامی" و تقویت مادی و معنوی ارتجاع در راستای "صدور انقلاب اسلامی" در اقصی نقاط جهان هم شخص منتظری بود. او خود در این زمینه نوشته است: "مؤسس نهضت های اسلامی در ایران یعنی تبلیغ انقلاب اسلامی در جهان و تقویت نیروهای انقلابی {بخوان ارتجاعی} در کشورها، شخص من و مرحوم محمد منتظری بودیم"( نقل از خاطرات منتظری، پیوست شماره 143).

حکومتی که منتظری یکی از گردانندگان اصلی اش بود تا سال 68 ( سالی که رقبای منتظری، خامنه ای و رفسنجانی بر او غالب آمده و وی رسماً از کارها کنار گذاشته شد) تنها مرتکب این جنایت نشد که "مردان و زنان بی دفاع را مورد ضرب و شتم و سرکوب قرار داد و عده زیادی را بازداشت و گروهی را در خیابان ها و عده ای را در زندان های مخوف به شهادت رساند". نه، این جملات که منتظری قبل از مرگش بر علیه خامنه ای در دعوای "خانوداگی"اش با او در ارتباط با سرکوب های اخیر مطرح کرد، به هیچوجه نه گویای کشتارهای خیابانی دوره خود او در دهه 60 است و نه توصیف گر زندان های مخوف آنان در این دهه می باشد. چرا که در زمانی که خود منتظری در قدرت بود عوامل اجرائی تحت فرمان وی در کوچه ها و خیابان ها برای ایجاد رعب و وحشت در مردم و مستولی کردن شرایط اختناق سیاه در جامعه، مرتکب هر جنایتی در حق مردم می شدند، به خصوص با کوبیدن پونز به پیشانی زنها، تیغ زدن به لبها و اسید پاشی برویشان، با توجیه "امر به معروف و نهی از منکر"، حجاب مورد نظر جمهوری اسلامی و شخص منتظری را به زنان تحمیل می نمودند. بلی درهمان زمان که منتظری در قدرت بود، درست تحت حکومت او و همپالگی های جنایتکارش بود که اعمالی نظیر شلاق زدن، چشم در آوردن، قطع دست، گردن زدن، سنگسار و دیگر اعمال شدیداً وحشیانه و ارتجاعی را در جامعه رواج دادند تا بتوانند جهت خدمت به منافع قدرت های خارجی و سرمایه داران ایران، نظم ارتجاعی رژیم جمهوری اسلامی خود را در جامعه برقرار و به مردم تحمیل کنند. کسانی که امروز علیرغم آگاهی به همه این واقعیات، از به اصطلاح حساسیت منتظری نسبت به رنج انسان ها صحبت می کنند و پدر حقوق بشرش می خوانند، نشان می دهند که نه درکی از حقوق بشر دارند و نه قادرند ذره ای حداقل درد و رنج انسان هائی را حس و درک کنند که از دولت سر حاکمینی چون منتظری تحت آن اعمال وحشیانه قرار گرفته و می گیرند.

کسانی که امروز اطلاعات نادرست به نفع منتظری منتشر می کنند، علیرغم آگاهی به واقعیت های آشکار فوق الذکر(آشکار برای نسلی که با زخم های عمیق قلبشان هنوز زنده اند)، می کوشند منتظری را آنچه نبود به مردم کنونی ایران معرفی کنند و منتظری را برای نسل جوان کنونی (که بدلیل دیکتاتوری "ولایت مطلقه فقیه" حاکم بر جامعه ایران، اطلاعی از چنان واقعیت هائی ندارد)، روحانی حساس نسبت به انسانیت، مهربان و یا طرفدار زندانی سیاسی جا بزنند. در حالی که واقعیت چنین نیست و گویندگان آن سخنان تنها خاک به چشم توده ها می پاشند و بروی حقیقت تف می اندازند. در واقعیت امر حتی مواردی بوده است که خمینی خواهان "احتياط" در مجازات "شحص مفسد" بوده در حالی که منتظری " احتیاط" را جایز ندانسته و قتل او را "جايز" می دانسته است. در کتاب خاطرات خود وی در پیوست شماره 76 چنین آمده است: " ارجاع حکم مفسد فی الارض به نظر معظم له، مورخه 9/5/66

حضرت آیت الله العظمی امام خمینی دام عزه، اعدام شخص مفسد که در نظر مبارک مورد احتیاط است به نظر آیت الله منتظری جایز است، و این مسأله در محاکم قضائی مورد احتیاج است. اگر اجازه می فرمایید طبق نظر ایشان عمل شود. ادام الله عمر کم الشریف.

عبدالکریم موسوی اردبیلی

پاسخ خمینی به این موضوع چنین بود: " مجازید طبق نظر شریف ایشان عمل نمایید."

بلی، کسانی که در شرایط مبارزاتی کنونی برای جلوگیری از رشد هر چه بیشتر رادیکالیسم در مبارزات جاری، دروغ در میان مردم پخش می کنند و منتظری را طرفدار مردم معرفی می کنند، از جمله از او نقل می کنند که گفته است: " اگر یک نفر بی گناه در این جمهوری اسلامی کشته شود، من هم مسئولم". عجبا! آیا واقعاً اگر از منتظری پرسیده می شد که آن زنان و مردان و کودکان در روستاهای کردنشین قارنا، هندرقاش و غیره از نظر وی چه گناهی مرتکب شده بودند و "گناه" عزیزان ما در اقصی نقاط کشور چه بود که جیره خواران رژیمی که او مدافع و یکی از حافظینش بود، آنها را در خون خود غلطاندند، جوابی به این سئوال داشت؟ زمانی بود که گردانندگان جمهوری اسلامی برای ایجاد رعب و وحشت و زهر چشم گرفتن از مردم، جنایات خود در زندان ها را در روزنامه هایشان درج نموده و هر روز در لیست بلند بالائی نام زندانیان سیاسی اعدام شده را اعلام می کردند! آیا در آن لیست ها و در میان انبوه به خون خفتگان مردم ایران در دهه 60، از نظر منتظری "یک نفر بی گناه" وجود نداشت و عزیزان ما همه "با گناه" و مستحق چنان مرگ های دردناکی بودند؟ اگر منتظری حقیقتاً خود را مسئول کشته شدن بی گناهان در رژیم جمهوری اسلامی می دانست، آیا هرگز حاضر بود و تا آخر عمر حاضر شد که مسئولیت کشتار های خونین در کردستان، ترکمن صحرا، در دانشگاه ها و... بالاخره کشتار های فجیع دهه 60 را بپذیرد!؟

کسانی که از رشد آگاهی مردم و دست یابی آنان به حقیقت بیمناکند، و می دانند که این امر در خدمت رادیکالیزه شدن جنبش قرار دارد، برای گمراه ساختن مردم مطرح می کنند که منتظری دارای کاراکتر و خصالی متفاوت از فلان جنایتکار در جمهوری اسلامی بود. در پاسخ باید گفت بلی، منتظری علیرغم داشتن اشتراک در همه تفکرات و معیارهای ارتجاعی با خمینی و دیگر سران جمهوری اسلامی، کاراکتر و خصال خاص خود را داشت که مسلماً با این یا آن فرد در حکومت متفاوت بود. اصولاً بر حسب همین تفاوت در کاراکترهاست که انسانها برای پیشبرد یک سیستم، نقش های متفاوتی به عهده می گیرند. در سیستم حکومتی جمهوری اسلامی هم اگر مثلاً در اوایل دهه 60، کسی چون موسوی تبریزی، یکی از همپالگی های منتظری، در نقش دادستان ظاهر شده و برای پیشبرد مقاصد ضد خلقی جمهوری اسلامی آشکارا از قتل و کشتار عزیزان مردم سخن می گفت، خود وی نقش مقابل او را در آن سیستم حکومتی ایفاء می نمود. در آن سالهای خونین و مصیبت بار برای مردم ما، روزنامه ها مرتب سخنان منتظری را در این یا آن دیدارهای رسمی اش که بر مبنای وظایف دولتی اش انجام می داد، منتشر می کردند که تم و محتوای اصلی آنها دعوت مردم به تبعیت از "نظام" و پیروی از خمینی بود. در حقیقت، هم منتظری و هم موسوی تبریزی، هر دو آگاهانه ولی در نقش های متفاوت به حفظ و بقای یک سیستم حکومتی وحشی و جنایت کار خدمت می کردند. یکی با وقاحت تمام اعلام می کرد که جلاد است و دیگری که کاراکتر و خصالی متفاوت از او داشت، با پنبه سر می برید و مردم را به تمکین و تسلیم در مقابل جلاد و نظام جلادان فرا می خواند.

در اینجا سه مورد از برخوردهای منتظری که مورد تکیه مداحان وی قرار دارد را مورد بررسی قرار دهیم.

1- از سال 1363 که وزارت اطلاعات بنا نهاده شد، با سردمداری منتظری، در سیاست زندانها تغییراتی بوجود آمد. این امر و همچنین فرستادن هیأت هائی به زندان و بعد به اصطلاح "عفو" بعضی از زندانیان سیاسی، بعدها که منتظری از امور دولتی کنار گذاشته شد، به مستمسکی در دست بدخواهان و گاه دوستان نادان مردم برای وارونه جلوه دادن واقعیات آن دوره تبدیل شد. در حالی که اولاً با قدرت گیری جناح منتظری در زندان ها، زندانیان سیاسی در شکل دیگری همچنان شدیداً تحت فشار و آزار و اذیت قرار گرفتند؛ ثانیاً برای هر انسان با حداقل آگاهی روشن است که جمهوری اسلامی همانطور که برای پیشبرد مقاصد ضد خلقی خویش در شرایط معینی به لاجوردی احتیاج داشت و وظایفی را به وی محول کرده بود، برای پیش برد همان مقاصد برعلیه توده های مردم، در شرایط معین دیگری وظایف دیگری را به منتظری سپرده بود. مثلاً "عفو" برخی از زندانیان، سیاست کل رژیم جمهوری اسلامی پس از یک دوره قتل و خونریزی در زندان ها بود که وظیفه اجرای آن به منتظری سپرده شد- نه این که منتظری بنا به تمایلات فردی اش به چنین کاری مبادرت کرده باشد. جالب است بدانیم که این وظیفه مستقیماً از طرف امام جلادان یعنی خمینی به منتظری واگذار گردیده بود! درکتاب خاطرات منتظری، این موضوع طی نامه ای از طرف وی به خمینی، کاملاً بروشنی مطرح شده. در آنجا آمده است: " مسأله زندانها و عفو برای من جز گرفتاری و خرد کردن اعصاب چیزی نداشت منتها تکلیف شرعی بود و من در حضور فرزند جنابعالی با شما شرط کردم که دخالت در امر عفو را می پذیرم به شرط این که اگر گزارشی و چیزی علیه عفو و رسیدگی به وضع زندانیان به اطلاع حضرتعالی رساندند قبل از تصمیم مرا بخواهید تا رفع شبهه بشود.....من اصرار داشتم تفویض حکم عفو به من را کسی نداند ولی برخلاف میل من آقای مقتدائی در یک مصاحبه گفت و همه آن را فهمیده اند"(کتاب خاطرات منتظری، پیوست شماره 143)

2- مداحان منتظری، به جای اعتراف به مغلوب شدن جناح منتظری در مقابل جناح خامنه ای و رفسنجانی و برکناری منتظری از امور دولتی در سال 68، نسبت مظلومیت به او داده و با تکیه بر این امر، سعی دارند او را در طرف مردم قرار می دهند. در حالی که چنین نیست و منتظری پس از کوتاه شدن دستش از قدرت ماشین دولتی نیز همچنان در صف مقابل مردم ماند. با تکیه بر همه اسناد و مدارک و از جمله نشریات خود رژیم و کتاب خاطرات منتظری، رفسنجانی و خامنه ای از سال 1365 با همیاری احمد خمینی در رقابت با منتظری و برای کنار زدن او به مثابه یک رقیب، مدام بر علیه او دسیسه می چیدند و بالاخره نیز موفق شدند امامشان را وادار کنند که وی را از مقام "ولیعهدی" خود بر کنار کند؛ و بعد احمد خمینی بر علیه او در روزنامه ها "رنج نامه" منتشر ساخت. این ها زمینه های کوتاه کردن دست منتظری از قدرت بود که در سال 68 تحقق یافت. واقعیت این است که خامنه ای و رفسنجانی برای کنار زدن هر گونه رقیبی از سر راه خود، با منتظری دعوای "خانوادگی" داشتند و مغلوب و یا به اصطلاح "مظلوم" واقع شدن منتظری در آن مصاف قدرت، نمی تواند او را وارد صف مردم بکند. اساساً باید دانست که بروز اختلافات شدید و رشد تضاد در میان سردمداران جمهوری اسلامی، امری همیشگی در این رژیم بوده است. مثلاً تضاد بین بنی صدر با بهشتی و حزب جمهوری اسلامی یکی از آنهاست که باعث شد بنی صدر با این که مقام ریاست جمهوری را داشت، از کشور بگریزد. اما در مورد منتظری می توان دید که او به هرحال آنقدر مقرب دستگاه دولتی بود که حتی پس از بزیر کشیده شدن از مقام جانشينی حمينی و بعد از این که خامنه ای موفق به اشغال این مقام در جمهوری اسلامی شد نیز همچنان در کشور ماند و در چهارچوب اهداف و امیالش به اموری غیر دولتی پرداخت.

3- یکی از دروغ های بزرگی که به نفع منتظری مطرح شده، این است که گویا او از موضع دلسوزی با مردم و رعایت حقوق بشر و از این قیبل، مخالف قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367 بوده است؛ و در ضمن این دروغ را به مردم القاء می کنند که گویا اختلاف وی با خمینی از سال 67 آنهم بر سر اعدام زندانیان سیاسی شروع شد یا بالا گرفت(از جمله رادیو بی بی سی چنین ادعائی را مطرح کرده). در حالی که چنین نیست و این ادعا خلاف واقعیت است.

اختلاف منتظری با خمینی نه در سال 67 در ارتباط با قتل عام زندانیان سیاسی بلکه در سال 65 یعنی دو سال قبل از آن در ارتباط با مهدی هاشمی(برادر داماد منتظری) که به گفته خمینی متهم به "جنایات بسیار" بود، بوجود آمد. مردم ایران که در 6 مهر ماه سال 66 شاهد اعدام مهدی هاشمی بودند، بخوبی می دانند که اختلاف بر سر چه بود، و چه زمانی بالا گرفت. اتفاقاً خاطرات خود منتظری هم کذب چنان ادعائی را برملا می سازد و نشان می دهد که منتظری چطور برای نجات برادر دامادش تلاش کرد و چگونه بر سر این موضوع با خمینی در افتاد. (رجوع شود به پیوست شماره 142 و 143). باید دانست که "مهدی هاشمی در افشای ماجرای سفر مخفیانه‌ رابرت مک فارلین، دستیار الکساندر هیگ، وزیر امور خارجه در دولت رونالد ریگان به ایران دست داشت. هدف اصلی سفر مک فارلین از جمله فروش تسلیحات اسراییلی به ایران برای استفاده در جنگ با عراق بود. با افشای سفر او، این ماجرا رسوایی "ایران کنترا" نام گرفت." (نقل از بی بی سی، 29 آدر 1388).

از طرف دیگر، ضمن تأکید بر کاراکتر متفاوت منتظری با خیلی از جلادان جمهوری اسلامی، باید با دقت متوجه بود که مخالفت او با آن جنایت بزرگ در سال 67، به گونه ای که خود منتظری تأکید کرده است، تنها از زاویه مصالح و منافع رژیمشان بود، چرا که آن کشتار چنان شقاوت آمیز بود و چنان وسعتی داشت که او از عواقب آن برای نظام جمهوری اسلامیشان بیمناک بود. منتظری اعتقاد داشت که انجام چنان جنایتی به ضرر جمهوری اسلامی تمام خواهد شد و دلایل خود را نیز درست از این زاویه در نامه ای به خمینی به تاریخ 9/5/67 توضیح داده است. او بعدها در تاریخ 21/11/1371 نیز موضع خود را در این مورد مطرح و با روشنی نشان داد که دغدغه او د رسال 67 تنها و تنها حفظ رژیم جمهوری اسلامی بوده است : "....احمد آقا یک روز آمد اینجا، گفتم تو حالا را نگاه می کنی من می خواهم صد سال دیگر هم سوژه و بهانه ای نسبت به انقلاب نداشته باشند....به امام گفتم ...در بعضی ارگان ها و یا در زندان ها تندیهائی می شود، کارهائی می شود و می گویند نظر حضرت امام است. من از این رنج می برم که اینها را به حضرتعالی نسبت می دهند و چهره شما را ملکوک می کنند و من دلم می خواهد تا صد سال دیگر هم یک جوری باشد که این ولایت فقیهی که بعد از هزار و چهار صد سال قدرت را در دست گرفته نقطه ضعفی نداشته باشد و نقطه ضعف ها به حضرتعالی نسبت داده نشود....تمام تذکراتی که من به ایشان کتباً و یا شفاهاً می گفتم غرضم این بود که نقطه های ضعف برطرف شود" ( نقل از کتاب خاطرات منتظری پیوست شماره159).

بدخواهان، کار فریب مردم را به جائی رسانده اند که با استناد به نامه فوق الذکر منتظری، او را فردی شجاع و طرفدار زندانیان سیاسی جلوه می دهند وحتی مطرح می کنند که گویا او اولین کسی بود که به آن اعدام ها اعتراض کرد. اما، منتظری که نامه یا حکم خمینی برای انجام آن جنایت بزرگ را دو روز بعد از نوشته شدنش در اختیار داشت و خود در صفحه 348 کتاب خاطرات خود اعتراف می کند:" دو روز بعد از نوشته شدن آن نامه بدست من رسید" یعنی خیلی زود از آن جنایت مطلع شده بود، مگر در همان زمان در ارتباط با مردم کاری انجام داد؟ و آیا او حداقل خبر آن جنایت بزرگ را به گوش مردم ایران و خانواده های زندانیان رساند که امروز نسبت شجاعت به او داده شده و او را اولین معترض به آن جنایت معرفی می کنند؟ تاره، وقتی خود منتظری با تأکید مطرح کرده است که زاویه مخالفتش نه دلسوزی برای زندانیان بلکه حفظ ولایت فقیه( بخوان دیکتاتوری) تا صد سال دیگر بود، چرا باید با القاب غیر واقعی مدح او را گفت! در سال 67 این تنها نیروهای چپ و مترقی و نیروهائی از اپوزیسیون مخالف جمهوری اسلامی بودند که اگر چه از ابعاد وسیع کشتار زندانیان سیاسی با خبر نبودند ولی در هر حدی که از آن مطلع شدند، با همه توان خود سعی در افشای آن جنایت نمودند. در حالی که منتظری علیرغم اطلاع از ابعاد باور نکردنی آن کشتار چنین نکرد. او تنها پس از آن که با همت و مبارزات پی گیر خانواده های جانباختگان به خصوص در خاوران و همچنبن با خاطره نویسی بعضی از زندانیان جان بدر برده از آن قتل عام فجیع، موضوع در جامعه پخش شد، در سال 1379 یعنی دوازده سال بعد از آن جنایت ، مبادرت به انتشار کتاب خاطرات خود نمود و در این کتاب نامه ای را درج کرد که معلوم شد در پشت درهای بسته آن را برای خمینی نوشته و از آنجا که وی چنان قتل عامی را به نفع و صلاح تداوم عمر رژیم جمهوری اسلامی نمی دید، از این نقطه نظر، تذکراتی داده است. بنابراین، کسانی که برای گمراه ساختن مردم و تحمیق آنان به نفع رواج رفرمیسم خویش، منتظری را اولین فرد مخالف به اعدامهای سال 67 جا می زنند، بهتر است حداقل توضیح دهند که البته هیچکس در جامعه ایران در زمان وقوع آن فاجعه از مخالفت منتظری مطلع نشد، چرا که وی حتی برای آگاه کردن مردم از آن جنایت، به کمترین اقدامی دست نزد.

بدون دچار شدن به هیچ توهمی می توان به این امر اندیشید که اگر رأفتی در منتظری نسبت به جوانان و مردم ایران وجود داشت، اساساً او از سران حکومتی نمی شد که هزاران نفر از مردم ایران و از جملهمبارزین دوره شاه را به "جرم" آزادیخواهی، زندانی کند و بعد بخشی از آنها را در اوایل سال های 60 و بخشی دیگر را در سال 67 قتل عام نماید. قبل از این تاریخ و درست در همان دوره ای که منتظری یکی از گردانندگان رژیم جمهوری اسلامی بود، دسته دسته از جوانان، زنان حامله، مادران، پیران و نوجوانان و کودکان را به جوخه های تیرباران می سپردند، و برای زندانیان سیاسی جان بدر برده از آن کشتارها نیز در زندان، شرایط بسیار غیر انسانی و وحشتناک بوجود آورده بودند. اعدام دختران جوان و تجاوز به آنها به مثابه دختران باکره نیز درست در زمان قدرتمداری منتظری در زندان ها صورت می گرفت. منتظری همان طور که در پیوست 143 کتاب خاطرات خود معلوم می کند، در همان زمان از همه این واقعیت ها مطلع بوده، بگونه ای که در سال 1365در جریان رشد تضادهایش با خامنه ای و رفسنجانی، از آن اطلاعات به نفع خود استفاده کرده و به خمینی نوشته بود که :" حدود هشت سال است که با خشونت و اعدام زیاد و بازداشت زیاد و مصادره های بیجا حکومت کردیم و به جائی نرسیدیم".

در جمعبندی خلاصه وار از مطالب فوق باید تأکید کرد که منتظری در کنار خمینی و دیگر سران جمهوری اسلامی مسئولیت همه کشتارها، مصیبت ها و فجایعی را دارد که از آغاز روی کار آمدن این رژیم بر مردم رنجدیده ایران و به خصوص بر زنان جامعه تحمیل شد و سی سال است که همچنان ادامه دارد. هر چند او از سال 68 به بعد دیگر مستقیماً در امور دولتی دخالت نداشت ولی به عنوان یکی از مدافعین موثر نظام جمهوری اسلامی تا آخر عمر در شکل و شیوه خاص خود به این رژیم خدمت نمود. از این روست که منتظری نه در کنار توده های تحت ستم ایران بلکه در صف مقابل آنها قرار داشت.

باشد که نسل جوان ما بتواند خود را از زیر تبلیغات گمراه کننده رها نموده و با تشخیص دشمنان از دوستان خویش، راه مبارزاتی خود را به پیش ببرد.

* این مقاله چند روز بعد از درگذشت منتظری نوشته شد ولی هنوز کاملاً به پایان نرسیده بود که با پیش آمدن مسایلی و از جمله لزوم برخورد به مبارزات قهرمانانه ای که توده های مبارز با استفاده از مراسم مذهبی عاشورا در شش دی ماه برپا نمودند، تا این زمان فرصت و امکان چاپ نیافت. در ضمن برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد مواضع منتظری در مورد قتل عام زندانیان سیاسی، به کتاب "در جدال با خاموشی، تحلیلی از زندانهای جمهوری اسلامی در دهه 60" از نویسنده این سطور، قسمت " فاجعه سال 67 و اختلافات تاکتیکی سران جمهوری اسلامی (صفحات 581-565) رجوع کنید.

دی ماه 1388

منبع: سايت ديدگاه

نورى در انتهاى تونل»

سياوش دانشور


اينروزها عناصر جناح راست تر حکومت موسوم به "اصولگرا" از خط "اعتدال و عقلانيت" سخن ميگويند. همه و هر کدام بنوعى٬ از موسوى و خاتمى و کروبى و رفسنجانى بعنوان عناصر مهم نظام٬ که البته "لغزش" هائى هم داشته اند٬ و نقشى که در آرام کردن فضا ميتوانند ايفا کنند حرف ميزنند. ميزگردهاى تلويزيونى بين خودشان راه انداخته اند٬ يکى دو عنصر منفور را کمى پشت صحنه بردند و چه بسا به خاطر "آبروى نظام" آنها را بعنوان "خود سر" قربانى کنند. شعارهاى ضديت با موسوى و خاتمى و کروبى و رفسنجانى فروکش کرده است و "عقلاى نظام" دسته جمعى به زعامت "آقا" دنبال آرامش هستند.

در اردوى مقابل٬ ميگويند که حرف ما از اول همين بود. قسم ميخورند که "پايبند نظام و قانون اساسى و ولى فقيه" هستند. تاکيد ميکنند که نگرانى شان اينست که با حرکتهاى افراطيها در دو جناح٬ مردم از همه عبور کنند و فرصت از دست برود. ظاهرا قرار است با مهار و حاشيه اى کردن افراطيهاى دو طرف٬ روى خط مرکز رفسنجانى و شرکا که اسم رمز "عقلاى نظام" را دارد٬ به يک بالانس طلائى در موقعيت بحرانى فعلى برسند.

در بيرون حکومت اما شکافها در ميان اردوى اپوزيسيون پرو رژيم و جرياناتى که خود را "جنبش سبز" مينامند گسترش مى يابد. طيف توده ايست جمهوريخواه از سوئى حرکت سياسى ۵ نفره سروش٬ مهاجرانى٬ گنجى٬ کديور و بازرگان را نوعى خيانت به خود و "انحصار طلبى" قلمداد ميکنند٬ و از سوى ديگر خاتميها با سياستهاى همين گروه ۵ نفره و حرفهايشان بعنوان احکام باطل مرزبندى ميکنند. جنبش طرفداران "اجراى بدون تنازل قانون اساسى" ضربه سختى خورده است. بار ديگر کمر نهضت شکسته است. اين جماعت از سوئى موسوى و خاتمى و شرکا را ميبينند که سفت به نظام و قانون و ولى فقيه چسپيده اند و از سوئى چهره هاى "دگر انديش" و "نو انديش دينى" را ميبينند که سفره شان را با آنها جدا کرده اند. وضعيت غم انگير و لاعلاجى درون طيف توده ايست - جمهوريخواه امروز و طرفداران "امام خمينى ضد امپرياليست" ديروز بوجود آمده است.

پلاتفرم خط اعتدال

خط اعتدال خود را به هر صورتى تبئين کند مهم نيست. گوياترين تصوير اين گرايش پلاتفرم موسوى در مضحکه انتخابات بود که با مانع همان افراطيها روبرو شد. هسته اصلى خط اعتدلال در بالا اينهاست: اول٬ اعاده حيثيت از خامنه اى بعنوان سمبل نظام اسلامى که در ماههاى اخير با شعار توده اى "مرگ بر خامنه اى" توسط مردم به منفورترين چهره نظام بدل شده است. قسم دسته جمعى اعتداليون به پايبندى به قانون اساسى با محوريت خامنه اى مويد همين امر است. دوم٬ برسميت شناسى دولت احمدى نژاد در پوشش "احترام به قانون و نتيجه قانونى انتخابات". سوم٬ قربانى کردن تعدادى بعنوان "عناصر خودسر"٬ و شايد موقتا پشت صحنه بردنشان٬ براى سرهم کردن افتضاحات و ترميم چهره نظام. چهارم٬ بدست دادن معادله "همه اشتباه کردند" بعنوان بسترى که تقابلات و تنشهاى درون حاکميت اسلامى را تعديل کند. پنجم٬ منزوى کردن افراطيون دو جناح که بزعم "خط اعتدال" هرکدام در جستجوى نابودى طرف مقابل است.

اينها خطوط اساسى خط اعتدال و طيف موسوم به "عقلاى نظام" در دو جناح براى کنترل بحران موجود است که گريبان کل نظام اسلامى را گرفته است. اما هسته اصلى و اساس خط "اعتدال و عقلانيت" و فريادهاى "آى نظام در خطر است"٬ تقابل با "ضد انقلاب و محاربين" است. خط اعتدال اگر در بالا دنبال بند و بست و دفاع از نظام است٬ در پائين پلاتفرمش سرکوب و کشتار مخالفين سياسى است. لاريجانى روشن ميگويد که حالا وقت آنست که همه پايبندان به قانون اساسى و نظام و رهبرى در مقابل "ضد انقلاب" سنگر بگيرند. پلاتفرم "خط اعتدال" درست مانند پلاتفرم خط "جامعه مدنى" پيدا کردن چهارچوبى براى مواجهه با نفرت عميق مردم از جمهورى اسلامى و ايجاد خاکريزى در مقابل جنبش سرنگونى است. تاکيد براين واقعيت است که رادان ها و مرتضوى ها و طائب ها کار خودشان را کردند٬ نظام امروز تنها با يک حکومت نظامى خشن سرپاست و اين وضع قابل ادامه نيست. لذا هر سو بايد از خواستها و امتيازهايش پائين بيايد و دسته جمعى از نظام اسلامى دفاع کنند. سياست "جذب حداکثرى و حذف حداقلى" خامنه اى فعلا به اين فرمول رسيده است.

تهاجم به مردم

اما اگر سياست حذف در بالا فعلا به "تقابل با افراطيون دو جناح" محدود شده است٬ در برخورد به مردم و مخالفين دقيقا برعکس است. قرار نيست زندانيان سياسى آزاد شوند٬ قرار نيست سانسور لغو شود و حق اعتراض و اجتماع برسميت شناخته شود٬ قرار نيست خانواده هاى قربانيان ببينند که قاتلين فرزندانشان محاکمه و محکوم ميشوند. قرار نيست به هيچ خواست ديرين کارگران و زنان و جوانان پاسخ داده شود. خير٬ مسئله دقيقا برعکس است. اطلاعات و بسيج و سپاه و همه جاسوسان بسيج شده اند تا انتقام ضد تظاهرات عاشورا را از مردم ضد دين و ضد جمهورى اسلامى بگيرند. نشريه نيروى انتظامى عکسهاى شرکت کنندگان در ضد تظاهرات عاشورا را منتشر و وسيعا پخش کرده و از "مردم شهيد پرور" – همان سربازان گمنام امام زمان در سازمانهاى اطلاعاتى – خواسته است که تمام کسانى را که در ضد تظاهرات عاشورا شرکت داشته اند شناسائى و بدون استثنا دستگير کنند. جوانان را زير شکنجه برده اند تا اعتراف کنند که کدام دوستانشان در تظاهرات بوده اند. "قانونگرائى" خامنه اى و زير نور رفتن "خط اعتدال" چيزى جز آتش بس موقت در بالا براى تهاجم وسيع به مردم در پائين نيست و اينرا خودشان با بياينه و بخشنامه صريحا اعلام کرده اند. سياست دستگيرى وسيع٬ ايجاد فضاى ترور و وحشت٬ اجراى سناريوهاى اطلاعاتى و از پيش طراحى شده براى توجيه سرکوب و اعدام زندانيان سياسى مخالف حکومت٬ قرار است با زرورق "فضاى اعتدال و گفتگو" بين چند عنصر تا مغز استخوان متحجر پيش برود.

آينده خط اعتدال

اين پلاتفرم چند ايراد "ناقابل" دارد که از پيش مهر شکست را بر پيشانى آن کوبيده است:

١- هيچ تضمينى وجود ندارد که گرايشات خشکه مقدس و افراطى درون حکومت٬ که فى الحال قدرت اقتصادى و سياسى و نظامى و اطلاعاتى وسيعى دارند٬ از اين خط تبعيت کنند. هيچ بعيد نيست که درست مانند مقطع "انتخابات" سرنوشت خود را به دست "اعتدال گرايان" ندهند و کار خودشان را بکنند. وقتى خود اطلاعاتيها فضا را تروريزه کردند و به بهانه "مقابله با تروريسم" به ترور دولتى و سياست اعدام رو آورده اند٬ چرا "افراطيون" نميتوانند توافقات "اعتداليون" نظام را با سياست ترور رقيبان به شکست بکشانند؟ چرا اين جريان نخواهد کار تمام نشده را تمام کند؟ اعتداليون همانطور که نتوانستند پاسخ روشنى به سياست اين جريان و از صندوق درآوردن احمدى نژاد بدهند٬ بطريق اولى در مقابل سناريوى ترور کارى از دست شان برنمى آيد. افراطيون جناح راست به مرتضوى و حسينيان و طائب محدود نميشود. خامنه اى و اعتداليون قانونگرا اگر دنبال حذف افراطيون دو جناح هستند٬ ناچارند طيفى از دولتيها و مجلسيها و دايناسور آيت الله ها و سرداران سپاه و ژورناليست - شکنجه گرها و احزاب فعلا مجاز را قربانى کنند. امرى که عملى بودن آن دور از ذهن است.

٢- با اين سياست موقعيت وخيم خامنه اى آنهم با سرکار ماندن احمدى نژاد بازسازى نميشود. قانونگرائى و اعتدالى که قرار است محورش "آقا" باشد به خرج کسى نميرود. نه مردمى که عزيزانشان را از دست داده اند٬ نه سبزهائى که از "سازش" رهبرانشان سرخورده شدند٬ و نه خود اعتداليون در خلوت خود قبول نميکنند که همه اين جنايات بدستور و اشاره خامنه اى صورت نگرفته است. بالائيها هرچه براى خامنه اى دولا راست شوند٬ صدها برابر در پائين نفرت از خامنه اى و مدافعين اش بيشتر ميشود. نه اعتداليون ميتوانند موقعيت خامنه اى را بازسازى کنند و نه کسى در پائين براى توافق بالائيها برسر محوريت خامنه اى تره خرد ميکند. خامنه اى به ته خط رسيده است.

٣- سياست "سنگر بندى دسته جمعى اعتداليون در دفاع از نظام در مقابل ضد انقلاب" اولين نتيجه اش عبور وسيع هواداران موسوى و شرکا از آنهاست. اين تصور که سياست اعتدال و قانونگرائى در بالا منجر به قانونگرائى در پائين ميشود تصور باطل و پوچى است. با سياست دستگيرى و زندانى هر شرکت کننده در تظاهرات و قسم خوردن "اعتداليون" به سر آقا٬ همان هوادار "قانونگراى" موسوى و خاتمى به هوادار سرنگونى کل نظام تبديل ميشود. اين جماعت شعور مردم را مانند شعور خودشان فرض کردند. پائين کشيدن موقتى فتيله ها در بالا به پائين کشيدن فتيله ها در پائين منجر نميشود.

۴- پلاتفرم مديريت بحران توسط خط مرکز در حکومت اسلامى هميشه وجود داشته و نماينده شاخص آن رفسنجانى است. فلسفه کانديد شدن موسوى پيشبرد همين سياست در مقابل سياست جناح حاکم بود. نزديک شدن خامنه اى به رفسنجانى با اصول بازى "برد - برد دو جناح" و تقابل دسته جمعى با خطر سرنگونى نظام٬ شايد موقتا پروژه حذف در بالا را دستکم در لايه کارگزاران اوليه جمهورى اسلامى تعديل کند اما تنها تفاوتهاى ميکروسکوپى رفسنجانى و موسوى و خاتمى و کروبى را با خامنه اى زائل ميکند. پلاتفرم اعتدال وقت خودش شکست خورد. امروز به طريق اولى دردى از حکومت رو به زوال اسلامى دوا نميکند.

معضل اساسى اما اينست مردم براى اين جنايتکاران و پرچم خمينى و قانون اساسى سر به شورش برنداشتند که امروز با پرچم "اعتدال و قانونگرائى" و فرمان اين حضرات به خانه شان بروند. سياست اعتدال شايد موقتا جان خوديهاى اين طيف را نجات دهد اما منجر به کنترل اوضاع نخواهد شد. برخلاف نظر خاتمى٬ اکثريت عظيم کسانى که در متن شکاف بالائى ها خود را سبز خواندند و امروز با تيغ "مقابله با افراطگرائى" روبرويند٬ قانونگرا نميشوند بلکه از کل نظام عبور خواهند کرد. نميتوان با نمايش مسخره مناظره تلويزيونى ژست "باز کردن فضاى سياسى" گرفت اما همزمان سياست دستگيرى و زندانى کردن ميليونى تظاهر کننده را داشت و هر روز مشغول سازماندهى ترور بود! سياست اعتدال سياستى از سر استيصال و بن بست همه جانبه کل حکومت است. اين سياست ديدن "نورى در انتهاى تونل" براى بقاى نظام است . اما رژيم اسلامى براى بقاى خود زبانى جز سرکوب و اعدام نميشناسد. اگر در مقابل مردم عقب نشينى کنند٬ و حتى ژست فرمال دفاع از "حقوق حقه ملت" بگيرند٬ شاهد تهاجم بيشتر جامعه خواهند بود. و اگر سياست "سنگربندى دسته جمعى در مقابل ضد انقلاب" و سرکوب در پيش گيرند٬ آنوقت معلوم نيست سياست اعتدال قرار است چه معضلى از آنها حل کند. از نظر مردم فرقى نميکند که سرکوبگرانشان وابسته به کدام باند حکومت اند٬ مردم دنبال نفى سرکوب اند. تصوير آينده نزديک تهاجم مردم به کليت جمهورى اسلامى است. خط اعتدال سياستى براى وقت خريدن٬ تجديد قواى نيروى سرکوب٬ و تهاجم به مردمى است که جمهورى اسلامى نميخواهند. بايد اين سياست را با گسترش اعتراض راديکال درهم کوبيد. البته خط اعتدال براى هزارمين بار نقاب از چهره کريه دشمنان مردم و "رهبران" خودگمارده برميکشد. اين تنها خاصيت اين خط است. *

2010-01-19

منبع: سايت ديدگاه

بازداشت صادق انسانی؛ بیش از ۱۲ دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران در زندان

صادق انسانی دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران هفته گذشته بازداشت شده است.

به گزارش خبرنامه امیرکبیر صادق انسانی ورودی سال ۸۳ رشته عمران، هفته گذشته با مراجعه نیروهای وزارت اطلاعات به محل سکونتش بازداشت شده است.

از اتهام این دانشجو تاکنون اطلاعی در دست نیست.

پس از روز دانشجو، ۱۶ آذرماه، و حوادث روز عاشورا بیش از ۱۲ نفر از دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه تهران بازداشت شده اند، که اسامی برخی از آنان به شرح زیر است:

۱ - سجاد ساده دانشجوی رشته برق، ورودی ۸۴

۲ - محمد حسین مشاعی دانشجوی رشته مکانیک، ورودی ۸۷

۳ - اردشیر بانگیان دانشجوی رشته مکانیک، ورودی ۸۳

۴ - امین بنی هاشم دانشجوی رشته عمران، ورودی ۸۴

۵ - زهرا توسلی دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد رشته صنایع

۶ - علیرضا خالصیان دانشجوی رشته متالورژی، ورودی ۸۶

۷ - مهرداد بزرگ دانشجوی رشته کامپیوتر، ورودی ۸۳

۸ - حمید سوزنده دانشجوی رشته پلیمر، ورودی ۸۷

۹ - سینا ولایی دانشجوی رشته پلیمر، ورودی ۸۷

۱۰ - خسرو مقصودی دانشجوی رشته پلیمر، ورودی ۸۷

۱۱ - آرش احسان زاده دانشجوی رشته پلیمر، ورودی ۸۷


شب شعری با پدر در زندان؛ عمار ملکی

به یاد مجید توکلی، دکتر احمد زیدآبادی، عبدالله مومنی، مرتضی کاظمیان، بهاره هدایت، عماد باقی، مهدی عربشاهی، دکتر ابراهیم یزدی، میلاد اسدی، پیمان عارف، کیوان صمیمی، کوهیار گودرزی و دیگر پرندگان دربند

و برای پدرم، دکتر محمد ملکی در آغاز ششمین ماه پروازش در قفس

پدر جان؛

این شبها باز هم دلگیرم از دوری تو و مانند هر وقت دیگری که دلتنگت میشوم، کتاب شعرت را بدست گرفتم و آنرا ورق زدم تا که با من سخن بگویی. چشمم به شعری افتاد که در دیباچه اش نوشته بودی:

یک روز که خیلی دلم گرفته بود «اندوهم» را قطره قطره نوشیدم:

"اندوه را درود
اندوه را سلام
در کوچه های تنگ دلم
جای پای اوست
...
در جمع خامشان
تنها و سرگران
کی همدم من است
اندوه، والسلام"

اینروزها هر کس که از من سراغت را میگیرد، میگوید باورش نبود که این قوم جفاکار تا این حد بیرحم باشند که با هجوم به بستر بیماری ات، عقده های دیرین از استادی کهنسال بگشایند و تو را با آن حال ماهها به زندان افکنند. لحظه ای پشت خمیده ات که نشان جور جلادان است در نظرم آمد و با چشمانی تار دفترت را ورق دیگری زدم و از پشت پرده اشک، شعر «شناسنامه» تو را دیدم:

"من از اهالی رنجم
و از قبیله درد
تبار من همه از درد و رنج نالیدند
و من نه ناله که فریاد میکنم، فریاد
چه!
از اسارت شهر حماسه می آیم
و از ولایت زنجیر عدل جلادان
که جای جای تنم زخمدار «تعزیر» است
و قلب و کلیه و مثانه جملگی بیمار
و پشت۫ گوژ ز سنگینی و صلابت دار"

بابا ناصر

میدانی که اینروزها پدران زیادی اسیرند و کودکان خردسال بسیاری غصه میخورند و غم به دل کوچکشان میریزند. وقتی که یاد پسران احمد و عبدالله و مرتضی و بچه های زندانیان دیگر می افتم، غصه آنها جانم را میسوزاند و خاطرات کودکی خودم زنده میشود. یادت هست که در هر ملاقاتی میپرسیدم: "بابا کی میای خونه؟ آخه میخوام باهات بازی کنم" و تو در جواب من، شعر کودکانه «قصه غصه عمار» را گفتی:

"عمار تا مامانو دید
پرید و روشو بوسید
گفتش مامان نازی
میکنی با من بازی
حوصله ام سر اومد
بابا ناصرم نیومد
عمار میخواس بدونه
بابا کی میادش خونه
مامان با چشم گریون
خسته و گیج و حیرون
اشکاشو رُفت با دست
گفت: عمارم خدا هست
اگر بابا اسیره
تو زندون امیره
خدا که مهربونه
همه چیزو میدونه
غصه نخور پسرجون
تموم میشه زمستون
بهار میاد دوباره
کار زمستون زاره"

امان از این زمستان دیرپا پدر.

یادم هست که چقدر شعر زمستان اخوان ثالث را دوست میداشتی و همیشه در راه سفر برایمان میخواندی:

"سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
...
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است"

و یادم می آید که همیشه پس از آن، این شعرت را میخواندی که

"قسم به صبح و قطره قطره باران
به رعد و برق، ابر و باد بهاران
به گل به نغمه های بلبل بستان
بهار خواهد شد، پایدار نیست زمستان"

بابا جان، میدانم که صدای بلبلان زندانی به گوش ات میرسد. همه مرغان عشق را به بند کرده اند. اینجا پرنده ای بیرون از قفس نمانده جز کلاغان که غارغارشان تمامی شهر را پر کرده. اما اینبار دیگر مردم گوشهایشان را با پنبه نپوشانده اند که اینبار مردم در گوش هم آواز امید، شجاعت و مبارزه میخوانند و برای یکدیگرسرود شورانگیز زمزمه میکنند تا که آواز دلخراش کلاغان آنها را از جنبش باز ندارد. دفترت را ورق دیگری زدم و به شعر «پرواز در قفس» رسیدم:

"پرنده های اسیر
درون قفس
در فضای کوچک
پشت میله ها
جایی که امکان پرواز نیست
با بالهای شکسته
عصیان میکنند
پرواز میکنند
تن به دیوار قفس میکوبند
تسلیم اسارت نمیشوند
و از زخم و درد و مرگ نمیهراسند
تا بیاموزند
در قفس هم می توان پرواز کرد"

راستی امروز تمامی روزهای زندانت را در نظام ولایی شمردم. میدانی که امروز دو هزار و دویستمین روزیست که در زندانهای جمهوری اسلامی بوده ای: 1880 روز در دهه پنجم زندگی ات با تحمل شکنجه های سیاه دهه شصت...170 روز در آخرین سالهای دهه ششم زندگی ات با تحمل شکنجه های سفید و امروز 150 روز است که در میانه دهه هفتم زندگی، باز هم در خانه سوم خود یعنی زندان هستی. (خانه دومت دانشگاه است) و اینبار نمیدانم که رنگ شکنجه ات چیست که دارد جسمت را ذره ذره آب می کند.

دفترت را ورق میزنم تا که برایم از شکنجه بگویی:

"از تفاوت شکنجه سپید و سیاه می پرسند، می گریم:
نمیدانم
چه باید کرد؟
چه باید گفت؟
و آیا میتوانم رنجهایم را که خون رنگند
به روی صفحه ای بی رنگ بنشانم
من از «فعلی» حکایت میکنم
با رنگ روز و شب
نمیدانم
سپیدی و سیاهی را تفاوت چیست
و اما فاش می سازم
که سخت است و توان فرساست هر رنگش"

پدر این روزها اگر چه زمانه ایست که سنگها را بسته وسگها را رها کرده اند، اما نسلی در مقابل ظلم ایستاده و برای گرفتن حقش به مبارزه برخاسته که ترس را به خود راه نمیدهد. ورقی دیگر به دفترت زدم و دیدم که تو به این نسل امید بسته بودی و درباره اش سروده بودی:

"باید گشود پنجره ها را
به روی صبح
وانگه
نگاه کرد
به فردا
باید امید داشت به این نسل
نسلی که با یقین
با مشت آهنین
فریاد میزند
تا کی در انتظار سحر میتوان نشست
این «نظم» سست را باید ز هم گسست
تندیس شیشه ای جهل و ظلم را
باید شکست، باید شکست"

پدر جان، میدانم که تو استوار ایستاده ای و خم به ابرویت نمی آوری و درد و سوز را در خود میریزی و دم برنمی آوری تا مبادا که جوانان زندانی از دیدن رنج تو بشکنند و بی طاقت شوند. اما بدان همگان نگرانت هستند که گذر زمان و بی رحمی حاکمان، جسمت را فرسوده و جانت را خسته کند و این اضطراب، غم به جان همه دوستدارانت میریزد.

داشتم دفتر شعرت را می بستم تا اشک بیش از این ورقهایش را رنجور نکند که چشمم به آخرین شعرت افتاد که نامش «زندگی» بود:

"با آنکه پیر زمان سخت گذر میکند
ولی
مردان مرد را
سخن از ضعف و درد نیست
در کوچه های تنگ و پر از سنگ زندگی
باید
به پیشباز گل سرخ و لاله رفت
باید گشود پنجره ها را
بر دشتهای پر ز شقایق
وانگه شنید زمزمه چشمه سار را
باید قبول کرد دگر
فصل سرد نیست
باید رسید به این اصل جاودان
وقتی که ظلم هست
رهی جز نبرد نیست"

پی نوشت:
تمامی شعرهای داخل گیومه از دفتر اشعار دکتر محمد ملکی با نام «پرواز در قفس» است.