۱۳۹۰ شهریور ۱۸, جمعه

جدیدترین فیلم کشته شدگان سپاه توسط گریلاهای پژاکby A news

Iranian Culture and tradition- Animation

غزل 2403 مولانا از دیوان کبیر

مشتی لاشخوربر سر سفره خونين و خالی ملت

بازگشت به دوران طلایی امام راحل وجنایت در سینما رکس آبادان


سیدعلی خامنه ای دومین رهبر جمهوری اسلامی
بهمن 1357 تهران


    
سیدعلی خامنه ای 1357                                

 
در 28 مرداد 1357 شهر آبادان شاهد فاجعه ای بود که در تاریخ انقلابات جهان بی نظیر است.
چرا از انقلاب سخن می گوییم؟ سوختن حدود چهارصد انسان به هنگام تماشای یک فیلم چه ربطی به انقلاب دارد؟
آنچه زیر عنوان «مقصر اصلی آدم سوزی سینما رکس آبادان کیست؟» پیش رو دارید، گزارش مستندی است برگرفته از روزنامه کیهان در سالهای 57 تا 59 ...
این گزارش بدون هرگونه شرح و تفسیری به روشنی نشان می دهد چه کسانی مقصران اصلی فاجعه سینما رکس آبادان هستند. بررسی پرونده سینما رکس و محاکمه به اصطلاح متهمان آن توسط همان کسانی انجام شد که این فاجعه را به عنوان یکی از ابزار مبارزه انقلابی با هدف پیروزی انقلاب و رسیدن به قدرت سازماندهی کرده بودند.
به راستی مقصر اصلی آدم سوزی سینما رکس آبادان کیست؟
برای پرسش به این پاسخ کافیست سخنان و دفاعیات «حسین تکبعلی زاده» را که به عنوان متهم اصلی اعدام شد بخوانید.
 
 | 0 |  | 1 |  | 2 |  | 3 |  | 4 |  | 5 |  | 6 |  | 7 |  | 8 |  | 9 |  | 10 |
| 11 | | 12 | | 13 | | 14 | | 15 |
| 16 | | 17 | | 18 | | 19 |  | 20 |
| 21 |  | 22 |  | 23 |  | 24 |  | 25 |  | 26 |  | 27 |  | 28 |  | 29 |  | 30 |
| 31 |  | 32 |  | 33 |  | 34 |  | 35 |  | 36 |  | 37 |  | 38 |  | 39 |  | 40 |
 

سردر سینما رکس پس از آتش سوزی

۳۰ مدیرکل با یک نامه برکنار شدند!+سند


SheikhAlEslam
صراط نیوز نوشت:

وزیر "تعاون، کار و رفاه اجتماعی" در اقدامی عجیب با ارسال نامه ای به مدیران کل زیر مجموعه این وزارتخانه در استانها ضمن برکناری تمامی مدیران رفاه، عالی ترین مقام وزارت سابق تعاون در استانها را به عنوان قائم مقام اداره کل "تعاون ، کار و رفا اجتماعی" در استان منصوب کرد.

شیخ الاسلامی در حالی این اقدام خیره کننده را بدون طی مراحل تشریفاتی صورت داد که مدیران کل تعاون استانها به مناسبت هفته تعاون در حال افتتاح طرح های تعاون روستایی بودند.

نکته جالب توجه اینجاست که وزیر وزارتخانه جدید التاسیس ، با ارسال یک نامه مختصر با عنوان "مدیران کل محترم استان ها" نوشت: "در راستای اجرای قانون تشکیل وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی به این وسیله به مدیران کل کار و امور اجتماعی سابق اجازه داده می‌شود تا تصویب وظایف، اختیارات و چارت سازمانی به عنوان مدیر کل تعاون، کار و رفاه اجتماعی و مدیران کل تعاون سابق نیز به عنوان قائم مقام نسبت به انجام وظایف مربوط اقدام کنند."

گفتنی است تاریخ ارسال این نامه با روز تعاون (۱۳ شهریور) همزمان بوده است.

هنوز از سرنوشت مدیران کل رفاه خبری در دست نیست!

لازم به یادآوری است چندی پیش یک مقام عالی رتبه کشور یکی از وزرا را در حالی که در ماموریت خارج از کشور بود برکنار کرد.
متن نامه وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی برای خانه تکانی در این وزارتخانه
alt

آسیب های جنگ و خلقهای ستمدیده

Iraq War and Terrorism

نقش CIA ، کشتار و ايجاد ترس و وحشت در ميان مردم کشور مکزيک ترجمه و نگارش: نويد شاملو


اخيرآ بحث و جدل پيرامون مقاله ای در نيويورک تايمز به افشا گری در مورد يک گروه 24 نفره از ما مورين CIA و نيروهای مبارزه با مواد مخدر و افرادی از ديگر سا زما نهای وابسته به دولت آمريکا و به پشتيبانی و همکاری های همه جانبه از طرف رئيس جمهور دست راستی کشور مکزيک فيليپ کالدرون جهت مبارزه با کارتلهای مواد مخدر وارد کشور مکزيک شدند ، هر چند که هر دو دولت ادعا کرده اند عمليا ت اين نيرو ها در درون خاک مکزيک تحت نظر کا مل مقامات مکزيک صورت می گيرد ، اما تجربيات گذشته از حضور قبلی نيروهائی از اين دست در کشور مکزيک و ديگر کشور های آمريکای لاتين ، آغازی است دوباره برای به صدا در آوردن آژ ير های خطر از طرف مردم در مورد حضور اين نيرو ها در اين کشور.
ورود نيروهای CIA و آژانس مبارزه با مواد مخد ر* (DEA ( به کشور مکزيک در ظاهر برای کمک به رئيس جمهور مکزيک در برخورد خونين او!!! در مبارزه با کارتل های مواد مخدر و گروه های جنايتکار و آدمکش در درون اين کشور می باشد. هر چند در انتخابات سال 2006 که با بيداری و اعتراض های شديد مردم بخاطر تقلب در انتخابات آقای فيليپ کالدرون به مقام رياست جمهوری کشور مکزيک رسيد. برای در پرده قرار دادن تقلب در انتخابات را با اعلام يک سياست جنگی و نظامی بر عليه کارتل های مواد مخدر شبيه آ نچه که در کشور کلمبيا انجام گرفته بود و به " طرح کلمبيا " معروف بود و در آن طرح دولت آمريکا به پشتيبانی از دولت کلمبيا در بر خورد با کارتل های مواد مخدر نيرو هائی را به آ ن کشور گسيل داشت . دقيقآ چنين طرحی در کشور مکزيک انجام گرفت و در نها يت اين طرح موجب شد تا50،000 نفر نيرودر سر تا سر شهر های مکزيک مستقر شوند.
در سال 2008 ميلادی در زمان رياست جمهوری بوش پسر طرحی به مورد اجرا گذاشته شد که بر اساس اين طرح مبلغ 6/1 بيليون دلار از طرف دولت آمريکا در رابطه با مبارزه با کارتل های مواد مخدر در مکزيک اختصاص داد .در نهايت قسمت اعظم اين بودجه صرف خريد ادوات نظامی از توليد کنندگان اسلحه آمريکائی به مصرف رسيد و در نهايت ده ها ميليون دلار بيشتر از قبل تجارت مواد مخدر به داخل خاک آمريکا توسط کارتل های مواد مخدر صورت گرفت . حاصل اين مبارزه بر عليه کارتل های مواد مخدر نتيجه ای به جز کشته شدن بيش از 40000 (چهل هزار ) نفر از مردم عادی و رهگذران بی گناه و هزاران نفر مفقود الا اثر و کشته شدن تعدادی از اعضای کارتل های مواد مخدر و نيروهای مبازه با مواد مخدر نبود.
گزارشات بسياری در رابطه با نقض فا حش حقوق شهر وندان کشور مکزيک توسط نيروهای آمريکائی و نظامی مکزيکی گزارش شده است. موج اعتراض های مردمی بر عليه دولت مکزيک و آمريکا بخاطر کشته شدن ده ها هزار نفر از مردم و مفقود الااثر هزاران نفر ديگر ، رئيس جمهور مکزيک را بر آن داشت که با بی شرمی و بی توجهی به اعتراض های مردمی در نطقی بگويد:
" با توجه به کشته شدن بسياری از مردم و هم چنين نيرو های پليس در اين عمليات در يک جمع بندی می توان گفت تعداد بسياری از فرمانده هان وابسته به گروه های مختلف کارتل های فروش و تجارت مواد مخدر را نيز از بين برده ايم و بسياری از آنها نيز جهت بدست آوردن مقام فرماندهی در آشفتگی درون گروهی قرار گرفته و به کشتار يکديگر دست زده اند"
با توجه به اين اظهارات بی اساس موج مخالفت مردمی در مکزيک در رابطه با اين روی کرد نظامی ادامه داشته و مردم بحق از دولت آقای کالدرون می پرسند برای خانواد های آن ده ها هزار نفری که بی گناه در کوچه و خيابان کشته و يا مفقود الااثر شده اند چه جوابی دارند ؟. برای مثال:
يکی از گروه های کارتل مواد مخدر به نام "زيتاس " به شيوه جديدی روی آورده است که بر اساس اين شيوه جوانانی را که از کشور های آمريکای مرکزی جهت کسب کار "مهاجرين اقتصادی" در صدد فرار از اين کشور ها در مرز های آمريکا و مکزيک پنهان شده تا در يک فرصت منا سب به داخل آمريکا فرار کنند به دام خود انداخته و آنها را بصورت اسيران خود در آورده و به ازای آزادی آنها در خواست پول کرده و در صورتی که مبلغ مورد نظر را نداشته باشند آنها را بعنوان خون بهای افراد کشته شده خودی که در درگيری ها با نيروهای مشترک CIA و مکزيک کشته شده اند بصورت گروهی کشتار و آنها را در گور های دسته جمعی بخاک می سپارند. (نقش و چهره ديگر CIA در توافق پنهانی با اين گروه ها و باز گذاشتن دست آنها برای کشتار و ممانعت از ورود اين جوانان به درون خاک آمريکا جهت يافتن کا ر.م).
تا کنون راهپيمائی و اعتراض های چندی در همين رابطه از طرف مردم مکزيک و همسايگان جنوبی آن از جمله کشورهای گواتمالا ، هندوراس ،السالوادر ، در اعتراض به وضع موجودی که برای مردم زحمت کش اين کشور ها بوجود آورده شده برگذار گريده است.وحتی اسنا د انکار ناپذير ديگری در دست می باشد که برخی از نيروهای مرزی مکزيک نيز خود در اين کشتار ها دست داشته ودر رابطه با کارتل های مواد مخدر قرار دارند.(سهم خود را از مبالغی که از اين جوانان دريافت می شود را از اين گروه ها دريافت می دارند) . مردم مکزيک تاريخ ياغی گری های CIA را در مکزيک و بسياری از کشور های آمريکای جنوبی که تحت لوای نظارت و اجرا ی " قانون" صورت گرفته بخوبی بياد دارند . از جمله اين ياغی گری ها که بطور مشخص می توان به آن پرداخت فعاليت های CIA در بين سالهای 1950-1960 ميلادی و بعد از آن می باشد که چگونه با همکاری دولت مکزيک در بخاک و خون کشيدن حزب کمونيست و جنبش هواداران دهقانان و کارگران مکزيک شرکتی فعال داشته است ،بطوری که می توان به روشنی نقش و نفوذ CIA را در کتابی که به نام INSIDE THE COMPANY“" که در فارسی به نام "بازيگران داخلی" می توان ترجمه کرد (م)و در تاريخ 1975 بوسيله يکی از ما مورين سابق CIA نگاشته شده است بخوبی ديد.
همچنين فراموش نشد نی است نقشی را که CIA در جريان رسوائی وافتضاح ايران � کانترا بازی کرد و بخش بزرگی از آن وارد کردن مواد مخدر از مکزيک به داخل خاک آمريکا که عوايد فروش آن در آمريکا جهت خريد و ارسال سلاح از اسرائيل به ايران از مبا لغ ميليون ها ميليون دلاری بود که از اين راه بدست آورده شده بود.(بخشی ا ز جريان آزاد کردن گروگان ها در ايران و 6 آمريکائی ديگری که در نزد حزب اله لبنان به گروگان نگاه داشته بودند. نفرت و انزجار از عمليات CIA و دولت آمريکا در نزد نيروهای روشنفکری و زحمت کش کشور مکزيک که با موافقت رئيس جمهور دست راستی اين کشور و بدون اطلاع ديگر مقا مات اين کشور صورت گرفته است موقعی افشاء شد که تيتر اول مجله نيويورک تايمز قرار گرفت.
سناتور ريکاردو مونريل آويلا از حزب کارگر مکزيک در اين رابطه اين چنين می گويد:"اين برای اولين باری است که يک چنين بی احترامی آشکار (فروش کشور به بيگانگان) از طرف يک دولت نابخرد در کشور ما صورت می گيرد.قانون اساسی کشور ما مورد تعرض آشکار قرار گرفته و اين عمل يک دخالت آشکارو بی شرمانه بوسيله يک دولت خارجی و عوامل داخلی آن در امور کشور ماست.
جيسس ذامبارنو رهبر حزب متمايل به چپ دمکرات انقلابی چنين می گويد: " افشای حضور نيروهای CIA در کشور ما درست بعد از افشای "عمليات واکنش سريع "چنين نشان می دهد که تمام دواير و ادارات وابسته به دولت آمريکا از قبيل مشروبات ، دخانيات ، گروه های وابسته به فروش تسليحات نظامی سنگين و مواد منفجره ، قاچاق کالا به داخل خاک مکزيک دست داشته اند،جيسس ذامبارنو همچنين در اين رابطه که CIA در صدد کلمبيائی کردن موقعيت جامعه ما می باشد شديدا به مردم مکزيک در اين مورد هشدار داد.
هاوير سيسيليا شاعر و سخنور و رهبر جنبش صلح و عدالت اجتمائی: در يک راهپيمائی و تظاهرات توده ای که بر عليه سياست های فيليپ کالدرون رئيس جمهور مکزيک و" استراتژی نظامی" او در برخورد با کارتل های مواد مخدر که فرزند او نيز يکی از قربانيان بی گناه بدست يکی از اين گروه ها ی کارتل مواد مخدر در مارس 2011 می باشد ، حضور نيروهای CIA , DEA* را در خاک کشور مکزيک شديدا محکوم و آن را غير قانونی و نقض آشکار حقوق مردم کشور خود خواند.او همچنين خواستار آن شد تا وزير کشور آقای خوزه فرانسيسکو بليک به کنگره فرا خوانده شود و در رابطه با عملکرد های غير قانونی مامورين آمريکائی در درون خاک مکزيک توضيح دهد.موج ميليونی تظاهرات مردمی به رهبری هاوير سيسيليا از جنبش صلح و
عدالت اجتمائی آنچنان بالا گرفته بود که قانون گذاران کنگره مجبوربه احضار وزير کشور و وزير امور خارجه کشور در کنگره شده و مورد سئوال قرار گرفتند. هاوير سيسيليا رهبر جنبش صلح و عدالت اجتمائی در همين رابطه در تاريخ 14 اوت 2011 در يک تظاهرات توده ای و گسترده بار ديگر حضور غير قانونی نيروهای آمريکا ئی را تحت لوای "برقراری امنيت ملی" در کشور مکزيک که شکلی رسمی از طرف دولت دست نشانده مکزيک به ان داده شده بود محکوم کردند.
CIA = Central Intelligence Agency.
DEA=Drug Enforcement Administration.
ترجمه و نگارش: نويد شاملو 22 اوت 2011
برگرفته از سايت : .org www.peoplesworld
15 شهریور 1390 
Balatarin

درياچه يی به وسعت ايران، با آسمانی از رنگين کمان



محمد علی اصفهانی

اين درياچه، هرگز خشک نخواهد شد. من به شما اطمينان می دهم که اين درياچه هرگز خشک نخواهد شد. همه ی دريا ها در اين درياچه می ريزند تا خود را در امواج درهم و فرو رفته در خويش و برآينده از خويش آن بشويند، و آن را در امواج درهم و فرو رفته در خويش و برآينده از خويش خودشان به تب و تاب بياندازند.
چه کسی گفته است که نام اين درياچه، «اروميه» است؟ اين درياچه را نامی نيست. اصلاً چه کسی گفته است که اين، يک درياچه است؟ نه! اين اصلاً يک درياچه نيست.
بگذاريد خيالتان را يکسره راحت کنم: اين، نه تنها يک درياچه نيست؛ بلکه اصلاً نيست!
يک «نيست» است اين اصلاً!
اما از آن «نيست» هايی است که هستند. نيست هايی که هستِ بالقوه اند. نيستند ولی می توانند باشند.
مثل ايده يی که در ذهن آدم حضور دارد، اما هنوز عينيت نيافته است؛ و برای عينيت يافتن، نيازمند حرکت است. حرکت از نيستی به سوی هستی!

اين نيستِ هست، و اين هستِ نيست، حضور خود را يک روز با «رأی من کو؟» اعلام می کند؛ يک روز با «مرگ بر ديکتاتور»، يک روز با «مرگ بر ولايت فقيه»؛ يک روز با آتش زدن عکس خميني؛ يک روز به بهانه ی انتخابات؛ يک روز به بهانه ی تقلب در انتخابات؛ يک روز به بهانه ی عاشورا، يک روز به بهانه ی شانزده آذر، و امروز به بهانه ی درياچه ی اروميه.
يک روز ديگر اما، به بهانه ی روز آخر.
روز آخرين نبرد.

آخرين نبرد، چگونه خواهد بود؟ نمی دانم. فقط اين را می دانم که روز آخرين نبرد، آمدنی نيست. آوردنی است. خودش نمی آيد. بايد بياوريمش.
از نيستی به هستی.
از ذهن به عين.
از قوه به فعل!

اما اينطور که پيش می رويم، داريم از آن دور می شويم. اينطور که پيش می رويم، داريم پس می رويم.
و وقتی که ما پس برويم، آن ها جلو می آيند. همه اشان. از دشمن درونی گرفته تا دشمن بيرونی.
ما نيازمند به تمرکز هستيم. نيازمند به سازماندهی هستيم. و نيازمند به رهبری هستيم. رهبری به معنای مديريت مسئوليت پذير پاسخگو. نه به معنای ولايت. چه آن گونه که ولی فقيه سواره می گويد. و چه آنگونه که ولی فقيه پياده که پيروان خود را هم به گروگان گرفته است و برای ذبح ايده ئولوژيک آماده می سازدشان.

نه اين که ندانم. می دانم اين را که «حد انتظار خود را بايد با واقعيت متنوع بودن خواست ها و متنوع بودن نيرو های تشکيل دهنده ی جنبشی اندازه گرفت که محصول فوران يکباره و غير منتظره و پيش بينی نشده ی بغض های ترکيده ی سی و دو ساله است.» (۱)
اما نمی توانم نبينم اين را نيز که انسجام نسبی اين جنبش دارد، به همين راحتی وپه همين مفت و مسلّمي، از بين می رود. چرا که نه تنها هنوز نتوانسته است تشکلی در خور خويش بيابد، بلکه حتی کسانی را ندارد که بتوانند جای خالی آن سه تن را ـ که زندانی وفای به عهد و پا پس نکشيدن خويش هستند ـ پر کنند.
قصد نفی اين و آن در جنبش را ندارم. چه نفی کردنی باشند، و چه نفی کردنی نباشند. ترجيح می دهم که به معلم رياضی کلاس دوم دبيرستانمان که بسيار دوست داشتنی بود و قبلاً هم يادی از او کرده ام، تأسی کنم که در مقابل پرسش هايی که پاسخ اشان را نمی دانست مهربانانه می گفت:
ـ به من چه؟ به تو چه؟ بشين سر جات!

سخن من، از نوع کين توزی آنانی نيست که تشنه ی خون اين جنبش اند و هيچ فرصتی را برای نابود کردنش، در آرزوی تحقق رؤيای تحقق نيافتنی نشانيدن خود به جای آن از دست نداده اند. آن ها که از نشانه گرفتن «همراهان جنبش»، و حالا هم خود «جنبش سبز» (با ذکر همين نام) هيچ هدفی ندارند به جز نابودی کل جنبش. يعنی چيزی که به زبان آوردنش برايشان آسان نيست. اما پيروزی موهوم اشان به آن وابسته است. در پناه «ناجيان» ليبی. و بدتر و هزار بار بدتر از ناجيان ليبی.
و نيز از نوع ناباوری کسانی نيست که از اساس، بر مبنای تحليل های خودشان، صادقانه با ديده ی ترديد يا نفي، و يا حتی گاه نيز ضديت، به اين جنبش می نگرند.
سخن من، بيان درد قلمزنی است کوچک در خدمت جنبشی بزرگ. کسی که گرچه معتقد است که امکان رفرم در اين نظام وجود ندارد، و «بی انقلاب کار ميسر نمی شود» (۲) اما می داند اين را که همين مطرح کردن خواست رفرم از سوی رفرمگرايان ـ همانطور که ديده ايم ـ با تبَعاتی که خواسته يا ناخواسته با خود دارد، باعث تسريع در هم پاشيده شدن هرچه بيشتر نظام بی نظام کنونی می شود. و کسی که «به عنوان يک سرنگونی طلبِ خواهان استقرار جمهوری دموکراتيک و مستقل و سکولار (هر سه صفت با هم) ذره يی از اين بابت نگرانی ندارد که اصلاح طلبان غير حکومتي، همچون رهنورد و کروبی و موسوی را، بر مبنای تحليل مشخص از شرايط مشخص، تا منتهی اليه مرز پرنسيپ ها، متحد عينی و مشروط انقلاب گرايان بداند.» (۳) و بعضی ها را که در پی نام و ننگ هستند و «نصيحت»ش می کنند که خود را «آلوده» ی رفرمگرايان نکند، به همان دست های «پاک» در جيب نهاده اشان حواله دهد.
منظورم از حواله دادن، ارجاع دادن است. سوء تفاهم نشود يک وقت.

من فقط می خواهم بپرسم:
ـ ای شمايان که خود را امانت دار آن سه تن، و گاه حتی سخنگوی آن سه تن می دانيد! آيا واقعاً همان راه را می رويد که آن سه تن می رفتند؟ آيا فکر نمی کنيد که شرط امانت داري، نه اين است؟ آيا مصداق «يک گام به پيش، يک گام به پس» (۴) نشده ايد؟ و حتی گاه، بعضی از شما خود با کار ها و موضع گيری های ناسنجيده (يا چه می دنم؟ «سنجيده» و خيلی هم سنجيده) ی خود، برای بدخواهان جنبش، فرصت فراهم نمی کنيد تا بتوانند به بهانه ی آن، کل جنبش را به زير سئوال ببرند؟
«سبز»، بهانه است ـ کل جنبش، نشانه است! (بر سياق شعار تفرقه افکن و بسيار مشکوک و خوشبختانه مطرود آغاز جنبش که: «موسوي، بهانه است ـ کل نظام نشانه است». شعاری که قند در دل حسين شريعتمداری ها و مشابهان او آب می کرد.)
بيشتر از اين، توضيح نمی دهم. نپرسيد چرا. و وادارم نکنيد که ناخواسته بگويم:
ـ به من چه؟ به تو چه؟ بشين سر جات!

با فرصت طلايی پيش آمده در ماجرای خيزش آذربايجان، برای گسترش دادن «جنبش سبز» (همانگونه که خودتان می ناميدش) چه کرده ايد؟ چه می کنيد؟ و چه خواهيد کرد؟
من، ناسيوناليست نيستم. از هيچ نوعش. حتی از نوع «مثبت» آن، به تعبيری که بعضی ها به کار می برند.
اما برای من غير ملی گرای غير ناسيوناليست، و معتقد به جهانِ بی مرز، تا زمانی که مرز ها وجود داشته باشند، ايران ـ به همان گونه که در نقشه ی جغرافيا ديده می شود ـ ميهن من است؛ و از همين رو، همانطور که نمی توانم مبارزه ی جاری در خطه ی آذربايجان را تحت هيچ بهانه يي، به جز در چهارچوب مبارزه ی متحد و يکپارچه ی تمام مردمان ساکن محدوده ی جغرافيايی ايران برای به زير کشيدن ديکتاتور و ديکتاتوری معنا کنم، نمی توانم نيز به اصالت مبارزه ی متحد و يکپارچه ی تمام مردمان ساکن محدوده ی جغرافيايی ايران، بدون بها دادن آن به مبارزه ی جاری در خطه ی آذربايجان باور داشته باشم.
و از همين رو (درست يا نادرست) به خود حق می دهم که به هر آن کس، يا هر آن گروه و غير گروه ـ چه آذربايجانی و چه غير آذربايجانی ـ که بخواهد اين مبارزه را به رنگ مليت ببيند با ديده ی ترديد نگاه کنم.
آن هم وقتی که آن طرفِ آذربايجان ما، آذربايجان ديگری وجود دارد که چراگاه امپرياليست ها و اتاق خلوت اسراييل است.
و اين طرفِ آذربايجان ما هم مابقی سرزمين ايران وجود دارد که آب از لب و لوچه ی ترسيم کنندگان «طرح خاورميانه ی بزرگ»، که برای برنده شدن در انتخابات سال آينده ی آمريکا خيز برداشته اند، جاری کرده است.

هوشيار باشيم. سرنوشت همه ی ما مردم سراسر ايران، با سرنوشت همه ی ما مردم سراسر ايران درهم آميخته است. و مبارزه ی ما نيز بايد اينچنين باشد.
دست هايمان را در دست های يکديگر بگذاريم. دشمن، از دست های در هم حلقه شده ی ما می ترسد. اين حلقه را مستحکم تر کنيم. نه سست تر.
فرزندان ستار خان می دانند که ستار خان نه برای يک قطعه از خاک ايران، بلکه برای تماميت ايران می جنگيد. برای انقلاب مشروطه. برای بازپس گرفتن انقلاب مشروطه. برای فتح تهران.
و همراه با مبارزان سراسر ايران. از آن سوی کوه های لرستان گرفته تا اين سوی جنگل های گيلان.
و فرزندان مصدق می دانند که مصدق برای ايران و منافع تماميت آن می جنگيد. نه برای احمد آباد خودش.
و از تهران تا خوزستان.
و از خوزستان تا ديوان لاهه.

«در مدرسه به ما می آموختند که اگر يک «منشور» شيشه يی را در برابر نور بيرنگ خورشيد قرار دهيد، هفت رنگ را در آن متبلور خواهيد ديد. و منظورشان، همانی بود که ما برای زندگی در عين، و نه زندگی در ذهن ـ که هر دو لازم و ملزوم يکديگرند ـ ناچاريم که واقعيت، تلقی کنيمش. رنگ هايی که از يکسو تبلور بيرنگی هستند، و از يکسو همه ی رنگ های ديگر از ترکيب سه تای آن ها با هم به وجود می آيند.
«بعضی از معلمان فيزيک هم که زورشان به همکارانشان نمی رسيد، داد و بيداد هايشان را ـ احياناً در کلاس بالاتر ـ بر سر ما راه می انداختند که: خير؛ شش رنگ، درست است، نه هفت رنگ. و آن شش رنگ را هم يکی يکی بر می شمردند و با بيان علمی متفاوتي، رنگ هفتم را که آن ديگران قائل به آن بودند، از شمار، خارج می کردند. و ما هاج واج می مانديم که بالاخره حق با کدامشان است.

«در مدرسه، به ما اينطور می آموختند. اما من تماشای تبلور نور خورشيد را، بيشتر در تماشای رنگين کمان دوست می داشتم و می دارم تا در تماشای منشور شيشه يی. منشور شيشه يی مثلّثُ القاعده!
«و رنگين کمان، حادثه است. حادثه يی که يا پس از توفان و باران، و به هنگام آغاز آرامش، اتفاق می افتد، و يا در فاصله ی ميان دو توفان و باران. و هر دو در حضور خورشيد.

«و حالا ما در فاصله ی ميان دو توفان و باران، بر سر رنگ ها با يکديگر می جنگيم. بی آن که به اخم تلخ خورشيد، نگاه کنيم که در آن بالا، در آن بالای بالا، نظاره گر ماست و در تب و تاب درون خود می سوزد و می سازد.
«توفانی آمده است و بارانی که در آغاز، نم نم بود؛ و در ميانه، رگبار شد؛ و در پايان، سيلاب. و توفانی در راه است و بارانی که اين بار، نه از نم نم، که از سيلاب، شروع خواهد شد. سيلابی که يا دشمنان ما را با خود خواهد برد و درهم خواهد کوبيد، و يا خود ما را.
«اگر نمی توانيم به بيرنگی نگاه کنيم، اقلّاً به آسمان نگاه کنيم و به رنگين کمان. و پاس حرمت خورشيد را بداريم که همه ی رنگ ها را، همه ی رنگ های ما را، در بيرنگی خود جا داده است. سخاوتمندانه، و بی تبعيض.

«زده اندمان و خورده ايم. همه مان را زده اند و همه مان خورده ايم. و آن ها که ما را زده اند، رنگ هامان را از ما نپرسيده اند.
«و ما که خورده ايم، رنگ هامان را از يکديگر پرسيده ايم. حتی در برابر گلوله هاشان. حتی در زير شلاق هاشان. حتی در سلول های تنگ و تارشان برای ما. و حتی در گورستان ها.» (۵)
۱۶ شهريور ۱۳۹۰

توضيحات:
۱ ـ يک گام به جلو، يک گام به پس ـ ۲۷ اسفند ۱۳۸۹
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/gaam.html

۲ ـ بی انقلاب، کار، ميسر نمی شود
وين جنبش از شعار، فراتر نمی شود
الی آخر ـ ۵ شهريور ۱۳۸۸
http://www.ghoghnoos.org/ah/hb/bi-en.html

۳ ـ در حاشيه ی بيانيه ی موسوی به مناسبت روز دانشجو، و تهديد او به دستگيری توسط گماشته ی خامنه ای ـ ۲ آذر ۱۳۸۹
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/bez.html

۴ ـ يک گام به جلو، يک گام به پس ـ ۲۷ اسفند ۱۳۸۹
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/gaam.html
و همچنين: با «ويراست» يا بی «ويراست»، وقت عبور از کليت نظام است ـ ۱۲ اسفند ۱۳۸۹
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/vira.html

۵ ـ چونکه بيرنگی اسير رنگ شد... ـ ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/rang.html