۱۳۹۳ فروردین ۶, چهارشنبه

توتالیتاریسم شرقی چیست؟
مهدی مظفری

تا کنون نظر غالب آن بوده که توتالیتاریسم صرفاً یک پدیده غربی است که پس از جنگ اول جهانی در اروپا در شکل‌های عمدتاً سه‌گانه فاشیسم، بلشویسم و نازیسم واقعیت تاریخی پیدا کرده، سپس با مرگ استالین یا حداکثر با فروپاشی اتحاد جماهیرشوروی، دوران توتالیتاریسم به سر آمده است. در این راستا، چین پس از مائو را رژیم پساتوتالیتاریسم می‌توان نامید. در این نوشته، من نظریه غالب را به چالش می‌کشم با این استدلال که هیچ دلیلی وجود ندارد که توتالیتاریسم منحصر به فرهنگ اروپایی یا به تعبیر دیگر «بی‌فرهنگی» اروپایی باشد. هر کجا شبیه همان شرایطی که موجد توتالیتاریسم در اروپا شده‌اند وجود پیدا کنند، طبعاً توتالیتاریسم هم به وجود می‌آید. رژیم‌های توتالیتر غربی به رغم شباهت‌های فراوانی که با یکدیگر دارند، تفاوت‌هایی هم دارند. کیش شخصیت، حزب واحد، نقش خطیر ایدئولوژی، کنترل وسیع بر جان و فکر مردم و نیز استعمال سیستماتیک زور و خشونت به عنوان شیوه حکومت، از موارد عمده شباهت‌های آنهاست. تفاوت‌های آنها جزئی است؛ از جمله اینکه استالین در جزئیات امور دخالت و نظارت می‌کرد، حال آنکه هیتلر بیشتر به امور کلی می‌پرداخت. یا اینکه اوتوپیای بلشویسم (جامعه بی‌طبقه) در آینده می‌بایست تحقق یابد، حال آنکه نازیسم معطوف به بازسازی عظمت گذشته بود. این قبیل تفاوت‌ها عرضی هستند و نه جوهری. فاشیسم و بلشویسم و نازیسم، هر سه در ذات یگانه‌اند و هر سه توتالیتر. نکته مهم اینجاست که این هرسه غیر مذهبی و سکولارهستند.
طرح جلد کتاب اسلام‌گرایی؛ تازه‌ترین اثر مهدی مظفریطرح جلد کتاب اسلام‌گرایی؛ تازه‌ترین اثر مهدی مظفری
x
طرح جلد کتاب اسلام‌گرایی؛ تازه‌ترین اثر مهدی مظفری
طرح جلد کتاب اسلام‌گرایی؛ تازه‌ترین اثر مهدی مظفری
اسلامیسم، که واجد تمامی صفات توتالیتاریسم است که در بالا ذکر شد، نوع جدیدی از توتالیتاریسم است که دینی و مذهبی است. همین سبب سردرگمی بخش بزرگی از دانشوران علوم سیاسی وعلوم اجتماعی غربی شده است. آنها نمی‌دانند چگونه این پدیده تازه را تعریف کنند. به علت عدم آشنایی کافی با الهیات اسلامی، توانایی لازم وکافی را برای تحلیل ذات و جوهر اسلامیسم فاقدند. تا آنجا که میشل فوکو، فیلسوف شهیر فرانسوی و گل سر سبد دانشوران چپ، انقلاب اسلامی ایران را «انقلاب رهایی‌بخش» و خمینی را «منجی عالم» خواند. او بعدها استغفار کرد، آن هم چون آگاه شد که خمینی دگرباشان را اعدام می‌کند و او هم آن کاره بود. برای روشن شدن ویژگی‌های توتالیتاریسم اسلامی، ابتدا به ویژگی‌های توتالیتاریسم غربی می‌پردازم. از هانا آرنت، دانشور سیاسی آلمانی- آمریکایی و یکی از بزرگترین پژوهندگان توتالیتاریسم آغاز کنیم. آرنت بر آن است که رژیم توتالیتر یک رژیم کاملاً جدید است که قبلاً در دسته‌بندی‌های کلاسیک گذشته وجود نداشته است. بنا را بر ارسطو می‌گذارد که او رژیم‌های سیاسی را به سه دسته تقسیم کرده: فردی/استبدادی، گروهی/اشرافی و همگانی/دموکراسی. مونتسکیو، فرهیخته فرانسوی، در تقسیم‌بندی ارسطو تجدید نظر می‌کند بدین قرار: استبدادی، پادشاهی و جمهوری. آرنت همین تقسیم‌بندی اخیررا پایه قرار می‌دهد و می‌گوید: تفاوت واقعی رژیم های سیاسی در «اصل راهنما»ی آنهاست که تعیین‌کننده نحوه حکومت است. در حالی که شرف (honour) اصل راهنمای پادشاهی است، تقوی (virtue) اصل راهنمای جمهوری است و بالاخره ایجاد ترس (fear) اصل راهنمای استبداد (سلطانیسم) است. آرنت معتقد است توتالیتاریسم صورت جدیدی از رژیم‌های سیاسی است که ایجاد وحشت (terror) اصل راهنمای آن است. تفاوت «ترس» با «وحشت» آن است که اولی عمودی است و دومی هم عمودی است وهم افقی. در رژیم استبدادی مردم از مستبدی که بالای سرشان نشسته می‌ترسند. در رژیم توتالیتر مردم هم از رهبر وحشت دارند و هم از یکدیگر. برخلاف آرنت، خوان لینز (J. Linz) دانشور اسپانیایی، ترور را شرط ضرور توتالیتاریسم نمی‌داند ولی منکر وجود آن هم نیست. به نظر وی، توتالیتاریسم واجد سه بعد اساسی است. اجتماع همزمان این سه بعد، موسس توتالیتاریسم است. این ابعاد سه گانه عبارتند از:
۱. مرکزیت رهبری (monist) به رغم گریز از مرکز برخی تأسیسات و برخی گروه‌ها (monolithic)؛ ۲. وجود یک ایدئولوژی انحصاری با تبعات گوناگون آن و ۳. تهییج حزب  واحد و گروه‌های انحصارطلب به مشارکت مردمی؛ پاداش شرکت‌کنندگان و تنبیه سرباززنندگان. فریدریش (C. J. Friedrich) و برژینسکی (Z. Brzezinski) آمریکایی، رمون آرون (R. Aron) و فرانسوا فوره (F. Furet) فرانسوی و نیز یان کرشاو (I. Kershaw) و موشه لوین (M. Lewin) بریتانیایی، خصایص تأسیسی توتالیتاریسم را با تفاوت‌های جزئی، شش‌گانه می‌دانند. به این قرار: ایدئولوژی، حزب واحد با رهبری فردی، واحدهای تروریستی، ارتباطات [همگانی] انحصاری، قوای مسلح انحصاری و اقتصاد هدایت‌شده از مرکز. حال خصایص عمده توتالیتاریسم کلاسیک /غربی را بر اسلامیسم پیاده کنیم تا ببینیم به چه نتیجه‌ای می‌رسیم. اسلامیسم با توتالیتاریسم سه وجه مشترک دارد: ایدئولوژی، کیش شخصیت و ترور. در دو وجه دیگر تفاوت دارد: فقدان تک‌حزبی و سلطه اقتصاد رانتی. اولی دلائل اجتماعی دارد. نه به آن دلیل است که اسلامیست‌ها نخواسته باشند تک حزبی داشته باشند. ضعف ساختاری فرهنگ تحزب چنین امکانی نمی‌دهد. همچنانکه پس ازانقلاب ۱۳۵۷ در ایران حزب جمهوری اسلامی پای نگرفت. عدم وجود حزب واحد قدرتمند به نتائج سیاسی مهمی منجر می‌شود. از جمله آنکه اختلافات درونی رژیم بیرون می‌ریزد. در رژیم‌های توتالیتر کلاسیک، اختلافات درونی رژیم در درون حزب و پشت درهای بسته انجام می‌گیرد و در همان جا حل و فصل می‌شود. در رژیم اسلامیست، به دلیل عدم وجود ساختار حزبی مستحکم، اختلافات لاجرم به سپهرعمومی لبریز می‌شود و به انواع و اقسام جناح‌بندی‌های گوناگون و نیز به زدوخوردهای گاه شدید بین اسلامیست‌های اصلاح‌طلب و اسلامیست‌های بنیادگرا منجر می‌شود. چنین وضعیتی به رغم جنبه‌های منفی‌اش، یک حسن بزرگ برای کل رژیم در بردارد. رژیم این وضعیت را نشانه تساهل سیاسی خود جلوه می‌دهد و با آلترناتیوسازی‌های کاذب، هم مردم وهم جامعه جهانی را فریب می‌دهد. در راه انسجام نیروهای ضد توتالیتر سد ایجاد می‌کند و در جامعه جهانی نسبت به شناخت ماهیت واقعی‌اش تخم تردید می‌پراکند. اقتصاد رژیم توتالیتر اسلامی، اقتصاد رانتی و غیرتولیدی است و حال آنکه اقتصاد رژیم‌های توتالیتر غربی، صنعتی و تولیدی بوده است. به طور گذرا تنها به دو نتیجه چنین وضعیتی اشاره می‌کنم: تبدیل موقعیت شهروندی مردم به متکدی و شکنندگی قدرت حکومت در برابر واکنش و نوسانات بازار جهانی. نتیجه سومی هم دارد که بعداً به آن اشاره خواهد شد. علاوه بر این دو اختلاف، دو اختلاف اساسی‌تر نیز بین اسلامیسم و توتالیتاریسم کلاسیک وجود دارد. اول آنکه توتالیتاریسم کلاسیک سکولار است و حال آنکه اسلامیسم دینی است. دیگر آنکه همانطور که هانا آرنت نشان داده، ترور وجه تمایز توتالیتاریسم کلاسیک از رژیم‌های دیگر است. وجه تمایز اسلامیسم هم ترور است وهم  تروریسم. ترور و تروریسم با وجود مشابهات با یکدیگر، یکی نیستند.اسلامیسم هر دو را با هم دارد. دینی بودن اسلامیسم نتایج بنیادی دربردارد. نوع مشروعیت و نوع مسئولیت از مهم‌ترین آنهاست. مشروعیت نظام‌های توتالیتر کلاسیک زمینی است. مشروعیت نظام‌ها وگروه‌های اسلامیست  آسمانی است. هیتلر و استالین مدعی بودند مشروعیت خود را از مردم (volk) و از پرولتاریا می‌گیرند. حال آنکه رهبران جمهوری اسلامی ایران و گروه‌های تروریست اسلامی نظیر القاعده و دیگران، خدا را منبع مشروعیت خود می‌دانند. به درستی؛ تفاوت از زمین تا آسمان است. چون خدا منبع مشروعیت اینان است، خود را در واقع در برابر او مسئول می‌دانند. هیتلر مسئولیت پذیرفت وخودکشی کرد. خمینی جام زهر را نوشید اما با وجود تحمیل بیهوده صدها هزار کشته و ویرانی کشور، خم به ابرو نیاورد وهم چنان بر اریکه قدرت باقی ماند که هیچ، دستور کشتار زندانیان سیاسی (خاوران) را هم صادر کرد. ایجاد وحشت (ترور)، شیوه حکومتی هیتلر و استالین بود. آدم‌کشی‌های بسیار کردند. هولوکاست و گولاگ به راه انداختند. اما اینها، به رغم ابعاد مهیب‌شان، صرفاً از نظر متد حکومتی و متد عمل با تروریسم تفاوت دارد.
گذشته از این، نکته مهم اینجاست که اگر اسلامیست‌ها هولوکاست و گولاگ نساخته‌اند نه به آن دلیل است که نخواسته‌اند. به آن دلیل است که نتوانسته‌اند. مگر ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ که بیش از سه هزار انسان بی‌گناه را در آتش سوزاندند، یک نوع هولوکاست نبودَ؟ اگر می‌توانستند، تمام نیویورک را آتش می‌زدند. مگر زنده سوزاندن بیش از ۴۰۰ انسان بی‌گناه در سینما رکس آبادان، یک نوع هولوکاست نبود؟ اگر می‌توانستند تمام آبادان را آتش می‌زدند. در این نوشته استدلال شد که اسلامیسم یک نوع توتالیتاریسم جدید است که در ذات با توتالیتاریسم‌های کلاسیک یکی است. تفاوت‌های اساسی آن در کمبود توانایی‌های اقتصادی و صنعتی مشابه توانایی‌های آلمان نازی و اتحاد جماهیر شوروی است. چنانچه به این توانایی‌ها دست پیدا کند، نه تنها دست کمی از آن دو دیگر نخواهد داشت، بلکه به لحاظ خصیصه دینی بودنش، می‌تواند از آن دو خطرناک‌تر باشد. اما بعید است چنین شود. ------------------------------------------------------------------------------ * این نوشته چکیده‌ای است از یکی از فصول کتاب تازه دکتر مهدی مظفری، استاد ممتاز علوم سیاسی دانشگاه آهوس (دانمارک).
** کتاب‌شناسی اثر:
Islamism: en orientalsk totalitarism, Copenhague,Informations Forlag, november 2013 (312 pages)

یونس پارسا بناب: توسعه ی لومپنی: ترکیه،ایران و مصر (بخش اول)


یونس پارسا بناب: توسعه ی لومپنی: ترکیه،ایران و مصر (بخش اول)

  
در آمد
     _در کنار کشورهای مقتدر نوظهور (چین، هندوستان و برزیل) در حال حاضر ما شاهد گروهی از دیگر کشورها در جنوب هستیم که حداقل بطور بالقوه در آستانه ورود به صف کشورهای نوظهور اقتصادی هستند. بعضی از این کشورها که تعدادشان متجاوز از ده کشور می باشد، عبارتند از: آفریقای جنوبی در جنوب آفریقا، اندونزی در آسیای جنوب شرقی و ونزوئلا و آرژانتین در آمریکای لاتین. علی الحساب با اینکه سه کشور مصر، ترکیه و ایران قاعدتا میتوانستند در ردیف کشورهای بالقوه نوظهور قرار گیرند ولی آنها علیرغم موقعیت استراتژیکی، خغرا_ سیاسی و پیشینه ی تاریخی مناسب قادر نشده اند که در صف کشورهای نوظهور در حال عروج (فراز) قرار گیرند.
    _ بررسی تاریخی این سه کشور نشان میدهد که هر یک ار آنها در صد و پنجاه سال گذشته در امر تجدد طلبی و مدرنیزه سازی قدم های موثری برداشته و به مقاومت های چشم گیری در مقابل چالش ها و تهاجم نیروهای خارجی دست زدند. در مصر این قدم ها و مقاومت ها تحت رهبری محمدعلی پاشا در نیمه دوم قرن نوزدهم و سپس در دهه های 50 و 60 قرن بیستم تحت رهبری ناصر چشمگیر و قابل ملاحظه بودند. در ترکیه نیز "جنبش تنظیمات" در نیمه دوم قرن نوزدهم و سپس در دوره ی آتاتورک در نیمه اول قرن بیستم آن کشور را به سوی مدرنیته و سکولاریسم به پیش برده در ایران هم این قدم ها و مقاومت ها در مجموعه ی اصلاحات "مثلث امیرکبیر _ فراهانی _ سپهسالار" در طول قرن نوزدهم و سپس در جنبش و انقلاب مشروطیت 1906 _ 1911 و سپس در جنبش ملی شدن صنعت نفت تحت رهبری مصدق در آغاز دهه ی 50 قرن بیستم با موفقیت های چشمگیری به پیش برده شد. این جنبش ها و رهبران بر آمده از آنها به سبک و روش خود و با کمبودها و محدودیت های خود تلاش کردند که این سه کشور پیرامونی در بند (جهان سومی) را در جاده ی استقلال و در روندهای مدرنیته و سکولاریسم شناور سازند. ولی امروز این کشورها (که هم اهمیت فوق العاده دارند و هم هر سه دارای جمعیت نزدیک به 85 میلیون نفر می باشند) نمیتوانند جزو کشورهای "نوظهور" و یا در "حال عروج" محسوب گردند. چرا؟
 _در بخش اول این نوشتار بعد از بررسی واژه و مقوله ی "در حال عروج" در کشورهای جنوب به بررسی علل و ویژگی های مشخص سیاسی ترکیه به عنوان یک ملت _ دولت ناکام در عروج به مقام یک کشور "نوظهور" میپردازیم. در بخش دوم (و پایانی) به بررسی عللی که کشورهای ایران و مصر را (مثل ترکیه) از رسیدن به مقام کشورهای "در حال عروج" و یا نوظهور محروم ساخته اند، خواهیم پرداخت.
     مفهوم انگاشت "در حال عروج"  
    _ مفهوم و انگاشت کشورهای "در حال عروج" توسط مفسرین و تحلیلگران در دو دهه ی گذشته به صورتهای گوناگون مورد بررسی و تعریف قرار گرفته اند. ولی عموما اکثریت این مفسرین و تحلیلگران بر آن هستند که "در حال عروج" به کشوری در بخش پیرامونی در بند (جنوب) اتلاق میشود که آن کشور در گستره های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دچار دگردیسی گشته و در جاده ی "در حال عروج" به عنوان یک کشور _ ملت مقتدر در چهارچوب نظام جهانی، قرار گرفته باشد.
 _بگذارید در اینجا به ویژگی ها و مولفه های یک کشور "در حال عروج" بپردازیم. این ویژگی ها و مولفه ها کم و بیش (و به درجات مختلف) در سه کشور چین، هندوستان و برزیل که امروز به عنوان کشورهای مقتدر "نوظهور" معروف شده اند، به منصه ظهور رسیده اند. این مولفه ها عبارتند از:
1 _"در حال عروج" صرفا با معیار افزایش در صد در آمد سالانه ملی (و افزایش درآمد سرانه) که معمولا توسط بانک جهانی و دیگر نهادهای اقتصادی متعلق به امپریالیسم "دسته جمعی" سه سره تعیین میگردد، اندازه گیری نمیشود.
2 _رشد ممتد صنایع تولیدی و ازدیاد پورسانتاژ سالانه آنها در کشور مورد نظر نقش بزرگی در اعتلای آن کشور به مقام در حال عروج ایفاء میکنند. باید تاکید کرد که صنایع اکتشافی (نفت، گاز طبیعی و غیره) و رشد سالانه  آنها بهیچ وجه جزو ویژگی ها و مولفه های کشورهای در حال عروج محسوب نمیشوند. زیرا تمرکز روی صنایع اکتشافی با اینکه حجم صادرات را در کشورهای ایران، عراق و عربستان سعودی، نیجریه، گابون و نیجرو ... افزایش داده ولی باعث رکود و کاهش بیشتر رشد صنایع در گستره های تولیدی آن کشورها گشته است.
3_ در دوران عروج، مناسبات بین کشور در حال عروج و کشورهای سه سره ی نظام جهانی نیز دستخوش تحول قرار میگیرند. سیاست های اتخاذ شده از سوی کشور در حال عروج از یک سو و کشورهای سه سره امپریالیستی (بویژه راس نظام) از سوی دیگر میتوانند به اقتدار بیشتر و یا برعکس به تضعیف بیشتر حاکمیت ملی کشور در حال عروج منجر گردند.  فعل و انفعالات سیاسی منبعث از روابط خارجی بین هندوستان و سران سه سره ی نظام در بویژه ده سال گذشته نشان میدهد که کشور _  ملت هندوستان که امروز به عنوان یک کشور نوظهور مقتدر اقتصادی در سطح جهان (و در چهارچوب نظام جهانی) مطرح است به مقدار قابل توجهی درجه ی حاکمیت ملی خود را در مقابل ملاحظات و "هدف نهائی" سیاست جهانی راس نظام تضعیف ساخته است. شایان توجه است که اوضاع به رشد به خوبی نشان میدهد که کشورهای نوظهور مقتدر اقتصادی چین و برزیل (بر خلاف هندوستان) نه تنها در سالهای قرن بیست و یکم موفق گشته اند که به مقدار قابل توجهی سیاست های هژمونیکی آمریکا را در آسیای جنوب شرقی و آمریکای لاتین به چالش جدی به طلبند بلکه بتدریج بدون هیاهو و بطور آرام در قاره ی آفریقا به رقابت (و بعضی مواقع تبانی) با آمریکا و دیگر اعضای اصلی نظام جهانی سه سره (ژاپن و اتحادیه ی اروپا) بپردازند.
4 _در یک کلام موقعیت عروج به قله ی اقتدار به عنوان یک کشور نوظهور نه تنها یک حرکت دقیق سیاسی است بلکه عروج اقتصادی آن جدا ناپذیر از سیاست خارجی آن کشور است. آیا کشوری که در حال عروج است میتواند استراتژیهای منطقه ای و جهانی راس نظام و شرکایش (ناتو) را بپذیرد؟ یا اینکه برعکس، کشوری که در حال عروج (و یا بالقوه در حال عروج) است باید در مقابل سیاست های جهانی راس نظام به مقاومت و مبارزه برخیزد؟
     با در نظر گرفتن این معیارها (ویژگی ها و مولفه ها) بگذارید در صفحات بعدی چند و چون علل ناکامی و عدم موفقیت سه کشور ترکیه، ایران و مصر را _که به خاطر موقعیت استراتژیکی خود میتوانستند به کلاب کشورهای در حال عروج به پیوندند _ مورد بررسی قرار دهیم.
علل ناکامی ترکیه
    _ ملت _دولت ترکیه در طول دهه های متمادی تحت نام ترکیه عثمانی در عصر "تنظیمات" (از ربع آخر قرن نوزدهم تا آغاز جنگ جهانی اول در 1914) و سپس در عصر "ترکان جوان" و کمالیسم در دوره ی بین دو جنگ (1945 _ 1918 ) در جاده ی سکولاریسم و مدرنیته (تجدد طلبی) افتاده و به عنوان یک قدرت نوظهور منطقه ای مطرح گشت. با این پیشینه ی نسبتا غنی در امر بویژه سکولاریسم، تجدد طلبی و مدرنیزه سازی کشور ترکیه بعد از پایان جنگ جهانی دوم به اتحاد با "بلوک غرب" تن در داده و در بحبوحه ی آغاز دوره ی "جنگ سرد" به یکی از اعضای بنیانگذار سازمان ناتو (در سال 1949) تبدیل گشت. مورخین و مفسرین عموما علل این عقب گرد در سرنوشت ترکیه را به دو عامل درونی و بیرونی نسبت میدهند که عبارتند از:
 یک _عامل درونی ظهور و گسترش اندیشه ها و عملکردهای شوونیستی _  پانیستی ( منجمله خاک پرستی) در پدیده ی کمالیسم و شیوع فلاکت بار آنها در بدنه و نهادهای مدنی جامعه ترکیه بود. حضور این اندیشه ها و عملکردها منجر به نابودی هر نوع آزادیهای دموکراتیک ملی (که لازمه و مکمل پروسه های تجدد طلبی و سکولاریسم در جامعه است) گشته و لاجرم باعث نارضایتی، مخالفت و حتی نفرت اقلیت های ملی ساکن ترکیه (کردها، ارامنه، ترکمن ها، اعراب و یونانی های ساکن ترکیه) از یک سو و اقلیت های دینی_ مذهبی (مسیحی ها، علوی ها و ...) از سوی دیگر نسبت به دولت و جامعه ترکیه در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم گشت.
دو _کمبود در توانائی و عدم خواست کمالیست ها در ایجاد یک ملت_ دولت مستقل بر اساس اتحاد ملیت های ساکن ترکیه شرایط را بعد از پایان جنگ جهانی دوم آماده ساخت که هیئت  حاکمه ترکیه به عوض اینکه به صف "کنفرانس باندونگ" و سپس به "سازمان کشورهای غیر متعهد" به پیوندد، به عضویت محور نظامی آمریکا در خاور میانه (سازمان نظامی سنتو) در آید. این پروسه ی وابستگی (کمپرادوری) که با الحاق ترکیه ی کمالیست به سازمان ناتو در سال 1949 و شرکت نظامی ترکیه در جنگ کره (به نفع آمریکا) در سال 1950 شروع گشته بود نه تنها در سراسر دوره ی "جنگ سرد" شدید تر و قوی تر گشت بلکه بعد از پایان دوره ی 44 ساله ی جنگ سرد (1991 _ 1947) به قوت خود باقی ماند.
_ در این راستا دولت های ترکیه منجمله دولت فعلی _ رجب طیب اردوغان _ در بیست سال گذشته تلاش کرده اند که به عضویت "اتحادیه ی اروپا" در آیند. تشدید پروسه ی کمپرادوری (که در واقع آنتی تز پروسه ی "در حال عروج" است) جامعه ترکیه را در اقیانوسی از بی هویتی شناور ساخته که در آن نیروهای اجتماعی و سیاسی جامعه به دو بخش هویتی "اروپائی" و "آسیائی" تقسیم گشته اند.
_ در پرتو این دگردیسی ها و پروسه های یوروسنتزیستی و کمپرادوری، ترکیه _ که بالقوه میتوانست نقش یک کشور در حال عروج و نوظهور در منطقه ی خاور میانه بزرگ را (که در برگیرنده کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز نیز است) ایفاء کند _ در حال حاضر سرنوشت و آینده اش رابطه ی تنگاتنگ با سیاست جهانی راس نظام در آن منطقه ی بزرگ پیدا کرده است.
_ بررسی فعالیت های سیاسی و نظامی ترکیه در جنگ سوریه نشان میدهد که دولتمردان آن کشور نه به عنوان یک قدرت "نوظهور" و یا در "حال عروج" خود مختار بلکه به عنوان متحد آمریکا در جنگ سوریه عمل میکنند. با در نظر گرفتن مواضع سیاسی و نظامی ترکیه در 67 سال گذشته اصلا جای تعجب نیست که امروز (به قول سمیر امین) کشور ترکیه به "کلمبیای خاور میانه" در خدمت منافع آمریکا تبدیل گشت. ترکیه عضو اصلی "معاهده ی بغداد" در سال 1958 گشت که تاسیس اش از سوی رهبران برآمده از جنبش های رهائی بخش ملی _  سوکارنو، ناصر، قوامی نکرومه، عبدالکریم قاسم و ... _ محکوم و رد گشت. مضافا ترکیه سالهاست که متحد اصلی اسرائیل در خاور میانه بوده و با همکاری نظامی آن کشور و با هزینه ی میلیاردها دلار مشغول تاسیس و تقویت نیروهای نظامی آذربایجان (باکو) در مرزهای شمال غربی ایران است.
_ امر مسلم این است که یک کشور بالقوه نوظهور اقتصادی نمیتواند بدون مقاومت و مبارزه علیه سیاست های نظامی و اقتصادی راس نظام جهانی حرکتی جدی در جهت احراز عنوان یک کشور در "حال عروج" بکند. امروز کشور ترکیه هم در زمینه ی اعمال معیارها و مقررات "بازار آزاد" نئولیبرالی (بویژه در امور خصوصی سازی و کالا سازی) و هم در زمینه ی پیشبرد سیاست های میلیتاریستی راس نظام در خاور میانه نقش والائی ایفاء میکند.
دولتمردان حاکم در ترکیه با اعتقاد به ایدئولوژی نئولیبرالیسم هر نوع سرویس اجتماعی از جمله بیمه های بیکاری، بهداشتی و آموزشی را یک مداخله خطرناک در عملکرد "بازار آزاد" سرمایه محسوب میدارند.
_ اعمال سیاسیت های نئولیبرالی بویژه در زمینه های خصوصی سازی و کالا سازی در بیست سال گذشته بقدری در ترکیه شدید و سریع گشته که آن کشور را در ارتباط با درجه و عمق شکاف بین فقر و ثروت (و پدیده نا برابری) در صدر کشورهای نا برابر جهان قرار داده است. در تحت این شرایط تعجبی ندارد در کشوری که پورسانتاژ رشد اقتصادی بر اساس ازدیاد درآمد سالانه ملی بی اندازه چشمگیر ولی پورسانتاژ نا برابری بطور فوق العاده ای هر سال فزونی می یابد، در آن کشور در صد مردمی که نسبت به نظام جهانی سرمایه (و راس آن آمریکا) اظهار نارضایتی و حتی تنفر شدید میکنند نیز مقام دوم (بعد از اردون) را در خاورمیانه احراز کرده باشد.
     نتیجه اینکه
     _ توسعه لومپنی (رشد چشمگیر درآمد سالانه ملی به موازات تعمیق شکاف بین فقر و ثروت در جامعه) از یک سو و تشدید پروسه ی کمپرادوری در خدمت میلیتاریسم آمریکا از سوی دیگر کشور ترکیه را (که هم از نظر تاریخ سیاسی و هم از نظر استراتژیکی جزو کشورهای بالقوه "نوظهور" محسوب میگردد) از فرصت هر گونه امکان عروج به قله ی یک کشور "نوظهور" اقتصادی محروم و ناکام ساخته است.
     در بخش دوم (و پایانی) این نوشتار به ویژگی ها و علل ناکامی دو کشور ایران و مصر (که مثل ترکیه جزو کشورهای بالقوه "در حال عروج" محسوب میشوند) در کسب مقام "در حال عروج" به قله ی کشورهای "نوظهور" اقتصادی، میپردازیم.
منابع و مآخذ
1 _ سمیر امین، "پیروزی انتخاباتی اسلام سیاسی در مصر" ، در نشریه ی "پمپازوکا نیوز" ، شماره 591 (28 ژوئن 2012).
2_ غمزه یوکان و علی مراد ازدمیر، "عدالت در سرمایه داری" ، آنکارا، 2008.
3 _سیمین کوثر و متین این اوغلی، "تهاجم نئولیبرالی علیه بیمه های اجتماعی در ترکیه" ، آنکارا 2009.
4 _غزت الله سحابی، "بورژوازی ملی در ترکیه" ، در مجله "چشم انداز ایران" ، شماره 54 (اسفند 1387 و فروردین 1388).
5 _سمیر امین، "ویژگی های سه کشور ناکام" ، در نشریه "پمپازوکا نیوز" ، شماره 590 (6 ژوئن 2012).
6 _یونس پارسا بناب، "نیم نگاهی به نقش بازار آزاد در ترکیه" ، در کتاب "جهان در عصر تشدید جهانی شدن سرمایه" ، در آمازون دات کام، 2010.

مستندی در مورد چگونگی کشتار کمونیستها در اندونزی

مستندی در مورد چگونگی کشتار کمونیستها در اندونزی
ایرج شكری

کانال تلویزیون فرانسوی – آلمانی آرته  برنامه «تِما»*یی داشت در مورد چگونگی کشتار کمونیست ها در اندونزی بعد از کودتای نظامی سال 1965 . در آغاز برنامه یاد آوری می شود که بعد از کودتا هرکس -چه کشاروز بی زمین، یا روشنفکر یا عضو سندیکا یا از چینی ها اگر  با دیکتاتوری نظامی مخالفت می کرد، در معرض اتهام کمونیست بودن قرار می گرفت. همچنین یاد آوری می شود که در کمتر از یکسال «به یُمنِ» کمک دولتهای غربی بیش از یک میلیون کمونیست، قتل عام شدند. ارتش برای کشتار کمونیستها، گروههای شبه نظامی و گانگستر ها را به کار می گیرد. این افراد امروز همچنان در قدرت هستند و مخالفان خود را همچنان تحت تعقیب قرار می دهند. در توضیح نوشتاری در مورد این برنامه در سایت تلویزیون یاد شده،از کشتار کمونیستها در اندونزی  به عنوان ناشناخته مانده ترین نسل کشی قرن بیستم است یاد شده است. مستند سازان قصد داشتند قاتلانی را که در آن کشتار شرکت داشته اند ببینند.  در همین راه به کسانی از جلادن بر می خورند که جزو مافیای کسب و کار سینمای اندونزی بوده اند و اینان خود تمایل به باز آفرینی بعضی از اقدامات، از جمله شکنجه و خفه کردن و سربریدن و و تجاوز و آتش زدن خانه کمونیستها، به صورت فیلم، نشان می دهند و خود شان این صحنه ها را باز آفرینی می کنند. آدمکشهایی که در آن کشتار شرکت داشته اند، از اقدامات خود پشیمان نیستند بلکه بیشتر مغرور از آنچه کرده اند هستند. اندونزی تشکلی مثل «بسیج» یا جوانان متشکل در سازمانی شبه نظامی به نام پانچاسیلا دارد که دارای سه میلیون عضو است. این تشکیلات در آن کشتار شرکت داشته است. این دژخیمان و آدمکشها هم مسلمان هستند. یکی از این آدمکشها می گفت که رفتار خشونت آمیز با کمونیستهای دستگیر شده را تحت تاثیر فیلمهای آمریکایی و فیلمها مربوط ماجراهای مافیایی، انجامی می داده و خودش تاکید داشت که خشونتی که او بکار می برد بیشتر از آنچه در فیلمهایی که می دید بود. یکی از فرماندهان گروه شبه نظامی که با دموکراسی هم دشمنی داشت، معتقد بود که اینها برای کشور خوب نبود و معتقد بود که در زمان سوهارتو وضع اندونزی بهتر بود. یکی دیگر آن کشتار را برای «وحدت ملی» لازم می دانست. در این فیلم صحنه های خفه کردن قربانی با سیم، سربریدن و آتش زدن خانه کمونیستها دست درازی به زنان، در حالی که زنان کودکان با التماس تلاش می کردند شبه نظامیان و مهاجمان را از این کار منصرف کنند، باز سازی می شود. همان آدمکشی که می گفت شکنجه و خشونت را با الهام از فیلمهای سینمایی انجام می داده، می گوید برای آرامش اعصاب خود مشروب می خورده و موسیقی گوش می کرده و مواد مخدر مصرف می کرده است و می رقصیده است. او یکی  از قربانیان را هم شبانه به جایی در حاشیه شهر برده و با قداره او را گردن زده بود و تنها تاسف اش این بود که چرا قبلا چشمهای او را نبسته بود، چون سر از تن جدا شده قربانی با چشمانی باز روی زمین افتاه بود و چشمها به نقطه ای در آسمان دوخته شده بود و این منظره برای او سبب کابوس در خواب می شده است. همین جنایتکار که مرد مو سفیدی است، در آغاز این گزارش یکی از جاهایی را که قربانیان را آنجا می برده و شکنجه کرده و می کشتند، نشان می دهد و در انجا توضیح می دهد که قربانیان را به قصد کشتنشان می زده اند. با این کار خون زیادی محل را می پوشند که تمیز کردن آن کار می برد و در ضمن ماندن خون هم سبب بو گرفتن و تعفن محل می شد. برای حل این مساله روش خفه کردن قربانی با سیم را انتخاب می کنند که در آن خون ریخته نمی شد. او چگونگی بکار گرفتن این روش را نشان می دهد. در دستگاه کشتار کمونیستها در اندونزی، عنصری مثل حسین شریعتمداری هم وجود دارد. البته با این تفاوت که او خود صادر کننده حکم هم بوده است. او گرداننده روزنامه است. در مورد نقش خودش می گوید که سوالاتی از قربانیان می کرده و بعد هرچه خودش می خواسته به آن می افزوده و یاد آور می شود که هدف گشترش نفرت نسبته به کمونیستها بود. سپس قربانی را به کسانی می سپرده باید کار او را تمام می کردند. از او در مورد ارتباطش  با نیروی زمینی ارتش  سوال می شود. او می گوید رابطه ای با آن نداشته است اما اضافه می کند وقتی  با آن در مورد دستگیر شده های مورد بازجویی قرار گرفته که دیگر نیمه جان شده بودند تماس می گرفته می گفتند خودتان هرکاری می خواهید بکنید، به رودخانه بیاندازید.  یکی دیگر از قاتلان در مورد روشهای کشتن قرباینان می گفت که همه کار آزاد بود. در اظهارات او که در اواخر فیلم موقعی  که تصاویری از او همراه همسر و دخترش در یک مرکز خرید نشان داده می شوند شینده می شود او می افزاید، چوب به معقد قربانی به اندازه ای فرو می کردیم تا بمیرد، با باتون روی گلو(حنجره) ضربه می زدیم، با سیم خفه می کردیم، گلویشان را می بریدیم ، دیگرانی را هم با ماشین زیر می گرفتیم و له می کردیم. او اضافه می کند که افراد را می کشتیم بدون این که مجازات شویم. وی تنها می گوید ممکن است زیاده روی هایی در کارش بوده باشد ولی خودش را محکوم و مقصر نمی داند و کابوس هم نمی بیند. صحنه یی« بهشتی» هم توسط همان بازی سازی کنندگان ساخته شده که در آن، در جای خوش منظره یی در پای آبشاری که دختران جوان و صف  کشیده وصدای کارگردان صحنه(ازهمان باز سازی کنندگان وصحنه و جنایتکاران سابق) که صدایش از بلندگو شنیده می شود با انها می گوید لبخند بزنید و شادی خود را نشان بدهید، و آنها با حرکات رقص مانندی شادمانی خود را نشان می دهند، دوتن که نقش قربانیانی را دارند که با سیم خفه شده و به قتل رسیده اند، از همان قاتلی که در آغاز فیلم در مورد کشتن و خفه کردن قربانیان با سیم توصیح می داد، تشکر می کنند که با کشتنشان آنها را به بهشت فرستاده اند و یکی از آنها مدالی به گردن جلاد می آویزد.
در صحنه های آخر گزارش، جلادی که در آغاز گزارش توضیح می داد، به تماشای صحنه های باز سازی شده شکنجه و خفه کردن قربانی، که خود در آن نقش قربانی را بازی کرده بود و موقع اجرای صحنه هم حالش دگرگون شده بود، می نشیند، وقتی صحنه را می بیند می گوید من حالا می فهم که آنها (قربانیان) در آن وقت چه احساسی داشته اند اول حرمتشان لگد کوب می شد، و بعد ترس تمام وجودشان را فرا می گرفته ... در اینجا (از سوی مستند سازان)به او گفته می شود که «اما وضع شما با آنها فرق دارد شما می دانستید که این یک فیلم است اما آنها می دانستند که خواهند مرد» او کمی به فکر فرو می رود و در حالی که گریه اش می گیرد، از خود سوال می کند، آیا او گناهگار است و حالا ممکن است این اتفاقات به سر خود او بیاید؟ و آرزو می کند که چنین اتفاقی برای او پیش نیاید. صحنه های آخر گزارش همین قاتل را که دوباره به  یکی از محل هایی که قربانیان را در آنجا شکنجه کرده و می کشته اند  باز می گردد، نشان می دهد. آنچه که در ذهن او زنده می شوند، او را به حال تهوع می اندازند و گزارش با صحنه های  «عق زدن» او پایان می یابد. این برنامه در 18 مارس نشان داده شد و روی سایت کانال آرته قرار دارد و می شود آن را دید. لینک در زیر آمده است.
Thema *
۵ فروردین ۱۳۹۳ - ۲۵ مارس ۲۰۱۴

مسعود رجوی و «پرفسور راج بالدو» و جایزه «خدمات بشردوستانه بین‌المللی»
ایرج مصداقی

در سال ۱۳۶۳ هواداران مجاهدین در دهلی نو، «پروفسور راج بالدو» را به تور انداختند (۱) و او راضی شد با کمترین هزینه و قیمت جایزه‌ای را دست‌‌ و پا کرده و به مسعود رجوی اهدا کند. به این ترتیب «روغن چراغ ریخته نذر امامزاده شد». خدا را شکر که مسعود رجوی در ازای این لطف و کرامت مجبور نشد «به خال هندویش بخشد سمرقند و بخارا را» و تنها «دل بدان دو سنبل هندو» نهاد.
این گونه بود که جایزه‌ی «خدمات بشردوستانه بین‌المللی» ۱۹۸۳-۱۹۸۴ توسط «مجمع ائتلاف ملی هندوستان- جامعه صلح جهانی» به مسعود رجوی اهدا شد.
جایزه‌ی «خدمات بشردوستانه بین‌المللی» لوحی نقره‌‌ای بود که از بازار «سید‌اسماعیل » دهلی نو(۲) با قیمت بسیار ارزانی تهیه و روی آن متن زیر حک شد:


«مجمع ائتلاف ملی
هیئت داوران مجمع ائتلاف ملی جامعه صلح جهانی (شاخه‌ی حقوق بشر) آقای مسعود رجوی مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران و مسئول شورای ملی مقاومت ایران را که در اورسورواز فرانسه اقامت دارد، بخاطر خدمات برجسته‌ی بشردوستانه‌اش در سطح بین‌المللی در ۱۹۸۳-۱۹۸۴ مورد داوری قرار داده است. سرپرست هیئت داوران و رئیس مجمع ائتلاف ملی پروفسور راج بالدو بر اساس پیشنهادات هیئت داوران با خوشوقتی جایزه‌ی خدمات بشردوستانه‌ی بین‌المللی ۱۹۸۳-۱۹۸۴ را به خاطر اقدامات ارزشمند آقای مسعود رجوی در زمینه‌ی حقوق بشر به او اهدا خواهد نمود.

دهلی نو – ۷ آوریل ۱۹۸۴
پرفسور راج بالدو سرپرست هیئت داوران ، رئیس مجمع ائتلاف ملی
- جایزه در پاریس اهدا می‌شود – ژوئن ۱۹۸۴»
نشریه مجاهد شماره‌ی ۲۲۳ جمعه بیستم مهرماه ۱۳۶۳
مجاهدین که با بحران کناره‌گیری ابوالحسن بنی‌صدر از شورای ملی مقاومت روبرو بودند برای تحت‌الشعاع قراردادن آن نزد هواداران‌شان نیاز به یک هیاهو داشتند و چه کسی بهتر از «پروفسور راج بالدو» و جایزه‌‌‌ی «ارزشمند»ش.
به همین خاطر مسعود رجوی با یک نبش قبر و تأخیری ۵ ماهه، «پروفسور راج‌ بالدو» را به پاریس کشاند تا اهمیت خود در سطح جهانی را به رخ هواداران مجاهدین بکشاند.

جایزه‌ی مزبور در ماه آوریل ۱۹۸۴(اردیبهشت ۶۳) به مسعود رجوی تعلق گرفته بود و خبر آن در نیم صفحه‌ی نشریه‌ی مجاهد شماره‌ی ۲۰۰ مورخ ۶ اردیبهشت ۱۳۶۳ در کنار اخبار مربوط به «گسترش حمایت‌های بین‌المللی از سیاست‌های صلح‌خواهانه‌ی شورای ملی مقاومت» انتشار پیدا کرد.
نیاز مسعود رجوی به هیاهو، چنان شأنی به «پروفسور راج بالدو» بخشید که پس از گذشت ۵ ماه از «اعطای جایزه»، به جای نیم صفحه، ۴ صفحه‌ی نشریه‌ی مجاهد و از جمله صفحه‌ی اول، به سفر او و اهدای جایزه‌اش به مسعود رجوی اختصاص یافت.
«پروفسور راج‌بالدو» در مهرماه ۱۳۶۳ به دعوت مسعود رجوی به پاریس سفر کرد تا ضمن سیاحت به خرج مجاهدین، به زیارت وی شتافته و طی مراسمی شخصاً در اورسورواز «جایزه‌ی بین‌المللی» را به او اهدا کند.

مجاهدین می‌دانستند سفر مسعود رجوی به هند برای دریافت این جایزه که کوچکترین ارزشی نداشت جدا از مخاطرات امنیتی (۳) باعث مضحکه‌ی رسانه‌ها و محافل سیاسی خواهد شد. به همین دلیل ادعا کردند:

«پس از تصویب جایزه به نام برادر مجاهد مسعود رجوی از آن جا که مسافرت خود او به هند امکان‌پذیر نبود. مجمع ائتلاف ملی تصمیم گرفت رئیس خود را که در عین حال سرپرست هیئت داوران نیز می‌باشد برای اهدا جایزه به پاریس بفرستد.»
نشریه مجاهد شماره‌ی ۲۲۳ جمعه بیستم مهرماه ۱۳۶۳

از لحظه‌ی ورود پروفسور «راج بالدو» به پاریس تا دم خروج وی از فرانسه، اعضای مجاهدین به دستور مسعود رجوی در نقش راننده و راهنمای تور و ... در خدمت او بودند تا سرویس کاملی در اختیار وی قرار دهند. البته او نیز از کف‌بینی مجانی برای آن‌ها غافل نبود. چه لاطاعلاتی «پرفسور» به عنوان «کف‌بینی» و «طالع‌بینی» تحویل آن‌ها داد بماند. چه افتضاحاتی در دوران سیاحتش در پاریس به وجود آورد خدا می‌‌داند. به همین دلیل مجاهدین که سابقه‌‌ی او را داشتند این بار برخلاف انتظار «پرفسور راج‌بالدو»، صلاح ندانستند وی را که دهه‌ی نهم عمرش را سپری می‌کند به پاریس دعوت کنند (۴) و اهدای جایزه «پرافتخار» به «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» مریم رجوی، از راه دور صورت گرفت.

اهدای جایزه به مسعود رجوی در مهرماه ۱۳۶۳ در حضور محمود عضدانلو، شهرزاد حاج‌سیدجوادی، سرهنگ معزی، دکتر صالح رجوی، بهمن اعتماد، حاج‌خلیل رضایی، مادر رضایی‌ها، مریم عصدانلو، خانم آریافر- ناخدا آریافر (۵) صورت گرفت.
مجاهدین در توضیح جایزه‌ی مزبور نوشتند:‌

«ضمن سیزده سالی که از تأسیس مجمع ائتلاف ملی در رابطه با جامعه‌ی صلح جهانی می‌‌‌گذرد این دومین بار است که اتقاق آرا کامل حاصل شده و جایزه به برنده‌ی آن تحویل داده می‌شود. نخستین بار جایزه‌ی سال ۸۲- ۸۳ بر همین اساس به نیکلای چائوشسکو رئیس جمهور رومانی تعلق گرفت و به او اهدا گردید. مجمع ائتلاف ملی همه ساله در چهار رشته جوائزی را در سطح جهان به داوری می‌گذارد که عبارتند از :‌
- جایزه‌ در زمینه حقوق بشر مربوط به خدمات بشردوستانه بین‌المللی
-جایزه صلح جهانی
-جایزه تفاهم بین‌المللی
- جایزه‌ی ائتلاف‌های بین‌المللی

از نظر ارزش‌گذاری هر چهار نوع جایزه هم سطح هستند. برخی از شخصیت‌هایی که تاکنون جوایزی در رشته‌های فوق دریافت کرده‌‌اند عبارتند از خانم گاندی، ملکه الیزابت دوم، جرج تامپسون رئیس پارلمان بریتانیا، نیکلای چائوشسکو (جایزه صلح جهانی)»
نشریه مجاهد شماره ی ۲۲۳ جمعه بیستم مهرماه ۱۳۶۳

اما نکته‌ی حائز اهمیت که نشان‌دهنده‌ی «اعتبار» جایزه‌ی مزبور و «اعطا کننده» و «دریافت‌کننده‌» آن است در این نکته نهفته که مسعود رجوی دو جایزه از چهار جایزه‌ی فوق را دریافت کرده بدون آن که کسی متوجه آن شود:

«در آخرین نشست هیئت گزینش مجمع ائتلاف ملی هند، جایزه‌ی صلح این مجمع برای سال‌های ۱۹۸۳- ۱۹۸۴ به اتفاق آرا به برادر مجاهد مسعود رجوی تعلق گرفت که طی پیامی از سوی پرفسور «راج بالدو» رئیس مجمع، اعلام گردید. خبر اختصاص جایزه‌ی صلح به برادر مجاهد مسعود رجوی، در هند بازتاب گسترده‌ای داشت و توسط سه خبرگزاری و ده‌ها روزنامه و نشریه‌ی هندی منعکس گردید.»

مجاهد شماره‌ی ۲۰۰ پنج‌شنبه ششم اردیبهشت ۱۳۶۳ صفحه‌ی ۳

مجاهدین در ماه اردیبهشت ۱۳۶۳مدعی بودند که مسعود رجوی جایزه‌ی «صلح» این «مجمع» را دریافت کرده و در مهرماه ۱۳۶۳ مدعی شدند که جایزه‌ی «خدمات بشردوستانه بین‌المللی» که متفاوت از اولی است به او اهدا شده!
نه مجاهدین و نه «هیئت گزینش مجمع ائتلاف ملی هند» نمی‌دانستند به سوژه‌ی مورد نظرشان کدام جایزه را اهدا کرده‌اند؟!
در سال ۱۳۶۳ هواداران مجاهدین در دهلی نو، «پروفسور راج بالدو» را به تور انداختند (۱) و او راضی شد با کمترین هزینه و قیمت جایزه‌ای را دست‌‌ و پا کرده و به مسعود رجوی اهدا کند. به این ترتیب «روغن چراغ ریخته نذر امامزاده شد». خدا را شکر که مسعود رجوی در ازای این لطف و کرامت مجبور نشد «به خال هندویش بخشد سمرقند و بخارا را» و تنها «دل بدان دو سنبل هندو» نهاد.
این گونه بود که جایزه‌ی «خدمات بشردوستانه بین‌المللی» ۱۹۸۳-۱۹۸۴ توسط «مجمع ائتلاف ملی هندوستان- جامعه صلح جهانی» به مسعود رجوی اهدا شد.
جایزه‌ی «خدمات بشردوستانه بین‌المللی» لوحی نقره‌‌ای بود که از بازار «سید‌اسماعیل » دهلی نو(۲) با قیمت بسیار ارزانی تهیه و روی آن متن زیر حک شد.

اشاره‌ام به سفرهای متعدد «پروفسور راج بالدو» به عراق و مشاوره دادن وی به صدام حسین و معاونان او در مقاله‌ی قبلی‌ام، به رهبری عقیدتی مجاهدین بر خورد و با یک فرار به جلو موضوع شعارهای «نماز جمعه» علیه صدام حسین و ... را پیش کشید. باید دید این بار موضوع جایزه به چائوشسکو را که میهمان ویژه‌ی خامنه‌‌ای بود و چند روز پس از گل‌گذاشتن بر قبر خمینی در کشورش به جوخه‌ی اعدام سپرده شد، چگونه رفع و رجوع می‌کنند.
در اردیبهشت‌ماه ۱۳۶۳ و قبل از این که مسعود رجوی به عراق عزیمت کند مجاهدین در مورد اهمیت «مجمع» فوق و «پروفسور راج بالدو» نوشته بودند:
«ریاست مجمع، به عهده‌ی پروفسور «راج بالدو» از چهره‌های خوشنام و معروف هند است. وی که از شخصیت‌های نزدیک به خانم گاندی است، تاکنون در رابطه با مقاصد صلح‌جویانه‌ی مجمع، سفرهایی به کشورهای مختلف جهان و منجمله کره‌ی شمالی، انگلیس، رومانی، مصر و ... نموده و مذاکراتی با مقامات این کشورها داشته است.»
مجاهد شماره‌ی ۲۰۰ پنج‌شنبه ششم اردیبهشت ۱۳۶۳ صفحه‌ی ۳
فکر نمی‌کنم نیازی به ذکر سوابق مشعشع کیم ایل سونگ رهبر وقت کره شمالی و رابطه‌ی‌ ویژه‌اش با رهبران جمهوری اسلامی باشد. قطعاً مجاهدین مدعی نیستند که «کیم ایل سونگ» و رابطه اش با «مسئول این سازمان غیردولتی» و دیدار وی از کره‌‌ی شمالی، «الگوی شعارهای نماز جمعه و جماعت ولایت فقیه» بوده است.
آیا ارتباط «پرفسور» و «انجمن معتبر» با دیکتاتورهایی از قبیل کیم‌ایل سونگ، نیکلای چائوشسکو، صدام حسین، از یک سو و سوابق بریتانیا در هند و ملکه بریتانیا و رئیس پارلمان بریتانیا و پرنس چارلز و ... از سوی دیگر سمت‌گیری مشخصی را نمی‌رساند؟

مجاهدین پس از تغییر نام این «مجمع» به «انجمن معتقدان به خدا» به فکر استفاده‌ی دوباره از آن افتاده و دست به دامان «پروفسور راج بالدو» و «انجمن حقوق بشری هندی مستقل و باسابقه و دارای رتبه مشورتی سازمان ملل» او شدند تا مریم رجوی را «نمک‌گیر» کرده و برای اولین بار در حیات این انجمن، عنوانی «پرافتخار» را به او هدیه کند. و بنا به ادعای «پرفسور راج بالدو» مریم رجوی که در سیاست به ایندیرا گاندی و در فعالیت‌های اجتماعی به مادر ترزا پهلو می‌زند در رقابت با سونیا گاندی و میشل اوباما این جایزه را ربود. (۶)
«پروفسور راج بالدو» طی سی سال و در دو مقطع، جوایز «انجمن معتبر» و «مستقل» خود را به زوج رجوی اهدا کرده و از این حیث در جهان نمونه است.
مجاهدین ۳۰ سال پیش بر اساس ادعای کذبی مدعی شده بودند:
«مجمع ائتلاف ملی در سال ۱۹۷۱ با هدف مبارزه در جهت صلح و خلع سلاح جهانی تأسیس گردید. در این مجمع ۳۰۰ نماینده‌ی پارلمان هند و تعداد بسیاری از نمایندگان مجالس ایالتی و شخصیت‌های هند عضویت دارند. مجمع ائتلاف ملی، وابسته به «کمیته صلح جهانی» سازمان ملل متحد است.»
مجاهد شماره‌ی ۲۰۰ پنج‌شنبه ششم اردیبهشت ۱۳۶۳ صفحه‌ی ۳

«مجمع ائتلاف ملی» ترجمه‌ی دقیق نام این سازمان نیست. مجاهدین از کلمه‌ی «ائتلاف» که معادل Coalition است به جای «هم‌پیوندی» و «یکپارچگی» که معادل integration است استفاده کردند تا در ذهن شنونده و خواننده‌ی ایرانی به بار سیاسی آن بیافزایند و این کار آگاهانه صورت می‌گرفت و به همین دلیل از ذکر معادل انگلیسی آن خودداری می‌کردند. نام این انجمن «« national-integration-assembly یا «مجمع هم‌پیوندی ملی» بود.

http://www.godbelievers.org/about/national-integration-assembly

در سال‌های اخیر نام این سازمان به «انجمن معتقدان به خدا» تغییر یافته است.
http://www.godbelievers.org
در مورد ادعای واهی مجاهدین در مورد وابستگی این انجمن به «کمیته صلح جهانی» سازمان ملل متحد هم بایستی بگویم، چنین کمیته‌ای وجود خارجی نداشت و ندارد که انجمن معتبر «مجمع ائتلاف ملی هند» در سال ۱۹۸۴ به آن وابسته باشد. دو دهه بعد در سال ۲۰۰۵ «کمیسیون ایجاد صلح سازمان ملل متحد» تأسیس شد که وظایفی متفاوت دارد.
مجاهدین همچنان برای معرفی «پروفسور راج بالدو» علاوه بر رئیس «انجمن معتقدان به خدا» از عنوان دهان‌پرکن «رئیس هیأت صلح جهانی» هم استفاده می‌کنند.
http://www.mojahedin.org/pages/printNews.aspx?newsid=52959
در طول سی سال گذشته یک چیز تغییر کرده است. در سال ۱۹۸۴ مجاهدین خبر از آن می‌دادند که اهدای «جایزه‌ی صلح» انجمن مزبور به مسعود رجوی «توسط سه خبرگزاری و ده‌ها روزنامه و نشریه‌ی هندی» و البته نه بین‌المللی و اروپایی و آمریکایی و به ویژه فرانسوی منعکس گردید! اما این بار در دوران «اعتلای روز‌افزون مقاومت» و عصر رسانه‌ها اعطای جایزه‌ی «پرافتخار زن سال ۲۰۱۳» تنها در سایت پروفسور راج‌بالدو انعکاس می‌یابد و وبلاگ‌‌های هواداران مجاهدین.
ایرج مصداقی ۶ فروردین ۱۳۹۳
www.irajmesdaghi.com
irajmesdaghi@gmail.com

پانویس:
۱- به تور انداختن وی داستانی طولانی دارد. چنانچه مجاهدین مایل باشند می‌توانم جزئیات آن را نیز شرح دهم.

۲- چنانچه رهبری عقیدتی مجاهدین و کاتب ایشان اصرار دارند می‌توانم چگونگی تهیه‌ی لوح نقره‌ای و حوادث پس از آن در جریان سفر وی به پاریس و بازگشت به دهلی‌نو و ... را توضیح دهم.
۳- علیرغم این که مجاهدین در تبلیغات‌شان روی روابط راج بالدو و خانم گاندی تأکید می‌کردند اما از این که دولت هند به خواست رژیم وی را بازداشت و یا تحویل رژیم بدهد هراس داشتند.
۴- امیدوارم این مقاله باعث شود مجاهدین برای سنگ روی یخ کردن من هم که شده او را به پاریس دعوت کنند تا بلکه آخر عمری به پاس خدماتش به سفر سیاحتی – زیارتی دیگری دست یابد.
۵- این مراسم ۴ ماه قبل از «انقلاب ایدئولوژیک» و طلاق مریم عضدانلو و مهدی‌ابریشم‌چی برگزار شد. افراد حاضر در مراسم اعطای جایزه، بنا به صلاحدید و انتخاب مسعود رجوی دست‌چین شده‌ بودند. نگاهی به ترکیب آنان نشان می‌دهد که از مدت‌ها پیش تمهیدات «انقلاب ایدئولوژیک» و «ارتقای درونی» مجاهدین و کسانی که قرار بود در آن نقش آفرینی کنند در ذهن مسعود رجوی فراهم می‌شد و سوژه‌ها در کنار هم قرار می‌گرفتند.
در جریان سخنرانی مسعود رجوی در مراسم ازدواج او و مریم عضدانلو، وی سرهنگ خلبان معزی و ناخدا آریا فر را مخاطب قرار داد و از آن‌ها که «آسمان‌» ها و «دریا»‌ها را به تسخیر خود در آورده بودند برای «عظمت» کار خود و مریم شهادت طلبید و کوشید از پدر و مادر رضایی‌ها به عنوان پدر و مادر «عروس و داماد» بهره‌برداری کند. همچنین پس از ازدواج و انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین، شهرزاد حاج‌سیدجوادی همسر محمود عضدانلو برادر بزرگتر مریم، نقش رئیس دفتر و ندیمه‌‌ی وی را به عهده گرفت که همچنان ادامه دارد. بهمن اعتماد به عنوان نفر رابط با پروفسور راج بالدو انتخاب شده بود و دکتر صالح رجوی نیز برادر بزرگتر مسعود رجوی بود. در سال‌های بعد، بهمن اعتماد، خانم آریافر و ناخدا آریافر از مجاهدین جدا شدند.
۶- ظاهراً «پروفسور راج بالدو» مانند کودکانی که فقط بلد هستند تا ده بشمارند تنها این سه زن را می‌شناخته و نمی‌دانسته که آنگ سان سوچی رهبر مخالفان برمه دو دهه حصر خانگی را پذیرفت و برنده جایزه صلح نوبل شد و یا در دهه‌ی نهم عمرش اطلاعی از زنان قدرتمندی همچون دیلما روسف رئیس جمهور برزیل دارای ششمین اقتصاد دنیا و آنجلا مرکل صدر‌اعظم آلمان که ستون اصلی اتحادیه اروپا محسوب می‌شود نداشته و نمی‌دانسته که میشل باشله زن قدرتمند شیلیایی دو دوره ریاست جمهور کشوری است که ریاست سنای آن به عهده‌ی ایزابل آلنده، دختر سالوادور آلنده، است و یا کریستینا فرناندز ریاست جمهوری آرژانتین دومین کشور بزرگ آمریکای لاتین است و ریاست جمهوری کاستاریکا بر عهده خانم «لورا چینچیلا» است. در اروپا چهار زن «تاریا هالونن» در فنلاند، «مری مک آلیس» در ایرلند، «دوریس لوتارد» در سوئیس و «دالیا گربوسکایته» در لیتوانی به عنوان رییس جمهور قدرت را در دست دارند. تورنینگ اشمیت، و لیمدوتا استراجوما نخست وزیران کشورهای دانمارک و لتونی هستند.
پارک گون های رئيس جمهور کره‌جنوبی است و پرابیتها پاتل اولین زنی است که در هند به ریاست پست تشریفاتی ریاست جمهوری رسید.
الن جان سیرلیف، رییس جمهور لیبریا اولین زنی است که در قاره آفریقا در راس دولتی قرار گرفته است و این لیست را می‌توان ادامه داد.