۱۳۹۵ دی ۲۸, سه‌شنبه

بهروز سورن: در اعماق چه میگذرد؟ بخش چهارم


او واسطه خرید و انتقال اسلحه است.او بهترین ارتباط را باکارخانه اسلحه سازی هاکلر و کخ یا کراوس مافای المان دارد و از سوی دیگر با افریقا. بعلت محدودیت های المان در تجارت اسلحه و اینکه آنها نمی توانند بشکل علنی اسلحه به دیکتاتورها بفروشند, بهمین دلیل بازاری خاکستری و سیاه برای فروش تولیدات شان موجود است.اسلحه ژ۳ را در مقیاس میلیونی برای پاکستان و عربستان و ایران ساخته و بفروش میرسانند. این کارخانه شعبه هایی نیز در ویرجینیا آمریکا و ناتینگهام بریتانیاو فرانسه دارد و ی‍کی از پنج کارخانه بزرگ اسلحه سازی مختص سلاح های دستی در دنیاست.
*****
تبادل اطلاعات از رایج ترین نکته های مبادلات و ارتباطات رایج میان کشورها محسوب می شود. جمهوری اسلامی در قتل مخالفان سیاسی خود در خارج از کشور و در این زمینه تجارب خونینی را در خاطرات بر جای گذاشته است. در بیشتر کشورهای اروپائی سازمان های اطلاعاتی شاخک های ارتباطی و دریافت اطلاعات دارند اما آنها نیز متقابلا به رابط خود اطلاعات منتقل می دهند. محل و زمان برگزاری تجمعات علنی که ناچارا مشروط به اطلاع و تائید وزارت کشور و پلیس است, برای تهیه گزارش و تصویر برداری به این رابط ها منتقل میشود. گاها پیش از برگزاری آکسیون جاسوسان در محل حضور می یابند.
این دسته از ارتباطات را میتوان خبرچین های خرده پا نامید که پس از انتقال عکس و فیلم و اطلاعات دیگر به پلیس کشور مزبور شکلاتی را به دهان می گیرند. اما جاسوس های حرفه ای و زوم شده به عملیات ترور و خرابکاری یا به قراردادهای اقتصادی کلان و خرید تکنیک های تسلیحاتی محافظت می شوند. پاتوق های آنان فوق سری با پوشش علنی است و محافظان آنها در اطراف پاتوق پخش هستند.
اطلاعات تهیه شده امروزه اغلب با اتکا به تکنیک روز منتقل می شوند. از فیلم و نوار صوتی با روش های مدرن گرفته تا اسناد و مدارک و تصاویر که امروزه میتوان در حجم کم و کیفیت بالا انتقال داد. بر حسب معمول دریافت کننده این اطلاعات لپ تاپ با خود حمل میکند و صحت و درستی اطلاعات که معمولا توسط یو اس پی استیک دریافت میکند, امتحان می کند.
بخشی از آنها که مستقیما برای دریافت اطلاعات از فعالین سیاسی و تشکل ها در داخل و خارج از کشور تعلیم می بینند در قالب فعالان سیاسی سابق و یا زندانی سیاسی سابق در جمع های عمومی آنها حضور دو آتشه دارند. مدتها با حضورشان در این تجمعات سیاسی کسب اعتماد می کنند و بمرور و بدون جلب توجه از راه های مختلف اطلاعات دریافتی خود را منتقل می کنند.
اینها ضرورتا به سفارت های رژیم رفت و آمد نمی کنند وغالب های مختلفی دارند و پوشش های متنوع. میتوانند پناهنده ای مرتبط با شبکه ها و کانون های پناهندگی باشند و یا عکاس یا خبرنگاری که اغلب نیز به رسانه های معتبر مرتبط نیستند و خود را آزاد معرفی می کنند.
این دسته از جاسوسان اطلاعات و تصاویر خود را به سرویس های اطلاعاتی پلیس کشور مربوطه میفروشند و در قبال آن پول دریافت می کنند. دیر یا زود کلیه اطلاعات دریافتی از طریق سرویس های اطلاعاتی کشور مزبور در اختیار سفارت جمهوری اسلامی قرار داده میشود.
متاسفانه اپوزیسیون و نیروهای سیاسی رادیکال در خارج از کشور به نقش و اهمیت جاسوسان جمهوری اسلامی کم بها داده اند. این نکته ریشه در گذشته و شدت و وسعت سرکوب از سوی نظام حاکم را داشته است. خسران کمی و کیفی بسیار در دهه شصت وعدم رشد این نیروها در تبعید و نیاز به گسترش و حداقل حفظ خود باعث شده بود که نیروهای متشکل موجود که هنوز نام سازمانی برخود دارند، در جذب نیرو بسیاری از پرنسیپ های خود را نادیده بگیرند. حال آنکه جمهوری اسلامی برای تربیت نفوذی های خود جهت کسب اطلاعات و ترور مخافان سیاسی سرمایه گذاری بسیاری کرده و میکند.
چنانچه جاسوسان را به دو گروه عمده بتوانیم تقسیم کنیم بخش حرفه ای آنها همان نفوذی ها هستند که پیش از آغاز کار خود تعلیمات بخصوص می بینند و راههای جلب اعتماد فعالین تشکیلاتی را آموزش می بینند و بنابر گزارشات متعدد منتشر شده بخش بزرگی از ترورهای انجام شده در خارج کشور بدون نفوذی های رژیم ممکن نبوده است.
جمهوری اسلامی بودجه بسیار وزینی را در اختیار وزارت اطلاعات قرار داده است. در تعیین بودجه اخیر و در دوره حسن روحانی وزارت اطلاعات پس از تعاون و آموزش و پرورش بیشترین بودجه را به خود اختصاص داده است. این بودجه تنها آن بخشی است که بطور رسمی در اختیار این وزارت قرار می گیرد که بر اساس گزارش چند سال پیش پنتاگون اطلاعات جمهوری اسلامی از قویترین و فعالترین سرویس های امنیتی در جهان است. اما همین گزارش تاکید دارد که این سرویس های امنیتی مخوف رژیم فاقد تکنیک های مدرن جاسوسی هستند.
با بالاگرفتن موج ترور ها در کشور آمریکا و همچنین اروپای متحد در طی سالهای اخیر و علم به اینکه موج مهاجران که به این کشورها راهی شده اند میتواند جمع کثیری از وابستگان به داعش و طالبان و نیروهای مشابه را نیز در میان خود وارد این سرزمین ها کرده باشد, بر ضرورت گسترش مکانیزم های امنیتی و جاسوسی تاکید شده است. این نکته باعث شده که پرسنل و بودجه نهادهای مزبور بشدت افزایش یابد.
تعیین بودجه نظامی و بودجه سرویس های امنیتی برای حکومت های سرکوبگر همیشه در اولویت قرار دارد. منابع پیش بینی نشده مالی نیز آشکار و پنهان در اختیار این نهادها قرار میگیرد. کشورهای اروپایی غالبا مازاد بر درآمد دارند همانطور که جمهوری اسلامی منابع پیش بینی نشده از جمله اوقاف و صنعت توریسم را در اختیار دارد.
کاملا مشخص است که در شرایط ملتهب سیاسی و اجتماعی نیروهای اطلاعاتی این کشور ها جذب بودجه مضاعف را براحتی دراختیار خواهند گرفت. بنابر این میتوان انتظار داشت که کشورهایی نظیر آلمان, فرانسه, ایتالیا, انگلیس, بلژیک, هلند, سوئد, نروژ, دانمارک با ارسال جاسوسانشان بخصوص به کشور اتریش برازدحام جاسوسان در شهر وین افزوده اند.
این نکته در مورد نهادهای اطلاعاتی کشور اتریش نیز صادق است. افزایش شدید پرسنل سرویس های امنیتی در امتداد بالاگرفتن موج مهاجرت از سرزمین های جنگ زده و مصیبت زده از اقداماتی است که دولت این کشور در دستور کار خود قرار داده است.
جستجوی افراد مناسب  برای نهادهای اطلاعاتی از طرق مختلف صورت می گیرد. یافتن افراد استثنایی در مقرهای نظامی, پادگان ها, مراکز دانشگاهی برخی از آنها هستند. برخی نیز از میان خانواده جاسوسان پیشین صورت می گیرد.
معمولا فرزندان آنها کار والدین شان را از نزدیک دنبال می کنند و برای آنها جذابیت های زیادی دارد. تقاضای داوطلبانه آنها با علاقه از طرف مسئولین این نهادها پیگیری میشود. از این زاویه که تمامی داستان زندگی جاسوسان اطلاعاتی و محیط آنها قبلا در پرونده های موجود آنها جمع آوری شده است و بخوبی آن را می شناسند.
روزنامه نگار اتریشی در یکی از فصل های کتابش به موقعیت اجتماعی یکی از آنها پرداخته است. او می نویسد که:
رائول بظاهر روسی بنظر می اید اما روس نیست و به چند زبان بین المللی مسلط است. در خانه ای در منطقه ۸ وین با نام مستعار زندگی میکند و همسایه ها او را به اسم میشاییل می شناسند. همان نامی که برای ماشین ولوو وی به ثبت رسیده است.
او واسطه خرید و انتقال اسلحه است.او بهترین ارتباط را باکارخانه اسلحه سازی هاکلر و کخ یا کراوس مافای المان دارد و از سوی دیگر با افریقا. بعلت محدودیت های المان در تجارت اسلحه و اینکه آنها نمی توانند بشکل علنی اسلحه به دیکتاتورها بفروشند, بهمین دلیل بازاری خاکستری و سیاه برای فروش تولیدات شان موجود است.اسلحه ژ۳ را در مقیاس میلیونی برای پاکستان و عربستان و ایران ساخته و بفروش میرسانند.
این کارخانه شعبه هایی نیز در ویرجینیا آمریکا و ناتینگهام بریتانیاو فرانسه دارد و ی‍کی از پنج کارخانه بزرگ اسلحه سازی مختص سلاح های دستی در دنیاست. هم از اینرو میتوان در نظر گرفت که صاحبان این کارخانه برای افزایش تولید و سود بیشتر از روی جنازه هزاران انسان عبور خواهند کرد و به هر جنایتی در این راستا دست خواهند زد.

احسان فتاحي ،مرجان جهانگيري پور: سيستان وبلوچستان مظلوم ترين استان ايران


با گذشت بيش از چهار دهه از انقلاب دزديده شده ملت ايران ميتوانيم استان سيستان وبلوچستان را در رديف اول محروم ترين استانهاي ايران تلقي كرد ،با وجود اينكه اين استان مملو از نعمت هاي فراوان وذخايري زير زميني مي توانيم تعريف كنيم  اما متاسفانه آمار بيكاري و وشهروند درجه دوم بودن آنها اصلي ترين مشكلات إيجاد شده براي اين بلوچستان مي باشد. چرا كه بيش از ٩٠درصد اين استان اهل سنت مي باشند.
وهمچنين طبق گزارشات
مرکز ملی آمار ایران، استان سیستان و بلوچستان را با وسعت    181785.28 کیلومتر مربع، پهناورترین استان ایران می‌داند، هر چند ‌منابع دیگر جایگاه اول را با کمی اختلاف به کرمان می‌دهند. این استان 1100 کیلومتر مرز خشکی و 300 کیلومتر مرز آبی دارد. جمعیت بیش از دو و نیم میلیون نفری 
را در بر دارد
سیستان و بلوچستان ۱۱۰۰ کیلومتر مرز با کشورهای پاكستان وافغانستان  و ۳۰۰ کیلومتر مرز آبی با درياي عمان دارد و به دلیل قرار گرفتن در موقعیت راهبردی و ترانزیتی از اهمیت فراوانی برخوردار است به ویژه بندر چابهار که تنها بندر اقیانوسی ایران و آسانترین و بهترین راه دسترسی کشورهای آسياي ميانه به آبهای آزاد است.
در برخی نقاط بلوچستان افراد برای دستیابی به آب باید حدود ۴ کیلومتر راه طی کنند تا بتوانند از آب شرب استفاده کنند. سیستان وبلوچستان تنها استانیست که مرکز آن هم گاز ندارد.
نمایندگان مردم سیستان و بلوچستان همچنین به دلیل آمار نرخ بیکاری بالای ۴۲ درصد و اقتصاد از بین رفته مردم سیستان به دلیل وابستگی به بخش کشاورزی خواستار تخفیف های مالیاتی برای کسبه و مردم این منطقه هستند و با توجه به اینکه کسبه این منطقه نیز بارها دست به نامه شده اند اما این خواسته‌ها نیز از طرف دولت پاسخی نداشته است. مردم سیستان با وجود زندگی در این شرایط سخت و مجاورت با مرز اما از دریافت حق مرزی محروم هستند و لذا یک سوال مشترک از مسئولان دولت دارند که تفاوت حقوق آنها با پایتخت نشینان در چیست؟
بلوچستان تمامی ظلم وستم هارا تجربه و بدوش کشیده است  و به چشم دیده، بلوچستان تمامی مرگ ها را تجربه کرده، 
بلوچ زندگی به زیر چتر انواع حکومت های مستبد،دیکتاتور،و نژادپرست و فاشیست مرکز گرا را تجربه کرده، بلوچ به تمامی شعار ها و ترفندهای عموام فریبانه حکومت های مرکزی آبدیده شده،
و می داند جزء در بلوچستانی که خود حاکم بر سرنوشتش باشد ،هیچ خیری در سیستمهای مستبد چه در حال و چه در آینده نخواهد داشت. 
در اين استان مظلوم بسيار مشكلات فراواني وجود دارد وميتوان گفت از بلوچستان تا پايتخت زمين تا آسمان فرق دارد .
اما متاسفانه يكي از دلايل مظلوم بودن اين استان اين مي باشد كه تاکنون امار بیش از 300 سیصد هزار حاشیه نشین در دو گزارش ازرسانه های رژیم در منطقه حاشیه ای زاهدان و چابهار منتشر شده است. 
اما با این وجود هیچ حرکت مثبتی از سوی مسئولینی که گاها از این مشکلات مردم اهلسنت بلوچ ابراز تاسف میکنند برای حل این معضلات مشاهده نشده است. ظاهرا تنها فعالیت مسئولین دولتی برای رفع معضل حاشیه نشینی تخریب منازل مردم بلوچ و مصادره زمینهای آنها بدون هیچگونه بررسی نسبت به مشکلات بعدی این مردم است.
ابزاری که در حال و گذشته  از  بلوچستان گرفتند  بعلت تحریم كردن قلم است. قلم نقد و اعتراض در بلوچستان از دهه اول انقلاب مي باشد كه آن را از بزرگان بلوچ تحریم كردند و روشنفکران و منتقدین را يا ترور و یا با ممنوعیت روبرو شدند ودر نتیجه میدان بلوچستان خالی از منتقدین و تحلیل گران و روشنفکرانی شد که در راستای تغییر سیاستها و ایجاد راهکارهای مناسب جهت برون رفت از تبعیض و ظلم و اتهامات خود ساخته قلم فرسایی کنند و جامعه را بسوی روشنگری و اشنایی با حقوق از دست رفته و سلب شده شان روبرو 
گردانند.
بیش از چهارصد هزار کودک بلوچ  از تحصیلات بازمانده و بیش از هفتاد درصد جمعیت استان گرفتار فقر و بیکاری مي باشد. به گفته محمود بلوچ :چه کسی مي خواهد بداند وباور  خواهد کرد ، بلوچستان گویا دوست و دشمن مرگ تو را ارزو می کنند بلوچستا سرانه امید به زندگی تو یک است و کس نمی داند که یک یعنی چند اگر باور داشت که یک یک است حال تو امروز چنین نبود بلوچستان و کس نمی داند که یک یعنی چند؟ 
 و گویا بلوچ منتظر است تا گوشه تابوت تو را گرفته و بسوی گورستان اجدادم برد غافل از آنکه گر تو بمیری ای مام وطن کس نیست جنازه فرزندانت را کند کفن دشمنانت سالهاست آرزو بدل مرگ تو‌را انتظارند. 
باید گفت و در نظر داشت که نتیجه چهار دهه ظلم چیزی برای نظام و عمال دست نشانده اش نداشته ،و چه بسا با تولد احزاب مخالف و رشد آگاهی مردم نسبت به سیاستهای مخرب رژیم در امر مذهبی و ملی و قومی و پیوستن آینده سازان بلوچ به احزاب ضد نظام، رژیم را در ورطه ای خطرناک و غیر قابل پیش بینی سوق داده است.
رژیم جهت سرکوب حق طلبی و عدالت طلبی فرزندان خطه بلوچستان دست به هر اقدامی اعم از شکنجه و اعدام و قطع دست و پا و تیرباران و قتل عام زده است اما تاکنون نتوانسته است آتش خشم مردم بلوچستان را خاموش گرداند و باید بداند که تا زمانی که علت و دلیل اصلی قیام مسلحانه را پیدا نکنند و آن را علاج ننمایند هرگز این آتش خاموش نخواهد شد.
 این یادداشت ها ومقالات کوچک و بزرگ ، می تواند یک استمداد فردي يا جمعي  باشد تا همان طور که به درستی خود را صدای ملت ايران مي ناميد در شعار البته ، گلویی هم برای سیستان و بلوچستان تر کنید. 
همه جای ایران سرای ماست و سیستان و بلوچستان یا تهران تفاوتی نمی کند

تقی روزبه: خدمات رفسنجانی"متأخر" به نظام! اعتراضات در مراسم تشییع، و یک جمع بندی


خمینی زمانی گفته بود تا نهضت (اسلامی) ادامه دارد هاشمی زنده است. و برهمین اساس می توان گفت تا زمانی که فرانکشتاینی که او در خلق آن نقش فعال داشت پا برجاست و مشرف بر زندگی مردم، هاشمی زنده است! هیولائی که کنترلش از دست او خارج شد و کنترل "خالق"خود را بدست گرفت و او را  وادارساخت تا پایان عمر مجیزگویش باشد. چنانکه تا دم آخر می گفت که " برای رهبری، بهتر از آقای خامنه ای نداریم".
تقسیم حیات سیاسی رفسنجانی به دو دوره متقدم و متأخر با عملکردی کاملا متفاوت، جز یک تردستی سیاسی و تحریف خشن واقعیت های تاریخی برای پوشاندن چهره حقیقت و وارونه نشان دادن عملکرداو در طی نزدیک به چهاردهه نیست. برطبق این ادعاها گویا در دوره اخیر او به گذشته خود پشت کرده و به مردم پیوسته یا نزدیک شده  بود. آن چه که به عنوان دلیل به آن استناد می شود چیزی جز مانورهای سیاسی معطوف به قدرت بین جناح های رژیم و ایفای نقش سنگ دموازنه با هدف ایجادتعادل درونی و بهم ریخته نظام، دورکردن خطر از آن و یا در بهترین حالت مراجعه به "رأی" مردم برای تثبیت موقعیت بخطرافتاه خود در ساختارقدرت نبوده است. بهمین دلیل هم نقش او در تعادل بخشی نظام به گاه بحران ها همواره برجسته بوده است. عموما نقش سرکوبگر و مخرب رفسنجانی دوره اول برای بسیاری انکارناکردنی است* و لو به شکل جویده جویده  ناگزیرند به آن اعتراف کنند. اما آن چه که عامدا پشت این داستان سرائی ها پنهان می ماند، تحریف کارکردواقعی رفسنجانی متأخر و خدمتش به نظام- و ولی فقیه هم چون قلب طپنده آن- در این دوره است و حال آن که، که به آن خواهیم پرداخت، در همین دوره متأخرهم با وجودآنکه زیرفشارجناح حاکم قرار داشت، دست از خدمت به نظام  و رهبرآن برنداشت. از میان خدمات ریز و درشت او می توان به دو خدمت تعیین کننده در نجات و برون رفت نظام از گرداب بحران هائی که گرفتارش شده بود اشاره کرد:
اول، دو خدمت تعیین کننده رفسنجانی متأخیر به نظام
 نخست آن که، وقتی  جناح حاکم در پی 8 سال یکه تازی دوره احمدی نژاد (رئیس جمهوربرگزیده آقا) با کشوری نیمه ویران، محاصره سنگین اقتصادی و بانکی و فساد فلج کننده، قرارگرفتن در ذیل فصل هفتم منشورسازمان ملل (بدلیل جاه طلبی هسته ای) قرارداشت، و مملکت از هرحیث به آستانه نیمه ورشکستگی و افلاس و تورم 40% رسید؛ جناح حاکم هراسان از آن چه که در این مدت بالاآورده بود، باردیگرشانس درب خانه رفسنجانی را به صدا درآورد و از جانب هسته مرکزی قدرت به تیم نزدیک به رفسنجانی (و اگر دقیق تر گفته باشیم، مشی رفسنجانی بدون خودرفسنجانی) چراغ سبزداده شد تا نظام و رژیم را از این مهلکه بزرگ بیرون بیاورد. دومین خدمت بزرگ او بسط باصطلاح هژمونی اش بر اپوزیسیون داخلی نظام اعم از اصلاح طلبان و سبزها و اصول گرایان میانه رو بود تا همه آن ها به زیرچترمشی اعتدال (و اقتصادی- سیاسی آن ) بخزند. این نوع دوقطبی سازی که با به حاشیه بردن اصلاح طلبان و سبزها، که با حمایت بی قید و شرط از رفسنجانی و تیم او و تقلیل سطح مطالبات و پذیرش گفتمان رفسنجانی همراه بود، بهترین خدمت را برای بیرون کشیدن چاشنی مطالبات "ساختارشکنانه" سبزها به عمل آورد که با تضعیف وزن باصطلاح افراطی های این طرف، عملا موقعیت خامنه ای را تقویت کرد. بزرگترین موفقیت یک سیستم مسلط  از درون تهی کردن و هویت زدائی از یک جریان مخالف خوداست. چنان که اکنون بیشترین خواست سبزها و اصلاح طلبان آزادی رهبران سبززندانی و شعارآشتی ملی و تقویت وحدت نظام است. با در نظرگرفتن این که سودای یک دست سازی حاکمیت ناممکن است و حتی شکست هم خورده است، انتقال ثقل آرایش و منازعات درونی حاکمیت بویژه در سطوح بالای هرم قدرت به اعتدال گرایان (و محافظه کاران میانه رو و در حاشیه آن ها گرایش راست اصلاح طلبان) و طیف اصول گرایان افراطی پیرامون هسته اصلی قدرت؛ محتوای تضادهای درونی حاکمیت را تشکیل می دهد که  بیش از هرزمانی از پیرایه های اصلاح طبی خالی شده است. اکنون گفتمان اعتدال است، با یا بدون رفسنجانی، قشون اصلاح طلبان و سبزها را در پشت سرخود جمع کرده است. قشونی که وظیفه دارد تمامی نفوذخود را برای کنترل جامعه انباشته از نارضایتی و دستگاه ولایت و اصول گرایان بشدت منزوی، و جلوگیری از شکل گیری قطب سوم و  مستقل از حاکمیت بکارگیرد .
  اما نباید فراموش کرد که راهبردسیاسی فوق سویه  دیگری هم داشته است که بدون آن کل آن چه که صورت گرفته و می گیرد نامفهوم می ماند: خامنه ای برای حفظ اقتدار و موقعیت خود و جناح حاکم، و دورکردن خطرفرادستی و تثبیت و نهادی شدن قدرت حریف در ساختارقدرت، فشارممتدی را به رفسنجانی و تیم او اعمال کرده است.
 نیازی به گفتن ندارد که ایفای نقش فوق توسط رفسنجانی، بدون طرح پاره ای انتقادهای سطحی و دارای زاویه با سیاست های خامنه ای و جناح حاکم نا ممکن بود. هم چنین باید اضافه کرد که توسل به چنین راهبردی توسط خامنه ای، البته بی تاوان نبوده و نیست: سرکوب و تصفیه های مداوم نیروهای خودی، خوی ویرانگری و خود خوارگی نظام را باوج رسانده و در کل موجب تحلیل رفتن هرچه بیشتر پایگاه اجتماعی رژیم می گردد. چنانکه اکثررؤسای جمهوری قبلی و نخست وزیر"امام" و بسیاری دیگر مغضوب دستگاه ولایت شده اند. و چه بسا آن ها که امروز تحمل می شوند مغضوبان فردا باشند.
 دیالتیک بقاء و زوال رژیم با هم گره خورده اند و آن چه موجب بقائش می شود زوالش را نیز رقم می زند. وارونه کردن معادله فوق و قرارگرفتن هرم برپایه واقعی اش، شکل گیری یک جنبش مستقل و غیروابسته به مکانیزم های سوخت و سازدرونی حاکمیت هیولاوش، موجب می شود که پایگاه احتماعی اصلاح طلبان هم به خشکد. اگر هرآینه آن ها نیز به همان اندازه اصول گرایان افراطی منزوی شوند، و با خشکیدن پایگاه جتماعی کلیت رژیم، نظام جهنمی کنونی  بشدت نزار و شکننده شده و اقتدار و توان سرکوبش بشدت کاهش می یابد، و جنبش ضداستبدادی، آزادی و برابری می تواند با وادارکردن رژیم به عقب نشینی به دست آوردهای مهمی نائل شود و چه بسا دستگاه ولایت در سراشیبی فروپاشی قرارگیرد. کانونی کردن مبارزه علیه هسته اصلی قدرت، مستلزم آن است که حامیان و تقویت کننده گان آن نیز منزوی گردند. 
آن ها که امروزه برای مظلومیت رفسنجانی اشک می افشانند و با خرده فرمایشات خود، امثال ناطق نوری ها، روحانی ها و بسیاری دیگر، از این حقیقت غافلند که اگر خامنه ای چنین نمی کرد، او دیگر فرانکشتاین و صاحب اقتدارمطلقه ای نبود، که این حضرات هر لحظه در برابرفرامین و منویاتش سرتعظیم فرودآورند!. آن ها بهتراست اندکی هم برای "مظلومیت خود" اشک افشانی بکنند!
دوم،  مصادره رفسنجانی
رفسنجانی علیرغم همه تضیقات و حضورنه چندان پررنگ در ساختارقدرت، بدلیل سوابق و نقشش در تأسیس نظام و گذر از بحران ها و نزدیکی اش به خمینی و برکشیدن خامنه ای و صدها خدمات دیگر و نیز بخاطرپایگاه اجتماعی اش در درون و بیرون حاکمیت و در میان روحانیت و نیزشناخته شدگی اش در جهان، و علیرغم فشارها و بایکوتش توسط صدا و سیما، خود شخصا یک برند و رسانه بود و بهمین دلیل می توانست صدائی بلند تر از دیگررقبای جناح حاکم داشته باشد. بنابراین هیچ کس نمی توانست نسبت به مرگ او بی تفاوت باشد و تلاشی برای منتسب کردن او به خود به عمل نیاورد:
جناح حاکم از خامنه ای گرفته ( از پیام و نمازگزاری) تا امام جمعه ها و صدا و سیما و تا کیهان شریعمتداری و دیگررسانه ها  که تا قبل از مرگ، او را بی بصیرت و حامی فتنه و کسی که نگاهش به دشمنان نظام است به شمار می آوردند، یک شبه رنگ عوض کرده و او را هم چون خادم بزرگ نظام و یاروفاداررهبری دوباره کشف کردند. و در این میان صدا و سیما که سال ها پخش تصاویر و سخنان او را بایکوت کرده بود، پیرامون سجایا و جایگاه رفسنجانی برنامه های متعددی را به اجرا در آورد. اگر رفسنجانی حتی در ایام فترت سیاسی آن همه خدمت کرده بود، چگونه جناح حاکم می توانست اجازه دهد که رقیب به آسانی آن را جزء مایملک خود به شمارآورد؟ بهمین دلیل از همان لحظه مرگش فرمان آمد که مرده را نباید چوب زد!
سوم -واکنش شرکت کننده گان به مصادره مراسم تدفین
جمع کثیری از شرکت کنندگان بخصوص جوانان، مراسم تدفین را به یک کمپین اعتراضی علیه جناح حاکم تبدیل کرده و در پاسخ به شعارهای رسمی حکومتی به سردادن شعارهائی علیه حصر و صدا و سیما (ننگ ما ننگ ما...)  و امثال آن پرداختند و باین ترتیب سیاست مصادره جناح حاکم را با چالش مواجه ساختند و اجازه ندادند آن گونه که آن ها می خواستند ادعا کنند که" این همه لشکر آمده به عشق رهبرآمده" حضورشان در مراسم را به حساب خود واریزنمایند. بطوری که صدا و سیما ناگزیرشد این گونه شعارها را سانسورکرده و بجای آن ها از شعارها و تصاویردیگری بهره بگیرد. شرکت کنندگان ناراضی از فرصتی که یک راه پیمائی گسترده بوجود آورده بود بهره جسته و ابرازانزجار و نارضایتی خود را از جناح حاکم و خامنه ای به نمایش گذاشتند. نمایشی که می تواند در تقویت روحیه و اعتمادبه نفس آن ها در تحولات بعدی تأثیرگذارباشد. بخصوص در شرایطی که خامنه ای و جناح حاکم برای آزادی سران جنبش سبز زیرفشارقرار دارند در تدارک فشارهای تازه به جناح مقابل در دوره دوم ریاست جمهوری است. ناگفته نماند که این  اعتراض ها از پائین به شکل خودجوش صورت گرفت، و گرنه شعار و سیاست اصلاح طلبان و میانه روها (اعتدالی ها) وحدت، عدم تفرقه و آشتی ملی آن بود.

 دیگر آن که این اعتراضات با همه محدودیت هائی که با خود حمل می کرد نشان داد که سرکوب های چندسال اخیر با همه ملاحظاتی که مردم نسبت به لحاظ شرایط حساس منطقه و جهان دارند و مشخصا کشتار و عدم امنیت و شعله های آتش جنگ هائی که در اطراف ایران و منطقه در حال زبانه کشیدن است، نتوانسته گلبوته های اعتراضی نهفته در جامعه را خاکسترکند. و چنان که معلوم است اگر مردم چه شرکت کنندگان معترض به سیستم از ِقبل یک جناح (جناحی که اصلا قادربه برآوردن نیازها و مطالبات آن ها نیست) و چه آن هائی که در این گونه مراسم شرکت نمی کنند و چه بسا از هر دوجناح فراتررفته اند؛ به محص آن که فرصتی و بهانه ای برای تجمع گسترده پیداکنند، دست به اعتراض و طرح مطالبات و شعارهای رادیکال تری خواهندزد. شعارهای اولیه در این گونه مراسم همانظور که در سال 88 شاهدش بودیم در صورت تداوم، می تواند به سرعت رادیکالیزه شده از اصلاح طلبان و سبزها و اعتدالی ها عبورکرده و با دادن شعارمرگ براستبداد و سرنگونی، کلیت سیستم را هدف گیرد. این واقعیت دارد که اعتراضات خزنده و پتانسیل آن ها را نباید نه معادل ظرفیت دشرکت کنندگان در یک لحظه معین و نه بطریق اولی معادل پتانسیل مردم تهران دانست. چرا که بخش مهمی از مردم با امتناع از بازی در بساط رژیم و خزیدن زیرسپراین یا آن جناح و امتناع از شرکت در "انتخابات" رژیم دارای مطالبات رادیکال تری هستند. اما مجموعه این طیف هاست که تهران را اساسا به قول برخی از دولتمردان رژیم، به یک شهر"ضدانقلابی و خطرناک" و دارای پتانسیل اعتراضی بالا تبدیل کرده است. شهری که به نوعی نشانگرنبض سراسرایران هم بشمارمی رود. یک طنز جالب دراین میان ممنوع کردن شرکت محمدخاتمی در یک مراسم عمومی بود. تا بحال نشنیده بودیم که رژیمی از حضوریکی از مخالفان خود در یک مراسم عمومی بخصوص اگر این فرد قبلا هم رئیس جمهورهمین نظام بوده باشد، و لاجرم غیبتش محسوس، ممانعت به عمل آورده باشد! بی گمان این یکی از مضحک ترین اقدامات و از نشانه های حماقت و نزدیک بینی یک دیکتاتور است. البته در آن سو هم تمکین به چنین فرمان مضحکی، نشان از بزدلی عظیمی دارد که رهبراصلاح طلبان با خود حمل می کند! با این وجود در حماقت بزرگ دیکتاتور، ظاهرا حکمت کوچکی هم نهفته بود: ارسال این این پیام که فرصت پرکردن خلأرفسنجانی به خاتمی و امثال او داده نخواهد شد!
چهارم،ماهیت متناقض و سترون اعتراض های خزنده و پوششی!.
بطورکلی این بخش و لایه های ناراضی از جامعه یکدست نیستند و آن ها را باید به لحاظ منافع طبقاتی و یا آگاهی سیاسی اقشاربینابینی دانست که ایندو علیرغم هم پوشانی های موقتی الزاما برهم مطبق نیستند. بخشا منافع طبقاتی اشان با حفظ نظام ارتباط پیدامی کند و بخشا هم از سرناگزیری و فقدان امید و افق است که به حلقه بد در برابر بدترمی آویزند. آن ها در برابرجناح حاکم و سرکوب سنگین با توسل به امثال رفسنجانی ها به عنوان سپربلا به عنوان چترپیشروی و علم کردن یک رقیب هم طراز در برابرکانون اصلی قدرت سود می جویند. اما بناگزیر به خاطرحرکت در چهارچوب، محدودیت های مهمی  را هم  برخود اعمال می کنند (رقیق کردن مطالبات و از دست دادن استقلال از مهم ترین آن هاست). آن ها دوست دارند که در شرایط بی افقی با "خواست رقیق تر و هزینه کمتری" حرکت کنند و با تکیه برشکاف های درونی رژیم  به شکل خزنده پیش بروند (غافل از آن که خود و جامعه نهایتا مجبورند هزینه های به مراتب بیشتری به پردازند). آن ها از تکانه های بزرگ، هم به لحاظ تجربه منفی انقلاب بهمن (برآمدهیولای نظام اسلامی از بطن آن)، و هم با وقوف به بیرحمی و ابعادخشونت رژیم (که پرتاب شدن از پل ها و تجاوز و کهریزکی شدن از زمره آن هاست)، هم به لحاظ فضای دراماتیک حاکم بر منطقه و فقدان امنیت، و البته عدم حضوریک اپوزیسیون واقعا دموکراتیک و فعال می هراسند. اما همین ها بالقوه این ظرفیت را دارند که در حین حرکت فراتررفته و تحت شرایط معینی هزینه های سنگینی به پردازند و  در عمل به همه پیش فرض های فوق خط بطلان بکشند. هم پوشانی بخش بزرگی از این لایه ها حتی با اصلاح طلبان و سبزها هم موقتی و گذراست و بنابراین نمی توان ادعای دلبستگی آن ها به اصلاح طلبان را پذیرفت. آن ها در یک تناقض آشکار از یکطرف علیه بخشی از حاکمیت و مراکزقدرت مبارزه می کنند و در همانحال عملا با تقویت بخش دیگری به بازتولیدنظم مستقر می پردازند. بهمین دلیل خود و جامعه را در یک دورباطلی قرارمی دهند که خروجی آن تقویت رژیم و تضعیف جنبش دموکراتیک است. آماج گرفتن کانون اصلی قدرت فی نفسه نادرست نیست؛ اما مشکل اصلی این است که  آن را زیرچتراصلاح طلبان و مخالفان جناح حاکم به پیش می برند و لاجرم فاقداستقلال بوده و در کل صفوف جنبش دموکراتیک و ضداستبدادی را متشتت می کنند.  
 در برخوردبا این لایه های میانی، هم لازم است که از یکسو توهمات و تناقضات آن ها در مبارزه علیه استبداد و برای دموکراسی وعدالت را با تکیه به تجربه خودشان و دیگرتجارب موردنقد و انتقادمداوم قرارداد و هم درعین حال با گشودن افق تازه ای، آن ها را به جدائی کامل از رژیم و همه جناح هایش ترغیب کرد. هم  باید واقعیت عینی حرکت خزنده و اعتراضی این بخش از مردم را دید و هم تناقضات ومحدودیت های شدیدآن را. خوشبختانه بخش مهمی از این لایه های میانی و ناراضی را هم به لحاظ منافع عینی و هم به لحاظ تجربه  سال 88 نمی توان حامی و پایگاه اجتماعی رژیم به حساب آورد و گرنه رژیم با داشتن چنین پایگاه اجتماعی  بسی نیرومندتر و با ثبات تر از آن چه واقعا هست، می بود.
پنجم، خلاء رفسنجانی و تلاش برای پرکردن آن
خامنه ای و جناح حاکم برای تداوم کنترل خود بر جامعه ناآرام و ناراضی و هم چنین کنترل تنش ها و منازعات درونی سیستم، در راستای راهبردقطبی کردن جامعه و درون نظام بین خود و راست ترین و وفادارترین بخش مخالفان که پیشترین پیوند را با نظام دارند، در پی مرگ رفسنجانی برای پرکردن خلأ بسرعت دست بکارمی شود. البته پرکردن خلأ توسط  فردی همطرازرفسنجانی که بشکل طبیعی آن نقش را به عهده داشت و به شکل دستوری یا مکانیکی کاری آسان نیست و الزامی هم ندارد که صرفا توسط یک فرد پرشود. از همین منظر است که در رسانه ها از کسانی چون ناطق نوری و علی لاریجانی وعلی اکبرولایتی ( که رفسنجانی را بالاتر از امیرکبیرخوانده است) نام برده می شوند. مثلا ناطق نوری که حتی جرئت یک انتقادصریح را نداشت و تنها ژست گلایه گی و عدم حضورفعال در صحنه را به خود می گرفت، در صدا و سیما ظاهرمی شود و نسبت به برخوردنادرست با رفسنجانی و مرده پرست خواندن  و ... انتقادهائی به عمل می آورد....
ششم، وارنه کردن هرم
همانطور که اشاره شد وجود تضادهای درونی همواره همزادرژیم اسلامی بوده است و جمهوری اسلامی با توجه به عدم تحمل و سرکوب جامعه مستقل از خود و انزوای گسترده ای که دچارآن شده است، اکنون تنها به وساطت اصلاح طلبان و اعتدالی ها و امثال خاتمی ها و رفسنجانی ها  که خود را بخش لاینفکی از نظام به حساب آورند،  قادر به حکومت کردن است. آن چه که مهم است نه انکاراین تضادها در عین پیوستگی  اشان، بلکه معکوس کردن رابطه آن با جامعه است.  حامیان و آوازه گران اصلاح طلب  با تمام قوا می کوشند که این کشاکش ها را بازنمائی تضادهای واقعی جامعه - از جمله تضادبین دموکراسی و استبداد- وانمودسازند و با ایجادنوعی همذات پنداری آن با بخش هائی از حاکمیت، در مقابل ایستادن جنبش  ضداستبدادی و آزادی و برابری بر روی پای خود سنگ اندازی کنند
در مخدوش کردن مرز صف دموکراسی و صف دشمنان دموکراسی و صف مردم و رژیم، شاهدیم که نه فقط رسانه های داخل از رفسنجانی به مثابه یک شخصیت تاریخی  و مردمی و حتی یک اسطوره ستایش می کنند، بلکه آواره گران   خارج کشورهم با قرق کردن مهم ترین رسانه های فارسی زبان خارج کشور در آشوبناک و گل الودکردن مرزهای دموکراسی و دشمنان دموکراسی سنگ تمام می گذارند. چنانکه یکی فیلسوف مأبانه ادعا می کند (امین بزرگیان در بی بی سی) که گویا "دموکراسی" رفسنجانی را از اردوی ضددموکراسی دزدید ه است! از قرارمعلوم رفسنجانی غنیمت اردوی دموکراسی در شبیخوان به اردوی ضددموکراسی بوده است و نه  شبیخون حاکمیت به دموکراسی و گروگان گرفته شدن آن!. دیگری مدعی است که "عالیجناب سرخ پوش" مدت هاست که به "عالیجناب سبزپوش" تبدیل شده است (اکبرگنجی)! غافل از آن که این سبزها و از جمله خودایشان هستند که به زیرچترهژمونی و مشی "عالیجناب سرخ پوش" خزیده اند نه این که  رفسنجانی بی احتیاطی کرده و به زیرقبای سیزایشان خزیده باشد! تقلیل رفسنجانی به مثابه یک برند و یک مشی، و داشتن ما بازاء اقتصادی سیاسی و پایگاه اجتماعی معین، به یک شخص، کلیداین گونه دخل و تصرف خودسرانه در مفاهیم و مسخ کامل آن هاست. تقی رحمانی (در رادیوفردا) با منجمدکردن فرایندمبارزات پیچیده و تعلیق روابط علی و متقابل نهفته در آن، با منجمدکردن آن در یک نقطه دراماتیکی چون لحظه سقوط اتومبیل به پرتگاه نابودی و ضرورت توسل جستن به ترمز، می کوشد تا دخیل بستن جامعه به رفسنجانی و امثال این گونه "شاگردان زرنگ انقلاب را" که در واقعیت امر جز گزینه های نظام نیستند، برای ذهن جامعه و اردوی دمکراسی موجه و منطقی جلوه دهد. البته می دانیم که وجودچنین نقاط دراماتیکی (گزین بد در برابربدتر) در مشی این آوازه گران معطوف به هیولای قدرت نه استثنا که قاعده است!  
2017-01-16
                           
 مرگ  رفسنجانی  آزادیکش که در طول سال ها در همه  جنایات و اعمال  تبه کارانه رژیم ، دست داشت،  سبب  شده است که بار دیگر پهلوان پنبه های  اصلاح طلب و مدافعین اصلاح طلبی و " جنبش سبز" به میدان آمده، قیل و قال راه انداخته و گرد و خاک  برپا کنند.

چنانکه  همه میدانند، درسال 1367، سال کشتار وحشیانه زندانیان سیاسی، میر حسین موسوی نخست وزیر رژیم خودکامه جمهوری اسلامی بود. آیا کسی تا به امروز شنیده است که این عاشق بی قرار خمینی آزادیکش، در زمان قتل عام هزاران تن از مبارزین راه آزادی، در ماه های وقوع این جنایت مخوف و یا بعد از وقوع این بربریت و وحشیگری، کوچک ترین اعتراضی به این آدم کشی در سطح گسترده، کرده باشد؟ در این واقعیت نباید کوچک ترین تردیدی داشت  که میر حسین موسوی، ازمهره های کار کشته و وفادار رژیم و نخست وزیر حکومت ننگین اسلامی، از وقوع این کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی با خبر بوده و به احتمال قوی، دراعدام وحشیانه کمونیست ها، مجاهدین و دیگر زندانیان سیاسی، سهمی هم به عهده داشته است . آیت اله منتظری که خود از بنا گزاران نظام  منفورولایت فقیه بود، صدای اعتراض خود را علیه مرتکبین وحشی صفت این آدم کشی ها بلند کرد وآنها را جنایتکار نامید.اما میر حسین موسوی " مصلحت اندیش ،" به خاطر دلبستگی وافر به خمینی آدمکش - که  در نهایت بیرحمی و کینه توزی، فتوای قتل  هزاران تن از مبارزین زندانی را صادر کرد- و نظام  ضد دموکراتیک  جمهوری اسلامی، با سکوت سنگین خود ، مهر تائید بر این کشتار بیرحمانه تاریخی، نهاد.          

                            +++++
کسی نمی تواند تاریخ مملو از جنایت و پلیدی رژیم جمهوری اسلامی را دگرگونه نشان دهد. میر حسین موسوی، رفسنجانی، کروبی، خاتمی و روحانی، این اصلاح طلبان رند و حقه باز، همه مرتجعین آزادی کشی هستند که طی سال ها  در همراهی با خامنه ای ها و احمدی نژاد های  تبه کار، فعالانه در اعمال  جنایتکارانه و ضد مردمی  رژیم ، دست داشته اند.  رژیم جمهوری اسلامی، گروه بندیها و دار و دسته های مختلف دارد که بر سر تقسیم غنایم و غارت هستی توده های زحمتکش ، تکیه زدن بر کرسی های وزارت و ریاست و سرداری و دارا بودن مواضع مختلف در زمینه حراست و پاسداری از نظام قرون وسطائی جمهوری اسلامی و سرکوب بیرحمانه مبارزات توده های به پا خاسته،  اینجا و آنجا با هم تضاد و اختلاف سلیقه دارند . اما همه این دشمنان آزادی و دموکراسی، در یک نقطه گرهی با هم همراه و همرای وهمگام میباشند. آنهم عبارت است از صیانت و نگهداری ازموجودیت ننگین رژیم ارتجاعی و جنایت کار جمهوری اسلامی به هر بها و قیمتی، حتی با به زمین ریختن خون ده ها هزار تن از انسان های آزاده و عصیان طلب و شکنجه وکشتار ددمنشانه زندانیان مبارز سیاسی! بهمین جهت نیز، کوچک ترین فرق ماهوی بین خامنه ای، خاتمی، رفسنجانی،احمدی نژاد وحسن روحانی، وجود ندارد. بین ملا های حاکم، نیست فرق ماهوی      سرنگون از ریشه و بن، کاخ استبداد باد!  همه این ها، نوچه ها و  دل باختگان  خمینی آزادیکش و مدافعین  قسم خورده رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی می باشند.  تنها سازشکاران  و دشمنان  رهائی  توده های  محروم و زحمتکش می توانند  یکی از جناح های رژیم را به جناح های دیگر، برتری و رجحان دهند.                                                      
                                 +++++

این رفسنجانی که اصلاح طلبان هفت رنگ اینهمه در  باره مرگش  الم شنگه راه انداخته اند، راستی کیست ؟ عنصرجنایت کاری که از همان ابتدا، در کلیه اعمال ضد بشری رژیم جمهوری اسلامی شرکت داشته و دستش تا مرفق به خون ستمدیدگان و رزمندگان راه سعادت توده ها،آغشته است. خاتمی  مزور  وکلاش نیز، یکی از همان مهره های امتحان پس داده رژیم جمهوری اسلامی است که طی ده ها سال در خدمت به رژیم جمهوری اسلامی و سرکرده آن خمینی، مرتکب اعمال جنایت کارانه بیشماری شده است.  واقعیت این است که کلیه سردمداران و سرکردگان رژیم جمهوری اسلامی، اعم از" اصلاح طلب" و " اصولگرا"، بدترین دشمنان آزادی و دموکراسی بوده و به مثابه دزدان سرگردنه و ریاکاران دروغ پرداز،  ده ها سال است زالو صفت از خون  کارگران و زحمتکشان ایران، ارتزاق میکنند. در همین تهران بی درو پیکر،هم اکنون  در حالی که میلیون ها  تن از توده های محروم و بی پناه  در نهایت فقر و فلاکت و گرسنگی زندگی به سر میبرند و هر روز بر تعداد زاغه نشینان، کارتن خوابها و کسانی که برای امرار معاش مجبور به فروش کلیه های خود می باشند، افزوده میشود، آخوندهای مکار و نیرنگ بازحاکم، آقا زاده ها، وزرا، وکلا و کارمندان عالی رتبه رژیم ، سرکردگان سپاه پاسداران، سرمایه داران طماع و گردن کلفت متعلق به هر دو جناح "اصول گرایان" و "اصلاج طلبان" و .... در شمال تهران در ویلاهای چندین ده میلیارد تومنی زندگی کرده و هر روز بر اندوخته های بانکی بی حد وحصر خود می افزایند. به قول فرخی یزدی ، شاعر انقلابی، طپیدن های دل ها ناله شد آهسته، آهسته        رساتر چون شود این ناله ها، فریاد میگردد                                                                                            +++++

راه  رهائی  توده ها  از زنجیر اسارت  و بردگی ، راه رهائی  زنان اسیر و دربند ازچنگ  قوانین قرون وسطائی ضد زن ،  راه  پایان دادن  به همه ستمگریهای طبقاتی، ملی و مذهبی  در ایران  اسیر و در بند،  پناه بردن  از چنگ  یکی از  دارو دسته های  رژیم کشتار و جنایت  به آغوش  جناح  دیگر همان رژیم خون آشام نیست.  روند های ارتجاعی سیاسی  نظیر "جنبش  سبز" و  اصلاح طلبی،  تنها و تنها به بقای رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی یاری رسانده و ارمغانی جز تداوم  اسارت و بردگی برای کارگران و توده های محروم وزحمتکش یعنی اکثریت عظیم اهالی کشور، ندارند. تنها راه نیل به آزادی و دموکراسی در ایران تحت ستم، تنها راه گسستن زنجیر های استبداد و استثمار و عقب گرائی، مبارزه پیگیر و بی امان انقلابیبه منظور سرنگون ساختن  سلطه پوشالی  رژیم جمهوری اسلامی  با تمام جناح ها و دار و دسته های  ارتجاعی آن، میباشد.  
                                           دی ماه 1395