۱۳۸۸ خرداد ۱۶, شنبه

پس از مناظره


میرحسین موسوی از موج خون تا موج سبر و شال سبز

میرحسین موسوی از موج خون تا موج سبر و شال سبز

ایرج شكری

میرحسین موسوی بعد از 20 سال کنار کشیدن از سیاست و پرداختن به نقاشی در این نمایش انتخابات رژیم ولایت فقیه وارد بازی شده است و رنگ سبر و شال سبز هم معرف کمپ و ارودی اوست. او وقتی در یکی از جلسات سخنرانیش در مورد این همه سال سکوت مورد سوال واقع شد، گفت که هیچ وقت ایران را تا این اندازه در خطر نمی دیده و برای همین وارد معرکه انتخابات شده است. دوازده سال پیش که خط امامیها به او آویزان شده بودند که خودش را کاندیدا کند نپذیرفت، بعد از آن بود که خط امامیها سراغ خاتمی رفتند. اما وارد شدن میرحسین به صحنه انتخابات ریاست جمهوری، حالا در واقع بیشتر با محاسبه قدم گذاشتن در راهی که کوبیده شده صورت گرفته است. او در آن زمان جرأت و حال وارد جدل شدن با جناج هار را نداشت. اگر چه در صورت وارد شدن به صحنه انتخابات، به احتمال قوی او هم به راحتی بر ناطق نوری پیروز می شد، اما نه بشکل پیروزی خاتمی و به ویژه، نه به شکلی که خاتمی توانست از آن پیروزی در جهت منافع نظام منحوس اسلامی بهره برداری کند. مهمترین کار خاتمی از«حماسه 2 خرداد»، بهره برداری در جهت تشنج زدایی در روابط خارجی رژیم و ارائه چهره یی از «اسلام» طالب «گفتگوی تمدنها» بود. دایره دید و درک و دانش میرحسین مهندس از اوضاع و ضروریتهای زمان مادون این حرفها بود. به این دلیل روشن که او به لحاظ دانش سیاسی و حسابگری سیاسی ، به پای خاتمی نمی رسد و اصولا او یک «کارگزار» نظام است نه یک اندیشمند و نظریه پرداز نظام به مفهمومی که به خاتمی و حجاریان تعلق می گیرد.البته حالا 12 سال از آن زمان گذشته است و او هم از تجربیات این 12 سال آموخته و از طرفی جامعه پویای ایران به رغم فشار سنگین سرکوب و اختناق رژیم، خود را به مراتب به نسبت 12 سال پیش بیشتر باز کرده و بخشی از فشارها را البته با پرداخت بها از سوی فعالان سیاسی و صنفی و قومی ختثی کرده است. این امر را در اعتراضات و پافشاری در مطالبات گروههای صنفی مختلف، و نیز در پافشاری در خواستهای اقوام مختلف ایرانی که به حقوق و هویت خود تاکید می کنند می شود دید. به گمان نگارنده همین دو عامل(کوبیده شدن راه و تشدید اعتراضات مردم) باعث شده که میرحسین که حدود بیست سال گویی زبانش را گربه خورده و صدایی از او در نیامده بود ( جز یک اظهار وجود در چندر سال پیش در التهاب تعطیلی مطبوعات؛ حالا از انزجاری که عملکرد احمدی نژاد و دارو دسته اش در بین اقشار مختلف به ویژه جوانان کشور به وجودآمده است به وجد آمده و جرأت شرکت در انتخابات را به خود داده است. در واقع انتخابات کنونی هم مثل انتخابات سال 76 فرصتی برای نه گفتن به جناج بشدت مرتجع و تمامیت خواه به وجود آورده که در 4 سال گذشته قوه اجرایی را در دست داشت، و نه انتخابی مطلوب. اکنون میرحسین به میدان آمده است و برای حق مردم و یعنی آنچه او و سایر برادران مکتبی اش، دست در دست هم در این سال گذشته از مردم سلب کرده اند، علمداری کند و روضه بخواند. شعبده اینجاست که او در همان حال بر حفظ نظام ولایت فقیه متعهد و وفادار است و تردیدی هم نیست که اگر بنا باشد بین تحقق خواستهای پایمال شده مردم و حفظ رزیم منحوس اسلامی یکی را انتخاب کند، بدون تردید و تعلل حفظ رژیم را انتخاب خواهد کرد. مساله تبلیغات انتخاباتی سبب طرح سوالاتی و یاد آوریهای از گذشته میرحسین هم از سوی برخی رقبای داخلی و هم از سوی چهرهایی از اپوزیسیون در داخل و خارج کشور شد که در میان آنها اعتراض عبدالکریم سروش به میرحسین موسوی که چرا به جای تایید انقلاب فرهنگی بر نداشتن نقش و مسئولیتی در آن تاکید کره بود، همراه با یاد آوریهای نقش میرحسین در ستاد انقلاب فرهنگی و شورایعالی انقلاب فرهنگی و تنظیم مقرارات سانسور، خواندنی و آموزنده است. اما مواردی هم از عملکرد جناب نخست وزیر دهه سیاه 60 هست که تعداد کمی از ایرانیان شاید بدانند. موردی که خود من تصادفا از آن مطلع شدم در زمان خروج از کشور در نیمه اسفند سال 1362 بود. موقع بررسی گذرنامه و زدن مهر خروج یک خانم با سه تابچه جلوی من بودند. آن مادر یک دختر 6 ساله یک پسر 8-9 ساله و یک پسر دیگر که به نظر 12 -13 ساله میرسید، داشت. وقتی که آن خانم گذرنامه ها را به مامور (که لباس شخصی داشت) داد او بعد از نگاهی به اوراق گذرنامه ها به آن بچه 12- 13 ساله اشاره کرد و گفت:«این نمیتونه بره». آن خانم یکه خورد و منهم به اندازه او متعجب شدم که چرا از بین سه بچه این یکی نمیتواند از کشور خارج شود. در مقابل چرای آن خانم که با حیرت و نگرانی بیان شد، مامور گفت: بخش نامه نخست وزیری یه؛ پسران متولد سال 1348 [و قبل از آن] نمی توانند از کشور خارج شوند. آن خانم بیچاره که رنگش پریده بود در بحث با آن مامور که بابا چنین مساله یی نه موقع گرفتن گذرنامه مطرح بوده و نه موقع خرید بلیط چطور حالا ممنوع شده . جواب مامور این بود که یک هفته است که این بخشنامه صادر شده . چهره رنگ باخته و درهم آن زن مثل تصویر جنازه آن جوان کرد که سرنیزه را از وسط سرش کوبیده بودند و نوک آن از زیر گونه بیرون آمده بود و نیمی از چهره اش ورم کرده و کبود شده بود، از یادم نمی رود. میرحسین موسوی در طول دوران جنگ بارها با پوشیدن لباس بسیجی و بستن پیشانی بند بسیجی منقش به شعارهایی مثل یا حسین، یا ثارالله، در مراسم اعزام هزاران نوجوان دانش آموز بسیجی به جبهه ها و به کشتن دادن آنها در جبهه های جنگ و میدانهای مین حاظر شده و سخنرانی کرده بود. او برای این که چیزی از شمار کودک سربازان از تور مرگ نگریزد، بچه های چهارده ساله را هم ممنوع الخروج کرده بود.آیا تنها همین مسئولیت او امری در شما جنایت علیه بشریت نیست؟ از فرمایشات او در دوره آن جنگ عبث ابلهانه و ویرانگر این بود که « تا یک آجر به خانه یی سالم مانده باشد به حنگ ادامه خواهیم داد». از اقدامات ضد مردمی و کینه توزانه علیه روشنفکران و غیر خودیها در زمان دولت او که بازهم خیلیها حتما آن را نمی دانند این بود که بنا بر مقرارتی که همین سید اولاد پیغمبر وضع کرده بود، ارسال کتابهای منتشر شده قبل از سال 60 را به خارج به کلی ممنوع کرده بود، و برای کتابهای متشر شده بعد از سال 60 نیز تنها به ارزش 550 تومان کتاب در سال برای یک نفر سهمیه تعیین کرده بود. طبیعی است که این مبلع در آن زمان تنها قیمت دو سه کتاب بود و اگر کسی تعداد بیشتری کتاب می خواست به کسان وبستگان خود ارسال کند یا باید یکسال صبر می کرد با باید دنبال کس یگری با شناسنامه اش برای ارسال کتاب اقدام می کرد( در شناسنامه ها مهر می زدند). این اقدام ضد مردمی و ضد فرهنگی در وهله اول ایجاد محدویت برای بازار و فروش کتاب و از آن طریق تشدید فشار اقتصادی علیه ناشران و نویسندگان و مترجمان داخل کشور را دنبال می کرد و هدف دیگرش کساد کردن کار کتابفروشیهای ایرانی خارج کشور بود که به هرحال از مریدان خمینی نظر امثال میرحسین آنها «طاغوتی» و ضد انقلاب بودند.

در حالی که میرحسین موسوی 8 سال در دهه سیاه 60 رئیس دولت بود و سرکوب و سانسور و اختناق به شدت در همه جا گسترده و بود، باز محمد خاتمی با وقاحت ادعا می کند که در زمان موسوی روزنامه یی تعطیل نشد و دانشجویی ستاره دار نشد. البته جناب ایشان در دوره دم نخست وزیری موسوی وزیر ارشاد اسلامی بود و بی جهت نیست که به دروغگویی متوسل می شود. در دوره میرحسین موسوی روز نامه یی غیر از روزنامه های تحت مالکیت حاکمیت اسلامی وجود نداشت که تعطیل هم بشود. کیهان و اطلاعات که مصادره شده و تحت کنترل حاکمیت قرار داشتند، روزنامه جمهوری اسلامی هم در آغاز به مدیریت و سردبیری خود موسوی منتشر می شد و روزنامه متعلق به حاکمیت بود روزنامه صبح آزادگان که تا مدتی جای روزنامه مصادره شده آیندگان منتشر می شد، گفته می شد که در اختیار کمیته هاست و کسانی چون بهزاد نبوی در مدیریت آن نقش داشتند، روزنامه یی دیگری در کار نبود که تعطیل هم بشود، اما در همان زمان ماهنامه هایی فرهنگی و ادبی چندی که از سوی روزنامه نگاران مستقل منتشر می شدند، با انتشار جند شماره توقیف و تعطیل شدند. از طرفی این روزنامه هایی هم که در سالهای اخیر بعد از چندی تعطیل شدند، همگی به «سابقین» خدمتگزاران وابسته به رژیم تعلق داشتند و به غیر خودیها اجازه انتشار رونامه داده نمی شد و نمی شود. وضع دانشگاه و دانشجویان هم بعد از انقلاب فرهنگی و تصفیه دانشگاهها و بعد از سی خرداد 60 روشن است که چگونه شد. هزاران دانشجو و دانش آموز به جرم هواداری از گروههای سیاسی به جوخه های اعدام سپرده شدند و بعد هم برای ثبت نام قبول شدگان کنکور تحقیقات محلی از سوی بسیج و مسجد محل بعمل می آمد تا کاملا شود طرف دارای گرایشی به گروهها سیاسی بوده یا رفتارش نشان دهند چیزی که نشانه به توجهی به مقررات و معیارهای تحمیلی رژیم بوده یا نه و این گزارش بود که سرنوشت قبول شده کنکور را رقم می زد. فضای پلیسی و ارعاب هم با جاسوسی پرونده سازی انجمن های اسلامی برای دانشجویان در همه جا گسترده بود و خلاصه اوضاع بسیار وخیم تر از ستاره دار شدن و نشدن بود. اخیرا در افشاگریهای جناحهای رقیب، یکی در واکنش به همین اظهارات خاتمی به او یاد آوری کرده است که خود وی جزو گروهی از نمایندگان مجلس بود که با انتشار نامه یی در روزنامه کیهان در فرودین سال 60 تعطیلی یکباره حدود 40 نشریه را مورد تایید قرار دادند که روزنامه میزان متعلق به نهضت آزادی هم در شمار آنها بود.* از اقدامات سرکوبگرانه دیگر میرحسین که به نظر می رسد به خاطر جنایات عظیم دهه 60 در کشتار دگر اندیشان و فاجعه ملی کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 67، چندان در خاطر ها نیست سرکوبی پزشکان کشور در سال 65 بود که به لایجه یی در مورد سازمان نظام پرشکی کشور که دولت میرحسین به مجلس برده بود و این سازمان را از یک سازمان تخصصی- صنفی انتخابی به یک سازمان انتصابی تحت کنترل و زائده یی متصل به دولت تبدیل می کرد، اعتراض داشتند. در آن زمان پرشکان کشور در اعتراض به این لایحه روز 23 تیر ماه دست از کار کشیدند. واکنش میرحسین همراه با دست اندرکاران خط امامی در دستگاه قضایی مثل موسوی خوئینها تهدید و بعد سرکوبی و دستگیری و محکوم کردن به تبعید پزشکان بود. در آن زمان بیش از 400 تن از پزشکان کشور فقط به خاطر زیانبار بودن و غیر قابل قبول بودن تبدیل سازمان نظام پزشکی به یک زائده دستگاه دولت دستگیر شدند. منافی که بعد از دستگیری پزشکان معترض انحلال سازمان نظام پزشکی ایران، از سوی میرحسین موسوی به ریاست سازمان نظام پزشکی جمهوری اسلامی گمارده شده بود در 26 شهریور اعلام کرد که دکتر محمد علی حفیظی رئیس برکنار شده سازمان نظام پزشکی ایران به 18 ماه تبعید در کرمان محکوم شده و 4 تن دیگر از پزشکان عضو آن سازمان نیز به مدت 12 تا 18 ماه تبعید در شهرهای دیکر محکوم شده اند. جناب میرحسین نخست وزیر «انقلابی مسلمان» در آن زمان در حکم انتصاب معافی به ریاست نظام پزشکی رژیم، به او تاکید کرد که :«توجه دارید که برخورد جنابعالی به عنوان نماینده دولت و در این سمت با معدود افراد سود جو و ضد انقلاب که شرف اجتماعی و حرفه یی و نام و لباس مقدس پزشکی را در شرایط اوج ایثار و ایستادگی ملت بزرگ در مقابل استکبار به ارزشها و امتیازات آمریکایی فروخته اند، قاطع و انقلابی خواهد بود». اکبر محتشمی که حالا او هم به جرگه « اصلاح طلبان» پیوسته است در آن زمان وزیر کشور بود و مجری سرکوبی پزشکان. وی نیز در اطلاعیه یی که در فردای اعتصاب پزشکان در روزنامه جمهوری 24 تیر هم به چاپ رسید، به پزشکان معترض برچسب «عوامل نفوذی استکبار جهانی» را چسباند و آنان را متهم کرد که تحت عنوان نظام پرشکی دست به تحرکاتی زداه اند که در پیروزی قریب الوقوع رزمندگان اسلام بر صدام سنگ اندازی و « برای امپریالیسم جهانی زمینه سازی می کنند..».

در آن اوائل به قدرت تکیه زدن خمینی که هنوز سردار سرتیپ دکتر الله کرم ها و حاجی بخشی ها در دستگاه چماقدار و دژخیم آفرین روح الله الموسوی الخمینی ساخته و پرداخته نشده بودند، چند نام به عنوان «فالانژ» و چهره ها تبلیغاتی نظام منحوس اسلامی بسیار معروف بودند، بعد از صادق قطب زاده که در آن روزها به اندازه پاسدار شریعتمداری در این سالها در نزد مردم آزادیخواه و نیروهای ترقیخواه ایران منفور بود، آخوند هادی غفاری سر شناس ترین سر دسته فالانژها بود و یک زن بیسواد نگونبخت به اسم زهرا خانم که به ویژه در حمله و آزار دختران هوادار گروههای سیاسی بکار گرفته می شد شهرتی به هم زده بود. این شخصیت برجسته مکتب خمینی چنان نقشی در حمله به دانشجویان هوادار گروههای سیاسی که مشغول فروختن نشریه یا بحثهای خیابانی در آن روزها داشت که تهمینه میلانی هم در فیلم نیمه پنهان اشاره به آن را از قلم نیانداخته است. در آن روزها «زهرا خانم» سرشناس دیگری هم بود. البته او هم فالانژ و مبلغ و تایید کننده چارچوبها و مقرارت ارتجاعی تحمیلی اسلام حاکم به زنان ایران بود. این زهرا خانم اما تحصیلات دانشگاهی داشت. امکانات فراوان در اختیارش کذاشته شده بود تا از آخودیسم و ارتجاع تجلیل و به زنان آزاده و مبارز ایران اهانت کند. از جمله امکاناتی که در اختیار او قرار گرفت، امکانات مجله زن روز بود که این زن فرصت طلب مرتجع با استفاده از آن «راه زینب» را منتشر می کرد. علاوه بر این اسم مدرسه عالی دختران را هم گذاشتند دانشگاه الزهرا و سپردند به دست «پرکفایت» ایشان تا زینب و زهرا برای نظام تربیت کند. از فرمایشات انقلابی – اسلامی ایشان در آموزش به دختران، تحقیر فروغ فرحزاد و از او به عنوان«شاعره جسمانی» یاد کردن است. این «زهرا» خانم البته کسی جز عیال «برادر انقلابی مهندس میرحسین موسوی» نبود. در آن زمان این اسلامگرایان گنده دماغ متکبر از بکار بردن عنوان آقا در بین خودشان امتنا می کردند و همدیگر را برادر خطاب می کردند. زهرا رهنورد حال با چارقد گلدار در کنار آقای مربوطه ظاهر می شود و رویای دوران دیگری از روی صحنه بودن را دارد. اما تردید نیست که بیش از کسانی چون گوهرالشریعه دست غیب و مرضیه دباغ مورد انزجار و نفرت زنان آگاه و روشنفکر ایران است. در آن روزها میرحسین چندان شناخته شده نبود؛ عیالش بلند آوازه تر بود. اما میرحسین نقش ارتجاعی و ضد انقلابی مهمتری که گردانندگی روزنامه ننگین جمهوری اسلامی بود، به عهده داشت همان روزنامه که در واقع ارگان چماقداران و سازمان دهنده و تشجیع کننده عناصر درنده خوی حزب اللهی در یورش به نیروهای سیاسی بود و دائم خبر از کشف نشریات مستجهن و وسائل جلوگیری از حاملگی از دفاتر مورد یورش قرار گرفته گروهای سیاسی می داد. در این زمان میرحسین گرداننده آن روزنامه و عضو شورای مرکزی حزب منفور فاشیستی و ضد ایرانی جمهوری اسلامی بود.

آن چه امروز بر زبان میرحسین و شیخ کروبی از حقوق میلیتهای ایرانی و زنان و حقوق شهروندان جاری می شود، در واقع چیزی نیست جز آثار بالندگی و پیروزی جامعه پویا و متحول ایران بر ارتجاع اسلامی. حامعه یی که بر ریشه فرهنگ و تاریخی کهن استوار است که قالب پوسیده و تنگ افکار متعفنن و ایدئولوژی آخوندی به رغم کشتارهای ددمنشانه نتوانست هویت آن را مسخ و ملت ایران را به امت اسلامی تبدیل کند. آن چه امروز سبب شده است امثال خاتمی و کروبی و میرحسین موسوی در برابر مردم ایران و فرهنک و تاریخ ایران سر تعظیم فرود بیاورند چیزی نیست جز شکست مکتبی و سیاسی در «اسلامی کردن» ایران و مرید و مقلد ساختن مردم ایران. ایرانی که اکثریت مردم آن قبل از پیدا شدن سرو کله این جنایتکاران، مسلمان و بقیه خداپرستانی از پیروان سایر ادیان و مذاهب بودند و در همان حال جشنها و رقصها و موسیقی خودشان را داشتند. هرکس بنا بر گرایش و بینش خودش مسلمان یا خداپرست بود حالا یا نماز می خواند یا نمی خواند. مردمی که تاریخ خودشان وبزرگان فرهنگی وقهرمانان تاریخی خودشان را داشتند که نه ازمکه و مدینه و نه از کربلا و شام نیامده بودند، از تبریز و خراسان و تهران و کرمان و سیستان برخاسته بودند. این رژبم منحوس اسم رودکی را بر تالا رودکی تحمل نکرد و خیابان پهلوی را که مردم به نام مصدق نامگذاری کرده بودند نیز تحمل نکرد و آن را به ولیعصر تغییر داد. آخوندهای گنده دماغ خود بزرگ بین در اقدام احمقانه یی اسامی مکانهای تاریخی را هم به اسم خمینی تغییر دادند، مثل میدان نقش جهان و مسجد شاه اصفهان را.

آن چه اکنون در صحنه انتخابات در جامعه ایران مشهود است، گرایش گسترده به « نه گفتن» به حاج محمود احمدی نژاد کاندیدای جناح هار موسم به اصوالگرا است. این پاسدار اَزگل با رفتار و ادعاهای احمقانه اش در سیاست خارجی و تشدید دست اندازی به حقوق شهروندان و تشدید سانسور توسط وزارت ارشاد اسلامی که گروهی از عناصر بیسواد و بشدت مرتجع تحت تصدی صفار هرندی قاطر چی و دستیار سابق حسین شریعتمداری اداره می شود انزجار شدیدی نسبت به خود به ویژه نزد نسل جوان و انشجویان بر انگیحته است. او با جمع کردن تملق گویانی دور خود که به طور حرفه یی برای او ویژنامه مدح ستایش منتشر می کردند، تنی چند از یاران سابق خودش را هم به واکنش واداشت. پاسدار محمد باقر ذوالقدر سالها مقام رده بالای فرماندهی سپاه پاسداران بود و با پیروزی احمدی نژاد تلی گردو با دمش شکست که این پیروزی طی اجرای یک طرح کار شده چند لایجه به دست آمده، از او سرخورده شد و بعد از کنار کشیدن، در یادداشتی با تیتر«...و این است فتح الفتوح»** که در یازده دیماه 86 در چند سایت رژیم انتشار یافت، با تجلیل از پاسداری به نام «سردار حاج احمد کاظمی» به مناسبت دومین سالگرد مرگ وی که در سانحه سقوط هواپیما کشته شده بود وبه روایت ذوالقدر در جنگ قهرمانیها کرده و شگفتی آفریده بود، به طور غیر مستقیم به دهن احمدی نژاد و تملق گویان حرفه ای مستقر در دفترش کوبید که نحوه حضور احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا در نیویورک و واکنش او را به حمله ها و انتقادها، فتج الفتوح نامیده بودند.

همان گونه که اشاره شد، به نظر می رسد که شرکت در انتخابات با هدف نه گفتن به احمدی نژاد، گرایشی قوی در جامعه است و در این میان میرحسین موسوی که محمد خاتمی تبلیغاتچی او شده است کاندیدای نگران کننده برای جناح هار است. این نگرانی را هم از واکنشهایی که از سوی چهره های جناج هار نظیر مرتضی نبوی وزیر پست و تلگراف کابنیه دوم او و کسانی چون حبیب الله عسگر اولادی در به نقد کشیدن عملکرد او در دوران نخست وزیریش می توان دید و هم ضد تبلیغات ناشیانه یی علیه او که به نفع میرحسین تمام شد. این ضد تبلیغ تکذیب دیدار میرحسین موسوی با بعضی مراجع یا اعلام نظر منفی ازسوی آنان نسبت به میرحسین توسط خبرگزاری رژیم و تلویزیون رژیم بود که آنان به نوبه خود ضمن تکذیب خبرکذب خبرگزاری و تلویزیون رژیم این اقدام را تقبیح کردند. مرتضی نبوی هم حمله هایش به میرحسین به شکل احمقانه یی است که به اعتقاد من نمی تواند تاثیر منفی برای میرحسین موسوی داشته باشد. مثلا این که میرحسین معاون وزیرش را هم خودش انتخاب می کرد چه ربطی به مسائل مردم و چه اهمیتی برای مردم می تواند داشته باشد. از طرفی امثال مرتضی نبودی جز این قبیل حرفها حرف دیگری هم ندارند بزنند. چون در جنایت علیه مردم و پاما کردن حقوق آنان همه با هم همرای و پشت سر «امام خمینی ایستاده بودند». از طرفی گفته می شود که رفسنجانی هم زمان را برای تلافی جویی از جناح اصولگرا که در انتخابات دوره قبل ریاست جمهوری علیه او و برای «تخریب» او سی دی تبلیغات تهیه کرده بودند و او حواله شان کرده بود به خدا، مناسب دیده و امکاناتش را در حمایت از موسوی بکار گرفته است. عامل تازه یی که در این دهمین دروه انتخابات ریاست جمهوری رژیم وارد شده است، مناظره تلویزیونی است که تنها بعد از یک نظر سنجی علمی و کارشناسی می توان تا حدوی به تاثیرات آن در افکار عمومی به نفع یا به زیان این یا آن کاندیدا پی برد. اما من فکر می کنم این انتخابات دو رقیب اصلی دارد یک میرحسین و دیگر حاج محمود. فرمانده سابق سپاه که «نخودی» این بازی است و بود و نبودش فرقی نمی کند و عددی نیست. از سوی دیکر برداشت من از اوضاع کنونی این است که در مناظره حاج محمود با آن دو کاندیدای دیگر، هم از بردش که تضعیف رقیب است و هم از خوردنش از طرف مقابل یک «پورسانتاژ» ی به طور خود کار به نفع موسوی در این بازی به سوی او سرا زیر خواهد شد، در مجموع به گمان من اگر نتیجه این نمایش انتخاباتی، نتیجه یی کم و بیش شبیه بار دوم کاندیدا شدن خاتمی داشته باشد و میرحسین موسوی در همان دوراول رای گیری، رقبا را پشت سر بگذارد، هیچ تعجبی ندارد و این امر محتمل است. البته در صورت وقوع چینین رویدادی، جناح اصلاح طلب طبعا بهره برداریهای خودش را خواهد کرد که «این منم طاووس علیین شده» اما حقیقت روشن تر از آن است که بشود آن را در ابهام فرو برد و واقعیتهای جامعه ایران کوبنده تر از آن است که بشود آن را در هیاهوی محو کرد. حقیفت چیست؟ ایا مردم به حمایت رژیم برخاسته اند، یا این رژیم است که از آن ادعاهای دادن درس مسلمانی و آنها را در قالبهای ایدئولوژی گندیده خود محصور کردن و به نیازهای آنها بی اعتنایی کردن و اقتصاد را مال خر دانستن کوتاه آمده است؟ آبا این مردمند که دست از هویت ملی و تاریخی خود برداشته اند یا کارگزاران و گردانندگان این رژیم منحوس که همه پرونده سنگین و ننگینی از سالهای سیاه دهه 60 دارند، حالا چاره حفط نظام از خطر انفحار خشم خلق را گزیدن تاکتیک «گرگ در پوستین شبان» یافته اند که البته ناچارند ما به ازای این تاکتیک، بهای استراتژیک سر فرود آوردن در برایر هویت ایرانی را بپردازند و از آن عرشی که در اول انقلاب سیر می کردند پایین بیاییند و خود را همدل مردم و همرنگ جامعه ایران نشان بدهند. یک عامل که به عنوان شاخصی بیانگر این واقعیت، تعییر رویکرد عوامل رژیم به مساله روشنفکر و روشنفکری است. روشنفکر و روشنفکری به طور اعم در نزد مردم مفهمومی با بار مثب بوده و هست. اما دست اندر کاران این رژیم منحوس از آغاز سر ستیز با روشنفکران و تخطئه آنها را داشتند. بیست سال پیش روزنامه جمهوری اسلامی در چند عنوان مقاله دنباله دار برای تخطئه روشنفکران ایران از زمان مشروطه تا کنون تلاش می کرد و محمد خاتمی هم در کتاب از شهر دنیا تا دنیای شهر مثل هر آخوند متکبری از جناب مردم به داوری در مورد روشنفکران کشور که یک پسوند بی دین هم به آن اضافه کرده پرداخته است وعیله روشنفکران حکم صادر کرده و ازجمله گفته است:« جامعه ما دینی است و طبیعی است که بی دینان مدعی روشنفکری در این جامعه پایگاه و در دل مردم جایگاهی نداشته باشند و نداشته اند... روشنفکر بی دین بخواهد یا نخواهد و بداند یا نداند آب به آسیاب دشمن می ریزد، دشمنی که مخالف استقلال ما است و با فرهنگ اصیل و دیانت و آزادگی این ملت سر ستیز دارد»( از بیم موج ص 199و200). اما حالا جبهه گیری ضد روشنفکری فتیله اش نه تنها کلا پایین کشیده شده بلکه از سوی عناصری از جبهه موسوم به اصلاح طلب به طور مثبت با آن برخورد می شود و حتی در یکی از ویدئوهای تبلیغاتی میرحسین موسوی که در یوتیوب قرار دارد نظر مردی را گنجانده اند که می گوید به میرحسین موسوی را می دهد چون او«روشنفکر است» اما روشن است که تا رژیم ولایت فقیه برقرار است، از عقب نشینی های این یا آن جناج رژیم چیز زیادی گیر مردم نخواهد آمد و پرداخت مطالبات مردم «قطره چکانی» خواهد بود و از سوی دیگر آنچه را که مردم از این طریق بدست می آورند، دستگاه ولایت فقیه با قوه قضاییه و سپاه پاسداران و بند 209 اوین می تواند از چنگ آنان خارج کند. نکته یی که میماند این است که نقش اوپوزیسیون در این میان چه باید باشد. من همچنان معتقدم اوپوزیسیون ترقیخواه که نه بلندگویی در داخل و نه حضور علنی در داخل دارد، باید همواره سیاست تحریم انتخابات و پافشاری بر حداکثر مطالبات و باز پس گرفتن هر آنچه را که در انقلاب سال 57 خمینی و آخوندها ملاخور کردند، دنبال کند. این تناقضی با گرایش موجود در جامعه برای شرکت در انتخابات با هدف نه احمدی نژاد ندارد. مردم در شرایط موجود خودشان بهتر می توانند تشخیص بدهند که به کاندیدای چه جریان و گروهی رای بدهند تا به اگر در انتخابات برنده شد، بتواند به عنوان ضربه گیر در برابر جناح هار برای آنان عمل کند و اندکی فضای تنفسی برای آنها به وجود بیاورد. نتیجه انتخابات به نفع این یا آن جناح مطلقا در بر دارنده تفاوت 180 درجه یی به نفع یا ضرر مردم نیست اگر چه به هرحال تفاوت هایی ممکن است مثلا در زمینه کاهش سانسور فیلم و کتاب از سوی جناح موسوم به اصلاح طلب دیده شود. به هر حال چهار سال بعد از هر انتخاباتی جناح بازنده برای تشویق و جلب مردم برای پیروزی به جناح رقیب چاره یی جز مطرح کردن مطالبات بیشری که مردم خواهان آن هستند ندارند. اما وارد شدن اوپوزیسیون خارج کشور به بازی انتخابات به نفع این یا آن جناح هزینه کردن اعتبار خویش برای هیچ است. چرا که پیامهای آنان را گروه معدودی( به نسبت جمعیت رای دهنده) از طریق ایترنت یا به طور دهان به دهان دریافت می کنند و از سوی دیگر این دریافت کنند بیشتر کسانی هستند که به بخش آگاه و نخبگان تعلق دارند. طرفدارای از این یا آن جناح رژیم با هر توجهیی که باشد به گمان من برای بخش آگاه که خود می تواند در ملاء خود تاثیر گذار باشد در بر دارنده پیام مثبت و انگیزاننده یی نیست. اگر اوپوزیسیون خارج کشور به طور مثال حمایت از میرحسین را حتی با منطق نه به احمدی نژاد، سیاست و موضع خود قرار بدهد، پس افق بلند و روشن تر و خارج از این رژیم را در کجا باید جستجو کرد. به خاطر همین تا قانون اساسی ولایت فقیه برقرار است، من سیاست تحریم را سیاست درستی می دانم. در پایان این مطلب دوشعر ضمیه است که یکی شعری است به عنوان «سنگ صبور» که شاعر آن را به محمد خاتمی «تقدیم» کرده بود نشان دهنده امیدی بود که بسیاری به خاتمی بسته بودند اما با کارنامه یی که او در 8 ریاست جمهوریش دارد روشن است که امانت دار رای آنان نبود و شعر دیگر را که «اس اس لام عزیز» عنوان آن است، چندی پیش در اینترنت دیدم که طنز گونه یی است و خشم و نفرت ایرانیان را از این رژیم منعکس می کند و خواندنش خالی از لطف نیست.

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8803090813 *

** مقاله محمد باقر ذوالقدر

http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=613587

سه شنبه 5 اسفند 1376 اطلاعات(بین المللی)- صفحه 7 شعر معاصر ایران..

سنگ صبور مرتضی امیری اسفندقه

با تو بگذار که بی فاصله صحبت بکنیم

از توان و تپش قافله صحبت بکنیم

همزبان! مساله این است که ما تنهائیم

با تو بگذار از این مسأله صحبت بکنیم

ما و یک سینه سخن- حوصله کن- سنگ صبور!

تا از این دل، دل بی حوصله صحبت بکنیم

گاه از آن دست بگوییم که تاول زده است

گاه از پای پر از آبله صحبت بکنیم

توشه ای بدرقهً را ه کن ای روح رحیل

جای آن است که از راحله صحبت بکنیم

گله داریم از این فاصله باخیل خواص

بار عامی بده از این گله صحبت بکنیم

£

بله گفتیم و هنوز آن بله در ما جاری است

نه نگو- گوش کن- از این بله صحبت بکنیم

با از راز نگهداری آن «آری» پاک

می توانیم در این مرحله صحبت بکنیم

£

بین ما باش و به ما جرأت فریاد ببخش

تا ببینیم تو را و یله صحبت بکنیم

ما نه چوپان دروغیم، بیا تا با تو

راست از قصۀ گرگ و گله صحبت بکنیم

نه تو شاهی و نه ما شاعرک درباریم

مرگمان باد و مباد از صله صحبت بکنیم

نه مگر گفت خدا:« اقرب من حبل ورید»

با تو بگذار که بی فاصله صحبت بکنیم

اس اس لام عزیز» »

یک مشت گدای عرب از راه رسیدند،

در میهن پر رونق ما خانه گزیدند،

با روزضه و با روزه، در این باغ پر از گل،

چون گاو دویدند و چریدند و خزیدند،

با چوب و چماق و قمه و دشنه و چاقو

سر ها بشکستند و شکم ها بدریدند !

گفتند که این منطق «اسلام عزیز» است،

اینان که سیه کار تر از شمر و یزیدند،

بستند ز نفرت در دانشکده ها را،

استاد و مبارز همه در بند کشیدند،

آنگاه به صحن چمن دانش و فرهنگ،

هر جمعه ، چنان گلهً گوساله چریدند!

با چرک و شپش لشگر جرار گدایان،

از سامره و کوفه و بیروت رسیدند،

روزیکه جوانان وطن در صف پیکار،

لبخند زنان ذائقه ً مرک چشیدند،

امروز سرافراشته در عین وقاحت،

این مرده خوران مدعی خون شهیدند!

اینک همه با غارت این مردم بدبخت،

گویی شرف گشمده را باز خریدند،

با زور و ریاکاری و دزدی و تقلب،

برقامت دین جامعهً تزویر بریدند،

موسیقی شان، شیون مرگ است و گدایی،

این کوردلان دشمن شادی و امیدند!

کوته نظران قاصد دوران توحش،

بر سقف جهان تار خرافات تنیدند،

جز مفت خوری، مرده خوری نوحه سرایی،

مردم هنر دیگری از شیخ ندیدند!

اکنون که سفیهان همه در مسند جاهند،

اکنون که فقیهان همه چرمنگ و پلیدند،

در میهن ما «منتطق اسلام» چماق است،

دزدان همگی پیرو این دین مبین اند،

هرچند که هرگز فقها، تخم ابوجهل،

زین شعبده ها خبر نبینند و ندیدند!

آیت الله کامیبز

پ-14 خرداد 1388- 4 ژوئن 2009

http://iradj-shokri.blogspot.com


لشکری از مفتخورها بمناسبت مرگ دجال جماران !!



محمود احمدی نژاد چهارشنبه در جمع میهمانان خارجی مراسم بیستمین سالگرد مرگ " دجال " در ساختمان قدیم مجلس شورای اسلامی سخنرانی کرد.!!

متن کامل سخنرانی خمینی در 12 بهمن 57


فایل صوتی سخنرانی خمینی در 12 بهمن 57

بسم الله الرحمن الرحیم

ما در این مدت مصیبت ها دیده ایم، مصیبت های بسیار بزرگ و بعضی پیروزها حاصل شد که البته آن هم بزرگ بوده، مصیبت های زن های جوان مرده، مردهای اولاد از دست داده، طفل های پدر از دست داده. من وقتی چشمم به بعضی از اینها که اولاد خودشان را از دست داده اند می افتد، سنگینی در دوشم پیدا می شود که نمی توانم تاب بیاورم. من نمی توانم از عهده این خسارات که بر ملت ما وارد شده است برآیم، من نمی توانم تشکر از این ملت بکنم که همه چیز خودش را در راه خدا داد، خدای تبارک و تعالی باید به آنها اجر عنایت فرماید. من به مادرهای فرزند از دست داده تسلیت عرض می کنم و در غم آنها شریک هستم. من به پدرهای جوان داده، من به آنها تسلیت عرض می کنم. من به جوان هائی که پدرانشان را در این مدت از دست داده اند تسلیت عرض می کنم.

خوب، ما حساب بکنیم که این مصیبت ها برای چه به این ملت وارد شد، مگر این ملت چه می گفت و چه می گوید که از آنوقتی که صدای ملت در آمده است تا حالا قتل و ظلم و غارت و همه اینها ادامه دارد. ملت ما چه می گفتند که مستحق این عقوبات شدند ملت ما یک مطلبش این بود که این سلطنت پهلوی از اول که پایه گذاری شد برخلاف قوانین بود. آنهائی که در سن من هستند، می دانند و دیده اند که مجلس موسسان که تاسیس شد، با سرنیزه تاسیس شد، ملت هیچ دخالت نداشت در مجلس موسسان، مجلس موسسان را با زور سرنیزه تاسیس کردند و با زور، وکلای آن را وادار کردند به اینکه به رضاشاه رای سلطنت بدهند. پس این سلطنت از اول یک امر باطلی بود، بلکه اصل رژیم سلطنتی از اول خلاف قانون و خلاف قواعد عقلی است و خلاف حقوق بشر است. برای اینکه ما فرض می کنیم که یک ملتی تمامشان رای داند که یک نفری سلطان باشد، بسیار خوب، اینها از باب اینکه مسلط بر سرنوشت خودشان هستند و مختار به سرنوشت خودشان هستند، رای آنها برای آنها قابل است؛ لکن اگر چنانچه یک ملتی رای دادند (ولو تمامشان) به اینکه اعقاب این سلطان هم سلطان باشد، این به چه حقی ملت پنجاه سال از این، سرنوشت ملت بعد را معین می کند سرنوشت هر ملتی به دست خودش است.

ما در زمان سابق، فرض بفرمائید که زمان اول قاجاریه نبودیم، اگر فرض کنیم که سلطنت قاجاریه به واسطه یک رفراندمی تحقق پیدا کرد و همه ملت هم ما فرض کنیم که رای مثبت دادند، اما رای مثبت دادند بر آقامحمدخان قجر و آن سلاطینی که بعدها می آیند. در زمانی که ما بودیم و زمان سلطنت احمدشاه بود، هیچ یک از ما زمان آقامحمدخان را ادراک نکرده، آن اجداد ما که رای دادند برای سلطنت قاجاریه، به چه حقی رای دادند که زمان ما احمد شاه سلطان باشد سرنوشت هر ملت دست خودش است. ملت در صد سال پیش از این، صدوپنجاه سال پیش از این، یک ملتی بوده، یک سرنوشتی داشته است و اختیاری داشته ولی او اختیار ماها را نداشته است که یک سلطانی را بر ما مسلط کند. ما فرض می کنیم که این سلطنت پهلوی، اول که تاسیس شد به اختیار مردم بود و مجلس موسسان را هم به اختیار مردم تاسیس کردند و این اسباب این می شود که - بر فرض اینکه این امر باطل، صحیح باشد- فقط رضاخان سلطان باشد، آن هم بر آن اشخاصی که در آن زمان بودند و اما محمد رضا سلطان باشد بر این جمعیتی که الان بیشتر شان، بلکه الا بعض قلیلی از آنها ادارک آنوقت را نکرده اند، چه حقی داشتند ملت در آن زمان، سرنوشت ما را در این زمان معین کنند؛ بنابر این سلطنت محمدرضا اولا که چون سلطنت پدرش خلاف قانون بود و با زور و با سرنیزه تاسیس شده بود مجلس، غیر قانونی است، پس سلطنت محمدرضا هم غیر قانونی است و اگر چنانچه سلطنت رضاشاه فرض بکنیم که قانونی بوده، چه حقی آنها داشتند که برای ما سرنوشت معین کنند هر کسی سرنوشتش با خودش است، مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟ مگر آن اشخاصی که درصد سال پیش از این، هشتاد سال پیش از این بودند، می توانند سرنوشت یک ملتی را که بعدها وجود پیدا کنند، آنها تعیین بکنند؟ این هم یک دلیل که سلطنت محمدرضا سلطنت قانونی نیست.

علاوه بر این، این سلطنتی که در آنوقت درست کرده بودند و مجلس موسسان هم ما فرض کنیم که صحیح بوده است، این ملتی که سرنوشت خودش با خودش باید باشد، در این زمان می گوید که ما نمی خواهیم این سلطان را. وقتی که اینها رای دادند به اینکه ما سلطنت رضاشاه را، سلطنت محمدرضاشاه را، رژیم سلطنتی را نمی خواهیم، سرنوشت اینها با خودشان است. این هم یک راه است از برای اینکه سلطنت او باطل است.

حالا می آئیم سراغ دولت هائی که ناشی شده از سلطنت محمدرضا و مجلس هائی که ما داریم. در تمام طول مشروطیت الا بعضی از زمان ها آن هم نسبت به بعض از وکلا، مردم دخالت نداشتند در تعیین وکلا. شما الان اطلاع دارید که در این مجلسی که حالا هست، چه مجلس شورا و چه مجلس سنا و شما ملت ایران هستید، شما ملتی هستید که در تهران سکنی دارید، من از شما مردم تهران سوال می کنم که آیا این وکلائی که در مجلس هستند، چه در مجلس سنا و چه در مجلس شورا شما اطلاع داشتید که اینها را خودتان تعیین کنید اکثر این مردم می شناسند این افرادی را که به عنوان مجلس و به عنوان وکیل مجلس سنا یا مجلس شورا در مجلس هستند یا این هم با زور تعیین شده بدون اطلاع مردم. مجلسی که بدون اطلاع مردم است و بدون رضایت مردم است، این مجلس، مجلس غیرقانونی است.

بنابر این اینهائی که در مجلس نشسته اند و مال ملت را گرفته اند به عنوان اینکه حقوق هر فرض کنید که وکیلی اینقدر است، این حقوق را حق نداشتند بگیرند و ضامن هستند. آنهائی هم که در مجلس سنا هستند، آن ها هم حق نداشتند و ضامن هستند. و اما دولتی که ناشی می شود از یک شاهی که خودش و پدرش غیر قانونی است، خودش علاوه بر او غیرقانونی است، وکلائی که تعیین کرده است غیرقانونی است، دولتی که از همچو مجلسی و همچو سلطانی انشا بشود، این دولت غیرقانونی است. این ملت حرفی را که داشتند در زمان محمدرضاخان می گفتند که این سلطنت را ما نمی خواهیم و سرنوشت ما با خود ماست. در حالا هم می گویند که ما این وکلا را غیرقانونی می دانیم، این مجلس سنا را غیرقانونی می دانیم، این دولت را غیرقانونی می دانیم. آیا کسی که خودش از ناحیه مجلس، از ناحیه مجلس سنا، از ناحیه شاه منصوب است و همه آنها غیر قانونی هستند، می شود که قانونی باشد ما می گوئیم که شما غیر قانونی هستید باید بروید.

ما اعلام می کنیم که دولتی که به اسم دولت قانونی خودش را معرفی می کند، حتی خودش قبول ندارد که قانونی است، خودش تا چند سال پیش از این، تا آنوقتی که دستش نیامده بود این وزارت، قبول داشت که غیرقانونی است، حالا چه شده است که می گوید من قانونی هستم این مجلس غیرقانونی است، از خود وکلا بپرسید که آیا شما را ملت تعیین کرده است هر کدام ادعا کردند که ملت تعیین کرده است، ما دستشان را می دهیم دست یک نفر آدم ببرد او را در حوزه انتخابیه اش، در حوزه انتخابیه اش از مردم سوال می کنیم که این آقا آیا وکیل شما هست، شما او را تعیین کردید حتما بدانید که جواب آنها نفی است. بنابر این آیا یک ملتی که فریاد می کند که ما این دولت مان، این شاه مان، این مجلس مان برخلاف قوانین است و حق شرعی و حق قانونی و حق بشری ما این است که سرنوشت مان دست خودمان باشد، آیا حق این ملت این است که یک قبرستان شهید برای ما درست بکنند، در تهران، یک قبرستان هم در جاهای دیگر

من باید عرض کنم که محمد رضای پهلوی، این خائن خبیث برای ما رفت، فرار کرد و همه چیز ما را به باد داد. مملکت ما را خراب کرد، قبرستان های ما را آباد کرد. مملکت ما را از ناحیه اقتصاد خراب کرد. تمام اقتصاد ما الان خراب است و از هم ریخته است که اگر چنانچه بخواهیم ما این اقتصاد را به حال اول برگردانیم، سال های طولانی با همت همه مردم، نه یک دولت این کار را می تواند بکند و نه یک قشر از اقشار مردم این کار را می توانند بکنند، تا تمام مردم دست به دست هم ندهند نمی توانند این به هم ریختگی اقتصاد را از بین ببرند. شما ملاحظه کنید، به اسم اینکه ما می خواهیم زراعت را، دهقان ها را دهقان کنیم، تا حالا رعیت بودند و ما می خواهیم حالا دهقانشان کنیم، اصلاحات ارضی درست کردند، اصلاحات ارضی شان بعد از این مدت طولانی به اینجا منتهی شد که بکلی دهقانی از بین رفت، بکلی زراعت ما از بین رفت و الان شما در همه چیز محتاجید به خارج؛ یعنی محمدرضا این کار را کرد تا بازار درست کند از برای آمریکا و ما محتاج به او باشیم در اینکه گندم از او بیاوریم، برنج از او بیاوریم، همه چیز را، تخم مرغ از او بیاوریم یا از اسرائیل که دست نشانده آمریکاست بیاوریم.

بنابراین کارهائی که این آدم کرده به عنوان اصلاح، این کارها خودش افساد بوده است. قضیه اصلاحات ارضی یک لطمه ای بر مملکت ما وارد کرده است که تا شاید بیست سال دیگر ما نتوانیم این را جبرانش بکنیم مگر همه ملت دست به هم بدهند و کمک کنند تا سال بگذرد و جبران بشود این معنا. فرهنگ ما را یک فرهنگ عقب نگه داشته درست کرده است، فرهنگ ما را این عقب نگه داشته به طوری که جوان های ما تحصیلاتشان در اینجا تحصیلات تام و تمام نیست و باید بعد از اینکه یک مدتی در اینجا یک نیمه تحصیلی کردند آن هم با این مصیبت ها، آن هم با این چیزها، باید بروند در خارج تحصیل بکنند. ما پنجاه سال است، بیشتر از پنجاه سال است دانشگاه داریم و قریب سی و چند سال است که این دانشگاه را داریم لکن چون خیانت شده است به ما، از این جهت رشد نکرده، رشد انسانی ندارد، تمام انسان ها و نیروی انسانی ما را از بین برده است این آدم.

این آدم به واسطه نوکری که داشته، مراکز فحشا درست کرده، تلویزیونش مرکز فحشاست، رادیویش بسیاریش فحشاست، مراکزی که اجازه دادند برای اینکه باز باشد، مراکز فحشاست، اینها دست به دست هم دادند. در تهران مرکز مشروب فروشی بیشتر از کتابفروشی است، مراکز فساد دیگر الی ماشائالله است. برای چه سینمای ما مرکز فحشاست. ما با سینما مخالف نیستیم ما با مرکز فحشا مخالفیم. ما با رادیو مخالف نیستیم ما با فحشا مخالفیم. ما با تلویزیون مخالف نیستیم ما با آن چیزی که در خدمت اجانب برای عقب نگه داشتن جوانان ما و از دست دادن نیروی انسانی ماست، با آن مخالف هستیم. ما کی مخالفت کردیم با تجدد، با مراتب تجدد مظاهر تجدد وقتی که از اروپا پایش را در شرق گذاشت خصوصا در ایران، مرکز چیزی که باید از آن استفاده تمدن بکنند ما را به توحش کشانده است. سینما یکی از مظاهر تمدن است که باید در خدمت این مردم، در خدمت تربیت این مردم باشد و شما می دانید که جوان های ما را اینها به تباهی کشیده اند و همین طور سایر این جاها. ما با اینها در این جهات مخالف هستیم. اینها به همه معنا خیانت کرده اند به مملکت ما.

ما علاوه بر اینکه زندگی مادی شما را میخواهیم مرفه بشد، زندگی معنوی شما را هم میخواهیم مرفه باشد. شما به معنویجات احتیاج دارید.معنویات ما را بردند اینها.دلخوش به این مقدار نباشید که فقط مسکن میسازیم، آب و برق را مجانی میکنیم، اتوبوس را مجانی میکنیم.دلخوش به این مقدار نباشید.معنویات شما را، روحیات شما را عظمت میدیم.شما را به مقام انسانیت میرسانیم.اینها شما را منحط کردند.اینقدر دنیا را پیش شما جلوه دادند که خیال کردید همه چیز این است.ما هم دنیا را می آباد میکنیم و هم آخرت را. یکی از اموری که باید بشد همین معناست که خواهد شد. این دارایی ها از غنائم ملت است و مال ملت است و مستضعفین.من امر کرده ام که به مستضعفین بدهند و خواهند داد. و پس از این هم تغییراتی دیگر در امور خواهد حاصل شد.لکن قدری باید تحمل کنید.به این حرفهای باطل گوش نکنید.اینها حرف میزنند.ما عمل میکنیم. اینها شما را میخواهند دلسرد کنند از اسلام. اسلام پشتیبان شماست.

ما پس از این راجع به بانکها هم طرحهایی داریم که از وضع رخوت بار برگردد.از این وضع استعماری برگردد.ما باید تمام این کاخهای وزارت خانه را،وزارت خانه ها را، که میلیونها ، میلیلردها مال ملت درش خرج شده است.اینها باید تبدیل بشد به یک چیز معتقد اسلامی،اینها فرم خارجی است،فرم اجنبی است.فرم طاغوت است.در دادگستری کاخ درست شده است.لکن دادگستری نیست.دادخواهی نیست.فقط کاخ است.بانکها به تدریج باید بشد و ربا به کلی قطع بشد.من باید به مصادر امور بگم که اخلال کنند.که اینقدر ضعف نفس به خرج ندید.دنبال این نباشید که فرم غربی پیدا کنید.بیچارگی ما این است که دنبال این هستیم که فرم غربی پیدا کنیم.دادگستری ما دادگستری غربی باشد.قوانین ما قوانین غربی باشد.اینقدر ضعیف النفس نباشید.اینهایی که فرم غربی را به فرم الهی ترجیخ میدهند.اینها از اسلام اطلاع ندارند.اونهایی که میگن نمیشد اسلام را در این زمان پیاده کرد، برای اینکه اسلام را نشناخته اند، نمیفهمند چی میگن. ما مبارزه با فساد را با دایره امربه معروف و نهی از منکر که یک وزارت خانه مستقل ، بدون پیوستگی به دولت .با یک همچنین وزارت خانه ای که تاسیس خواهدشد ان شاءالله، مبارزه با فساد میکنیم.فحشا را قطع میکنیم.مطبوعات را اصلاح میکنیم.رادیو را اصلاح میکنیم.تلویزیون را اصلاح میکنیم.سینماها را اصلاح میکنیم.تمام اینها به فرم اسلام باید باشد. تبلیغات ، تبلیغات اسلامی . وزارت خانه ها ، وزارت خانه های اسلامی. احکام ، احکام اسلام. حدود اسلام را جاری میکنیم.خوف از اینکه غرب نمیپسندد نمیکنیم.غرب ما را خوار کرد.غرب روحیات ما را از بین برد.ما را غرب زده کردند.ما غرب زدگی را می زداییم. تمام آثار غرب را،تمام آثار فاسده .تمام اخلاق فاسده غربی را، تمام نظرات باطله غربی را خواهیم زدایید. ما یک مملکت محمدی ایجاد میکنیم.

(صلوات بلند و قراء حضار)

در ایران نباید بیرق شاهنشاهی باشد.آرمهای ایران نباید آرمهای شاهنشاهی باشد.باید آرمهای اسلامی باشد.از همه وزارت خانه ها، از همه ادارات، باید این شیر خورشید منحوس قطع بشد. علم اسلام باید باشد.آثار طاغوت باید برد.اینها آثار طاغوت است.این تاج ، آثار طاغوت است.آثار اسلام باید باشد.نه آثاری که تمدن است.آقا بیدار باشید.ملت بیدار باش. ملت بیدار باش.آقا یدار باشید.کم کم شما را دوباره نکشانند آنجا.از الان، از الان باید این مسائل حل بشد.

و اما نفت ما، تمام نفت ما را به غیر دادند، به آمریکا و غیر از آمریکا دادند، آنی که به آمریکا دادند عوض چه گرفتند عوض، اسلحه برای پایگاه درست کردن برای آقای آمریکا. ما، هم نفت دادیم و هم پایگاه برای آنها درست کردیم. آمریکا با این حیله که این مرد هم دخالت داشت، با این حیله نفت را از ما برد و برای خودش در عوض پایگاه درست کرد یعنی اسلحه آورده اینجا که ارتش ما نمی تواند این اسلحه را استعمال بکند، باید مستشارهای آنها باشند، باید کارشناس های آنها باشند. این هم از ناحیه نفت که این نفت ما را اگر چند سال دیگر خدای نخواسته این عمر پیدا کرده بود، عمر سلطنتی پیدا کرده بود، مخازن نفت ما را تمام کرده بود، زراعت مان را هم که تمام کرده، این ملت بکلی ساقط شده بود و باید عملگی کند برای اغیار. ما که فریاد می کنیم از دست این، برای این است. خون های جوان های ما برای این جهات ریخته شده، برای اینکه آزادی می خواهیم ما. ما پنجاه سال است که در اختناق بسر بردیم، نه مطبوعات داشتیم، نه رادیوی صحیح داشتیم، نه تلویزیون صحیح داشتیم، نه خطیب توانست حرف بزند، نه اهل منبر می توانستند حرف بزنند، نه امام جماعت می توانست آزاد کار خودش را ادامه بدهد، نه هیچ یک از اقشار ملت کارشان را می توانستند ادامه بدهند و در زمان ایشان هم همین اختناق به طریق بالاتر باقی است و باقی بود و الا هم باز نیمه حشاشه او که باقی است، نیمه حشاشه این اختناقی هم باقی است. ما می گوئیم که خود آن آدم، دولت آن آدم، مجلس آن آدم، تمام اینها غیر قانونی است واگر ادامه به این بدهند اینها مجرمند و باید محاکمه بشوند و ما آنها را محاکمه می کنیم.

من دولت تعیین می کنم، من تو دهن این دولت می زنم، من دولت تعیین می کنم، من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می کنم، من به واسطه اینکه ملت مرا قبول دارد (تکبیر حضار) این آقا که خودش هم خودش را قبول ندارد، رفقایش هم قبولش ندارند، ملت هم قبولش ندارد، ارتش هم قبولش ندارد، فقط آمریکا از این پشتیبانی کرده و فرستاده به ارتش دستور داده که از او پشتیبانی بکنید، انگلیس هم از این پشتیبانی کرده و گفته است که باید از این پشتیبانی بکنید. یک نفر آدمی که نه ملت قبولش دارد نه هیچ یک از طبقات ملت از هر جا بگوئید قبولش ندارند، بله چند تا از اشرار را دارند که می آورند توی خیابان ها، از خودشان هست این اشرار، فریاد هم می کنند، از این حرف ها هم می زنند لکن ملت این است، این ملت است (اشاره به حضار). می گوید که در یک مملکت که دو تا دولت نمی شود. خوب واضح است این، یک مملکت دو تا دولت ندارد لکن دولت غیرقانونی باید برود، تو غیرقانونی هستی، دولتی که ما می گوئیم، دولتی است که متکی به آرای ملت است، متکی به حکم خداست، تو باید یا خدا را انکار کنی یا ملت را. باید سرجایش بنشیند این آدم و یا اینکه به امر آمریکا و اینها وادار کند یک دسته ای از اشرار را این ملت را قتل عام کند.

ما تا هستیم نمی گذاریم اینها سلطه پیدا کنند، ما نمی گذاریم دوباره اعاده بشود آن حیثیت سابق و آن ظلم های سابق، ما نخواهیم گذشت که محمدرضا برگردد، اینها می خواهند او را برگردانند، بیدار باشید. ای مردم! بیدار باشید، نقشه دارند می کشند، ستاد درست کرده مردیکه در آن جائی که هست، روابط دارند درست می کنند، می خواهند دوباره ما را برگردانند به آن عهدی که همه چیزمان اختناق در اختناق باشد و همه هستی ما به کام آمریکا برود. ما نخواهیم گذاشت، تا جان داریم نخواهیم گذاشت و من از خدای تبارک و تعالی سلامت همه شما را خواستار هستم و من عرض می کنم بر همه ما واجب است که این نهضت را ادامه بدهیم تا آنوقتی که اینها ساقط بشوند و ما به واسطه آرای مردم، مجلس سنا درست بکنیم و دولت اول را، دولت دائمی را (مقصود من از مجلس سنا مجلس موسسان بود، نه مجلس سنا. مجلس سنا اصلش یک حرف مزخرفی است، همیشه بوده.) تعیین بکنیم.

و من باید یک نصحیت به ارتش بکنم و یک تشکر از یکی از ارکان ارتش، یک قشرهائی از ارتش. اما آن نصحیتی که می کنم این است که ما می خواهیم که شما مستقل باشید، ماها داریم زحمت می کشیم، ماها خون دادیم، ماها جوان دادیم، ماها حیثیت و آبرو دادیم، مشایخ ما حبس رفتند، زجر کشیدند، می خواهیم که ارتش ما مستقل باشد. آقای ارتشبد! شما نمی خواهید شما نمی خواهید مستقل باشید

آقای سرلشکر! شما نمی خواهید مستقل باشید، شما می خواهید نوکر باشید من به شما نصحیت می کنم که بیائید در آغوش ملت، همان که ملت می گوید بگوئید، ما باید مستقل باشیم، ملت می گوید ارتش باید مستقل باشد، ارتش نباید زیر فرمان مستشارهای آمریکا و اجنبی باشد، شما هم بیائید، ما برای خاطر شما این حرف را می زنیم، شما هم بیائید برای خاطر خودتان این حرف را بزنید، بگوئید (ما می خواهیم مستقل باشیم، ما نمی خواهیم این مستشارها باشند.) ما که این حرف را می زنیم که ارتش باید مستقل باشد، جزای ما این است که بریزید توی خیابان خون جوان های ما را بریزید که چرا می گوئید من باید مستقل باشم ما می خواهیم تو آقا باشی.

و اما تشکر می کنم از این قشرهائی که متصل شدند به ملت، اینها آبروی خودشان را، آبروی کشورشان را، آبروی ملت شان را اینها حفظ کردند. این درجه دارها، همافرها، افسرهای نیروی هوائی، اینها همه مورد تشکر و تمجید ما هستند و همین طور آنهائی که در اصفهان و در همدان و در سایر جاها، اینها تکلیف شرعی، ملی، کشوری خودشان را دانستند و به ملت ملحق شدند و پشتیبانی از نهضت اسلامی ملت را کردند ما از آنها تشکر می کنیم و به اینهائی که متصل نشدند می گوئیم که متصل بشوید به اینها، اسلام برای شما بهتر از کفر است، ملت برای شما بهتر از اجنبی است. ما برای شما می گوئیم این مطلب را، شما هم برای خودتان این کار را بکنید، رها بکنید این را، خیال نکنید که اگر رها کردید ما می آئیم شما را به دار می زنیم. این چیزهائی است که شماها یا کسان دیگر درست کرده اند والا این همافرها و این درجه دارها و این افسرها که آمدند و متصل شدند، ما با کمال عزت و سعادت آنها را حفظ می کنیم و ما می خواهیم که مملکت، مملکت قوی باشد، ما می خواهیم که مملکت دارای یک نظام قدرتمند باشد، ما نمی خواهیم نظام را به هم بزنیم، ما می خواهیم نظام محفوظ باشد لکن نظام ناشی از ملت در خدمت ملت، نه نظامی که دیگران سرپرستی اش را بکنند و دیگران فرمان به آن بدهند.

والسلام علیکم ورحمت الله وبرکاته

پروژه ای برای «بدنام» کردن نویسندگان و هنرمندان!


پروژه ای برای «بدنام» کردن نویسندگان و هنرمندان!

بهرام رحمانی

بهرام رحمانی

بیش تری را به پای کارناوال صندوق های رای خود بکشانند به هر ترفندی متوسل می شوند این بار، به نام جمعی از نویسندگان و هنرمندان وبلاگی باز کرده و در حال جمع­آوری امضاء هستند. در واقع به نظر می رسد که این پروژه ای برای بدنام کردن نویسندگان و هنرمندان است.

در روزهای اخیر، معرفی وبلاگی به امیل ام رسیده است که به احتمال قوی به بسیاری از سایت­ها و وبلاگ­ها و به ویژه آدرس امیل­های نویسندگان، روزنامه­نگاران و هنرمندان در داخل و خارج کشور ارسال شدهاست. نویسندگان این فراخوان، از مردم خواسته اند که در کارناوال «انتخابات» ریاست جمهوری حکومت اسلامی، در روز «22 خرداد» شرکت کنند و تاکید کرده اند: «امروز روز بزرگ انتخاب تاریخی است»؟!
این وبلاگ «درباره ی یک ضرورت» نام دارد که در آن، مطلبی تحت عنوان «نامه جمعی از هنرمندان و نویسندگان ایرانی»، این چنین آغاز شده است:
دوستان عزیز و هم قلمان و هم فکران بزرگوار! با تشکر از این حضور تاریخی:
لطفا به نکات زیر توجه بفرمایید:
برای ثبت امضای شما موارد زیر الزامی ست:
۱- ثبت "یک" کامنت با موضوع امضا می کنم. لطفا مطالب پیرامون امضا و یادداشت های خود را به ایمیل یک ضرورت ارسال کنید
۲- نام و نام خانوادگی (لطفا از قرار دادن و ثبت هر گونه نام کوچک - نام مستعار و... خودداری کنید)
۳- عنوان حرفه ی هنری که در آن زمینه فعالیت دارید
۴- ثبت ایمیل و وبسایت و یا وبلاگ شخصی
۵- ارسال یک ایمیل تائیده به آدرس ایمیلی که در انتهای نامه ذکر شده است
نوشته شده در دوشنبه یازدهم خرداد 1388ساعت 23:41 توسط نامه جمعی از هنرمندان و نویسندگان ایرانی»
«فرزندان ایران! باز روز حساب آمد.
چنان که روشن است امروز نه فقط تقدیر ما و کودکان مان درون مرزهای این سرزمین کهن، بلکه هم چون دیروز و پریروز، سرنوشت بسیاری زندگی ها و زبان ها و فرهنگ های دیگر نیز، درین قارّه کبیر و درین عالم عظیم، به همّت و تدبیر گره گشای ایرانیان بسته است. ما ایرانیان که گویندگان زبان‌های قدیم و جدید، وارثان تمدنّی بزرگ و بنیان گذار، و همواره به کوری چشم شبکوران تاریخ، افروزندگان چراغ فردای این دیار بوده ایم، و مانده ایم.»
این فراخوان که هنوز هیچ اسمی در زیر آن دیده نمی شود، شک برانگیز است. از این رو، این احتمال وجود دارد که پشت این فراخوان، هیچ نویسنده ای نباشد و وزارت اطلاعات و یا جناح اصلاح طلب و طرفداران آن، وبلاگ یادشده را راه انداخته اند تا امضاء جمع کنند و اگر در این راه پیشرفتی داشتند اسامی را زیر این فراخوان خود قرار دهند. تاکنون رسم بر این بوده است که هر فراخوانی در پای خود امضاء­کنندگانی دارد که از دیگران نیز دعوت به عمل می آورند تا آن را امضاء کنند؛ اما در زیر این فراخوان هنوز اسم هیچ نویسنده و هنرمندی نیامده است؟! آن بخش از نویسندگان، هنرمندان و روزنامه نگارانی که چشم به بالایی ها، یعنی حاکمیت ندارند، بلکه توجه دایمی آن ها معطوف به درد و غم و رنج های آن هاست، هرگز امضای خود را زیر چنین فراخوان هایی قرار نمی دهند. این بخش از نویسندگان و هنرمندان، همواره برای تغییر وضعیت موجود به نفع مردم و آزادی های فردی و اجتماعی می کوشند و موجودیت حکومت اسلامی را به رسمیت نشناخته اند. زیرا این حکومت سی سال است که جنایات پشت جنایت می آفریند و کسب و کار سران آن، عموما آزادی کشی و فرهنگ کشی و آدم کشی است.
اگر هم فرض کنیم نویسندگانی و هنرمندانی پشت این فراخوان هستند، نویسندگان و هنرمندان درباری و بارگاهی شاهان و خلفا و ولایت فقیه هاست و در مقابل نویسندگان و هنرمندان و روزنامه نگاران سکولار، آزادی خواه، انسان دوست، سوسیالیست و مردمی قرار دارند.
در جای دیگری از این فراخوان آمده است: «ما هنرمندان و نویسندگان امضاکننده زیر از آحاد ملّت دعوت می کنیم به تأمّل در این سؤالات، که صرفا چند نمونه از سؤالات جان گزایی است که درین ایّام، آتشی در جان ایران و ایرانی به پا کرده اند. درعین حال احزاب و گروهها و شخصیتها و روزنامه نگاران آزادیخواه را نیز درین ایّام تنگ بار دیگر دعوت می کنیم به حدّاکثر همدلی و همگامی در راه این آرمان عزیز و مشترک، و خاضعانه یادآوری می کنیم که از منظر مطالبات ملّی کمال مطلوب رسانیدن هر دو نامزد اصلاح طلبان به مرحله دوم انتخابات بود و هست، که در صورت تحقّق، بسیاری از بحثهای جاری درون جبهه ای با صراحت و شفّافیت بیشتری البتّه قابل پیگیری است. با یک حساب سرانگشتی ساده می شد دریافت که چنین وضعیتی، اگرچه نیازمند کمی درایت و ایثار، اما قابل تحقق بود، و چه بسا هنوز باشد.»
«ملّت بزرگ ایران!
از شما می خواهیم روز جمعه بیست و دوم خرداد سال جاری پای صندوقهای رأیی حاضرشوید... ایرانیان! در جهان خطرخیز معاصر، امروز روز بزرگ انتخاب تاریخی است برای ایران، میان فردایی نامعلوم و فردایی کمی بهتر. و پدر پیر بنیان گذارتان هزار سال پیش سرود: دریغ است ایران که ویران شود.
جمعی از هنرمندان و نویسندگان معاصر ایران، خرداد یکهزار و سیصد و هشتاد و هشت خورشیدی»
این فراخوان، مغایر با مواضع و جهت­ گیری آن بخش از نویسندگان و هنرمندانی است که به دلیل مخالفت با هرگونه سانسور و اختناق، تهدید و ترور، شکنجه و اعدام، قلم شان را به عنوان ابزاری در خدمت کارناوال انتخاباتی حکومت اسلامی قرار نمی دهند. انتخابات در حاکمیت جمهوری اسلامی، اسم رمز رقابت و کمشکش جناح های حکومتی در جهت تقسیم مجدد قدرت و حاکمیت است و مردم آزادی خواه در این رقابت حاکمان، هیچ نفعی ندارند. جناح های مختلف حکومت اسلامی، هر چهار سال یک بار، تحت عنوان «انتخابات» برای حل بحران ها و رقابت هایشان به سیاهی لشکر نیاز دارند. رفتن پای صندوق های رای «انتخابات» ریاست جمهوری حکومت اسلامی، عملا یاری رساندن به بقای حکومت جهل و جنایت، سانسور و سرکوب چیز دیگری نیست. چرا که این حکومت، سی سال است سرکوب و کشتار، تهدید و ترور، زندان و شکنجه، اعدام و سنگسار می­کند؛ قلم ها می شکند؛ دهان ها را می بندد و تولید نویسندگان و هنرمندان را به سادگی به تیغ سانسور می سپارد. حکومتی که سعید سلطانپورها را اعدام کرده است. حکومتی که مختاری ها و پوینده ها و هم چنین صدها فعال سیاسی را در داخل و خارج کشور ترور کرده است. زندان هایش مملو از فعالین جنبش دانشجویی، جنبش زنان، جنبش کارگری و وبلاگ نویس و روزنامه نگار است. حکومتی که نصف جامعه، یعنی زنان را از ابتدایی ترین حقوق انسانی و اجتماعی محروم کرده است. حکومتی که کارگران و مردم محروم را به لحاظ اقتصادی به خاک سیاه نشانده و هرگونه اعتراض بر حق آن ها را نیز شدیدا سرکوب می کند. حکومتی که باید تحصیل رایگان را برای همه کودکان کشور تامین کند میلیون ها کودک را به دلیل فقر و محرومیت خانواده هایشان به کارهای سخت و خطرناک وادار کرده است. در حکومتی که جان آدمی زاد بی ارزش ترین است.
همه جناح های حکومت اسلامی، تاریخ سیاه و جان کاهی را به اکثریت مردم ایران تحمیل کرده اند. این جناح ها در حالی که با همدیگر در رقابت هستند اما هنگامی که از سوی مردم احساس خطر می کنند دست در دست هم قرار می دهند تا اعتراضات و اعتصابات را سرکوب کنند. موسوی، احمدی نژاد، کروبی و رضایی، این «چهار مرد خبیثی» که در سی سال حاکمیت اسلامی، در راس حکومت قرار داشتند و در همه جنایات آن نیز سهیم اند. موسوی هشت سال نخست وزیر بود که کشتارهای مخالفین حکومت در سال های 60 تا 62 و به ویژه قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67، یعنی در دورانی که او نخست وزیر و خامنه ای رییس جمهور بود. سران حکومت اسلامی، با پافشاری به ادامه جنگ و ایران و عراق با شعار «راه قدس از کربلا می گذرد»، صدها هزار انسان را قربانی کردند. محسن رضایی، رییس سپاه پاسداران بوده است که همه کشتارهای حکومت، از یورش وحشیانه به کردستان، ترکمن صحرا، خوزستان، تعقیب و تهدید و ترور و کشتار مخالفین مستقیما فرماندهی کرده است. احمدی نژاد، این تیرخلاص زن معروف که در جوخه های ترور بود در چهار سال اخیر ریاست جمهوری اش، انواع و اقسام سناریوهای سیاه و طرح های غیرانسانی را بر سر مردم ایران آورده است. کروبی، در همه جنایات حکومت و از جمله دوره ای نیز به عنوان رییس مجلس همه قوانین ضدانسانی را به تصویب رسانده است.
خمینی، بنیان گذار حکومت جهل و جنایت و سانسور حکومت اسلامی اسلامی، در همان ماه های نخست به قدرت رسیدنش با صدور فرمان یورش به دستاوردهای انقلاب، از جمله فتوای شکستن قلم ها را داد.
«آن ها که قلم های مسموم را گرفته اند و بر خلاف اسلام چیز می نویسندو ملی و دموکراتیک و این حرف ها را به میان می آورند از آن ها نپذیرید. …می خواهندملت را از مسیر از خود خارج کنند… قلم ها را بشکنید و به اسلام پناه بیاورید.» (آیت الله روح الله خمینی، قم، ۱۷ اسفند ۱۳۵۷)
سی سال است که سران حکومت اسلامی، در پیش برد اهداف خمینی، با همدیگر مسابقه می دهند و از جمله این سیاست جانیانه خمینی را با تشدید سانسور و اختناق پیاده می کنند. حکومتی که خمینی بنیان گذار آن بود تاکنون در دادگاه های غیرعادلانه ده ها هزار نفر از پیر و جوان، زن و مرد را روانه چوبه دار یا جوخه ‌هاىاعدام کرده است. در ایران امروز طبق آمارهای رسمی حکومتی، حدود 20 میلیون نفر در زیر خط فقر زندگی فاجعه باری می گذرانند.
بنا به گزارش عفو بین الملل، تنها در سه ماه تابستانسال ١٣٦٠، اعدام هزار و ششصد نفر در ایران رسما اعلام شد. تا ۹ خرداد ۱۳۶۱ تعدادرسمی اعدام شدگان از ابتدای انقلاب به ۴۴۰۰ نفر رسید. مجازات اعدام، یعنی کشتن عمدی انسان ها توسط حکومت، تنها ابزار نهایی آفریدنرعب و وحشت در جامعه نبود، مجازات ‌های دیگری نیز نظیر ترور، شلاق، قطع عضو،سنگسار، حبس‌ های درازمدت، اخراج شغلى، تصفیه از مشاغل دولتی، مصادره اموال مردم، تهدید خانواده های زندانیان سیاسی و نظایرآن ابعاد تکان دهنده ای به خشونت و تروریسم دولتی ایران را به نمایش می گذاشت.
در رابطه با قتل عام زندانیان سیاسی در بهار و تابستان 1367، آمار دقیقی در دسترس نیست اما گفته می شود با فتوایی که خمینی صادر کرد میرحسین موسوی، نخست وزیر، علی خامنه ای، رییس جمهور و محسن رضایی فرمانده سپاه پاسداران وقت، جوخه های مرگ را فعال تر کردند و در مدت کوتاهی چندین هزار زندانی سیاسی را قتل عام کردند. بنابراین، خامنه ای و موسوی و هم چنین محسن رضایی، نقش مستقیم در این قتل عام تاریخی زندانیان سیاسی داشتند. در چنین شرایطی، تعجب آور است که بخشی از نویسندگان و هنرمندان جامعه ما، به این همه وحشی گری و جنایات حکومت چشم ببنندند و از مردم بخواهند به آن ها رای دهند؟ اگر حافظه تاریخی مردم ضعیف است و وقایع را فراموش می کنند اما این وظیفه نویسنده است که تاریخ را به عنوان آینه در مقابل مردم قرار دهد تا از چاله درنیامده در چاه نیافتد.
اساسا دنيای جديد بعد از رنسانس، پیرامون اين اندیشه شكل گرفت كه انسان خارج از جهان و مسلط بر جهان است و به او به عنوان موجودی برتر كه شكل دهنده جهان است، نگريسته می شود. چنان كه ماركس گفته است تاكنون بحث بر سر تفسير جهان بود و اكنون سخن بر سر تغيير جهان است. پس انسان به دنبال این اندشه شتافت تا خدا را و وعده های بهشتی مذاهب را زمينی کند و برپایه ارزش ها و معیارهای انسانی پايه تغيير جهان را بنا کند. اما متاسفانه در جامعه ما، نویسنده ای سرشناسی هم چون محمود دولت آبادی، هر چهار سال یک بار پشت یکی از کاندیداهای جهل و خرافه و جنایت کار حکومت اسلامی می رود و این بار نیز حامی موسوی شده است؟! در حالی که آقای دولت آبادی، در این سال های سخت و دشوار، اعتراض جدی به سرکوب و کشتار، سانسور و اختناق حکومت اسلامی نکرده است.
در قرن بیست و یکم، هنوز هم بزرگ ترین دغدغه نویسنده ایرانی، آزادی اندیشه، آزادی بیان و آزادی عقیده و تشکل است که هیچ یک تاکنون عملی نشده است. بنابراین، باید خستگی ناپذیر برای تحقق آن ها مستقل از بازی های انتخاباتی حکومتی و جناح های آن کوشید.
در هر صورت فراخوانی که به نام جمعی از نوسندگان و هنرمندان برای شرکت در «انتصابات» حکومت اسلامی، بو دار است. و طبیعی است که هیچ نویسنده، هنرمند و روزنامه نگار آزادی خواهی آن را امضاء نکند. در چنین شرایطی، لااقل با نرفتن به پای صندوق های رای حکومت جهل و جنایت، سانسور و اختناق، از مطالبات برحق نویسندگان، روزنامه نگاران، هنرمندان، کارگران، زنان، دانشجویان و مردم تحت ستم ایران دفاع کنیم؛ در جهت حق آزادی بیان، قلم و تشکل، آزادی های فردی و اجتماعی و هم چنین آزادی همه زندانیان سیاسی و لغو هرگونه شکنجه روحی و جسمی و اعدام و سنگسار گام برداریم و ار هر فرصت و ابزاری برای بیان این خواست ها استفاده کنیم.
فراموش نکنیم که یكی از مهم ترين وظايف نویسنده، روزنامه نگار و هنرمند آزادی خواه و حق طلب اين است كه از قلم خود به بهترين وجهی در راه آزادی و برابری انسان ها استفاده كند. زيرا قلم از ارزش معنوی بسیار و گران بهایی برخوردار است و می تواند باعث خلاقیت و رشد و پيشرفت جامعه و يا برعکس گمراهی آن شود. قلم، همواره تاثير بسياری بر اذهان عمومی جامعه دارد. بنابراين، اگر نویسنده و هنرمند، تعهد مسئولانه ای نسبت به قلم خود نداشته باشد بی شک نوشته ‌هايش ارزش و جایگاه چندانی در جامعه نخواهد داشت.
اگر نويسنده و هنرمند به تعهد انسانی و اجتماعی در برابر قلم خود و جامعه پایبند باشد نه تنها خودش پای صندوق های رای ریاست جمهوری حکومت اسلامی نمی رود، بلکه آن چنان روشنگری می کند که مردم نیز پای صندوق های رای نروند و به سیاهی لشکر حکومت تبدیل نگردند. به هر حال چنین فراخوان هایی لااقل در جامعه ما ـ به خصوص توسط نويسندگان و هنرمندان ـ می ‌تواند لطمات زیادی به آزادی بیان و قلم و مبارزات مردم تحت ستم و آزادی خواه بزند و اثرات سوء از خود برجای بگذارد. از سویی، امضاء­کنندگان آن را «بدنام» سازد.
علی خامنه ای رهبر حکومت اسلامی، اخیرا با انتشار بیانیه ای شرکت در انتخابات را عقلا و شرعا واجب خواند و تاکید کرد: «دشمنان ملت، گاه انتخابات ایران را انتصابات می خوانند و گاه می گویند رقابت نامزدها بازی کنترل شده درون حکومت است و انتخابات حتما با تقلب همراه خواهد بود که البته هدف همه این تلاش ها، ضربه زدن به مردم سالاری دینی و جلوگیری از مشارکت قوی مردم در انتخابات است... آنچه من از مردم می خواهم این است که همه با «تمام قوا، توان و نشاط» در ۲۲ خرداد پای صندوق های رای بروند.»؟!
بدین ترتیب، اگر آن تحولی در جامعه ما به وجود آید که توازن قوا به نفع مردم تغییر یابد بی شک، همه سران حکومت از جمله این «چهار مرد خبیث» کاندیدای ریاست جمهوری، به دلیل جنایت علیه بشریت مورد محاکمه قرار خواهند گرفت. اکثریت مردم جامعه ایران، شاکی همه سران و جناح های حکومت اسلامی هستند. در چنین وضعیتی، آن نویسندگان، هنرمندان، احزاب و سازمان های سیاسی و تشکل های اجتماعی و فرهنگی که برای این جنایت کاران رای جمع می کنند را باید صریحا محکوم کرد. زیرا این اقدام به نفع کلیت حکومت اسلامی است و به بقای آن یاری می رساند!

گزارش تصويري از اذيت و آزار و هجوم نيروي انتظامي به منازل مردم محروم بلوچستان در روز "