۱۳۸۹ اسفند ۱۸, چهارشنبه

«فرزند امام»



شنبه، ۱۴ اسفند ۱۳۸۹ / ۰۵ مارس ۲۰۱۱


در روز ۱۳ دیماه ۱۳۵۸, «جامعه روحانیت مبارز» تهران ابوالحسن بنی صدر را به عنوان کاندیدای خود برای اِحراز مقام ریاست جمهوری اعلام کرد. در جریان فعالیتهای انتخاباتی کاندیداها, سپاه پاسداران برای انتخاب او تبلیغ می کرد. پاسدار همدانی, سرکرده سپاه تهران, در مصاحبه با روزنامه «خبر», در تاریخ ۱۳مهر۸۹, در این باره گفت: «سپاه پاسداران برای روی کارآوردن اولین رئیس جمهور یعنی بنی صدر فعالیت کرده است. برای ایشان هم تبلیغ کردیم. سپاه همدان واقعاً کاندیدایش آقای بنی صدر بود».


خمینی در آذرماه ۱۳۵۹ در دیدار با استانداران سراسر کشور در باره او گفته بود: «جناب آقای بنی صدر را همین مردم کوچه و بازار از پاریس آوردند اینجا و رئیس جمهور کردند، برای این که مردی مسلمان است، مؤمن است، خدمتگزار است». حال آن که «مردم کوچه و بازار» شناختی از بنی صدر نداشتند و خود او بود که بنی صدر را از پاریس به ایران آورد و زیر بالش را گرفت و بر مسند ریاست جمهوری نشاند.


بنی صدر, به حق, از این «مراحم امامانه» حق شناسی داشت و برای تثبیت نظام ولایت از هیچ تلاشی فروگذار نکرد. می نویسد: «من خود از نویسندگان اصل ۱۱۰ ولایت‌فقیه بودم، از ۷نفری که این اصل را نوشته‌اند یکی خود من بودم» («انقلاب اسلامی», شماره ۲۶دی۵۸). او با خمینی رابطه مرید و مرادی داشت. می گوید: «...تبلیغ می کنند که نخستین رئیس جمهوری "جمهوری اسلامی ایران" با بنیانگذار این جمهوری مخالف است... آنها که این تبلیغات را می کنند راه معاویه را می روند و من به آنها می گویم ... در دل من که خود را فرزند امام می دانم, جز عشق و صمیمیت به امام نیست و در فکر من هیچ نمی گذرد جز این که خواست او به اجرا درآید...» (از سخنان بنی صدر در روز ۱۷شهریور ۱۳۵۹ در میدان شهدا ـ ژاله ـ به نقل از روزنامه بامداد, ۱۸شهریور۱۳۵۹).


«خط امام در همان خط است که ما طی ۲۰سال در آن قلم و قدم زده ایم... همین قدر می گویم که پیشنهاد طرح حکومت اسلامی از من بود و نخستین کسی هستم که به این مهم پرداختم و عمر را صرف تدارک چهار رکن سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی حکومت اسلامی کردم» («صد مقاله بنی صدر», صفحه ۱۱۹, سرمقاله «انقلاب اسلامی», شماره پنجشنبه ۱۳دیماه ۱۳۵۸).






پیشینه بنی صدر


بنی صدر پیش از آن که به همراه خمینی با هواپیمای «ارفرانس» از فرودگاه «شارل دوگل» پاریس به پرواز درآید و در روز ۱۲بهمن ۱۳۵۷بر زمین فرودگاه مهرآباد تهران فرودآید, چهره معروف و شناخته شده یی نبود. به یاری خمینی بود که از پله های ترقی بالا رفت. پدرش آیت الله سیدنصرالله بنی صدر, از علمای معروف همدان, با خمینی روابط دوستانه داشت. اما خود او در آخرین سالهای اقامتش در ایران, از همراهان احسان نراقی در مؤسسه علوم اجتماعی بود و به یاری نراقی، که از وابستگان دفتر فرح پهلوی بود, توانست برای ادامه تحصیل به اروپا برود (از کاخ شاه تا زندان اوین، احسان نراقی، خدمات فرهنگی رسا، تهران، ۱۳۷۲). یکبار هم در همان سالها, برای شرکت در یک «سمینار دانشجویی بین المللی» به همراه احسان نراقی به کشور اسراییل سفرکرد (نیمروز, شماره ۲۵۹, ۱۹فروردین ۱۳۷۳ ـ گفتگوی حسین مُهری با بنی صدر). دوستی وی با احسان نراقی از آن پس نیز ادامه یافت که سه دهه آخرش با رنگ دفاع جانانه هردو از رژیم آخوندی همراه بود.


در سالهای اقامتش در فرانسه, مشغول تحصیل یا نگارش کتاب بود و فعالیت سیاسی چندانی نداشت. فقط در سالهای پایانی رژیم استبدادی شاه که جنبش در داخل ایران شعله ورشد, با آن همراهی نشان داد. وقتی در مهرماه ۱۳۵۷ خمینی به پاریس رفت, بنی صدر از جمله معدود افرادی بود که در فرودگاه پاریس به استقبال او رفت («صدمقاله», ابوالحسن بنی صدر, چاپ «پیام آزادی», تهران, زمستان ۱۳۵۸, صفحه ۲۴۸). در مدت اقامت خمینی در پاریس با او روابط نزدیکتری پیداکرد و در بازگشت خمینی به ایران در ۱۲بهمن۵۷، بنی صدر کرایه هواپیمای دربست «ارفرانس» را که خمینی را به ایران برد, با چک خودش پرداخت («شکست شاهانه», ماروین زونیس, ترجمه عباس مخبر, انتشارات طرح نو. تهران. ۱۳۷۰).


در آستانه پیروزی انقلاب ۱۳۵۷, خمینی او را به عضویت «شورای انقلاب» درآورد و بنی صدر به پشتیبانی او بود که به ریاست جمهوری رسید و فرمانده کل قوای خمینی هم شد.






جنگ, جنگ تا پیروزی


دو ماه پس از نشستن بنی صدر بر مسند ریاست جمهوری (۳۰دی۵۸), خمینی در پیامش به مناسبت آغاز سال ۱۳۵۹, که در پایان شهریور آن, عراق به ایران حمله کرد, رژیم عراق را دستپرورده آمریکا نامید و مردم آن کشور را به قیام و خیزش دربرابر آن فراخواند: «...ملت شریف عراق... به پا خیزید و قبل از آن که این رژیم فاسد همه چیز شما را تباه کند, دست جنایتکار او را از کشور اسلامی قطع کنید... و بدانید اطاعت از این سفّاک, مخالفت با خدای متعال است و جزای آن عار و نار است» (صحیفه نور, «مجموعه رهنمودهای امام خمینی», جلد سیزدهم, چاپ بهمن ۱۳۶۲, ص۴۰).


سه هفته بعد, بنی صدر, در راهپیمایی موسوم به «وحدت» در روز ۲۲فروردین ۵۹, خطاب به رئیس جمهور عراق گفت: «ما انقلاب کردیم و یک آدم فاسد و خائن را بیرون کردیم, تو در این میان چه میگویی؟ ... ما مردم عراق را به رژیم فاسد تو بفروشیم؟ غیرممکن است. نمی فروشیم». سپس, به درخواستهای مکرّر رژیم عراق بهرفع اختلافات اشاره کرد و گفت: «اتّفاقاً, چند نوبت, چه زمانی که در مسئولیّت بودم و چه زمانی که مسئولیّت نداشتم, فرستادند و گفتند: ما آمادهایم تا امور خودمان را با شما حل کنیم. من گفتم: با شما امری نداریم که حل کنیم. دفعه آخر یاسر عرفات آمد و من همین جواب را دادم» (اطّلاعات, ۲۳فروردین۵۹).


این هم «بیانیه» بنی صدر با عنوان «بیت المقدّس را باید آزادکنیم»: «ما باید دولت بعث عراق و رژیمهایی مانند اورا ... سرنگون کنیم... ما برای پیروزی قطعی باید بپذیریم که با ابرقدرتها در جنگ هستیم و باید شرایط جنگ و سختیها و محرومیتهای آن را بپذیریم. در آن صورت است که قدس عزیز نیز نجات خواهد یافت». (روزنامه اطلاعات, ۱۴مرداد۱۳۵۹). این بیانیه یک ماه و نیم قبل از آغاز رسمی جنگ ایران و عراق منتشر شد.






فرمانده کل قوا


وقتی فرمانده کل قوای خمینی شد, با این که هیچ تجربه یی در کار نظامی نداشت, برای آماده کردن ارتش و سپاه پاسداران درجهت مقاصدی که خمینی در سر داشت, ازجمله تصرف کشور عراق, به جدّ, به دخالت در امور نظامی پرداخت. یکی از اقدامات او پروبال دادن به صیّاد شیرازی بود. او در نامه ‌یی به خمینی در روز ۲۸شهریور۵۹ (دو سه روز قبل از آغاز جنگ ایران و عراق), ‌در مورد صیّاد شیرازی می ‌نویسد: «آقاى صیاد شیرازى سرگرد بود و مرحوم دکتر چمران او را به اینجانب معرفى کرده بود. سه درجه ارتقا به او دادم، او را سرهنگ تمام کردم، ۳ لشکر را در اختیارش گذاشتم و مأمور کردستانش کردم . با آن که فرماندهان ارتش مخالف بودند. مى ‏گفتم بلکه راست باشد و او مردى باجوهر باشد. به دفعات شکایت و اعتراض شد که مگر ما نظامیان موش آزمایشگاه هستیم که به دست افسر توپخانه ـ که نه درس ستاد فرماندهى و نه تجربه دارد ـ مى‏سپارید. جوابم این بود که باتجربه‏ ها کمکش کنند و موجب هماهنگى و همکارى میان سپاه و ارتش مى‏ شود. خبر رسید که در تهران به کارهاى دیگر مشغول شده و هر روز گزارش گفتگوهایش درباره عزل فرماندهان و همه کاره شدنش را مى ‏آوردند. تزلزل و خشم فرماندهان نیروها زیاد مى ‏شد تا بدانجا که دسته جمعى آمدند و گفتند استعفا می دهیم. سرانجام در کردستان مصیبت بر مصیبت افزود و مصیبت آخرى که به بار آورد، غیرقابل اغماض شد: یک گروه ۵۰۰ نفرى را به سردشت برده و ۴۵۷ تن از آنها را به کشتن داده و ۴۵ میلیون تومان پول و بسیارى از ابزار جنگى از بین رفت و روحیه نظامیان را به کلى خراب کرده بود. ارتشیان با او به غایت دشمن شدند. براى جبران عدم کفایت، درخواست بمب ناپالم کرد و امروز در دنیا موضوع تبلیغات بر ضد جمهورى اسلامى ما شده است که در حکومت مذهبى، هموطنان مسلمان خود را با بمب ناپالم مى ‏سوزانیم. در کردستان بر نفرت عمومى از او افزوده شد. احضارش کردم. از او در باره فاجعه ‏یى که [در سردشت] به بار آورده بود، توضیح خواستم. پاسخ داد به بهشت مى‏ روند! خشکم زد! پرسیدم مگر خداوند شما را مأمور فرستادن جوانان مردم به بهشت کرده‏است؟...» («نامه‌های بنی‌صدر به خمینی و دیگران»، ص۱۵۷).






مغضوب خمینی


بنی صدر از نیمه سال ۵۹ با برخی از یکّه تازیهای «حزب جمهوری اسلامی», که بهشتی در راٌس آن بود, به رویارویی پرداخت و به تدریج گام در راهی نهاد که سرانجام به برکناریش از ریاست جمهوری انجامید. سخنانش در اعتراض به شکنجه های وحشیانه در زندانها از گامهای اول او در این راه بود: «... در قانون اساسی شکنجه مگر حرام نشده؟ ممنوع نشده؟ در کجای دنیا, در کدام دین, و در کجای اسلام و در کدام کشور اسلامی در حکومت اسلامیش شش نوع زندان وجود دارد... چرا اینها تعطیل نمی شوند؟... چرا هیاٌتی تشکیل نمی شود و به کار این زندانهای گوناگون نمی رسد؟... چرا رسیدگی نمی کنند که آیا شکنجه هست یا نه؟ چه طور ممکن است در رژیم اسلامی انسان و جان او این همه بی منزلت شده باشد که بتوان مثل آب خوردن محکوم کرد و بدون آن که کسی بفهمد کار او را تمام کرد...» (روزنامه اطلاعات, ۲۹آبان ۱۳۵۹).


در روزهای پایانی ماه خرداد۱۳۶۰, به هنگام طرح «عدم کفایت» او در مجلس در پیامی خطاب به «مردم ایران», بار دیگر به استبداد سیاهی که «حزب جمهوری اسلامی» بر جامعه حاکم کرده بود, اعتراض کرد و گفت: «... عدم کفایت من در چیست؟ جز همین اعتراضها به استبداد سیاهی که در کار ایجاد آنند؟ ... امروز نتیجه حکومت حزب جمهوری اسلامی بر کشور ـ حزب که چه بگویم یک گروه معین به نام حزب ـ واپسگرایی اقتصادی, گرانی روزافزون, ناامنی [است] تا بدان حد که رئیس جمهور کشور که به راٌی یازده میلیون در این مقام قرارگرفته است, در هیچ چیز خود امنیت ندارد؛ بساط پرونده سازی و ساواک بازی, به روال دوره شاه پدیدار شده؛ قوانین اختناقی, یکی پس از دیگری, آماده می شوند, کشور علاوه بر جنگ خارجی, جنگ داخلی, در یک ناامنی عمومی می سوزد؛ اقتصاد در فلج کامل, جامعه جوان بی تاب, بدون سرنوشت روشن...»


بعد از برکناری بنی صدر, خمینی که در ۱۸آذر۵۹ گفته بود «جناب آقای بنی صدر» «مردی مسلمان است, مؤمن است, خدمتگزار است», یکباره نظرش را صد و هشتاد درجه تغییر داد و گفت: «این آدم از اول ادعا می کرد که مسلمان است و برای اسلام کار می کند و کذا. من هم از اول فهمیدم دروغ می گوید» (خمینی در دیدار با افسران و درجه داران ـ جماران ـ ۳ شهریور ۱۳۶۰).


تصویب طرح «عدم کفایت» بنی صدر همزمان بود با قلع و قمع تظاهرات مسالمت آمیز ۳۰خرداد۶۰. بنی صدر خمینی را باعث و عامل به قهرکشیده شدن مبارزه می داند و در مقاله یی در ۲۴شهریور ۱۳۸۹, باعنوان «درباره دروغهای بزرگی که گنجی از قول بنی صدر ساخته است» در پاسخ به اکبر گنجی که مجاهدین را آغازگر خشونت در خرداد۶۰ می داند, می نویسد: «... او مجاهدین خلق را آغازگر ترور و خشونت می گرداند. امّا چرا کاسه داغ تر از آش می شود؟ زیرا نیاز به توجیه نقش خود و همانندهای خود در کودتای خرداد ۶۰ دارد...». او در این مقاله سپاه پاسداران را «آغازگر خشونت» می داند نه مجاهدین را که خود مقتول و مضروب این خشونتهای سیاه بودند.






همراه با مجاهدین


بنی صدر در ماههای آخر ریاست جمهوری, همزمان با فاصله گرفتنش از «حزب جمهوری اسلامی», که خمینی به طور قاطع, از آن پشتیبانی می کرد, به مجاهدین نزدیک شد. این نزدیکی پس از کنارگذاشته شدنش از ریاست جمهوری به آنجا کشید که مجاهدین برای این که به چنگ پاسداران خمینی نیفتد, او را به پایگاه خود بردند و اندکی بعد, در روز ۷مرداد ۱۳۶۰, او را با همان هواپیمایی که مسعود رجوی در آن عازم پاریس بود, از چنگ پاسداران خمینی رهانیدند و به پاریس رساندند. «شورای ملی مقاومت» ـ که مسعود رجوی مسئول آن بود و در روز ۳۰تیر۶۰, قبل از خروج او از ایران اعلام موجودیت کرده بود ـ با بنی صدر به عنوان رئیس جمهور دوران گذار تا زمانی که از این شورا اخراج شد (پایان سال ۶۲), به همکاری پرداخت. شورا و مجاهدین, در این مدت دو سال و اندی حرمت او را, چنان که بایسته بود, نگه داشتند, اما او نمک خورد و نمکدان شکست. مسعود رجوی درباره مددرسانیهای مجاهدین و قدرناشناسی وی می گوید: «مجاهدین و پشتیبانان آنان... برای بنی صدر, چه در مقام رئیس جمهور و چه بعد از عزل او توسط خمینی, تا پای جان مایه گذاشتند. اما افسوس که عاقبت به ورطه خیانت درغلتید و نشریه اش در خارجه, طابق النعل بالنعل, به رله کننده اطلاعات آخوندها علیه مجاهدین تبدیل شد. شگفتا که مجاهدین جان او را از چنگال خمینی و لاجوردی و از ندامت تلویزیونی نجات دادند. وقتی که او در تهران به پایگاه ما آمد, من اشرف را موظّف کردم که اگر حمله یی برای دستگیری بنی صدر صورت بگیرد, پاسداران خمینی ابتدا باید از روی جسد او و طفل شیرخوارش و جسد تمام برادران و خواهرانمان, که در این پایگاه بودند بگذرند... اما بنی صدر پس از ۱۷ ژوئن, فرصت رابرای خنجر زدن به مریم که در زندان فرانسه بود و برای خنجر زدن به مجاهدین, با پیکرهای سوخته در خارجه و پایگاههای بمباران شده در عراق, از دست نداد» («استراتژی قیام و سرنگونی, مسعود رجوی, جلد اول, ص۱۱۹).






سیاوشی که رستم شد!


بنی صدر در «بیان حال» روزهای پس از مغضوب شدن و پیش از خروجش از ایران, می نویسد که ابتدا, خواست سیاوش شود: «می گفتم من محکومم که سیاوش دوران جدید باشم. امّا زنم علیه من طغیان کرد و گفت: چرا می خواهی سیاوش باشی و رستم نباشی که مقاومت می کند...» (مصاحبه با روزنامه فرانسوی «لیبراسیون», شماره ۶ اوت ۱۹۸۱ـ ۱۵مرداد۱۳۶۰).


۲۲تیرماه ۱۳۶۰: «عذرا, همسر شجاع! ... مساٌله از دست دادن ریاست جمهوری و زندان و محکومیت را در ذهن خود حل کرده بودم ... در من، روحیه و حالت سیاوش بود. قربانی شدن را ... پذیرفته بودم. به خانه که آمدم ... قیافه تو پر از تصمیم بود. پر از پرخاشگری بود... قیافه مقاومت کننده پرامیدی بود که ناممکن را ممکن می شمارد... با قیافه یی که از تو دیدم و با سخنانی که از تو و دوستان شنیدم، تصمیم گرفتم رستم بگردم و نگذارم به دستم بند بگذارند» («خیانت به امید», بنی صدر, چاپ پاریس, ۱۳۶۱, ص۵).


رستم شد, اما در چند هفته یی که پس از این دگردیسی در ایران بود کار به رویارویی با افراسیاب, دشمن ترین دشمن ایران, نکشید, وقتی هم که مجاهدین با دادن چند شهید, با هواپیما او را از «چاه سکندر» بیرون کشیدند و از «هفتخوان» گذراندند و به بر و بوم آباد فرنگ پای نهاد, باز تا یکی دو سال بعد, فرصتی برای رویارویی پیش نیامد. وقتی هم که این فرصت طلایی به دست آمد و لباس رزم پوشید, «چپ آوازه افکند و از راست شد»!


تیغ را از نیام زمانی بیرون کشید که به «مزدوری رجوی» پی برد و همان مقدمه جدایی او از «شورای ملی مقاومت» شد: «اختلاف در شورای ملی مقاومت, با تن دادن به وابستگی و مزدوری رجوی و گروه او پدیدآمد» («انقلاب اسلامی», شماره ۳۰۳, از ۹تا ۲۲فروردین۱۳۷۲, مقاله «اُختاپوس»).


«هابیلیان», سایت وزارت بدنام اطلاعات, در مطلبی زیر عنوان «روایت جدایی بنی صدر از منافقین», ۱۹دیماه ۱۳۶۱, یعنی روز ملاقات مسعود رجوی با طارق عزیز, معاون رئیس جمهور پیشین عراق را نخستین روز این رویارویی ذکر می کند.


مگر این دیدار حامل چه پیامی بود که بنی صدر را این چنین سراسیمه کرد و باعث شد که با شمشیر آخته به میدان رزم با مسعود رجوی و مجاهدین بشتابد؟ رزمی که تا به امروز همچنان ادامه دارد.






دیدار صلح


در روز سوم خرداد۶۱, نیروهای نظامی رژیم خمینی خرمشهر را, که در دست نیروهای مهاجم عراقی بود, بازپس گرفتند و نیروهای عراقی به پشت مرزهای شناخته شده بین المللی عقب نشستند و از خاک ایران بیرون رفتند. از فردای فتح خرمشهر شورای ملی مقاومت ایران تلاش گسترده یی را برای فراهم کردن زمینه صلحی پایدار بین دو کشور ایران و عراق آغازکرد که تا پایان این جنگ ویرانگر ادامه داشت. این تلاشها در شرایطی صورت میگرفت که طرف عراقی برای برقراری صلحی عادلانه, از طریق مذاکرات مستقیم, کاملاً, انعطاف نشان می داد و مراجع بین المللی نیز برای پایان دادن به این جنگ خانمانسوز در تلاش بودند, ولی رژیم خمینی آن را ردکرد. مجمع عمومی ملل متّحد, در روز ۲۲اکتبر۱۹۸۲ (۳۰مهر۶۱), قطعنامه یی را مبنی بر آتش بس فوری جنگ بین ایران و عراق و عقب نشینی نیروها تا مرزهای بین المللی به تصویب رساند. اما رژیم خمینی, به رغم خواست مردم ایران برای پایان دادن بهجنگ و تمایل بینالمللی, حاضر به تن دادن به مفاد قطعنامه نشد. میرحسین موسوی, نخست وزیر وقت رژیم, اعلام داشت: «جوّسازیهای بین المللی نمی تواند در اراده ملّت ما برای ادامه جنگ تا پیروزی اثر بگذارد» (اطلاعات, ۳آبان۶۱). خواست رژیم خمینی ادامه جنگ تا سرنگونی رژیم عراق بود و به کمتر از آن رضا نمی داد.


هفت ماه و اندی پس از خروج نیروهای عراقی از خاک ایران, در روز ۱۹دیماه ۱۳۶۱، مسعود رجوی، مسئول شورای ملی مقاومت ایران، با نایب نخست وزیر عراق ـ طارق عزیز ـ در اقامتگاهش در شهر «اُوِر», در حومه پاریس, دیدارکرد و با وی بیانیه مشترکی را امضانمود. مضمون اصلی این دیدار، راهگشایی برای شکستن طلسم جنگ طلبی خمینی و تدارک دستیابی به صلحی پایدار بود. بعد از فتح خرمشهر در سوم خرداد۶۱ و عقب نشینی نیروهای نظامی عراقی به پشت مرزهای بین المللی, هرگونه تلاش برای ادامه جنگ, و جلوگیری از صلحی که کاملاً در دسترس بود, عملی عمیقاً ضدملی و ضدمردمی به شمارمی آمد.


بنیصدر همزمان با خروج نیروهای عراقی از ایران, نه تنها خواهان صلح نبود, بلکه مانند خمینی و سرکردگان رژیمش, خواهان ادامه جنگ تا سرنگونی رژیم عراق بود. او در این زمان, سرشار از شوق یک تهاجم «جانانه» بهخاک عراق, به«نیروهای مسلّح» هشدار میداد که «اگر پیشروی برقآسا در خاک عراق با قیام عمومی [مردم عراق] همراه نباشد, موفقیّت رژیم عراق تحکیم خواهد شد» (گزارش مسئول شورای ملی مقاومت به مردم ایران, درباره رابطه بنی صدر ...، اسفند ۱۳۶۳, ص۳۲۹).


خواست خمینی و سرکردگان رژیمش «ادامه جنگ تا پیروزی» بود, چرا که پیروزی را قریب الوقوع می دیدند. در چنین شرایطی بود که مسئول شورای ملی مقاومت ایران برای خاتمه دادن به این جنگ خانمان برانداز و راهگشایی برای صلحی پایدار میان دو کشور پای در راهی نهاد که زبان طعن و ناسزاگوییِ خمینی و رژیمش, «البته خمینی»گویان و دلدادگان «حفظ نظام» ولایت فقیه بر وی گشاده شد, که صد البته که هیچ یک از آنان به فکر ایران و ایرانی که در تنور این جنگی که جز خمینی و همتستگانش, کسی خواهان ادامه آن نبود, می سوختند و نابود می شدند . بنی صدر نیز این دیدار صلح جویانه و پیامدهای آن را سرآغاز «مزدوری رجوی» یاد می کند و کاری به این ندارد که اگر در همین مقطع خمینی تن به صلح می داد جلو همه فجایعی گرفته می شد که جنگ در شش سالی که پس از این دیدار ادامه یافت, بر سر مردم ایران و سرزمین آبایی ما آورد. جنگی که زمینه ساز ایجاد آن خمینی و سرکردگان نظامش, ازجمله خود بنی صدر بودند. هم او در آخرین پیام دوران ریاست جمهوریش در ۲۹خرداد۶۰ گفت که «خود همین حزب حاکم (حزب جمهوری اسلامی), همین گردانندگان کودتای خزنده, بانی و موجب آن بودند» (مجاهد, شماره ۱۲۸, ۴تیرماه۱۳۶۰) و رفسنجانی هم در۱۷بهمن۶۷ گفته بود: «شاید ما با تجربه امروز می توانستیم از بروز جنگ جلوگیری کنیم» (اطلاعات, ۱۸بهم۶۷)؛ جنگی که «اگرچه با تجاوز گسترده قوای عراقی به خاک میهن ما اوج گرفت, امّا, از روز اول دقیقاً توسّط خمینی, با هدف صدور تروریسم, به منظور سرپوش گذاشتن بر بحرانها و مقاومت داخلی, زمینه سازی و برانگیخته شد, حال آن که کاملاً احتناب پذیر بود» (پیام مسئول شورا در هفتمین سالگرد انقلاب۱۳۵۷, «مجاهد» شماره ۲۸۰).






نامه بنی صدر به خمینی


بنی صدر در روز اول مرداد۱۳۶۳, که رژیم را در آستانه سرنگونی می دید و خمینی را در بستر بیماری شدید, در نامه یی به او نوشت که «بزرگی» و «قیافه معنوی عصر انقلاب را از سر گیرد»: «وضع بیش از آن چه باید وخیم شده است. ویرانی و کشتار و بی اعتباری دور از حدّ اسلام و روحانیت در افکار مردم ایران و مردم جهان اندازه نمی شناسد... نمی خواهم انحطاط پرشتاب ایران امروز را برای شما شرح کنم. شما آن قدر بی هوش نیستید که ندانید ایران در حال سقوط است... خدا می داند که در سقوط قطعی رژیم شما کمترین تردید ندارم...».


او در این نامه از خمینی خواست که «بگذارید یک دولت لایق از مردم دلسوز بر سر کار آید و امور را به جریان عادی بازگرداند, یعنی مجلس جدیدی با انتخابات آزاد تشکیل دهد تا وضعیت سیاسی کشور عادی بگردد». «...می دانم که در این آزادی خشمهای سرکوفت شده چون شراره های آتشفشان بیرون خواهند زد. در آغاز شما قربانی خشمها خواهید شد. هزاران خانواده های جگرسوخته فریادهای خشم سر خواهند داد ... اما زمان خواهد گذشت. ایران در آزادی آرامش از سر خواهدگرفت و تاریخ, دوران انحطاط شما را گواه بزرگی روح و توانایی دینی خواهد شمرد؛ روحی و دینی که به شما امکان دادند از اعماق سقوط فرازآیید و بزرگی از سر گیرید... چرا نگویم هنوز مایلم که شما نیز از جلد خونریز و ویرانگر به درآیید و همان قیافه معنوی عصر انقلاب را از سرگیرید...» (نشریه مجاهد, شماره ۲۱۶, ۲۶مرداد۱۳۶۳).


همزمان با ارسال این نامه, با این که خمینی هنوز در «جلد خونریز و ویرانگر»ش به کشتار و خونریزی مشغول است, در شماره ۳مرداد۶۳ «انقلاب اسلامی» این پرسش را مطرح کرد: آیا «ولایت فقیه خمینی به گرد ولایت رهبری سازمان [مجاهدین] می رسد»؟ پرسشی که خود او جوابش را بارها در روزنامه اش, «انقلاب اسلامی», ازجمله در شماره ۱۰۸ داده است: «مردم در انتخاب بین حکومت شماها (مجاهدین) و آقای خمینی، دیکتاتوری دستگاه فعلی را برمی‌گزینند، چه، این ملت حکومت کنونی را، با آن‌همه صدماتی که به استقلال کشور وارد آورده است، از شماها پایبندتر به استقلال کشور می‌دانند». خود بنی صدر نیز «دیکتاتوری دستگاه فعلی» برگزیده بود.






«امام» در آستانه مرگ


بنی صدر دو روز پس از نوشتن نامه به خمینی (اول مرداد۶۳) در مصاحبه یی با کانال ۳ تلویزیون فرانسه, که در ۱۳مرداد۶۳ (۳اوت۱۹۸۴) پخش شد, از احتضار خمینی سخن به میان آورد: «بین ۱۲و ۲۰ژوییه, او در حال مرگ بود. مجلس خبرگان هر روز گردهمایی داشت. تا وقتی مهلت تمام می شود جانشین او را انتخاب کرده باشند. از یک ماه پیش او بیمار است و تحت مراقبت پزشکی» و ادامه می دهد: «جنگ در جا می زند... یک اقتصاد فاجعه بار وجود دارد و جنگی که به هیچ پیروزی منجر نمی شود». او در این مصاحبه از «گرایش سخت» درون رژیم یاد می کند که «سازمانهای پاسداران, دادگاههای انقلاب و کمیته هایی را تشکیل می دهد که در شرایط کنونی بازنده هستند. بنابراین آنها ...دست به خرابکاری می زنند تا از پیشروی جناح میانه رو جلوگیری کنند». گرایشهای میانه رو را هم «گرایش هاشمی رفسنجانی, گرایش خامنه ای و یک گرایش دیگر که باز هم میانه رو تر [از اینها]ست, گرایش مهدوی کنی». در پایان تاٌکید می کند: «جناح سرسخت راهی جز خرابکاری ندارد, بنابراین باید کمک کرد کسانی که خواست صلح دارند, پیروز شوند», یعنی همان «گرایشهای میانه رو».


در همان روز (۳مرداد), بنی صدر در مصاحبه یی با ژان گراس, که در روزنامه «لوموند» ۱۴مرداد به چاپ رسید, به بیماری خمینی و امکان مرگ او اشاره کرد و مرگ او را باعث «افزایش اقدامات سرکوبگرانه» «جناح سخت» علیه مخالفان داخل ایران دانست و از دولتهای غربی خواست که از جناح «میانه رو» حمایت کنند: «... عصر بعد از خمینی شروع شده است. اگر امام بمیرد, افراطیون که هیچ گونه شانسی برای پیروزی ندارند, عملیات خرابکاری را برای سنگ اندازی درمقابل اقدامات ”میانه روها“, که خواهان گشایش دیپلوماتیک به طرف غرب و راه حل مسالمت آمیز در جنگ با عراق هستند, افزایش خواهندداد». خود او هم قندیلش را به «امامزاده» «گرایشهای میانه رو» بست.






رهبر مبارزه


بنی صدر اندکی پس از نامه نگاری به خمینی, در مصاحبه با «گئورگ هافمن», خبرنگار روزنامه اتریشی «آربایتر زایتونگ» ـ که در شماره ۱۹ژوییه ۱۹۸۴ (۲۹شهریور۱۳۶۳) این روزنامه به چاپ رسید ـ ضمن تاٌکید بر این که «تمام گروههایی که در پی تغییر رژیم ایران هستند, به کشورهای خارجی و به رژیم عراق تکیه دارند», تصمیمش را برای رهبری مبارزه برای روی کارآوردن «گرایشهای میانه رو» در ایران اعلام کرد و گفت: «من رهبری مبارزه علیه خمینی را بر عهده گرفته ام» («ایران تایمز بین المللی, سال چهاردهم, شماره ۶۶۲, ۵مرداد۱۳۶۳).


«رهبر مبارز علیه خمینی» وقتی لباس رزم پوشید و به میدان پیکار شتافت, تیرهای به زهر آغشته اش را نه به سوی خمینی, «ملاتاریا» و «گرایشهای سخت سر» رژیم سفّاک, بلکه به سوی آنهایی روانه کرد که او را با گذر از «هفتخوانِ» خوف و خطر, از «چاه ویل» خمینی بیرون کشیدند و به سرزمین امن فرانسه رساندند.


او در خاکریز اول نبرد, بهشتی و مسعود رجوی را شبیه هم توصیف کرد تا اندکی بعد بتواند, تیزتر, بر این دشمن بتازد: «فرق میان عمّامه بهشتی و زلف رجوی, فرق صوری است, محتوا یکی است» (انقلاب اسلامی, شماره ۸۲, ۳۱شهریور ۶۳). او در همین شماره نشریه «انقلاب اسلامی» مسعود رجوی را «توتالیتاریست» خواند و خطاب به او نوشت: «...ادّعای شما مبنی بر این که به هرکس به اندازه مقاومتش می دهید, روشن می کند که در این آزمایش شما به عنوان سرور وارد شده اید. تفکّر توتالیتاریست همین است و سبب سقوط شما نیز همین نوع فکر و روش است». در شماره ۱۰۰ «انقلاب اسلامی» نیز این «جریان توتالیتر» را در سرکوبگری با رژیم حاکم همتراز نشاند: «توتالیتاریسم حاکم نیست که سرکوب می کند, جریانهای توتالیتر رقیبش نیز از راه انواع ترورها, در این سرکوب شرکت فعال می کنند».


بنی صدر از آن پس نیز مبارزه اش را با «جریان توتالیتر» غیرحاکم ادامه داد و اکنون بیش از ربع قرن است که این مبارزه, بی هیچ درنگ و توقفی, هم چنان ادامه دارد و نه تنها ذرّه یی کاستی نگرفته بلکه هردم شتابدارتر شده است.






«همردیفی» و ازدواج مسعود و مریم رجوی


بنی صدر در مصاحبه با رادیو صدای آمریکا ـ ۲۲فروردین ۱۳۶۴ـ درباره «همردیفی» و ازدواج مسعود و مریم رجوی گفت: «...من این را به عنوان یک سقوط بزرگ می بینم, برای این که بی ارزش کردن زن بیش از این هرگز دیده نشده است. این, بی اعتنایی به تمام سُنن فرهنگی ماست؛ بازی با همه ارزشهای بشریت... زن باید خودش را انسان بداند؛ انسان برابر, نه من بگویم شما را برکشیدم و همردیف خود کردم... این از خنده دارترین کارهایی است که در این جهان به نام ترقی دادن زن صورت گرفته... به یک زن بگوید که تو باید از شوهرت جدا بشوی, چرا فردا با تمام زنهای ایران این کار را نکنند؟... مگر ارزش زن این است... که هر روز باید دیگری براش تصمیم بگیرد که امروز شوهر بکن, فردا طلاق بگیر...»






«عزیمت تاریخی» مسعود رجوی به عراق


سه روز پس از سفر شجاعانه مسعود رجوی, مسئول شورای ملی مقاومت, به عراق, در ۱۷خرداد۱۳۶۵, بنی صدر در مصاحبه با روزنامه فرانسوی «پاریزین» با اشاره به این سفر, درباره آقای رجوی گفت: «او مرده یی است که خودکشی می کند».


یازده روز پس از این سفر (۲۸خرداد۶۵), در مصاحبه با رادیو آمریکا گفت: «از نظر سیاسی, یک مساٌله یی است که [رژیم] می تواند آن را تبلیغ کند که جنازه یی رو منتقل کرده به بغداد». او در همین مصاحبه می گوید: «الآن [مسعود رجوی] در واقع ستون پنجم رژیم عراق شده؛ رژیمی که به کشور ما تجاوز کرده و در حال جنگ با ایران است».


او در مصاحبه دیگری با همین رادیو «صدای آمریکا» در اول مهر ۶۵ گفت: «مجازات متجاوز یک اصل صحیحی است و بنابراین, این که آقای خمینی میگوید که باید متجاوز تنبیه بشود, حرف نادرستی نیست... یک غرامتی متجاوز باید بپردازد». امّا, غرامتی که «اندیشه قرن», مدتّها پیشتر بهدولت عراق, توصیه کرده, این بود: «رژیم عراق برای این که رژیم خمینی را به صلح راضی کند باید... خیال رژیم ایران را از مزاحمتهای کنونی و آتی مخالفان این رژیم آسوده سازد, بهسخندیگر, مخالفان را وَجهالمُصالحه غرامتی بگرداند که رژیم خمینی میطلبد» (نشریه «مجاهد», شماره ۲۱۹, ۱۰شهریور۶۳).


با این حساب, طبیعی است که بنی صدر سیاست صلح شورا و پیامدهای عملی آن نظیر درخواست فرار سربازان از جبههها را «ضدّاخلاقی و ضدّمصالح ملی» و «مترادف خیانت بهوطن و مردم» (انقلاب اسلامی, ۱۷اسفند۶۲) قلمداد نماید.






کشتار در مکّه


در روز ۶مرداد۱۳۶۶ (۲۸ژوییه۱۹۸۷), خمینی در پیام بسیار طولانی خود برای زائران حج, ازجمله گفت: «من با اطمینان می گویم که اسلام ابرقدرتها را به خاک مذلّت می نشاند؛ اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را یکی پس از دیگری, برطرف و سنگرهای کلیدی جهان را فتح خواهدکرد... من به تمام جهان با قاطعیت اعلام می کنم که اگر جهانخواران بخواهند در برابر این موضوع بایستند, ما هم در مقابل همه دنیای آنان خواهیم ایستاد و تا نابودی تمام آنان از پای نخواهیم نشست. یا همه آزاد می شویم و یا به آزادی بزرگتری که شهادت است, می رسیم...» (رادیو رژیم, ۶مرداد۶۶).


چهار روز بعد (۱۰مرداد۶۶) رویداد خونین مکّه پیش آمد. مهدی کروبی که به هنگام کشتار مکه نماینده خمینی و سرپرست حجّاج ایرانی بود, ۱۸سال بعد در جلسه پرسخ و پاسخ در دانشگاه بوعلی همدان گفت: «دوران شعبده بازی برای همه ما تمام شد و باید حرف بزنیم و پاسخ بگوییم». روزنامه «شرق», در روز ۱۰خرداد ۱۳۸۴ (۲ژوئن ۲۰۰۵) از قول او نوشت: «من سال ۶۴ نماینده امام بودم و در آن زمان مطابق با دستور امام در مدینه و مکه مراسم هماهنگ ”برائت [از کفّار“] برگزار می کردیم. در سال دوم متوجه شدیم یکی از هواپیماهای حجّاج با ۱۱۰نفر مسافر بازداشت شده اند. بعد از پیگیری این مطلب فهمیدیم, نهادی در ایران با کاروان هماهنگی کرده و در ساکهای حاجیان مواد منفجره جایگزین کرده اند».


در آن سال تروریستهای صادراتی رژیم خمینی با انبوه مواد انفجاری که به عربستان برده بودند و در ماههای بعد در تلویزیون عربستان سعودی به تماشا گذاشته شد, در مکه بلوا به راه انداختند و حتی خانه خدا را نیز به آتش کشیدند. قصدشان تسخیر و کنترل مکه در موسم حج و در مراسم «برائت» بود. اما این اقدام به بهای کشته شدن بیش از ۴۰۰زائر ایرانی تمام شد.


روزنامه کیهان در همان روز ۱۰مرداد از«همکاری منافقین با سعودیها در دستگیری زائران ایرانی» خبر داد و سه روز بعد (۱۳مرداد), روزنامه رسالت نوشت: «جنایت فجیع و ضداسلامی و انسانی کشتار زائران در روز کشتار سیاه مکه, سناریو از پیش تعیین شده یی بوده است که ماٌموران امنیتی عراق, منافقین و پلیس سعودی پیاده کنندگان این طرح بوده اند».


همزمان با وقوع این فاجعه, روزنامه «انقلاب اسلامی», همنوا با روزنامه های حکومتی ایران نوشت: «۲۰۰تن از مجاهدین خلق» با کمک «رِِنجرهای عراقیِ» همراه آنها و ۸۰ مجاهد دیگری که از ایران و خارج ایران به مکّه رفته بودند, «کشتار هولناک» مکه را به وجود آوردند.






جنگ «جانانه» هوانیروز!


بنی صدر در عملیات «فروغ جاویدان» (هفته اول مرداد۱۳۶۷) وقتی دست پرورده اش ـ صیّاد شیرازی ـ شخصاً بمباران رزمندگان ارتش آزادیبخش را در تنگه چارزبر و دشت حس آباد فرماندهی می کرد, از این بمبارانهای ویرانگر به شوق آمد و در گزارش «کشتار مجاهدین خلق... مابه اِزای کشتار عراقیها در شَلمچه بود», سرمست از پیروزی «نیروهای مسلّح ایران», همصدا با فرمانده هوانیروز رژیم خمینی که گفته بود «این چند روز عملیات حدود دو سالِ عادی پرواز کردیم», در ستایش «عقابان تیزپرواز مدافع وطن» نوشت: «... به گواهی ناظران خودی و بیگانه و به دلیل تلفات سنگینی که به "ارتش آزادیبخش" وارد آمده است، هوانیروز و دیگر نیروهای مسلّح، هیچگاه اینسان، جانانه، نجنگیده بودند. بهره برداریهای شبانه روزی گردانندگان رژیم از قشون کشی رجوی به کرمانشاه و "نابودی" قشونش، بهترین شهادتها بر شدّت خشم عمومی از این رفتار دست نشاندگان عراق است...» («انقلاب اسلامی»، شماره ۱۸۳، ۲۴مرداد تا ۶شهریور۱۳۶۷).


بنی صدر از آن رو از «شدّت خشم عمومی» از ارتش آزادیبخش سخن می گوید که معتقد است قاطبه مردم ایران طرفدار خمینی و رژیم او هستند و در جنگ با مجاهدین همچون سربازان پادر رکاب در راه او و حفظ رژیمش, جانبازی می کنند.


بنی صدر در همین شماره نشریه «انقلاب اسلامی» (ش۱۸۳) در مطلبی زیر عنوان «ایران آزادی را انتخاب کرد»، می نویسد: «... اگر آقای رجوی راست گفته بود که طرفدار صلح است و به محض قبول قطعنامه ۵۹۸ از سوی رژیم خمینی، رفتاری درخور ادّعا کرده بود، چرا انبوهی عظیم را به مسلخ می برد تا کشتار شوند و بدین طرز وجه المصالحه شوند؟ اگر... اعلام می کرد ... حال که قرار بر صلح است ما از عراق بیرون می رویم و روش مبارزه خود را دیگر می کنیم (=انحلال ارتش آزادی، دست کشیدن از مشی مسلّحانه و خروج از عراق) ... اعاده حیثیتی نکرده بود؟ پیش از آن که گروه کثیری با کشتاری چنان دهشتناک وجه المصالحه شوند، سرنوشت خود و گروه خویش را به تدبیر تغییر نداده بود و از مرگ سیاسی به حیات سیاسی روی ننهاده بود؟ اما عاشق قدرت توتالیتر چگونه بتواند این راه حلها را به دماغ (=مغز) خود راه دهد؟ اگر این توانایی را داشت چرا به خدمت صدام درمی آمد... فرعون را همین فکر توتالیتر تا دریای مرگ نبرد؟»


در ادامه مقاله مسعود رجوی را با خمینی در ردیف هم قرار می دهد و می نویسد: «هر دو گروه زورپرست یک طرز فکر را دارند و از این واقعیت غافلند که به حکم موقعیت ایران مرگ در خفّت تسلیم اظهار می شود و حیات از راه استقامت در موقعیتهای سخت. اگر آقای خمینی که با عنوان "فرمانده کل قوا" مسئول جنگ هشت ساله است، به جای آن شرح بلندبالای تسلیم آمیز، که مرزهای کشور را به روی قشون صدام گشود، حقایق را بی کم و کاست به مردم می گفت ... به جای فروختن آبرو، آبرو نخریده بود؟ و اگر آنها که در جاده یی که قشون صدام و گروههای جنایتکار صدام با سلاح شیمیایی صاف کرده بودند، به راه نمی افتادند. اگر از ایرانیت سردرمی آوردند و می دانستند که این جاده جاده خواری ملی است و هر ایرانی که در آن به پیش رود، جز به مرگ در خواری نمی رسد، کجا تا دشت مرگ پیش می رفتند و قتل عام می شدند. هردو در موقعیت مشابهی یکسان عمل کردند و به یک سرانجام رسیدند. یعنی هر دو طرف فکر توتالیتر دارند و دو شکل از یک محتوا هستند و هردو سرانجامی یکسان دارند. هردو به تدریج که عنان خود را به طرز فکر توتالیتر سپرده اند، جوهر ایرانیت را از دست داده اند و از موقعیت میهن نیز بیگانه شده اند...»






«البته خمینی»!


بنی صدر در مصاحبه با هفته نامه هلندی «مری نیدرلند», که در شماره ۱۹شهریور ۱۳۶۷به چاپ رسید. در بحبوحه قتل عام مرداد و شهریور آن سال, که خمینی در «جلد خونریز و ویرانگر»ش بیش از سی هزار تن از پاکبازترین فرزندان ایران زمین را در زندانها کشتارکرد, گفت: «...من به خمینی اعتماد داشتم ولی هرگز به رجوی اعتماد نداشتم... طرز فکر او توتالیتر است و کوچکترین شانسی [برای حکومت] ندارد... ایرانیان هرگز او را نخواهند بخشید, چون با عراق همکاری کرد...» او با الهام از «امام» دجّالش ـ خمینی ـ گفت: «مجاهدین در عراق چند زندان دارند. رجوی حتی افراد خودش را اعدام می کند...».


او درباره ادّعای مجاهدین که عملیات «فروغ جاویدان» پیروزمند بوده است, گفت: «اینها تبلیغات محض است. حقیقت این است که ارتش آزادیبخش ملی آنها در نزدیکی کرمانشاه گوشت چرخ کرده شد. همه می خواستند علیه مجاهدین بجنگند. هرگز آیت الله ها نتوانسته بودند در چند روز ۱۲۰ هزار داوطلب را به جبهه بفرستند. مردم ایران به خیلی چیزها عادت دارند, ولی پوچ طلبی رجوی, او را بیشتر از خمینی مورد نفرت مردم قرارداده است. رجوی در تله افتاده است....»


وقتی خبرنگار می گوید : «رجوی دارای حزبی و تشکیلاتی محکم و یک ارتش است, شما یک رئیس جمهور بدون کشور و بدون حزب هستید», جواب می دهد: «اما, رئیس جمهوری که مردم روی دست می برندش. من برای قدرت این کار را نمی کنم. من برای آزادی می جنگم و وقتی به تهران برگردم مردم با روی باز از من استقبال خواهندکرد».


بنی صدر در «انقلاب اسلامی» شماره ۱۹۵, ۱۰تا ۲۳بهمن ۱۳۶۷, چندماه پس از قتل عام زندانیان مجاهد در تابستان ۶۷, از خوشحالی مردم از اعدام مجاهدین یادمی کند و می نویسد: «درایران هرکسی را که رژیم اعدام می کند, به نام مجاهدین خلق اعدام می کند و متاٌسفانه مردم به عوض اظهار تاٌثّر و نفرت نسبت به رژیم, خوشحال هم می شوند, زیرا آن قدر از این سازمان متنفرند که مپرس!».






قطعنامه پارلمان اروپا


ده روز پیش از مرگ خمینی, در روز سوم خرداد ۱۳۶۸, پارلمان اروپا در قطعنامه یی ضمن ابراز انزجار از نقض بی وقفه حقوق بشر در ایران, تاٌکید کرد: «استقرار یک صلح پایدار در ایران, الزاماً, از حمایت روشن بینانه از مقاومت سراسری, شجاعانه و قاطع مردم ایران به رهبری آقای رجوی میگذرد» و از کلیه دولتهای جامعه اروپا, «مصرّانه» خواست که «تمامی روابط خود را با رژیم خمینی قطع و آن را تحریم تسلیحاتی کنند و برای اخراج این رژیم قرون وسطایی از ملل متحد و سپردن نمایندگی مردم ایران به شورای ملی مقاومت از هیچ کوششی فروگذار نکنند» (ماهنامه «شورا», شماره ۴۸, خرداد و تیر ۱۳۶۸, ص۱۴۵).


این قطعنامه واکنش ستیزه جویانه شدیدی را درمیان دلدادگان «حفظ نظام» برانگیخت. بنی صدر در واکنشی بی درنگ به این قطعنامه در مصاحبه با «صدای آمریکا», در روز ۵ خرداد ۶۸ گفت: «کاری که نمایندگان پارلمان اروپایی کردند, یک افتضاح بزرگی است. اینها جانشین مردم ایران شده اند. به تو پارلمان اروپایی چه مربوط است که کی در ایران حکومت کند. اگر تروریسم بد است. پس چرا شما حمایت میفرمایید؟»


بنی صدر, در ناسزانامه دیگری به تاریخ ۴خرداد ۶۸, قطعنامه پارلمان اروپا را «بی سابقه و ننگ آور» خواند و نوشت: «... اینها ... جانشین مردم ایران, آن هم در عزل رژیمی و نصب رژیمی دیگر شده اند. از این هم بیشتر کردند. طرز فکر جنایتکارانه یی را از خود بروز دادند که خمینی و دستیاران او را به خاطر آن به باد انتقاد گرفته اند... آیا این حق را دارند که قیّم ایران بشوند و رجوی را به جای خمینی نصب کنند... این نمایندگان از دولتهای اروپایی خواسته اند با استفاده از کسانی که هم اکنون اجیر رژیم صدّام حسین هستند, ایران را به افغانستان و لبنان دیگری بدل کنند... هیچ ملتی دست نشانده خارجی, آن هم دست نشانده رژیمی را که به کشورش تجاوز کرده و هشت سال [با آن] جنگیده. به خود راه نمی دهد...» («انقلاب اسلامی», شماره ۲۰۴, ۱۵خرداد ۱۳۶۸).






«استبداد قابل تحمّل» بهتر از «لبنان» شدن


پس از حمایت ۱۸۶ نماینده کنگره آمریکا از سازمان مجاهدین خلق در اوایل آبان ۱۳۶۸, بنی صدر در مصاحبه با «تلویزیون ایرانیان ـ لس آنجلس» به تاریخ ۷آبان ۱۳۶۸(۲۹اکتبر۱۹۸۹), در باره «نقش اپوزیسیون ایرانی در خارج کشور» گفت: «...رجوی طلب هم داریم ولی من به حساب نیاوردم. به لحاظ این که اینها در جامعه ایرانی نقششان را, روز به روز از دست داده اند... همین روزها اینها باز رفته اند از نمایندگان کنگره [آمریکا] ۱۸۶ تا امضا گرفته اند... آدم عاقل که خودکشی سیاسی نمی کند. این به این معناست که تو نیرویی نیستی. چون اگر نیرویی بودی تو به آنها اعتبار می دادی, نه این که بروی از نماینده آمریکا اعتبار بگیری که او به آقای بوش بگوید که شما از اینها حمایت بکنید و تو بدون حمایت خارجی کاره یی نیستی... اینها مسابقه گذاشتند در جلب ارتباطات و حمایتهای بیگانه... بابا اینها به اندازه یک لِخ والسا غیرت ملی پیدابکنند... تمام این سران دولتها رفتند خانه اش, از هیچکدام از اینها توقع یک امضای حمایت نکرد تا به حالا... اینها کاره یی نیستند... کسی که می رود دنبال ”سیا“, آمریکا که آقا بیا برای من کار بکن, به خود می گوید نیرو نیست... وقتی خودش, خودش را به حساب نمی آورد, جامعه هم آنها را به حساب نمی آورند... مردم ایران استبداد قابل تحمل را ترجیح دادند بر لبنان شدن ایران. خُب کی می خواهد ایران را لبنان کند غیر از همین آقایانی که می دوند از کنگره آمریکا... نماینده اروپا امضا بگیرند, کس دیگری هم هستند؟ هم اینان دیگه...به آن نمایندگان کنگره آمریکا... می گویم شما این کار را کردید برای حفظ رژیم ایران ـ گیتی ها... این را کردید که او بتواند راحت به آن پاسدار, به آن مردم عادی بگه بیا انتخاب کن: لبنان می خواهی یا من را؟ میگه بابا همان تو باش, ما نخواستیم لبنان... بابا بین بد و بدتر خواستی انتخاب بکنی. بدتر را گرفتار می شوی... دفع افسد به فاسد دروغ است... این تفکّر استبدادی ارسطویی است. هرکسی بد را از ترس بدتر انتخاب کرد, مبتلا به بدتر می شود».


در پایان مصاحبه به یاد رؤیای «امام» به گوررفته اش برای حکومت بر «یک میلیارد مسلمان» می افتد و می گوید: «ما الآن در وضعیتی که روس به این وضع, آمریکا به این وضع, می توانیم ... یک قدرت بشویم و یک حرکت عظیمی در جهان یک میلیارد مسلمان راه بنیدازیم و یک کشور بزرگی بشویم».






«زندانهای رجوی»!


چندماه پس از پایان بمبارانهای نیروهای ائتلاف در جنگ اول خلیج فارس و دفع هجوم پاسداران برای تصرف شهر اشرف در عملیات پیروزمند «مروارید», رسانه ها و مطبوعات رژیم نغمه ناساز تازه یی را سازکردند: «زندانهای رجوی».


بنی صدر مثل همیشه, چراغ اول را برای مددرسانی به وزارت بدنام اطلاعات رژیم روشن کرد.


مقاله «زمان دروغ» (انقلاب اسلامی, شماره ۲۶۸, ۲۷ آبان تا ۱۰ آذر ۱۳۷۰): «... کسانی که از موافقت با فرقه رجوی به مخالفت گراییدهاند در زندانها, تبعیدگاهها گرفتار ”پذیرایی“ هستند. تحقیق ما درباره وجود زندانهای خاص برای هواداران و اعضای سازمان مجاهدین, که با فرقه رجوی مخالف شدهاند, به این نتیجه رسید که این زندانها وجود دارند و گروه بزرگی از ایرانیان در آنها زندانی هستند... باید از رجوی و فرقه او پرسید گروههای بسیار را که با شما مخالف شده اند, چرا زندانی می کنید؟ چرا گروه کثیری از آنها را به رمادی تبعید می کنید؟... این فرقه باید بداند زمان دروغ به سر آمده است»


ـ بنی صدر (انقلاب اسلامی, شماره ۲۷۰, از ۲۵ آذر تا ۸ دی ۱۳۷۰): «...سرپرست زندانها محسن رضایی است و رفتارش با زندانیان از رفتار زندانبانان رژیم ایرانگیتیها هیچ کم ندارد. این گروه نیز دادگاههایی دارد که مثل دادگاههای رژیم ایرانگیتیها, نخست اعدام میکنند, بعد ”رهبر“ تخفیف میدهد...»


روزنامه «ابرار», ۱۶ آذر ۱۳۷۰: «توّابین ایرانی را از سیاهچالهای منافقین نجات دهید».


خبرگزاری رژیم, ۱۸ آذر۱۳۷۰: «بسیاری از اعضای نادم سازمان مجاهدین خلق هم اکنون در زندانهای مخفی عراقی نگهداری می شوند».


رادیو و تلویزیون رژیم, ۱۸ آذر۷۰: «بیش از ۵۰ نفر از توّابین گروهک منافقین... خواستار بازگشت دست کم ۶۰۰ نفر از اعضای سابق منافقین شدهاند».


روزنامه اطلاعات, ۲۱ آذر ۷۰: «... یک هزار و صد تن از افرادی که از این گروهک بریده اند, در زندانهای ”رمادی“ و ”اِسکان“ زندانی هستند و در بدترین شرایط تحت شکنجه روحی و جسمی قراردارند».


معلوم نیست چرا با این همه خوشخدمتی باز هم جزء دو نفری است که بیشترین تهدید رژیم متوجه جناب ایشان است؟ بنی صدر در مصاحبه با مجله الوطن العربی (۱۴اردیبهشت۱۳۷۱), در جواب به این سؤال خبرنگار مجله «گفته بودی که نامه های تهدیدآمیزی به تو رسیده, فضای آنها چیست؟» می گوید: «تهدید متوقّف نمی شود. یکی از روزنامه نگاران فرانسوی نوشته بود در جهان دو نفر هستند که بیشترین تهدید متوجه آنهاست. اولی بنی صدر است و دومی سلمان رشدی».






یکی به نعل, یکی به میخ


انقلاب اسلامی در هجرت, شماره ۳۰۳, از ۹تا ۲۲ فروردین ۱۳۷۲:


«تروریسم در درون رژیم و از سوی رژیم برضد مخالفانش در خارج مرزها, آن را به یک سرطان بدل کرده است... ترور نقدی در ایتالیا و سه تن در کراچی و بمباران دفتر حزب دموکرات, عملیات جدید رژیم ایران گیتیهاست. در آمریکا, در ایتالیا, در مصر و در الجزایر, این رژیم را بانی ترورهایی می خوانند که در این کشورها روی داده است...»


پس از انتقاد از تروریسم رژیم, بی درنگ در همین شماره «انقلاب اسلامی», مجاهدین را شلّاق کش می کند و یک بار دیگر یاوه های بارها تکرار شده اش را درمورد «وابستگی» و «مزدوری» مجاهدین به قلم می آورد: «... اختلاف در شورای ملی مقاومت, با تن دادن به وابستگی و مزدوری رجوی و گروه او پدیدآمد... این از ایران بریده ها و به مزدوری صدام رفته ها, با پولهایی که از صدام می گیرند, به کاری تا این زمان نادیده و ناشنیده دست زده اند: مدّعیند باید ”واقع بین“ بود. دنیا یک قطبی شده است. باید حمایت از حکومت کلینتون را به دست آورد. از تلویزیون سی.ان.ان, وقتی خرید تا چهره خودرا برای ارباب خواستنی جلوه بدهند و قرار است دربرابر کاخ سفید تظاهرات برپاکنند تا مگر کلینتون ایران را به نام آنها قباله کند. آیا تاریخ این مقدار بی وطنی را به خود دیده بود. آیا تاریخ این مقدار بی وطنی را به خود دیده بود که کسانی بروند در یک کشور خارجی و تبلیغ کنند که شما ارباب دنیا هستید و ما نیز برای نوکری بهترینها هستیم, پس ما را به خدمتگزاری قبول کنید!».






صد رحمت به رژیم پُل پُت!


«انقلاب اسلامی» (شماره ۳۱۵, ۲۲شهریور تا ۳مهر۱۳۷۲) مقاله «هدفهای مجاهدین از حمله به شخصیتهای ملی»: «... [سازمان] مجاهدین خلق... به یک فرقه مذهبی به رهبری رجوی بدل شده است. این فرقه قدرت پرست برای رسیدن به قدرت, از هیچ کاری روی گردان نیست. زمان آن رسیده است که به نیروهای مخالف داخل و خارج کشور, ضرورت ترک لاقیدی نسبت به این فرقه را یادآور شویم. مهمترین استدلال کسانی که رفتار انفعالی شیوه کرده اند این است که این گروه اعتبار خود را در ایران از دست داده اند. این امر که این گروه اعتبار خود را در ایران از دست داده اند, واقعیت دارد...اما این گروه دست نشانده بیگانه نیز شده است. لاقیدی نسبت به آن, انفعال دربرابر بیگانه پرستی نیز تلقی می شود و این امری خطرناک برای کشور است...افشاکردن روشهای این گروه و دیگر زورپرستان امروز کار آسانی است. اما... فردا دیر است زیرا شرایط و موقعیت امروز وجود ندارد....


این گروه که با خونخوارترین رژیم روی زمین که رژیم صدام است, نرد عشق می بازد و برضد کشور خویش, به او کمک می کند, برایش جاسوسی می کند, با مخالفانش جنگ می کند, برای جلب حمایت کشورهای دیگر, از هیچ خیانتی روگردان نمی شود, جوانان معصوم را خوراک گلوله می کند, کودکانشان را در آوارگی رها می کند, زنان را ناگزیر می کند, از همسرانشان جدا شوند, برای پیشبرد مقاصد از توسّل به فحشا نیز روگردان نیست, تنها وسیله یی که برای کوبیدن مخالفان به کار می برد, متهم کردنشان به همکاری با رژیم است...اعمالی که آنها انجام می دهند با ضوابط فرهنگی و سیاسی جهان امروز, هم بیگانه است و هم مشمئزکننده... زیربنای فکری امروز مجاهدین را... تفکر استالینی ... با استفاده از شیوه استثمار جسمی و جنسی ... تشکیل می دهد... همانند استالین, هم تصفیه های سیاسی می کنند و هم به کام دشمن می اندازند. و اگر استالین از سکس در راه پیشبرد مقاصد خود استفاده نکرد, اینها می کنند. رهبری, همچون استالین, برای حذف رقبا, چه در صحنه درون سازمانی و چه در خارج آن, از حربه لجنمال کردن شخصیت استفاده می کند... داستانها که از استثمار جنسی اعضا به خارج درز می کنند, حیرت بر حیرت می افزایند. چشم پوشیدن از عواطف و علائق همسری, مادر ـ فرزندی, پدری, اعضای سازمان به انسانهای از خود بیگانه بدل می کند... رهبری سازمان در حال حاضر... به جمع آوری پول و امکانات مشغول است و دارد با سیاست, تجارت می کند... این تجارت را به شیوه برده داری انجام می دهد... برای رهبری, تجارت مواد مخدر هم این اندازه پرسود و بی خطر نیست... مگر رژیم با مردم ایران کاری بدتر از این می کند که اینها می خواهند مانع از آن شوند.


چرا اینها در نشریه شان به خوانندگان درس هشیاری اطلاعاتی می دهند؛ هشیاری نسبت به چه چیز و به چه کس؟ ... برای این که فرقه یی با نظام برده داری استالینی از بین نرود... چرا ... پس از چند سال صرف وقت در خدمت صدام, باردیگر فکر مبارزه در ایران به سرشان زده است؟ و چرا در مبارزه صرفاً لجنمال کردن شخصیتهای سیاسی را در دستور کار خود قرار داده اند؟ ... دوباره میزهای گدایی را در شهرها گذاشتند و چون فعالیت دیگری ندارند, برای مطرح کردن خود به جان شخصیتهای سیاسی افتاده اند...»


بنی صدر پس از این همه «لجن پراکنی» حرف اصلی اش را که همانا راه حل گفتگو با سران رژیم و سهیم شدن در بخشی از قدرت است, بیان می کند: «...اکنون چندسالی است که بخشی از اپوزیسیون ملی تقسیم بندی متداول در زمان شاه را میان اپوزیسیون و رژیم, کنار گذارده و با صراحت و شجاعانه, برای گفتگو پیشقدم شده و خوشبختانه نتیجه آن دادن قربانیهای فراوانی نبوده که مجاهدین مثل ریگ می دهند و رژیم را در بعضی موارد در تنگنا نیز قرار داده است...»


پس از اعلام گشایش درب جدید نزدیکی و گفتگو با گردانندگان رژیم, باز لگدی به مجاهدین می زند: «...در میان حیوانات هم رسم نیست که برای رفع نیازهای دیگر, جگرگوشه را از مادر جدا کنند... این سازمان ... یک سازمان برده داری بیش نیست و اگر بر فرض محال به قدرت برسد, برای رژیم پل پت در کامبوج باید صلوات فرستاد.


پروردگارا, خمینی و رجوی, برای تحمیق مردم و ترویج بت پرستی, برای خود زیارتنامه نوشتند, لکن ما برای سعادت ملتی ستمدیده و اسیر... برای زندانیان سیاسی یی که در زندانهای داخل و خارج کشور [اشاره دارد به «زندانهای رجوی»!] به سرمی برند, ...به تو متوسّل می شویم. پروردگارا! به روحانیت و مجاهدین, قدرت انصاف, شرافتمندی, انساندوستی, مروّت, بریدن از بیگانگان و تکیه به مردم ...عنایت فرما».






مجاهدین از خمینی بدترند!


بنی صدر در مصاحبه با «رادیو ۲۴ساعته» ـ که در «نیمروز», شماره ۲۵۹, ۱۹فروردین ۱۳۷۳ به چاپ رسید ـ ضمن اشاره به تزلزل رژیم و بی اعتباری ولی فقیه, و ادعای «مشروعیت مردمی» خودش, فرصت را غنیمت می شمارد و همان حرفهای همیشگی اش را درمورد مجاهدین و شورا واگویه می کند: «... این ملت هشت سال با عراق جنگیده ... که استقلال داشته باشد و در این قلمرو ملی, خودش حاکم بر سرنوشت خودش باشد... حالا این ملت چگونه می تواند بپذیرد که یک عده ایرانی بروند بغداد و آنجا را بکنند مرکز و از آنجا دعوی حکومت در او را بکنند... این آقایانی که او [مسعود رجوی] و دیگران تابعیت یک دولت خارجی را می پذیرند, پول از سیا و غیرسیا می گیرند, باید بدانند که هم به استقلال ایران خائنند, هم غرور ملی ایرانی را نقض می کنند و هم به عنوان شخصیت انسانی خود را هیچ و پوچ می کنند... چون اگر شخصیت داشتند, دیگر دست نشانده آقای صدام نمی شدند یا دست نشانده سیا نمی شدند». درباره ”شورای ملی مقاومت ایران“ می گوید: «ما یک میثاقی نوشتیم و در زمینه آن میثاق که من منتشر کردم و آن آقا [مسعود رجوی] به آن پیوست, این شورای ملی مقاومت به وجود آمد. آن میثاق سه اصل داشت: اول, استقلال, دوم, آزادی, سوم, عدم هژمونی ... این آقا (مسعود رجوی) آن را امضا کرده و به آن پشت پا زده است... این آقایان هرسه را نقض کردند... یک عنوانی درست کرده اند به نام ”شورای ملی مقاومت“ ...الآن خودش دجار تجزیه درونی است و در واقع چیزی برایشان باقی نمانده. این آقا خیال می کند قیّم این مردم است... به نام این مردم از این و آن پول می گیرند, به نام این مردم شورا تشکیل می دهند... مثل این که این مردم مرده اند. خوب, اگر این مردم مرده اند به شما چه, دیگر چه می گویی؟ اگر زنده اند شما چه کاره اید که قیّم آنها شده اید؟» سپس به حامیان بین المللی شورا می پردازد و با لحنی تمسخرآمیز می گوید: «شما فرنگیها را دعوت بکنید به شام و ناهار, اگر نیامدند... این مسائل بچگانه است... این نماینده انگلیسی که مثلاً آمده است همان رفته بود صدام را ستایش کرده بود... همین ها دلیل این است که اینها شخصیت ملی ندارند. اینها می خواهند با این آدمکهای غربی برای خود شخصیت بسازند. پسر [اشاره به مسعود رجوی], اگر تو شخصیت داشتی محتاج این ادا و اطوارهای بی مزده نبودی».


بنی صدر در این مصاحبه درباره علت انتقادهای سازمان مجاهدین از خودش می گوید: «هر وابسته یی نسبت به هر مستقلی عقده حقارت پیدا می کند. این امر واضح است».


او در جواب مصاحبه کننده که گفت: «شما این سازمان را بی رحم تر از حکّام فاسد ایران توصیف کرده اید, با توجه به این که اینها ساز و برگ نظامی هم در اختیار دارند, آیا ...خطر بالفعلی می توانند برای حکّام ایران تلقی بشوند؟ », گفت: «اگر کسی کمترین اطلاع نظامی داشته باشد, می فهمد که آنها از این وسایل همانطوری استفاده می کنند که در نمایشات خیابانی از آن استفاده می شود, یعنی آنها مانور نظامی را در صحرا هم یاد نگرفته اند, چه برسد به جنگ... اینها می گویند ما برضد وطنمان نیستیم, برضد رژیم ایران هستیم. این را مردم ایران دروغ می دانند و واقعاً دروغ است . برای این که اینان قیّم مردم ایران که نیستند». وی سپس با اشاره به این که خمینی بد است و مجاهدین از او بدترند, به سفر خانم مریم رجوی به فرانسه اشاره می کند و می گوید: «بنا به اطلاعاتی که از عراق برای من فرستاده اند, ایشان [مسعود رجوی] خودشان هم در تقلّاست که از دست صدام دربرود, صدام نمی گذارد. حق هم با صدام است. عقلانی هم نیست که که بیاید چند سال پول و امکانات بدهد, بعد بگذارد این آقا هرجا دلش بخواهد برود... آقای رجوی الآن, قطعاً, گروگان صدام است». بلافاصله به بی نتیجه بودن عملیات ارتش آزادیبخش اشاره می کند و می گوید: «چند تا تانک آوردن و عکس و فیلم گرفتن به درد بچه های مدرسه هم نمی خورد. بعد از ۱۵سال توپ و تانک نمایش دادن در اطراف بغداد, مسلماً نشان می دهد که این کارها به جایی نمی رسد...». و بی مقدمه اشاره می کند که «مجاهدین در آغاز انقلاب شکنجه گر بوده اند».






مبارزه با مجاهدین در دادگاههای فرانسه


مسعود رجوی: «... عکس ملاقاتهای او با ماٌموران پیشانی سیاه اطلاعات آخوندها بعد از شبه کودتای ۱۷ ژوئن در فرانسه, شهادت دادن در برابر سرویس اطلاعات فرانسه علیه مریم, شرکت در دو دادگاه ماٌموران اطلاعات آخوندها در فرانسه برای شکایت و شهادت دادن دروغین علیه مجاهدین, و ارتزاق ننگین از فیلترینگ و سانسور اینترنتی, که تجهیزات و آموزش آن را گرداننده نشریه بنی صدر برای ماٌموران وزارت اطلاعات, که به آلمان می آمدند, تاٌمین می کرد, به راستی منزجرکننده است. آن هم برای کسی‌ که مدّعی آزادی بیان است و روزگاری در کنار مقاومت ایران بود و از ۳۰ تیر سال۱۳۶۰ تا پایان سال ۱۳۶۲ در جایگاه رئیس جمهور شورای ملی مقاومت قرار داشت. شگفتا که مجاهدین جان او را از چنگال خمینی و لاجوردی و از ندامت تلویزیونی نجات دادند. وقتی که او در تهران به پایگاه ما آمد, من اشرف را موظّف کردم که اگر حمله یی برای دستگیری بنی صدر صورت بگیرد, پاسداران خمینی ابتدا باید از روی جسد او و طفل شیرخوارش و جسد تمام برادران و خواهرانمان که در این پایگاه بودند بگذرند... اما بنی صدر پس از ۱۷ ژوئن, فرصت رابرای خنجر زدن به مریم که در زندان فرانسه بود و برای خنجر زدن به مجاهدین, با پیکرهای سوخته در خارجه و پایگاههای بمباران شده در عراق, از دست نداد. به‌راستی که هم خطی و اشتراک عمل با مزدوران اطلاعات آخوندی و سرویس ذیربط فرانسوی علیه مریم و اقامتگاه رئیس جمهور برگزیده مقاومت و پناهندگان مجاهدین, با آن همه پرونده سازی و احکام اخراج و تبعید, زشت ترین و شنیع ترین کار است. به‌ ویژه که رژیم و مزدورانش به صراحت می گویند که در فرانسه هم خواستار بستن مقر شورای ملی مقاومت ایران و اقامتگاه رئیس جمهور برگزیده آن و تکرار همان جنایتها و فشار و سرکوبی هستند که در قرارگاه اشرف از طریق دولت عراق انجام شد...» («استراتژی قیام و سرنگونی, مسعود رجوی, جلد اول, ص۱۱۸).






واکنش ترس آلود بنی صدر


کنفرانس بین المللی پاریس, که در روز ۲۲دسامبر۲۰۱۰ (اول دیماه۸۹) برگزارشد, فراخوانی بود از سوی برخی از مهمترین مقامهای دولت پیشین آمریکا, برای تغییر رژیم در ایران و حمایت از اشرف. این کنفرانس واکنشهای ترس آلودی را از سوی رسانه ها و مقامات ولی فقیه برانگیخت و گماشتگان دستگاه ولایت را نیز از لاک انزوا بیرون کشید. بنی صدر یکی از آن جمله بود که سراسیمه به میدان آمد و یکبار دیگر ترجیع بند همیشگی اش را درباره نفرت مردم از مجاهدین و این که رژیم خمینی را بر آنها ترجیح می دهند و سوز دلش را از نابودنشدن اشرف در بمبارانها, در مصاحبه با رادیو فرانسه واگویه کرد و گفت: «این گروه در ایران جانبدار ندارد، بغض مردم و نفرتشان از این گروه بسا از [نفرتشان به] خود آن رژیم بیشتر است». او با اشاره به بمبارانهای ویرانگر هشت سال پیش در عراق و وارد نشدن ضربه کمرشکن به اشرف, شکوه سرداد و گفت: «اینها عراق راگرفتند، آن وقتی هم که عراق را گرفتند، گروه آقای رجوی وابسته به رژیم صدام بود. پس اگر طبق آن رویّه‌ یی که مدّعی بودند در مبارزه با تروریسم بین‌الملل دارند و این گروه را هم تروریست می ‌دانستند، می باید که در ورود, آن به اصطلاح پایگاه اشرف را از میان برمی‌داشتند، ولی این کار را نکردند، حفاظت هم کردند تا امروز. آقای بوش رفته، آقای اوباما آمده، کماکان سیاست آمریکا حفاظت از این گروه است در عراق. چرخش وقتی می‌ گویند که آنها، اینها را تارومار کرده بودند از عراق».


این همه کینه جویی نسبت به اشرف, که چون دژی استوار دربرابر رژیم خمینی و مزدوران عراقی او ایستاده است و آزارها و مضیقه های کمرشکن نتوانسته است این پایداریها را کمرشکن کند, چه خاستگاهی دارد؟ بنی صدر مدّعی خود قضاوت کند که آیا ادعای دشمنی و مبارزه بنی صدر با رژیم, با توجه به عملکرد سالیان او, می تواند واقعی باشد یا مرغ پخته را هم به خنده وامی دارد؟

ايرج افشار درگذشت، ايسنا




ايرج افشار، فرزند دکتر محمود افشار، متولد ۱۶ مهرماه سال ۱۳۰۴ در تهران بود. آموزش‌های دبستانی و دبيرستانی را در فاصله‌ی سال‌های ۱۳۱۲ تا ۱۳۲۴ در دبستان زرتشتيان و شاهپور تجريش و دبيرستان فيروز بهرام سپری می‌کند. همچنين در فاصله سال‌های ۱۳۲۳ تا ۱۳۲۵ در سمت مدير داخلی مجله «آينده» فعاليت می‌کند. سال ۱۳۲۸ با ارائه رساله‌ «اقليت‌ها در ايران» از دانشکده حقوق دانشگاه تهران، رشته حقوق قضايی، فارغ‌التحصيل می‌شود؛ درحالی‌که هيچ‌گاه از کسب علم و دانش و انتقال آن به سايران کوتاهی نمی‌کند. همکاری با مجله «جهان نو» به صاحب‌امتيازی حسين حجازی، استخدام در وزارت فرهنگ به‌عنوان دبير دبيرستان‌ها، کتابداری در کتابخانه‌ی دانشکده حقوق به تشويق محسن صبا و محمدتقی دانش‌پژوه، سردبيری مجله «مهر» به صاحب‌امتيازی مجيد موقر، بنيادگذاری مجله «فرهنگ ايران‌زمين» با همکاری محمدتقی دانش‌پژوه، منوچهر ستوده، مصطفی مقربی و عباس زرياب خويی و سردبيری مجله «سخن» به صاحب‌امتيازی پرويز ناتل ‌خانلری، مديريت مجله «کتاب‌های ماه» (نشريه انجمن ناشران که با همکاری مؤسسه انتشاراتی فرانکلين منتشر می‌شد)، قائم‌مقامی موقت مديرعامل بنگاه ترجمه و نشر کتاب، گذراندن دوره آموزشی و تجربی کتابداری يونسکو در اروپا، همکاری در تاسيس «کلوب کتاب» - که بعد «انجمن کتاب» نام گرفت -، تدريس مواد کتابداری در دانش‌سرای عالی وابسته به دانشگاه تهران، مديری و سردبيری مجله «راهنمای کتاب» (به‌ صاحب‌امتيازی: دکتر احسان يارشاطر)، دبيری «انجمن کتاب»، تأسيس «نشريه نسخه‌های خطی» کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران (با همکاری محمدتقی دانش‌پژوه)، رياست کتابخانه دانش‌سرای عالی، رياست کتابخانه ملی (تاسيس شعبه ايران‌شناسی - ايجاد کتاب‌شناسی ايران و آغاز فهرست‌نگاری نسخه‌های خطی آن‌جا به‌همت عبدالله انوار)، بازگشت به تدريس در دانش‌سرای عالی، بازگشت به دانشگاه تهران و رياست مرکز تحقيقات کتاب‌شناسی، فهرست‌نگاری مجموعه کتاب‌های چاپی فارسی دانشگاه‌ هاروارد (آمريکا)، مدير فنی دوره کتابداری «شورای خواندنی‌های نوسوادان» (کميسيون ملی يونسکو)، رياست اداره انتشارات و روابط فرهنگی (بعدتر به‌نام اداره انتشارات و روابط کتابخانه‌ها تغيير يافت)، رياست کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران، تدريس نهادهای اجتماعی تاريخ ايران در دانشکده علوم اجتماعی، تاسيس مجله «کتابداری» - نشريه کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران -، رياست مرکز ملی کتاب وابسته به کميسيون ملی يونسکو، دانش‌ياری و سپس استادی رشته تاريخ (اسناد تاريخی و تاريخ‌های محلی) در دانشکده ادبيات و علوم انسانی دانشگاه تهران، همچنين تدريس در دانشکده علوم تربيتی (نسخه‌های خطی در رشته کتابداری)، مديريت مجله «ايرانشناسی» - نشريه دانشکده ادبيات و علوم انسانی دانشگاه تهران -، دبيری ثابت کنگره تحقيقات ايرانی (نه دوره سالانه)، سرپرستی انتشارات موقوفات دکتر محمود افشار، تاسيس «سازمان کتاب» (به‌طور مستقل)، انتشار مجله «آينده» (از دوره پنجم آن به‌مدت ۱۵ سال)، ايجاد نام‌واره «دکتر محمود افشار» (بعد از مرگ پدر از انتشارات بنياد موقوفات و از جلد يازدهم، نام پژوهش‌های ايران‌شناسی بدان داده شد)، تدريس در دانشگاه برن (سوييس)، فهرست‌نگاری نسخه‌های خطی فارسی کتابخانه‌ی ملی اتريش (وين)، و ايجاد «دفتر تاريخ» برای نشر اسناد و رساله‌های کوچک از انتشارات بنياد موقوفات، از فعاليت‌های او بوده است.


ايرج افشار همچنين در طول سال‌های ۱۳۳۰ تا ۱۳۸۰ در برخی مرکزها عضويت داشته که عبارت‌اند از: انجمن ايران‌شناسی (به رياست ابراهيم پورداود و دبيری دکتر محمد معين)، انجمن ايرانی فلسفه و علوم انسانی وابسته به کميسيون ملی يونسکو (از موسسان بوده)، شورای کتابخانه‌ وزارت امور خارجه، کميته تشکيل بايگانی کل کشور از طرف کميسيون ملی يونسکو، شورای کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، شورای «موسسه تحقيق در ادبيات و زبان‌های ايرانی» (وزارت فرهنگ و هنر)، هيات انتخاب کتاب (وزارتخانه‌های فرهنگ - آموزش و پرورش - فرهنگ و هنر)، شورای اجرايی «مرکز تحقيق و معرفی تمدن و فرهنگ ايران» (وزارت فرهنگ و هنر)، هيات موسسان انجمن ايرانی تاريخ علوم و طب، شورای کتابخانه‌های عمومی تهران، کميته جايزه‌ی کتاب سال، انجمن کتابداران ايران، هيات اجرايی «انجمن تاريخ» وابسته به فرهنگستان «زبان و ادب» (دبير آن هم بوده)، هيات امنای کتابخانه‌ی اهدايی مجتبی مينوی به «بنياد شاهنامه»، هيات امنای چاپ آثار سيدمحمدعلی جمال‌زاده سپرده به دانشگاه تهران، نظارت استصوابی خوابگاه اهدايی محمدصادق فاتح به دانشگاه تهران، هيات امنای «بنايد فرهنگ ايران»، شورای عالی «سازمان اسناد ملی ايران» هيات موسسان «انجمن آثار ملی» انجمن ايران‌شناسی اروپا، شورای توليت موقوفات دکتر محمود افشار (از متوليان منصوص)، موسسه مطالعات آسيا مرکزی و غربی دانشگاه کراچی (عضو افتخاری بوده)، هيات کارشناسان بنياد ميراث اسلامی (الفرقان - لندن)، هيات ناظران دانش‌نامه ايرانيکا، هيات امنای کتابخانه اهدايی دکتر علی‌اکبر سياسی به دانشگاه يزد، انجمن مطالعات ايرانی در آمريکا (عضو افتخاری بوده)، شورای علمی دايرة‌المعمارف بزرگ اسلامی، شورای عالی مشاوران کتابخانه ملی (ايران)، شورای علمی «نامه بهارستان» (مجله مطالعات و تحقيقات نسخه‌های خطی) و شورای ناظران مجله (ايتاليا).


فرزندان افشار - زنده‌ياد بابک، بهرام، کوشيار و آرش افشار - در کتاب «فهرست موضوعی» (از چاپ‌کرده‌ها و نوشته‌های ايرج افشار) که در سال ۱۳۸۲ (۲۰۰۳) در لس‌آنجلس آمريکا توسط انتشارات Printup Graphics منتشر کرده‌اند، فهرست کاملی را از تصحيح‌ها، تاليف‌ها، رساله‌ها و مقاله‌های انجام‌شده توسط پدر در فاصله سال‌های ۱۳۲۳ تا ۱۳۸۱ ارائه داده‌اند.


«اسکندرنامه»، «انجونامه»، «پرونده صالح»، «گاه‌شماری در ايران قديم»، «رياض‌الفردوس» و «جستارها درباره نسخه خطی» ازجمله نزديک به ۳۰۰ عنوان کتاب منتشرشده‌ی افشار در زمينه‌های تصحيح، تأليف و ترجمه هستند.