۱۳۹۹ اسفند ۱۳, چهارشنبه

سالِ نکبت!سالِ کشتار!سالِ چپاول و غارتِ ولی وقیح

Occupation routine: Israeli soldiers once again harass Da’na family at ...

در بستر واکنش حکومتیان به انتقادهای من از رفسنجانی، آقای مهاجرانی، از اعضای دولت رفسنجانی نیز اعلام کرد که «در باره داوری و نقد سرکوهی از هاشمی» خواهد نوشت. نوشتن را در این باره در بلاگ خود به نام «مکتوب» با تحریف تاریخ و حمله به من آغاز کرده است و نه به تنهائی که با کمک مسعود بهنود.

 دُمِ بهنودی مهاجرانی، رازِ قتل غفار حسینی، سعید امامی و ۶۵ هزار پوند ناقابل عربی – فرج سرکوهی

به متن های آقایان عطاالله مهاجرانی و مسعود بهنود، به دلیل فقر محتوائی اشاره نمی کردم اگر در همان محدوده حمله شخصی می ماند و کار به تحریف آشکار تاریخ و تلاش برای بی اعتبار کردن خاطرات شکنجه شدگان به سود ِدولتمردانِ دولتِ روشنفکرکُش، نمی رسید.

مداحی مبتذلِ «ادیبِ» لفظ قلم
در روزهای درگذشت آقای رفسنجانی، بی. بی. سی فارسی دو بار نیز با من گفت و گو کرد. دولتمردان جمهوری اسلامی طرح نظریات گوناگون را تاب نیاوردند. آقای کرباسچی در مصاحبه با بی . بی. سی با اشاره به مصاحبه من در باره کارنامه فقیر فرهنگی دولت رفسنجانی، با زبان قزاقان قاجاری، خواهان حذف نگاه های انتقادی شد اما دستکم در پاسخ من بر دو اقدام رفسنجانی انگشت نهاد که از منظر او دستاوردهای فرهنگی رفسنجانی بودند. سخنان آقای کرباسچی، گرچه نادرست بود، اما ارزش پاسخگوئی داشت البته در حد همان یادداشت کوتاهی که در صفحه فیس بوکی خود نوشتم.
آقای مهاجرانی نیز در مصاحبه با بی. بی. سی تلاش کرد تا رفسنجانی را با گفتن جمله های مضحکی چون «هیچ وقت اشتباه محاسبه در زندگی نکرد»، در مبتذل ترین شکل های مداحی، به مرتبت معصومی ارتقاء دهند که هیچ وقت اشتباه و خطا نکرده است. نه رفسنجانی ادعای «هیچ وقت اشتباه محاسبه نکردن» داشت و نه متملق ترین مداحان او.
گفته های آقای مهاجرانی ارزش پاسخ گوئی نداشت. چه می توان گفت به کسی که در اشاره به پروژه مترو تهران چنان سخن گفت که انگار نمی دانست که این پروژه در دوران پهلوی دوم طراحی و بخش هائی از آن در همان دوران اجرا شده بود؟ یا به کسی که جمله معروف داستایوفسکی «ما همه از زیر شنل گوگول بیرون آمدیم» را تکرار می کند و می گوید «ما هم از زیر شنل رفسنجانی بیرون آمدیم» و متوجه نیست که داستایوفسکی در باره تاثیر داستان «شنل» گوگول بر ادبیات روسیه می گوید و نه شنل به عنوان لباس. رفسنجانی نیز «عبا» داشت نه شنل و از این قبیل …)
من به کرباسچی پاسخ دادم و به مداحی متملقانه مهاجرانی، به دلیل فقر محتوا، بی اعتنا ماندم. تا آن جا که دیده ام دیگران نیز، از موافق و مخالف، به گفته های او اعتنا نکردند. شاید به این دلیل که از بی اعتنائی ها به مداحی خود رنجیده است یا شاید به این دلیل که سفارش دهندگان از فقر مداحی او ناراضی اند ، دست به قلم برده تا برای دفاع از رفسنجانی، فرج سرکوهی را با حمله های شخصی بکوبد.   
نوشته های آقای مهاجرانی، که اغلب با غلط های صرفی و نحوی و محتوائی همراه است (چند نمونه را در پایان همین مقاله می خوانید) و گفته های او، که با لفظ قلم حرف زدن تصنعی می کوشد خود را «ادیب » جلوه دهد، برای من درخور اعتنا نبوده است. حتا آن زمان که در اوج سرکوب در ایران و در غوغای فتوای قتل سلمان رشدی، به شیوه بادنجان دور قاب چین ها، به اصطلاح «کتابی» منتشر کرد، بیش از چند صفحه نوشته او را نخواندم که خواندنی نیست.

«دو مطلب قابل تامل در باره اینجانب»
مهاجرانی در بلاگ خود می نویسد: «وقتی صحبت های مکرر و عصبی این ایّام فرج سرکوهی در باره شخصیت آیه الله هاشمی را می شنیدم و یا می خواندم. با خود گفتم، پیش از داوری و سنجش عیار سخنان او در باره آیهالله هاشمی خوب است مروری بر نوشته هایش داشته باشم»
با اشاره به یکی از کتاب های من به نام «یاس و داس» ادامه می دهد: «دو مطلب قابل تامل در باره اینجانب در این نوشته آمده است. دیدم اگر توضیح ندهم ممکن است، دیر شود، آش سرد و سار از درخت بپرد و برای آیندگان نوشته بی اعتبار او اعتباری داشته باشد.»
فرمان حذف صداهای منتقد در سخنان کرباسچی و پایان بندی پاراگراف مهاجرانی، نشانه ای است از هراس دولتمردان جمهوری اسلامی از ثبت چند صدائی تاریخ. اینان که از بی اعتبار شدن سد روایت تک صدائی حکومتی تاریخ و از آشنائی نسل جوان و آیندگان با روایت های مستقل و متنوع می ترسند، کمر به کوبیدن من بستند.
یاس و داس حدود ۱۵ سال پیش در اروپا منتشر و همان زمان تجدید چاپ شد. آقای مهاجرانی، پس از این همه سال، به دست و پا افتاده است که داده های کتاب را نزد «آیندگان» بی اعتبار کند.

اول: نقل مسعود بهنود
اتوبوس حامل حدود ۲۲ نویسنده و روزنامه نگار در سفر به ارمنستان بر اساس طرح وزارت اطلاعات دولت رفسنجانی، که مهاجرانی هم عضو آن بود، قرار بود به دره پرتاب شود. در یاس و داس نوشته ام که علاوه بر مسافران اتوبوس دیگرانی نیز به سفر دعوت شدند. برخی گفتند که بدین سفر نمی روند از جمله غفار حسینی، دوست شاعر و مترجم ما، که در جلسه جمع مشورتی کانون نویسدگان هشدار داد که بدین سفر نروید که شما را به دره می اندازند. من و دیگران به خطا سخن او باور نکردیم. عده ای نیز اعلام آمادگی کردند اما نیامدند.
بعد از سفر، که توطئه قتل دسته جمعی بر ما آشکار شد، پرس و جو کردیم و دانستیم که گروه دوم را به ترفندهای گوناگون از سفر منصرف کرده اند. به مثل به دکتر قندی، استاد دانشگاه، گفته بودند سفر با کسانی که فلان پرونده ها را دارند برای ارتقاء دانشگاهی تو مناسب نیست. شاهرخ تویسرکانی، سردبیر مجله دنیای سخن، چند دقیقه پیش از سوار شدن به اتوبوس به ناگهان اعلام کرد که همسرش تصادف کرده و او باید به بیمارستان برود. محمد بهارلو هم با او رفت.
منصور کوشان، که این سفر را مدیریت می کرد، چند روزنامه نویس از جمله مسعود بهنود را نیز دعوت کرده بود. در یاس و داس به نقل از مسعود بهنود نوشته ام که او برای تمدید پاسپورت خود به اداره گذرنامه می رود که هم به واقع و هم به گفته مهاجرانی با «وزارت اطلاعات و دادستانی» هماهنگی می کرد، به بهنود گفته بودند که ممنوع الخروج است. پاسپورت او را نداده بودند. بهنود اما به سفر آمد و در پاسخ پرسش های ما «گفت که با آقای مهاجرانی مشاور رئیس جمهور که با او در ارتباط بود تماس گرفته است و او گفته مانعی نیست و کار گذرنامه را درست می کند و تمام راه آقای بهنود در انتظار راننده اش بود تا پاسپورت او را بیاورد.»
آقای مهاجرانی با نقل این بخش از یاس و داس، که در گیومه آمده است، می نویسد:
«الف: آقای بهنود مطلقا به من تلفن نکردند و سخنی در باره گذرنامه ایشان، هیچ گاه نه در ایران و نه لندن! بین ما پیش نیامده است». «معاون رئیس جمهور بودم و نه مشاور»
آمرانه خطاب به بهنود می نویسد:«مسعود بهنود می تواند قولی را که به او نسبت داده شده است، تکذیب یا تفسیر کند!»
در دستور مهاجرانی فقط اجازه «تکذیب یا تفسیر» به بهنود داده شده است و او اجازه ندارد تا حرف سرکوهی را تائید کند. بهنود نیز همان کرده است که مهاجرانی خواسته است.
اگر لازم شد در متنی مستقل به پیشینه و نوشته های بهنود در باب تاریخ و روایت ها و خاطرات او خواهم پرداخت، این جا اما دو بحث تحریف تاریخ و تصویر گوشه ای از کارنامه دولتمردِ دولتِ شکنجه مهم تر است.

شاهدِ روباه
در توضیح تیتر اصلی این مقاله و میان تیتر بالا کافی است پاسخ روباه را به سوال «شاهدت کیه؟» در آن ضرب المثل معروف قدیمی به یاد آوریم.
بهنود چون شاهد مهاجرانی وارد می شود و نخست بخشی از یادادشت خود را که حدود ۱۵ سال پیش منتشر شد، نقل می کند. در یاس و داس جمله هائی در باره او نوشته ام و آن یادداشت واکنش آن زمانی او است به آن جمله ها که ربطی به بحث کنونی ندارد. چکیده این بخش از یادداشت بهنود این است که آن چه سرکوهی در باره من نوشته حاصل بودن او در خارج است.
در آن زمان نخواستم به او پاسخ گویم ورنه جمله هایی را از مقاله «روایت آغاز» نقل می کردم که به تقریب و در محدوده سانسور داخل ایران، محتوائی مشابه دارد با نوشته های یاس و داس جز البته در دو مورد که در کتاب «حال اهل درد» خواهد آمد. این مقاله در زمانی که در ایران بودم در ویژه نامه شماره صد آدینه منتشر شد و در کتاب «شب دردمند آرزومندی» من نیز آمده است.
این بخش از نوشته بهنود با بحث کنونی بی ارتباط است. از آن می گذرم. بهنود در مکتوب مهاجرانی می نویسد:
«به تجربه پنجاه سال کار دریافته ام که نقل قول ها هیچ گاه – حتی در نقل های خودم – نمی تواند دقیق باشد. چه رسد به نقل کسی که مانند فرج یک سال زیر سخت ترین فشارها و شکنجه روحی و جسمی بودند و وقتی می خواستند ماجرایی را نقل کنند که هشت سالی گویا از آن گذشته بود.»
پاراگراف بالا بدین معنا است که نقل های من (بهنود) دقیق نیست. چون نقل من (بهنود) دقیق نیست، پس نقل های دیگران هم دقیق نیست به ویژه نقل های سرکوهی که «یک سال زیر سخت ترین فشارها و شکنجه روحی و جسمی بوده است و ۸ سال پس از ماجرا» نوشته شده است.
در باره دقیق نبودن یا نادرست بودن داده های کتاب های تاریخی و نقل های کتبی و شفاهی بهنود نوشته اند و اگر مقاله دیگری لازم شد من نیز خواهم نوشت.

خاطرات شکنجه شدگان، سند یا قول های بی اعتبار؟
تاریخ از منظر حال و خاطرات هر کس از منظر او روایت می شود. خطا و اشتباه در نقل و روایت و خاطرات نیز بسیار است، اما نه به دلیل شکنجه شدن. در باره تحلیل خاطرات و روایت، در شناخت شناسی، تحلیل متن و نقد و نظریه ادبی مباحث مهمی مطرح است، اما بهنود خاطرات شکنجه شدگان را به دلیل شکنجه شدن نفی می کند و نه به دلایل معرفت شناختی یا تحلیل متن. خاطره شکنجه شده دقیق نیست، پس شهادت او بی اعتبار است. بهنود در همان متن خاطرات مهاجرانی را بی اما و اگر تائید می کند و چنین است که در متن او، خواسته یا ناخواسته، خاطرات دولتمردِ دولتِ شکنجه دقیق است و خاطرات قربانیان شکنجه، به دلیل شکنجه شدن، نادقیق.
ده ها کتاب خاطرات شکنجه شدگان جمهوری اسلامی نه فقط روایت صداهای سرکوب شده که سندهای تاریخ ما است. این خاطرات، از جمله نوشته های مرا، می توان با شیوه های تحلیل متن و دستاوردهای شناخت شناسی نقد کرد و تاثیر حال را بر گذشته در آن ها نشان داد. اما نادقیق خواندن خاطرات شکنجه شدگان، به دلیل شکنجه شدن، و همزمان، تائید روایت دولتمردِ دولتِ شکنجه، نوبر است. بهنود در مکتوب مهاجرانی می کوشد تا صدای سرکوب شدگان را به سود سرکوب گران حذف کند.
بهنود ادامه می دهد:«مامور وزارت اطلاعات با نام مستعار حاج محسن با لهجه اصفهانی غلیظ که تا جایی که می دانم برای بیشتر اهل قلم، به عنوان مسوول امور مطبوعات دگراندیش در وزارت اطلاعات شناخته شده بود، در آن روز به من تلفن کرد و پرسید که چرا عازم نشده ام برای سفر همراه دوستان به ارمنستان. .. به او گفتم گذرنامه ندارم. و در اداره گذرنامه به من گفته اند که باز ممنوع الخروج شده ام، … ساعتی بعد تلفن کرد و گفت خطا شده و من مامورم از جانب آقای مهاجرانی (در آن زمان معاون حقوقی و پارلمانی رییس جمهور هاشمی) و دکتر حسن حبیبی (در آن زمان معاون اول رییس جمهور) هم از شما خواهش کنم که حتما بروید به این سفر … فردا صبح علی الطلوع پاسپورت شما در مرز آماده است» و «آقای دکتر مهاجرانی (نه آن زمان و نه تا جایی که یادم هست هنوز هم) درباره سفر ارمنستان و رفتن و نرفتن با من سخنی نگفته است».

روایت های متضاد از یک حادثه واحد
نه فقط در خاطرات، که حتا در کتاب های تاریخی بهنود نیز روایت های متضاد از یک حادثه واحد کم نیست. این جا نیز با دو روایت رو به رو هستیم. یکی روایت اول که من به نقل از بهنود در یاس و داس نوشته ام و صحبت فقط از مهاجرانی است و یکی روایت دوم که بهنود در تائید ادعای کنونی مهاجرانی و به خواست او، در مکتوب او نوشته است. در روایت دوم مامور وزارت اطلاعات است که از قول مهاجرانی (و حبیبی) به بهنود می گوید به سفر برود نه خود مهاجرانی.
بهنود مدعی است نقل سرکوهی از حرف های او دقیق نیست اما فراموش کرده است که آن حرف ها را نه فقط به من که به دیگران هم گفته است و آن ها نیز به نقل از او همان نوشته اند که من.
محمد محمدعلی، از فعال ترین اعضای کانون نویسندگان و از خلاق ترین داستان نویسان ایران، که با ما همسفر بود، در خاطرات خود در باره سفر ارمنستان، به نقل از همین آقای بهنود، نوشته است:
«علت دیر آمدن مسعود بهنود را می پرسم. می گوید ” هفته پیش تلفنی داشتم از اداره گذرنامه، که شما ممنوع الخروجی و…” که بهنود پاسخ داده او تازه از سفر خارج آمده و ممنوع الخروج نیست و… بعد با آقای مهاجرانی، مشاور رئیس جمهور تماس می گیرد و او می گوید ” مانعی نیست شما برو من کار گذرنامه ات را درست می کنم…” وحالا مسعود بهنود، منتظر بود هر آن و لحظه دوستش سربرسد یا پیکی در بین راه پاسپورتش را بیاورد… یا نهایت در مرز جلفا تحویلش بدهد. “
خاطرات سفر محمد محمدعلی در سال ۲۰۰۵ در مجله شهروند کانادا منتشر شد. محمد علی خوشبختانه زنده است و گرچه چند بار بازداشت و بازجوئی و تهدید شد، اما باز هم خوشبختانه در آن حد شکنجه نشده است که بهنود بنویسد خاطرات او نیز به دلیل شکنجه شدن دقیق نیست.
دو نفر، در دو تاریخ متفاوت، در دو کشور مختلف، بی ارتباط با هم، گفته های بهنود را در باره نقش آقای مهاجرانی به یکسان نقل کرده اند. پس تا این جا یک موضوع روشن است. نقل من از بهنود همان است که بهنود در آن زمان به ما، و نه فقط به من، گفت. دقیق و دور از تاثیر مفروض شکنجه.
من و محمد محمدعلی گفته های بهنود را نقل کرده ایم اما ضامن درستی یا نادرستی گفته های او نیستیم. آقای مهاجرانی که نقش خود را در آن ماجرا انکار و از «تکذیب و تفسیر» بهنود «سپاسگزاری» می کند، اکنون چاره ای ندارد جز آن که از دوست خود بپرسد که چرا دروغ گفته است و البته تا این جا یک عذرخواهی مکتوب نیز به من بدهکار است.

و اما اگر روایت دوم درست می بود؟
اما برای یک لحظه فرض کنیم که روایت دوم بهنود درست است و او در آن زمان به دلایلی نقش مامور اطلاعات را در داستان خود حذف کرده است.
اگر چنین باشد چند پرسش جدی مطرح می شود:
چرا بهنود در آن زمان از تماس مستقیم خود با مهاجرانی گفت و ارتباط خود را با مامور وزارت اطلاعات مخفی کرد؟
اگر وزارت اطلاعات می خواست که بهنود به سفر برود چرا اداره گذرنامه، که در این موارد تحت امر وزارت اطلاعات بود، پاسپورت او را ضبط کرد؟
و مهم تر این که در آن زمان برخی از ما، و از جمله من، به خطا، می پنداشتیم که در بستر رقابت های جناحی آن روزگار، وزارت اطلاعات با این سفر مخالف است و کسانی در دولت رفسنجانی موافق یا بی تفاوت. اگر بهنود در آن زمان روایت دوم خود را به ما می گفت من یکی به سفری نمی رفتم که وزارت اطلاعات بر آن مصر بود. نه فقط من که بسیاری از ماها. چنان که پیش از این نوشتم غفار حسینی به ما هشدار داده بود.
بهنود می نویسد:«نادرستی روایت آن مامور هم مانند بقیه سناریوهایی که وزارتی ها بافته بودند از همان زمان که بر فراز گردنه حیران از مرگ رستیم، بر همه مان روشن شد.»
این نیز نادرست است. به شهادت خاطرات مکتوب من، محمد محمدعلی، منصور کوشان و… تنها نکته ای که ما در آن زمان فهمیدیم این بود که سفر دامی بوده است برای کشتن ما.

حاشیه ای بر متن
درستی روایت اول یا دوم بهنود موضوع بحث من نیست، اما از سر کنجکاوی از خود پرسیدم امکان دارد که روایت دوم بهنود درست و او در آن زمان به دلایلی رابطه خود را با مامور اطلاعات از ما پوشانده باشد؟
بهنود در روایت دوم می نویسد:«حاج محسن با لهجه اصفهانی غلیظ که تا جایی که می دانم برای بیشتر اهل قلم، به عنوان مسوول امور مطبوعات دگراندیش در وزارت اطلاعات شناخته شده بود»
من که یکی از آن « بیشتر اهل قلم» بودم و بیش از اغلب «اهل قلم» احضار، بازجوئی، تهدید، زندانی و شکنجه شدم، اول بار است که در باره «حاج محسن با لهجه اصفهانی» می شنوم. تا آن جا که خاطرات دوستان آن دوره را خوانده ام هیچ کس به ماموری با نام مستعار «حاج محسن با لهجه غلیط اصفهانی» اشاره نکرده است. پس تکلیف «شناخته شده بودن» این مامور برای «بیش تر اهل قلم»، که بهنود نوشته است، روشن است.
بهنود در باره اداره یا بخشی به نام «امور مطبوعات دگراندیش» در وزارت اطلاعات نوشته است. من نخستین بار است که چنین چیزی می شنوم. یا من «مطبوعاتی دگراندیش» نبودم یا این اداره یا بخش برای مطبوعاتی های دگراندیشی چون بهنود تاسیس شده بود.
بهنود در ساختن روایت های خود معمولا امری واقعی را می گیرد و قصه خود را بر گرد آن بنا می کند. از خود پرسیدم بهنود شخصیت «حاج محسن با لهجه غلیظ اصفهانی» را با الهام از چه ساخته است؟ پاسخ من بدین پرسش فقط یک حدس است و درستی یا نادرستی این حدس بر بحث اصلی ما تاثیری ندارد.
نام واقعی اطلاعاتی هائی را که ما را بازجوئی، تهدید و شکنجه می کردند نمی دانستیم. در احضارها و بازداشت ها یا چشم بسته بودیم یا رو به دیوار. یکی از ماموران وزارت اطلاعات با نام مستعار هاشمی من و دیگران را بدون چشم بند بازجوئی و تهدید و گاهی شکنجه می کرد. در آن ۴۵ روزی که مرا به قصد کشتن ربودند، ماموری به نظرم دون رتبه با یک چشم شیشه ای با نام مستعار «حاج اصغر» را هم به چشم دیدم. درد مشت های او بر پیکر، مدت ها خواب از چشم می ربود. هم در آن ۴۵ روز کسی با نام مستعار «حاج آقا حسینی»، بدون چشم بند با من حرف زد. هاشمی او را مقامی مهم معرفی کرد. حرف های او را به تفصیل در یاس و داس نوشته ام.
وقتی به خارج آمدم در مصاحبه ها و نوشته های خود، و در کتاب یاس و داس، گفتم و نوشتم که یکی از بلندمرتبه ترین آن ها کسی بود با نام مستعار «حاج آقا حسینی» که «به لهجه شیرازی یا آباده ای» سخن می گفت. بعد از افشای بخشی از پرونده قتل های زنجیره ای، عکس آقای سعید امامی در روزنامه ها منتشر شد. دیدم که این همان حاج آقا حسینی است. در فیلم سخنرانی سعید امامی در دانشگاه همدان لهجه شیرازی با آکسان آخوندی او بارز است. رسانه ها محل تولد او را شیراز نوشتند. منصور کوشان نیز در کتاب خود به نام «حدیث تشنه و آب» از «حاج آقا حسینی» نام می برد.
آیا بهنود شخصیت قصه خود، «حاج محسنی با لهجه غلیط اصفهانی» را از «حاج آقا حسینی با لهجه شیرازی» گرته برداری کرده است؟
پیش از این نوشتم که من و محمد محمدعلی تنها گفته های بهنود را نقل کرده ایم و ضامن درستی یا نادرستی آن نیستیم اما بر مبنای تناقض ها و خطاهایی که در روایت دوم او هست می توان حدس زد که همان روایت اول، که به ما گفت، روایتی که مهاجرانی انکار می کند، به واقعیت نزدیک تر است و روایت دوم را در اجابت خواست مهاجرانی نوشته شده است. اما این فقط یک حدس است.

مورد دوم
کی دروغ می گوید؟ سیمین دانشور یا مهاجرانی؟

دومین موردی که آقای مهاجرانی در بلاگ خود بر آن انگشت نهاده است پاراگرافی است باز هم از یاس و داس.
یک بار که مرا بازداشت کردند هوشنگ گلشیری به هر دری زده بود و از جمله از خانم سیمین دانشور خواسته بود تا برای آزادی من پادرمیانی کند . می دانستیم که برخی حکومتیان او را محترم می دارند و می دانستیم که با مهاجرانی رفت و آمد دارد. رضا براهنی نیز نوشته است که از خانم دانشورهمین خواسته بود. آن بار یک شب بیش تر در بند نماندم. بعد از آزادی هم هوشنگ و هم خانم سیمین دانشور روایتی را برایم گفتند که در یاس داس آورده ام:
«خانم دانشور زنگ زده بود به مشاور رئیس جمهور وقت آقای عطاالله مهاجرانی که بعد ها وزیر شد. خانم دانشور به اصرار از اعتبار خود مایه گذاشته بود و قول آزادی مرا از آقای مهاجرانی گرفته بود. به او گفته بودند که پنج شنبه آزادش می کنیم. ۳ بعد از ظهر ۵ شنبه آزاد شدم.»
آقای مهاجرانی این پاراگراف را نقل کرده و نوشته است:
«این مورد دوم هم … خیالی و دروغ است. نه خانم دانشور با من صحبت کردند و نه من چنان قولی دادم!»
برخی در خاطرات خود از مردگان نقل می کنند، اما من ماجرای پادرمیانی خانم سیمین دانشور را زمانی نوشتم و منتشر کردم که هم خانم دانشور زنده بود و هم هوشنگ گلشیری. هر دو کتاب را خوانده بودند. حتا اندک شناختی از این دو کافی است تا دریابیم که اگر روایت من درست نبود ساکت نمی ماندند. من هیچ وقت و در هیچ موردی از خانم دانشور دروغ نشنیدم. هوشنگ نیز کسی نبود که در این موارد دروغ بگوید. اما نه فقط من، که ایرانیان، دروغ هائی را از زبان و قلم آقای مهاجرانی شنیده و خوانده اند.
آقای مهاجرانی در متن خود از موقعیت سود می جوید تا ماجرائی مشابه با ماجرای مرا نیز تکذیب کند. من از این ماجرای سوم که او نوشته هیچ نمی دانم، اما بر اساس نوشته مهاجرانی خانم هما ناطق برای کسی نقل کرده است که مهاجرانی مشکل گذرنامه دکتر فریدون آدمیت را حل کرده است. مهاجرانی این را نیز تکذیب می کند.

انکار چرا؟ در باب افسانه بی خبری دولت
چرا آقای مهاجرانی حل مشکل گذرنامه آقای آدمیت و کمک به آزادی مرا، که می تواند نکته هائی مثبت در کارنامه او باشند، انکار می کند و می نویسد «کسانی که با شیوه کار و نظام حکومت در ایران آشنا هستند، می دانند که معاون رئیس جمهور نمی تواند» چنین دخالت هائی بکند.
سخن آقای مهاجرانی در باره محدویت اختیارات معاونان رئیس جمهور درست است. همه معاون ها نمی توانند در امور وزارت اطلاعات دخالت کنند اما آن معاونی که دفتر رئیس جمهور را در مورد پرونده روشنفکران دگراندیش با وزارت اطلاعات هماهنگ می کند چطور؟
آقای مهاجرانی با انکار دخالت های خود در امور امنیتی می کوشد تا خود را معاونی جلوه دهد که با وزارت اطلاعات همکاری نمی کرده است و مهم تر می کوشد تا افسانه ای را تبلیغ کند که بر مبنای آن وزارت اطلاعات روشنفکران را، مستقل از رئیس جمهور و معاون او و بدون اطلاع آن ها، شکنجه می کرد و به قتل می رساند آن هم به دورانی که رئیس جمهور در برخی موارد از رهبر نیز قدرتمندتر بود.

راز قتل غفار حسینی
من چندین مورد از دخالت های آقای مهاجرانی را در پرونده های امنیتی می دانم، اما بهتر است بخشی از نوشته منصور کوشان را از کتاب «حدیث تشنه و آب» او نقل کنم. این چند سطر هم دخالت های آقای مهاجرانی را در امور امنیتی نشان می دهد و هم بدین پرسش مهم پاسخ می دهد که چرا وزارت اطلاعات دولت رفسنجانی ، غفار حسینی شاعر، مترجم و عضو فعال جمع مشورتی کانون نویسندگان را کشت.
کوشان می نویسد:«انتشار دومین میزگرد تکاپو، « آزادی بیان و اندیشه، بدون هیچ حصر و استثناء» آن چنان بازتاب تندی داشت و امنیتی های نظام و کارگزاران فرهنگی آن را چنان برانگیخت که نه تنها باز به دادستانی انقلاب برده شدم و بیش از ده ساعت بازجویی کشنده را پشت سر گذاشتم که آقای عطاالله مهاجرانی، مشاور رییس جمهور در امور فرهنگی، پارلمانی و حقوقی در یک مکالمه تلفنی من را از عواقب وخیم چاپ و انتشار میزگردها برحذر داشت و گفت:« هیچ نظامی نمی تواند حرف های غفار حسینی را تحمل کند.»
غفار حسینی در میزگرد مجله تکاپو با سانسور مخالفت، از آزادی بیان حمایت و بر استقلال کانون نویسندگان از قدرت تاکید کرده بود. برخلاف گفته آقای مهاجرانی بسیاری از نظام ها چنین سخنانی را تحمل می کنند و فقط برخی، از جمله جمهوری اسلامی ، تاب تحمل طرح چنین خواست هائی را ندارند.
آقای مهاجرانی به سردبیر تکاپو تلفن می کند، سردبیر مجله را « از عواقب وخیم چاپ و انتشار میزگردها برحذر» می دارد و می گوید که «هیچ نظامی نمی تواند حرف های غفار حسینی را تحمل کند.»
…. و دیدیم که تحمل نکردند. وزارت اطلاعات دولتی که آقای مهاجرانی عضو آن بود، غفار حسینی را کشت.
تلفن آقای مهاجرانی به منصور پرتوئی می افکند بر روند و مکانیزم های انتخاب قربانیان پروژه حذف و قتل روشنفکران بدان دوران. گفته های او پاسخی است به این پرسش ها که چه کسانی قربانیان قتل ها را انتخاب می کردند؟ با چه معیارهائی؟ آدم ها کی و چه وقت «غیر قابل تحمل» و کشته می شدند؟ و… آقای مهاجرانی! روزی روزگاری پرونده ها باز خواهد شد حتا اگر من و شما نباشیم.

دولت روشنفکرکش چرا؟
برخی دولت رفسنجانی را «دولت سازندگی» می خوانند. بحران اقتصادی، عمیق تر شدن شکاف فقر و غنا و… نشان داد که خصوصی سازی رانتی ـ نئولیبرالی در کشوری نفتی و با حکومتی مستنبد و گرفتار در چنبره فساد نهادینه شده اقتصادی، سازندگی نیست.
شکنجه کسانی چون عزت الله سحابی و یاران او، که از برنامه های اقتصادی رفسنجانی انتقاد کرده بودند، قتل روشنفکرانی چون سعیدی سیرجانی، احمد میرعلائی، غفار حسینی، طرح پرت کردن اتوبوس حامل حدود ۲۲ نویسنده به دره، ربودن من به قصد کشتن، پرونده قتل های میکونوس و…. به ما حق نمی دهد که دولت رفسنجانی را «دولت روشنفکرکش» و «دولت شکنجه» بنامیم؟

به خاطر یک مشت پوند ناقابل
آقای مهاجرانی در بلاگ خود می نویسد «سخنان دیگری .. در باره هاشمی گفته شده است، به آن ها هم خواهم پرداخت. مثل سخنان جناب آقای دکتر سروش و آقای فرج سرکوهی، که نمی توان از آن سخنان به آسانی گذشت و یا نادیده گرفت.»
امید که چنین کند اما پیشنهاد من این است که پیش یا بعد یا همراه با پرداختن به سخنان من و دکتر سروش، به وعده خود و همسرش خانم جمیله کدیور وفا کند.
آقای مهاجرانی منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی را «وطن فروش» و خود را مدافع «منافع ملی ایران» می داند. تضادهای ایران و عربستان سعودی در خلیج فارس، چه به دوران شاه، چه اکنون و چه در هر حکومتی در آینده، روشن است.
بر اساس یکی از سندهائی که ویکی لیکس منتشر کرد، آقای مهاجرانی، معاون اسبق رئیس جمهور و وزیر اسبق، از شاه عربستان سعودی درخواست کرده است که هزینه تحصیل یا شهریه فرزند او را در انگلستان، به اضافه اجاره بهای خانه او، بپردازد. شاه عربستان سعودی، نیز، لابد مجانی و بدون چشم داشت و محض رضای خدا، دستور داده است که «مجموعاً ۶۵ هزار پوند (حدود صد هزار دلار) برای ۴ سال تحصیلی» به فرزند آقای مهاجرانی پرداخت شود . (لینک ۲)
آقای مهاجرانی و خانم جمیله کدیور سند را انکار نکردند. خانم کدیور در تیرماه ۹۴ قول داد که «پس از ماه رمضان» در این باره توضیح خواهد داد. آقای مهاجرانی نیز به بی. بی. سی گفت «در موقع مقتضی» یا «موقع مناسب» توضیح می دهد.
کسی باید به خانم کدیور بگوید که «ماه رمضان» مدت ها است سپری شده. وعده سرخرمن «موقع مقتضی یا مناسب» نیز معمولا بدین امید داده می شود که پس از مدتی آب ها از آسیاب بیفتد و با مرور زمان و بر بستر غیبت حافظه تاریخی نزد ایرانیان، موضوع فراموش شود.
اگر آقای مهاجرانی این امید را دارد بر خطا است. بر اساس یک ضرب المثل غیرفارسی «هر وقت گوساله حرکت کند زنگوله به صدا در می آید.»
پیشنهاد می کنم که آقای مهاجرانی پیش یا بعد یا همراه با پرداختن به سخنان من و دکتر سروش، در باره خبر دستمزد سخنرانی خود و نحوه و مکان اقامتش در «انستیتو واشنگتن برای مطالعات خاورمیانه» نیز توضیح دهد. (لینک ۳ ) این انستیتو همان است که به هواداری از نئوکان های آمریکائی، طرفداری از دولت اسرائیل و حمله نظامی به ایران شهره است.
و چون قرار بر شفافیت و راست گوئی است خوب است که آقای مهاجرانی در باره موسسه ای شهره به «مرکز ملک عبدالله بن عبدالعزیز برای گفتگوی میان ادیان و فرهنگ ها»، که عضو هیئت مدیره آن است نیز توضیح دهد تا همگان بدانند که برخلاف برخی شایعات، نانی که او به خانه می برد هم حلال است و هم منطبق بر «منافع ملی» که مهاجرانی خود را مدافع آن می داند.( لینک ۴ )
لازم است که کمی هم به عقب برگردد. پس پیشنهاد می کنم پیش یا بعد یا همراه با پرداختن به سخنان من و دکتر سروش، در باره چگونگی راه یافتن خود به مجلس نیز بنویسد. در باره دورانی که به اتکاء حلقه آقای دستغیب در شیراز، حلقه ای که داغ مسئولیت کشتار بهائیان قریه سعدی را در روزهای نخستین انقلاب بر پیشانی دارد، و با باطل شدن آرای بالای رقیب خود خانم فاطمه زارعی و بازداشت او، یعنی با حذف رقیب، به مجلس راه یافت. (خانم زارعی در زندان شکنجه و سرانجام در کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ ، اعدام شد.) (لینک ۵ )   
نسل های نو رسیده مقاله آقای مهاجرانی را در شماره ۲۹ نشریه «الفجر» در سال پراعدام ۱۳۶۱ نخوانده اند، اما پیرترها به یاد دارند و تاریخ از یاد نخواهد برد که مهاجرانی در نشریه ای که صفحه اول آن با تیتر «مرگ بر بازرگان و قطب زاده» تزئین شده بود، به دوران سرکوب سهمگین که سنگ ستم حکومت بر سر مردمان می بارید، اعدام قطب زاده را کافی ندانست و با جمله هائی چون « آیا تنها قطب زاده است که قطب کودتا را می گرداند یا این که اساسا قطب زاده، زاده تفکری است که قطب کودتا بر پایه آن قرار می گیرد» و با نقل برخی جمله های مهندس مهدی بازرگان و دیگر اعضای نهضت آزادی، در کوره اعدام های بیش تر می دمید. آقای مهاجرانی ، برای تاریخ هم که شده بد نیست شرحی کوتاه بر آن مقاله بنویسید. (لینک ۶ )
مرا با پرونده های شخصی و خانوادگی او کاری نیست. همه آن چه ک از او خواسته ام در حوزه عمومی است با اسناد منتشر شده و در دسترس همگان.

در باب ۹ کرسی آسمان
آقای مهاجرانی به هنگام تلاش برای مادام العمر کردن ریاست جمهوری رفسنجانی بر آن بود که « آقای هاشمی رفسنجانی دو ویژگی امیرکبیر و مدرس را باهم دارند» امیرکبیر در «سازندگی» و مدرس در «آزادیخواهی ». هرکس که کم ترین آشنائی با تاریخ معاصر ایران داشته باشد می داند که مدرس هر چه بود آزادیخواه نبود. مخالفت با جمهوری به سود سلطنت، طرفداری از دوام سلطنت قاجار و اجرای احکام شریعت اسلامی، چه نسبتی دارد با آزادیخواهی؟
آفای رفسنجانی بر اساس گزارش های رسمی در استخر سکته کرد. آقای مهاجرانی مرگ او را چنین توصیف می کند « درگذشت هاشمی رفسنجانی به پرواز بیشتر شبیه بود تا مرگ! فاصله در گذشتش تا آخرین جلسه مجمع چند ساعتی بیشتر نبود. پرواز تمام»
وقتی مرگ در استخر بر اثر سکته «پرواز تمام» است یاد سعدی زنده نمی شود که گفت:
«چه حاجت که نه کرسی آسمان
نهی زیر پای قزل ارسلان»؟

کمی هم دستور زبان فارسی
آقای مهاجرانی که ادعای نویسندگی و «ادیب» بودن را یدک می کشد می تواند معنای دقیق تیتر یادداشت خود را توضیح دهد؟ «نقشی از سراب خیال فرج سرکوهی» یعنی چه؟ «سراب» تصور و خیال آب است و واقعی نیست. «خیال» نیز واقعی نیست. جدا از حشو قبیح در این عبارت ، ترکیب منفی در منفی «سراب خیال» یعنی چه؟ منفی در منفی به نشانه دو قبضه سفارشی؟
به همین نوشته کوتاه آقای مهاجرانی نگاه کنیم.
در فارسی می نویسیم:«کتاب الف را نشر ب منتشر کرده است ». اما آقای مهاجرانی نوشته است:«کتاب یاس و داس توسط نشر باران منتشر شده است». در باره غلط بودن «توسط» در این بافت می توان به نوشته های دکتر خانلری و یا ابوالحسن نجفی رجوع کرد. البته نگاهی به کتاب های قدیمی دستور زبان دبیرستان هم کافی است.
نوشته است:«و برای آیندگان نوشته بی اعتبار او اعتباری داشته باشد». در فارسی می نویسیم «و نوشته بی اعتبار او برای آیندگان معتبر شود یا بشود» یا چیزی شبیه بدین.
نوشته است:«سخنی بین من و الف پیش نیامده». در فارسی سخن بین دو نفر «پیش نمی آید»، عقب هم نمی رود.
نوشته است «گفتم اولین بار است که چنین تصویر قدرقدرتی از خودم را می شنوم» . در زبان فارسی تصویر را نمی شوند . می بینند. به همین دلیل کسی که با فعل های ترکیبی در زبان فارسی آشنا باشد در این گونه موارد، که پای شنیدن هم در کار است، به مثل می نویسد «اولین بار است که در باره وجود چنین تصویر قدرتمندی از خود می شنوم» یا جمله ای شبیه به این. برای آشنائی با فعل های ترکیبی در حد پرهیز از خطای آقای مهاجرانی، خواندن شمار اندکی کتاب اما به شرط دقت در زبان کافی است..   
نوشته است:«اداره گذرنامه»« بدیهی است که در هماهنگی با وزارت اطلاعات و دادستانی می باشد». در فارسی می نویسیم:«اداره گذرنامه با هماهنگی وزارت اطلاعات عمل می کند» یا «می کرد» و یا «اداره گذرنامه با وزارت اطلاعات و دادستانی هماهنگ بود» یا «هست». «می باشد» به جای «است» و «هست» در دوره نوجوانی من نیز از غلط های دوره اول دبیرستان بود.
کسی که در متنی به کوتاهی چند پاراگراف چندین غلط نحوی و صرفی دارد بهتر نیست پیش از پاسخ دادن به گفته های من و دکتر سروش در باره رفسنجانی، دستور زبان فارسی را در حد دیپلم بخواند؟ «ادیب» بودن پیشکش.
هر کسی در هر سنی می تواند دستور زبان را فرا گیرد و فارسی را درست بنویسد اما هیچ کس نمی تواند عضویت خود را در دولت روشنفکرکش از کارنامه خود و از ذهن تاریخ پاک کند. چنان که برخی می گویند کارنامه هرکس به گردن او آویزان است و پیش از این هم، این ضرب المثل غیرفارسی را نوشتم که «هر وقت که گوساله حرکت کند، زنگوله به صدا در می آید» و گفته اند بارها که «جنایت مشمول مرور زمان نمی شود».

* بخش نظرات این مقاله به درخواست نویسنده غیرفعال است

۱ – mohajerani.maktuob.net

۲ – www.bbc.com

wikileaks.org

iranwire.com

۳ – www.washingtoninstitute.org

۴ – www.kaiciid.org

www.kaiciid.org

۵ – www.iranrights.org

۶- passionofanna.files.wordpress.com

passionofanna.files.wordpress.com

passionofanna.files.wordpress.com

اگر سعید امامی هم زنده بود به عنوان «کارشناس» به برنامه‌های بی.بی.سی فارسی دعوت می‌شد؟

 

چهره سازی از جنایت‌کار، عادی سازی جنایت است – فرج سرکوهی

اگر سعید امامی هم زنده بود به عنوان «کارشناس» به برنامه‌های بی.بی.سی فارسی دعوت می‌شد؟

این نوشته می‌توانست فقط یک یا دو پاراگرف باشد در انتقاد از عادی سازی جنایت در شیوه غیرچالشی حضور یکی از همکاران انتشاراتی سعید امامی در بی.بی.سی فارسی اگر نظام ارزشی جامعه ما و برخی گرایش‌های سیاسی ‌تا حد کنونی به سقوط کشانده نشده بود اما پاسخ به توجیه‌های برخاسته از این سقوط توضیحاتی فشرده را الزامی می‌کند.

در باب این سقوط کافی است به یادآوریم که گروه بسیاری از مردمان به قاتلان شناخته شده «فهرست امید» خاتمی و اصلاح طلبان حکومتی رای دادند و بسیاری از مدعیان آزادی خواهی و برخی رسانه‌های مدعی حرفه‌ای بودن رای دادن به این فهرست را تبلیغ می کردند. سعید امامی و همکار اوـ ناشر متن برنامه هویت ـ ،هرچه بودند و باشند، از قاتلانی چون ری شهری، دری نجف آبادی و… فهرست امید و از پورمحمدی، وزیر دادگستری سابق روحانی، جنایت‌کارتر نیستند پس اگر کسی می تواند به سود رای دادن بدان‌ها تبلیغ کند، همکار انتشاراتی سعید امامی را هم می‌تواند بپذیرد. قبح جنایت که ریخت جنایت عادی می‌شود.

پیش‌درآمد

قبح زشتی که ریخت زشتی نهادینه و بهنجار می شود و عادی سازی جنایت راه بر تکرار جنایت هموار می‌کند. بررسی شیوه حضور جنایت‌کاران، قاتلان، شکنجه‌گران، سانسورچیان، سرکوب‌گران و همکاران آن‌ها در رسانه‌های بزرگ از این منظر اهمیت بسیار دارد.

حضور و شیوه حضورِ یکی از همکاران سعید امامی در انتشار متن برنامه هویت در بی. بی.سی فارسی به تنهائی ارزش نوشتن حتا یک سطر را هم نداشت و من اگر این متن می نویسم تنها از آن روی است که از منظر معیارهای حرفه‌ای ژورنالیزم حضور او بدین شیوه آگاهانه یا ناآگانه و خواسته یا ناخواسته، تخریب نظام ارزشی ـ اخلاقی و عادی سازی جنایت است.

چندی پیش بی.بی.سی فارسی «کسی» را کشف و به عنوان کارشناس مسائل بین‌الملل به برنامه خود دعوت کرد که پروانه و داریوش فروهر را «قاتل» و مختاری و پوینده و دیگر کشته‌شدگان قتل‌های موسوم به زنجیرای را «موجودهای ظاهرا ایرانی» می دانست و.. بی.بی.سی فارسی به شیوه همیشگی خود، که همان روال شناخته‌شده‌ی رسانه‌هائی است که از موقعیت انحصاری و رانت‌های دولتی برخوردار و از نظارت حرفه‌ای رها هستند، در باره انتقادهای چند نفر، از جمله من، به چهره سازی از این «کس» سکوت کرد. اما اکنون کار از این حد برگذشته و نوبت به چهره سازی از همکار انتشاراتی سعید امامی در قتل‌های موسوم به زنجیره‌ای رسیده‌است.

چند توضیح ضروری


۱ ـ 
همه انسان ها، حتا قاتلان و جنایت‌کاران و سرکوب‌گران و همکاران آن‌ها نیز باید که از حق «آزادی بیان بی حصر و استثنا» برخوردار و حق و امکان داشته باشند که نظر خود را در هر مورد و موضوع و از هر رسانه‌ای که به آن‌ها فضا دهد، آزادانه بیان کنند و هیچ کس حق ندارد آن‌ها را از این حق محروم کند.

۲ ـ 
اما رسانه‌های حرفه‌ای در انتشار آن‌چه منتشر می‌کنند، در دعوت از کسان برای مصاحبه یا میزگرد، در معرفی میهمانان خود به مخاطبان و.. معیارهائی دارند. به مثل رسانه حق ندارد به مخاطبان خود دروغ بگوید و از جمله در معرفی میهمانان خود نیز باید که راست بگوید و راست گوئی به معنای گفتن مولفه‌های مهم حقیقت نیز هست که پوشاندن این مولفه ها از مخاطبان دروغ‌گوئی است. انتشار نظرهای گوناگون از کارکردهای اصلی رسانه‌ها است و رسانه مسئول نظرهای کسان نیست اما مسئول درستی داده‌ها و اطلاعاتی است که منتشر می‌کند، و.. هیچ رسانه‌ای حق ندارد اعترافات زیر شکنجه کسی را بدون اجازه او و بدون بیان آن‌که این اعترافات زیر شکنجه گرفته شد منتشر کند و اگر چنین کند معیارهای حرفه‌ای و انسانی را پایمال کرده‌است.

برخی از این معیارها به رویه قضائی نیز بدل شده‌اند به مثل خود بی.بی.سی فارسی چندی یپش در متنی با عنوان «پرس تی‌وی به دلیل پخش اعتراف تلویزیونی جریمه شد» خبر داد که «افکام، نهاد ناظر بر رسانه‌های بریتانیا»، پرس تی‌وی را بر اثر شکایت آقای مازیار بهاری و به اتهام پخش اعترافات زیر شکنجه او به پرداخت صد هزار پوند جریمه محکوم کرد و….

٣ ـ 
این درست است که در میزگردها باید که از صداها و نظرهای گوناگون دعوت شوند تا همه صداها، حتا صدای سرکوب‌گران و هواداران نظام تک صدائی و استبدادی جمهوری اسلامی نیز شنیده شود، درست است که برخورد آراء بر جذابیت میزگرد افزوده و مانع از تک صدائی شدن آن می‌شود اما در این مورد نیز معیارهائی وجود دارد به مثل کسانی که دعوت می‌شوند باید که در موضوع بحث تخصص یا تجربه زیسته داشته باشند، پژوهش‌ها و جستارهائی در این باره نوشته‌باشند و.. دعوت کسی به یک برنامه، وقتی که او هیچ صلاحیت، سابقه علمی یا تجربی یا پژوهشی در موضوع بحث ندارد، کاری غیرحرفه ای است و در مواردی چهره سازی جانبدارانه و نشانه کاسه‌ای زیر نیم کاسه . ــ به مثل دعوت صفحه دو بی.بی.سی فارسی از آقای مهدی خزعلی، که هیچ سابقه پژوهشی، تالیفی و.. و هیچ تجربه زیسته‌ای در باره مسائل زنان ندارد، برای بحث در باره موقعیت زنان در ایران که به دلیل دیگری موضوع اصلی این متن است.

۴ ــ 
دولتمردان نظام‌های سرکوب‌گر، چه آن‌ها که از موضع و کارنامه خود دفاع می‌کنند و چه آن‌ها که مدعی تحول هستند نیز حق دسترسی به رسانه‌ها را دارند و پرسش‌های خبرنگاران یا مجریان برنامه است که حد حرفه‌ای رسانه و جانبداری یا ناجانبداری رسانه را نشان می‌دهد. ـــ به مثل وقتی بی.بی.سی فارسی از آقای عطاالله مهاجرانی معروف، مدافع فتوای قتل سلمان رشدی و وزیر اسبق ارشاد اسلامی ــ نهاد سانسورــ به کرات دعوت و با خودداری از طرح پرسش‌های انتقادی یا چالشی به شیوه سیمای جمهوری اسلامی، هیچ پرسشی در باره کتاب او در توجیه قتل سلمان رشدی، سانسور در وزارت ارشاد و همکاری او با وزارت اطلاعات در سرکوب روشنفکران مستقل مطرح نمی‌کند، معیارهای حرفه‌ای ژورنالیزم در پای چهره سازی و جانبداری سیاسی قربانی شده است.

۵ ـ 
همگان حق دارند نظر خود را در هر موردی آزادانه بیان کنند اما وقتی در کارنامه کسی قتل و شکنجه یا همکاری اثبات شده با قاتلان و شکنجه‌گران ثبت شده‌است چه؟

این جا پای شکنجه و قتل ـ جنایت ـ در میان است نه سیاست و اعتقاد حتا اگر قتل و شکنحه با سیاست و اعتقاد توجیه شود.

چهره سازی برای تبلیغ انتخابات حتا به بهای عادی سازی جنایت؟

۶ ـ
 برنامه هویت، که وزارت اطلاعات رفسنجانی ـ خامنه ای ـ فلاحیان با واسطه گروه سعید امامی در تولید آن نقش مهمی داشت و بر اساس اعتراقات زیر شکنجه تولید شده بود، از مهم‌ترین تلاش‌ها برای زمینه سازی قتل‌های موسوم به زنجیره‌ای هم بود. در برنامه هویت اعترف‌های زیر شکنجه کسانی چون عزت الله سحابی، سعیدی سیرجانی، غلام حسین میرزا صالح و..، اتهام‌های نادرست علیه و داده‌های دروغ در باره زندگی خصوصی و فرهنگی روشنفکران مستقل و .. پخش شد. من که در آن روزگار در ایران بودم و خودم ،ـــ و مجله ادینه و جمع مشورتی کانون نویسندگان و..ــ از آماج‌های حمله‌های این برنامه بودیم، به تجربه تلخ می دانم که هربار پخش این برنامه از سیمای اسلامی زندگی شخصی و فرهنگی، امنیت فیزیکی و اجتماعی و روانی ما و خانواده‌های ‌ما را تا چه اندازه مختل می‌کرد. (یک تصویر: ماها را به نام در پرمخاطب‌ترین رسانه آن روزگار ایران عامل بیگانه و جاسوس معرفی می‌کردند و فرزندان ما در مدرسه با نگاه سرزنش آمیز، برخوردهای حذفی و این پرسش مواجه می شدند که چرا مادر یا پدرتان جاسوس هستند و…). به روزگاری که اینترنت و فضای مجازی و رسانه‌های تصویری خارج از کشور وجود نداشت و استبداد حاکم امکان پاسخگوئی را از ما سلب کرده بود، سیمای اسلامی تک‌تاز و پرمخاطب بود. برنامه هویت نه فقط به دلیل پخش اتهام‌ها و دروغ‌ها و اعتراف‌های تحمیلی زیر شکنجه، نه فقط به دلیل تولید فضای رعب و وحشت، که مهم تر از این همه به دلیل پیوند و نقش آن در قتل‌ها موسوم به زنحیره ای امری عادی نیست.

وزارت اطلاعات با برنامه ریزی و توافق و حمایت شورای امنیت ملی و رهبر جمهوری اسلامی، با واسطه گروه سعید امامی و حسین شریعتمداری و… برنامه هویت را با هدف زمینه‌سازی قتل روشنفکران مستقل تولید کرد. حتا بی.بی.سی فارسی هم در چند گزارش و متن به پیوند جدی بین قتل های موسوم به زنجیره ای و برنامه هویت‌ پرداخته و در گزارش‌های خود نام ناشر ــ انتشارت حیان ــ و نام منتشر کننده این برنامه ـ مهدی خزعلی ــ را به صراحت نوشته است اما همین رسانه در برنامه صفحه دو خود در باره زنان همین شخص را بی هیچ توضیحی دعوت و او را «نویسنده و فعال سیاسی» معرفی می‌کند تا او شرکت در انتخابات مجلس را تبلیغ و از نبود آپارتایدـ تبعیض ــ جنسیتی در ایران بگوید. چهره سازی برای تبلیغ انتخابات حتا به بهای عادی سازی جنایت؟

۷ـ
 حضور یکی از همکاران گروه برنامه هویت در بی.بی. سی فارسی حتا با حضور مهاجرانی معروف و… نیز متفاوت است. آقای مهدی خزعلی به عنوان صاحب «انتشارات حیان» متن برنامه هویت، و از جمله اعترافات زیر شکنجه عزت الله سحابی، سعیدی سیرجانی و غلام حسین میرزا صالخ و.. را نه فقط منتشر که در مقدمه‌ای به امضای خود، که هنوز هم از آن دفاع می‌کند، این برنامه را تایید کرده‌است. او در مقدمه خود از جمله نوشته‌ است: «بداندیشان دیگر با سلاح نظامی و سیاسی به مبارزه نمی‌آیند، لشکر کفر با شعار استحاله فرهنگی در راه است …هویت، نقلی است مستند، از صف آرایی بیگانگان، هویت هشداری است به سهل انگاران. و سخن ما در این برهه‌ی حساس که مقام معظم رهبری مدظله آنرا «شبیخون فرهنگی» نامیدند، جز ابلاغ رسالت و ادای تکلیف نبود»

سکوت رسانه در برابر جنایت، کتمان جنایت است

٨ ـ
 اما حتا همکاران شکنجه‌گران و فاتلان نیز باید که از حق آزادی بیان و دسترسی آزاد به رسانه‌ها برخوردار باشند اما رسانه، اگر حرفه‌ای و ناجانبدار باشد، اگر کاسه‌ای زیر نیم کاسه پنهان نکرده باشد، در باره همکاری آنان می‌پرسد و به آنان ، و به هیچ کس، مجال نمی دهد تا در موضوعی که در آن هیچ سابقه، تخصص، تجربه و پژوهشی ندارند سخن بگوید.

۹ ـ 
مرا به مزخرفاتی که آقای خزعلی در دفاع از جمهوری اسلامی و نبود تبعیض جنسیتی در ایران و تبلیغ شرکت در انتخابات مجلس آینده گفت کاری نیست. بحث من نه در باره حضور مدافعان جمهوری اسلامی در رسانه‌ها که در باره «شیوه حضور» رسانه‌ای کسانی است در کارنامه آنان جنایت یا همکاری با جنایتکاران ثبت شده است. بی.بی.سی فارسی برای به گوش رساندن صدای مدافعان جمهوری اسلامی انتخاب‌های دیگری هم داشت. در همان میزگرد خانمی محجبه مسلط تر از آقای خزعلی صدای اسلام و جمهوری اسلامی را به گوش مخاطبان رساند. در میان پاهای ثابت برنامه های بی.بی.سی فارسی مدافعان به اصطلاح اصلاح طلب و تحول خواه و… جمهوری اسلامی، که دستکم سابقه همکاری مستقیم با سعید امامی را در کارنامه خود ندارند، کم نیستند اما وقتی از این میان همکار انتشاراتی سعید امامی دعوت می شود تا بدون هیچ سابقه و تخصصی در موضوع میزگرد و بدون هیچ پرسشی در باره همکاری او با جنایتکاران، داد سخن بدهد، پرسش در باره دلیل حضور او روا نیست؟

۱۰ ـ 
این نیز بنویسم که آقای مهدی خزعلی، که به گفته خود به اصلاح طلبان حکومتی پیوسته، در سال های گذشته در باره کتاب هویت و مقدمه خود بر این کتاب سخنان متضاد و متناقض گفته است.از جمله : «من هیچ ارتباط تشکیلاتی و کاری با سعید امامی نداشتم»، «من اصلا سعید امامی را نمی‌شناختم».« گفتگوی من با سعید امامی در حوزه تئوری و بحث دینی و فرهنگی بوده‌است» ( گفت و گو با کسی که «اصلا نمی شناخته»؟) «.. برنامه تلویزیونی هویت را به صورت مستند مکتوب منتشر کردم در آن ایام دگراندیشانی که نامشان در کتاب آمد مخالفتی نکردند حتی هوشنگ گلشیری از آن دفاع کرد» … (دفاع گلشیری از برنامه هویت دروغ محض است. در آن ایام جلادان و شکنجه گران به دیگراندیشان اجازه نفس کشیدن هم نمی دادند چه رسد به امکان مخالفت با برنامه و کتاب هویت)

«کسانی که این مجموعه را ساختند باید برایشان دعا کرد .. ما باید از آنها تقاضا کنیم هویت ۲ و جلد دوم هویت را …. بعد از خوانده شدن رمز عملیات تهاجم فرهنگی است، … رو کنند»

و در سال ۷٨ در مصاحبه با روزنامه‌ صبح امروز

«در این برنامه به این افراد فرصت داده شد که عقایدشان را بگویند.(فرصت گفتن عقاید بسته بر تخت شکنجه!) در واقع عقایدشان گفته شده است این سخنان و کلمات آنهاست که از نوارها و کتاب‌ها و آثارشان در مطبوعات پاراگراف به پاراگراف آمده است. خب حالا هر یک از این نویسندگان که می‌خواهند بیایند از مطالبی که در «هویت» است دفاع کنند.

صبح امروز : آن حرف‌هایی که به زور گرفته شده، چی؟

مهدی خزعلی : بیایند تکذیب کنند.»

در باره این حد از وقاحت حرفی ندارم.

۱۱ـ 
اغلب روشنفکران مستقل ایران از حضور در رسانه‌های داخلی محروم اند . در خارج از کشور بی.بی.سی هنوز هم، و به رغم همه انتقادها، از دیگر رسانه‌های تصویری حرفه‌ای‌تر است. بسیاری از میهمانان بی.بی.سی بر اساس معیارهای سیاسی جانبدارانه‌ای گزیده می‌شوند اما این رسانه گاهی به صداهای متفاوت مستقل نیز امکان حضور می دهد و به نظر من در موقعیتی که صداهای مستقل متفاوت از همه امکانات رسانه ای محروم اند، می توانند از این امکان بهره بگیرند تا مخاطبان انبوه این رسانه گاهی هم صداهای مستقل متفاوت را نیز بشنوند.

ختم کلام

برخورد چالشی و انتقادی یا برخورد غیرانتقادی و توجیه‌گر رسانه‌ها و جامعه و مردم با جنایت‌کاران و همکاران آن ها از شاخص‌های شناخت نظام ارزشی و تلقی جامعه از جنایت و احتمال تکرار جنایت است. مجازات یا بخشش جنایت‌کاران امری دیگر است اما این نوع برخورد جامعه است که نظام ارزشی و تلقی جامعه را از جنایت تصویر می‌کند. (بوده‌اند جوامعی که به مثل شماری از جنایت کاران را مجازات کرده‌اند اما و در همان زمان یا کمی بعد دست به همان جنایت‌ها زده اند به مثل اعدام چند شکنجه‌گر در اوائل انقلاب به دست کسانی که خود شکنجه گر بودند یا شدند).

قبح جنایت در نظام ارزشی جامعه در برخورد غیرانتقادی با جنایت می ریزد. پذیرش و عادی سازی جنایت راه را بر تکرار جنایت هموار می کند. کافی است برخورد بی.بی.سی فارسی را با جنایتکاران با برخورد بی.بی.سی انگلیسی زبان یا دیگر رسانه‌های معتبر اروپای غربی مقایسه کنیم. کسانی که در آلمان زندگی می کنند می‌دانند که رسانه های معتبر آلمانی در مصاحبه با مستبدین، سرکوب گران، سانسورچیان و جنایت‌کاران چه برخوردی می کنند.

رسانه‌ای جدی و حرفه‌ای و ناجانبدار اگر یکی از همکاران سعید امامی را دعوت کند از او در باره کارنامه او می پرسد اما بی.بی.سی فارسی چنین کسی را دعوت و بدون اشاره به کارنامه او، گذشته او را پنهان و او را «نویسنده» معرفی کرده و به او مجال می دهد تا در باره موضوعی سخن بگوید که در آن هیچ صلاحیت، تجربه زیسته، کار تالیفی و پژوهشی ندارد. بی.بی.سی فارسی با این شیوه برخورد، خواسته یا ناخواسته و آگاهانه یا ناآگاهانه ، قبح زشتی را می ریزد، جنایت را عادی سازی می کند. عادی سازی جنایت راه را بر تکرار جنایت هموار می کند.

این متن می توانست همین یکی دو پاراگرف باشد. دلیل طولانی تر شدن آن را در آغاز نوشتم.

New evidence of China moving Uighur minority workers in order to uproot ...