۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

تهران در محاصره ی حاشیه نشینی


 

تهران امروز: بیش از یک میلیون حاشیه‌نشین در اطراف کلانشهر تهران وجود دارد. افزایش حاشیه نشینی در حاشیه و حریم شهر تهران، زنگ خطر را برای مسئولان دولتی به صدا درآورده است. به گفته سیدصباح الدین متقی، مدیر کل حریم شهرداری تهران، برای جلوگیری از ساخت و سازهای غیرمجاز در حریم شهر تهران، به تمامی مناطق دارای حریم اعلام شده است تا در مدخل‌های ورودی به منطقه پوشش فضای سبز و درختکاری داشته باشند که این کار برای جلوگیری از افزایش بی‌رویه شهر انجام می‌شود.
این هشدارهای مدیرکل حریم شهرداری تهران در شرایطی مطرح می‌شود که در جلسه علنی سه شنبه شورای شهر هم علیرضا باقری دبیر شورایاری منطقه ۲۰ نسبت به افزایش حاشیه نشینی و چاره اندیشی مسئولان برای رفع این معضل و افزایش معضلات در حاشیه شهرری گزارشی ارائه کرد.
دبیر شورایاری منطقه ۲۰ وجود بافت فرسوده، نبود آب شرب آشامیدنی و عدم رسیدگی به امکانات بهداشتی و پزشکی بیمارستان‌های شهرری را نتیجه عدم توجه فرماندار شهرری به افزایش بی‌رویه حاشیه نشینی در این منطقه دانست. این مشکلات در حالی مطرح می‌شود که فرجی فرماندار شهرری در این خصوص حاضر به پاسخگویی به خبرنگار تهران‌ امروز نشد.

افزایش کمربند سبز حریم شهر تهران
به اعتقاد کارشناسان شهری یکی از مشکلات توسعه شهرنشینی در اطراف کلانشهر تهران، بحث حاشیه‌نشینی و اسکان‌های غیررسمی در اطراف این شهر است. براساس آمارهای سال ٨٨ مرکز آمار ایران، میزان حاشیه‌نشینی در تهران نسبت به ٣۰ سال گذشته افزایش داشته است. سیدصباح الدین متقی، مدیر کل حریم شهرداری تهران تاکید می‌کند که افزایش حاشیه نشینی در تمام نقاط تهران دیده می‌شود.
براساس گزارش‌هایی که مدیرکل حریم شهرداری تهران ارائه می‌دهد اگر از بحث افزایش حاشیه نشینی در چهاردانگه، کرج و اسلامشهر بگذریم اما این مسئله در شهرری و حتی در مناطق شمالی مانند امامزاده قاسم که اسکان‌های غیررسمی در آنجا به‌وجود آمده، مشکلات زیادی را برای ساکنان این مناطق به‌وجود آورده است.
متقی در ادامه صحبت‌های خود به روستای مرتضی گرد که در حریم شهر تهران قراردارد و ساخت و سازهای غیراصولی و غیررسمی در آن صورت می‌گیرد، اشاره می‌کند و می‌گوید: «تا جایی که در دست شهرداری است اجازه ساخت و ساز نمی‌دهد اما در داخل روستا برای ساخت و سازها از دهیاری اجازه دریافت می‌کنند.» مدیرکل حریم شهر تهران در حال حاضر تنها راه چاره حل این مشکل را در محدوده حریم شهر تهران، توسعه کمربند فضای سبز در اطراف شهر می‌داند و تاکید می‌کند که بعد از این اقدام می‌توان برای حل این مشکل چاره‌اندیشی و مشکل اسکان‌های غیرقانونی را برطرف کرد.

اتصال روستاهای اطراف به تهران
در شرایط کنونی یکی از مشکلات افزایش حاشیه نشینی در اطراف شهر تهران، افزایش ساخت و سازهای غیر مجاز و غیرقانونی است که باید با افراد متخلف برابر قانون برخورد شود.
از سوی دیگر رشد جمعیت نه تنها در تهران بلکه در روستاهای اطراف این کلانشهر نیز رشد بادکنکی دارد و اولین آسیب این پدیده در حریم شهر، ایجاد اسکان‌های غیررسمی است. این مشکل در روستاهای شهرری که اغلب آنها در حریم تهران قرار دارد به خوبی مشهود است.
دادن مجوزهای بی‌رویه توسط دهیاری‌ها در این روستاها آن هم خارج از اصول کلی طرح هادی، ‌این روستاها را از قالب سنتی خود خارج کرده به گونه‌ای که نه می‌توان به این مکان‌های جدید روستا گفت و نه شهر. مصباح الدین متقی، مدیر کل حریم شهرداری تهران تذکر می‌دهد که متاسفانه بعضی از روستاها به شهر وصل شده و به نظر می‌رسد مسئولان باید برای رفع این موضوع چاره‌اندیشی کنند.
بررسی‌ها نشان می‌دهد که حاشیه‌نشین‌ها غالبا از شهرستان‌ها آمده و در اطراف تهران سکونت کرده‌اند. این افراد قطعه زمینی را بسیار ارزان خریداری کرده و بعد در آن سکونت کرده‌اند و سپس همشهری‌ها و هم روستاهایی خود را برای اسکان دعوت کرده و در آنجا ماندگار شده‌اند.
متقی به مخاطراتی که حاشیه‌نشینی برای کلانشهر تهران دارد اشاره می‌کند و می‌گوید: «طبق بررسی‌های صورت گرفته اسکان‌های غیررسمی غیر اصولی ساخته شده و بحث‌های فنی و ضوابط شهرسازی در آنها رعایت نشده است. به عنوان نمونه در تپه امامزاده قاسم مشاهده کردیم که ستون‌های یک ساختمان چهارطبقه با نبشی ایجاد شده است و در صورتیکه زلزله رخ دهد این نقاط به شدت آسیب‌پذیر خواهند بود.»
با توجه به اینکه این نقاط جمعیتی منفصل از شهر تهران هستند اما همچنان از خدمات شهرداری استفاده می‌کنند، متقی در این باره می‌گوید: «در مرحله اول این طرح قیام‌شهر، خاورشهر و مسگرآباد را ساماندهی می‌کنیم.» او امیدوار است که کار درختکاری مدخل‌های ورودی شهر در این نقاط آغاز شود.
براساس برآوردهای انجام شده طول کمربند سبز تهران ۱۰۰ کیلومتر است و همچنین قرار است به عرض ۵ تا ۲۰ کیلومتر درختکاری در محدوده حریم انجام شود تا از ساخت و ساز غیرقانونی و افزایش بی‌رویه شهر جلوگیری شود.

فرمانداری به حاشیه شهرری توجهی ندارد
«قبل از اینکه از شهرری جنازه جمع کنید، برای بافت‌فرسوده فکری بکنید». این جمله بخشی از گزارش علیرضا باقری دبیر شورایاری منطقه ۲۰ در صحن علنی شورای شهر است که اعضای شورای شهر تهران را خطاب قرار داده بود.
باقری در مورد افزایش پدیده حاشیه نشینی در شهرری،‌ فرمانداری را مسئول می‌داند و به خبرنگار روزنامه تهران‌امروز می‌گوید: «رسیدگی به مسائل حاشیه شهرری جزو وظایف فرمانداری است که متاسفانه فرمانداری شهرری قادر به رفع این مشکل نیست.»
او با اشاره به اینکه در شهرری تنها فرمانداری به جدایی ری از تهران فکر می‌کند، ادامه می‌دهد: «زمانی که شهرری از تهران جدا شود، فرمانداری برای تامین هزینه‌های آن به دادن مجوز برای ساخت و ساز در شهرری روی می‌آورد که نخستین ارمغان آن برای مردم شهرری از بین رفتن حریم و افزایش ساخت و سازهای غیرمجاز است.»
رویکرد سیاسی فرمانداری در مقابل مدیریت شهر و شورایاری‌ها در شهرری به گونه‌ای است که مسئولان فرمانداری با توجه به درخواست‌های مکرر شورایاران برای برگزاری جلسات مشترک بدون جواب مانده و اکثر نامه‌ها به بایگانی فرمانداری سپرده شده است.
کاظم افخم دبیر شورایاری محله عباس آباد نیز در این باره به روزنامه تهران‌امروز می‌گوید: «با توجه به اینکه ٣۰ روستا در حریم شهرری وجود دارد، به دلیل ساخت و سازهای غیرمجاز و خارج از ضوابط طرح هادی دیگر نمی‌توان عنوان روستا را به این مناطق داد. این روستاها تنها به سکونتگاهایی تبدیل شده که جذب کننده مهاجران شهرهای دیگر به شهرری است.»
ارائه گزارش علیرضا باقری دبیر شورایاری منطقه ۲۰ در جلسه شورا هرچند با واکنش پروین احمدی‌نژاد روبه‌رو شد اما خسرو دانشجو، سخنگوی شورای اسلامی شهر تهران با تاکید بر علمی نبودن جداسازی ری از تهران گفت: «شهرهایی مثل تهران، اسلامشهر، شهر قدس و گرمدره که بر یکدیگر تاثیرگذار هستند باید مدیریت‌شان یکپارچه و به صورت هماهنگ انجام شود.»
او در جمع خبرنگاران صحبت‌های خود را اینگونه ادامه داد که من به عنوان یک شخص و کسی که تحصیلاتم در این رشته است قطعا با جدایی ری از تهران مخالفم، اکنون نیز مدیریت شهری در دنیا از طریق علمی پیگیری می‌شود و این علم دلالت بر این ندارد که یک شهر واحد را تقسیم و تکه تکه کرده و فکر کنیم هر تکه می‌تواند به زندگی خودش با موفقیت ادامه دهد.

طرح محرمانه‌ی بسیج برای مقابله با اعتراض‌های مردمی


طرح محرمانه‌ی بسیج برای مقابله با اعتراض‌های مردمی




 


  

  

  
 

  


Is Israel's blockade legal?

Israel's siege of Gaza

جهان پهلوان "غلامرضا تختي " نمونه ميهن دوستي

خاطرات جهان پهلوان تختی از زبان خودش در کیهان ورزشی سال 46


مهدی دری سردبیر کیهان ورزشی که دوستی نزدیکی با تختی داشت، قبل از مسابقه های جهانی ۱۹۵۶ از او خواست تا خاطرات خود را برای کیهان ورزشی بنویسد. در ابتدای این مطلب به نقل از خود کیهان ورزشی آمده است:
"تختی روزنامه نگار و نویسنده نبود. او ده بار چرگ نویس و پاک نویس کرد تا این نوشته را نوشت. می گفت: هر عیبی داره ببخشید."
به گزارش خبرآنلاین این بخشی از نوشته های خود تختی است که سال ۱۳۳۸ نوشته شد و هشت سال بعد با تیتر"دوست دارید مرا بشناسید"، در کیهان ورزشی چاپ شد.
من بیشتر وقت ها با کتابهای پلیسی و یادداشتهای فاتحین و مغلوبین جنگهای گذشته، خود را سرگرم می کردم و خواندن آنها همیشه اثر خوبی در روحیه من باقی می گذارد به خصوص اینکه هیتلر را با تمام حماقتش دوشت داشتم، اینکه می گویم دوست داشتم نه اینکه خیال کنید او را آدمی لایق می دانم، نه، من به او احترام می گذارم به واسطه اینکه او بزرگترین درس زندگی را به من یاد داد که چگونه باید با دشمنان ستیز کرد و در هر راه مشکلی به هدف رسید.
در یکی از کتابهای سردار مغلوب ژرمنی خواندم که او همیشه تصاویر رقبای خود از قبیل مونتگمری، آیزنهاور و استالین را به دیوار می کوبید و حتی در کتاب دیگری متوجه شدم که سردار آلمانی این عکس ها را همه جا وقتی که برای غذا خوردن، اتاق کار خود را ترک می گفت با خود می برد. من قبل از اینکه متوجه این موضوع شوم از شنیدن نام کشتی گیران سنگین وزن جهان وحشت داشتم و در هر روزنامه و یا مجله یی که عکسی از آنها می دیدم از ترس اینکه تنم نلرزد آن نشریه را به دور می انداختم و هیچ مایل نبودم اعصابم را بدین ترتیب خرد کنم.
اما پس از آن من هم مثل او، آن مرد لاغر آلمانی شدم! من که همیشه حتی از تصویر "پالم" سوئدی می ترسیدم از فردای آن روز به دنبال آنها گشتم و آن عکس های سفید و سیاه لخت را در پوششی از طلا جای دادم و همیشه مقابل چشممانم قرار می دادم. من با آن چشمان رنگارنگ و پوست های مختلف چنان خوی گرفتم که امروز پس از اینکه چندین سال از دیدار من و حیدر ظفر (کشتی گیر ترکها در المپیک های گذشته) می گذرد هنوز لبخندش، کینه اش و آرزویش که همیشه در چشمانش خوانده می شد، می بینم، بعدها که "حیدر" از تشک و حریف خداحافظی کرد "پالم"،"کولایف" و آخر از همه "آلبول" پسر موطلایی شوروی ها که امروز حتی یک خال از آن موهای طلایی که من در مسکو بر سرش می دیدم نیست جای او را گرفتند اما حیدر با آنها تفاوت فراوانی داشت، نه خیال کنید که حیدر بیشتر و با کمتراز آنها بود نه اینطور نیست بلکه من فراوان عوض شده بودم . من این عکسها را هنوز مثل هیتلر در مقابل چشمانم قرار می دهم و با آنها راز و نیاز می کنم، با این تفاوت که بی نهایت به آنها علاقه مندم و هیچ مایل نیستم مانند هیتلر به آنها بنگرم. هیتلر آنها را می نگریست و آرزو داشت با خونشان آشامیدنی گوارایی بنوشد اما من چنین خیالی نداشتم و ندارم. من به خونشان تشنه نیستم، من فقط از هیتلر آموختم که باید شمایل آنها را مدنظر قرار داد، دندان به روی جگر گذارد و برای پیروزی بر آنها تلاش کرد، من چنین کردم هر چند به موفقیت نهایی خود نرسیدم.
حیف از حیوان
با این ترتیب در سرما و گرما در روی تشکی که حتی حیوانات هم حاضر نمی شدند بر روی آن تمرین کنند فعالیت خود را آغاز کردم. شاید شما هیچ باور نکنید اما این حقیقت محض است که من و امثال من مثل حیوان تمرین می کردیم و این ادعای مرا اهالی خیابان شاهپور که همیشه در ساعت معینی مثلاً دو بعدازظهر مرا مشاهده می کردند، تصدیق می کنند.
اما پس از یک سال تمرین کوچکترین موفقیتی به دست نیاوردم و علاوه بر اینکه گل نکردم حتی ضعیف تر هم شدم!
در اینجا و در همین موقع بود که باران استهزا و تمسخر بر سرم باریدن گرفت و همه به من می گفتند: "تو خود را بی سبب شکنجه می دهی، برو دنبال کارت. تو اصلاً به درد کشتی نمی خوری".
این گفتارها، این تهمت ها، این ناسزاگویی ها آن هم در آن محیط که نه نشریه یی بود و نه دستگاهی مرا کاملاً از پای در آورد، حتی دیگر نصایح دوستانم را هم فراموش کردم. جوانی مایوس و دل شکسته بودم که لباسهای تمرینم را به دوش می کشیدم و با موتور سیکلت برادرم به خانه می رفتم، دیگر هیچکس وجود نداشت که قلب مرا از آن همه استهزا پاک کند.
هیچکس حاضر نبود مرا به کارم تشویق کند، همه مرا با دیده ترحم می نگریستند و می گفتند: اینوببین که لخت می شه و تمرین می کنه". من یک سال در زیر این باران استقامت بیهوده یی کردم و پس از اینکه متوجه شدم قادر نیستم و این باران هم هیچگاه بند نخواهد آمد راه خوزستان را پیش گرفتم، در آنجا یک سال زندگی کردم. مبارزه با خود و مبارزه با ناسزاهای مردم که رنج فراوانی بر دوش من باقی گذارد اما من طاقت این را نداشتم که بیشتر از یک سال این رنج را بر دوش خود بکشم.
پس از اینکه به تهران آمدم آن پسر۷۰ کیلو را دیدند که هشت کیلو چاق شده بود اما این چاقی دلیل آن نشده بود که در هر دقیقه ده مرتبه از کشتی گیران زمین نخورم!
اولین باری که در یک مسابقه شرکت کردم چهارم شدم. خوب یادم هست که آن مسابقه یک مبارزه داخلی باشگاه بود.
من گل کردم
کفش و لباسمم همان بود، اسمم عوض شده بود، اما هیچکس دیگر به من بد نمی گفت.
در یک مسابقه پهلوانی شرکت کردم اما کاری از پیش نبردم، فقط بعضی از کشتی گیران سنگین به من احتیاج داشتند. آنها به من احترام می گذاردند، راست هم می گفتند چون من فقط به درد زمین خوردن می خوردم و بس!
وقتی که ۲۳ساله شدم به غفاری باختم البته این باخت امیدوار کننده بود که نظر همه را برای قضاوت کردن در باره من برگرداند. برای اولین بار نامم در یک مجله کوچک چاپ شد، من هنوز آن مجله را در کمد خود دارم و بیشتر از همه نشریات آن را دوست خواهم داشت. برای اولین بار روزنامه یی از حق من دفاع کرد و من همیشه از آن ممنونم. کاری ندارم، روده درازی نمی کنم فقط می گویم آنقدر از وفادار و دیگران زمین خوردم که پشتم بوی جرم تشک گرفت.
فرزند درد و رنجم
من فرزند درد و رنج بودم و با این درد خو گرفتم، من همیشه مردمی را که مرا دوست می داشتند دوست می داشتم و امروز به دوستی آنها بی حد افتخار می کنم اما در همین زمان یک حرف، یک کنایه دیگر که در لفافه گفته می شد مرا شکنجه نمی داد، چون من راه خود را می دیدم. راهی بود روشن که در آن می شنیدم:
رضا! تو کاری با این حرف ها نداشته باش راه خود را بگیر و برو آینده مال توست، متعلق به کسی است که بیشتر از همه رنج برده است.
همیشه پیش خود فکر می کردم اگر روزی در کشور خود قهرمان شوم به آرزوهایم رسیده ایم. اوضاع و احوال به قدر واضح و آشکار بود که همه می توانستند به خوبی تشخیص دهند که من در چهار سال گذشته در یک قوس صعودی حرکت کرده ام. صعود این قوس مخصوصاً از سال ۱۹۵۰ به بعد شدیدتر شده بود.
علت این قوس خیلی واضح است. من مدتها بود گوشتی در جهت رسیدن به انتهای این قوس و در جهت حفظ موازنه قوای خود معمول می داشتم و حقم بود که پله آخرین نردبان را در کشور خود لمس کنم، در آن شرایط خواه ناخواه مجبور بودند وزنه را به نفع من متمایل کنند. من خود درک می کردم آن مرد لایقی هستم که همه شرایط به نفع من دگرگون گردد. فکر اینکه روزی قهرمان کشور و یا احتمالاً قهرمان جهان شوم، خجالتم می داد. اصلاً من در این مورد کمتر فکر می کردم چون جرات آن را نداشتم فکر کنم و پس از آن نتیجه بگیرم که فکر بچگانه یی بود و نباید با یاد آن دلخوش بود. ۹ سال پیش در یک مسابقه تقریباً با اهمیت دوم شدم من هنوز برای وزن ششم دو کیلو کم داشتم.
من فاصله ما بین عنوان دومی و قهرمانی را رقم بزرگی می دانستم یک راه بسیار دشوار و طولانی، تقریباً مثل تفاوت مقام وزارت و رتبه مستخدم جزء. اما وقتی که در سال ۱۳۲۹ صاحب مقام "وزارت!" اگر دیدم متوجه شدم که هیچ کاری نکرده ام و چیزی هم به من اضافه نشده و فقط بر تعداد رفقایی که به من سلام می کردند، اضافه گردیده است. من و قمر مصنوعی؟ من فقط یک مرتبه شوروی ها را پشت سرگذاردم اما آنها سه بار اول شدند. از سال ۱۹۵۱ الی ۵۶ من در طرف راست کرسی در آنجا که مدال نقره تقسیم می کنند و با خط سیاه لاتین رقم دو بر روی آن نوشته شده است قرار داشتم در حالی که شوروی ها همیشه نیم متر بلندتر از من می ایستادند و موقعی که از آن بالا می خواستند مدال خود را دریافت دارند کاملاً قوز می کردند، من همیشه در فکر این بودم آیا ممکن است روزی برای گرفتن مدال طلا آنقدر خم شد تا آقای رییس بتواند نوار را به گردنم بیاویزد؟
قهرمان شدم اما بر مغزم اضافه نشد
دیگر دلم نمی خواست قهرمان کشور شوم می خواستم به همه آنهایی که به من می خندیدند و تمسخرشان گوش مرا پر می کرد بگویم که من قهرمان دنیا خواهم شد، من دیگر بااین اندیشه عذاب نمی کشیدم اما دایم گمان می بردم آنهایی قادرند قهرمان جهان شوند که قبلاً قمر مصنوعی پرتاب کرده اند!! من تا این حد قهرمان جهان شدن را مشکل می پنداشتم. به خیال من آرزو کردن مقام قهرمانی جهان و رسیدن به آن مثل این بود که کسی ادعا کند من می خواهم "قمر" به کره ماه بفرستم! اما در ملبورن جای من و مدال من با شوروی ها عوض شد و من هم مثل "کولایف" برای گرفتن طلا کاملاً "دولا" شدم. اما همین که از کرسی به پایین پریدم متوجه شدم کوچکترین تفاوتی نکرده ام.
تنها تفاوتی که در روحیه من پدیدار گشت این بود که من دیگر خود را حقیر نمی شمردم، آن حقارتی که چند سال قوز آن را به دوش می کشیدم از وجودم رخت بربسته بود. من فقط یک مدال طلا دارم (۱۹۵۶) یک سال بعد به استانبول رفتم اما این بار نه دروزن ششم و نه دروزن هفتم بودم بلکه چشمم به دنبال کسی بود که خیلی بیشتر از من مدال داشت. آن شخص "حمید کاپلان" نام داشت که اهل آنکارا بود.
متاسفانه من توفیق مقابله با او را نیافتم و در اثر کمبود وزن و نداشتن تجربه کافی مغلوب غولهای شوروی و آلمان شدم ولی خودم و همه اطرافیان خوب می دانستیم که من کمتر از آنها نبودم، در آن سال کاپلان اول شد. پس از مسابقه حسین نوری که چندین سال در وزن هشتم کشتی می گرفت و به آن غولان می باخت در گوشم گفت:
"داش تختی حالا می فهمی چاکرت حسین چی می کشه"...
او راست می گفت اما من مشقت فراوانی نکشیده بودم ولی خوب فهمیدم که نباید به این زودی ها قدم به وزن هشتم نهاد.
پیروزی کاپلان و مغلوبیت من چیزی از غرورم نکاست چون من مدعی او شده بودم نه او...
این شکست را هم مثل همان سالی که در توکیو به وسیله پالم سوئدی ضربه شده بودم تصور کردم. چون واقعاً هم همینطور بود چه در سال ۱۹۵۴ژاپن و چه در ۱۹۵۷ استانبول در هر دو نوبت، چیزی از دست نداده بودم اما در صوفیه پر من ریخت و من پرهیاهوترین و ناراحت ترین دوران حیاتم را در آنجا گذراندم.
تا قبل از المپیک ملبورن پنج بار از کشتی گیران جهان به زحمت شکست خوردم. در سال های ۵۱ و۵۲ در هلسینکی و در فستیوال ورشوبه ترک ها و شوروی ها باختم و در جای دوم قرار گرفتم. ورشو آخرین شکست من از شوروی ها بود تا آنجا من بودم که می خواستم بر کرسی آنها سوار شوم اما از المپیک ملبورن به بعد آنها به دنبال من می دویدند تا عنوان قهرمانی را از من پس بگیرند به همین جهت من بایستی توجه کافی می کردم و آدم با دقتی می بودم در حالی که چنین نعمتی مانند یک معادله مجهولی" در وجودم ناپدید گردید و من با اشتباهات مکرر خود در صوفیه موفق نشدم آن معادله یی را که رد رگ و پوست من ریشه دوانیده بود، حل کنم و بدین ترتیب عنوانی که با تحمل مصایب فراوان نصیب من گردید از دست دادم اما حالا فکر نمی کنم با از دست دادن آن عنوان هیچ هستم.
همین که من از سکوی دومی به راحتی به پایین آمدم تا "آلبول" در جای پای من قدم گذارم و تا از آن بالا! خود را به زمین پرت نکند دیدم هیچ چیز از من کم نشده است. مثل ملبورن می مانم، همچنان که آلبول شبیه زمستان سرد مسکو یخ کرده بود همان یخبندان مسکو و باکو.
چرا، در خارج از تشک همه خیال می کنند ما بر خلاف انسان های دیگر هستیم، راه رفتن، خوابیدن، غذا خوردن ما خارق العاده است، در صورتی که این موضوع فقط برای آدمیان خارج از تشک صدق می کند و بس. من و او مثل مسکو، مثل تهران با هم دست دادیم و صورت هم را بوسیدیم و باز هم از تشک خارج شدیم. اکنون خوب توجه کنید من برای این حریف سرسختم چه نقشه یی کشیده ام؟ و برای مسابقات جهانی چه کار می خواهم بکنم؟
پایه مطمئنی بودم
چندین سال پایه های کرسی یی را تشکیل می دادم که شوروی ها و فقط یک بار ترک ها بر روی آن جای داشتند. همیشه بالای کرسی از آن آنها بود و من پایه یی بودم. یک پایه محکم که هیچ گاه سکوی افتخار را از سستی خود نمی لرزاندم.
در سال ۱۹۵۱ که به هلسینکی رفته بودیم هنوز شوروی ها نمایش کشتی خود را آغاز نکرده بودند و فقط ما با ترک ها به خصوص با سوئدی ها جنگ داشتیم، در فنلاند من فقط به حیدر ظفر ترک باختم. هلسینکی نخستین سفر من بود و حالم در هواپیما بیشتر از همه خراب بود.
سال بعد که المپیک ۵۲ در هلسینکی برگزار می شد شوروی ها با یک گروه کشتی گیر غریب قدم به میدان المپیک نهادند و جو خود را آغاز کدند در آنجا همه از آنها وحشت داشتند.
آن سال شوروی ها جانشین ترک ها شدند اما من نفهمیدم برای چه جانشین حیدر ظفر نشدم و شخص دیگری که اهل مسکو بود مدال طلا گرفت. امتیاز من و رقیب روسی ام مساوی بود. من او را یک خاک کردم. در خاک به پلش بردم اما او سگک مرا رو کرد و در سه دقیقه آخر کشتی هم که قصد درو کردن او را داشتم او پاهایش را بالا کشید و خاکم کرد. اگر قانون امروز می بود من و او مساوی بودیم اما دو بر یک شوروی ها از من بردند.
این دومین مسافرتم به خارج و دومین دیدارم و از شبه جزیزه سرد و آرام اسکاندیناوی بود.
در سال ۱۹۵۳ که مسابقات جهانی در ایتالیا برگزار شد ما شرکت ننمودیم، من از این عدم شرکت تاسفی نمی خورم، در ایتالیا مسابقات خیلی آسان تمام شد و تقریباً قحط الرجال بود.
پس از هلسینکی وزن من ۹۵ کیلو شده بود یعنی ۲۵ کیلو بیشتر از روزی که شروع به تمرین کشتی کردم.
من مجبور بودم برای اینکه خودم را به کلاس ششم کشتی برسانم حداقل ۱۲ کیلو کم کنم. این برایم خیلی دشوار می نمود.
شب های توکیو مثل روزهای مرطوب صوفیه سرنوشت شومی را برای من ساخته بود که خود من هم غافل بودم.
در ژاپن من عنوان خود را از دست دادم، عنوانی که در آن زمان دلخوشی من بود. من در توکیو ۷۹ کیلو بودم.
از "پالم" بی نهایت وحشت داشتم حتی می ترسیدم به او حمله کنم در حالی که راحت خاک می شد.
او به محض سرشاخ شدن با من دو دست مرا از انتها بغل کرد و تا خواستم خود را از بدن سفید و پشم آلود اورها سازم او بافت پایی مرا پایین برد و پس از اینکه می خواستم برخیزم یک چوب قرمز رنگ را دیدم. این چوب به وسیله داوری که لباس سفید به تن کرده بود و علامت پرچم کره بر سینه داشت به هوا بلند شده و پیروزی پالم را اعلام می داشت. در آن سال پالم مدال طلای المپیک داشت. چه مدال بی وفایی که حتی با شکست دادن من هم، برایش وفا نکرد. در شش دقیقه اول من به قصد زیر گرفتن به او حمله کردم. کرلایف خیمه زد و خاکم کرد، در خاک رو کردم. این تنها فعالیت من و او بود. قضات مسابقه دو بر یک رای دادند.
به کولایف مدال طلا و به من مدال نقره تعلق گرفت. بلغاری ها، مصری ها و لهستانی ها حریفانی بودند که به وسیله من ضربه شدند اما کولایف جوان بلغاری را با امتیاز برد.
حریف بلغاری آن زمان را در صوفیه دیدم که در لژ تماشاچیان نشسته بود.
او پس از وزن کشی [...] به من داد و گفت: تو علاوه بر اینکه همشهری من "سیراکف" را شکست می دهی شانس داری که مدال طلا بگیری.
سرنوشت پالم و کولایف شبیه هم بود. مثل سوئدی ها، شوروی ها هم ما را به مسکو دعوت کردند. اما تفاوت من در شوروی این بود که در آنجا هیچ نداشتم در صورتی که در شوروی مدال نقره با من بود.
کولایف در باکوبه من باخت و این باخت در مسکو هم تکرار شد. در باکو یک مرتبه در شش دقیقه اول و در مسکو هم در سه دقیقه آخر خاکش کردم.
در نخستین شب مسابقات کشتی ایران و شوروی، شوروی ها جوانی را برای مقابله با من به میدان فرستاده بودند که آلبول نامیده می شد، نخستین آشنایی من با او در میان توفانی از شادی بی حد و حصر مردم بود، وقتی که آلبول را دیدم هنوز موهایش به خوبی نریخته بود. او شبیه دخترانی می نمود که برای بخشش از درگاه خداوند نزد کشیش می روند، هیچگاه چهره متحیر و امیدوار کننده او را فراموش نخواهم کرد.
وقتی که او دست مرا فشرد احساس کردم گرمی فراوان در وجودش می جوشد، چهره اش انسان ار وادار به نوازشیم کرد نه جنگ، من اگر جای او می بودم هیچگاه صورتم را به خاطر کشتی پیر نمی کردم، او شبیه مریم عذرا بود که هیچ گناه نداشت...
اما همین مریم عذرا که در مرحله اول گمان می بردم "توفیق" خودمان او را به راحتی مغلوب می کند درس بزرگی به من داد که در زندگی ام تاثیر فراوانی داشت. او با آن قیافه، بی تفاوتش با آن دهانی که هیچگاه برای تکلم باز نمی شود به من آموخت که برای ... روزی "رنج" انتهایی ندارد و نیروی جوانتر که سر به گریبان برده است هر آن علم تهدید خود را بر می افزازد.
او به خیز اول من که برای زیر "یک خم" بود چنان پاسخ داد که یاد آن باعث رنجم می شود.
وقتی که یک پایش را بغل کردم بدنم را دیدم که به دور دست هایی که هنوز عضلاتش جوان بود و به چشم نمی خورد حبس گردیده است و تا خواستم خود را از آن زندان خلاص کنم پلی رفتم و سه امتیاز به او دادم، گیج شده بودم و بی حد افسرده آن بچه که هنوز در خانه خود برای یک آبنبات گریه می کرد در اواخر کشتی مغلوب شد و من مثل کسی که قصد دارد قربانی خود را با لبان تشنه سر ببرد در وسط تشک زمینش زدم. چه کار چندش آوری ... او نفسش مثل اتوبوسی بود که ما را از مسکو خارج می کرد و بر فراز کوه ها دایم خاموش می شد او در همان خاموشی و در حالی که چشم هایش [...] سرخ شده بود نزد مادرش رفت تا لباسش را به تن کند، قیافه اش به خصوص چشمانش بی نهایت به چشمان من در توکیو شباهت داشت.
پس از آنکه به اتفاق نزد من آمدند از من تشکر فراوان کردند. مادرش می گفت مواظب این بچه من باشید او خیلی به شما علاقه دارد!!
در مسکو من به او یک قلم خودنویس هدیه کردم و او به من یک کلاه داد، کلاه او ۵۰ روبل ارزش داشت آن شب نخستین شب آشنایی من و آلبول بود.
یکی از خادمین حرم امام رضا (ع) می گوید: آخرین باری که تختی به مشهد آمد از خادمین حرم خواهش کرد پس از خلوت شدن حرم به او اجازه دهند چند دقیقه درحرم باشد. مسئولان با درخواست تختی موافقت کردند و آن شب شاهد صحنه ای بودم که واقعا مرا متأثر کرد. مرحوم تختی تنها وارد حرم شد و حدود ۱۵ دقیقه کنار ضریح به راز و نیاز پرداخت. چراغ های حرم خاموش بود و من گوشه ای منتظر بودم که تختی کارش تمام شود و در را ببندم. آن مرحوم در حالیکه دو دست خود را محکم به پنجره ضریح داشت و صورتش را به آن چسبانده بود به شدت می گریست، ناله می کرد و می گفت: یا امام رضا ، من ، غلامرضا، غلام تو هستم. هر چه دارم از تو دارم، کمکم کن. درمانده شدم تا حالا آبروی مرا حفظ کردی نگذار در میان مردم بی آبرو شوم. به من روحیه و توان بده تا بتوانم همیشه در خدمت مردم باشم. تو خیلی چیزها به من دادی. باز هم به کمکت نیاز دارم، ناامیدم نکن.

دانای ما، جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد! ژاله وفا :


۱۳,۱۰,۱۳۸۹
فریبرز رئیس دانا عنصر سیاسی همیشه بیدار و اقتصاد دانی مسئول و مستقل نه تنها برای مبارزان راه آزادی و استقلال و عدالت  ،بلکه برای اقشار مختلف مردم  و طبقات زحمتکش ایران فردی شناخته شده و محبوب است از اینرو نیازی به معرفی وی و نیز برشماری عملکرد های وی نیست.
بهترین نمود مبارزه درست وی با نمادهای بی عدالتی و ظلم و اجحاف ، همانا نظام ولایت فقیه ، جرم وی از دید " داد"ستانی تهران است :" رئیس دانا به جرم مصاحبه با رسانه های بیگانه و اخلال در هدفمند کردن یارانه ها بازداشت شده است!"
آری جرم واقعی رئیس دانا این است که اسرار هویدا می کرده است .
جرم وی این است که طاقت ندارد ببیند  مافیای مالی - نظامی حاکم بر کشور ، نئولیبرالیسم اقتصادی را در قالب  "طرحهای" اقتصادی وبدستور صندوق بین المللی پول به کشور تحمیل کند  و آنرا بدورغ در زرورق " طرحهای هدفمند" و  "حامی طبقات زحمتکش" به خورد مردم دهد  و بزرگترین آسیبها را نصیب طبقات ستمدیده و زحمتکش کند.  
رئیس دانا  این آزاده مرد دانا و دیده بان تیز ملت ما ، از ابتدای عوامفریبی دولت احمدی نژاد به افشای ماهیت طرح " هدفمند کردن یارانه " پرداخت. وی سالی قبل از آخرین مصاحبه اش با بی بی سی که در باره یارانه ها سخن گفت ، یعنی در مصاحبه با کانون مدافعان حقوق کارگر در ۷ بهمن ۱۳۸۸ در افشای نظام ولایت فقیه و دولت احمدی نژاد انگشت بر روی نکته اصلی همانا خطر  انتقال اقتصاد ملی به نهاد  های نظامی می گذارد:
" یک نوع گذار دارد اتفاق می‌افتد. به این معنا که سرمایه‌ها قدرت اقتصادی ، مدیریت منابع مادی، منابع مالی و بانکی و اقتصاد ملی و زیرساخت‌ها از دولت و قسمتی از بخش خصوصی در حال انتقال به نهادهای نظامی کشور است. این سهمی که بخش‌های نظامی مستقیم و غیرمستقیم در اقتصاد دارند، تاکنون یکی از بی سابقه ترین‌ها در تمام جهان بوده است .".
وی در رابطه باجهت گیری دولتهای موجود در نظام ولایت فقیه به اقتصاد نولیبرالی می گوید :" با اینکه دولت خاتمی یک جهت گیری قوی اقتصادی نولیبرالی داشت، اما در مقابل ، رعایت خیلی از جنبه‌ها را می‌کرد. همین دولت خاتمی نتوانست یا نخواست همه‌ی جنبه‌های منفی سیاست تعدیل ساختاری را مهار بزند. از همان زمان هم نشانه‌ها و علایم خیلی جدی و برجسته ای وجود داشت که در بخش رقیب  ،سرمایه داری میلیتاریستی در حال شکل گیری و قدرت گیری است. این سرمایه داری که به قدرت رسید به چند دلیل برنامه‌ی یارانه‌ها را در دستور کار قرار دارد. یک بهانه این بود که از برنامه‌ی سوم تدراک هدفمند کردن یارانه‌ها و نوعی تثبیت و جابه جایی دیده شده بود. باید در اینجا ریشه‌های سیاست‌های خاص آن دولت‌ها را نیز در نولیبرالیسم بشناسیم. اما دلیل دیگر دولت این بود که تفسیر اصل ۴۴ و نقش این اصل در خدمت این دولت قرار گرفت. پشتیبانی بسیار زیادی را دولت نهم از حیث قدرت عالی سیاسی، نظامی، روحانیت و ایدئولوژیک بدست آورد. بنابراین امکان را بدست آورد که این تحول و این تغییر را انجام دهد. دلیل دیگر این بود که خود دولت احمدی نژاد به شدت مایل به چنین کاری بود. این توضیح را لازم می‌دانم که این دولت راست‌گراترین دولتی است که تاکنون ایران به خودش دیده است." 
و با این سخنان پرده از فریب و نیرنگی که در پشت طرحهای به ظاهر مردمی این نظام خوابیده است برمی دارد:
این‌که اقشاری را مورد حمایت قرار می‌دهند که نه کارگرند و نه سرمایه دار، در واقع جنبه‌ی عوام فریبانه و پوپولیستی دارد. این جنبه‌اش را باید سیاسی بگیریم. برای اینکه می‌خواهد به این وسیله اولا یک لایه دو سه میلیونی را به عنوان نیرویی که حاضرند حق الزحمه بگیرند وبه خیابان بیایند، به طور موظف در خدمت داشته باشند و بعد برای عوام تبلیغ کند و بعد هم بحران امروز را به فردا بیفکند.اما فردا این پرداخت‌ها، یعنی پرداخت‌های نقدی یارانه ای که ایشان به عمل می‌آورد در مقابل تابش آفتاب تموز تورم بخار خواهد شد و تازه آن موقع است که به هر کس که دلشان بخواهند پول می‌دهند و اتفاقا آن کسان را برای انباشت سرمایه می‌خواهند. من گمان نمی‌کنم که این انباشت سرمایه را می‌خواهند برای عدالت اجتماعی!" 
جدای از حق اختلافی که نگارنده  این سطور با  برخی نگرشها و مواضع اقتصادی کلان  آقای رئیس دانا ، و مسلما  ایشان با نگارنده میتوانند داشته باشدو آن در چهارچوب حق اختلاف  مورد احترام و خود مسبب رشد و غنای فکر است   ،ولی انصاف باید داد که نظرات اقتصادی و صراحت بیان اقای رئیس دانا  مسلما نظامی مافیایی همچون نظام ولایت فقیه را  مقابل چنین  عنصری سیاسی وچپ آنهم  به معنای درست عدالت خواهانه آن  ، که همیشه در صف اول معترضین به بی عدالتی و ظلم قرار دارد ، بی تفاوت نمیگذارد و نگذاشت.
هر نظام استبدادی بتدریج که ماهیتش بر مردم روشن می گردد و با امواج مخالفتها مواجه گشته و بسوی سقوط شتاب می گیرد ، در اوج ناتوانی آنچنان دچار توهم قدرت می شود که خود را فعال مایشا ء نیز تصور کرده و حتی قدرت خود را فرا تر از زمان در دسترسش می پندارد . نمونه این توهم قدرت را در رفتارمسئولان نظام ولایت فقیه با مخالفان خود می توان دید:
◄زید آبادی را علاوه بر حبس  ،مادام العمر از فعالیت سیاسی محروم کرده است !
◄طاقت تحمل ابراهیم یزدی را حتی در بستر بیماری ندارد .
◄در مقابل ایستادگی نسرین ستوده وکیل بیدارایران در بیدادگاهش عاجر مانده ،انواع جرمها را برای وی جعل می کند و وی را به بی حجابی متهم  می نماید .
◄ در مقابل فشار جامعه که مانع اعدام حبیب الله  لطیفی گردید  ، با اعدام علی صارمی  به جرم محاربه ، به اصطلاح از جامعه انتقام می گیرد
این فهرست  همانند فهرست مخالفان استبداد حاکم ، پایان ندارد ...
اما در مقابل ابعاد خشونتی که این نظام بر ما اعمال میکند چاره چیست؟
رئیس دانا و همه قربانیان خشونت نظام ولایت فقیه بخوبی میدانند که این نظام با  فرو بردن جامعه در خشونت ، به تخریب نیروهای محرکه جامعه دست می زند و با این تخریب بر دامنه بحران هایی که در درون و بیرون مرزها، پدید می ﺁورد ؛ نیز روز بروز افزوده می شود ، اما تنها نابسامانیها و ﺁسیبهای اجتماعی نیستند که هم خشونت روزافزونی را گزارش می کنند که مردم کشور بدان گرفتارند و هم از محیط اجتماعی ,ﺁن سلامت را که لازمه رشد اقتصادی است می ستاند و باز تنها از بین رفتن زمینه های کار اندیشه و دست ، در کشاورزی و صنعت کشور نیست که جامعه را فقیر تر می کند ، تنها نبود جریان ﺁزاد اطلاعات و فقدان امنیت قضائی و رعایت نشدن حقوق انسان و نبود منزلتها نیستند که جو خشونت را بازهم سنگین تر و سرمایه گذاریهای تولیدی را ناممکن تر می گردانند ، تنها فرو کاستن دین از بیان آزادی و روش خشونت زدائی؛ به ضد دین و بیان خشونت توسط قدرتی نیست که هم دین و هم سیاست و هم اقتصاد وهم  هنر و اندیشه و احساس و اخلاق را، همه را ابزار دست مى‏کند تا انسانها را قربانى مطامع خود ‏کند و باز تنها هولناکی ضربات فرو آمده بر شالوده ها و ملاطهای معنوی جامعه توسط قدرتی نیست که بقول شهید نهضت ملی ایران دکتر حسین فاطمی:" سیاست و دیانت را بعنوان نهادهای تامین حقوق عمومی به عوامل حفظ منافع خصوصی گروهی تبدیل می کند ." آن خشونتی که از همه آنچه بر شمردیم فرو کاهنده تر است ، انکار قوه رهبری آحاد ملت و حق مشارکت ﺁحاد مردم ایران ، در اداره جامعه خویش است که از درون، هر ایرانی را، در قلمرو تولید ، اعم از تولید اقتصادی تا تولید فکر و اندیشه و ابتکار تا تولید مهرو عشق و سخا وبخشش و داد , ستر ون و نازا میگرداند.

و فاصله میان مسئولیت و مشغولیت ما ملت عظیم است !

بی تفاوتی یا بی اعتنایی به روند شتاب گیرابعاد خشونت , فرایند انحطاط را به سراشیبی سقوط یک ملت نیز میتواند راهبر گردد. در ایران امروز آن دانش آموز دچار افت تحصیلی , آن دانشجو و جوان بی آینده ؛آن کارگر بیکار و دهقان بی زمین و روستا و مهاجر به شهرهای تپیده در دود , آن کارمند عاطل و سرگ دان در دیوانسالاری لجام گسیخته و روزنامه نگار با روزنامه تو قیف شده اش , و نیز نیروی مسلح حقیرو نازل شده در نقش نیروی سرکوبگر و آن بخش از زنان تحقیر شده در سطح ظاهر و پوشش و دچار سرکوب روزمره , مگر میتوانند به سرنوشت خود بی تفاوت باشند؟
و آیا مگر الزامات حیات فرصت تعلل و سوزاندن فرصت را بدانها میدهد که بزرگترین جفا را بر خود روا داشته همانا خود را تا سرحد یک موجود لاقید و بی تفاوت ناچیز کنند؟
 

اگرخود ما مردم تاریخ بنیادین ایران خود را به تاریخ فرمانروایان مستبد فرو نکاهیم  ، بلکه تاریخ اندیشه و ادب و هنر و زبانها و آیین ها و اقوام گوناگونی بدانیم که وحدت در تنوع اش از محدوده تنگ صرف نظام حکومتی و وحدت سیاسی آن بسی فراتر رفته و میرود و اندیشمندان و ادیبانش مدارا را در معنای هماهنگی در اختلاف و گرایشی ذهنی که حاصل شناخت حقوق خود و دیگری و کل بشریت و آزادیهای بنیادی و ذاتی دیگران است را در قالب ابیات پیوسته معتبر: 
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند 
چو عضوی بدرد آورد روزگار 
دگر عضو ها را نماند قرار


را در عمق " وجدان جمعی "و" حافظه ملی " ایرانیان حک کرده اند ؛ همه جهانیان را با ویژگیهای عنصر ایرانی در مدارا و تساهل ورشد همراه با آگاهی، آزادی وصراحت و شفافیت بیان و وجدان و عقیده ؛ بار دیگر شگفت زده خواهیم کرد.

فریبرز رئیس دانا ، نسرین ستوده ، ابراهیم یزدی ، حبیب الله  لطیفی ، علی صارمی ،ندا و سهرابها ، احمد زید آبادی ، مصطفی تاج زاده ، مینا فرخ رضایی ، درسا سبحانی ، حشمت الله طبرزدی ، عباس امیر انتظام ، مجید توکلی ، بهاره هدایت ،رضا شهابی ، سیامک مهر ، نادر عسکری ، منصور اسانلو ، عیسی سحر خیز و... با هر عقیده و مرامی پارگان تن واحد ما ملت و اعضای پیکر ما یند ، پس از درد آنها قرار نیابیم و تا برداشتن مانع این درد بزرگ استبداد و بازگردان آرام آزادی به میهن  از پای ننشینیم .
این پیام را به  همسران و دختران و پسران و مادران و پدران شهدای راه آزادی و استقلال ایران و نیززندانیان سیاسی و بیگناه ایران برسانیم که در دفاع از حقوق این مظلومان که حقوق خود ما نیز هست ، لحظه ای غفلت نمی کنیم وبا وجود همه تهدید ها در اعتراض دم فرو نمی بندیم  و دفاع از حق آنها را دفاع از حقوق خود دانسته و درد آنها درد مشترک ما و شادی آزادی آنها شادی همه ماست .
زنهار که چشمان تیز بین شهیدان به خون غلطیده راه استقلال و آزادی بر فراز ایران  ، همه ما را به نظاره ایستاده اند . 
هموطنان!
همتی ، باشد کز این گذرگه اندوه بگذریم

وحشیگری نیروی انتظامی در ایران.

وحشیگری نیروی انتظامی در ایران.

وحشیگری نیروی انتظامی در ایران.