۱۳۹۰ بهمن ۲۱, جمعه

فرارسیدن 22 بهمن که سرآغاز ربوده شدن انقلاب 57 ... (ارژنگ داودی )

فرارسیدن 22 بهمن که سرآغاز ربوده شدن انقلاب 57 ... (ارژنگ داودی )



بیانیۀ زندانی سیاسی ارژنگ داودی به مناسبت 22 بهمن، انقلاب به سرقت رفتۀ مردم ایران جهت انتشار در اختیار " فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" قرار گرفته شده است. متن بیانیه به قرار زیر می باشد:
با یاد خدا
با درود به تمامی جانباختگان راه آزادی بشر،
با سلام به تمامی آزادیخواهان جهان،
و تجدید پیمان با تمامی جمهوریخواهان دموکرات و سکولار ایرانی،
هم میهنان بپاخاسته،
نظریه ولایت فقیه در دهه 40 خورشیدی عرضه شد ولی هیچ یک از فعالان سیاسی ، انقلابیون و گروههای مبارز آنرا جدی نگرفت این نظریه ناقص الخلقه که در آخرین هفته های منتهی به انقلاب 57 تحت عنوان حکومت اسلامی به ایرانیان بپاخاسته ارائه شد، به علت مخالفت صریح انقلابیون ، دانشگاهیان، دانشجویان و...،نهایتا به عنوان عوام فریبانه ( جمهوری اسلامی) تغییر پیدا کرد .
با تمسک به این ترکیب متناقض که بعدها مردم فریبان حاکم با بکارگیری مترادف آن یعنی ترکیب آشکارا متنقاض تر (مردم سالاری دینی) سعی در تلطیف و تطهیر آن داشتند. سرکردگان فرقۀ ظالۀ ولایت فقیه باسوء استفاده از غلیان احساسات مذهبی مردم به اهرم های قدرت چنگ یازیدند و بلافاصله با به میدان کشاندن فرصت طلبان بی نام نشانی که پس از پیروزی انقلاب گستاخانه خود را انقلابی جا می زدند بر علیه انقلاب مردمی و انقلابیون اصیل ،کودتای خونین به راه انداخته و بعد از ربودن تمامیت اهرمهای قدرت سیاسی به کمک کمیته های موسوم به انقلاب ، شیوه هایی را بکار گرفتند که بطور کلی با درک و استنباط عامۀ مردم از اصول نظام جمهوری و نیز اصول دین اسلام مغایر بودو متعاقبا در برابر اعتراضات اقشار و اقوام مختلف ایرانی چنان فجایعی را رغم زدند که مشابه آن در تمام دوران پس از انقلاب صنعتی ، تنها در بعضی از انقلابهای مخوف کمونیستی نیمۀ اول قرن بیستم تجربه شده است
یادآور می شود واضح این نظریه ،که ابتدئا آن را بر گرفته از اسلام انقلابی و تشیع علوی تبلیغ میکرد. پس از مدتی ضمن تقبیح کلیت ماجرا آن را فاقد مشروعیت اعلام داشت به جرات می توان گفت این تنها نظریه در طول تاریخ بشریت که در عین برخورداری از حاکمیت از سوی واضح آن به صراحت باطل می گردد .این حقیقت که مشارالیه تا دم مرگ در برابر نظام مخوف برآمده از ان نظریه ایستادگی به خرج داد به خودی خود بیانگر شدت نفرت او از نتایج نظریات خودش می باشد.
از دیدگاه تجربه های تاریخی این حالت پدیده نادری است که تمام نیروهای پیشرو و همۀ بنیادهای مدافع ارزشهای دنیای مدرن به طور یکپارچه در برابر حاکمیتی بایستند که سنت های منقرض جوامع کهن را به بدترین وجه نمایندگی می کند ولی آن حاکمیت کودتاگر که با تمام اندیشه های مورد اتفاق جهانی سر جنگ دارد بتواند با توسل به انواع خصلت های اخلاقی و و ترفندهای جنایتکارانه بر اریکه قدرت باقی بماند و عجیب تر آنکه علاوه بر سکوت جامعه جهانی به ......با آن به مماشات رفتار نمایند.
بدینوسیله از زندان رجایی شهر بند 4 سالن 12 ، فرارسیدن 22 بهمن که سرآغاز ربوده شدن انقلاب 57 و به گروگان گرفته شدن ایران و ایرانیان را تداعی می دارد به همه هم میهنان فرسوده در اقصی نقاط کشور و نیز پراکنده در سراسر گیتی تسلیت گفته و خطاب به ....و قدرت طلبان حاکم که وقیحانه پشت شعارهای دینی سنگر گرفته اند اعلام می دارم.
ای خداوندان خوف انگیز شب پیمان ظلمت دوست ، ظلمت آباد بهشت گندتان را ما نمی خواهیم
هم میهنان،
با توجه به تجربه های برگرفته از کامیابی ها و ناکامیابی های جنبش 200 ساله آزادیخواهی ایرانیان در راه رهایی جامعه ایرانی از ورطۀ هولناک جاری و نیل به آرمانهایی که بعضا متجاوز از یک قرن است که به طرزی کاملا شفاف در انقلاب 57 ترسیم شده است ولی هنوز معطل مانده اند را نتیجه محتوم تلاش هماهنگ همۀ نیروهای طرفدار تغییرات بنیادین در داخل و خارج کشور برای به ثمر رساندن انقلاب است.
هم میهنان هوشیار باشید که سحر نزدیک است
ایران هرگز نمی میرد،
ارژنگ داودی
زندانی سیاسی،شاعر و نویسنده
بهمن 1390

مراسم سالگرد محمد مختاری دوشنبه، ۲۴ بهمن ماه، در مسجد احمدیه نارمک برگزار می‌شود

مراسم سالگرد محمد مختاری دوشنبه، ۲۴ بهمن ماه، در مسجد احمدیه نارمک برگزار می‌شود

پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنیست

سه همسر سه توده‌ای خاطرات همسر یك افسر توده‌ای



این متن نوشته مهشید امیر‌شاهی است که به بهانه صفحه ویژه حزب توده ایران، با اجازه خود نویسنده بازنشر شده است.


خاطرات همسر یك افسر توده‌ای
امیرشاهی
مهشید امیرشاهی
كتابی كه با عنوان خاطرات همسر یك افسر توده ای به قلم دكتر شایسته سنجر در امریكا منتشر شده است حكایت كج اقبالی و در به دری و خانه به دوشی نویسنده است كه از بد حادثه در ۱۷ سالگی دل به افسر جوانی می بازد و یكسال بعد با او ازدواج می كند و پس از بسته شدن پیوند زناشویی از فعالیت‌های شوهرش در شبكهء مخفی افسران حزب توده آگاه می شود - بی آنكه از چند و چون این فعالیت ها اطلاعی داشته باشد.
دردسر ها تقریباً بلافاصله دراین زندگی رخ می نماید. از نخستین روز زناشویی، عمده ترین مشغلهء ذهنی راوی احتیاط است و نزدیكترین همدمش ترس.
در همان ماه‌های آغازین ازدواج و بارداری كه وصفش در فصل دوم كتاب آمده است می خوانیم:
یك روز شوهرم از من خواست كه زیر زمین را خالی كنم كه مقداری جعبه و اثاث در آنجا مخفی كنیم ... من می بایست مواظب باشم كه كسی متوجه این نقل و انتقال نشود... در روز موعود این كار صورت گرفت... [پس از تعویض قفل در و پنهان كردن كلید جدید در هفت سوراخ] از او پرسیدم علت این همه مخفی كاری چیست؟... در جواب گفت كه جعبه ها حاوی مواد منفجره است.
هر تأخیر شوهر، هر كنجكاوی در و همسایه، هر سایهء نا آشنایی در خیابان، هر زنگ در نا به هنگام بر نگرانی های زن جوان دامن می زند. بااین حال راوی از این وضع شاكی نیست، فقط سعی دارد خود را با آن وفق دهد: به «حوزه های آزمایشی» حزب توده می رود، در جلساتی كه ویژهء زنان افسران عضو حزب است حضور می یابد، در این كلاس ها به تعلیمات لنین و تفسیر گفته های او گوش می سپارد، تراكت و نشریات حزبی را طبق دستور حزب به این و آن می رساند، آدم های ناشناس و رابط های حزب و شوهرش را در خانه می پذیرد و حتی لحظاتی پیش از آنكه برای وضع حمل به بیمارستان برود كتب و اوراق ممنوعه را به خانهء شخصی امین حمل می كند و....
زمانی كوتاه بعد از آنكه دختری به دنیا می آورد، شبی كه تا دیرگاه چشم انتظار همسر و حادثه مانده است، یكی از افسران هم مسلك برایش خبر می آورد كه شوهر او از طرف حزب به مأموریتی چند روزه رفته است - و نابسامانی ها از آن پس گویی تمامی ندارد: زندگی در «خانه های مخفی»، دمخور شدن با افراد ناباب، نگهداری از كودكی نو پا در عین بی پولی و تنهایی، بیرون رفتن از وطن با گذرنامه‌ای جعلی، زندگانی در تبعید و تبعیدی جانكاه مراحل مختلف این نابسامانی هاست.
دكتر شایستهء سنجر در مقدمهء این كتاب یكی از دلایل نوشتن خاطراتش را چنین توضیح می دهد:
پیگیری آدم های بی تقصیری كه در اوضاع و احوالی كاملاً خارج از اراده و كنترلشان می بایست به كلی روال عادی زندگیشان را رها كنند و به اجبار تن به زندگی در شرایطی كاملاً بیگانه و نامطلوب بدهند حكایتی گفتنی است و بی تردید شنیدنی.
نویسنده دلیل تأخیر طولانیش را در به رشتهء تحریر در آوردن این زندگینامه، اینگونه بیان می كند:
… به آقای دكتر رضا رادمنش ، دبیر كل حزب توده در آن زمان، قول داده بودم كه در صورت خروج از شوروی از بیان جزییات زندگی رقت بار مردم شوروی و اعضای حزب در آن كشور برای عموم خود داری كنم. در حقیقت این سكوت به عنوان شرط خروج من از شوروی از جانب دولت وقت شوروی عنوان شده بود و من این شرط را پذیرفته بودم و با اینكه حق السكوت گیران آدم های بی اخلاقی هستند، شایستهء سنجر به قولی كه داده است وفادار می ماند.
این خاطرات بدون كمترین ادعایی نوشته شده است، با نثری بی ادا و قابل فهم، نه راز سر به مهری در آن بر ملا شده است نه مسئلهء تازه ای در آن مطرح، اما حدیث نفس زنی است سخت كوش و رنجدیده و سربلند و باهوش كه حتماً به خواندنش می ارزد.
در میان صفات برجستهء دكتر شایستهء سنجر گذشت بزرگوارانهء او در مقابل شوهر، شوهری كه او را به سرنوشتی تلخ و ناخواسته دچار كرده است به علاوه در هیچ مرحله از زندگانی نشانی از یاری و یاوری نسبت به همسر خود بروز نداده است، مرا به عصیان وامی دارد
٭٭٭
خاطرات یك زن توده‌ای
كتاب راضیهء ابراهیم زاده كه نامش خاطرات یك زن توده ای است، در حقیقت خاطرات زن یك توده ای باید تلقی شود چون - گرچه ماجرا ها بر شخص راضیه خانم گذشته است و همسرش هم تقریباً در سراسر كتاب حضور ندارد - در این زندگی هم چون زندگی خانم سنجر، این شوهر است كه زن را به دنیای پر تلاطم و آشوب سیاست كشانده است. منتهی به همان اندازه كه شایستهء سنجر از سر تسلیم به این جهان قدم می گذارد، راضیه ابراهیم زاده با شور و شوق به ماجراجویی می افتد.
راوی خود در فصل ششم این خاطرات، تحت عنوان استاد می نویسد:
تعجب نكنید كه همسرم را آموزگار یا استاد خطاب می كنم. او ناجی [كذا] و پناهگاه زندگی من بود ... او نه تنها مرا كه شانزده سال بیش نداشتم عاشق شیدای خود ساخت بلكه مرا مانند سرباز وفاداری برای محرومین در صفوف مبارزان قرار داده [كذا] و روح میهن پرستی و در عین حال انترناسیونالیستی را بقدری استادانه در كالبدم دمید كه حاضر شدم تمامی زندگیم را قربانی این راه پر شرف نمایم.
راضیه را در ۱۶ سالگی به زنی به رضا ابراهیم زاده می دهند كه ۴۰ سال دارد (و به روایت راوی مردی است «با صورتی زشت، كمونیست و یكی از ۵۳ نفر مشهور» تا از شر یك نانخور اضافی خلاص شوند.
راضیه در خانواده ای تنگدست در آذربایجان به دنیا آمده است و به علت بیكاری پدر در این زمان همراه والدین و خواهران و برادران قد و نیم قد خود به تهران آمده و سربار خواهر بزرگتر است كه شوهری دارد با درآمدی بخور و نمیر.
به هنگام ازدواج راضیه دختری است بی تجربه و بی سواد ولی زبل و زیرك كه قادر است در شرایط اضطراری گلیم خود را از آب بیرون بكشد. شوهرش، ابراهیم زاده، یكی از معماران اصلی سندیكای كارگری حزب توده است (طبری در كتابش كژ راهه او را «چماق دار رضا روستا» می خواند)كه از لحظه شروع زندگی تعلیمات كمونیستی را به راضیه تزریق می كند و او هم كه خواستار آموختن و دارای طبیعتی پر شور و شر است، جزء به جزء این دكترین را با ولع جذب و ضبط می كند. ابتدا در میان زنان كارگر در تهران به فعالیت می پردازد؛ سپس به زادگاهش آذربایجان و خدمت فرقه دمكرات می رود، لباس سربازی می پوشد و ششلول به كمر می بندد و مدال ۲۱ آذر از پیشه وری می گیرد؛ دو كودك نوزادش را در نتیجه فعالیت های سندیكایی از دست می دهد و سومین فرزندش در زندان زاده می شود؛ پس از رهایی از زندان زندگی مخفی پیشه می كند و بالأخره جلای وطن می گوید.
راضیه، چنانكه از حرف هایش بر می آید، دختری است یكدنده و خودسر كه هم دست بزن دارد و هم بلد است قال و قیل راه بیندازد و آشكارا از توصیف گردن كلفتی هایی كه كرده است كیف می كند. مشهدی علی را كه قصد تجاوز به ناموسش را داشته است «نقش بر زمین می كند» ؛ به گوش ژاندارمی كه مأمور است او را خلع سلاح كند كشیده می زند؛ با لگد در سلول زندان را می شكند و با كله به صورت و با زانو بر بیضه های پاسبان قراول می كوبد و ... و این همه را با چنان لذتی شرح می دهد كه گاه شرورتر و خشن تر از سرباز و ژاندارم و پاسبانی كه با او طرفند به نظر می رسد به ویژه كه تمام این حوادث در نهایت با به كرسی نشستن خواست‌های راضیه به پایان می رسد.
مع هذا این كتاب ترحم انگیز است، چون بیش از آنكه شرح قهرمانی‌ها و از خود گذشتگی‌های راوی باشد در راه نیل به اهداف والای انسانی - چنانكه راوی مایل است باشد - شرح زندگانی برباد رفتهء زنی است مغز‌شویی شده و عمری را در سانسور و خود سانسوری به سر برده، به طوری كه دیگر نه امكان قضاوت درست را دارد و نه شهامت راستگویی را.
این كتاب منعكس كننده ذهنی تب آلود و مغشوش است كه گاه تعقیب وقایع از ورای آن مشكل است و سوای ضد و نقیض گویی های آشكار و نثری آشفته، آنچنان مملو از شعارهای كمونیستی است كه تشخیص حوادث واقعی را از اتفاقات فرمایشی ناممكن می سازد: هر جا از جنگ جهانی دوم سخن می رود راوی آن را «حمله ناجوانمردانه هیتلر به شوروی» می خواند؛ ایجاد هر حزب دیگری را خیانت به طبقهء كارگر می داند؛ معتقد است كه فقط اوباش در آذربایجان مخالف فرقه دمكرات بودند؛ هر گاه از خلیل ملكی و انور خامه ای اسمی به میان می آید همراه با فحش های كلیشه ای حزب توده است؛ در هر شرایطی اول ماه مه را جشن می گیرد؛ بیشترین شادی اش را در خواندن سرود انترناسیونال نمایش می دهد؛ از شاه و دستگاه حكومت جز با شعارهای نخ نما حرفی نمی زند؛ از سردمداران حزب - حتی وقتی از آنها شاكی است - بدون ذكر «رفیق» و «زنده یاد» نام نمی برد؛ حمله به مائوئیست ها هرگز فراموشش نمی شود؛ وقتی سپهبد خواجه نوری، كه در دوران سروانی وكیل تسخیری او بوده است، بدون وكیل و هیئت منصفه توسط عمال جمهوری اسلامی اعدام می شود می گوید: «توسط دادگاه های مردمی» محكوم شد - ولی وقتی یكی از «رفقا» (علی شناسایی) به اسارت رژیم اسلامی درمی آید، می نویسد این رفیق «زیر شكنجه قرون وسطایی جلادان رژیم به شهادت رسید». در مرور دوباره خاطرات گاه پرانتزی باز و بعضی كلیشه ها را ترمیم كرده است، اما قلم در نوشتن جملات قالبی بی اختیار است.
راضیه ابراهیم زاده حتی پس از تحمل خفت و خواری در كشور شوراها به هنگام بازگشت به ایران جز از آزادی و عدالت اجتماعی و مزایای زنان در شوروی سخنی نمی گوید. چنان كمر به دفاع از سیستم سوسیالیستی بسته است كه خود می گوید: «بعضی افراد ساده لوح و شاید ضد شوروی می گفتند كه تو پول گرفتی و آمدی به نفع آنها تبلیغ كنی.»
زندگانی راضیه ابراهیم زاده سرشار است از رنج های ناشی از فقر و زندان و تبعید و در نتیجه زندگینامه اش دردناك است ولی آنچه آن را دردناكتر می كند این است كه راوی این خاطرات، ۲۷ سال از عمر خود را در بلوك شرق گذرانده است بی آنكه چیزی جز آنچه به او تعلیم داده اند ببیند یا بشنود.
فصل پایانی این خاطرات، سخنی با خوانندگان، كه آنتی تز تمام تزی است كه در بطن كتاب پرورده شده است، حكم «انتقاد از خود» رایج در حزب توده و «اعتراف به گناهان» متهمان دادگاه های استالینی را دارد. گویا پس از لنین و استالین و خروشچف و برژنف و گرباچف، اكنون وقت گردن نهادن به فرامین رهبر جدیدی است به نام «سقوط رژیم»!
٭٭٭
خاطرات مریم فیروز
همانقدر كه خاطرات شایسته سنجر به دلیل سادگی و صمیمیت اش در خواننده همدلی ایجاد می كند و خاطرات راضیه ابراهیم زاده كه نمایشگر به هدر رفتن زندگی زنی هوشمند است تأسف برمی انگیزد خاطرات مریم فیروز، كه كمترین بارقه‌ای از صمیمیت و هوش در آن نیست، خشم و حیرت می آفریند.
از آنچه در این كتاب (كه به صورت مصاحبه است) نیست بیش از این سخنی نمی گویم چون فهرست كمبود ها دراز است و مجال من و خوانندگان كوتاه. بنابراین می روم سراغ آنچه در این كتاب هست كه در عین ناچیزی از ورایش بی تشخصی، تنگ چشمی، بی دقتی، دروغ زنی، تُنُك مایگی و بی اطلاعی سیاسی مریم فیروز كاملاً عیان است.
مریم فیروز در این گفتگو سعی كرده است نقص شخصیت خودش را با به رخ كشیدن اعضای خانواده اش (كه بیشتر آن ها را سال های متمادی ندیده است و نمی شناسد) جبران كند، ولی با این كار فقط بی هویتی خود را آشكار ساخته است. از فرزندان و نوادگان خانم عزت الدوله همیشه با ذكر «برادرم « یا «برادر زاده ام « صحبت می كند، اما به دیگر فرزندان فرمانفرما كه می رسد - بنا بر عقده های شخصی - بر ناتنی بودن آن ها تكیه دارد - در صورتی كه نصرت الدوله و مظفر فیروز همانقدر با او نا تنی اند كه ستاره و حافظ فرمانفرماییان! در مورد شخص فرمانفرما اشتباهات فاحش و مبالغه های نامعقولی می كند كه اگر در نیم قرن گذشته خود مدعی سیاست دانی نبود و فرمانفرما یكی از شخصیت های بارز سیاسی تاریخ معاصر ایران به شمار نمی آمد می شد حمل بر عشق دختری به پدر كرد و بر او بخشود. ولی از زنی كه سال هاست داعیه دولتمداری دارد سخن های كوسه و ریش پهنی از قبیل: «خانواده ما از شر انگلیسی ها آسودگی نداشت» یا «آقایان انگلیسی ها سلطنت بغداد[كذا] را به وی[فرمانفرما] پیشنهاد كردند و او نپذیرفت»، كاملاً قبیح است.
مریم فیروز به خصوص نسبت به زنان تنگ چشم و حسود است چون نه فقط از لابلای حرف هایش هیچ زن برجسته ای جلب نظر نمی كند و صفاتی كه برای جمعی از زنان قائل می شود چنان یكنواخت و بی روح است كه پیداست محض خالی نبودن عریضه آمده است، بلكه از یكی دو زن شناخته شده و با تشخص هم كه صحبت می كند به تحقیر است و با جملات خاله زنكی. در باره خانم صفیه نمازی همسر محمد حسین فیروز، كه زنی لایق و تحصیلكرده و نكته سنج بود، می گوید: «چیز فوق العاده ای نداشت كه قابل ذكر باشد.» . و در مورد شهناز اعلامی، كه هم شاعر است و هم زبان دان و هم كارآمد، می گوید: «اسم اصلی او طوبی است و از روی تملق نسبت به خانواده شاه به شهناز تغییر نام داد.». از این می گذرم كه اسم شهناز معمولتر از آن است كه كسی به دلیل تعلق خاطر به خاندان سلطنت آن را انتخاب كند، ولی اگر اصولاً تغییر نام عمل لغوی است چرا مریم فرمانفرماییان كه صیغه زاده است نام خانوادگی فیروز را تصاحب كرده است كه فقط متعلق به فرزندان عقدی زاده فرمانفرماست؟
بی دقتی‌های مریم فیروز حد و حصر ندارد. من برای نمونه به چند مورد در باره خانواده ای كه می خواهد پزش را بدهد اكتفا می كنم: زن یكی از برادرهای تنی اش را دختر او می خواند و وقتی از فعالیت های سیاسی این برادر می پرسند جواب می دهد: «استاد دانشگاه تهران بود.»مدعی است یكی دیگر از برادرهایش را (كه در درگیری با یك شكارچی غیر مجاز كشته شد) برده اند و «در كوه» سرش را زیر آب كرده اند و بالأخره می گوید كه مظفر فیروز در فرانسه از شدت بی پولی گرسنگی می كشید!
مریم فیروز دروغگوست و تهمتزن، از این رو دیگران را هم به كیش خود می پندارد - مثلاً بعد از چندین بار تأكید بر اینكه نقد بابك امیرخسروی را بر كتاب كیانوری نخوانده است، می گوید حرف های او «سراپا دروغ وتهمت و حقه بازی است» شهناز اعلامی را در چند جای این گفتگو متهم كرده است به اینكه: جاسوس ساواك بوده است، مأمور امریكاست، برای رسیدن به مقام دست به خیلی كار ها زده و می زند، متملق و چاپلوس است و… و ... و در جواب اینكه این ها تهمت است یا سندی دارید؟ می گوید: «نه اصلاً لزومی ندارد كه تحقیق كنم. خودش این قضیه را بیان كرد.» یا «یكبار گفت كه با اشرف پهلوی در یك آسانسور بوده است»! به استدلال محكم دوم ایشان كاری ندارم، اما اگر تنها «سند» مریم فیروز برای اثبات این اتهامات گفته های خود خانم اعلامی است، من شخصاً فقط به جواب شهناز اعلامی برای رد این تهمت ها بسنده می كنم.
تُنُك مایگی فرهنگی و كم سوادی سیاسی مریم فیروز بیش از دیگر ضعف هایش غم انگیز است. در تمام صحبت هایش رد پایی از شعر و ادب فارسی نیست با اینكه مدعی است دوران كودكی را به دستور پدر صرف از بر كردن «غزل» كرده است (البته فراگیری قرآن و عربی را هم از قلم نینداخته است!) در سراسر این گفتگو جز به یكی دو كتاب آشنا و اسم دو سه شاعر شهیر اشاره ای ندارد. اما آنجا كه به اظهار نظرهای سیاسی رئیس تشكیلات زنان و عضو مؤثر كمیته مركزی حزب توده می رسد، چاره ای ندارم مگر نقل چند سؤال و جواب:
س: در كارنامه ۵۰ ساله حزب توده چه برنامه هایی برای رشد بانوان می توان مشاهده كرد؟
ج: من الان هیچ یادم نیست كه چه برنامه ای داشت.
س: به نظر شما در این ۶۰ سال اخیر چهره های درخشان مبارزات سیاسی ایران چه كسانی بوده اند؟
ج: در باره این موضوع هیچوقت فكر نكرده ام.
س: علت وقایعی كه [در شوروی سابق] پیش آمده چیست؟
ج: وقایعی كه رخ داده بر اساس تحریكات امریكاست.
س: استراتژی شوروی در قبال جهان سوم از لنین تا گورباچف تغییری داشته یا خیر؟
ج: من به این جزییات نمی توانم وارد شوم.
س: چرا شما در حزب توده در ارتباط با اشغال افغانستان توسط روس ها موضع صریح و روشن نگرفتید؟
ج: این را من نمی دانم.
س: حضور نظامیان روسی در افغانستان چه پیامدهایی برای سربازان روسی و افغانی داشت؟
ج: من واقعاً الان نمی توانم بگویم چه پیامدی داشت. با كیانوری در این باره مشورت می كنم تا ببینم چه نظری دارد و سپس جواب می دهم.
[برای سؤال های دیگری كه این زن سیاستمدار جواب را به شوهر حواله داده است به صفحات ۱۱۲، ۱۱۳، ۱۱۴، ۱۱۸، ۱۲۲، ۱۲۴، ۱۲۶، ۱۲۷، ۱۳۰، ۱۳۱، ۱۵۸ رجوع كنید.]
تصور می كنم یادآوری این نكته نا به جا نباشد كه، بر خلاف شایسته سنجر و راضیه ابراهیم زاده كه هر دو در نوجوانی به ماجراهای سیاسی كشانده شدند، مریم فیروز (كه بضاعت سیاسی اش را ملاحظه فرمودید) در سی و چند سالگی و عین پختگی سنی به حزب توده روی آورد و از آغاز هم رئیس و سرور و فرمانده و تصمیم گیرنده بود. البته این خانم منكر این است كه این امكانات برای ارضای جاه طلبی های ناموجهش از طریق كیانوری، و به خاطر ازدواج با این مرد، به او در حزب توده ارزانی شد ولی خواننده این مصاحبه ناگزیر مشاهده می كند كه مریم فیروز برای ابتدایی ترین تفسیر و تعبیر سیاسی همسر را به كمك می طلبد.
و اما برای حسن ختام به این سؤال و جواب آخری هم عنایت بفرمایید:
س: كمك كردن شوروی ها را با دخالتشان در تعیین خط مشی حزب توده مرتبط نمی دانید؟
ج: وقتی شما به كسی كمك كنید شرط می گذارید ... شما پول بدهید او برود نوكر دیگری بشود؟ خیر...
من در مقابل این پاسخ داهیانه مریم فیروز فقط یك جمله از كتاب راضیه ابراهیم زاده را نقل می كنم:
«عمیقاً خوشحالم كه مبارزات [حزب توده] پیروز نگردید»!


بخش چهارم :علل و عوامل فروپاشی حکومت پهلوی نقش ساواک

بخش سوم: علل و عوامل فروپاشی حکومت پهلوی نقش ساواک

علل و عوامل فروپاشی حکومت پهلوی نقش ساواک

تلاش در پارلمان جمهوری آذربایجان برای افزودن عنوان شمالی به نام این کشور

تلاش در پارلمان جمهوری آذربایجان برای افزودن عنوان شمالی به نام این کشور


روابط ایران و جمهوری آذربایجان در ماه های اخیر پرتنش بوده است
نمایندگانی از حزب حاکم در پارلمان جمهوری آذربایجان پیشنهاد کرده‌اند که نام کشورشان را به "آذربایجان شمالی" تغییر دهند.
خبرگزاری آذری ترند خبر داده است که سیاووش نوروز‌ اف، نماینده حزب حاکم آذربایجان نوین گفته است که همچون کشورهای کره شمالی و کره جنوبی "بهتر بود آذربایجان هم از آنجا که دولتی است که مورد تجزیه واقع شده، نامش به آذربایجان شمالی تغییر یابد."

پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و استقلال جمهوری آذربایجان، شماری از ملی گرایان تندرو در این جمهوری همواره ادعاهایی درباره مناطق شمال غربی ایران و بخش هایی از شرق ترکیه مطرح می کنند و خواهان "اتحاد شهرهای آذری زبان" تحت عنوان یک کشور واحد می شوند.

فشار سیاسی جمهوری آذربایجان به همسایگان
به گزارش خبرگزاری ترند، فضائیل آقامالی از دیگر نمایندگان مجلس جمهوری آذربایجان گفته است: "در صورت برگزاری رفراندوم دیگری [برای تغییر نام کشور] این موضوع باید به ماده ۱۱ قانون اساسی افزوده شود که آذربایجان متشکل از آذربایجان شمالی، جنوبی و غربی است."
به گفته صاحبنظران، طرح شماری از نمایندگان پارلمان آذربایجان برای تغییر نام کشورشان با هدف وارد کردن فشارهای سیاسی به دو همسایه این کشور به خصوص ایران مطرح شده است.
ایران و جمهوری آذربایجان به عنوان دو کشور مسلمان روابط گرمی با یکدیگر ندارند و مناسبات این دو طی نزدیک به بیست سالی که از استقلال جمهوری آذربایجان می گذرد، در مواردی تیره و بحرانی بوده است.
سکوت مقام های دولتی واکنش نماینده تبریز در مجلس
مقام های دولتی ایران تاکنون به مطرح شدن احتمال تغییر نام جمهوری آذربایجان واکنشی نشان نداده اند، اما مسعود پزشکیان، نماینده تبریز در مجلس ایران و از وزاری کابینه محمد خاتمی، رئیس جمهور پیشین این کشور از این طرح انتقاد کرده است.
آقای پزشکیان از نمایندگان پارلمان جمهوری آذربایجان خواسته است که "به جای ایجاد محدودیت، به وحدت فکر کنند" و مانع "قطع روابط" و زمینه سازی برای "تکه تکه شدن کشورهای اسلامی" شوند.
نماینده تبریز در مجلس ایران گفته است که کشورهای مسلمان همچون اتحادیه اروپا که از قومیت های مختلفی تشکیل شده، باید بتوانند مرزها را بردارند و با داشتن پول واحد، زمینه های رشد اقتصادی، ثبات، امنیت، توسعه و اشتغال را فراهم کنند.
درخواست لغو دو معاهده گلستان و ترکمنچای
روسای جمهوری ایران و جمهوری آذربایجان سال گذشته خورشیدی در جریان اجلاس رهبران کشورهای ساحلی دریای خزر دیدار کرده بودند
قدرت حسن قلی اف، نماینده پارلمان جمهوری آذربایجان، گفته است که قراردادهای ترکمنچای و گلستان "خارج از اراده مردم آذربایجان تصویب شده است و باید لغو شود."
این دو معاهده در پایان دو دوره جنگ های ایران و روسیه در دوران سلطنت فتحعلی شاه قاجار میان دو کشور منعقد شد و طی آن بخش هایی از ممالک محروسه ایران، از جمله شهرهای گنجه، شکی، شیروان، دربند و باکو (پایتخت فعلی جمهوری آذربایجان) به تصرف روسیه درآمد.
بهمن آقایی دیبا، کارشناس حقوق بین الملل می گوید که دولت های فعلی روسیه و ایران دولت های جانشین امضا کنندگان معاهده های مذکور هستند و تجدیدنظر در معاهدات قدیمی توسط دولت های جایگزین پیش بینی شده است.
به اعتقاد آقای دیبا گفته های نمایندگان پارلمان آذربایجان "تبلیغاتی" است و با هدف "فشار سیاسی به دولت ایران" مطرح شده است.
سردی روابط ایران و جمهوری آذربایجان
روابط جمهوری آذربایجان با اسرائیل یکی از عوامل موثر در بالا بردن سطح اختلاف های دو کشور ایران و جمهوری آذربایجان بوده است.
اخراج نماینده رادیو و تلویزیون دولتی ایران از جمهوری آذربایجان در پی اعتراض این کشور به محتوی برنامه های شبکه آذری زبان سحر، یکی از موارد اختلاف دو کشور است.
اختلاف نظر ایران و جمهوری آذربایجان در مورد یک درگیری مرزی که به کشته شدن یک مرزبان آذری منجر شد از دیگر مسائل دو کشور در سال جاری خورشیدی بوده است.
علی لاریجانی، رئیس مجلس ایران در تابستان سال جاری با هدف ترمیم روابط دو کشور به باکو سفر کرده بود.
چند روز پس از سفر آقای لاریجانی، سرلشکر حسن فیروزآبادی، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح ایران در باره رفتار مقام های آذری که او آن را "غیر مذهبی" توصیف کرده بود و "آینده تیره ای" که در انتظار الهام علی اف، رئیس جمهور جمهوری آذربایجان است، هشدار داده بود.
در پی این اظهارات، جمهوری آذربایجان با احضار سفیر ایران در باکو به طور رسمی به دولت ایران اعتراض کرد.
تحول تازه در روابط ایران و جمهوری آذربایجان در حالی رخ می دهد که دولت ایران برای دست برداشتن از برنامه غنی سازی اورانیوم، تحت فشارهای کم سابقه بین‌المللی از جمله تحریم های گسترده سیاسی و اقتصادی قرار گرفته است.

قی روزبه: جنگ وتحریم گسترده به مثابه دواستراتژی متفاوت یا دووجه یک استراتژی؟


۰
درقیاس با زمان حمله به عراق وافغانستان، کسانی که ازآن دفاع می کردند و "دموکراسی" را هم چون کالای وارداتی درکوله پشتی سربازان جستجومی کردند ومحصول زایمان دردناک جنگ می پنداشتند، امروزه بجای دفاع مستقیم به دفاع غیرمستقیم وشرمگینانه ازآن پرداخته اند.آنها در دفاع ازتحریم های گسترده وفراگیر(که تروخشک را باهم می سوزاند ورژیم ومردم را یکجا هدف می گیرد)،تقلیل علت جنگ صرفا سیاست ها ومواضع یک طرف منازعه، وبالأخره نادیده گرفتن پیوند های آشکار تحریم با جنگ ونقش بستر سازآن سنگرگرفته اند.آنها درظاهروبرحسب تعارف می گویند جنگ گزینه خوبی نیست، اما گویا سیاست گرسنگی دادن مردم ایران(باچه هدفی؟) گزینه ای قابل دفاع است. وحال آنکه همه میدانند که بین مردم ایران و آمریکا ویا اروپا جنگی وجود ندارد وحکومت اسلامی مردم ایران را نمایندگی نمی کند وچه بسا آنها را گروگان گرفته است. همانظورکه یکی ازفعالین تظاهرات ضدجنگ اخیرا بیان داشته است مردم ایران بین دوشرگرفتارشده اند.
جنگ دارای دوطرف برای تأمین سلطه و منافع وبا اهداف ویژه خوداست، باتوسل به بالاترین سطح خشونت ووحشی گری. وبرای مقابله با آن باید هر دوسوی آن افشاء ومحکوم شود.یکی ازدلایل رایج وادادگان به نغمه های شوم جنگی توسط کسانی که به قدرتهای بزرگ برای خروج ازبحران کنونی واحیانا عروج دارودسته خود به سپهر قدرت دخیل بسته اند،این است که درمقام سخن می گویند،بله! جنگ بداست وبدترین راه حل،اما فقط به محکوم کردن یک طرف دعوا بسنده می کنند که چیزی جزپس زدن با دست وکشیدن با پا نیست. درحالی که اگرکسی ریگی به کفشش نباشد وبراستی خواهان عدم وقوع جنگ به عنوان اوج فاجعه وخشونت باشد، باید هر سویه ای را که هیزم بیارآن است(وبخود آرایش جنگی می دهد) ویا دستاویزها وزمینه های لازم برای آن را فراهم می کند محکوم نماید. محکوم کردن چنگ قبل ازهرچیز نیازمند محکوم کردن آن نوع سیاست های تؤسعه طلبانه ای است عناصرجنگ را دربطن خویش می پروراند. بیانیه ۱۸۵ نفری درمورد جنگ،اکثرشرکت کنندگان درکنفرانس استکهلم بدعوت مؤسسه اولاف پالمه(نظیرشریعمتداری،سازگارا وفریدون احمدی و شهریارآهی ومهران براتی وامثالهم) که باهدف نانوشته آلترناتیوسازی جمعشان کرده اند، اکثرمفسران بی بی سی ویا صدای آمریکا عمدتا دردفاع شرمگینانه ازگزینه جنگ،جملگی از مدافعان این نوع یک جانبه گری درعلت یابی ازعوامل جنگ هستند.آنها را باجنبش ضدجنگ وضداستبدادی کاری نیست. چراکه تمامی ذهن وفکرشان متوجه قدرتهای بزرگ واربابان جهان وجلب توجه آنها نسبت به خود ودارودسته خود است.برای آنها "ابرقدرت افکارعمومی" وبسیج آن برای ممانعت ازگزینه جنگ محلی ازاعراب ندارد. بازی آنها علیرغم برخی وراجی های لفظی اشان،صرفا دربساط قدرتهای بزرگ صورت می گیرد.
ظاهرا اکنون دیگر کوبیدن برطبل جنگ توسط مقامات قدرتهای بزرگ غربی ودلدادگان آنها به امری عادی وروزمره تبدیل شده است و دیگرتمرکزغیرعادی وپرسه زنی ناوگانهای جنگی آمریکا در اطراف آبهای منطقه جنگی توجهی برنمی انگیزد.روزی نیست که دررسانه های جهانی متعلق به این قدرتها اعم اززمامداران سیاسی ویا فرماندهان نظامی ویا به نقل ازمقامات اسرائیلی ویا ازکانال رقابت وسبقت گیری کاندیداهای انتخاباتی آمریکا پیرامون تهدیدات نظامی وتشدید ابعاد تحریم ودراین سوازسوی مقامات سیاسی وفرماندهان سپاهی سخنی گفته نشود.گوئی که تهدیدات نظامی وخط ونشان کشیدن به بخشی ازروندها وسازوکارهای کنونی جهان تبدیل شده است.
وجه جهانی بحران ایران
بحرانی که اکنون حول جمهوری اسلامی(وکشورایران) توسط بلوک دولتهای سرمایه داری غرب بیش ازپیش کانونی می شود،دارای وجه جهانی وپی آمدهای منطقه ای و بین المللی مهمی است که بدون درنظرگرفتن آن نمی توان ارزیابی درستی ازپی آمدهای آن واهمیت مبارزات ضدجنگ داشت.دراین جا نگاهی داریم به مهمترین رئوس آن :
الف-دراستراتژی جدید دفاعی دولت آمریکا که به تازگی اعلام شده است چین واقیانوس آرام و ایران( وخاورمیانه) مهمترین اهداف استراتژیکی آمریکا برای دهه آینده قلمدادشده اند. رشد چین به مثابه ابرقدرتی که موقعیت برترولی شکننده آمریکا را تهدید می کند وضرورت مهارآن بویژه درعرصه های نظامی وتأمین برتری نظامی برآن، ونیزکنترل موقعیت ممتازخاورمیانه ودراین میان بویژه ایران واسرائیل، این منطقه را رسما به اولویت نخست استراتژی آمریکا تبدیل کرده است.اوباما درسخنانی امنیت اسرائیل رامهمترین اولویت پس ازامنیت آمریکا عنوان کرده است. براساس همین سند دفاعی، منطقه فوق ازشمول کاهش صدها میلیاردلاری بودجه دفاعی آمریکا درطی یک دهه استثنا شده و اروپا دیگرهم چون دوره جنگ سرد اولویت نخست دولت آمریکا را تشکیل نمی دهد.ارسال ناوگانهای جنگی آمریکا به این منطقه وبویژه به دریای عمان وخلیج فارس انعکاسی از همین اولویت استراتژیک است.استفاده مجدد ازحق وتو توسط روسیه وچین درمورد سوریه نیز،حاکی از اهمیت این منطقه برای بلوک شرقی جهان سرمایه داری ورقابت بین این دوبلوک درآن را به نمایش می گذارد.هم چنانکه اخطارروسیه مبنی براینکه حمله به ایران به منزله تهدید امنیت روسیه محسوب می شود بیان دیگری ازآن است. وقتی که آمریکا اعلام می کند تأمین امنیت تنگه هرمزوبازبودن آن خط قرمزآمریکاست وبرای نشان دادن عزم خویش این تهدیدات زبانی را با آرایش جنگی خود ومتحدینش همراه می کند،جملگی بیانگردرهم تنیدگی سیاست تحریم وجنگ هستند.دراینجا بحث مجرد دربیان رابطه تحریم وجنگ بطورکلی نیست،بلکه سخن ازآن چنان تحریمی است که هدفش درهم شکستن توان اقتصادی حریف خود است( که درماهیت خود یک هدف جنگی است) و بدون همراهی ناوگان جنگی قابل تحقق نیست.نباید فراموش کرد که بیان این گونه خط ونشان های مقامات جنگی درزمانی صورت می گیردکه قدرتهای بزرگ غربی درحال تدارک یک نقشه کامل تحریم گسترده وازجمله محاصره دریائی وکنترل رفت وآمدهای دریائی برای اجرای مطمئن تحریم ها یعنی جلوگیری ازصدورنفت ایران وکنترل ورود کالاها به آن است.معنای عملی و ِدکده شده این سیاست آن است که تنگه هرمزباید برای حمل نفت وکالا به سوی جهان وکشورهای منطقه بازباشد،اما درهمان حال برای رقیب وی بسته وتحت کنترل باشد. تهدید متقابل جمهوری اسلامی-صرفنظرازاینکه تاچه حد قادربه انجام آن است یانه- مبنی براینکه تنگه هرمزیا باید به روی همه طرف ها بازباشد ویا آنکه اگرنفت ما صادرنشود برای همه طرف ها بسته خواهد شد روی دیگر سکه بحران است. آیا اپوزیسیون رادیکال ومستقل که خود درتلاش سرنگونی رژیم است، ازدرهم شکستن حریف قلدرخود بدست حریف قلدردیگرنگران است،یا آنکه آنکه باید ازآن به عنوان فرصتی برای پیشروی خود سودجوید؟ بدیهی است که هرجریان وجنبشی درهروضعیتی که قرارگیرد(که به انتخاب او نیست) ازهرفرصتی که درراستا وخدمت اهداف رهائی بخشش باشد بطورطبیعی سودمی جوید. اما درمقام انتخاب گزینه ها، هرنیروئی باید روشن کند که اولا وضعیت جنگی وسرشارازخشونت برآمده ازجدال دونیروی ارتجاعی باهدف ها وشیوه های ارتجاعی، سیاست تحریم وگرسنگی دادن به مردم وکودکان وکارگران وزحمتکشان درراستای اهداف رهائی اوست یانه؟(پاسخ این سؤال برای مدعیان آزادی ورهائی روشن است) وثانیا دربرابرممامعت ازآن چه می کند؟ آیا بابازی درزمین دوقطب ارتجاعی آب به آسیاب جنگ وتحریم می ریزد یا آنکه با تمامی توان به تلیغ وترویج وسازمان یابی علیه آن درمقیاس کشوری وجهانی مبادرت می ورزد؟
ب-یک جانبه گرائی وبحران ایران
دولت آمریکا برای اعمال فشاربیشتربه دولت ایران( والبته همزمان به مردم ایران) وضمانت اجرای آنها ،تداوم رابطه اقتصادی دوجانبه وگسترده خود با شرکت ها ونیزسایردولت ها را مشروط به اجرای تصمیمات وخط قرمزهای این کشوردرمورد ایران کرده است(نباید فراموش کنیم که مبادلات چین وآمریکا ویا آمریکا واروپا هرکدام بااندکی تفاوت کمابیش نزدیک نیم تریلیون دلاراست).این تصمیم که خارج ازچهارچوب سازمان ملل هم تصویب شده است چیزی جزاعمال سیاست یک جانبه گرائی-سیاست یا با ایران یا باما- درفرم جدید نیست(که البته با ادعای بازارآزاد لیبرالها نیزمغایرت دارد). گوئی میراث نئوکانها باردیگرجان گرفته وبه شیوه ای دیگر ودرشرایط نوینی بکارگرفته می شود.گواینکه فشار لبه تیزآن بیشتربربخش اردوی شرق سرمایه داری ورقبای تازه نفس است تابر بخش غربی آن.
ج-هدف بوش پس ازفروپاشی بلوک شرق برقراری نظم نوینی درجهان وبویژه درمنطقه خاومیانه براساس محوریت تک ابرقدرتی ویکه تازی منافع امپراطوری آمریکا بناشده بودکه درباتلاق مخالفت های جهانی وازجمله اروپائیان ونیزمقاومت های پرهزینه ورسواکننده درمناطق جنگی ازنفس افتاد بدون آنکه بطورکامل ازدستورکارخارج شود.البته این دستورالعمل سرمایه ومنافع سرمایه داری آمریکا بود که دیروزبه بوش دیکته می شد واکنون به شکلی دیگر براوباما. .بنابراین سیاستی فراترازاین یا آن رئیس جمهور واین یا آن حزب است.آنچه که درگذشته مناقشه برانگیزشد،ازجمله نحوه پیشبرداین دستورکاروبویژه بی توجهی به جلب مشارکت ورضایت دول اروپائی ودورزدن آشکاروذمخت نهادهای قانونی وفراملی سرمایه جهانی(مثل سازمان ملل و...)بود.ولی هنراوباما وحزب متبوعش آن بوده که توانسته است این پروژه را با مشارکت امپریالیسم پراشتها و تازه نفس اتحادیه اروپا،زدن مهرمشروعیت نهادهای فراملیتی هم چون سازمان ملل و آژانس هسته ای و.... وصدورقطعنامه ها توسط به جریان بیاندازد.در نمونه اخیرقطعنامه اتحادیه عرب برای مداخله در سوریه ویا درموردحمله به لیبی توسط سازمان ملل وکشورهای اتحادیه آفریقا شاهد بکارگیری همین تاکتیک بودیم.درمورد ایران هم تأکید اصلی اوبا برایجاد وحفظ باصطلاح اجماع جهانی علیه آن است. بی شک درپشت این نوع قطعنامه ها کشمکش وسیعی پیرامون منافع اخص این یا آن بلوک سرمایه داری وبطورمشخص تأمین برتری منافع سرمایه داری وسرکردگی آمریکا وبلوک غرب برسایربلوک ها،ودرورای آنها هدف کنترل یک جانبه منابع وثروتها واستثمارمردم جهان نهفته است.
د- درکنارتعدیل رویکرد یک جانبه گرائی والبته نه کنارگذاشتن آن توسط اوباما یک تغییرمهم نیزدرنحوه بکارگیری نیروی نظامی بوجود آمده است که می توان آن را الگوی جدیدی دانست که در مورد لیبی بکارگرفته شد.براساس این مدل علاوه برزدن مهرمشروعیت سازمان ملل ازاعزام گسترده نیروی زمینی که موجب برانگیختن افکارعمومی وتلفات وهزینه های سنگین نظامی می شود،اجتناب کرده وبجای آن از اهرم های زیراستفاده فعال می شود:اهرم اقتصادی وسیاست تحریم، تلاش برای بهره برداری ازنارضایتی عمومی ازطریق رسانه های نیرومند ودارای بردوسیع، کوشش برای ایجاد شکاف درارتش ونیروهای نظامی و ایجاد ترورو جنگ داخلی درمناطق مستعد، ایجاد مناطق آزاد و منطقه پروازممنوع و حمایت فعال هوائی ودریائی ولجستیکی ازآن ونیز تسلیح مخالفین وآموزش شورشیان، تأمین پشتیبانی سیاسی جهانی بویژه توسط نهادهای جهانی تحت کنترل این قدرتها، وبالأخره تلاش برای شکل دادن به یک اپوزیسیون همسو ووابسته بخود درمناطق آزادشده ویا درخارج کشور تحت عناوین پرزرق وبرقی هم چون اتحاد برای دموکراسی وکنگره ملی وائتلاف ویاگفتمان ملی ونظایرآن ورله کردن سیاست های مورد نظرخود اززبان طوطیان دست پرورده .والبته به بازی گرفتن اسلام گرایان میانه رو(الگوی ترکیه ونمونه هائی چون مصروتونس...) نیزبخشی ازاین آلترناتیوسازی را تشکیل می دهد که توسل به آن گشایش مهمی درآلترناتیوسازی درکشور های اسلامی بشمارمی رود . باین ترتیب استفاده ازعنصرخشونت وجنگ درمناطقی که برای فرافکندن دولتهای نامطلوب ضروی تشخیص داده شود حرف نهائی را می زند. ظاهرا دیگرتاریخ مصرف ادعاهائی چون انقلاب مخملی وعدم خشونت وآموزه های مربوط به نافرمانی غیرخشونت آمیز نیزسپری شده وباردیگرمعلومی می شودکه سرمایه برای تأمین سیطره خود، اگرلازم باشد،ازهیچ خشونت وکشتاروگرسنگی دادنی رویگردان نیست.فرقی هم نمی کندکه سرمایه ازچه نوعش باشد، ازنوع شرقی وغربی ویا اسلامی وعرفی اش! برای آنها جنگ بخشی ازسازوگارتأمین سلطه وفرارازبحران های کلافه کننده است.
ه-عناصراصلی تغییرات درخاورمیانه را حل منازعه وبحران فلسطین واسرائیل درراستای تقویت وتثبیت موقعیت اسرائیل ودرراستای اهداف آمریکا ،تثبیت موقعیت شکننده دولتهای وابسته بخود ازطریق ایجاد رفرم وتقویت نظامی آنها،حذف دولت های باصطلاح یاغی ونامطئمن هم چون قذافی درلیبی ویا اسد درسوریه و حکومت اسلامی درایران وانهدام یا تضعیف حزب اله وحماس،وائتلاف با نوعی اسلام گرائی همسازباخود تشکیل میدهد.گرچه تبلیغات رسمی می کوشدکه اسرائیل را درتصمیم گیری ها مستقل ازآمریکا نشان دهد ولی واقعیت آن است که اسرائیل چه به لحاظ توان انجام اقداماتی هم چون حمله به تأسیسات هسته ای ونظامی ایران وچه به لحاظ پی آمدهای گسترده و غیرقابل محاسبه اقدامی چون حمله به ایران وچه به لحاظ بسته بودن بند نافش به حمایت های هم جانبه اقتصادی ونظامی وتکنولوژیک آمریکا ،بدون چراغ سبزآمریکا قادر به انجام اقدامی چنین بزرگ ومخاطره آمیز ودارای عواقب فرامنطقه ای نیست.وفراترازاین،قرائن کنونی نشان میدهد که آمریکا بی میل نیست که دردیپلماسی وتهدیدات خود ازکارت تهدیدات اسرائیل سود به جوید.
هم چنین لازم است درنظربگیریم که فشارهای یک جانبه گرائی فقط متوجه چین وروسیه نمی شود بلکه به موازات آن شاهد تحرکات دیپلماتیک مبنی براعمال فشار دولت آمریکا برای دیکته کردن سیاست هایش به ژاپن وکره جنوبی وهند وترکیه وبرزیل و...هستیم. رویکردی که نه فقط بیانگرتحمیل مواضع ومنافع بخشی ازسرمایه داری مسلط ولی روبافول بلوک غرب با سرکردگی دولت آمریکا نسبت به بخش شرقی سرمایه جهانی است بلکه همزمان علیه سایربلوک بندی های دیگرسرمایه داری نیزهست که مجموعا موجب بروز مناقشاتی می شود که دربطن روند کنونی درحال تکوین است.
میزان شکندگی:درشرایطی که شاهد تشدید رقابت بین بلوک های متفاوت سرمایه داری وتحمیل سیاست یک بلوک برکل مناسبات جهانی هستیم، تبلیغات کرکننده ای توسط رسانه های بزرگ ودولتمردان اسرائیل ویا آمریکا و... با مبالغه وبزرگ نمائی درمیزان تهدیدهائی که می تواند ازجانب کشوری ضعیف وبقدر کافی بحران زده مثل ایران(دولت ایران) متوجه نظم وصلح جهانی باشد صورت می گیرد.مشابه این گونه تبلیغات را درمورد صدام حسین وتهدیداتی که ازسوی وی متوجه صلح جهانی است نیزبه یاد داریم که با ادعاها واطلاعات دروغین برای فریب افکارعمومی همراه بود. بهمین دلیل سیاست قراردادن جهان ومنطقه برلبه پرتگاه جنگی واعمال سیاست گرسنگی وایجاد قحطی برای بزانو درآوردن حریف درنفس خود تنش زا بوده واگرقرابود درمقیاس دولتهای بزرگ بکارگرفته شودحاصلی جزجنگهای گسترده وجهانی نداشت. سیاستی که بکارگیری موفقیت آمیز آن را به عنوان شیوه ای مطلوب برای قدرتهای بزرگ دررابطه با قدرتهای ضعیف تر تبدیل می کند.شیوه ای که به خاطر ماهیت ضدانسانی وابعادکشتارش حقا باید جزوجنایات جنگی وازمصادیق مهم نقض دسته جمعی حقوق انسانی محسوب شود(درعراق زمان صدام صدها هزارکودک ازاین طریق محکوم به مرگ شدند). ازهمین رو،ارتکاب به چنین جنایاتی با مقاومت درحال گسترش افکارعمومی جهانیان ونیروهای مترقی ویا مدافع صلح جهانی همراه است.ضمن آن که بدلیل تضادمنافع با مقاومت بلوک شرق ویا سایر قطب های سرمایه وبا شکاف درونی ومخالفت هائی درخود کشورهای بلوک مسلط مواجه است. حتی می توان گفت که اتحادیه کشورهای اروپا نیزبیش ازهمه تحت فشاردولت آمریکا وسپس یکه تازی دولتهای فرانسه وانگلیس و آلمان برسایردول آن است که برطبل جنگ وتحریم و سیاست گرسنگی دادن به مردم ایران صحه می گذارند واین درحالی است که شماری ازکشورهای اروپائی وازجمله یونان و اسپانیا وایتالیا و... وحتی بخشهائی درخود آلمان و...تمایلی به آن ندارند. دلیل آن نیزبرکسی پوشیده نیست:بازارهای نفتی وغیرنفتی ایران می تواند به دست رقبای آنها بیفتد،گرانی سوخت برججم بحران بدهی آنها بیافزاید وکالاهای صادراتی آنها بازارهای مناسبی را ازدست بدهد.
اگراین این شکنندگی را درکنارتجربه تلخ جنگ های عراق وافغانستان ویا حتی پاکستان و...وحساسیت افکارعمومی جهان وآمریکا نسبت به شروع جنگی تازه بگذاریم که آتش تهیه آن درکشاکش تحریم فراهم می شود (مثلا درآمریکا مطابق نظرسنجی تازه تنها ۱۷% موافق جنگ هستند) ونیز سابقه وتجربه جنبش های گسترده ضدجنگ بویژه دراروپا را درنظربگیریم و ا گربحران فراگیراقتصادی را که بویژه اتحادیه اروپا را دربرگرفته به آن اضافه کنیم، و بالأخره ظهورجنبش های تازه نفس ضدسرمایه داری نظیر میدان خورشید اسپانیا ویا جنبش اشغال وال استریت را درنظربگیریم آنگاه روشن می شود که ما بازمینه های به مراتب نیرومندتری برای شکل گیری یک جنبش ضدجنگ مواجهیم. نباید نادیده گرفت که امروزه رابطه روشن تری بین جنگ وتشدید فلاکت وبیکاری وفقر در کشورهای متروپل درمیان افکارعمومی برقرارشده است.بطورمشخص درفرانسه(مثلا اخراج کارگران کارخانه پژو بدلیل قطع همکاری اش با ایران) وآلمان وایتالیا وجود رابطه مستقیم بین تشدید بیکاری وکسری بودجه وتحریم وجنگ طلبی امری نیست که ازدید مردم این کشورها وبرخی رسانه های آن پنهان باشد. درحالی که درخود آمریکا کمپانی های نفتی وکنسرن های نطامی بیشترین بهره را ازقبل جنگ وتحریم وفضای جنگی می برند درواقع این اروپا است،آنهم دربدترین وضعیت بحرانی خود، که بیشترین زیان ها را متحمل می شود.گرچه این را هم نباید فراموش کرد که توسل به جنگ وزورمستقیم درمقاطع بحرانی وتحت شرایط معینی به عنوان محرکی برای خروج ازبحران،وتأمین برتری و سرکرگردگی بخشی ازسرمایه بربخش های دیگر ویافتن وتضمین بازارهای پرسود همواره بکارگرفته شده است که البته تنها با تقویت جنبش مقاومت وضدجنگ قابل مهاروکنترل است. جنبشی که نمی تواند منتظروقوع فاجعه بشود،گویا که وظیفه اش تازه شروع می شود.برعکس این جنبش تنها می تواند بربسترنقد سیاست های کنونی که پرورنده جنگ ازهردوسو هم قدرتهای امپریالیستی وهم دولتهای مستبد است وباشعارنه جنگ ونه دیکتاتوری به میدان بیاید.(بخش اول).
۲۰۱۲-۰۲-۰۹ ۲۰-۱۱-۱۳۹۰