۱۳۹۷ آبان ۵, شنبه

فریاد انتقام! در این حال حقیقت انسانیت و مروّت، مقتضی ظلم است و باید تمام اهل تبریز را مسؤل قرار داده و به سزایشان برسانیم. برای اغماض و چشم پوشی روس هم حدّی خواهد بود

تبریز تب آلود - بخش هشتم

جمعه ۴ آبان ۱۳۹۷ - ۲۶ اکتبر ۲۰۱۸

بهزاد کشاورزی



(روس ها در تبریز)

فریاد انتقام!

در این حال حقیقت انسانیت و مروّت، مقتضی ظلم است و باید تمام اهل تبریز را مسؤل قرار داده و به سزایشان برسانیم. برای اغماض و چشم پوشی روس هم حدّی خواهد بود[۱]

هنوز جنگ تمام نشده بود که کنسول روسیّه گزارش خلاف واقعیت و محرّکی به سن پترزبورگ فرستاد و اعلام کرد که مجاهدان تبریز سربازان روسی را شکنجه داده اند[۲]. این در حالی بود که برطبق گزارشات منابع بی طرف، این روس ها بودند که در این جنگ ها از هیچ نوع وحشیت و جنایتی فروگذاری نکرده بودند و مجاهدان تبریز، هرگز پای از انسانیت و شرافت بیرون نگذاشته بودند و خارج از جنگ های رو دررو به هیچ یک از نظامیان روسی آسیب نرسانیده بودند. کسروی در این باره می نویسد:

« ... اما کشتن روسیان؛ این راست است که از ایشان بسیار کشتند و آن‌چه دانسته شد تا روز چهارم تا هشتصد و پنجاه تن از ایشان کشته بودند. ولی همۀ این‌ها در میان جنگ و بنام برگردانیدن ایشان به باغ بود [ منظور باغشمال لشگرگاه روس ها است ] و در هرکجا تا می توانستند راه گریزرا باز می گذاردند تا ناگزیر از کشتن نباشند...»[۳]

یک جهانگرد انگلیسی نیز که در آن تاریخ در تبریز به سر می برده است، در این مورد چنین می نویسد:

« در پاره ای از موارد روس ها وارد خانه های مردم شدند و مردان و زنان و کودکان را یک سان با تیر از پای درآوردند. عده ای فراوان از زنان و کودکان کشته شدند. اما این کار بیشتر هنگامی صورت گرفت که روس ها پاره ای از خانه هائی را که ایرانیان از آنجا تیراندازی کرده بودند، به توپ بستند. سربازان روسی هر خانه ای را که از آنجا به سوی آنان تیراندازی شده بود، با نظم و ترتیب معینی به باد غارت و ویرانی گرفتند. »[۴]

حتی کنسول انگلیس در تبریز « شیپلی »[۵] که در کلیّۀ جنایات روسیّه همدست او بود، طی تلگرافی ( کتاب آبی – رمز ۶۱۰۵- شماره ۳۲۰ )، وضع روز اول جنگ را چنین گزارش داده است:

« هرج و مرج عمومی نبوده و – انگلیسی های مقیم شهر کاملآ آرام بودند و هیچ اروپائی آسیب ندید – در واقع هنگامی که روس ها بسیاری از بناهای عمومی را اشغال و ادارات انجمن ملی و دیوان خانه و بسیاری از بازارها و خانه های مردم را تاراج کردند و چند نفر بی گناه را کشتند، ایرانیان برای بانگ ها و مغازه های اروپائیان محافظ گذاشتند تا آسیبی به آن ها نرسد.»[۶].

در کتاب « نامه هائی از تبریز » از جملۀ جنایات نظامیان روسیّه ( در طول جنگ با مجاهدان تبریز )، به قتل عام کلیّۀ افراد خانوادۀ بازرگانی به نام « حاجی علی ختائی » برمی خوریم. شیپلی ( کنسول فوق ) در فرازی از گزارش ها ی خود ( در کتاب سفید شمارۀ ۲۰) از زبان ایرانیان چنین می نویسد:

« ... این بازرگان آرام و بی آزار که از عالم سیاست به کلی دور بود، در خانۀ زیبایش کنار باغ شمال ( اردوگاه روس ها )، زندگی می کرد. روس ها او را باهشت تن از افراد خانواده اش – زن، پسر، دختران، نوعروس، مستخدم و یک بچۀ شش ساله و پسرعمویش – کشتند. یگانه کسی که از این خانواده زنده ماند دختری بود که پایش چنان مجروح شده بود که مجبور به قطع آن شدند. خانۀ حاج علی ختائی نیز تاراج گردید و روس ها آن را اشغال کردند. تاجر دیگری از اهالی قره باغ به نام حاجی محمدعلی خان و زن و خانواده اش قتل عام گردیدند. زنان زیادی در محلّه های اهراب و مارالان کشته شدند....»[۷]

همچنین در گزارش ۱۲ سپتامبر ۱۹۱۲ به وسیلۀ « ج. د. ترنر» مخبر روزنامۀ منچستر گاردین به آن روزنامه، کشته شدن اطفال و زنان بسیاری را تأیید می کند و می گوید که اروپائیان مقیم تبریز که مأمور دولت نیستند از فجایع آن روزها حکایت ها دارند، گرچه از ترس سانسور روسیّه نمی توانند نامه بنویسند[۸].

بنا بر تمام این شهود عینی، کنسول روسیّه بخاطر انتقام گیری هرچه شدید تر از اهالی تبریز، گزارش مغرضانه ای بر مقامات روسیّه ارسال داشته است[۹].

به دنبال گزارش کنسول روسیّه، فریاد انتقام از سوی رجال آن کشور و نشریّه های روسی به وضوح بلند شد. در همان ابتدا یکی از اعضائ ادارۀ وزارت خارجۀ سنت پترزبورگ در ملاقاتی با مدیر یکی از نشریّه ها اظهار نمود که روس ها انتقام خود را خواهند گرفت و تا ریشه کن کردن آخرین مرکز مبارزات مجاهدین پیش خواهند رفت[۱۰].

همچنین نشریّۀ « نویورمیای » - ارگان رسمی وزارت خارجۀ روس - طی مقاله ای نوشت:

« در این حال حقیقت انسانیت و مروّت، مقتضی ظلم است و باید تمام اهل تبریز را مسؤل قرار داده و به سزایشان برسانیم. برای اغماض و چشم پوشی روس هم حدّی خواهد بود.»[۱۱]

مقامات بلند پایۀ روسیّه نیز پس از دریافت گزارش ها، سخن از انتقام به میان آوردند. نایب السلطنۀ قفقاز « کنت ا.ا.ورونتسوف – داشکوف » بلافاصله پیشنهاد کرد که نیروهای روسیّه بی درنگ به سوی تهران پیشروی کنند. اصرار داشت که مجاهدین و فدائیان بازداشت و در صورت مقاومت ریشه کن شوند. او طی گزارشی به سنت پترزبورگ نوشت:

« حملۀ گستاخانه به سوی نیروی ما در تبریز و شکنجه ای که به زخمیان ما داده اند[۱۲]، شدید ترین انتقام ها را ایجاب می کند و با توجه به این مطلب من به ژنرال « وروپانوف »[۱۳] پیشنهاد خواهم کرد که به محض آنکه با نیروی خود وارد تبریز شد، ارگ را منفجر کند و دادگاه های نظامی برقرار و تمامی کسانی را که محرک حمله به قوای نظامی ما بوده اند، محاکمه کنند. همچنین کسانی که جرمشان زجر دادن زخمیان ما بوده است[۱۴]، همچنین همۀ اتباع [کلمه ای ناخوانا است] که در ایران متواری شده و در حملۀ مسلحانه برضد سپاهیان ما شرکت جسته اند. احکام دادگاه های نظامی باید فورآ اجرا شود.»[۱۵]

این شخص، آنچنان غرق در انتقام جوئی بود که برای تنبیه مجاهدان تبریز، انتقام تمام منطقۀ شمالی تحت سلطۀ روسیّه را از حکومت خویش درخواست کرد و نوشت:

« من سخت اصرار دارم که برای انتقام خون روس هائی که ریخته شده است، باید اقداماتی به قصد سرکوبی تبریز در رشت به عمل آید. همۀ بزهکاران باید محاکمۀ نظامی شوند، آن‌هم در ایران و در نقاطی که این جنایت ها روی داده است...»[۱۶]

بدنبال گزارشات فوق، حکومت روسیّه در تاریخ ۴ دی ماه ۱۲۹۰ تشکیل جلسه داد تا در بارۀ پیشامد تبریز گفتگو کرده و در مورد سیاستی که باید آنجا دنبال شود، تصمیم لازم اتخاذ کنند[۱۷]. در آن جلسه شمار تلفات نظامیان روسیّه در طول این جنگ ها، تعداد یک افسر، سی و نه تن سرباز کشته و پنج افسر و چهل و دو سرباز زخمی برآورد شد[۱۸]. همچنین تعداد نیروهای امدادی که به ایران ارسال شده بود بررسی و دستورانتقام از مجاهدان تبریز به شرح زیر صادر گردید:

«... از جملۀ [ تسلیحات نظامی ارسال شده ] چهار هنگ پیاده و پنج اسواران قزاق و سه آتشبار که هرکدام سه توپ و یک دسته خمپاره انداز و یک دسته مهندسی. نیروی دیگری عبارت از چهارهزار تن سرباز از قفقاز به انزلی و رشت و قزوین گسیل شده است. ناوهای جنگی « قارص » و « اردهان » به انزلی فرستاده شده اند. رئیس هیئت وزیران به نایب السلطنۀ قفقاز دستور داده است که دادگاه های نظامی برای محاکمۀ کسانی که محرک حمله به روس ها و شکنجه دادن آنها بوده اند و محاکمۀ انقلابیون روسی که در فعالیت های ضد روسی ایران شرکت جسته اند، برپا شود....»[۱۹]

نایب السلطنۀ قفقاز پس از دریافت این دستور، آن را کافی ندانست! و لذا به خشم آمده و با ارسال تلگرافی به شخص تزار، ضمن شمردن رشادت نظامیان روسیّه در این درگیری ها، در خواست تنبیه شدید تر مجاهدان تبریز شد. در این تلگراف آمده بود:

« هرگونه تأخیری در کار و ابراز اَعمال انسانی زیاده از حدّ به ابراز ضعف از جانب ما تفسیر و به وابستگی ما به نفوذ های قوی خارجی[۲۰] حمل خواهد شد.»[۲۱]

تزار پس از دریافت تلگراف فوق، در گرفتن انتقام با نایب السلطنه همصدا شد و در جواب نوشت:

« من از حملۀ گستاخانۀ ایرانیان به قوای خودمان در تبریز بیزار و خشمگینم. فرمانی را که به ژنرال وروپانوف داده اید تا باخشونت و سرعت عمل کند کاملآ تصویب می کنم. به واحد های ما که متحمل تلفاتی شده اند، تشکرات صمیمانۀ مرا اتلاغ کنید. نیکلا. »[۲۲]

آن‌گاه تزار مستقیمآ کنسول روسیّه در تبریز ( میلر ) رامأمور انتقام گیری و کشتار مجاهدان تبریز کرده و او را در انجام این امر مورد پشتیبانی قرار داد. [۲۳]

دلاوران تبریز در چنگال دژخیمان

بدین ترتیب زمینۀ یک انتقام گیری وحشتناک از مردم تبریز و رشت و بندر انزلی و مشهد آماده شد. در تبریز از تاریخ پنجم دیماه، نظامیان تازه رسیده حضور خویش را با آتش توپخانه به اطلاع مردم رسانیدند. فردای آن روز ( پنجشنبه ششم د یماه) – پس از خروج مجاهدان از شهر - نظامیان روسیّه جرأت کرده و ارگ شهر را ( که خالی بود) در اختیار گرفته و پرچم خویش را بر بالای آن به اهتزاز درآوردند. از روز هفتم دی ماه کنسول روسیّه و عوامل وی در جستجوی آزادیخواهان و مشروطه طلبان بود[۲۴]. کسروی که در آن تاریخ در تبریز بوده است در این مورد می نویسد:

« میلر و دستیار او ودنسکی از یک سو کسانی را که در جنگ چهار روزه پا در میان داشته بودند، دنبال نموده گرفتاری آنان را از کارکنان خود می خواستند و کسانی را به نام یاد می کردند. اسد آقا [از مجاهدان سرشناس که از یک چشم نابینا بود – م] که روز یکم جنگ آن دلیری را در پیرامون کونسولگری کرده و یک افسری را کشته و مترالیوز [ مسلسل – م ] از روسیان گرفته بود، کنون میلر پا به زمین کوبیده می گفت: آن یک چشم را پیدا کنید. از سوی دیگر سیاست ماکیاولی به کار برده می خواستند فرصت از دست نداده همۀ کسانی را که به غیرت و کاردانی شناخته گردیده اند و در یک روز سختی مایۀ دلیری مردم توانند بود نابود سازند.»[۲۵]

( به طوری که در صفحات قبل گفتیم )از بین کلیّۀ آزادی خواهان، تنها کسی که بدون پروا و آشکارا هنوز برای حل مشکلات شهر تلاش می کرد، ملای شهیر تبریز «ثقة الاسلام» بود. او پس از ورود قوای کمکی روس ها به تبریز، تغییر موضع کنسول روسیّه را ملاحظه کرده و متوجه این امر شده بود که از نظر آنان او یکی از مقصرین اصلی کشتار نظامیان شان به شمار می رود و لذا به زودی برای انتقام گیری به دست روس ها گرفتار خواهد شد. با این‌همه، خانه اش مأوای همشهریان مضطربش بود و خود نیز برای حل گرفتاری ها - و به امید نجات شهر و شهروندان - بین کنسولگری های روسیّه و انگلستان در رفت و آمد بود[۲۶]. علی هیئت ( رئیس دیوان عالی بعدی کشور) از خاطرات آن روزهای خویش در بارۀ ثقة الاسلام یاد آوری کرده بود که:

« ... با این‌که همه می دانستند که جان ثقة الاسلام در خطر است و خود او هم چون دیگران خطر را درک کرده مردانه در خانه نشسته و کمال کوشش را برای نجات شهر از قتل و غارت می نمود و به اشخاصی که جانشان در خطر بود پیغام می داد که به هر وسیله که ممکن است، شهر را ترک کنند و ساعتی در تبریز نمانند. من پس از ملاقاتی که با ثقة الاسلام کردم، چون بی نهایت مضطرب و بلاتکلیف بودم، نامه ای بدین مضمون به ثقة الاسلام نوشتم، « چه باید بکنم».

ثقة الاسلام جواب داد: اگر می توانید از شهر خارج شوید ولی من کار خودم را به خدا می سپارم.»[۲۷]

در روز هشتم دی، ناطق شهیر تبریز و - یکی از مشوقان جنگ های اخیر - «شیخ سلیم» را به همراهی برادرش «آقا کریم» دستگیر و به کنسول خانۀ روسیّه سپردند. در مورد چگونگی دستگیری او نوشته اند:

« ... او با برادرش در محلّۀ سُرخاب در خانۀ یکی از اقوامش پنهان شده بود. سادات محلّۀ سُرخاب ( که مخالف مشروطه و طرفدار روس ها بودند) به آن خانه هجوم برده و او را کتک زنان به قونسول خانه بردند. بیچاره را آنقدر کتک زده بودند که اگر به دار هم نمی کشیدند، مرده بود.»[۲۸]

روز بعد ( نهم دیماه ) ثقة الاسلام را از جلو خانه اش بازداشت کرده و به کنسولخانه سپردند[۲۹] بدین شرح که:

« ... طرف عصر یک نفر افسر و ۲۰ نفر قزاق با یک درشکه به خانۀ مرحوم ثقة الاسلام می روند، که شما را جنرال قونسول می خواهد. آن مرحوم نظر به عوالم چند روزه با قونسول چنین دانسته که شاید باز کاری واقع شده، بدون تأمل سوار درشکه شده به قنسولخانه می آید. به مجرد رسیدن دست هایش را بسته به باغ شمال می برند ... »[۳۰]

همچنین در همین روز تعدادی از بزرگانِ آزادیخواه شهر را دستگیر کردند. در بین آنان دو پسر « علی مسیو »[۳۱] به نام های حسن (۱۸ ساله) و قدیر (۱۲ ساله) وجود داشتند. در مورد چگونگی دستگیری این دوتن در کتاب نامه هائی از تبریز می خوانیم:

« ... این دو بچه که بعد از فرار دو برادر بزرگ شان با جمعی از مجاهدین ... آواره مانده و به هرجا رفته اند کسی راه نداد. عاقبت پیش یکی از تجار تبعۀ روس رفته اند که قوم و خویش آن ها بود. او سه روز آن ها را در حجرۀ خود مخفی کرده، بعد بیرون کرده [از حجره اش اخراج کرده] و آن ها از همه جا مأیوس شده یک سره به خود قونسول خانۀ روس رفته و گفته اند ما مشروطه طلبیم و وطن خود را دوست داریم و جائی نداریم هرچه می خواهید بکنید، بکنید ... »[۳۲]

در بین دستگیر شدگان آن روز شخصیتی بود به نام « میرزا ابوالقاسم ضیاء العلما» که از علمای نامدار تبریز بود. او گذشته از آشنائی اش با علوم و فنون مغرب زمین، به زبان های فرانسه و انگلیسی و روسی نیز آشنا بوده است. همچنین صاحب ترجمه های متعدد و نیز رئیس محاکم استیناف بود[۳۳]. او را وقتی که دستگیر می کردند، دائی‌اش به نام حاج محمدقلیخان همراه او می رود تا بتواند خبر او را به مادرش برساند. خود دائی را نیز روس ها بازداشت می کنند.[۳۴]

ادامه دارد

_________________


[۱] - نشریّۀ « نویورمیای » ارگان رسمی وزارت خارجۀ روس، به نقل از شوستر، اختناق در ایران، ص ۲۱۰.
[۲] - کاظم زاده، روس و انگلیس در ایران، ص ۶۲۲.
[۳] - کسروی، تاریخ هیجده ساله، ص ۲۷۷.
[۴] - کاظم زاده، همان گذشته، ص ۶۲۳.
[۵] - shipley
[۶] - ادوارد براون، نامه هائی از تبریز، صص ۶۴- ۶۳.
[۷] - ادوارد براون، نامه هائی از تبریز، صص ۷۰- ۶۹.
[۸] - همان بالا.
[۹] - در حقیقت علت اعدام ها و قتل عام مجاهدان شهر تبریز به دستور کنسول روسیّه، قبل از هرچیز جسارت دلاوران تبریز در مقابل قوای روسیّه بود. برای حکومت روسیّه این امر قابل هضم نبود که مردان تبریز چنین جسارت عظیمی نسبت به قوای آنان به خرج دهند. آنان تبریزرا نیز مثل تهران مطیع و تسلیم می خواستند. همانگونه که دولت تهران در آن تاریخ به دنبال اولتیماتوم روس ها نمایندگان مرد مرا به زور از مجلس اخراج کرده و گران ترین کالای مردمی یعنی مجلس شورای ملی را تخته قاپو کردند و با این عمل خویش مشروطیت را نیز به تعطیلی کشانیدند، انتظار داشتند که تبریز نیز از پایتخت کشورش متابعت نماید. تهران آنچنان از حکومت روسیّه در وحشت بود که پس از فرار مجاهدان تبریز از شهر و رسیدن آنان به کشور عثمانی، حاضر به کمترین حمایت از آنان نشد و آن بیچارگان در آن کشور با گرسنگی و بیخانمانی گریبانگیر بودند ولی حکومت ایران بداد آنان نرسید. در کتاب « نامه هائی از تبریز » در این باره می خوانیم: « ... جمعی از مجاهدین که به سلماس و از آنجا به خاک عثمانی گذشته و حالا در قرب حدود آواره مانده اند، متصل به اسلامبول تلگراف می کنند که از تهران به ما تکلیف بخواهید، حکومت تهران هم جواب می دهد که چون آن ها عاصی به روسند ما مداخله نمی کنیم و حالا چند صد نفر آنجا گرسنه و در سرما مانده و خیلی از آنها ناخوشند ... » ( ص ۹۸ ).
[۱۰] - مورگان شوستر، اختناق ایران، ص ۲۶۰.
[۱۱] - شوستر، همان گذشته، ص ۲۶۰.
[۱۲] - هیچ سرباز روسی در خارج از جنک شکنجه نشده بود. کنسول در گزارش خود به دروغ این مطلب را پیش کشیده بود.
[۱۳] Voropanov
[۱۴] - گفتیم که این اتهام خلاف حقیقتا طی گزارشی از سوی کنسول روسیّه در تبریز برعلیه مجاهدان ایران زده شده بود. مجاهدان کاملآ رعایت دشمن را در خارج از درگیری های شهری می کردند.
[۱۵] - کاظم زاده، همان گذشته، ص ۶۲۳.
[۱۶] - کاظم زاده، همان، ص ۶۲۴.
[۱۷] - ملک زاده تلگراف رمزی سفیرکبیر ایران به دولت را بیان کرده است که می نویسد:
« هفت محرم هیأت وزرا قرار دادند به رؤسای قشون روس در تبریز و رشت و انزلی اختیار تام داده شود که به اتفاق قنسول روس مقصرین اغتشاش را چه تبعۀ ایران و چه تبعۀ روس حبس و برطبق قانون نظامی سیاست کنند. از فدائیان خلع اسلحه شود، امکنه هائی که مقاومت می نمایند خراب نمایند.» تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج ۷- ۶، ص ۱۵۲۷.
[۱۸] - از اینکه روس ها در گزارشات خود تعداد چهل و نه تن کشته از نظامیانشان را اعلام کرده اند – به اعتقاد ما – یک تاکتیک روانشناسی جنگی بوده است.
[۱۹] - کاظم زاده، همان گذشته، ص ۶۲۴.
[۲۰] - قصد او از « نیروهای قوی خارجی »، نیروهای انگلیسی بود.
[۲۱] - کاظم زاده، همان، ص ۶۲۴.
[۲۲] - کاظم زاده، همان، ص ۶۲۵.
[۲۳] - همان بالا، ص ۶۲۶.
[۲۴] - از روز هفتم محرم بنا به دستور پطرسبورغ، تفتیش در شهر برای دستگیری و مجازات کسانی متهم به جنگ کردن با روس ها بودند، آغاز شد و عدۀ کثیری از مردمان بی گناه را با شدت و سختی یا بهتر بگویم با وحشی گری دستگیر و زندانی کردند تا بر طبق اصول جنگی در دادگاه صحرائی محاکمه و مجازات نمایند.( ن- ک: ملکزاده، همان گذشته، ص ۱۵۲۷)
[۲۵] - تاریه هیجده ساله، صص ۳۹۵- ۳۰۳.
[۲۶] - کسروی می نویسد: « ... آقای فرشی [ یکی از مجاهدان تبریز ] می گویند که چون در آن روزها من در شهبندری عثمانی [کنسولگری عثمانی] پناهنده بودم، شهبندر با من گفت: روسیان آهنگ گرفتن ثقة الاسلام را می دارند، شما بنویسید او نیز خود را به شهبندری برساند. من نامه ای نوشته با دست یکی از کسان خود فرستادم. و چون بازگشت نامه ای آورد که ثقة الاسلام در جواب من فرستاده و در آن چنین نوشته بود: هنگامی که در زمان عباس میرزا آقا میر فتاح جلو افتاده شهر تبریز را به دست روس سپرد، از آن زمان صد سال می گذرد و همیشه نام آقا میر فتاح به بدی یاد می شود، شما چگونه خرسندی می دهید که من در این آخر زندگی از ترس مرگ خود را به پناهگاهی کشم و دیگران را در دست دشمن گزارم؟ (تاریخ هیجده ساله، ص ۳۰۵)
[۲۷] - مهدی ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج ۷- ۶، ص ۱۵۲۷.
[۲۸] - ادوارد براون، همان گذشته، ص ۱۶۳.
[۲۹] - در کتاب نامه هائی از تبریز، در مورد دستگیری ثقة الاسلام چنین می خوانیم:
« ... روس ها او را در کالسکه ای بسیار قشنگ و آراسته به کنسولگری خود در تبریز برده اند و پس از این‌که منتهای احترام را به او کرده اند، خواستند که نامه ای به خط و مهر خود بدهد و اشعار دارد که از روس ها منتهای رضایت را دارد، و او خود آن ها را به تبریز دعوت کرده است، تا بعضی اصلاحات را عملی سازند. اما چون ثقة الاسلام از پذیرفتن درخواست ایشان امتناع نموده او را به دار زده اند ...» صص ۹۰- ۸۹.
[۳۰] - ادوارد براون، نامه هائی از تبریز، ص ۱۶۳.
[۳۱] - علی مسیو، (آزادی خواه و مشروطه طلب تبریزی) رئیس انجمن غیبی تبریز و از پایه گزاران مجاهدان تبریز بود که کلیّه جنگ های یازده ماهۀ تبریز با محمدعلی شاه را او با همکاران خویش اداره کرده بود.
[۳۲] - ص ۹۸.
[۳۳] - مقاله، حسن قاضی طباطبائی، حکم استیناف ضیاء العلما. ( قابل مشاهده در انترنت ).
[۳۴] - کسروی، همان، ص ۳۰۷.

کانون نویسندگان ایران با انتشار بیانیه ای جلوگیری از برگزاری مراسم سالگرد درگذشت علی اشرف درویشیان را محکوم کرده است. در بیانیه ی کانون آمده است:


کانون نویسندگان ایران با انتشار بیانیه ای جلوگیری از برگزاری مراسم سالگرد درگذشت علی اشرف درویشیان را محکوم کرده است. در بیانیه ی کانون آمده است:

در پی اعلام خانواده ی علی اشرف درویشیان مبنی بر برگزاری مراسم سالگرد درگذشت این نویسنده ی سرشناس و عضو برجسته ی کانون نویسندگان ایران در روز جمعه چهارم آبان ۱٣۹۷، مقامات امنیتی طی تماسی با خانواده ی زنده یاد درویشیان آنان را از برگزاری این مراسم بازداشتند، و بدین سان با پایمال کردن ابتدایی ترین حقوق انسان ها، هراس خود را از حضور مردم حتی در مراسم سالگرد معمولی و رایج برای یک نویسنده ی مردمی به نمایش گذاشتند.
این اجحاف آشکار البته پاسخی مفصل و درخور را می طلبد، اما در حد یک واکنش فوری نیز نباید آن را بی پاسخ گذاشت. کانون نویسندگان ایران برپایی مراسم سالگرد درویشیان را حق مسلم خانواده ی او می داند و محروم ساختن خانواده ی او، مردم، دوستان، یاران به ویژه اهالی ادبیات و فرهنگ پیشرو را از برگزارکردن مراسم بزرگداشت برای این نویسنده ی نامدار محکوم می کند.

لغو مراسم بزرگداشت علی اشرف درویشیان

روز گذشته ماموران وزارت اطلاعات در تماس تلفنی با شهناز دارابیان همسر علی‌اشرف درویشیان به او اعلام کردند باید مراسم اعلام شده به مناسبت نخستین سالگرد درگذشت درویشیان را لغو کند. روز پیش از آن همسر و فرزندان علی اشرف درویشیان با انتشار اطلاعیه از برگزاری مراسم سالگرد درویشیان در بهشت سکینه کرج خبر داده بودند. به گفته‌ی مطلعان بهانه‌ی وزارت اطلاعات برای برهم زدن مراسم "سوء استفاده‌ی ضد انقلاب از مراسم" بوده است. این وزارت تاکید داشته که "به هیچ وجه نباید مراسم برگزار شود. فقط خانواده و فامیل نزدیک می توانند ساعت ده – یازده صبح جمعه بر سر مزار رفته و فاتحه بخوانند". در پی این ممانعت تهدیدآمیز خانواده‌ی درویشیان اطلاعیه‌‌ منتشر کرد و خبر داد که به "اجبار" مراسم لغو شده است.
در ابتدای آذر ماه سال گذشته نیز یک نهاد امنیتی مراسم بزرگداشت علی‌اشرف درویشیان را در حالی که چند ساعت به اجرای آن مانده بود ممنوع کرد. این مراسم را کانون نویسنگان ایران برنامه‌ریزی کرده بود. ماموران در تماس با مدیر سالن گفته بودند که نباید سالن را در اختیار کانون قرار دهد.
خاکسپاری پیکر علی‌اشرف درویشیان اما با حضور انبوه جمعیت انجام گرفت. روز دوشنبه هشتم آبان ۱٣۹۶ هزاران نفر در گورستان بهشت سکینه کرج به بدرقه‌ی نویسنده محبوبشان رفتند، عکس‌ها و پوسترهای او را بر سر دست گرفتند و با خواندن شعر و سرود دست جمعی با او وداع کردند. ماموران امنیتی البته بسیار بودند اما هیچ مداخله‌ی آشکاری نکردند.

مراسم اولین سالگرد درگذشت علی‌اشرف درویشیان قرار بود بعد از ظهر جمعه چهارم آبان بر سر مزارش در بهشت سکینه کرج قطعه هفت برگزار شود.

روز گذشته کانون نویسندگان ایران در بیانیه ای که به مناسبت اولین سالگرد درویشیان منتشر کرد نوشت: انسان‌ها پس از مرگ با آنچه از خود به جا گذاشته‌اند در یادها می‌مانند و از این راه به حیات معنوی و اثرگذاری خویش ادامه می‌دهند. از درگذشت علی‌اشرف درویشیان نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی محبوب و سرشناس و عضو برجسته‌ی کانون نویسندگان ایران یک سال می‌گذرد. چهارم آبان ۱٣۹۶ پس از تحمل ده سال بیماری و عوارض جانکاه سکته‌ی مغزی، سرانجام قلبی که برای فرودستان جامعه می‌تپید از حرکت بازماند؛ اما علی‌اشرف درویشیان به پایان نرسید؛ زیرا او همراه میراث ادبی و اجتماعی‌اش حی و حاضر در یادها خواهد ماند: با ده‌ها اثر داستانی و پژوهشی که هستی‌‌‌اشان بر واگویی صدای هیچ‌بودگان بنا نهاده شده است.
نه خودکشی در ایران تازگی دارد و نه وضعیت بد اقتصادی. با این حال برخی تحلیلگران مسائل اجتماعی معتقدند بحران اقتصادی و ناامیدی در جامعه، بر افزایش 
خودکشی در ایران تأثیر مستقیم دارد.
روزنامه ایران این هفته از خودکشی دو دختر و پسر نوجوان در تهران خبر داد. اولین مورد مربوط به یک دختر دانشجوی زبان فرانسه دانشگاه تهران بود که ۲۹ مهر ماه خود را از بالاترین طبقه ساختمان شهرداری به پایین انداخت.
به نوشته این روزنامه، همان شب، یک دختر ۱۳ ساله بدون داشتن بیماری یا اختلاف خانوادگی، در غیاب پدر و مادرش، خود را حلق آویز کرد و صبح روز بعد نیز یک پسر ۱۴ ساله با خوردن قرص برنج خودکشی کرد.
هر سه مورد اقدام به خودکشی، منجر به فوت شد. تا کنون پلیس تهران توضیحی درباره علت یا علل این اقدامات ارائه نکرده است.
تاکنون آمارهای دقیقی از تعداد خودکشی یا مرگ و میر ناشی از خودکشی از سوی سازمان‌های دست اندر کار در ایران منتشر نشده است، اما بر اساس اعلام سازمان پزشکی قانونی نهاد متولی این حوزه، در سال ۱۳۹۶ بیش از ۴۶۲۷ نفر در ایران خودکشی کردند که این رقم نسبت به سال ۹۵، پنج درصد افزایش داشته است.
هر چند افزایش پنج درصدی اقدام به خودکشی طی سال گذشته از سوی برخی نگران کننده عنوان شده، اما رئیس اورژانس اجتماعی ایران معتقد است: «نرخ خودکشی در ایران از میانگین نرخ جهانی پائین‌تر است.»
نگاه تحلیلی به افزایش خودکشی
«علی اکبر مهدی» استاد جامعه شناسی ساکن کالیفرنیا در گفت‌وگو با بخش فارسی صدای آمریکا درباره افزایش نسبی خودکشی می گوید: «در ایران همواره سابقه خودکشی وجود داشته است، به ویژه در بین جوانان ۱۵ تا ۳۵ سال. تا همین دو دهه پیش روزانه ۱۳ مورد خودکشی در ایران رخ می‌داد؛ مثلا در سال ۲۰۱۳، حد متوسط میزان خودکشی ۶ مورد در هر صد هزار نفر بود.»
این جامعه شناس بیشترین عوامل مؤثر در خودکشی در ایران را مشکلات خانوادگی، مسائل عاطفی و عشقی دانست و اضافه کرد: «خودکشی شامل بیماری‌های روانی هم می‌شود. افرادی که دچار افسردگی و ناراحتی هستند، نمی‌توانند خود را با شرایط تطبیق بدهند و جان خود را می گیرند.»
به گفته وی، در مرحله آخر، مسائل اقتصادی مرتبط با فقر و بیکاری و تبعات آن، فرد را وادار به خودکشی می کند.
این استاد دانشگاه معتقد است: «با توجه به این که تحریم‌های اقتصادی و فشارهای بین المللی در حال انجام است و جامعه ایران در بحران بیکاری و یک فضای ناامیدی عمومی قرار دارد، احتمال دارد شاهد وقوع خودکشی‌های بیشتری در حوزه های مرتبط به عوامل اقتصادی و شغلی باشیم.»
دکتر علی اکبر مهدی ادامه داد: «باید این مسئله را در نظر داشت که یک سری مسائل با مسائل دیگر جمع می شوند و یک مجموعه منبسط قوی به وجود می آورند. مثلا فردی دچار افسردگی است، از یک طرف شغلش را از دست داده، یا با وجود مدرک دانشگاهی شغلی ندارد، و در کنار فشارهای خانوادگی در آستانه ازدواج است. همه این مسائل یک ملغمه عجیبی ایجاد می کند که فرد را دچار استیصال می‌کند و در نهایت به مرحله خودکشی می‌رساند.»
بر اساس آمارهای رسمی اعلام شده از سوی وزارت بهداشت ایران، ۱۲ تا ۱۴ درصد از جمعیت ایران، یعنی ۵ میلیون نفر، افسردگی دارند؛ بیماری که طی ۲۶ سال گذشته در این کشور دو برابر شده است.

نامه به زائر عراقی

۳۰/مهر/۱۳۹۷


به خدمت برادر زائر عزیز!، ما مخلصتیم.
اول اظهار نفرت خودم را از آنان که جنگ ایران و عراق را راه انداختند و دشمنی را دامن زدند معروض می‌دارم که چه جوانان نازنینی را از دو طرف فدای حماقت خود کردند. ما دو همسایه، با هم مهربان بودیم و به هم نزدیک بودیم ولی البته نه به این نزدیکی! این نزدیکی که اخیراً شکل گرفته، از دستاوردهای انقلاب اسلامی است. البته «پاآورد» بگوییم گویاتر است.

سابق بر این فحشا، مثل همه شهرهای دنیا، در مشهد هم بود اما دولتی نشده بود. دست بخش خصوصی بود. خرده‌فروشی بود، از تولید به مصرف! هنوز سوپرمارکت سکس افتتاح نشده بود و بروشور برایش چاپ نکرده بودند و سایت اینترنتی نداشت و تعرفه‌ای در کار نبود و این همه رسمیت نیافته بود. آن موقع‌ها اگر توریست و زائر «اهلاً» بود، شرع انور این همه «سهلاً» نبود.
یا اخی، شما می‌آیی استخوان سبک می‌کنی و جرم روزنامه‌نگاران ما را سنگین می‌کنی. شما صیغه‌ای می‌خوانی و تمام. اما آنها اگر بنویسند «این دیگر چه صیغه‌ای است؟»، باید وکیل بگیرند و از خودشان دفاع کنند. تازه تا به خودشان بجنبند وکیلشان می‌افتد زندان!
مشهد شهر عزیز و شریفی است برای ما. شهر آبروداری بوده همیشه. اگر امروز دست آن داماد و پدرزن افتاده، یک روزگاری مقام معظم رهبری در این شهر روضه می‌خواند و پیپ می‌کشید و سه تار زدن یاد نمی‌گرفت.
یا اخی! برادر! شما به بهانۀ زیارت امام رضا، به عنوان زائر خودت را به مشهد می‌رسانی، می‌آیی داماد می‌شوی می‌روی، اما لطفاً جایی تعریف نکن، برای روزنامه‌نگاران ما خطر دارد!
عجالتاً دو تا از نشریات اینجا «شرق» و «شهروند» را دادگاهی کرده‌اند که چرا شما قضیه را بزرگ و برجسته کرده‌اید. در حالی که برادر عراقی شما خودت شاهدی که وقتی آمدی قضیه بزرگ و برجسته بود. من آن هفته هم اشاره کرده بودم، ولی حالا اینها بیخش را گرفته‌اند!

یا اخی، شما می‌آیی استخوان سبک می‌کنی و جرم روزنامه‌نگاران ما را سنگین می‌کنی. شما صیغه‌ای می‌خوانی و تمام. اما آنها اگر بنویسند «این دیگر چه صیغه‌ای است؟»، باید وکیل بگیرند و از خودشان دفاع کنند. تازه تا به خودشان بجنبند وکیلشان می‌افتد زندان!
اخوی! در مملکت ما خیلی چیزها هست که آزاد است، اما نوشتن دربارۀ آن مجازات دارد و «به شدت برخورد می‌شود». الان وضع این است که دکل را راحت می‌شود دزدید، اما دکل را نمی‌شود نوشت. روزنامه‌نگار اگر از دزدی دکل بنویسد میافتد زندان اما اگر برود دکل بدزدد کاریش ندارند. کاریش ندارند؟ نه خیر، دارند. می‌آیند باهاش شریک می‌شوند. می‌گویند تو از جلو بدزد، ما از عقب هوایت را داریم. در اینجا تجاوز کردن مباح است -اگر واجب نباشد- اما افشایش حرام.
در اینجا پسربچه‌ها را آزار بدهی، قاضی و بازپرس و دادرس و دادستان و رئیس قوه قضائیه و نمایندۀ رهبری پشتت می‌ایستند، اما اگر دربارۀ آزار بچه‌ها چیزی بنویسی همان‌ها می‌گیرند خودت را میدهند دست قاری قرآن!
بنابراین شما زائران ثامن‌الأئمه سعی کنید یک مقدار دهان‌تان قرص باشد و چیزهایی تعریف نکنید که باعت شود ژورنالیست‌های ما تحریک شوند و از خط قرمز رد شوند و با آنها «به شدت برخورد شود.»
در خاتمه برادر عزیز اسلامی، که «امام رضا طلبیده»ات، حالا سعی کن چند روزی که در مشهد هستی یک سری هم به حرم مطهر بزنی، یک زیارتی بکنی. خوب نیست. بالأخره امام رضا احترامش برای شما واجب است. یک طوافی اقلاً بکن و برگرد.
موفق باشی. زیارت قبول. شب به خیر.

***
دلداری به مقام معظم رهبری
پریروزها رهبر معظم جمهوری اسلامی افشاگری عجیبی فرمودند و پرده از اعمال شنیع دشمن سلطه‌جو و نظام سلطه‌طلب برداشتند:
«"حذف فیزیکی" نخبگان از روش‌هایی است که "نظام سلطه" به کار می‌برد.»

منظورشان این است که یکهو ممکن است «نظام سلطه» شش هفت هزار محصل و دانشجوی جوان و آینده‌ساز را تیرباران کند و دار بزند. باید مواظب بود. «نظام سلطه» ممکن است بخواهد یک اتوبوس نویسنده و ژورنالیست را بیندازد ته دره و یا طناب بیندازد گردن اعضای کانون نویسندگان و بی‌جان بیندازدشان در بیابان. ممکن است در خارج کشور مخالفانش را ترور کند. باید مواظب بود!
به خدمت مقام معظم رهبری عرض می‌کنم این نظام سلطه را هنوز شما خوب نمی‌شناسید که چه وقاحتی هم دارد قربان. اما بی‌خودی نگران نباشید، ملت ما دیر یا زود حسابشان را می‌رسد. حرص نخورید جان مجتبی. برایتان خوب نیست. گوش شیطان کر می‌زند به پروستاتتان، دوباره مجبورید با دامبول و دیمبل عملش کنید و همه دنیا خبردار شود.
احتمال احتکار شتر
خبر بود که در خراسان رضوی، در روستایی در تربت حیدریه، مردی سه بار با اتومبیل از روی زنش رد شده، چون خانم مهریه‌اش را به اجرا گذاشته بوده.
ماجرای تلخ و تأسف‌آوری است. اما این خبر بیش از اینکه جنایی باشد، خبر اقتصادی به نظر می‌رسد. نمی‌دانم مهریه‌اش چند سکه بوده اما هرچه هست با سکۀ چهار میلیون تومنی برایش زور داشته. (این رقم را تقریبی می‌گویم و هر نوع داد و ستد به استناد دستخط من اعتبار قانونی ندارد.)

به هرحال طرف حساب کرده که با سکه چهار میلیونی، صرفش به این است که همسرش را بکشد و طبق قانون پنجاه تا شتر دیه بدهد.
گزینه‌های دیگرش صد تا گاو است یا پانصد تا گوسفند. صد دست لباس از حُلّه‌های یمن هم ذکر شده که چون سایز و اندازه‌اش مشخص نیست، آن هم با اوضاع امروز یمن، از خیرش بگذریم بهتر است. وجه رایجش فعلاً همان سکه است و شتر.

طرف حساب کرده که تازه ۵۰ تا شتر را (بله واحد شتر «نفر» است اما من اصراری ندارم بی‌خودی اظهار نفر کنم) حساب کرده ۱۰ تا شتر به قاضی شرع می‌دهم، دو سه تا بچه شتر به پیش‌نماز محل و یک دانه (یعنی رأس بابا) گاو به نماینده رهبری، خودم را از سکه دادن خلاص می‌کنم.
مشکلی که ممکن است حسابش را نکرده باشد این است که احتمالاً چند بازاری مؤمن و وابسته به فلان حجت الاسلام، شترها را خریده باشند و طرف‌های کاروانسرا سنگی احتکار کرده باشند و به قیمتی بدهند که گران‌تر از سکه‌های مهریه دربیاید.
در این صورت طرف مجبور است ۱۰ بار با اتومبیل، عقبکی، از روی خودش رد شود.

خواستگاری در مجلس روضه
«در جریان مسابقه تدارکاتی بین دو تیم فوتبال ایران و بولیوی که شامگاه سه‌شنبه در ورزشگاه آزادی برگزار شد، ظاهراً به دلیل تهدید فیفا، به شمار بسیار محدودی از زنان، حدود یکصد نفر، به طور گزینشی اجازه داده شد که در ورزشگاه حضور یابند. رسانه‌های داخلی از این گروه به عنوان "بانوان خاص" یاد کردند که شامل همسران و خانواده بازیکنان فوتبال می‌شد.»
*حاج خانوم فرمودین دختر دم بخت دارین؟....
* بله خواهر، دخترم خیاطی بلده، آشپزی بلده، خانه‌داری بلده، دیپلم حسابداری داره، دوره نجات غریق گذرونده، سه تار می‌زنه، تازه از همه اینا مهم‌تر، دختر من جزو بانوان خاصه.

*وا!
* والله. توی قوه قضائیه پارتی داریم، می‌تونه گزینشی بره استادیوم، هر قدر دلش می‌خواد فوتبال ایران-بولیوی تماشا کنه.
* دختر ما خاص‌تره خانوم جان، مرتب توی استادیومه، همۀ مسابقه‌ها رو می‌بینه.

* یعنی پارتیش خیلی کلفته؟
* نه، قیافه اش پسرونه س!

قصۀ ما به سر رسید، خاشقجی به خونه‌ش نرسید
عروس خانم بالأخره بله را گفت و حکومت عربستان مقر آمد که طرف را در کنسولگری کشته‌اند. البته می‌گویند دعوا و کتک‌کاری شده. این را درست می‌گویند. دوربین‌های مخفی و ساعت اپل-واچ خاشقجی هم نشان داده‌اند که او با توپ پر وارد کنسولگری شده، یک مشت محکم کوبیده روی میز کنسول و گفته این نامه را امضا کن می‌خوام زن بگیرم.
کنسول مربوطه پس از اینکه سرجایش برمی‌گردد (آخه پریده بوده هوا) سعی می‌کند طرف را آرام کند. می‌گوید بفرما بنشین یک قهوه برایت بیاورند. در اینجا خاشقجی از کوره در می‌رود و داد می‌زند «قهوه را بده به اون محمد سلمان ما.....» – (بیب. بوق سانسور.)
بعد چشمش می‌افتد به ۱۵ نفری که با کارد و قمه و ساطور و ارّه برقی آنجا بودند. بی‌خودی اسیر سوءظن می‌شود. اول یکی یک چک به هر کدام‌شان می‌زند و بعد درگیری و کتک‌کاری چند ساعت ادامه پیدا می‌کند. سرانجام آن ۱۵ نفر کتک خورده و خونین و مالین خود را به فرودگاه می‌رسانند و می‌روند. این وسط خاشقجی هم با اره کردن دست و پای خود اقدام به خودکشی می‌کند.
گفته می‌شود حاشا و انکار اولیه عربستان به دستور پادشاه بوده که نمی‌خواسته ولیعهد عزیزش خبردار شود.
گزارش‌های رسیده حاکی است که جناب محمد بن‌سلمان هنوز از ماجرای قتل جمال خاشقجی بی‌خبر است. اطرافیان در فکرند که یکجوری یواش یواش حالی‌ش کنند که جوانک ناراحت نشود.

در جواب دنیا هم وزیر خارجۀ آمریکا رفت به آنها یاد داد که بگویند «عوامل خودسر» این روزنامه‌نگار را کشته‌اند. آقای ترامپ هم سعی کرد این «عوامل خودسر» را جا بیندازد.
در این گیر و دار رهبر خامنه‌ای گفت حق امتیاز و کپیرایت «عوامل خودسر» در انحصار جمهوری اسلامی است و اتفاقاً در همین راستای قلم و قلمزن هم اختراع شده و مورد مصرف بوده. او افزود ما باید پاسدار حرمت مختاری و پوینده و زالزاده و امیرعلایی و پروانه و داریوش فروهر و عده دیگری که کسی خبر ندارد باشیم و نگذاریم مفهوم «عوامل خودسر» توسط بیگانگان لوث شود یا اتهامات واهی به عوامل خودسر ما زنده شود. (شتر در خواب بیند پنبه دانه را نگفت)
«در کارخانه‌ای که پدر کار می‌کند»
دیگر آدم دلش به چی خوش باشد؟ یک وقتی دلمان خوش بود که اگر کارگران فلان کارخانه دستمزدشان را می‌خواهند، کتک‌شان می‌زنند. خرسند بودیم که اگر کارگران فلان معدن گرسنه‌اند و نان می‌خواهند، می‌خوابانند شلاق‌شان می‌زنند. خیال‌مان راحت بود به خدا. نگران نبودیم اعدامشان کنند.
ای بابا حالا در مورد اعتصاب کامیونداران گرسنه، صحبت از اعدام آنهاست. ای دریغ، ای افسوس. کجا رفت آن روزگار طلایی که کارگر زحمتکش شب لت و پار و کج و کوله، ولی زنده برمی‌گشت به خانه؟ کتکش می‌زدند، شلاقش می‌زدند، اما باز هم غنیمت بود که نیمه جان و درب و داغون به جمع خانواده می‌پیوست.
چه زیبا سروده بود شاعر ناکام از قول دخترک کارگر اراکی:

در کارخانه‌ای که پدر کار می‌کند
جای حقوق، کارگران را کتک زدند
خارج ز وقت هم پدرم کار کرده بود
حق اضافه کار، اضافه دو چک زدند!

بابا! بدون ناله بیا پیش دخترت
من باز بی‌خیال شدم رخت و کفش را
خواهم نه دامن گُلی و کفش صورتی
نه آن رخ تکیدۀ سرخ و بنفش را!

بابا! به کارخانه نکن صحبت از حقوق
مادر نشسته و نگران چشم بر در است
از بهر پانسمان تو آماده‌ایم ما
اما کتک نخورده بیایی که بهتر است!

آیا خدا بالأخره وجود دارد؟
دربارۀ وجود یا -خدای نکرده- عدم وجود خداوند باری‌تعالی، من هیچ نمی‌دانم و همیشه حرف دانشمندان بزرگ را کپی می‌کنم. (این «کپی» هم به کلی فارسی شده. چونکه پ دارد!)
خلاصه اینکه جرئت نمی‌کنم بگویم خدا هست، چرا که ممکن است نباشد، آدم آن دنیا باید جوابگو باشد. اگر هم بگویم نیست، می‌ترسم در آن دنیا خدا بیاید جلوم و بگوید ها ها ها حالا دیگه ما نیستیم نفله؟
به نظرم اول باید راجع به نبودن آن دنیا مطمئن شوم.

پریروزها دیدم رادیو فردا از قول استیون هاوکینگ خدابیامرز نوشته که خدا به کلی وجود ندارد. چندی پیش هم دستخطی از اینشتین پیدا شد که نوشته بود «لغت خدا برای من چیزی جز محصول ضعف انسانی نیست.»
من با اینکه نمی‌خواهم دست دانشمندان بزرگ را خط بزنم پیش خودم عقیده دارم وقتی یک یادداشت نیم‌خطی اینشتین بعد از ۷۰ سال، سه میلیون دلار به فروش می‌رود، این باید کار خدا باشد.
این همه از امام خمینی دستخط باقیمانده، درباره کائنات نوشته، درباره همه جور حیوانات اهلی نوشته!، با این حال هنوز حساب صد امام آماده است که صنار سه شاهی پول مستضعف بدبخت را بگیرد شاید دولت براشان خانه بسازد.

ص.ک (یعنی صبر کنید)- الان خبر رسید که همه مستضعفان صاحب خانه شده‌اند. روی این حساب، حساب صد امام بسته شده و گوشواره النگوهای نسل اول مستضعفان به وارثان نسل دوم و سوم پس داده شده. ضمن اینکه اعلام شد امام خمینی اصلاً اینشتین را قبول نداشته و همیشه می‌گفته ما خودمان پنج-تن داریم.
استخدام جسد
کنسولگری عربستان سعودی در استانبول جسدهای مورد احتیاج خود را از طریق مناقصه یا مزایده -راستش به هر قیمتی که شد- استخدام می‌کند.
داوطلبان باید صورت گرد و کلّۀ توپی و ریش چانه‌ای داشته باشند. جسدهای میان‌سال که اندکی کک و مک یا ماه گرفتگی طرف چپ صورت داشته باشند حق تقدم دارند.

واجدین شرایط پس از استخدام و اندکی کارآموزی، یک ساعت اپل واچ جایزه می‌گیرند. سپس در مسابقۀ ملکه زیبایی جسدها شرکت کرده و یکی از اجساد پس از رسیدن به دور یک‌چهارم نهایی، توسط کمیتۀ حفظ آبروی سلطنتی، به عنوان جسد شایسته به جهانیان معرفی شده، عکس و فیلمش به صورت آگهی‌های گران‌قیمت در رسانه‌های دنیا منتشر می‌شود.
جسدهای عزیز بجنبید و زندگی آیندۀ خود را نجات دهید.

هاشم خواستار، معلم بازنشسته و فعال صنفی حقوق معلمان در مشهد، از اول آبان ماه در بیمارستان اعصاب و روان بستری است و خانواده‌اش موفق شدند که روز پنجشنبه سوم آبان‌ماه با او ملاقات کنند.

شیوه جدید برخورد با فعالان صنفی؛ بازداشت با آمبولانس و انتقال به بیمارستان اعصاب

۰۳/آبان/۱۳۹۷


هاشم خواستار، معلم بازنشسته و فعال صنفی حقوق معلمان در مشهد، از اول آبان ماه در بیمارستان اعصاب و روان بستری است و خانواده‌اش موفق شدند که روز پنجشنبه سوم آبان‌ماه با او ملاقات کنند.
آن طور که صدیقه مالکی همسر او می‌گوید این معلم بازنشسته هم‌اکنون به اتهامی نامشخص در بازداشت وزارت اطلاعات است و به دلیلی نامعلوم در بیمارستان نگهداری می‌شود در حالی که همسرش می‌گوید هاشم خواستار هیچ‌گونه ناراحتی جسمی یا روحی ندارد.
در گفت‌وگویی با صدیقه مالکی، همسر هاشم خواستار، از او درباره جزئیات و علت بازداشت همسرش پرسیده‌ایم.
خانم مالکی از جمله به رادیو فردا می‌گوید که از شماره‌ای ناشناس با خانواده آقای خواستار تماس گرفته شده و گفته شده که او را به علت «اختلالات روانی» به بیمارستان منتقل کرده‌اند. با اینها ملاقات خانواده خواستار منوط به اجازه دادستان انقلاب شده است.
همسر هاشم خواستار اشاره می‌کند که در دادستانی به آنها گفته شده که بازداشت او به درخواست این مرجع قضایی صورت نگرفته است.
او اضافه می‌کند هیچ نهادی بازداشت همسرش را به عهده نگرفته و در نهایت هم ملاقات خانواده آقای خواستار با او مشروط به حضور نماینده دادستان شده و ظاهراً دستور بازداشت او توسط دادستان صادر شده است.
خانم مالکی می‌گوید که همسرش در شرایط خوبی به سر می‌برد و دارویی مصرف نمی‌کند، اما تنها هنگام انتقال به بیمارستان اعصاب و روان، با حمله یکی از بیماران مواجه شده است.
خانم مالکی در مورد بازداشت هاشم خواستار و به نقل از او می‌گوید که وقتی از خانه به سمت باغ رفته و جلوی باغ از خودرو پیاده شده، افرادی که با آمبولانس به دنبال او رفته بودند خواسته‌اند که آنها را همراهی کند و با آمبولانس مستقیماً به بیمارستان اعصاب و روان منتقل شده است.
او می‌گوید که این بازداشت به دستور دادستان صورت گرفته و در نهایت آقای خواستار بعداز ظهر روز پنجشنبه به اداره اطلاعات تحویل داده شده است.

میرزا صادق خان تحویل دار ناصرالدین میرزا، ولیعهد محمد شاه و از نوادگان میرزا مهدی خان استر آبادی نویسنده درّه نادری بود،و دو پسر داشت ، محمد

علی و محمد تربیت؛مجاهدان صدر مشروطه 
محمود طوقی

میرزا علی محمد خان تربیت
میرزا صادق خان تحویل دار ناصرالدین میرزا، ولیعهد محمد شاه و از نوادگان میرزا مهدی خان استر
آبادی نویسنده درّه نادری بود،و دو پسر داشت ، محمد علی وعلی محمد،.میرزا علی محمد
پسرکوچکتر بود .
تقی زاده رجل معروف مشروطه او را فرزند روحانی خود می دانست و کتاب «گاه شماری» خودرا
به او تقدیم کرد .
دکتر مهدی ملک زاده فرزند ملک المتکلمین ناطق زبر دست مشروطه و شهید باغشاه او را یکی از
شجاعان آزادی طلب و فخر ملیون می دانست .و دکتر مهدی مجتهد زاده در «رجال آذر بایجان در
عصر مشروطه »او را آتش پاره ای می دانست که اگر زنده می ماند منشا اثرهای نیک برای انقلاب
می شد .
کسروی نیز از او بعنوان جوانی دلیر و کوشش مند یاد می کند.
میرزا علی محمد خان درسال ۱۳۰۰قمری در تبریز بدنیا آمد ودر مدرسه آمریکایی های تبریز و تهران
درس خواند.
انقلاب مشروطه هنوز پا نگرفته بود که بهمراه برادرش محمد علی خان کتابخانه تربیت را درست
کرد .
کتابخانه ای که کمی بعد به کانون بحث و آموزش انقلاب بدل شد .
در این محفل در مورد مسائل جاری کشوربحث می شد . ودر کنار آن مجله گنجینه فنون نیز منتشر
می شد.
علی محمد خان از خویشان تقی زاده بود و در همان اوان انقلاب در سال ۱۲۸۲ش. همراه تقی
زاده راهی تهران شد.
در ۲ تیر ۱۲۸۷ ش. که محمد علی شاه مجلس را به توپ بست همراه تقی زاده در سفارت انگلیس
متحصن شد .و بعد همراه تقی زاده و برادرش محمد علی خان که از تبریز گریخته بود راهی باکو
شد و از آن جا به رشت رفت تا مبارزه را در آن سامان ادامه دهد.
از رشت با کشتی عازم لنکران شد تا از کمیته انقلابی تفلیس کمک بگیرد و یک ماه بعد با مجاهدین
قفقازی و گرجی بر گشت و به عضویت «کمیته ستار »در آمد .

کمیته ستار
برادر معز السلطان ؛میرزا کریم خان به قفقاز رفت و با کمیته سوسیال دموکرات قفقازکه در مورد
انقلاب مشروطه فعال بود رابطه گرفت و ازآنجا با دسته ای از مجاهدین و ابزار جنگ به رشت آمد
و به رهنمود آن ها کمیته پنهانی ستار درست شد .
از اعضا این کمیته معز السلطان،حاج میرزا محمد علی خان مغازه،حاج حسن آقا اسکندانی، آقا گل
اسکندانی ،یفرم خان ،پلیکوف گرجی،میرزا حسن کسمایی، ومیرزا محمد علی خان تربیت را می
توان نام برد.

آزاد سازی رشت
در ۱۳بهمن ۱۲۸۷ شمسی یکی از عوامل سردار افخم حاکم رشت یک تبریزی را کشت مردم تقاضای
محاکمه قاتل را کردند . حاکم سر باز زد .کمیته ستار موقعیت را مناسب دید .و با رهبری مردم
معترض تصمیم گرفت حکومت را بدست گیرد.
دسته ای که روانه مقرسردار افخم شد رهبریش با میرزا علی محمد خان تربیت بود.
سردار افخم کشته شد و حکومت رشت بدست انقلاب افتاد. علی محمد خان خود طی تلگرافی این
پیروزی را به تبریز اطلاع داد.

فتح قزوین
سپاه پیروز بسوی قزوین حرکت کرد. از نام آوران این سپاه می توان از ابراهیم خان منشی زاده و
ابوالفتح زاده (سران بعدی کمیته مجازات) علی محمد خان تربیت و میرزا کوچک خان نام برد .
محمد علی شاه برای سرکوب لشکر فرستاد و در اردیبهشت ۱۲۸۸ ش. انقلابیون به قزوین رسیدند .
قزوین پس از جنگ سختی آزاد شد در این روز علی محمد خان هنگامه ها کرد .
کمیسیونی در قزوین آزاد شده تشکیل شد که علی محمد خان یکی از اعضا آن بود .
برای حرکت بعدی علی محمد خان به فرماندهی یک دسته ۵۰۰ نقره بر گزیده شد .
۲۹ خرداد ۱۲۸۸ش. حرکت بسوی تهران آغاز شد . و ۱۹ تیر سپاه انقلاب بعد از جنگ های بسیار به
تهران رسید.

فتح تهران
در نبرد سرنوشت ساز تهران تسخیر جناح غربی قزاقخانه به علی محمد خان و دسته اش سپرده شد
.و او با ۳۰۰ نفر پیشروی را آغاز کرد .
جنگ حدود ۴ روز طول کشید و در تاریخ ۲۵ تیر ماه ۱۲۸۸ش. محمد علی شاه به سفارت رو س
پناهنده شد .و انقلاب به پیروزی رسید.
هیئت مدیره انقلاب
در تاریخ ۲۷ جمادی الثانی در بهارستان مجلس عالی با حضور ۵۰۰نماینده تشکیل شد و این مجلس
قدرت را به ۱۲ نفر بعنوان هیئت مدیره وا گذار کرد . علی محمد خان یکی از این ۱۲ نفر بود .

محکمه قضاوت عالی
برای تنبیه متخلفان نیز دادگاهی درست شد که علی محمد خان یکی از اعضا آن بود .

ریاست مجاهدان
برای سر و سامان دان به کار چندین هزار مجاهدی که در فتح تهران شرکت داشتند سه نفر برگزیده
شدند و ریاست نهایی این گروه به علی محمد خان سپرده شد .
انشعاب و ترور
انقلاب با پایمردی تهیدستان شهری به پیروزی رسید اما فرصت طلبان بار دیگر از هر سوآمدند و میوه
شیرین پیروزی را بین خود تقسیم کردند.
انقلاب به دو جناح تقسیم شد:
-جناح راست ؛اعتدالی
-جناح چپ؛دموکرات
در رمضان ۱۳۲۸ ق.عضدالملک نایب السلطنه در گذشت و اعتدالیون ؛جناح راست انقلاب که اکثریت
بودند ناصر الملک را نایب السلطنه کردند . دمکرات ها دراین زمان در اقلیت بودند .
ترور بهبهانی؛علت ها و انگیزه ها
بهبهانی یکی از دو آخوند بزرگ انقلاب مشروطه بود که بعداز پیروزی مانند شاه بر مملکت حکومت
می کرد. برای رسیدن به پست های مملکتی همه به او رجوع می کردند. بهمین جهت مردم به او
بخاطر رنگ تیره صورتش «شاه سیاه »لقب داده بودند .
در مورد ترور بهبهانی دلایل بسیاری می توان شمرد اما بنظر می رسد که یحیی دولت آبادی از
روشنفکران مشروطه در کتاب« حیات یحیی» تمامی حرف هارازده است :
«خانه سید عبدالله بهبهانی مانند خانه وزرا و محل رفت و آمد ارباب حاجت است .
وبالجمله وضع اقا سید عبدالله را درخرج فوق العاده و بی بند وبار ی زندگی ،جزبه کار های بی بند
و بار میرزا علی اصغر خان امین السلطان به چیز دیگر نمی توان تشبیه کنم.
چند کالسکه و درشگه نگاه داشته ،چهل اسب در سر طویله اش بسته می شود .
پسران متعددش هریک زندگانی وسیع و اسباب تجمل بسیار و خرج فراوان دارند.
معلوم است این اداره وسیع لااقل در ماه چند هزار تومان خرج داردو از کجا می رسد؟
در صورتی که عایدی معینی ندارد و تمام را باید از اینجا و آنجا به دست بیاورد ….
سید هیچ اعتنا به نظریات خلق در مورد خود ندارد…
.به هر وسیله هست ،از هرکس و هر جا دخل های عمده نموده ..
هر جا احتمال دهد می توان استفاده کرد …از شرعیات و عرفیات هردو فایده می برد …
عدلیه اعظم را یک دکه اجرایی برای احکام خود تصور می نماید ….
همه ،چه مستبد و چه مشروطه خواه از او رنجش حاصل نموده اند.»
بهبهانی در ۲۵ تیر ۱۲۸۹ ش. توسط ۳ نفر ترور شد .
شک و گمان ها
اعتدالیون که نیروی پشتیبان مهمی را از دست داده بودند،در صدد تلافی بر آمدند ومی پنداشتند در
این ترور یکی از این ۴ تن دست داشته اند:
۱- تقی زاده
۲- حیدر خان
۳- علی محمدتربیت
۴-حسین قلی خان نواب
تقی زاده که هم محافظ داشت و هم بعد از ترور آخوند کمتر آفتابی می شد .پس دسترسی به او
مشکل بود.
برای ترور حیدر خان دوبار اقدام شد که یک بار حیدر خان خودرا به خانه ضیاء السطان رساند و از
مهلکه گریخت و یک بار هم در نزدیکی های خانه مدیرالصنایع به او سو قصد شد که با پاسخ بموقع
حیدر خان و یارانش مواجه شدند و تروریست ها گریختند.
علی محمد خان از آن جایی که در ترور نقشی نداشت بی پروا و بدون محافظ در شهر حرکت می
کرد. درتاریخ ۹ مرداد ۱۲۸۹ در چها راه مخبرالدوله همراه سید عبدالرزاق خان بود که مورد حمله
دسته معزالسلطان، سردار محیی قرار گرفت و کشته شد .قاتل او حسین بیگ نوروز اف بود .
قاتل بهبهانی یک مجاهد قفقازی بود ومیرزا علی محمد خان تربیت دستی در این ترور نداشت و در
شب ترور بهبهانی د رشمیران همراه پدر بزرگ علوی بود.
میرزا محمد علی خان تربیت
در سال ۱۲۵۶ش. در تبریز بدنیا آمد. او بهمراه برادرش علی محمد خان موسس کتابخانه تربیت بود
که محل تجمع روشنفکران انقلابی بود .
۱۶ ساله بود که در مدرسه دولتی مظفری به تدریس مشغول شد و در سال ۱۲۷۴ش. اولین کتابخانه
مدرن را در تبریز درست کرد .
در سال۱۲۸۶ش.در زمان استبداد صغیر کتاب ها به تاراج رفتند و کتابخانه به آتش کشیده شد .مدتی
بعد مدرسه تربیت را درست کرد که علوم جدید درآن آموزش داده می شد .
مرکز غیبی
با شعله ور شدن آتش انقلاب همراه علی مسیووتقی زاده و محمود غنی زاده انجمن غیبی را
درست کرد.
ودر سال۱۲۸۴ش. روزنانه اتحاد را تا ۲۵ شماره منتشر کرد .
با کودتا ی محمد علی شاه و حمله عناصر استبداد نخست به باکو و بعد به پاریس و انگلستان رفت
و در کمبریج فهرست نویسی کتاب های فارسی و عربی را آغاز کرد .
در اوایل ۱۲۸۷ش. به استانبول رفت و در انجمن سعادت به فعالیت پرداخت .
با فتح تهران به عضویت هیئت مدیره موقتی ۱۲ نفره در آمد .
و در دوره دوم مجلس نماینده تبریز شد . در این زمان از اعضا فعال حزب دموکرات هم بود.
با تعطیلی مجلس دوم به باکو رفت و مدیر مدرسه اتحادشد.
با شروع جنگ جهانی اول به برلن رفت و به «کمیته نجات ایران» پیوست .و با علامه قزوینی ،
حسن تقی زاده ،جمال زاده و حسین کاظم زاده ایرانشهر همکاری هایی داشت .
با پایان جنک به تبریز باز گشت و در سال۱۳۰۰ رئیس معارف آذربایجان شد و در همان سال
کتابخانه و قرائت خانه عمومی معرف را برای اولین بار به شیوه مدرن تاسیس کرد بعد ها کتابخانه
و قرائت خانه تربیت را درست کرد .
در سال۱۳۰۱ش. مجمع ادب و ماهنامه گنجینه معارف را دایر کرد .
در همان سال مدرسه تجارت را درست گرد .که بعد ها به دبیرستان تبدیل شد .
در سال ۱۳۰۴ش. رئیس فرهنگ گیلان شد و از سال ۱۳۰۹-۱۳۰۷ ریاست شهرداری تبریز را داشت و
خیابانهای بزرگ و باغ ملی بزرگ در تبریز از جمله کار های اوست.
در هشتمین تا دوازدهمین دور مجلس نماینده تبریز بود .
در ۲۷ دی ۱۳۱۸ در تهران در گذشت .
نکته پایانی
عده ای با خم شدن روی زندگی این دو برادر به دو مشی در مبارزه می رسند و می پرسند :کدام
روش ماندنی تر ،ادا مه یافته تر و سازنده تر بود؛ رادیکالیسم یا اصلاح و اعتدال.
گرانیگاه بحث
اما گرانیگاه این بحث مسئله راه مبارزه نیست .جانمایه کار جای دیگریست .
نخست باید به یک نکته اشاره کرد که رفرم و انقلاب رو در روی هم نیستند بلکه در راستای هم اند.
توده و طبقه بیکباره برای انقلاب به میدان نمی آیند .برای کار و مزد و زندگی بهتر حرکت می کنند.
انقلاب در آغاز با عریضه نویسی و مراجعه به مراجع قانونی و با توسل به قوانین موجود آغاز می
شود.این حاکمیت و ظرفیت های حکومت برای پاسخ دهی به حقوق حقه مردم است که توده و
طبقه را به مراحل بالاتری از حرکت های اعتراضی می راند .
توده و طبقه همیشه از خواست های حداقلی خود شروع می کند و از هر گامی که حاکمیت عقب
می نشیند استقبال می کند و خرسندی خودرا نشان می دهد.
راه رفرم و انقلاب از بن بست حاکمیت برای اصلاح جدا می شود .اینجاست که رفرم به رفرمیسم
تبدیل می شود .رفرمیسم می گوید باید حوصله کرد تا پتانسیل تغییر در حکومت ایجاد شود و
رادیکالیسم می گوید ،این سیستم اصلاح پذیر نیست و باید از آن گذشت .
علل شکست انقلاب
برای رسیدن به گرانیگاه مشکل باید به برآمدن و فرو نشستن امواج انقلاب مشروطه نگاه کرد و
خم شد روی این مسئله که چرا انقلاب در نیمه راه رها شد و خروجی کار، رضا خان بود .؛یک
دیکتاتوری بورژا-ملاک.
انقلاب مشروطه با یک کم خونی تاریخی آغاز شد . بورژازی صنعتی حضوری قدرتمند در انقلاب
نداشت و در ادامه خود در شهر محدود ماند و به روستا کشیده نشد و ودر میانه راه علیرغم تمامی
جانفشانی هایی که تهیدستان شهری و بخش های رادیکال بورژازی کردند به سازش کشیده شد .
محمد علیشاه رفت و احمد شاه آمد و حکومت بدست ارگان سازش افتاد . بخش بالایی بورژازی با
اشراف دست در یک کاسه کرد و خرجش را از تهیدستان شهری و سوسیال دموکرات ها جدا کرد .
آلت فعل
پس باید بخش هایی ازجناح رادیکال انقلاب سر بریده می شد .
وبخش هایی از جناح رادیکال انقلاب مثل تقی زاده که نزدیکی هایی هم با انگلیسی ها داشت به
این تغییر باد نمای انقلاب پی می برد و رفته رفته باشگاه خودرا عوض می کرد و دل خوش می
شد به ساختن چند خیابان و باز کردن چند کتاب خانه .
این از خبث طینت این آدم ها نبود لااقل بخش هایی از جناح رادیکال انقلاب که به اردوگاه راست
هارفتند تصور می کردند با بهم خوردن توازن به نفع جناح راست می توانند در بین گسل ها مصدر
خدماتی باشند . محمد علی خان تربیت را باید در این راستا دید .
اما حاصل کار چه بود جز ساختن چند خیابان و چند کتابخانه .
تقی زاده رجل نام دار مشروطه که در تیم دیکتاتور ها توپ می زد وقتی بعد از سقوط رضا شاه
مجلس از او بازخواست کرد که چرا قرار داد نفت با انگلیس را بعنوان وزیر دارایی امضاء کردی
گفت :«من آلت فعل بودم ».
بورژازی رفرمیست در تمامی طول این سال ها آلت فعل دیکتاتوری بود وراهی بجایی نبرد.

منابع:
۱-ملک زاده مهدی؛تاریخ انقلاب مشروطیت
۲-احمد کسروی ؛تاریخ ۱۸ ساله آذربایجان
۳-ابراهیم فخرایی؛گیلان در جنبش مشروطه
۴-سید حسن تقی زاده؛زندگی طوفانی ؛ایرج افشار