۱۳۹۳ اردیبهشت ۶, شنبه
چرا پست جدید اسماعیلی «ارتقا مقام» است؟
توسط وحید پوراستاد
چند روز بعد از انتشار خبرهایی در مورد ضرب و شتم زندانیان بند ۳۵۰ زندان
اوین توسط ماموران امنیتی و زندانبانان و انکار آن توسط غلامحسین اسماعیلی،
رئیس وقت سازمان زندانها، صبح چهارشنبه صادق آملی لاریجانی، رئیس قوه
قضاییه، به طور غیر منتظرهای علی اصغر جهانگیر - رئیس سابق حفاظت اطلاعات
قوه قضاییه - را جایگزین غلامحسین اسماعیلی کرد.
در حکم دیگر رئیس قوه قضاییه، غلامحسین اسماعیلی به سمت رئیس کل دادگستری استان تهران و رئیس شعبه اول دادگاه تجدید نظر، انتخاب شد. سمتی که برخی از فعالان در شبکههای اجتماعی آن را به برکناری و سپردن پستی تشریفاتی به آقای اسماعیلی تعبیر کردند. در مقابل، برخی آن را ارتقا مقام فردی دانستند که در طول چند روز اخیر پس از حوادث بند ۳۵۰ زندان اوین در خط مقدم انکار و یا مقابله با خبرهای پیرامون این قضیه بود.
غلامحسین اسماعیلی، قبل از ریاست بر سازمان زندانها و اقدامات تأمینی و تربیتی کشور، دادستان عمومی و انقلاب مشهد بود اما اکنون در جایگاهی نشسته که بیش از ده سال علیرضا آوایی مسئولیت آن را بر عهده داشت.
آقای آوایی قبل از این سمت، رئیس دادگستری استان خوزستان بود و عموما از قضاتی است که در بیش از سه دهه اخیر پس از انقلاب سال ۵۷ ایران، سمت قضایی داشته و به اعتراف برخی از فعالان سیاسی نزدیک به اصلاح طلبان، فردی حقوقی بود و نگاهی سیاسی به پروندههای قضایی نداشت.
اما چرا پست ریاست دادگستری استان تهران از ریاست بر سازمان زندانها و اقدامات تأمینی و تربیتی بالاتر است و همچنان که غلامحسین اژهای سخنگوی قوه قضاییه و دادستان کل کشور گفته آقای اسماعیلی ارتقا مقام یافته است.
گذشته از اینکه دادگستری استان تهران بزرگترین و مهمترین حوزه قضایی کل کشور است چه به لحاظ جمعیتی و چه به لحاظ سیاسی و چه حجم پروندههای مهم قضایی؛ چنین سمتی تنها به افراد مطمئن و مورد وثوق که مورد تایید مقامهای ارشد کشور باشد، واگذار میشود.
علاوه بر این، روسای کل دادگستری استانها، رئیس دادگاههای تجدید نظر و کیفری استانها محسوب میشوند که دادگاههای کیفری استان زیر مجموعه آنها، صلاحیت ذاتی رسیدگی به جرایم مستوجب قصاص، حبس ابد، صلب، رجم، اعدام، قصاص عضو، جرایم سیاسی و مطبوعاتی را دارند.
اما دادگاههای کیفری استان تهران که زیر نظر رئیس کل دادگستری استان تهران فعالیت میکنند علاوه بر صلاحیت ذاتی، یک صلاحیت شخصی نیز دارند که هیچکدام از روسا و قضات کیفری استانهای دیگر از آن برخوردار نیستند؛
زیرا آنها میتوانند بر اساس قانون به کلیه اتهامات مهمترین مقامات سیاسی – قضایی و نظامی کشور رسیدگی کنند؛ اتهامهای مقاماتی از قبیل:
۱. اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام
۲. شورای نگهبان
۳. نمایندگان مجلس شورای اسلامی
۴. وزرا و معاونهای آنها
۵. معاونان و مشاوران روسای سه قوه
۶. سفرا
۷. دادستان و دیوان محاسبات
۸. دارندگان پایه قضایی
۹. استانداران
۱۰. فرمانداران
۱۱. جرایم عمومی افسران نظامی و انتظامی از درجه سرتیپ و بالاتر
۱۲. مدیران کل استانها
علاوه بر این امر ارجاع پروندههای قضایی در دادگاههای تجدیدنظر و کیفری استان با رئیس کل دادگستری استان است. یعنی تقسیم اینکه چه پروندهای به کدام شعبه برود از اختیارات رئیس کل دادگستری است.
رئیس سازمان زندانها اگر چه ممکن است در سطح یکی از معاونان رئیس قوه قضاییه، محسوب شود. اما رئیس کل دادگستری استان تهران، حوزه قدرت و اختیارات قضایی بسیار بالایی دارد که رئیس کل زندانها فاقد تمام آنهاست.
همچنین، بر اساس «آیین نامه تعیین گروههای شغلی و ضوابط مربوط به ارتقاء گروه و تغییر مقام قضات» مصوب سال ۱۳۸۹، رئیس کل دادگستری استان در گروه دهم که باید ۲۴ تا ۲۷ سال سابقه قضایی داشته باشد قرار میگیرد و تنها دو گروه یازده و دوازده قضایی از او بالاتر هستند. یعنی گروه یازده با سابقه قضایی ۲۷ الی ۳۰ سال شامل:
ـ معاون اول رئیس قوه قضاییه
ـ معاون قضایی رئیس قوه قضاییه
ـ رئیس دادگاه عالی انتظامی قضات
ـ رئیس سازمان بازرسی کل کشور
ـ رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح
ـ رئیس دیوان عدالت اداری
ـ معاون قضایی رئیس دیوان عالی کشور
ـ رئیس شعبه دیوانعالی کشور
ـ معاون اول دادستان کل کشور
ـ دادستان انتظامی قضات
ـ مستشار دیوان عالی کشور
ـ مشاور رئیس قوه قضاییه
ـ رئیس شعبه و عضو اصلی دادگاه عالی انتظامی قضات
و گروه دوازده شامل:
ـ رئیس دیوانعالی کشور
ـ دادستان کل کشور
بنابراین پس از حوادث بند ۳۵۰ زندان اوین و هشدارهای رئیس قوه قضاییه به دادستانهای سراسر کشور برای برخورد قاطع با افرادی که به تعبیر او در امنیت ملی اخلال میکند و بعد از آن تغییر غیر منتظره و پر مفهوم پست غلامحسین اسماعیلی به ریاست دادگستری بزرگترین و مهمترین استان کشور، چیزی جز تایید جمله دادستان کل کشور نیست که گفته «اسماعیلی از مدیران خوب دستگاه قضایی است و ریاست دادگستری برای وی ارتقا محسوب میشود».
در حکم دیگر رئیس قوه قضاییه، غلامحسین اسماعیلی به سمت رئیس کل دادگستری استان تهران و رئیس شعبه اول دادگاه تجدید نظر، انتخاب شد. سمتی که برخی از فعالان در شبکههای اجتماعی آن را به برکناری و سپردن پستی تشریفاتی به آقای اسماعیلی تعبیر کردند. در مقابل، برخی آن را ارتقا مقام فردی دانستند که در طول چند روز اخیر پس از حوادث بند ۳۵۰ زندان اوین در خط مقدم انکار و یا مقابله با خبرهای پیرامون این قضیه بود.
غلامحسین اسماعیلی، قبل از ریاست بر سازمان زندانها و اقدامات تأمینی و تربیتی کشور، دادستان عمومی و انقلاب مشهد بود اما اکنون در جایگاهی نشسته که بیش از ده سال علیرضا آوایی مسئولیت آن را بر عهده داشت.
آقای آوایی قبل از این سمت، رئیس دادگستری استان خوزستان بود و عموما از قضاتی است که در بیش از سه دهه اخیر پس از انقلاب سال ۵۷ ایران، سمت قضایی داشته و به اعتراف برخی از فعالان سیاسی نزدیک به اصلاح طلبان، فردی حقوقی بود و نگاهی سیاسی به پروندههای قضایی نداشت.
اما چرا پست ریاست دادگستری استان تهران از ریاست بر سازمان زندانها و اقدامات تأمینی و تربیتی بالاتر است و همچنان که غلامحسین اژهای سخنگوی قوه قضاییه و دادستان کل کشور گفته آقای اسماعیلی ارتقا مقام یافته است.
گذشته از اینکه دادگستری استان تهران بزرگترین و مهمترین حوزه قضایی کل کشور است چه به لحاظ جمعیتی و چه به لحاظ سیاسی و چه حجم پروندههای مهم قضایی؛ چنین سمتی تنها به افراد مطمئن و مورد وثوق که مورد تایید مقامهای ارشد کشور باشد، واگذار میشود.
علاوه بر این، روسای کل دادگستری استانها، رئیس دادگاههای تجدید نظر و کیفری استانها محسوب میشوند که دادگاههای کیفری استان زیر مجموعه آنها، صلاحیت ذاتی رسیدگی به جرایم مستوجب قصاص، حبس ابد، صلب، رجم، اعدام، قصاص عضو، جرایم سیاسی و مطبوعاتی را دارند.
اما دادگاههای کیفری استان تهران که زیر نظر رئیس کل دادگستری استان تهران فعالیت میکنند علاوه بر صلاحیت ذاتی، یک صلاحیت شخصی نیز دارند که هیچکدام از روسا و قضات کیفری استانهای دیگر از آن برخوردار نیستند؛
زیرا آنها میتوانند بر اساس قانون به کلیه اتهامات مهمترین مقامات سیاسی – قضایی و نظامی کشور رسیدگی کنند؛ اتهامهای مقاماتی از قبیل:
۱. اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام
۲. شورای نگهبان
۳. نمایندگان مجلس شورای اسلامی
۴. وزرا و معاونهای آنها
۵. معاونان و مشاوران روسای سه قوه
۶. سفرا
۷. دادستان و دیوان محاسبات
۸. دارندگان پایه قضایی
۹. استانداران
۱۰. فرمانداران
۱۱. جرایم عمومی افسران نظامی و انتظامی از درجه سرتیپ و بالاتر
۱۲. مدیران کل استانها
علاوه بر این امر ارجاع پروندههای قضایی در دادگاههای تجدیدنظر و کیفری استان با رئیس کل دادگستری استان است. یعنی تقسیم اینکه چه پروندهای به کدام شعبه برود از اختیارات رئیس کل دادگستری است.
رئیس سازمان زندانها اگر چه ممکن است در سطح یکی از معاونان رئیس قوه قضاییه، محسوب شود. اما رئیس کل دادگستری استان تهران، حوزه قدرت و اختیارات قضایی بسیار بالایی دارد که رئیس کل زندانها فاقد تمام آنهاست.
همچنین، بر اساس «آیین نامه تعیین گروههای شغلی و ضوابط مربوط به ارتقاء گروه و تغییر مقام قضات» مصوب سال ۱۳۸۹، رئیس کل دادگستری استان در گروه دهم که باید ۲۴ تا ۲۷ سال سابقه قضایی داشته باشد قرار میگیرد و تنها دو گروه یازده و دوازده قضایی از او بالاتر هستند. یعنی گروه یازده با سابقه قضایی ۲۷ الی ۳۰ سال شامل:
ـ معاون اول رئیس قوه قضاییه
ـ معاون قضایی رئیس قوه قضاییه
ـ رئیس دادگاه عالی انتظامی قضات
ـ رئیس سازمان بازرسی کل کشور
ـ رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح
ـ رئیس دیوان عدالت اداری
ـ معاون قضایی رئیس دیوان عالی کشور
ـ رئیس شعبه دیوانعالی کشور
ـ معاون اول دادستان کل کشور
ـ دادستان انتظامی قضات
ـ مستشار دیوان عالی کشور
ـ مشاور رئیس قوه قضاییه
ـ رئیس شعبه و عضو اصلی دادگاه عالی انتظامی قضات
و گروه دوازده شامل:
ـ رئیس دیوانعالی کشور
ـ دادستان کل کشور
بنابراین پس از حوادث بند ۳۵۰ زندان اوین و هشدارهای رئیس قوه قضاییه به دادستانهای سراسر کشور برای برخورد قاطع با افرادی که به تعبیر او در امنیت ملی اخلال میکند و بعد از آن تغییر غیر منتظره و پر مفهوم پست غلامحسین اسماعیلی به ریاست دادگستری بزرگترین و مهمترین استان کشور، چیزی جز تایید جمله دادستان کل کشور نیست که گفته «اسماعیلی از مدیران خوب دستگاه قضایی است و ریاست دادگستری برای وی ارتقا محسوب میشود».
وداع در غروب مراسم فتل عام دستجمعی زندانیان یونسکودر سال شصت و هفت
برای شهین حیدری
هاشم قلاوند
شاید ان غروب لعنتی را هرگز نشود فراموش کرد. ازورای روزنه هایی که در بالای دیوارها- که به عنوان پنجره بودند- هم می شد قرمزی غروب را دید. همه منتظر صدای پای نگهبان بودند تا "در" را باز کند. چشم ها در جستجوی دلایلی برای آرامش می گشتند. ولی تنها این سکوت بودکه بر یند "ب" زندان سایه گسترده بود. حجم فاجعه پیش رو این قدر بزرگ بود که هیچ کس توان باور آن را نداشت. حتی در سال شصت که ماشین اعدام زندان یونسکو به بسیاری طعم اعدام را چشاند ابعاد فاجعه قابل تصور بود ولی اینک مراسم قتل عام دست جمعی زندانیان در راه بود. هیچ کس را توان تحلیل چنین قساوتی را نبود. قتل عام کسانی که دوران زندان خودرا سپری می کردند و یا در حال اتمام آن بودند؟. کسانی که طبق دستور رییس زندان می بایست منتقل شوند درحال جمع کردن وسایل شان بودند. احمد آسخ که ازروز اولی که حضور هیات بررسی اعلام شده بود به ان بد بین بود سکوت را شکست و با لحن طنز آلودی از طاهر رنجبر پرسید : "مثل اینکه داریم برای رفتن تو گونی وسایلمان را جمع می کنیم." این اصطلاح خود طاهر بود. طاهر از سال 60 تا سال 64 زیر اعدام بود و عاقبت او را به پانزده سال محکوم کرده بودند و در آن سال ها زیر حکم هر وفت از او می پرسیدی :" طاهر خبری از حکم نیست؟" می گفت :" نه تا نیم تنه توی گونیم ولی هنوز سرم بیرون است." احمد می خواست به همه بگوید خبر "شوم" در راه است.همه می دانستن که خبر انتقال "شر" است. ولی هیچ کس نمی خواست ان را بزبان بیاورند. نگهبان در راباز کرد و کفت" زندانیان با وسایلشان بیایند بیرون ." علی شیخی دست در گردن برادرش حسین کرده بود وآرام گریه می کرد. صید محمد انوشه همچنان استوار و پابرچا ساکش را دستانش گرفته بود و به نظر می رسید خیلی مصمم با مساله کنار آمده است. یحیی قلاوند داشت برخی وسایلش را به بچه می داد. رحیم فولادوند داشت با من حرف می زد که نگهبان فریاد "آفایان معطل چی هستن یا الله راه بیفتین." من با رحیم رفتم بیرون. توی حیاط دیگر همه می دانستند داستان چیست. تقریبا با همه روبوسی کردیم چند تا دیگر از بچه که توی لیست نبودند به بهانه کمک و آوردن وسایل امده بودند توی حیاط.
همه قصابان آمده بودند:"هردوانه"، "کاظمی"، "حبیب بلوایه"، "گندمکار"، "علی نادی خلف"، "عبدالحسین دعیجی"و...اینجا کشتارگاه یونسکو است. و اینان چاقوهای خود راتیزو آماده کرده اند تا در گلوی جوانانی فروبرند که گناهی جز مخالفت با نظام سیاسی موجود نداشتند گناهی نابحشودنی که سزای آن مرگ بود و است. قاتلان در برابر قربانیان صف کشیده بودند.
اما ناگهان فریادها و شعارهای شهین حیدری همه را به خود آورد. از لای در می شد او را دید. پاسداری گیسوانش را می کشید و او که مقاومت می کرد. شهین حیدری سومین اعدامی خادواده حیدری بود. پیش از او هوشنگ برادر بزرگ شهین که معلم بود در سال شصت و سپس نسرین حیدری شانزده ساله ، سال دوم دبیرستان بود، در سال شصت و یک اعدام شدند و اینک نوبت شهین بود. آن پاسدار دیگر او را روی چمن زندان می کشاند . شهین نعره می زد و شعار هایی بر علیه جمهوری اسلامی سر می داد. و در کنار "در" جمعیت منتظر را موج از احساسات از خود به در کرد. فریادهای شهین همه را با تلخی انچه در پیش بود مواجه کرد. دیگر هیچ کس را یارای مقاومت نبود حتی می توانستی اشک های صید محمدرا که روی گونه هایش می لغزید ببینی.
شهین گاهی شعر می خواند و گاه شعار می داد. دیگر پاسدار را یارای زورآزمایی با شهین نبود پاسدار دیگری به او ملحق شد هر یک سمتی از مو های شهین را می کشیدند. شهین همچنان فریاد می زد "خمینی را خطاب قرار می داد " .
جان شیفته ای که سودایی جز مردم نداشت. جان شیفته ای که قربانی قساوت کسانی شد که فقط کشتن می توانست به آنان آرامش بدهد.شهین حیدری در حانواده ایی کارگری بدنیا آمده بود. خانواده ایی که از حاصل کار سوزن بانی در راه آهن اندیمشک ارتزاق می کرد. دستگیری بار دوم شهین در سال شصت و پنچ ا این خانواده را که دو جوان خود را از دست داده بود با مشکلات کمر شکن مواجه کرده بود . تبعید به زندان بندرعباس و سپس به زندان گوهر دشت باعث شده بود که پدرش تنها دارایش را یعنی خانه اش را بفروشد تا بتواند روزی در بندرعباس و روز دیگر در کرج به ملاقات او بروند. در زندان گوهر دشت او را به مدت طولانی تقریبا یک سال در انفرادی های معروف به قبرستان نگه داشتند. و در سال شصت و هفت او را به زندان یونسکو آورده بودند. و اینک مراسم قربانی او در جریان بود.
همه نگهبانان و پاسداران به طرف شهین هجوم بردندتا صدای اورا قطع کنند ولی شهین شعار می داد. با لگد و قنداق تفنگ او را می زدند. چهار دست وپای او را گرفتند دها نش را بستن و او را به داخل مینی بوس انداختند.
و در سکوت مابقی زندانیان سوار بر مینی بوس ها شدند.وقتی "در"باز شد تا مینی بوس ها از "در" بگذرند زنان و کودکانی که در صف نانوایی روبروی زندان ایستاده بودند هاج و واج داخل زندان را نگاه می کردند شاید آنان نیزنمی توانستند عمق فاجعه را بفهمند. مینی بوس ها رفتند و این صدای درب آهنین یونسکو بود که ما را به خود اورد.
بعد به خانواده حیدری از طریق دادگاه انقلاب اعلام شد که جنازه شهین در "روبند دزفول" دفن شده است. اما وقتی شبانه برخی خانواده ها – چون خانواده ی مصطفی بهزادیان، رحیم فولادوند و....- قبر ها را شبانه گشودند جنازه ایی در انها نیافتند تا تاریخ را به قضاوتی دیگر در باره فتل عام دستجمعی زندانیان فراخواند.
هاشم قلاوند
شاید ان غروب لعنتی را هرگز نشود فراموش کرد. ازورای روزنه هایی که در بالای دیوارها- که به عنوان پنجره بودند- هم می شد قرمزی غروب را دید. همه منتظر صدای پای نگهبان بودند تا "در" را باز کند. چشم ها در جستجوی دلایلی برای آرامش می گشتند. ولی تنها این سکوت بودکه بر یند "ب" زندان سایه گسترده بود. حجم فاجعه پیش رو این قدر بزرگ بود که هیچ کس توان باور آن را نداشت. حتی در سال شصت که ماشین اعدام زندان یونسکو به بسیاری طعم اعدام را چشاند ابعاد فاجعه قابل تصور بود ولی اینک مراسم قتل عام دست جمعی زندانیان در راه بود. هیچ کس را توان تحلیل چنین قساوتی را نبود. قتل عام کسانی که دوران زندان خودرا سپری می کردند و یا در حال اتمام آن بودند؟. کسانی که طبق دستور رییس زندان می بایست منتقل شوند درحال جمع کردن وسایل شان بودند. احمد آسخ که ازروز اولی که حضور هیات بررسی اعلام شده بود به ان بد بین بود سکوت را شکست و با لحن طنز آلودی از طاهر رنجبر پرسید : "مثل اینکه داریم برای رفتن تو گونی وسایلمان را جمع می کنیم." این اصطلاح خود طاهر بود. طاهر از سال 60 تا سال 64 زیر اعدام بود و عاقبت او را به پانزده سال محکوم کرده بودند و در آن سال ها زیر حکم هر وفت از او می پرسیدی :" طاهر خبری از حکم نیست؟" می گفت :" نه تا نیم تنه توی گونیم ولی هنوز سرم بیرون است." احمد می خواست به همه بگوید خبر "شوم" در راه است.همه می دانستن که خبر انتقال "شر" است. ولی هیچ کس نمی خواست ان را بزبان بیاورند. نگهبان در راباز کرد و کفت" زندانیان با وسایلشان بیایند بیرون ." علی شیخی دست در گردن برادرش حسین کرده بود وآرام گریه می کرد. صید محمد انوشه همچنان استوار و پابرچا ساکش را دستانش گرفته بود و به نظر می رسید خیلی مصمم با مساله کنار آمده است. یحیی قلاوند داشت برخی وسایلش را به بچه می داد. رحیم فولادوند داشت با من حرف می زد که نگهبان فریاد "آفایان معطل چی هستن یا الله راه بیفتین." من با رحیم رفتم بیرون. توی حیاط دیگر همه می دانستند داستان چیست. تقریبا با همه روبوسی کردیم چند تا دیگر از بچه که توی لیست نبودند به بهانه کمک و آوردن وسایل امده بودند توی حیاط.
همه قصابان آمده بودند:"هردوانه"، "کاظمی"، "حبیب بلوایه"، "گندمکار"، "علی نادی خلف"، "عبدالحسین دعیجی"و...اینجا کشتارگاه یونسکو است. و اینان چاقوهای خود راتیزو آماده کرده اند تا در گلوی جوانانی فروبرند که گناهی جز مخالفت با نظام سیاسی موجود نداشتند گناهی نابحشودنی که سزای آن مرگ بود و است. قاتلان در برابر قربانیان صف کشیده بودند.
اما ناگهان فریادها و شعارهای شهین حیدری همه را به خود آورد. از لای در می شد او را دید. پاسداری گیسوانش را می کشید و او که مقاومت می کرد. شهین حیدری سومین اعدامی خادواده حیدری بود. پیش از او هوشنگ برادر بزرگ شهین که معلم بود در سال شصت و سپس نسرین حیدری شانزده ساله ، سال دوم دبیرستان بود، در سال شصت و یک اعدام شدند و اینک نوبت شهین بود. آن پاسدار دیگر او را روی چمن زندان می کشاند . شهین نعره می زد و شعار هایی بر علیه جمهوری اسلامی سر می داد. و در کنار "در" جمعیت منتظر را موج از احساسات از خود به در کرد. فریادهای شهین همه را با تلخی انچه در پیش بود مواجه کرد. دیگر هیچ کس را یارای مقاومت نبود حتی می توانستی اشک های صید محمدرا که روی گونه هایش می لغزید ببینی.
شهین گاهی شعر می خواند و گاه شعار می داد. دیگر پاسدار را یارای زورآزمایی با شهین نبود پاسدار دیگری به او ملحق شد هر یک سمتی از مو های شهین را می کشیدند. شهین همچنان فریاد می زد "خمینی را خطاب قرار می داد " .
جان شیفته ای که سودایی جز مردم نداشت. جان شیفته ای که قربانی قساوت کسانی شد که فقط کشتن می توانست به آنان آرامش بدهد.شهین حیدری در حانواده ایی کارگری بدنیا آمده بود. خانواده ایی که از حاصل کار سوزن بانی در راه آهن اندیمشک ارتزاق می کرد. دستگیری بار دوم شهین در سال شصت و پنچ ا این خانواده را که دو جوان خود را از دست داده بود با مشکلات کمر شکن مواجه کرده بود . تبعید به زندان بندرعباس و سپس به زندان گوهر دشت باعث شده بود که پدرش تنها دارایش را یعنی خانه اش را بفروشد تا بتواند روزی در بندرعباس و روز دیگر در کرج به ملاقات او بروند. در زندان گوهر دشت او را به مدت طولانی تقریبا یک سال در انفرادی های معروف به قبرستان نگه داشتند. و در سال شصت و هفت او را به زندان یونسکو آورده بودند. و اینک مراسم قربانی او در جریان بود.
همه نگهبانان و پاسداران به طرف شهین هجوم بردندتا صدای اورا قطع کنند ولی شهین شعار می داد. با لگد و قنداق تفنگ او را می زدند. چهار دست وپای او را گرفتند دها نش را بستن و او را به داخل مینی بوس انداختند.
و در سکوت مابقی زندانیان سوار بر مینی بوس ها شدند.وقتی "در"باز شد تا مینی بوس ها از "در" بگذرند زنان و کودکانی که در صف نانوایی روبروی زندان ایستاده بودند هاج و واج داخل زندان را نگاه می کردند شاید آنان نیزنمی توانستند عمق فاجعه را بفهمند. مینی بوس ها رفتند و این صدای درب آهنین یونسکو بود که ما را به خود اورد.
بعد به خانواده حیدری از طریق دادگاه انقلاب اعلام شد که جنازه شهین در "روبند دزفول" دفن شده است. اما وقتی شبانه برخی خانواده ها – چون خانواده ی مصطفی بهزادیان، رحیم فولادوند و....- قبر ها را شبانه گشودند جنازه ایی در انها نیافتند تا تاریخ را به قضاوتی دیگر در باره فتل عام دستجمعی زندانیان فراخواند.
posted by زندان یونسکو at 7:52 AM
0 comments
Tuesday, September 20, 2005
پاسخی به مقاله اقای بقایی درباره زندان یونسکو
کشتار های سال شصت و هفت و اسلام نژاد پرستانههاشم قلاوند
مقاله اخیر آقای غلامرضا بقایی در باره کشتار زندانیان سیاسی در شهرستان دزفول و در زندان یونسکو – و بویژه نامه به بازجوی ایشان- حاوی نکاتی چون : نادیده گرفتن واقعیت های بدهی که در طول عمر زندان یونسکو جزء لاینفک ان بود، باز خوانی این رویداد ها بر مبنی اطلاعاتی بعضا" دست دوم و شایعات و همچنین ارائه گزارشی شعار گونه که منجر به تقلیل دادن رویدادهایی که می بایست در ردیف "جنایت علیه بشریت" قرار گیرد به موضع سیاسی یک گروه مشخص، بود که ضرورت پاسخ گویی از سوی کسانی که خود از قربانیان این "کشتارگاه" بوده اند را بیشترالزام می بخشید.
"خا طره جمعی" بخشی از هویت اجتماعی گروه های اجتماعی رادر پروسه زندگی در کنارو در مقایسه دیگر گروه ها شکل می دهد. خا طره جمعی الزاما" به تنهایی حاصل پیروزی ها، شادکامی ها، موفقیت ها و کامیابی ها نیست بل دیگر بخش سازنده ان می تواند ناکامی ها، شکست ها ، فجایع و سوگواری ها باشد. در مقایسه میان افتخارات و سرمستی های یک گروه اجتماعی در روی دیگر خود شکست برای دیگر گروه را به ارمغان می آورد. خاطره ای که در خوانش رسمی از آن رویداد به رسمیت شناخته نمی شود ولی همچو زخمی که هرگز التیام نمی یابد در خاطره گروه قربانی باقی می ماند. در کشتار یهودیان بدست نازی ها هر چند از یک سو تصویری از پیروزی ها فاشیسم در تحقق نژاد پاک در آلمان را به همراه داشت ولی در دیگر سو این سکه فربانیانی قرار داشتند که به خاطر دین و نژاد خود در کوره های ادم سوزی سوختند و یا مجبور شدند که خانه و کاشانه خود را رها کرده و تن تبعید اجباری دهند و در متن های رسمی دوره فاشیسم هیچ گاه نه ازآنان اعاده حیثت نشد که به مثابه فتحی از آن کشتارها نام برده می شد. و یا نسل کشی ارامنه به دست ترک ها در اوایل قرن بیستم و انچه امروز اکراد در ترکیه همچنان از ان رنج می برند. هنوز با اینکه ترکیه در آستانه پیوستن به اتحادیه اروپا است این دولت حتی حاضر نیست که اکرادی که در این کشور زندکی می کنند را به عنوان کردبه رسمیت بشناسد و ازآنان به عنوان ترک های کوهی نام می برد با این توصیف داستان به رسمیت شناخته شدن خاطره جمعی اکراد مجال دیگری می خواهد. و یا در افریقا و..... در دو سو این جنایت دو خاطره جمعی شکل می گیرد: فاتحان و مغلوبان.
روایت زندان یونسکو، روایت تراژیک فضایی است که در ان انسان ها نه تنها بخاطر عقاید شان بل به خاطر نژاد و زبانشان مجازات می شوند. داستان ما داستان قربانیانی است که هدایت کنندگان ماشین قتل عام ان در زندان یونسکو با تفسیری نژاد پرستانه از اسلام می خواستند عرصه دنیا را از فساد غیر هم نژادان که به زعم انان غیر مسلمان بودند میبایست پاک کنند. تفسیر و فهم "خلف رضایی"، "عبدالحمید نداف"، "سید علیرضا آوایی"، "هردوانه"،"حمید نادی خلف"و .. ازاسلام ادراکی مبتنی اصالت نژادی بود. آنان غیر همنژادان خود را (غیر دزفولی ها را )، در گفتمان علی نادی خلف، کسانی که همگی تخمشان بدون بسم الله انداخته شده بود می یافتند که امیدی به هدایت شان نیست.
زندان یونسکو و در اختصاصی ترین دوران عمرش یعنی از میانه سال شصت تا سال شصت و هفت روایتی از اسلام نژادپرستانه به منصه ظهور گذشت. اسلامی که رسالت تفوق یک گروه قومی برعلیه دیگر اقوام را بر عهده داشت. اسلام نژادپرستانه ای که به راحتی اب خوردن می توانست یک غیر دزفولی را به کام مرگ بکشاند. می توانستی چون تاج الدین روبندی، عضو تشکیلات نظامی سازمان مجاهدین، قوی ترین بمب استان خوزستان را بسازی که با ان یک نفر در مسجدسلیمان کشته شود و فقط دو سال ناقابل بگیری و اگر فقط یک کلام در باره فرار همچون رحیم نظری سیاهپوش( از الوار –جمع لرها – دزفول) بگویی وسپس می بایست در کنار دیوار بایستی وتیرباران بشوی در حالی که محکومیت سه ساله داشته باشی. و در خوانش متن اسلامی می توانی بگویی که قربانیان این ماشین کشتار همگی مصداق آیه " اشد علی کفار رحما بینهم " بودند. این دو گانگی استانداردها فقط شامل زندانیان سیاسی نبود می توانستی عبید خسرجی از اعراب حاشیه رود کرخه باشی به جرم ثابت نشده زنا اعدام شوی ولی همچو گروههای جمعی ده –دوازده نفری هموسکسشوال ها (در خوانش متن اسلامی لواط کار) فقط با تعزیری قضیه ختم به خیر شود. در اوج دستگیری گروه های دسته جمعی هموسکشوال های دزفولی در بهار سال شصت و یک که به لو رفتن خانه های تیمی هموسکسشوال ها معروف شد هیچ یک حکم سنگینی نگرفتند ولی بهمن سهرابی معروف به لاپایی(غیر دزفولی) در جا حکم اعدام گرفت. می توانستی دایی آوایی باشی، مرتاض، و عضو مرکزیت یک گروه چپ و جان سالم بدر ببری اما همچو عبدالرضا آل کثیر، از اعضای خلق عرب ، در بین راه دستگیری و انتقال به زندان در کنار جاده "حمید آباد" تیرباران بشوی و اصلا پایت به زندان نرسد. بیاد بیاوریم تراشیدن اجباری سبیل زندانیان عادی الواری که در سال شصت دستگیر شدند.
از زمستان سال شصت که موج اعدام ها شدت گرفت قربانیان همگی غیر دزفولی بودند. آقای بقایی به عمد با نادیده گرفتن چنین واقعیت هایی روایتی از زندان یونسکو ارائه می دهد که بیشتر با فضای شخصی ایشان متناسب است. آقای بقایی بهتر است با ارائه آماری توضیح دهد که از زمستان سال شصت ( بعد از روی کار آمدن تیم خلف رضایی- آوایی-نداف) تا سال شصت و هفت چند نفر از شهر سیصدو پنجاه هزار نفری دزفول در زندان یونسکو حکم اعدام دریافت کردند و از شهر بیست هزار نفری اندیمشک چند نفر؟ من شخصا" آقای بقایی را در زندان ندیده ام اما بهتر است ایشان برای ما بگوید از میان چهل و سه نفر قربانیان اعدامهای تابستان سال شصت و هفت چند نفر آنان دزفولی بود؟
روایت آقای بقایی ازاسامی اعدام های سال شصت و هفت نیز نادرست و حاوی غلط هایی که پیاپی است که تکرار می شوند. مثلا در اسامی اعدامی ها از صغرا قلاوند نام می برد در حالی که خانم قلاوند زنده هستن و اکدون دارای یک فرزند هستند. ویا از زیر زمین زندان یونسکو سخن می گوید، هیچ یک از زندانیان یونسکو تا کنون روایتی مبنی بر اینکه در انجا شکنجه شده باشد جایی بیان نشده است. یعنی احتیاجی نداشتند واصلا" سیاست انان مبنی برلاپوشانی نبود وقتی اعدام ها را در چمن زندان، زندانی که دروسط شهر قرار داشت، انجام می دادند و پنجره های بند را باز می کردند تا زندانیان شاهد مراسم اعدام دوستان، رفقا و همکلاسی های خود باشند دیگر احتیاجی به زیر زمیتی نبود. بد نیست بدانید آقای بقایی در سال شصت هنگاهی می خواستند یکی از بهترین همکلاسی هایم یعنی عبدالرضا زنگویی در چمن زندان یونسکو اعدام کنند و پنچره ها را باز کرده بودند تا همکی شاهد این صحنه باشیم. فریدون گرجی( اکنون سرتیپ سپاه و فرمانده قرارگاه خاتم الانبیا است که حفاظت تهران را بر عهده دارد ) از جوخه اعدام جدا شد و جلوی پنجره آمد و کلاه از صورت خود پایین اورد و روی به زندانیان کرد و گفت: " من برای اسلام می کشم و ترسی برای پوشاندن صورت خودم ندارم."
در توضیح "جنایت علیه بشریت" امده است انجا که مردم به خاطر عقاید،دین، نژاد،زبان و... به صورت دسته جمعی ویا انفرادی به قتل برسند "جنایت علیه بشریت رح داده است. با رجوع به اسناد و ارشبو سازمان ملل در مورد وقایعی که "جنایت علیه بشریت" خوانده و مقایسه آنها با مورد ایران و به طور خاص مورد " زندان یونسکو" می توان مورد اخیر را از زمره چنین جنایاتی قلمداد کرد.
اقای بقایی در مطلب خود با انکارو نادیده گرفتن چنین حقایقی عملا" راه تحریف کشتارهای زندان یونسکو در پیش گرفته است. و با نادیده گرفتن خاطره جمعی اعراب و الواربه نوعی به هم داستانی با راویان رسمی این جنا یت ها نشسته است
قتل عام زندانيان سياسي در سال ١٣٦٧- زندان اهواز
قتل عام زندانيان سياسي در سال ١٣٦٧- زندان اهواز
در ادامه گزارش های مربوط به قتل عام زندانیان سیاسی در سال ١٣٦٧ مصاحبه ای داریم با منوچهر (نام مستعار) که دهه ٦٠ را در زندان های خوزستان گذرانده است. منیره برادران، تاریخ مصاحبه اول مردادشما در تابستان ٦٧ در کدام زندان بودید؟مرا یکماه قبل از کشتار دستجمعی به زندان فجر اهواز منتقل کردند. این بار دومی بود که مرا به این زندان می فرستادند. از آنجا همزمان با کشتار زندانیان بهمراه عده دیگری به زندان دستگرد اصفهان منتقل شدم. اجازه بدهید اول از مشاهداتم در زندان اهواز بگویم و بعد از طریق شنیده هایم در تماس با زندانیان مسجد سلیمان از کشتار در زندان این شهر خواهم گفت. مرا در اهواز به بند عمومی نفرستادند، بلکه در اتاقی بودم که فرنطینه نامیده می شد. این اتاق یکی از اتاق هائی بود که به «بندهای شرعی» معروف بود. یعنی گاه بگاه زندانیان متاهل را در آنجا با همسران شان ملاقات می دادند. در این اتاقها همچنین زندانیان بیمار اعزامی از دیگر شهرها را نگه می داشتند.در قرنطینه تنها بودید یا اینکه کسان دیگری هم با شما بودند؟کسان دیگر هم بودند. مثلا یکی از آنها نوه شیخ خزعل بود که در ارتباط با یک گروه جدائی طلب دستگیر شده بود. یک پسر مجاهدی بود اهل «در خزینه»، که نیم فارس نیم عرب بود. فکر کنم او را اعدام کردند بعدها.چگونه متوجه حالت غیرعادی شدید؟در یکی از شبهای اوائل مرداد ٦٧ صداهای وحشتناکی به گوش مان خورد. عده ای روی سقف زندان می دویدند و همزمان از بالا صدای رگبار مسلسل می آمد. فکر کنم فردای آن روز بود که آمدند تلویزیونها را بردند و دیگر روزنامه ندادند. ملاقات هم قطع شد. سرامی، رئیس زندانهای خوزستان که فکر کنم اصلیتش مربوط باشد به مبارکه اصفهان ( در مصاحبه با علی، سرامی اهل دزفول قید شده است) آمد به بندها برای سواکردن زندانیها.عده ای از جمله مرا جدا کردند و فرستادند زندان دستگرد اصفهان. ظاهرا آنهائی را که بنا داشتند اعدام کنند، نگه داشتند در اهواز و بقیه را فرستادند اصفهان. در حین جدا کردن زندانیها از همدیگر، همین سرامی از زندانیها می خواست که بگویند مثلا مرگ بر رجوی یا مرگ بر مجاهد.درود بر خمینی ولی بعضی از هواداران مجاهدین می گفتند درود بر رجوی مرگ بر خمینی بهرحال وقتی کسی طبق میل سرامی شعار نمی داد به همراهانش می گفت اسم او را بنویسید برای آزادی. (نا گفته نماند که هیچ زندانی چپی هم حاضر نشد که شعار مرگ بر مجاهد مرگ بر رجوی را تکرار کند.)با شما چه کردند؟در مرداد ماه مرا به همراه تعدادی دیگر سوار اتوبوس کرده و به زندان اصفهان بردند. در بین راه ما را دو به دو دستبند زده بودند. چهار یا پنج اتوبوس می شدیم. در هر اتوبوس چند نگهبان هم نشسته بودند. فکر کنم تعدادمان به ٨٠ نفر می رسید.به شما گفتند که کجا منتقل می شوید؟نه. چیزی نگفتند. اما ما از لهجه اصفهانی راننده و شاگرد راننده می توانستیم حدس بزنیم که کجا می رویم. در زندان دستگرد اصفهان ما را بعد از انگشت نگاری فرستادند به جائی که حالت قرنطینه داشت و کاملا جدا از بندها بود. البته بعد از مدتی رئیس زندان آنجا آمد و گفت: می خواهیم شما را ببریم بند عمومی. آنجا ورزش دسته جمعی است سفره دسته جمعی، دعای دسته جمعی و غیره. می دانستیم اینها مراسم ارشاد است، ما تعدادی بهانه آوردیم که ما نمی توانیم صبحها زود بیدار شویم؛ یا مثلا گفتیم کلیه درد داریم و از این بهانه ها. ما را نبردند. اما عده ای پذیرفته و رفتند. مقامات هم برای مجازات ما کارهائی کردند مثلا آب گرمکن را قطع کردند و ما باید با آب سرد حمام می کردیم، ظرف می شستیم و . .شما را برای چه به اصفهان بردند؟ گمان تان چه بود؟واقعا نمی دانستیم که چرا ما را در آن مقطع بردند به زندان اصفهان.آیا حدس می زدید که چیزی غیرعادی در زندانها در شرف وقوع است؟نشانه هائی بود. روز اولی که به آنجا رسیدیم، حوالی ساعت ٦ عصر ما را یک ساعتی بردند هواخوری. نگهبان یک سرباز بود. عده ای سر او را گرم کردند و بقیه توانستند با زندانیان دیگری که پنجره شان رو به هواخوری باز می شد، تماس بگیرند. آنجا بند عادی بود. آنها گفتند که از ورود ما خبردار شده اند. یک روزنامه هم به ما دادند. فکرکنم روزنامه اطلاعات یا کیهان بود. در آنجا خطبه های نماز جمعه موسوی اردبیلی را خواندیم. او گفته بود: مردم شعار می دهند که منافق زندانی اعدام باید گردد. این اولین بار بود که از یک تریبون رسمی این شعاربر علیه زندانیان سیاسی داده می شد. یکی از بچه ها گفت: می خواهند مجاهد کشی راه بیاندازند. این یک نشانه بود. نشانه دیگر این بود که در اهواز موقع سوار شدن به اتوبوس سرامی به یکی از زندانیها،به اسم احمد عشق ترکی ، گفته بود: پسر برو که خوب قسردررفتی. احمد عشق ترکی که به احمد عشقی معروف بود، یکی از خویشان دور سرامی بود. احمد قبلا هوادار مجاهدین بود. اما در زندان به نفی مجاهدین رسیده بود و خمینی را قبول داشت. اما رابطه عاطفی قوی با بچه های مجاهد داشت و با توابها خیلی بد بود. بعد از اینکه ما را دوباره به اهواز بازگرداندند، احمد را در اهواز اعدام کردند.حدس هائی می شد زد. اما کسی به خود جرات نمی داد یا نمی خواست چنین واقعه دهشتناکی را پیش بینی کند و یا باور کند.کی شما را به زندان اهواز برگرداندند؟بعد از ٤٠ یا ٥٠ روز ما را به اهواز برگرداندند. این را هم بگویم که در روزهای آخر اقامت مان در زندان دستگرد به ما روزنامه می دادند. همه را برگرداندند به جز یک نفر. این یک نفر، سیروس بهداروند بود که در اصفهان اعدام شد. او هوادار سازمان راه کارگر بود. در اصفهان که بودیم یک بار موقع بگومگو با رئیس زندان بر سر آبگرمکن او خیلی عصبانی شد و شروع کرد با صدای بلند با رئیس زندان حرف زدن. او را بردند به انفرادیو به او گفتند می خواهیم اعدامت کنیم بعد از این برخورد . بچه ها شنیده بودند که او شعار می داد و مرگ بر خمینی می گفت. مدتها بود احساس می کردیم او زیر فشارهای عصبی است.در اهواز چه موقع زندان به حالت قبلی برگشت و ملاقاتها دوباره شروع شد؟بعد از بازگشت از اصفهان دوباره مرا به انفرادی فرستادند. اما بعد از اینکه اعتراض کردم، مرا بردند به بند نزد کسانی که در زندان اصفهان با هم بودیم. چند هفته بعد از آن ملاقات دادند. قطع ملاقاتها تقریبا چهار ماه شد. در ملاقات اول، که حضوری بود، مادرم گفت که در مسجد سلیمان همه را کشته اند. حاجت فدائی هم در ملاقات شنید که برادر جوانتر او، فرهنگ، اعدام شده است. در اهواز ٥٧ الی ٦٠ زندانی سیاسی را در آن تابستان اعدام کردند. یک نفر دیگر را هم در زمستان آن سال، یک- دو هفته قبل از عفو خمینی در اهواز اعدام کردند. او رحیم اسداللهی نام داشت و یکی از مسئولین سازمان فدائیان اکثریت بود. در دادگاه به او گفته بودند اگر انزجار بدهی، شاید اعدامت نکنیم. او نپذیرفته بود. وقتی که تلویزیون داشتیم، می توانستیم با کمی دستکاری در آن، برنامه های مجاهدین را ببینیم. تا جائیکه یادم هست آنها فقط اسم دو نفر را جزو اعدامی های ٦٧ گفته بودند. سر همین کانال تلویزیون هم کلی اختلاف نظر بود. عده ای مخالف گرفتن آن کانال بودند به دلایل امنیتی. من در اسفند آن سال از زندان اهواز آزاد شدم. اسامی اعدام شدگان اهواز:نام کسانی را که در اهواز اعدام کردند، من خوب نمی دانم. چون من زندانی مسجد سلیمان بودم و آنها را نمی شناختم. اما آنهائی را که می دانم عبارتند از:فرهنگ فدائی، هوادار مجاهدین، هنگام دستگیری ١٥ سال داشت و موقع اعدام ٢١ ساله بود.احمد عشق ترکی، مجاهدسیروس بهداروند، راه کارگری، زندانی اهواز که در تابستان ٦٧ در زندان اصفهان اعدام شد.رحیم اسداللهی، فدائیان خلق- اکثریت، تاریخ اعدام زمستان ١٣٦٧در مسجد سلیمان حدود ١٧ تا ٢٠ زندانی مجاهد در تابستان ٦٧ اعدام شدند. همگی آنها قبلا دادگاهی شده و محکومیت داشتند. نامهای زیر را به خاطر دارم:- شاهرخ نامداریمحمدرضا عباسی، که به اتفاق برادرش، که مجاهد بود، قصد فرار از ایران را داشت، که دستگیر شد.برادرش فرار کرد. محمدرضا هوادار اقلیت بود اما پرونده اش به نوعی به سازمان محاهدین مربوط می شد.داریوش یوسفیحمید راکیعبدالرضا راکیمحمدحسین صالحیمحمدرضا درویش ونداحمد رضوی، که یک بار آزاد شده و مجددا دستگیر شده بود.کشور فردی پور، (زن)فیروز محمدیتیمور قنبریفرخ کیانیعلیرضا عباسیغلام رشیدیانمنوچهر ذلفقاریعلی صالحیاسداله افروشتهعلی جمعه سبزدلوحید ولی وندیک لیست دیگری هم قبلا دوستان بختیاری تهیه کرده بودند، که تفاوتهائی با لیست ما دارد. آن را هم اینجا می آورم.۱_احمد رضوی ۲_تيمور قنبری ۳_شاهرخ نامداری ۴_فرخ کيانی ٥_حميد راکی ۶_ عبدالرضا راکی ۷_فيروز محمدی ۸_عليرضا عباسی ۹_محمدرضا عباسی ۱۰_غلام رشيديان ۱۱_منوچهر ذوالفقاری ۱۲_محمد حسين صالحی ۱۳_علی صالحی ۱۴_اسدالله افروشته ۱۵_علی جمعه سبزدل ١٦- وحيد وليوند ۱۷_جهانبخش صالحی ۱۸_محمدرضا درويشوند ۱۹_پروين فرديپور ۲۰ـداريوش يوسفی ۲۱ـتاجميری ۲۲ـسيروس تصگری ۲۳ـجمشيد رستمی ۲۴ـشجاعی ۲۵ـ يعقوب صالح ابراهيمی ۲۶ـ مهران صالح ابراهيمی ۲۷ـ علی قنبری ٢٨ـمحمد محمدی ٢٩ـمهدی محمدی ۳٠ـ يوسف هيبدینام کسانی که در دهه ٦٠ از مقامات زندان و دادستانی مسجد سلیمان بودند:از سال ٦٠ تا اواخر ٦٤ بهرامی حاکم شرع بود، خزاعی دادستان، رشیدی (مجید اژکان) ساجدی(خلف رضائی) تهرانی، دریاباری و خادم دادیار بودند.سال ٦٣ رشیدی جانشین دادستان و مهدوی و رازی دادیار.- سال ٦٥ به بعد احمدی حاکم شرع رشیدی دادستان . رازی دادیار و تا سال ٦٧ پیش از شروع کشتار مرادی رییس زندان بودهنگام کشتار سال ٦٧ هردوانه با اسم مستعار صابر دادستانبود و رازی دادیار .و شخصی بنام حمید موسوی بازجوی وزارت اطلاعات بودمحل دفن اعدام شدگان مشخص است؟در اهواز در کنار جاده ماهشهر، بعد از باسکول در مسجد سلیمان اعدام شده ها را جدا- جدا و پراکنده در کنار گورستانهای محله های مختلف خاک کرده اند:در کنار قبرستان محله بی بی یان
قبرستان نی نردبان
در کنار قبرستان محله باورصادها، محله یکی از بومی های شهر
امام رضا تمبی. در این قبرستان فبر کشور فردی پور قرار دارد
قبرستان نمره ١١، که بر اساس شماره گذاری های چاه های نفت نمره گذاری شده.در تمام این قبرستانها- در حاشیه آنها- بچه های اعدام شده دهه ٦٠ را خاک کرده اند.گور اعدام شدگان را با سمنت پوشانده اند به این خاطر که نتوان آن را کنار زد. شنیده بودیم که در سال ١٣٦٠ هواداران مجاهدین می رفتند قبرستان و قبر اعدام شدگان را می کندند و از جسد آنها، که همگی شکنجه شده بودند، عکس می گرفتند. بعد مامورین قبرها را سمنت کردند که دیگر امکان کندن آنها نباشدخیلی ممنون از شما به خاطر این مصاحبه و تشکر از دقت تان در یادآوری حوادث
جمعه 5 ارديبهشت 1393 نگاه متفاوت من، محمد مصطفایی و وحید پوراستاد به علیرضا آوایی، ایرج مصداقی
جمعه 5 ارديبهشت 1393
نگاه متفاوت من، محمد مصطفایی و وحید پوراستاد به علیرضا آوایی، ایرج مصداقی
شهادت محمد مصطفایی در مورد علیرضا آوایی
محمد مصطفایی حقوقدان و فعال حقوق بشر است و به خاطر ظلم و تعدی نظام جمهوری اسلامی در نروژ زندگی میکند. او پس از برکناری علیرضا آوایی با انتشار عکس وی در صفحهی فیسبوکش مینویسد:
«نام صاحب این عکس علیرضا آوایی است. ایشان تا دیروز رییس دادگستری استان تهران بودند و حال منتقل شده اند به دادگاه انتظامی قضات و مستشار این دادگاه هستند و جایگزین ایشان آقای اسماعیلی هستند که قبلا رییس سازمان زندانها بوده اند.آقای آوایی به نظرم استحقاق این را داشته اند که بتوانند رییس قوه قضاییه باشند اما رییس قوه قضاییه و اطرافیانشان همه مانند هم شده اند و سعی می کنند افرادی با منش و اخلاق آقای آوایی را از بدنه قدرت به دور کنند. بارها هم بنده و همکارانم و هم بسیاری از قربانیان نقض حقوق بشر به ایشان مراجعه کرده اند و ایشان در حد توان پیگیر پروندهها بوده اند.
برای قوه قضاییه متاسفم که چنین تصمیم های را اتخاذ می کند. جای آقای آوایی بسیار بالاتر از این است که مستشار دادگاه عالی انتظامی قضات شوند هر چند می دانم که ایشان در این پست نیز آثار مثبت و به جایی را از خود به ارمغان خواهند گذاشت و با اختیاری که به دست آورده اند اجازه نخواهند داد تا قضات فراقانونی و سلیقه ای عمل نمایند»
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=268260030023505&set=a.137750943074415.1073741826.137743009741875&type=1&theater
روایت وحید پوراستاد از علیرضا آوایی
وحید پوراستاد روزنامه نگار و حقوقدان است. او در مقالهی «چرا پست جدید اسماعیلی «ارتقا مقام» است؟» به اعتراف «برخی از فعالان سیاسی نزدیک به اصلاحطلبان» اشاره کرده و در مورد آوایی مینویسد:
«آقای آوایی قبل از این سمت، رئیس دادگستری استان خوزستان بود و عموما از قضاتی است که در بیش از سه دهه اخیر پس از انقلاب سال ۵۷ ایران، سمت قضایی داشته و به اعتراف برخی از فعالان سیاسی نزدیک به اصلاح طلبان، فردی حقوقی بود و نگاهی سیاسی به پروندههای قضایی نداشت. »
http://www.radiofarda.com/content/f35_esmaili_new_position/25360315.html
آنچه در زیر میآید نیز نگاه من به علیرضا آوایی و نقش او در سه دهه «جنایت علیه بشریت» است که دو سال پیش انتشار یافت. مقالهی من دو سال پیش و در مردادماه ۱۳۹۱ انتشار یافت. هدف من از انتشار این مقاله، تلاش برای «دادخواهی» و حرکت به سمت «اجرای عدالت» در ارتباط با ناقضان حقوق بشر در کشورمان و پژواک صدایی است که خاموش شد.
بین شهادت من و این دو حقوقدان تفاوت از زمین تا آسمان است. یکی از ما اشتباه میکند. داوری را به خوانندگان گرامی واگذار می کنم.
علیرضا آوایی، غلامرضا خلف رضایی زارع و چند جنایتکار علیه بشریت
در آستانهی بیست و چهارمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی لازم میبینم در مورد چند تن از عاملان کشتار ۶۷ و جنایتکاران علیه بشریت در جنوب ایران که در سالهای گذشته ارتقا مقام یافته و بالاترین پستهای قضایی کشور را در دست دارند روشنگری کنم.
سید علیرضا آوایی
آوایی متولد دزفول، در «دوران طلایی امام»، دادستانی انقلاب اسلامی دزفول و برای مدتی مسئولیت زندان یونسکو را به عهده داشت. نام وی در زمرهی ۳۹ نفری است که از طرف اتحادیه اروپا به عنوان ناقضین حقوق بشر اعلام شده و ضمن آنکه
داراییشان در اروپا مصادره شده اجازه ورود به این اتحادیه را نخواهند داشت.
سید علیرضا آوایی به همراه غلامرضا خلف رضایی زارع، شمسالدین کاظمی، هردوانه، نعمتالله کفشیری (۱)، غلامحسین نداف، (۲) علی نادی خلف،(۳) عبدالعظیم توسلی، عبدالرضا سامینژاد، رشیدیان، عبدالحسین دعیجی، حبیب بلوایه، گندمی و ... ارکان اصلی دستگاهی را تشکیل میدادند که مرتکب بزرگترین جنایات در استان خوزستان شدند. این عده در دههی خونین ۶۰ مسئولیت ادارهی دستگاه قضایی و زندان یونسکو یکی از اصلیترین مراکز شکنجه و سرکوب در جنوب ایران و یکی از مخوفترین زندانهای کشور را به عهده داشتند. دستگاه جنایت، از اولین روزهای پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی شکل گرفت و بعدها دامن گروههای سیاسی و مردم را گرفت. غالب افرادی که پس از انقلاب تحت عنوان «وابستگان رژیم سابق» به مرگ محکوم شدند توسط یک تیم حدوداً ده نفره از کمیته وسپاه دزفول که مقرآن در زندان یونسکو (۴) بود به جوخهی اعدام سپرده شدند. احمد وعلیرضا آوایی، خلف رضایی، غلامعلی رشید علی نور معروف به «سردار رشید» جانشین فعلی رییس ستاد کل نیروهای مسلح پای ثابت اعدامها بودند و تیرخلاص زندانیان توسط آنها زده میشد.
محل زندان «یونسکو» در دوران شاه بنیادی بود که با همکاری ملل متحد و به منظور کمک به درمان و بهداشت کودکان در دزفول تأسیس شد. در سالهای پایانی دوران پهلوی این مرکز در اختیار ادارهی آموزش و پرورش دزفول گذاشته شد و عاقبت به باشگاه فرهنگیان تبدیل شد و در «دورن طلایی امام» که آمده بود کشور را آباد کند به زندان و شکنجهگاه و کشتارگاه انسانی مبدل شد.
در سالهای ۶۰ تا ۶۲ این زندان دارای یک بندعمومی با هشت اتاق و دوازده سلول انفرادی و دو اتاق کوچک با گنجایش ۴ تا ۶ نفر بود. از سال ۶۴ تا ۶۷ تعداد سلولهای انفرادی به بیست و چهار و تعداد اتاقهای مجزا از بند، از دو به چهار رسید و شش سلول قرنطینه و چهار بند جدید برای معتادان و یک بند سیاسی برای زنان ایجاد شد.
سیدعلیرضا آوایی در مقام دادستانی و ریاست این زندان در حالی که برادر بزرگترش سید احمد در بالاترین پستهای فرماندهی سپاه خوزستان قرار داشت (۵) مرتکب بزرگترین جنایات به مدت یک دهه شد.
محمدرضا آشوغ یکی از اسیران زندان یونسکو در مورد بخشی از جنایات صورت گرفته در این زندان که خود شاهد آن بوده میگوید:
«پشت حیاط خلوت این زندان محوطهی پرت افتادهای وجود داشت که زندانیان خردسال را دو یا سه نفره در این محل اعدام میکردند. بچههایی که در این محل اعدام شدند از جمله عبارتند از عبدالرضا زنگویی، حمید آسخ، غلامرضا گلال زاده و ... در این محوطه تعدادی درخت کهن و قطور وجود داشت. محکومان خردسال را به درخت میبستند و سپس با شقاوت تمام به آنها شلیک میکردند. ما بارها این صحنههای فجیع را از سوراخ سلول دیده بودیم. درختان تنومند پر از شلیک گلولهها، سوراخ سوراخ و خونین شده بود و تکههایی از گوشت بدن انسان به درختها چسبیده بود. عاملان رژیم به قصد از بین بردن آثار جنایات خو،تعدادی از این درختان را قطع کردند.
نشریه آزادی شمارهی ۲۸ و ۲۹ صفحههای ۱۳۷ و ۱۳۸
شاهد دیگری در این زمینه میگوید:
«سال شصت هنگاهی میخواستند یکی از بهترین همکلاسیهایم یعنی عبدالرضا زنگویی در چمن زندان یونسکو اعدام کنند و پنچره ها را باز کرده بودند تا همگی شاهد این صحنه باشیم. فریدون گرجی( اکنون سرتیپ سپاه و فرمانده قرارگاه خاتم الانبیا است که حفاظت تهران را بر عهده دارد ) از جوخه اعدام جدا شد و جلوی پنجره آمد و کلاه از صورت خود پایین اورد و روی به زندانیان کرد و گفت: " من برای اسلام میکشم و ترسی برای پوشاندن صورت خودم ندارم .»
http://dezfulzandan.blogspot.se
سید علیرضا آوایی به همراه شمسالدین کاظمی و حجتالاسلام محمد حسین احمدی، نعمتالله کفشیری مسئول سپاه دزفول و هردوایه رئیس زندان یونسکو (۶) در مرداد۶۷ مسئولیت کمیتهی مرگ در دزفول را به عهده داشتند. "حبیب بلوایه"، "گندمی (۷)"، "علی نادی خلف"، "عبدالحسین دعیجی" و... نیز در انتقال زندانیان و اجرای حکم اعدام شرکت داشتند.
محمدرضا آشوغ یکی از ۴۴ نفری که توسط این دادگاه به علت آن که حاضر نشدند با مجاهدین بجنگند به اعدام محکوم و در «مسیر اجرای حکم اعدام» موفق به فرار شد در مورد چگونگی تشکیل دادگاه و مراحل مختلفی که پیش از اجرای حکم اعدام پشت سرگذاشتند توضیحات تکاندهندهای دارد.
وی از جمله میگوید که ابتدا زندانیان را به دفتر دادستانی دزفول برده و در آنجا صدور حکم اعدام را به آنها ابلاغ کردند و سپس خواستار آن شدند که وصیت خود را بنویسند. نیمههای شب محکومین به اعدام را با دو مینیبوس همراه با ماشینهای سپاه و آمبولانس به پادگان نظامی «ولیعصر» کنار پل کرخه منتقل و در آنجا آنها را مجبور میکنند که در حمام غسل کرده و با سدر و کافور خود را بشویند و کفنهایی را که آماده کرده بودند پوشیده آماده اجرای حکم اعدام شوند. جانیان سپس محکومین را برای اجرای حکم اعدام با دستهای بسته در حالی که کفن پوشیده بودند به میدان تیر منتقل میکنند.
سید علیرضا آوایی (۸) که در این کشتار بزرگ نقش تعیین کننده داشت، پس از پایان قتلعام مانند بسیاری دیگر از قاتلان ترفیع مقام گرفته و در دوران زعامت شیخ محمد یزدی بر قوه قضاییه، به ریاست کل دادگستری استان کرمانشاهان رسید و سپس در دوران شاهرودی ریاست کل دادگستری اصفهان را به عهده گرفت و نقش مهمی در سرکوب تظاهرات مردم اصفهان در خرداد ۸۲ داشت. در رشته تظاهراتی که در شهرهای اصفهان، شاهین شهر و خمینیشهر صورت گرفت بیش از ۳۰۰ نفر از مردم توسط نیروهای امنیتی بازداشت شدند.
آوایی در سال ۸۵ بعد از منصوب شدن عباسعلي عليزاده رئيس كل پيشين دادگستري استان تهران به سمت معاون اداري و مالي قوه قضائيه، سكان هدايت دادگستري پايتخت را بر عهده گرفت و همچنان در این پست خدمت میکند. در دوران وی علاوه بر زندانیان وکلا نیز مورد تعرض قرار گرفتند و سختگیری و اهانتهای بیشماری به همراه تضیقات گوناگون به هنگام ورودشان به مجتمعهای قضایی و تلاش برای رسیدگی به پرونده موکلینشان به آنها تحمیل شد.
بعد از فاش شدن حوادث بازداشتگاه کهریزک حمید درخشاننیا، قائم مقام آوایی اعلام کرد که آوایی دو سال پیش از سال ۸۸ پیشنهاد تعطیلی بازداشتگاه کهریزک را داده بود، اما روابط عمومی دادسرای تهران ضمن تکذیب این سخنان صورت جلسه بازدید رئیس دادگستری استان تهران از بازداشتگاه کهریزک را منتشر کرد که در آن آوایی نوشته بود: «شخص یا اشخاصی از نحوه رفتار ماموران، شکایتی به اینجانب اعلام و اظهار نداشتند.» کمیته مجلس هم اعلام کرد که همه مسئولان قضائی از بالاترین رده از بازداشتگاه کهریزک مطلع بودهاند و «اینکه برخی مسئولان قضائی طی مصاحبههایی از خود سلب مسئولیت نمودهاند به هیچوجه قابل پذیرش نیست.»
غلامرضا خلف رضایی زارع
خلف رضایی در سال ۵۴ در حالی که دانش آموز بود همراه با دو طلبه به نامهایی رحیم سعیدفر و محمدعلی امین در دزفول دستگیر و به زندان محکوم شد.
http://www.iranemoaser.ir/files/fa/PDF/3/27/3_27_8.pdf
وی پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی در دادگاه انقلاب دزفول در مقام بازجو، شکنجهگر و قاضی مشغول به کار شد و جنایات زیادی را در این دوره که سیاههترین سالهای حکومت اسلامی است مرتکب شد.
محمدرضا آشوغ در مورد وی میگوید:
«از نمونههای عجیب و منحصر به فرد در زندان یونسکو دزفول، شلیک به درون سلولها بود. روزی زندانیان علیه وضعیت صنفی غیرقابل تحمل زندان، دست به اعتراض زدند. در این هنگام خلف رضایی با هدف کشتن زندانیان دستور داد تا از بالای پشت بام و از راه هواکش به درون سلولها شلیک کنند بر اثر این اقدام وحشیانه عدهای از جمله علی محمد جهانگیری مجروح شدند. علی محمد از ناحیه صورت به شدت مجروح گردید.
نشریه آزادی شمارهی ۲۸ و ۲۹ صفحههای ۱۳۷ و ۱۳۸
یکی دیگر از شاهدان عینی در مورد جنایات خلف رضایی میگوید:
«مادر علی محمد رحیمی پس از بازگشت از زندان با قطار تصادف کرده و جان خود را از دست داد.فرزندش علی را قبل از ۳۰ خرداد سال ۶۰ دستگیر کرده و به یک سال حبس محکوم کرده بودند.
بعد از ۳۰ خرداد محمد فرزند دوم مادر، دستگیر شد. آوایی و خلف رضایی، دادستان و سربازجوی دژخیم، علنآ میگفتند : از هر خانه وقتی دونفر دستگیر شوند یکی از آنها سهم امام است.
منظورشان این بود که یکی از دو فرزند مادر را اعدام خواهند کرد. یک روز خلف رضایی به مادر گفت : دیگر به ملاقات نیا، چون علی با ما همکاری نکرده است. دفعۀ بعد برای تحویل گرفتن جسدش بیا !
مادر از این حرف آشفته شده و به زندان یونسکو میرود. آنجا هم برخوردهای بسیار وحشیانهیی با او میکنند، به حدی که تعادلش را از دست میدهد. در بازگشت از زندان، مادر که دیگر تعادل روانی نداشت بر روی ریل قطار میرود و قطار در حال حرکتی به او میزند. مادر چند روز در بیمارستان راه آهن اندیمشک بستری میشود. در بستر تقاضا میکند قبل از مرگ یکبار با فرزندش علی ملاقات کند. اما خلف رضایی در جواب میگوید : میخواهم آرزو به دل بمیری تا بعد علی را پیشت بفرستم.
مادر در واقع دق مرگ شد. آن روزها مصادف با ماه رمضان سال ۶۱ بود و ما با علی در زندان بودیم. درست سر افطار بود که دژخیمان آمدند. با طعنه از علی پرسیدند : تو علی محمد هستی یا محمد علی ؟ علی همان لقمۀ اول افطار را زمین گذاشت، با استواری پاسخ داد : درست آمده اید من علی هستم.
بعد نوترین لباسش را پوشید و شروع به دیده بوسی و خداحافظی با ما کرد. به من که رسید، گفت : اگر زنده ماندی سلام مرا به ..... برسان . و مثل شیر برای اعدام رفت. دژخیمان بعد از اعدام او جسدش را درست در روزی که مراسم ختم مادرش را گرفته بودند به خانواده اش تحویل دادند.»
http://asemanigharghesetare.persianblog.ir/post/28
خلف رضایی که به «خلف رینگو» معروف بود پس از جنایات زیادی که در شهرهای مختلف خوزستان از جمله دزفول، مسجد سلیمان و اهواز مرتکب شد به کردستان منتقل شد و در دادگستری انجا مشغول کار شد. گفته میشود وی برای مدتی به علت سوءاستفاده از موقعیت شغلی از کار برکنار شد اما دوباره به خاطر خدماتی که در سرکوب و شکنجه و کشتار ارائه داده بود به پستهای بالای قضایی منصوب شد. وی در این دوران ابتدا به ریاست کل دادگستری استان مرکزی ارتقا یافت و سپس طی حکمی از سوی شاهرودی به عنوان دادیار دادسرای دیوان علی کشور منصوب شد اما یک ماه بعد به در خرداد ۱۳۸۵ به ریاست کل دادگستری اردبیل رسید و سپس در سال ۸۹ به حکم لاریجانی به عنوان عضو معاون ديوان عالي كشور به خدمت مشغول شد.
شمسالدین کاظمی
وی متولد ۱۳۳۴، در دزفول، و یکی از بیرحمترین بازجویان و شکنجهگران دادستانی دزفول و عاملان اصلی کشتار ۶۷ است. کاظمی که به مدت زیادی از خانوادهی زندانیان سوءاستفاده میکرد، سه سال پیش به اتهام زنای محصنه در دزفول دستگیر شد. پروندهی او که در کنف حمایت برادران آوایی قرار داشت سر و صدای زیادی در شهر برانگیخت. عاقبت علیرضا آوایی که نفوذ زیادی در دستگاه قضایی منطقه داشت او را از زندان بیرون آورد و برای خوابیدن سر و صداها کاظمی را به تهران فرستادند. در حال حاضر گفته میشود وی در مغازهی عمویش در بازار تهران به کار مشغول است.
محمدرضا آشوغ که پس از دستگیری دومش در سال ۶۵ شش بار به شدت توسط کاظمی مورد شکنجه قرار گرفته و آثار آن هنوز بر بدنش موجود است در مورد نقش کاظمی در کشتار ۶۷ میگوید: وی یکی از اعضای فعال هیئت کشتار بود و پس از ابلاغ حکم اعدام به آنها در دفتر دادستانی دزفول در محوطهی زندان یونسکو زندانیان را مجبور به نوشتن وصیتنامه میکند و از آنجایی که آشوغ حاضر به نوشتن وصیتنامه نمیشود به شدت از سوی او مورد ضرب و شتم قرار میگیرد و او را کشان کشان به حیاط زندان برده و در کنار سایر زندانیان که به صف روی زمین نشسته بودند مینشاند.
آشوغ همچنین توضیح میدهد بعد از آن که در حمام پادگان نظامی ولی عصر از انجام غسل و پوشیدن کفن امتناع میکند کاظمی به همراه ۴ پاسدار دیگر او را به شدت مورد ضرب و شتم قرار میدهند و پیکر درهمکوفتهاش را به مینیبوس حامل زندانیانی که عازم جوخهی مرگ بودند منتقل میکنند. وی پیش از آنکه به میدان تیر برسند با باز کردن دستهایش موفق به فرار میشود. (۹) داستان فرار وی در کتاب خاطرات آیتالله منتظری و در نامهی محمدحسین احمدی حاکم شرع ناراضی خوزستان به خمینی آمده است. احمدی جهت اعتراض در مورد نحوهی صدور احکام اعدام نزد آیتالله منتظری رفته بود. (۱۰)
عبدالعظیم توسلی
توسلی متولد دزفول و یکی از بازجویان و شکنجهگران زندان یونسکو است که در سالهای بعد ترفیع مقام یافت و به ریاست دادگستری خوزستان رسید. وی در دوران هاشمی شاهرودی مدیر کل امور اداری و استخدامی کارکنان اداری قوه قضاییه بود و در اسفند ماه گذشته از سوی وزیر اقتصاد به مدت دو سال به سمت عضو هيأت عالي نظارت سازمان جمع آوري و فروش اموال تمليكي منصوب شد.
وی علاوه بر این صاحبامتیاز و مدیر مسئول هفته نامه «آیین زندگی» در اهواز است.
گفته میشود توسلی پیش از انقلاب به نام «فرخ» معروف بود و مورد سوءاستفاده جنسی قرار میگرفت. وی در سال ۵۷ به بچههای مذهبی دزفول وصل شد و این بار از نام شناسنامهای خود یعنی عبدالعظیم استفاده کرد.
پس از پیروزی انقلاب، وی با همدستی احمد آوایی، سعید توتونچی (برادر زن آوایی)، خلف رضایی، مهدی درویش زاده (نماینده سابق دزفول) و... پرونده ای علیه حسن صحرابدری یکی از لاتهای شناخته شدهی دزفول تشکیل دادند و وی را به جرم لواط و ... به جوخهی اعدام سپردند. از قرار معلوم وی چندجایی مطرح کرده بود که با عبدالعظیم توسلی و تعدادی دیگر از «انقلابیون» رابطهی جنسی داشته است.
ایرج مصداقی ۱۱ مرداد ۱۳۹۱
www.irajmesdaghi.com
irajmesdaghi@gmail.com
پانویس:
۱- اولین مسئول عملیات ذخیره سپاه دزفول در سال ۱۳۵۹نعمت الله کفشیری در جریان کشتار حضورداشت. وی از چهره های بسیار خشن زندان یونسکو، و یکی از ماموران اعدام و تیرخلاص به زندانیان سیاسی ی این زندان است. عوامل رژیم در تعریف از او مینویسند: «روزهای نخستین جنگ بود و شور انقلابی ، او با کلاه لبه دار خاکی رنگ و یک قبضه کلت کمری ۴۵ ارتشی که به کمر بسته بود هیبت یک فرمانده خشن را برای کسی که اولین بار او را میدید داشت ....»
http://byzsd.blogfa.com/post-63.aspx
۲- غلامحسین نداف بازجو و شکنجهگری بود که از اولین روزهای پس از انقلاب در کنارعلیرضا آوایی و خلف رضایی بود. او بعدها قاضی مبارزه با مواد مخد رشد ولی به اتهام گرفتن رشوه و کمک به ترانزیت موادمخدر در زمان خدمت در مناطق شمال غرب وآذربایجان غربی به ترکیه دستگیرو ظاهراً شکنجههای سختی را نیز درزمان بازجویی، از قبیل استعمال باتون درهنگام بازجویی در قزوین متحمل شده بود. وی مدت زیادی نیز در سلول انفرادی به سر میبرد و اموالش نیز مصادره شد. وی پس از تحمل ۸ سال زندان با اخراج از قوه قضاییه آزاد شد.
۳- نادی خلف احتمالا به کار آزاد و سرويس و نصب انواع كولرهاي گازي و يخچال و ... مشغول است.
۴- در بهمن ماه ۱۳۹۰ دبیرکل کمیسیون ملی یونسکو از راه اندازی مجدد دفتر نمایندگی یونسكو در شهرستان دزفول خبر داد، بدون آن که بگویند دفتر سابق یونسکو در دزفول محل وقوع چه جنایاتی بوده است. (ایرنا ۱۲ بهمن ۱۳۹۰)
۵- سید احمد آوایی در سال ۱۳۳۰ به دنیا امد و در سال ۵۰ دستگیر و به زندان اهواز منتقل و در دادگاه نظامی به سه سال زندان محکوم شد. وی پس از آزادی از زندان با شرکت در کنکور ۱۳۵۴ در رشته مهندسی آب دانشگاه تهران پذیرفته شد . وی در سال ۵۶ به سوریه رفت و به همکاری با چمران پرداخت.
پس از پیروزی انقلاب به همراه چمران به ایران آمد. ضمن تشکیل کمیته انقلاب اسلامی دزفول در سال ۵۸ مسئولیت تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دزفول بر عهده گرفت و به فرماندهی این سپاه رسید.
در سال ۱۳۶۰ به اهواز رفت و به مدت سه سال مسئولیّت آموزش عقیدتی ، سیاسی و نظامی سپاه منطقه ۸ ( خوزستان و لرستان ) را بر عهده گرفت و در تشکیل و سازماندهی و حمایت از لشکر ۷ ولیعصر و تیپ ابوالفضل العباس لرستان همکاری کرد.
اواخر سال ۱۳۶۳به مدت سه سال به عنوان قائممقام سپاه مستقر در لبنان به آنجا اعزام شد و در تأسیس و راهاندازی حزبالله لبنان به یاری عباس موسوی اولین دبیرکل حزبالله و ... پرداخت. در اواخر سال 1366 به ایران بازگشت و در سپاه مشغول به کار شد. در سال ۱۳۶۹به مقام معاونت سیاسی استاندار خوزستان منصوب شد. پس از آن در سال۱۳۷۰ به مدت ۵/۴ سال به عنوان وابستهی نظامی ایران به سوریه اعزام شد و سرانجام در سال 1۱۳۷۵به قائممقامی مدیر عامل بنیاد تعاون کل سپاه منصوب شد و تا سال ۸۲ در این پست بود. وی در مجالس هفتم و هشتم نماینده دزفول و عضو کمیسیون امنیت ملی بود اما در انتخابات مجلس نهم صلاحیتاش توسط شورای نگهبان رد شد. وی که در جریان انتخابات از حامیان موسوی و کروبی بود پس از انتخابات با امضای بیانیهای خواستار محاکمهی آنان شد.
۶- احتمالاً وی یا یکی از اقوامش با نام مستعار صابر در جریان کشتار سال ۶۷ به عنوان دادستان در کمیته مرگی که در زندان مسجدسلیمان تشکیل شد به همراه رازی دادیار و حمید موسوی بازجوی وزارت اطلاعات شرکت داشت.
http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=4139
۷- عبدالرضا سالمی نژاد در مورد «گندمی» دوست جنایتکارش که نقش مهمی در کشتار و شکنجه داشته میگوید:
«قبل از اینکه خودروی جیپ سیمرغ از داخل سپاه دزفول به بیرون حرکت کند،دوستم گندمی را دیدم. او در حالی که لبخندی بر لبانش بود؛ یکی از اعضای شورای انقلاب فرهنگی را که چند ساعت پیش به جبهه برده بود، خاکی و گِل مالی به سپاه میآورد. با تعجب از او پرسیدم، «گندمی! بیچاره را کجا بردی که اینقدر گِلمالی بود؟» او با لبخندی شیطنت آمیز گفت،«در جبهه در هر فاصلهای که صدای سوت خمپارهها یا توپ ها بلند میشد، روی زمین دراز میکشیدم و به دکتر میگفتم،«روی زمین بخواب.» خصوصا جاهایی که پر از گل و لای بود، این کار را بیشتر میکردم، بیچاره او هم میخوابید.» گفتم، «بی انصاف! او از شخصیت های مملکتی است. برای چه این کار را با او کردی؟» او پاسخم داد،«پدر آمرزیده با کت و شلوار اتو کرده آمده جبهه سر و وضع خاکی من و تو را ببینه. مگه اینکه سالن همایش است یا سخنرانی؟»
http://abadanjami.persianblog.ir/post/388
۸- وی دارای ۴ برادر و یک خواهر به نامهای عنایتالله، اسدالله، محمدعلی، احمد و بتول است. سید عنایتالله دبیر بازنشسته آموزش و پرورش، بتول، خانه دار، سید احمد آوایی، نماینده سابق مجلس، سید علیرضا رئیس دادگستری استان تهران، سید اسدالله آوایی است در قم طلبه و مسئول امور بین الملل ششمین همایش بین المللی دکترین مهدویت، سیدمحمدعلی معروف به وحید که وکیل پایه یک دادگستری و مسئول حقوق سازمان آب برق ناحیهی شمالی دزفول است.
۹- آشوغ میگوید: هنوز از منطقه پادگان بیرون نرفته بودیم، احساس کردم دستهایم چندان محکم بسته نشده. شروع کردم به باز کردن دستهایم. چشمبند را از چشمم برداشتم. صادق رنجبر و محمد انوشه دو طرف من نشسته بودند. به صادق گفتم من دستهایم باز است و میتوانم فرار کنم. صادق با ناباوری گفت: پس منتطر چی هستی؟ برو معطل نکن. ... مینیبوس به خاطر وضعیت جاده آهسته میرفت. بلند شدم و این که حتی بیرون را نگاه کنم از پنجره مینیبوس خود را بیرون انداختم. ... دو مینیبوس حامل اعدامیها و بقیهی ماشینها همراه به صورت ستون تپهماهورها را طی میکردند. منطقه جنگی بود. به خاطر عبور و مرور تانکهای زنجیردار، جاده ناهموار بود و به آهستگی حرکت میکرد. با این حال طوفانی از گرد و خاک همه را جا را فرا گرفته بود و به راحتی چیزی دیده نمیشد. من فقط چراغ ماشینهایی که در فاصلهی ۲۰ الی ۳۰ متری از عقب میآمدند میدیدم. گرد و خاک تمام جاده را پوشانده بود. ساعت حدود سه صبح بود و هوا کاملا ً تاریک، پنجره را پایین کشیدم و خود را تا آنجا که امکان داشت بیرون بردم به طوری که کاملاً از پنجرهی مینیبوس آویزان شده بودم. بعد با یک حرکت پاهای خود را جمع کردم و از پشت خود را به بیرون انداخختم. با پا روی زمین قرار گرفت و بعد با صورت به زمین خوردم. درد تا مغز استخوانم نفوذ کرد. ... با سرعت تمام میدویدم ۵ دقیقه بعد به موانع سیم خاردار پادگان رسیدم. بدون معطلی از سیم بالا رفتم. قسمتهایی از دستم پاره شد که هنوز آثارش هست. از سیمها پایین پریدم و به دویدن ادامه دادم. اکنون قریب ۳ کیلومتر از سیمخاردارها دور شده بودم. ناگهان صدای شلیک مسلسلها بلند شد. ....
۱۰- اشتباه نشود محمد حسین احمدی حاکم شرع خوزستان در جریان کشتار ۶۷ در زندان یونسکو در صدور حکم اعدام حداقل ۴۴ نفر که همراه با محمدرضا آشوغ بودهاند مشارکت داشته است. این جنایتکار در این میان به صدور حکم اعدام برای چند نفر از آنها معترض بوده است که نزد منتظری رفته و برای خمینی نامه مینویسد.
پنجشنبه با خانم نسرین ستوده و جناب دکتر ملکی، سه نفری
راه افتادیم سمت شهرستان نور تا در آنجا به دوستانی بپیوندیم و با هم به
دیدار کهکشانهای سرزمین خویش برویم. ظهر پنجشنبه حرکت کردیم و یک بامداد
باز آمدیم. من پای هر عکس یکی دو جمله نوشته ام از باب شرح. تهی از لطف
نیست اگر این یکی دو جمله ها را مطالعه کنید.
هر ليتر بنزين آزاد ۱۰۰۰ تومان شد
Fri 25 04 2014
به گزارش خبرگزاری مهر، اين قيمتها از ساعت ۲۴ پنج شنبه، چهارم اردیبهشت، به وقت تهران به اجرا گذاشته خواهد شد.
قيمت بنزين معمولی آزاد و سهميهای قبلا به ترتيب ۷۰۰ و ۴۰۰ تومان بود.
همچنين قيمت جديد بنزين سوپر سهميهای هر ليتر۸۰۰ تومان و بنزين سوپر آزاد هر ليتر ۱۱۰۰ تومان اعلام شده است. قبلا قيمت بنزين سوپر سهميهای و آزاد به ترتيب ۵۰۰ و ۸۰۰ تومان بود.
دولت حسن روحانی چندین هفته است که از عزم خود برای افزایش قیمت سوخت خودروها خبر داده بود و اعلام کرده بود که شیب افزایش قیمتها «ملایم» خواهد بود تا بار تورمی کمی داشته باشد.
شرکت ملی پالايش و پخش همچنين قيمتهای جديد گازوئيل يارانهای را برای هر ليتر ۲۵۰ تومان اعلام کرده است که نسبت به قيمتهای قبلی ۱۰۰ تومان افزايش يافته است.
بهای هر متر مکعب گاز CNG برای خودروها نيز ۴۵۰ تومان تعيين شده است که آن هم ۵۰ تومان افزايش قيمت يافته است.
قيمت بنزين تحويلی به خودروهای دولتی هر ليتر ۱۰۰۰ تومان خواهد بود.
قانون بودجه سال ۹۳ به دولت اجازه داده است که قيمت حاملهای انرژی را به طور متوسط تا ۳۳ درصد افزايش دهد، اما تصميم در مورد ميزان افزايش و تعيين قيمت جديد هر نوع سوخت به عهده دولت گذاشته شد.
طی سال جاری، دولت قيمت گاز، نفت کوره، نفت سفيد و گاز مايع «ال پی جی» را افزايش داده بود.
گزارش خبرگزاریهای ایران حاکی است که سهميههای ۴۰۰ تومانی باقيمانده در کارتهای سوخت خودروهای سواری شخصی و موتورسيکلتها کماکان معتبر بوده و دارندگان کارتهای سوخت میتوانند اين سهميهها را با همان نرخ ۴۰۰ تومانی قبلی از جايگاهها دريافت کنند.
ميزان سهميه ماهانه همه خودروها طبق روال قبل خواهد بود و از ساعت ۲۴ روز پنج شنبه سهميه کامل ارديبهشت ماه خودروهای سواری شخصی و موتوسيکلتها به کارتهای سوخت آنها تخصيص میيابد.
سهميه بنزين خودروهای عمومی هم از زمان تغيير نرخ برای باقيمانده ارديبهشت ماه با نرخهای جديد به کارتهای آنها تخصيص میيابد.
نسرین ستوده به زندانیان بند ۳۵۰: با افتخار آماده پذیرش وکالتتان هستیم
نسرین ستوده به زندانیان بند ۳۵۰:
با افتخار آماده پذیرش وکالتتان هستیم
Sat 26 04 2014
نسرین ستوده، وکیل مدافع حقوق بشر در نامهای به زندانیان بند ۳۵۰ زندان اوین، با بیان اینکه مجازات ضاربان آنها در "پنجشنبه سیاه" این بند، «حبس» است، خاطرنشان کرده که «بسیاری از اعضای جامعهٔ وکالت با افتخار آمادهٔ پذیرش وکالت زندانیانی هستند که مورد ضربوشتم قرار گرفتهاند و در راه انجام وظیفه از تهدید به بازداشت و لغو پروانه بیمی به دل راه نمیدهند».
خانم ستوده همچنین از حکومت خواسته تا زندانیان سیاسی را «بدون قید و شرط» و «فورا» آزاد کند.
متن کامل این نامه به شرح زیر است:
پسران، برادران، و بزرگمردان بند ۳۵۰
فاجعهای که پنجشنبهٔ سیاه بر شما رفت، اکنون به فاجعهای ملی برای ایرانیان تبدیل شده است. فاجعهای که بر شما روزنامهنگاران رفت، چرا که ایران به یکی از بزرگترین زندانهای شما تبدیل شده است. فاجعهای که بر شما فعالان کارگری رفته است. شما که سالهاست با دیدگاههای چپ زندگی کردهاید و هویت خود را در آن قالب سامان دادهاید. فاجعهای که بر شما اقلیتهای قومی و مذهبی رفته است. فاجعهای که بر شما فعالان مدنی و دانشجویی رفته است. فاجعهای که بر شما فعالان سیاسی و اجتماعی و فعالان حقوق بشر رفته است. و فاجعه برای آن دسته از هموطنانمان که به نام جاسوسی به گروگان گرفته شدهاند و از شرم یارای سخن گفتن ندارند.
بدانید که همراه شما رنج بردیم و اشک ریختیم و هزاران بار صحنهٔ خشونتی که بر شما روا داشتند مرور کردیم و باز هم مرور کردیم و شجاعتتان را تحسین کردیم که تسلیم عربدههایی نشدید که شما را به سکوت فرا میخواند و هنوز از بند بیرون نرفته بودند که ما را در دردی که میکشیدید شریک کردید و ظلمشان را فریاد زدید. پا به پای شما و همراه شما به بهداری رفتیم و برگشتیم، از پلههای بند بالا و پایین رفتیم، به بند انفرادی رفتیم، سرهایمان را تراشیدیم و تعجبزده از دروغها نگاهشان کردیم. در حالی که یک ملت ۵ سال است با حالتی بهتآلود در انتظار آزادی زندانیان وجدان است، با خشونتی چنین گسترده پیام میفرستند که منتظر نباشید.
پیام ما به خشونتگران موکدا آن است که: زندانیان سیاسی را فورا و بدون قید و شرط آزاد کنید زیرا: محاکمهٔ آنها ناعادلانه بوده است. حکم آنها بر اساس درخواست بازجویان بیخردی بوده است که از استقلال قوه قضاییه و عدالت و برابری و آزادی بیان و حقوق بشر چیزی نمیدانستند. و بدتر از همه به دست قضاتی صادر شده است که مرعوب بازجو بودهاند. راستی چرا حبسهای دو رقمیشان را سه رقمی نمیکنند؟ باتونهایتان را محکمتر در هوا بچرخانید، دروغهایتان را بزرگتر کنید و هر آنچه به ذهن خشونتطلبتان میرسد، دریغ نکنید. همهٔ اینها قبلا آزمایش شده است، نتیجه نمیدهد. کمی تاریخ بخوانید. به قول پسر عزیزم عماد بهاور: «۵ سال است ایستادهایم.» سالهاست ایستادهایم. درهای زندان را به روی ما بگشایید، ما پشت در زندانها در همین نزدیکیها به انتظار ایستادهایم...
دوستان و همبندیان سابق، مجازات چنین عمل وحشیانهای توسط ماموران دولتی حبس است. هر چند در میان زندانیان بند ۳۵۰ یکی از شایستهترین و شجاعترین وکلای ایران، حضور دارد که قطعا راهنماییهای لازم را خواهد کرد، معهذا بسیاری از اعضای جامعهٔ وکالت با افتخار آمادهٔ پذیرش وکالت زندانیانی هستند که مورد ضربوشتم قرار گرفتهاند و در راه انجام وظیفه از تهدید به بازداشت و لغو پروانه بیمی به دل راه نمیدهند. شاید از این طریق به افکار عمومی که خواهان رسیدگی دقیق و روشن شدن ابعاد فاجعه و شناسایی عاملان و آمران آن است نیز پاسخی دقیق و روشن داده شود.
همبندی سابق شما در بند زنان
نسرین ستوده
اشتراک در:
پستها (Atom)