۱۳۹۳ اردیبهشت ۶, شنبه

وداع در غروب مراسم فتل عام دستجمعی زندانیان یونسکودر سال شصت و هفت

برای شهین حیدری
هاشم قلاوند
شاید ان غروب لعنتی را هرگز نشود فراموش کرد. ازورای روزنه هایی که در بالای دیوارها- که به عنوان پنجره بودند- هم می شد قرمزی غروب را دید. همه منتظر صدای پای نگهبان بودند تا "در" را باز کند. چشم ها در جستجوی دلایلی برای آرامش می گشتند. ولی تنها این سکوت بودکه بر یند "ب" زندان سایه گسترده بود. حجم فاجعه پیش رو این قدر بزرگ بود که هیچ کس توان باور آن را نداشت. حتی در سال شصت که ماشین اعدام زندان یونسکو به بسیاری طعم اعدام را چشاند ابعاد فاجعه قابل تصور بود ولی اینک مراسم قتل عام دست جمعی زندانیان در راه بود. هیچ کس را توان تحلیل چنین قساوتی را نبود. قتل عام کسانی که دوران زندان خودرا سپری می کردند و یا در حال اتمام آن بودند؟. کسانی که طبق دستور رییس زندان می بایست منتقل شوند درحال جمع کردن وسایل شان بودند. احمد آسخ که ازروز اولی که حضور هیات بررسی اعلام شده بود به ان بد بین بود سکوت را شکست و با لحن طنز آلودی از طاهر رنجبر پرسید : "مثل اینکه داریم برای رفتن تو گونی وسایلمان را جمع می کنیم." این اصطلاح خود طاهر بود. طاهر از سال 60 تا سال 64 زیر اعدام بود و عاقبت او را به پانزده سال محکوم کرده بودند و در آن سال ها زیر حکم هر وفت از او می پرسیدی :" طاهر خبری از حکم نیست؟" می گفت :" نه تا نیم تنه توی گونیم ولی هنوز سرم بیرون است." احمد می خواست به همه بگوید خبر "شوم" در راه است.همه می دانستن که خبر انتقال "شر" است. ولی هیچ کس نمی خواست ان را بزبان بیاورند. نگهبان در راباز کرد و کفت" زندانیان با وسایلشان بیایند بیرون ." علی شیخی دست در گردن برادرش حسین کرده بود وآرام گریه می کرد. صید محمد انوشه همچنان استوار و پابرچا ساکش را دستانش گرفته بود و به نظر می رسید خیلی مصمم با مساله کنار آمده است. یحیی قلاوند داشت برخی وسایلش را به بچه می داد. رحیم فولادوند داشت با من حرف می زد که نگهبان فریاد "آفایان معطل چی هستن یا الله راه بیفتین." من با رحیم رفتم بیرون. توی حیاط دیگر همه می دانستند داستان چیست. تقریبا با همه روبوسی کردیم چند تا دیگر از بچه که توی لیست نبودند به بهانه کمک و آوردن وسایل امده بودند توی حیاط.
همه قصابان آمده بودند:"هردوانه"، "کاظمی"، "حبیب بلوایه"، "گندمکار"، "علی نادی خلف"، "عبدالحسین دعیجی"و...اینجا کشتارگاه یونسکو است. و اینان چاقوهای خود راتیزو آماده کرده اند تا در گلوی جوانانی فروبرند که گناهی جز مخالفت با نظام سیاسی موجود نداشتند گناهی نابحشودنی که سزای آن مرگ بود و است. قاتلان در برابر قربانیان صف کشیده بودند.
اما ناگهان فریادها و شعارهای شهین حیدری همه را به خود آورد. از لای در می شد او را دید. پاسداری گیسوانش را می کشید و او که مقاومت می کرد. شهین حیدری سومین اعدامی خادواده حیدری بود. پیش از او هوشنگ برادر بزرگ شهین که معلم بود در سال شصت و سپس نسرین حیدری شانزده ساله ، سال دوم دبیرستان بود، در سال شصت و یک اعدام شدند و اینک نوبت شهین بود. آن پاسدار دیگر او را روی چمن زندان می کشاند . شهین نعره می زد و شعار هایی بر علیه جمهوری اسلامی سر می داد. و در کنار "در" جمعیت منتظر را موج از احساسات از خود به در کرد. فریادهای شهین همه را با تلخی انچه در پیش بود مواجه کرد. دیگر هیچ کس را یارای مقاومت نبود حتی می توانستی اشک های صید محمدرا که روی گونه هایش می لغزید ببینی.
شهین گاهی شعر می خواند و گاه شعار می داد. دیگر پاسدار را یارای زورآزمایی با شهین نبود پاسدار دیگری به او ملحق شد هر یک سمتی از مو های شهین را می کشیدند. شهین همچنان فریاد می زد "خمینی را خطاب قرار می داد " .
جان شیفته ای که سودایی جز مردم نداشت. جان شیفته ای که قربانی قساوت کسانی شد که فقط کشتن می توانست به آنان آرامش بدهد.شهین حیدری در حانواده ایی کارگری بدنیا آمده بود. خانواده ایی که از حاصل کار سوزن بانی در راه آهن اندیمشک ارتزاق می کرد. دستگیری بار دوم شهین در سال شصت و پنچ ا این خانواده را که دو جوان خود را از دست داده بود با مشکلات کمر شکن مواجه کرده بود . تبعید به زندان بندرعباس و سپس به زندان گوهر دشت باعث شده بود که پدرش تنها دارایش را یعنی خانه اش را بفروشد تا بتواند روزی در بندرعباس و روز دیگر در کرج به ملاقات او بروند. در زندان گوهر دشت او را به مدت طولانی تقریبا یک سال در انفرادی های معروف به قبرستان نگه داشتند. و در سال شصت و هفت او را به زندان یونسکو آورده بودند. و اینک مراسم قربانی او در جریان بود.
همه نگهبانان و پاسداران به طرف شهین هجوم بردندتا صدای اورا قطع کنند ولی شهین شعار می داد. با لگد و قنداق تفنگ او را می زدند. چهار دست وپای او را گرفتند دها نش را بستن و او را به داخل مینی بوس انداختند.
و در سکوت مابقی زندانیان سوار بر مینی بوس ها شدند.وقتی "در"باز شد تا مینی بوس ها از "در" بگذرند زنان و کودکانی که در صف نانوایی روبروی زندان ایستاده بودند هاج و واج داخل زندان را نگاه می کردند شاید آنان نیزنمی توانستند عمق فاجعه را بفهمند. مینی بوس ها رفتند و این صدای درب آهنین یونسکو بود که ما را به خود اورد.
بعد به خانواده حیدری از طریق دادگاه انقلاب اعلام شد که جنازه شهین در "روبند دزفول" دفن شده است. اما وقتی شبانه برخی خانواده ها – چون خانواده ی مصطفی بهزادیان، رحیم فولادوند و....- قبر ها را شبانه گشودند جنازه ایی در انها نیافتند تا تاریخ را به قضاوتی دیگر در باره فتل عام دستجمعی زندانیان فراخواند.

Tuesday, September 20, 2005

پاسخی به مقاله اقای بقایی درباره زندان یونسکو

کشتار های سال شصت و هفت و اسلام نژاد پرستانه
هاشم قلاوند
مقاله اخیر آقای غلامرضا بقایی در باره کشتار زندانیان سیاسی در شهرستان دزفول و در زندان یونسکو – و بویژه نامه به بازجوی ایشان- حاوی نکاتی چون : نادیده گرفتن واقعیت های بدهی که در طول عمر زندان یونسکو جزء لاینفک ان بود، باز خوانی این رویداد ها بر مبنی اطلاعاتی بعضا" دست دوم و شایعات و همچنین ارائه گزارشی شعار گونه که منجر به تقلیل دادن رویدادهایی که می بایست در ردیف "جنایت علیه بشریت" قرار گیرد به موضع سیاسی یک گروه مشخص، بود که ضرورت پاسخ گویی از سوی کسانی که خود از قربانیان این "کشتارگاه" بوده اند را بیشترالزام می بخشید.
"خا طره جمعی" بخشی از هویت اجتماعی گروه های اجتماعی رادر پروسه زندگی در کنارو در مقایسه دیگر گروه ها شکل می دهد. خا طره جمعی الزاما" به تنهایی حاصل پیروزی ها، شادکامی ها، موفقیت ها و کامیابی ها نیست بل دیگر بخش سازنده ان می تواند ناکامی ها، شکست ها ، فجایع و سوگواری ها باشد. در مقایسه میان افتخارات و سرمستی های یک گروه اجتماعی در روی دیگر خود شکست برای دیگر گروه را به ارمغان می آورد. خاطره ای که در خوانش رسمی از آن رویداد به رسمیت شناخته نمی شود ولی همچو زخمی که هرگز التیام نمی یابد در خاطره گروه قربانی باقی می ماند. در کشتار یهودیان بدست نازی ها هر چند از یک سو تصویری از پیروزی ها فاشیسم در تحقق نژاد پاک در آلمان را به همراه داشت ولی در دیگر سو این سکه فربانیانی قرار داشتند که به خاطر دین و نژاد خود در کوره های ادم سوزی سوختند و یا مجبور شدند که خانه و کاشانه خود را رها کرده و تن تبعید اجباری دهند و در متن های رسمی دوره فاشیسم هیچ گاه نه ازآنان اعاده حیثت نشد که به مثابه فتحی از آن کشتارها نام برده می شد. و یا نسل کشی ارامنه به دست ترک ها در اوایل قرن بیستم و انچه امروز اکراد در ترکیه همچنان از ان رنج می برند. هنوز با اینکه ترکیه در آستانه پیوستن به اتحادیه اروپا است این دولت حتی حاضر نیست که اکرادی که در این کشور زندکی می کنند را به عنوان کردبه رسمیت بشناسد و ازآنان به عنوان ترک های کوهی نام می برد با این توصیف داستان به رسمیت شناخته شدن خاطره جمعی اکراد مجال دیگری می خواهد. و یا در افریقا و..... در دو سو این جنایت دو خاطره جمعی شکل می گیرد: فاتحان و مغلوبان.

روایت زندان یونسکو، روایت تراژیک فضایی است که در ان انسان ها نه تنها بخاطر عقاید شان بل به خاطر نژاد و زبانشان مجازات می شوند. داستان ما داستان قربانیانی است که هدایت کنندگان ماشین قتل عام ان در زندان یونسکو با تفسیری نژاد پرستانه از اسلام می خواستند عرصه دنیا را از فساد غیر هم نژادان که به زعم انان غیر مسلمان بودند میبایست پاک کنند. تفسیر و فهم "خلف رضایی"، "عبدالحمید نداف"، "سید علیرضا آوایی"، "هردوانه"،"حمید نادی خلف"و .. ازاسلام ادراکی مبتنی اصالت نژادی بود. آنان غیر همنژادان خود را (غیر دزفولی ها را )، در گفتمان علی نادی خلف، کسانی که همگی تخمشان بدون بسم الله انداخته شده بود می یافتند که امیدی به هدایت شان نیست.
زندان یونسکو و در اختصاصی ترین دوران عمرش یعنی از میانه سال شصت تا سال شصت و هفت روایتی از اسلام نژادپرستانه به منصه ظهور گذشت. اسلامی که رسالت تفوق یک گروه قومی برعلیه دیگر اقوام را بر عهده داشت. اسلام نژادپرستانه ای که به راحتی اب خوردن می توانست یک غیر دزفولی را به کام مرگ بکشاند. می توانستی چون تاج الدین روبندی، عضو تشکیلات نظامی سازمان مجاهدین، قوی ترین بمب استان خوزستان را بسازی که با ان یک نفر در مسجدسلیمان کشته شود و فقط دو سال ناقابل بگیری و اگر فقط یک کلام در باره فرار همچون رحیم نظری سیاهپوش( از الوار –جمع لرها – دزفول) بگویی وسپس می بایست در کنار دیوار بایستی وتیرباران بشوی در حالی که محکومیت سه ساله داشته باشی. و در خوانش متن اسلامی می توانی بگویی که قربانیان این ماشین کشتار همگی مصداق آیه " اشد علی کفار رحما بینهم " بودند. این دو گانگی استانداردها فقط شامل زندانیان سیاسی نبود می توانستی عبید خسرجی از اعراب حاشیه رود کرخه باشی به جرم ثابت نشده زنا اعدام شوی ولی همچو گروههای جمعی ده –دوازده نفری هموسکسشوال ها (در خوانش متن اسلامی لواط کار) فقط با تعزیری قضیه ختم به خیر شود. در اوج دستگیری گروه های دسته جمعی هموسکشوال های دزفولی در بهار سال شصت و یک که به لو رفتن خانه های تیمی هموسکسشوال ها معروف شد هیچ یک حکم سنگینی نگرفتند ولی بهمن سهرابی معروف به لاپایی(غیر دزفولی) در جا حکم اعدام گرفت. می توانستی دایی آوایی باشی، مرتاض، و عضو مرکزیت یک گروه چپ و جان سالم بدر ببری اما همچو عبدالرضا آل کثیر، از اعضای خلق عرب ، در بین راه دستگیری و انتقال به زندان در کنار جاده "حمید آباد" تیرباران بشوی و اصلا پایت به زندان نرسد. بیاد بیاوریم تراشیدن اجباری سبیل زندانیان عادی الواری که در سال شصت دستگیر شدند.
از زمستان سال شصت که موج اعدام ها شدت گرفت قربانیان همگی غیر دزفولی بودند. آقای بقایی به عمد با نادیده گرفتن چنین واقعیت هایی روایتی از زندان یونسکو ارائه می دهد که بیشتر با فضای شخصی ایشان متناسب است. آقای بقایی بهتر است با ارائه آماری توضیح دهد که از زمستان سال شصت ( بعد از روی کار آمدن تیم خلف رضایی- آوایی-نداف) تا سال شصت و هفت چند نفر از شهر سیصدو پنجاه هزار نفری دزفول در زندان یونسکو حکم اعدام دریافت کردند و از شهر بیست هزار نفری اندیمشک چند نفر؟ من شخصا" آقای بقایی را در زندان ندیده ام اما بهتر است ایشان برای ما بگوید از میان چهل و سه نفر قربانیان اعدامهای تابستان سال شصت و هفت چند نفر آنان دزفولی بود؟
روایت آقای بقایی ازاسامی اعدام های سال شصت و هفت نیز نادرست و حاوی غلط هایی که پیاپی است که تکرار می شوند. مثلا در اسامی اعدامی ها از صغرا قلاوند نام می برد در حالی که خانم قلاوند زنده هستن و اکدون دارای یک فرزند هستند. ویا از زیر زمین زندان یونسکو سخن می گوید، هیچ یک از زندانیان یونسکو تا کنون روایتی مبنی بر اینکه در انجا شکنجه شده باشد جایی بیان نشده است. یعنی احتیاجی نداشتند واصلا" سیاست انان مبنی برلاپوشانی نبود وقتی اعدام ها را در چمن زندان، زندانی که دروسط شهر قرار داشت، انجام می دادند و پنجره های بند را باز می کردند تا زندانیان شاهد مراسم اعدام دوستان، رفقا و همکلاسی های خود باشند دیگر احتیاجی به زیر زمیتی نبود. بد نیست بدانید آقای بقایی در سال شصت هنگاهی می خواستند یکی از بهترین همکلاسی هایم یعنی عبدالرضا زنگویی در چمن زندان یونسکو اعدام کنند و پنچره ها را باز کرده بودند تا همکی شاهد این صحنه باشیم. فریدون گرجی( اکنون سرتیپ سپاه و فرمانده قرارگاه خاتم الانبیا است که حفاظت تهران را بر عهده دارد ) از جوخه اعدام جدا شد و جلوی پنجره آمد و کلاه از صورت خود پایین اورد و روی به زندانیان کرد و گفت: " من برای اسلام می کشم و ترسی برای پوشاندن صورت خودم ندارم."

در توضیح "جنایت علیه بشریت" امده است انجا که مردم به خاطر عقاید،دین، نژاد،زبان و... به صورت دسته جمعی ویا انفرادی به قتل برسند "جنایت علیه بشریت رح داده است. با رجوع به اسناد و ارشبو سازمان ملل در مورد وقایعی که "جنایت علیه بشریت" خوانده و مقایسه آنها با مورد ایران و به طور خاص مورد " زندان یونسکو" می توان مورد اخیر را از زمره چنین جنایاتی قلمداد کرد.
اقای بقایی در مطلب خود با انکارو نادیده گرفتن چنین حقایقی عملا" راه تحریف کشتارهای زندان یونسکو در پیش گرفته است. و با نادیده گرفتن خاطره جمعی اعراب و الواربه نوعی به هم داستانی با راویان رسمی این جنا یت ها نشسته است

هیچ نظری موجود نیست: