بنام خداوند بخشنده مهربان
با توکل بخداوند انشالله
زلال ،پاک و با اخلاص باشیم
برای مخلوق جز خالق او نیست
خداوندا پناه به تو میبرم از شر وسوسه های شیطان مردود
پیدا و پنهان شهریار آهی و طرح تجزیه ایران, احمد علی مسعود انصاری
"نقشه جغرافیایی تازه ایران
برگزاری کنگره ملیت های ایران فدرال ( جدایی طلبان)در استکهلم زیر نظرسازمات سی-آی-ادر روز های شنبه و یکشنبه ۲۶ و ۲۷ ماه مه ۲۰۱۸ میلادی ، سیزده سازمان جدایی طلب زیر نظر شهریار آهی، مامور بازنشسته سیا !جلسه ای در استکهلم ، سوئد تشکیل دادند .در این جلسه در باره مرزهای آینده مناطق جدایی طلب توافقاتی انجام شد و قرار شد زیر نظر آمریکا نقشه تازه جغرافیایی برای ایران آینده ترسیم گردد. شهریار آهی از مشاورین نزدیک و خزانه دار آقای رضا پهلوی بود. این شخص میان سال های ۱۹۸۰- ۱۹۸۸ در دوران ریاست جمهوری رونالد ریگان در آمریکا ماهانه یکصد و پنجاه هزار دلار از آمریکا دریافت می کرد ، از این مبلغ ماهی پنجاه هزار دلار به پرویز ثابتی ، مدیر اداره سوم ساواک که در آمریکا به سر می برد می پرداخت و یکصد هزار دلار باقیمانده را خرج فعالیت های میهن پرستانه ! شهریار ایران زمین ، رضا شاه دوم می کرد. بد نیست این کنگره یک کپی از نقشه جدید جغرافیای ایران و تقسیمات کشوری را منتشر کند تا مردم ایران بدانند در آینده جزو کدام قوم جدایی طلب می باشند و شناسنامه و پاسپورت کدام کشور ایرانستان را دارا خواهند بود."
با توجه به این نوشته و فعالیت های فعلی سیاسی آقای آهی و با توجه به تبحر قابل ملاحظه ای که آقای آهی در متقاعد کردن مخاطبین خود دارد ، لازم دیدم تا آنچه از شخصیت ایشان را که به شخصه تجربه کرده و یا از نزدیکان شنیده ام را در اختیار عموم قرار بدهم . من در مورد آقای آهی قضاوت نمیکنم قضاوت با خداست. چون آقای آهی در امور سیاسی ایران فعالیت میکند ،حق ملت ایران است که ایشان را بهتر بشناسند تا انشالله بتوانند نه در تاریکی بلکه در روشنایی و با چشم بازتر به همکاری خود با آقای آهی ادامه بدهند. تجزیه و جنگ داخلی به نفع ملت ایران نیست. درشروع اساسنامه کنگره ملیت های ایران فدرال آمده است " انقلاب بهمن ماه 1357 هجرى ش (1979 میلادى) كه علیه استبداد٬ تبعیضات و نابرابری هاى سیاسى٬ اجتماعى و اقتصادى بر مردمان ایران بود." ایا آقای آهی با این گفته اساسنامه موافق است؟
حال به شرح قسمتی از تجربیات و شنیده های بی واسطه و آنچه از شخصیت آقای آهی میشناسم میپردازم. باید اذعان کنم که من حدود سی سال است که با ایشان به صورت حضوری ارتباطی نداشته ام .انشالله مطالب زیر مورد توجه خوانندگان عزیز قرار بگیرد. من مطالب را به دو قسمت سیاسی و غیر سیاسی تقسیم میکنم.
موارد غیر سیاسی
1- آهی و دکتر هوشنگ رام
دکتر هوشنگ رام رئیس بانک عمران در زمان شاه و دایی آقای شهریار آهی بود. قبل از انقلاب آهی در سمت معاون بانک عمران با دایی خود کار میکرد. بعد از پیروزی انقلاب دکتر رام در ایران بود و قصد خروج از ایران را داشت. قرار میشود آقای شهریار آهی ترتیب این کار را بدهد. امکانات مالی لازم از طرف دکتر رام در اختیار آقای آهی قرار میگیرد. نقشه کار بر این بود که دایی جان به سواحل بوشهر رفته و خواهر زاده قایق های هورکرافت انگلیسی برای نجات ایشان بفرستد. بر اساس این برنامه دکتر رام سه روز پی در پی به محل تعین شده در ساحل میرود و خبری از قایق های انگلیسی نمی شود و در روز سوم مامورین جمهوری اسلامی به بودن او در کنار ساحل که با راننده و آشپز مخصوص به آنجا می رفته مشکوک شده او را دستگیر میکنند. سال ها بعد دکتر رام با وساطت خانم خود که از اهالی قم و دارای ارتباطات و امکانات لازم برای آزادی همسر خود بود از زندان آزاد و به امریکا آمد . دکتر رام خود واقعه بالا را شخصا برای من تعریف کرد.
2- آهی و آقای بهمن باتمان قلیچ
بهمن باتمان قلیچ که با دختر دکتر رام ازدواج کرده بود برای من تعریف کرد که قبل از ازدواج از آهی میخواهد تا از طرف او دختر دکتر رام را برای او خواستگاری کند. آهی قبول کرده و برای خواستگاری دختر دایی خود برای بهمن پیش دایی می رود. در آن جلسه به جای خواستگاری برای بهمن، دختر دایی را برای خود خواستگاری میکند. دکتر رام به قدری عصبانی می شود که زیر سیگاری روی میز را به طرف آهی پرتاب میکند. داستان پرتاپ زیر سیگاری را خود آهی برای من تعریف کرد. تا آنجا که به خاطر دارم بهمن باتمان قلیچ به خاطر این مسئله از آهی بسیار دلخور بود.
3- آهی و قران
وقتی در سال 1981 میلادی آقای رضا پهلوی از من خواست تا به او بپیوندم من در کاخ قبه به او اعلام کردم به جز خداوند اربایی ندارم و تا روزی که راه خدا را برود مانند یک برادر با او هستم و روزی که نرود با او می جنگم و رضا پهلوی چنان تحت تاثیر قرار گرفت که گریه کرد. بعد از آنکه او شرط مرا پذیرفت و به شکر خداوند به او پیوستم شاهد آن بودم که نه تنها نماز او قطع نمیشود ولیکن بسیار اصرار و دقت در خواندن نماز سر وقت دارد. بعد از پیوستن آقای آهی به جمع ما (در سال 1982 میلادی) شروع به زیر سئوال بردن آیات قران در نزد آقای پهلوی کرد . به خاطر دارم در رباط مراکش در جلسه ای من ، رضا و آهی در دفتر رضا نشسته بودیم آقای آهی مطرح کرد که در قران آمده است که خداوند زمین و آسمانها را در ظرف شش روز خلق فرموده و این از نظر قوانین فیزیکی عملی نیست. به هر دو ایشان تذکر دادم خداوند قادر مطلق است و به هر چه بگوید موجود باش موجود میشود و قدرت خداوند به اسباب عادی احتیاجی ندارد و همه چیز بر خداوند ممکن است. اینکه آقای اهی چقدر موفق شد آقای رضا پهلوی را از خداوند دور کند خود آقای رضا پهلوی باید شهادت بدهد.
4- آهی و آقای شهبازی
سال 1983 میلادی با هواپیمای خصوصی یک آمریکایی به نام میسون به همراه رضا در فلوریدا از شهری به شهر دیگر میرفتیم. من و آهی و دکتر غلام حسین کاظمیان که مسئول کارهای رضا در آمریکا بود با هم نشسته بودیم. آقای شهبازی نیز که از مامورین مخصوص بود و مسئولیت حفاظت رضا را بعهده داشت در هواپیما همراه ما بود. آقای شهبازی با عصبانیت به طرف جمع ما آمد و به آهی گفت "ای مادر قحبه پدرت را در میاورم" . من و کاظمیان جا خورده بودیم. آهی با خونسردی در مقابل این توهین آقای شهبازی سکوت و طوری رفتار کرد که انگار چیزی نشنیده است. چند روز بعد به مراکش رفتیم. من ،رضا و آهی در دفتر رضا نشسته بودیم. آهی شروع به تعریف کردن از آقای شهبازی کرد که چقدر آقای شهبازی مرد خوبی است و بعد از چند جمله در وصف خوبی های آقای شهبازی ناگهان به رضا گفت و باید به اعلیحضرت بگویم که دیروز آقای شهبازی با ماشین مورد علاقه شما تصادف کرده و صدمات زیادی به ماشین وارد شده است . رضا با شنیدن این اتفاق سخت عصبانی شده و خواستار مجازات آقای شهبازی شد . به لطف خداوند کلی با رضا وارد بحث در دفاع و حمایت آقای شهبازی شدم تا بتوانم مسئله را رفع و رجوع کنم.
5- آهی و شاهدخت فرحناز
آهی در سال 1982 میلادی به دلائلی که در بخش سیاسی عرض خواهم کرد به جمع یاران سیاسی رضا پیوست. از همان اول قصد نزدیک شدن به فرحناز را کرد. در آن زمان نادر معتمدی دوست و همکلاسی رضا با فرحناز نزدیک بود. در آن تابستان رضا در خانه آقای اردشیر زاهدی در منترو اقامت کرد. من ، آهی و نادر معتمدی نیز به همراه سایر دوستان رضا در این سفر حضور داشتیم. آهی خود را با نادر معتمدی نزدیک کرد و با او شبها به عرق خوری پرداخت . نادر معتمدی از سایر دختران و زنان دیگر که در زندگی او بودند برای آهی تعریف کرد و آهی نیز آن اسرار را به فرحناز باز گو کرد و روابط عاطفی فرحناز و نادر معتمدی را بهم زد. حال نوبت آهی بود که خود را جایگزین نادر معتمدی کند. در سفری که رضا در همان سال به آمریکا آمد در خانه آهی در ایالت کنتیکت اقامت کرد. آهی از فرحناز نیز دعوت کرد که مهمان او باشد. برای اینکه با فرحناز تنها شده تا بتواند دل او را به دست بیاورد، دوست دختر خود را برای برقراری رابطه به رضا معرفی کرد تا رضا او را به دوست دختری خود قبول کرده و سرگرم شود. چون آن خانم از رضا چند سالی بزرگ تر بود آن خانم را به رضا بسیار جوانتر معرفی کرد. روز ها این چهار نفر دو به دو با هم بودند. شب ها که رضا و فرح ناز به خواب میرفتند آهی به سراغ دوست دختر خود که روزها را با رضا میگذراند میرفت و محافظین رضا از آن مسئله عکس گرفتند. در جلوی من دائما آهی را تهدید میکردند که اگر دست از پا خطا کند عکس را به رضا نشان خواهند داد. در هر صورت رضا از مسئله مطلع و رابطه اش با ان خانم بهم خورد ولیکن رابطه آهی و فرحناز ادامه پیدا کرد. چندی بعد در مراکش در خانه رضا بودیم. فرحناز نیز برای دیدار رضا و آهی به مراکش آمده بود و روابط عاطفی سختی میان فرحناز و آهی ( شاهد نتایج و اثرات آن بودم) بوجود آمده بود. روزی آهی از من خواست که از رضا فرحناز را برای او خواستگاری کنم. بعد از ساعت 11 صبح که رضا تازه از خواب بیدار شده بود به اطاق خواب رضا رفتم و خواسته آهی را برای او باز گو کردم. رضا به من گفت آهی مشاور من است و اینکار درست نیست . به من گفت که به کسی چیزی نگویم تا او تکلیف را روشن کند. شب همان روز برای شام دور میز نشستیم. من و رضا در یک سوی میز و آهی و فرحناز در سوی مقابل و مسعود معاون نیز در سر میز حضور داشت. رضا دستور داد عرق بیاورند . آهی و رضا مشغول نوشیدن عرق شدند. همان شب رضا رو به من کرد و گفت احمد من آرزو دارم روزی مثل تو بشوم و بعد به خوردن عرق با آهی ادامه داد. بعد از چند گیلاس دیگر بحث صحبت را به موضع ازادواج کشاند و اظهار داشت که عشق در ازدواج معنی ندارد و او تنها بخاطر پول و قدرت ازدواج خواهد کرد. به او اعتراض کردم از زیر میز با پا به من زد و از من خواست که سکوت کنم. چند بار این موضوع را تکرار کرد که آهی نیز شروع به سخنرانی نمود که عشق در ازدواج معنی ندارد و او هم مانند رضا تنها بخاطر پول و قدرت ازادواج خواهد کرد. آهی به سخنرانی خود ادامه میداد که فرحناز آرام میز را ترک کرد و بعد از آن رابطه عاطفی فرحناز و آهی منتفی شد.
6- آهی ، رضا و دختر یول براینر
در زمانیکه با رضا و آهی در مراکش بودیم که سنه آن میان سالهای 1982 تا 1984 میلادی بود چند ماهی از این زمان را رضا سخت عاشق دختر یول براینر هنر پیشه سابق سینما شد. از سفر تفریحی از اگادیر با هواپیما به کازابلانکا برمیگشتیم. گروه ما در جلوی هواپیما در قسمت درجه یک هواپیما نشسته بودند. وقتیکه هواپیما به زمین نشست همه بلند شده و خواستار خروج از هواپیما بودند . زمانی که رضا و این خانم بلند شده ودر راهرو خروج هواپیما قرار گرفتند خانم برگشته و شروع به بوسیدن رضا کرد. با اینکار خود سد معبر کرده و کسی نمیتوانست از هواپیما پیاده شود . من چند دقیقه ای صبر کردم و چون اثری از تمام شدن این ماچ و بوسه مشاهده نمیکردم و میدیدم که گاردها و مسافرین منتظر و ناراحت هستند ایشان را هول داده و تشویق به پیاده شدن از هواپیما نمودم. بعد از خروج از فرودگاه قبل از رفتن به رباط به رستورانی در کازابلانکا رفتیم. در رستوران من به این رفتار رضا سخت اعتراض کردم و به او گفتم از هر دید نگاه کنیم این نو رفتار در شان او، و میزبان او پادشاه مراکش و مسافرین در حال پیاده شدن از هواپیما نبود. رضا من را به آهی حواله داد و آهی شروع به دفاع از رفتار رضا کرد که باید از دید اینکه دو نفر عاشق هم هستند به موضوع نگاه کرد و کسی نباید مانع ایشان شود . صحبت من این بود که ایشان در آن شرایط چند دقیقه ای جلوی خود را بگیرند.
7- آهی و یاسمن همسر رضا
رضا در سال 1986 میلادی با یاسمین اعتماد امینی با معرفی احمد اویسی ازدواج کرد. خواهر یاسمین دوست نزدیک افسانه اویسی دختر دکتر رام و همسر احمد اویسی بود. از همان آغاز ازدواج یاسمین که سن کمی داشت از اهی دفاع و به اویسی حمله میکرد که من در جلوی رضا به یاسمین اعتراض کردم و از او خواستم چون یاسمین به این موارد آشنا نیست بهتر است دخالت نکند. به شکر خداوند روابط من و یاسمین بسیار خوب بود و حتی برای من در متنی نوشت "با خدا باش و خدا با تو خواهد بود. روزیکه رضا با تو آشنا شد روز بخت و اقبال او بود . کسی که او همیشه میتواند به او اطمینان کند." من به رضا سفارش کرده بودم که بعد از ازدواج آهی را به خانه خود راه ندهد. در چند ماه آخر همکاری خود با رضا به خانه او رفتم و به من گفتند اهی در خانه است. سئوال کردم کجاست گفتند در اطاق خواب مشغول تدریس به یاسمین است. گفتم در خانه ای به وسعت 17000 فیت مربع و این همه اطاق چرا در اطاق خواب. به انجا رفته از ایشان خواستم ادامه تدریس در اطاق دیگری صورت بگیرد. بعد از آن یاسمین از رضا خواست که دیگر من بدون اجازه به خانه ایشان وارد نشوم .
موارد سیاسی
به شکر خداوند من در سال 1980 بعنوان نماینده شاه با تیمسار اویسی، آقای بختیار و دولت سعودی به پاریس رفتم. اولین ملاقات من در خارج از ایران با شهریار آهی در محل اقامت تیمسار اویسی در پاریس صورت گرفت. آهی در آن زمان دو کار را برای تیمسار اویسی انجام میداد . در آن زمان بودجه کار تیمسار اویسی از طرف دولت عراق تامین میشد و آهی مسئول مالی کارهای سیاسی و نظامی تیمسار بود. کار دیگر آقای آهی در همراهی با آقای منصور رفیع زاده رابط تیمسار با سازمان سیا بود. بعد از فوت شاه و جدا شدن خود از امور سیاسی دیگر ارتباط و خبری از آقای آهی نداشتم. در سال 1981 میلادی بعد از اینکه دعوت آقای رضا پهلوی را برای همکاری با او بعنوان مشاور شخصی ،سیاسی و مالی او قبول کردم آقای پهلوی به من گفت از دولت سعودی 7 میلیون دلار به علاوه قول 15 میلیون دیگر را دریافت کرده است و با آن پول و کمک آقای نصرت الله معینیان که قبلا رئیس دفتر شاه بود میخواهد گروه سیاسی خود را تشکیل بدهد. این گروه تشکیل و ابتدا زیر نظر آقای معینیان و بعد از کناره گیری آقای معینیان زیر نظر اقای هلاکو رامبد به کار خود ادامه میداد. بعد از حمله عراق به ایران تیمسار اویسی ارتباط خود با عراق را قطع کرد و در نتیجه دولت عراق نیز دیگر کمک مالی به ایشان نکرد. تیمسار از نظر مالی تحت فشار بود و دوست داشت قسمتی از هزینه های کاری او از طرف دفتر آقای رضا پهلوی تامین شود. احمد علی اویسی مسئول نظامی آقای رضا پهلوی در اکثریت سالهای زندگی آقای رضا پهلوی وجود داشت و به جرات میتوان گفت که نقش پدری برای او بازی کرده و میکرد. رضا پهلوی به او بسیار نزدیک بود. در شروع همکاری ما در مراکش تنها دو نفر به رضا پهلوی نزدیک بودند من و احمد اویسی. احمد اویسی قصد داشت تا نفوذ برادر خود تیمسار اویسی را در نزد رضا افزایش دهد. گروه اقای رامبد دست سیاسی و تیمسار اویسی دست نظامی رضا باشند. برای اینکار تصمیم میگیرد تا آقای شهریار آهی را که پسر عمه خانم او (افسانه اویسی دختر دکتر رام ) را به جمع یاران رضا اضافه کند تا آهی حمایت لازم را از تیمسار اویسی انجام دهد. آهی به جمع ما اضافه و دیدار من با او تازه شد. چند ماه بعد از آمدن آهی سازمان سیا جبهه نجات را به رهبری آقای دکتر علی امینی و همکاری شاهین فاطمی و اسلام کاظمیه در پاریس با بودجه 180000 دلار در ماه ایجاد کرد. در تابستان سال 1982 احمد اویسی به سرطان دهان مبتلا شده و مجبور شد برای معالجه در آمریکا بماند. این اتقاق باعث شد که آهی به رضا نزدیکتر شود. با آمدن جبهه نجات، سیاست حمایت آهی از تیمسار اویسی تغیر کرد و به کوبیدن گروه سیاسی آقای رامبد و تیمسار اویسی و جایگزین کردن جبهه نجات در دستگاه رضا به جای ایشان پرداخت و در کار خود موفق شد و تیمسار اویسی را از رضا دور کرده و گروه سیاسی آقای رامبد را منحل کرد. در طول این زمان آهی دائما از نزدیکی خود به سازمان سیا سخن می گفت . به خاطر دارم روزی که با هم در رباط مراکش بودیم به او گفتم آهی انقدر از ارتباط خود با سازمان سیا سخن نگو ، انشالله اگر فردا به ایران برگردیم بر سر همین گفته پدرت را در می آورند و این نکته افتخاری برای تو نیست. کمی به فکر فرو رفت و از من سئوال کرد راست میگویی؟ گفتم صد در صد راست میگویم و شوخی نمیکنم و بعد از آن او گفتار خود در این مورد را تعدیل کرد.
بعد از بازگشت آقای احمد اویسی از دوران نقاهت و اینکه در زمانی که او در بیمارستان در نیویورک تحت عمل جراحی قرار داشت آقای رضا پهلوی به من زنگ زده از من خواسته بود تا حقوق او را قطع کرده و بیرونش کنم و من با رضا برخورد کرده و به او گفتم تو شرف نداری ، صبر کن تا دوران معالجه او به اتمام برسد و بعد اگر هنوز قصد بیرون کردن او را داشتی چنین کن و با این برخورد ، او را از بیرون کردن احمد اویسی منصرف کرده بودم ،احمد اویسی که بازی را به آهی باخته بود سعی کرد تا با معرفی و آوردن گروه جدیدی کار را از دست آهی و جبهه نجات بیرون بیاورد. در این زمان اقای احمد اویسی تیم جدید سیاسی خود را به رضا قبولاند. این تیم از آقای محمود فروغی فرزند محمد علی فروغی که در ادامه سلطنت پهلوی در دوره اشغال ایران توسط متفقین نقش اساسی بازی کرده بودو خود از اعضاء برجسته وزارت خارجه در زمان شاه بود ، آقای شاهپور بهرامی که او نیز از اعضاء برجسته وزارت خارجه قبل از انقلاب بود و آقای سیروس پرتوی که قبل از انقلاب با افسانه اویسی در وزارت دربار همکار بود، تشکیل شده بود. آقای احمد اویسی از این حرکت خود که برای خنثی کردن آهی تدارک دیده بود بهره ای نبرد زیرا آقای فروغی خود اساسا با شاه خوب نبود و حتی روشن شد که به امریکا زمانیکه شاه در تبعید بود پیشنهاد داده بود که شاه را به امریکا راه ندهند. در ضمن آقای فروغی بیشتر رضا را تشویق به نزدیکی با آقای شاهپور بختیار و آقای دکتر امینی می کرد تا تیمسار اویسی. آقای شاهپور بهرامی از ابتدا با پرستار فرانسوی رضا که از احمد اویسی دلگیری داشت بسیار نزدیک شد و احمد اویسی از این نزدیکی احساس خطر کرده و عذر او را خواست. آقای سیروس پرتوی را آقای احمد اویسی برای اینکه مواظب آهی بوده و نقشه های او را خنثی کند به این جمع آورده بود. به خاطرم دارم که من چند روز بعد از ورود ایشان به مراکش سیروس پرتوی را در حالی که سخت در ناراحتی غرق شده بود دیدم. از او سئوال کردم چرا انقدر ناراحت است، گفت آقای آهی به من گفته است که اگر اعلیحضرت را دوست دارم باید استعفا داده بروم. پرسیدم استدلال او چیست گفت میگوید اینتلجنس کامییونتی میگویند که من باید چنین کنم. به او گفتم اولا ایتلجنس کامینیوتی غلط کرده اند . دوم اینکه اصلا این حرف معنی ندارد و گول آهی را نخورد. بعد او را به دست احمد اویسی دادم و به او گفتم با پرتوی صحبت کند . بعد من به آمریکا امده چند هفته بعد به مراکش برگشتم. در شب بازگشت با رضا ، آهی ، پرتوی و آقای شاهپور بهرامی ویدئویی را تماشا میکردیم . دیدم همه به ساعت خود نگاه میکنند . در گمان بودم که جریان چیست؟ ساعت دوازده شب آهی ، رضا و آقای بهرامی بلند شده و خود را روی پرتوی انداخته و به تکان دادن و مالیدن پایین تنه خود بر او شدند. بسیار از عمل ایشان ناراحت شدم و سر ایشان داد زدم که خجالت بکشید، بس است. دست رضا را گرفته او را به اطاق خواب او بردم. به رضا گفتم خجالت نمیکشید. رضا گفت این برنامه آهی میباشد و به رضا گفته است که پرتوی از این کار خوشش میاید. پیش پرتوی آمده از او سئوال کردم که تو از این کار خوشت میاید که او ابراز کرد که نه تنها از اینکار خوشش نمیاید بلکه از آن متنفر است. من صحبت پرتوی را به رضا کردم و به شکر خداوند این عمل متوقف گشت. رضا از من خواست که دیگر جلوی دیگران بر سر او داد نزنم و این مسائل را خصوصی به او مطرح کنم. انقدر آهی با پرتوی بازی کرد تا پرتوی را که اویسی به خاطر کنترل آهی به این جمع اضافه کرده بود تسلیم آهی و مهره او شد و به دستور آهی حمله به اطرافیان رضا که مورد تائید آهی نبودند (به خصوص آقای فروغی) پرداخت.
در سال ۱۹۸۳ میلادی که آقای رضا پهلوی در مراکش بود، تعدادی از آشنایان سعی در آوردن و معرفی ماموران سازمان سیا و ملاقات ایشان با رضا پهلوی داشتند و حتی رقابت شدیدی میان ایشان در این مورد درگرفته بود. من به آقای رضا پهلوی پیشنهاد کردم که ایشان باید از این بازی خارج شود و شأن خود را حفظ کند، و اگر علاقه ای به دیدن فردی از سازمان سیا را دارد بهتر است با رئیس این سازمان آقای "ویلیام کیسی" ملاقات نماید. ایشان قبول کرد. من این موضوع را با آقای دکتر غلامحسین کاظمیان که مسئول کارهای سیاسی ایشان در آمریکا بود مطرح کردم. ایشان دوستی به نام آقای "مرین اسموک" داشت که از دوستان نزدیک آقای ریگان رئیس جمهوری وقت آمریکا و اطرافیان ایشان بود.
در سفر شاهزاده در سال ۱۹۸۳ به آمریکا، آقای اسموک ناهاری در کلوب Chevy Chaseدرایالت مریلند آمریکا ترتیب داد که درآن، آقایان کیسی، مایکل دیور، دیک هلمز و عده ای دیگر از جانب آمریکایی ها، و نیز علاوه بر من، آقایان دکتر غلامحسین کاظمیان، احمد اویسی، و شهریار آهی حضور داشتند.
بعد از آن ناهار، ملاقات های دیگری نیز میان آقایان رضا پهلوی و ویلیام کیسی در خانه آقای اسموک انجام گرفت . در سال ۱۹۸۴ آقای پهلوی به من گفت که آقای کیسی پیشهاد پرداخت ماهی ۱۵۰ هزار دلار را به ایشان کرده است. من با اصل پول گرفتن ایشان از سازمان سیا مخالفت، و به ایشان گوشزد کردم که پدر ایشان تا روز فوت به دلیل نقش خارجی در کودتای ۲۸ مرداد، مورد انتقاد مردم ایران بوده است؛ و پیشنهاد من برای انجام ملاقات با رئیس «سیا» این نبود که از این سازمان پول بگیرد، بلکه هدف در مرحله اول خلاص شدن از فشار اطرافیان شاهزاده، برای آوردن افراد مختلف این سازمان به داخل تشکیلات ایشان بود؛ و دوم اینکه فکر می کردم اگر ایشان علاقه به داشتن رابطه با این سازمان دارد، این رابطه باید مطابق شأن ایشان و تنها در حد مشورتی باشد.
آقای رضا پهلوی استدلال مرا قبول نکرد. من نیز با اینکه در آن زمان هم مسئول امور مالی شخصی ایشان بودم و هم مسائل مالی فعالیتهای سیاسی ایشان را سرپرستی میکردم، از گرفتن آن پول اجتناب کردم. بنابراین مسئولیت گرفتن این پول به آقای شهریار آهی واگذار شد و تا جایی که می دانم پرداخت آن تا سال ۱۹۸۸ ادامه داشت .
لازم به توضیح است که آقای کیسی در آن زمان آقای رضا پهلوی را بسیار جدی گرفت و افراد زیادی از کارمندان سازمان سیا را برای کمک به ایشان مامور کرد، ولیکن بعد از سه هفته همه آنها را بازخواست و اظهار نمود که این مرد جوان علاقه ای ندارد، ولیکن تا جایی که می دانم پرداخت پول به آقای پهلوی از سال ۸۴ شروع و تا سال ۱۹۸۸ ادامه داشت .در همان زمان اقای کیسی پیغام داد که اگر در کار خود جدی هستید اقای آهی را بیرون کنید. ولیکن یا رضا به این پیغام اقای کیسی توجه ای نکرد و یا شاید دوستان بدلائل شخصی این پیغام را به رضا نرساندند. بعدها اقای اسموک این پیغام را برای من بازگو کرد . پس از آن قرار شد تا حقوق کارمندان رضا از این بودجه توسط اقای آهی پرداخت شود و من هر سه ماه 50000 دلار به همین حساب در Kredit Swiss, FED104759021 واریز نمایم که کارمندان رضا بتوانند ادعا کنند که حقوق خود را از رضا و نه از سازمان سیا دریافت میکنند. در سال 1984 میلادی تیمسار اویسی در پاریس کشته شد و بعد از آن رضا از مراکش به امریکا در ایالت کنتیکت مهاجرت کرد.
در سال 1985 میلادی به رضا اعلام کردم که دیگر سلطنت طلب نیستم و خواستار جدا شدن از گروه او شدم. او از من خواست که بعنوان مشاور شخصی و مالی او با او باشم ،از آن به بعد نقش من در امور سیاسی رضا بسیار کمرنگ تر شد . در این سال سیا تصمیم گرفت تا جبهه نجات را تعطیل و سازمان درفش کاویانی را به سر پرستی دکتر منوچهر گنجی جایگزین آن کند. میان گروه دکتر امینی و گروه آقای منوچهر گنجی دعوای سختی در گرفت. به دلائلی که هنوز برای من روشن نیست آهی سخت با دکتر گنجی (با اینکه او نیز از طرف سازمان سیا به جانشینی جبهه نجات فرستاده شده بود) بد بود و از هیچ فرصتی برای کوبیدن دکتر گنجی خود داری نمی کرد. مسئله دیگری که در این سال اتفاق افتاد دخالت شاهدخت اشرف پهلوی برای باز گردان سلطنت پهلوی به ایران بود. روزی آقای باب آرمائو از نزدیکان اقای راکفلر که در زمان حیات شاه کارهای او در تبعید را انجام میداد از من خواست تا به دفتر او در نیویورک رفته و با آقای رضا گلسرخی که رئیس دفتر اشرف بود ملاقات کنم. در آنجا آقای گلسرخی به من گفت که والاحضرت مبلغ دو ملیون دلار هزینه کرده است تا طرح برگشت رضا به ایران از طرف سازمان سیا زیر نظر یکی از بازنشستگان این سازمان بنام ری کلاین ریخته شود تنها خواست ایشان از رضا این است که بدانند آیا او با این حرکت موافق است ؟ و اگر موافق است آهی اصلا نباید از این طرح خبر داشته باشد. من این پیشنهاد را به رضا منتقل کردم و او به من گفت که قبول میکند و بر اساس موافقت رضا کار شروع شد. مامورین سیا تماس خود را با آهی قطع کردند. آهی موضوع را با رضا مطرح کرد و رضا طرح را با اینکه قول داده بود با آهی مطرح نکند به او لو داد. آهی به افرادی که در سازمان سیا با او در ارتباط بودند پیغام داد که روئسای ما با هم تماس هستند و چرا شما با من ارتباط خود را قطع کرده اید. آن افراد نیز از روسای خود مسئله را جویا شدند و در اثر بر ملا شدن این طرح ، طرح کاملا منتفی شد.
انتخابات شوراهای مشروطیت که فکر اولیه ان از آقای فروغی سر چشمه گرفته بود انجام و با شکست روبرو شد. آهی هم دائما به کوبیدن آقای فروغی ، دکتر گنجی ومن مشغول بود. آهی و اویسی شایع کرده بودند که من از آقای هوشنگ انصاری پول گرفته ام تا مانع رفتن رضا به ایران بشوم . وقتی به آهی گفتم این چه مزخرفاتی است که سر هم میکنی جواب داد این تقصیر او نیست بلکه حرفی است که مردم میزنند و ادامه داد تو اعلیحضرت در یک جبهه هستید و همگی ما در یک جبهه. به عبارت دیگر من برای دفاع از رضا باید در مقابل همه انها ایستادگی میکردم.
در سال 1986 میلادی از طرف آقای نیکسون آقای جان کانلى وزیر خزانه داری (اقای نیکسون) با من تماس گرفت و گفت اگر آقای پهلوی موافق باشد طرحی تهیه شود که بر اساس آن طرح رضا غافلگیرانه در جزیره کیش پیاده شود و کیش را ایران آزاد بنامد . البته نیروى هوائىعربستان سعودى و ناوگان آمریکا در منطقه نیز از اوپشتیبانى کنند. پیش بینى مى شد که اگر اوچند روزى به این ترتیب در مقابل نیروهاى جمهورى اسلامى تاب بیاورد، ارتشیان و نفراتبسیارى از نیروهاى سه گانه، که یا از جمهورى اسلامی و به ویژه تسلط پاسداران و بسیج ىه آنهاناراحتند و یا همانگونه که تصور میشود بر طبق علاقه دیرینه خود در دل به شاه ایران وفادارمانده اند، به او خواهند پیوست. بدین ترتیب جزیره کیش پایگاه حرکت میشود. رضا موافقت کرد و حدود سه ماه بر روی این طرح وقت صرف شد.
وقتى که این طرح را براى رضا در منزل او در کنکتیکت بردم، اولین سئوال او از من این بود کهچگونه فرار کنیم. من که جا خورده بودم جوابی ندادم. فرداى آن روز شهریار آهى به ایشان گفتاحتیاج به مخاطره نیست. چه شما تنها شانس آمریکای ها هستید صبر کنید آمریکایها شما را بهایران مى برند و به این ترتیب این طرح در همانجا مسکوت ماند. بعد ها که مسئله ایران کانترا رو شد رضا بسیار ناراحت و متوجه شد که تنها گزینش امریکایی ها نیست.
با گذشت زمان و شکست انتخابات شوراهای مشروطیت، حملات آهی بر علیه آقای فروغی به صورت مستقیم و غیر مستقیم از طریق آقای سیروس پرتوی توسعه یافت. بالاخره در سال 1978 میلادی اعلام کردند که تمام دست اندرکاران بخش سیاسی دفتر رضا یعنی دادش زاده، آهی، فروغی، کاظمیان، افخمی و حکمت استعفا داده تا رضا بتواند آزادانه مشاوران جدید انتخاب کند. اما همانگونه که از قبل برنامه ریزی شده بود تنها استعفای فروغی وکاظمیان پذیرفته شد و مابقی بر سر کار خود ابقا شدند.
بعد از بیرون کردن مودبانه آقای فروغی و دکتر کاظمیان، احمد اویسی از من خواست به او کمک کنم تا رضا آهی را بیرون و آقای هلاکو رامبد را به سرپرستی دفتر سیاسی خود انتخاب کند. در سفری که من و اویسی و رضا در فوریه آن سال به فلوریدا داشتیم من با رضا وارد صحبت شدم و بعد از دعوای شدیدی که میان من و رضا به خصوص در مورد شخصیت، نوع عمل و اینکه آهی به او راست نمیگوید پیش آمد رضا قبول کرد که چنین کند. آقای رامبد کار خود را به همراهی آقای امیر طاهری از تابستان آن سال شروع کردند. در اخر تابستان آن سال به من خبر دادند که آهی به مشاورت سیاسی رضا باز گشته است. با توجه به آنچه از شخصیت آهی و آقای رامبد میشناختم متوجه شدم که کار آقای رامبد تمام است. پس از بازگشت آهی کار شکنی های خود را برای شکست ماموریت جدید آقای رامبد شروع کرد و هر طرحی پیشنهاد از طرف اقای امیر طاهری و رامبد را خنثی میکرد. برای مثال قرار بود که آقای امیر طاهری برای رضا نطقی بنویسد که آیت الله خمینی را به خشم بیاورد و آیت الله در مورد رضا حرفی بزند و آن جمله را وسیله تبلیغات رضا کنند. همان طرحی که از زمان اقامت در مراکش و فعالیت های اسلام کاظمیه دنبال میشد .به هر حال آهی با این نظر مخالفت کرده و بالاخره توانست رضا را از این کار منصرف سازد بعد از بازگشت آهی به آقای رامبد پیشنهاد کردم که بهتر است استعفا بدهد و خود را ضایع نکند. اما آقای رامبد به من گفت که این بار قصد عقب نشینی نداشته و با آهی مبارزه خواهم کرد. در این مبارزه بارها آقای رامبد به من زنگ میزد و در حالیکه بغض گلویش را می فشرد ، به تلخی می گفت این سخت ترین و بدترین دوران زندگی سیاسی من است. با پایان گرفتن بهار سال 1988 میلادی صبر آقای رامبد نیز به پایان رسید و استعفا داد. بعد از آقای رامبد آقای احمد قریشی به جایگزینی آقای رامبد انتخاب شد. در سال 1989 آقای رضا پهلوی به من حمله کرد.
ما با دروغ ، دورویی و تهمت نمیتوانیم به آزادی برسیم تنها راه رسیدن به آزادای حقیقت است.
احمد علی مسعود انصاری