۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

ديدار خانواده يکی از شهدای حوادث اخير با کروبی به منظور شرح ماجرای کشته شدن فرزندشان

چهارشنبه 11 شهريور 1388

سحام‌نيوز: محمود رئيسی‌نجفی، يکی ديگر از شهدايی است که در حوادث پس از انتخابات ۲۲ خرداد در ميدان آزادی تهران مورد ضرب و شتم واقع شد و به شهادت رسيد.

شايان ذکر است که نام اين شهيد تا کنون در زمره شهدا اعلام نشده است.

اين خبر حاکی است:همسر مرحوم نجفی در خصوص چگونگی فوت همسرش گفت: «شغل ايشان کارگری بود. آقای نجفی، ام‌ دی ‌اف‌ کار بود. معمولا هر روز ساعت ۶ صبح برای کار می‌رفت و اوايل شب به خانه بر می‌گشت. روز ۲۵‌خرداد تا ساعت ۵/۱۰ شب ايشان به خانه نيامدند و ما نگران بوديم. حدود ساعت ۵/۱۰ زنگ در به صدا درآمد. با توجه به اين که آقای نجفی، کليد داشت فکر کردم که غريبه است، از آيفون پرسيدم کيست؟ صدای همسرم را شنيدم و متوجه شدم که آقای نجفی است. گفت با توجه به مشکلی که برای او پيش آمده، نمی‌تواند در را باز کند!

نگران شدم و به سرعت پايين رفتم و در را باز کردم. ديدم که اوضاع ايشان بسيار بد و نابسامان و بدنشان زخمی و خون‌آلود است و نمی‌تواند سرپا بايستد. به او کمک کردم که به داخل بيايد. بدن او زخمی، ورم‌کرده، خونين و به شدت آسيب ديده بود. بعد از پرس و جو از وی، آقای نجفی گفت: بعد از پايان کار، من از طرف ميدان آزادی به خانه می‌آمدم که ديدم مردم در حال فرار هستند و عده‌ای هم آنان را تعقيب می‌کنند. متوجه شدم که عده‌ای مسلح و باتوم به دست مردم را می‌زنند و فراريان را تعقيب می‌کنند. من از ماجرا بی‌خبر بودم و اصلا نمی‌دانستم که چرا اين نيروها مردم را تعقيب می‌کنند و می‌زنند. من راه خود را می‌رفتم که اين نيروها مرا گرفتند و با باتوم و مشت و لگد به شدت مورد ضرب و جرح قرار دادند. هر قدر هم به آنان گفتم که من از سر کار دارم بر می‌گردم و اصلا نمی‌دانم که چه خبر است، اعتنا نکردند و مفصل مرا کتک زدند. به قدری با باتوم و مشت و لگد مرا زدند که بی‌حال شدم و از هوش رفتم. وقتی به هوش آمدم متوجه شدم که در داخل يک اتومبيل در حال حرکت هستم. تلاش کردم که با دست‌هايم موقعيت اطرافم را بفهمم. متوجه شدم که چند نفر ديگر نيز در وضعيت من هستند و گويی آنان مرده و يا بی‌هوش هستند و مرا روی آن‌ها انداخته‌اند. با دستم به کف وديواره ی اتاق ماشين کوبيدم و سر و صدا کردم. نيروهايی که ماشين را هدايت می‌کردند، وقتی متوجه شدند که من زنده هستم و سر و صدا می‌کنم ماشين را نگه داشتند و در را باز کردند. من با التماس به آنان گفتم که من زن و بچه دارم و از سرکار می‌آمدم و اصلا نمی‌دانم که چرا اين بلا به سر من آمده است. ظاهرا يکی از آنان دلش سوخت و آمد و مرا کشيد و بيرون انداخت. من مطلقا نای ايستادن و حرکت کردن را نداشتم. با سر و صدا و حرکت دست از کسانی که از آن‌جا عبور می‌کردند، کمک خواستم. بعد از مدتی دو سه نفر جمع شدند. از آن‌ها پرسيدم که اين‌جا کجاست، گفتند: اين‌جا حکيميه است. من برای آنان موقعيت خود را توضيح دادم و از آنان کمک خواستم و گفتم که يک ماشين بگيرند تا مرا به منزل برساند. مردم برای من ماشين گرفتند و اين ماشين مرا به خانه رساند

خديجه حيدری افزود: «مرحوم آقای نجفی حدود ۱۳‌روز زنده بود، بدنش زخمی و پاهای او به شدت باد کرده و دستش هم فلج شده بود. شکمش هم به شدت ورم کرده بود. ما به شدت می‌ترسيديم که او را به بيمارستان ببريم و بستری کنيم. می‌ترسيديم که با توجه به وضعيت موجود برای خانواده ما مشکل ايجاد کنند. تا اين که روز به روز حال همسرم بدتر شد. روز ششم تيرماه پدر شوهرم آمد و تصميم گرفتيم که با کمک او همسرم را به بيمارستان طرفه ببريم. در بيمارستان طرفه، پزشک مربوطه گفت: با توجه به اين که الآن امکان بستری کردن وی وجود ندارد، او را ببريد و فردا صبح بياوريد تا او را بستری کنيم. همسرم شب خوابيد و صبح که می‌خواستيم او را به بيمارستان ببريم، هرچه او را صدا کرديم ديديم جواب نمی‌دهد

آقاجان رئيس‌نجفی، پدر مرحوم نجفی در ادامه ‌گفت: «البته بدن او تا آن لحظه گرم بود. به اورژانس زنگ زديم، آمدند و گفتند متأسفانه فوت کرده است. گفتند به ۱۱۰ زنگ بزنيد. يک سرباز آمد و تا ساعت ۱ بعد از ظهر طول کشيد. جنازه را به پزشکی قانونی کهريزک بردند. ما هم شديدا می‌ترسيديم که اين موضوع موجب دردسری برای خانواده بشود. فردا به آن‌جا رفتيم و جنازه را ندادند و گفتند: بايد از نيروی انتظامی نامه بياوريد. به نيروی انتظامی رفتيم و يک مأمور دادند و همراه وی پرونده را در ميدان انقلاب به شعبه ۷ برديم. با توجه به اين که ما برای تشييع جنازه و مجلس ترحيم اطلاعيه‌ داده بوديم و ميهمان‌ها به بهشت‌زهرا آمده بودند، از آن‌ها خواهش کردم که کار ما را زود راه بياندازند. گفتند: همان که تير خورده را می‌گوييد. ظاهرا ما از تير خوردن او مطلع نبوديم. بعد از اين که از من تعهد گرفتند که ما حق شکايت از کسی را نداريم، نامه‌ای دربسته را به ما دادند و ما به پزشکی قانونی کهريزک رفتيم. نامه را داديم. گفتند: کجای ايشان تير خورده؟ گفتيم نمی‌دانيم؟ گفتند در نامه اين‌طوری نوشته است. هر کاری کرديم باز هم جنازه را ندادند و ما به بهشت زهرا رفتيم و ميهمان‌ها را به رستوران برديم و از آن‌جا قبل از اين که جنازه را دفن کنيم به مجلس ترحيم رفتيم.

پدر مرحوم نجفی در ادامه گفت: فردا دوباره رفتيم و گفتند: تشخيص هويت نشده، دوباره جنازه را به پارک‌شهر بردند و بعد از تشخيص هويت گفتند: تشخيص اسلحه‌شناسی نشده و بايد انجام شود، باز هم جنازه را ندادند

پدر مرحوم نجفی افزود: «فردا با يک مأمور به پزشکی قانونی کهريزک رفتيم و ساعت ۱ بعد از ظهر جنازه را به ما تحويل دادند و ما آن را به بهشت‌زهرا برديم و دفن کرديم و چون می‌ترسيديم که برای اعضای خانواده مشکلی ايجاد شود، در اطلاعيه مجلس ترحيم از چگونگی فوت پسرم چيزی نگفتيم. الآن هم اين ترس را داريم

پدر مرحوم نجفی در پايان خطاب به مهدی کروبی گفت: «بعد از اين که متوجه شديم جناب‌عالی پيگير مسائل مربوط به کشته‌شدگان و آسيب ديدگان حوادث بعد از انتخابات هستيد، دلگرم شديم و به خدمتتان آمديم تا اجازه ندهيد خون فرزند ما پای‌مال شود

در ادامه، آيت‌الله مهدی کروبی ضمن عرض تسليت به خانواده مرحوم محمود رئيسی‌نجفی و آرزوی غفران الهی برای آن مرحوم گفت: «متأسفانه در حوادث دردناک پس از انتخابات، تعدادی از هم‌وطنان و فرزندان عزيز ما به‌ناحق مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و برخی از آنان همانند مرحوم محمود رئيسی‌نجفی در اثر اين تعديات جان خود را از دست دادند و خانواده خود و ملت ايران را داغدار کردند

کروبی در ادامه با اشاره به اهميت جان انسان گفت: «در قرآن کريم قتل به‌ناحق يک انسان، معادل قتل همه انسان‌های روی زمين قلمداد شده است؛ زيرا وقتی يک انسان مظلومانه و به‌‌ناحق کشته می‌شود، در حقيقت زمينه قتل به‌ناحق ساير انسان‌ها نيز فراهم می‌آيد

دبيرکل حزب اعتماد ملی با اشاره به ضرورت اهتمام مسؤولان به جبران خسارت‌های وارده گفت: «علی‌(ع) وقتی می‌شنود که جواهرات يک زن يهودی که در سايه حکومت او زندگی می‌کند، به غارت رفته است به مسجد می‌آيد و در حالی که ناله او بلند است، فرياد بر می‌آورد که اگر يک مسلمان با شنيدن چنين ظلمی از شدت ناراحتی بميرد، شايسته است و جای هيچ‌گونه ملامتی برای او نيست

کروبی افزود: «يقينا جان انسان‌ها و جوانان رشيد و مسلمانی که در اين حوادث، بی‌گناه کشته شدند، بسيار ارزشمندتر از جواهرات يک زن يهودی است و مسؤولان کشور مکلفند که بدون هيچ مجامله و پرده‌پوشی، پاسخگوی اين جنايات باشند و متجاوزان به جان، مال و عرض مردم را به سزای اعمالشان برسانند تا التيامی بر دردهای خانواده‌های داغديده و ملت بزرگوار ايران باشد

کروبی در پايان ضمن توصيه خانواده مرحوم محمود رئيسی‌نجفی به صبر جميل، گفت: «من نيز نهايت تلاش خود را می‌کنم که از همه خانواده‌های داغدار از جمله خانواده مرحوم رئيسی‌نجفی، حمايت کنم و در راستای احقاق حق آنان بکوشم

لازم به ذکر است علاوه بر پدر،ُ پدر زن و همسر مرحوم محمود رپيسی نجفی آقای رحمت الله بيگدلی عضو شورای مرکزی حزب اعتماد ملی نيز در اين جلسه حضور داشتند.

مسر محمد ملکی: درمانده شده‌ام، نمی‌دانم دکتر زنده است يا نه، راديو فردا

فريدون زرنگار -

با گذشت بيش از ده روز از بازداشت محمد ملکی، رئيس سابق دانشگاه تهران، خانواده وی هنوز موفق به تماس با او نشده‌اند. با توجه به بيماری آقای ملکی همسر و فرزندان وی نگران جان او هستند. دکتر محمد ملکی از فعالان سياسی منتقد حکومت است، و اولين رئيس دانشگاه تهران پس از انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ بود.

راديوفردا در گفت‌وگويی با قدسی ميرمعز، همسر دکتر ملکی، از آخرين خبرهايی که ايشان از وضعيت همسر خود دارد پرسيده است.

قدسی ميرمعز: اکنون ۱۰ روز است که او را برده‌اند. يک روز بعد از بازداشت آقای دکتر ملکی، آقای دکتر مولايی، وکيل ايشان، در دادستانی انقلاب شعبه ۲ او را ديده و او ورقه وکالت را مجدداً امضا کرده است، ولی بعد از آن ديگر هيچ خبری نداريم.

خانم ملکی! اطلاع داريد همسرتان به چه اتهامی بازداشت شده است؟
قدسی ميرمعز: گفته‌اند اتهام او اقدام عليه امنيت ملی و شرکت در اغتشاشات است. دکتر ملکی به اين اتهامات اعتراض کرده، چون او اصلا رأی نداد و حدود سه ماه بود که در رخت‌خواب بستری بود.

شما بعد از بازداشت، با آقای دکتر ملکی ملاقات داشته‌ايد؟
قدسی ميرمعز: نه ايشان را ديده‌ام و نه تلفن زده است و هيچ خبری ندارم. با توجه به اين که گفته‌اند دو ماه بازداشت موقت در بند ۲۰۹ زندان اوين است و می‌دانيم که شرايط ۲۰۹ چگونه است، اگر خدايی نکرده بلايی سر دکتر بيايد اصلاً در سلول انفرادی کسی نمی‌فهمد.

آقای مولايی بعد از اولين ديدار با آقای دکتر، آيا باز هم تماسی با موکل خود داشته است؟
قدسی ميرمعز: نه، البته آقای مولايی به من گفت که روزهای چهارشنبه آقای حداد هست و برو دادستانی. من به دادستانی انقلاب مراجعه کردم، آخر سر گفتند آقای حداد و آقای عقيلی، رئيس دفتر او، مرخصی هستند و چون دکتر ملکی وکيل دارد به شما اجازه نمی‌دهند با او ملاقات کنيد يا تماسی داشته باشيد.
دکتر ملکی بايد هر ۲۸ روز يک بار يک آمپول خاص برای بيماری سرطان پروستاتش تزريق کند. پنج‌شنبه گذشته نوبت تزريق بود و امکان تزريق اين آمپول در زندان نيست، چون اين دارو بسيار حساس است و هنگام تزريق بيمار بايد در آرامش کامل باشد و اين مسئله در زندان ممکن نيست.
از وزارت اطلاعات تلفن زدند که آمپول دکتر را بياوريد اينجا ما خودمان تزريق می‌کنيم، به آنها گفتم شما امکان ندارد بتوانيد با اين شرايط آمپول را تزريق کنيد.
داروها را که به دست دکتر نمی‌دهند و ما نگران هستيم که داروها را به‌موقع به دکتر ندهند و وضعيت جسمی او به‌شدت در معرض خطر است.

آقای مولايی تلاش کرده دکتر را ببيند و موفق نشده است؟
قدسی ميرمعز: بله، آقای مولايی همان روز چهارشنبه که من به دادستانی انقلاب رفتم، اقدام کرد و قرار است دوباره مسئله را پی‌گيری کند تا ببيند نتيجه چه خواهد شد.

در نظر داريد چه اقداماتی انجام دهيد؟
قدسی ميرمعز: حقيقت اين است که من نمی‌توانم کاری انجام دهم. دفعه‌های قبل من بارها به زندان اوين و دادستانی انقلاب مراجعه می‌کردم و آنها به من جواب می‌دادند. اما اين بار نمی‌دانم اصلاً کجا بايد مراجعه کنم. کسانی که آمدند و دکتر را بازداشت کردند، گفتند از سوی وزارت اطلاعات هستند و دکتر را پيش آقای حداد می‌برند.
آقای حداد مرا خوب می‌شناسد، چون سال ۸۰ با اين‌ها درگير بوديم و دکتر در سال ۶۰ در زندان اوين بود، اما وقتی مراجعه کردم گفتند او مرخصی است.
آقای مولايی هم تلاش خود را می‌کند، ولی من نمی دانم اصلاٌ به کجا مراجعه کنم. واقعاٌ درمانده شده‌ام و نمی‌دانم دکتر زنده است يا نه.

بیانیه جمعی از شاعران و نویسندگان ایران


در اعتراض به خشونت های رخ داده علیه مردم در وقایع اخیر

چهار شنبه ۱۱ شهريور ۱۳۸۸ - ۰۲ سپتامبر ۲۰۰۹

بهشت من جنگل شوکران هاست
و شهادت مرا پایانی نیست

احمد شاملو

حقیقت گاهی آن‌چنان تلخ است که به سختی می‌توان با آن رو‌به‌رو شد. حقیقت ستمی که در حوادث اخیر بر مردم به ویژه جوانان این مرز و بوم رفته، چنین است. خبر وقایعی که به دنبال اعتراض‌های قانونی مردم و جوانان اين سرزمين در بازداشتگاه‌‌ها و زندان‌ها رخ داد، هرچند بی‌سابقه نبود، اما به سبب وسعت و شدتی که داشت، اهل فرهنگ و ادب را بيش از پيش متاثر ساخت. تجاوز به شرافت و حیثیت جوانان پرشور این سرزمین تنها نشان از عناد با یک حزب یا گروه خاص ندارد و نمی‌توان آن را در لوای درگیری دو جناح سیاسی برای انتخاب شدن یا نشدن در انتخابات توضیح داد، بلکه چنین حادثه ای نشان دهنده دشمنی با مردمی است که سابقه چند هزار سال تمدن و فرهنگ جایگاه والاي ايشان را در جهان مشخص کرده است.
ما شاعران و نویسندگان امضاء کننده این متن از قربانیان این فجایع و خانواده هایشان دلجویی می کنیم و جسارت‌شان را در بازگویی آن‌چه بر ایشان رفته، می ستاییم و به کسانی که با اعلام این فجایع و پیگیری آن مصلحت مردم را بر مصلحت خود مقدم دانسته اند آفرین می‌گوییم و بر سر آن‌ها که با هر مصلحتی در برابر این فجایع سکوت کرده‌اند فریاد می زنیم که وجدان انسانی‌تان کجا رفته است؟! کتمان این فاجعه از سوی هر کسی ظلمی‌ست که در حق شرافت انسانی روا می‌شود و راهی‌ست که برای مرتکبین ،جهت تکرار آن گشوده می‌شود ،چه بسا کسانی که امروز با سکوت خود مهر خاموشی بر این فجایع می‌گذارند فردا خود و خانواده‌هایشان قربانی ارتکاب چنین عمل شنیعی باشند و شک نداریم حتا اگر امروز همه کسانی که دستشان آلوده‌ي اين زشت‌كاري‌هاست، با هر ابزاری امکان کتمان این وقایع را فراهم کنند؛ تاریخ و آینده به بهترین شکل پاسخ آن‌ها را خواهد داد .

بكتاش آبتين(شاعر)، شبنم آذر(شاعر)، م.آذر‌فر(نقاش و شاعر)، سعيد آرمات(شاعر)، محمد آشور(شاعر)، شمس آقاجاني(شاعر)، علي آموخته‌نژاد(شاعر)، مریم آموسا(شاعر و روزنامه‌نگار)، ياشار احد صارمي(شاعر)، سوري احمد‌لو(شاعر)، كبوتر ارشدي(شاعر)، مهدي استعدادي‌شاد(داستان‌نويس)، علي‌ اشرف‌درويشيان(داستان‌نويس و محقق)، سامان اصفهاني(شاعر)، زهره اكسيري(مترجم)، هوشيار انصاري‌فر(شاعر و مترجم)، علي‌ باباچاهي(شاعر و منتقد)، علي‌رضا بابايي(شاعر)، فرهاد بابايي(داستان‌نويس)، مهناز بديهيان(شاعر)، رضا براهني(شاعر، منتقد و داستان‌نويس)، كامران بزرگ‌نيا(شاعر)، موسي بندري(شاعر و داستان نویس)، محسن بوالحسني(شاعر)، سيمين بهبهاني(شاعر)، علي بهبهاني( نويسنده و محقق)، علي‌رضا بهنام(شاعر)، بيژن بيجاري(داستان‌نويس)، روشنك بيگناه(شاعر)، كوشيار پارسي(داستان‌نويس)، ناصر‌ پاكدامن(نويسنده و محقق)، يونس تراكمه(داستان‌نويس)، رويا تفتي(شاعر)، محمد تنگستاني(شاعر)، مليحه تيره‌گل(شاعر)، مجید تیموری(شاعر و داستان‌نویس)، مرتضي ثقفيان(شاعر)، سپيده جديري(شاعر)، نوشين جعفري(روزنامه‌نگار)، مهري جعفري(شاعر)، شاپور جوركش(شاعر و منتقد)، رضا چايچي(شاعر)، چوکا چکاد(شاعر)، معصومه چوپانی(داستان‌نویس)، علی‌اصغر حاج‌سید‌جوادی(نويسنده و محقق)، فرخنده حاجي‌زاده(شاعر و داستان‌نويس)،حسن حسام(داستان‌نويس)، محسن حسام(داستان‌نويس)، مينا حسني(شاعر)، پرويز خائفي(شاعر)، منصور خاكسار(شاعر)، نسيم خاكسار(داستان‌نويس)، ابو‌تراب خسروي(داستان‌نويس)،اسماعيل خويي(شاعر)، محسن خيمه‌دوز(منتقد)، شهناز دارابيان(شاعر)، شيرين‌دخت دقيقيان(داستان‌نويس)، آزاده دواچي(شاعر)، خسرو دوامي(داستان‌نويس)، حسين دولت‌آبادي(داستان‌نويس)، رسول رخشا(شاعر)، فروغ رخشا(شاعر)، آناهيتا رضايي(شاعر)، يدالله رويايي(شاعر)، فريبرز رييس‌دانا(نويسنده و فعال حقوق بشر)، ايرج زبردست(شاعر)، ناصر زراعتي(داستان‌نويس)، ناصر زر‌افشان(نويسنده و حقوق‌دان)، رويا زرين(شاعر)، علي زرين(شاعر)، محمد زندي(شاعر)، فرامرز سدهي(شاعر)، اكبر سردوزامي(داستان‌نويس)، سعيد سلطاني طارمي(شاعر)،پیمان سلطانی(شاعر و موزیسین)، بابك سليمي‌زاده(شاعر)، رضا شمسي(شاعر)، ليلا صادقي(داستان‌نويس)، حميد صدر(نويسنده و محقق)، عباس صفاري(شاعر)، ايرج صف‌شكن(شاعر)، مهدي صمداني(شاعر)، مسيح طالبيان(شاعر)، رضا عامري(داستان‌نويس و مترجم)، پويا عزيزي(شاعر)، محسن عمادي(شاعر)، حسين فاضلي(شاعر) ،حسين فاضلي(نانام)(شاعر و سينماگر)، ليلا فرجامي(شاعر)، بهاره فريس‌آبادي(شاعر)، بنفشه فريس‌آبادي(شاعر)،رضا قاسمي(داستان‌نويس)، عزت‌الله قاسمي(شاعر)، علي قنبري(شاعر)،داريوش كارگر(نويسنده و محقق)، ياسمن كاظمي(شاعر)، زیبا کرباسی(شاعر)، بهزاد كشميري‌پور(داستان‌نويس)، شيما كلباسي(شاعر)، منصور كوشان(شاعر)، محمود كوير(شاعر و داستان نویس)، سعدي گل‌بياني(شاعر)، لیلی گله داران(شاعر)، زهرا گنجي(شاعر)، سجاد گودرزي(شاعر)، شمس لنگرودي(شاعر، داستان نویس و محقق)، جواد مجابي(شاعر، داستان‌نويس و محقق)، رباب محب(شاعر)، آذر محلوجيان(مترجم)، مهرنوش محمد‌زاده(روزنامه‌نگار)، محمد محمد‌علی(داستان‌نويس)،رضا مرادی اسپیلی(مترجم و روزنامه‌نگار)، محمد‌حسين مرتجا(شاعر)، مهرنوش مزارعي(داستان‌نويس)، علي مسعودي‌نيا(شاعر و روزنامه‌نگار)، وریا مظهر(و.م.آیرو)(شاعر و نویسنده)، اكبر معصوم‌بيگي(نويسنده و محقق)، داريوش معمار(شاعر)، شهاب مقربين(شاعر)، الهام ملک‌پور(شاعر)، شهریار مندنی‌پور(داستان‌نویس)، حسن موذن‌زاده(داستان‌نويس)، بهزاد موسايي(نويسنده و محقق)، حافظ موسوي(شاعر)، گراناز موسوي(شاعر)، علي‌شاه مولوي(شاعر)، باقر مومني(نويسنده و محقق)، داريوش مهبودي(شاعر)،نعمت ميرزا‌زاده(م.آزرم)(شاعر)، افتخار نبوي‌نژاد(مترجم)، امیر نجات‌حسینی(شاعر)، مينو نصرت(شاعر)، آرش نصرت‌اللهي(شاعر)، مجيد نفيسي(شاعر)، علي نگهبان(داستان‌نويس)، پروين نگهداري(شاعر)، ياسر نوروزي(منتقد و روزنامه‌نگار)، پرتو نوري‌علا(شاعر)، حسين نوش‌آذر(داستان‌نويس)، مازيار نيستاني(شاعر)، پيمان وهاب‌زاده(شاعر)، فرزاد هاشم‌پور(داستان‌نویس)، افشين هاشمي(شاعر)، گلاله هنري(شاعر)، مهدی یزدانی‌خرم(داستان‌نویس وروزنامه‌نگار)، مهناز يوسفي(شاعر)

دهه ٦٠ و سرکوب مطلق در شرایط کنونی ! مرجان افتخاری


شهریور ٨٨
پس از بهمن٥٧ و شرایط ویژه آن دوران هرگز مبارزه طبقاتی طبقه کارگر و مبارزات ازادیخواهانه دانشجویان و زنان در چنین سطحی که امروز شاهد آن هستیم نبوده. در چهار سال اخیر تقریبا بطور پیوسته کارگران واحدهای تولیدی و صنعتی برای کسب حقوق عقب مانده، اضافه دستمزدها، علیه اخراج و بیکاری و داشتن حق تشکلهای خود مبارزه کرده اند. دانشگاهها در سطحی بسیار وسیع مرکز آزادیخواهی و مبارزه علیه سرکوب شده بود و زنان سخت و پیگیرانه در برابر قوانین واپس مانده و ارتجاعی اسلامی مبارزه را به پیش می بردند.علاوه بر این مبارزات مردم در جریان انتخابات و پس از آن برای یک زندگی بهتر و آزاد شکل و محتوای دیگری گرفت که مبارزه با استبداد مذهبی و سرنگونی رژیم محور این دوره از کنشهای مردمی بود.واکنشهائی که مبارزه با مذهب دولتی و تمامی ارکانها و نهادهای آن، بویژه ولایت فقیه محور اصلی آن را مشخص میکند. بطوریکه در طول سی سال گذشته هرگز مبارزات آزادیخواهانه مردم برای رهائی از مذهب در قدرت و آزادیهای دمکرایتک چنین ابعادی را نداشته است.

در چنین شرایطی بار دیگر در آستانه مراسم یاد بود کشتار سراسری زندانیان سیاسی در تابستان سال ٦٧ هستیم. کشتاری که در تاریخ مبارزاتی مردم کشورمان و شاید در تاریخ بشریت بی سابقه باشد.

به علت شرایط آزاد و باز سیاسی که از اواخر سال ٥٦ و اوائل سال ٥٧ آغاز شده بود و در واقع مردم ما، با مبارزات خود آزادی را بدست آورده بودند، اکثر جوانان در مدارس و دانشگاهها، کارگران در کارخانجات و مراکر تولیدی و زنان در گروه ها و سازمانهای کم و بیش بزرگ و کوچک با گرایش به این و یا آن سازمان سیاسی فعالیت میکردند، بدون اینکه شرایط سرکوب و هجوم ضد انقلاب را در سی خرداد سال ٦٠ پیش بینی کنند. به جرات میتوان گفت که هیچ یک از سازمانهای سیاسی این شرایط را ارزیابی نکرده بودند و برای آن هم آمادگی نداشتند. به همین دلیل هم این نسل از انقلاب ضربه سنگینی را متحمل شد. در عرض مدت کوتاهی زندانها پر از جوانانی شد که با انقلاب رشد سیاسی کرده بودند. رشدی که بیش از انکه محتوای سیاسی داشته باشد شور بود و هیجان. در آن دوران هنوز ارگانهای متعدد سرکوب، وزارت اطلاعات، سپاه، بسیج، دادستانی و کلا دستگاه سرکوب متمرکز نشده بود. ولی با این وجود بعلت شرایط خاص آن دوران ضربه سنگینی بر جنبش کمونیستی و انقلابی کشورمان وارد شد. بسیاری از اعضاء و کادرها یا در درگیریها کشته شدند و یا در زندانها اعدام شدند. دهه ٦٠ را میتوان دهه جنگ، زندان، اعدام، ترور و وحشت گسترده در جامعه و به دنبال آن تثبیت رژیم خلاصه کرد.

ما نسلی از انقلاب بودیم که برای "آزادی" و " آزادی زندانیان سیاسی" مبارزه کرده بودیم و اکنون خود زندانی سیاسی این رژیم بودیم. کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ٦٧ هم بهائی بود که رژیم برای شکست در جنگ ٨ ساله و آغاز دوران باز سازی در نظر گرفت بود. این ما و خانواده های ما بودند که بهای شکست و آماده سازسی جامعه را برای بازسازی میدادیم.
در تابستان سال ٦٧ و در جریان کشتار سراسری در زنذانها تمام ارگانها، نهادها و افرادی که مسئولیت و یا پستی در این رژیم داشتند مثل نخست وزیر وقت، میر حسین موسوی همه در مورد چنین تصمیم گیری بدون کمترین اختلافی توافق داشتند. مجموعه این رژیم از راس هرم قدرت (خمینی) تا پائین ترین سطح آن در هماهنگی کامل و توافق با این سیاست قرار گرفته بودند. به همین دلیل هم هزاران هزار زندانی سیاسی در سراسر کشور با برنامه ریزی دقیق و در سکوت کامل به قتل رسیدند. شرایط سیاسی و روحیات مردم هم در آن زمان در افت و رخوت بی سابقه ای فرو رفته بود. مردمی خسته از جنگ و صفهای طولانی ارزاق عمومی فرصت فکر کردن به سرنوشت زندانیان سیاسی را نداشتند. دانشگاهها هم که مرکز روشنفکران و آزادیخواهان بود پس از انقلاب فرهنگی تصفیه شده بود و ما زندانیان سیاسی و خانواده هایمان تنها بودیم. بقول شاعر تنها تر از شب. به بیان دیگر انسجام و تمرکز سیاسی بین ارگانها و نهادها و تمامی تصمیم گیرندگان از یک سو خستگی، و افت روحیه میارزاتی در جامعه و پذیرش شرایط موجود از سوی مردم و بالاخره انسجام دستگاههای سرکوبگر هر گونه فرصت و امکانی را برای رژیم در مورد قتل عام زندانیان سیاسی در زندانها فراهم کرده بود.

درست است که از ابتدا استقرار رژیم مذهبی "سرکوب" و پایمال کردن حقوق مردم جزء سیاست اصلی جمهوری اسلامی بود و هست و اساسا این رژیم بدون "سرکوب" نمیتوانست سی سال دوام داشته باشد ولی در چهار سال ریاست جمهوری احمدی نژاد مردم با "سرکوب مطلق" روبرو بودند. سرکوب کارگران، دانشجویان، زنان و جوانان به هر دلیلی و بهانه ای. نصب چوبه های دار و اعدامهای خیابانی در سال ٨٥ سنگسار، شلاق زدن جوانان در خیابانها هیچ تعریفی به جز "سرکوب مطلق" نمیتواند داشته باشد. در این چهار سال اخیر موضوع دیگر سرکوب آزادیها و بستن دفاتر روزنامه ها و زندانی کردن روزنامه نویسان نبود چرا که آزادی در همان چند سال اول پس از بهمن ٥٧ سرکوب شده بود.. در این چهار سال اخیر بحث بر سر " سرکوب مطلق" جامعه در تمامی ابعاد سیاسی و اجتماعی و اسلامیزه کردن آن بود. و انتخابات بعنوان یک مرحله و فضای سیاسی بهانه ای بود برای مردم علیه "سر کوب مطلق". به همین دلیل هم هست که شعارهای "رای من کجا رفت" خیلی سریع به "مرگ بر دیکتاتور"، "مرگ بر خامنه ای" و"استقلال، آزادی جمهوری ایرانی" تبدیل شد. شعارهائی که هم بیان "سرکوب مطلق" در جامعه است و هم راس هرم قدرت و نظام "اسلامی را مورد هدف قرار میدهند.

تعداد کثیر نیروهای سرکوبگر بسیج، سپاه، لباس شحصی، گارد ویژه و شیوهای بر خورد آنها با تظاهر کنندگان و دستگیر شدگان در زندانها باز هم نمود مشخصی است از " سرکوب مطلق". در این دوره شکنجه های مرگ آور، وحشیگری و تجاوز به دستگیر شدگان در سطحی وسیع سیاست اصلی و کلی در زندانها بود. از این زاویه است که "سرکوب مطلق" معنی و مفهوم پیدا میکند.

اگر در دهه ٦٠ زندانیان سیاسی و مردم از وجود تجاوز در زندانها خبرهای مبهمی شنیده بودند و تنها پس از سالها تعداد انگشت شماری آنهم در خارج از کشور در مورد این نوع از شکنجه شروع به حرف زدن کردند، امروز به دلیل گستردگی تجاوز در زندانهاو همانگونه که گفته شد سیاست جدید با دستگیر شدگان و به کمک امکانات و وسائل ارتباطات جمعی این موضوع به رسوائی برای رژیم تبدیل شد. این بار بر خلاف آن دهه ٦٠ شکاف و چند دستگی بین جناح های قدرت، ارگانها و نهادهای رژیم هم باعث شد تا موضوع شکنجه های مرگ آور در زندانها و بویژه تجاوز نه تنها در ایران و در بین ایرانیان خارج از کشور بلکه در سطح رسانهای اروپائی هم منعکس شود.

درست است که تجاوز نه تنها در ایران و فرهنگ شرقی آن که حتی در کشورهای غربی هنوز موضوعی است تابوگونه که در پنهان از آن حرف میزنند.. و باز درست است که تجاوز در زندان جمهوری اسلامی بعنوان نوعی شکنجه مطرح است ولی واقعیت این است که تجاوز سوء استفاده جنسی است که تاثیرات روحی و روانی آن فراتر از هر نوع دیگر شکنجه بقول معروف "معمول و متعارف" است. بخصوص که مسائل فرهنگی هم بر شدت آن میافزایند. همانگونه که همه چیز در طول بیست سال گذشته تغیر کرده است خوشبختانه نگاه مردم و همینطور کسانی که مورد این شکنجه غیر انسانی قرار گرفتند حاکی از آن است که تا حدود زیادی تابوهای فرهنگی و سنتی در جامعه شکسته شده است و هم مردم و هم قربانیان این سیاست در مورد آن حرف میزنند.

شاید ابعاد فرا گیر این سیاست کثیف در زندانها و رشد سیاسی اجتماعی مردم جامعه تسکینی باشد برای قربانیان تجاوز در زندانها. گزارش های منتشر شده در مورد تجاوز در زندانها و حرف زدند در مورد آن در عرض مدت کوتاهی این موضوع را تا حدودی نشان میدهد که مردم با پدیده تجاوز در زندانها مانند دهه ٦٠ بر خورد نمیکنند و شکنجه شدگان هم با دیدی دیگری به آن نگاه میکنند. گرچه هنوز راه درازی از نظر فرهنگی و سنتی برای برخورد درست به موضوع تجاوز به زندانیان سیاسی وجود دارد اما تا همین حالا هم بر خورد سنجیده نسبت به آن باعث شده است که چند نفر از کسانی که در دهه ٦٠ در رندانها مورد تجاوز قرار گرفته بودند امروز لب به سخن بگشایند ( اشاره به مورد سنندج و مشهد است).

درست است که یکی از راههای موثر در مورد تجاوز در زندانها افشاء این سیاست و این نوع شکنجه است ولی فعالین سیاسی، زندانیان سیاسی سابق، روانشناسان و جامعه شناسان میتوانند سنگینی ابن بار را بهتر از هر کس دیگری کاهش دهند و با بررسیهای روانشناختی خود در سطح ارتباطات جمعی تسکینی باشند برای کسانی که مورد این گونه شکنجه قرار گرفته اند.

فریاد نیمه شب در زندان اوین


ماری کلود دکام، روزنامه لوموند


برگردان از فرامرز دادرس
پس از تحمل دو ماه زندان، روز چهارشنبه 26 اوت، عبدالفتاح سلطانی وکیل و عضو کانون دفاع از حقوق بشر و همکار شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل، از زندان آزاد شد.
مرد درستکار و ساده ای که نیازی به نشان دادن شجاعتش ندارد، تاکنون چندین بار بدلیل مبارزه در راه حقوق بشر زندانی شده است. پیوند ما با او پس از آزادی با تلفن انجام شد. او در باره بازداشت خود به لوموند گفت:
« روز 16 ژوئن ( چهار روز پس از انتخاب احمدی نژاد که مورد اعتراض مردم قرار گرفت) ، چهار ماًمور لباس شخصی به دفتر کاراو آمدند و بنام دادگاه انقلاب بدون حکم جلب و هیچ توضیحی چشمانش را بستند، و او را به زندانی که فکر می کند اوین باشد بردند. او 27 ساعت انتظار کشید تا اینکه بازپرس موارد جرم او را بازگو کند« فعالیت علیه امنیت کشور، و تبلیغات علیه حکومت». سپس جهنم آغاز می شود « من در یک سلول کوچک انفرادی مدت 17 روز، بدون دیدن کسی، بی خبر از همه جا سپری کردم، و در این مدت حتی اجازه حمام نداشتم». بازجویی های پی در پی و تهدیدات ادامه می یابد، ولی شکنجه بدنی انجام نشد. بازجو از او می خواهد که از همکاری با شیرین عبادی دست بردارد، و دیگر با رسانه های گروهی خارجی، بویژه بی بی سی گفتگو نکند.
عبدالفتاح سلطانی تسلیم نمی شود. آنها اورا به بند معروف (209)، زندانی درون زندان اوین می برند، که زیر نظر بخش امنیتی سپاه پاسداران اداره می شود. برای او که از تنهایی به تنگ آمده بود یک ( پیشرفت) بود.
« در سلولی با دو و گاهی سه زندانی دیگر بسر می بردم، بیشتر جوانانی بودند که در تظاهرات دستگیر شده بودند. چیز هایی برای خواندن داشتیم، توانستم خودم را بشویم و به خانه ام تلفن کنم.
فشار بازجویی ها دوباره آغاز شد « به آنان اعتراض کردم که بازداشت من بدون دلیل بوده است. چه ارتباطی با تظاهرات سیاسی داشته است؟ من جزو هیچ گروه سیاسی نیستم و تنها یک فعال حقوق بشر می باشم».
او بزودی دریافت که هنگام بازجویی ها حق داشتن وکیل ندارد« آنان این بخش قانون را تغییر داده اند، و همینطورهنگام تحقیقات، حکومت مطلقه کامل! من احساس کردم،چون وکیل هستم نسبت به دیگر زندانیان دارای امتیازی می باشم، می توانم پاسخ دهم ودلیل بیاورم. جوانان حقوق خود را نمی شناختند و در برابر فشار ها شکننده بودند» به هر اندازه که میزان فشارها بیشتر باشد.
در بخش 209 اوین او همه چیز را شنید « نیمه شب ها، جوانان را بیدار و از آنان بازجویی می کردند. بارها فریاد هایی را شنیدم که می گفتند " بس کنید، دیگر تحمل ندارم ". هم سلولی هایش برای او تعریف کردند که بسیاری از آنان بشدت کتک خورده و شکنجه شده اند. برخی از آنان از زندان های دیگر به اوین آورده شده بودند. آنها گفتند « بچشم خود دیده اند که هزاران نفر در زندان های نیمه مخفی کهریزک، شاپور و پاسارگاد زندانی شده اند» .
در پایان بدلیل حمایت های بین المللی از عبدالفتاح سلطانی، ویرا دربرابر وثیقه ای معادل هفتاد هزار یورو آزاد می کنند، چنین وثیقه ای برای وکیلی که از صد ها زندانی سیاسی به رایگان دفاع می کند مبلغ کمی نیست.
لوموند از او می پرسد: و آینده ؟
سلطانی با قاطعیت می گوید: « مسئولین دفتر ما را چند ماه پیش بستند، ولی من کارم را از سر خواهم گرفت» وکیل تا آخرین نفس، او از( متین راسخ) مسئول بازداشت خود که معاون دادستان انقلاب است شکایت کرده و می گوید: « برای اینکه هیچ کار غیر قانونی انجام نداده بودم».
این شهادت تازه در این شرایط بحرانی که رژیم با آن دست بگریبان است، به دیگر شهادت ها در باره برخورد با چهار هزار زندانی ، افزوده شد.
مهدی کروبی از« تجاوز برنامه ریزی شده» در زندان ها سخن گفت. همین گفته باعث بوجود آمدن یک گروه تحقیق درمجلس شورای اسلامی شد. بگفته این گروه تاکنون دلایلی برای تحقیق ارائه نشده است. ولی یکی از اعضای این گروه بگونه ناشناس در اینترنت تاًیید کرد و توضیح داد که تجاوزات با « شیشه نوشابه و باتوم» انجام شده است. دردسر تازه دولت احمدی نژاد که بایستی تا پایان این هفته از مجلسی که چند دستگی در آن است، راًی اعتماد بگیرد.

تارنمای فرهنگ ایران
www.farhangiran.com
9 شهریور، 31 اوت 2009

پیرمرد چشم ما بود


دکتر محمد ملکی، استاد دانشگاه و فعال سیاسی پرسابقه‌ی ایران، ده روزی است که در سن 76 سالگی بازداشت شده است. حتی تصور به حبس کشیدن پیرمرد آزاده، با پشتی خمیده و تنی رنجور و بیمار، سخت است. منتقد جسور که سری پردرد و زبانی تیز و بی‌تعارف دارد، البته چنان که خود در هنگام بازداشت گفته، خرسند است که در این روزهای سخت و غریب ایران، در کنج خانه نمی‌فرساید. اما آنها که او را به حبس برده‌اند، چگونه رضایت داده‌اند که یکی از تصاویر مجسم آزادگی و خداترسی و روشنفکری متعهد و مسئول را با وضع جسمی و شرایط خاصی که دارد، به بند کشند؟ این پرسش، از جنس همان سئوال‌های بی‌پاسخ غیرقابل فهم و کشف‌ناشدنی ایران امروز است.

حکومت و نهادهای امنیتی و قضایی آن، حق دارند که از منظر مصالح نظام سیاسی از پاره‌ای دیدگاه‌های پیرمرد برآشوبند و نشر آنها را برنتابند. اما آیا چاره‌ی کار، در بازداشت یک‌باره‌ی منتقد سالخورده، و بی‌توجهی به حقوق اساسی شهروندی است؟ بدون هیچ احضاریه‌ای، محمد ملکی در صبح نخستین روز ماه رمضان خود را در برابر تیم عملیاتی می‌یابد که برای بازداشت و تفتیش خانه‌اش، به سراغ او رفته‌اند. منزلی که چند بار جست‌وجو شده است، بار دیگر مورد کاوش قرار می‌گیرد، و ده‌ها نسخه از کتاب‌هایی که با مجوز وزارت ارشاد چاپ شده‌اند، ضمیمه‌ی دیگر "اسناد" می‌شوند و همراه با نخستین رئیس دانشگاه تهران پس از پیروزی انقلاب، به ناکجاآباد، منتقل می‌گردند.

آیا امکان بازجویی از دکتر ملکی در منزل‌اش، یا حتی در محل نهادهای امنیتی وجود نداشت؟ پیرمرد حکایت ما، از جمله فعالان ملی ـ مذهبی بود که در بازداشت فله‌ای سال 1379 چند ماهی را در حبس و انفرادی به‌سر برد و بعدتر به قید وثیقه، آزاد شد. از نیمه‌ی سال 1380 تاکنون، او اگر قصد گریز از کشور یا هجرت داشت، چنین می‌کرد. چنان که برای معالجه و دیدار با فرزندش، دو سال پیش، سفری به کانادا داشت. مرد سالخورده اگر انگیزه‌ای برای زیستن در وطن نداشت، به میهن بازنمی‌گشت. پس نه شائبه‌ی فرار او مطرح بوده و نه بحث امحاء اسناد و مدارک جرم محتمل. او نیز از جمله‌ی افراد "آزاد" به قید وثیقه بود. چرا بازجویی و محاکمه ـ حتی غیرعلنی ـ نمی‌شود؟ انصاف می‌باید که عدم‌رعایت ترتیبات قانونی در برخورد با مخالفان و منتقدان، گاه غیرقابل هضم می‌نماید.دکتر ملکی ـ ظاهرا" ـ باید برای مدتی سکوت می‌کرده است. بسیار خوب! اما آیا چاره (تنها چاره) بازداشت این‌چنینی مرد بیمار است؟

هرگاه که در سال 79 ـ80 از شکاف در سلول انفرادی بازداشتگاه 59 مرد را می‌دیدم که با قامتی خمیده و موی پریشان و ریش بلند، در لباس زندانی و با چشم‌بند، دست در دست نگهبان برای بازجویی یا دستشویی، می‌رفت، بر خود می‌لرزیدم از آنچه بر ایران می‌رود. مام میهن سزاوار تحمل صدای کشیده شدن دمپایی یکی از آزادگانش بر زمین خود، نبود و نیست.

بعد از چهار ماه که با مرد آزاده و چند تن دیگر از دوستان به سلول دربسته (جمعی) منتقل شدیم، در شب‌های کشدار سلول، از معاشرت و موانست‌اش با روحانیان ارشد نظام (همچون آیت‌الله مرتضی مطهری) پیش از پیروزی انقلاب می‌گفت. بدیهی است مقایسه‌ی وضع و موقعیت چهره‌های اصلی آن خاطرات، سال‌ها پس از تغییر نظام سیاسی، کاری بس سهمگین بود. محمد ملکی اما از ابتدای دهه‌ی 60 این اختلاف فاصله و موقعیت را بارها، و به‌ تمامی، چشیده است؛ چه در زندگی پشت دیوارهای اوین برای نیم دهه، و چه در مشکلات کاری و اقتصادی و معیشتی و احضارها و تهدیدهای گاه و بیگاه و بازداشت سال 80. و این اختلاف موقعیت فاحش، اگر هزار علت داشته باشد، یکی‌اش بی‌شک، "بینش انتقادی" ملکی است. دوست و همراه دکتر شریعتی، تبیین و تعریف او را از روشنفکر، خوب متبلور ساخته است. دکتر ملکی از آن دست روشنفکرانی است که کوشیده "حقیقت" را قربانی "مصلحت" نکند؛ و همین تلاش سترگ، برایش بس پرهزینه بوده است؛ هزینه‌هایی که تا امروز، و در هشتمین دهه از زندگانی‌اش، همچنان بر او تحمیل می‌شود. تحمل پیرمرد آزاده که چشم بینا و راوی صادق تاریخ سیاسی معاصر ایران است، البته برای تحریف‌گران حقیقت، کار آسانی نیست. چنین است که نه به سن او التفات می‌شود، و نه به سرطانش توجهی. مرد سالخورده خمیده‌پشت‌تر از همه‌ی عمر، بازداشت و روانه‌ی حبس می‌شود؛ چرا که او چشم ما بود؛ چشم ما و زبان بی‌باک ما.

*توضیح: عنوان یادداشت برگرفته از مطلب مشهور زنده‌یاد جلال آل احمد، در یادکرد از پدر شعر نو، نیما یوشیج است
.

منبع خبر : روز آنلاین




دو مادر و دو هم بند در انتظار دختری لطیف تر از برگ گل یاس

این، حکایت دردناک یکی از صدها خانواده ای است که این روزها، فرزندش ـ شیوا را ـ به بند کشیده اند. آری، حکایت روز و شب خانواده بی پناه «شیوا نظرآهاری»، دختری که سال ها تلاش مداوم اش در جامعه پردرد و رنج مان، سبب شده بسیاری او را به خوبی بشناسند و برای فعالیت های انساندوستانه اش، احترام قائل باشند.هنگامی که مادر شیوا نظرآهاری، با اشتیاق و مهربانی ژیلا بنی یعقوب را، هم بند و رفیق روزهای سخت دخترش را در آغوش می کشید انگار به دنبال بویی تازه از دخترش بود


مادر و 2 هم بند در انتظار دختری لطیف تر از برگ گل یاس برای شیوا نظرآهاری-10 شهریور 1388


مدرسه فمینیستی: مادری با دختر تازه از بند رسته اش در کوچه های شلوغ نظام آباد، نزدیک بیمارستان امام حسین، سراغ دلتنگی های مادری می رود که بیش از 80 روز است شباهنگام بر متکای خیس از اشک خود در انتظار آزادی دختر شورانگیزش می گذراند. در آپارتمان کوچک و غمناک، از زبان آن مادر می شنود که بین مادر با دخترش، 500 میلیون وثیقه سایه انداخته است. هیچگاه به فکر این مادر یا آن مادر نرسیده بود که برای دختران شان مهریه ای 500 میلیونی طلب کنند یا آنان را در خانه های 500 میلیونی ببینند، بلکه همیشه مهر مادرانه شان را در معنای زیستن، چگونه بودن، و زندگی شرافتمندانه و زیبا برای دختران شان آرزو کرده بودند. اما امروز 500 میلیون تومان، رقمی است نجومی، و هنگامی که این دو مادر رنج کشیده همدیگر را بغل گرفتند و همدردی را در آغوش پر مهر یک دیگر باز یافتند، با چشمانی حیران از چنین «عدالت و عدالت پیشگانی» گریستند.


عکس: شهرزاد کریمان (مادر شیوا نظرآهاری) و عشرت اولیائی (مادر ژیلا بنی یعقوب)

اما در آن آشیانه به جز مادر، 3 دختر جوان شورانگیز دیگر، تشنه ی نوشیدن بوی خواهر در بندشان، کنار مادر بالا و پایین می رفتند. یکی از خواهران چنان به قالب خواهرش ساخته شده بود که لابد مادر با نگاه به او دمی آرام می گرفت که شیوایش همین جاست، خیلی نزدیک، در همین آپارتمان نه در سلول دم کرده بند 209 اوین. اما شیوا نبود حالا در کنار مادر، که بی قراری و اشک های پدر، خود نشانه بود از جای خالی دختر، از نبود گرمای وجودش در کانون گرم خانواده... و هر روز سر زدن به این جا و آن جا برای یافتن رد پایی از شیوا، دغدغه ای است انگار، عادت هر روزه مادرانی که فرزندشان را، گمشده شان را، می جویند.

این، حکایت دردناک یکی از صدها خانواده ای است که این روزها، فرزندش ـ شیوا را ـ به بند کشیده اند. آری، حکایت روز و شب خانواده بی پناه «شیوا نظرآهاری»، دختری که سال ها تلاش مداوم اش در جامعه پردرد و رنج مان، سبب شده بسیاری او را به خوبی بشناسند و برای فعالیت های انساندوستانه اش، احترام قائل باشند.


عکس: مادر و خواهران شیوا

هنگامی که مادر شیوا نظرآهاری، با اشتیاق و مهربانی ژیلا بنی یعقوب را، هم بند و رفیق روزهای سخت دخترش را در آغوش می کشید انگار به دنبال بویی تازه از دخترش بود و هنگامی که مادر ژیلا را در آغوش می گرفت لابد احساس می کرد او تنها کسی است که «می فهمد این روزها چقدر درد و غم در سینه دارم

مادر شیوا گفت: «آخر ما چطور 500 میلیون تومان وثیقه بگذاریم، از کجا چنین پولی را تهیه کنیم؟...مگر می شود برای دختری مثل شیوا چنین وثیقه ای را معین کنند؟» ما در دل فکر می کردیم: از این ها هر چه بگویید برمی آید، اما این را بر زبان نراندیم. فقط برای شکستن سکوت و بهت مان گفتیم: نه نمی شود، شاید اشتباهی شده است. و بعد وقتی مادر شیوا با اندوه و استیصال اضافه کرد: «خانه ما که بیش از هشتاد میلیون نمی ارزد، چیکار باید بکنیم؟ آخر انصاف شان کجا رفته؟ مگر شیوای من می خواهد فرار کند؟» ما در دل گفتیم این روزها «انصاف» کالای نایابی است در بازاری بی رونق، اما بلند گفتیم: «همه چیز درست می شود»! هرچند می دانستیم که خیلی چیزها به این راحتی درست نمی شود و آن چه آن ها در دو ماه خراب کردند، ده ها سال باید انسان های بیشماری همچون شیوا و شیواهای این آب و خاک، ذره ذره درست اش کنند.


عکس: 2 مادر و دو هم بند (ژیلا بنی یعقوب و سعیده کردی نژاد)

در آن دیدار کوتاه، اما یک نفر دیگر آمد تا مادر هم بندی اش را ببیند و از شیوا بگوید: سعیده کردی نژاد. سعیده و ژیلا که روزهای زیادی را با هم و به همراه شیوا در سلولی تنگ و دم کرده ی بند 209 گذرانده بودند، آمده بودند تا به مادر شیوا بگویند: «ما شرمنده ایم که بیرون آمده ایم اما هنوز شیوا آن جاست.» آن ها آمده بودند تا به مادر دل شکسته شیوا بگویند: «ما شیوا را دوباره آن جا شناختیم و حتا یک روز بدون حضور او در بیرون زندان برایمان دردآور است.» ژیلا که هنوز همسرش بهمن در زندان و بند است، می گوید دیگر نمی داند باید برای چه چیز غصه بخورد، برای همسرش بهمن که 9 سال در کنار او زیسته و کار کرده و به کشورش عشق ورزیده و با او دل در گرو بهبود زندگی مردم کشور داشته، یا برای شیوا که روزهای نحس و سخت زندان را با او سپری کرده و وقتی می خواسته آزاد شود، با چشمانی غمناک و خیس از شیوا جدا شده.

در آپارتمان کوچک خانواده نظرآهاری و در آن اتاق پذیرایی که در نبود شیوا گرد هم آمده بودیم صداقت و صمیمیت دو مادر زنج دیده، تلخی فضای امنیتی بیرون را از یادمان می برد اما می دانستیم تا وقتی شیوا و بسیاری دیگر از بندیان آزاد نشوند، برای هیچ کدام مان احساس آزادی و خوشبختی هرگز وجود نخواهد داشت. احساس می کردیم چیزی در دل مان شکسته است...

دیدار با عبدالفتاح سلطانی پس از آزادی از زندان: وقتی حکومت به وظیفه اش عمل نکند ما نیز هیچ تکلیفی نداریم

عبدالفتاح سلطانی وکیل مدافع حقوق بشر که جنبش زنان همواره از حمایت ها و تلاش های او بهره برده اند و در جریان اعتراض های بعد از انتخابات بازداشت شده بود پس ا ز72 روز آزاد شد. به همین مناسبت جمعی از فعالان کمپین با او دیدار کردند.


سلطانی که با روحیه ای بسیار عالی و استوار همچون گذشته، پذیرای فعالان کمپین بود از دوران بازداشت خود گفت و تحولات اخیر را مورد بررسی قرار داد. او با بیان این که "رابطه ی بین مردم و حکومت یک رابطه ی دو طرفه است" افزود:" حق و تکلیف هم دو طرفه است. ما یک حقی داریم به گردن حکومت و حکومت هم به گردن ما حقی دارد. وقتی حکومت به وظیفه اش عمل نکند ما نیز هیچ تکلیفی نداریم. وقتی حکومت حق من را رعایت نکند و به خود اجازه بدهد هر کار خلاف قانون اساسی هم انجام بدهد نمی تواند از مردم توقع داشته باشد مو به مو قوانین را اجرا کنند حتا بنا به این فرض که مردم در تظاهراتی که کرده اند در بعضی موارد قانون را رعایت نکرده باشند زمانی می توانند این رفتار را با مردم داشته باشند که خودشان به قوانینی که وضع کرده اند پایبند باشند. خود قاضی پیش من اقرار کرد که بله ما قبول داریم که سیلی آمد و در حق بسیاری از افراد هم ظلم شد. گفتم وقتی خود شما این حرف را می زنید نمی توانید مردم را به صلیب بکشید. وقتی مردم می بینند که در کنارشان کسی تیر می خورد نمی توانند ساکت بنشینند".


در این دیدار آقای سلطانی همچنین در مورد وضعیت آقای کیوان صمیمی هم اظهار نگرانی کرد: "خيلي پرس و جو كردم ولي متاسفانه خبري به دست نياوردم . اما باید تلاش کنیم که از طریق تماس با خانواده ی او وضعیت ایشان را پیگیری کنیم".

تشکیک در انتخابات اتهامی که در هیچ کجای قانون نیست!

آقای سلطانی در خصوص اتهام "تشکیک در انتخابات " که به او تفهیم شده بود توضیح داد: "اصلا چنین اتهامی در مجموعه قوانین وجود ندارد. بعد از 27 ساعت که از بازداشتم گذشته بود آقای قاضی متین راسخ بازپرس شعبه اول امنیت این اتهام را به من تفهیم کرد. در حالی که ایشان حق مداخله در پرونده ی من نداشت و من گفتم کارتان غیرقانونی است. بعد از این که به سوالات او جوابی ندادم تهدید کردند که تعزیر خواهم شد. روز چهارم قبول كردند كه قاضي حق دخالت ندارد و آقاي حيدري فر اتهامات تشکیل گروه براي برهم زدن امنيت ملي که منظور كميته دفاع از انتخابات آزاد و كانون مدافعان وتبليغ عليه نظام بود را به من تفهیم کردند و در پاسخ به من که پرسیدم كجا من عليه نظام تبليغ كرده ام جواب دادند بعدا می فهمی. آخر هم بعد از 72 روز بازداشت بی آن که بفهمم واقعن چه جرمی مرتکب شده ام و کجا علیه نظام تبلیغ کرده ام با قرار وثیقه ی صد میلیون تومانی آزاد شدم. همان جا كه بودم حداد زنگ زد و گفت ‌ترا خدا به سلطاني بگوييد مي رود بيرون حرف نزند. يك ماهي تقيه كند اوضاع بد است. گفتم بيرون بروم عليه تو شكايت مي كنم و حرف هم ميزنم".

سلطانی درمورد جابه جایی های اخیر در مسئولان دستگاه قضایی به ویژه آقای مرتضوی و جانشین وی گفت : " از فردی که جانشین آقای مرتضوی شده است اطلاعات محدودی دارم اما شنیده ام که انسان خوبی است. البته ما این افراد را نسبت به شرایط و قضات دیگر دستگاه قضایی ایران قضاوت می کنیم نه با کشورهای دیگر. آقای درخشان که معاون ایشان است هم سوابق خوبی دارد و اگر ایشان هم عملکردی مانند آقای آوایی داشته باشند می توان امید داشت که تکلیف بسیاری از پرونده های فعلی روشن شود. من در یکی از مصاحبه هایم به خبرنگاری که پرسید چه خواسته ای دارم گفتم خواسته ام این است که مرتضوی برکنار شود و همچنین تیم معاونت امنیت قانونمند نیستند حالا باید دید چگونه عمل می کنند".

بازداشت گاه هاي غيرقانوني وغيررسمي

سلطانی در خصوص افشاگری های اخیر در مورد کهریزک، این بازداشت گاه را غیر قانونی دانست و گفت:" باید در مورد سوابق رفتار با زندانیان نه تنها در این دوره بلکه در دو سال پیش هم تحقیق و بررسی های کاملی به عمل آید. می گویند اشرار در آن جا نگهداری می شدند چه ربطی دارد ؟ ما حق نداریم هر بلایی که به تصور نمی آید را بر سر انسان ها و به صرف این که این افراد اشرار هستند بیاوریم، آنها هم انسانند و باید از حقوق انسانی و قانونی خود برخوردار باشند. يكي از مسائل مهمي كه در بحث دمكراسي مطرح مي شود اين است كه حقوق همين اقليت خلافكار هم رعايت شود اگر حقوق اين ها رعايت شد حقوق بقيه هم رعايت مي شود حتي اگر جرمشان هم ثابت شد بايد قانونی با آن ها برخورد شود. گفته می شود که تعداد بازداشت شدگان تا هشتم و نهم تیرماه بیش از 13 هزار نفر بودو این در حالی بود که اسم بسیاری از بازداشت شدگان در لیست ها نبود".

این وکیل مدافع حقوق بشر ادامه داد :"بارها در مورد كهريزك تذكر داده شده بود تا چنين اتفاقي افتاد. پرونده ی این بازداشتگاه باید شفاف شود چرا که مساله از موارد کنونی فراتر است. باید روشن شود که در این دو سال كه كهريزك باز بوده چند كشته داده؟‌ ‌ چه برخوردي با اشرار شده؟ چه کسی به این آمارها دسترسی دارد و چه افرادی می بایست به این برخوردها رسیدگی می کردند. گلايه من هميشه ازخبرنگاران حوادث اين است كه وقتي وارد آگاهي مي شوند و در مواردی متهمي را مي بينند كه كتك خورده منعكس نمي كنند. آنها حق ندارند كه متهمي را كتك بزنند. ما سكوت مي كنيم تا وقتي كه روشنفكري يا دانشجويي اين اتفاق برايش افتاد آن وقت دادمان در مي آيد و اعتراض مي كنيم. ما نبايد اجازه دهيم سر هيچ كس اين بلا بيايد. من در مورد خفاش شب و بيجه هم در مصاحبه ای و اعتراض كردم و گفتم :‌نبايد كسي كه متهم به اعدام است مثل بيجه به او چاقو زد به صرف اين كه گناهكار است. راه برخورد با متهمین فشار فیزیکی نیست و باید افسران در این مورد تحت آموزش های علمی قرار گیرند. حتي اگر به يك سارق ظلم شود بايد جامعه اعتراض کند و دستگاه قضایی درست برخورد کند".

عضو کانون مدافعان حقوق بشر كهريزك را یک نمونه از بازداشت گاه های غیر قانونی برشمرد: "بايد جلوي بازداشت گاه هاي غيرقانوني وغيررسمي را گرفت. هيچ زنداني نبايد خارج ازنظارت سازمان زندان ها باشد. به نظرمن شوراي شهر بايد هر از چندگاهي از زندان ها بازديدكنند. مراقب بهداشت زندانيان باشند. لباسي كه به من دادند نشسته بود دستمال كاغذي استفاده شده اي درون جيبش بودكه معلوم بودشسته نشده خوب من تنم نكردم ورفتم وگفتم به من تشت و پودر بدهيد كه خودم لباس هايم را شستم . بعضي ها ميگويند مهم نيست .چرا مهم است. شوراي شهر بايد بازديد كند نظارت داشته باشداگر ضوابط مراعات شود كه نبايداز نظارت بترسند".

تهدید خانواده های زندانیان

سلطانی در انتهای این دیدار به مشکلاتی که بازداشت شدگان اخیر در خصوص معرفی وکیل به دادگاه دارند اشاره کرد: "يكي از مشكلاتي كه ما آلان داريم وكلايي هستند كه به خانواده ها معرفي ميشوند اما مانع حرف زدن خانواده مي شوند. از زندان كه بيرون آمدم اعلام كردم كه همراه با تيمي كه در اختيار داريم وكالت تمام زندانيان را بدون چشم داشتي مي پذيريم. خانواده ها باید بدانند که حقشان است که وکالت این گونه افراد را نپذیرند. من اعلام کرده ام كه حاضرم وکالت همه را بپذيرم به شرط این که دادگاه علني و با حضور خبرنگاران رسانه های داخلی و خارجی مستقل و خانواده های بازداشت شدگان باشد اما متاسفانه ماموران خانواده ها را با تهدید می ترسانند. متاسفانه حتي كساني كه آگاه به مسائل هستند با چند چك و كتك مي ترسند. خانمي رامي شناسم كه با باتومي كه آلوده به آرسنيك بوده به او زده اند گفته اند كه فعلا با آب شستشو نکند اما او بعد متوجه شده ولی می ترسد شکایت کند. یا مثلا كسي كه از زندان بيرون آمده و انگشتش را شكسته اند شكايت نميكند. تا وقتی که او خودش آنقدر دچار وحشت شده کار زیادی از دست کسی برایش بر نمی آید".


نامه ای به يک آقای دکتر در وزارت اطلاعات/ ژيلا بنی يعقوب

راستی چه شد وعده هايی که با آن اطمينان به من داديد؟ يعنی هيچ وقت نبايد در زندان به کسی اعتماد کنيم؟ حتی اگر آن شخص يک استاد دانشگاه خيلی مهربان و مؤدب باشد؟ اگر بهمن را آزاد نمی کنيد، لااقل پس از اين همه روز، از انفرادی به عمومی منتقل اش کنيد. اجازه بدهيد اگر قلب اش دچار مشکلی شد هم سلولی های اش متوجه شوند و زندانبان را خبر کنند، شايد که پزشک را بالای سرش بياورند. آقای دکتر! آقای استاد دانشگاه مسووليت سلامت همسر عزيزم بهمن احمدی امويی بر عهده شما و همه همکاران تان در وزارت اطلاعات است.

نمی دانم شما را بايد به چه نامی خطاب کنم؟ چون اصلا نام شما را نمی دانم و حتی نمی توانم آن را حدس بزنم. اما همکارانت شما را آقای دکتر صدا می زدند و شما هم خودتان را يک استاد دانشگاه و نويسنده معرفی کرديد. از پشت چشم بند برزنتی ام هم قرار نبود که چهره شما را ببينم. انگار پس از پنجاه و چند روز بازجويی وارد مرحله جديدی شده بوديم. شما به من گفتيد: " قرار است با من بحث علمی و تئوريک کنيد و نمی خواهيد که مثل هميشه روی صندلی ای که رو به ديوار است بنشينم. گفتيد صندلی ات را برگردان تا رو در رو با من صحبت کنيد."

گفتيد که بازجو نيستيد و در طول جلسات بحث و گفت و گو هيچ چيز يادداشت نخواهد شد.

با صدايی آرام و مهربان سخن می گفتيد: "خانم! اگر هر مشکلی در اينجا داريد و هر خواسته ای داريد به من بگوييد."

من گفتم: "دو هفته است که به مادرم تلفن نزده ام..."

پريديد توی حرفم و گفتيد : "اصلا لازم نيست بگويی چند روز است که زنگ نزده ای، اين حق شما به عنوان يک زندانی ست که زنگ بزنی."

عجيب بود قبلا همه در اين زندان به ما گفته بودند تلفن زدن حق ما نيست چرا که در مرحله تحقيقات هستيم و متهم در اين مرحله حق ندارد تلفن بزند و اگر گاهی چنين اجازه ای به ما داده می شود فقط از سر لطف است. اما شما گفتيد نه يک تلفن که می توانی چند تلفن بزنی و اين حق همه شما متهمان است و من آن روز هم به مادرم زنگ زدم و هم به اميرکوچولوی هفت ساله که دلم برايش پر می کشيد.

وقتی به اتاق بازجويی که يک سلول انفرادی بود و حالا قرار بود محل گفت و گوی علمی باشد، بازگشتم، دوباره با مهربانی گفتيد: "قبل از شروع بحث هر درخواست ديگری هم که داری، مطرح کن" و اين بار ظرف کوچک ماست را که زندانبان به همراه عدس پلو به من داده بود ،به شما نشان دادم و گفتم: "بهمن، همسرم، خيلی ماست دوست دارد و من می خواهم اين ماست را برای او بفرستم. روان نويس تان را به من داديد و گفتيد: "اگر می خواهی پيامی برايش بنويس" و من روی در پلاستيکی ماست نوشتم: "برای بهمن دوست داشتنی ام"

و شما خودتان ظرف ماست را برايش در سلول انفرادی برديد و وقتی برگشتيد، گفتيد که مطمئن هستيد اين بهترين هديه زندگی بهمن بوده که از همسرش دريافت کرده است.

و بعد نوبت گفت و گوی علمی شما با من رسيد، محور بحث عدم تقلب در انتخابات و برخی مسائل ديگر مربوط به اصلاح طلبان بود. مطالبی که اگر روزی حوصله کنم همين جا خواهم نوشت.

بحث های طولانی که تمام شد، گفتم: "می دانيد که بهمن ناراحتی قلبی دارد؟ و اين ماجرا سابقه ژنتيک نيز در خانواده شان دارد. می دانيد که بهمن بيش از پنجاه و چند روز است که در انفرادی است؟"

گفتيد: "منظورت را صريح تر بگو؟ چه منظوری داری از اين حرف ها؟"

گفتم: "در آهنی سلول تنگ انفرادی فقط روزی دو يا سه بار توسط زندانبان باز می شود."

گفتيد: "منظورت را هنوز هم نمی فهمم. چرا درخواست ات را مستقيم بيان نمی کنی؟"

گفتم: "يعنی بيماری قلبی بهمن وقتی تنهاست برای من دلهره آورتر است. هر لحظه ممکن است اتفاقی برايش بيفتد و ساعت ها بگذرد و کسی متوجه نشود. او که بازجويی هايش هم تمام شده لااقل به يک سلول دو نفره منتقل اش کنيد."

گفتيد: "به زودی به خانه باز می گردد. اين بهتر نيست؟"

گفتم: "خواهش می کنم به يک سلول دو نفره منتقل اش کنيد."

گفتيد: "عجب حرفی می زنی؟ چرا بفرستيم اش سلول عمومی. او قرار است زودتر از تو آزاد شود. همين يکی – دو روز آينده."

گفتم: "من آموخته ام که هيچ وعده ای را که در زندان به من داده می شود، باور نکنم."

گفتيد: "حق داری. اما اين بار باور کن. چون من که بازجو نيستم."

اين که به من حق داديد به دلم نشست و گفتم: "اجازه بدهيد يک بار فقط يک بار هم که شده اعتمادی که در زندان وزارت اطلات به کسی می کنم شکاف بر ندارد."

گفتيد: "اطمينان داشته باش."

آقای دکتر! يک هفته پيش من آزاد شدم و بهمن هنوز آزاد نشده است. دو هفته هم هست که به خانواده اش زنگ نزده و همه از او کاملا بی خبريم و اين بی خبری مرا بيشتر نگران سلامت اش می کند. راستی چه شد وعده هايی که با آن اطمينان به من داديد؟ يعنی هيچ وقت نبايد در زندان به کسی اعتماد کنيم؟ حتی اگر آن شخص يک استاد دانشگاه خيلی مهربان و مؤدب باشد؟ اگر بهمن را آزاد نمی کنيد، لااقل پس از اين همه روز، از انفرادی به عمومی منتقل اش کنيد. اجازه بدهيد اگر قلب اش دچار مشکلی شد هم سلولی های اش متوجه شوند و زندانبان را خبر کنند، شايد که پزشک را بالای سرش بياورند. آقای دکتر! آقای استاد دانشگاه مسووليت سلامت همسر عزيزم بهمن احمدی امويی بر عهده شما و همه همکاران تان در وزارت اطلاعات است.

پاسخ آيت الله منتظرى به نامه موسوی، خاتمی، کروبی و دیگر فعالان اصلاح‌طلب: شکنجه‌گران باید محاکمه شوند


سپتامبر 2, 2009

حضرات آقايان حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ مهدى كروبى و حجة الاسلام والمسلمين سيد محمد خاتمى و‏ ‏مهندس ميرحسين موسوى و ساير نخبگان و شخصيت هاى فرهنگى و سياسى امضاءكننده نامه مورخ 3/5/1388 دامت بركاتهم . ‏پس از سلام و تحيت و آرزوى سلامتى و توفيق بيشتر براى شما عزيزانى كه با احساس وظيفه شرعى و ملى گوشه اى از‏ ‏حوادث تلخ و مظالم جارى را متذكر شده بوديد يادآور مى‎شوم : اين جانب نيز مانند شما آقايان از اوضاع جارى و بحرانى كنونى كه در اثر ندانم كارى و بى تدبيرى بعضى از مسئولين براى‏ ‏جمهورى اسلامى پيش آمده سخت نگرانم ، و آنچه را وظيفه شرعى و ملى خود تشخيص مى‎دادم در پيام ها و نوشته هاى‏ ‏قبلى تذكر داده ام و الان نيز متذكر مى‎شوم كه : ‏حاكميت تاكنون چه نفعى از بحرانى كه به وجود آورد برده است ؟ جز اين كه اكثريت قاطع مردم عزيز را ناراضى و‏ ‏خشمگين نموده و فاصله خود را با آنان بيش از پيش كرده و جايگاه نظام جمهورى اسلامى را در دنيا ضعيف نمود و‏ ‏حساسيت و بدبينى بسيارى از مردم كشورهاى ديگر و سازمانهاى جهانى حقوق بشر را بيش از پيش برانگيخته است ؟


‏تصميم گيرندگان حوادث و فجايع اخير آيا تجربه حكومت شاه و ساير رژيم هاى استبدادى را از ياد برده اند؟ مگر رژيم‏ ‏شاه با ايجاد خفقان و رعب و سركوب آزادى خواهان و سانسور رسانه ها و زندانى و شكنجه نمودن فعالان سياسى و‏ ‏معترضين و اعتراف گيرى از آنان و پرونده سازى و تبليغات دروغ توانست در مقابل موج اعتراضات و نارضايتى هاى‏ ‏مردم مقاومت كند؟


‏چرا عقلاى قوم كارها را به دست يك عده افراد نامتعادل و اسير توهمات و تمايلات خطى و گروهى داده اند، تا همه چيز‏ ‏و از جمله مشروعيت نظامى كه تاكنون براى آن اين همه سرمايه گذارى شده است را زير سوال ببرند و زمينه بدبينى و‏ ‏بى اعتقادى به اصل اسلام و انقلاب را بين نسل جوان تقويت نمايند و آنان را نسبت به حاكميت دينى متزلزل سازند؟


‏چرا نيروهاى نظامى و انتظامى و بسيج را به برادركشى و سركوب مردم وامى دارند؟ آيا هدف از تشكيل سپاه و بسيج براى‏ ‏برادركشى و سركوب مردم بود؟


‏عزيزانى كه اكنون در زندان ها اسير هستند و از آنان با زور و شكنجه اعتراف و مصاحبه مى‎گيرند و هر روز جنازه يكى از‏ ‏آن عزيزان را به خانواده ها تحويل مى‎دهند چه گناهى كرده اند؟ جز اين كه به تخلفات عديده و تقلب در انتخابات به طور‏ ‏مسالمت آميز و آرام اعتراض داشتند و خواستار احقاق حقوق از دست رفته خود بودند؟


‏اين گونه اعترافات هيچ مبناى شرعى و قانونى ندارد و آمرين و عاملين آن مرتكب جرمى بزرگ شده اند و بايد در دادگاهى‏ ‏عادل و بى طرف و علنى محاكمه شوند تا مردم واقعا احساس كنند به حقوقشان توجه شده است و به آينده اميدوار شوند،‏ ‏نه اين كه در صدد اغفال مردم باشند و مثلا با تعطيلى يك بازداشتگاه تمام گناه را به گردن يك ساختمان بيندازند.


‏اين جانب مجددا به تصميم گيرندگان تذكر و هشدار مى‎دهم تا بحران كنونى عميق تر نشده و رشته كارها از دست آنان‏ ‏خارج نگشته ، عقل و شرع و منطق را حكم قرار دهند و موجبات و عوامل اين بحران و نارضايتى مردم را از بين ببرند و‏ ‏عملا پاسخى معقول و قانع كننده به مردم بدهند، و توجه داشته باشند كه مردم ايران بسيار فهيم و دانا هستند و اگر‏ ‏خطاكاران واقعا مجازات نشوند قانع نمى شوند.


‏در خاتمه سلامتى شما عزيزان و مجد و عظمت اسلام عزيز و ملت شريف ايران و توانايى براى احقاق حقوق تضييع‏ ‏شده و آزادى زندانيان حوادث اخير كه به اتهامهاى واهى دستگير شده اند را از خداوند قادر متعال مسألت دارم .

‏والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته .


‏حسينعلى منتظرى
‏ ‏ ‏‏1388/5/7‏‏

به خاطره فراموش نشدنی جان های خونین خرداد ۶۰ و فاجعه کشتار

پیوند خانواده های ناپدید شده گان حوادث اخیردرکنارقربانیان جنایات س دهه کشتاردرایران،امری عاجل وفوری است.

امیرجواهری لنگرودی

amirjavaheri@yahoo.com

دهم شهریور۱۳۸۸ برابر اول سپتامبر۲۰۰۹

یکشنبه ۳۰اگوست روز بين المللی ناپديدشدگان بود. با آرزوی آگاهی هرچه زودترازوضعيت ده ها وصدها وهزاران نفری که طی سی سال ویا درهفته های اخيردررويدادهای پس ازخیزش استوارانه مردمان ایران ازبیست ودوخرداد به این سو،ناپديد شده اند،موجودیت این روزجهانی رادریابیم وبرای یاری به مبارزات مادران فرزند گم کرده وارتقاء آگاهی ومبارزات آنان، با تاسیس انجمن ها و نهادهای حمایتی دردرون وخارج ازکشوربه گسترش مبارزات این مادران یاری رسانیم وبا جمع آوری نام یکایک آنان ،اين موارد را به گزارشگرويژه اين موضوع درسازمان ملل متحد ازهرطریق ممکنی انتقال دهيم!!!

خانواده های خاموش شده گان عاشق زندگی دیروزکه با اعدام های خرداد ۶۰ وکشتارگسترده سال۶۷، با خانواده های ناپدید شده گان وجانباختگان خیزش های اخیردردرون خیابان های ایران، می بایست دردهای مشترک یکدیگررا به فریادی رسا مبدل نمایند وجهان را به بیداری ودفاع ازخود وادارند. درگزارش رادیو بین المللی فرانسه ازقول یکی ازشرکت کننده گان درتجمع ” کمیته مادران عزا” درپارک لاله آمده است : ” یکی ازمادران که درحمایت ازمادران عزاداربه پارک آمده است، دربیان دلیل حضورخود، می گوید، اگرتیری که به این فرزندان اصابت کرده زاویۀ دیگری داشت، می توانست به فرزند من یا دیگری خورده باشد، وی کشته شده ها را فرزند همۀ مادران می داند و ازاینروهمدردی با آنان را حداقل کاری می داند که می توان انجام داد.

کمیتۀ مادران عزادار، پس ازشهادت ندا آقا سلطان، وبرای یادبود او پایه گذاری شد وازآنجا که عزاداران اجازه نداشتند درسوگ عزیزانشان، مراسمی به پا کنند، از کلیۀ مادرانی که فرزندشان راازدست داده بودند، دعوت شد تا هرشنبه به پارک لاله بیایند و درکنارهم بارغم خود را تقسیم کنند. به گفتۀ مؤسسین این گروه، پارک لاله ازاین جهت انتخاب شد که نزدیک ترین محل به امیرآباد، جائی که ندا در آن کشته شده بود، است…”

امروزوهرروزه تجمع خانواده های ناپدیدشده گان قربانیان جنایات پرشماررژیم جمهوری اسلامی درکناردیواره بلند زندان اوین، دادسراها وشعبات دادگاه های انقلاب وکمیته های سپاه محلات وکلانتری های محل گزارش می گردد، به همین گونه تجمع کمیته مادران عزا ودغدارهرشنبه شب درپارک لاله تهران،درکنارپیکره مادران اعدامیان دهه شصت(جنایت خرداد۶۰ وکشتارفاجعه انگیز زندانیان سیاسی سال ۶۷)، که تجربه دو دهه دوندگی، پیگیری،اراده درکنارهم بودن را درون همین نظام با تجمعات مداوم شان درخاوران های ایران رابا خود دارند، می باید درشرایط تحول پیش پیشروی جامعه ایران – یعنی پیشروی مبارزات مردمان سراسرایران دربرابرکلیت نظام خود کامه ولایی- برآمد نیرویی پرتوان وبرومندی شمرد که می تواند سطح حوادث پیش آمده درون جامعه را درهم ریزد وتابستان خونین امسال و آینده پیش روی را بدل به جنبش دادخواهی وحقیقت یابی پُرتوان تری سازد.

چه خوب گفته اند:هرزایشی با ناله ودردهمراه است وزندگی تازه ازمیان خود وخرابیهای موجود،می تواند فریاد پیروزی برکشد.درست به مانند زنی که جنین درزهدانش، مجال رشد پیدا نمی کند، واگرکارد دکترجراح به موقع وحساب شده بخدمت گرفته نشود و به کاردرنیاید،احتمال مرگ جنین ومادرهردو می رود. پس برای زنده نگاهداشتن هم آن نورس وهم این مادرزاینده،ضرورت خلل ناپذیربه کارگیری کاردجراح پیش می آید.همچنان که هیچ کثافت ورنگ وبویی،بی آبی شسته نمی شود. این عمل جراح، زنده ماندن نوزادومادررا با خود به همراه می آورد. جامعه ایکه نیروی های زنده و نامیرای آن، نیروی های فردای آن، به فشارها ،زجرها وکشتارها،حاکمیت خودمدرانه دیکتاتورهایش پا برجاست، خود بمثابه موجودی نازاست وباید چاره درد ش را پیداکرد.

چاره مادران عزا و داغداران، مادران ناپدیدشده گان، مادران دادخواه و اعدامیان سه دهه اخیرحاکمیت سیاه جمهوری اسلامی ایران،گره خوردن اینان با یکدیگروتبدیل به نیروی واحد شدن آنان است. امروزچون دیروزهریک مان در تنهایی ودرجدا مانده گی های کم و بیش قهری وناگزیرمان، همواره جدا مانده ازهم ایم، وقتی گردهم آمدیم،می توانیم به گردانی سازمانگر بدل گردیم. اندیشه من تا زمانی که با واقعیت زندگی و تلخی ایام شما گره نخورد، به پیوند اندیشه ها نمی انجامد. گیاهی که بی ریشه است،زندگی ندارد،نیرو نیست. امید وانگیزه یکی شدن اندیشه ها تنها درهمین است که گام های احیانا ترس خورده و ترک برداشته ما درضمیریکایک مان بدل به وجدان جمعی ترگردد، پس آنگاه است که ریشه می دواند، می روید، می بالد ودرعمل اجتماعی تبدیل به باوریقین می گردد .تنها ازپس این آگاهی وعمل اجتماعی است که می تواند هرسخره ای راازجای برکند.

صدای من وتو وما، وقتی بدل به اعتراض می شود،آنگاه که ” دردمشترک”مان فریاد برمی دارد تا اراده جمعی را بخدمت گیرد، ازمرزدیوارهای بلند حاشا وناشنوا فراترمی رود وازآن سوی دیوارهاومرزها سربرمی آورد. درایران امروز،وقتی سانسورخشن ونفس گیراِعمال می گردد.وقتی هرجمعی را درحکومت نظامی بخدمت گرفته شان به خشن ترین شکل درهم می پاشند. مدام ولی وقیع اش،درکنارهرآخوند، امام جمعه،عمله بیشمارسرداران سپاه، بسیج،لباس شخصی،امنیتی وموتورسواروپیاده،امریه بگیروبه بند،صادرمی کنند.ما نیزمی بایست دست بکارساختن شویم.مانیزمی بایست درتحرکات فراقانونی خودواعمال نافرمانی های مدنی ،هرنوع حد ومرزی که نظم امروزی جامعه به صورت قانونی مقررداشته،که ما را با نوعی سکون وسکوت همراه گرداند، درهم شکنیم. می توان با توسل به میثاق های جهانی روحیه جمعی را تقویت کرد . آنجا که آمده است : ” مجمع عمومی ملل متحد در ۱۸دسامبر۱۹۹۲اعلامیه ی حمایت ازهمه ی اشخاص دربرابرناپدید شدن های تحمیلی را تصویب کرده است . دراین اعلامیه آمده است که اجرای منظم ناپدید ساختن های اجباری درردیف جنایت برضد نوع بشروناقض قواعدی است که حق شناسایی شخصیت حقوقی هرشخص،حق آزادی وامنیت افراد وحق درامان ماندن ازشکنجه را تضمین می کنند. چنین اقدامی حق حیات را نیزنقض می کند یا سخت به خطرمی اندازد؛دولت ها باید برای منع ومحواقداماتی که به ناپدید شدن های تحمیلی می انجامند،تدابیرکارسازی درپیش گیرند”( پرسش وپاسخ درباره حقوق بشر،لیل لوین،ترجمه؛محمد جعفرپوینده،تهران نشرنقره،چاپ سوم،بهمن ۱۳۷۷،ص۸۴و۸۵)ومسلم است که دولت های ما چنین نکرده ونمی کنند، پس لازم می نماید که خود آستین ها را بالا زنیم وتجارب بیکران دیگران رابکارگیریم.

مادامی که من به سانسوراندیشه وگفتارخود تن می دهم، من ی که به بهانه ترس ازیک طرف وغلبه قدرت قاهرازطرف دیگر،درامورفامیل،محله، شهر،شهرستان،استان وکشورخود دخالت نمی کنم، رای هم نمی دهم، انتخاب هم نمی کنم، پس انتخاب هم نمی شوم، تجاوزرا می بینم ودم نمی زنم. من ی که به همراه خانواده ام به پای دیواربلند زندان اوین می ایستم ودرتنهایی خود فریاد می زنم وبخشا نیزفردا دربرابرمیزجلادی به نام دادستان یاحاکم شرع انور،خودرامجبورمی بینم تا بایستم که خود برگه ی خبراعدام فرزندم را بی سروصدا بگیرم وای بسا دربرابرتهدید ناکسان شرع، جریمه گلوله خوردن برسینه جوان خود را با ودیعه سند وقباله خانه، دکان و ملک ام،رها سازم با اینکه معنی آزادی را می دانم و لی آزاد نیستم که به چنین تعبی تن می دهم.

من اگرماگردم واین ما دریکدلی خود بدل به تشکلی مستقل وبا بنیاد شود، می تواند ریزهیچ ورقه اتهام ومجرمیتی را به ناگزیرامضاء نگذارد ومحکم وبادوام تنها ازطریق خرد جمعی خویش عمل نماید. ما که دراین سوی جهان ایستاده ایم و کمترچیزی ازبود ونبودحاکمیت توحش، قرون وسطایی وخون وجنون کُشی ابواب جمعی آنان نیز، تهدیدمان نمی کند، بدرستی درمی یابیم که پیکره عظیم گره خوردن های مادران ناپدیدشده گان ،مادران عزاوداغدار،مادران اعدامی درسطح کشورهای سراسرآمریکای لاتین ازآرژانتین، شیلی، السالوادور، گواتمالا،پرو،هائیتی گرفته تا آفریقای جنوبی،اوگاندا وروانداتا این سوی قاره آفریقا ازمراکش، سری لئون وچاد تا دراین سوی ترآسیا کشورهای سری لانکا،ترکیه واندونزی که جنایت های دوره ی حکومت نظامی سوهارتو را ازسال ۱۹۶۶تا۱۹۸۸ یعنی قتل عام نیم میلیون کمونیست،رهبران کارگری ودیگرناراضیان اندونزی رابا خود داشت با ایجاد ” کمسیون حقیقت” درسال۲۰۰۴، به پیگیری ابعاد جنایت وبرشماری آنچه درحیات دیکتاتوری سوهارنو اتفاق افتاده بود ادامه می دهند.سال ها بعد با توجه به تجربه تجمع “مادران میدان مایو” درآرژانتین (که در زیرمی آید) مابا سازمانیابی ” مادران مفقود شده گان – ترکیه”، روبروهستیم که حرکت مشابه ای را آغازکردند.آن ها هرشنبه درزمان ومکان معینی درشهراستابول روی سنگفرش خیابان می نشینند وعکس فرزندان گم شده خود رابه دست گرفته وبرروی پلاکادری که بیان حضوریکایک آنان است،عبارت حک شده زیرخودنمایی می کند:

” ما این جا هستیم، برای انسان های مفقود شده،ما فرزندان خود را می خواهیم .”

ما باید به انتقال سازمان یابی این تشکل های مستقل به درون کشوریاری رسانیم وبنویسیم که چگونه این نهاد ها پدید آمدند؟چگونه سرفصل بنیاد گذاری ” مادران میدان مایو” درآرژانتین که درآوریل۱۹۷۷یک سال پس ازکودتای نظامی برپاداشته شد؟ مادران چگونه اول باربا حضور ۱۴نفره خود در”میدان مایو” یعنی مرکزسیاسی شهربوئنوس آیرس ومشرف به مقرروسای جمهورآرژانتین، اعتراض خود را پایه گذاشتند.؟آنها روزهای پنجشنبه هرهفته ساعت پانزده وسی دقیقه تنها با نشانه روبان وسربندی سفید برپیشانی وبا نصب عکس های فرزندان خود برسینه، دورمیدان راهپیمایی می کردند. مردم کم کم به موجودیت این مادران پی بردندودریافتند که اینان مادران گم شده گان آرژانتینی معترض هستند. دوسال بعد،همین اجتماع کننده گان که مراحلی ازپیشرفت ومقاومت خود را به ثبوت رساندند” انجمن مادران میدان مایو” را به ثبت رسانده ویک کمسیون یازده(۱۱)نفره ازبین خود به ریاست انجمن برگزیدند…. * لازم به گفتن است بخشی ازهمین مادران درسایرنقاط جهان پرونده دادخواهی اعدامیان وگم شده گان خود را درزمان حیات دیکتاتوری های وقت برافراشته اند وبه سند مجرمیت خونتای های زمان خود بدل کردند و بخشی ازآنان ازدل یک تحول وجابجایی رژیم با پشتوانه مبارزه توده ای به هم گره خوردند و”کمسیون حقیقت یاب” ،” کمسیون تحقیق”، ” کمسیون دادخواهی” ، “کمسیون ناپدید شده گان ” ، ” گروه مادربزرگ ها “، ” سازمان خودیاری وابستگان قربانیان دیکتاتوری نظامیان”،”تجمع مادران سیاهپوش صرب برعلیه جنگ”،” شبکه ناپدید شده گان کشورهای مختلف ” وغیره را تشکیل داده اند.

این نام ها درهرجایی ازجهان مساوی است با رودررویی با فرهنگ خشونت- فراموشی وازیاد نبردن و نبخشیدن- پیگیری درباره ی گذشته خون بارحکومت ها و دیکتاتورهای زمانه،آشکارساختن همه زوایای تاریک وپنهان گذشته و به رسمیت شناساندن رنج های فراوان خانواده های قربانیان وبازمانده گان وارائه راه کارهای دست یابی به حقیقت عمدتا برای برون رفت ازدست یازی وتسلسل حکومت ها به خشونت وخونریزی و پایان بخشیدن به جنون وکشتارواعدام وبگورسپردن های دستجمعی فرزندان جامعه . این کمسیون ها همواره درتلاشند تا پرونده های جرم و جنایت مسبین کشتارو قتل عام های فرزندان وهمسران وجوانان را بروزنمایند وداد خود ستانند.

درایران تحت حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی ودرپیکره دوسطح مبارزه درون کشوربین پرونده های گشوده شده و ناگشوده تا به امروزقربانیان دهه ۶۰ ( خرداد۶۰و کشتار۶۷)، پرونده کوی دانشگاه۱۸تیر،پرونده قربانیان قتل های سیاسی زنجیره ای، پرونده تجاوزبه حقوق سندیکایی کارگران شرکت واحد تهران وحومه، پرونده گلوله باران به کارگران معدن خاتون آباد،کشتارخیابانی ومفقود شده گان سه ماهه اخیردرکسوت دادخواهی مادران اعدامیان، خانواده های ناپدید شده گان ، مادران عزاووکلای آنان ازیکسووگستردگی اعتراضات،حضورفعالان مدافع حقوق بشر،سازمان ها و احزاب چپ وآزادیخواه وبرابری طلب، کانون نویسنده گان ایران واعضاء کانونیان درتبعید،ملیون ها تبعیدی آزادیخواه ونهاد های پرشمارفرهنگی – اجتماعی وسیاسی ، تشکل های مدافع زندانیان سیاسی ازفعالان زندانیان سیاسی بعضا دونظام شاه وشیخ ،درجای جای جهان ازسوی دیگر،باید بتوان یک سرپل ارتباطی فعال و روشنگری را با هدف برملا کردن جنایت های صورت گرفته در طول سی سال حاکمیت به جرم ” جنایت علیه بشریت”، روشن کردن زوایای گوناگون حقیقت، شناساندن آن ها به جامعه جهانی ونهاد های حقوقی و دادخواهی جهان، درنهایت تلاش برای بازداشتن حکومتگران ازتکرارهمه آن جنایات سی ساله شان، بردوش یکایک ما سنگینی می کند. درانجام این وظیفه هیچ مانعی نباید ما را ازپیشرفت این امر بازدارد..