۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

دهه ٦٠ و سرکوب مطلق در شرایط کنونی ! مرجان افتخاری


شهریور ٨٨
پس از بهمن٥٧ و شرایط ویژه آن دوران هرگز مبارزه طبقاتی طبقه کارگر و مبارزات ازادیخواهانه دانشجویان و زنان در چنین سطحی که امروز شاهد آن هستیم نبوده. در چهار سال اخیر تقریبا بطور پیوسته کارگران واحدهای تولیدی و صنعتی برای کسب حقوق عقب مانده، اضافه دستمزدها، علیه اخراج و بیکاری و داشتن حق تشکلهای خود مبارزه کرده اند. دانشگاهها در سطحی بسیار وسیع مرکز آزادیخواهی و مبارزه علیه سرکوب شده بود و زنان سخت و پیگیرانه در برابر قوانین واپس مانده و ارتجاعی اسلامی مبارزه را به پیش می بردند.علاوه بر این مبارزات مردم در جریان انتخابات و پس از آن برای یک زندگی بهتر و آزاد شکل و محتوای دیگری گرفت که مبارزه با استبداد مذهبی و سرنگونی رژیم محور این دوره از کنشهای مردمی بود.واکنشهائی که مبارزه با مذهب دولتی و تمامی ارکانها و نهادهای آن، بویژه ولایت فقیه محور اصلی آن را مشخص میکند. بطوریکه در طول سی سال گذشته هرگز مبارزات آزادیخواهانه مردم برای رهائی از مذهب در قدرت و آزادیهای دمکرایتک چنین ابعادی را نداشته است.

در چنین شرایطی بار دیگر در آستانه مراسم یاد بود کشتار سراسری زندانیان سیاسی در تابستان سال ٦٧ هستیم. کشتاری که در تاریخ مبارزاتی مردم کشورمان و شاید در تاریخ بشریت بی سابقه باشد.

به علت شرایط آزاد و باز سیاسی که از اواخر سال ٥٦ و اوائل سال ٥٧ آغاز شده بود و در واقع مردم ما، با مبارزات خود آزادی را بدست آورده بودند، اکثر جوانان در مدارس و دانشگاهها، کارگران در کارخانجات و مراکر تولیدی و زنان در گروه ها و سازمانهای کم و بیش بزرگ و کوچک با گرایش به این و یا آن سازمان سیاسی فعالیت میکردند، بدون اینکه شرایط سرکوب و هجوم ضد انقلاب را در سی خرداد سال ٦٠ پیش بینی کنند. به جرات میتوان گفت که هیچ یک از سازمانهای سیاسی این شرایط را ارزیابی نکرده بودند و برای آن هم آمادگی نداشتند. به همین دلیل هم این نسل از انقلاب ضربه سنگینی را متحمل شد. در عرض مدت کوتاهی زندانها پر از جوانانی شد که با انقلاب رشد سیاسی کرده بودند. رشدی که بیش از انکه محتوای سیاسی داشته باشد شور بود و هیجان. در آن دوران هنوز ارگانهای متعدد سرکوب، وزارت اطلاعات، سپاه، بسیج، دادستانی و کلا دستگاه سرکوب متمرکز نشده بود. ولی با این وجود بعلت شرایط خاص آن دوران ضربه سنگینی بر جنبش کمونیستی و انقلابی کشورمان وارد شد. بسیاری از اعضاء و کادرها یا در درگیریها کشته شدند و یا در زندانها اعدام شدند. دهه ٦٠ را میتوان دهه جنگ، زندان، اعدام، ترور و وحشت گسترده در جامعه و به دنبال آن تثبیت رژیم خلاصه کرد.

ما نسلی از انقلاب بودیم که برای "آزادی" و " آزادی زندانیان سیاسی" مبارزه کرده بودیم و اکنون خود زندانی سیاسی این رژیم بودیم. کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ٦٧ هم بهائی بود که رژیم برای شکست در جنگ ٨ ساله و آغاز دوران باز سازی در نظر گرفت بود. این ما و خانواده های ما بودند که بهای شکست و آماده سازسی جامعه را برای بازسازی میدادیم.
در تابستان سال ٦٧ و در جریان کشتار سراسری در زنذانها تمام ارگانها، نهادها و افرادی که مسئولیت و یا پستی در این رژیم داشتند مثل نخست وزیر وقت، میر حسین موسوی همه در مورد چنین تصمیم گیری بدون کمترین اختلافی توافق داشتند. مجموعه این رژیم از راس هرم قدرت (خمینی) تا پائین ترین سطح آن در هماهنگی کامل و توافق با این سیاست قرار گرفته بودند. به همین دلیل هم هزاران هزار زندانی سیاسی در سراسر کشور با برنامه ریزی دقیق و در سکوت کامل به قتل رسیدند. شرایط سیاسی و روحیات مردم هم در آن زمان در افت و رخوت بی سابقه ای فرو رفته بود. مردمی خسته از جنگ و صفهای طولانی ارزاق عمومی فرصت فکر کردن به سرنوشت زندانیان سیاسی را نداشتند. دانشگاهها هم که مرکز روشنفکران و آزادیخواهان بود پس از انقلاب فرهنگی تصفیه شده بود و ما زندانیان سیاسی و خانواده هایمان تنها بودیم. بقول شاعر تنها تر از شب. به بیان دیگر انسجام و تمرکز سیاسی بین ارگانها و نهادها و تمامی تصمیم گیرندگان از یک سو خستگی، و افت روحیه میارزاتی در جامعه و پذیرش شرایط موجود از سوی مردم و بالاخره انسجام دستگاههای سرکوبگر هر گونه فرصت و امکانی را برای رژیم در مورد قتل عام زندانیان سیاسی در زندانها فراهم کرده بود.

درست است که از ابتدا استقرار رژیم مذهبی "سرکوب" و پایمال کردن حقوق مردم جزء سیاست اصلی جمهوری اسلامی بود و هست و اساسا این رژیم بدون "سرکوب" نمیتوانست سی سال دوام داشته باشد ولی در چهار سال ریاست جمهوری احمدی نژاد مردم با "سرکوب مطلق" روبرو بودند. سرکوب کارگران، دانشجویان، زنان و جوانان به هر دلیلی و بهانه ای. نصب چوبه های دار و اعدامهای خیابانی در سال ٨٥ سنگسار، شلاق زدن جوانان در خیابانها هیچ تعریفی به جز "سرکوب مطلق" نمیتواند داشته باشد. در این چهار سال اخیر موضوع دیگر سرکوب آزادیها و بستن دفاتر روزنامه ها و زندانی کردن روزنامه نویسان نبود چرا که آزادی در همان چند سال اول پس از بهمن ٥٧ سرکوب شده بود.. در این چهار سال اخیر بحث بر سر " سرکوب مطلق" جامعه در تمامی ابعاد سیاسی و اجتماعی و اسلامیزه کردن آن بود. و انتخابات بعنوان یک مرحله و فضای سیاسی بهانه ای بود برای مردم علیه "سر کوب مطلق". به همین دلیل هم هست که شعارهای "رای من کجا رفت" خیلی سریع به "مرگ بر دیکتاتور"، "مرگ بر خامنه ای" و"استقلال، آزادی جمهوری ایرانی" تبدیل شد. شعارهائی که هم بیان "سرکوب مطلق" در جامعه است و هم راس هرم قدرت و نظام "اسلامی را مورد هدف قرار میدهند.

تعداد کثیر نیروهای سرکوبگر بسیج، سپاه، لباس شحصی، گارد ویژه و شیوهای بر خورد آنها با تظاهر کنندگان و دستگیر شدگان در زندانها باز هم نمود مشخصی است از " سرکوب مطلق". در این دوره شکنجه های مرگ آور، وحشیگری و تجاوز به دستگیر شدگان در سطحی وسیع سیاست اصلی و کلی در زندانها بود. از این زاویه است که "سرکوب مطلق" معنی و مفهوم پیدا میکند.

اگر در دهه ٦٠ زندانیان سیاسی و مردم از وجود تجاوز در زندانها خبرهای مبهمی شنیده بودند و تنها پس از سالها تعداد انگشت شماری آنهم در خارج از کشور در مورد این نوع از شکنجه شروع به حرف زدن کردند، امروز به دلیل گستردگی تجاوز در زندانهاو همانگونه که گفته شد سیاست جدید با دستگیر شدگان و به کمک امکانات و وسائل ارتباطات جمعی این موضوع به رسوائی برای رژیم تبدیل شد. این بار بر خلاف آن دهه ٦٠ شکاف و چند دستگی بین جناح های قدرت، ارگانها و نهادهای رژیم هم باعث شد تا موضوع شکنجه های مرگ آور در زندانها و بویژه تجاوز نه تنها در ایران و در بین ایرانیان خارج از کشور بلکه در سطح رسانهای اروپائی هم منعکس شود.

درست است که تجاوز نه تنها در ایران و فرهنگ شرقی آن که حتی در کشورهای غربی هنوز موضوعی است تابوگونه که در پنهان از آن حرف میزنند.. و باز درست است که تجاوز در زندان جمهوری اسلامی بعنوان نوعی شکنجه مطرح است ولی واقعیت این است که تجاوز سوء استفاده جنسی است که تاثیرات روحی و روانی آن فراتر از هر نوع دیگر شکنجه بقول معروف "معمول و متعارف" است. بخصوص که مسائل فرهنگی هم بر شدت آن میافزایند. همانگونه که همه چیز در طول بیست سال گذشته تغیر کرده است خوشبختانه نگاه مردم و همینطور کسانی که مورد این شکنجه غیر انسانی قرار گرفتند حاکی از آن است که تا حدود زیادی تابوهای فرهنگی و سنتی در جامعه شکسته شده است و هم مردم و هم قربانیان این سیاست در مورد آن حرف میزنند.

شاید ابعاد فرا گیر این سیاست کثیف در زندانها و رشد سیاسی اجتماعی مردم جامعه تسکینی باشد برای قربانیان تجاوز در زندانها. گزارش های منتشر شده در مورد تجاوز در زندانها و حرف زدند در مورد آن در عرض مدت کوتاهی این موضوع را تا حدودی نشان میدهد که مردم با پدیده تجاوز در زندانها مانند دهه ٦٠ بر خورد نمیکنند و شکنجه شدگان هم با دیدی دیگری به آن نگاه میکنند. گرچه هنوز راه درازی از نظر فرهنگی و سنتی برای برخورد درست به موضوع تجاوز به زندانیان سیاسی وجود دارد اما تا همین حالا هم بر خورد سنجیده نسبت به آن باعث شده است که چند نفر از کسانی که در دهه ٦٠ در رندانها مورد تجاوز قرار گرفته بودند امروز لب به سخن بگشایند ( اشاره به مورد سنندج و مشهد است).

درست است که یکی از راههای موثر در مورد تجاوز در زندانها افشاء این سیاست و این نوع شکنجه است ولی فعالین سیاسی، زندانیان سیاسی سابق، روانشناسان و جامعه شناسان میتوانند سنگینی ابن بار را بهتر از هر کس دیگری کاهش دهند و با بررسیهای روانشناختی خود در سطح ارتباطات جمعی تسکینی باشند برای کسانی که مورد این گونه شکنجه قرار گرفته اند.

هیچ نظری موجود نیست: