۱۳۹۰ بهمن ۲۰, پنجشنبه

"چپ حق ندارد به اخلاق ، که تنها ذخیره زحمتکشان است؛ خیانت کند"



"چپ حق ندارد به اخلاق ، که تنها ذخیره زحمتکشان است؛ خیانت کند"
                                                     برتوان پواریش- نویسنده فرانسوی
سر بالا رفیق ! سر بالا ! ، عنوان مقاله ایست از رفیق اکبر تک دهقان   
امید که این تجربیات آموزنده و ارزشمند، مورد استفاده جوانانِ شجاع و غیوردرداخل
کشور که برای آزادی و عدالت مبارزه می کنند، قرارگیرد. 
جهانگیر مُحبی     31 مارچ  2010 
  
ارسال به : رسانه های متعلق به تشکلهای زنان،دانشجویان،دانش آموزان،معلمان وکارگران درداخل کشور.
 
           هم چنین رسانه های خارج ازکشور که به چند صدایی باور دارند؛ که تبعیض و سانسور را امری –
 
          غیر اخلاقی می دانند؛ امر ناپسندی که آزدیخواهان جهان برای ازمیان بردنش سالها مبارزه کرده اند –
         
           و چه خون ها که بر زمین ریخته شد.
 jahangiraj@yahoo.com  jahangir Mohebi  Face book    
 سر بالا رفیق! سر بالا! 
اکبر تک دهقان
22 خرداد 1385- 12 ژوئن 2006
سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت، طی سالهای 60 تا 64، زیر فشار خرد کننده  رژیم اسلامی و تهاجم سیاسی دوستان دروغین مردم از درون و بیرون، به تجزیه کشانده شد. این سرنوشت تحمیل شده اما، هنوز برای اکثریت فعالین و وابستگان این سازمان، حل نشده و غیرقابل قبول است. امروزه عدم حضور سازمان فدایی درعرصه سیاست، بمثابه یک نیروی سراسری و شناخته شده، پاشنه آشیل هر تحول سیاسی جدی در این جامعه را میسازد؛ این آن دلیلی است، که بحث پیرامون سازمان ما را، همواره ضروری میسازد. در این میان، جریانات مبتکر انحلال آن، نه فقط کمترین تلاشی برای جبران تبهکاری بیسابقه خود بعمل نیاوردند، بلکه حتی به عاملی برای حذف قطعی این جریان توده ای از کشمکشهای سیاسی، مبدل شدند.
جناح عباس توکل و محفل غیر فعال بعدی او، " سازمان فداییان-اقلیت "،*1 انسان فدایی و امیدواران به آن را در این جامعه، فاقد هرگونه جایگاه سیاسی، پراکنده و سرخورده، منفعل و خانه نشین، بی اعتبار و موضوع تمسخر و تحقیر دیگران ساخته، " سکه یه پول " کرد. آنها، اعتماد بنفس و غرور شهروند کمونیست این کشور را که به صد سال انقلابی گری وصل بود، لگد مال کرده، در مقابل یک رژیم بربرمنش  و هر عوامفریب شبه چپ و باند  مافیایی، ما را بی سازمان و بدهکار کرده، به دریوزه گی و عذر خواهی از گذشته خود کشاند. این جریان سقوط کرده به اعماق بی پرنسیپی نظیر دسته جات ضد فدایی، آرمانخواهی، شور و انرژی و کار و تلاش مبارزاتی نسل پیشتار فدایی را، با حماقت باورنکردنی و سرکوبگری بدوی، تا مرز نابودی کامل سوق داد؛ آن میزان تخریب، که رژیمهای سلطنتی، اسلامی و دارودسته راهزن " اکثریت "، بر روی هم، قادر به انجام آن نگشتند. این جناح به گرایشی ارتجاعی در خرده بورژوازی مرفه قدیمی، در حال پوست انداختن به نوع جدید آن  و نه در حال ارتقاء به سطح جنبش کارگری، و به لایه ای از جناح میانی طبقه متوسط، چاپلوس و مرعوب نهادهای قدرت، نزدیک بود. این " بریده" های متشکل، اما ظاهراً رادیکال، در مقطع انشعاب و تا سال 60، در سایه آنها که کسی بودند پنهان شده، با افراط  در فضل فروشیهای روشنفکرانه و تملق گویی ارزان برای سازمان، دست به ایجاد اتوریته ای غیرواقعی برای خود زده، نیروی ساده و فداکار تشکیلات را فریب دادند. در پرتو شرایط شکست وعقب نشینی مردم، قطع ارتباط سازمان با جامعه، کشتار اکثریت قریب به اتفاق هواداران، اعضاء و کادرهای تشکیلات و پیدایش خلاء ناشی از آن، این گروه از گوشه ای که بدلیل محافظه کاری ذاتی خود در آن خزیده بود بیرون آمده، قدرت گرفته و به جان سازمان ضربه خورده ما افتاد. اپوزیسیون سازمانی مقابل آن نیز، به این بدویت تشکیلاتی عادت کرده، از همین آبشخور ارتجاعی تغذیه شده، در کردستان (عراق) و اروپا، با توطئه گری و کاسبکاری، محافلی از همین نوع را براه انداخته، به کسب و کار با عنوان فدایی و یا " اقلیت " پرداختند. پراتیک بعدی محافل مخالف جناح حاکم، مصطفی مدنی، یدی شیشوانی، حماد شیبانی و افراد "هسته اقلیت" نیز، به همه خصوصیات غیرانقلابی جناح عباس توکل مسلح شده، درست به همان زندگی سیاسی غیر مولد، بدتر از آن، تقویت جریانات اپورتونیست، نظیر " راه کارگر"، حتی تقویت " اکثریت " خیانتکار، روی آوردند. تا زمانی که نیروی اجتماعی فدایی- اقلیت در داخل، همچنان هاج و واج و زیر آوار شکست قرار دارد، چاره ای جز تن دادن به پراکنده گی کنونی و تحمل عذاب روحی ناشی از موجودیت منفعل این گروهها، وجود ندارد.
جناح توکل، خود به بی تأثیر بودن، التماس و چاپلوسی برای دیگران، چرخ پنجم و توسری خور بودن عادت کرده، به سیم آخر زده، آن را به فضیلت ارتقاء داده است! آنها اخیراً از محفلی با نام گمراه کننده " اتحاد انقلابی نیروهای کمونیست و چپ ایران" بیرون آمده، تصور کردند، حال جنبش کمونیستی دچار بحرانی" ژرف"! شده، زمین و زمان پیرامون شاهکار آنها غوغا کرده، خواهند نوشت. در صورتی که بقیه اعضاء محفل " اتحاد انقلابی ..." (کاسبکارتر از آنها) اصلاً لازم ندیدند دراطلاعیه نشست خود و بعدها در اطلاعیه انحلال خود( با عوامفریبی:" اطلاعیه پایانی..."!)، از جریان فوق و خروج آن نامی ببرند. امروزه، مناسبات روزمره عناصر این جریان منفعل، از دید و بازدیدها و خوش و بشهای قیصر و فرمانی تحت عنوان " کنفرانس سازمان"، محفلیسم عصر حجری، تحقیر کار سیاسی و تمسخر روحیات انقلابی، فراتر نمی رود؛ میزان اعتماد و صداقت در میان افراد این جناح (نظیر سایر محافل خارج از کشور)، تا سطح اعتماد محفل بازان حرفه ای به یکدیگر، ترقی کرده است! خود- آگاهی سیاسی آنها را احساس قدرت، غرور و رضایت ناشی از انحلال سازمان و خلاص شدن از شر شرکت در مبارزه تحمیل شده به آنان، با امتیاز حفظ  ظاهر تشکیل داده، به انتظار افتادن سیب از درخت نشسته اند. جناح یاد شده، در کنار کشتارهای رژیم و تهاجم سیاسی دسته جات ضد فدایی به سازمان، نقش اصلی را در پراکنده گی چپ انقلابی (که نیرویی جز از تاریخ فدایی نیست)، تضعیف قدرت جنبش کارگری، تداوم حیات این رژیم درنده خو و افزودن بر رنج و آلام مردم ایران، بازی کرد.
امروزه نیروی پراکنده فدایی، سیاهی لشگر اصلی در محیط محفلیسم اینترنتی( پالتاک) متعلق به جریانات اپورتونیست و شارلاتانهای سیاسی را تشکیل داده، برای 5 دقیقه اظهار نظر باید به مشتی شیاد، آغشته به روحیات انتقام جویی اسلامی، بعضاً مدافعین افراطی دیروز" خط امام "، التماس کرده، تحقیر آشکار را بجان بخرد. او باید امروز برای این یا آن سایت اینترنتی مدعی دروغین کارگر و کمونیسم، مطلب و موضع گیری سیاسی ارسال نموده، برای چاپ آن گردن کج کرده، روز شماری کند. این سرنوشتی است که جناح توکل و رقیبان نظیر آن در سازمان، بر زمینه شرایط ترور رژیم، برای پیشروترین نیروی سیاسی، طی تاریخ نیم قرن اخیر این کشور، رقم زدند. این نیروی بزرگ و سنت دار انقلابات، نه فقط قادر به انجام وظیفه خود در قبال جامعه نیست، بلکه عناصر آن نیز بعنوان شهروند، به طعمه ساده ای برای ارضاء تمایلات  قرون وسطایی دسته جات اپورتونیست، مبدل گردیده اند. این را باید هر رفیق فدایی که با تمام وجود به تاریخ سازمان چریکهای فدایی خلق ایران تعلق دارد، درک کرده و بداند. نه فقط بداند، بسیار مهمتر از آن، برای تغییر این شرایط نکبت بار، برای مردم و بنفع خود، هر چه زودتر آستین بالا بزند. اینکه دار و دسته های اپورتونیست، بویژه برخی عناصر گستاخ و لمپن منش آنها، تا چه حد با مقوله بازسازی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت، خصومت میورزند، فاقد هر گونه اهمیتی است. این عناصر مرتبط به محافل حرفه ای ضد فدایی و توده ای-اکثریتی، با کاراکتر شبه سادیستی خود، هرگز به صف مردم تعلق نداشتند و قضاوت آنها پیرامون هدف بزرگ بازسازی سازمان، پشیزی ارزش ندارد.
نیروی اجتماعی فدایی- اقلیت، باید خود را از زیر آوار شکست انقلاب بهمن و تجزیه سازمان بیرون بکشد؛ سر خود را بالا بگیرد و بمثابه رادیکالترین و پرسابقه ترین نیروی سیاسی جدید ایران، خود را بطور کامل و تنها با اتکاء به نیروی خود، بازسازی کند. این نیرو مجاز نیست با غیبت خود، میدان سیاست را برای دسته جات شبه رژیمی در اپوزیسیون باز گذاشته، شاهد بازی کردن آنها با سرنوشت دهها میلیون نفر مردم این کشور باشد.
-----------------------------------------------------------------------------------------
توضیحات
*1 در کشاندن سازمان به شرایط تجزیه کنونی، جناح مصطفی مدنی- حماد شیبانی، با همراهی یدی شیشوانی، تحت نام " سازمان چریکهای فدایی خلق ایران" و عملاً با عنوان "شورای عالی"، نقشی مخرب نظیر جناح عباس توکل- حسین زهری، ایفا کرد. این جریان در سال 1364، جناح اپوزیسیون در مقابل کمیته مرکزی را تشکیل میداد. یدی شیشوانی، عضو کمیته هماهنگی داخل کشور سازمان تا سال 63، که در شهریور سال 64 به مقر  سازمان در منطقه کردستان( عراق) وارد شد، به جناح اپوزیسیون تعلق داشت.  بدنبال عدم چاپ نوشته یدی شیشوانی، بولتن مباحثات- شماره 8 از سوی کمیته مرکزی، سیاست سرکوبگرانه عباس توکل واخراج یدی، او به مصطفی مدنی نزدیک شد. با پیوستن یدی شیشوانی به جناح مدنی – شیبانی، اکثریت نیروی تشکیلات در مقر کمیته کردستان و برخی در مقر رادیو نیز، بدلیل اعتماد به یدی شیشوانی، به جناح مدنی- شیبانی پیوستند. این رویداد، مسیر حوادث به سوی درگیری مسلحانه 4 بهمن را سرعت بخشیده، تأثیر انکار ناپذیری در وقوع این درگیری دردناک ایفا کرد. آقای یدی شیشوانی، همواره این حقیقت تلخ را لاپوشانی کرده، به سینه خود مدال بیگناهی چسبانده است. مصطفی مدنی هرگز قادر نبود نیرویی بیش از 5 تا 7 نفر را علیه حریف خود، عباس توکل بسیج کند. وظیفه بسیج نیرو برای او، خواسته و یا ناخواسته بر دوش  یدی شیشوانی افتاد.
جناح " شورای عالی" تحت عنوان رسمی خود، عاقبت درفروردین سال 1373 با  "سازمان فداییان خلق ایران"، در خارج از کشور دست به وحدت زد؛ " سازمان فداییان خلق ایران"، پیش از این، خود از وحدت  دو گرایش راست، منشعب از سازمان اکثریت (علی کشتگر) و جریان " سازمان آزادی کار" (حیدر تبریزی)، منشعب از سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت، شکل گرفته بود. نتیجه این وحدت، تشکیل "سازمان اتحاد فداییان خلق ایران " بود. آقای مصطفی مدنی که در مقطع 4 بهمن 64، هرگونه اختلافی با خط  و مشی سازمان فدایی- اقلیت را انکار میکرد، امروز از " آقای خاتمی، رئیس جمهور کشورمان" (در مقاله ای در مقطع تعیین احمدی نژاد بجای خاتمی) نام برده، از تلاش افراطی برای وحدت با سازمان " اکثریت "، سر در آورده است. گرایش حیدر تبریزی، بعدها از این اتحاد فاصله گرفت.
علیرغم وحدت جناح مصطفی مدنی با جریان اشاره شده، بخش بزرگی از نیروی سابق شورای عالی در خارج از کشور اما، از ورود به اتحاد این جناح خودداری کرد. گروهی از این جناح همراه با یدی شیشوانی، در سال 1375، سازمان اتحاد فداییان کمونیست را تشکیل دادند. جریان فوق اما دارای فعالیت مشهودی نبوده، تأثیر مثبتی در جبران لطمات ناشی از ضربه مهلک 4 بهمن سال 64 و بسیج نیرو در طیف فدایی- اقلیت، برجای نگذاشت. بنا به اعلام آن (حتی بحث علنی در پالتاک)، نزدیک به 6 ماه از برگزاری کنگره چهارم این سازمان میگذرد؛ تاکنون اما بجز یک اطلاعیه چند خطی و یک گزارش کوتاه، دستاورد دیگری از کنگره این سازمان، منتشر نشده است. البته این سازمان با زبانی ملال آور و بی روح، مخاطبین خود را به مطالعه قطعنامه های کنگره قبلی خود( برای عدم فراموشی فارسی خوانی !) حواله داده است. گزارش کنگره یک جریان مدعی 10 سال کار برای بازسازی سازمان، با همه تلاشی که برای تبدیل آن به 2 صفحه صورت گرفته، اما از یک صفحه و یک سوم صفحه، تجاوز نکرده است.
جریان " هسته اقلیت"، عملاً از یک نام فراتر نمی رود. این جریان حتی دارای یک آدرس ای- مایل، برای مخاطبین خود نیست! مبادا با دریافت مایل، لب پره ای آرامش "سامانه"   ساکت آنها را برهم زده، موجب نگرانی کاشفان انفعال افراطی شود. این همان جریان کوچکی است که با خود بزرگ بینی افراطی، مدعی کشف علل بحران در سازمان شده، به دیگران درس  "سبک کار" میداد. جریان هسته اقلیت در آغاز انشعاب خود از جناح توکل-زهری در سال 1366، حتی گروه " راه کارگر" را یک جریان ضد انقلابی معرفی میکرد. عناصر آن امروز، با عناصر راست ترین گرایش در راه کارگر( از حزب توده)، و یا با افراد صرفا ً شوپرداز و شارلاتان غیر سیاسی، اطاق بحث  اینترنتی تأسیس میکنند؛ اما حاضر نیستند کمترین تلاشی برای ایجاد تشکل در صفوف سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت، صورت دهند.
***                                                ***                                               ***   
خواننده گرامی!  برای انجام فعالیت منظم در موضوع بازسازی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت، از سوی نگارنده، یک وبلاگ تحت عنوان " بازسازی"، در آدرس زیر گشایش یافته است. این مقاله، اولین مقاله درج شده در این وبلاگ است. فرمات وبلاگ  "بازسازی"، برای مطالعه و چاپ مطلب، مناسب است. 
---------------------------------------------------------------------------------------
     سرنگونی رژیم ترور اسلامی -  اعلام آزادیهای عمومی -  فراخوان کنگره شوراها
کنگره شوراها یک کنگره عمومی است که در لحظات سرنگونی رژیم اسلامی، از تجمع نماینده گان شوراها، سندیکاها و اتحادیه ها، کمیته ها، نهادها و ارگانهای صنفی و دموکراتیک همه اقشار و طبقات سهیم در سرنگونی رژیم اسلامی، در داخل کشور تشکیل میگردد. این کنگره، از قدرت گیری سازمان مجاهدین و سلطنت طلبان، بمثابه جریانات ارتجاعی و سرکوبگر ممانعت بعمل آورده، راه سوء استفاده از خلاء قدرت برای شروع کشمکشهای قومی، توسل به  تخریب و انتقام جویی  را سد نموده، خطوط کلی نظام سیاسی آتی را روشن ساخته، موعد انتخابات ارگانهای دائمی در کشور را  معین میکند.

نمایش خیابانی : هنرمندی که به تنهایی درد و رنج میلونها ی زن را فریاد میزند

عکس «جاسوسان ایرانی» در بنیاد اولاف پالمه!

عکس «جاسوسان ایرانی» در بنیاد اولاف پالمه!

جمعی از “جاسوسان ایرانی” بطور “مخفی ” در بنیاد اولاف پالمه کنفرانسی تشکیل دادند. عکس حاضران و اسناد بدست آمده ا زاین گردهم آئی بطور اختصاصی منتشر می شود. 
 گزارش نشست استکھلم : جمع متنوعی از مخالفان جمھوری اسلامی ايران، در تاريخ 15و 16 بھمن ماه 1390 (4 و5 فوریه 2012)  به دعوتمرکز بين المللی اولاف پالمه در سوئد گرد ھم آمدند و در يک فضای دوستانه ، بر ادامه گفتگو و ضرورت وفاق ایرانی برای نفی استبداد، و نفی ھرگونه تبعيض و نقض حقوق بشر، برای دموکراسی بر مبنای جدايی نھاد دين از دولت و انتخابات آزاد بر اساس معيارھای بين المللی توافق کردند.
 شرکت کنندگان در اين نشست، برای تداوم و گسترش اين گفت و گوھا در جمع ھرچه بزرگ تری از نيروھای اپوزيسيون ھم صدا شدند.
امضا کنندگان:
امين احمدی
فريدون احمدی
شھريار آھی
ھوشنگ اسدی
جواد اکبرين
نوشابه اميری
ناصر بليده ای
جما بورش
ناھيد بھمنی
رامين پرھام
مھشيد پگاھی
ليلی پورزند
محمد تھوری
آرام حسامی
ناھيد حسينی
محسن خاتمی
جواد خادم
مھدی خرازی
فرشاد دوستی پور
نيما راشدان
احمد رأفت
محسن سازگارا
ماشا: سليمی
گلاله شرفکندی
حسن شريعتمداری
رضا طالبی
شھران طبری
مزدک عبدی پور
 اکبر عطری
نادر عصاره
خالد عزيزی
ميرو علی يار
شھلا فريد
سعيد قاسمی نژاد
ياسين قبيشی(اھوازی)
مھرانگيز کار
گيتی کاوه
بھزاد کريمی
مسعود مافان
محسن مخملباف
مريم معمار صادقی
منوچھر مقصودنيا
عبدالله مھتدی
عليرضا نوری زاده

بهروز سورن: تکاپوی راست و جای خالی چپ سوسیالیست!


بهروز سورن

شرایط سیاسی بین االمللی در ارتباط با جمهوری اسلامی آبستن تحول است. اخبار سیاسی حاکی از آنست که در آینده ای نزدیک جمهوری اسلامی با دشواریهای ارتباطی با کشورهائ غربی و درفازی جدید مواجه خواهد شد. خطر هجوم نظامی از سوی اسرائیل و دول حامی آن بخصوص در منطقه خلیج فارس و حاشیه های کشور نزدیکتر میشود و میتواند کشورمان را در ژرفای بحرانی عمیق بلحاظ سیاسی  - اجتماعی و اقتصادی قرار دهد.
گفته شده است که حمله نظامی اسرائیل به مراکز اتمی قرار است در بهار آتی صورت گیرد. آمریکا محدودیتهای بیشتری در تردد مالی جمهوری اسلامی در این کشور ایجاد کرده است. کشتی های نظامی آمریکا در منطقه خلیج فارس پس از تهدیدهای سران رژیم به بستن تنگه هرمز, به این مکان نزدیکتر می شوند.
سفارتهای رژیم در کشورهای منطقه مورد تعرض قرار میگیرند. نشانه ای از عقب نشینی رژیم در برابر تهدیدات موجود در دست نیست.
مانور نظامی جمهوری اسلامی نشان داد که سران نظام استقبال از بحران جدید سیاسی نظامی را در سر دارند. در امتداد نمایش نظامی  جمهوری اسلامی, شاهد مانور نظامی خاکی - آبی آمریکا همراه با هشت کشور عربی حوزه خلیج فارس هستیم. همچنین ناوگان پنجم آمریکا به تنگه هرمز نزدیکتر شده است.
ساده انگاری است چنانچه تصور کنیم که در استانه فاجعه ای انسانی قرار نداریم و این فعل و انفعالات در متن مناسبات دیپلماتیک و چانه زنی های سیاسی است. اشتباه است که هیولای جنگ و وقوع فاجعه ای انسانی را دستکم بگیریم. خطائی جبران ناپذیر است اگر در تدارک مواجهه با شرایط جدید دست روی دست بگذاریم و پس از وقوع حادثه اشک بریزیم.
 بخش هائی از اپوزیسیون راست و معامله گر رژیم در خارج از کشور با تغذیه مالی دول ذینفع در حال سازمانیابی است. کنفرانس استکهلم از سوئی و نشست سه سازمان چپ نام و عمیقا فرصت طلب در شهر کلن برای تشکیل باصطلاح قطب چپ صورت گرفته است. هم آنها که تا کنون و در سالهای سپری شده کاسه لیسی کروبی و موسوی را کرده اند.
 موسوی و کروبی که بازگشت به دوران طلائی امام شان خمینی را هنوز رویائی و کعبه آمال خود میدانند. اینها و با مشام فرصت طلبانه خود دریافته اند که موج سواری بر شرایط بحرانی کنونی بدون عوامفریبی و اظهار! تعلق خود به شعار عدالت اجتماعی و برابری طلبی نمیتواند در میان اکثریت محروم ساکن کشورمان مقبولیت یابد. هم از اینرو تلاش دارند با طرح مکرر این مفاهیم بخش های بزرگتری از مردم کشورمان را در صفوف آنان قرار دهند.
 بی شک طعمه و قربانی اصلی جنگ ها همواره توده ها و پابرهنگان بوده اند و مردم محروم کشورمان در صف نخست خسارات جانی و مالی قرار خواهند گرفت. در این میان چپ سوسیالیست و سازمانها و ارگانهای مدافع نهادهای اجتماعی محروم و لگدمال شده مردم کشورمان میتوانستند با درک صحیح از شرایط مشخص کنونی و با ارزیابی روند سیاسی در اینده نزدیک, تدابیر مثبتی را مد نظر قرار دهند. متاسفانه بیماری دنباله روانه چپ که ریشه در تاریخ چند دهه اخیر دارد هنوز گریبان  چپ را رها نکرده است.
چپ بطور کلی برای پرهیز از خطا و نابگرائی سازمانی از انتظار و مواجهه موخر با وقایع سیاسی دست نکشیده است. چپ  مفهومی بنام کنش را در صحنه سیاست به ازمون نیاورده است. چپ سوسیالیست و حواشی آنها ( بخوانیم منفردین سوسیالیست ) غالبا با جاده رئالیسم بیگانه بوده است. هم اکنون مردم کشورمان در برابر مخاطرات جدی و سرنوشت سازی قرار گرفته اند. این وظیفه در برابر چپ سوسیالیست قرا گرفته است که بسهم خود و در صفوفی فشرده تر به تحلیل شرایط پرداخته, خود سازمانی کنند و سایه روشنهای آنرا شفافیت بخشند.
بسیاری بر این عقیده اند که با پیش فرض های سیاسی کنونی,  بنیه چپ سزاوار تقویت شدن است. این در صورتی است که چپ بعنوان یک بلوک هماهنگ یافتنی باشد. متاسفانه نشانه هائی از این مهم در دست نیست و نمایانگر آنست که هنوز اندیشه تدارک مواجهه با شرایط نوین مزمزه هم نشده است.
تجربه 22 بهمن و وقایع سیاسی پس از آن در برابر همه ماست و بسهم خود به نقد آن نشسته ایم. صحنه سیاست را به معامله گران و اپورتونیسم سیاسی وا نگذاریم. این توقع که نهادهای سیاسی و با سابقه چپ همراه نخبگان مجرب سوسیالیست در این اوضاع پر تحول اندیشه ای کنند بی جا نیست. اینکه در شرایط سیاسی بغرنج و حادثه آفرین فعلی, چپ بی خانمان و غایب نباشد. اینکه جناح راست در نبود سوسیالیستهای معتقد, با جامه سبز و بی رنگ خود, خود را بنام چپ, عدالتجو و سوسیالیست واقعا موجود اما ناتوان, به افکار عمومی غالب نکند.
بهروز سورن

8.2.2012

تنۀ فربه بقایی در امانِ سعیدی سیرجانی

تنۀ فربه بقایی
در امانِ سعیدی سیرجانی

  به مصداقِ زلفعلي، عين‌علي، چماقعلی و دیگر پس و پیشِ ‌علی، ‌اخلاق‌علی هم در دانشكدة ادبيات، در بخش فلسفه درس اخلاق مي‌داد. روزي كه پس از كودتاي فراهم آورده وارد دانشكده شد دانشجويان که در راهروی دانشکده صف بسته بودند تف به رویش انداختند. (حیف از تف) و این ملای ‌اخلاق و مولای فتنه و نفاق، که لقاي وطن فروشي را به بقاي قدم هايش بخشيده و در ماجراي كثيف و نفرت بارِ قتل افشار توس وکودتای 28 مرداد عامل و توطئه گردان بود، خاموش و سر درگریبان از میان صف دانشجویان با حقارت رد شد و رفت.
  خائناني كه شور و شوق و احساس پاك مردم را به هيچ گرفتند و استقلال و آزادی مملکت را در کف بی‌کفایت خودکامگان نهادند و ادامۀ دراز دستی و تجاوز بیگانگان را فراهم ساختند. آنچُنان آلوده نام ماندند و اینچُنین آلوده نام رفتند.
تفو برآن جنايت، تفو براين خيانت.
  برای تنظیم نوشته هایم و آنچه در ره‌آورد هم منتشر شده بود، در ویژه نامۀ ره‌آورد فهرست مندرجات فصلنامه را (از آغاز تا شمارۀ هفتاد)، بررسی می‌کردم. در این میان به مقاله‌ای برخوردم از سعیدی سیرجانی، با عنوانِ «یادی دیگر از دو بزرگ مرد ایران» با نگاهی گذرا در شمارۀ مربوط، از این همترازی نا بجا جا خوردم و چون بجا آمدم مقاله را دوباره خواندم.
  در این مقاله سعیدی همچو آن استادی که لیاقت و کوشش شاگرد فرو دستش را ارزیابی کند، به پشتکار و همت سردبیر و جهش برق آسای شماره های اخیر فصلنامه، آفرین گفته و پس از این هندوانه تپانی، پای کجِ بقائی را در کفشِ کشیدۀ صدیقی می‌چپاند و تنۀ فربه و سنگین او را به اندام استخوانی و سبکبار دکتر صدیقی می‌کوبد و آنها را در ترازوی «عوضیِ» سنجش خود هم وزن و هم سنگ می‌بیند و ما حَصَل حرف هایش نردبان لقّی است برای صعود بقائی به آسمان (در: «سایت مرحوم علی‌اکبر سیرجانی»، عنوان مقاله «دو بزرگمرد» است).
  «اما، انگیزۀ تصدیع: درشمارۀ اخیر بحث مجادله‌واری دیدم میان دو تن از خاطره  
نویسان معاصر در بارۀ دو مرد آزاده‌ای که از «عوضی» های روزگار بودند و به پاداش همین خصوصیت ـ و به تعبیری خودمانی تر با همین نقصشان ـ هر دو در اوج تلخکامی به دیار باقی پر کشیدند و رفتند.» صدیقی با استغنای از جوانی تا پیری، بقایی در عطش و با استسقای نخست وزیری.
  سپس به توضیح صفت «عوضی» می‌پردازد و اینچُنین از شخصیت دکتر صدیقی برای بقایی سرمایه‌گذاری وکسب اعتبار می‌کند: «ما در تاریخ پر فراز و نشیب مملکتمان از این عوضی ها کم نداشته‌ایم. از عین القضات و منصور حلاج بگیرید تا امیر کبیر و عباس میرزا و از تازه ترین هایشان همین دکتر بقائی و دکتر صدیقی خودمان.» همین خونه‌شاگردای خودمون.
  اما تطهیر بقائی هنوز بسنده نیست که می‌نویسد: «تا آنجا که می‌توانم به تشخیص
خود اعتماد کنم هر دو مردانی شریف و اصولی بودند ... که اختلاف تأسف انگیز این دو مرد پاکیزه دامانِ وطن پرست هم زاییدۀ همین اعتقادشان به ضوابط اخلاقی بود و اصرارشان در حفظ اصول.» (پر رنگی نقل قول ها و تأکید از سوی ره آورد یا خود نویسنده است و نوشته های داخل پرانتز ها از من است).
  «رنجش صدیقی از بقائی مولود بریدن بقائی بود از مرحوم مصدق، ... بقائی بدین تصور که مصدق می‌خواهد با تمدید اختیاراتش مجلس را به آلت معطّله‌ای تبدیل کند، ... شروع به مخالفت خوانی کرد، و سرانجام کار مبارزۀ این دو مرد سیاسی سرسخت به جایی رسید که سومی آمد و زر را زد و برد.»
  چه کسی کودتای ننگین را به هوای جاه و مقام پی ریزی کرد؟ چه کسی در را به روی شکمبارۀ گرسنه گشود؟ شکمباره‌ای که ربع قرن دیگر هر آنچه بود خورد و هر آنچه ماند کند و برد. چه کسی بیست و پنج سال دیکتاتوری را به ملت ایران پیشکش داد؟ چه کسی دریچۀ تنفس آزاد را بست؟ چه کسی آنهمه آزادی و آبادی را برای ملت ایران لقمه گرفت؟! و باعث و بانی حادثۀ درد بار شانزده آذر شد؟ چه کسی جوانان را به زیر شکنجه کشید و نفسشان را برید؟ کسی نیست جز دست اندرکاران کودتا و مظفر بقایی که در این میان سرِ صف، میانِ صف و آخرش حضوری متلوّن دارد و از کارنامۀ شیطانی اوست: کودتای 28 مرداد، تیشه به ریشۀ نهضت ملی زدن، آشوب 9 اسفند، شوراندن مردم علیه مصدق، مخالفت با تصویب لوایح مورد نظر مصدق، کارگردانیِ ربودن و قتل افشار توس رئیس شهربانی مصدق در آستانۀ 28 مرداد و قتل فجیع سرگرد سخایی رئیس شهربانی‌کرمان و حملۀ اراذل و اوباش حزب زحمتکشان به خانۀ مصدق در بلای 28 مرداد و دیگر شلنگ اندازی ها.
  در کودتای 28 مرداد شعبان بی مخ و دستۀ چاقوکشان بقائی به سرکردگی رئیسشان نقش اول را داشتند و روزنامه ها بقائی را یکی از رهبران‌کودتا علیه دکتر    
 مصدق اعلام کردند.
  سعیدی در این مقاله دکتر صدیقی را که اصل تلگراف ها را در کف بی اعتماد و بی‌اعتبار بقایی نگذاشته به محکمه می‌برد: «...عرض کردم «شاید» و نه قطعاً اگر هم یقین می‌داشتم که او دانسته و عمداً چنین کاری کرده است، عملش را محکوم نمی‌کردم که مرد در این رهگذر محکوم شیوۀ تفکر خویش بوده است و ملزم به جوانب اخلاقی و اصولی قضیه.» حکم قاضی و معلق بازی.
  درماجرای افشار توس، بقائی چیزی هم طلبکاراست و نویسنده به جای اینکه به اصل قضیه و چگونگی آن توجه کند داستانی می‌سازد که«شاید ـ رئیس آگاهی به حضور وزیر کشور رفته و گفته باشد کار، کار حضرات است، منتها بدین سادگی ها اعتراف نخواهند کرد ... اگر اجازه دهید وادار به اعترافشان کنیم. وزیر هم سکوتی کرده یا سری تکانده باشد ... شاید هم بدون مراجعه به وزیر به شیوۀ معمول خود عمل کرده باشند و بعداز علنی شدن قضیه، وزیر تحقیقکی کرده ... از دخالت صریح طفره‌ای رفته باشد. اما مدعیش بقائی است، مردی که با همۀ وجودش از شکنجه گران نفرت دارد و با شکنجۀ زندانی مخالف است، تا آنجا که موضوع درس اخلاقش را هم منحصر به تاریخچۀ شکنجه کرده است. مردی با آن زمینۀ ذهنی و آن نفرت جبلی‌اش از هر شکنجه و شکنجه‌گری، در برابر این واقعه محکوم به اعتراض ‌است و مخالفت و جار و جنجال. آخر او هم به همان شدت و حدّتی  اخلاقی و اصولی است که وزیر سابقِ پست و تلگراف بود.»
  سعیدی آنچنان گرفتار رُفت و روی اخلاق و شستشوی جسد آلودۀ بقائی در جوار چشمۀ خورشید صدیقی است که فراموش می‌کند زنگی به شستن نگردد سپید و به کوشش نروید گل از شاخ بید. هرچند خود مدرس شاهنامه‌ای است که جا به جا از راستی و ناراستی سخن می‌رود، ولی نمی‌شنود خروش کوه افکن و تندر آسای فردوسی را برای حفظ استقلال و آزادی ایران در مقابله با دشمنان و معارضه با متجاوزان و به جهت ‌همین سنگین گوشی و هوش داروی فراموشی از همان نوع که با تجویز بقائی به افشار توس دادند، سخنی از عامل قتل افشارتوس و بازیگری بقائی در کودتای 28 مرداد ندارد که چگونه دست در دست بیگانگان مملکت و ملتی را آنچنان به سیه روزگاری کشید تا اینچُنین بدین روزگار رسید. شتر دیدی ندیدی.  اگر هم می‌داشت به شیوۀ همین مقاله بقائی بزرگ مرد میدان بود نه بزرگ نامرد ویرانی ایران.   
  سعیدی از همان الفتِ دوران دانشجویی، من در ادبیات فارسی او در رشتۀ فلسفه دل با بقائی باخته و سر در قدم هایش انداخته بود و این سر سپردگی آنچنان بود که بچّه های دانشکده این را به جای آن و آن را به جای این مصرف می‌کردند. در ماجرای افشارتوس، وقتی سر و کلۀ سعیدی در دانشکده پیدا می‌شد یکی از بچه ها از چند قدمی می‌گفت آقای افشارتوس بیا اینجا. افشارتوس کجا بودی؟ گردش بودی افشارتوس؟ و دیگران هم تکرار می‌کردند. (این را یکی از دانشجویان باب کرده بود). سعیدی همچنانکه در دوران نهضت ملی مُهر سکوت بر لب زده بود، انگار نه انگار که در این مملکت خبری هست، اینجا هم خاموش میماند و نگاه غضب آلودِ چهرۀ تلخ خود را به سوی دانشجویان پرتاب می‌کرد.
  در آن دوران دکتر صدیقی با آنهمه مسئولیت و گرفتاری یک بار هم از کلاسش و شاگردانش غافل نماند و غایب نشد. ولی کلاس درس بقائی غالبا معلق و بلاتکلیف بود. او یا سرگرم توطئه یا به دنبال زد و بندِ نخست وزیری و یا تعلیم فرومایگان برای آدم ربائی بود و در این سه‌راهِ رستگاری، برای ملت ایران بسیار زحمت می‌کشید.  
  سعیدی در این مقاله، سخنانی دارد از زبانِ دکتر صدیقی در منقبت محمد رضا شاه و منقصت دکتر مصدق به شهادت حضّار بی‌نام «حیّ حاضر»:
پانویس: «نوشتم«حیّ‌حاضر» تا اگر منکری پیدا شد این دو برادرِ دانشمند (پاسدار) با همه محافظه کاری ها به یاریم آیند و جزییات جلسه را بازگو کنند.»
  گفتند شاهدت کیه گفت دُمم.
  «بنده به شدت از نقل مکالمات دو نفره پرهیز دارم، و گر چه به قیمت جانی  باشد و ضرورتی اقتضا کند، که آن را در حکم راز بین الا‌ثنین می‌دانم و افشایش را جز با اجازۀ صریح طرف خلاف اخلاق. آنچه در اینجا نقل کردم مربوط به جلسات عمومی سه نفره به بالا بوده‌است و جواز نقلش را هم قدیمی ها صادر کرده‌اند که: کلّ سرّ جاوز الا‌ثنین شاع.» قدیمی ها سپر بلا.  
  «... در مهر ماه 1357 و در جوش تحولات زمانه، روزی تلفن زد (بقائی)که امشب به خانۀ تو می‌آیم، به آقای «ص» هم بگو بیاید. آمدند. بعداز چیدن مقدمه‌ای که مملکت در خطر است و انقلاب در هر صورتش به زیان ایران تمام خواهد شد، رو به دو نفر از حاضران کرد که: اگر قرار شد وارد عمل شویم شما باید وزارت دارایی را بپذیرید و شما هم فرهنگ را. (کابینه معین شد). توی حرفش دویدم که: آقای دکتر خیلی دیر شده است (تو نقد بوالفضولی خرج کن زود) ... می‌دانم امکان موفقیت یک در صد است، اما اگر دعوتم‌کنند وارد عمل خواهم‌شد»  چه عطش جگر سوزی برای نخست وزیری دارد و چه تشنۀ گاه و جاه است.
  «من هیچ آشنایی و الفتی با حزب و تشکیلات سیاسی مرحوم بقائی نداشته‌ام، دوستی‌مان خارج از مسایل سیاسی بوده‌است که هرگز دلم نخواسته آلودۀ سیاست شوم.» به همین جهت محصولات دستباف میرزا مظفرکرمانی  نه به گوشش خورده، نه واقعیت دارد.
  ولی در مجلس دست اندرکارانِ سیاست، همچنانکه در این مقاله منعکس است، سخن از سیاست می‌رود نه قصۀ خاله سوسکه و نمکی و نخودی. حضور در مجالس سیاسی و تشکیل جلسات سیاسی در خانه تا حدّ کابینه‌سازی، دُم در خمرۀ سیاست فرو بردن است و دَم از توبرۀ سیاست برآوردن.       
  سعیدی در این مقاله آفرین نامه های دیگری برای بقایی دارد که باز آوردنش جز اتلاف وقت نیست که همین مشت نمونۀ آن خروار است. با این پا نویس و تأملی در صفات بقائی، مطلب را پایان می دهم: «با مرد جسور ثابت قدمی که در هفت آسمان یک ستاره ندارد و در سرتاسر زندگیش نقطۀ ضعفی به چشم نمی‌خورد، جنگیدن کار آسانی نیست. ...» زیرا که به سرنوشت افشارتوس دچار می‌شود.
صفاتی‌که سعیدی بقائی را بدان متصف می‌کند: «بزرگ مرد ایران ـ وطن پرست‌ـ
عوضی (با بارِ مثبت کلمه) ـ همپایه و هم ردیفِ عین القضات، منصور حلاج، امیر
کبیر، عباس میرزا و دکتر صدیقی ـ شریف و اصولی ـ معتقد به حدّ و مرز ها ـ پاکیزه دامان ـ آزاده ـ معتقد به ضوابط اخلاقی و اصرار به حفظ اصول ـ سیاسیِ سرسخت ـ مرد برجسته ـ مخالف با قدرت فردیِ استبدادی ... (مصدق) و حکومت مطلقه ... اعم از تاج شاهی یا عبای امامت ـ شجاعت و صراحت ـ تقاضای مشروع و معقول برای تسلیم اصل تلگراف ها ـ نفرت از شکنجه‌گران ـ مخالف با شکنجۀ زندانی ـ نفرت جبلی از هر شکنجه و شکنجه‌گری‌ ـ اخلاقی و اصولی ـ اندک نظیر ـ نازنین پرهیزکار ـ بزرگوار ـ واجب شمردنِ حرمت قانون ـ دفاع از حق بالاتر از منافع شخصی ـ فداکاری ـ وحشت از دروغ ـ رعایت مساوات و پرهیز از تبعیض ـ پاکباز عالم سیاست ـ احساس رسالت در عرصه و ورطۀ سیاست ـ شجاعتی که به جسارت می‌زد» و رجل نامدار از سوی سردبیر.
  سعیدی در مقاله‌ای اینچُنین دوستمندانه و ره‌آورد پسندانه و بهره برداری از شخصیت و وجود بی‌همانندِ دکتر صدیقی، دوش به دوش نشاندن و پا به پا کشاندن بقائی و دکتر صدیقی، و گران خریدن بقائی با ارزان فروشی دکتر صدیقی در هر نفس و در هر قدم، نه تنها آفرینی برای بقائی نمی‌آفریند که بزرگترین جسارت و توهین را به دکتر صدیقی‌ روا می‌دارد. که عرصۀ سیمرغ جولانگه بقائی نیست.  
  شگفتا آنکه آنجا آنچنان دلیرانه و بی‌گناه به دادخواهی می‌رود و جان می‌بازد اینجا اینچنین حقیرانه به دادرسی می‌نشیند و گناهکار را می‌نوازد.
  قلم پر مرارت سعیدی گردِ سرِ پر شرارت بقائی، و روشنگری حقیقت! بار اندوه را از دوش سردبیر بر می‌دارد: پانویس«سپاس سر دبیر به دوست فرزانه و استاد گرانمایه، سعیدی سیرجانی که بار اندوه را از دوش او برداشت و بحثی را که بین چند تن از یاران صدیقی ایجاد کدورت کرده بود، روشن ساخت. ... اینک استاد سعیدی سیرجانی، یک بخش پایانی نیز بر آن افزوده‌اند که روشنگر حقیقت است و می‌توان پنداشت که با این نوشتار، کتاب زندگانی این دو رجال نامدار ایران را به نیکو ترین وجه به پایان برده‌اند. خدای متعال تندرست و شادکامشان بدارد.» بیله دیگ، بیله چغندر.  
منیر طه،  ونکوور، بهمن 1390ـ فوریه 2012   

ره آورد، شماره 31ـ ص 295 تا 300
گوگل: سایت مرحوم علی اکبر سیرجانی ـ در بخش آثار:
دو بزرگمرد
به مجله‌ی ره‌آورد، در بارۀ آقایان دکتر بقائی و دکتر صدیقی
با توجه به عنوان اصلی مقاله، و با توجه به واژگانِ «یادی دیگر» که نشان دهندۀ مطالبی دیگر است در همین زمینه و پیش از این مقاله، تغییرعنوان به صورت: «یادی دیگر از دو بزرگ مرد ایران» می‌تواند از سوی سردبیر باشد.   منیر . طه