۱۳۹۰ فروردین ۳, چهارشنبه

Shahre Ghesseh 2009 l شهر قصهٔ جدید

Geneva 16 March 2011 -Iranian Regimes official escaping human right deba...

نامه سرگشاده مادر مهدی محمودیان به مسئولین قضایی و امنیتی: من بی سواد هم فهمیدم که شما دین ندارید


 2 فروردین
مادر مهدی محمودیان، روزنامه نگار زندانی و از افشاگرانِ اولیۀ بازداشتگاه کهریزک، طی نامه ای سرگشاده به مقامات قضایی و امنیتی کشور، ضمن ابراز تاسف از وضع موجود و اقدامات حاکمیت فعلی، گوشه ای فشارها و تهدیداتِ وارده از سوی حکومت علیه خانواده های زندانیان سیاسی را بازگو کرد.

به گزارش منابع خبری جرس، فاطمه الوندی در نامه خود به مقامات ارشد قضایی و امنیتی کشور می نویسد :

با سلام خدمت آقایانی که متاسفانه امروز مسئولیت قضا و امنیت کشور را بر عهده دارند.

نمی دانم این حرفها را خطاب به چه کسی می گویم چون دیگر به هیچ کدامتان ایمان ندارم.شما ها در این مدت با من پیرزن بیسواد و فرزندم کاری کردید که بدون نیاز به درس و دانشگاه و سر درآوردن از سیاست فهمیدم که به هیچ چیز معتقد نیستید نه خدا،نه دین و نه پیغمبر و هر کاری می کنید برای فریب مردم و حفظ ریاست و حکومت خودتان است و برای حفظ این چیزها هر کاری می کنید.مثلا به مردم می گویید قران بخوانید و دور هم جمع شوید و هیئت راه بیندازید و این کارها خیلی ثواب دارد.اما وقتی من و چند مادر و همسری که عزیزشان اسیر دستهای شماست برای دلگرمی و آرامشان قلبمان دور هم جمع می شویم و قران می خوانیم ما را تهدید می کنید که این کار را نکنیم و الا ما را دستگیر می کنید.

یا وقتی قرار شد این افراد منزل ما جمع شوند و با هم قران بخوانیم دیگر احترام به مهمان و اینکه پیامبر گفته اند که مهمان حبیب خداست را فراموش کردید و با تهدید من پیرزن را وادار کردید که شرمنده این مادر و همسران دلشکسته شوم و به آنها تلفن بزنم که به خانه من نیایید و الا به جرم خواندن قران دستگیرتان می کنند. آخ کاش می فهمیدید که چقدر خجالت کشیدم. بعد هم برای ترساندن بیشتر من پیرزن را به اطلاعاتتان احضار می کنید و البته با چرب زبانی سعی می کنید مرا بترسانید که مصاحبه نکنم و الا با من و پسر زندانی ام چه که نمی کنید.

حالا فهمیدید چرا می گویم دین ندارید؟ به دلیل همین کارهایتان من بیسواد فهمیدم که اگر از قرآن و دین دم می زنید فقط برای سرگرم کردن مردم و راحتتر حکومت کردن خودتان است و اگر ذره ای شک کنید که شاید در این جلسه ها حرفی زده شود که به میل شما نباشد دیگر کاری به قرآن و چیز دیگرش ندارید و آنرا تعطیل می کنید.
حالا تازه دارم به معنای حرفهای پسر قهرمان و انسان دوستم که اسیر دستهای شماست پی می برم. حرفهایی که او هر وقت میگفت ما قبول نمی کردیم و حالا با اسارتش و شکنجه هایی که تا امروز تحمل کرده چشم و گوش همه ما را باز کرد و همه فهمیدیم که مهدی راست می گفت و او خیلی زودتر از ما این چیزها را فهمیده بود.

آقای دادستانی که وقتی از شما سئوال می کنم مگر بچه ندارید که حال مرا بفهمید؟ می گویید "بچه دارم، خوبشم دارم" و با کبر و غرور می گویی خواستی جلوی بچه ات را بگیری تا نه بچه ات به این روز بیفتد نه خودت. حالا من بدون کبر و غرور به شما می گویم که آقا این حرف را به کسی می گویند که بچه اش دزد و قاچاق چی و قاتل است نه بچه من و هزاران نفر بهتر از او که همه دکتر و مهندس و معلم و دانشجو و روزنامه نگار یا بقول ما بیسوادها همه آدم حسابی هستند. در ضمن آقای دادستان شما که خیلی اهل تربیت کردن هستید خبر دارید بعضی از زندانیان شما که دانشجو هستند و قرار شده بود طبق قانون درسشان را بخوانند و بروند امتحانشان را بدهند، جلوی این کارشان را شما یا دوستانتان گرفته اید؟ خبر دارید پسر من و بعضی دیگر از زندانیهای شما حتی کتاب و روزنامه هم ندارند؟ خب من و پدر کارگر و بیسواد مهدی و صدها پدر و مادر کارگر و بیسواد دیگر که با هر سختی که شده و بهر امید فرزندانمان را به مدرسه و دانشگاه فرستادیم بی عرضه بودیم آیا شما روش تربیتی تان این است که این بچه را از درس و مشق و کتاب و قلم جدا کنید؟ البته بعید میدانم اینطور باشد چون هر وقت به دادسرا آمدم و کاری داشتم می گفتند کارمندان تان -چه زن و چه مرد که چندان هم از من جوانتر نیستند- رفته اند دانشگاه یا امتحان دارند. خب شما که کارمندان میانسالتان را هر طور شده به دانشگاه می فرستید تا شاید حقوق بازنشستگیشان افزایش یابد، بعید است فکر تحصیل و درس و کتاب بچه های ما نباشید.مگر اینکه فکر کنید این جوانهایی که امروز در زندان شما هستند جای آنها را تنگ کرده بودند و برای رفع این مشکل فعلا جلوی درس و کتاب آنها را گرفته اید.
حالا فهمیدید چرا می گویم نه به دین اعتقاد دارید نه قران، نه پیغمبر، چون اگر اینطور بود سفارش خدا و پیغمبرش برای کسب علم و دانش را زیر پا نمی گذاشتید و با این جوانها اینطور رفتار نمی کردید.

آقایان اطلاعاتی و همه کسانی که بچه های ما اسیر زندانهای شما هستند و همه آنهایی که از تقلب و دروغ بیزارید از این دسته گل تازه تان در زندان رجایی شهر خبر دارید؟ می دانید وقتی بچه های ما حاضر به اعتراف به کار نکرده نمی شوند عوامل شما در یک فرصت مناسب یک موبایل با عکسها و فیلمهای غیراخلاقی در وسایل آنها می گذارند تا با این کار باعث بردن آبروی آنها و وادار کردن آنها به اعترافهای دروغین شوند؟ دیگر نمی گویم دین ندارید از شما می پرسم آیا عمروعاص را می شناسید؟

خیلی حرف برای گفتن دارم اما گفتم شاید با همین حرفها سر عقل بیایید و کمی رفتارهایتان را اصلاح کنید و برای فرزند من و بقیه زندانیها که مادر پیر و زن جوان و فرزند کوچک دارند شرایطی فراهم کنید که بتوانند به سر خانه و زندگی شان برگردنند اما اگر باز هم به این روشهای غیر دینی و غیر اخلاقی خود در برخورد با پسر من و دیگر زندانیها ادامه دهید من باز هم از این نامه ها برایتان می نویسم. چون غیر از این دیگر کاری از دستم برنمی آید که برای پسرم که اسیر دستهای شماست انجام دهم.

فاطمه الوندی: اول فروردین هزار و سیصد و نود

آیدین آبایی: یادی از بهروز دهقانی با نگاهی به بعضی از آثار ادبی او





 ...تسلط به زبان انگلیسی،  به بهروزدهقانی امکان داد تا با ادبیات انقلابی جهان آشنا شود. او با ترجمه آثار بعضی از نویسندگان و شعرای مترقی و مردمی جهان، آنها  را به مردم و جامعه روشنفکری ایران معرفی نمود. از جمله، اين بهروزدهقانی بود که اولین بار لنگستون هیوز، "شاعر و قصه گوی سیاه"  را به جامعه روسنفکری ایران شناساند. بهروزدهقانی با علاقه و عشقی که به مردم ستم دیده ی ایران و جهان داشت و درد مشترک آنها و ملت ایران را به خوبی درک میکرد، نویسندگان و شعرائی را که از عمیق ترین دردهای مردم سخن گفته و آنها را به مبارزه فرا می خواندند، مورد توجه قرار می داد. شون اوکیسی نویسنده ایرلندی نیز اولین بار توسط بهروز دهقانی در ایران معرفی شد. او مطلب مفصلی در مورد زندگی شون اوکیسی نوشته و کتاب "ماه درکایلنامو میدرخشد" او را ترجمه نموده است....

.......

بهروزدهقانی،چریک فدایی خلق که درسیاهچالهای شاهنشاهی و زير شکنجه های وحشيانه ساواک، قفلی از عشق برلبانش زد و در شرایط اختناق دهه 40 و50 ، با نثار خون خویش برپای درخت سوسیالیزم و آزادی ایران همراه همرزمانش راه آزادی از یوغ استثمار را به توده های تحت ستم ایران نشان داد، همچنین به عنوان یک مترجم و نویسنده متعهد و پویا شناخته می شود.

 بهروز دهقانی، از نوجوانی با انتشار روزنامه دیواری "خنده" و "سوره باجی" به همراه همرزم صمیمی خود صمد بهرنگی، مبارزه با ارتجاع از طریق قلم را آغاز کرد و با تعهد به توده های تحت ستم و با پویائی، کار نویسندگی اش را دنبال کرد. عمل انقلابی او بدون شک نقطه اوج پویائی او در کشف حقایق و حد بالائی از آگاهی انقلابی او، و به عبارت دیگر نتیجه زندگی سراسر مبارزاتی وی  در راه سعادت و آزادی مردم ایران و کل بشریت بود. به همین خاطر است که نام او امروز به نمادی از مبارزه جانانه در راه آزادی تبدیل شده و به حیات جاودانه خود ادامه میدهد و این نام  به عنوان یک فدائی، در خود ایدئولوژی وفرهنگ فدائی خلق را به همراه دارد.

از بهروزدهقانی نوشته های چندی به جا مانده است. بعضی از آنها نقدی است که او بر بعضی از کتابهائی که در آن زمان تازه منتشر شده بودند نوشته است. مثلاً در نقد کتاب " بچه های کوچک این قرن"، بازبانی ساده و صریح که مشخصه ی اکثر آثار بهروزدهقانی است با برجسته کردن نقطه های عطف داستان، آنها را با زندگی روزمره مردم ایران پیوند میدهد و خواننده را به شناخت فرهنگ پوچ بورژوازی سوق میدهد که به قول بهروز دهقانی، انسان را در حد مصرف کننده و زاد و ولد برای تضمین مصرف کنندگان آینده، پایین آورده است. در جائی از این نقد وی احساس و برخورد یک انسان آزادیخواه را با کسانی مقایسه می کند که به شرایط موجود هر چقدر هم آلوده و کثیف باشد تن می دهند، در بست آن را قبول کرده و هیچوقت در صد تغییر بر نمی آیند، و به قول خود وی، "ککشان هم نمی گزد".  در این رابطه بهروز دهقانی نوشته است:
 " دم زدن در هوای آلوده فراموشی می آورد و خاموشی. آنهایی که چنین هوایی را فرو می دهند هرگز تصورش را نمی کنند که بیرون از چهار دیواری عقلشان هوای پاکیزه ای هست. زندگی را دربست قبول کرده اند و در نظرشان همه چیز چنانکه بایست است و غرابتی ندارد. چیزی به تعجبشان نمی آورد وطوفانها و سیلها ازجای نمی جنباندشان، بی حال وبی تفاوت. هیچ برایتان پیش آمده است که در اتاق بسته ای ناگهان احساس کنید که دارید خفه می شوید ولی دیگران فارغ و بی خیال سرگرم بگو بخندند و ککشان هم نمی گزد؟ کسانی هستند که دنیارا چنان که هست نمی پذیرند و میخواهند بدانند  چرا این چنین است و آنچنان، اُقشان می گیرد ، بیمار میشوند عصیان میکنند."
یکی دیگر از نوشته های باارزش بهروزدهقانی مقاله لمپن های نهضت مشروطه است. در این مقاله که در رابطه با انقلاب مشروطه است با زبانی ساده و صریح، لمپن و فرهنگ لمپنی مورد بررسی قرار گرفته است. در آغاز مقاله وی می نویسد: " “لمپن” اصطلاح عامی است برای كسانی كه درتوليد شركتی ندارند، با اينهمه از دسترنج اجتماع سهمی می‌برند. قارچهائی هستند روئيده بر پيكر درخت اجتماع، و ای بسا با زهرهائی كه به پای درخت می‌ريزند، درخت را می‌خشكانند يا رنجور می‌سازند." تصويری که وی در این اثر از لمپن ها در انقلاب مشروطه ارائه می دهد را ما عينا در انقلاب 57هم شاهد بوديم.  و ديديم که چگونه با زهرهایی که اين جماعت  به پای درخت انقلاب ریختند نه تنها آن را رنجور ساختند بلکه با خدمتی که به رژیم جمهوری اسلامی نمودند، به سهم خود شرایط نسل کشی سالهای اول دهه 60 و سال 67 را نیز هموار نمودند.
بهروزدهقانی در معرفی لمپنیزم مینویسد: "به طور کلی لمپن به دو نحو به نهضت ضربه میزند.با دستخوش حیله ها و خواسته های طبقه حاکم شدن و به آلت کوبیدن مردم بدل گشتن و یا وارد شدن در نهضت و خرابی بالا آوردن". در انقلاب سال57 نیز شاهد حضور چنان لمپنهایی بودیم. یکی مثل "زهرا خانم"، در خیابانها هرج ومرج می آفرید و با کمک اراذل و اوباش دیگر تجمع کارگران در " خانه کارگر" و ميتينگهای گروه های سياسی را به هم می زد، و یا در شکل چماقدار جمهوری اسلامی در دانشگاهها و خیابانها به جان مردم می افتاد، و دیگرانی هم با عنوان های حاجی آقا و حاجیه خانم در دستگاه های به اصطلاح قانونی جمهوری اسلامی به کار مشغول شدند.

ملخ ها نام اثر دیگری از بهروزدهقانی است.  دراین اثر، بهروز دهقانی با کنار هم گذاشتن وقایع روزمره به طور ظریف و مناسب، و با پرهیز از اضافه گویی، یعنی بدون آنکه از موضوعی کوچک، مسئله ای بزرگ ساخته و در دام خیالپردازیهای ایده آلیستی گرفتار آید، با آفرینش استعاره هایی ناب، مخاطب را شریک دغدغه ها ودرگیر زندگی روستایی ساخته و نیز تضادها و درگیری های جدیدی را تصویر میکند که ارمغان"انقلاب سفید" شاهنشاهی است؛ به اصطلاح انقلابی که روستائیان را به ظاهر از دست خان آزاد ساخته و به آغوش خان زاده ها در لباس بوروکراسی انداخت. ملخ ها نشان میدهد که انقلاب سفید شاه قبل از این که قادر به حل تضادهای فئودال و روستائیان گردد، به تضادهای جدیدی که به صورت زارع و بورژوازی وابسته شکل می گرفت عمق بخشیده است.  در مقاله ای به نام "ملخ ها وجان رنجه های بهروزدهقانی" از علیرضا ذیحق برگرفته از: farsibooksgroup.blogspot.com/2011/01/farsibooks_21.htm)
ضمن نقل این گفته غلامحسين ساعدي در مورد یگانگی بهروز دهقانی و صمد بهرنگی با همدیگر: " اين توأمان آگاه كه در برابر هر مسئله اي نبض شان باهم مي زد، دهات و آبادي هاي ريز و درشت را زير پا مي گذاشتند"، به شناخت عميق " بهروز دهقاني " از لايه هاي زيرين جامعه ي روستايي اشاره شده و نویسنده می گوید:
" اما راز شگرف كتاب " ملخ ها " در ابعاد تخيلي است كه قصه هاي بهروز دهقاني را باانبوهی از تصاوير استعاره اي آميخته و آنها را همچنان جوان نگه داشته است .گوهره اي كه از آن بايد به تراكم خلاقيت در ادبيات ياد كرد . او گزارشگري را ازروايت داستاني متمايز كرده و در بيان مسائل اجتماعي ، با رخنه در اوهام درونی ، از خيال بافي محض و يا بيان صرف وقايع، دوري جسته است .آثاري خلق كرده لايه به لايه، ماندني و لبريز از پاره – پاره هايي نا منتظره و اما داراي شكلي معين."

همانطور که می دانیم، بهروزدهقانی معلم روستاهای آذربایجان دوشادوش رفقای همرزمش صمدبهرنگی و کاظم سعادتی، روستاها را به قصد شناخت دقیق و عینی شرایط زندگی و مشکلات آنها، مورد تحقیق قرارداد. او نتیجه این تحقیقات را تا جائی که شرایط خفقان اجازه می داد را منتشر و در اختیار دیگران قرار می داد. جمع آوری ادبیات شفاهی مردم آذربایجان و همچنین انتشار "افسانه های آذربایجان" به همراه صمد بهرنگی، نمونه هایی از تلاش های اوست. افسانه های آذربایجان آینه ای است از شرایط زندگی، آمال و آرزوهای مردم آذربایجان و تلاش آنها برای بهتر زیستن.

تسلط به زبان انگلیسی،  به بهروزدهقانی امکان داد تا با ادبیات انقلابی جهان آشنا شود. او با ترجمه آثار بعضی از نویسندگان و شعرای مترقی و مردمی جهان، آنها  را به مردم و جامعه روشنفکری ایران معرفی نمود. از جمله، اين بهروزدهقانی بود که اولین بار لنگستون هیوز، "شاعر و قصه گوی سیاه"  را به جامعه روسنفکری ایران شناساند. بهروزدهقانی با علاقه و عشقی که به مردم ستم دیده ی ایران و جهان داشت و درد مشترک آنها و ملت ایران را به خوبی درک میکرد، نویسندگان و شعرائی را که از عمیق ترین دردهای مردم سخن گفته و آنها را به مبارزه فرا می خواندند، مورد توجه قرار می داد. شون اوکیسی نویسنده ایرلندی نیز اولین بار توسط بهروز دهقانی در ایران معرفی شد. او مطلب مفصلی در مورد زندگی شون اوکیسی نوشته و کتاب "ماه درکایلنامو میدرخشد" او را ترجمه نموده است. بهروز دهقانی در مقام نویسنده و مترجم انقلابی، لنگستون هیوز را در سال 1344هنگامی که با همراهی صمد بهرنگی نشریه آدینه مهد آزادی را بنیان نهاد، با ترجمه شعری از او به روشنفکران جامعه شناساند و این شعر زینت بخش اولین شماره نشریه آدینه شد: " من یه سیام/ سیا مث شب که سیاس/ سیا مث اعماق افریقای خودم....."
بهروز دهقانی بعداً نیز کار ترجمه اشعار و داستان های لنگستون هیوز را ادامه داد. بعضی از نوشته و ترجمه های او در این مورد در سال 1345 در یک نشریه دانشجوئی در تبریز به چاپ رسیده است. دراین مورد حمید تبریزی با اشاره به این که "در سال‌های ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶ عده‌ای از دانشجویان دانشگاه تبریز اقدام به انتشار دو شماره نشریه كردند كه متاسفانه بیش از دو شماره دوام پیدا نكرد" ، به بعضی از نوشته ای بهروز دهقانی در آن نشریه دانشجوئی اشاره کرده است. ( نگاه کنید به : نقد و بررسی نشریاتی که متوقف شدند،
انتشارات سازمان هنری دانشجویان تبریز


 در سال 1346 نیز بهروز دهقانی اقدام به چاپ ترجمه داستان هائی از لنگستون هیوز کرد. این کتاب اکنون تحت عنوان "شاعر و قصه گوی سیاه" موجود است.

بهروزدهقانی در زندگی کوتاه اما پربارش آثار مهم و با ارزشی از خود برجای گذاشته است. اما مهمترین و تاثیر گذارترین اثر او همانا زندگیش میباشد. این تأثیر که با مرگ او در زیر شکنجه به خاطر دفاع از منافع مردم در مقابل مأموران ساواک شاهنشاهی  به اوج خود رسید، صداقت انقلابی او و تعهداتش را به عنوان هنرمند و روشنفکر مبارز طبقه کارگر، به مردم ایران و جهان شناساند.
راهش پررهرو باد.