۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

غل و زنجیر کردن کبودوند


سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان
اطلاعیه
روز یکشنبه 8 شهریور ماه محمد صدیق کبودوند ریس زندانی سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان تحت عنوان اعزام به مراجع قضایی از زندان اوین خارج و پس از انتقال به شعبه 5 بازپرسی منطقه 23 قضایی تهران به دستور بازپرس به قرارگاه ویژه با پابند و دست بند و غل زنجیر به مهاباد منتقل گردیده است. این در حالیست که هیچگونه موضوع اتهامی و تفهیم اتهام و یا دادگاهی در کار نبود. انتقال توام با آزار و اذیت و بد رفتاری شبانه روزی کبودوند به مهاباد با واکنش تند ریس دادگاه انقلاب مهاباد مواجه شده و ایشان با غیر قانونی خواندن اعزام و انتقال بی دلیل و نگهداری کبودوند در حالت بازداشت ،مسئولیت این اقدام غیر قانونی را متوجه بازپرس شعبه 5 یعنی شعبه اعزام کننده عنوان کرده و دستور انتقال مجدد و بدون فوت وقت ایشان را به تهران صادر نموده است.

سرانجام پس از 5 روز بازداشت غیر قانونی و نگهداری در بدترین شرایط کبودوند با هزینه شخصی به زندان اوین منتقل شده است. ایشان میگوید مورد توهین و اهانت بازپرس شعبه 5 و تهدید به ضرب و شتم و بد رفتاری شدید ماموران اعزام و قرارگاه ویژه قضایی قرار گرفته است. شرح ایذا و آزار و بد رفتاریها و گفته های کبودوند در این زمینه بزودی منتشر خواهد شد.

تهران: شنبه 14 شهریور ماه 1388
دبیرخانه سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان

سرنگونی به خوانش حقوق بشر

ناصر کاخساز

ناصر کاخساز

بحث سرنگونی همان بحث انقلاب است. هم انقلاب و هم سرنگونی کاربردهای نسبی پیدا کرده‌اند. به همین خاطر باید در کاربرد آن ها دقت کرد. انقلاب به تعبیر رایج در فرهنگ سیاسی ما در چند دهه‌ی گذشته انقلاب اجتماعی بود. منظور از انقلاب اجتماعی در جنبش چپ، انقلاب سوسیالیستی و در جریان های مذهبی، انقلاب شبه سوسیالیستی، یعنی انقلاب طبقات پائین، بود. این دو برداشت انقلابی شکست خوردند و تئوری انقلاب را با بن بست مواجه ساخت چرا که هدف انقلاب به این تعبیر دستیابی به عدالت به هر بها، یعنی به بهای نفی یا سرکوب آزادی بود. و به همین سبب عدالت به انتزاعی تبدیل شد که با واقعیت می جنگید. این معنا را من در نوشتاری بنام «نقد انقلاب» در کتاب «ایران و ذات» مورد بحث قرار دادم . انقلاب‌های سوسیالیستی یا شبه سوسیالیستی، همانگونه که آنجا گفته‌ام، برای انسان متمدن بی‌جاذبه شده‌اند. چرا که با حرمت به آزادی‌های فردی و انسانی در تعارض قرار گرفته‌اند. به همین سبب، سرنگونی حاکمیت استبدادی نیز مورد تردید قرار گرفت چرا که بر اساس سنت، طرفداران سرنگونی همان طرفداران تئوری انقلاب بودند. (یا هستند)

از سوی دیگر، به دلیل رشد آزادی‌خواهی، انقلاب‌های سوسیالیستی و شبه سوسیالیستی، یعنی چپ و مذهبی، یعنی ایدئولوژیک و شرعی، دیگر امکان پیروزی نیز ندارند. این انقلاب‌ها زیر چتر پارادایمِ (چارچوب عمومی اندیشه‌ورزی یک دوران) تقدم عدالت بر آزادی عمل می‌کردند اما با چرخش پارادایمی، آزادی بر عدالت تقدم یافته است. بدین ترتیب انقلاب‌های چپ و دینی به دلیل مخالفت‌شان با دموکراسی و ثانوی کردن حقوق بشر، جنبه‌های ارتجاعی پیدا می‌کنند. چرا که ایده‌های انقلاب سوسیالیستی و انقلاب شبه‌سوسیالیستی با نظام حقوقی، که انتخابات آزاد زاده‌ی آن است، در تعارض قرار می‌گیرند. در حالی که سوسیالیسم فرهیخته نه تنها هیچ تضادی با پلورالیسم جامعه‌ی بورژوایی ندارد، بلکه کاملا از آن تغذیه می‌کند و حتا در مدیریت و تعمیق آن مشارکت دارد.

تئوری سرنگونی، به تعبیری که میان گروه‌های افراطی رایج است، با نفی جامعه‌ی بورژوائی، که رشد سوسیالیسم به آن وابسته است (یعنی با نفی سوسیالیسم فرهیخته) همراه می‌شود. این است که سوسیالیسم دیگر تئوری انقلاب را رها کرده‌است و دستیابی به نظام حقوقی را که در راس آن دولت حقوقی قرار دارد، هدف می‌گیرد تا بتواند از درون نظامی متمدنانه، سوسیالیسمی متمدنانه بیرون بیاورد و مرز خود را با شبه سوسیالیسم روشن کند. پس تئوری انقلاب برای ذهن‌هائی هنوز معتبر است که نظام حقوقی را دور می‌زنند یا با آن برخوردی دوگانه می‌کنند. هدف انقلاب‌های سوسیالیستی و شبه سوسیالیستی یا سرنگونی یک دیکتاتوری برای استقرار یک دیکتاتوری دیگر است، (در جهان موسوم به جهان سوم) یا نفی نظام مبتنی بر دموکراسی است (پس از استقرار دموکراسی) این است که تئوری سرنگونی، که همان تئوری انقلاب است، به شکستی مادی و اخلاقی کشیده شده است.

انقلاب بورژوازی اولین انقلاب اجتماعی است که پی‌آمد پلورالیستی داشته‌ است. انقلاب‌های سوسیالیستی و شبه‌سوسیالیستی، که وجه مشترک آن‌ها مخالفت با فرهنگ بورژوازی است، به دلیل نفرت از بورژوازی، به سینه‌ی پلورالیسم آن نیز دست رد می‌زنند و نمی‌توانند تفاوت فرهنگ بورژوازی را با نظام سرمایه‌داری درک کنند. انقلاب بورژوازی را من در نوشته‌ی یاد شده در بالا «انقلاب اجتماعی اول» و انقلاب‌های سوسیالیستی و شبه‌سوسیالیستی را «انقلاب اجتماعی دوم» نامیده‌ام. انقلاب اجتماعی دوم به دلیل این که تداوم انقلاب اجتماعی اول نیست، یعنی به سبب این که از درون نظام پلورالیستی نمی‌جوشد، ناچار از تن دادن به پیامدهای ارتجاعی می‌شود. پس آنچه که باید رد شود «انقلاب اجتماعی دوم» است. منظوراز رد تئوری انقلاب هم رد تئوری انقلاب دوم است. مهمترین شناسه‌ی انقلاب دوم بریدن روند پلورالیستی است، که پی‌آمد انقلاب بورژوازی بوده است. یعنی انقلاب دوم مانع رشد و تکوین نظم پلورالیستی است. انقلاب ۵۷ نیز که انقلابی شبه سوسیالیستی شد،همین کار را کرد. (چون به جای ادامه‌ی انقلاب اول یعنی انقلاب مشروطه، انقلاب نوع جدیدی را به کرسی نشاند) اگر هم انقلاب ۵۷ یک انقلاب سوسیالیستی می‌بود (آن گونه که در افغانستان دیدیم) به نتیجه‌ی چندان متفاوتی نمی‌رسید.

با این همه در ایران هم اکنون انقلابی آغاز شده است که ادامه‌ی انقلاب اول (انقلاب مشروطه) است (انقلاب مکمل) چرا که دو نظام دیکتاتوری، یکی پس از دیگری، انقلاب نخست را سترون کردند و راه را بر هستی و رشد پی‌آمدهای آن بریدند. هدف انقلاب کنونی، به هستی آوردن پیامدهای پلورالیستی و ملی انقلاب بورژوازی است. پس این یک انقلاب قائم به ذات نیست، یعنی یک انقلاب دوم نیست، بلکه یک انقلاب مکمل است. برای به انجام رساندن این انقلاب، ملت مختار است که از همه‌ی «حقوق طبیعی» و «حقوق بشر»یِ خود استفاده کند یا تنها از برخی از آن‌ها استفاده کند.

سرنگونی، یعنی پائین کشیدن قدرتی که با هیچ وسیله‌ی دیگری کنترل‌پذیر نباشد، حق مردم است. فیلسوفان و متفکران روشنگری نیز بر این نظرند. در اعلامیه‌ی استقلال آمریکا، چهارم ژوئیه‌ی ۱۷۷۶ و در اعلامیه‌ی حقوق بشر و شهروندی اوت ۱۷۸۹ نیز آمده است. ماده‌ی دوم اعلامیه‌ی حقوق بشر یاد شده می‌گوید: «آماج نهائی هر وفاق سیاسی عبارت است از حقوق بشر طبیعی و نامشروط که عبارت‌اند از آزادی، مالکیت و امنیت، و ایستادگی در برابر ستم. الهام دهندگان به اعلامیه‌های یادشده در بالا، از گرسیوس تا جان لاک، کم و بیش حق انقلاب را در برابر استبداد به رسمیت می‌شناسند.»‌ (مراجعه کنید به « نقد حقوق طبیعی» صفحه‌ی ۱۰۱ کتاب «ایران و ذات»)

ماده‌ی بیست و هشت اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر تاکید می‌کند :« هرکس حق دارد برقراری نظمی را بخواهد که از لحاظ اجتماعی و بین المللی، حقوق و آزادی‌هائی را که در این اعلامیه ذکر گردیده است، تامین کند و آن‌ها را به مورد عمل بگذارد»

پس با این ترتیب استفاده از شیوه و ابزار سرنگونی یک حق ملی است، از حقوق ملت است.

سازش سیاسی حدود اخلاقی دارد. ولایت فقیه یک نهاد دوران برده‌داری، آن هم در شبه جزیره‌ی عربستان است، که فرهنگ و تمدن آن در سطحی بسیار پائین‌تر از فرهنگ و تمدن رایج در نظام برده‌داری جهانی بود. استقرار نهاد ولایت در ایران اهانتی بود به انسان متمدن ایرانی و به تاریخ مدنیت. برخی روشنفکران سیاست‌زده، با مطلق کردن سیاست مرحله‌ای، حساسیت‌های انسانی خود را به این نهادِ ضدمتمدنانه بتدریج از دست می‌دهند.

هدف‌های مرحله‌ای باید از هدف‌های فوق مرحله‌ای (که همان آزاداندیشی و نظام حقوقی پلورالیستی - رها از حساب‌های سیاسی روز- می‌باشند) تاثیر بپذیرند. تا شور اجتماعی و اخلاق جنبش را بالا ببرند. اگر اندیشمندان به هدف‌های مرحله‌ای محدود شوند راه آزاداندیشی بسته خواهد شد. و جنبش به مراحل بالاتر تکامل خود نخواهد رویید. نمی‌توان به گونه‌ای پیشینی (اپریوری) برخی از حقوق ملت را از او سلب کرد ( مثلا حق واژگون کردن حکومت را) . مردم، در برخورد با روند واقعیت، می‌توانند از حق خود به این یا به آن صورت استفاده کنند یا از استفاده از آن چشم بپوشند.

آنچه بیان شد به معنای باور داشتن به مشی سرنگونی نیست. باور داشتن به مشی سرنگونی، یک موضع پیشینی و ایدئولوژیک و غیردموکراتیک است. اما پذیرش حق استفاده از روش و ابزار سرنگونی برای ملت، امری غیر پیشینی است. یعنی خلق و یا سلب این حق بر عهده‌ی روشنفکران نیست. پس محدود ماندن به قواعد مرحله‌ای نباید به نفی تئوریک حقوق ملت بیانجامد.

ایده‌ای که در این نوشته آمده‌ است، پیش از این در نوشتار «حق در برابر حقیقت» در کتاب «ایران و ذات» به شکل دیگری بیان شده‌است که در زیر می‌آید:
{در جامعه‌ی ما تضاد عمده، تضاد بین حق و حقیقت است. یعنی تضاد بین حق مشروط وحق مطلق. با شناخت این تضادِ اصلی است كه می‌گوئیم آینده‌ی حاكمیت دینی در ایران به تكوین و رشد مدرنیته وابسته است. با این شناخت می توان به سازمان دادن مبارزات سیاسی پرداخت. طرح استراتژیكی كه با چنین تحلیلی بوجود می آید ”طرح انتفاء“ است. یعنی دولت دینی در ایران باید منتفی شود. و این مغایر طرح واژگونی است، كه طرحی است كلی‌تر و قدیمی‌تر و بر تغییر سریع ساختار سیاسی بدون تكیه بر روند مدرنیته مبتنی است. اگر مبارزه‌ی سیاسی بر اساس نقد تئوری حقیقت سازماندهی بشود، دولت دینی هم‌زمان با تدارك دولت مدنی منتفی می‌شود. معنی این تحلیل این است كه صف‌بندی تضادها در جامعه‌ی ایران دگرگون شده است. یعنی دیگر تضاد عمده در جامعه‌ی ایران تضاد حق با باطل نیست -چیزی كه حاكمیت دینی آنرا تبلیغ می كند و اپوزیسیون حقیقت‌گرا ناخواسته آن را تایید می‌كند. مطابق تئوری تضاد حق و باطل استراتژی‌های واژگونی در برابر هم قرار می‌گیرند ورشد خشونت چشم انداز دموكراسی را تیره خواهد كرد. تحول واقعیت در ایران تضاد حق و باطل را به تضاد حق و حقیقت تبدیل كرده است، به تضاد بین مشروط با مطلق، تضاد بین مدرنیته با سنت. حسن چنین تحلیلی این است كه نیروهای گوناگونی را كه در مواجهه‌ی سیاسی با دولت دینی قرار دارند به وفاق بیشتر با یكدیگر وادار می كند. در حالی كه تئوری‌های واژگونی، كه بر تضاد حق و باطل مبتنی می شوند، هم چشم انداز انسانی جدیدی ارائه نمی كنند و هم به خاطر طبیعتی كه در نگرش تئوری واژگونی هست تنها در انفراد می توانند حركت كنند. چون با تئوری خشونت به وفاق نمی شود دست یافت.}

در بالا، از دولت دینی سخن گفتم. دولت دینی یعنی دستگاه عمومی حاکمیت بطور کلی (Staat) که در کشورهای دموکراتیک دولت حقوقی نامیده می‌شود تغییر پذیر نیست، اما حکومت (Regierung) همان کابینه است که تغییر پذیر است. کابینه می‌تواند زیر ریاست یک حزب مذهبی قرار بگیرد (مدل ترکیه)، که ممکن است در انتخابات با رقابت احزاب دیگر مقام خود را از دست بدهد و به اپوزیسیون بپیوندد. با این ترتیب دستگاه عمومی حاکمیت، یعنی دولت به معنای عام، حقوقی می‌ماند هرچند کابینه، یعنی حکومت، مذهبی باشد؛ یعنی جمع دولت حقوقی و حکومت مذهبی، تصور پذیر است.
چنین روندی، که در ترکیه بدون انقلاب عملی شده است، در ایران، به دلیل ساختار بسته‌ی ایمانی- ایدئولوژیک حاکمیت و مقاومت بنیادگرایان افراطی برای حفظ قدرت به هرقیمتی، به نظر می‌رسد نیازمند یک انقلاب است. انقلابی که هم اکنون آغاز شده است انقلابی سیاسی با هدف‌ ایجاد یک نظام حقوقی مطمئن، برای همزیستی همه‌ی ایرانیان است.

ناصر کاخساز
نهم شهریور ۱۳۸۸

شبکه لابی رژیم ایران و رهبری جنبش در آمریکا

حسن داعی

روز شنبه 25 جولای، هزاران نفر در دهها شهر جهان برای همدردی با مردم ایران گرد هم آمدند. اما آنچه در آمریکا گذشت و تلاشی که از سوی لابی رژیم ملایان برای کنترل و هدایت این جنبش انجام گرفت، یکی از برگ های سیاه مبارزات ایرانیان در خارج از کشور است. در آغاز از خوانندگان درخواست میکنم که به این ویدئوی کوتاه نگاه کنید.1 بابک طالبی، یکی از بنیانگذاران شورای نایاک، در حال رهبری تظاهرات واشنگتن است. نایاک، لابی رژیم ایران در آمریکاست.2 در این ویدئو، مشاهده میکنید که طالبی برای اخراج هموطنانی که با پرچم ایران حضور یافته اند دست به دامان پلیس می شود. تریتا پارسی، رئیس نایاک نیز در تظاهرات حضور دارد.

این حادثه شرم آور یک نمونه مجزا و منحصر بفرد نیست. در لس آنجلس، علیرغم آنکه دهها هزار ایرانی مخالف حکومت و مخالف همین لابی زندگی میکنند، تظاهراتی در صحن دانشگاه انجام گرفت که گرداننده آن مازیار جبرانی بود. وی عضو هیئت مشاوران نایاک می باشد. صدالبته، اکثر شرکت کنندگان در این تظاهرات، هیچ شناختی از نایاک و رابطه جبرانی با آن نداشتند. در سانفراسیسکو نیز دوستان تریتا پارسی که در کمیته برگزاری تظاهرات حضور داشتند، تلاش زیادی کردند که وی جزو سخنرانان این گردهم آئی باشد. این امر با مخالفت دیگران روبرو شد و امکان پذیر نگردید. به اینهمه، بایستی حضور مکرر خود تریتا پارسی در برنامه های مختلف رادیوئی و تلویزیونی شبکه های مهم آمریکا را اضافه نمود.

سازماندهی اکثر تظاهرات در آمریکا و برخی از کشورهای اروپا در اختیار گروهی بنام "اتحاد برای ایران" بود که مسئول اصلی آن هادی قائمی است.3 هادی قائمی خودش نیز یکی از اعضای هیئت مدیره شورای نایاک (به رهبری تریتا پارسی) بوده است. قائمی مدتی نیز برای سازمان "دیدبان حقوق بشر" کار میکرد. یکی از گردانندگان مهم این سازمان حقوق بشری، گری سیک بوده که از طرفداران کارکشته و پر و پا قرص نزدیکی به ملایان میباشد.4

هادی قائمی در کادر برنامه های نایاک در سال 2004 به ایران رفت و با سازمان نیمه دولتی"همیاران" به همکاری پرداخت. همیاران که در ظاهر یک سازمان غیر دولتی است، توسط حسین ملک افضلی که بیش از 15 سال (منجمله در دوران احمدی نژاد) معاون وزیر و عضو کابینه دولت ملایان بود تأسیس شد. همکاری نایاک با همیاران به پیشنهاد و تصویب وزارت خارجه رژیم انجام گرفت. از سال 2002 تا 2006،نایاک مجموعا صدها هزار دلار از بودجه های کنگره آمریکا را دریافت نمود که عمدتا برای همکاری با سازمان همیاران در ایران منظور شده بود.5

باید از قائمی پرسید که چگونه می توان در یک زمان، هم با سازمانی که ساخته و پرداخته دولت ایران است همکاری کرد و هم در مورد نقض حقوق بشر در ایران نیز گزارشی بیطرفانه و منصفانه منتشر نمود. از گذشته پر بار هادی قائمی میگذریم و به امروز میرسیم. وی، رئیس و گرداننده اصلی سازمان "کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران" است که در پایان سال 2007 براه افتاد. این سازمان در کمتر از یکسال نردبان ترقی را بالا رفت و به جایگاه امروزی خود یعنی یکی از گردانندگان تظاهرات در آمریکا رسید.6

تأسیس کننده اصلی این سازمان حقوق بشری یک بنیاد هلندی بنام Foundation for Human Security in the Middle East میباشد که مسئول آن فرح کریمی است.7 فرح کریمی که ساکن هلند است، یکی از بنیانگذاران رادیو زمانه میباشد که با بودجه هلند بکار خود ادامه میدهد.8

کنترل جنبش در خارج از کشور ومحدود کردن آن در چهارچوب نظام

هدف اصلی لابی رژیم کنترل جنبش در خارج از کشور و رهبری آن بگونه ای است که نه تنها هم سطح یا جلوتراز جنبش داخل کشور نباشد، بلکه با پائین آوردن سقف مطالبات، ترمزی برای جنبش گردد. در این نوشته کوتاه، با هم به بررسی اظهارات تریتا پارسی و دوستان وی می پردازیم تا با بخشی ازاین هدفها آشنا شویم. در گزارشات مفصل بعدی، این اهداف را بطور گسترده تر مورد بررسی قرار میدهیم.

اولین هدف لابی رژیم، جا انداختن این دروغ است که مردم ایران خواهان تغییر رژیم نیستند و این حکومت بی ثبات و متزلزل نیست و از همین رو، بایستی کماکان سیاست مماشات و زد وبند با آخوندها را ادامه داد. بعنوان مثال، در گزارشی که چند ماه پیش توسط تریتا پارسی، هادی قائمی، گری سیک و عده ای از کار کشته گان سیاست مماشات با آخوندها برای اوباما نوشته شد، اولین مسئله ای که مورد اشاره قرار گرفت همین با ثباتی کل نظام بود:9

" سوال: آیا رژیم ایران شکننده است و شرائط برای تغییر رژیم فراهم است؟

پاسخ: در واقع می توان گفت که در ایران، هیچ حمایت جدی برای تغییرات خارج از قانون اساسی وجود ندارد. درست است که مردم ناراضی اند اما همین مردم بخوبی به یاد دارند که پس از انقلاب چه اوضاعی در ایران بود، یعنی بی قانونی، اعدام های دست جمعی و مهاجرت صدها هزار نفر و جنگ با عراق. مردم نتایج سیاست های آمریکا برای تغییر رژیم در عراق و افغانستان را دیده اند و اصلا دلشان نمی خواهد که این بلا بر سرشان بیاید."

در همین رابطه، فرانسيس فوکوياما که استاد تریتا پارسی، مرشد و حامی وی در واشنگتن است به صحنه آمده و چند روز پیش در مقاله ایکه در وال استریت ژورنال نوشت تأیید میکند که مردم ایران نه خواهان تغییر رژیم اند و نه خواهان تغییر قانون اساسی:10

" مسلما ترجيح براين است که يک قانون اساسی براساس مدل دمکراسی غربی در ايران حاکم شود که در آن آزادی مذهبی ، دولتی سکولار و حق حاکميت مردم و نه حکومت خدا و دين ، به رسميت شناخته شود. اما براساس تمام شواهدی که وجود دارد چين تحولی در قانون اساسی ايران فعلا هدف معترضان نيست. اصلاح طلبان و ميرحسين موسوی طرفدار ادامه نظام جمهوری اسلامی هستند و خواست اصلی آنها تقويت عناصر دمکرايتک و جلوگيری از دخالت نهادهای انتصابی مثل شورای نگهبان و يا مراکز قدرت نظامی در روند انتخابات و احترام به مبانی قانونی است. قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران کهدراولين سال های انقلاب تصویب شده،ظرفيت های لازم برای تبديل شدن به راهنمايی جهت استقرار حاکميت قانون و موازين دمکراتيک را داراست."

جلوگیری از حمایت آمریکا از جنبش مردم ایران

هدف دیگر لابی رژیم، جلوگیری از حمایت آمریکا از جنبش مردمی در ایران است. بهمین منظور، سعی میکند که موضعگیری آمریکا در حد محکوم کردن خشونت ها باقی بماند و در مورد مسئله اصلی، یعنی جنگ این رژیم قرون وسطائی با مردم ایران موضعی نگیرد. تریتا پارسی و دوستان وی سعی میکنند تا جنبش داخل کشور را به یک "دعوای" انتخاباتی تقلیل دهند و از اوباما میخواهند که جانب هیچکدام از طرفین "دعوا" را نگیرد. "پارسی" در مقاله ایکه نوشته میگوید:11

"محکوم کردن خشونت ها (از طرف اوباما) با حمایت از یکی از طرفهای این دعوای انتخاباتی فرق میکند. مردم ایران به اعضای نایاک گفته اند که مایل به این نیستند که آمریکا خودش را درگیر این نزاع کند. مردم میخواهند که آمریکا استفاده از خشونت توسط دولت را محکوم نماید."

همانطور که ملاحظه میفرمائید، گویا آنچه در ایران اتفاق افتاده فقط یک نزاع انتخاباتی است که خود طرفهای دعوا تکلیف آنرا مشخص میکنند و احتیاجی به دخالت آمریکا یا دیگر دولت های جهان نیست. با نگاهی به یکی دیگر از موضعگیریهای نایاک میتوان منظور آنان را بخوبی باز شناخت. چند روز پس از آغاز قیام در ایران، عده ای از مهمترین نمایندگان کنگره، قطعنامه ای ارائه کردند که وحشیگری رژیم را محکوم کرده و به روشن ترین شکل به دفاع از حقوق مردم ایران بر میخاست. یکی از مسئولان نایاک با اظهار تأسف می نویسد: "این قطعنامه احتمالا با اکثریت قاطع به تصویب میرسد که متاسفانه در نقطه مقابل سیاست های کاخ سفید قرار میگرد. تاکنون، پرزیدنت اوباما خیلی احتیاط میکرد که در این دعوای انتخاباتی جانب هیچیک از طرفین دعوا را نگیرد." 11

همانطور که ملاحظه میشود، هدف لابی رژیم این است که سمپاتی و همدردی مقامات آمریکا در حد اظهار نظر محدود بماند و به هیچ نتیجه عملی منجر نگردد. یکی از شگردهای تبلیغاتی که همیشه مورد استفاده دوستان رژیم قرار میگیرد این است که اگر ایالات متحده از فرد یا جریانی در ایران حمایت کند به دولت بهانه ای برای سرکوب آنان میدهد. این استدلال به چند دلیل بی پایه و پوشالی است. اولا نمی توان بدلیل عکس العمل یک رژیم سفاک از حمایت از مردم سر باز زد. ثانیا مگر اتفاقات همین یک ماه نشان نداد که علیرغم مثلا بیطرفی اوباما، از همان روز اول، رژیم هر که را دستگیر کرد عامل آمریکا و انگلیس معرفی نمود؟ کار بجائی رسید که حسین شریعمتداری حتی رحیم مشائی یعنی معاون احمدی نژاد را نیز عامل آمریکا معرفی کرد.

مهمتر از همه، اگر اسامی کسانی که این استدلال را در آمریکا همیشه تکرار میکنند روی یک کاغذ بنویسیم و فعالیت آنان در رابطه با رژیم آخوندی را نیز جلوی نام آنها بگذاریم، آنوقت بسادگی متوجه خواهیم شد که اصولا این استدلال توسط کسانی تبلیغ میشود که اتفاقا طرفدار سرسخت نزدیکی به ملایان اند و نگرانی اصلی این افراد این است که مبادا زد و بند های آشکار و پنهان با حکومت ایران متوقف گردد.

معرفی اپوزیسیون تبعیدی و حمایت عملی آمریکا بعنوان دو تهدید اصلی جنبش

یکی دیگر از راهکارهای تریتا پارسی و دوستان وی برای جلوگیری از حمایت آمریکا از جنبش مردم، همان داستان شناخته شده ای است که طی چهار سال گذشته به اجرا در آمده است. در این مدت، لابی رژیم با کمک گیری از گروههای ضد جنگ آمریکائی موفق شد تا تحت شعار جلوگیری از جنگ و با تمرکز حمله خود روی جرج بوش و سیاست های بظاهر خصمانه وی، افکار عمومی را نسبت به خطر احمدی نژاد و خامنه ای فریب دهد و با جلوگیری از اتخاذ سیاست های جدی بین المللی در مقابل رژیم موفق گردید که هم برای برنامه اتمی ملایان 4 سال وقت بخرد و هم به دست اندازی این حکومت در کشورهای منطقه کمک کند.

اکنون، همان سناریو به کارگردانی تریتا پارسی و همان بازیگران ظاهرا صلح طلب با هدف عقیم کردن جنبش مردم ایران بار دیگر تکرار میشود. این بار گویا خطر اصلی که جنبش را تهدید میکند، اپوزیسیون تبعیدی و حامیان نئوکان آن در آمریکا است. به چند نمونه نگاه کنیم. حدود یکماه پیش، تریتا پارسی و همپالکی وی بنام رضا اصلان، با خوش خیالی، مقاله ای در نشریه فارین پالیسی نوشتند و خبر مرگ زود هنگام جنبش را به اطلاع مردم و مقامات آمریکا رساندند. به بخش های کوچکی ازاین مقاله نگاه میکنیم که بخوبی گویای اهداف مرحله ای لابی رژیم در آمریکاست. در این مقاله که عنوان آن "پایان آغاز" است، پارسی و اصلان روی سه نکته تأکید میکنند: مردم خواهان تغییر رژیم نیستند، جنبش داخل کشور رو به افول است و خطر واقعی که در کمین نشسته، مصادره جنبش توسط گروههای اپوزیسیون خارج از کشور است که اهدافشان با اهداف مردم در داخل کشور متفاوت است:13

" قیام مردم ایران که پس ازانتخابات شروع شد، احتمالا در حال مرگ زودرس میباشد. دولت احمدی نژاد موفق شد تا یک حرکت مردمی گسترده را به اعتراضات پراکنده کوچک در اینطرف و آنطرف تبدیل کند. آنچه از این حرکت مردمی بجای مانده چیزی بدون رهبری و بدون سازماندهی است که خطر دزدیدن آن توسط گروههای خارج از کشوری نیز وجود دارد.

در واقع، تظاهراتی که درایران پس از انتخابات به وقوع پیوست یک قیام دانشجویان و روشنفکران و یا قیام عناصر ضد رژیم از شمال شهر تهران نبوده است. در عوض، مردمیکه که به خیابانها ریختند بیشتر شامل کسانی بود که به رژیم وفادار بوده و منفعت شان نیز در این است که این رژیم پایدار بر سر جای خود باقی بماند....

گروههای اپوزیسیون خارج از کشوری که اهداف سیاسی شان با تظاهرکنندگان داخل کشور متفاوت است سعی میکنند تا خلا موجود در رهبری جنبش را پر کنند. (بسیاری از این گروهها از مردم خواسته بودند که در انتخابات شرکت نکنند) این فرصت طلبی باعث خشم اپوزیسیون در داخل کشور شده و این حرکت را سرقت جنبش میدانند."

بقیه مقاله نیز به خطر سرقت جنبش توسط گروههای خارج از کشوری و حمایت نئوکان های آمریکا از آنها اختصاص یافته است. درحالیکه مدتهاست اوباما به کاخ سفید رفته، لابی رژیم هنوز روضه ضد نئوکان خود را ادامه میدهد. حمید دباشی یکی از گردانندگان اصلی اعتصاب غذا در نیویورک، در مصاحبه با بی بی سی نگرانی اصلی خود یعنی دزدیده شدن جنبش و حمایت آمریکا از این دزدان را بیان میکند:14

"سوال: به اعتقاد شما اقدامات مهم بعدی که معترضین ایرانی لازم است در دستور کارشان قرار بدهند چیست؟

"تظاهرات داخلی و خارجی، تظاهرات خیابانی، نوشتن مقالات، باز کردن حوزه عمومی برای بحث آزاد و سازنده، بخصوص در خارج از ایران. ندادن فرصت به برخی فرصت طلبان که این آب را گل آلود فرض می کنند و می خواهند از آن ماهی بگیرند. این آب، گل آلود نیست. این آب، زلال و زیبا و شفاف وحیات بخش است. برای کسانی که در خارج از ایران هستند، وظایف خطیری است هست مثل:رسوایی سازمانهایی که از دولت آمریکا پول می گیرند که ظاهرا دموکراسی و حقوق بشر را در ایران ترویج دهند و در واقع، بدترین دشمنان حقوق بشر و دموکراسی در ایران هستند. همچنین ممانعت از تحریم اقتصادی ایران، چرا که ضررش مستقیما متوجه مردم ایران می شود. علاوه بر اینها، تلاش گسترده برای ممانعت از حمله نظامی به ایران که اولین قربانی اش این نهضت سبز است. خطر حمله نظامی اسراییل یا آمریکا به ایران، خطری جدی است و چنین حمله ای، مساوی سرکوب نهضت سبز و قتل و کشتار آزادی خواهان ایران است."

همانطور که مشاهده میشود، نگرانی اصلی این افراد بیشتر سیاست های آمریکاست. این نگرانی را میتوان به روشنی در اعلامیه ای مشاهده نمود که سه تن از صلح طلبان آمریکائی در حمایت از اعتصاب غذای نیویورک نوشته اند. راس میر کریمی (گرداننده اصلی تظاهرات سانفرانسیسکو) شان پن (هنرپیشه) و ریس الریک (نویسنده و روزنامه نگار چپ) در نامه ایکه نوشته اند، ضمن آنکه مخاطبین ایرانی خویش را نادان تصور کرده اند، بصورتی باورنکردنی همان مطالب بی پایه ای را تکرار میکنند که ساخته و پرداخته لابی رژیم ایران است. با خواندن بخش کوچکی از نوشته این سه نفر متوجه میشویم که نگرانی اصلی این افراد نه جنبش دموکراسی در ایران، بلکه "نیات شوم آمریکا" و "نقشه های امپریالیستی" کاخ سفید است:15

"در سفری که در سال ۲۰۰۵ به ایران داشتیم ما (شان پن و ریس ارلیک) با بسیاری از ایرانیان کوچه و بازار مصاحبه کردیم. مردم با ما بسیار مهربان بودند اما مخالفت شدیدی با سیاست‌های آمریکا بر علیه کشورشان داشتند. ما از مراسم نماز جمعه که در آن ده هزار نفر شعار "مرگ بر آمریکا" سر می‌دادند دیدار کردیم. بعد از نماز همان شعارگویان ما را برای نهار به خانه‌هایشان دعوت کردند. این تضاد تا امروز که این کشور درگیر مهمترین تحول (و قیام) اجتماعی از زمان انقلاب ۱۹۷۹ است ادامه دارد. ایرانی‌ها بر علیه سیستمی استبدادی برخاسته‌اند اما حاضر به دخالت دولت آمریکا نیستند."

جلوگیری از حمایت عملی آمریکا از جنبش مردم ایران

شان پن و الریک، پس از این روضه ضد آمریکائی، به نکته اصلی پیام خود میرسند که گویا مردم ایران هیچ احتیاجی به کمک هیچ کس ندارند و باید در مقابل گرگ های آخوندی تنها بمانند:

"پرزیدنت اوباما در برابر تصمیمات بسیار دشواری قرار دارد. او اگر با شدت بسیار بر علیه احمدی نژاد سخن گوید، متهم به دخالت در امور داخلی ایران می‌شود و اگر به اندازه‌ی کافی اعتراض نکند، دست راستی‌های آمریکائی او را متهم می‌کنند که در برابر احمدی نژاد کوتاه آمده است.

واقعیت این است که آمریکا توانائی اندکی دارد که بتواند بر جنبش خودبرانگیخته و عظیمی که برای تغییر به راه افتاده تاثیر گذار باشد. و نباید هم (تاثیرگذار) باشد. در سال
۱۹۵۳
سازمان سیا دولت محمد مصدق را که به صورتی دمکراتیک به روی کار آمده بود سرنگون ساخت و شاه دیکتاتور را به قدرت بازگرداند. دولت بوش تلاش کرد که با در اختیار گذاشتن بودجه و مسلح کردن گروه‌های مخالف دولت تهران در میان اقلیت‌های قومی، این دولت را سرنگون سازد.

دولت آمریکا چه از نظر اخلاقی (انسانی) و چه از نظر سیاسی هیچ حقی ندارد که به ایرانیان بگوید چه باید بکنند. ایرانی‌ها خود کاملاً قابلیت تصمیم گیری برای خود را دارند."

آیا مردم ایران نگران امر و نهی آمریکا به خود هستند یا برعکس، انتظار دارند که هم آمریکا و هم دیگر دولت های جهان آزاد یکپارچه به حمایت از جنبش دموکراسی خواهی شان برخیزند؟ آیا تا کنون در هیچ کجای دنیا شنیده اید که تبعیدیان و مردم مترقی این کشورها از دولت های خارجی بخواهند که به یک ملت تحت ستم کمک نکنند؟ این نیز از معجزات آخوندی است. به همین ترتیب، حمید دباشی در مصاحبه خود هنگام اعتصاب غذا در نیویورک گفت: "ما به نمایندگی از طرف همه ایرانیان خارج از کشور در اینجا هستیم... مردم ایران از اوباما هیچ توقعی ندارند جز اینکه فقط ناظر این حرکت باشه. حرکت جنبش مدنی ایران به هیچ پولی احتیاج نداره، به هیچ دولتی احتیاج نداره."16

معلوم نیست که کدام دسته از مردم به اطلاع حمید دباشی رسانده اند که مردم ایران به حمایت دولت های آزاد جهان احتیاجی ندارند؟ چه کسی به ایشان مأموریت داده تا از اوباما بخواهد که فقط نقش ناظر را بازی کند؟ این همان داستانی است که خود رژیم طی چهار سال گذشته با خرج میلیونها دلار جا انداخت. همان دروغی است که لیلا زند (برگزار کننده تورهای زیارتی به ایران برای صلح طلبان طرفدار رژیم) در یکی از تظاهرات ضد جنگ در آمریکا فریاد کشید:17

« هم سنگران من در ایران میخواهند که همه در آمریکا صدایشان را بشنوند. آنها میگویند که ما باندازه کافی باهوش هستیم و میتوانیم تصمیم بگیریم. آنان فریاد میکشند، با صدای بلند و صریح میگویند که لطفا آینده ما و رویای ما را ویران نکیند. آنان فریاد میزنند: لطفا ما را حمایت نکنید

البته دوستان لیلا زند یعنی لابی ملایان، سالهاست با خرج صدها و میلیونها دلار، در دالان های کنگره و سنا و کاخ سفید بدنبال این است که آمریکا هرچه بیشتر به رژیم آخوندی امتیاز بدهد و به گفته تریتا پارسی، خاورمیانه را نیز با ملایان تقسیم کند. ظاهرا، از نظر لابی رژیم، نرمش آمریکا در مقابل رژیم حاکم بر کشورمان و افزایش بسته های تشویقی به ملایان امری است پسندیده اما حمایت آمریکا از مردم ایران امری است مذموم که بایستی اکیدا از آن پرهیز شود.

برخورداری از حمایت های مالی بنیادهای ریز و درشت چه در آمریکا و اروپا و همچنین بهره گیری از حمایت های سیاسی در آمریکا اگر برای اصلاح طلبان حکومتی باشد، امری است حلال اما اگر همین دولت ها و بنیادها بطور جدی به حمایت از جنبش مردم ایران برای آزادی برخیزند، حرام است و ناپسندیده.

پایان بخش اول

یادداشت ها:

1. ویدئیوی تظاهرات واشنگتن

http://www.youtube.com/watch?v=och26QdEEF8&feature=channel_page

2. برای مطالعه در مورد شبکه لابی رژیم ایران در آمریکا به سایت

http://www.iranianlobby.com/بروید. مقاله اصلی در اینمورد را با کلیک روی این لینک مشاهده فرمائید http://www.iranianlobby.com/page1.php?id=7

3. اتحاد برای ایران

http://united4iran.org/about

4. گری سیک از اعضای مدیریت دیدبان حقوق بشر

http://www.sipa.columbia.edu/academics/directory/ggs2-fac.html

5. برای شناخت بیشتر از این موضوع، مقاله انگلیسی من را مطالعه فرمائید: http://english.iranianlobby.com/page1.php?id=16&bakhsh=ARTICLES

6. کمپین بین المللی برای حقوق بشر در ایران http://persian.iranhumanrights.org/

7. http://www.bridgingthegulf.org/menu-main/bridgingthegulf/boardmembers/

8. فرح کریمی و رادیو زمانه

http://en.wikipedia.org/wiki/Radio_Zamaneh

موسسه Press Now و رادیو زمانه

http://www.comminit.com/en/node/133950/2754

9. پروژه سیاست خارجی آمریکا

http://americanforeignpolicy.org/files/experts_statement_on_iran.pdf

10. مقاله فرانسیس فوکویاما

http://www.radiofarda.com/content/f3_fukuyama_Iran/1788032.html

11. http://www.niacouncil.org/index.php?option=com_content&task=view&id=1454&Itemid=2

12. http://niacblog.wordpress.com/2009/06/18/post-election-iran-as-it-develops/"

13. مقاله تریتا پارسی و رضا اصلان

http://www.foreignpolicy.com/articles/2009/06/26/the_end_of_the_beginning

14. مصاحبه حمید دباشی، سایت بی بی سی

http://www.mizanpress.com/index.php?option=com_content&view=article&id=3023:2009-07-19-06-35-18&catid=6:2009-04-01-10-24-33&Itemid=66

15. نامه حمایت سه تن از صلح طلبان از اعتصاب غذای نیویورک

http://news.iran-emrooz.net/index.php?/news1/18858/

16. مصاحبه تلویزیونی حمید دباشی با بی بی سی

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/07/090722_ir88_hunger_strike_ny.shtml

17. نوشته ای از لیلا زند
http://forpeace.net/blog/leila-zand/oct-27-speech-enough

همکاری ارتجاعیون و اصلاح طلبان در به انفعال کشیدن مبارزات مردمی-احمد فارسی

خبرنامه ندا

به یاد جان باختگان راه آزادی ندا آقا سلطان ها

MOAKHA
جمع بندی از دو ماه مبارزه (۲)
نتیجه دو ماه مبارزه مردم ضعف حکومت ارتجاع اسلامی را ظاهر کرد و به حکومتیان نشان داد که حتی با وحشیانه ترین اقدامات قادر نخواهند بود که از سیل انقلابی مردم جان به در برند. همچنین به بخش اصلاح طلب حکومتی نشان داد که حتی متوهم ترین اقشار مردمی، اگر به قدرت و نیروی خود در خیابان ها پی ببرند، بسرعت از خواسته های ناچیز و قدرت طلبانه ی ایشان گذر کرده و به سمت سرنگونی حکومت حرکت خواهند نمود. جناح های حکومتی، در این مدت، متوجه گشته اند که در صورت تداوم شرایط کنونی، دیگر حکومتی باقی نخواهد ماند تا بخواهند بر سر سهمشان در این حکومت به رقابت بپردازند. البته جناح سوّم که ابزارهای اصلی قدرت، یعنی قدرت سرکوب مسلحانه را در اختیار دارد، هنوز بر مواضع خود پافشاری می کند. در روزها و هفته های آینده، رقابت این سه جناح در رأس هرم سیاسی است که تکلیف ترکیب قدرت آینده ی را مشخص می سازد. مناطق مانور تقابل و تسامح این جناح ها در ترکیب هیئت دولت، عملکرد قوه قضاییه و نیروهای مسلح و امنیتی خواهد بود. این به معنایِ منافع مشترک جناح های تشکیل دهنده ِ هیئت حاکمه در به انفعال کشیدن مبارزات خیابانی توده هاست.
از طرف دیگر توده های مردم آموختند که صحنه یِ مبارزات ایشان و محلِ تمرکز قدرت شان در خیابان ها و میادین است. به آن علت که خصوصیات ساختاری این مراکز طوری است که می تواند جمعیّت انبوهی از مردم را در خود جای دهد. پس هنگامیکه می گوییم « محلِ تمرکز قدرت شان در خیابان ها و میادین است» اشاره به محلهایی است که قدرت متحد ایشان را بروز می دهد و می تواند ظرف مناسبی برای اقدامات یکپارچه ایشان باشد. با چنین تمرکزی از مردم در یکجا، آنها از خواسته های یکدیگر مطلع می گردند و منافع مشترکشان را می یابند و به یکپارچه شدن اراده و هم جهت شدن اقداماتشان می رسند. دقیقاً بر همین بستر و شرایط بود که در عرض یکی دو روز بعد از آغاز مبارزات، مردمی که در خیابان ها و میادین بودند، به خواسته های مشترکشان در سرنگونی دیکتاتوری و حکومت اسلامی پی بردند و با اراده ای متحد، توانستند با دست خالی در مقابل حکومتی تا بُن دندان مسلح، که هیچ پروایی در کشتار جمعی و اعمال خشونت آمیز نداشت بایستند و نشان دهند که برای ایجاد توازن قوا، حتی نیازی به اعمال خشونت متقابل ندارند.
اگر باز هم به نیروهای حکومت ارتجاعی رجوع کنیم، می بینیم که رهبران ایشان در موقعیتی کاملاً پیوسته به بدنه یِ حداکثریِ خود بودند. در سخنرانی ها و تبلیغاتِ رسانه ای شان، اهدافِ ارتجاعی و غیر انسانی شان را به این بدنه تفهیم کرده و در حین سرکوب، به ایشان آموزشهای لازم را می دادند و راه های تقابل جدید و مؤثرتر را در اختیارشان می گذاشتند. بدون حساب خرج می کردند و ابزارهای مختلفی برای پیشبرد اهدافشان در اختیارشان می گذاشتند. اما، در طرف مردم شاهد بودیم که، رهبران اصلاح طلب کاملاً خود را از بدنه ی مردمی جدا کرده، هیچ رهنمود سازنده ای درباره تقابل های خیابانی صادر نکرده، و هر وقت که دهان می گشودند مردم را از عکس العمل های دفاعی در مقابل اعمال خشونت نیروهای حکومتی بر حذر داشته، هیچ ابزار و آموزشی را در اختیارشان نمی گذاشتند. و فقط بر کوس تجمع و گذاردن فشار بر مراکز حکومتی تأکید می کردند و توجهی به شرایط و اوضاع مبارزین نداشتند و عقبه ای را برایشان در نظر نگرفته بودند و خلاصه به هیچ چیز جز خواسته یِ ناچیز و بی مقدار درون حکومتی خود نمی اندیشیدند. البته در میان مردم نیروهای انقلابی نیز حضور داشتند که پا به پای مردم در خیابان ها بودند. سعی میکردند تا راه های تقابل را به گروه های مختلف مردمی بیاموزانند و ایشان را تشویق به دفاع از خود و اقدام به خلع سلاح دشمن می کردند. در تبلیغات خود سعی داشتند تا مردم را به دورنمای خواسته هایشان آشنا سازند. همواره بر سازماندهی محلی نیروها پافشاری می کردند و گو اینکه دارای هیچ پشتوانه ای برای تولید ابزارهای دفاعی و توزیع آن بین مردم نداشتند، اما کوشش می کردند تا راه های ساختن این ابزار را از مواد و اجسام روزمره و معمولی به ایشان بیآموزانند. اما امکانات مادی و تبلیغاتی و نیروهای میدانی ایشان به حدی قلیل بود که می توان گفت، هیچ تأثیری در جهت دهی این مبارزات نداشتند.
اما این تمام چهره ی شرایط دو ماه اخیر نیست. همانطور که گفتیم در روزهای اوج مبارزات مردمی شاهد قدرت حداکثری حکومتی بودیم. مانند هفته بعد از سی ام خرداد و یا ۱۸ تیر و … حکومت هر آنچه داشت را به میدان آورد و تا توانست نیروهای غیر متعهد به خود را نیز با دستمزدهای بالا استخدام کرد و متشکل نمود و به میدان کشاند. اما، نیروی مردمی تنها با درصد بسیار قلیلی از جمعیّت بالقوه انقلابی و بصورت غیر متشکل و بدون هدف مشخص در مقابل آنها صف آرایی کرد. رهبران اصلاح طلب که همواره از نیروی بپاخاسته یِ مردمی هراس دارند، نه تنها اقدامی برای طرح خواسته های جنبش های اجتماعی و به میدان کشیدن ایشان، بویژه طبقه کارگر، نکردند، بلکه عاملان خود را در جنبش های کارگری و زنان بر آن داشتند که بدنه یِ خود را تشویق به عدم حضور متشکلانه کرده و در موضع بی طرفی قرار بگیرند. حتی در مواردی به کارگران و زنان القا می کردند که اگر آنه با خواسته های خود به این میدان وارد شوند، به مبارزات مردمی ضربه خواهند زد.(۱) در صورتیکه در مراکز مبارزات مردمی، عدم حضور متشکل جنبشهای اجتماعی، بویژه طبقه کارگر، کاملاً محسوس بود. و باز هم صدا و تعداد انقلابیون آنچنان خفه و قلیل بود که هیچگونه تأثیری در ایجاد تغییر در این شرایط نداشت.
با در نظر گرفتن شرایط سیاسی و مبارزاتی ایکه در بالا توضیح داده شد، طبیعی بود که پس از دورانی، نیروی مبارزاتی مردم فرسایش یافته و حداقل بصورت مقطعی، دچار اُفت شود. اما، کاملاً مشهود است که این اُفت، از طرف کودتاچیان و اصلاح طلبان، هر دو، به این جنبش تحمیل شد. کودتاچیان با سرکوب های وحشیانه و تحمیل هزینه های حداکثری به مبارزات مردمی، و اصلاح طلبان از طریق سوء رهبری و عدم حمایت از ایشان.
امروز نیز ما شاهد همکاری جناح های خامنه ای و اصلاح طلبان برای تحمیل و تداوم انفعال در این مبارزات هستیم. اصلاح طلبان با سوء استفاده از هزینه های سنگین و وحشیانه یِ نیروهای مسلح در این جریانات، در نقش مدافعان حقوق مردم ظاهر شده و می خواهند مردم را به راه های قانونی و کاغذ بازی و دالانهای پر پیچ و خم بروکراسی حکومتی بکشانند (۲)تا از دخالت مستقیم مردم در امور سیاسی و قضایی از طریق مبارزات خیابانی و میدانی باز دارند. گو اینکه خودشان هم می دانند و می خواهند که این خیمه شب بازی «قانونی» به هیچ سرانجامی نرسد. همانطور که در قتل های زنجیره ای و حوادث کوی دانشگاه ۱۳۷۸ و دیگر پرونده های ضد حکومتی به جایی نرسید. جناح خامنه ای نیز که متوجه قدرت مردمی و موقعیّت بسیار ضعیف حکومت جانیان و دزدان شده است با تغییر عوامل قوه قضاییه و برخی از عناصر منفور آن، سعی در ایجاد زمینه یِ توهم مردمی به امکانِ توفیق اقدامات اصلاح طلبان دارد. البته بازهم جناح پر قدرت سپاه به نمایندگی احمدی نژاد که به هیچ عنوان خواهان کوچکترین تغییر در توازن قوا در هیئت حاکمه نیست و خواهان مفتضح کردن و بی اعتبار کردن اصلاح طلبان است، همچنان به «قانونی» بودن جنایاتش پافشاری می کرده (۳) و در مقابل این اقدامات مقاومت می کند. اما، هنوز جایگاه خود را آنچنان مستحکم نمی یابد که بتواند با حذف دو جناح دیگر، در مقابل موج به مراتب سهمگین تر مبارزات آتی مردمی دوام بیاورد.
همانطور که گفتیم، اینکه مبارزات مردمی در مقابل چه ترکیبی از هیئت حاکمه قرار خواهد گرفت، به تقابل و رقابت های درونی جناحین هیئت حاکمه بستگی خواهد داشت. اما ترکیب مبارزات مردمی را می توان از هم اکنون پیش بینی کرد. همانطور که دیدیم جناح اصلاح طلب حکومتی تمام سعی خود را برای عدم گسترده تر شدن صف مبارزات مردمی به کار بست، اما، هرگز نمی توانست از تأثیر گذاری آن در جنبش های اجتماعی جلوگیری کند. جنبش های اجتماعی، و بخصوص نیروی تعیین کننده یِ آن، طبقه کارگر، به ضعف حکومتی که تا قبل از این مبارزات شکست ناپذیر می نمود، پی برده اند. جنبش کارگری، پس از یک وقفه کوتاه مدت که به علت غافلگیر شدنش از شرایط جدید بود، دوباره سر بر آورده و از هم اکنون تاکتیک های رادیکال تری اتخاذ نموده است. (۴) در جنبش زنان نیز صداهایِ مخالف به عملکردِ منفعلانه یِ دو ماهة آن برخاسته است. اما باید به خاطر داشت که هنوز نیروهای انقلابی در اقلیّتی مطلق قرار داشته و رهبری این جنبش ها هنوز در دست عوامل اصلاح طلبِ چپ و راست است. پس متأسفانه این واقعیّت نیز قابل پیش بینی است که با آغاز دور جدید مبارزات، که از هم اکنون با نام «خیزش یقه آبی ها» شناخته شده است، سعی خواهد شد تا خواسته های آنان همچنان در سطح صنفی باقی مانده و با خواست های عمومی و دمکراتیک توده یِ مردم گره نخورد.
وظیفه یِ ما نیز همچنان چند وجه اساسی دارد. متأسفانه، علیرغم کوشش هایِ شبانه روزی مان، ما نتوانستیم از موقعیّتی که به ما امکانِ تمرکز در سازمان نظریِ اتحاد کمونیست های انقلابی را می داد استفاده بریم و زمینه هایِ ایجاد حزب طبقه کارگر را آماده سازیم. پس هنوز این مهم در رأس وظایفِ ما قرار دارد. اما، از طرف دیگر نمی توانیم به بهانه یِ کمبود نیرو و امکانات از وظیفه خطیرکمک رسانی و جهت دهی به مبارزاتِ مردمی رویگردان شویم. ما باید همچنان در میان مردم به تبلیغات و سازماندهی مشغول باشیم. از یکطرف با ایجاد هسته های کمونیستی انقلابی به آموزش و پرورش کادرهای متعهد و بعضاً حرفه ای اقدام نموده و فعالیت های عملی خود را با ایجاد حزب طبقه کارگر عجین سازیم. و از طرف دیگر با تحلیل ماتریالیستی از شرایط مبارزات طبقاتی، علیرغم نیروی ناچیزمان، رهنمودهای عمومی صادر کنیم. مهمترین تاکتیک ما در این مرحله حفظ استقلال اهداف و منافع و بطور کلی خط مشی طبقه کارگر است، حتی اگر دارای نیرویِ اجرایی کافی برای اجرایی کردنش نداشته باشیم.

سرنگون باد حکومت جمهوری اسلامی!
مرگ بر سازشکار!
نان،مسکن، آزادی – جمهوری شورایی!