۱۳۸۶ بهمن ۲۳, سه‌شنبه

شاعر پرآوازه اسراييلی، سالن کتاب فرانسه را به دليل حضور اسراييل در آن تحريم می کند

نگاهی به نامه ی اَهارون شابُتِی، همراه با ترجمه ی دو شعر از او
محمد علی اصفهانی

۲۲ بهمن ۱۳۸۶
به نام همه ی کتاب های زيبايی که خوانده ام
به نام همه ی بوسه هايی که داده ام
چنين باد که ارتش
در اين جنگ منهزم شود
«از شما به خاطر نامه تان ممنونم. اما فکر نمی کنم که دولتی که دست از اشغال سرزمين های مردم بر نمی دارد، و هر روز، به صورت منظم، عليه شهروندان بی گناه، مرتکب جنايت می شود، لياقت و ارزش اين را داشته باشد که به يک مراسم فرهنگی ـ از هر نوع آن ـ دعوت شود. اين عمل، ضد فرهنگی است. اين عمل يعنی وحشی گری را ، به حالتی چندش آور و مشئوم، جامه ی فرهنگ، برتن کردن. من نمی خواهم در چنين عملی سهيم باشم.»اين ها را شاعر بزرگ و نام آور اسراييل Aharon Shabatai اَهارون شابُتِی (شابتای) در پاسخ مسئول برگزاری سالن کتاب سال ۲۰۰۸ فرانسه که در هفتم دسامبر ۲۰۰۷ از او برای شرکت در اين سالن ـ که امسال قرار است اسراييل، «ميهمان افتخاری» اش باشد ـ دعوت کرده بود نوشته است.نشانه يی ديگر، بر بطلان انديشه ی بسته ی کسانی که نزاع اسراييل با فلسطينيان و کشتار روزمره ی خرد و کلان و پير و جوان فلسطينی را نزاعی مذهبی، قومی، و نژادی می دانند. در همه سوی ارتجاع. ارتجاع موسوم به يهودی، يا به اسلامی يا به عربی...نشانه يی ديگر بر وجود بالقوّه ی جهانی زيبا و سرشار، به دور از تنگ نظری های مذهبی و نژادی، در ذهن آنانی که فردا را از آنِ فردا می خواهند؛ نه از آنِ امروز؛ و نه از آنِ ديروز. فردا را از آنِ فردايی می خواهند برای انسانی از آنِ فردا!در سالروز انقلاب خودمان که چنين آرمانی در سر و دل داشت، اما به دست کفن دزدان برآمده از گور ها و گورستان ها سپرده شد (به دلايل مختلف، از جمله نداشتن يک سازماندهی درست، آثار سوء بازمانده از خطی انحرافی به نام مبارزه ی هر چند قهرمانانه اما بدثمر چريکی، غفلت ما به قول خودمان روشنفکران که بينی خود را در برابر تعفن انديشه ی آخوند ـ که هيچ وقت ابايی از گفتن و نوشتن آن نمی داشت و نداشت ـ اودوکلن می زديم، و غيره و غيره و غيره) فکر کردم که از اَهارون شابتی بنويسم.به خصوص وقتی که می بينم نسل های پس از ما نيز همچون ما به خوبی می دانند که سرنوشت ايران و فلسطين از هم جدا نيستند. و دستکم از آن ۱۸ تير معرف تا به همين امروز، در کنار شعار های مشخص مبارزات دانشجويی، کارگری، و مدنی خود، شعار فرا گير و زيبا و پر طنين ديگری را پيوسته تکرار کرده اند و می کنند و خواهند کرد: ايران شده فلسطينمردم! چرا نشستين؟و چه معنا ها و راز و رمز های پرشکوه که در اين شعار ساده نهفته است!ايدون است و ايدون تر باد!
Aharon Shabatai اَهارون شابُتِی (يا شابتای) تقريباً هفتاد ساله يکی از بزرگترين و نام آورترين شاعران معاصر زبان عبری است. با در حدود ۲۰ مجموعه ی شعر، و چندين ترجمه ی درخشان از هنر و نمايشنامه ی يونانی به زبان عبری. و چند دکترا از دانشگاه هايی چون کمبريج و سوربن. او نيز همچون همسر خود Tanya Reinhardt استاد دانشگاه ها ی تل آويو است.تانيا، همسر او، علاوه بر مقام علمی برجسته اش، بيشتر به مواضع قاطعانه اش در مقام يک استاد دانشگاه های اسراييل، در حمايت فعال از تحريم کادرهای دانشگاهی اسراييل در تمامی محافل دانشگاهی و کنفرانس های علمی سراسر جهان، شناخته شده است.موضعی که موضع مشرک بسياری از يهوديان آزاده در سراسر جهان و خود اسراييل است. از جمله سازمان های «يهوديان اروپا برای يک صلح عادلانه»، و «سازمان وحدت يهودی فرانسه برای صلح» که به تحريم همه جانبه ی فرهنگی، اقتصادی، و سياسی اسراييل تا پايان کامل اشغال سرزمين های عربی فراخوان داده اند. (۱)اَهارون شابتی، ضمن حمايت و همدلی با تمامی حرکت های ضد کلنياليزم دولت نژادپرست اسراييل، شخصاً حفظ هويت مستقل خود را بر عضويت و يا رهبری يک جريان سياسی خاص ترجيح می دهد.او اگرچه از زمره ی ديگر شاعران پيشرو اسراييلی است اما از آن ها به خاطر آن که «کلمه را تبديل به عمل نمی کنند» انتقاد می کند.شاعری است پرتوان و بيشتر «رئاليست» که شعر هايش را ـ از هر گونه که باشند ـ با مسائل روزمرّه و زندگی سياسی و اجتماعی پيوند می دهد. کم و بيش مثل شاملوی بزرگ خودمان.او بر گذشته ی دور خود، زمانی که به تعبير خودش «يک شهروند معمولی اسراييل بود» می تازد و می گويد که در آن ايام يا نمی توانست و يا نمی خواست که ابعاد جنايت دولت های آدمکش اسراييل را درک کند. و اين، به او تا هنوز که هنوز است يک نوع احساس گناه بخشيده است. بخششی سخاوتمندانه وشرافتنمندانه. بخشش احساسی که اگر کسی ـ هر کسی ـ فاقد آن باشد، مصداق دقيق اين سخن درخشان سارتر است که:ـ برای آن که شايسته ی دوزخ باشی، همين کافی است که شب ها بدون احساس گناه، در بستر خودت آرام بخوابی!اَهارون شابتی، پيوسته تکرار می کند که:ـ من می کوشم تا در فرهنگی که راسيسم هر روز بيشتر از روز پيش، در آن رشد می کند، انسان باقی بمانم.او لحظه يی درنگ نمی کند در اين که ژنرال ها ی آدمکش اسراييلی را ، که به نظر می رسد علاقه ی خاصی به قتل زنان و کودکان فلسطينی و برانداختن نسل فلسطينيان از جهان، و نسل کشی جمعی آن ها دارند، با نازی ها مقايسه کند.هيچ نشريه ی اسراييلی يی حاضر نشد که شعر معروف او «به هنگام جنگ» را منتشر سازد. حتی روزنامه ی «هاآرتص» که گاه به گاه، مطالب تند و تيز چندی از او در ضميمه ی هنری خود درج می کند.آَهارون شابتی، اين شعر را در همان هفته ی اول تجاوز ۳۳ روزه ی اسراييل به لبنان در سال ۲۰۰۶، که يکی از مصاديق بارز بزرگترين جنايات عليه بشريت در تاريخ معاصر جهان به حساب می آيد (۲) به صورت نيايشی به منظور درخواست شکست ارتش اسراييل در اين جنگ کثيف و تحميل شده به وسيله ی آمريکا و اسراييل به مردم لبنان، که برای زمينه سازی تجاوز بعدی به ايران، و برداشتن مانع اصلی بر سر تشکيل «خاورميانه ی بزرگ»، و «استقرار دموکراسی از دمشق تا تهران» از مدت ها پيش طرح ريزی شده بود سروده است. (۳)او طی کنفرانسی مطبوعاتی در همان ايام، چنين گفت:ـ اميدوارم که ارتش، اين جنگ را ببازد. به جز با چنين قيمتی نيست که ما باهوش تر خواهيم شد؛ آدم تر خواهيم شد؛ شفقت و رحم بيشتری خواهيم يافت: و قادر خواهيم شد که بفهميم می توانيم با مردمان ديگر نيز زندگی کنيم. فقط چنين شکستی است که می تواند لکه ی ننگ و پلشت نظامی گرايی را از قلب هامان بزدايد.
ترجمه ی فارسی و در حد توان خودم معتبر و سالمی از نيايش سانسور شده اما خوشبختانه برآورده شده ی او را ، و نيز شعر «فرهنگ» او را ـ که مناسب رد دعوت شرکت در سالن کتاب امسال پاريس که اسراييل را به عنوان «مهمان افتخاری» خود معرفی کرده است به وسيله ی اوست ـ در اينجا می آورم. و هردو به فارسی درآمده از ترجمه ی فرانسوی آن ها. با نگاهی تطبيقی به متن انگليسی اولی.ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـبه هنگام جنگـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ در اين جنگمن در کنار و همدل قريه ها هستم.در کنار و همدل مسجد ها.من در کنار و همدل آن خانواده ی شيعی هستم.من در کنار و همدل شهر «صِيدا» هستم.من در کنار و همدل آن مادرم.من در کنار و همدل آن پدربزرگم.و آن هشت کودک پناه گرفته در يک مينی وانت. من در کنار و همدل آن روسری ابريشمی سفيد هستم.به نام همه ی کتاب های زيبايی که خوانده امبه نام همه ی بوسه هايی که داده امچنين باد که ارتشدر اين جنگمنهزم شود!
ژوئيه ی ۲۰۰۶ (در آغاز تجاوز اسراييل به لبنان)ـ ـ ـ ـ ـ ـفرهنگـ ـ ـ ـ ـ ـعلامت قابيل، پنهان است و آشکارا ديده نخواهد شدبر پيشانی آن سرباز که شلّيک می کندبه سوی سر يک کودک.از تپه يی بر فراز حصاریپيرامون اردوگاه پناهندگان.از آن رو که:برای سخن گفتن از يک مفهوم مجازیدر زير کلاه نظامی اوسری است مقوّايی.از سوی ديگر:افسر، کتاب «شورشی» را خوانده است (۴)و کله اش چراغانی شده است و روشنفکر استو به همين دليلبه علامت قابيل باور ندارداو وقتش را در موزه ها گذرانيده است.و وقتی که تفنگش را به سوی يک کودک نشانه می گيردهمانند يک سفير فرهنگي« آب های تيز تک» گُيا را (۵)به روز می کند و به چرخه در می آورد.و نيز «گرونيکا» را. (۶)
www.ghoghnoos.org
توضيحات:
۱- «اين بايکوت، راهی است برای تفهيم اين موضوع به جهان و به اسراييل که: جنايات جنگی، قتل های نشانه گيری شده و از پيش برنامه ريزی شده و هدفدار، به بند و حصار کشيدن مستبدانه ی يک ملت، سرقت خاک، سرقت آب، سرقت حقوق گمرکی، و محروم ساختن مردم سرزمين اشغال شده، از ابتدايی ترين حقوق خود، نبايد بی مجازات بماند...»
(اطلاعيه ی سازمان وحدت يهودی فرانسه برای صلح، در تأييد و تشريح قطعنامه ی پنجمين کنوانسيون سالانه ی فدراسيون «يهوديان اروپايی برای يک صلح عادلانه»)
http://www.ghoghnoos.org/khabar/khabar03/boycott.html
۲ ـ «چند کودک ديگر بايد همچنان در حملات هوايی اسراييل، مثل آدم های تئاتر، به نمايش گذاشته شوند، تا ما اصطلاح وقيح «احساس تأثر همسان و همسنگ» را کنار بگذاريم و شروع به سخن گفتن از تعقيب و تنبيه جنايت عليه بشريت کنيم ؟... حمله های هوايی اسراييل، با اراده ی از پيش تعيين شده ی کشتن بی گناهان انجام می پذيرند.»رابرت فيسکپيکر يک کودک، همچون عروسکی پارچه يی و مندرس: سمبل جنگ اخير لبنان
http://www.ghoghnoos.org/khabar/khabar02/fisk_child.html
۳ ـ «در خلال اجلاس G8 در سن پترزبورگ [۲۰۰۶] جرج بوش، ژاک شيراک را از دخالت در لبنان منع کرد و به او گفت که آنچه در حال حاضر در لبنان و فلسطين می گذرد، يک عمليات اسراييلی مورد حمايت آمريکا نيست؛ بلکه يک عمليات آمريکايی است که به وسيله ی اسراييل انجام می پذيرد... به گفته ی کاندو ليزا رايس: درد های لبنان، دردهای زايمان يک خاورميانه ی جديدند.»تری ميسان
نئوکنسرواتور ها و سياست «هرج و مرج سازنده»
http://www.ghoghnoos.org/khabar/khabar02/liban_voltaire.html
در همان زمان و پس از آن، ورشکستگان سياسی شناخته شده و رسوای خاص و عام، به دليل نفرت توده ها و دست در کاران مبارزات داخل ميهن از آن ها، و احساس ناتوانی مطلق در ايفای نقشی سياسی به جز نقش کارگزار موساد و پنتاگون جرج بوش پسر، کوشيدند تا عمليات بسيار طبيعی و متداول پارتيزانی مقاومت لبنان را که برای آزادی زندانيان سياسی انجام گرفته بود، اجرای دستور رژيم ايران بنامند؛ و رزمندگان مقاومتی سترگ، متشکل از نيروهای شيعی، سنی، مسيحی، کمونيست، و ناسيوناليست، با آن ابعاد را «مزدوران رژيم» معرفی کنند تا در کنار انجام وظايف عملی يی که برای اثبات صداقتشان در توابيت از گذشته شان، و مورد عفو و احياناً استعمال بيشتر قرار گرفتنشان، به آن ها محول شده است، يک وظيفه ی تبليغاتی و تئوريک را نيز يا مطابق دستور، و يا به خاطر خوش رقصی ـ از سويی ـ و توجيه آستانبوسی کثيف ترين موجودات قابل يافت در آمريکا و اسراييل ـ از سوی ديگر ـ به عهده بگيرند.هرزه درآيی های اينان در برابر جنبش صلح جهانی، و همراهان ايرانی آن، و هجوم گله وار و ناگهانی و به ظاهر بی دليل و غير منتظره ی خود و حشرات الارض گردان و چرخان در پيرامون مرداب رو به خشکی نهاده شان، از جمله به من که سهم بسيار کوچکی در نوشتن و ترجمه ی آثاری در اين زمينه دارم را هم به جز در همين دايره نه می توان توجيه کرد و نه می توان حتی توضيح داد. و تمامی اين هرزه درآيی ها نيز خود، در همين دايره است که دور می زنند... تماشای چهره و رفتار مسخ شدگان، اگرچه تلخ، اما سخت عبرت آموز است و هشدار دهنده...۴ ـ کتاب معروف آلبرکامو۵ ـ اثری معروف از نقاش برجسته ی اسپانيايی Francisco José de Goya (1746-1828)۶ ـ Guernica پايتخت تاريخی منطقه ی باسک اسپانيا بود که در ۲۶ آوريل ۱۹۳۷ به منظور کمک به ژنرال فرانکو، به وسيله ی نيروی هوايی هيتلر بمباران شد. اين عمليات که از آن به عنوان «نخستين بمباران تروريستی» نيز ياد می شود، موضوع يکی از تابلو های بسيار معرف پيکاسو، و يکی از مجسمه های تکان دهنده ی رنه ايچه است؛ و همچنين شعری از پل الوآر با نام «پيروزی گرو نيکا».

آخرين روزهای شاه( قسمت چهارم)نوشته هوشنگ نهاوندی


پایان سلطنت و درگذشت شاه

" ايران جزيره ی ثباتی است در يکی از پرآشوب ترين مناطق جهان"
۳۱ دسامبر ۱۹۷۷- اول ژانويه ی ۱۹۷۸



با اين حال، به گزارش مطبوعات، گفتگوهای رهبران دو کشور در فضايی مطبوع انجام گرفت. در آن گفتگوها شاه، رئيس جمهوری آمريکا را که برای نخستين بار می ديد، با احاطه ی خود به مسائل ژئوپلتيکی تحت تاثير قرارداد. شام رسمی که به دنبال گفتگو آمد هم در فضايی صميمانه برگزار شد. سخنان مستاجر "کاخ سفيد" در مورد ميهمان عالی قدرش بسيار دوستانه بود- اما همه ی اينها مانع از آن نشد که در همان روز، يکی ازمقامات وزارت خارجه آمريکا اعلام کند: " اگر شاه خيال می کند می تواند آنچه را از تسليحات نظامی می خواهد دريافت کند، به زودی شگفت زده خواهد شد." سياست خارجی آمريکا در مورد ايران، در آن روزها چنين بود.با اين حال، در پايان سفر رسمی شاه و شهبانو، رئيس جمهوری آمريکا و خانم "کارتر" دعوت به سفر رسمی به ايران را پذيرفتند و روز ۳۱ دسامبر ۱۹۷۷ وارد تهران شدند.به فرمان اعليحضرت همايون شاهنشاه آريامهروعلياحضرت شهبانوی ايران به افتخارحضرت رئيس جمهوری ايالات متحده آمريکا و خانم جيمی کارتررئيس کل تشريفات شاهنشاهیاز... خواهشمند است در ضيافت شامی که روز ۳۱ دسامبر ۱۹۷۷ ساعت ۸ بعد از ظهردر کاخ نياوران برگزار می شود حضور به هم رسانندلباس: تيره برای آقايان- دامن بلند برای بانواناين متن کارت دعوتی بود که بيش از يکصد و بيست مدعو آن ضيافت شام رسمی دريافت کردند.کاخ نياوران در باغ بزرگی در شمال پايتخت ساخته شده، و می شود گفت اقامتگاه زمستانی زوج سلطنتی و فرزندان شان بود. مجموعه ی کاخ، از سه بنای اصلی و چند ساختمان ديگر تشکيل می شد.چشم گير ترين و زيباترين آن سه بنا، در قرن نوزدهم به وسيله ی " ناصرالدين شاه قاجار" ساخته شده بود و درنتيجه چندان برای سکونت مورد استفاده قرار نگرفته بود. طبقه ی نخست ساختمان، که تالاری بسيار بزرگ به شکل چليپا در آن بود، از جنوب چشم اندازی گسترده به تهران، و از شماله به رشته کوه های " البرز" داشت. اين طبقه کلا به دفتر کار شاه اختصاص يافته بود. در آن طبقه همچنين بخش های اداری تشريفات، شامل چندين تالار انتظار، دفتر وزير دربار و رئيس کل تشريفات، و اتاق های پيشخدمت ها و آجودان های لشکری و مامورين حفاظت قرار داشت." فرح ديبا" که شهبانوی ايران شده بود، طبقه ی همکف را به شيوه ی عصر قاجار بازسازی کرده بود. همچنين رشته ای از تالارهای کوچک در آن طبقه، با مينياتورهای ايرانی و تابلوهای قرن نوزدهمی تزئين شده بود. از آنها گهگاه برای پذيرائی خصوصی از ميهمانان استفاده می شد. تعمير و تزئين ساختمان زير نظر " منيژه طرفه"، معمار داخلی انجام گرفته بود. "عباس کيارستمی" سينماگر فيلمی از همه ی مراحل تعمير اين ساختمان که نمونه ی نوزايی تحسين انگيز معماری معاصر بود ساخته است که اخيرا در پاريس برای ايرانيان آن شهر به نمايش درآمد.يک ساختمان کوچک نيز به سبک معماری ای که فرانسوی ها آن را " فولی" می گويند، و در زمان " احمد شاه" آخرين سلطان " قاجار" بنا شده بود، از چند سال پيش اقامتگاه وليعهد بود.بنايی که مراسم و ميهمانی ها در آن برگزار شد، کار " عبدالعزيز فرمانفرمائيان" مهندس معمار، که خود از شاهزادگان قاجار بود، در آغاز سال های دهه ی شصت ساخته شده بود. مطبوعات بين المللی معمولا از آن با عنوان " کاخ هزار و يک شب" ياد می کردند. و می نوشتند که حتی يک فرودگاه هلی کوپتر روی سقفش دارد!اما در حقيقت آن بنا ويلايی بزرگ بود از آن دست که در غرب، در همه جا بسياری از آنها هست. بسياری از ميلياردرهای آمريکايی و اروپايی يا ستارگان هاليوود احتمالا آن را بسيار کوچک می يافتند. اما شاه همواره با طرح پيش بينی شده ی ساختن کاخی بزرگ در پارک " فرح آباد" که از قرن نوزدهم به جا مانده، و نامگذاری اش هيچ ارتباطی به شهبانو نداشت، مخالفت می کرد. به عقيده ای او ساختن چنين کاخی هيچ لزومی نداشت: " حيثيت و اعتبار ما هيچ ربطی به کاخ ندارد. ايران طرح های ضروری و مهم ديگری دارد."آن " کاخ هزار و يک شب" پيرامون سرسرايی بزرگ در طبقه ی همکف ساخته شده بود که شامل يک تالار پذيرايی، يک ناهارخوری کوچک، تالار بزرگ تر ديگری که ويژه ی ميهمانی های شام رسمی بود و تا صد و چهل نفر را می شد در آن پذيرايی کرد، و يک اتاق کوچک انتظار بود.تنها تجمل واقعی آن ساختمان، يک اتاق نمايش فيلم نه چندان بزرگ بود، و يک کتابخانه ی خصوصی بزرگ و زيبا که شهبانو فرح بعدها بر آن افزوده بود.دو طبقه ی ديگر بنا، که همچنان گرد سرسرای طبقه ی همکف ساخته شده بود که ارتفاعش به بلندی خود ساختمان می رسيد، آپارتمان های خصوصی خانواده را در خود جای می داد. شاه و شهبانو هر کدام يک دفتر کار در آن داشتند. تنها ويژگی قابل توجه ساختمان، سقف سرسرای مرکزی بود که کنار می رفت. اما هرگز آن را حرکت نمی دادند. فرودگاه هلی کوپتر که ظرفيت دو فروند داشت، در منتهی عليه شمالی باغ کاخ بود.تشريفات، در ميهمانی های رسمی، نسبتا جدی گرفته می شد. چند تن از اعضای خانواده ی سلطنتی، وزيران و فرماندهان اصلی ارتشی با بانوان يا شوهران شان دعوت می شدند- زيرا از سال های دهه ی شصت، وزيران زن نيز بودند- و مقامات بلند پايه دربار. بسته به آن که ميهمان رسمی کيست، چند ديپلمات خارجی و دو تا سه شخصيت ايرانی ديگر نيز در ميان دعوت شدگان بودند. و طبيعتا اعضای هيات همراه رئيس کشور ديدارکننده نيز حضور داشتند.برای پرزيدنت " کارتر" و بانو، اين مقررات تغييراتی کرد. به توصيه ی شهبانو، هيچ يک از اعضای خانواده ی سلطنتی دعوت نشدند و شمار وزيران و فرماندهان نظامی نيز کاهش يافت. به ويژه ايشان دستور دادند که از حضور ارتشبد " نصيری" رئيس " ساواک" جلوگيری شود. به جای آنها، چند روشنفکر و مقام دانشگاهی مشهور، از جمله يک فيلمساز صاحب نام که در حالی که رابطه ی خوبی با حکومت داشت، خود را معترض جا زده بود، دو رهبر ارکستر و رئيس سازمان صنايع نظامی در ميان مدعوين بودند. می خواستند که جامعه ی مدنی، نمايندگان زيادی داشته باشد.گروه بزرگ روزنامه نويسان و خبرنگارانی که رئيس جمهوری آمريکا را همراهی می کردند، به صرف شام در يکی از هتل های بزرگ تهران دعوت شدند. تنها يک استثناء وجود داشت و او " پيرسالينجر" سخنگوی پيشين " جان اف کندی" بود که در کاخ حضور داشت و سپس گزارش مفصلی از آن ضيافت شام که تاريخی شد، چاپ کرد. همه ی مدعوين، پيش از ميهمانی اصلی رسيدند. در تالار انتظار با شامپانی، ويسکی و آب ميوه، و مزه های کوچک خاويار و ماهی "سالمون" از آنان پذيرائی شد. روحيه ی حاکم، دوستانه و حتی شادمانه بود. برخلاف آن چه که مطبوعات بين المللی نوشتند پيشخدمت ها لباس تشريفاتی ويژه ی خدمتکاران نپوشيده و کلاه گيس بر سر نگذاشته بودند. مقامات ايرانی هم " يونيفورم های مليله دوزی پوشيده از مدال" بر تن نداشتند. مردها فقط کت و شلوارهای تيره رنگ پوشيده بودند که نمی شود روی آن مدال آويخت. تصاويری که از آن شب باقی مانده، گواه اين هاست.درست در ساعت هشت ونيم، شاه و شهبانو، زوج رياست جمهوری آمريکا، "جمشيد آموزگار" نخست وزير و همسرش و "اميرعباس هويدا" وزير دربار شاهنشاهی در تالار ضيافت مستقر شدند تا مدعوين به رئيس جمهوری آمريکا معرفی شوند. شاه عادت داشت که شخصيت های ايرانی را با عنوان شغل شان معرفی کند و درمورد همسران شان نيز به سادگی بگويد " و بانو". او معمولا نام هرکدام از آنان را با عبارت کوتاهی که خوششان بيايد و احساس راحتی کنند، همراه می کرد. اما در آن شب بخصوص، برخی از مدعوين وابسته به جامعه ی مدنی را نمی شناخت. بنابراين شهبانو در کنارش يا رئيس تشريفات از پشت سرش، نام آنان را کنار گوشش زمزمه می کردند.به اين ترتيب، هنگامی که نوبت به من رسيد، شاه که طبيعتا مرا می شناخت به رئيس جمهوری آمريکا چنين گفت: "رئيس گروه بررسی مسائل ايران، سردسته ی روشنفکرانی که اينقدر مرا دردسر می دهند"، که البته اندکی مبالغه آميز بود، اما همه را به خنده انداخت. در مورد " پيرسالينجر" که البته نيازی به معرفی نداشت چون جزو همراهان رئيس جمهوری بود گفت: " من هر هفته مقالات آقای سالينجر را در مجله ی اکسپرس می خوانم و بسياری چيزها را در باره ی آنچه در ايالات متحده می گذرد، می آموزم." در باره ی درياسالار " اردلان"، رئيس صنايع نظامی افزود: " نه تنها يک نظامی، بلکه دانشمند، دارای دکترای تکنولوزی از يک دانشگاه بزرگ آمريکا"...مدعوين معرفی شده هريک سرجای خود در تالار پذيرايی قرار گرفتند، و پشت صندلی هايشان در انتظار شاه و شهبانو، و "کارتر" و بانو ايستادند. در آن حال فرصت داشتند ميز غذاخوری را که با گل های زيبا تزئين شده بود تحسين کنند. دستمال سفره های گلدوزی شده، سرويس غذاخوری از چينی " ليموژ" و ليوان ها از کريستال "باکارا" بود.اندکی پيش از ساعت ۹، همه در جای شان قرار گرفته بودند و پذيرايی آغاز شد. در برابر هر ميهمان يک صورت غذا قرار داشت که به فارسی و فرانسه در آن نوشته بودند.بعدا گفته شد که مسئولان تشريفات آمريکايی، شگفتی خود را از آن که صورت غذا به زبان انگليسی نوشته نشده ابراز کرده و شکوه هايی نيز کرده بودند، زيرا ميهمانان عاليقدر هيچ يک از دو زبان استفاده شده را نمی دانستند. البته به اعتراض های آنان پاسخ داده شده بود که اين سنت دربار ايران از قرن نوزدهم است- که زبان فرانسه از بيش از يک قرن پيش، تنها زبان خارجی رسمی در دربار است.شام با پيش غذاهای گوناگون ايرانی، به ويژه خاويار بسيار ممتاز سلطنتی آغاز و سپس با کباب، برنج ايرانی با جوجه کباب، و سالاد ادامه يافت. آنگاه از نور چراغ ها اندکی کاسته شد و گروه های پياپی پيشخدمت ها، به سرعت بستنی هايی را که از آنها شعله برمی خاست سرو کردند. شام با سالاد ميوه پايان يافت. در تمام طول شام، به ترتيب ودکای ايرانی، شراب " شاتوتالبو" سال ۱۹۷۲ و شامپانی " دن پرنيون" به جام ها ريخته می شد.به هنگام صرف شام، يک ارکستر کوچک سمفونيک در تالار مجاور آثاری از "وردی"،"شوپن"، " موتزارت" و " حشمت سنجری" آهنگساز ايرانی را می نواخت. زمانی که خوردن شام به پايان آمد، نوبت به سخنرانی ها رسيد که ضيافت آن شب را به رويدادی که بلافاصله مورد بررسی و تفسير مراکز سياسی و مطبوعات جهانی قرار گرفت، تبديل کرد. متن سخنرانی ها از پيش ميان حاضران و مطبوعات پخش نشده بود. شاه سخنانش را به انگليسی ايراد کرد، که تقريبا همه حاضران ايرانی با آن آشنا بودند و در نتيجه لزومی به اين کار نبود. محتوای سخنان شاه، مناسب موقعيت بود. در آن به پيشينه ی روابط ميان دو کشور و نقش " فراموش نشدنی" ای که ايالات متحده درپاره ای از وخيم ترين بحران ها، در حمايت از ايران ايفا کرده بود، اشاره می شد. سپس به ستايش از " کيفيات ويژه ی ملت بزرگ آمريکا که همواره ملاحظات گرانقدری، به ويژه احترام به آزادی و احساسات انسان گرايانه" دارد، پرداخت.نطق او، آنگاه لحنی تقريبا احساساتی يافت: " در کشورما، براساس سنتی ديرپا، ديدار نخستين ميهمان سال نو، بشارتی برای تمام سال به حساب می آيد. و از آنجا که ما سال نو را با فرا رسيدن بهار جشن می گيريم، ميهمان امشب ما، شخصيتی است که اقدامات خيرخواهانه اش چنان است که ما اين ديدار را پديده ای پرشگون در اين تقارن می انگاريم." سپس گيلاسش را بلند کرد و از حاضران خواست که همه جام هايشان را به پيروزی و شادکامی ايالات متحده، دوستی ميان دو کشور و سلامتی رئيس جمهوری و خانم "کارتر" بنوشند. همگان برخاستند، جام ها را به روش موسوم نوشيدند، کف زدند، و ارکستر سرود ملی آمريکا را نواخت.پاسخ پرزيدنت " کارتر" نيز همان قدر دوستانه بود. ديدار او از تهران می بايست ده ساعتی بيشتر طول نکشد. او بايد پيش از فرا رسيدن نيمه شب ايران را ترک می کرد و آغاز سال نو را در " ارفورس وان" – هواپيمای ويژه ی رياست جمهوری- جشن می گرفت. اين برنامه " حداقل" اعلام شد. مخالفان شاه، که از آن پس بسيار و آشکار از سوی سفارت ايالات متحده آمريکا دلگرم و تشويق می شدند، ابائی نداشتند همه جا و به همه کس بگويند که " توقف کوتاه" دليل بارزی بوده است بر ناخرسندی " کارتر" از شاه. در فرصت اين نوشيدن ها که پس از صرف شام بود، شخصيت های آمريکايی حاضر، با واژه های پوشيده، همين حس را القاء می کردند. يکی از آنان به من گفت: " کوتاهی مدت توقف رئيس جمهوری، و اين که او شب را درتهران سحر نمی کند، بی گمان مايه تاسف است. اما خوب، بهتر از هيچ است." زبان ديپلماتيک اين سخنان آشکار بود: " کارتر" می خواست حداقل اعتبار را به شاه بدهد. همه ی اعضای هيات آمريکايی همراه "کارتر" از پيش می دانستند که متن سخنان او، موجز و مختصر است و هيچ حمايتی از شاه در آن وجود ندارد. نطق "کارتر" در حقيقت چنين آغاز شد. او که همواره با لحنی عاری از هر هيجان و خسته کننده سخن می گفت، با همان لحن به روابط ايران و آمريکا اشاره کرد، شعری از "سعدی" خواند که در آن به انسانيت و حقوق بشر اشاره می شد. سخنانش زيرکانه و حرفه ای بود و به مذاق مخالفان ايرانی شاه خوش می آمد. اما ناگهان لحن وی دگرگون شد: " ايران، با رهبری خردمندانه ی شاه، جزيره ی صلح و ثبات در يکی از پرتلاطم ترين مناطق جهان است. اعليحضرتا، اين حقيقت، و احترام و ستايشی که مردم تان نثار شما می کنند، خود نشانگر قابليت های رهبری شما است."رئيس جمهوری آمريکا همچنين تاکيد کرد: " سود بردن ما از درستی داوری های شما و رايزنی های گرانبهايمان با اعليحضرت، برای ما اهميت فراوان دارد."وی درادامه افزود (و من اين را از متن اصلی نقل می کنم): " هيچ کشور ديگری در جهان به ما، از نظر امنيت نظامی، به اندازه ی شما نزديک نيست. هيچ کشور ديگری در جهان وجود ندارد که ما در مورد مسائل منطقه ای که نگران مان می سازد، با آن مشورت هايی چنين دقيق کنيم. و هيچ رهبر ديگری نيست که من برای او احترامی عميق تر و دوستی خصوصی ای صميمانه تر داشته باشم."" کارتر" که خويشتن را به عنوان مدافع خود خوانده ی حقوق بشر اعلام کرده بود، در پايان حتی شاه را به خاطر کوشش های ايران و پادشاه آن برای تحکيم دموکراسی و احترام به حقوق بشر در کشور مورد ستايش قرار داد. سپس او نيز جام خود را به سلامتی شاه و شهبانو و با آرزوی خوشبختی ايران بالا برد. همه برخاستند و دست زدند. ارکستر سلام شاهنشاهی را نواخت.به تدريج که پرزيدنت " کارتر" آخرين عبارات نطقش را بر زبان می آورد، شگفتی آشکاری در چهره های غافلگير شده ی همه ی آمريکائيان حاضر، ظاهر می شد. حالتی که سپس در گفتار همه ی مفسران آن سوی اقيانوس اطلس نيز آشکار شد. حتی چند تنی از سفيران غربی که در ضيافت بودند، پنهان نمی کردند که غافلگير شده اند. در چهره ی شاه، که همچون هميشه بی تفاوت می نمود، سايه ی لبخندی از سر رضايت پديدار شد.هنگامی که نواختن سرود ملی ايران به پايان رسيد، " جيمی کارتر" به گرمی با دو دستش، دست شاه را که اين بار آشکار شادمان بود، فشرد. تا آن زمان، هرگز هيچ رئيس کشور خارجی، و هيچ يک از روسای جمهوری آمريکا چنين صميميت- و حتی می شود گفت تملقی به او ابراز نکرده بودند.پس از شام، ميهمانان به تالار نمايش که به محوطه ی وروی کاخ باز می شد، هدايت شدند تا به برنامه ای از رقص و آواز های محلی ايرانی توجه کنند که به وسيله ی هنرمندان وزارت " فرهنگ و هنر" اجرا می شد. همه شادمان و راضی بودند. آنگاه، يک شگفتی ديگر در آن شب پرشگفتی رخ داد و پرزيدنت " کارتر" و همسرش تصميم گرفتند اقامت خود را طولانی تر کنند و شب سال نو را در تهران بگذرانند.اين تصميم، درست پيش از آغاز شام گرفته شده بود. در ظرف دو ساعت، کتابخانه ی خصوصی کاخ را آماده ی برگزاری مراسم آن شب کردند- سپس چند زوج جوان از دوستان شهبانو را که همگی کمابيش به مراسم سنتی فرارسيدن سال نو ميلادی آشنايی داشتند- چون در بسياری از آن ها شرکت کرده بودند، برای شادی بخشيدن به حال و هوای شب فراخواندند.به محض آن که اجرای برنامه های هنری در ساعت بيست و سه و پنجاه دقيقه به پايان رسيد، پيشخدمت ها ظاهر شدند و به تعارف شامپانی به همه پرداختند و هنگامی که ضربه ی نيمه شب نواخته شد، همه جام های خود را به شادی سال نو بلند کرديم. شاه، " روزالين کارتر" را بوسيد و پرزيدنت " کارتر" شهبانو را. شاه، خانم "کارتر" را به رقص دعوت کرد، که به عادت هميشگی اش، با حفظ فاصله ی قدری زيادتر از هم رقصش برگزار شد. رئيس جمهوری نيز از شهبانو دعوت کرد که با او برقصد. عکس های زيادی به وسيله عکاسان آمريکايی و ايرانی گرفته شد. سپس شاه و رئيس جمهوری، از ديده ها پنهان شدند و يک ساعت و نيم ديرتر، سومين شگفتی آن شب را آفريدند.تشريفات حکم می کرد که مدعوين، تنها پس از آن که ميهمانان عاليقدر و آن گاه که زوج سلطنتی محل را ترک کردند، از کاخ خارج شوند. اما مقامات تشريفات دربار به پرسه زدن در ميان ميهمانان پرداختند تا به زمزمه به مدعوين بگويند که اعليحضرتين از حضور آنان بسيار خوشوقتند، اما بخش رسمی شب به پايان رسيده و می توانند کاخ را ترک گويند.اين دعوت به رفتن، بسياری از مدعوين، به ويژه نخست وزير و همسرش و همچنين وزير دربار را در برمی گرفت، که مجلس را ترک کردند. در عوض اغلب مدعوين جامعه ی مدنی ماندند. بقيه ی رويدادهای آن شب را من از زبان آنان باز می گويم، زيرا من و همسرم هم از آنانی بوديم که رفتيم.اندکی پس از ساعت يک و نيم بامداد، شاه و پرزيدنت" کارتر" در حالی که " ملک حسين" پادشاه " اردن" با آنها بود، باز پيدا شدند. شاه، پيشتر به پرزيدنت " کارتر" نگفته بود که " ملک حسين" – که گاه و بيگاه به ايران می آمد، در تهران است. ظاهرا " کارتر" از ديدار پادشاه " اردن" شگفت زده شده بود.از هنگام آغاز مذاکرات صلح ميان " اسرائيل" و " مصر"، تلاش های شاه در آن مذاکرات، جايگاه مهمی داشت، او می خواست نقش آرام بخش منطقه را بازی کند، و همه ی تلاش خود را برای تحقق صلح ميان " اردن" و دولت يهود به کار گرفته بود. به زودی همه دريافتند که ترتيب ملاقات " ملک حسين" با " کارتر" در چارچوب همين تلاش قرار داشت.آقا و خانم "کارتر" بايد سفر خود را ادامه می دادند و حدود ظهر آن روز به " دهلی نو" می رسيدند. پس از يک استراحت کوتاه، ساعت شش صبح رهسپار فرودگاه بين المللی تهران شدند. در آن ساعت خيابان های تهران، طبيعتا بسيار خلوت بود. مدرسه ها، ادارات و فروشگاه ها کار خود را از ساعت هشت به بعد آغاز می کردند. در نتيجه، ماموران انتظامی هم در طول راه چندان به چشم نمی خوردند. به ويژه که تقريبا هيچ کس نمی دانست که ميهمانان چه ساعتی عزيمت می کنند. اما بسياری از روزنامه های معتبر غربی فردايش نوشتند که موکب رسمی از خيابان های تهران که " کاملا بسته شده" و " به وسيله ی ساواک از رهگذاران تهی شده بود" گذشت!ديدار پرزيدنت " کارتر" از تهران، در ابتدا قرار بود کوتاه، تنها چند ساعت باشد، بی آنکه او شب را در تهران بگذراند. به ويژه قرار نبود به هيچ وجه حمايتی سياسی از شاه به عمل آورد، اما تبديل به ستايش از پادشاه ايران شد.می توان نوشت که " جيمی کارتر"، با سخنان دوستانه و صميمانه اش- که ستايشی تاکيد آميز و استثنايی از شاه نيز بود- می خواست به او ثابت کند که يک رئيس جمهوری دمکرات آمريکا نيز می تواند به اندازه ی رئيس جمهوری ای جمهوری خواه، دوستی راستين برای او باشد. اما اين تصور، چندان قانع کننده نيست. به تفسيری ديگر، می توان دليل آن رفتار را تغيير جهت گيری ديپلماتيک ايالات متحده دانست.فرآيند متزلزل کردن شاه، از بسيار پيشتر طرح ريزی شده و از ۱۹۷۴ در دولت جمهوری خواه آمريکا شکل نهايی يافته بود. امروز از اين واقعيت، با آگاهی از مدارک و پژوهش های گوناگونی که يافت و انجام شده، کاملا مطمئنيم- حتی اگر اجرای اين طرح از ابتدای حکومت " کارتر" با پيش کشيدن مسائل وابسته به حقوق بشر آغاز شده باشد. بنابراين سخنان " کارتر" را نمی شود يک تغيير بنيادی تلقی کرد. تفسيری ديگر حتی پذيرفتنی تر به نظر می رسد. " جيمی کارتر" به هنگام ورود به تهران نمی خواست چند ساعت بيشتر بماند و چيزی بيش از " حداقل خدمت" به شاه بکند. اما شاه که در سياست بسيار کارکشته تر از او، و در مسائل بين المللی استادتر بود، اوضاع را عوض کرد و در ظرف چند ساعت " او را توی جيبش گذاشت" به اين ترتيب، " کارتر" با گذر از فراز سر مشاورانش که همگی آشکارا ضد شاه بودند، آن عبارت معروف را که گفتيم، در سخنرانی اش گنجاند- که شگفتی آشکار ديپلمات های آمريکايی حاضر را برانگيخت و سفرش را نيز طولانی تر کرد.اما اين فرجه ی موقت بود که اگر همه چيز در درون کشور به خوبی می گذشت، و اگر بی عملی سياست داخلی ايران به اقداماتی که برای بی ثبات کردن مملکت از خارج ترتيب داده شده بود، ياری نمی رساند، می توانست به کار آيد.اما تصوير آن شب که رويايی تصورش می کرديم، سه روز بعد تيره و تار شد:به مطبوعات داخلی دستور داده شده بود که عکس های آن شب جشن و رقص را چاپ نکنند. در عوض از سخنان " کارتر" که مخالفان سياسی شاه را بهت زده کرده بود، حداکثر استفاده را کردند. اما عکس ها به هرحال درکشور، و به ويژه در قم پخش شد. آيت الله " شريعتمداری"، بالاترين مقام سلسله مراتب روحانيت شيعه در داخل کشور و نماد جنبش اصلاحاتی که طلايه اش نمودار شده بود- " خمينی" هنوز از سايه بيرون نيامده بود- به من تلفن کرد و با ابراز نارضايتی عميق، با استناد به عکس ها که " دخترعمو" (شهبانو نيز همچون خود او " سيد" يعنی از سلاله ی محمد پيامبر اسلام بود) را در حال رقص با پرزيدنت " کارتر" نشان می داد، به شدت اعتراض کرد. او گفت: " به من مربوط نيست به ايشان بگويم چه بکنند يا نکنند، اما دست کم بايد رسوم و ظواهر را رعايت کنند و افکار مسلمانان را به لرزه درنياورند." من، طبيعتا پيام او را منتقل کردم. شخصيت " شريعمتداری" بسيار پراهميت بود و نقش او به تدريج مهم تر از آن می شد که بتوانيم ناديده اش انگاريم. اما شخصيت مورد نظر چنان به من نشان نداد که از اين هشدار خوشش آمده باشد. عکس ها همه جا می چرخيد و بی هيچ ملاحظه مورد سوء استفاده قرار می گرفت. کمتر از يک هفته بعد، دردسرها آغاز شد