۱۳۹۵ تیر ۳, پنجشنبه
سیروس بینا: لیبی، سوریه، یمن, جبهه های خونین افول و انقراض قدرت در جهان آمریکا
با نگاهی گذرا به نحوه ی دگرگونی و کشمکش های خونین در بسیاری از مناطق به
اصطلاح استراتژیک جهان، بویژه منطقه ی خاورمیانه (در محافل روشنفکری و
همچنین در دیدگاه های رادیکال وانقلابی) دستِ کم به دو سناریوی متمایز می توان
اشاره کرد: (1) این که آمریکا هنوز قدرقدرت جهان کنونی بوده، و حتا حیطه ی
قدرت هژمونیک آن از دوران پاکس امریکانا (1945 – 1979) پیشی گرفته، و نیز
کماکان مدیریت جهان را در دست دارد؛ (2) دیدگاهی که، با توسل به جهان بینی حاکی
از عملکرد ارگانیک تئوری ارزش (کارل مارکس)، دوران آمریکا (و بالنتیجه قدرت
بین المللی استوار برآن) را خاتمه یافته تلقی و دوران کنونی را در تضاد با آن به شمار
می آورد. نظر نخست همانا نظری است که از دیرباز در میان چپگرایان
"سنتی" متداول بوده، وامپریالیسم را "آخرین مرحله ی سرمایه داری" و
آمریکا را کماکان قدرقدرت جهان به حساب می آورد. نظر دوم امپریالیسم را دورانی
خاص - که هنوز "سرمایه" به یک رابطه ی جهانشمول و فراگیر در پهنه ی گیتی
تبدیل نشده - می انگارد، و در حال حا ضر نیز آمریکا را فرو افتاده می بیند. بنظر ما،
سوای بعد روش شناختی آن، تقابل این دو نگاه - خصوصآ پس از وقایع گسترده و
خونین در منطقه ی خاور میانه و شمال آفریقا (بویژه پس از وقایع یازدهم سپتامبر
2001 و عکس العمل اضطراری و مذبوحانه ی دولت آمریکا) - بیش از پیش به
صحت و درستی نظری و عملی نظر دوم می افزاید. به عبارت دیگر، وقایع در حال
تکوین امروزی و حقایق قابل لمس پیش رو درستی این نظر را - که ضمنآ بر پایه ی
تئوری ارزش مارکس بنا شده – آشکارا تآیید می کنند. در این گفتگو سعی در طرح
تئوریک و تحلیل مختصر وقایعی است که لیبی، سوریه، و یمن را به مثابه فرایندی
نسبتآ هم جهت در رابطه ی تنگاتنگ با افول (قدرت) آمریکا در جهان بنمایاند
*******
با نگاهی گذرا به نحوه ی دگرگونی و کشمکش های خونین در بسیاری از مناطق به
اصطلاح استراتژیک جهان، بویژه منطقه ی خاورمیانه (در محافل روشنفکری و
همچنین در دیدگاه های رادیکال وانقلابی) دستِ کم به دو سناریوی متمایز می توان
اشاره کرد: (1) این که آمریکا هنوز قدرقدرت جهان کنونی بوده، و حتا حیطه ی
قدرت هژمونیک آن از دوران پاکس امریکانا (1945 – 1979) پیشی گرفته، و نیز
کماکان مدیریت جهان را در دست دارد؛ (2) دیدگاهی که، با توسل به جهان بینی حاکی
از عملکرد ارگانیک تئوری ارزش (کارل مارکس)، دوران آمریکا (و بالنتیجه قدرت
بین المللی استوار برآن) را خاتمه یافته تلقی و دوران کنونی را در تضاد با آن به شمار
می آورد. نظر نخست همانا نظری است که از دیرباز در میان چپگرایان
"سنتی" متداول بوده، وامپریالیسم را "آخرین مرحله ی سرمایه داری" و
آمریکا را کماکان قدرقدرت جهان به حساب می آورد. نظر دوم امپریالیسم را دورانی
خاص - که هنوز "سرمایه" به یک رابطه ی جهانشمول و فراگیر در پهنه ی گیتی
تبدیل نشده - می انگارد، و در حال حا ضر نیز آمریکا را فرو افتاده می بیند. بنظر ما،
سوای بعد روش شناختی آن، تقابل این دو نگاه - خصوصآ پس از وقایع گسترده و
خونین در منطقه ی خاور میانه و شمال آفریقا (بویژه پس از وقایع یازدهم سپتامبر
2001 و عکس العمل اضطراری و مذبوحانه ی دولت آمریکا) - بیش از پیش به
صحت و درستی نظری و عملی نظر دوم می افزاید. به عبارت دیگر، وقایع در حال
تکوین امروزی و حقایق قابل لمس پیش رو درستی این نظر را - که ضمنآ بر پایه ی
تئوری ارزش مارکس بنا شده – آشکارا تآیید می کنند. در این گفتگو سعی در طرح
تئوریک و تحلیل مختصر وقایعی است که لیبی، سوریه، و یمن را به مثابه فرایندی
نسبتآ هم جهت در رابطه ی تنگاتنگ با افول (قدرت) آمریکا در جهان بنمایاند
*******
اشتراک در:
پستها (Atom)