۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

سبز نئوکان (ميلتون فريدمن و عالی جناب سبزپوش)


محمد قراگوزلو


نام و شهرت ميلتون فريدمن به چند دليل مشهور و جهانی شده است:
 تاسيس مکتب شيکاگو و تئوری پردازی در زمينه ی اقتصاد سياسی نئوليبرالی.
 طراحی تئوری ضد انسانی دکترين شوک.
 تاثيرپذيری مستقيم تاچريسم و ريگانيسم از دکترين پيش گفته.
 تکميل مباحث نظری مکتب ليبرالی وين (فون ميسز ـ فون هايک).
 عملياتی سازی کودتای شيلی با استفاده از برنامه ها و حضور فعال شاگردان او.
 تدوين کتاب "سرمايه داری و آزادی" در دفاع از بازار آزاد.
 دريافت جايزه ی نوبل اقتصادی سال 1976 برای تنظيم سياست های مونتاريستي، تحليل مصرف و مواضع ضد کارگری.
 مشاور اقتصادی ريچارد نيکسون و رونالد ريگان.
از همين معرفی اجمالی نيز پيداست که دست تئوری های ميلتون فريدمن به خون ميليون ها کارگر و زحمت کشی آغشته است که در جريان کودتا، خصوصی سازي، بی کارسازي، تقليل وضع معاش، انحلال اتحاديه های کارگري، پول سالاری و... قربانی نظام سرمايه داری نئوليبرال شده اند.
ميلتون فريدمن – که هوادارانش او را عمو ميلتی می خوانند – يکی از اعضای مجمع مونت پله رن سوئيس بود که در سال 1947 توسط وينستون چرچيل تاسيس شد. اعضای اصلی مجمع 37 تن از راست ترين تئوريسين های ليبراليسم بودند. کسانی همچون فون  ميسز، فون  هايک، کارل پوپر، مايکل پولانی و... که رسماً عليه دولت رفاه – و به زعم خود "سوسياليسم خزنده" - غداره کشيده بودند.
(در اين زمينه بنگريد به فصول مختلف کتاب "بحران" به همين قلم، و به ويژه فصل "نئوليبراليسم در چالش با سوسياليسم"، صص: 144-85، تهران: انتشارات نگاه).
آوازه ی فريدمن (2006-1912) زمانی از حلقه ی نئوکان ها گذشت و پنج سال بعد به دريافت جايزه ی نوبل – به تعبير شاملو جايزه  برای بهترين انشا در مدح آمريکا - ارتقاء يافت که دولت دموکراتيک سالوادور آلنده به اعتبار نظريه پردازی های مکتب شيکاگو و در جريان يک کودتای آمريکايی ساقط شد. از سوی ديگر به روايت نائومی کلاين از "سرمايه داری فاجعه"، هنگامی که حمله ی تروريستی يازدهم سپتامبر صورت گرفت کاخ سفيد از شاگردان ميلتون فريدمن پر شده بود که در ميان آنان می توان از دوست نزديک فريدمن، دونالد رامسفلد ياد کرد. گروه کاری بوش، بی درنگ، به بهره برداری از بُهت و سردرگمی عمومی پرداخت. نه از آن رو که بنا به ادعای بعضی خودشان پنهانی فاجعه را پديد آورده بودند؛ بل که به اين سبب که عناصر کليدی اين دولت [از ديک چنی تا پل ولفوويتز و جان بولتون] کارگزاران کهنه کار سرمايه داری فاجعه در آمريکای لاتين و اروپای خاوری بودند»
(Naomi Klein, 2007, PP.141-5).
به يک مفهوم انديشه  های فريدمن که در متن مکتب شيکاگو تئوريزه شده به اندازه ی تاريخچه ی ظهور و جان سختی نئوليبراليسم در هارترين ژانر سرمايه داری معاصر ريشه داشته و قدمتش به اندازه ی عمر تاچريسم ـ ريگانيسم تا مقطع علنی شدن بحران جاری اقتصاد جهانی ست. به عبارت ديگر حيثيت و دوام تئوری های فريدمن به اندازه   جنايات نئوکنسرواتيست هاست.
از طرف ديگر موسسه ی کيتو – اسپانسر جايزه ی فريدمن - يکی از چند محفل افراطی دست راستی ا ست که با وجود به حاشيه رفتن تمايلات فاشيستی نئوکان های آمريکايی و انگليسي، با بودجه های کلان تغذيه می شود و به نام دفاع از "آزادی" همچنان فعاليت می کند. دفاع رسوايی برانگيز اين موسسه از پينوشه – آن  هم زمانی که در سال 2006 به عنوان جنايت کار جنگی محکوم و دست گير شد – مويد عمق انديشه های راست گرايانه ی اين نهاد کثيف است. جايزه ی چرب و نرم "موسسه ی تحقيقاتی کيتو" - که به نام فريبنده ی "پيشبرد آزادی" تاسيس شده است - در سال جاری (2010) دو کانديدای پر و پا قرص داشت. فريد زکريا سردبير نيوزويک و يکی از مقتدايان مقدس اصلاح طلبان و ليبرال های ايرانی از غنی نژاد تا عباس عبدی و اکبر گنجی. چنان که دانسته است جايزه  پانصد هزار دلاری به عالی جناب اکبر گنجی تعلق گرفت. آن هم به خاطر پيش برد آزادي؟! جالب است. زمانی که فرهنگ لغات از درون مايه ی اصلی و هدف واقعی واضع لغت تخليه و در مفاهيم ديگری استحاله  می شود، البته چندان عجيب نيست که جايزه ی فريدمن نئوکان به گنجی سبز شبه رفرميست به اصطلاح سکولار شده تعلق بگيرد. به قول استاد و رفيق عزيزم احمد شاملو:
«آه، مختوم قلی
من گه گاه
سر دستی
به لغت نامه
نگاهی می اندازم:
چه معادل ها دارد پيروزی! (محشر!)
چه معادل ها دارد شادی!
چه معادل ها دارد انسان!
چه معادل ها دارد آزادی!
مترادف هاشان
چه طنين پر و پيمانی دارد!» (احمد شاملو، 1380، صص:2-861)

باری در جهان بنجل پروری که زيّ ما در آن سپری می شود، "انسان" برگزيده ی تايم از گنداب هنر بورژوايی ليدی گاگا و بيانسه بيرون می آيد و رقيب شان هم تا حد موسوی و رهنورد ارتقاء می يابد.

روزگار عجيبی است نازنين.
در چنين روزگاری چندان شگفت نيست که جايزه  ی "پيشبرد آزادی" از سوی يک موسسه ی نئوکنسرواتيست به يک ليبرال تازه جمهوری خواه شده ی فرو رفته در ژست سکولاريسم تقديم  شود. صرف نظر از مبلغ قابل توجه پانصد هزار دلاری – که پرداخت آن فقط از عهده ی نهادها و موسسات بورژوايی امکان پذير است – نکته ی قابل تامل هم پوشانی انديشه ها ی نئوليبرالی و ضد انسانی فريدمن و مديران کيتو با اصلاح طلبان ايرانی ست.
از سوی ديگر اهدا اين جايزه  به اکبر گنجی و تبليغ آن از سوی مديای بورژوايی مفاهيم ديگری را نيز تلويحاً و تصريحاً به ميان می کشد. تقديس گنجی توسط ژورناليست فرصت طلبی همچون مسعود بهنود چندان اتفاقی نيست!! من از سنت  متداولی که برخی منتقدان در جريان افشای سابقه ی ضد انسانی اصلاح طلبا نی همچون موسوی و کروبی... تا حجاريان و گنجی و جلايی پور پيشه کرده اند. پرهيز می کنم و به فرض ندامت، مرزبندی و پروسه مندی افکار اين حضرات به مواضع کنونی شان اشاره می کنم:
1. چهره ی محبوب فلسفی عالی جناب سبزپوش ما، کارل پوپر است. شخصيت  سياسی مورد علاقه ی او واسلاو هاول و چهره ی کارگری مورد نظرش لخ والسا است. تبليغ گنجي، به واقع ترويج منش و روش فلسفي، سياسی و کارگری اين سه مرد خبيث نيز هست. گيرم که با دريافت چنين جايزه يی عالی جناب سبز ما، يابو برش دارد که فيلسوف هم شده و گويا قرار است "مانيفست [مهمل] جمهوری خواهی "اش، برای حل بحران اجتماعی ايران نسخه يی تجويزی باشد.
2. برجسته سازی اکبر گنجي، به مثابه ی يکی از اعضای گروه پنج لندن؛ می تواند تراشيدن آلترناتيوی براي، رهبران ليبرال خيزش سبز (موسوي، کروبي، خاتمی) قلمداد شود. طرح ولايت فقيه مشروط از سوی محسن کديور و باز شدن پای مهاجرانی به موسسات نئوکان آمريکايي، حضور مستمر در تلويزيون فارسی BBC، نوشتن سرمقاله های الشرق الاوسط يکی ديگر از شواهد اين مدعاست. مضاف به اين که عضويت عبدالکريم سروش در اين گروه؛ - به عنوانی شبه فلسفه دانی که تفکر ليبرالی پوپر را نماينده گی می کند – در کنار فعاليت عبدالعلی بازرگان و پيوستن فرخ نگهدار به جمع لندنی ها سخت معنادار است.
3. حالا که جنبش اعتراضی خيابانی به دلايل قابل فهمی که طرح آن از حوصله ی اين مجال مجمل بيرون است – از جمله غيبت طبقه ی کارگر – به بن بست رسيده و رهبران خود خوانده يی همچون موسوي، به پاسخ گو کردن احمدی نژاد و باز شدن روزنامه ی ليبرال خودی رضايت داده اند و عملاً فشارهای خيابانی به تغيير سياست مداران نينجاميده است، سرمايه داری جهانی برای تحت فشار قرار دادن جناح نظامی حاکم بر ايران به برافراشتن لولوی سرخرمن گروه پنج لندن و گروه سه واشنگتن (سازگارا، نوری زاده، مخملباف) روی آورده است. آنان نگران از حوادث قرقيزستان – که کم ترين ربطی به مسايل داخلی ايران ندارد- تصاوير جديدی از ساکاشوويلی و باقی اف می گيرند و در قاب های بومی شده برای روز موعود حفظ می کنند. نگرانی بورژوازی جهانی از به ميدان آمدن طبقه ی کارگر ايران و عروج سوسياليسم جدی است.

بعد از تحرير

چنان که دانسته است تئوری های نئوليبرالی فريدمن از طريق خصوصی سازي، بازار آزاد، مقررات زدايي، اقتصاد غير مادي، بورس  بازي، تقليل دخالت دولت (حذف سوبسيدها) و شوک درمانی عملياتی شده است. دولت دهم نيز طی چند سال گذشته اين سياست ها را – به توصيه ی صندوق بين المللی پول و بانک جهانی – عملياتی کرده و با تصويب طرح هدف مندسازی يارانه ها و نئوليبراليزه کردن اقتصاد ايران، اجرايی ساخته و استراتژی ادغام در اقتصاد جهانی را هدف قرار داده است. موسسه ی نئوکنسرواتيست کيتو، با اهدای جايزه ی فريدمن به اکبر گنجی به نحوی سمبليک راه حل پينوشه يی را برای حل بحران سياسی اقتصادی ايران پيش کشيده و تلويحاً روی کرد دولت دهم به راه حل های نئوليبرالی را تاييد کرده است. فلسفه ی اصلی اين جايزه همين است.

منابع:

شاملو. احمد (1380) مجموعه آثار احمد شاملو، دفتر يکم، اشعار، تهران: انتشارات نگاه.
قراگوزلو. محمد (1388) بحران، نقد اقتصاد سياسی نئوليبرال، تهران: انتشارات نگاه.
Klein Naomi (2007) The shock Doctrin – The rise of disaster capitalism, knop Canada.
9 اردیبهشت 1389

نماينده رودسر و املش خبر داد: قرارداد 30 میلیارد تومانی با سپاه پاسداران برای سد سازی




خبرگزاري فارس
نماينده مردم رودسر و املش در مجلس شوراي اسلامي گفت: 200 نماينده مجلس نامه خطاب به رئيس جمهوري در جلوگيري از واردات برنج و چاي را امضا كردند.

به گزارش خبرگزاري فارس از املش، اسدالله عباسي صبح امروز در جمع اعضاي شوراهاي اسلامي شهر و روستا از آغاز عمليات اجرايي برخي راه‌هاي ارتباطي اين شهرستان در سال آينده خبر داد.
...
نماينده مردم رودسر و املش در مجلس كلنگ‌زني آغاز عمليات اجرايي ساخت سد پلرود را از اقدام‌هاي مهم در روزهاي اخير ذكر كرد و گفت: براي ساخت اين سد 30 ميليارد تومان اختصاص يافته و در مدت پنج سال توسط قرارگاه خاتم‌الانبيا (ص) ساخته و به بهره‌برداري مي‌رسد.
عباسي از گازرساني به هشت روستاي منطقه البرز املش خبر داد و اظهار داشت: گازرساني به اين مناطق ادامه مي‌يابد.
وي با اشاره به وضعيت واردات برنج خاطرنشان كرد: با امضاي 200 نماينده مجلس براي جلوگيري از هر گونه واردات برنج و چاي نامه‌اي خطاب به رئيس جمهوري نوشته شد.
نماينده مردم رودسر و املش در مجلس اضافه كرد: در اين نامه خواسته شده تا زمان برداشت محصول داخلي برنج و چاي هيچ گونه وارداتي صورت نگيرد.
عباسي همچنين از اختصاص 4 ميليارد تومان براي احداث فاز دوم راه ارتباطي املش به شلمان در سال جاري خبر داد.
انتهاي پيام/ص

چشم های باز ندا مرا دیوانه کرد


















پنجشنبه ۹ ارديبهشت ۱۳۸۹

خانم آقا سلطان در مصاحبه با روز:

چشم های باز ندا مرا دیوانه کرد

هاجر رستمی مطلق، مادر ندا آقا سلطان، دختر جوانی که چشمان بازش در گاه مرگ، چشمان جهان را به اتفاقات ایران گشود، در گفت و گو با روزاز "باز" بودن چشمانی گفته که دیوانه اش کرده است: چشمان باز فرزند.

در حالیکه به نوشته "تایم" لحظه جان باختن ندا آقا سلطان در جریان سرکوب اعتراضات مردم ایران به کودتای انتخاباتی، شاید "پربیننده‌ترین لحظه مرگ یک انسان در تاریخ بشریت باشد"، هاجر رستمی مطلق در گفتگو با "روز" و برای اولین بار از لحظاتی سخن گفته است که فیلم جان باختن دختر جوانش را به نظاره نشست.

با مادر ندا آقا سلطان در حالی به گفتگو نشسته ام که از 30 خرداد تاکنون بارها ناچار شده است یک تنه در مقابل کسانی بایستد که به انواع دروغ ها متوسل شدند تا حکومت را از کشته شدن ندا، مبرا کنند اما هنوز کسی پای صحبت ها و درددل های این زن داغدار اما صبور و سربلند ننشسته است. زنی که لحظه جان باختن دخترکش را همچون جهانیان به تماشا نشست و عزیز از دست رفته اش سمبل مبارزه آزادیخواهی یک ملت شد.

مصاحبه "روز" با هاجر رستمی مطلق، مادر ندا آقا سلطان را در ذیل بخوانید.

خانم رستمی، فیلم جان باختن ندا را چگونه دیدید. ممکن است بگویید از این فیلم و....

با آقای پناهی بارها حرف زده بودم که ندا لحظات آخر چه گفت و چه اتفاقی افتاد اما جرات نمیکردم فیلم را ببینم. آقای پناهی می گفت "از تظاهرات خارج شده بودیم و به سمت ماشین می رفتیم که سوار شده و به منزل برگردیم که یکهو صدای تیر آمد. ندا باورش نشد که گلوله به او خورده؛ خم شد؛ نگاه کرد و فهمید چه اتفاقی افتاده و افتاد. فقط گفت : آقای پناهی من سوختم". اینها را بارها از آقای پناهی می پرسیدم و او می گفت اما تا 8 ماه فیلم را ندیده بودم. جرات نگاه کردنش را نداشتم. تا اینکه یک روز که تنها بودم جرات کردم و نگاه کردم. حالم خیلی بد شد؛ قابل توصیف نیست. آن چشم های باز ندا مرا دیوانه کرد. وقتی کسی می میرد چشم هایش بسته می شود اما چشم های ندای من باز ماند و من مطمئن ام که تا به هدف و خواسته اش نرسد بسته نمی شود. همان یکبار فیلم را کامل دیدم؛ دیگر نتوانسته ام کامل ببینم بااینکه در ماهواره ها و اینترنت و همه جا است اما سعی می کنم نبینم. مدام چشم های باز ندا و خونی که بالا آورد و جان دادن و آخرین حرفش "سوختم" با من است. همه جا و همیشه و به شدت مرا آزار می دهد. از درون ویرانم می کند. چشم های ندا خیلی اذیتم می کند. این چشم ها دنبال چرای زندگی خودش و چرای کشته شدنش می گشت و ...

گفتید که چشم های ندا تا به هدف و خواسته اش نرسد بسته نمی شود. هدف و خواسته ندا چه بود؟

ندا دنبال آزادی بود. او به عنوان یک زن، دنبال آزادی های اجتماعی و زندگی انسانی بود. همیشه می گفت: "زن و مرد هیچ تفاوتی با هم ندارند برابر هستند اما چرا در ایران حقوق زن و مرد یکی نیست. چه فرقی بین زن و مرد است؟ چرا چون زن هستم باید حجاب اجباری داشته باشم و در قانون حق من ضایع شود". ندا دانشجوی دانشکده الهیات و معارف واحد تهران شمال بود. در این دانشگاه، چادر اجباری بود و ندا نمی توانست بپذیرد و مدام می گفت در محیطی که همه زن هستند چرا باید چادر سر کنم. او سه ترم بیشتر نخواند و انصراف داد. می گفت چرا وقتی بیرون می روم باید نگران باشم که به نوع پوشش من گیر ندهند و چرا مهمانی که می روم باید استرس داشته باشم که یکباره نریزند و نگیرند و....

برای ندا در اصل برابری زن و مرد، دغدغه بود. او آزادی می خواست. بعد از انتخابات هم به هموطنانش پیوست که دنبال رای و حق خود بودند. او نیز دنبال حق خود بود و اعتراض داشت، با اینکه نتوانسته بود رای بدهد.

ندا چرا رای نداد؟ آیا آنطور که گفته شده جزو تحریمی ها بود؟

نه. ندا دنبال آزادی و تغییر بود. من شمال بودم که رای دادم و روز بعد از انتخابات برگشتم. ندا آن روز عصبانی بود. زنگ زد و گفت چند حوزه برای رای دادن رفته اما نتوانسته رای بدهد. بعد توضیح داد که در این حوزه ها نماینده آقای موسوی حضور نداشت. وقتی ندا پی گیر می شود و می گوید که میخواهم نماینده آقای موسوی را ببینم می گویند که نماینده احمدی نژاد اینجا است و بیا رای بده و او عصبانی می شود که چطور ممکن است در حوزه ای نماینده سایر کاندیداها نباشند و فقط احمدی نژاد باشد. برای همین رای نداده بود.

به غیر از 30 خرداد، به همراه ندا در تجمعات حضور داشتید؟ هرگز تصور چنین اتفاقی را می کردید؟

جو قبل از انتخابات، جو بسیار قشنگی بود. هر گز به عمرم چنین شور و حالی ندیده بودم. با اینکه در راهپیمایی های انقلاب 57 هم همیشه من و خانواده ام حضور داشتیم اما هرگز چنین چیزی ندیده بودیم و به هیچ عنوان تصور چنین اتفاقاتی را نمی کردیم. در راهپیمایی های 57 خانواده من در شمال و ما هم در شهر ری همیشه در صف اول بودیم، اما دریغ از یک خراش کوچک. هیچ جای دنیا هم یک زن را مستقیم با تیر نمی زنند. از هلال احمر یک گروهی آمده بودند برای همدردی که من به خانه راهشان ندادم و گفتم که در هیچ جای دنیا چنین کاری نمی کنند حداقل به زانو می زنند؛ قلب و سینه را نشانه نمی گیرند.

شما شکایت کرده اید و خواهان معرفی و محاکمه قاتل ندا شده اید. این شکایت در چه مرحله ای است؟

شکایت کردم؛ می خواهم قاتل ندا را معرفی کنند تا توی چشم هایش نگاه کنم و بپرسم چرا زدی؟ چه جوری زدی؟ چه حسی داری و چی نصیبت شد؟اما شکایتم به هیچ نتیجه ای نرسیده و هیچ جوابی نمی دهند. من هم شهروند این مملکت هستم. حق قانونی من است که بدانم چه کسی ندا را کشته و چه کسی دستور داده. فقط یک پرونده تشکیل شده که گواهی پزشکی قانونی هم درون آن است که علت فوت را اصابت گلوله ذکر کرده اند، اما هیچ رسیدگی نشده است.

گویا به شما هم گفته بودند که دیه بگیرید و رضایت بدهید درست است؟

جرات نکردند مستقیم چنین حرفی به من بزنند.من قبلا اعلام کرده بودم که نه دیه می خواهم و نه قاتل را قصاص می کنم. فقط به من بگویید کی زد و کی دستور داد. می خواهم چشم در چشمان آنها نگاه کنم و بپرسم چرا؟ یک بار آقای شهریاری، قاضی دادسرای جنایی به من گفت که برخی خانواده ها دیه گرفته اند. گفتم من دیه نمی خواهم. گفت دیه از بیت المال است و من هم گفتم که من حرام می دانم و اجازه نمی دهم یک ریال از این دیه به خانه ام بیاید.اما یک مساله را باید توضیح بدهم. سعی می کنند وانمود کنند ما دیه گرفته ایم یا سایر خانواده ها دیه گرفته اند. در حالیکه این دروغ است. غیر از یک خانواده، نه ما و نه سایر خانواده ها دیه نگرفته ایم و حاضر به چنین کاری هم نیستیم. من تا زنده هستم شکایتم را پی گیری خواهم کرد. هرگز عقب نشینی نمی کنم و هر کجا که لازم باشد می روم. اگر در ایران به نتیجه نرسم میروم سازمان ملل باید بیایند جواب بدهند. یک روز گفتند صهیونیست ها بودند یک روز گفتند منافقان بودند یک روز رفتند جلوی سفارت انگلیس و آرش حجازی را قاتل اعلام کردند. هر روز یک حرفی می زنند و حرف های قبلی خود را نقض می کنند. اما باید بیاورند و به من نشان دهند و بگویند قاتل ندا این است، دستور دهنده این است و.... یک روز باید به من بگویند قاتل ندا کی بود. قبری که برای ندا گرفتیم دو طبقه است. گاهی می گویم من باید الان آنجا در آن قبر در کنار بچه ام باشم اما من هستم و می مانم تا قاتل بچه ام را پیدا کنم. آخر مگر بچه های ما چی می خواستند؟ جز حق قانونی خود چه می خواستند. من وقتی به ندا می گفتم نرو؛ می گفت مگر خودت 57 نمی رفتی توی خیابان؟ حالا نوبت ماست برای آزادی این مملکت برویم و برای حقوق خودمان. خب آیا جواب این گلوله است؟ بگویند با لباس های بچه من چه کردند؟

لباس های ندا را به شما بازنگرداندند؟

اوایل شوکه بودیم اما دو هفته بعد از این قضیه رفتم بیمارستان شریعتی، دنبال لباس های ندا. گفتند اینجا نیست. گفتم مگر چنین چیزی امکان دارد؟ حداقل کتانی خونین و شلوارش را بدهید که در نهایت گفتند لباس های ندا منهدم شده و گویا سوزانده اند... من به شدت منقلب شدم؛ یاد روز اول بیمارستان افتادم و پسر جوانی که شال خونی ندا را با خود برد. من خواهش می کنم از او، هر کسی که هست شال ندای مرا به من بدهد. این شال بوی ندا را می دهد. غیر از فیلم ها و عکس های شهادت ندا، تنها یادگاری بچه ام است. این شال را به من بدهید تا با بوی بچه ام جان تازه ای بگیرم.

می خواهم برگردم به عقب و به روز 30 خرداد. خانم رستمی آن روز چه اتفاقی افتاد؟

من روز 25 خرداد با ندا و آقای پناهی رفتم تظاهرات و در یکی از کوچه های گاندی، لباس شخصی ها با موتور، دنبال ما افتادند. با ماشین برگشتیم اما ندا خیلی به هم ریخته بود و چون 25 خرداد چند نفر را شهید کرده بودند خیلی روی ندا تاثیر گذاشته بود. 180 درجه تغییر کرده بود. جمعه شب یعنی شب قبل از شهادت، یکباره از خواب پرید و گفت خواب خیلی بدی دیدم. گفت: "خواب دیدم تا صبح در میدان جنگ هستم و دارم می جنگم". روز شنبه ساعت که نزدیک 3 شد لباس پوشید که برود خواهش کردم که نرو و گفتم که حکم تیر داده اند اما گفت: "من با جوان های دیگر چه فرقی دارم آنها هم همه پدر و مادر دارند". گفتم که من به دلیل جراحی که قبل تر کرده ام نمی توانم بدوم تو هم نرو. اما جواب داد: "اگر برای تو اتفاقی بیفتد من نمی توانم تحمل کنم اما شاید تو تحمل مرگ مرا داشته باشی". ازمحمد و هدی (برادر و خواهر ندا) و دوستان ندا خواستم منصرفش کنند. اما هر چه گفتیم امروز خیلی اوضاع خطرناک است قبول نکرد و رفت در حالیکه نمی دانست چنین اتفاقی می افتد؛ هر گز تصور هم نمی کردیم. با توجه به خوابی که دیده بود نگران بودم. زنگ زدم به موبایلش و گفت که به حدی نیرو آورده اند که آدم وحشت می کند. پرسیدم چکار می کنند؟ پاسخ داد:" فکر کردی ناز و نوازش می کنند؟" دوباره زنگ زدم گفت: "گاز اشک آور زده اند و در آزمایشگاهی هستیم. سیگار روشن کرده ایم اما چشم هایمان به شدت می سوزد".

چگونه از کشته شدن ندا مطلع شدید؟

بار آخری که با او صحبت کردم از موبایل آقای پناهی زنگ زده بود. گفت که دارند به سمت ماشین می روند تا برگردند به منزل اما دقیقه یک ربع بعد آقای پناهی زنگ زد و گفت که پای ندا تیر خورده و بیایید بیمارستان شریعتی و من هم به هدی زنگ زدم و راه افتادم. یکی از همسایه ها هم با من آمد. توی راه بیمارستان، بیرون را نگاه می کردم. انگار میدان جنگ بود. رسیدیم بیمارستان. دیدم محمد عین مجسمه شده و هدی گریه می کند. تعداد زخمی ها و شهدا زیاد بود.فقط یادم است که پسر جوانی، شال خونی ندا را در دست داشت. نفهمیدم کی رفت و شال را با خود برد. دنبال ندا بودم. آقای پناهی از بالا تا پایین لباسش، خونی بود. گفت که کتف ندا گلوله خورده. گفتم : من بچه نیستم که؛بگویید چه بلایی سر ندای من آمده. که آقای پناهی زد زیر گریه. من دیوانه شده بودم. داد می زدم و فحش می دادم به خدا فحش می دادم. می گفتم خدایا به تو فحش بدهم نه به مسئولین، چون تو کاری به بنده ات نداری. دویدم سمت اورژانس و آقای علیزاده، از حراست بیمارستان آمد و گفت شما مادر هستی هر چه می خواهی بگو. گفتم می خواهم ندا را ببینم. گفت در حال جراحی هستند تا گلوله را در بیاورند. فکر می کردم ندا زخمی شده. اصلا تصور کشته شدنش را نمی کردم. دیدم که شوهر هدی زنگ زد و برادران او هم آمدند. به ذهنم خطور نمی کرد که اینها برای چی می آیند اما رنگ رضا (شوهر هدی) عین مرده ها شده بود.در حیاط بیمارستان هم گاز اشک آور زده بودند و ما در سالن بودیم که دقایقی او را بردند و بعد که آمد به هدی گفت مادرت را ببر خانه و وقتی پرسیدم آرام گفت متاسفم. نفهمیدم چی شد عین دیوانه ها فقط جیغ می زدم و می گفتم: "ندای منو کشتن" و....

پیکر ندا را یک روز پس از کشته شدنش به خاک سپردید. مشکلی بابت تحویل پیکر ندا و تشییع او پیش نیامد؟

حراست بیمارستان خیلی همکاری کرد. گویا دیده بودند که فیلم شهادت ندا روی اینترنت رفته. ساعت سه صبح از حراست بیمارستان شریعتی به شوهر هدی زنگ زدند و گفتند که جسد را به پزشکی قانونی کهریزک برده اند. بعد شنیدیم که برای تحویل پیکر ندا پول گلوله می خواهند. پدر ندا و شوهر هدی با دوستان و پسر عموی ندا رفتند و با خود پول هم بردند. ساعت یک و نیم ظهر بود که زنگ زدند و گفتند مشکلی نیست و پول نگرفته اند و جسد را داده اند. تشییع کردیم و به خاک سپردیم و رفتیم منزل هدی و در آنجا مراسم گرفتیم.

وقتی پیکر ندا را تحویل گرفتید در چه وضعیتی بود آیا او را کالبد شکافی کرده بودند؟

بالای سینه سمت راست گلوله خورده بود و به اندازه چند سانت جای بخیه بود اما قسمت پشت او سالم بود یعنی گلوله خروجی نداشت و در جراحی آن را درآورده بودند. تا جایی که ما دیدیم کالبد شکافی نشده بود.

برای برگزاری مراسم ختم و هفت و چهلم ندا مشلات زیادی ایجاد شد.ممکن است در این زمینه توضیح دهید؟

روزی که ندا را خاک کردیم چند ماشین گارد ویژه همراه با تعدادی موتور سوار در کوچه ما دور می زدند و مدام عکس و فیلم می گرفتند. در اصل ما هیچ مراسمی نگرفتیم و فقط در خانه بودیم. در اصل مستقیم به ما چیزی نگفته بودند اما مساجد را از برگزاری مراسم برای شهدا ممنوع کرده بودند و ما به دو مسجد مراجعه کردیم که گفتند وزارت اطلاعات دستور داده و نمی توانیم. مثلا برای مراسم روز سوم به مسجد نیلوفر رفتیم که استعلام کردند و گفتند به شما مسجد نمی دهیم. بعد به مسجد امام جعفر صادق در حوالی شریعتی رفتیم که مسجد قبول کرد اما ساعت 12 دیدیم که اعلامیه ندا رفته روی اینترنت.می دانستیم که جمعیت زیادی خواهد آمد و من به خاطر حفظ جان مردم کنسل کردم. برای مراسم هفت هم در خانه بودیم و فقط سر خاک رفتیم.

مراسم چهلم ندا، یادم است که به تنهایی در پارکی نشستید و شمع روشن کردید در حالیکه میر حسین موسوی و مردم زیادی بر مزار ندا رفته بودند و شما نیز از قبل اعلام کرده بودید مراسم چهلم را بر مزار ندا برگزار خواهید کرد.

برای چهلم، از پلیس امنیت آمدند و گفتند مراسم نگیرید. من گفتم من چه به بهشت زهرا بروم و چه نروم، مردم خواهند رفت و مردم منتظر من نمی مانند. گفتند شما نروید. من هم گفتم باشد فقط به خاطر مردم نمی روم. بعد شنیدم که در بهشت زهرا در گیری شده است. نمی توانستم تحمل کنم منزل ما در تهران پارس است و من رفتم پارکی در پاسداران که نزدیک منزل هدی بود شمع روشن کردم و شروع کردم به گریه و روز بعد سرخاک ندا رفتم.

و بعد هم رفتید جایی که ندا کشته شده بود.

بله رفتم و آنجا هم شمع روشن کردم. مردم هم آمدند اما از پلیس امنیت آمدند و مانع شدند. اجازه ندادند بنشینیم و همه را متفرق کردند و از ما هم خواستند که محل را ترک کنیم. اما من هر چند وقت یکبار می روم دولا می شوم و جایی که ندا افتاد را می بوسم. شمع روشن می کنم و گل می گذارم. موقع شهادت ندا، فردی دست خود را به خون ندا زده و به دیوار زده بود. می رفتم خون دخترم را می دیدم آخرین یادگاری او را که اکنون اسپری قرمز زده اند و خون ندایم هم دیگر نیست. سال تحویل هم رفتم اما به خاطر مردم کمتر می روم چون مردم می آیند و با من می نشینند و ماموران می آیند و درگیری می شود و من دوست ندارم به خاطر ندا مشکلی برای کسی پیش بیاید و کسی زندان برود. برای همین بعضی شب ها ساعت 12 می روم و....

شب جمعه آخر سال هم از حضور مردم بر مزار ندا جلوگیری کردند درست است؟

آن روز خیلی نیرو ریخته بودند. البته همیشه اینکار را می کنند و نیروهایشان مدام آنجا هستند. نیروها فقط حضور داشتند اما روز بعد سر خاک ندا رفته و پارچه ای مشکی بر سنگ قبر او انداخته و نگذاشته بودند مردم بر مزار ندا بروند و بنشینند. به مردم گفته بودند مگر ندا امامزاده است که مدام می آیید و....

در این مدت چند بار نیز به سنگ قبر ندا آسیب رسانده اند و حتی گفته شده به صورت تصویرندا در سنگ قبرش شلیک کرده اند؛ تا چه اندازه این شایعات صحت دارد؟

بهشت زهرا سنگ قبر های کوچکی دارد و ما هنوز سنگ قبر اصلی ندا را نگذاشته بودیم. سه ماه از شهادت ندا می گذشت که یکی از دوستان تماس گرفته و به خواهر من گفته بود که برخی سنگ قبرها را شکسته اند و مادر ندا فعلا بهشت زهرا نیاید. نگفت سنگ قبر ندا را شکسته اند. من رفتم سرخاک. پر از مامور بود. حالم خوب نبود. دنبال قبر ندا می گشتم. فکر کن سنگ قبر بچه ات را گم کنی. داشتم سکته می کردم. جیغ می زدم قبر ندا کو. یهو خم شدم. بالای سر قبر ندا بودم و دیدم که سنگ قبر ندا را شکسته اند و همه را برده اند. فقط یک شماره 32 مانده بود. جیغ زدم هوار زدم گفتم ندا را کشتید سنگ قبرش را چرا می شکنید. افسر نیروی انتظامی آمد تسلیت گفت و ادامه داد که ما برای برقراری امنیت آمده ایم. گفتم اینقدر بهشت زهرا بی در و پیکر است که کسی مسولیتی نمی پذیرد؟ گفت که نمی دانیم چه کسی شکسته اما فردا یک سنگ قبر جدید می گذاریم. گذاشتند و آن را هم شکستند. آذر ماه ما سنگ قبر اصلی ندا را گذاشتیم که فقط 12 روز سالم بود. شلیک نکرده بودند اما انگار که با تیشه صورت ندا را تراشیده بودند. باز از پلیس امنیت گفتند سنگ قبر را عوض می کنیم که من مخالفت کردم و گفتم بگذارید همین بماند. عوض نمی کنم.بگذارید هر کاری می خواهند بکنند. سنگ قبر را هم ببرند. ندا در قلب مردم است. من روی سنگ قبر ندا هیچ چیزی ننوشته ام. نه شهید و نه هیچ چیز دیگر و فقط نوشته ام ندا آقا سلطان و همین خود گویای خیلی چیزها است. همین اسم خود خیلی حرفها دارد.

اولین برخورد مسئولان با قضیه شهادت ندا چگونه بود؟ یعنی با شما چه برخوردی کردند؟

روز اول دو نفر از شورای عالی امنیت ملی آمدند و تسلیت گفتند. از پلیس کلانتری یوسف آباد هم آمدند و آنها نیز تسلیت گفتند. چند روز اول خبری نبود. اما چند روز بعد آمدند و گفتند که احتمالا انتقام عشقی است و شوهر سابق ندا دست به انتقام زده و ما گفتیم چنین چیزی امکان ندارد. آن زندگی تمام شده و اکنون دو ماه است ندا با کس دیگری آشنا شده و مدتی دوست بودند و اکنون به خواستگاری و نامزدی رسیده است. هر چند که عقد نکرده بودند و نامزد رسمی نبودند اما نامزد بودند و ندا مشکلی نداشت که کسی بخواهد انتقامی از او بگیرد. رفتند تحقیق کردند و گفتند حق با شماست.

و بعد خواستند که ندا را به عنوان شهید، تحت پوشش بنیاد شهید قرار دهند.

بله روزنامه همشهری به نقل از آقای زریبافان نوشته بود که اگر وزارت اطلاعات بگوید ندا ترور شده ما هم او را تحت پوشش بنیاد شهید قرار می دهیم. که من اعلام کردم ندای من همچون بقیه بچه ها شهید شده و ما نمی خواهیم تحت پوشش این بنیاد قرار بگیرد.

در این میان بازداشت کاسپین ماکان به چه دلیلی بود؟ گفته می شد با تعهد شما آزاد شده است؟

کاسپین اول خبر نداشت. همان روز اول من زنگ زدم و گفتم که ندا را کشتند. آمد و با ما بود تا شب هفت ندا که به من گفت به خاطر مصاحبه هایی که کردم ممکن است مرا بازداشت کنند. چند روز بعد بازداشت شد. از طریق مقامات امنیتی پیگیری کردم و گفتم این جوان، دو ماه است وارد زندگی دختر من شده و اصلا هم اهل سیاست نیست. در اصل کاری هم نکرده بود فقط چند مصاحبه درباره ندا انجام داده بود. تعهدی از من نگرفتند. یعنی امضایی از من نگرفتند.او هم با وثیقه آزاد شد؛ اما من هم گفتم که بعد از آزادی اگر کاسپین هر اقدامی انجام دهد مسئولیتش با من نیست و ربطی به ما ندارد. آن موقع فکر نمی کردم کاسپین از کشور خارج شود.

خانم رستمی پدر، خواهر و برادر ندا نیز فیلم جان باختن او را دیده اند و عکس ها، موزیک ها و کلیپ های مختلفی که ساخته شد و تصاویر دیگر را. ممکن است از آنها برایم بگویید و از فضایی که بر زندگی شما حاکم است؟

پدر ندا که مثل من است. یکباره چشم ها قرمز می شود و اشک سرازیر می شود. دیدن ان فیلم همه ما را به زانو در آورد. خیلی سخت است و کسی نمی تواند تصور کند دیدن لحظه جان باختن عزیزش به این صورت چقدر کشنده است. هدی همان اوایل فیلم را دیده بود. محمد هم همین طور اما به خاطر من خودداری می کنند و درونشان می ریزند. بروز نمی دهند. جلوی من گریه نمی کنند. دلمان که برای ندا تنگ می شود، می روند سراغ فیلم جان باختنش تا او را ببینند. محمد دلتنگ که می شود می رود سراغ پیانوی ندا. محمد تار و ویلون می زند و ندا پیش آقای پناهی، کلاس آواز می رفت. پیانویی را پسندیده بود و می خواست بخرد حتی جایش را هم در خانه تعیین کرده بود. بعد که شهید شد محمد پیانو را خرید و آورد گذاشت همان جا که ندا می خواست بگذارد و اکنون همانطور که می شنوید صدای همین پیانو است که محمد به آن پناه می برد. هدی مدام مرا دلداری می دهد و می گوید که به نکات مثبت فکر کن که ندا را همه مردم دوست دارند و الان سمبل آزادی مردم ماست و.... اما من یک مادرهستم. دلم برایش تنگ شده است. دلم می خواهد صدایم کند و بگوید: "مامان". لبخند های قشنگی داشت. دلم می خواهد بخندد از در بیاید و بگوید: مامان غذا چی داریم؟ منتظر آن صدا هستم و... فقط می نشینم به خدا می گویم خدایا طولانی ترین عمر را به قاتل ندا بده اما هرگز نگذار تا روزی که زنده است، روی آرامش ببیند و روزی صدبار از خدا درخواست مرگ کند. ندای من یک لحظه سوخت ولی مرا تا آخر عمو سوزاند.... زندگی ما دگرگون شده.پدر ندا و من بروز می دهیم اما هدی و محمد نه. در حالیکه هدی به شدت این مدت ضربه خورد. ابتدا ندا و بعد همسرش که دقیقا یک ماه بعد از شهادت ندا بیمار شد. رفتیم بیمارستان آزمایش گرفتند و گفتند که سرطان استخوان دارد و دو ماه بعد فوت کرد. اما هدی باز مونس من است و مرا دلداری می دهد و... اما همه احساس می کنیم که ندا حضور دارد و فقط حضور فیزیکی ندارد. او با ما زندگی می کند. سه شنبه روز تولدم بود. هرسال ندا مرا به رستوران می برد. امسال هدی مرا به همان رستوران برد و خیلی اذیت شدم هنوز باورم نمی شود. شب هدی، خواب ندا را دیده بود که برای من کادویی آورده بودو به من می گفت ندا همه جا حضور دارد و با ماست و....

خانم رستمی می دانم خیلی اذیت شدید. من پوزش می خواهم از اینکه مجبور شدید همه اینها را مرور کنید. در پایان اگر حرف خاصی دارید بفرمایید.

نه این چیزها، جزوی از زندگی ماست. جزوی جدا نشدنی که همیشه و در تمام لحظات با ما است. اما اینجا می خواهم از همه مردم تشکر کنم و از همه محبت ها و همدردی ها و روحیه ای که داده اند و می دهند. از همه هنرمندان تشکر می کنم. ازهم وطنان خودم که ده ماه است پا به پای من در بهشت زهرا و محل شهادت ندا هستند با اینکه مامورها هستندو مدام فیلم می گیرند اما مردم می آیند و به ما روحیه می دهند. نمیدانم چکار باید بکنم در مقابل این همه محبت و چگونه تشکر کنم. از هم وطنانم در خارج از کشور و مردم دنیا تشکر می کنم که ما را تنها نگذاشتند. از کسی که تابلوی نگاه آخر ندا را کشید و این تابلو و این نگاه خیلی مرا اذیت کرد، از شهردار میلان که به یاد ندا درخت کاشت و از همه کسانی که برای ندا خواندند. دو کار را روی من تاثیر گذاشت. یکی آنکه می گوید آزادی خون می خواهد و ندا خون داد برای آزادی" و دیگری آهنگی که می گوید" ندا نترس، ندا بمان".... همه این ها به ما روحیه می دهد و و باعث افتخار ما شده است و من افتخار می کنم که ندا برای آزادی رفت. افتخار می کنم که شهادت ندا، سمبل آزادی شد. این برای من خیلی ارزشمند است و وقتی می روم بهشت زهرا و قبر دختر جوانی که فاصله زیادی با قبر ندا ندارد را می بینم که نه اسمی دارد و نه کسی سر خاکش می آید خدا را شکر می کنم که ندا را جای دیگری نبردند در همان خیابان تمام کرد کهریزک نبردند و استاد بالای سرش بود. خیلی دردناک است؛ بخصوص الان که بهار است. ندا عاشق بهار بود.بیرون که می روم یکباره می زنم زیر گریه و مردم نگاه می کنند و... فقط می گویم خدایا به مادرها صبر بده به درد مادران زندانیان برس و به درد مادران اعدامیان و....

ديکتاتورها برای ادامه حيات ننگينشان به جنگ ، فقر ، چپاول ، دورغ و۰۰۰۰نيازمندند