۱۳۹۲ خرداد ۱, چهارشنبه

نیمه شب نوشته ها – 60 – بهروز سورن: ضحاک سر دوشی های خود را می خورد!



می گویند که اسب ها  در سربالائی یکدیگر را گاز می گیرند. حکایت جمهوری اسلامی و رهبرانش این چنین است. بحرانهای داخلی و بین المللی در اوج هستند و بلحاظ اقتصادی و بدلائل چندگانه رژیم وضعیت وخیمی دارد. فقر و فلاکت بیداد می کند و تورم و گرانی مرز نمی شناسد. سربالائی موجود جمهوری اسلامی نفس گیر شده است.
عرصه بر حاکمیت جمهوری اسلامی هر روزه تنگ تر می شود. اگر چه دیروز طیف اصلاح طلب درون حکومت را بیرون راندند و آنها را در موضع نقد ولایت فقیه قرار دادند و بر صندلی متهمان در دادگاه ها نشاندند اما امروز بازوان و دست های خود را قطع می کند. بالائی ها به جان یکدیگر افتاده اند و طیف های حکومتی و حاشیه ای برای سهم بیشتر از غارت و چپاول پائینی ها یکدیگر را پاره می کنند.
اینبار اختلافات میان آنها اگر چه از سوی زحمتکشان و سرکوب شدگان نظاره می شود ولی غالبا بدون حضور آنها در جریان است و هاشمی و مشائی میبایستی روی نیمکت ذخیره ها به بازی در میان معدود کاندیداهای تائید صلاحیت شده نگاه کنند.
 نکته اینجاست که اکبر هاشمی رفسنجانی٬ رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام٬ از بنیان‌گذاران نظام جمهوری اسلامی رد صلاحیت شده است. بدین ترتیب مهر دیگری بر عدم مشروعیت این نظام توسط خامنه ای کوبیده شده است.
نیروهای انتظامی در نقاط مختلف کشور و بویژه تهران بحال آماده باش درآمده اند و شایع است که دستگیری های گسترده هواداران احمدی نژاد در نقاط مختلف در جریان است ( خبر در شبکه ایران وابسته به روزنامه ایران ) و حاکمیت برنامه ریزی وسیعی برای ایجاد فضای آرام انتخابات و گذر از این تنگنای بحرانی  کرده است.
زندانیان سیاسی در مرخصی را احضار و یا به زندان ها برمی گردانند و دو زندانی سیاسی را برای برقراری جو رعب و وحشت اعدام کرده اند. موج تهدید و بازداشت روزنامه نگاران در راه است وهمچنین اعلام شده است که پنج رسانه مربوط به حامیان دولت نیز بسته شده اند.  
قریب سه هفته به لحظه موعود انتخابات باقی است و وضعیت کنونی میتواند آبستن حوادث بسیاری باشد. بر طبق گزارشاتموجود, این حوادث و چنانچه دستگیری هواداران طیف احمدی نژاد صحت داشته باشد, میتواند مقاومت هائی را در میان آنها نیز دامن زند و میتوان گفت که لرزشی بر پیکر پوسیده استبداد خواهد انداخت.
با توجه به شرایط و قرائن موجود و علیرغم اوجگیری بی سابقه تورم و بحرانهای چندوجهی سیاسی اجتماعی و اقتصادی, این احتمال که جوششی نوین در میان پائینی ها ( بخوانید مردم ) شکل بگیرد و اعتراضاتی گسترده در نفی انتخابات فرمایشی استبدادی موجود را شکل دهد محتمل بنظر نمی آید. بویژه اینکه حافظه تاریخی مردم کشورمان هنوز عملکرد دولتهای هاشمی و احمدی نژاد را در خاطره دارد و یا کماکان اثرات تخریبی آن را لمس میکند.
این هر دو در بحران سازی, غارت و چپاول و کشتار اندیشه ورزان و زندانیان سیاسی سوابقی طولانی دارند و توده ها در نبود احزاب و سازمانهای مترقی در این دوره از انتخابات عرصه ای برای حضور خود نمی یابند. شعار تحریم فعال انتخابات امروزه مناسب ترین و ملموس ترین تدبیری است که میتواند در میان آنها مطرح باشد.
بر طبق معادلات کنونی و در تداوم تنش های موجود در میان بالائی ها تلاشهایی افشاگرانه نیز صورت خواهند گرفت و پرده هائی دیگر از خیانت و جنایت حکومتیان را در برابر چشمان جوانان و دانشجویان و سایر طیف های مردمی سرکوب شده قرار خواهند داد.
این احتمال که زد و بندهای سیاسی پشت پرده دوباره معادلات موجود را بر هم زند تنها در صورتی است که با حکم رهبری  این دو نفر به صحنه انتخابات برگردند که در اینصورت مهر ولی فقیه را بر پیشانی خود حک می کنند و متعهد می شوند که در مسیر سرسپردگی وی راه طی کنند. کاری که تا کنون نیز در بارگاه خمینی جلاد و نایب او انجام داده اند و در پرونده سیاه خود یدک می کشند.
22.05.2013

سنگی بر گور رفسنجانی

سنگی بر گور رفسنجانی
پ. مهرکوهی

سنگی بر گور رفسنجانی
 
سال هشتاد و چهار خورشیدی- اسلامی بود و زمان ِ کمی پیش از انتخابات ِ رییس جمهوری در ایران. تله ویزیون ِ ایرانیان ِ برلین گفت و گویی داشت پیرامون انتخابات با یکی از آقایانی که زمانی انقلابی گری می کرده است و اکنون از سر ِ جبر ِ روزگار ناچار شده بود کوتاه بیاید و به ملی گرایی بسنده کند. یکی از همان هایی که پیشتر و در زمان شاه از مصر و دیگر کشورها پول می گرفتند تا سند سازی کنند و در نوشته هاشان یک نام ِ جعلی را به جای نام ِ شاخآب پارس به کار ببرند. سوای واقعیت های تاریخی نام شاخآب پارس بوی ناسیونالیسم ایرانی را می دهد و این نکوهیده است! ولی آن نام جعلی بوی انترناسیونالیسم می دهد. به برداشت رفقا مقدرات تاریخی ی انسان این است که خودرو  ِ تک تاز ِِ انترتاسیونالیسم، صلح، دوستی، برابری و برادری تنها و تنها از نقاطع ناسیونالیسم ِ عرب وارد خیابان خیر و نیکی ی کمونیسم می گردد. پس اگر به واقع نگاه کنیم در می یابیم که مردم ما میان دو شر، میان نکبت آخوندی و نکبت لنینیستی بد را گُزیدند و نه بدتر را. دست کم زمانی که همین آقای خامنه ای، به دوران ریاست ِ جمهوری اش، به لیبی رفته بود و در دیدار ش با قذافی، آن ابله واژه ی خلیج عرب را به کار بُرده بود، همین آقای خامنه ای محترمانه توی دهن قذافی زده بود و به او ثابت کرده بود که آن ادعایی بی بنیاد است. ولی این رفقا در خیابان های برلین و فرانکفورت و پاریس و لندن تنها برای چندر غازی حق کشور خویش چنان به رایگان واگذار می کردند که نگو. به هر رو بانوی پرسشگر از ایشان درباره ی انتخابات و چگونگی ی احتمال ِ پیروزی این یا آن نامزد ِ انتخابات پرسید. او هم کرامت نمود و مشت را باز نمود و فرمود: «وجب»! تا آدمی در فهم  ِ آن همه هنر که در وی بود درمانَد. آن بود تحلیل ِ مارکسیستی - لنینستی و تحلیل ویژه از شرایط ِ مشخص؟ حضرت با پیشینه ی چهل، پنجاه سال کارکشتگی در میدان ِ سیاست ورزی و مسلح بودن به ایدئولوژی ی دانشگرایانه اش مشتی پُز پراکنی فرمود و سپس و دلیل آورد که رژیم راه ِ دیگری برای برون رفت از بحران ها ندارد مگر رفسنجانی را بر سر ِ کار بیاورد! ولی وارونه ی خیال ِ رایج، رژیم داشت راه دیگری می رفت. اگر ایشان کمی به روند رویدادها دقت می فرموده بود، حتا در آن زمان هم، باید برای ایشان روشن می گردیده بود که رژیم داشت خود را از شر ِ رفسنجانی می رهانید و این نخستین بار نبود که رژیم ِ اسلامی سر این تحلیل گران و سر ِ مردم را شیره می مالید. پیش از آن و باز وارونه ی برداشت رایج، آمدن خاتمی کلاه بزرگی بود که رژیم بر سر مردم نهاده بود. رژیم خیلی بهتر از همه گان می دانست که خاتمی مرد عمل نیست و توان چالشگری و ایستادن در برابر خواسته های ولی ی فقیه را ندارد. ولی با روی کار آمدن ِ ناطق نوری، که خود را یک آیت الله می دانست، سرانجام به ایستادن وی در برابر ولی ی فقیه می توانست بیانجامد. از آن گذشته، روی کار آمدن بهکردگرایان این سود را هم داشت که با دست آنان رفسنجانی رسوا می شد و زمینه ی زمین زدن اش بهتر فراهم می آمد و آن کار هم شد. دیگر ولی فقیه نیازی نداشت که خود را درگیر با این جانور  ِ نفتخوار کند. به روندی که رژیم اسلامی پیموده است نگاهی بیافکنیم: با کمک و همدستی نهصت آزدای و جبهه ی ملی از شر خطری که دار و دسته ی بختیار می توانستند بیافرینند و ملی گرایی را در میان ایرانیان ترویج دهند راحت شد.‌ آقای خمینی در همان پاریس به دکتر برومند و دیگران گفته بود: « من جبهه مپهه سَرَم نمشَد». ولی «جبهه مپهه» چی ها عتاب آقا را به حساب مهر و محبت وی گذاشته بودند! رژیم با کمک نهضت مثلا آزادی و دار و دسته ی دکتر پیمان جبهه ی ملی را کنار گذاشت. پس از آن به کمک باهمآد توده و اکثریت از یک سو و داردسته ی بنی صدر و حبیب الله پیمان و دانشچویان دروغ پرداز به کار نهضت آزادی پایان داد. با کمک دار و دسته ی آدم کش ِ عباس زمانی (ابو شریف) از شر دار و دسته ی چمران رهایی یافت. با کمک توده ای ها، اکثریتی ها و سفارت شوروی دندان ِ لق قطب زاده و نیز بنی صدر را کند و دور ریخت و هم چنان در سرکوب ِ بنگاه ویدئوژیک آقای رجوی از کمک سد در سدی رفقا بهره گرفت. با کمک دار و دسته منتظری و روسوفیل ها زمینه ی کوبیدن هواداران آقای خویی را فراهم آورد. این که چپی ها امروز آخوند منتظری ی آدم کش را تا آسمان هفتم بالا می برند یک نشانه ی دیگر از پس مانده گی ی آقایان ِ یبشتازان پرولتاریا است. هنوز هیچ یک از ایشان از خود نپرسیده اند آن سید مهدی هاشمی از کجا آمد؟ هنوز، حتا آن آقایان اسلامگرایی که از رژیم جدا شدند، یه این اشاره نکرده اند چرا و برای چه سید مهدی ی هاشمی، که چندگاهی در عراق راننده ی آقای خمینی بود، به ایران آمد؟‌ رژیم اسلامی برای سرکوب هواداران آقای آیت الله خویی به شیخ منتظری که در این کار سر رشته داشت و آلوده ی این کار بود نیاز داشت. با فتوای وی بود که آقای آیت الله شمس آبادی نماینده و وکیل آیت الله خویی را کشتند. منتظری هرگز از این کار زشت خود پوزش نخواست. و در کتاب اش هم به توجیه زشت آن آدم کشی پرداخت و گفت و نوشت که هواداران اش می خواستند درسی به آیت الله شمس آبادی بدهند و او را بترسانند و قصد کشتن او را نداشتند! در حالی که آن سه هودار ِ آقای آخوند منتظری درست به همان شیوه ای که در فیلم «پدر خوانده» دیده ایم دوتن در صندلی های پشت ِ خودرو نشسته بوده اند و آیت الله شمس آبادی در صندلی ی جلو  و در کنار راننده، که تناب را از پشت به گردن اش انداخته و آنقدر کشیده بودند تا بمیرد و او مرد. بقیه ی آن داستان جای گفتن اش در این جا نیست.
همان شیخ منتظری بود که پس از کشتار های سال ِ ٦٠ به توجیه آن پرداخت و بی شرمانه تر از هر کس دیگر در نماز جمعه گفت: «ماناچاریم این ها را بکشیم». آن چپگرایانی که امروز همراه با دار و دسته های قدرت باخته به بزرگ کردن شیخ منتظری می پردازند خواه ناخواه در آدم کشی هایی که وی و دار و دسته اش، چه پیش و چه پس از سال ِ سیاه کرده اند، خود را هنباز می کنند. و این هم نشانی دیگر از پرت بودن رفقا است. پس از آن که سدای هواداران آیت الله خویی خفه شد  نوبت حذف خود منتظری هم فرا رسید و این هیچ ربطی به ایستاده گی و یا واکنش او در برابر اعدام های سال ٦٧ نداشت و ندارد. من در یک دو جای دیگر هم به این اشاره کرده ام. هر آخوند دیگری هم در موقعیت شکننده ی او قرار می گرفت یک شبه آزادیخواه می شد. به هر رو آن کشمکش ها در سال های آغازین رهبری آقای خامنه ای کمی فروکش کرد ولی آتش بسی هم به پا نشد. در این دوران آتش بس سید احمد خمینی حذف شد. پس از خذف او، حذف ِ حذف کننده اش در دستور کار قرار گرفت. آن کشتار های زنجیره ای را به این هدف انجام دادند، که هم آن که باید حذف شود را خذف کنند و هم گروهی آدم مزاحم را. بهانه ای برای حذف ِ حذف کننده می بایست داشته باشند. سپس با کمک دار و دسته رفسنجانی به کوبیدن جناح مثلا چپ، مجاهدین انقلاب اسلامی، اوباشی مانند بهزاد نبوی، حجاریان، آرمین،..... و،  پرداخته شد. پس از چندی چپ گرایان در پوست و کالبی نو به میدان آمدند تا در راندن رقیب همیشه دردسر ساز دیرین، هاشمی رفسنجانی، نقشی بازی کنند و کردند. نقش اشان داشت به پایان می رسید که به اشتباه خویش و بازی خوردن اشان و وجهه اشتراک هایی که با رفسنجانی داشنتند پی بردند. دیر شده بود. در سال ٨٨، رفسنجانی نشان داد که همه ی تخم مرغ هایش را در یک سبد نمی خواباند. و از هیچ گروهی سد در سد پشتیبانی نخواهد کرد. دور ِ ریزش رفسنجانی از دوره ی دووم رییس جمهوری اش آغاز شد و از آن هنگام تا امروز شتاب بی پایان گرفت. او از سال ِ گذشته کوشش های فراوانی برای برگرداندن آب رفته به جوی آغاز کرد. دیدار اش با رهبران موءتلفه در این راستا بود. یکی دو هفته ای پیش از وارد شدن به گود ِ انتخابات ِ امسال، از شورش پس از انتخابات سال ِ  ٨٨ به نام فتنه یاد کرد. آن هم کمکی نکرد. رفسنجانی خیلی خوب می دانست اگر در سال ٨٨ به نکوهش «جریان فتنه» می پرداخت، باز هم قدرت گرایان در درکردن او از پهنه ی قدرت کوتاهی نمی کردند و این ادعا که او در «جریان فتنه» به انقلاب اسلامی و آرمان هایش پشت کرده بهانه ای بیش نبوده و نیست. در هر صورت او را به بهانه ای دیگر بیرون می راندند. دوران رفسنجانی به سر آمده است ولی او در پذیرش این مهم ناتوان است. این شیفته ی قدرت هرچه بیشتر از قدرت رانده شده بیشتر خواری هایش را به نمایش گذاشته است. این که درست ساعتی پیش از پایان ثبت به او پروانه ی ثبت نام داده می شود نهایت خوار کردن او است. ولی او این خواری می پذیرد. این انتخابات میدانی است برای یک دست شدن قدرت. همه ی داده ها گواه بر این بود که این انتخابات سنگی است بر گور رفسنجانی. سال ها برای راندن او از قدرت همه کوششی انجام گرفت. حال که او وام مانده بیایند و دست اش را بگیرند و پا به پا از یله های قدرت اش بالا ببرند؟ پا در میانی ی رهبر جمهوری ی اسلامی هم کمک زیادی به او نخواهد کرد. سنگی پیش از این بر گور او نهاده شده است، حتا اگر همین فردا به یاری ی یک رشته امدادهای غیبی روز او دگرگون و او رییس جمهور شود! و امروز هم گویی نیرو های ناهمسازوار با رژیم ِ اسلامی در آنجا ایستاده اند که در سال ِ هشتاد و چهار ِ خورشیدی- اسلامی. پیشرفتی پدید نیامده است. خویشکاری اپوزیسیون ِ واپس مانده ی برون مرزی آلوده در این بازی هم این است که به گونه ای سر مردم را با این بازی ها به سود قدرت داران گرم کند. این انتخابات درست مانند همه ی انتحاب بازی های پیشین نشان داد که نیروی های ناهمسازوار با جمهوری ی اسلامی تا چه اندازه از مرحله پرت اند. جمهوری اسلامی ی راستین پس از انتخابات ٩٢ آغاز خواهد شد. آن چه تاکنون بوده پیش در آمدی بیش نبوده است. از این پس است که حاکمیت یک دست تر می شود. من در نوشته ای به تاریخ پنجم فوریه نوشتم،(خواهشمندم نگاه کنید به « ایستگاه ِ یکم ِ حاشیه» در عصر نو (http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=25353): «چیزی در حال پایان گرفتن است و چیز دیگری در حال نمایان شدن. این نشان ِ آن است که آن غول ِ پنهان، آن شعبده بازی که از پشت این میدان ِ نمایش را تماشا می کند و به گونه ای در گرداندن آن دست دارد، ولی تا کنون دست ِ خود را رو نکرده، آن کسانی که در سایه ی نمایش های گوناگون ِ سی و اندی ساله ی گذشته بالایش یافته اند، آن گروه ِ قدرت یابنده ای که خود را شایسته ترین ها و سزاوارترین می داند، آنان که به عروسکان دست آموز برای چندگاهی میدان داده بوده اند تا میدان ِ سیاست را گرم نگاه دارند، از راه می رسند. آن کس که خود را ناجی ی ما می خواند برای آن می آید تا با شمشیر اش داد را میان ما قسمت کند و آن داد دهشتناک تر از بی داد خواهد بود، چنان دهشتناک که کِلک به دستان ِ خوش خرام از تعریف ِ واژه ی قُلدر که در هفتاد سال ِ گذشته به کار بُرده اند باز خواهند ماند.».

اولین واکنش خانواده هاشمی پس از اعلام رسمی اسامی نامزدها

کوسه که خَر می‌گرفتی همه عمر، دیدی که چگونه خَر کوسه گرفت!

zz-1-rafjani-
هر چه بگندد نمکش می‌زنند وای به روزی که بگندد نمک!
521987_522659751130391_2014203590_n
نمایش "انتخابِ " خودی

در نظام اسلامی ایران انتخابات واژه‌ای است بیگانه. از بدو برپایی سیستم اسلامی  که با همه پرسی در 12 فروردین 1358 برپا شد، مردم  در انتخاب سیستم دلخواه خود، اختیاری نداشتند. خمینی با هراس از انتخاب مردم، قبل از رأی‌گیری به آنها هشدار داد: «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد». اکبر رفسنجانی در نماز جمعه 26 تیرماه 1360 دَم براورد که: «اینها (منظورمخالفا ن  نظام اسلامی است) جامعه شناسی کشور ما و ملت ما را بد خوانده اند.این مردم از طریق دین، قرآن، مسجد، حسینیه، امامزاده، امام، مدرسه فیضیه و نماز جمعه  و چیزهایی از این قبیل با مسئوولان کشور  مرتبط هستند... اینها (منظورمخالفان رژیم اسلامی است) برای دلسرد کردن مردم وقتی "ا نتخابات" شروع شد، طرق معمول غرب را پیمودند. در اولین "انتخابات" ضربه ای کاری خوردند، 5/98 درصد مردم که در دنیا چنین رأیی را انسان نمی تواند پیدا بکند. به فکر افتادند در"انتخابات" بعدی... دیدید اولین تحریم در "انتخابات" خبرگان و بعد قانون اساسی...  به عنوان اینکه "انتخابات" آزاد نیست».
ملایان مفهوم و معنی انتخابات را نفهمیدند. شعار و خواست مردم قبل از انقلاب « اتحاد، آزادی، استقلال" را فراموش کردند. از آغاز، انتخابات در این رژیم اسلامی آزاد نبود و هر چند وقت یک بار به صورت نمایشی یکی از خودی ها را در این نمایش علم می کردند.        
شالوده این افکار و بنیان این اعمال را در قانون اساسی رژیم اسلامی می توان یافت:  
«فصل اول اصول کلی: اصل پنجم، « در زمان غیبت حضرت ولی عصر... در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و   امامت بر عهده فقیه... است»؛
فصل پنجم: اصل پنجاه و هفتم، «قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران عبارتند از قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضائیه که زیر نظر ولایت امر و امامت است ... اعمال می گردند»؛
و فصل هشتم دراصل یکصد و دهم، با خواندن «وظایف و اختیارات رهبری...» را می توان دریافت که انتخابات تا چه اندازه در نظام ولایت فقیه بی معنی و بی اعتبار است.
زمامداران رژیم اسلامی با این قوانین بود که مردم را از صحنه اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی بیرون راندند و خود  با میدان داران ، میداندار  جامعه شدند و ساختار سرکوب  و جنایت را با حمایت "ولایت فقیه " بنیاد نهادند. همانها امروز درباره  تقلب در "انتخابات " و سرکوبگری «رنگ» سخن پردازی  می کنند و هر جا  کم می آورند و قافیه را می بازند از احمدی نژاد که فردی از قماش خودشان است مایه می گذارند و او را مورد حمله قرار می دهند.  تدبیراندیشان، به دنبال چاره جوئی برای " انتخابات آزاد " در پی شکافتن حصر و آزادی زندانیان رنگین هستند. (جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران  از سی و یک سال پیش خواهان آزادی  همه زندانیان و تأمین آزادی های سیاسی بود وهست).
همین ها اگر روزی که  ریاست جمهوری، نخست وزیری، ریاست مجلس، وزارت، وکالت، مقامات  بلندپایه و پست های دانشگاهی و اداری را در دست داشتند، به جای مشارکت نمایشی در دستیابی برای مقام "بدون قدرت"،  تدبیر و خرد را به کار می گرفتند و از حقوق و منافع ملت دفاع  می کردند و قانون اساسی را همراه با قوانین ضدانسانی مجازات اسلامی و هم چنین اختیارات بی حد و حصر  "رهبر" و "ولایت فقیه" را زیر سئوال می بردند، امروز  برای یافتن راه چاره از این تنگناهای ناگزیر، به هر دری نمی زدند. راست گفته اند که: «خود کرده را تدبیر نیست».       
به خاطر بیاویم بازداشت، شکنجه، ترور واعدام هزاران انسانی را که بی گناه و تنها به دلیل دگراندیش بودن تار و مار شدند. از  یاد نبریم پاکسازی سیاسی- عقیدتی استادان، کارگران، دانشجویان و  کارمندان  را. فراموش نکنیم سرکوب  جوانان، زنان، کارگران، هنرمندان، دانشجویان و وکلای دعاوی متهمان سیاسی وخشونت علیه  اقلیت های قومی و مذهبی را. به خاطر بسپاریم بستن روزنامه ها و سانسور رسانه های گروهی را. به یاد بیاوریم  تحدید و تهدید آزادی بیان و تجمع و گروه های سیاسی را. در خاطر داشته باشیم بستن احزاب و سازمان ها و کانون های سیاسی و اجتماعی، فرهنگی و هنری را . تردید نکنیم که جانیان و سرکوبگران،  بدون محاکمه و مجازا ت فقط عوض شده اند و در مقام و موقعیت دیگری در نظام به اندوختن مال و موقعیت مشغولند.
این همه اما از سال 1384 و یا 1388 و با احمدی نژاد آغاز نشد. جنایت های سازمان یافته و هدفمند از سی و چهار  سال پیش جریان دارد. عصیان و سرکشی مردم ایران و اعتراض جوانان در چهار سال پیش و سال های پیش تر، از جمله در 18 تیر 1378 (حمله به کوی دانشگاه)  علیه   خودکامگی نظام اسلامی و کسانی بود که از آغاز انقلاب در ساختار این نظام نقش  و در جنایات آن دست داشتند.
ساده اندیشان با هوچیگری شعار «میر حسین بهانه است،  کل نطام نشانه است» و هر آنچه را که مردم واقعاً  خواستار آن بوده و هستند، مانند آزادی از تعلق به رنگ ومذهب را زیرکانه از نوشتار های خود حذف کردند و تلاش نمودند تا مطالبات واقعی مردم به فراموشی سپرده شود. اینان به دنبال افردی رفتند که زیر پرچم "ولایت فقیه" و زیر سایه سنگین خمینی، همیشه و همچنان مطیع و فرمانبردار حزب فاشیستی و سرکوبگر "جمهوری اسلامی" بودند که از در رفته  و این بار با رنگی دیگر از پنجره وارد می شوند آن هم در کنار حاج آقا و حاج خانم و فریفته "فرهمندی فراگیر خمینی"! گوییا به کلی خود و خویشتن وهویت خویش را گم کرده و فریفته خمینی و اسلام  او، نام و نشان رها کرده و لچکی بر سر و  توبره ای در دست، به دنبال شکستن حصر و  به دست آوردن آزادی  هستد.
همین ها زمانی که در  کنار جنایتکاران و سرکوبگران ، آزادی دیگران را زیر پا می گذاشتند، علی اکبر رفسنجانی که در آلوده بودن دستانش به خون دگراندیشان تردیدی نیست، در 18 دی ماه 1360 نعره می زد: «رئیس دولت شما... موسوی ، سید اولاد  پیغمبر، متدین واقعاً متدین و متعبد و کسی که حاضر نیست یک قدم خلاف اسلام بردارد، گاهی که مطالب مشکوکی از لحاظ  دینی پیش می آید، می گوید، من از جهنم می ترسم  [نه از مردم] جرأت نمی کنم این تصمیم را بگیرم»!
همزمان حاج آقا و حاج و خانم هویت از دست داده و باندهای جانیان  حاضر بودند آزادی هزاران انسان را  بربایند. میرحسین موسوی جنایات را  کار قوه قضائیه می داند و یا حافظه اش یاری نمی دهد که اعدام های زمان نخست وزیری اش را به خاطر بیاورد .اما آیا او صدای حقارت بار علی اکبر رفسنجانی جنایتکار را هم در اول آبان 1360 نشنید که هوار می زد: «...مسأله گروهک ها و محاربان... که خوشبختانه با زحمتی که برادران کمیته، پاسدار،  بسیج، دادگاه های انقلاب  با کمک سازمان اطلاعاتی ...، به آسانی و به سرعت مسأله اینها حل شد و امروز گزارش های مطمئن به ما می گوید که نیروهای اصلی اینها، بیش از نود درصد شان نابود شده اند یا بازداشتند و یا اعدام شده اند»؟!
برای کمک به حافظه میرحسین موسوی و منتقدان مذهبی این رژیم، باز هم گفته های  علی اکبر رفسنجانی را در نماز جمعه  30 مرداد  1360 یادآوری می کنیم که عربده می کشید: «هر  روز در این  تهران و شهرستان ها موارد زیادی دستگیری ضد انقلاب را برادران پلیس دارند انجام می دهند و بسیاری از کشفیات را دارند می کنند و حرکت بهتر شده».  یا گفته های موسوی اردبیلی در 20 فروردین 1361 که درنمازجمعه داد می کشید: «... قوه قضائی هم  شب   و روز مشغول کار است، بگذار دشمن هر چه می گوید، بگوید. دشمن می گوید ایران در اعدام ها طغیان می کند.»
اینک باز نمایش "انتخابِ" یکی از خودی ها آغاز شده. اعدام های سال های 60، بازداشت ها، شکنجه و اعدام  و سنگسار،  ترور مخالفان در خارج و داخل کشور، انفجار در سفارت آمریکا در بیروت و مرکز یهودیان در آرژانتین، قتل نویسندگان، فعالان اقلیت های قومی (در رستوران میکونوس در برلین ) و اقلیت های مذهبی ( در مشهد) اعدام های گسترده در کرد ستان، سیستان و بلوچستان و آذربایجان، بستن  صدها روزنامه ، یورش به زنان و دانشجویان و دهها جنایت دیگر در زمان نمایش "انتخابات" از روی مصلحت و ریا فراموش می شود.  فردای نمایش، روز از نو روزی از نو!  باز هم برای یکی از جنایتکاران  خودی برنامه می چینند و او را وابسته به فلان «رنگ» قلمداد می کنند. در همین مورد علی اکبر رفسنجانی  در 7 خرداد 1361 ادعا کرد که: «... جبرئیل آمد برای رنگرزی، گفت رنگ را انتخاب کن، امام حسن سبز را انتخاب کرد و امام حسین قرمز را...»!
هستند نخودهای بی مزه هر آشی که بعد از نمایش "تحلیل" از واقعه می دهند بدون  اینکه هنر واقعی شنیدن صدای سکوت مردم  را داشته باشند. با نیرنگ، این مردم را دوباره رنگ می کنند و سینه زنان به دنبال یکی از این جنایتکاران به راه می افتند.  
هانس مُومزِن ( (Hans  Mommsen مورخ آلمانی معتقد است که: «نمی توان نابودی زندگی میلیون ها انسان را یه یک نفر نسبت داد»!  در یک جامعه بسته و وابسته به یک ایدئولوژی، همه سرکوب گران درنابودی انسان  ها شرکت دارند و جالب اینجاست که بسیاری از اینان  از کرده های خشونت بار خویش خجل هم نیستند. دو مطلب  از علی اکبر رفسنجانی  گواه این گفتار است . او در 18 دی ماه 1360 گفت: «... احساس آرامش و ثبات بیشتر از گذشته می کنیم، برای این است که کادر مدیر کشور واقعاً متحدند، امروز وزرا، نخست وزیر، رئیس جمهور، مجلس، امام جمعه ها، استاندارها، فرماندارها، سپاه پاسداران، کمیته، جهاد و سایر نهادهایی که در این کشور وجود دارند، انجمن های اسلامی، ارتش ، در رأ سشان و مرکز تصمیم گیری شان هماهنگی کامل وجود دارد. و این مسأله ای است که  پایه همکاری صحیح در این کشور گذاشته شده و تمام اینها مخلص رهبر و مرید رهبر و همه تابع رهبر، یعنی ما از صمیم دل قبول داریم رهبری را.» او دو ماه بعد درگفتاری دیگر در تاریخ 6 فروردین 1361 ادعا می کند که: «بین رهبر و مردم و مسئوولان  از یک طرف، بین خود مسئوولان ارگان های مختلف، ارتش، سپاه، شهربانی، ژاندارمری، دولت، مجلس، شورای نگهبان، شورای قضائی، دادگاه های انقلاب، نهاد های انقلابی از یک طرف [ ازطرف دیگر] انچنان صفا و صمیمیت و همکاری در فضای پاک اسلامی  و با الهام از اخلاق و دستورات اجرائی اسلام وجود آمده که فوق العاده زیبا و عمیق است.» 
آنچه درباره  نمایش«انتخابِ» خودی آورده   شده، تنها اشاره ای به گوشه ای از واقعیت دهشت زایی است که  سی و چهار سال است گریبان ملت ایران را گرفته.  چاره چیست؟ درسی است که باید از  ملت " گواتمالا " بیاموزیم.
اخیرا خبرگزاری های جهان گزارش  دادند که «این اولین بار است که رهبر یک کشور به جرم جنایت و نسل کشی در کشور خودش (گواتمالا) گناهکار شناخته می شود».                
مترسکان خود را برای راه یابی یه  مقام " بدون قدرت " با " صورت هایی عاری از سیرت " آماده کرده و موقعیت طلبان و عافیت جویان ، از" ظن خود یارشان " شده اند.  غافل از اینکه در این سی و چهارسال ، در رژیم اسلامی ایران، همه، همه  کسانی که در حکومت و قدرت بودند و هستند،  جنایت می کردند و می کنند، و همزمان امنیت و صلح را نه تنها در ایران بلکه در منطقه و جهان تهدید می کنند. به قول حافظ:« چون نیک بنگری همه تزویر می کنند.»
خرداد 1392 / مه 2013
* دبیر جامعۀ دفاع از حقوق بشر در ایران