۱۳۹۴ مرداد ۲۴, شنبه

یونس پارسابناب: تلازم میان آزادی و برابری - از انقلاب کبیر فرانسه تاکنون


 تلازم میان آزادی و برابری
از انقلاب کبیر فرانسه تاکنون
درآمد
- در عرض یکسال گذشته تعدادی از رفقا و هموطنان علاقمند و همچنین تعدادی از شرکت کنندگان در اتاق های پالتاکی ، سمینارها و کنفرانس اخیر فوروم در نیویورک یک سری پرسش های مناسب و بجائی درباره مطالبی که نگارنده ارائه داده اند ، مطرح ساخته اند که فوق العاده حائز اهمیت می باشند . از این شماره به بعد در این نشریه بعد از طرح یکی از این سئوال های مهم به ارائه پاسخی که می تواند به نوبه خود بحث انگیز هم باشد ، می پردازیم .
پرسش : شما در نوشته ها و سخنرانی های خود همیشه به اهمیت کلیدی انقلاب 1789 فرانسه که به تمام معنی یک انقلاب بورژوائی ( سرمایه داری ) بود ، اشاره کرد و به تاثیرات آن حتی در وقایع اخیر جهان ، تاکید می ورزند . علاقه دارم توضیح و تفسیری بیشتری از شما را در مورد این مطلب ، داشته باشیم .
پاسخ به تفسیر: در شکل گیری و تکامل تاریخی ساختار دنیای مدرن ، سه انقلاب بزرگ به نوبه خود نقش های کلیدی و مرکزی داشته اند : انقلاب فرانسه ، انقلاب اکتبر روسیه در 1917 و انقلاب چین در 1949 . نگارنده در مقالات متعدد ی به بررسی و تفسیر نقش های با اهمیت و تاریخ ساز انقلابات روسیه و چین در پیشبرد جنبش های توده ای رو به سوسیالیسم در تاریخ نزدیک به صد سال گذشته ( بویژه در کشورهای در بند پیرامونی جهان ) پرداخته است . در اینجا به طور اجمالی نقش مرکزی انقلاب فرانسه در ساختمان دنیای مدرن امروز ( منجمله در فورماسیون اندیشه های رو به سوسیالیسم در درون جنبش های توده ای ) را مورد بررسی و توضیح بیشتر قرار می دهیم .
- انقلاب فرانسه با ترویج و گسترش اصول و ارزش های آزادی و برابری و برادری ( به گویش امروزی یعنی " همبستگی " ) چارچوب مدرنیته ( تجدد طلبی ) را در دنیای مدرن ، به نظم کشید . این نظم در درونش یک تلاقی اساسی بین ماهیت آزادی و ماهیت برابری را حمل می کرد که حل آن به نفع بشریت زحمتکش از طریق تلازم و تلفیق میان آزادی و برابری ، هنوز هم بعد از گذشت 230 سال از وقوع انقلاب فرانسه ، به قوت خود در برنامه های مبارزاتی نیروهای چپ رادیکال مطرح است . در طول این مدت زمان مولفه های عدالت اجتماعی بر اساس اصل برابری ( که کسب آنها بشریت زحمتکش و دیگر سمتدیدگان جهان را به سوی تمدن عالی تری = مدرنیته سوسیالیستی = سوق خواهد داد ) دائما در تلاقی ، تقابل و تضاد با بخشی از ارزش های آزادی عصر سرمایه داری ( مثل آزادی بی قید وشرط در نوع و مقدار مالکیت خصوصی ) قرار گرفته اند . ولی امروز بر خلاف دوره های گذشته دنیای مدرن ، ضرورت ایجاد تلازم ( لازم و ملزوم و مکمل بودن ) میان آزادی و برابری در وجدان بشریت زحمتکش و در استراتژی مبارزاتی چالشگران سرنگون ساز ضد نظام به یک امر تعیین کننده در امر بدیل سازی ، تبدیل گشته است .
- انقلاب فرانسه با اینکه ریشه های شجره ای و پیشینه تکامل اندیشه ها و جنبش های سوسیالیسم را در دامن خود حمل کرد ولی حتی در فاز رادیکال رشدش ( دوره ژاکوبین ها ) نه تنها نتوانست از طریق ترویج و تبلیغ اصل برادری ( همبستگی ) به تلازم میان آزادی و برابری دست یابد بلکه از حق مالکیت خصوصی حمایت کرده و آن را  یک اصل " مقدس " محسوب داشت . ژاکوبین ها ودیگر رهبران رادیکال انقلاب فرانسه با اینکه به ارزش های برابری و آزادی اعتقاد صادقانه داشتند ولی تصور بی نهایت محدود و موهومی از مالکیت بورژوازی داشتند . انگاشت آنها از مالکیت خصوصی در سرمایه داری فقط محدود به مالکیت خصوصی مزارع کوچگ عموما خانواده گی و محلاتی و یا به کارگاه های متعلق به اصناف پیشه ور در شهرها ، محدود می گشت . آنها به خاطر محدودیت های شخصی تاریخی و زمانی خود قادر نبودند درک کنند که چگونه سرمایه داری در جریان رشدش با ادغام ، انباشت و گسترش بیشتر حرکت خود ( گلوبالیزاسیون ) ، تمرکز فراگیر مالکیت عظیم سرمایه داری در دست اقلیت کوچکتری را اجتناب ناپذیر خواهد ساخت .
- علیرغم این محدودیت ها ، انقلاب فرانسه فقط با پیروزی بورژوازی به پایان عمر خود نرسید بلکه راه را برای تکامل پروسه تجددطلبی به پیش ، همواره ساخت . امروز نظام سوسیالیسم که به عنوان یک مرحله متمدن تر در مقام مقایسه با سرمایه داری واقعا موجود توسط آزادیخواهان برابری طلب مورد شناسائی قرار گرفته است ، دقیقا ارثیه گرانبهای بیداری و آگاهی فزاینده توده های عظیمی از مردم در ارتباط تلازم و تلفیق میان آزادی و برابری از طریق همبستگی است . به عبارت دیگر تلاقی و تقابل بین آزادی و برابری زمانی به تلازم و تلفیق و هم خوانی میان آنها منجر می گردد که مالکیت بورژوائی بر منابع طبیعی و تولیدی در دست اقلیت معدود به نفع توده های عظیم زحمتکش و ستمدیده ( که اکثریت وسیعی را در جهان تشکیل می دهند ) از ورای انگاشت و پراتیک اصل همبستگی ، مصادره  گردد .
- تاریخ تلاقی و کارزار میان حکومت های اقتدار گرای متعلق به طبقه فرادست که پیوسته خواهان ابدی ساختن تلاقی و تضاد میان آزادی و برابری هستند و توده های فرودست کار و زحمت که طالب تلازم و امتزاج و تلفیق میان آزادی و برابری هستند ، قدمتی به درازای نزدیک به 230 سال ( از وقوع انقلاب کبیر فرانسه در 1789 تاکنون ) دارد . این تلاقی و کارزار هیئت های حاکمه ( بالائی ها ) را پیوسته به تحکیم پایه های سلطه گر طبقاتی خود و توده های ستمدیده و زحمتکش ( پائینی ها ) را به عصیان ها ، جنبش ها و انقلابات رهائیبخش علیه سلطه گریهای سیاسی و استثمار طبقاتی ، برانگیخته و به نظر این نگارنده امروز تم کلیدی تاریخ پر فراز و نشیب مبارزه در راه تلازم و ادغام میان آزادی و برابری را در سراسر جهان که هنوز هم ادامه دارد ، تشکیل می دهد .
- تاریخ نشان می دهد که بعد از عروج سرمایه داری و تکامل آن به قله سرمایه داری رقابتی عصر لیبرالیسم در دهه های بلافاصله بعد از انقلاب فرانسه اندیشه اصل آزادی در اصالت فردیت و نقش فرد در تعیین سرنوشت خویش ، بطور گسترده رواج یافته و توسط نیروهای سکولار برآمده از انقلاب فرانسه وسیعا تبلیغ گشت . این اصل ظرف مدت کوتاهی مقبولیت بین المللی بویژه در کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی پیدا کرد . تحت تاثیر این اصل مبارزات ملت های اروپائی بر ضد سلطه کلیسا از یک سو و نظام های خودکامه گوناگون نیمه بردگی ، فئودالیته و پادشاهی های مطلقه از سوی دیگر به پیش رفته و به پیروزی های قابل ملاحظه ای در اروپای آتلانتیک و اسکاندیناوی و آمریکای شمالی ، رسیدند . علیرغم این پیروزی ها از همان اوان بر چالشگران جنبش های رهائیبخش روشنگری که از بقایای بخش رادیکال انقلاب فرانسه بودند ، معلوم و محرز بود که ضرورت تلازم و پیوند میان آزادی و برابری امری اجتناب ناپذیر در پیشرفت مدرنیته به پیش است و تحقق این تلفیق و پیوند مستلزم نه تنها رهائی انسان از ظلم و سلطه سیاسی سلطنت های مطلقه بلکه رهائی از فقر اقتصادی ( نابرابری طبقاتی ) است . در این راستا است که ما شاهد امواج خروشان عصیان ها و قیام ها در کشورهای متعدد اروپا و حتی کشورهای آسیائی و آفریقائی که مورد هجوم و تاراج استعمارگران اروپائی در دوره عروج سرمایه داری صنعتی – رقابتی در نیمه دوم قرن نوزدهم قرار گرفته بودند ، می شویم .
- دقیقا در این دوره است که بورژوازی صنعتی در حال گسترش و جویای تفوق و سروری نه تنها اصل برابری و مولفه های عدالت اجتماعی را در جوامع خود به کلی نادیده می گیرد بلکه بطور یک جانبه و صرفا برای توجیه رقابت آزاد در بازار آقتصاد برای اخذ سود در جهت انباشت سرمایه و ثروت ، به استثمار سیستماتیک بیشتر کارگران و دیگر نیروهای زحمتکش خودی در کشورهای اروپای  صنعتی از یک سو و بعد  به تاراج کشورهای آفریقا ، آسیا ، آمریکای لاتین و اقیانوسیه از سوی دیگر ، دامن می زند . تحقیقا در این دوره است که سرمایه داران حامی لیبرالیسم تلاش می کنند که با استفاده از عناوینی چون " واقعیت های " قوانین حاکم بر بازار آزاد لیبرالی ( قوانین عرضه و تقاضا و " تنظیم خود بخودی " و دست های نامرئی "تعادل بخش " و کنترل کننده )ساختمان زندگی اجتماعی در کشورهای مسلط مرکز ( انگلستان ، فرانسه ، هلند و... ) و جوامع مستعمراتی و نیمه مستعمراتی کشورهای دربند پیرامونی ، که آلوده به استثمار و تاراج ، ستم ملی و فقر و از خود بیگانگی گشته بودند از انظار عمومی ، پنهان نگاه دارند . این سرمایه داران حاکم لیبرال با تقلیل مفهوم آزادی ( ارثیه گرانبهای انقلاب فرانسه و جنبش های منبعث از آن ) به آزادی رقابت در بازار سرمایه داری صنعتی نه تنها منکر اصل برابری و مولفه های عدالت اجتماعی گشتند بلکه راه را در همان " بازار آزاد " برای رشد و سلطه انحصارات و لاجرم گسترش جنگ های استعماری نوین در کشورهای دربند پیرامونی در عصر سرمایه داری انحصاری – امپریالیستی ، آماده کردند .
- در واقع قدرقدرتی و سلطه راس نظام جهانی در فاز فعلی جهانی گرائی دقیقا ریشه در شکاف عظیمی است که امروز بیش از هر زمانی در تاریخ دویست و سی سال گذشته جهان ( از انقلاب فرانسه تاکنون ) بین آزادی و برابری بوجود آمده است . روندی که بطور گریز ناپذیری به تسلط ثروتمند برفقیر ، مالک بردهقان ، حاکم بر محکوم ، کشورهای مسلط مرکز برکشورهای دربند پیرامونی ( شمال بر جنوب ) و بالاخره مهم تر و تعیین کننده تر سرمایه دار برکارگر در جهان فعلی منجر گشته است . مدافعان و حامیان برجسته اقتصاد بازار آزاد نئولیبرالی در ارتباط تنگاتنگ با نئوکان ها ( نومحافظه کاران ) و با تکیه بر ارکان های اصلی دولتی و رسانه های گروهی جاری چگونه این شکاف دائما در حال تعمیق در جوامع را ، توجیه می کنند ؟
- نئومحافظه کاران و نئولیبرال ها مدعی هستند که نابرابری ریشه در تفاوت استعدادها و رفتار افراد دارد . همه آزاد هستند در مسابقه برای کسب سود بیشتر در بازار به رقابت بپردازند . اگر تفاوت و اختلافی در ثروت و درآمد و... مشاهده می شود و تعداد بیکاران فقرا ، بی خانمان ها ، زاغه نشینان و... زیادتر می گردد ، برای آن است که آنها افرادی ضعیف ، تنبل و بی عرضه هستند و رفتاری در خور موفقیت در چنین رقابتی ندارند . مدافعان برجسته اقتصاد جهانی حاکم مثل فردریک فون هایک و میلتون فریدمن ( که امروز از معروفترین پدران معنوی نئولیبرال های نئو محافظه کار محسوب می شوند ) یک گام فراتر گذاشته و ادعا می کنند که اساسا نهال آزادی جز در خاک پاک " بازار آزاد " نمی تواند رشد کند . شایان ذکر است که پیروان وفادار هایک و فریدمن امروز با حمایت مدیران " انحصارات پنجگانه " برکلیه نهادهای اصلی دولتی ( وزارت امور خارج ، وزارت دفاع و.... ) ، رسانه های گروهی جاری و اکثر اتاق های فکری ( اندیشکده ها ) در آمریکا را تحت کنترل خود قرار داده اند . این نئوکانها – نئولیبرال ها حتی پا را فراتر گذاشته به ستیزی فراگیر علیه اندیشه ها و انگاشت های عدالت گرایانه اندیشمندانی چون جان راولز ، آمارتیاسن( که ضرورتا ضد نظام و یا طرفدار براندازی نیستند ) برخاسته اند . حامیان انحصارات پنجگانه معتقدند که هر نوع دخالت حوزه عمومی یعنی دولت در امور بازار مرگ آزادی را در پی دارد . به عبارت دیگر تضمین و تامین قوانین حاکم بر بازار آزاد سرمایه داری ، شرط وجودی آزادی در درون جامعه است . این دیدگاه بیانگر یکی دیگر از علائم فرتوتی ، پیری و بی ربطی نظام جهانی سرمایه داری و ناکامی آن در حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی است که خود بانی آنها بوده و اکنون مدتهاست که اورا در بستر یک بحران عمیق ساختاری ، فرو برده است .
نتیجه اینکه
- دقیقا به خاطر ماهیت اصل آزادی و برابری دو ارزش مهم در تلاقی با هم بوده و هنوز هم هستند که نسبت میان آنها ، پرونده ای همیشه باز در فضای فکری و سیاسی اجتماعی جوامع بویژه در 230 سال گذشته از انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 تاکنون بوده است . اکثریت عظیمی از نیروهای چپ رادیکال بویژه سوسیالیست ها و مارکسیست ها ، قائل به رفع تلاقی و ایجاد تلازم ( لازم و ملزوم = مکمل بودن ) برابری و آزادی در خدمت پیشرفت جوامع بشری بوده و امروز بیش از هر زمانی در گذشته به ضرورت این تلفیق ، اعتقاد پیدا کرده اند . این امر مهم تلفیق و تلازم میان آزادی و برابری تنها زمانی به نیروهای مادی در جوامع تبدیل می گردد که مالکیت بورژوازی انحصارات ( مالکیت فقط یک اقلیت معدود = بالائی ها ) به نفع توده های زحمتکش و ستمدیده ( اکثریت عظیم = پائینی ها ) به تمام معنی ملغی و مصادره گردد . تاریخ پانصدساله سرمایه داری به روشنی نشان می دهد که این نظام حتی در عالی ترین مرحله تکاملی و انقلابی خود در انقلاب اکتبر فرانسه نخواست و یا به خاطر ماهیتش نتوانست ، درجه ای از تعدیل در تضاد میان آزادی و برابری را به وجود آورد .
- اما اندیشه و انگاشت ضرورت تلازم و تلفیق میان برابری و آزادی در سوسیالیسم مارکسیستی ( که به عنوان مرحله ای از تکامل تمدن بشری یک مرحله برترنسبت به مرحله سرمایه داری در تاریخ جهان محسوب می گردد ) دقیقا از پروسه بیداری و آگاهی رو به رشدی سرچشمه می گیرد که ریشه هایش در سرنوشت شعار آزادی ، برابری و همبستگی انقلاب فرانسه شکل گرفته و امروز بیش از هر زمانی در گذشته ، به عنوان یک ضرورت به خواست پائینی ها در کنار چالشگران ضد نظام ، تبدیل گشته است .
منابع
1 – علی ترکمان ، "مقایسه تطبیقی اندیشه های عدالت گرایانه ،" راولز" و| اندیشه های عدالت ستیز  هایک "      در مجلهچشم انداز ایران شماره 86 تیر و مرداد 1393 .
2 – " ضمائم سخنرانان " ، در سالنامه " کنفرانس فوروم چپ " ، نیویورک 2014 .
3 – سمیرامین ، جنبش های توده ای رو به سوسیالیسم " در مجله مانتلی ریویو سال 66 شماره 2 ژوئن 2013 .
4 – ولادیمیر لنین ، " مسئله ارضی و مبارزه برای آزادی " نوشته 1906 در " مجموعه آثار لنین " به انگلیسی ، جلد 22 ، مسکو 1968 .

 خسرو شاکری که رفت 



مشکل است از کسی صحبت کنی که بسیار از او آموخته‎یی و همیشه با او در اختلاف. کسی که پیگیری و دقت نظر در کارهایش حیرت‎زده‎ات می‎کرد و هیچ کتابی از او نبود که در حین خواندنش چندین بار نتیجه گیری‎هایش عصبیت نکرده باشد، به خصوص از کسی که دیگر مقابلت ننشسته است و امکان پاسخگویی نیز ندارد. اما قرعه به نام من افتاده است و می‎کوشم عادل باشم. همان گونه که او از دیگران می‎طلبید و خود می‎خواست باشد.

مرگ آمده بود اما او قبول نداشت هر چند مطمئن بود پشت در منتظر است. فکر می‎کرد هنوز باید کمی منتظر بماند. مگر در 15 سالگی دکتر نگفته بود ده سال دیگر بیشتر عمر نمی‎کنی و از آن ده سال بیش از 50 سال گذشته بود. اگر توانسته بیش از 50 سال پشت در صبر کند پس می‎تواند تا تمام شدن و چاپ آخرین اثر منتظر بماند. برای این که معطلش کند راهی بیمارستان شد. سفارش‎های لازم را هم کرد، هم به شحصی که اطاقش را تمیز می‎کرد و هم به دوستان تا اگر اتفاقی افتاد در فکر تنظیم و چاپ کارهای باقی‎مانده اش باشند.
اما پشت در خانه نماند به بیمارستان آمد. سکته قلبی، سکته‎ی مغزی. این بار مرگ از در گذشت و وارد شد، بی آن که دکترها بتوانند کاری کنند و پیش از این که چاپ آخرین کارش را ببیند.
خسرو شاکری تا آخرین دقایق عمرش دغدغه‎ی کامل کردن تحقیقاتش را داشت. آخرین برگ برنده‎اش: تاریخ حزب توده ایران در سه جلد حاصل ده‎ها سال‎ها جستجو در آرشیوهای مختلف و پژوهش‎های مداوم.
آخرین بار در همین برلن دیدمش. با عصا هم مشکل راه می‎رفت، باید دائم دوا می‎خورد . اما ول کن نبود. صبح هنوز آرشیو اشتازی باز نشده آن جا بود و می‎ماند. با اسنادی که در اختیارش گذاشته بودند سرگرم بود تا بالاخره یکی می‎آمد و می گفت وقت تمام است، آرشیو تعطیل شده است. تازه اعتراض داشت چرا آرشیو را زود می‎بندند و جمعه‎ها بعد از ساعت چهار باز نیست. اسناد را بررسی می‎کرد تا سرنخ‎هایی بیابد که حدس‎هایش را تایید یا رد کند.
تقریبا همان بود که سال پیش در خانه‎ی خودش دیده بودم. پیرمردی شیک، پر طاقت، بشاش ، پر کار، دقیق و از همه چشم‎گیرتر مرتب و تمیز مثل خانه‎ی کوچکش که از تمیزی برق می‎زد. به کار که می‎پرداخت خستگی نمی‎شناخت. چند زبان را به خوبی می‎دانست، در نوشتن فارسی با وسواس بود. حتی سندهایی را که نقل می کرد اشتباهات متن را متذکر می‎شد، حتی نامه‎ی مصدق را.
اختلاف سنی ما زیاد نبود اما از نظر تاریخی از نسل پیش از من بود؛ نسلی که 28 مرداد را تجربه کرده بود. برای همین برای من آقای شاکری بود. برای ما که در ایران بودیم او انتشارات مزدک یا ویراستار انتشارات مزدک بود. بعد از انقلاب بود که برای ما ویراستار انتشارات مزدک شخصیت یافت. انتشارات مزدک بعدها به انتشارات پاد زهر تبدیل شد. وقتی که برای دیدن باقی مانده اسنادی که داشت و بنا بود به آرشیو برلن هدیه کند، به خانه‎‎اش رفتم با 20 - 30 کارتنی که در جلوی خانه و در انبار خانه رویهم چیده بود مشغول شدیم. در مورد هر برگ یا پرونده توضیحی داشت، گاهی با غلو (این بریده روزنامه ها خیلی مهم اند) و گاهی با متانت و شکسته نفسی (نه این‎ها را برای تحقیق شیلات تهیه کردم دیگه به این کار نمی‎رسم، بدرد نمی‎خورد؛ یا نه این‎ها برگه‎ی تحویل کتاب به پُست است که در سال 1961 چاپ کردم؛ بریزد دور).
با رفتن آقای شاکری ما نه فقط دوستی را از دست دادیم بلکه یکی از مشوقین و یاران آرشیو اسناد برلن را هم.

عدالت خواه بود و پی آن که با روشن کردن تاریخ جنبش‎های آزادی‎بخش معاصر، راه آینده را روشن کند.
فعال سیاسی بود، پژوهش‎گربود و سال‎های طولانی، از دوران جوانی، از دهه‎ی 60 میلادی پی اسناد. تاریخ که می‎نوشت، تاریخ را که بررسی می‎کرد همان جا ایستاده بود که سیاستش حکم می‎کرد؛ و فعالیت سیاسیش بر همان اساس تاریحی بود که بررسی کرده و شناخته بود. نه شخصیتش، نه سیاستش و نه فلسفه تاریخش، نه فهمش از تاریخ ساده و یک وجهی نبود. محال است و بیهوده این همه را در چند جمله و یا مقاله‎یی خلاصه کرد.
جبهه‎یی بود، چپ بود، مارکسیت بود، طرفدار راه مصدق بود. یک بار که به شوخی گفتم پس چرا این راه را اسفالت نمی‎کنند. هیچ خوشش نیامد اما یک لبخند زد و موضوع را را درز گرفت. با آن که مصدق برایش بزرگترین‎شخصیت تاریخی ایران بود هیچ دل خوشی از جبهه‎ی ملی چنان که جبهه‎ی ملی در واقع بود نداشت. یعنی جبهه‎یی نبود.
ده‎ها و ده‎ها نمونه می‎توان آورد که چپ‎ها را، مارکسیست‎ها را، کجی‎هاشان را به نقد بی‎امانی گرفته است. هیچ دل خوشی از چپ، چنان که چپ در واقع بود نداشت. یعنی چپ هم نبود. اما مصدقی بود، مصدق همیشه مورد توجه‎ترین شخصیتش بود و مصدقی ماند. این تناقض را چطور باید فهمید؟ در مقدمه‎یی که بر کار یکی دیگر از شخصیت‎های مورد توجه‎اش در سال 1355 نوشته است شاید بتوان پاسخ را یافت، آن جا که جایگاه مصدق و چپ را برای عمل امروز و فردا ارزیابی می‎کند:
"مصدق با این که کمونیست نبود، ولی همواره یک ضد امپریالیست قاطع باقی ماند، به بسیاری از مارکسیت‎های انقلابی معاصر ایران درس‎ها آموخت... در دمکراتیسم صادقانه، در بردباری و پشتکار انقلابی، در سازش ناپذیری، در دشمنی با اپورتونیسم، در مردم دوستی و صداقت با ایشان. اما مصطفی به آن چه مصدق داشت بسنده نکرد و برای ادامه راه منطقی (تاریخی) او، مصدق را "مرتفع" ساخت [چنان که پرولتاریای انقلاب، خرده بورژوازی دمکراتیک انقلابی را مرتفع می‎سازد] و ... و جبهه‎ی ملی را نفی کرد، چیزی که مدعیان "مارکسیسم لنینیسم[استالینیسم مائوئیسم] هشت دست و پا به آن آویزانند!" (1).

به قول قدیمی‎ها ستیهند بود، جنگی بود. آن چنان که تقریباً تمامی دوستانی که از جوانی او را می‎شناختند می‎گفتند در روابط شخصی نا هموار بود و سخت. یک از دوستانش می‎گفت کج‎تاب. همه‎ی آشنایانش این را تجربه کرده‎اند. کمتر کسی از آنان هست که داستانی از بد خلقی او تعریف نکرده باشد و یا نکند.
اما این همه‎ی واقعیت نیست، نصف واقعیت هم نیست. تجربه‎ی من با آقای شاکری جز این بود. شاملو نوشته بود معیار ارزش‎های انسانی. پیر مرد دوست داشتنی بود.
وقتی موضوعی را تعریف می‎کرد، مطلبی را شرح می‎داد، داستانی می‎گفت، از دانسته‎هایش، از فهم تاریخ، از آخرین مدرکی که به دست آورده بود این وقت‎ها بود که ناهموار نبود، بد خلق نبود و سر دعوا نداشت. یا وقتی انبوه گل‎های رُز باغچه‎ی کوچکِ حیاط کوچکِ خانه‎ی کوچکش را تماشا می‎کرد. وقتی شعر می‎خواند یا موسیقی گوش می‎کرد یا به یکی از دو عکسی که جلوی کتاب‎های کتابخانه‎اش گذاشته بود خیره می‎شد، در این مواقع برق نگاهش هم تغییر می‎کرد، با لبخند محوی که نشانی از حسرت هم در آن بود.
پیر مرد به واقع دوست داشتنی بود.
آقای شاکری آدم سیاست و فعال سیاسی، از جوانی فعال سیاسی بود. 28 مرداد را تجربه کرده بود. این تجربه در کنار تمامی تجربیات سیاسی دیگرش همیشه در ذهنش زنده بود. در ژانویه سال 1961 اولین کنگره کنفدراسیون در لندن تشکیل گردید و او یکی از فعالانش بود. در تابستان 1962 نخستین کنگره سازمان‎های جبهه ملی ایران در اروپا تشکیل شد خسرو شاکری یکی از فعالین بود و در جریان کنگره به ریاست کمیسیون اعتبارنامه‎ها که بسیار هم جنجالی بود انتخاب شد (2) در این زمان بیست و چهار پنج ساله بود.
در سال 1961 در راه سفرش به کوبای انقلابی در مکزیک دستگیر شد. به قول یکی از دوستان آن دورانش انقلابیون به کوبا می‎رفتند تا در کوه‎ها بدوند و با اسلحه تمرین کنند و غذا، خیار بخورند. خودش می‎گوید:
"...جناح غیر حزبی (مصدقی‎های مستقلِ) جبهه ملی در اروپا (معروف به جناج چپ) که من هم از فعالین آن بودم هوادار چه گوارا و جنگ چریکی بود... مدت‎ها بود عناصر رادیکال جبهه‎ی اروپا می‎کوشیدند کشوری را بیابند که بتوان در آن تعلیمات چریکی دید. پس از این که نخستین کوشش من برای عزیمت به کوبا به علت دستگیری و اخراجم از مکزیک در تابستان 1961 عقیم ماند فعالیت‎های ما در این زمینه ادامه یافت. روزی سفیر عبدالناصر در لندن با اینجانب تماس گرفت و آمادگی عبدالناصر را برای کمک به جبهه ملی و امکان تأسیس یک ایستگاه رادیویی و غیره را به اطلاع ما رساند. ...[بعد از تماس با ایران و ...] اما شورای جبهه ملی اروپا که من هم عضویت آن را داشتم حاضر نشدیم پیشنهادات ناصر بپذیریم زیرا مصری‎ها قصد نظارت بر اقدامات و گفته‎های ما را داشتند". سپس "... سفر اینجانب در آوریل 1964 به الجزایر و ملاقات با رئیس جمهور بین بلا و موافقت وی برای اعطای کمک تعلیماتی و تبلیغاتی به جبهه ملی ایران..." (3) بود.
   این دیدار بعد از انعقاد کنگره‎ی سه قاره با شعار یک دو سه چند ویتنام دیگر، انجام شد هنگامی که الجزایرِ بن بلا به مرکز گسترش انقلاب در آسیا و اروپا بدل شده بود. اما به علت بحران در الجزایر که منجر به کودتا و سقوط، دستگیری و زندانی شدن بن بلا شد، مذاکرت بی نتیجه به پایان رسید.

چند بار به دبیری کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایران (اتحاد ملی) انتخاب شد. به طور خستگی ناپذیر در فعالیت‎های سیاسی اپوزیسیون در خارج کشور شرکت داشت. بر شمردن یک یک آن ها بیش از این ها وقت می‎خواهد که ما در این جا داریم. پیش از بیست و دو بهمن در تیر ماه سال 57 نامه‎ی معروفش به خمینی را منتشر کرد. آنان که باید به آن توجه نکردند.
بعد از انقلاب به ایران آمد، جزوه‎ی آیا خمینی ضد امپریالیست است کار این دوران است. اما جنگ بر سر قدرت چنان پر سرو صدا بود که کسی به حرف او توجه‎یی نکرد. در ایران با کتاب جمعه به سردبیری احمد شاملو همکاری می‎کرد، تا شماره 34. مجموعه‎ی مقالاتش در این نشریه بعدتر در اروپا به صورت کتاب منتشر شد. در اروپا دنباله‎ی این کار را با انتشار کتاب جمعه‎ها گرفت.
شیوه‎اش آن نبود که به ارتجاع لبیک گوید و به هیچ بهانه‎یی، هیچ جنبه از ارتجاع را تایید نکرد. بهانه‎ها فراوان بودند و هستند، امپریالیسم، مردم مسلمان‎اند، سویه‎های آزادیبخش، در این موقعیت تاریخی و بسیاری دیگر. در تیر ماه 1359 نوشت:
"...شیوه‎یی که آثار مرگبارش بر تن و روان جنبش انقلابی، هنوز پس از هجده ماه که از آن می‎گذرد آشکار است؛ تا بدانجا عمق برداشته است که جنبش نیمه جان را از هر گونه حرکت سازنده در تقابل با دستگاه وارث پهلوی عاجز ساخته است. 18 ماه سرگردانی و دنباله روی از ملایان کور دل قشری و کشاندن ایران و جنبش انقلابی آن به سقوط کامل بیش از هر چیز باید آموزنده باشد..." (4).
پس به اجبار از ایران گریخت. بی انقطاع به فعالیت سیاسی ادامه داد. تا آخر عمر کمتر آکسیون و تظاهرات و فعالیتی مترقی اعتراضی بود که در آن شرکت نداشته باشد.
یافتن دلایل شکست‎ها و پیدا کردن جهت حرکت آینده‎ی مبارزات آزادی‎بخش از جوانی او را به بررسی تاریخ کشاند.

برای درک دلایل شکست باید اول معلوم شود چه اتفاق‎های افتاده است و چگونه اتفاق افتاده است تا بتوان آن را بررسی و تحلیل کرد و دلایل را یافت. در اوایل دهه‎ی 40 شمسی با کمی اغماض می‎توان گفت تقریباً هیچ چیز روشن نبود. آن چه بود مطالبی بود جسته و گریخته از سوسیال دمکرات‎ها در دوران انقلاب مشروطه و بعد از آن، از حزب کمونیست ایران و جنبش جنگل، و از گروه پنجاه و سه نفر. جنبش ملی ضد شرکت نفت و انگلیس و مصدق هنوز تازه بود بسیاری آن را تحربه کرده بودند، اما سرنوشت بهتری نداشت.
تاریخ نویسان قلم به مزد دوران پهلوی اول و دوم تمامی سعی خود را به کار برده بودند که تمامی تاریخ جنبش‎های مترقی ایران را از تاریخ پاک کنند و تاریخ را آن چنان که اربابانشان دوست داشتند اتفاق افتاده باشد به خورد مردم بدهند و اگر همچون دوران جنبش ملی امکانش نبود، آن را کج و معوج هم چون نتیجه‎ی کار نیمه دیوانگان و خودخواهانی نشان دهند که پی پاک ماندن نامشان بودند تا پی منافع کشورشان، یا نتیجه‎ی کار عوامل و جاسوسان سر سپرده به بیگانگان. این نوع تاریخ نویسی در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی با شناعت و شدت بیش‎تری -هر چند نه فقط توسط قلم بدستان رژیم حاکم- ادامه یافت. شاکری در دسامبر 1976 نوشت:
"برای مبارزه با هر بیماری باید آن را شناخت و سپس راه دفع آن را یافت. شناختن و شناساندن اثرات و بقایای تفکر خرده بورژوائی در میان روشنفکران انقلابی متمایل به کمونیسم و یا کمونیست و حتی در میان کارگران انقلابی از شرایط گذشت ناپذیر موفقیت و سلامت یک جنبش انقلابی است.... هدف ما باز شناساندن آن بیماری دهشتناک است که در اثر فرهنگ مسلط پهلوی بر جامعه، بر تفکر ما مستولی شده؛ باید این را درمان کرد ... درمان از شناخت می‎آغازد" (5).
برای شاکری از دوران جوانیش، آغاز، فراهم آوردن اسناد و مدارکی بود که باید این تاریخ را روشن می‎کرد. پس به هر نوشته و منبعی مراجعه کرد به هر جا سرک کشید. می‎توان گفت هیچ آرشیوی در هیچ کجای دنیا نبود که اگر احتمال می‎داد اسنادی از تاریخ معاصر ایران در آن وجود دارد، مراجعه نکرده و روزها و ماه‎ها در آن غوطه نخورده باشد. او باز در 1362 مکرر کرد که:
"اکنون زمان آن رسیده است که بر ویرانه‌های سیاسی گذشته باستانشناسانه به کاوش و حفاری دست زد آثار تاریخی نهضت سیاسی ترقی خواهانه و دگرگونی طلبانه را یافت و طی تحلیل و ارزیابی ‌تاثیر منفی و مثبت آن‎ها، دید چه می‌توان کرد تا از این مرداب کنونی بیرون آمد. اگر تحقیق عمدتاً به فرد تحمیل می‌شود، کار سازنده‌ی آینده قطعا جمعی است و جز آن نتواند بود" (6).

او بیش از هر کس دیگر - و با کمی غلو می‎توان گفت بیش از تمامی پژوهشگران دیگر رویهم - برای شناخت جنبش سوسیالیستی و کارگری ایران مدرک فراهم کرده است. فقط مجموعه‎ی 23 جلدی اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی و کمونیستی ایران، مجموعه‎ی بخشی از اسنادی که طی بیش از 40 سال پژوهش و جستجو ، یک تنه، در برابر تمامی توهین‎ها و تهمت‎ها به چاپ سپرده، شاهد این مدعا است. همین مجموعه به تنهایی کافی است تا نام او را در سر لوحه‎ی پژوهش‎گران جنبش چپ ایران قرار دهد.

شاکری از پژوهش‎های بسیارش در اسناد و وقایع تاریخی به فهم خاص خود از تاریخ رسید.
از سویی تجربیاتش این فهم را در او ایجاد کرد و نهادینه ساخت و به این نوع تاریخ نگاری کشاند و از سوی دیگر خود پژوهش‌هایش در تاریخ معاصر ایران و جهان این فهم را در او تایید و مستحکم‌تر کرد. از حمایتش از مصدق تا دفاعش از شعاعیان و طرفداری همیشگیش از آواتیس میکائیلیان بر اساس فهم وی از تاریخ و مبارزه‎ است.
از این زاویه است که باید جهت‎گیری های سیاسی او را بفهمیم حتی اگر با آن‎ها موافق نباشیم مثلا وقتی در 1362 نوشت:
"...آتیه‌ی دمکراسی در ایران اگر در گرو آمیزش فعال روشنگریِ بی‎توقع مارکسیست‌ها و چپی‌های ایران در میان مردم نباشد، دست کم بدون شرکت فعال آنان میسر نخواهد بود". سپس رو به سوی دیگر می‌کند: "آن آزادگانی که خود را ملهم از دمکراتیسم مصدق می‎دانند اگر هنوز پرتوی از این نور در دل دارند باید بدانند که چاره‌ای جز نبرد برای دمکراسی دوشادوش مارکسیست‌های آزاد اندیش و مستقل ندارند. شاید این وظیفه‌یی باشد که تاریخ به دوش این دو رسته از مخالفان استبداد در ایران گذاشته باشد. یا باهم موفق خواهند شد در کنار مردم و دوش به دوش آنان برای ساختن دمکراسی سیاسی و اقتصادی کار کنند، یا با هم به دنبال اشتباهات اسلاف خویش لگد مال استبداد جاهل، ارتجاع قهار و قدرت‌های سلطه‌جوی بین المللی خواهند شد".(7)

تاریخ نگاری نبود که حرف‎هایی بزند تا به کار کسانی بیاید تا از هم رو نویسی کنند و با اشتباه کاری و غرض‎ورزی در ثبت تاریخ، وضع موجود را چون سرنوشت مقدر اعلام دارند. اشتباهات و غرض‎ورزی‎هایی را که به حوضه‎ی کارش مربوط می‎شد هر جا می‎یافت به تفصیل و بدون هیچ تخفیفی به شلاق می‎کشید. تاریخ نگاریش چون مبارزاتش در خدمت و برای آزادی و رهایی مردم بود.
به تدوین بخش‎هایی از تاریخ معاصر ایران دست زد. تاریخ سوسیال دمکراسی، جنگل، نهضت ملی و نقش اقلیت‎ها در مبارزات آزادی‎بخش ایران – از جمله ارامنه. مجموعه‎ی ده‎ها نوشته‎ی او در تاریخ جنبش چپ و مترقی ایران به زبان های فارسی، انگلیسی و فرانسه فهرست بلند بالایی را تشکیل می‎دهد که هر یک به تنهایی و در مجموع باید فهمیده شوند و دو باره و دوباره نقد شوند، با اطلاعات جدید و با توجه به دوران جدید کامل شوند، شاید برای برون رفت از این منجلاب که در آن گیریم راهی فراهم کند. پرداختن به این همه توان و وقت دیگری می‎طلبد.
شخصیت او، مبارزاتش، جستجوی بی‎وقفه او برای یافتن اسناد و تاریخ نگاریش کل واحدی را می‎سازند که هر یک توضیح دهنده و کامل کننده‎ی جنبه‎های دیگر است.

آخرین آثاری که می‎دانیم از او چاپ نشده باقی مانده است بخش آخر تاریخ انقلاب اخیر ایران به زبان انگلیسی و کتاب سه جلدی تاریخ حزب توده ایران است. از این دومی چنان که خود گفته دو جلد را به پایان رسانده و از جلد سوم اسناد و دستنوشته‎هایش باقی است.
یافته‎ها و پژوهش‎های تاریخی او بخش جدایی ناپذیر تاریخ نگاری چپ ایران است و با مبارزات آزادی خواهانه مردم ما برای همیشه گره خورده است.

مهران پاینده



جنگ سازش، مصطفی شعاعیان، انتشارات مزدک، فلورانس، 1355
پاسخ به اتهامات دستیاران رژیم ارتجاعی خمینی ص6
همان جا ص 6 و پیمان وهاب زاده A guerrilla Odyssey، Syracuse University Press، ص6
مقدمه‎ی پنج نامه، مصطفی شعاعیان، انتشارات مزدک، تهران 30 تیر 1359
ششمین نامه سرگشاده، شعاعیان، انتشارات مزدک، فلورانس، اول دسامبر 76
اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی و کمونیستی ایران، جلد 19 انتشارات پادزهر 1362
اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی و کمونیستی ایران، جلد 12، سال1362

دستهای آلوده بخون فرزندان:احمد زاده،شانه چی،گلزاده غفوری، متحدين و


ش مقامات دولت احمدی‌نژاد در فساد سه هزار میلیاردی؛ «امضای خاص آقای خاص»


روزنامه اعتماد ضمن اختصاص عکس یک شماره شنبه خود را به اسفندیار رحیم مشایی، رئیس دفتر محمود احمدی‌نژاد در دولت پیشین، از انتشار اسنادی دربارهٔ نقش وی در پرونده اختلاس سه هزار میلیارد تومانی خبر داده‌است.
مهشید ستوده در گزارشی با تیتر «امضای خاص آقای خاص» نوشته‌است: پرونده «فساد سه هزار میلیارد تومانی که شهریور آرام سال ۹۰ را به هم ریخت هنوز هم پس‌لرزه دارد. پس‌لرزه‌هایش با اعدام مردی [مه آفرید امیرخسروی] که سحرگاه سوم خرداد سال گذشته اعدام شد هم تمام نشده‌است. حتی در روزهایی که زمزمه فسادهای دیگر هم پیچیده‌است هنوز فساد سه هزار میلیارد تومانی نقاط مبهم دارد» و حالا مصطفی پورمحمدی «وزیر دادگستری روحانی که در دولت سابق رئیس سازمان بازرسی بود با یک مصاحبه، آتش زیر خاکستر را شعله‌ور کرد. از نقش ویژه مردی در این فساد یاد کرد که کم‌کم رو به فراموشی بود؛ از توصیه نامه‌های رئیس دفتر رئیس دولت سابق، توصیه‌نامه‌هایی که تنها به اسفندیار رحیم‌مشایی ختم نمی‌شود.»
این روزنامه اظهارات تازه مصطفی پورمحمدی در گفت‌وگو با روزنامه ایران را هم مورد اشاره قرار داده که گفته بود:  اسفندیار رحیم مشایی رئیس دفتر محمود احمدی‌نژاد «در پرونده سه هزار میلیاردی نقش قابل توجهی داشته‌است. در واگذاری فولاد و پروژه تهاتر دو طبقه‌کردن جاده چالوس به نور، جلسه‌ای در هتل استقلال به دستور مستقیم آقای مشایی بود. آقای مشایی نامه داده بود و نقش قابل توجهی داشت.»
این روزنامه با تأکید بر نقش اسفندیار رحیم‌مشایی در پرونده فساد سه هزار میلیارد تومانی نوشته‌است: «اسفندیار رحیم‌مشایی هنوز هم مرد شماره یک توصیه‌ها برای گروه آریا است؛ گروهی سه نفره که برادر بزرگ‌تر اعدام شد و دو برادر دیگر حالا بیرون از مرزها به سر می‌برند. توصیه‌های محرمانه در جلسه‌ای با روسای بانک‌ها. میزبان اسفندیار رحیم‌مشایی بود و مدعو مدیران بانک‌ها تا هر آنچه می‌توانند را برای سهولت در امور این گروه به کار بگیرند.»
اعتماد با تأکید براینکه «توصیه‌نامه‌هایی که امضای اسفندیار رحیم‌مشایی پای آنها به چشم می‌خورد بیشتر از این حرف‌هاست»، یادآوری کرده‌است که «واگذاری‌هایی که به گروه آریا صورت گرفت و همه از غیرقانونی بودنش صحبت می‌کنند هم با توصیه شخص رئیس دفتر رئیس دولت سابق بوده‌است.
غلامرضا اسداللهی، نماینده تربت جام در مجلس نهم که در مجلس هشتم دبیری کمیسیون اصل نود را بر عهده داشت به روزنامه اعتماد گفته‌است: «تا جایی که به یاد دارم خود آقای مشایی در بحث فساد سه هزار میلیاردی دخیل بود، جلساتی با آنها برگزار کرده و توصیه‌هایی برای آنها داشت. مسئولان ارشد بانک مرکزی هم در این مورد جلسات بسیاری داشتند. آقای مشایی از مدت‌ها پیش جلسه‌ای برقرار کرده و روسای همه بانک‌ها را دعوت کرده بودند و به آنان توصیه کرده بودند که در مجموعه بانک‌ها همه نوع همکاری لازم با گروه امیرمنصور آریا را داشته باشند. در واگذاری‌هایی هم که به این شرکت انجام شده بود همگی توصیه‌نامه‌هایی با امضای آقای مشایی دیده شده بود.»
این نماینده مجلس شورای اسلامی با اشاره به اینکه «گزارش کمیسیون اصل نود در همان زمان در صحن علنی قرائت شد»، گفته‌است: «در آن گزارش هم ما صراحتاً و مستقیماً به نقش آقای مشایی در فساد سه هزار میلیاردی اشاره کردیم و خواهان برکناری وزیر اقتصاد شدیم که در همان دوره بحث استیضاح آقای حسینی هم پیش آمد و در نهایت به جایی نرسید.»
غلامرضا اسداللهی همچنین گفته‌است که «بسیاری از معاونان وزرای سابق در بازداشت هستند و محکومیت گرفتند. در شرایط فعلی معاون وزیر راه وقت و معاون وزیر صنایع وقت محکومیت دارند و در بازداشت به سر می‌برند و پرونده بسیاری از مسئولان بانک مرکزی هنوز مفتوح است»، ضمن اینکه «در مورد مسئولان بانک مرکزی هم موارد بسیاری از تخلفات وجود دارد و بازرسان بانک مرکزی هم که برای بازرسی به این بانک رفته بودند برخی مدیران ارشد این بانک خواستار حذف بخش‌هایی از گزارش بازرسان شده بودند که این بازرسان مقاومت کردند و این کار صورت نگرفت و بعدها مسئولان متخلف بانک مرکزی در مورد فساد سه هزار میلیاردی، بازرسان را تهدید می‌کردند که این تخلفات را گزارش نکنند.»
روزنامه اعتماد با اشاره به اینکه «سند از توصیه‌نامه‌های مردان دیگر دولت سابق هم بسیار است» از جمله به نقش محمد غضنفری وزیر صنعت، معدن و تجارت دولت محمود احمدی‌نژاد در پرونده فساد سه هزار میلیارد تومانی نیز تأکید کرده هرچند از این وزیر سابق با اسم اختصاری «م-غ» نام برده و نوشته‌است که وی تنها «با یک امضایش سه هزار میلیارد تومان، گروه امیرمنصور آریا» را جلو انداخته بود.
غلامرضا اسداللهی نماینده مجلس نهم به این روزنامه گفته‌است: «در بحث آقای م-غ [محمد غصنفری] هم در حد ورود کالا و ثبت و سفارش توصیه‌هایی داشتند برای گروه آریا.»
اعتماد نوشته‌است که «حالا یک آزمون بزرگ پیش پای قوه قضائیه قرار دارد و زمزمه لزوم بررسی این تخلف‌ها به گوش می‌رسد.»