۱۳۹۴ مرداد ۲۴, شنبه

 خسرو شاکری که رفت 



مشکل است از کسی صحبت کنی که بسیار از او آموخته‎یی و همیشه با او در اختلاف. کسی که پیگیری و دقت نظر در کارهایش حیرت‎زده‎ات می‎کرد و هیچ کتابی از او نبود که در حین خواندنش چندین بار نتیجه گیری‎هایش عصبیت نکرده باشد، به خصوص از کسی که دیگر مقابلت ننشسته است و امکان پاسخگویی نیز ندارد. اما قرعه به نام من افتاده است و می‎کوشم عادل باشم. همان گونه که او از دیگران می‎طلبید و خود می‎خواست باشد.

مرگ آمده بود اما او قبول نداشت هر چند مطمئن بود پشت در منتظر است. فکر می‎کرد هنوز باید کمی منتظر بماند. مگر در 15 سالگی دکتر نگفته بود ده سال دیگر بیشتر عمر نمی‎کنی و از آن ده سال بیش از 50 سال گذشته بود. اگر توانسته بیش از 50 سال پشت در صبر کند پس می‎تواند تا تمام شدن و چاپ آخرین اثر منتظر بماند. برای این که معطلش کند راهی بیمارستان شد. سفارش‎های لازم را هم کرد، هم به شحصی که اطاقش را تمیز می‎کرد و هم به دوستان تا اگر اتفاقی افتاد در فکر تنظیم و چاپ کارهای باقی‎مانده اش باشند.
اما پشت در خانه نماند به بیمارستان آمد. سکته قلبی، سکته‎ی مغزی. این بار مرگ از در گذشت و وارد شد، بی آن که دکترها بتوانند کاری کنند و پیش از این که چاپ آخرین کارش را ببیند.
خسرو شاکری تا آخرین دقایق عمرش دغدغه‎ی کامل کردن تحقیقاتش را داشت. آخرین برگ برنده‎اش: تاریخ حزب توده ایران در سه جلد حاصل ده‎ها سال‎ها جستجو در آرشیوهای مختلف و پژوهش‎های مداوم.
آخرین بار در همین برلن دیدمش. با عصا هم مشکل راه می‎رفت، باید دائم دوا می‎خورد . اما ول کن نبود. صبح هنوز آرشیو اشتازی باز نشده آن جا بود و می‎ماند. با اسنادی که در اختیارش گذاشته بودند سرگرم بود تا بالاخره یکی می‎آمد و می گفت وقت تمام است، آرشیو تعطیل شده است. تازه اعتراض داشت چرا آرشیو را زود می‎بندند و جمعه‎ها بعد از ساعت چهار باز نیست. اسناد را بررسی می‎کرد تا سرنخ‎هایی بیابد که حدس‎هایش را تایید یا رد کند.
تقریبا همان بود که سال پیش در خانه‎ی خودش دیده بودم. پیرمردی شیک، پر طاقت، بشاش ، پر کار، دقیق و از همه چشم‎گیرتر مرتب و تمیز مثل خانه‎ی کوچکش که از تمیزی برق می‎زد. به کار که می‎پرداخت خستگی نمی‎شناخت. چند زبان را به خوبی می‎دانست، در نوشتن فارسی با وسواس بود. حتی سندهایی را که نقل می کرد اشتباهات متن را متذکر می‎شد، حتی نامه‎ی مصدق را.
اختلاف سنی ما زیاد نبود اما از نظر تاریخی از نسل پیش از من بود؛ نسلی که 28 مرداد را تجربه کرده بود. برای همین برای من آقای شاکری بود. برای ما که در ایران بودیم او انتشارات مزدک یا ویراستار انتشارات مزدک بود. بعد از انقلاب بود که برای ما ویراستار انتشارات مزدک شخصیت یافت. انتشارات مزدک بعدها به انتشارات پاد زهر تبدیل شد. وقتی که برای دیدن باقی مانده اسنادی که داشت و بنا بود به آرشیو برلن هدیه کند، به خانه‎‎اش رفتم با 20 - 30 کارتنی که در جلوی خانه و در انبار خانه رویهم چیده بود مشغول شدیم. در مورد هر برگ یا پرونده توضیحی داشت، گاهی با غلو (این بریده روزنامه ها خیلی مهم اند) و گاهی با متانت و شکسته نفسی (نه این‎ها را برای تحقیق شیلات تهیه کردم دیگه به این کار نمی‎رسم، بدرد نمی‎خورد؛ یا نه این‎ها برگه‎ی تحویل کتاب به پُست است که در سال 1961 چاپ کردم؛ بریزد دور).
با رفتن آقای شاکری ما نه فقط دوستی را از دست دادیم بلکه یکی از مشوقین و یاران آرشیو اسناد برلن را هم.

عدالت خواه بود و پی آن که با روشن کردن تاریخ جنبش‎های آزادی‎بخش معاصر، راه آینده را روشن کند.
فعال سیاسی بود، پژوهش‎گربود و سال‎های طولانی، از دوران جوانی، از دهه‎ی 60 میلادی پی اسناد. تاریخ که می‎نوشت، تاریخ را که بررسی می‎کرد همان جا ایستاده بود که سیاستش حکم می‎کرد؛ و فعالیت سیاسیش بر همان اساس تاریحی بود که بررسی کرده و شناخته بود. نه شخصیتش، نه سیاستش و نه فلسفه تاریخش، نه فهمش از تاریخ ساده و یک وجهی نبود. محال است و بیهوده این همه را در چند جمله و یا مقاله‎یی خلاصه کرد.
جبهه‎یی بود، چپ بود، مارکسیت بود، طرفدار راه مصدق بود. یک بار که به شوخی گفتم پس چرا این راه را اسفالت نمی‎کنند. هیچ خوشش نیامد اما یک لبخند زد و موضوع را را درز گرفت. با آن که مصدق برایش بزرگترین‎شخصیت تاریخی ایران بود هیچ دل خوشی از جبهه‎ی ملی چنان که جبهه‎ی ملی در واقع بود نداشت. یعنی جبهه‎یی نبود.
ده‎ها و ده‎ها نمونه می‎توان آورد که چپ‎ها را، مارکسیست‎ها را، کجی‎هاشان را به نقد بی‎امانی گرفته است. هیچ دل خوشی از چپ، چنان که چپ در واقع بود نداشت. یعنی چپ هم نبود. اما مصدقی بود، مصدق همیشه مورد توجه‎ترین شخصیتش بود و مصدقی ماند. این تناقض را چطور باید فهمید؟ در مقدمه‎یی که بر کار یکی دیگر از شخصیت‎های مورد توجه‎اش در سال 1355 نوشته است شاید بتوان پاسخ را یافت، آن جا که جایگاه مصدق و چپ را برای عمل امروز و فردا ارزیابی می‎کند:
"مصدق با این که کمونیست نبود، ولی همواره یک ضد امپریالیست قاطع باقی ماند، به بسیاری از مارکسیت‎های انقلابی معاصر ایران درس‎ها آموخت... در دمکراتیسم صادقانه، در بردباری و پشتکار انقلابی، در سازش ناپذیری، در دشمنی با اپورتونیسم، در مردم دوستی و صداقت با ایشان. اما مصطفی به آن چه مصدق داشت بسنده نکرد و برای ادامه راه منطقی (تاریخی) او، مصدق را "مرتفع" ساخت [چنان که پرولتاریای انقلاب، خرده بورژوازی دمکراتیک انقلابی را مرتفع می‎سازد] و ... و جبهه‎ی ملی را نفی کرد، چیزی که مدعیان "مارکسیسم لنینیسم[استالینیسم مائوئیسم] هشت دست و پا به آن آویزانند!" (1).

به قول قدیمی‎ها ستیهند بود، جنگی بود. آن چنان که تقریباً تمامی دوستانی که از جوانی او را می‎شناختند می‎گفتند در روابط شخصی نا هموار بود و سخت. یک از دوستانش می‎گفت کج‎تاب. همه‎ی آشنایانش این را تجربه کرده‎اند. کمتر کسی از آنان هست که داستانی از بد خلقی او تعریف نکرده باشد و یا نکند.
اما این همه‎ی واقعیت نیست، نصف واقعیت هم نیست. تجربه‎ی من با آقای شاکری جز این بود. شاملو نوشته بود معیار ارزش‎های انسانی. پیر مرد دوست داشتنی بود.
وقتی موضوعی را تعریف می‎کرد، مطلبی را شرح می‎داد، داستانی می‎گفت، از دانسته‎هایش، از فهم تاریخ، از آخرین مدرکی که به دست آورده بود این وقت‎ها بود که ناهموار نبود، بد خلق نبود و سر دعوا نداشت. یا وقتی انبوه گل‎های رُز باغچه‎ی کوچکِ حیاط کوچکِ خانه‎ی کوچکش را تماشا می‎کرد. وقتی شعر می‎خواند یا موسیقی گوش می‎کرد یا به یکی از دو عکسی که جلوی کتاب‎های کتابخانه‎اش گذاشته بود خیره می‎شد، در این مواقع برق نگاهش هم تغییر می‎کرد، با لبخند محوی که نشانی از حسرت هم در آن بود.
پیر مرد به واقع دوست داشتنی بود.
آقای شاکری آدم سیاست و فعال سیاسی، از جوانی فعال سیاسی بود. 28 مرداد را تجربه کرده بود. این تجربه در کنار تمامی تجربیات سیاسی دیگرش همیشه در ذهنش زنده بود. در ژانویه سال 1961 اولین کنگره کنفدراسیون در لندن تشکیل گردید و او یکی از فعالانش بود. در تابستان 1962 نخستین کنگره سازمان‎های جبهه ملی ایران در اروپا تشکیل شد خسرو شاکری یکی از فعالین بود و در جریان کنگره به ریاست کمیسیون اعتبارنامه‎ها که بسیار هم جنجالی بود انتخاب شد (2) در این زمان بیست و چهار پنج ساله بود.
در سال 1961 در راه سفرش به کوبای انقلابی در مکزیک دستگیر شد. به قول یکی از دوستان آن دورانش انقلابیون به کوبا می‎رفتند تا در کوه‎ها بدوند و با اسلحه تمرین کنند و غذا، خیار بخورند. خودش می‎گوید:
"...جناح غیر حزبی (مصدقی‎های مستقلِ) جبهه ملی در اروپا (معروف به جناج چپ) که من هم از فعالین آن بودم هوادار چه گوارا و جنگ چریکی بود... مدت‎ها بود عناصر رادیکال جبهه‎ی اروپا می‎کوشیدند کشوری را بیابند که بتوان در آن تعلیمات چریکی دید. پس از این که نخستین کوشش من برای عزیمت به کوبا به علت دستگیری و اخراجم از مکزیک در تابستان 1961 عقیم ماند فعالیت‎های ما در این زمینه ادامه یافت. روزی سفیر عبدالناصر در لندن با اینجانب تماس گرفت و آمادگی عبدالناصر را برای کمک به جبهه ملی و امکان تأسیس یک ایستگاه رادیویی و غیره را به اطلاع ما رساند. ...[بعد از تماس با ایران و ...] اما شورای جبهه ملی اروپا که من هم عضویت آن را داشتم حاضر نشدیم پیشنهادات ناصر بپذیریم زیرا مصری‎ها قصد نظارت بر اقدامات و گفته‎های ما را داشتند". سپس "... سفر اینجانب در آوریل 1964 به الجزایر و ملاقات با رئیس جمهور بین بلا و موافقت وی برای اعطای کمک تعلیماتی و تبلیغاتی به جبهه ملی ایران..." (3) بود.
   این دیدار بعد از انعقاد کنگره‎ی سه قاره با شعار یک دو سه چند ویتنام دیگر، انجام شد هنگامی که الجزایرِ بن بلا به مرکز گسترش انقلاب در آسیا و اروپا بدل شده بود. اما به علت بحران در الجزایر که منجر به کودتا و سقوط، دستگیری و زندانی شدن بن بلا شد، مذاکرت بی نتیجه به پایان رسید.

چند بار به دبیری کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایران (اتحاد ملی) انتخاب شد. به طور خستگی ناپذیر در فعالیت‎های سیاسی اپوزیسیون در خارج کشور شرکت داشت. بر شمردن یک یک آن ها بیش از این ها وقت می‎خواهد که ما در این جا داریم. پیش از بیست و دو بهمن در تیر ماه سال 57 نامه‎ی معروفش به خمینی را منتشر کرد. آنان که باید به آن توجه نکردند.
بعد از انقلاب به ایران آمد، جزوه‎ی آیا خمینی ضد امپریالیست است کار این دوران است. اما جنگ بر سر قدرت چنان پر سرو صدا بود که کسی به حرف او توجه‎یی نکرد. در ایران با کتاب جمعه به سردبیری احمد شاملو همکاری می‎کرد، تا شماره 34. مجموعه‎ی مقالاتش در این نشریه بعدتر در اروپا به صورت کتاب منتشر شد. در اروپا دنباله‎ی این کار را با انتشار کتاب جمعه‎ها گرفت.
شیوه‎اش آن نبود که به ارتجاع لبیک گوید و به هیچ بهانه‎یی، هیچ جنبه از ارتجاع را تایید نکرد. بهانه‎ها فراوان بودند و هستند، امپریالیسم، مردم مسلمان‎اند، سویه‎های آزادیبخش، در این موقعیت تاریخی و بسیاری دیگر. در تیر ماه 1359 نوشت:
"...شیوه‎یی که آثار مرگبارش بر تن و روان جنبش انقلابی، هنوز پس از هجده ماه که از آن می‎گذرد آشکار است؛ تا بدانجا عمق برداشته است که جنبش نیمه جان را از هر گونه حرکت سازنده در تقابل با دستگاه وارث پهلوی عاجز ساخته است. 18 ماه سرگردانی و دنباله روی از ملایان کور دل قشری و کشاندن ایران و جنبش انقلابی آن به سقوط کامل بیش از هر چیز باید آموزنده باشد..." (4).
پس به اجبار از ایران گریخت. بی انقطاع به فعالیت سیاسی ادامه داد. تا آخر عمر کمتر آکسیون و تظاهرات و فعالیتی مترقی اعتراضی بود که در آن شرکت نداشته باشد.
یافتن دلایل شکست‎ها و پیدا کردن جهت حرکت آینده‎ی مبارزات آزادی‎بخش از جوانی او را به بررسی تاریخ کشاند.

برای درک دلایل شکست باید اول معلوم شود چه اتفاق‎های افتاده است و چگونه اتفاق افتاده است تا بتوان آن را بررسی و تحلیل کرد و دلایل را یافت. در اوایل دهه‎ی 40 شمسی با کمی اغماض می‎توان گفت تقریباً هیچ چیز روشن نبود. آن چه بود مطالبی بود جسته و گریخته از سوسیال دمکرات‎ها در دوران انقلاب مشروطه و بعد از آن، از حزب کمونیست ایران و جنبش جنگل، و از گروه پنجاه و سه نفر. جنبش ملی ضد شرکت نفت و انگلیس و مصدق هنوز تازه بود بسیاری آن را تحربه کرده بودند، اما سرنوشت بهتری نداشت.
تاریخ نویسان قلم به مزد دوران پهلوی اول و دوم تمامی سعی خود را به کار برده بودند که تمامی تاریخ جنبش‎های مترقی ایران را از تاریخ پاک کنند و تاریخ را آن چنان که اربابانشان دوست داشتند اتفاق افتاده باشد به خورد مردم بدهند و اگر همچون دوران جنبش ملی امکانش نبود، آن را کج و معوج هم چون نتیجه‎ی کار نیمه دیوانگان و خودخواهانی نشان دهند که پی پاک ماندن نامشان بودند تا پی منافع کشورشان، یا نتیجه‎ی کار عوامل و جاسوسان سر سپرده به بیگانگان. این نوع تاریخ نویسی در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی با شناعت و شدت بیش‎تری -هر چند نه فقط توسط قلم بدستان رژیم حاکم- ادامه یافت. شاکری در دسامبر 1976 نوشت:
"برای مبارزه با هر بیماری باید آن را شناخت و سپس راه دفع آن را یافت. شناختن و شناساندن اثرات و بقایای تفکر خرده بورژوائی در میان روشنفکران انقلابی متمایل به کمونیسم و یا کمونیست و حتی در میان کارگران انقلابی از شرایط گذشت ناپذیر موفقیت و سلامت یک جنبش انقلابی است.... هدف ما باز شناساندن آن بیماری دهشتناک است که در اثر فرهنگ مسلط پهلوی بر جامعه، بر تفکر ما مستولی شده؛ باید این را درمان کرد ... درمان از شناخت می‎آغازد" (5).
برای شاکری از دوران جوانیش، آغاز، فراهم آوردن اسناد و مدارکی بود که باید این تاریخ را روشن می‎کرد. پس به هر نوشته و منبعی مراجعه کرد به هر جا سرک کشید. می‎توان گفت هیچ آرشیوی در هیچ کجای دنیا نبود که اگر احتمال می‎داد اسنادی از تاریخ معاصر ایران در آن وجود دارد، مراجعه نکرده و روزها و ماه‎ها در آن غوطه نخورده باشد. او باز در 1362 مکرر کرد که:
"اکنون زمان آن رسیده است که بر ویرانه‌های سیاسی گذشته باستانشناسانه به کاوش و حفاری دست زد آثار تاریخی نهضت سیاسی ترقی خواهانه و دگرگونی طلبانه را یافت و طی تحلیل و ارزیابی ‌تاثیر منفی و مثبت آن‎ها، دید چه می‌توان کرد تا از این مرداب کنونی بیرون آمد. اگر تحقیق عمدتاً به فرد تحمیل می‌شود، کار سازنده‌ی آینده قطعا جمعی است و جز آن نتواند بود" (6).

او بیش از هر کس دیگر - و با کمی غلو می‎توان گفت بیش از تمامی پژوهشگران دیگر رویهم - برای شناخت جنبش سوسیالیستی و کارگری ایران مدرک فراهم کرده است. فقط مجموعه‎ی 23 جلدی اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی و کمونیستی ایران، مجموعه‎ی بخشی از اسنادی که طی بیش از 40 سال پژوهش و جستجو ، یک تنه، در برابر تمامی توهین‎ها و تهمت‎ها به چاپ سپرده، شاهد این مدعا است. همین مجموعه به تنهایی کافی است تا نام او را در سر لوحه‎ی پژوهش‎گران جنبش چپ ایران قرار دهد.

شاکری از پژوهش‎های بسیارش در اسناد و وقایع تاریخی به فهم خاص خود از تاریخ رسید.
از سویی تجربیاتش این فهم را در او ایجاد کرد و نهادینه ساخت و به این نوع تاریخ نگاری کشاند و از سوی دیگر خود پژوهش‌هایش در تاریخ معاصر ایران و جهان این فهم را در او تایید و مستحکم‌تر کرد. از حمایتش از مصدق تا دفاعش از شعاعیان و طرفداری همیشگیش از آواتیس میکائیلیان بر اساس فهم وی از تاریخ و مبارزه‎ است.
از این زاویه است که باید جهت‎گیری های سیاسی او را بفهمیم حتی اگر با آن‎ها موافق نباشیم مثلا وقتی در 1362 نوشت:
"...آتیه‌ی دمکراسی در ایران اگر در گرو آمیزش فعال روشنگریِ بی‎توقع مارکسیست‌ها و چپی‌های ایران در میان مردم نباشد، دست کم بدون شرکت فعال آنان میسر نخواهد بود". سپس رو به سوی دیگر می‌کند: "آن آزادگانی که خود را ملهم از دمکراتیسم مصدق می‎دانند اگر هنوز پرتوی از این نور در دل دارند باید بدانند که چاره‌ای جز نبرد برای دمکراسی دوشادوش مارکسیست‌های آزاد اندیش و مستقل ندارند. شاید این وظیفه‌یی باشد که تاریخ به دوش این دو رسته از مخالفان استبداد در ایران گذاشته باشد. یا باهم موفق خواهند شد در کنار مردم و دوش به دوش آنان برای ساختن دمکراسی سیاسی و اقتصادی کار کنند، یا با هم به دنبال اشتباهات اسلاف خویش لگد مال استبداد جاهل، ارتجاع قهار و قدرت‌های سلطه‌جوی بین المللی خواهند شد".(7)

تاریخ نگاری نبود که حرف‎هایی بزند تا به کار کسانی بیاید تا از هم رو نویسی کنند و با اشتباه کاری و غرض‎ورزی در ثبت تاریخ، وضع موجود را چون سرنوشت مقدر اعلام دارند. اشتباهات و غرض‎ورزی‎هایی را که به حوضه‎ی کارش مربوط می‎شد هر جا می‎یافت به تفصیل و بدون هیچ تخفیفی به شلاق می‎کشید. تاریخ نگاریش چون مبارزاتش در خدمت و برای آزادی و رهایی مردم بود.
به تدوین بخش‎هایی از تاریخ معاصر ایران دست زد. تاریخ سوسیال دمکراسی، جنگل، نهضت ملی و نقش اقلیت‎ها در مبارزات آزادی‎بخش ایران – از جمله ارامنه. مجموعه‎ی ده‎ها نوشته‎ی او در تاریخ جنبش چپ و مترقی ایران به زبان های فارسی، انگلیسی و فرانسه فهرست بلند بالایی را تشکیل می‎دهد که هر یک به تنهایی و در مجموع باید فهمیده شوند و دو باره و دوباره نقد شوند، با اطلاعات جدید و با توجه به دوران جدید کامل شوند، شاید برای برون رفت از این منجلاب که در آن گیریم راهی فراهم کند. پرداختن به این همه توان و وقت دیگری می‎طلبد.
شخصیت او، مبارزاتش، جستجوی بی‎وقفه او برای یافتن اسناد و تاریخ نگاریش کل واحدی را می‎سازند که هر یک توضیح دهنده و کامل کننده‎ی جنبه‎های دیگر است.

آخرین آثاری که می‎دانیم از او چاپ نشده باقی مانده است بخش آخر تاریخ انقلاب اخیر ایران به زبان انگلیسی و کتاب سه جلدی تاریخ حزب توده ایران است. از این دومی چنان که خود گفته دو جلد را به پایان رسانده و از جلد سوم اسناد و دستنوشته‎هایش باقی است.
یافته‎ها و پژوهش‎های تاریخی او بخش جدایی ناپذیر تاریخ نگاری چپ ایران است و با مبارزات آزادی خواهانه مردم ما برای همیشه گره خورده است.

مهران پاینده



جنگ سازش، مصطفی شعاعیان، انتشارات مزدک، فلورانس، 1355
پاسخ به اتهامات دستیاران رژیم ارتجاعی خمینی ص6
همان جا ص 6 و پیمان وهاب زاده A guerrilla Odyssey، Syracuse University Press، ص6
مقدمه‎ی پنج نامه، مصطفی شعاعیان، انتشارات مزدک، تهران 30 تیر 1359
ششمین نامه سرگشاده، شعاعیان، انتشارات مزدک، فلورانس، اول دسامبر 76
اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی و کمونیستی ایران، جلد 19 انتشارات پادزهر 1362
اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی و کمونیستی ایران، جلد 12، سال1362

هیچ نظری موجود نیست: