۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

قتل كسروي

















































قتل كسروي

چند سند

ناصر پاكدامن

در هشت ارديبهشت 1324، به زندگي احمد كسروي سوءقصد شد. سوءقصدكنندگان نواب صفوي و احمد خورشيدي بودند. نواب صفوي از پشت سر به كسروي دو بار تيراندازي كرد و سپس با كارد به او حمله آورد و وي را به سختي زخمي كرد.

در 20 اسفند همان سال زماني كه بازپرس شعبه هفت دادسراي تهران، بليغ، كه رسيدگي به شكايت عليه كسروي را برعهده داشت، وي را به بازپرسي به كاخ دادگستري خواسته بود، گروهي از جمله دو برادر، سيدحسين و سيدعلي امامي به دفتر بليغ ريختند و كسروي و منشي وي حدادپوررا كشتند (دربارة قتل كسروي نگاه كنيد به دو نوشته از همين قلم در نامه كانون نويسندگان ايران در تبعيد، دفتر دوم، مارس 1990، ص. 213-179، و دفتر چهارم، آوريل 1994، ص. 127-107). برخي مطالبي كه در اين زمينه در روزنامههاي اطلاعات، رهبر، (ارگان حزب توده ايران)، و ايران ما (در آن زمان روزنامهاي آزاديطلب و ترقيخواه و بهرهمند از ياري روشنفكران و نويسندگاني با مواضع چپ و همكاراني از اعضاي حزب توده)، انتشار يافته است. در اين صفحات آمده است:

مدارك 1 تا 5 درباره سوءقصد نافرجام 8 ارديبهشت است. مدرك اول شرح واقعه است در اطلاعات همانروز. در مدرك دوم همين واقعه را به نقل از كسروي ميخوانيم. روزنامه رهبر يكي از همكاران خود را به بيمارستان براي ديدار كسروي ميفرستد. به گفته اين همكار، شرحي كه در رهبر چاپ شده است، بي كم و كاست و با الفاظ خود كسروي جريان سوءقصد را بيان ميكند. ميتوان اين دو متن را روايت كسروي دانست؟ مدرك 3، نامه كسروي استبه روزنامه رهبر: �دو گلولة پياپي و 9 زخم چاقو به تنم خورد�. رئيس شهرباني به عيادت ميرود و ميگويد كه �از ديروز خود ايشان پرونده را زير نظر گرفتهاند�.اين نامه پس از انتشار گزارش شهرباني (12 ارديبهشت) نوشته شده و احتمالاً با تاخير در رهبر به چاپ رسيده است (15 ارديبهشت). مدرك 4، سوءقصد است به روايت شهرباني با چند روز تاخير. اين روايت بكلي با آن روايت پيشين مغاير و متضاد است؛ اهل محل شهادت مي‌‌دهند كه اسلحه در دست آقاي كسروي بوده است. هر چند كه �پس از عسكبرداري چنين تشخيص داده [شده] جراحت وارده بر پشت آقاي كسروي در اثر اصابت گلوله است�. پس كسروي خود بر پشت خود تير انداخته است! دادسراي نظامي قرار آزادي همه را به قيد كفالت صادر ميكند و مينويسد: �قضيه تحت تعقيب است.�!مدرك 5، نوشته كسروي است كه در نامهاي به ايران ما به تحريف وقايع و قلب حقايق از سوي شهرباني اعتراض ميكند!

سه مدرك بعدي درباره سابقه پرونده كسروي است: وي خود طي نامهاي سابقه كار را مينويسد. اين نوشته دوازده روز پيش از قتل كسروي انتشار يافته و چه بسا آخرين نوشتهاي است كه در زمان حيات، از وي به چاپ رسيده است (مدرك 6). پايهگذار اين پرونده محسن صدر است كه در زمان وزارت دادگستري خود (خرداد ـ اسفند 1322، همزمان با حضور آيتاللـه قمي در تهران) چنين كرد. همو زماني كه نخست وزير شد (29 مهر ـ 15 خرداد 1324) دستور داد كه به اين پرونده خارج از نوبت رسيدگي كنند. در اواخر آذر، گروهي كسروي را به قرآنسوزي متهم كردند تا مردم را بر ضد او بشورانند.( مدرك 7 ) كسروي و يارانش، شهرباني و فرماندار نظامي را آگاهي ميدهند اما هيچ نميكنند. در كابينه حكيمي���� (12 آبان ـ 7 بهمن 1324) پرونده را خارج از نوبت رسيدگي ميكنند.

دو مدرك بعدي مقالاتي است كه پس از قتل كسروي در ايران ما انتشار يافته است و سابقه امر را بيان ميكند. مدرك 8 خلاصه نسبتاً دقيقي است از محتويات پرونده كسروي و مدرك 9 چگونگي قتل كسروي و حدادپور را شرح ميدهد. به قلم يكي از همكاران ايران ما كه هرمز امضاء ميكند و چه بسا همان محمود هرمز، وكيل دادگستري باشد كه از همكاران روزنامه در آن زمان بود و از اعضاي حزب توده. دو مدرك ديگر ( مدرك 10 و 11 ) نيز هر دو از همان روزنامه است. مدرك 11 به ادعاهاي مقامات انتظامي اشاره ميكند كه ميگويند اين بار نيز كسروي و حدادپور قرباني تيرهاي خطارفته خود شدهاند. ميدانيم كه بالاخره بر اساس اين دروغ ننگين است كه دادگستري قاتلان را تبرئه ميكند.

آخرين مدرك، مقالهاي است كه ماهنامه سخن دربارة قتل كسروي انتشار داد.

از آن پس خاموشي شگفتانگيزي است دربارة قتل و پيگيري آن و نخستين كنگره نويسندگان ايران هم كه در خانه فرهنگ شوروي برگزار شد از اين قتل به سكوت گذشت (3 تا 5 تير 1325). سكوتي كه در كمال شرمندگي، سالهاست ادامه مييابد. نه يادي از مردي كه سر در راه قلم و عقيده گذاشته بود، نه فريادي، نه دادي و نه دادخواهي.

زمان دادخواهي، همه زمانهاست. پروندهاي چون پرونده قتل كسروي هرگز بسته نميشود. مگر نه اينست كه هم اكنون نيز اين زمان و آن زمان، در اين يا آن كشور جهان، كساني را به اتهام كردهها و گفتههاشان در دوران جنگ جهاني دوم به ميز محاكمه ميخوانند. فرشته عدالت آن دوران نواب صفوي و خورشيدي را به هنگام ضرب و جرح كسروي دنبال نكرد و پس از قتل كسروي نيز برادران امامي و ياران را آزاد كرد و چنين حكم داد كه كسروي و همراهش با گلولههاي خطارفته سلاحهاي خويش كشته شدهاند.

اكنون سالهاست آنچه را كه از همان زمان همه به زمزمه ميگفتند، بزرگان نظام مستقر به علانيه ميگويند و باز ميگويند: قتل كسروي به فتواي بزرگان شرع بوده است. در آن �سوءقصد نافرجام�، نواب صفوي مجري اين فتوا بوده است و پس از آن نيز قاتل يا قاتلان كسروي بر اساس همين فتوا عمل كردهاند. اكنون به اين هر دو اقدام فخر ميفروشند و نام آمران و عاملان را به بزرگي و نيكي ياد ميكنند. اگر ادعاهاي اينان صدق است پس آن رأي دادگاه چيست؟ اگر حكم دادگاه بر حق است پس اين مباهات نواب صفوي و ياران و همراهانش از چه روست؟

بيش از اين به ظلم تاريخ تن ندهيم: آن حكم دادگاه، �رسالت� الهي نواب و يارانش را ناديده گرفته است. اكنون دادگاهي ديگر بايد. شايسته اين نام، تا بنشيند و اين ننگ را بزدايد: فخر اين قتل كه راست؟ آمران كه بودهاند؟ عاملان كيستند؟ از كجا آمدند؟ چه كردند؟ به كجا رفتند؟ چه كساني نخواستند كه از همان زمان اجر خدمت ايشان به درستي شناخته شود؟ اين پرسشها همچنان امروزي است و همچنان نيز امروزي ميماند تا زماني كه ندانيم چه كس يا كساني كسروي را كشتند؟

اين امري سترگ است و خدشهاي كه از اين راه به مفاهيم نخستين و پايهاي كه احترام و رعايت آنها ميبايد سنگ بناي هر جامعه متمدني باشد وارد آمده است جبران نميتواند شد مگر با تجديد محكمه قتل كسروي.

قتل نويسنده، قتل فرهنگ است. اگر قتل فرهنگ افتخار است و يا گامي است در راه اجراي حكمي الهي، پس اين افتخار صوابآفرين را از عاملان و آمران و حاميان اين قتل نگيريم. اين فخر ايشان را ارزاني باد!پس دادرسي بايد تا روشن كند كه كسروي را چه كس و كساني كشتند.

پرونده قتل كسروي همچنان گشوده است. همه كساني كه استقرار جامعهاي بر پايه عدل و داد و آزادي و برابري را در ايران خواهانند ميبايد رسيدگي مجدد به پرونده قتل كسروي را خواستار شوند. تا اين ظلم بزرگ برجاست كجا ميتوان از داد و دادگستري سخن گفت!

چشمانداز، شماره 16، پاريس، بهار 1375

احمد کسروی

AHMAD KASRAVI

1891 - 1946




تاريخچه باهماد آزادگان

اسماعيل واعظپور

روزنامه پرچم در فاصله شماره هاي 134 و 215 / 8 تير 1321 الي 29 مهرماه 1321 سلسله مقالاتي به قلم آقاي اسماعيل واعظپور پيرامون تاريخچه «باهماد ازادگان » به چاپ رساند. د راين مقالات آقاي واعظپور به چگونگي شکلگيري جمعيت « آزادگان» مباني فکري آنها اشاره کرده و در پايان نيز مرامنامه «باهماد آزادگان » را با توضيحاتي نقل کرده است.

مجموعه اين مقالات توسط دوستی يکجا جمع‌آوري شده و پس از تايپ و تنظيم مجدد، در اختيار بازديدکنندگان سايت قرار مي‌گيرد.

احمد کسروی

مردی که می خواست ايران را از تاريکی خارج کند

عليرضا مناف زاده

ناشر: l'Harmattan در فرانسه

به تازگی آقای مناف زاده کتابی پيرامون زندگی و فعاليت های علمی، اجتماعی و فرهنگی کسروی به زبان فرانسه نوشته است. آقای مناف زاده قبلا نيز مقالاتی درباره احمد کسروی در نشريات فارسی زبان در خارج از کشور منتشر کرده است. در اين کتاب نويسنده زندگی احمد کسروی و فعاليت های گوناگون وی، از زمان تولد تا لحظه کشته شدن در دادگستری، را دنبال کرده و از ورای نگاه به زندگی کسروی تا حد ممکن به وقايع مهم اين دوره از تاريخ ايران نيز می پردازد.

قتل کسروي

ناصر پاکدامن

چاپ سوم با اضافات

کتاب قتل کسروي نوشته ناصر پاکدامن به چاپ سوم رسيد. که خود نشان از اهميت و استقبالي است که از آن شده است.

پاکدامن خود در مقدمه کتابش مي گويد : « قتل کسروي کتابي است حاصل پرسشي ساده که بدنبال صدرو آن حکم درباره سلمان رشدي، در ذهن اين نويسنده شکل گرفت: چرا کسروي را کشتند؟ » و ناصر پاکدامن با وسواسي ويژه خود اسناد تاريخي و نوشته هاي گوناگون را مي کاود تا پاسخي براي پرسش خود يابد.

بخش پنجم اين کتاب با عنوان «ضميمه ديگر » را در اين مکان می توانيد بخوانيد. ضميمه ديگر

دفاعيات احمد کسروی

از سرپاس مختاری و پزشک احمدی

برگرفته شده از پرچم روزانه و هفتگی ۱٣٢۱ و ۱٣٢٢

يكي از محاكمات جنجالي و پر سروصداي پس از سوم شهريور ماه ۱٣٢٠ و كناري گيري رضا شاه از سلطنت، محاكمات سرپاس مختاري و پزشك احمدي و ديگران را بايد شمرد. احمد كسروي، وكيل تسخيري پزشك احمدي و مختاري بود. وي جريان محاکمه را روزانه، در روزنامه خود پرچم منتشر مي کرد.

کتاب حاضر جمع آوري و تدوين مجدد گزارشات دادگاه فوق و دفاعيات احمد کسروي است.



سايت احمد كسروي www.kasravi.info


زندگی نامه احمد كسروي به قلم يحيي آرين‌پور


سيداحمد كسروي تبريزي در سال 1269 شمسي در شهر تبريز، در يك خانواده روحاني به دنيا آمد. اجدادش عنوان ملايي و پيشوايي داشتن؛ اما پدرش حاجي ميرقاسم، از ملايي دوري گزيده و به بازرگاني پرداخته بود. سيداحمد فارسي و قرآن و مقدمات عربي را در مكتب آموخت؛ و دوازده ساله بود كه پدرش به سال 1281 شمسي درگذشت و او خاه ناخواه مكتب و درس را ترك گفت و چندي به كار قاليبافي پرداخت و بعد، از آن كار دست كشيد و باز به مكتب رفت و در مدرسه طالبيه، نخست بار با شيخ محمد خياباني، كه درس هيئت قديم مي‌داد، آشنا شد.
در سال 1285 كه مشروطه پديد آمد، سيداحمد بدان دل بست و شيفته دلبريهاي ستارخان و ديگر قهرمانان آزادي شد، تا مشروطه‌خواهان غالب آمدند و بساط استبداد و ”انجمن اسلاميه“ برچيده شد. دوباره تحصيل را دنبال كرد و به پايگاه ملايي رسيد1.
از سال 1298 شمسي به بعد كه محمدعلي ميرزا به ايران بازگشت و بار ديگر در ايران و تبريز جنگها برخاست، سيداحمد كه گوشه گرفته و از اين جريانات به دور بود، از راه مطالعه مجله المقتطف و كتابهاي عربي و تاليفات طالبوف به دانشهاي اروپايي راه يافت. در اولتيماتوم روس به ايران و جنگ مجاهدان تبريز با روسهاي تزاري، شبها از بالاي منبر به شورانيدن مردم مي‌پرداخت و از آن ببعد در شمار آزاديخواهان درآمد2.
در ايامي كه وحشيگريها به كار افتاده بود و صمدخان شجاع‌الدوله و روسها هر چند روز يكبار مردم آزاده را به دار مي‌آويختند، سيداحمد كتابي به دست آورده در خانه مي‌خواند و مي‌انديشيد. مخصوصاً سياحتنامه ابراهيم بيگ تكان سختي در او پديد آورد و باد به آتش درونش زد3. تا رفته رفته با آزاديخواهان آذربايجان آشنا شد.
در تابستان 1293، جنگ جهانگير اروپا آغاز گرديد و آذربايجان ميدان جنگ شد. سيداحمد براي اينكه زبان انگليسي ياد گيرد، سال بعد به آموزگاري زبان عربي وارد مدرسه آمريكايي شد4، و در همان مدرسه، براي ياد دادن عربي به شاگردان، كتاب النجمه‌الدريه را در دو جلد نوشت كه سالها در دبيرستانهاي تبريز از روي آن درس مي‌خواندند و هم در آن مدرسه بود كه زبان انگليسي و اسپرانتو را فراگرفت.
در تيرماه 1295، براي اينكه، به گفته خود، از شر معاندان برهد و در يكي از شهرهاي قفقاز به كار پردازد، به روسيه رفت، اما چون در قفقاز كار به دست نياورد از راه عشق‌آباد به مشهد رفت و از مشهد به باكو و تفليس بازگشت و در تفليس به وسيله اسماعيل حقي با آزاديخواهان قفقاز آشنا شد و بعد به تبريز آمد و باز در مدرسه آمريكايي مشغول تعليم و تعلم شد. در اين هنگام بود كه خياباني و ساير آزاديخواهان تبريز به كار و كوشش برخاسته بودند. سيداحمد نيز به جمع دموكراتها پيوسته و در جلسات ”تجدد“ حضور مي‌يافت؛ و ضمناً در مدرسه متوسطه تبريز، كه تازه گشايش يافته بود، درس عربي مي‌داد5.
سال 1297 فرا رسيد. عثمانيان، كه به تبريز راه يافته بودند، خياباني و نوبري و چند تن ديگر از آزاديخواهان تبريز را دستگير و تبعيد كردند و حزب اتحاد اسلام و روزنامه تركي پديد آوردند. ولي، چون جنگ به شكست آلمان و همدستان او پايان يافت و عثمانيان از تبريز رفتند، سيداحمد با سيدجليل اردبيلي حزب دموكرات و جلسات تجدد را برپا كرد. در اين ميان، خياباني از تبعيد بازگشت و انتخابات مجلس چهارم آغاز شد (تيرماه 1298)، و كار كسروي و ياران او با خياباني به دودستگي كشيد و كسروي و همراهان او به ”انتقاديون“ معروف شدند. روز سه شنبه 17 فروردين 1299، دموكراتها در تبريز قيام كردند و سيداحمد ناچار به تهران آمد. در تهران، چندي در دبيرستان ثروت درس عربي مي‌داد، تا قيام تبريز برافتاد و خياباني به دست مخبرالسلطنه هدايت كشته شد.

سيداحمد، در تهران، از يكسو با اسپرانتيست‌ها آشنا درآميخت، و از سوي ديگر با سران بهايي آشنايي يافت و با آنان به گفتگو پرداخت.
كسروي در دي ماه 1299 به عضويت استيناف تبريز منصوب و روانه آذربايجان شد. اما در عدليه تبريز بيش از سه هفته نماند، زيرا در آن روزها كودتاي سيدضياءالدين در تهران پيش آمد، و روز 23 اسفند به دستور او درهاي عدليه بسته شد. دولت سيدضياء برافتاد و قوام‌السلطنه روي كار آمد؛ ولي درهاي عدليه همچنان بسته ماند. و چون باز شد، پست او را به ديگري داده بودند. پس روز 29 شهريور 1300 به تهران حركت كرد، و در 26 آبان به عنوان عضو استيناف به مازندران رفت، و چهارماه در ساري بود كه استيناف آنجا برچيده شد و او به تهران آمد و چندي مامور دماوند شد. در مهرماه 1301، او را براي امتحان به تهران خواستند. امتحان داد و نمره اول گرفت. در دي ماه مامور عدليه زنجان شد و در آنجا، تاريخ حوادث آذربايجان را، كه در دماوند به زبان عربي نوشته بود، اصلاح كرد و براي مجله العرفان صيدا (از شهرهاي سوريه) فرستاد؛ كه بعدها اصل آن از سال 1313، به نام تاريخ هجده سالة آذربايجان، به ضميمه مهنامه پيمان، چاپ شد...
پس از آن كه كابينه قوام‌السلطنه افتاد و سردار سپه، وزير جنگ، به نخست وزيري رسيد، سيداحمد به رياست عدليه خوزستان مامور شد. او در شوشتر زبانهاي شوشتري و دزفولي را آموخت و به تحرير تاريخ خوزستان پرداخت. خوزستان به دست سردار سپه فتح شد، و كسروي عدليه را به ناصريه (اهواز) برد و چون فرماندار نظامي با اين عمل مخالفت كرد و كار به سختي كشيد، مرخصي خواست و روز سوم فروردين 1304 سفري به عراق كرد و به شوشتر بازگشت، تا او را از مركز خواستند، و روز 22 ارديبهشت به تهران عزيمت كرد. كسروي چندي در تهران به بيكاري و خواندن و نوشتن گذرانيد و مطالعات خود را راجع به تاريخ خوزستان دنبال كرد. دفتر آذري يا زبان باستان آذربايجان را به چاپ رسانيد؛ و از اينجا همبستگي او با انجمنهاي دانشي جهان آغاز گرديد. ابتدا به عضويت انجمن آسيايي همايوني و انجمن جغرافيايي آسيايي و دو انجمن در آمريكا، و، پس از همه، به عضويت آكادمي آمريكا برگزيده شد. در همان هنگام، تاريخ پانصدساله خوزستان را به پايان رسانيد و كوتاه شده آن را در مجله آينده چاپ كرد. و مقاله‌اي درباره تبار صوفيه در آينده نوشت كه اهميت تاريخي فوق‌العاده داشت و آوازه‌اش به همه جا رسيد؛ و نيز در اين ايام، تحقيقات خود را درباره نيمزبانها دنبال كرد و به آگاهيهاي ژرفي درباره زبان فارسي رسيد.
پادشاهي خاندان قاجار پايان پذيرفت و رضاشاه به روي كار آمد. كسروي، در آغاز سال 1305، سمت بازرسي و رياست يكي از محكمه‌هاي جديدالتاسيس انتظامي را داشت كه داور وزير عدليه شد و عدليه را منحل كرد. باز كسروي بيكار ماند و فرصت مطالعه يافت. در اين هنگام، گفتارها در مهنامه آينده مي‌نوشت؛ و درباره تاريخچه شير و خورشيد آگاهيهايي به دست آورد. در اوايل سال 1306، پروفسور هرتسفلد كلاسي براي آموختن خط و زبان پهلوي بنياد كرد و كسروي، كه اندك اطلاعي در اين رشته داشت، با دلخوشي به آن كلاس رفت و بهره بسيار از آن برد. در تشكيلات داور، به سفارش تيمورتاش، وزير دربار، دادستان تهران شد ولي با روشي كه در كار پيش گرفته بود، نتوانست ديري در آن سمت بماند و بيست روز از گشايش عدليه نگذشته بود كه او را مامور خراسان كردند؛ و چون غرض تبعيد او بود و اجازه مرخصي نمي‌دادند، پنجمين تلگراف را چنين نوشت: ”وزارت جليله عدليه بي اجازه حركت كردم“6.

پس از ورود به تهران، چون با داور نتوانست كار كند، كناره‌جويي كرد و پروانه وكالت گرفت. در آن روزها بود كه به خواندن و فراگرفتن زبان ارمني كهن (گراپار) و زبان ارمني نو (آشخاپار) پرداخت. كسروي براي تحقيق در رشته تاريخ و زبانشناسي، بويژه تاريخ و زبان آذربايجان كه از هر باره بستگي به تاريخ و زبان ارمنستان داشت، خود را به اين زبان نيازمند مي‌ديد و باز، در همان روزها، كارنامه اردشير بابكان را از پهلوي به فارسي درآورد.
كسروي در پائيز سال 1307، به دادگاه جنايي دعوت و مشغول كار شد؛ در 29 دي ماه همان سال به رياست كل محاكم بدايت منصوب گرديد. در همان روزها بود كه به نوشتن كتاب شهرياران گمنام پرداخت و بخش يكم و دوم آن را به چاپ رسانيد. در زمستان سال 1308 ، جزو هيئت بازرسي كشور به اراك و همدان و پيرامونها سفر كرد؛ و در همدان با عارف قزويني، كه در تبعيدگاه مي‌زيست، آشنا شد. و، در اين سفر، هشت هزار نام از نامهاي ديه‌ها و آباديها را از همدان و كرمانشاهان و ديگر جاها گرد آورد، و از سنجيدن آنها به نتيجه‌هاي سودمندي رسيد و كتابهايي نوشت. سال 1308 به پايان مي‌رفت كه منتظر خدمتش كردند.
كسروي در تمام مراحل خدمت خود در عدليه، به واسطه صراحت رأي و بي پروايي و نرفتن زير بار توصيه و نفوذ، سختيها و آزارها ديد تا آنجا كه در زمستان سال 1311، كه از عدليه پا كشيده و وكالت مي كرد، بر اثر كينه‌جوييها و بويژه به علت نامه‌اي كه مستقيماً به شاه نوشته و در آن عدليه را دستگاه بيهوده و دكاني براي سودجويي داور و دوستان او خوانده و قانونها را بيخردانه ناميده بود، از دادگاه انتظامي به سه رتبه تنزل محكوم شد، ولي حكم اجرا نگرديد و با حقوق رتبه هشت بازنشسته شد.
كسروي، در يك سخنراني كه در يكم آذر 1323 ايراد كرده و به صورت كتاب مستقلي به نام چرا از عدليه بيرون آمدم؟ چاپ شده است، مي‌گويد: ”جاي بسيار خشنودي است كه در اين كشوري كه رشوه‌خواري و نادرستي از در و ديوارش مي‌بارد، من، كه در عدليه در كانون رشوه‌خواري مي‌بوده‌ام، خدا مرا از لغزش دور داشته است. در اين كشوري كه چاپلوسي و پستي گريبانگير خرد و بزرگ مي‌باشد، من، با همه آميزش كه با چاپلوسان و پست‌نهادان، آلوده خوي آنان نگرديده‌ام” 7.
تا اينجا كار و كوشش كسروي بيشتر تحقيق و مطالعه در تاريخ و زبانشناسي بود، و چنان كه ذكر شد، در اين دورشته، مقالات و رسالات بسيار نفيسي به وجود آورد. اما، از سال 1312 به بعد، تغيير كلي در ديد و دريافت او پديد آمد. او ديگر يك مورخ و محقق و دانشمند زبانشناس نبود، بلكه داعيه اصلاح جامعه و، به قول خود، برانداختن ”پندارها“ را در سر داشت. در همين سال دو جلد كتاب آيين را منتشر كرد و با انتشار اين كتاب شهرت فوق‌العاده يافت و در تهران و شهرستانها پيرواني پيدا كرد. و هم در آن سال، ماهنامه پيمان را بنياد نهاد8. و در آن ماهنامه، انديشه‌هاي خود را در هر رشته از امور ديني و اجتماعي، با بيان خاص خود و از راههاي گوناگون، روشن كرد. بعد از حوادث شهريور 1320، به جاي مجله پيمان، روزنامه پرچم را، كه بيشتر جنبه سياسي داشت، انتشار داد. روزنامه پرچم يكي از جرايد اصولي كشور و، به نوشته صاحبش، ”از هر آلودگي و ناپاكي مبرا بود“. اما پس از چندي، پرچم يوميه را هم تعطيل و پرچم ماهانه را، كه در واقع جانشين ماهنامه پيمان بود، منتشر كرد9.

پس از رفتن رضاشاه، از ايران، كساني مانند سرپاس مختاري و پزشك احمدي، به جرم اعمالي كه در گذشته انجام داده بودند به محاكمه كشيده شدند. كسروي وكالت تسخيري مختاري را پذيرفت و از عهده آن به خوبي برآمد، و مطالبي در دادگاه عنوان كرد كه بسيار ارزنده و حتي در آن دوره تند و جسورانه بود.
انتقاد بي پرده و بي پرواي كسروي از برخي عقايد سياسي و مذهبي و برخي از رسالات كوبنده او درباره ادبيات و انديشه‌هاي عرفاني، جمعي را در پيرامون او گرد آورد و گروهي را با وي دشمن كرد. بارها تهديد شد، و در سال 1324 قصد جانش را كردند ولي او از راهي كه در پيش گرفته بود برنگشت و اگرچه اين دفعه از خطر مرگ رست، اما همچنان بي پروا مي‌نمود.

ادوار زندگاني و كار و كوشش كسروي را مي‌توان چنين خلاصه كرد:

1 ـ از جواني تا آمدن تهران ـ در اين دوره به كسب علوم و مطالعه ادب عرب پرداخته و با مبلغين مسيحي مباحثه مي‌كند؛ و در صرف و نحو عربي كتاب مي‌نويسد؛ به مطبوعات عربي مقاله مي‌فرستد؛ از اسپرانتو ترجمه مي‌كند و به قيام خياباني خرده مي‌گيرد.

2 ـ از آمدن تهران تا تاسيس مجله پيمان ـ در اين دوره به تحقيق تتبع مي‌پردازد؛ كتب عربي و زبانهاي ديگر را مي كاود؛ زبان ارمني و پهلوي را فرامي‌گيرد؛ از ايران و مفاخر ايراني سخن مي‌راند؛ سه جلد شهرياران گمنام را، كه از بهترين آثار اوست، و نيز رساله بيمانندي درباره زبان باستان آذربايجان به وجود مي‌آورد؛ در اسامي شهرها و ديه‌ها و در تبار سلسله صفوي تحقيق مي‌كند، تا جايي كه توجه علما و فضلا و خاورشناسان را به خود جلب مي‌نمايد.

3 ـ از تاسيس پيمان تا پايان زندگي ـ در اين مرحله، به موضوعهاي ديني و اجتماعي و سياسي و اخلاقي، و به قول خود او، به ”آيين زندگي“ مي‌پردازد؛ مجله پيمان و روزنامه پرچم و مجله پرچم را پياپي بنياد مي‌نهد. در كتاب آيين و بعد در ورجاوند بنياد، به تمدن نوين اروپايي و فلسفه ماديگري و ماشينيسم مي تازد و مفاسد آنها را يكايك برمي‌شمارد؛ بر ضد خرافات و تعصبات بيجا و بيهوده و به اختلافات مذهبي از صوفيگري و بهائيگري و همچنين به برخي معتقدات شيعي مي‌تازد؛ بر فرهنگستان و لغت‌سازان ايراد مي‌گيرد و خود، زبان و لغت خاصي به نام ”زبان پاك“ به كا مي‌برد؛ با شعر و شاعري، به معناي متعارف آن، مخالفت مي‌ورزد، رمان‌نويسي و داستانسرايي را كار بيهوده و نابخردانه مي‌خواند؛ فلسفه و عرفان را به باد انتقاد مي‌گيرد، و اغلب احاديث را مجعول مي‌داند؛ و در همه اين كوششها، كه سرانجام به قيمت جانش تمام شد، آنچه را مي‌گويد و مي كند به راست مي‌دارد.

كسروي از پركارترين دانشمندان ايران در عهد اخير بود. دوره‌هاي ماهنامه پيمان و پرچم مملو از يك رشته انتقاداتي است از اوضاع زندگي و طرز معاشرت و آداب اجتماعي، كه همه مطالب آنها را خود او مي‌نوشت. او كسي است كه خيلي چيزها را نخست بار عنوان كرده و راه تحقيق را براي ديگران گشوده است.

كوشش كسروي در نمودن معني درست حكومت مردم بر مردم و زنده كردن نام مجاهدان و فدائيان و شهداي مشروطيت و گرد آوردن كارهاي اين گردان و رادمردان كوششي ارجمند بود.

كسروي تاريخ‌نويس و زبانشناس:
كسروي چنان كه ديديم، كوشش هنري و دانشي خود را از زبانشناسي و تاريخ‌نويسي آغاز كرد و تا سال 1312 استعداد فوق‌العاده خود را بيشتر در اين دو رشته به كار انداخت. وي زبان عربي را خوب مي‌دانست و در اين زبان، چنان توانايي داشت كه چون نوشته‌هايش در مطبوعات عربي چاپ مي‌شد فصحاي عرب را به تحسين وامي‌داشت. او زبان پهلوي و ارمني قديم و جديد را به خوبي فراگرفت و با لهجه‌ها و نيمزبانهاي فارسي نيز آشنا شد، و با اين امادگي. در تواريخ ارمنستان و نوشته‌هاي پهلوي و در كتب مولفين عربي زبان غور و بررسي كرد و در شهرها و دهستانهاي ايران به مسافرت پرداخت و به اسناد و مدارك تازه‌اي دست يافت و تاليفاتي پديد آورد كه وي را نزد دانشمندان ايران و خاورشناسان جهان مقامي ارجمند بخشيد.
كسروي نخستين كسي بود كه در زبان باستان آذربايجان به تحقيق پرداخت و زبان آذري را، كه تا آن روز ناشناخته نبود، با اسناد و مدارك مهمي كه به دست آورد، در رسالة آذري يا زبان باستان آذربايگان به نام يكي از لهجه‌هاي فارسي معرفي كرد10.
دو دفتر بسيار گرانبهاي نامهاي شهرها و ديه‌هاي ايران اولين تحقيق عالمانه‌اي بود كه از طرف خود ايرانيان درباره تاريخ و جغرافيا و لغت اين سرزمين انجام گرفت.
شهرياران گمنام، كه در سه بخش فراهم آورد، عبارت از يك رشته تحقيقات عميق و مستند درباره چند سلسله از شهرياران گمنام و ناشناس ايراني بود كه بر آذربايجان و اران و نواحي مجاور فرمانروايي داشتند.
در تاريخچه شير و خورشيد، كه به پيشاهنگان ايران هديه كرده، از چگونگي پيدايش شير تنها و خورشيد تنها بر روي درفشها، از سكه‌هاي ايران، از به هم پيوستن آن دو، و همچنين از اين بابت كه شير و خورشيد از كي نشان رسمي دولت ايران شده است، به استناد سنگ نبشته‌ها و سكه‌ها و كتابهاي فارسي و عربي و اشعار شعرا بحث فاضلانه كرده و به نتايج سودمندي رسيده است.
اما در رشته تاريخ، بزرگترين تاليف او تاريخ مشروطه ايران و تاريخ هجده ساله آذربايجان و تاريخ پانصدساله خوزستان است. مولف در تاليف اين سه كتاب و بخصوص در تنظيم تاريخ مشروطه ايران و تاريخ هجده ساله آذربايجان كه در حقيقت مكمل يكديگرند، رنج بسيار كشيده و به گفته خود ”بيش از همه به آن كوشيده كه به راستي نزديك باشد“. اگر نتوان گفت كه اين تاليفات از هر عيب و نقصي عاري هستند، دست كم درست‌ترين و قابل اطمينان‌ترين كتابهايي هستند كه، چه در ايران و چه در بيرون از ايران، در تاريخ انقلاب مشروطه ايران نوشته شده است.

كسروي و انديشه‌هاي اجتماعي او:
گفتيم كه كسروي در سال 1312 به نام يك مصلح (رفرماتور) پا به ميدان نهاد. دو جلد آيين را، كه جامع نخستين انديشه‌هاي اجتماعي او بود، بيرون داد و در شماره‌هاي پيمان، مقاصد اصلاحي خود را نكته به نكته توضيح داد. اين مطالب، با آن كه بسيار واضح و آشكار بود و جايي براي ابهام و تاويل باقي نمي‌گذاشت، همه كساني كه پيشرفت اين انديشه‌ها به زيان آنان بود، آنها را برنتافتند و عبارات جداگانه‌اي از سخنان او را برگرفتند و به دستاويز آنها نسبتهايي به او دادند. پاسخ كسروي به اين گفته‌ها چنين بود:
من آفريده خاكساري بيش نيستم و جز آبادي جهان و آسايش جهانيان را نمي خواهم... كساني چه مي‌پرسند كه من كيستم و چيستم؟ سخنان مرا ببينند كه چيست و چه سود يا زياني بر جهانيان دارد... من بر آن مي‌كوشم كه خردها را از سستي و پستي رهانيده فروغ آنها را هرچه بيشتر گردانم كه جهان از آن فروغ درخشان گردد. من آدميان را جز به پيروي خرد نمي‌خوانم و هر آنچه نكوهيده خرد باشد من از آن بيزارم11.
سخناني كه من درباره خداشناسي مي‌گويم، كساني آنها را دين نويني پنداشته به دشمني برخاسته‌اند... ولي اين سخنان همه از اسلام است. خدا به من فيروزي داده كه زبان قرآن را مي‌دانم و اسلام را چنان كه هست مي‌شناسم و هرآنچه درباره خداشناسي مي‌گويم جز گفته‌هاي قرآن نيست.
بنياد دين نوين پس از اسلام جز هوس و ناداني نيست... من از اين ناداني بيزارم... خدا بر من نبخشد اگر سخني به خودخواهي بگويم يا گامي در راه هوس بردارم...
من پراكنده‌ديني را مايه بدبختي مردم دانسته بر آن كساني كه راههاي جدا جدا به روي مردم باز كرده‌اند نفرينها مي‌فرستم. پس چگونه رواست كه خويشتن راه جداي ديگري باز كنم12.

از شهريور 1320 به بعد را بايد پرثمرترين ادوار زندگي كسروي شمرد. او در اين مدت، تا دم مرگ، پيوسته در كار و كوشش بود. از يكسو انديشه‌هاي خود را با بياني هر چه نوانو تبليغ مي‌كرد، و از سوي ديگر، پاسخ مخالفان را مي‌داد، و بدين منظور، علاوه بر مقالاتي كه در شماره‌هاي پرچم مي‌نوشت، در سال 1322، ورجاوند بنياد را، كه در واقع نسخه تجديدنظر شده آيين و چكيده انديشه‌هاي او درباره دين و آيين زندگي بود، با بياني هر چه ساده‌تر و رساتر چاپ كرد. عباراتي از اصول عقايد و تعاليم اجتماعي او را از آن كتاب مي‌آوريم:
اين جهان يك دستگاه درچيده و نابساماني است. چنين دستگاهي نا به آهنگ و بيهوده نتواند بود و هرآينه خواستي از آن در ميان است... آفريدگار آدميان را آفريده و اين زمين را زيستگاه آنان گردانيده. اين زيستن خود خواست ارجمندي مي‌باشد...
مردمان بيش از همه بايد آيين خدا را شناسند. معني راست زندگي را شناسند.
آدمي برگزيده آفريدگان است. خدا آدميان را آفريده و اين زمين را به آنان سپرده كه بپيرايند و بيارايند و آبادش دارند. اين سرفرازي است كه خدا آدمي را به روي زمين جانشين گردانيده، سرفرازي است كه بخشي از كارهاي خود را به آدمي واگذارده.
خدا آدمي را از دو گوهر سرشته: گوهر جان و روان. جان همان است كه زندگان همگي مي‌دارند و با آن زنده‌اند و سرچشمه كناكها و خواهاكهايش خودخواهي مي‌باشد. ولي روان را تنها آدمي مي‌دارد و سرچشمه كناكها و خواهاكهاي آن دلسوزي و نيكخواهي به ديگران و راستي پژوهي و دادگري است. ارج آدمي از اين گوهر است.
اين دو گوهر با هم در كشاكش‌اند و چون يكي نيرو گيرد آن ديگري از نيرو افتد. اين است كه هر كسي بايد به نيرومندي روان و خرد خود بكوشد. دروغ است آنچه مي‌گويند: آدمي نيكي نپذيرد.
آدميان بهر چه مي‌ميرند؟ مگر در روي زمين همگي را جا نيست؟ مگر به همگي خوراك و پوشاك نمي‌رسد؟ چرا به جاي آن دست هم نگيرند؟ چرا با يكديگر دلسوزي و نيكخواهي ننمايند؟ آن سگان و گرگان‌اند كه بايد به نبرد زيند. آدميان را نبرد نا شاياست...

آرمان زندگي خرسندي است و خرسندي هر كس جز در خرسندي همگان نتواند بود.
گرانمايه‌ترين چيزي كه خدا به آدميان داده است خرد است. خرد داور راست و كج و شناسندة نيك و بد مي‌باشد. بايد زندگي به آيين خرد باشد.
آدميان همگي از يك ريشه‌اند و يكي را بر ديگري برتري نيست. برتري يك مرد و يا يك توده جز از راه درستي روان و خرد و پاكي دين و زندگي نتواند بود. جدايي ميان توده‌ها بيش از جدايي ميانة خانواده‌ها نيست. توده‌ها نتوانند با هم چنان زيند كه خانواده‌ها مي‌زيند. اين بسيار شاياست كه براي سگالش و گفتگو دربارة جهان و كارهايش انجمن بزرگي برپا گردد. ولي زينهار، اينها افزارهايي در دست توده‌هاي آزمند نباشد. زينهار، نيرنگ و دغل به آنها راه نيابد!
خدا آدميان را آفريده و در كارهاشان آزاد گذارده. دروغ است آنچه مي‌گويند: بودنيها بوده، دروغ است آنچه مي‌گويند: بدبختي يا نيكبختي هر كس به سرش نوشته شده. هر كس به هر كاري كوشد هوده خواهد برداشت. ولي كوشش از راه و با افزارش بايد بود13.
كسروي همة گفته‌ها و نوشته‌هايش بر اين پايه بود و بر همين انديشه و آيين بود كه در كتابهاي بهائيگري، صوفيگري، در پيرامون خرد، در پيرامون روان، دين و جهان، راه رستگاري، پندارها، و حافظ چه مي‌گويد؟ و مانند آنها به باطنيان و خراباتيان و بهاييان و به بعضي از شعرا و نويسندگان به سختي مي‌تاخت و بدكاريها و بدآموزيهاي آنان را فاش مي‌كرد؛ و چون به گفته‌هاي خود ايمان داشت، هرگز نمي‌توانست با مخالفان خود سازش كند؛ و همين صراحت لهجه و تندي و بي پروايي در بيان انديشه‌ها بود كه باعث شد كساني كينه او را به دل گرفتند؛ و تنها كتاب دادگاه، كه كوس رسوايي و بدنامي جمعي از مردان سياست و مدعيان فضل و دانش را (كه بعضي از آنان دوستان نزديك او بودند) بر سر كوچه و بازار زد، براي تلاش جهت رهايي يافتن از نيش قلم چنان مرد بيباك و آشتي‌ناپذيري كافي بود.

مخالفت با شعر و شاعري:
مخالفت با شعر و شاعري تازگي ندارد. در سرتاسر تاريخ كساني به مخالفت با شعر برخاسته آن را كاري لغو و بيهوده پنداشته‌اند. بعضي اديان و بعضي از فلاسفه نظر خوبي به شعر نداشته‌اند. در قرآن كريم آياتي درباره اثر شعر و خوصيات شعرا مي‌يابيم14. استفن گوسون، از پوريتنهاي انگليسي، چهار قرن پيش، به سال 1579 ميلادي، عقيده داشت كه شاعري مكتب بداخلاقي است و شعر با خرد سازگار نيست. آنتوان هوارد دو لامورت فرانسوي، كه در اواخر قرن هفدهم و اوايل قرن هجدهم مي‌زيست، شعر را بر ضد عقل و زحمتي بيهوده مي‌دانست و مي‌گفت من از كار خنده‌آور كساني در شگفتم كه عمداً دست به شيوه‌اي زده‌اند كه نتوانند مقاصد خود را به درستي بيان كنند.
در اوايل قرن نوزدهم ـ كه گروهي از نويسندگان فرانسه از شيوه ادبي معروف به رمانتيسم روگردان شده و سبك نويني به نام رئاليسم، يعني پيروي از واقع، در ادبيات پديد آوردند ـ كار مخالفت با اين دو گروه بالا گرفت و به جايي كشيد كه دورانتي، يكي از پيشوايان شيوة جديد، به مزاح پيشنهاد كرد قانوني براي منع شاعري وضع شود كه مواد نخستين آن چنين بود:

ماده اول ـ سرودن هر گونه شعر از اين تاريخ ممنوع است و سراينده آن محكوم به اعدام مي‌شود و هر شعري كه به وجود آيد معدوم خواهد شد.
ماده دوم ـ اين قانون عطف به ماسبق نمي‌شود.
ماده سوم ـ اشعاري كه قبل از اين قانون سروده شده باشد، از جريان خارج و در كشوهاي مقفل مهر و موم شده نگهداري خواهد شد15.
خود شاعران نيز كم و بيش از شعر بد گفته و گاهي از آن بيزاري جسته‌اند. ملكم، از نويسندگان و متفكران عهد اخير،‌ عقيده داشت كه شعر از نتايج ايام طفوليت بشر است، و وقتي صنعت خط به حد كمال رسيد، شعر نيست بجز تضييع اوقات. شما هم معمولاً هر چه را كه لغو و بي معني يافتيد شعر مي‌ناميد.
اما پيداست كه غالب اين مخالفتها با خود شعر،‌ يعني سخن آراسته و آهنگدار نيست. سراسر قرآن يكپارچه شعرگونه است. مسلماً مراد كتاب آسماني از ”شعر“ ياوه‌گويي و هرزه‌درايي و سخنان منظوم ناسنجيده بوده ، سخناني كه هيچ معني و مقصودي در بر ندارد، وگرنه قرآن، كه سراپا از سخنان سنجيده و آراسته پر است، چگونه توانستي با شعر مخالفت كند.

مخالفت كسروي هم با شعر و شاعري از همين راه است. او شعر را از نظر مضمون و محتوي و نتايجي كه بر آن مترتب است، مطالعه مي‌كند. سخنان او در اين باره روشن است. مي‌گويد:
شعر سخن است، سخن آراسته (با وزن و قافيه). سخن نيز بايد از روي نياز باشد. سخني كه از روي نياز نباشد ياوه‌گويي است. پس شعر، اگر از روي نايز گفته شود و خواست گوينده فهمانيدن سخن بوده، ايرادي به آن نيست؛ اگر بي نياز و تنها براي قافيه‌بافي گفته شده، ياوه‌گويي است و گوينده‌اش درخور نكوهش مي‌باشد16.
كساني پنداشته‌اند كه ما از هرگونه شعر بيزاريم... چنيني پنداري درست نيست. نمي‌توان انكار كرد كه شعرسرايي جربزة خدادادي است، و از شعر، در جاي خود،‌كارهايي ساخته مي‌شود كه از نثر ساخته نشود. ولي پوشيده نبايد داشت كه، با همة رواج شعر در ايران، در قرنهاي گذشته چندان سودي از آن بهره اين كشور نگرديده. اگر روزي به حساب شعرا رسيدگي نمائيم، خواهيم ديد كه زيان آنان بر ايران بيش از سودشان بود.
اينكه زبان پارسي پر از گزافه شده كه يك هزار است و هزار هيچ، اينكه نيك و بد رنگ خود را از دست داده كه هر دو به يك ديده ديده مي‌شود، اينكه زتشي چاپلوسي و بندگي از ميان برخاسته كه كساني آزادي و گردن‌فرازي خود را زير پاي هر كس و ناكسي پايمال مي‌گردانند، اينكه پندارهاي پوچ صوفيانه بازاري گرديده و گوش و دل هر كسي را پر ساخته، در همة اين زشتيها شعراي ايران دست داشته‌اند. ديوانهاي فراوان بيشماري كه از شعرا، امروز، در دست ماست، بيشتر آنها ،‌يادگار دوره‌هاي زبوني ايران و چيرگي بيگانگان است. و از زمانهايي بازمانده كه خردها پستي گرفته و رادي و مردانگي بس كمياب شده بوده. پيداست كه از خواندن آنها جز زيان بهرة خواننده نخواهد بود.
اگر خود شعرا را بشناسيم كه چگونه بيشتر ايشان ريزه‌خوار زورآوران و توانگران بوده‌اند و چاپلوسي را سرماية زندگاني خود ساخته بودند، اين شناسايي ما را از زحمت گفتگو از سروده‌هاي ايشان آسوده خواهد ساخت... با اينهمه ما از شعر بيزاري نمي‌جوييم؛ بلكه آرزو داريم كه اين جربزة خدادادي از اين پس در راه پيشرفت و سربلندي ايران به كار رود17.
خلاصه، كسروي شعر را نوعي از سخن مي‌داند، سخني آراسته، يعني منظوم و موزون و احياناً مقفي، و معتقد است كه شعر هم مانند هر سخني، بايد از روي نياز باشد، يعني بايد انديشه‌هاي بزرگ و ارجمند را بسرايد و خادم صفات عالية بشري، مانند بشردوستي و دينداري و رادمردي و نكوخويي و سرافرازي و آزادگي باشد. شاهنامه فردوسي را كه به دليري و گردن‌فرازي و پهلواني برمي‌انگيزد، از نمونه‌هاي نيك ادبيات فارسي مي شمارد، و گداطبعيها و دلقك‌بازيهاي سخنوراني چون انوري را مايه رسوايي و بي آبرويي ادبيات ايران مي‌داند. و اينجاست كه حضرات ادبا سرگيجه مي‌گيرند و، چنان كه گويي به عزيزترين مظاهر جامعه توهين شده است. فرياد و فغان برمي‌آورند كه اي واي، مگر مي‌شود بر گذشته رقم بطلان كشيد، مگر مي‌شود ـ العياذباللـه ـ شاعر نامداري مانند انوري را يك مسخره و دلقك درباري ناميد!

كتابسوزان:
نظر به اين عقايد بود كه كسروي و پيروان او، همه سال، روز يكم دي ماه را جشن مي‌گرفتند و كتابهاي ، به گفته خود، زيانمند يا ناسودمند يعني كتابهايي را كه از تنبلي و بي پروايي در اين جهان سخن مي گويند، با آفريدگار توانا ستيز مي‌كنند، دروغ و دغل ياد مي‌دهند، مفتخواري و شرابخواري و گدايي و خوشگذراني و تملق و بلهوسي و پندارهاي ناراست مي‌آموزند، و گمراهي و پراكندگي را در توده‌ها رواج مي‌دهند، به آتش مي‌كشيدند. خود كسروي در گفتاري كه در روزنامة پرچم نوشته، در اين باره مي‌گويد:
مي‌گويم آري، ما كتاب مي‌سوزانيم. ولي كدام كتاب، ـ آن كتابي كه يك شاعرك بي ارجي، با خدا بي فرهنگيها مي كند (در فابريك خدا بسته شود)، آن كتابي كه يك جوان بدنامي به آفرينش خرده مي گيرد (خلقت من از ازل يك وصلة ناجور بود)، آن كتابي كه يك شاعرك ياوه‌گوي مفتخواري دستگاه به اين بزرگي و آراستگي را نمي پسندد (جهان و هر چه در او هست هيچ در هيچ است)، آن كتابي كه يك مرد ناپاكي به ديگران درس ناپاكي مي‌دهد (در ايم جواني، چنان كه افتد و داني، با نوجوان پسري سر و سري داشتم)، آن كتابي كه عربيهاي مغلوط مي‌بافد و آن را به خداي آفريدگار نسبت مي‌دهد (و كان من عند ربك منزولا)، آن كتابي كه يك پدر درمانده به يك پسر درمانده نامه مي نويسد و با صد بيشرمي چنين عنوان مي كند: (كتاب من‌اللـة‌العزيزالحكيم ‌الي اللـه الحميد المجيد)...
اينگونه كتابهاي ناپاك و مانند اينهاست كه آتش مي‌زنيم و نابود مي‌كنيم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ زندگاني من، ص. 43. 2 ـ همانجا، ص. 46. 3 ـ همانجا، ص. 47. 4 ـ Memorial School . 5 ـ در اين هنگام بود كه من كسروي را شناختم و يك سال در كلاس ششم دبيرستان از او درس عربي خواندم. مؤلف. 6 ـ زندگاني من، ص. 271. 7ـ همانجا، ص. 342. 8ـ شمارة يكم پيمان روز يكم فروردين 1322 تا نيمة دوم شهريور آن سال تا خرداد 1321 انتشار يافت. 9ـ از نيمة يكم فروردين 1322 تا نيمة دوم شهريور آن سال دوازده شماره انتشار يافت. 10ـ پروفسور نيكلاي مارّ، يافثي شناس نامي روس، در آن هنگام، تقريظي بر اين كتاب نوشت كه به قلم حمزه سردادور ترجمه و در مجلة ارمغان چاپ گرديد. مارّ، در اين مقاله، از كسروي ارج‌شناسي كرده و گفته بود: ”اين دانشمند ايراني مكتبي نوين در زبانشناسي باز كرده است”. 11ـ پيمان، سال يكم، شمارة 9، ص. 7-6. 12ـ پيمان، سال يكم، شمارة 13، ص. 10-13. 13ـ ورجاوند بنياد، بخش يكم. 14ـ مانند اين آيات: وَ ما عَلِّمناهُ اَلشَعرَ وَ ما يَنبَغي هُوَ اِلا ذِكرُ وَ قرآنُ مبينُ (يس 36:69) وَ الشّعراُ يَتبَعُهُمُ الغاوون. اَلَم تَرَ اَنهُم في كلّ و ادِيَهيمون. وَ انهُم يَقولونَ ما لا يَفعَلونَ (شعراء 26: 224). 15ـ مجلة سخن، سال يكم، شمارة 5-4، شهريور و مهر 1322. مجله، پس از ذكر اين مطالب، سئوال كرده است: آيا گمان نمي‌كنيد كه در كشور ما وضع چنين قانوني لازم و مفيد باشد؟! 16ـ در پيرامون خرد، ص. 12. 17ـ پيمان، سال يكم، شمارة 10.


زندگي نامه احمد كسروي به قلم يحيي ذكاء

شادروان «احمد كسروي» در هشتم مهرماه سال 1269 هجري خورشيدي در محله «همكاوار» تبريز چشم به جهان گشود. پدرش «ميرقاسم» فرزند «ميراحمد»، هرچند از خانداني روحاني بود، به كار بازرگاني اشتغال داشت.
«ميراحمد» كوچك در شش سالگي به مكتب گذاشته شد و در حدود يازده سالگي بر اثر مرگ پدر ناگزير مكتب را ترك گفت.
شانزده ساله بود كه جنبش مشروطه در آذربايجان رونق گرفت. طلبه جوان به اين جنبش گرويد و با روحانيان ضدمشروطه درافتاد. وي از طلبگي دوري جست و در مدرسه آمريكايي تبريز به نام Memorial School به تدريس زبان عربي پرداخت (1294 هـ.خ) و در همين مدرسه زبان انگليسي را آموخت. وي پس از يك سال و كسري اين مدرسه را ترك گفت.
درسال 1296 كه شادروان «خياباني» « حزب دمكرات» را در آذربايجان بنياد نهاد، «كسروي» به اين حزب پيوست. ليكن پس از چندي از شادروان «خياباني» رنجيد و از حزب كناره گرفت و به تهران آمد.
در تهران، ابتدا به خدمت وزارت معارف درآمد. اما چندي نگذشت كه به دعوت مشاور اعظم از طرف وزارت عدليه به سمت عضو استيناف آذربايجان به تبريز برگشت. در روز 23 اسفند 1299 كه عدليه تبريز به دستور تلگرافي «سيدضياءالدين» بسته شد، بيكار گشت. در اين هنگام به عضويت انجمن اسپرانتيستها كه در تبريز تشكيل شده بود درآمد و زبان اسپرانتو آموخت. به تهران آمد و باز وارد خدمت عدليه شد. چندي عضو استيناف مازندران و رئيس عدليه دماوند بود تا با سمت رئيس عدليه به زنجان رفت و در آنجا با كارشكني‌هاي روحانيت روبرو شد. پس از يك سال به رياست عدليه خوزستان منسوب شد.
در اين هنگام شيخ خزعل كه عملا در خوزستان حكومت مي‌كرد و با حكومت مركزي مخالفت داشت، طبعا با «كسروي» نيز مخالفت ورزيد و حتي عدليه را محاصره كرد و فقط با مداخله نيروي دولتي، «كسروي» و ماموران عدليه محل نجات يافتند. پس از رهايي از چنگال «خزعل» به تهران بازگشت ويكي از بازرسان عالي چهارگانه اداره بازرسي عدليه شد. به سال 1306 وزير وقت عدليه، «داور» در سازمان جديد او را به سمت مدعي‌العموم (دادستان) تهران منتصب كرد. از آن پس «كسروي» يك سال و چندماه به وكالت اشتغال داشت وبه دنبال آن مدتي در ديوان جنائي خدمت كرد و سپس به رياست كل محاكم بدايت رسيد. پس از چندي مدعي‌العموم خراسان شد و از آنجا هم به قوچان رفت و سرانجام به تهران بازگشت. از اين پس از عدليه كناره گرفته و به وكالت پرداخت. ليكن پس از يك سال وكالت، به رياست محاكم بدايت در ديوان جنائي مشغول كار شد. چندي بعد به اراك و همدان و كرمانشاهان سفر كرد و پس از مراجعت به تهران به كار قضائي ادامه داد. ولي در سال 1308 بار ديگر از ادامه خدمت در مشاغل قضائي دست كشيد و به وكالت پرداخت.
در همين اوان، در دانشگاه تهران براي تدريس تاريخ و زبان برگزيده شد. در سال 1313، هنگامي كه تاريخ ايران را در «دانشگاه معقول و منقول» و «دانشكده افسري» درس ميداد، قانون انتصاب استادان از مجلس گذشت كه او نيز مشمول آن ميشد. ليكن واگذاري عنوان استادي به وي را مشروط به عدول او از مطالبي كردند كه طي گفتاري به نام «شعر وشاعري» در مهنامه «پيمان» به ميان كشيده بود و او اين شرط را نپذيرفت.
پس از سوم شهريور 1320 مدافعات او از «ركن الدين مختار»، رئيس شهرباني، در مطبوعات طنين خاصي افكند. وي طي اين مدافعات فرصت مساعدي براي حمله به قدرتهاي پراكنده محلي و مخالفان حكومت مركزي سراغ گرفت.
در اين هنگام «كسروي» با استفاده از شرايط روز جمعيتي به نام « باهماد آزادگان» بنياد نهاد كه روزنامه «پرچم» سخنگوي آن شد.
تبليغات «كسروي» با حمله بي‌باكانه به نهادهاي مذهبي و محل تامل قرار دادن ارزشهاي مقبول ديني و فرهنگي توجه روشنفكران را به خود جلب كرد و گروهها و جماعات فعال در حيات فكري كشور را به موضع‌گيري در برابر او برانگيخت. براثر همين جريان بود كه نخست بار در هشتم ارديبهشت 1324 آماج تيرهايي كه يكي از مخالفان متعصب به سوي او شليك كرده بود قرار گرفت. ليكن اين تيرها او را نكشت، و او پس از عمل جراحي بهبود يافت.
متعاقبا دشمنانش او را به مخالفت با اسلام و قرآن سوزي متهم كردند و به دادگستري از وي شكايت بردند. اين شكايت در زمان نخست وزيري «صدرالاشراف» به جريان افتاد و «كسروي» به بازپرسي كشيده شد.
روز بيستم اسفند 1324، در آخرين جلسه بازپرسي، جلو چشم بازپرس، به دست مخالفان مسلكي متعصب خود به ضرب گلوله و خنجر از پاي درآمد و پس از 57 سال عمر، چشم از جهان فروبست.
جسد او را درحالي كه بيست ونه زخم ديده بود با جنازه «محمدتقي حدادپور»، منشي وفادارش، دو روز بعد، در آبك شميران، كنار كوه به خاك سپردند.
از «كسروي» در زمينه‌هاي اجتماعي ـ ديني ـ تاريخي‌ـ زبان وادبيات آثار زيادي بجا مانده است.
وي انديشه‌هاي اساسي خود را نخست بار، در سال 1311 در كتاب «آيين» مطرح ساخت. در اين كتاب آراي «كسروي» درباره ناهنجاري‌هاي ناشي از ماشيني‌گري در زندگي جوامع جديد بيان شده وبراي مقابله با آنها و ايجاد جامعه سالم چاره‌ها و تدابيري پيشنهاد گرديده است. اين نظريات متعاقبا طي گفتارهاي مسلسل او در مهنامه «پيمان» كه از سال 1312 به همت او، انتشار يافت و سپس در روزنامه «پرچم» و همچنين طي رساله‌هاي متعدد گسترش يافت.
موضع‌گيريهاي «كسروي» در برابر كيشهاي رايج و نهادهاي مذهبي و اخلاقي و مسلكها و ارزشهاي سنتي فرهنگي بويژه پس از سال 1321 طي رساله‌هايي به نام «درپيرامون اسلام»، «بخوانيد و داوري كنيد»، «بهاديگري»، «صوفيگري»، «خراباتيگري»، «حافظ چه مي‌گويد»، «در پيرامون ادبيات»، «فرهنگ چيست؟»، «فرهنگ است يا نيرنگ؟»، «در پيرامون روان »، «دين وجهان»، مشخص‌تر و روشنتر مي‌شود و سرانجام در «ورجاوند بنياد» دستگاه نظري او به صورت آيين و راه تازه‌اي جلوه‌گر مي‌گردد.
«تاريخ مشروطه ايران» از نوشته‌هاي برجسته شادروان «كسروي» است. اين اثر گرانقدر و مستند كه داراي ارزش تحقيقي فراواني است، سهم قهرمانان اين جنبش را كه از ميان توده مردم برخاسته بودند، معين مي‌كند و نماهايي از جنبش مشروطه را كه با وجود اهميت اساسي در سايه مانده بود آشكار مي‌سازد. قضاوتهاي تاريخي نويسنده منصفانه، دقيق و مستند است.
تحقيقات تاريخي «كسروي» كه طي كتابها و رساله‌هاي متعدد از جمله «شهرياران گمنام«، «تاريخ پانصدساله خوزستان»، «تاريخ هيجده ساله آذربايجان»، «تاريخچه شيروخورشيد»، «شيخ صفي وتبارش»، «تاريخچه چپق و قليان»، «مشعشعيان»، «پيدايش آمريكا» نشر گرديده، از نظر اصالت و روح انتقادي و روش علمي حاكم بر آنها، ممتاز است.
شادروان «كسروي» گذشته از اينگونه كتابها و رساله‌ها، يك رشته گفتار در زمينه‌هاي گوناگون در مجلات فارسي و عربي به چاپ رسانيده است. نتايج پژوهشهاي «كسروي» با سوابق تعلم در مدارس قديم و آشنايي به زبانهاي فارسي، تركي، عربي، انگليسي، ارمني و خط و زبان پهلوي، و با ديد انتقادي كه بر همه تلاشهاي فكري او مسلط است، داراي اعتبار و ارزش بسيار است. وي سنتهاي جهان علم و ادب و تاريخ را با بي پروايي تمام شكسته و خطاها و لغزشهاي محققان خارجي و ايران را در هر فرصتي با وجدان علمي گوشزد ساخته و بويژه نشان داده است كه ايمان چشم بسته به نتايج كارهاي خاورشناسان زياده ساده لوحانه خواهد بود.
پژوهشهاي علمي «كسروي» نه تنها در ايران بلكه در عرصه جهاني خاورشناسي انعكاس خجسته‌اي يافته و توجه مجامع معتبر علمي را به سوي او جلب كرده است.


افشاء مشخصات بیشتری از الهه دختر کرد به قتل رسیده در زندان عشرت آباد / تجاوز کردند و جسدش را سوزاندند

چندی پیش خبری را از یک منبع در داخل پادگان عشرت آباد منتشر نمودیم که در مورد الهه یک دختر کرد

* دختری با نام کوچک الهه .24 ساله . (قد متوسط/ هنگام دستگیری مانتوی مشکی و شلوار لی بر تن داشته است) در هنگام بازجویی با برخورد صندلی به سر دچار خونریزی مغزی شده و بلافاصله به شهادت میرسد.
بر طبق گزارش رسیده این دختر از کودکان بی خانواده بوده که در یک نوانخانه ای (پرورشگاه) در کردستان دوران کودکی خود را گذرانده و سپس برای کار به تهران آمده است. وی در ماههای اخیر ظاهرا در یک تولیدی لباس در نزدیکی میدان انقلاب به عنوان کارگر برشکار مشغول بکار بوده است.
از آنجایی که این دختر هیچگونه ولی و رسیدگی کننده ای نداشته و بازجو دائما از او اسم و ادرس اقوام و آدرس محل سکونت و افرادی که با او همکاری کرده اند را خواسته و در یک لحظه با عصبانیت صندلی را به سمت او پرتاب میکند و این امر موجب مرگ او در عصر روز 18 دیماه 1388 میشود. جسد او را بلافاصله از پادگان به نقطه ای نا معلوم برده اند.

بعدا باخبر شدیم :



* جسد دختر به خارج از تهران به حوالی پاکدشت ورامین ( مامازند ) در یک آجر پز خانه که متروکه است برده اند

پس ازآن وزارت اطلاعات بدنبال منبع این خبر بسیار افراد آن محل را تحت فشار قرار داد , اما خوش بختانه فرد سبز مذکور لو نرفت و اطلاعات جدید به دست ما رسیده است :

مقتول :
الهه محمد آبادی .در شهرستان صحنه در استان کرمانشاه در یک مرکز نوان خانه بهزیستی بزرگ شده و به علت مشکل معلولیت ژنتیکی (یکی از پاهایش چند سانتی متری کوتاهتر از دیگری بوده ) برای کار در کرمانشاه در یک کارگاه کوچک بسته بندی برای مدت 2 سال کار مینموده و به علت مشکلات با کارفرما به تهران آمده و در یک کارگاه برش مشغول به کار شد و درچندین تظاهرات نیز شرکت نموده
و با توجه به اطلاعات کسب شده .

بعد از ضربه وارد به سر این دختر بلافاصله توسط یک پزشک شیفت معاینه و جسدش همان شب به پزشک قانونی نیروی مسلح برده و با توجه به تایید پزشک قاونی علاوه بر علائم شکنجه بر بدن خونریزی شدید که از علائم تجاوز با یک جسم بسیار بزرگ تر از تحمل اندام تناسلی وی در او دیده شده است که میتواند ناشی از استعمال شیشه نوشانه باشد بر بدن لاغر و تکیده او دیده میشد.جسد وی را به همانطور که قبلا اعلام شده در یک (آجر پز خانه دفن کرده اما بعد از اعلام این خبر پس از گذشت 4 روز جسد دفن شده را بیرون کشیده و سوزانده اند .
بنا بر شنیده های منبع که خود نمیتواند تایید کند , فردی به نام قمی نماینده مجلس در شهرستان مامازند که برادر چند شهید است و مادرش نیز از کشته شدگان ایرانی در تظاهرات ایرانیان در مکه است در این مورد با اطلاعات همکاری کرده است

یکی دیگر از جنایات پی در پی امپریالیسم آمریکا علیه بشریت در عراق فاش شد


انتشار ویدیو کشته شدن خبرنگار رویتر 22 ساله عراقی- نمیر نورالدین- که بوسیله هلیکوپتر آپاچی آمریکا در سال 2007 کشته شد، خشم میلیونها انسان در سراسر جهان را علیه دولت متجاوز آمریکا بر انگیخت.
این ویدیو برای اولین بار دوشنبه مصادف با 5 آوریل بروی یوتیوب انتشار یافت. در این ویدیو خلبان آپاچی بعد از کشتن نمیر و بیش از 12 نفر مردم غیر مسلح از لذت جنون کشتار مردم بی دفاع عراق خنده سر می دهد. و سپس دو مرد غیر مسلح را که در حال انتقال جسد نمیر به ماشین ون هستند به قتل می رساند!
وقوع چنین جنایتی علیه بشریت، مفهوم پروژه صدور دمکراسی امپریالیسم آمریکا به عراق و افغانستان را بصورت آشکاری نمایان می سازد.

تجاوز نظامی آمریکا به افغانستان و عراق برای صدور دمکراسی ( بخوانید گسترش شاخکهای استثمار و بردگی ملل تحت ستم و چپاول منابع زیرمینی- نفت- و نهادینه کردن قوانین اسلامی شریعت بویژه علیه زنان در آسیا و بخصوص در خاورمیانه )، ارمغانی جز رشد گرو های ارتجاعی بنیادگرای مذهبی اسلامی را در پی نداشته است.

هدف آمریکا از جنگهای تجاوزگرانه اش نه اعطای آزادی و دمکراسی به مردم خاورمیانه، نه آزادی زنان خاورمیانه و نه از میان بردن دیکتاتوری و استبداد بلکه هر چه محکمتر کردن زنجیرهای اسارت و بردگی ملل تحت ستم این منطقه و حفظ موقعیت استراتژیک خویش در جهان با اتکا به حمله نظامی و به روی کار آوردن حکومت های استبدادی و دیکتاتور تحت فرمان اش است.

در عین حال هدف جریانات تروریستی و ارتجاعی بنیادگرایان مذهبی اسلام ( طالبان عراق و افغانستان، حماس و حزب الله و جمهوری اسلامی ایران) نه مبارزه با و سازماندهی مقاومت عادلانه ملل تحت ستم خویش علیه تجاوز و غارت، ستم و استثمار امپریالیسم آمریکا و متحدینش در کشورهای خویش، بلکه گرفتن امتیاز برای همکاری با آمریکا در عملی کردن این ستم و غارت و ارتکاب جنایت و قتل عمد علیه مردم خویش و بشریت است.


این دو قطب ارتجاعی ( نظام سرمایه داری-امپریالیستی به رهبری آمریکا و نیز جریانان ارتجاعی بنیادگرایان مذهب اسلام) در عین حال که با هم در تضاد اند و در جنگ با هم به کشتار مردم تحت ستم و بی دفاع می پردازند، از طرف دیگر یکدیگر را تقویت کرده و به رشد و بقای یکدیگر برای انقیاد مردم تحت ستم جهان و خاصه در خاورمیانه کمک میکنند.

دولتمردان متجاوز امپریالیسم آمریکا از سرکوب سران بلند پایه ( آیت الله ها و حجت السلام ها) مذهب شیعه بدست حکومت صدام حسین آگاه بودند. برای تایید تجاوز نظامیشان به عراق، تثبیت حکومت دست پروده خود در عراق و آرام کردن نارضایتی های حاصله از تجاوز نظامی اش در بین مردم عراق، به همکاری و همنوائی آیت الله ها و حجت السلام های مذهب شیعه شدیدا احتیاج داشتند. برای همین دولت متجاوز آمریکا در زد و بند ها و نشستهای علنی و پنهانیش با سران مذهب شیعه در عراق و با همکاری دولت جمهوری اسلامی، در مقابل همکاری اسلامیستهای مقتدر برای آرام کردن اوضاع عراق به آنان قول داد تا قوانین حمایت خانواده ای که در سال 1959 تصویب شده بود را ملغی کنند. و بدینوسیله حق زنان در طلاق دادن همسر،حق دیدن و سرپرستی متشترک کودکان بعد از طلاق و حق برخورداری از حقوق ماهیانه مالی از طرف شوهر تثبیت شده در لایحه حمایت خانواده سال 1959 پایمال شود، و چنین شد.
با الغای قانون حمایت خانواده سال 1959، حقوق زنان عراق تابعی از قوانین ارتجاعی و ضد زن مذهب شریعت اسلام گشت. بنابراین زنان عراق اولین بخش از شهروندان اجتماعی بودند که در پی تجاوز نظامی آمریکا حقوقشان بشدت زیر پا گذارده شد.

در حال حاضر بیش از 740،000 زن بیوه در عراق موجود است، که شمار زیادی از آنان یا بعلت فقر مالی مجبور به فحشا(تن فروشی) آشکار گشته اند و یا طبق قوانین " ازدواج موقت" (سیقه) که بوسیله آخوندهای مذهب شیعه مورد تایید قرار گرفته است به فحشای رسمی سوق داده شده اند.


طبق آمار سازمان جهانی مهاجرین بیش از 1.6 میلیون ( یک میلیون و ششصد هزار) نفر در عراق مجبور به ترک شهر و محل زندگی خود شده اند، و بیش از نیمی از آنان زنان و دختران جوانی هستند که آسیب پذیرترین بخش را در مقابل تجاوز جنسی و دیگر اشکال خشونت جنسی تشکیل می دهند.


باز از برکت صدور دمکراسی آمریکا، تا کنون فقط بین سال های 2009-2003 بیش از 138 خبرنگار در زمان تهیه خبر در عراق کشته شده اند.

تا قبل از انتشار علنی این فیلم، ارتش متجاوز آمریکا قتل نمیر و بیش از 12 نفر مردم بی دفاع در این کشتار ضد بشری را بطور رسمی نتیجه رد و بدل شدن تیراندازی بین تروریستهای بنیادگرای اسلامی القاعده و ارتش متجاوز آمریکا اعلام نموده بود. موضع رسمی مرکز فرماندهی ارتش امریکا این بود که دقیقا نمی داند نمیر و دیگران چگونه کشته شده اند!


اما در پی از پافشاری خبرگزاری رویتر برای انتشار این ویدیو بر مبنای قانون آزادی اطلاعات، مرکز فرماندهی نظامی ارتش متجاوز آمریکا مجبور به دادن ویدیو شد و بلافاصله با انتشار اطلاعیه ای اعلام نمود که عملکرد خلبان این هلیکوپتر صحیح و بر مبنای قوانین پیشبرنده جنگ بوده است! به عبارت معنی اطلاعیه مرکز فرماندهی ارتش آمریکا دقیقا این است که کشتار مردم بی دفاع و غیر مسلح از دید مرکز فرماندهی ارتش متحاوز آمریکا چیزی صحیح و بر مبنای قوانین پیشبرنده جنگ تجاوزکارنه اش است!


مرگ بر متجاوزین جنگ سالار امپریالیسم آمریکا و متحدینش

تجاوز نظامی آمریکا به افغانستان و عراق باید متوقف شود
جورج بوش، دیک چینی، رمسفیلد، رایس و دیگر سران دولت آمریکا و متحدیشن باید بعنوان جانیان دروغگو و ارتکاب قتل عمد علیه بشریت محاکمه و زندانی شوند
مرگ بر بنیادگرائی مذهبی این بانیان قوانین ارتجاعی واپسگرای اسلام
زنده باد مبارزه مستقل ملل تحت ستم جهان علیه دو قطب ارتجاعی امپریالیسم و بنیادگرئی مذهبی!
پیش بسوی ایجاد قطب مستقل مبارزات عادلانه ملل تحت ستم جهان!

برهان عظیمی

6 آوریل 2010


برای دیدن این ویدیو به لینک زیر مراجعه کنید:
www.collateralmurder.com/

سایت دمکراسی ناو ( Democracy Now!)

نیز در این مورد مقاله ای همراه با انتشار این ویدیو در لینک زیر به زبان انگلیسی انتشار داده است.
www.democracynow.org/
www.democracynow.org/2010/4/6/massacre_caught_on_tape_us_military



خمينئ روز کارگر و ياوه گويهای او در موردکارگران !!


نگاه کن تمام هستی ام خراب می شود


  • نگاه کن که غم درون سینه ام، چگونه قطره قطره آب می شود
    چگونه سایه سیاه و سرکشم، اسیر دست آفتاب می شود
    نگاه کن تمام هستی ام خراب می شود
    شراره ای مرا به کام می کشد، به اوج می برد،  مرا به دام می کشد
    نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود
    تو آمدی ز دورها، ز سرزمین ابرها، ز سرزمین نورها
    نشانده ای مرا به ذورقی ز آج ها، ز ابرها، بلورها
    مرا ببر امید دل نواز من، ببر به شهر شعرها و شورها
    به راه پرستاره می کشانیم، فراتر از ستاره می نشانیم
  • نگاه کن من از ستاره سوختم، لبالب از ستارگان تب شدم
    چو ماهیان سرخرنگ ساده دل، ستاره چین برکه های شب شدم
    چه دور بود پیش از این زمین ما، به این کبود غرفه های آسمان
    کنون به گوش من دوباره می رسد صدای تو، صدای بال برفی فرشتگان
    نگاه کن که من کجا رسیده ام، به کهکشان، به بیکران، به جاودان
    کنون که آمدیم به اوج ها، مرا بشوی با شراب موج ها
    مرا بپیچ در حریر بوسه ات، مرا بخواه در شبانه دیرپا
    مرا دگر رها مکن، مرا از این ستاره جدا مکن

خاتمی ؛ 5 ماه پس از ماجرای کوی دانشگاه : از سکوت دانشجویان قدردانی می کنم! (روزنامه صبح امروز / 22 آذر 1378)


با اعلام خبر ممنوع الخروجی محمد خاتمی رئیس جمهوری پیشین ایران ، بار دیگر بحث درباره ی پیشینه و رویکرد او در قبال وضعیت سیاسی ایران داغ شده است . مواضع کج دار و مریز و البته مبهم خاتمی در ماههای گذشته ، به مذاق بسیاری خوش نیامده است . منتقدان اغلب ، مواضع کنونی خاتمی را با رجوع به عملکرد او در دوران ریاست جمهوری اش و آنچه انفعال و عقب نشینی مزمن و مباینت گفتار و کنش سیاسی او خوانده اند ، مقایسه می کنند . با این حال موافقان خاتمی نیز اغلب در پاسخ این نقدهای تند و تیز ، به گشایش نسبی فضای سیاسی در دوران خاتمی اشاره کرده و اظهارات او در دوره ی پس از انتخابات خرداد 1388 را به نوعی مصلحت سنجی هوشیارانه مانسته می کنند . نگارنده ی این سطور ، خود در زمره ی کسانی است که خاتمی را در داوری تاریخی ، مبهم و دور از دسترس می بیند ، اما شاید قسمت کردن بخشی از آنچه خاتمی در سالهای ریاست جمهوری اش در باب چگونگی و چرایی ایستادن بر سر آرمانها گفته است ، جالب بنماید . چه آنکه به نظر می رسد تاکید مضاعف بر بازخوانی وقایع نخستین سالهای انقلاب ، ما را از بررسی دقیق تاریخی دوران پر فراز و فرود اصلاحات ، باز گذاشته باشد . آنچه هراسیدنی است ، نقد مواضع خاتمی نیست ، بل درگرفتن بحثی احساسی و روایت هایی غیرتاریخی و بی توجهی به نشانه شناسی رویدادهای دوران اصلاحات است . بنا به اهمیت موضوع ، در چند نوشته ی متوالی ، به جنبه های مختلفی از مواضع خاتمی در دوران ریاست جمهوری اش خواهیم پرداخت … از گزین گویه هایی شکفته در بهار ، تا واگویه هایی خزیده در کوچه بادهای خزان !
در انتهای این سلسله مطالب ، تحلیل زبانشناختی جامعی از سخنرانی های خاتمی ارائه خواهد شد .
اما امروز :
برداشت اول / سخنرانی در جمع دانشجویان دانشگاه علم و صنعت ، 21 آذر 1378

———————————————————————————————————————————–

رئیس جمهوری گفت : من بعنوان فردی که خود را هنوز یک دانشجوی کوچک می دانم ، تقدیر خود را از همه دانشجویان به خاطر سکوتی که در سال جاری از خود نشان داده اند ، ابراز می کنم.
آقای سید محمد خاتمی که دیروز در جمع هزاران نفر از دانشجویان و دانشگاهیان در دانشگاه علم و صنعت ایران سخن می گفت ، اصافه کرد : امسال ساکت ترین سال دانشجویان بود ، اما این به آن معنا نبود که آنان اعتراضی نداشتند ؛ چرا که در سال جاری به آنان توهین شد .
خاتمی گفت : برخی قصد داشتند دانشجو و دانشگاه را مظهر خشونت ، درگیری ، معارضه با ارزشهای اسلامی و انقلابی نشان داده و آنان را تحریک کنند . وی ادامه داد : واقعه ی کوی دانشگاه لکه ی ننگی است که براحتی از دامن جامعه پاک نخواهد شد . در این ماجرا پس از اهانت ، سرکوب و ضرب و شتم دانشجو ، غائله ای در متن شهر ایجاد شد و آن را به نام دانشجو نوشتند . اما خوشبختانه جامعه ی دانشجویی با تدبیر و همت راه خود را از این غائله جدا کرد . وی ادامه داد : جامعه ی دانشجویی با آنکه احساس می کرد که باید و شاید به ستمی که به او شده پاسخ داده نشد ، ولی چون به نیاز جامعه یعنی آرامش و ثبات واقف بود ، سکوت کرد و این راه باید ادامه یابد .
وی افزود : برخی گروهها قصد داشتند و قصد دارند گرایش های باندی و گروهی خود را به دانشگاه ها بکشند ، اما دانشجو باید تلاش کند که از او سواستفاده نشود . وی اضافه کرد : اگر چه جامعه نیاز به آرامش دارد ، اما منظور از آرامش انتقاد نکردن و به دنبال کار خود رفتن نیست . اگر این کار صورت بگیرد ، جنبش دانشجویی مرده است .
وی با تاکید بر این که دانشجو پرسشگر است ، اظهار داشت : پرسشگری دانشجو باید در مسیر استقرار نظام مردمی و دفاع از حضور آنان در صحنه صورت گیرد ، دانشجو باید بتواند اعتراض کند . اما این اعتراض در مسیر ثبات و پایداری نظام مردمی در کشور باشد .

سید محمد خاتمی رئیس جمهوری در ادامه ی دیدار و گفتگوی خود با دانشجویان ، به پرسش های مختلف دانشجویان در زمینه های گوناگون پاسخ گفت . رئیس جمهوری در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان مبنی بر موضع ایشان در مقابل دادگاه ویژه ی روحانیت گفت : بحث درباره ی نهادها و سازمانهای کشور اعم از قوای مجریه ، مقننه و قضائیه جای خود را دارد و بحث های حقوقی جای خود را . ممکن است در شکل گیری هر دادگاه و نهاد و سازمانی ، اختلاف نظر و سلیقه هایی باشد .
خاتمی افزود : رئیس جمهوری هم به عنوان مجری قانون اساسی اگر در جایی احساس کند خلاف قانون اساسی است ، تذکر می دهد ، چنانچه تاکنون بارها تذکر داده ایم . وی اضافه کرد : ممکن است برخی دستگیری ها و برخوردهایی باشد که عده ای نپسندند ، اما باید یک دستاوردی که بیداری این جامعه و کمال نظام داشته است را گرامی بداریم و آن برگزاری دادگاه های علنی با آزادی و با حضور وکیل است . به گونه ای که متهم بتواند همه ی حرف های خود را بزند . رئیس جمهوری با بیان اینکه ما به قوت و قدرت این جامعه و نظام مطمئن هستیم ، اظهار داشت : کسانی که حرف دارند ، بیایند بزنند . نفس این قضیه امر مبارکی است و باید همه ی دستگاهها اعم از اجرایی و قضایی را تشویق کرد که مسائل را در حضور مردم مطرح کنند .
وی در پاسخ به سوال یکی از دانشجویان درباره ی اظهارات اخیر ناطق نوری در مورد نهضت آزادی گفت : من توهین را حتی نسبت به دشمنان قسم خورده خود پسندیده نمی دانم . اگر ما به خود اجازه دهیم که به دشمنان اهانت کنیم ، در واقع اجازه داده ایم که به ما توهین کنند .
یکی از دانشجویان با عنوان اینکه پرونده قتل های زنجیره ای تبدیل به پرونده ای جهانی شده است ، از رئیس جمهوری پرسید : در حالی که خانواده ای پوینده و مختاری بر سر مزار عزیزانشان سوگواری می کنند ، چه کسی پاسخگوی خانواده ی پیروز دوانی خواهد بود ؟ رئیس جمهوری پاسخ داد : هر انسان منصفی می دانست که دست های خبیثی پشت این مسئله قرار دارد . در دنیا تنها یک حکومت و دولت بوده است که پس از کشف یک غده ی فساد بدون رو در بایستی اعلام کرد که نقطه ی فساد اینجا در درون من بوده است و من آنرا کندم و بیرون انداختم .
وی با بیان اینکه ما برای اینکه بگوییم در مقابل مردم مسئولیم هزینه های زیادی برای اطلاع رسانی پرونده ی قتل های زنجیره ای به مردم پرداختیم ، اظهار داشت : این اطلاع رسانی در حالی صورت گرفت که خیلی ها معتقد بودند که این قضیه صحنه سازی شود و مساله بصورت دیگری برای مردم اعلام شود . اما با نظر مقام رهبری که برای مردم هیچ چیز آرامش بخش تر از حقیقت نمی باشد ، قتل های زنجیره ای اینگونه فاش شد .
خاتمی همچنین در پاسخ به اظهارات یکی از دانشجویان مبنی بر اینکه 16 آذر روز دانشجو را با حضور جنابعالی در حالی گرامی می داریم که تعدادی از دانشجویان در جریان حادثه ی کوی دانشگاه در زندان به سر می برند ، اظهار داشت : بنده از اینکه حتی یک نفر به زندان برود متاثر می شوم ، البته اگر کسی متهم است ، چه دانشجو و چه غیردانشجو ، باید پاسخگو باشد ، اما آنچه ما می خواهیم این است که همه چیز طبق قانون باشد . مجرم و متهم ، حقوقی دارند که باید به آن احترام گذاشته شود .
خاتمی اضافه کرد : از روند پیگیری پرونده ی کوی دانشگاه شخصا راضی نیستم و انتظار دارم با سرعت عمل و دقت بیشتری این پرونده بررسی شود که متهمان بعد از مدتی طلبکار نشوند و دانشجویان نیز بدهکار نشوند . وی اظهار داشت : تا آنجا که من می دانم سازمان قضایی باصلابت و دقت مساله را پیگیری می کند تا متهمان و مجرمان شناسایی شوند . البته ما نمی خواهیم انتقام گیری کنیم . می خواهیم خلاف روشن شود .
رئیس جمهوری در پاسخ به یکی از دانشجویان که شعار داد : « خاتمی آخرین امید رسیدگی به مساله ی کوی دانشگاه است » ، گفت : از شما می خواهم که این دیدگاه را اصلاح کنید . نباید منتظر قهرمان باشید . وی اضافه کرد : اگر باور کنید که نقش اول را خود دارید ، آنگاه مشکلات دیگر نیز حل خواهد شد . در اسلام قهرمان وجود ندارد . تا مردم خود آگاه نشوند و نظام مطلوب را پایدار نکنند ، هیچ مساله ای حل نخواهد شد .

Ebi khaneye sorkh