۱۳۹۱ آبان ۵, جمعه
بهرام رحمانی:بخش دوم گزارش از اولین روز محاکمه جمهوری اسلامی در سالن صلح دادگاه لاهه
بهرام رحمانی:بخش دوم گزارش از اولین روز محاکمه جمهوری اسلامی در سالن صلح دادگاه لاهه
گزارش زیر ادامه آخرین ساعات روز اول محاکمه جمهوری اسلامی در دادگاه لاهه است. در ادامه دادگاه روز اول 25 اکتبر، شاهد هشتم «شورا مکارمی» بود. وی به دادگاه گفت: هنگامی که مادر مرا دستگیر کردند من هشت ماهه بودم. من هشت ساله و در فرانسه بودم مادر مرا در قتل عام 1988 زندانیان سیاسی اعدام کردند.
بلی، مادر مرا به دلیل هواداری از مجاهدین، در سال 1982 دستگیر کردند. من این اطلاعات را از فامیل ها و پدرم گرفته ام. فاطمه زارعی مادر من، در یک تظاهرات در بازار وکیل شیراز دستگیر شده بود. چون کارت شناسایی همراهش نبود روز بعد آزادش کردند اما هنگامی که می خواسته از در اداره پلیس بیرون بیاید یکی از شاگردان مادرم (او دبیر فیزیک بود) او را شناخت و دوباره او را نگه داشتند. مادر من در زندان عادل آباد شیراز نگاه داشته می شد. اما سپس او را به بازداشتگاه سپاه بردند. فشار بر زندانیان در زندان عادل آباد کم تر از سپاه بود. مادر مرا بارها شکنجه کردند و در سلول انفرادی قرار دادند. مادر مرا پنج ماه در سلول گذاشتند و هر روز صبح در سلول را باز می کردند توابی می آمد و تف به صورت مادرم می انداخت و می رفت.
به گفته پدر بزرگم، در ژوئیه 1988 زندانیان در دیدار با خانواده ها وحشت زده به نظر می رسیدند و چیزی برای خانواده ها نمی گفتند. براساس گفته های پدر بزرگم در ملاقات با مادرم ماموری گفته بود که فاطمه، یعنی مادر من باید به سفری طولانی برود. از او سئوال کرده بودند آیا مجاهدین را قبول دارید؟ مادرم نمی دانست چگونه آن ها را قانع کند که هرگونه فعالیت سیاسی کنار گذاشته است؟ پس از این ملاقات درهای زندان را بسته بودند و خانواده هایی که بیرون جمع می شدند متفرق کنند و می گفتند کار ساختمانی در زندان انجام می گیرد باید مدتی ملاقات ها قطع باشد. بعد از مدتی درها را باز شد. در اوایل دسامبر 1988 بود که پدر بزرگم به زندان احضار شد وقتی به آن جا رفت دید خانواده ها را یکی یکی توی اتاقی می بردند و از آن ها امضا می گرفتند که هیچ مراسمی برگزار نخواهند کرد. کاغذی به وی دادند که در روی آن کاغذ، شماره قبری را نوشته بودند که نشان می داد مادر مرا در آن جا دفن کرده بودند.
خاله من هنگام دستگیری حامله بود اما با این وجود او را 4 ماه بازجویی و شکنجه کردند. اواخر 1982 او را اعدام کردند. بچه چی شد؟ آیا هنگام اعدام بچه در شکمش بود یا نه؟ در این مورد هیچ چیز نمی دانیم. شوهر خاله ام نیز دریک درگیری کشته شد.
شهره قنبری، شاهد نهم بود. خودتان را معرفی کنید؟ من شهره قنبری هستم. شما به چه گروه سیاسی تعلق داشتید؟ من هوادار سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر بودم. من دانشجو بودم و فعالیت هایم در کتابخانه دانشجویی و کوهنوردی شرکت می کردم. من در سال 60 دستگیر شدم. ما در سال 59، مخالف تعطیلی دانشگاه ها بودیم. سال 60 من در منزل یکی از بستگانم بودم که شب در را محکم زدند در را باز کردیم چند نفر با لباس شخصی وارد شدند و گفتند از دادستانی آمده ایم. آن ها، در مقابل چشم خانواده، من و خواهرم را جدا کردند. گفتند چادر سرتان کنید و سپس ما را بردند. در دو حکم جداگانه دادستانی، اسم من و خواهرم نوشته شده بود و چیز دیگری نوشته نشده بود. وقتی ما را بیرون آوردند دو ماشین منتظر بود. به ما چشم بند دادند و به چشم خود زدیم. اول نمی دانستیم ما را به کجا می برند اما وقتی به آن جا رسیدیم باغ شاه بود. تا صبح آن جا بودیم. صبح زود ما را به سمت اوین بردند. قبل از ما نیز خواهر کوچک من، حدود شانزده هفده ساله بود دستگیر کرده بودند. زمانی که ما به اوین رسیدیم صبح زود بود. ما را از اتاق کوچکی رد کردند. یک زن پاسدار ما را بازدید بدنی کرد. سپس ما را وارد ساختمان بازجویی ها کردند. ما صدای فریاد و جیغ و داد زندانی ها را می شنیدیم. شلاق زدن و صدای فریاد و ... از زیر چشم بند مردی را دیدم که آمد و چادر مرا گرفت و گفت با من بیایید. تهایتا دری را زد و زن پاسداری بیرون آمد و ما را داخل اتاق برد. در این جا ما با بچه هایی روبرو شدیم که همه شکنجه شده بودند. اتاق بوی خون و وحشت می داد که جایی به ما دادند و گفتند این جا بخوابید. فکر می کنم 4 صبح در زندند و مرا صدا کردند و نمی دانم کجا بردند. قکر می کنم یک تخت دو طبقه بود به من گفتند بشین، ما می خواهیم با شما صحبت کنیم. دو نفر بودند. به من گفتند اگر با ما همکاری کنید فردا آزادت می کنیم. به من گفتند اگر به سئوالات ما جواب درستی ندهی سرنوشت ات مثل کسانی باشد که در آن اتاق دیدید. من گفتم چیزی ندارم. دانشگاه تعطیل شد و من کاری نکردم. حدود نیم ساعت بعد آن یکی فحاشی می کرد و دیگری او را آرام می کرد. فکر می کنم فیلم بازی می کردند. یکی با خودکار سر من می زد و می گفت همه چیز را باید بگویی. ساعت شش صبح مرا بردند به شعبه 6 که مخصوص بچه ها چپ بود. شعبه 5 توده - اکثریتی را می بردند که زیاد کارشان نداشتند. شعبه 7 مجاهدین بودند. بازجویی مرا صدا زد به نام برادر حام که تخصص او، شکنجه بچه های چپ بود. هیچ سئوالی از من نکرد و مرا برد روی تخت شکنجه. مرا خواباند و پایاهایم را محکم روی تخت کشید و پا مرا محکم بست و دست هایم را دو طرف بست و پارچه ای به دهانم فرو کرد و دوباره زد. موقعی که می زد فحش می داد و با تمام قدرت شلاق می زد. دردهای وحشتناکی حس می کردم. نمی دانم چقدر زد. من داشتم خفه می شدم. من شروع کردم به تقلا کردن که در اثر این تقلا چادر من افتاد. گیره سرم افتاده بود. او گیره را به سرم گذاشت و چادرم را نیز به سرم گذاشت. دوباره زد. میله ای زپر پایم فرو می کرد اگر پا حسی نشان نمی داد دیگر شلاق نمی زد. کمی صبر می کرد و دوباره می آمد و شلاق می زد. من تا شش بعد از ظهر در این حالت بودم.
قبل از شکنجه دمپایی بزرگی آورد و گفت بعدا این ها را می پوشی. من تعجب کردم که چرا دمپایی به این بزرگی؟ گفت دو لیوان آب هم بخور. بعد شکنجه را شروع کرد. هنگامی که شکنجه تمام شد گفت دمپایی را بپوش. تازه فهمیدم که دمیایی به آن بزرگی، پایم نمی رفت.
در چنین شرایطی، بیش ترین نگرانی ام درباره خواهرم بود که دو سال از من کوچک تر بود. خواهرم به شدت از ناراحتی معده رنج می برد. کسانی که سال 60 و 61 در زندان بودند می دانند که زندان ها، به حدی شلوغ بود که برای اقرار و سرعت کار و گرفتن اطلاعات شکنجه های وحشیانه می کردند.
من هنگامی که به بند رفتم حدود یک سال و نیم مرا به بازجویی صدا نکردند. ما حدود 80 نفر در یک اتاق بودیم همه هم بچه های چپ بودند. تقریبا همه مان وضع مشابهی داشتیم. بازجویی که مرا صدا زد این بار اطلاعات بیش تری از سازمان پیکار داشت. آخر گفت با همین بازجویی می فرستیم دادگاه. دو هفته بعد مرا به دادگاه فرستادند. در دادگاه یک حاکم شرع و منشی و یک نفر دیگر هم بود. من موقعی که وارد دادگاه شدم اتهامات مرا خواندند و حاکم شرع بلافاصله سئوالی از من کرد. سئوال این بود که باید مصاحبه کنی و پیکار را محکوم کنی آزادت می کنیم. گفتم من کاری نکردم که مصاحبه کنم. سپس شروع کرد فحش دادن و به من گفت شما یک مشت فاحشه هستید. سپس مرا از دادگاه بیرون کردند. در واقع دادگاه من 4 دقیقه بیش تر نبود. هیچ فرصتی برای دفاع به من ندادند.
آیا دوست تان را هم همین طوری دادگاهی شدند؟ نود درصد دادگاهی ها شبیه دادگاه من بودند. در اتاق ما سه زن حامله بود که شوهران شان را اعدام کرده بودند. کمبود غذایی ما شدید بود. ما تازه غذایی را برای مادران حامله و مریض ها ذخیره می کردیم. ما شرایط بهداشتی بدی داشتیم. یک خانم مسنی که به دلایل مالی دستگیر کرده بودند و سل داشت به اتاق ما فرستادند که پس ازمدتی بسیاری از بچه مریض شدند. بچه ها در زندان به دنیا آمدند و در آن وضعیت بهداشتی بد زندگی می کردند.
خانواده هایمان که برای ملاقات می آمدند رنج بسیاری دیده بودند. به خصوص مدت ها به آن ها ملاقات نمی دادند آن ها همیشه نگران بودند که آیا فرزندان شان را اعدام کرده اند یا نه؟ من پس از پنج سال از زندان آزاد شدم.بهروز سورن:نیمه شب نوشته ها – 16 – کارگران در راهند!
بهروز سورن:نیمه شب نوشته ها – 16 – کارگران در راهند!
پمپ
بنزین های شهر اصفهان تعطیل شدند. این واقعه در پی اعتصاب تانکرهای سوخت
در این شهر ایجاد شده است. چنانچه در نظر بگیریم که شهر اصفهان موقعیتی
بسیار حساس در منطقه مرکزی ایران را داراست میتوانیم درجه حساسیت این حادثه
را بسنجیم. قطعا این اتفاق پیامدهائی جدی در شاخه های شغلی و ارتباطات
اجتماعی و اقتصادی در این منطقه بر جای خواهد گذاشت. با آغاز بحران ارزی و
سقوط سرسام آور بهای ارز کشور و تورم تصاعدی قیمت ها کاملا قابل پیش بینی
بود که فشارهای اقتصادی بر زندگی روزمره کارگران و زحمتکشان کشورمان دو
چندان خواهد شد. از سوئی مزد و حقوق آنان برای خرید مایحتاج روزانه کفایت
نمیدهد و از طرف دیگر فروش و عرضه تولیدات داخلی با روندی نزولی روبرو می
شود.
سودجوئی
حکومتیان و سرمایه داران اما انتهائی ندارد و این قانونمندی کارگران شاغل
کشورمان را با موجی از بیکاری و بی سرنوشتی رویرو خواهد ساخت. این نکته
قابل پیش بینی بود همچنانکه در کوتاه مدت اخبار بیکار سازی کارگران
کارخانجات خودروسازی را در بخش های خبری رسانه ها خواندیم.
نکته آموزنده اینگونه حرکات اعتراضی و اعتصابات این است که جرقه زننده مبارزات کارگری صد البته مطالبات صنفی آنهاست.
ﺗﺎﻧﮑﺮداران ﺳﻮﺧﺖ در شهر اﺻفهان در اﻋﺘﺮاض ﺑﻪ ﻣﯿﺰان ﮐﺮاﯾﻪ ﺧﻮد ﺑﺮای ﺟﺎﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺳﻮﺧﺖ، از ﺷﺐ ﮔﺬﺷﺘﻪ دﺳﺖ از ﮐﺎر ﮐﺸﯿﺪهاﻧﺪ
مبارزه
برای خواستهای صنفی کارگران معنی و مفهومش این نیست که کارگران در همین
مرحله درجا خواهند زد. نارسائی های بسیاری در امور آنان موجود است که تنها
با طرح خواست مبارزاتی اصلی روز آنان بپایان نخواهد رسید.
بعبارتی دیگر میتوان گفت:
این هنوز از نتایج سحر است!
در
خبر دیگری آمده بود که حدود چهارصد کارگر کارخانه بینال دیزل تبریز نیز در
اعتراض به جابجائی اجباری خود از سوی کارفرمایان دست به اعتصاب زده اند.
آنها تهدید شده اند که چنانچه داوطلبانه منتقل نشوند!! اخراج خواهند شد.
تجمع
اعتراضی کارگران مخابرات همدان نیز از جمله وقایع کارگری است که علت آن را
کم شدن حقوق خود برای دومین بار و تهدید و تحمیل قرارداد پاره موقت از سوی
کارفرمایان, اعلام کرده اند.
ادامه اعتصاب کارگران سد آزاد( بنیر) بدلیل دریافت حقوق معوقه خود
تجمع اعتراضی کارگران شرکت پیمانکاری سازه صنعت کاران طبس مقابل اداره کار شهرستان طبس در اعتراض به عدم دریافت سه ماه مطالباتشان
اعتصاب رانندگان تاکسی در سنندج - خواستار اضافه نمودن کرایه و همچنین اختصاص دادن محلی به عنوان ایستگاه تاکسی برای خود شدند
اخراج 25 کارگران کارخانه توحید پلاستیک اردکان یزد - 25کارگراخراجی
کارخانه توحید پلاستیک اردکان بدلیل شرایط ومحیط کارشان ازمشکلات ریوی رنج
می برندودرانتظار بازنشسته شدن با استفاده از قانون مشاغل سخت و زیان
آوربودند
چنانچه
بخواهیم از میان این اعتراضات و فصل مشترک های آن تصویری دقیق از مرحله
مبارزاتی کارگران و زحمتکشان در کشورمان بدهیم برجسته بودن خواست های صنفی
آنان نمایان است.
این
خواستهای صنفی بدلائلی جند از جمله برخورد نیروهای سرکوب, پاسخگوئی
مسئولین پارامتر اتحاد تشکل های کارگری و .....میتوانند تحت شرایطی بسرعت
به مطالبات سیاسی ارتقا یابند.
25کارگراخراجی
کارخانه توحید پلاستیک اردکان بدلیل شرایط ومحیط کارشان ازمشکلات ریوی رنج
می برندودرانتظار بازنشسته شدن با استفاده از قانون مشاغل سخت و زیان
آوربودند
آرزوی موفقیت همه اعتصاب کنندگان و معترضان و حل مشکلات آنها.
بهروز سورن
كـلاه مخـمـلي و وظـيفـهاي خـطـير
كـلاه مخـمـلي و وظـيفـهاي خـطـير
اردیبهشت ۱۳۸۴ خسرو شاكري
كـلاه مخـمـلي و وظـيفـهاي خـطـير
- در روز 81 مارس جاري، يك روزنامه نگار آمريكايي به نام اِلي لِيك (ekaL eilE) در مقالهاي در روزنامهي دست راستي سان (nuS) از ورود سازگارا در روز 92 مارس به واشنگتن خبرداد. بنابر نوشتهي اين روزنامه، سفر اين فرمانده پيشين و مؤسس سپاه پاسداران و همكار سابق «مقام رهبري» بهواشنگتن بهدعوت ( yciloP tsaE raeN rof etutitsnI notgnihsaW) «مؤسسهي سياستِ خاور نزديك در واشنگتن» صورت ميگيرد، كه به وي سه ماه بورس اقامت در آن مؤسسه را اعطا كرده است. بنابر نوشتهي اين روزنامهنگار آمريكايي، مؤسسهي نامبرده از نظر مواضع «نزديك به جامعهي هواداران اسرائيل» در آمريكا است:
Mr. Sazegara is scheduled to arrive here on March 29 and will take up a three-month residence at the Washington Institute for Near East Policy, a think tank that has published an internal survey in Iran showing widespread discontent with the regime and that has close ties to the pro-Israel community.
اين روزنامه اظهار نظر ميكند كه، نقش اروپا در مسئلهي ايران، و اختلافات ناشي از آن، سياستگذاري آمريكا در مورد ايران را دچار بيتصميمي كرده است؛ لذا اميد ميرود كه كوششهاي سازگارا بتواند تغييري در سياست آمريكا به سود تغيير رژيم به وجود آورد! روزنامهنگار مزبور از گفتن اين نكته سر باز ميزند كه در واشنگتن كسي سازگارا نامي را نميشناسد، مگر لابي اسرائيل كه ميكوشد با به جلو انداختن اين بريده از حكومت اسلامي و با تكيه به «اطلاعات دست اول» او محافل سياستگذاري آمريكا، بويژه كميسيون بينالمللي كنگرهي آن كشور را تحت تأثير قرار دهد. بايد به ياد آورد كه اخيراً كميسيون امور بينالمللي كنگرهي آمريكا گزارشهاي سيا را براي دخالت موفقيت آميز نظامي دولت بوش در ايران كافي و مطمئن كننده ندانست. ازين رو، حضور و استشهاد سازگارا بايد مواضع جناح وولفوويتس-پِرل-شولتس را تقويت كند.
بنابر گفتهي اين خبرنگار آمريكايي، طرح رفراندم سازگارا به نظرات بوش نزديك است، و اكنون از حمايت گروههاي مختلف اپوزيسيون ايران، از جمله «سلطنت طلبان، اصلاح طلبان، و دانشجويان» برخوردار است. (جالب است كه از حمايت برخي از «كمونيست هاي پيشين» از طرح سازگارا ذكري نميرود تا مبادا آمريكائيان وحشت كنند؛ شايد هم كه آنان را در ردهي «اصلاح طلبان» به شمار آورده باشند!)
اين روزنامهي آمريكايي پنهان نميكند كه رضا پهلوي هم حامي آشكار طرح رفراندم سازگارا است. روزنامهي دست راستي نيويورك مينويسد كه سازگارا ميخواهد «قانونگذاران و مسئوولان دولتي» آمريكا را «وادارد» تا از تشكيل يك كميسيون تحقيق در مورد جنايت در رستوران ميكونوس حمايت كنند. اين سرپاسدار پيشين به روزنامهي آمريكايي گفته است، همانطور كه سازمان ملل كميسيون تحقيقي را مأمور رسيدگي به قتل رفيق حريري در لبنان كرده است، «ما ميتوانيم كميتهي مشابهي را مأمور تحقيق دخالت رهبران [جمهوري اسلامي] ايران در تروريسم و جنايت كنيم.»
2- در ضمن، روزنامهي سان ميافزايد كه لادن برومند (دختر عبدالرحمن برومند، همكار بختيار كه بسال 1991 به دست عمال سپاه پاسداران در پاريس كشته شد-- همان سازماني كه سازگارا مدعي تأسيس آن است) اظهار داشته است: «براي من دشوار است آنچه را كه كسي چون سازگارا انجام داده است فراموش كنم. اما من حاضرم او را ببخشم به شرط آنكه او به اين اصول [؟] متعهد بماند، و براي امر دمكراسي مبارزه كند و خود را به مخاطره اندازد. احساس شخصي من بر منافع عمومي اولويت ندارند.»
اين اظهار نظر لادن برومند از سه نظر قابل توجه است. نخست، اين كه وي تلويحاً سازگارا را مسئوول قتل پدرش ميداند. دو ديگر، اينكه وي خود را با مردي همداستان ميكند كه آلت دست لابي اسرائيل در آمريكا است و به نحو بيسابقهاي براي ملاقات با تصميمگيران آمريكايي در مورد سرنوشت ايران بهواشنگتن دعوت شده است. و سوم، بخشودن «شخصيِ» وي ميتواند جانشين داوري مردم ايران براي بخشودن شريك جرمي با سابقهاي چون سازگارا شود!
4- روزنامه نگار آمريكايي ميافزايد كه (eettimmoC sriaffA cilbuP hsiweJ nainarL) «كميتهي امور عمومي يهوديان ايراني» در لوس آنجلس نيز از دعوت سازگارا به آن كشور حمايت ميكند. سخنگوي كميته به نام پويا دِيانيم به اين خبرنگار آمريكايي اظهار داشت كه «اهميت حضور سازگارا در آمريكا اين است كه تحليلگران آمريكايي و دولت آمريكا را قادر خواهد ساخت اتحاد مورد ادعاي گروههاي مختلف اپوزيسيون [رژيم اسلامي] در داخل و خارج را بهتر تحليل كنند.» روشن است كه شكست طرح سازگارا در ميان گروههاي اپوزيسيون و فشار اروپا بر بوش براي تعديل مواضعش در مورد تجاور به ايران، لابي اسرائيل را واداشته است كه با دعوت يك «شاهد دست اول» (يا بهتر بگوئيم، يك شريك جرم دست اول) بتواند محافل سياستگذار آمريكا را به سوي تجاور به خاك ايران تحريك كند.
5- بايد توجه داشت كه گروه وولفوويتس- پِرل تنها يكي از گروههاي متعدد هوادار اسرائيل در آمريكا است كه امروز، پس از گذشت 62 سال از حكومت ولايت فقيه، نبود دمكراسي در كشور ما را بهانه سياستهاي تجاوز طلبانهي خود قرار دادهاند. بهياد بياوريم كه در سال گذشته به همت جورج شولتس، وزير سابق كابينهي پرزيدنت ريگان، كنفرانسي در مؤسسهي هوور ( revooH) استانفورد تشكيل شد و عدهاي از «شخصيت»هاي داخل و خارج از كشور به دعوت او لبيك گفتند و دانسته يا از روي ناداني و جاهطلبي، نقش مشاور شولتس در «سنجش افكار ايرانيان» را ايفاء كردند. شولتس اكنون سردسته لابي ديگري است به نام: كميتهي خطر كنوني، متعهد به پيروزي در جنگ با تروريسم: ( msirorreT no raW eht gninniW ot detacideD , regnaD tneserP eht on eettimmoC).
اعضاي ديگر رهبري اين كميته عبارتند از دو سناتور متعهد به اسرائيل به نامهاي جوزف ليبِرمَن و جان كيل ( namrebiL hpesoJ & lyK noJ)؛ رئيس پيشين سيا، جيمز وولسي ( yesloow semaJ.R)؛ و نيز يك آمريكايي ايرانيتبار به نام سبحاني (inahboS boR). شولتس شخص ناشناختهاي نبود؛ دستيار ايرانيتبار وي نيز، مائوئيستي بود كه با فحاشي در تلويزيون شاه به اپوزيسون دمكراتيك ايران از خود سابقهي درخشاني برجاي گذاشته بود. لذا، بسختي ميتوان اين عذر را پذيرفت كه شركت كنندگان در كنفرانس هوور، كه مدعي حمايت از حقوق بشر، آزادي، و استقلال ايران هستند، معصومانه در آن كنفرانس شركت جسته باشند.
6- اشاره به اين نكات ازين رولازم است كه به اپوزيسيون دمكراتيك و استقلال طلب يادآور شويم، كه ديگر امروز قدرتمندان جهان از عناصري چون زاهدي، ميراشرافي، جمال امامي، يا برادران رشيديان استفاده نميكنند، و ترفندهاي جديدي بكار ميگيرند و هدف آنان «انقلابي مخملي» است؛ نبود هوشمندي و درايت لازم موجب خواهد شد كه عاملان تازهپايي با حمايت اربابان جديد جهان، بجاي تأمين دمكراسي، آزادي، و استقلال، كلاهي مخملي بر سر آنان بگذارند كه بار گران مبارزه با آن باز بر دوش يك نسل ديگر مردم ميهن سنگيني كند.
چه خوب است آن كساني كه براي استقرار آزادي و دمكراسي و تأمين استقلال ايران ميكوشند، بجاي امضاي اين همه طومارهاي گوناگون، به اتخاذ مواضع روشن براي ايجاد يك جمهوري عُرفي و برخاسته از رأي مستقيم مردم دست يازند، و هرگونه سوءتفاهم و سوءتفسير را بر طرف سازند، تا صفوف مغشوش ايراندوستان و قدرتطلبان ايرانينما يك بار براي هميشه از هم تميز داده شوند.
7- اگر در گذشته زاهديها يا برادران رشيديان، يا حتا شاه، از ترس مردم با مأموران استعمار مخفيانه ديدار ميكردند، امروز بيهمتي و ابنالوقتي تا آن حد گسترش يافته است كه ملاقات يك ايرانفروش با مقامات امپرياليستي پيشاپيش با بوق و كرنا اعلام ميشود. با توجه به اين دعوت علناً رسوا وظيفهي خطير ايرانيان جمهوريخواهِ عُرف انديش، دمكرات و استقلالطلب آن است كه بدون كاهلي موضع صريح خود را در مورد طرح رفراندمي كه با حمايت آشكار و بيشرمانه محافل نئوليبرال و قشريون آمريكايي و لابي اسرائيل در آن كشور عنوان شده است، اعلام كنند و نگذارند كلاه مخمليِ مدل 5002 به سر ايرانيان گذاشته شود. كلاههاي مدل 3591 به نام «مبارزه خطر كمونيسم» و مدل 9791 به نام «اسلام رهائيبخش» آنچنان خسارات جبرانناپذيري را بر ميهن ما وارد آوردهاند كه امروز ديگر توان تحمل مدل 2005 را نداريم. وظيفهي خطير همگان مبارزه با اين خطر جدي است كه در افق خوشرقصي ميكند.
پاريس، چهارم فروردين
اشتراک در:
پستها (Atom)