کودکان سیستان و بلوچستان!
۱۳۹۴ مرداد ۱۷, شنبه
رئیس شورای عالی استانها: در برخی روستاها محرومیت بیداد میکند
رئیس شورای عالی استانها با اشاره به سفر خود به بعضی مناطق ایران، از وجود محرومیت گسترده در برخی روستاها خبر داد.
به گزارش ایسنا، غلامرضا بصیریپور، رئیس شورای عالی استانها، روز پنجشنبه ۱۵ مرداد در هجدهمین اجلاس این شورا اعلام کرد: «دربازدیدی که از روستاهای استانهای خراسان رضوی، خراسان جنوبی و سیستان و بلوچستان داشتیم، دیدیم که متاسفانه در این روستاها محرومیت بیداد میکند.»
آقای بصیریپور با اشاره به سفر خود به چند استان در هفتههای گذشته، از «محرومیت گسترده» برخی روستاهای کشور انتقاد کرد و گفت: «در سربیشه تقریبا تمامی روستاها فاقد آب شرب هستند و این محرومیتها مشکلات و معضلات گستردهای را برای مردم ایجاد کرده است.»
دسترسی نداشتن به آب شرب در برخی روستاهای ایران، معضلی است که معاون توسعه روستایی و مناطق محروم نهاد ریاست جمهوری ایران هم روز پنجشنبه به آن اشاره کرده است.
به گزارش ایلنا، ابوالفضل رضوی، معاون توسعه روستایی و مناطق محروم با اشاره به اینکه «امسال وضعیت روستاهای کشور از حیث آب شرب بدتر از سال گذشته است»، اعلام کرد: «در سال ۹۳ بیش از ۶ هزار ۶۰۰ روستا با تانکر آبرسانی شد اما امسال این رقم به بیش از هفت هزار روستا رسیده است.»
آقای رضوی در ادامه با اعلام اینکه «بعد از پیروزی انقلاب برای روستاها کم هزینه نکردهایم»، گفت: «ساعات کار مسئولان جمهوری اسلامی بیش از ساعت کار مسئولان در سایر نقاط جهان است، اما سوال این است که چرا از تعداد مشکلات مردم کم نمیشود و با حل یک مشکل، مشکلی دیگر متولد میشود.»
به گفته این مسئول نهاد ریاست جمهوری، براساس مطالعات انجام شده از ۳۱ استان کشور، در ۲۲ استان هزینه خانوار شهری از درآمد خانواده روستایی بیشتر است؛ با این حال، در استانهای تهران، قم، البرز هزینه خانوار روستایی از خانوار شهری بیشتر برآورد میشود.
پیشتر و در خردادماه امسال، خبرگزاری مهر با استناد به گزارش های مرکز آمار ايران نوشت که پای بيکاری به روستاها باز شده است.
بر اساس اين گزارش، از ۱۷ ميليون و ۶۰۰ هزار ساکن روستاها، ۱۰ ميليون و ۷۰۰ هزار تن جزو جمعيت غيرفعال محسوب میشوند و بيشتر ساکنان روستاها هيچ نقشی در کسب درآمد، فعاليت اقتصادی و توسعه زندگی خود و رشد اقتصادی کشور ندارند.
به نوشته مهر، ۹۰۰ هزار نفر از کل جمعيتِ در سن کار روستاها، جزو افراد جويای کار محسوب میشوند.
اين خبرگزاری در گزارش خود اشاره کرده که نبودن زمينههای شغلی و فرصت مناسب برای ورود اشخاص به بازار کار از دلايل اين وضعيت هستند و اين موضوع از مهمترين دلايل کوچ جمعيت از روستاها به شهرها نيز محسوب میشود.
شرکت صدها فلسطینی در مراسم تدفین مردی که در آتشسوزی عمدی کشته شد
صدها فلسطینی در مراسم تشییع جنازه مردی که به دلیل شدت جراحات وارده ناشی از آتش سوزی عمدی در کرانه باختری جان درگذشت، شرکت کردند.
سعد دوابشه، به دنبال آتش سوزی که به شهرک نشینان افراطی یهودی نسبت داده شده، به دلیل سوختگی شدید در بیمارستانی در اسرائیل بستری شده بود.
آتش سوزی هفته پیش در خانه این مرد فلسطینی در یکی از روستاهای نزدیک شهر نابلس در کرانه باختری باعث کشته شدن فرزند هجده ماهه او و زخمی شدن همسر و پسر چهارساله اش شد.
یکی از سخنگویان گروه حماس خواستار مقابله با این اقدام اسرائیل شده است.
پیشتر بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل گفت که عاملان این حادثه باید مجازات شوند.
د.
کشته شدن دو جوان سنی مذهب توسط نیروهای دریابانی ایران
:بر اساس خبرهای رسیده ، نیروهای دریابانی ایران دو جوان سنی مذهب اهل روستای “بوستانو” از توابع بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع در استان هرمزگان ایران، به قتل رساندند.
نام این دو جوان کشته شده، حبیب زارعی و احمد ابراهیمی عنوان شده است .
گفته می شود، این حادثه چند روز پیش و در نزدیکی ساحل روستای “کوویی “جزیره قشم رخ داده است .
یک منبع مطلع گفته است در حالی که این دو جوان سوار بر قایق بوده وهیچ گونه باری نیز حمل نمی کرده اند ، ماموران دریابانی ایران با قایق های بزرگ دریابانی از روی آن ها رد شده واین دو جوان در این حادثه کشته می شوند.
تاکنون بیش از 100 تن از شهروندان استان هرمزگان توسط نیروهای دریایی ایران کشته شده اند .
پیشتر علما وفعالین مدنی این استان ، کشته شدن یک جوان از نواحی جزیره قشم را محکوم کرده بودن
گفته می شود، این حادثه چند روز پیش و در نزدیکی ساحل روستای “کوویی “جزیره قشم رخ داده است .
یک منبع مطلع گفته است در حالی که این دو جوان سوار بر قایق بوده وهیچ گونه باری نیز حمل نمی کرده اند ، ماموران دریابانی ایران با قایق های بزرگ دریابانی از روی آن ها رد شده واین دو جوان در این حادثه کشته می شوند.
تاکنون بیش از 100 تن از شهروندان استان هرمزگان توسط نیروهای دریایی ایران کشته شده اند .
پیشتر علما وفعالین مدنی این استان ، کشته شدن یک جوان از نواحی جزیره قشم را محکوم کرده بودن
جنازه های با طراوت و نشاط و بادوام
ایرج شكری |
سایت تابناک از پایگاههای «اطلاع رسانی» وابسته به رژیم که گفته می شود به محسن رضایی نزدیک است، مطلبی از سایتی به اسم « پایگاه جامع اطلاع رسانی تا شهدا» نقل کرده است که باز هم هدف آن چیزی جز تحمیق مردم و سوء استفاده از اعتقادات و احساسات مذهبی آنها، و تزریق خرافات و خر کردن مردم با ادعاهای پوچ و دروغ نیست. تابناک در آغاز مطلب یاد اور شده است «محمد رضا شفیعی در شب عملیات کربلای 4 با اصابت تیر به ناحیه شکم مجروح میشود و چون همرزمش نتوانسته بود او را به عقب برگرداند، به دست عراقی ها اسیر میشود. یازده روز در اسارت بوده و در نهایت به دلیل جراحتش در زندان به شهادت رسیده و همانجا در کربلا دفنش میکنند». تابناک عکسی را( که از همان سایت «تا شهدا» گرفته) به عنوان عکس جنازه سالم «شهید» یاد شده بعد از شانزده سال مدفون بودن ( و چنان که در دنباله داستان می خوانیم سه ماه هم در برابر آفتاب قرار داشته)، به خوانندگان ارائه کرده است، البته بدون این که هیچ شرحی زیر عکس بگذارد شاید به خاطر این که گردانندگان تابناک، مسخرگی را دروغی را که منتشر می کردند، بیش از آن دیده اند که بشود به کسی قبولاند. اما عکس در همان سایت «...تا شهدا» با شرحی در زیر آن بعنوان عکس جنازه بعد از شانزده سال ارائه شده است.
سایت «تا شهدا» یکبار این عکس را بی شرح و یکبار، با شرح و تاکید بر این که عکس مربوط به جنازه، شانزده سال بعد از دفن آن است، درج کرده است. در این عکس کمترین نشانه ای از این که این جنازه ای بوده است که شانزده سال زیر خاک دفن شده بوده است (انهم به آیین مسلمانی و پوشیده در کفن و در تماس مستقیم با خاک و نه در داخل تابوتی مثل آنچه در آیین مسیحی انجام می شود) دیده نمی شود. عکس چنان است که گویی طرف به خواب رفته یا به تازگی در رختخواب مرده است. در عکسی که در تابناک دیده می شود، روی سینه جنازه قطعه مقوایی قرار دارد که روی آن به خط عربی که نوشته شده «أسیر أیر» که به نظر می رسد «اسیر ایرانی» بوده که قسمتی از اسم ایران یا پاک شده یا درعکس نیافتاده است. اما در دوعکسی که در سایت «تا شهدا» همراه مطلب آمده است، در یکی کلمه «اسیر» کامل دیده نمی شود و برعکس کلمه ایران در آن بیشتر افتاده و فقط«نی» آخر آن دیده نمی شود. به احتمال قریب به یقین، این ها عکس هایی بوده است که واحد و بخش مربوط به اطلاعات در مورد اسرا در ارتش عراق، بعد از مرگ او و قبل از دفن، از جنازه گرفته اند تا در شناسایی هایی بعدی و تبادل جنازه در آرشیو داشته باشند. داستانسرایی و پرت و پلا در این مطلب بسیار است.
مثلا در حالی که روای گفته است که وقتی اسیر شدند آنها را که زخمی بودند به بیمارستان نظامی بصره بردند و چندی بعد هم از آنجا به بغداد منتقل کردند، اما با این حال نوشته است که قربانی مورد بحث« یازده روز در اسارت به سر میبرد و در نهایت به خاطر جراحتش زیر شکنجه ی بعثی ها به شهادت رسیده و همانجا در کربلا دفنش می کنند». سوال این است که چرا عراقی ها باید او را از بغداد به کربلا که در فاصله 97 کیلومتری بغداد است، منتقل کنند و آنجا دفن کنند؟ مگر بغداد گورستان ندارد؟. دیگر این که با این که در خلال داستان چیزی از شکنجه شدن شهید مورد بحث نیست و حتی در یک دروغ پردازی حیرت انگیز می گوید « ساعت حدود 4 الی 5 بعد از ظهر بود که یک سرباز عراقی وارد اتاق شد و مستقیم به سمت محمد رضا رفت و محمد رضا با این سرباز بسیار خودمانی شروع به صحبت کرد با زبان اشاره به این سرباز می گفت عکس روی دیوار که در بالای درب ورودی بود را بردارد (عکس صدام) وسرباز عراقی با کلام اشاره می گفت نه نه این حرفها را نزن که سرت را می برند و سر من را هم می برند. ولی محمد رضا با لحن جدی و با چاشنی به شوخی می گفت نه عکس را بده تا من زیر پایم بشکنم و بلند بلند به صدام مرگ می گفت و درود بر خمینی را می گفت و سرباز را هم مجبور می کرد که بگوید.» و نیز یاد آور شده که شهید مورد بحث به علت شدت جراحاتش در ناحیه شکم از درد ناله می کرد و پرستار می آمد به او مسکنی تزریق می کرد و می رفت، و لحظه مرگ او را هم که در کنارش بوده و چون آب می خواسته اما همرزم دیگرشان مانع از آب خوردن او(به خاطر مناسب نبودن برای حالش) شده بود و«تشنه مردن» او را که با هدف گریزی زدن به«شهدای تشنه لب عاشورا» خیلی «پر رنگ و برجسته» کرده است، شرح داد، اما با این حال مدعی شده« زیر شکنجه ی بعثی ها به شهادت رسیده...».
البته این که بعثی ها برای گرفتن اطلاعات اسرا را شکنجه هم می کرده اند یا در شرایط آزار دهنده ای آنها را نگهداری می کردند، امری است که می تواند اتفاق افتاده باشد، اما زیر شکنجه مردن شهید در این داستان داستان پردازی است. اگر می نوشت به دلیل عدم رسیدگی و بستری کردن اسیر مجروج، بعثی ها سبب رنج فراوان او شدند، قابل قبول بود اما نه این دستان پردازی. اما اما قسمت مربوط به معجزه سالم ماندن این جسد، خیلی «اعجاب انگیز» و خواندنی البته برای «شوت الله» و «حزب الله» است و مهمل تر از این هیچ داستانپرداز «مشنگ – مالیخولیایی» نیم تواند داستانی بسازد. در قسمت پایانی مطلب که دیگر «انشاء» سایت تا شهدا است، آمده است:«بعد از شانزده سال جنازه ی محمد رضا را سالم از خاک در آورده بودند صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمد رضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود، ولی جسد سالم مانده بود. حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند که خاصیتش این بود که استخوان های جسد هم از بین می رفت ولی باز هم جسد سالم مانده بود.وقتی گروه تفحص جنازه ی محمد رضا را دریافت می کردند سرهنگ عراقی که در آنجا حضور داشته گریه می کرده و گفته: ما چه افرادی را کشتیم!» .ملاحظه می کنید معجزه را! سه ماه جنازه زیرآفتاب آنهم در عراقی که در جه حرارت هوایش در تابستان در اطراف بغداد و احتمالا در کربلا هم به 50 درجه می رسد - که البته این درجه حرارت هوا در سایه است و زیر آفتاب لابد بالای 60 درجه است-، قرار می دهند طوری نمی شود، بعد «پودر تخریب کننده جسد»! که استخوان جسد را هم می توانسته از بین ببرد روی آن می ریزند! اما گارگر نمی شود! این قسمت را اگر باور کنیم این یکی چطور با ور کنیم که سرهنگ عراقی در سال 81 سال تحویل جنازه، هم یکباره از یک «کافر بعثی » به کسی تبدیل می شود که موقع تحویل جنازه گریه می کرده و گفته بود«ماچه کسانی را کشتیم»!
گویی اصلا نه «استخباراتی» در آنجا بوده و نه ترس «صدام حسین». همان صدام حسین که دستور داده بود آن جنازه را سه ماه زیر آفتاب بگذارند تا متلاشی شود. در آن عکسی که ارائه کرده اند، نه اثری از 16 سال در زیر خاک بودن در آن است، نه سه ماه زیر آفتاب بودن جسد، و نه تاثیر آن «پودر»! جسد «با طراوت»، است. جسد اگر از جنس چوب یا پلاستیک هم بود باید یک اثری از 16 سال زیر خاک بودن و آن آفتاب و آن پودر روی آن می ماند. اما رمز این سالم ماند را سایت مذکور از قول مادر او که از زبان یکی از دوستان او چنین ساخته و پرداخته است:« مادر شهید می گوید موقع دفن محمد رضا، حاج حسین کاجی به من گفت: شما می دانید چرا بدن او سالم است؟ گفتم: از بس ایشان خوب و با خدا بود. ولی حاج حسین گفت: راز سالم ماندن ایشان در چهار چیز است: هیچ وقت نماز شب ایشان ترک نمی شد؛ مداومت بر غسل جمعه داشت؛ دائما با وضو بود و اینکه هر وقت زیارت عاشورا خوانده می شد، ما با چفیه هایمان اشکمان را پاک می کردیم ولی ایشان با دست اشکهایش را می گرفت و به بدنش می مالید و جالب اینکه جمعه وقتی برای ما آب می آوردند، ایشان آب را نمیخورد و آن را برای غسل نگه می داشت».واقعا معجزه در معجره در داستان است. اما داستان پردازیهایی از این قبیل برای «خر پروری» و بکار گرفتن آن موجودات پرورش یافته در بسیج و سپاه، فقط به معجزه عَلَم کردن یک جنازه سالم در داستان محدود نمی شود. اینها انواع داستان ها را ساخته اند و می سازند وبعد از این هم از این چرندیات تولید خواهند کرد. نوزده – بیست سال پیش در چنین روزهایی، من یک داستان پردازی در مورد جنازه در در روزنامه جمهوری اسلامی دیدم که البته جنازه اش سالم نمانده بود، اما «خون و طراوات» داشت. مطلب کوتاهی در مورد آن نوشتم که در یادداشت و گزارش هفته نامه ایران زمین (شماره 107 - 19 شهریور 75) درج شد.
روزنامه جمهوری اسلامی 30مرداد 75 همراه مطلبی با عنوان «شهدا مثل آیه های قرآن مقدسند»، عکسی از جسدی که آنچه از آن باقی مانده بود تقریبا اسکلتی بود چاپ کرده و نوشته بود که جسد متعلق به رزمنده ای است که در عملیات خیبر در سال 1362 کشته شده و افزوده بود «اما وقتی امسال برادران گروه تفحص این جسد را یافتند، حین برداشتن پاره های این پیکر مطهر از روی زمین، متوجه می شوند که از محل گلوله یی که در عملیات خیبر( سال 62) به پشت سر این شهید اصابت کرده، خون فوران می کند». این روزنامه یاد آور شده بود که«برای آنان که شهیدان را تجلی نور اللهی می دانند و آنها را به سرچشمه هستی نزدیکتر می بینند، مشاهده پیکر مطهرشهید عزیزی که پس از سیزده سال همچنان طروات و نشاط و خود را حفظ کرده یا[...] پس از سیزه سال هنوز خون تازه از آن فوران می کند، امر غریبی نیست» و نتیجه گرفته بود که :« این جاست که روشن می شود که چرا خداوند زنده بودن را با آن همه تاکید، به شهدا تخصیص می دهد». ما داستان حضور و فرماندهی امام زمان سوار بر اسب سفید در جبهه ها را هم یادمان هست. همچنان که «کلید بهشت» که خمینی به بسیجیان هدید می کرد تا در کسب «درجه شهادت» و رفتن به بهشت، سر از پا نشناسند.
من بر این باورم داستان سازی هایی از این نوع که در سایتهایی مثل تا «تا شهدا» و «تابناک» دیده می شود، از سوی کسانی انجام می شود که در آن جنگ فاجعه بار که هر عملیات سپاه هزاران کشته و مجروح و اسیر باقی می گذاشت، دستیار، عناصر بیشعور و پر مدعایی از قماش محسن رضایی بودند که آن عملیات و حمله ها را طرّاحی و فرماندهی می کردند و الان هم همان دستگاه است که جنازه های پیدا شده را در شهرها می گردانند و به رغم همه اعتراض ها و انتقادها، این جنازه ها را در محوطه دانشگاهها و یا در محلی مثل میدان امیرچخماق یزد دفن می کند. این داستانها ها توسط دفتر و واحدی در سپاه پاسداران ساخته می شود و از طریق سایت های گوناگونی که برای تحث تاثیر قرار دادن توّهم پراکنی در بین نسل جوان همان قشر و گروه از مذهبی ها که جنگ «اسلام و کفر» و «آزاد سازی قدس از راه کربلا» را در دوران خمینی باور کرده بودند و بهای آن را با کشته و مجروح شدن و سالهای اسارت در عراق پرداختند به راه افتاده اند، با هدف مقدس نشان دادن لباس «بسیجی» و «سپاه» به تن کردن و القای مداوم هوّیتی «مقدس» به کسانی که در این راه گام می گذراند و از آنها آدمهایی ابله و طلبکار از همه، ساختن برای به خدمت گرفتن شان در تجدید نیرو و نفر برای دستگاه سرکوب رژیم ولایت فقیه و حفظ انحصاری قدرت است. بی جهت نیست که سایت تابناک به باز نشر و انعکاس چنین مطالب مهملی از سایت های ناشناخته و پرتی مثل «تاشهدا» دست می زند. ماداران بسیاری از آن قربانیان که اغلب از قشر محروم بودند، زنان خانه دار و اکثرا با تحصیلات بسیار کم یا بیسواد هستند و حالا در سنین پیری هم اهل اینترنت و خواندن مهملاتی که در سایت «تاشهدا» و تابناک درج می شوند نیستند و کلا داستان پردازان می دانند که کسی به مهملاتی که می نویسند اعتراض نخواهد کرد.
بنابر این هرچه می خواهند از قول این یا آن شخص از دوستان و نزدیکان قربانیان جنگ نقل می کنند. اما آنچه نباید فراموش کرد این است باز تولید فرهنگی و خط و محتوای سیاسی - ایدئولوژیک این سیستم وحتی اهداف و استراتژی دستگاه نظامی آن - سپاه پاسداران - برای صدور انقلاب اسلامی، از آخوندیسم و روایات آخوندی از اسلام و قرآن و حدیث، مایه می گیرد. کل سیستم و راوبط آخوندی پروی را اگر بشود «نهاد» نامید، این نهاد و دستگاه است که سابقه و اثر گذاری آن -البته چون یک عامل باز دارنده در پیشرفت اجتماعی-، به خیلی قبل از پیدایش جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران بر می گردد و این بساط زاییده آن است. گسترش خرافات و داستان پردازی های مهمل و تحریف تاریخ همه از آن بیرون آمده است و اکنون نیز سپاه پاسداران بدون یاری گرفتن از این نهاد نمی تواند به گسترش خرافات و مهملات دست بزند و استفاده لازم از آن را برای جذب نیرو بکند. در نظر بگیریم که به فرض که این رژیم تحت هر سناریویی، برچیده شد و سپاه هم منحل شد و رفت پی کارش، چنین حالت فرضی نمی تواند به خودی خود برچیده شدن بساط آخوندی و مرجعیت در ایران را که منشاء جمود فکری و تولید کنده زنجیرهای سنگین از جهل و خرافات و تعصب به دست و پای قشر وسیعی از مردم محروم مذهبی است و به ویژه دشمن شماره یک برابری حقوق زنان است، در پی داشته باشد. به همین دلیل روشن زدون جهل و خرافات، بدون خنثی کردن و حذف کردن یا لااقل به قرنظینه فرستادن منشاء تولید آن ممکن نخواهد بود. آخوندیسم و بساط روضه خوانی باید هدفی اصلی در مبارزه فرهنگی با جهل و تعصب و خرافات، حتی بعد از سرنگونی این رژیم باشد.
************
در دو لینک زیر می شود عکس مربوط به جنازه ای که ادعا شده 16 سال زیر خاک و بعد سه ماه جلوی آفتاب بوده، را دید.
چهارشنبه ۱۴ مرداد - ۵ اوت ۲۰۱۵
|
نظام ولایی؛ پدرخوانده بنیادگرایی
دکترمحمد ملکی
[تقدیم به محمّد نوریزاد که به جای پس دادن اموال دزدی شدهاش این بار او را مأمورین نظام ولایی نزدیک کاخ ریاست جمهوری شَل و پَل کردند]
این روزها در سراسر جهان سخن از داعش (خلافت اسلامی) است و جنایتهایش. شنیدن و خواندنِ آدمکشیها و دیگر تجاوزهای این آدمکشان به کسوت مسلمان در آمده، من را به سی و چند سال قبل (دههی شصت) برد تا آنچه در اوین و قزلحصار و دیگر زندانهای ایران در "ولایت" آقایان خمینی و خامنهای شاهد آنها بودیم را بطور فشرده برایتان بنویسم تا ریشهی بنیادگرایان فعلی مانند داعش را بهتر بشناسید. هیچ انسانی که بویی از شرف و انسانیت و آزادگی برده باشد نمیتواند بر اعمال آنها که نام داعش بر خود نهادهاند صحه بگذارد و از این اعمال متنفر نباشد اما من با آوردن چند نمونه که به دست و دستور نظام ولایی در طی سی و چند سال در کشور عزیزمان به امر "ابوبکر بغدادی"های ایرانی صورت گرفته اشاره خواهم کرد، تا قطرهای از دریای جنایت را برای هموطنان عزیزم افشاء نمایم، تا ماهیت آنها که امروز قیافهی ضد بنیادگرایی و ضد داعشی بر خود گرفتهاند بهتر و بیشتر آشکار گردد.
اجازه میخواهم بخشهایی از خاطرات یک زن ایرانی که دورانی را در زندان قزلحصار گذرانده از "گور" و "قیامت" و "قفس" و "واحد مسکونی" که به دستور لاجوردی جلاد و حاج داود جنایتکار (عوامل آقای خمینی) "رئیس زندان قزلحصار" گذشته، برایتان نقل کنم تا به عمق جنایات بنیادگرایان از هر شکل و شمایلی چه شیعه یا سنی پی ببرید. در کتاب خاطرات زندانِ هنگامه حاج حسن آمده است:
"از فروردین سال ۶۲ تعدادی از زنانِ زندانیِ مقاوم از جمله «شِکر» را برای تنبیه به گوهردشت بردند. آنها ممنوع الملاقات بودند و جایشان مشخص نبود و وقتی خانوادههایشان مراجعه میکردند، آنها را سر میدوانیدند، و خانوادهها در به در به دنبال بچههایشان در جلوی زندانها سرگردان بودند، بعدها مشخص شد که آنها را به شکنجهگاههای مخصوص که به «واحد مسکونی» معروف شد و در واقع هنوز کسی از وجود آنها اطلاع نداشت بردهاند. این واحدها در زندان قزلحصار بود و گویا قبلاً واحدهای مورد استفادهی پرسنل زندان یا محلهای کار متروکه بوده است. این خواهران حدود یک سال در واحد مسکونی زیر دهشتناکترین شکنجهها قرار گرفته و سپس به اوین منتقل شده بودند. آنها را پس از یک سری بازجویی و شکنجه در بندهای انفرادی اوین دوباره به واحد یک قزلحصار به محلهایی که بعدها به «قفس» معروف شد منتقل کردند. تا آن موقع، بند «قیامت» و قفسها و واحد مسکونی رو نشده بود و همه از آن خبر نداشتند. ما زندانیان قزلحصار نیز به طور عام از آن بی اطلاع بودیم، همین قدر میدانستیم که بندهای تنبیهی در واحد یک به راه افتاده، و تعدادی از برادران را نیز به آنجا بردهاند ولی از کم و کیف آن بی اطلاع بودیم".
آن روز طبق برنامه آب حمام گرم شده بود و ما طبق معمول آب گرم برداشتیم که چای حمام درست کنیم، ناگهان حدود ۱۵ نفر را صدا زدند و بیرون بردند فضا به شدت ملتهب بود. چند دقیقه بعد مرا هم صدا کردند، خوشحال شدم چون دلم نمیخواست که آن دوستانم بروند و من بمانم. بچهها با نگرانی نگاهم کردند و کمک میکردند که از لباسهایم چیزی کم نبرم، چون هوا سرد بود من هم هرچه داشتم پوشیدم. چون دیگر برگشتی متصور نبود. ما را به صورت جداگانه نمیدانم چند ساعت همان جا رو به دیوار به حالت ایستاده نگه داشتند. بعد بالاخره "حاجی" آمد. من ژاکت کلفتی به تن داشتم، بالای سرم که رسید، گفت این کیه؟ و سپس گفت: نگاه کن چه هیکلی داره، معلومه که بادی گارده، و با کابل سنگینی که در دستش بود محکم به سرم کوبید. سرم گیج رفت ولی سعی کردم نیفتم و ضعف نشان ندهم داشتم فکر میکردم این چیست که دارم با آن کتک میخورم امّا ضربههای سنگین یکی بعد از دیگری فرود میآمد و امکان تمرکز نمیداد. گیج شده بودم و سرم به شدت درد گرفته بود فقط ناخودآگاه صورتم را میپوشانیدم که ضربات به صورتم نخورد، چون احساس میکردم به هر جای صورتم که بخورد داغان میکند که درست هم بود. وقتی نالهام درآمد "حاجی داود" جلاد دست کشید و گفت ببریدش!
... مرا به سمت راست زیر هشت برده و در اطاقی خالی قرار دادند. نمیدانم چه مدت بعد آمدند و مرا به سمت داخل راهرو و محل بندها بردند و در اوایل راهرو و در سمت چپ وارد سالن یا اطاقی کردند و به زنی که آن جا بود تحویل دادند. آن زن من را برد در جایی بین دو تا تخته که به فاصلهی حدود نیم متر از هم به حالت عمودی قرار داده بودند نشاند. هوا به شدت گرم و دم کرده بود و بوی حمام میآمد. چشمم کماکان با چشمبند بسته بود، دستی به سرم کشیدم. جای ضربات کابل به اندازهی چند سانت بالا آمده و سرم راه راه شده بود طوری که از روی روسری و چادر هم قابل لمس بود ولی درد احساس نمیکردم که احتمالاً بیحس شده بود...
برنامه این طور بود که از سپیده صبح، ساعت بین ۵ و ۶ با اذان صبح باید بیدار میشدیم. ۳ دقیقه دستشویی و وضو و ۵ دقیقه نماز و بعد داخل قفس مینشستیم و همان جا صبحانه میخوردیم تا ظهر. باز ۳ دقیقه دستشویی و سپس نماز و باز قفس و ناهار ساعت نمیدانم کی. ۳ دقیقه دستشویی و وضو و بعد نماز و شام و باز مینشستیم تا ساعت ۱۲ شب، بعد میتوانستیم دراز بکشیم و بخوابیم معمولاً بین ۴ تا ۵ ساعت خواب و باز روز بعد. روزها و هفتهها و ماهها همین طور پایانناپذیر میآمدند و میرفتند و هیچ اتفاقی نمیافتاد و خبری از جایی نمیرسید حتی موقع خوابیدن هم باید چشمبند روی چشممان بود. بدترین وضعیت این بود که به بیخوابی دچار بشوم مدّتی بود که هجوم سیلآسای همان افکار و اینکه گویا دیگر هیچ چشماندازی برای پایان این وضعیت وجود ندارد نمیگذاشت بخوابم.
"حاجی" هر روز برای چکِ دستگاهش میآمد و برای درهم شکستن ما لُغُز میخواند، "حاجی" هر روز بر اساس گزارش توابها با برنامهای که خودش داشت تعدادی را انتخاب میکرد، بیرون میبرد، و کتک میزد و دستور میداد که توبه کنند تعدادی را هم در قفس مورد آزار و شکنجه قرار میداد و گاهی بیخبر میآمد و یک مرتبه یک نفر را زیر مشت و لگد میگرفت... یک روز هم من سوژهی حمله بودم، ناگهان احساس کردم یک وزنهی سنگین محکم به سرم خورد و انگار گردنم در سینهام فرو رفت گیج شدم چشمم سیاهی رفت و بعد نعرهی "حاج داود" را شنیدم که یک چیزهائی میگفت، با مشت سنگین و غول آسایش بی هوا به سرم کوبیده بود.
بهار گذشت و بعد تابستان رسید. هفت ماه است که اینجا هستم. چند روزی بود که سر و کلهی "حاجی" پیدا نشده بود. یک روز صبح مرا صدا زدند و بیرون بردند برخلاف تصورم گفتند ملاقات داری، بعد از ۷ ماه پدر و مادر بیچارهام آمدهاند. به اطاق ملاقات رفتم، پشت شیشه ایستاده بودند، یک پاسدار کنار آنها و یک پاسدار کنار من. پدرم با دیدنِ من دیگر طاقت نیاورد و شروع به گریه کرد امّا مادرم زن محکمی بود و خودش را کنترل کرد. گفتم: گریه نکنید من حالم خوب است و تنها نگرانیم همین ناراحتی شماست.(۱)
هموطنان، عزیزان من
یک نمونه از جنایات و شکنجههایی را که در نظام ولایی اتفاق افتاده برایتان آوردم. بعد از آنکه در سال ۶۳ با فشار و افشاگریهای آیتالله منتظری بساط توابسازی حاجی داود جمع شد و خودش نیز برکنار گردید، جای او یک نفر بنام مهندس میثم مسئول قزلحصار شد. او در اوایل کارش با زندانیان کمی ملایمت بکار میبرد و با افراد مسن و شناخته شده ملاقات میکرد. روزی به او گفتم: من در واحد یک بند ۳ زندانی هستم. در کنار این بند یعنی بند ۴ خانمها زندانی هستند. گاهی از این بند صداهای عجیبی میشنوم. صدای گریههای بلند، صدای فریاد، صدای فحش و جیغ، آنجا چه خبر است؟ میثم گفت: من با مشکلات بسیار بزرگ و وحشتناکی روبرو هستم. مثلاً در واحد یک ما در حال حاضر ۴۰۰ دختر و زنِ روانی داریم که نمیدانیم با آنها چه بکنیم. نه میشود آنها را آزاد کرد و نه میشود در اینجا نگاهداری نمود. بطور قطع غالب این خانمها محصول کارهای حاجی داود در درست کردن "قیامت" و "گور" و "قفس" و "واحد مسکونی" که حاجی داود برای توابسازی درست کرده بود هستند.
قزلحصار در آن سالها محل نگاهداری زندانیانی بود که پس از دستگیری و بازجویی و شکنجههای بینظیر و دادگاهی شدن (در دادگاههای غیر قانونی، بدون حضور وکیل و حق دفاع که غالباً چند دقیقه طول میکشید) به آنجا برای گذراندن دوران زندان فرستاده میشدند. اتهامات این افراد آنچنان نبود که اعدامی باشند. آنها به حکم ابد یا چند و چندین سال زندان محکوم شده بودند. بسیاری از دستگیرشدگان در اوین و دیگر زندانها زیر شکنجه یا میمردند یا اعدام میشدند. دهها هزار نفر در دههی ۶۰ به خصوص سال ۶۷ در زندان اوین اعدام شدند. زندانیان قزلحصار کسانی بودند که از اوین جان سالم به در برده بودند، رفتاری که نمونهای از آنها در قزلحصار گفته شد با این چنین زندانیان بود.
و همهی این جنایات در ۳۶ سال حاکمیت نظام ولایی ادامه داشته و دارد. در تمام این سالها نظام ولایی دست از این جنایات برنداشته؛ کشتار و جنایات سال ۷۸ در کوی دانشگاه تهران، کشتار دهها نفر در اعتراضات مردمی سال ۸۸ را بخاطر بیاورید. داستان زندان کهریزک و بلاهایی که بر سر دختران و پسران آوردند را از خاطر بگذرانید و فراموش نکنید که در کشتار ۶۷ چندین هزار نفر اعدام شدند و به ادعای یکی از مسئولان آن زمان وزارت اطلاعات (آقای رضا ملک) تعداد کشته ها حتی از ۳۰ هزار در عرض یکی دو ماه در سراسر کشور گذشت. همهی این اعمال ضد بشریت را بخاطر بیاورید تا به آبشخوار داعش و دیگر بنیادگرایان پی ببرید.
راستی عجب هزل نفرتانگیزی است که پدیدآورندگان بنیادگرایان از جمله آمریکا و نظام ولایی با آن همه جنایات که مرتکب شدهاند، حال که عفریت بنیادگرایی دامن خودشان را گرفته صدیشان در آمده است که باید به کار آنها پایان داد. آن روزها که بنلادنها و ملاعمرها را آمریکاییها در دامان خود پرورش دادند و آن زمان که در گوادالپ تخم پدرخواندهی بنیادگرایی را با بردن شاه و آوردن شیخ کاشتند و از سال ۱۳۵۷ با خون جوانان وطن ما آبیاری کردند و آن همه کشتار و جنایت را دست پروردگانشان انجام دادند فکر این را نمیکردند که روزی همین بنیادگرایان دنیا را به آتش و خون می کشند.
چرا آمریکا و اروپا در مقابل آن همه جنایت که در ایران و عراق و سوریه و دیگر نقاط جهان روی داده و میدهد، یا سکوت کرده و یا به یک محکومیت لفظی اکتفا نموده است؟ چرا آن روزها که گروه بنیادگرای بوکوحرام حدود ۲۷۰ دختر جوان و زن را در نیجریه با وحشیترین شکل ربودند یک هواپیمای با سرنشین یا بدون سرنشین آمریکایی یا اروپایی برای نجات آن اسیرها اقدام چشمگیری انجام نداد و تنها به محکوم کردن لفظی اینکار اکتفا کردند؟ امّا برای آن دو آمریکایی و یکی دو اروپایی که سرزده شدند (عمل بسیار وحشیانه) باید همهی جهان علیه جنایت داعش متحّد شوند؟ چرا آن روزها که آمریکاییها عراق را در سینی طلایی تقدیم ایران پدرخواندهی بنیادگرایی کردند و دولتهای ایران و عراق به کمک هم آن همه جنایت در دو کشور مرتکب شدند، تا ایران با همدستی مالکی و دار و دستهاش به جان مردم عراق و ایرانیان پناه گرفته در عراق بیفتند، فکر امروز نبودند؟
متاسفانه بنیادگرایان حاکم بر ایران با دخالت در عراق و سوریه و لبنان و یمن چهار کشور منطقه را درگیر آشوب و ناامنی و جنگ کرده اند. در حالیکه ملّت ایران و ملل منطقه در فقر و فساد میسوزند، ابوبکر بغدادی و سید علی خامنهای هر یک مدّعی تسلّط بر جهان اسلام هستند و منطقه را به آتش و خون کشیده اند. براستی چه تفاوتی بین دولت اسلامی داعش و جمهوری اسلامی وجود دارد؟
(۱) از کتاب "چشم در چشمِ هیولا!" خاطراتِ زندانِ هنگامه حاج حسن
پدرخوانده بنیادگرایی
نپندارید رفتن شاه و آمدن شیخ بی مقدمه و ناگهانی صورت گرفت. مقدمات کار از سالها پیش تدارک دیده شده بود، وقتی رضاشاه را از ایران بردند و محمدرضا را در جای او نشاندند باید تغییراتی بوجود می آمد، از جمله کمی باز شدن فضا.
سخت گیری هایی که در دورۀ پهلوی اوّل وجود داشت بخصوص در مورد آزادیهای دینی و اجتماعی باید تا حدودی تلطیف می شد و همین امر موجب دگرگونی هایی به ویژه در امور دینی شد. گذشته از احزاب سیاسی مجالس و تکایا و مساجد از نو فعال شدند و مبلغین دینی و حوزه ها مجدداً به تلاش و تکاپو افتادند تا جایگاه جدیدی در جامعه و بین مردم پیدا کنند، در هر گوشه و کنار شهر و ده و روستا هیأت های مذهبی پا گرفت و متأسفانه خرافه پرستی تا حدودی جای خداپرستی نشست و حاکمان هم به این امر دامن زدند. در این میان گروهی از بنیادگرایان جمعیتی بنام "فدائیان اسلام" را شکل دادند و اسلامی را تبلیغ کردند که مورد قبول و دلخواهشان بود و برای بیان عقایدشان کتابی منتشر کردند بنام "حکومت اسلامی" و کم کم در پندار خویش به این نتیجه رسیدند که باید مخالفین اندیشه ی خود را ازبین ببرند. ترورِ تشکیلاتی پا گرفت و افرادی نظیر کسروی که یک متفکر و از درس خوانده های حوزه بود به دست این جماعت به بدترین شکل کشته شد و بعد کسان دیگر. مرجع بزرگ تقلید آن زمان آیت اله بروجردی با این امر مخالف بود اما جمعی از کسانیکه در کسوت روحانیان بودند پشتیبان و موافق آنها بودند، از جمله آقای روح الله خمینی. این جمعیت گذشته از سپهبد رزم آرا نخست وزیر و هژیر، مردان بزرگ مورد احترام مردم از جمله دکتر سید حسین فاطمی و حتی دکتر محمد مصدق در لیست ترور آنها جای داشتند.
پس از دستگیری و اعدام چند تن از سران آنها مانند نواب صفوی و محمد واحدی، جمعیت فدائیان اسلام شکل مخفی بخود گرفت و در جریان ۱۵ خرداد سال ۴۲ و مبارزات تعدادی از روحانیون به سرکردگی آقای خمینی این جمعیت بطور زیرزمینی بکار خود ادامه دادند. با ترور حسنعلی منصور نخست وزیر و برنامه ریزی برای ترور افرادی مثل دکتر اقبال که از نزدیکان شاه بود، "جمعیت مؤتلفه ی اسلامی" که اکثر آنها از بازماندگان فدائیان اسلام بودند بار دیگر این گروهِ تروریستِ بنیادگرا نامش مطرح شد، و تا پیش از انقلاب و تغییر نظام بعضی از رهبران آنها از جمله حاج مهدی عراقی ارتباط تنگاتنگی با آقای خمینی داشتند.
پس از تیراندازی به حسنعلی منصور عده ای از عاملین و آمرین این ترور دستگیر شدند. روز اوّل بهمن ۱۳۴۳ اینکار انجام شد و چهار تن بنام محمد بخارائی، صادق امانی، رضا صفار هرندی و مرتضی نیک نژاد به اعدام و نه تن به زندانهای طولانی محکوم شدند. روز ۲۶ خرداد ۱۳۴۴ حکم صادره در مورد آنها اجرا شد. در بین محکوم شدگان به زندان میتوان نام افراد زیر را دید: مهدی عراقی، هاشم امانی، حبیب الله عسگراولادی، حاج محی الدین انواری و... که همگی وابسته به سازمان مخفی "هیأت مؤتلفه ی اسلامی" بودند. آقای حاج مهدی عراقی از سران مؤتلفه در صفحه۲۰۸ کتاب "اگفته ها" می گوید: از همان روز اوّلی که حاج آقا(خمینی) گرفته شد و تبعید شد برنامه ی ترور منصور طرح ریزی شد.
به هموطنان بخصوص جوانان و دانشجویان توصیه می کنم برای آگاهی بیشتر به ریشه های بنیادگرایی در ایران به کتابهای ناگفته ها خاطرات حاج مهدی عراقی صفحات ۲۰۸ تا ۲۶۲ و کتاب "تاریخ سیاسی ۲۵ ساله ی ایران" تألیف سرهنگ غلامرضا نجاتی صفحه ۳۱۲ مراجعه نمایند.
افراد وابسته به گروه مؤتلفه در زندان یک مأموریت حساس داشتند و آنهم این بود که از تغییر مواضع ایدئولوژیک از سوی بعضی از افراد سازمان مجاهدین خلق و برگشت از اسلام و تمایل به مارکسیسم برنامه ی ساواک را برای اختلاف بین زندانیان و داستان "نجس و پاکی" را مطرح کنند. لازم به یادآوریست که از این توطئه ی ساواک که از سوی بعضی روحانی های داخل زندان اجرا شد آقایان طالقانی و منتظری تبری جستند. نکته جالب و تاریخی اینکه بعضی از سران مؤتلفه در زندان در نشستی که شاه بنام "سپاس" برقرار کرده بود از جمله مهدی عراقی، عسگراولادی و انواری و... شرکت کردند و منطق آنها این بود که چون کمونیست ها خطرناکتر از شاه هستند ما می خواهیم آزاد شویم تا با کمونیست-ها مبارزه کنیم.
در تمام مدتی که آقای خمینی در تبعید بود مؤتلفه های بنیادگرا و تروریست با ایشان در ارتباط تنگاتنگ بودند. به "آقا" خط دادند و خط می گرفتند. آنها در حقیقت تشکیلات آقای خمینی در سایه بودند. جمعیت مؤتلفه در کنار گروهی بنام حجتیه که کارشان مبارزه با بهائیان بود و زیاد به سیاست کاری نداشتند در کنار هم و گاهی با هم چون پی برده بودند که مبارزات مردم علیه استبداد روز به روز گسترده تر و به پیروزی نزدیک تر می شود نقشه کشی و برنامه ریزی برای آینده می کردند. وقتی آقای خمینی طبق برنامه به پاریس برده شد محل اقامت ایشان در محاصره ی مؤتلفه ایها از جمله حاج مهدی عراقی قرار گرفت و خط و خطوط برای آینده ی ایران کشیده می شد و در این میان عده ای از روشنفکران تحصیل کرده در اروپا و آمریکا، بعنوان مترجم و مرتبط با خبرنگاران و روزنامه نگاران و مقامات سیاسی که می-پنداشتند می توانند "آقا" را به سوی خود بکشند هم دور آقا می پلکیدند اما برنامه ریزان اصلی کسان دیگری بودند...
قیام مردم در ایران کم کم پا می گرفت و مردم و جوانان و دانشجویان روزبه روز سنگرهای جدیدی را فتح می کردند. آیت-الله طالقانی توانسته بود طیف کثیری از مردم و نسل جوان و دانشگاهیان را به سوی خود جذب کند و هدایت آنها را بعهده گیرد.
من در اینجا به چند نمونه از توطئه های مؤتلفه ایها و هم پالکی هایشان پیش از انقلاب که خود از نزدیک شاهد آنها بودم اشاره می کنم.
در راهپیمایی ها از جمله راهپیمایی عظیم و چند میلیونی تاسوعا و عاشورا که به پیشنهاد آیت الله طالقانی صورت گرفت و توده ی مردم، سازمانها، احزاب و گروههای مختلف در آن شرکت داشتند و هر دسته و گروه، عکس و پوسترهای خود را حمل می کرد، گاهی در گوشه و کنار درگیریهایی رخ می داد. من که بعنوان مأمور انتظامات با دیگر دوستان زیر نظر جناب آقای شاه حسینی وظیفه ی حفظ امنیت راهپیمایی را داشتیم تمام تلاشمان این بود که مانع درگیریها شویم. درگیری ها به این دلیل بود که گروهی که خود را میان تظاهرکنندگان جا داده بودند و عکسهای آقای خمینی را حمل می کردند، می-گفتند باید تنها عکس آقای خمینی حمل شود و شعارهای آنها داده شود، بخصوص پوسترها و عکسهای بنیان گذاران مجاهدین و فدائیان و حتی گاهی عکسهای آقای طالقانی و دکتر شریعتی را تحمل نمی کردند و همین امر و انحصارطلبی آنها که بیشتر وابسته به گروه بنیادگرای جمعیت مؤتلفه بودند این وقایع را بوجود می آورد.
وقتی اطلاع دادند آقای خمینی می خواهد به ایران برگردد، عده ای از فعالین سیاسی در منزل آقای تهرانچی جمع شدند و تشکیل کمیته های استقبال در مدرسه رفاه اعلام شد. یکی از کمیته ها کمیته برنامه ریزی برای ورود آقای خمینی بود که افرادی از جمله اینجانب دکتر سامی، شاه حسینی، سیف، هاشم صباغیان در آن عضویت داشتیم. ما برای ورود آقای خمینی برنامه ریزی می کردیم و کارت های دعوت برای رفتن به فرودگاه را من و دکتر سامی امضاء می کردیم. ما آن روزها چه ساده دل بودیم، می پنداشتیم ما هستیم که برنامه ریزی ورود جناب خمینی را در دست داریم، غافل که موازی کمیته ما کمیته ی دیگری از هیأت مؤتلفه و حزب جمهوری مشغول برنامه ریزی هستند و در سایه، کار خود را انجام می-دهند و دیدیم هنگام ورود آقای خمینی برنامه های ما کاملاً کنار گذاشته شد و ما را اصلاً ببازی نگرفتند و مؤتلفه ای ها برنامه خود را اجرا کردند و از همان لحظه ی اوّل ورود آقای خمینی به فرودگاه او را محاصره کردند و دیدیم مدرسه رفاه و بردن آقای خمینی به بهشت زهرا و برنامه های اجراء شده کاملاً در اختیار آنها بود. می خواهم در اینجا به یک نمونه اشاره کنم. قرار بود آقای خمینی بعد از رسیدن به تهران جلوی سر درِ بزرگِ دانشگاه تهران با خانواده شهدا ملاقات کند این امر حذف شد و در بهشت زهرا که قرار بود آقای حاج احمد صادق از طرف خانوادهی شهدا صحبت کند، به جای آن پسر آقای امانی که در جریان ترور منصور اعدام شده بود از طرف خانواده شهدای هیأت مؤتلفه صحبت کرد.
پس از پیروزی انقلاب روزی جناب آقای طاهر احمدزاده ضمن تعریف خاطراتش از انقلاب، در زندان اوین به من گفت: "چند روز قبل از تغییر نظام شاهی به شیخی در یکی از میادین شهر مشهد در کنار آقای خامنه ای ایستاده بودم و گروههایی را که به طرفداری از انقلاب از آنجا می گذشتند نظاره می کردیم. یک گروه که تنها عکس و پوستر آقای خمینی را در دست داشت وارد میدان شد با شعاری که اوّل متوجه نشدم چیست. کم کم به ما نزدیک شدند شعارشان این بود: «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله». با شنیدن این شعار بدنم لرزید، شگفت زده شدم، اوّل فکر کردم اشتباه می-شنوم ولی نه! واقعیت بود، با حالتی نگران به آقای خامنه ای گفتم: شعار اینها خیلی خطرناک است، او با لبخند گفت: زیاد سخت نگیر درست میشه. "
آقای احمدزاده به من گفت که "من به شدت بهم ریختم از همان روز فردای وحشتناکی را در ذهنم ترسیم کردم. فردایی که آقای دکتر، حکم دستگیری من و تو و هزاران مانند ما و اعدام صدها و هزارها جوان از زن و مرد را میدهند و می بینی دو سه سال از آن روزها نگذشته ما در زندان اوین زیر شکنجه همانها که آن روز آن شعار را می دادند هستیم و مسلماً فردای این ملت بهتر از امروز نخواهد بود. " من و احمدزاده نگاهی به هم انداختیم تا آماده برای بردنمان برای بازجویی و شکنجه شویم.
هموطنان، جوانان، دانشجویان عزیز،
یادمان نرود، تروریست ها و بنیادگرایان با تایید و رهبری پدرخوانده بزرگ بنیادگرایی یعنی آقای خمینی چگونه گام به گام انقلاب را قبضه کردند و به جان مردم و باصطلاح روشنفکران ساده دل و فریب خورده چون من و هزاران انسان دلسوز چون احمدزاده افتادند و آن بلاهای وحشتناک و باور ناکردنی را بر سرمان آوردند و حال پس از گذشت ۳۶ سال از حکومت جهل و جور و جنایت خوب می فهمیم چرا آن روز که هنوز نظام تغییر نکرده بود، آقای خامنهای در جواب پرسش احمدزاده عزیز آنچنان پاسخ گفت و عکس العمل نشان داد.
عزیزان من،
هرگز فریب این گفته ی هدفدار را نخورید که شکنجه و کشتار در نظام ولایی پس از ۳۰ خرداد سال ۶۰ آغاز شد. جنایات برنامه ریزی شده از سال ۵۸ آغاز شد. بسیاری از شکنجه دیده های سال ۵۸ تنها به جرم کارهای انقلابی پیش از تغییر نظام مانند چاپ کتابها و نشریات انقلابی از جمله کتابهای شریعتی، مجاهدین و طالقانی و بخاطر همکاری نکردن با حاکمیت بنیادگرا، در گوشه و کنار کشور وجود دارند که پس از گذشت ده ها سال از آن شکنجه ها با بدنی علیل و خُرد و له زجر می کشند و با بردباری و تحمل ظاهراً زندگی می کنند. این گروه بنیادگرای بی رحم و جنایت کار مگر فقط و فقط به جرم دگراندیشی ده ها دختر و پسر را نکشتند و چشم درنیاوردند و شکنجه نکردند.
مگر آدمکشان روز ۲۹ خرداد سال ۶۰ در مراسمی که به یاد دکتر شریعتی در منزل او برپا بود با گاز اشگ آور و مواد آتش زا و سنگ و... به آنجا حمله نکردند و ضمن دستگیری عده ای، تعداد کثیری را مجروح ننمودند؟ اینها و ده ها جنایت نظیر آن پیش از خرداد۶۰ صورت گرفت. من اگر فرصتی دست دهد و عمری باشد در قسمت سوم یادداشتهای "نظام ولایی پدرخوانده بنیادگرایی" از حوادث دهه ی شصت و بویژه جنایت ضدبشری کشتار سال ۶۷ سخن ها با جوانان و دانشجویان خواهم گفت. مگر همین تروریست ها و بنیادگراها پس از انقلاب سر از حزب جمهوری درنیاوردند و مقامات کلیدی را در دست نگرفتند؟ لاجوردی و عسگراولادی در کسوت اعضاء شورای مرکزی حزب یکی با سمت دادستانی به جان مردم افتاد و دیگری در کسوت وزارت اقتصاد مملکت را قبضه کردند.
بگذارید بگویم کشتار و شکنجه و زندان بلافاصله پس از تغییر نظام و قدرت گرفتن روحانیون آغاز شد. از یاد نبریم وقتی تعدادی از سران حکومت شاه بدون برخورداری از یک دادگاه عادلانه در پشت بام مدرسه ی رفاه بی رحمانه به دستور آقای خمینی و اطرافیانش اعدام می شدند ما که ظاهراً برای تغییر نظام استبدادی سلطنتی به یک نظام عادلانه تلاش میکردیم، وقتی آن اعدامهای خلاف همه اصول حقوقی و اخلاقی و انسانی و اسلامی را می دیدیم نه تنها سخنی به اعتراض نمی گفتیم بلکه خوشحال بودیم و تشویق می کردیم تا روزیکه این جنایت ها دامان خودمان را گرفت. باید از نسل پس از برپایی نظام ولایی با شرمندگی پوزش بخواهیم و طلب بخشایش کنیم. باید به جای توجیه، با اعمال و رفتار ظلم-ستیزانه تا حدی جبران خلاف ها و خطاهای خود را کرده و خالصانه و با تمام وجود در مبارزه با ظلم و بی دادِ حاکمان بویژه ولایت مطلقه فقیه که عامل تمامی بدبختی ها و فساد و جنایات حاکم بر ملت مظلوم ماست گام برداریم.
در پایان این مقاله میخواهم شعرگونه ای که با الهام از استاد بزرگوار جناب آقای دکتر شفیعی کد کنی پیرامون آنچه در زندان اوین در سال ۶۰ دیده و شنیده ام برایتان بیاورم تا گوشه هایی از جنایاتی که در نظام ولائی رخ داده است را به تصویر کشد تا شما به قضاوت درباره ی آنچه در ولایت آقایان خمینی و خامنهای در ایران گذشته بنشینید.
دوباره بخوان (با الهام از شعر "دیباچه" سروده استاد شفیعی کدکنی)
بشنو! صدای گل سرخ در سپیدی شب
که "باغ" گشته پر از گل و غنچه ها بیدار
و از کبوتران سپیدت نه چندچند، هزار هزار
به "آشیانه"ی خونین گرفتهاند قرار
و بال خویش گشودند سوی تپه و دار
فضا پر است ز آهنگ دلنواز سرود
به راهیان ره عشق، صد سلام و درود
* * *
بشنو! صدای گل سرخ در غریو سکوت
که موج و اوج طنینش به هر کجا رفته
نگر به ماه که "بدر" است در لیالی "قدر"
پیام روشن یاران به دورها رفته
نگاه کن به آسمان نه، به خاک
وضو گرفته گل سرخ در شبی شبناک
ببین! به تپه و "محراب" سجده کن افلاک
چه سرخ گشته تن گل
چه پر شمیم، چه پاک
چرا نسیم چنین رنگ و بوی خوش دارد
میان راه چه کرده
ز سیم خاردار گذشته؟
و خود رسانده به آنجا
به روی خرمن گلها
کنار تپه تاک
مکیده عِطر ز گلهای ریخته بر خاک
عجب! نسیم چه چالاک گشته و بی باک
* * *
چه برکتی، چه هوایی
چه حرکتی، چه صدایی
چه نعمت و چه وفور
پر است باغ ز رفتن
صدای پا و سرود
صدای ریختن "تیر آهنین" به زمین!
و تک صدای "خلاصی"
یک و دو
ده، پنجاه، گذشت از صدمین
و چند لحظه سکوت، وه چه سکوتی
بر آن درود، درود
و آب در جریان است
نغمه، نغمه رود
و باز بار دگر روز می دمد در شب
و باز باردگر "باغ" می نماید تب
و "زندگی" به همین حال میشود تکرار
نسیم باز گل سرخ را کند دیدار
* * *
چه خوب! "فصل زمستان" و اینهمه گل سرخ
به دشت سرخ، سپیدی برفها زیباست
بیا، بیا که از اینجا کرانه ها پیداست
"بهار" را به کجا طالبی؟ بهار اینجاست
در این زمانه "عبرت"
چرا سکوت، چرا غم
چه چیز کرده چنین شعر مردمی را کم
چقدر خواب
چرا نقش میزنند بر آب
ز عشق شعر بگویید و از شب مهتاب
مگو که رویت مَه وهم بوده است و سراب
در این زمانه "غیرت"
که سد شدست خراب
طلوع کرده در این "باغ" مهر عالمتاب
مگو شکستن سد وهم بوده است و سراب
در این زمانه "حسرت"
چرا سکوت، چرا غم
چه چیز کرده چنین شعر مردمی را کم
تو خامشی که بمانی؟
تو مانده ای که نخوانی؟
به خرمنی ز گل سرخ چرخ عمر برانی؟
که بر "نهالک" بی برگ خود غذا برسانی؟
ببین تو رویش گلها
بس است دور خموشی
چرا سکوت، چرا غم
بکن دوباره خروشی
خدای را منشین
خویشِ خویش را دریاب
مگو که رویش گل وهم بوده است و سراب
* * *
زمین پر است ز "رندان"
چرا سکوت؟ بخوان
تو عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوان
به همسرایی قلبت که مرده گیرد جان
"بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان"
سرود و شعر چو دیروز بی بهانه بخوان
"بخوان دوباره بخوان تا کبوتران سپید"
"به آشیانه خونین دوباره برگردند"
"که باغها همه بیدار و بارور گردند"
چرا سکوت، چرا غم؟
بیا دوباره بخوان
قسم! به سرخی گلهای پاره پاره، بخوان!
سروده در زندان اوین – زمستان ۱۳۶۰
نظام ولایی؛ پدرخوانده بنیادگرایی
[تقدیم به قربانیان جنایت های بنیادگرایان در سراسر جهان]
در قسمت اوّل و دوم این مقالات سعی كردم تا حدودی از ریشههای بنیادگرایی و جنایاتی كه به وسیله این فرقه از بیش از هفتاد سال پیش در ایران انجام شده پرده بردارم. متأسفانه حالِ نامساعد و حوادثِ پیش آمده مانع قلمی شدن قسمت سوم این مقالات شد اما امیدوارم بتوانم با تمام مشكلات جسمی و روحی به خواست خوانندگان عزیز پاسخ گفته، و بگویم بنیادگرایی را در كشور ما چه كسانی عملاً پیاده كردند و این بنای نفرتانگیز و جنایتكارانه را كه اساس دین و اخلاق و انسانیت را برباد داده تبلیغ نمودند و یا پشتیبانی کردند و به مرحلهی عمل درآوردند. لازم به ذكر است قبل از اینكه در سرزمین ما بنیادگراییِ تشكیلاتی متولد شود ترور و آدمكشی و حذف دگراندیشان وجود داشته از جمله قتل امیركبیر، عشقی، قائم مقام فراهانی، فرخی یزدی، مدرس و… اما پس از شهریور ۱۳۲۰ و اشغال ایران از سوی متفقین، گروهی وارد میدان شد بنام “فدائیان اسلام”. این جماعت در سال ۱۳۲۴ ترور اوّل كسروی نویسنده و متفكر و تاریخنگار بزرگ ایران را انجام داد و پس از آن كتاب “حكومت اسلامی” كه اندیشهها و عقاید آنها بود را منتشر كرد. این نوشته خط و مشی گروه ظاهراً اسلامگرا كه درصدد برپایی حكومتی براساس اسلام بودند را منعكس میكرد. برای آگاهی بیشتر هموطنان بهویژه جوانان در اینجا بخشی از این نظرات و برنامهها را میآورم تا خواننده بهتر متوجه گردد، آنچه در نظام ولایی در این ۳۶ سال گذشت با كدام برنامه پیریزی شد.
پس از ترورهایی كه از سوی فدائیان اسلام از جمله ترور مرحوم كسری و ترور حسین علاء (ناموفق)، ترور هژیر، ترور سپهبد رزمآرا (نخستوزیر وقت)، ترور دكتر حسین فاطمی وزیر امور خارجهی دكتر مصدق (در مرحلهی اول ناموفق) و… صورت گرفت در سال ۱۳۲۹ وقتی مقدمات تشكیل دولت ملی دكتر مصدق فراهم میشد جدالی بیامان بر سر به پیش بردن جنبش مردم یا خفه كردن آن پیش آمد. من در اینجا میخواهم برای آگاهی كسانی كه این روزها مقایسه بین داعش و دیگر بنیادگرایان با نظام ولائی را ناحق میدانند و معتقدند این مقایسه آب ریختن به آسیاب نظامیگری و محبوبیت كسانی كه مدعی مبارزه با داعش هستند میباشد این نكته را روشن كنم، آیا به راستی نظام ولائی پدرخوانده داعش و دیگر بنیانگرایان هست یا نیست؟
در این یادداشت سعی دارم آنچه میآورم از نوشتهها و گفتههای پایهگذاران بنیادگرایی در ایران باشد. بعد از ترور و قتل كسروی، فدائیان اسلام با انتشار اعلامیهای موجودیت خود را اعلام كردند. در این اعلامیه آمده است: “سالهاست كه زنجیرهای سیاهی ممالك اسلامی را از یكدیگر جدا ساخته،… پاشیدن سم فساد و سوء اخلاق و جهل و بیایمانی و اختلاف از ثمرات آن است. ای مسلمین عالم قیام كنید، زنده شوید تا حقوق خویش را باز ستانیم”. این نوشته به احتمال زیاد مربوط به سال ۱۳۲۴ است (۱).
نواب صفوی بارها در نوشتههای خود به مناسبتهای گوناگون اشاره میكند كه برای نجات كشور از مشكلات، تنها قوانین اسلام راهگشاست. او در زمزمهای عاشقانه با امامی از یاران نزدیكش در سالگرد شهادت او پیمان میبندد: “و آنی با دشمنان خدا و اسلام مداهنه نمیكنیم تا اینكه… مملكت… را در سایهی اجرای تعالیم اسلام رشك جهانیان سازیم، یا اینكه به تو ای امامی عزیز ملحق شویم و بر فراز چوبهی دار چون تو مردانه درآئیم.”(۲)
در سال ۱۳۲۹ كه مقدمات تشكیل دولت ملی دكتر مصدق فراهم میشد، مانیفست نواب صفوی منتشر میگردد كه در آن برنامههای حكومت اسلامی دلخواه فدائیان اسلام آمده است. در اینجا به چند نمونه از برنامههای نواب اشاره میكنم تا ریشههای آنچه امروز در ایران میگذرد مشخص شود. لازم به یادآوریست مطالبی كه در اینجا ذكر میگردد از كتاب “آسیبشناسی نهضت ملی ایران” نوشته بهنام كریمی گرفته شده و تمام رفرنسها مربوط به این كتاب است.
“آری اساس مفاسد و بدبختیها نبودن ایمان و تربیت اسلامی است و اگر در مملكت اسلامی ایران تربیت اسلام و ایمان میبود ایران بهشت جهان بود، اگر اسلام در ایران اجرا میشد، روزگار كشور نور باران بود. ایران مملكت اسلامی است، بایستی احكام اسلام اجرا گردد، اگر اجرا میشد محیط ایران از بامداد روزهای عمر خویش تا به شام نور باران بود.”(۳)
نواب در منشور خود در مورد حقوق زنان میگوید: “آتش شهوت از بدنهای عریان زنانِ بیعفت شعله كشیده خانمان بشر را میسوزاند”. او مینویسد: “شب و روز زنان و مردان در كوچه و بازار و اداره و مدرسه و كارخانه و سایر اماكن عمومی با هم روبرو شده و شب و روز حس شهوت عمومی بدون حساب مشغول فعالیت و هیجان است”. (۴)
مسئلهی اصلی برای نواب همان آزادی زنان است. او معتقد است بهترین كار برای زنها ماندن در خانه است و این نظریه را با چنین جملاتی بیان میكند: “بهترین كار برای زنان همان مدیریت خانواده و اولین مدرسه، تولید و تربیت نسل بشر است. آیا كاری اساسیتر از این در دنیا هست؟” (۵) نواب در مورد زنان پا را فراتر از این حرفها گذاشته و در منشور خود دستور سركوب زنان را صادر میكند. درست همان كاری كه آقای خمینی بعد از تغییر نظام كرد و مسئلهی یا روسری یا توسری را بهوجود آورد. با دقت بخوانید: “شهربانی باید از عبور و مرور زنانی كه به حجاب اسلام طبق مقررات شرع مقدس پوشیده نیستند جلوگیری كند.” (۶) نواب صفوی در منشوری كه برای برپایی حكومت اسلامی منتشر میكند حرف آخر را میگوید و دستور میدهد: “اداره و مدارس دختران برعهده اساتید زن بوده و دخالت مرد در اداره مدرسهی زنانه و دخترانه و دخالت زن در اداره و مدرسهی مردانه و پسرانه بیجا و غلط است و درهای آموختن علوم به هر حدی كه زنان خود را لایق و مستعد آن دیدند باید به رویشان باز باشد. مرزها و فواصل بین زن و مرد را در اماكن عمومی مثل سینماها و نمایشخانههای پاك اسلامی و اتوبوسها و سایر اماكن حفظ كنند. فاحشهخانهها را به كلی ببندند”. (۷)
خوانندگان عزیز ملاحظه میفرمایند آنچه در این بند آمده است در نظام ولایی كاملاً به مرحلهی اجرا درآمده و محدودیت برای زنان روزبهروز بیشتر شده و میشود. اما بشنویم از نظر جناب نواب صفوی در مورد هنر از جمله سینما و تئاتر، رمان و تصنیف و …: “سینماها، نمایشخانهها، رومانها و تصانیف به كلی بایستی برچیده شود و عاملین آنها طبق قانون مقدس اسلام مجازات گردند و چنانچه استفادهای از صنعت سینما برای جامعه لازم دیده شد، تاریخ اسلام و ایران و مطالب مفیدی از قبیل درسهای طبی و كشاورزی و صنعتی تحتنظر اساتید پاك و دانشمند و مسلمان تهیه شده با رعایت اصول و موازین دین مقدس اسلام برای تربیت و اصلاح و تفریح مشروع و مفید اجتماعی به معرض نمایش گذاشته شود.”(۸)
اما موسیقی در منشور جناب نواب صفوی جایگاه ویژهای دارد و طبیعی است كه با موسیقی هم میانهی خوبی ندارد تنها به نوعی از آنكه “مشروع” است رضایت میدهد. درست به نوشته نواب در این مورد توجه كنید. بحثهای علمی او در رابطه با موسیقی بسیار خواندنیست: “موسیقی غیرمشروع اعصاب قوی انسان و مغز و قوای روحی را ضعیف نموده و از این راه زیان بزرگی به روح و اعصاب و قدرت جامعه وارد میآورد. پس بایستی به جای اصوات غیرمشروع و زیانآور، موسیقی غلط و موذی، موسیقیهای مشروع مانند الحان شیرین و فضیلت پرور قرآن و اذان و نغمههای روح پرور مشروعی قرار گیرد كه به جای موسیقی غلط و برانگیختن شهوات روح، عظمت و فضیلت را میپرورد و حقایق را به انسان میآموزد و با روح جامعه میآمیزد”. (۹)
نواب صفوی به شدت از غرب متنفر است، او از غرب و جهان صنعتی وحشت دارد. او تنها به یك راه برای مقابله با غرب میاندیشد: بریدن از آن و میگوید: “اروپاییان و غربنشینان تا چندین قرن نزدیك به حال توحش و بربریت زندگی میكردند و مهد علمِ جهان ممالك اسلامی و ایران بوده… آیا چه پیش آمده كه محصلین ایران پس از دوران تحصیلات فرنگی به جز بتپرستی و بیایمانی و خیانت و هرزگی، علم و سرمایهای در دست نداشته نمیتوانند هیچگونه نیازهای علمی و صنعتی ملت مسلمان خود را برآورند. رجال جنایتپیشه باید بمیرند و رجال پاك و دانای معارف اسلام و ایران بایستی ریشههای علوم را از طرق ساده، آنها را به خوبی به فرزندان اسلام بیاموزند. تا فرزندان اسلام و ایران از دانشگاههای اروپا و آمریكا و اعزام محصلین به خارج به كلی مستغنی شوند.”(۱۰) جناب نواب صفوی مانند تمام آخوندها نسبت به لباس غربیها حساسیت ویژه دارد تا جاییكه مینویسد: “از چه رو ملت مسلمان ایران كلاه بیگانه بر سر مینهد و افسار استحمار به گردن بسته است.”(۱۱)
در منشور نواب صفوی وقتی در مورد ماهیت قدرت سیاسی و چگونگی ادارهی مملكت و وضع قوانین میپردازد و در حقیقت به ویژگیهای حكومت اسلامی میپردازد، وضعیت امروز ملت ایران كاملاً مشخص میگردد و میتوان فهمید كه او با چه شاخصی میخواهد با انسانها برخورد كند. او با صراحت كامل با قوانین قضایی جدید به مخالفت برمیخیزد و از اینكه امور قضایی از حیطهی قدرت روحانیان خارج شده سخت ناراضی است و تلاش میكند در حكومت دلخواه او بار دیگر روحانیون بر جان و مال مردم مسلط شوند، در حقیقت همان حكومتی بهوجود آید كه امروز در ایران حاكم است. او با صراحت میگوید: “بایستی احكام مقدس اسلام و قانون مجازات اسلام موبهمو اجرا گردد و تمام قوانین موضوعهای كه اخیراً از افكار پوسیدهی مشتی نادان و بیخرد تراوش نموده است محو گردد.”(۱۲) او میگوید: “باید امور قضا در اختیار روحانیت باشد زیرا تنها روحانیت اسلام را نمایندگی میكند”.
نواب برجایگاه بیبدیل روحانیت در اندیشهاش تأكید بسیار دارد. تا آنجا كه معتقد است “برای قضاوت و رسیدگی به امور قضایی و دادگستری حوزهی مقدس روحانیت فقهایی بسیار پاك و مطلع و لایق تربیت كرده برای قضاوت و رسیدگی به امور قضایی انتخاب كند و در دادگستری بگمارد.”(۱۳) نواب صفوی در منشور خود، خدا را تنها قانونگذار میداند و قوانینی را كه از مغز بشر تراوش میكند به سخره میگیرد. با دقت بخوانید و با وضع امروز مقایسه كنید:
“قانونگذاری تنها برای خداست و قانونی كه از فكر پوسیدهی بشرِ قانونگذار بگذرد با علوم و عقل و اسلام و اصول مقدس اسلامی منافات داشته و به هیچوجه قانونیت ندارد. ایران مملكت رسمی اسلامی و سرزمینی آل محمد (ص) است و بایستی قوانین مقدس الهی اسلام برطبق قوانین مذهب جعفری مو به مو عملی گردد و از تمام منكرات و مفاسد و منهیات شرع مقدس جلوگیری شود.”(۱۴)
نواب طرفدار پروپاقرص یك نظم پلیسی و كنترل شده در كشور بود. او معتقد است “بر آمد و رفت ایرانیان به خارج و خارجیها به ایران كاملاً دقت نموده با كمال دقت برای جلوگیری از خیانتها و سمپاشیهای خطرناك آماده باشند. و بدانند كه مسلمانان ایرانی برای چه كاری و برای چه مقصدی به خارج رفته و با چه كسانی تماس میگیرند و در ممالك خارجه چگونه اخلاق و روشی از او صادر میشود”. (۱۵)
خوانندگان محترم،
در این نوشته بار دیگر یادآور میشوم كه كتاب برنامهی حكومت اسلامی تحت عنوان “راهنمای حقایق” به قلم نواب صفوی، مجدداً در اوایل حكومت دكتر محمد مصدق انتشار یافت و فدائیان اسلام در دوران كوتاه حكومت مصدق مزاحمتهای بسیاری برای او فراهم كردند از جمله ترور دكتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه دكتر مصدق.
در پایانِ این قسمت لازم میدانم به این نكته نیز اشاره كنم كه پس از گذشت یكی دو ماه از روی كار آمدن دكتر مصدق و پذیرش پست نخستوزیری از سوی مجلس، در روز ۱۳ خرداد ماه ۱۳۳۰ “نواب صفوی” رهبر فدائیان اسلام اظهار داشت “حكومت ایران باید توسط خلیفهی مسلمین اداره شود”. (۱۶)
همانند آنچه امروز گروه داعش ادعای آن را دارد و رهبر آن “ابوبكر بغدادی” خود را خلیفهی مسلمین جهان میداند.
هموطنان؛ آنچه تاكنون از عقاید و اندیشهها و برنامهها و عملكرد گروه فدائیان اسلام به رهبری سید مجتبی نواب صفوی گفته شد، نشانگر ریشههای بنیادگرایی در ایران بود كه غالباً مورد تأیید آیت اللّه خمینی بوده است و ایشان چه در زمان حیات نواب صفوی و چه پس از تشكیل نظام ولایی و رسیدن به قدرت بارها و بارها به این امر تأكید كردهاند و پس از مرگ آقای خمینی جانشین ایشان آقای سید علی خامنهای در دفاع از نواب و اعمال و نظرات او از چیزی فروگذار نكردند.
در ۱۹ بهمن ماه سال ۱۳۴۸ آقای خمینی كتاب “ولایت فقیه” را در نجف منتشر كرد كه در آن برنامهی خود را كه تفاوت چندانی با برنامهی نواب صفوی نداشت بهعنوان درس فقه كه در حوزههای علمیه مورد بحث قرار میگرفت انتشار داد. برای بهتر روشن شدن آنچه ایشان در كتاب ولایت فقیه آورده و آنچه امروز كشور ما شاهد آن است قسمتهای كوچكی از این نوشته را بازنویسی میكنم. ایشان در مقدمهی كتاب میفرمایند: “من تعجب میكنم، اینها چگونه فكر میكنند؟ از طرفی اگر برای ده گرم هروئین چندین نفر را بكشند، میگویند قانون است، ده نفر را مدتی پیش، یك نفر را هم اخیراً برای ده گرم هروئین كشتند و این چیزی است كه ما اطلاع پیدا كردیم، وقتی این قوانین خلاف انسانی جعل میشود بنام اینكه میخواهند جلوی فساد را بگیرند، خشونت ندارد، من نمیگویم هروئین بفروشند اما مجازاتش این نیست، باید جلوگیری شود اما مجازاتش باید متناسب با آن باشد، اگر شارب الخمر را هشتاد تازیانه بزنند خشونت دارد، اما اگر كسی را برای ده گرم هروئین اعدام كنند خشونت ندارد.” (۱۷)
ببینید فاصله حرف تا عمل چه اندازه است. جناب خمینی وقتی در قدرت نیست این چنین شعار میدهد اما به محض رسیدن به قدرت چنان میكند. آقایان خمینی و خامنهای در این ۳۶ سال بیش از دهها هزار نفر را به جرمهای مربوط به مواد مخدر اعدام كردهاند و اخیراً در یك شب ۳۵ نفر به همین اتهامات به دار آویخته شدند. در قرآن آمده است كسی كه حرفش با عملش یكی نیست “منافق” است، نه آن كسی كه اعتقادش را میگوید و پایش میایستد. اگر به زندگی آقایان خمینی و خامنهای و دیگر سردمداران نظام ولایی دقت كنیم متوجه میشویم چه تفاوتهای بزرگی بین حرف و عمل آنها وجود دارد. راستی منافق واقعی كیست؟
حال میپردازم به قسمتی از حرفها و برنامههای كسی كه خود را جای پیامبران و امامان جا زده بود. آقای خمینی مینویسد: “رسول اكرم (ص) در رأس تشكیلات اجرایی و اداری جامعهی مسلمانان قرار گرفت. علاوهِ بر ابلاغ وحی و بیان و تفسیر عقاید و احكام و نظامات اسلام به اجرای احكام و برقراری نظامات اسلام همت گماشته بود تا دولت اسلام را بهوجود آورد. در آن موقع مثلاً به بیان قانون جزا اكتفا نمیكرد بلكه در ضمن به اجرای آن میپرداخت، دست میبرید، حد میزد، رجم میكرد. پس از رسول اكرم خلیفه همین وظیفه و مقام را دارد. اولیالامر بعد از رسول اكرم (ص) ائمه اطهارند. پس از ایشان فقهای عادل عهدهدار این مقامات هستند.» (۱۸) بالاخره آقای خمینی به این نتیجه میرسد كه فقها جانشین پیامبرند و تمام اعمالی كه او انجام میداد را باید انجام دهند و «ولایت فقیه» از همین تفكر ریشه میگیرد: «حكومت اسلامی هیچ یك از انواع طرز حكومتهای موجود نیست، مثلاً استبدادی نیست كه رئیس دولت مستبد و خودرأی باشد، مال و جان مردم را به بازی بگیرد و در آن بدلخواه دخل و تصرف كند، هركس را ارادهاش تعلق گرفت بكشد و هركس را خواست انعام كند، و به هركه خواست تیول بدهد و املاك و اموال ملت را به این و آن ببخشد. رسول اكرم (ص) و حضرت امیرالمومنین (ع) و سایر خلفا هم چنین اختیاراتی نداشتند. حكومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه. حكومت اسلامی حكومتِ قانون الهی بر مردم است”. (۱۹)
هموطنان؛ این نوشتهها عیناً از كتاب “حكومت اسلامی” آقای خمینی نقل شده. كمی در مورد آنچه نوشته و آنچه كرده دقت كنید. اما از نظر آقای خمینی چه كسی صلاحیت حكومت بر مردم را دارد. ایشان میفرمایند: “حكام حقیقی همان فقها هستند، پس بایستی حاكمیت رسماً به فقها تعلق گیرد نه به كسانی كه بهعلت جهل قانون مجبورند از فقها تبعیت كنند. زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمین، اخذ مالیاتها، و صرف صحیح آن، و اجرای قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد كرد و ممكن است اعوان و انصار و نزدیكان خود را بر جامعه تحمیل نماید و بیتالمال مسلمین را صرف اغراض شخصی و هوسرانی خویش كند. اكنون كه دوران غیبت امام علیهالسلام پیش آمده و میبایست احكام حكومتی اسلام باقی بماند و استمرار پیدا كند. باید حكومت تشكیل داد چون تشكیل حكومت و ادارهی جامعه بودجه و مالیات میخواهد، شارع مقدس بودجه و انواع مالیاتها را نیز تعیین نموده است. مانند خراجات خمس، زكاة و غیره… (۲-۱۷)
آقای خمینی در جای جای نوشتهی خود میگوید حاكم اسلامی باید دو خصلت داشته باشد: علم به قانون و عدالت. شاید لازم باشد در مورد این خصوصیات كمی توضیح داده شود. اولاً هر جا صحبت از علم و عالم میشود مقصود فقهاء هستند كه علم دین دارند. ثانیاً، عدل و عدالت از نظر فقها به این معنی است كه میگویند “اَلْعَدلْ وَضَعَ الاشیاءِ عند مَواضِعه” یعنی هر چیز را به جای خود بگذاریم. این نظر ارسطویی به هیچ وجه مفهوم و منظور ما را از عدل نمیرساند. آیا فقها در همهی امور عدالت را رعایت میكنند؟ یك نظر اجمالی به ۳۶ سال حكومت فقهاء بهترین پاسخ این پرسش است. آیا دادگاههای چند دقیقهای و دادن حكم اعدام نشانهی عدل است؟ آیا دهها هزار اعدام در دههی شصت نشانه عدل است؟ آیا جنایت بینظیر اعدام ۳۰ هزار زندانی كه دوران محكومیت خود را میگذراندند نشانه عدل است؟ آیا دهها و صدها نفر را زیر شكنجه به شهادت رساندن نشانهی عدل است؟ آیا دزدیهای هزار میلیاردی و بالاتر نشانه عدل است؟ آیا وجود خیل بیكاران، دزدان، معتادان، كارتنخوابان، بچههای خیابانی، زنان تنفروش، كودكان كار و به گفتهی قالیباف شهردار تهران كه “۲۰۰ هزار خانوادهی تهرانی محتاج نان شب هستند و ۵ هزار زن كارتن خواب داریم” (۲۱) نشانهی حكومت “فقیه عادل” است؟
آیا برجهای سربه فلك كشیده و كاخهای آنچنانی و در كنار آن كوخهای فاقد همه چیز و به قولی سگدانیها كه میلیونها حاشیهنشین شهرها در آن میلولند دلیلی است بر اینكه “ولی فقیه عادل” كشور را اداره میكند؟ و مگر نواب صفوی و آیت اللّه خمینی در منشورها و نوشتهها و گفتههای خود اعلام نكردند در حكومت اسلامی، ایران بهشت برین خواهد شد. این است آن بهشت وعده داده شده؟
آقای خمینی در كتاب حكومت اسلامی خود اعلام میكنند: “اگر فرد لایقی كه دارای این دو خصلت [فقیه عادل] باشد بپاخاست و تشكیل حكومت داد همان ولایتی را كه حضرت رسول اكرم (ص) در امر ادارهی جامعه داشت دارا میباشد، و بر همهی مردم لازم است كه از او اطاعت كنند. این توهم كه اختیارات حكومتی رسول اكرم (ص) بیشتر از حضرت علی (ع) بود یا اختیارات حكومتی حضرت امیر (ع) بیش از فقیه است باطل و غلط است.” (۲۲)
به این ترتیب آقای خمینی مقام خلافت خود را تا حد پیامبر و امامان بالا میبرد و چون اعتقاد به معصوم بودن امامان شیعه دارد حتماً میپندارد خودش نیز از هر گناه و اشتباهی مبراست و به همین دلیل است كه اگر كسی بگوید فلان كار آقای خمینی اشتباه بوده گروه حزب اللّه بر او میشورند و گوینده را مهدورالدم میدانند. آقای خمینی در كتاب “حكومت اسلامی” پا را فراتر از اینها گذاشته و فقها یعنی خودش را منصوب خدا میداند. لطفاً با دقت بخوانید: “همین ولایتی كه برای رسول اكرم (ص) و امام در تشكیل حكومت و اجرا و تصدی اداره هست برای فقیه هم هست، لكن فقها “ولی مطلق” به این معنی نیستند كه بر همهی فقهاء زمان خود ولایت داشته باشند و بتوانند فقیه دیگری را عزل یا نصب نمایند. (داستان آیت اللّه شریعتمداری و آیت اللّه منتظری و… را از خاطر نبریم) در این معنی، مراتب و درجات نیست كه یكی در مرتبهی بالا و دیگری در مرتبهی پایینتر باشد، یكی والی و دیگری والیتر باشد. پس از ثبوت این مطلب، لازم است كه فقهاء اجتماعاً یا انفراداً برای اجرای حدود و حفظ ثغور و نظام، حكومت شرعی تشكیل دهند. این امر اگر برای كسی امكان داشته باشد واجب عینی است وگرنه واجب كفایی است. در صورتیكه ممكن نباشد ولایت ساقط نمیشود، زیرا از جانب خدا منصوبند.” (۲۳)
آقای خمینی برای اثبات فقهاء و مقام بزرگ و همه جانبهی آنها در بحث ولایت فقیه میفرمایند: “جانشینان رسول اكرم (ص) فقهای عادلند”. (۲۴) بالاخره ایشان حرف آخر را میزند: “ما مكلف هستیم كه اسلام را حفظ كنیم. این تكلیف از واجبات مهم است، حتی از نماز و روزه واجبتر است”. (۲۵)
آقای خمینی در جای جای نوشتهها و گفتههایش هر جا سخن از اسلام و حكومت اسلامی میگوید مقصود خودش میباشد و هرجا میگوید اینكار خلاف اسلام است یعنی مخالف با من است. فقیه عادل، یعنی خودش را در حدی میبیند كه برای حفظ حكومتش این حق را دارد كه نماز و روزه و دیگر واجبات را تعطیل كند. آیا برای خوانندهی كتاب او جز آنچه گفته شد تداعی میگردد؟ او چون خود را فقیه الفقها میداند، مینویسد: “چون حكومت اسلامی حكومت قانون است، قانونشناسان و از آن بالاتر دینشناسان یعنی فقهاء باید متصدی آن باشند”. “ایشان هستند كه بر تمام امور اجرایی و اداری و برنامهریزی كشور مراقبت دارند… اگر فقیه بخواهد شخص زانی را حد بزند با همان ترتیب خاصی كه معین شده باید بیاورد در میان مردم ]ملاء عام[ و صد تازیانه بزند، حق ندارد یك تازیانه اضافه بزند، یا ناسزا بگوید، یك سیلی بزند یا یك روز او را حبس كند.”(۲۶)
پیش از آنكه در مورد نوشتههای آقای خمینی راستیسنجی كنیم بگذارید این گفتهی او را بهعنوان “فقیه عادل” بیاورم: “امروز فقهاء اسلام حجت بر مردم هستند، همانطوركه حضرت رسول (ص) حجت خدا بود و همهی امور به او سپرده شده بود و هر كس تخلف میكرد بر او احتجاج میشد. فقهاء از طرف امام (ع) حجت بر مردم هستند. همهی امور و تمام كارهای مسلمین به آنان واگذار شده است.”(۲۷)
هموطنان، عزیزان من
شما در این ۳۶ سال كه حكومت در دست “فقهای عادل” بوده است دیدید و شاهد بودید كه این جماعت و در رأس آنها دو ولی امر مسلمین چه بر سر مردم و كشور آوردند و نتیجهی ولایت آقایان خمینی و خامنهای را با پوست و جان ملاحظه كردهاید. راستی چه تفاوتی بین اندیشههای آقایان نواب و خمینی و خامنهای و ابوبكر بغدادی و دیگر خلفاء بنیادگرایان میبینید؟ مگر آنها همگی خود را برای برپایی خلافت اسلامی آماده نمیكنند و همه خود را چه شیعه و چه سنی برحق نمیدانند و این همه جنایت ضدبشری را بهنام “اسلام” انجام نمیدهند؟
در پایان برای اثبات این نكته كه نظام ولایی -تنها نظام خلیفهگری كه به قدرت و حكومت رسید – پدرخواندهی دیگر نظامهای بنیادگرا از جمله داعش، بوكوحرام، طالبان، القاعده و… میباشد یك نظر اجماعی به كارهای انجام شده به وسیله دو خلیفهی شیعی (آقایان خمینی و خامنهای) و ۳۶ سال حكومت اسلامی آنها و مقایسه آن با اعمال شناخته شدهترین و خشنترین گروه بنیادگرا (داعش) به رهبری (ابوبكر بغدادی) بیاندازیم تا پدرخواندهها كاملاً مشخص شوند. من در اینجا چند مورد از اعمال خلفاء شیعه و خلفای خودخوانده سنی را بهعنوان نمونه میآورم و قضاوت را به خوانندگان واگذار میكنم.
۱- كشتار و آتش زدن انسانها: خبر بسیار عجیب و تكاندهنده بود. سینما ركس آبادان و تماشاچیان آن در آتش سوختند. فیلم انتقادی گوزنها روی اكران بود. هنوز نظام شاهی در ایران حكومت میكرد. بسیاری میپنداشتند این كار وحشیانه و جنایتآمیز كار حاكمان است. كمكم جزئیات روشن میشد. دهها نفر از تماشاچیان به دلیل بسته بودن درها در آتش و دود جان دادند. گروهی به شدت تبلیغ میكردند كه اینكارِ وابستگان به دربار و حكومت است. اما پس از تغییر نظام و به قدرت رسیدن آقای خمینی آرام آرام روشن شد و اسنادِ غیرقابل انكار و مصاحبهها نشان داد كه این جنایت وحشتناك به دست گروهی كه خود را حزب الّهی و مرید خمینی میدانستند صورت گرفته است (در سال ۱۳۵۷). این ماجرا داشت فراموش میشد كه گروه بنیادگرای داعش یك خلبان اردنی را به جرم بمباران كردن مواضع داعشیان دستگیر و در یك قفس فلزی آتش زدند. دنیا دست به دهان شد و كمتر سخن از آتش زدن سینما ركس به میان آمد. آیا این دو عمل غیرانسانی و جنایتآمیز به دستور یا با اطلاع دو نفر كه خود را خلیفهی مسلمین جهان میدانستند انجام نشد؟ در ماجرای اول دهها زن و كودك و دیگر مردم بیگناه در آتش بنیادگرایی سوختند. راستی آیا بنیادگرایانی كه در آبادان اینكار را انجام دادند در حقیقت پدرخواندهی بنیادگرایان داعشی نبودند؟
۲- زنستیزی در مكتب بنیادگرایان: هنوز زمان زیادی از روی كار آمدن خلافت اسلامی در ایران نگذشته بود كه بنیادگرایان تحت نفوذ آقای خمینی به جان زنها افتادند و شعار یا روسری یا توسری از سوی حكومت اسلامی در هر گوشهی ایران بلند شد و زنستیزی آغاز گردید. كشتار زنان به جرم فعالیت سیاسی از جمله فروش نشریات منتقد آغاز شد. زندانها محل كشتار زنان و مردان شد تا آنجاكه اعدام زنها در دههی شصت به حدی رسید كه میتوان گفت در دنیا كم سابقه یا بیسابقه بود. در زندانها با زنها رفتاری كردند كه بهطور قطع بینظیر بود. دیوانهای بنام حاج داود در زندان قزلحصار با دختران در محلهایی به نام گور و قیامت و… كاری كرد كه همانگونه كه قبلاً در این سری مقالات نوشتم به قول حاج میثم جانشین حاج داود حدود ۴۰۰ زن در این محلها دیوانه و روانی شدند كه هنوز هم پس از گذشت بیش از ۳۰ سال در گوشه و كنار كشورمان آثار این جنایت بینظیر وجود دارد. تجاوز به زنها و اعدام آنها خانوادههای بسیاری را متلاشی كرد. این بوكوحرامهای حرامزاده و دیگر بنیادگرایان چه بر سر زنان نیاوردند كه هنوز هم ادامه دارد؟ داستان قرچك هنوز از ذهنها پاك نشده. بنیادگران از جمله بوكوحرام در این اعمال شنیع راه پدرخواندههای شیعی خود را میپیمودند و میپیمایند. من در دیدگاه نواب صفویها و خمینیها قبلاً آوردهام كه چه نظری نسبت به زنها داشتند و امروز شاهدیم كه چگونه با زنان رفتار میشود: جداسازی، توهین، ممنوعیت از بعضی رشتههای تحصیلات عالی، ایستادن ماشینهای به اصطلاح ارشاد! در گوشه و كنار شهر و دستگیری زنان و هزاران نوع ستیز دیگر با زنها. اینها آموزههای خلافتهای اسلامی چه از نوع خلیفه ابوبكر بغدادی، چه از نوع خلیفه گری آقایان خمینی و خامنهای میباشد. خلافت اسلامی ایران قبل از دیگر حكومتهای خلیفهگری با زنها چنان میكرد كه امروز دیگر بنیادگرایان میكنند.
۳- تخریب آثار باستانی: وقتی خلافت اسلامی به آقای خمینی و دار و دستهاش رسید باید همه آثار مانده از گذشتهی ایران تخریب میشد و یادمان نرود خلخالی آدمكش چگونه به جان این آثار افتاد و پس از تخریب مقبرهی رضا شاه كه در برابر مقبرهی خلیفهی اسلامی محل بسیار حقیری بود (میگویند مقبرهی آقای خمینی پرهزینهترین قبوری است كه در طول تاریخ برای بزرگان ساخته شده) و خود را آمادهی تخریب تختجمشید و دیگر آثار باستانی كرده بود كه مردم با فرهنگ ایران مانع شدند ولی در جای جای كشور آثار باستانی به آتش كشیده شد یا تخریب گردید و این كار هنوز هم ادامه دارد. آیا طالبان، داعش و دیگر بنیادگرایان پیروان مكتب خمینی و خامنهای در این ویرانگریها نیستند؟
۴- كشتارهای جنایتكارانه: وقتی آقای خمینی طبق آنچه در كتاب “حكومت اسلامی” آمده است خود را دارای اختیارات پیامبر و امامان میداند و میگوید “امروز فقهای اسلام حجت بر مردم هستند” و فقیه یعنی خودش را چنین وصف میكند: “چنانچه اگر كسی همهی علوم طبیعی را بداند و تمام قوای طبیعت را كشف كند یا موسیقی را خوب بلد باشد شایستگی خلافت را پیدا نمیكند و نه به این وسیله بر كسانی كه قانون اسلام را میدانند و عادلند نسبت به تصدی حكومت اولویت پیدا میكنند آنچه مربوط به خلافت است و در زمان رسول اكرم (ص) و ائمهی ما (ع) دربارهی آن صحبت و بحث شده و بین مسلمانان هم مُسَلَم بوده این است كه حاكم و خلیفه اولاً باید احكام اسلام را بداند یعنی قانوندان باشد و ثانیاً عدالت داشته از كمال اعتقادی و اخلاقی برخوردار باشد…”
در این صورت حكام حقیقی همان فقها هستند، پس بایستی حاكمیت رسماً به فقها تعلق بگیرد نه به كسانی كه بهعلت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعیت كنند. (۳۳) ملاحظه میفرمایید حاكم و ولی فقیه همان خلیفه است كه این روزها بخصوص در مورد داعشیها زیاد بهكار میرود. با روشن شدن این مطلب “خلافت اسلامی” همان “حكومت اسلامی” است. اما ببینیم آقای خمینی از روز نخست نشستن به تخت “خلافت اسلامی” از نظر كشتار و دست و پا بریدن و چشم درآوردن و به قول خودش اجراء احكام اسلامی چه نكرد؟ او خود را صاحب تمام قدرتها میدانست و میپنداشت میتواند با یك حكم هر كه را میخواهد بكشد، در دهه شصت دهها هزار نفر را قتلعام كرد كه نمونه آن كشتار حدود ۳۰ هزار نفر از كسانی بود كه دوران محكومیت خود را میگذراندند و كشتارهای پرشمار كه در زمان ولی فقیه دوم (آقای خامنهای) در داخل و خارج کشور و در قیام سال ۸۸ صورت گرفت. ملاحظه میفرمایید تفاوت چندانی بین خلفای بنیادگرا وجود ندارد اما پدرخوانده بنیادگرایان، نظام ولایی است كه فردی را بنام ولی مطلق فقیه بر جان و مال و ناموس مردم مسلط كرده است.
برای آگاهی بیشتر آنها كه از جنایات دههی شصت دفاع میكنند من در شعر گونهای در سال ۱۳۶۵ آنچه از اعمال حاج داودها و لاجوردیها با دگراندیشان در قزلحصار دیدم و شنیدم را بر قلم آوردم تا آنها كه امروز به خاطر رسیدن به منافع شخصی چشم بر حقایق میبندند، كمی به خود آیند و تلنگری به وجدانهای خود (اگر داشته باشند) بزنند.
“زندان قزل حصار”
گذشت شصت مَه از بردنم درون حصار… دو سال بیش شدم در “قزل” به رنج دچار
چو توپ پرت شدم هر زمان به یك سلول… “قزل حصار» و “اوین”را نمودهام دیدار
قزل حصار كه از حاجی ز “رحمان” دور… هزار زخم به جان دارد و تنی بیمار
به هر كجاش رَوی ناله میرسد بر گوش… اگرچه بوده دو سالی مریض در تیمار
ز ضربهای كه زده آن لعین به پیكر دین… كجا شفا بپذیرد ز میثم و انصار
قرون، سال و مه ار بگذرد از این دوران… به قلب زخمی اسلام ماند این آثار
به نام دین و خدا كرد آن جنایتها… جنایتی كه از آن هست ذاتِ حق بیزار
چه ظلمها ننمودند بر خدا و رسول… سیهدلان تبهكار با چنین افكار
كسی كه عمر به سر كرده در فجور و فساد )… كنون نموده به تن رخت احمد مختار
كجا به ظلم و خشونت توان “هدایت” كرد… كه امر كرده به “وعظ حَسَن” برین دادار
شدست “هادی” خلقی كه قرنها شب و روز… برای “عدل علی” كرده خون خود ایثار
سه سال ظلم و ستم كرد بر صغیر و كبیر… بریخت خون زسر و سینه بر در و دیوار
“قیامتی” كه به پا كرد او در این زندان )… نكرده هیچ لعینی به پا به هیچ دیار
گر آفرید خدا دوزخی پر از آتش… به چشم باز گنهكار میكشد بر نار
ببست چشم اسیران به روز و هفته و ماه… كه در “قیامت” او منع بود هر دیدار
به قهر و زور ریاست نمود بر زن و مرد… خداست بر همهی ظالمین مهین قَهار
عجب! كه گفت من ار ساختم “قیامت” را… هدف “هدایت” خلق است با چنین رفتار
گرفت چوب شبانی به دستِ خود، اما… شكست پا و سر و دستها هزار هزار
كسی كه نیست مدیر و مدبر و مومن… اگر شود به خلایق امیر و حكمگذار
فریب و فتنه و بیداد میشود حاكم… ز مرگ منطق و قانون و رشد استكبار
عزیز! پند فراوان بگیر از دوران… سپار بر دل و برجانِ خویش این تذكار
به “كفر” گر بشود شهر و ملك پا برجا… به “ظلم” سنگ نگیرد به روی سنگ قرار
هزار بار اگر “یاسر” این سخن گوید… سخن شناس نگوید دگر مكن تكرار
(دوازدهم خرداد ۱۳۶۵… زندان قزل حصار)
وقتی مطالعه میكنیم داعش و دیگر گروههای بنیادگرا چگونه بهوجود آمدند به چند نكته توجهمان جلب میشود. اولاً پراكندن تخم نفاق و بدبینی بین مسلمانان از جمله شیعه و سنی، كه متأسفانه بعد از برقراری نظام ولایی در ایران به شدت ترویج شد. ثانیاً نقش بسیار مخرب آمریكا در این امر. یادمان نرود در عراق وقتی با فشار آمریكا و ایران برخلاف قانون اساسی كه نخستوزیری را به خاطر بهدست آوردن اكثریت رأی مجلس باید به علاوی میسپردند به مالكی كه از عوامل ایران بود سپردند و او به جان سنیها افتاد و همین امر موجب قیام آنها و رشد بنیادگرایی بهویژه داعش شد و در نتیجه خلافت اسلامی به رهبری ابوبكر بغدادی امروز توانسته در كشت و كشتار در سراسر جهان بیداد كند. در آخر باید تاکید کنم که ریشههای بنیادگرایی را در سراسر جهان اسلام باید خشكاند و این كار شدنی است و میتوان و باید اینكار را انجام داد.
منابع:
(۱) سید مجتبی نواب صفوی، اندیشهها، مبارزات و شهادت او، نویسنده و گردآورنده سید حسین خوشنیت، از انتشارات منشور برابری ص ۲۲.
(۲) همان منبع ص ۴۵
(۳) منشور سید مجتبی نواب صفوی (همان صفحه)
(۴) همان منبع
(۵) همان منبع
(۶) همان منبع ص ۶۶
(۷) همان منبع
(۸) همان منبع ص ۶۲
(۹) همان منبع ص ۶۲
(۱۰) صفحات ۷۴-۷۵-۶۴ -۶۵
(۱۱) همان منبع ص ۶۶
(۱۲) همان منبع ص ۶۵
(۱۳) همان منبع ص ۶۵
(۱۴) همان منبع ص ۷۲
(۱۵) همان منبع ص ۷۳
(۱۶) كتاب روحانی مبارزه آیت اللّه كاشانی، به روایت اسناد جلد (۱) ناشر مركز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، مرداد ۷۹ ص ۴۱۱
(۱۷) كتاب حكومت اسلامی نوشتهی آیت اللّه خمینی ص ۱۵
(۱۸) منبع فوق صفحات ۲۶ تا۲۸
(۱۹) منبع فوق صفحات ۵۲ و ۵۳
(۲۰) منبع فوق صفحات ۶۰ تا ۶۲
(۲۱) همشهری یكشنبه ۲۴ خرداد ۹۴ شمارهی ۶۵۵۸
(۲۲) حكومت اسلامی صفحه ۶۳ تا ۶۴
(۲۳) كتاب حكومت اسلامی، صفحات ۶۶ و ۶۷
(۲۴) كتاب حكومت اسلامی ص ۷۴
(۲۵) منبع بالا صفحه ص ۸۷
(۲۶) منبع فوق ص ۹۳
(۲۷) منبع فوق صفحات ۱۰۶ و ۱۰۷
(۲۸) در سالهای ۶۰ و ۶۱ و ۶۲ ریاست زندان قزل حصار با فردی به نام حاج داود رحمانی بوده كه اعمال این شخص و رفتار او با زندانیان زبانزد اسراء آن دوران است.
(۲۹) حاج میثم كسی است كه بعد از حاج داود به ریاست زندان قزل حصار منصوب شد حاج انصاری هم معاون وی بود (نامها مستعار است).
(۳۰) میگویند حاجی داود رحمانی پیش از انقلاب از عربدهكشهای میدان خراسان بوده
(۳۱) سورهی نحل آیهی ۱۲۵
(۳۲) قیامت یا گور… محل ویژهایست كه حاج داود رحمانی در قزل حصار ساخته بود. فضایی به طول ۱۸۰ و عرض ۱۵۰ سانتیمتر كه در آن ماهها زندانی با چشم بسته و در حال چمباتمه نگاهداری میشد و حاج داود معتقد بود بهترین روش برای توابسازی و هدایت زندانی به راه راست است.
(۳۳) كتاب حكومت اسلامی نوشتهی آیتاللّه خمینی ص ۶۰ و
دکترمحمد ملکی
[تقدیم به محمّد نوریزاد که به جای پس دادن اموال دزدی شدهاش این بار او را مأمورین نظام ولایی نزدیک کاخ ریاست جمهوری شَل و پَل کردند]
این روزها در سراسر جهان سخن از داعش (خلافت اسلامی) است و جنایتهایش. شنیدن و خواندنِ آدمکشیها و دیگر تجاوزهای این آدمکشان به کسوت مسلمان در آمده، من را به سی و چند سال قبل (دههی شصت) برد تا آنچه در اوین و قزلحصار و دیگر زندانهای ایران در "ولایت" آقایان خمینی و خامنهای شاهد آنها بودیم را بطور فشرده برایتان بنویسم تا ریشهی بنیادگرایان فعلی مانند داعش را بهتر بشناسید. هیچ انسانی که بویی از شرف و انسانیت و آزادگی برده باشد نمیتواند بر اعمال آنها که نام داعش بر خود نهادهاند صحه بگذارد و از این اعمال متنفر نباشد اما من با آوردن چند نمونه که به دست و دستور نظام ولایی در طی سی و چند سال در کشور عزیزمان به امر "ابوبکر بغدادی"های ایرانی صورت گرفته اشاره خواهم کرد، تا قطرهای از دریای جنایت را برای هموطنان عزیزم افشاء نمایم، تا ماهیت آنها که امروز قیافهی ضد بنیادگرایی و ضد داعشی بر خود گرفتهاند بهتر و بیشتر آشکار گردد.
اجازه میخواهم بخشهایی از خاطرات یک زن ایرانی که دورانی را در زندان قزلحصار گذرانده از "گور" و "قیامت" و "قفس" و "واحد مسکونی" که به دستور لاجوردی جلاد و حاج داود جنایتکار (عوامل آقای خمینی) "رئیس زندان قزلحصار" گذشته، برایتان نقل کنم تا به عمق جنایات بنیادگرایان از هر شکل و شمایلی چه شیعه یا سنی پی ببرید. در کتاب خاطرات زندانِ هنگامه حاج حسن آمده است:
"از فروردین سال ۶۲ تعدادی از زنانِ زندانیِ مقاوم از جمله «شِکر» را برای تنبیه به گوهردشت بردند. آنها ممنوع الملاقات بودند و جایشان مشخص نبود و وقتی خانوادههایشان مراجعه میکردند، آنها را سر میدوانیدند، و خانوادهها در به در به دنبال بچههایشان در جلوی زندانها سرگردان بودند، بعدها مشخص شد که آنها را به شکنجهگاههای مخصوص که به «واحد مسکونی» معروف شد و در واقع هنوز کسی از وجود آنها اطلاع نداشت بردهاند. این واحدها در زندان قزلحصار بود و گویا قبلاً واحدهای مورد استفادهی پرسنل زندان یا محلهای کار متروکه بوده است. این خواهران حدود یک سال در واحد مسکونی زیر دهشتناکترین شکنجهها قرار گرفته و سپس به اوین منتقل شده بودند. آنها را پس از یک سری بازجویی و شکنجه در بندهای انفرادی اوین دوباره به واحد یک قزلحصار به محلهایی که بعدها به «قفس» معروف شد منتقل کردند. تا آن موقع، بند «قیامت» و قفسها و واحد مسکونی رو نشده بود و همه از آن خبر نداشتند. ما زندانیان قزلحصار نیز به طور عام از آن بی اطلاع بودیم، همین قدر میدانستیم که بندهای تنبیهی در واحد یک به راه افتاده، و تعدادی از برادران را نیز به آنجا بردهاند ولی از کم و کیف آن بی اطلاع بودیم".
آن روز طبق برنامه آب حمام گرم شده بود و ما طبق معمول آب گرم برداشتیم که چای حمام درست کنیم، ناگهان حدود ۱۵ نفر را صدا زدند و بیرون بردند فضا به شدت ملتهب بود. چند دقیقه بعد مرا هم صدا کردند، خوشحال شدم چون دلم نمیخواست که آن دوستانم بروند و من بمانم. بچهها با نگرانی نگاهم کردند و کمک میکردند که از لباسهایم چیزی کم نبرم، چون هوا سرد بود من هم هرچه داشتم پوشیدم. چون دیگر برگشتی متصور نبود. ما را به صورت جداگانه نمیدانم چند ساعت همان جا رو به دیوار به حالت ایستاده نگه داشتند. بعد بالاخره "حاجی" آمد. من ژاکت کلفتی به تن داشتم، بالای سرم که رسید، گفت این کیه؟ و سپس گفت: نگاه کن چه هیکلی داره، معلومه که بادی گارده، و با کابل سنگینی که در دستش بود محکم به سرم کوبید. سرم گیج رفت ولی سعی کردم نیفتم و ضعف نشان ندهم داشتم فکر میکردم این چیست که دارم با آن کتک میخورم امّا ضربههای سنگین یکی بعد از دیگری فرود میآمد و امکان تمرکز نمیداد. گیج شده بودم و سرم به شدت درد گرفته بود فقط ناخودآگاه صورتم را میپوشانیدم که ضربات به صورتم نخورد، چون احساس میکردم به هر جای صورتم که بخورد داغان میکند که درست هم بود. وقتی نالهام درآمد "حاجی داود" جلاد دست کشید و گفت ببریدش!
... مرا به سمت راست زیر هشت برده و در اطاقی خالی قرار دادند. نمیدانم چه مدت بعد آمدند و مرا به سمت داخل راهرو و محل بندها بردند و در اوایل راهرو و در سمت چپ وارد سالن یا اطاقی کردند و به زنی که آن جا بود تحویل دادند. آن زن من را برد در جایی بین دو تا تخته که به فاصلهی حدود نیم متر از هم به حالت عمودی قرار داده بودند نشاند. هوا به شدت گرم و دم کرده بود و بوی حمام میآمد. چشمم کماکان با چشمبند بسته بود، دستی به سرم کشیدم. جای ضربات کابل به اندازهی چند سانت بالا آمده و سرم راه راه شده بود طوری که از روی روسری و چادر هم قابل لمس بود ولی درد احساس نمیکردم که احتمالاً بیحس شده بود...
برنامه این طور بود که از سپیده صبح، ساعت بین ۵ و ۶ با اذان صبح باید بیدار میشدیم. ۳ دقیقه دستشویی و وضو و ۵ دقیقه نماز و بعد داخل قفس مینشستیم و همان جا صبحانه میخوردیم تا ظهر. باز ۳ دقیقه دستشویی و سپس نماز و باز قفس و ناهار ساعت نمیدانم کی. ۳ دقیقه دستشویی و وضو و بعد نماز و شام و باز مینشستیم تا ساعت ۱۲ شب، بعد میتوانستیم دراز بکشیم و بخوابیم معمولاً بین ۴ تا ۵ ساعت خواب و باز روز بعد. روزها و هفتهها و ماهها همین طور پایانناپذیر میآمدند و میرفتند و هیچ اتفاقی نمیافتاد و خبری از جایی نمیرسید حتی موقع خوابیدن هم باید چشمبند روی چشممان بود. بدترین وضعیت این بود که به بیخوابی دچار بشوم مدّتی بود که هجوم سیلآسای همان افکار و اینکه گویا دیگر هیچ چشماندازی برای پایان این وضعیت وجود ندارد نمیگذاشت بخوابم.
"حاجی" هر روز برای چکِ دستگاهش میآمد و برای درهم شکستن ما لُغُز میخواند، "حاجی" هر روز بر اساس گزارش توابها با برنامهای که خودش داشت تعدادی را انتخاب میکرد، بیرون میبرد، و کتک میزد و دستور میداد که توبه کنند تعدادی را هم در قفس مورد آزار و شکنجه قرار میداد و گاهی بیخبر میآمد و یک مرتبه یک نفر را زیر مشت و لگد میگرفت... یک روز هم من سوژهی حمله بودم، ناگهان احساس کردم یک وزنهی سنگین محکم به سرم خورد و انگار گردنم در سینهام فرو رفت گیج شدم چشمم سیاهی رفت و بعد نعرهی "حاج داود" را شنیدم که یک چیزهائی میگفت، با مشت سنگین و غول آسایش بی هوا به سرم کوبیده بود.
بهار گذشت و بعد تابستان رسید. هفت ماه است که اینجا هستم. چند روزی بود که سر و کلهی "حاجی" پیدا نشده بود. یک روز صبح مرا صدا زدند و بیرون بردند برخلاف تصورم گفتند ملاقات داری، بعد از ۷ ماه پدر و مادر بیچارهام آمدهاند. به اطاق ملاقات رفتم، پشت شیشه ایستاده بودند، یک پاسدار کنار آنها و یک پاسدار کنار من. پدرم با دیدنِ من دیگر طاقت نیاورد و شروع به گریه کرد امّا مادرم زن محکمی بود و خودش را کنترل کرد. گفتم: گریه نکنید من حالم خوب است و تنها نگرانیم همین ناراحتی شماست.(۱)
هموطنان، عزیزان من
یک نمونه از جنایات و شکنجههایی را که در نظام ولایی اتفاق افتاده برایتان آوردم. بعد از آنکه در سال ۶۳ با فشار و افشاگریهای آیتالله منتظری بساط توابسازی حاجی داود جمع شد و خودش نیز برکنار گردید، جای او یک نفر بنام مهندس میثم مسئول قزلحصار شد. او در اوایل کارش با زندانیان کمی ملایمت بکار میبرد و با افراد مسن و شناخته شده ملاقات میکرد. روزی به او گفتم: من در واحد یک بند ۳ زندانی هستم. در کنار این بند یعنی بند ۴ خانمها زندانی هستند. گاهی از این بند صداهای عجیبی میشنوم. صدای گریههای بلند، صدای فریاد، صدای فحش و جیغ، آنجا چه خبر است؟ میثم گفت: من با مشکلات بسیار بزرگ و وحشتناکی روبرو هستم. مثلاً در واحد یک ما در حال حاضر ۴۰۰ دختر و زنِ روانی داریم که نمیدانیم با آنها چه بکنیم. نه میشود آنها را آزاد کرد و نه میشود در اینجا نگاهداری نمود. بطور قطع غالب این خانمها محصول کارهای حاجی داود در درست کردن "قیامت" و "گور" و "قفس" و "واحد مسکونی" که حاجی داود برای توابسازی درست کرده بود هستند.
قزلحصار در آن سالها محل نگاهداری زندانیانی بود که پس از دستگیری و بازجویی و شکنجههای بینظیر و دادگاهی شدن (در دادگاههای غیر قانونی، بدون حضور وکیل و حق دفاع که غالباً چند دقیقه طول میکشید) به آنجا برای گذراندن دوران زندان فرستاده میشدند. اتهامات این افراد آنچنان نبود که اعدامی باشند. آنها به حکم ابد یا چند و چندین سال زندان محکوم شده بودند. بسیاری از دستگیرشدگان در اوین و دیگر زندانها زیر شکنجه یا میمردند یا اعدام میشدند. دهها هزار نفر در دههی ۶۰ به خصوص سال ۶۷ در زندان اوین اعدام شدند. زندانیان قزلحصار کسانی بودند که از اوین جان سالم به در برده بودند، رفتاری که نمونهای از آنها در قزلحصار گفته شد با این چنین زندانیان بود.
و همهی این جنایات در ۳۶ سال حاکمیت نظام ولایی ادامه داشته و دارد. در تمام این سالها نظام ولایی دست از این جنایات برنداشته؛ کشتار و جنایات سال ۷۸ در کوی دانشگاه تهران، کشتار دهها نفر در اعتراضات مردمی سال ۸۸ را بخاطر بیاورید. داستان زندان کهریزک و بلاهایی که بر سر دختران و پسران آوردند را از خاطر بگذرانید و فراموش نکنید که در کشتار ۶۷ چندین هزار نفر اعدام شدند و به ادعای یکی از مسئولان آن زمان وزارت اطلاعات (آقای رضا ملک) تعداد کشته ها حتی از ۳۰ هزار در عرض یکی دو ماه در سراسر کشور گذشت. همهی این اعمال ضد بشریت را بخاطر بیاورید تا به آبشخوار داعش و دیگر بنیادگرایان پی ببرید.
راستی عجب هزل نفرتانگیزی است که پدیدآورندگان بنیادگرایان از جمله آمریکا و نظام ولایی با آن همه جنایات که مرتکب شدهاند، حال که عفریت بنیادگرایی دامن خودشان را گرفته صدیشان در آمده است که باید به کار آنها پایان داد. آن روزها که بنلادنها و ملاعمرها را آمریکاییها در دامان خود پرورش دادند و آن زمان که در گوادالپ تخم پدرخواندهی بنیادگرایی را با بردن شاه و آوردن شیخ کاشتند و از سال ۱۳۵۷ با خون جوانان وطن ما آبیاری کردند و آن همه کشتار و جنایت را دست پروردگانشان انجام دادند فکر این را نمیکردند که روزی همین بنیادگرایان دنیا را به آتش و خون می کشند.
چرا آمریکا و اروپا در مقابل آن همه جنایت که در ایران و عراق و سوریه و دیگر نقاط جهان روی داده و میدهد، یا سکوت کرده و یا به یک محکومیت لفظی اکتفا نموده است؟ چرا آن روزها که گروه بنیادگرای بوکوحرام حدود ۲۷۰ دختر جوان و زن را در نیجریه با وحشیترین شکل ربودند یک هواپیمای با سرنشین یا بدون سرنشین آمریکایی یا اروپایی برای نجات آن اسیرها اقدام چشمگیری انجام نداد و تنها به محکوم کردن لفظی اینکار اکتفا کردند؟ امّا برای آن دو آمریکایی و یکی دو اروپایی که سرزده شدند (عمل بسیار وحشیانه) باید همهی جهان علیه جنایت داعش متحّد شوند؟ چرا آن روزها که آمریکاییها عراق را در سینی طلایی تقدیم ایران پدرخواندهی بنیادگرایی کردند و دولتهای ایران و عراق به کمک هم آن همه جنایت در دو کشور مرتکب شدند، تا ایران با همدستی مالکی و دار و دستهاش به جان مردم عراق و ایرانیان پناه گرفته در عراق بیفتند، فکر امروز نبودند؟
متاسفانه بنیادگرایان حاکم بر ایران با دخالت در عراق و سوریه و لبنان و یمن چهار کشور منطقه را درگیر آشوب و ناامنی و جنگ کرده اند. در حالیکه ملّت ایران و ملل منطقه در فقر و فساد میسوزند، ابوبکر بغدادی و سید علی خامنهای هر یک مدّعی تسلّط بر جهان اسلام هستند و منطقه را به آتش و خون کشیده اند. براستی چه تفاوتی بین دولت اسلامی داعش و جمهوری اسلامی وجود دارد؟
(۱) از کتاب "چشم در چشمِ هیولا!" خاطراتِ زندانِ هنگامه حاج حسن
پدرخوانده بنیادگرایی
نپندارید رفتن شاه و آمدن شیخ بی مقدمه و ناگهانی صورت گرفت. مقدمات کار از سالها پیش تدارک دیده شده بود، وقتی رضاشاه را از ایران بردند و محمدرضا را در جای او نشاندند باید تغییراتی بوجود می آمد، از جمله کمی باز شدن فضا.
سخت گیری هایی که در دورۀ پهلوی اوّل وجود داشت بخصوص در مورد آزادیهای دینی و اجتماعی باید تا حدودی تلطیف می شد و همین امر موجب دگرگونی هایی به ویژه در امور دینی شد. گذشته از احزاب سیاسی مجالس و تکایا و مساجد از نو فعال شدند و مبلغین دینی و حوزه ها مجدداً به تلاش و تکاپو افتادند تا جایگاه جدیدی در جامعه و بین مردم پیدا کنند، در هر گوشه و کنار شهر و ده و روستا هیأت های مذهبی پا گرفت و متأسفانه خرافه پرستی تا حدودی جای خداپرستی نشست و حاکمان هم به این امر دامن زدند. در این میان گروهی از بنیادگرایان جمعیتی بنام "فدائیان اسلام" را شکل دادند و اسلامی را تبلیغ کردند که مورد قبول و دلخواهشان بود و برای بیان عقایدشان کتابی منتشر کردند بنام "حکومت اسلامی" و کم کم در پندار خویش به این نتیجه رسیدند که باید مخالفین اندیشه ی خود را ازبین ببرند. ترورِ تشکیلاتی پا گرفت و افرادی نظیر کسروی که یک متفکر و از درس خوانده های حوزه بود به دست این جماعت به بدترین شکل کشته شد و بعد کسان دیگر. مرجع بزرگ تقلید آن زمان آیت اله بروجردی با این امر مخالف بود اما جمعی از کسانیکه در کسوت روحانیان بودند پشتیبان و موافق آنها بودند، از جمله آقای روح الله خمینی. این جمعیت گذشته از سپهبد رزم آرا نخست وزیر و هژیر، مردان بزرگ مورد احترام مردم از جمله دکتر سید حسین فاطمی و حتی دکتر محمد مصدق در لیست ترور آنها جای داشتند.
پس از دستگیری و اعدام چند تن از سران آنها مانند نواب صفوی و محمد واحدی، جمعیت فدائیان اسلام شکل مخفی بخود گرفت و در جریان ۱۵ خرداد سال ۴۲ و مبارزات تعدادی از روحانیون به سرکردگی آقای خمینی این جمعیت بطور زیرزمینی بکار خود ادامه دادند. با ترور حسنعلی منصور نخست وزیر و برنامه ریزی برای ترور افرادی مثل دکتر اقبال که از نزدیکان شاه بود، "جمعیت مؤتلفه ی اسلامی" که اکثر آنها از بازماندگان فدائیان اسلام بودند بار دیگر این گروهِ تروریستِ بنیادگرا نامش مطرح شد، و تا پیش از انقلاب و تغییر نظام بعضی از رهبران آنها از جمله حاج مهدی عراقی ارتباط تنگاتنگی با آقای خمینی داشتند.
پس از تیراندازی به حسنعلی منصور عده ای از عاملین و آمرین این ترور دستگیر شدند. روز اوّل بهمن ۱۳۴۳ اینکار انجام شد و چهار تن بنام محمد بخارائی، صادق امانی، رضا صفار هرندی و مرتضی نیک نژاد به اعدام و نه تن به زندانهای طولانی محکوم شدند. روز ۲۶ خرداد ۱۳۴۴ حکم صادره در مورد آنها اجرا شد. در بین محکوم شدگان به زندان میتوان نام افراد زیر را دید: مهدی عراقی، هاشم امانی، حبیب الله عسگراولادی، حاج محی الدین انواری و... که همگی وابسته به سازمان مخفی "هیأت مؤتلفه ی اسلامی" بودند. آقای حاج مهدی عراقی از سران مؤتلفه در صفحه۲۰۸ کتاب "اگفته ها" می گوید: از همان روز اوّلی که حاج آقا(خمینی) گرفته شد و تبعید شد برنامه ی ترور منصور طرح ریزی شد.
به هموطنان بخصوص جوانان و دانشجویان توصیه می کنم برای آگاهی بیشتر به ریشه های بنیادگرایی در ایران به کتابهای ناگفته ها خاطرات حاج مهدی عراقی صفحات ۲۰۸ تا ۲۶۲ و کتاب "تاریخ سیاسی ۲۵ ساله ی ایران" تألیف سرهنگ غلامرضا نجاتی صفحه ۳۱۲ مراجعه نمایند.
افراد وابسته به گروه مؤتلفه در زندان یک مأموریت حساس داشتند و آنهم این بود که از تغییر مواضع ایدئولوژیک از سوی بعضی از افراد سازمان مجاهدین خلق و برگشت از اسلام و تمایل به مارکسیسم برنامه ی ساواک را برای اختلاف بین زندانیان و داستان "نجس و پاکی" را مطرح کنند. لازم به یادآوریست که از این توطئه ی ساواک که از سوی بعضی روحانی های داخل زندان اجرا شد آقایان طالقانی و منتظری تبری جستند. نکته جالب و تاریخی اینکه بعضی از سران مؤتلفه در زندان در نشستی که شاه بنام "سپاس" برقرار کرده بود از جمله مهدی عراقی، عسگراولادی و انواری و... شرکت کردند و منطق آنها این بود که چون کمونیست ها خطرناکتر از شاه هستند ما می خواهیم آزاد شویم تا با کمونیست-ها مبارزه کنیم.
در تمام مدتی که آقای خمینی در تبعید بود مؤتلفه های بنیادگرا و تروریست با ایشان در ارتباط تنگاتنگ بودند. به "آقا" خط دادند و خط می گرفتند. آنها در حقیقت تشکیلات آقای خمینی در سایه بودند. جمعیت مؤتلفه در کنار گروهی بنام حجتیه که کارشان مبارزه با بهائیان بود و زیاد به سیاست کاری نداشتند در کنار هم و گاهی با هم چون پی برده بودند که مبارزات مردم علیه استبداد روز به روز گسترده تر و به پیروزی نزدیک تر می شود نقشه کشی و برنامه ریزی برای آینده می کردند. وقتی آقای خمینی طبق برنامه به پاریس برده شد محل اقامت ایشان در محاصره ی مؤتلفه ایها از جمله حاج مهدی عراقی قرار گرفت و خط و خطوط برای آینده ی ایران کشیده می شد و در این میان عده ای از روشنفکران تحصیل کرده در اروپا و آمریکا، بعنوان مترجم و مرتبط با خبرنگاران و روزنامه نگاران و مقامات سیاسی که می-پنداشتند می توانند "آقا" را به سوی خود بکشند هم دور آقا می پلکیدند اما برنامه ریزان اصلی کسان دیگری بودند...
قیام مردم در ایران کم کم پا می گرفت و مردم و جوانان و دانشجویان روزبه روز سنگرهای جدیدی را فتح می کردند. آیت-الله طالقانی توانسته بود طیف کثیری از مردم و نسل جوان و دانشگاهیان را به سوی خود جذب کند و هدایت آنها را بعهده گیرد.
من در اینجا به چند نمونه از توطئه های مؤتلفه ایها و هم پالکی هایشان پیش از انقلاب که خود از نزدیک شاهد آنها بودم اشاره می کنم.
در راهپیمایی ها از جمله راهپیمایی عظیم و چند میلیونی تاسوعا و عاشورا که به پیشنهاد آیت الله طالقانی صورت گرفت و توده ی مردم، سازمانها، احزاب و گروههای مختلف در آن شرکت داشتند و هر دسته و گروه، عکس و پوسترهای خود را حمل می کرد، گاهی در گوشه و کنار درگیریهایی رخ می داد. من که بعنوان مأمور انتظامات با دیگر دوستان زیر نظر جناب آقای شاه حسینی وظیفه ی حفظ امنیت راهپیمایی را داشتیم تمام تلاشمان این بود که مانع درگیریها شویم. درگیری ها به این دلیل بود که گروهی که خود را میان تظاهرکنندگان جا داده بودند و عکسهای آقای خمینی را حمل می کردند، می-گفتند باید تنها عکس آقای خمینی حمل شود و شعارهای آنها داده شود، بخصوص پوسترها و عکسهای بنیان گذاران مجاهدین و فدائیان و حتی گاهی عکسهای آقای طالقانی و دکتر شریعتی را تحمل نمی کردند و همین امر و انحصارطلبی آنها که بیشتر وابسته به گروه بنیادگرای جمعیت مؤتلفه بودند این وقایع را بوجود می آورد.
وقتی اطلاع دادند آقای خمینی می خواهد به ایران برگردد، عده ای از فعالین سیاسی در منزل آقای تهرانچی جمع شدند و تشکیل کمیته های استقبال در مدرسه رفاه اعلام شد. یکی از کمیته ها کمیته برنامه ریزی برای ورود آقای خمینی بود که افرادی از جمله اینجانب دکتر سامی، شاه حسینی، سیف، هاشم صباغیان در آن عضویت داشتیم. ما برای ورود آقای خمینی برنامه ریزی می کردیم و کارت های دعوت برای رفتن به فرودگاه را من و دکتر سامی امضاء می کردیم. ما آن روزها چه ساده دل بودیم، می پنداشتیم ما هستیم که برنامه ریزی ورود جناب خمینی را در دست داریم، غافل که موازی کمیته ما کمیته ی دیگری از هیأت مؤتلفه و حزب جمهوری مشغول برنامه ریزی هستند و در سایه، کار خود را انجام می-دهند و دیدیم هنگام ورود آقای خمینی برنامه های ما کاملاً کنار گذاشته شد و ما را اصلاً ببازی نگرفتند و مؤتلفه ای ها برنامه خود را اجرا کردند و از همان لحظه ی اوّل ورود آقای خمینی به فرودگاه او را محاصره کردند و دیدیم مدرسه رفاه و بردن آقای خمینی به بهشت زهرا و برنامه های اجراء شده کاملاً در اختیار آنها بود. می خواهم در اینجا به یک نمونه اشاره کنم. قرار بود آقای خمینی بعد از رسیدن به تهران جلوی سر درِ بزرگِ دانشگاه تهران با خانواده شهدا ملاقات کند این امر حذف شد و در بهشت زهرا که قرار بود آقای حاج احمد صادق از طرف خانوادهی شهدا صحبت کند، به جای آن پسر آقای امانی که در جریان ترور منصور اعدام شده بود از طرف خانواده شهدای هیأت مؤتلفه صحبت کرد.
پس از پیروزی انقلاب روزی جناب آقای طاهر احمدزاده ضمن تعریف خاطراتش از انقلاب، در زندان اوین به من گفت: "چند روز قبل از تغییر نظام شاهی به شیخی در یکی از میادین شهر مشهد در کنار آقای خامنه ای ایستاده بودم و گروههایی را که به طرفداری از انقلاب از آنجا می گذشتند نظاره می کردیم. یک گروه که تنها عکس و پوستر آقای خمینی را در دست داشت وارد میدان شد با شعاری که اوّل متوجه نشدم چیست. کم کم به ما نزدیک شدند شعارشان این بود: «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله». با شنیدن این شعار بدنم لرزید، شگفت زده شدم، اوّل فکر کردم اشتباه می-شنوم ولی نه! واقعیت بود، با حالتی نگران به آقای خامنه ای گفتم: شعار اینها خیلی خطرناک است، او با لبخند گفت: زیاد سخت نگیر درست میشه. "
آقای احمدزاده به من گفت که "من به شدت بهم ریختم از همان روز فردای وحشتناکی را در ذهنم ترسیم کردم. فردایی که آقای دکتر، حکم دستگیری من و تو و هزاران مانند ما و اعدام صدها و هزارها جوان از زن و مرد را میدهند و می بینی دو سه سال از آن روزها نگذشته ما در زندان اوین زیر شکنجه همانها که آن روز آن شعار را می دادند هستیم و مسلماً فردای این ملت بهتر از امروز نخواهد بود. " من و احمدزاده نگاهی به هم انداختیم تا آماده برای بردنمان برای بازجویی و شکنجه شویم.
هموطنان، جوانان، دانشجویان عزیز،
یادمان نرود، تروریست ها و بنیادگرایان با تایید و رهبری پدرخوانده بزرگ بنیادگرایی یعنی آقای خمینی چگونه گام به گام انقلاب را قبضه کردند و به جان مردم و باصطلاح روشنفکران ساده دل و فریب خورده چون من و هزاران انسان دلسوز چون احمدزاده افتادند و آن بلاهای وحشتناک و باور ناکردنی را بر سرمان آوردند و حال پس از گذشت ۳۶ سال از حکومت جهل و جور و جنایت خوب می فهمیم چرا آن روز که هنوز نظام تغییر نکرده بود، آقای خامنهای در جواب پرسش احمدزاده عزیز آنچنان پاسخ گفت و عکس العمل نشان داد.
عزیزان من،
هرگز فریب این گفته ی هدفدار را نخورید که شکنجه و کشتار در نظام ولایی پس از ۳۰ خرداد سال ۶۰ آغاز شد. جنایات برنامه ریزی شده از سال ۵۸ آغاز شد. بسیاری از شکنجه دیده های سال ۵۸ تنها به جرم کارهای انقلابی پیش از تغییر نظام مانند چاپ کتابها و نشریات انقلابی از جمله کتابهای شریعتی، مجاهدین و طالقانی و بخاطر همکاری نکردن با حاکمیت بنیادگرا، در گوشه و کنار کشور وجود دارند که پس از گذشت ده ها سال از آن شکنجه ها با بدنی علیل و خُرد و له زجر می کشند و با بردباری و تحمل ظاهراً زندگی می کنند. این گروه بنیادگرای بی رحم و جنایت کار مگر فقط و فقط به جرم دگراندیشی ده ها دختر و پسر را نکشتند و چشم درنیاوردند و شکنجه نکردند.
مگر آدمکشان روز ۲۹ خرداد سال ۶۰ در مراسمی که به یاد دکتر شریعتی در منزل او برپا بود با گاز اشگ آور و مواد آتش زا و سنگ و... به آنجا حمله نکردند و ضمن دستگیری عده ای، تعداد کثیری را مجروح ننمودند؟ اینها و ده ها جنایت نظیر آن پیش از خرداد۶۰ صورت گرفت. من اگر فرصتی دست دهد و عمری باشد در قسمت سوم یادداشتهای "نظام ولایی پدرخوانده بنیادگرایی" از حوادث دهه ی شصت و بویژه جنایت ضدبشری کشتار سال ۶۷ سخن ها با جوانان و دانشجویان خواهم گفت. مگر همین تروریست ها و بنیادگراها پس از انقلاب سر از حزب جمهوری درنیاوردند و مقامات کلیدی را در دست نگرفتند؟ لاجوردی و عسگراولادی در کسوت اعضاء شورای مرکزی حزب یکی با سمت دادستانی به جان مردم افتاد و دیگری در کسوت وزارت اقتصاد مملکت را قبضه کردند.
بگذارید بگویم کشتار و شکنجه و زندان بلافاصله پس از تغییر نظام و قدرت گرفتن روحانیون آغاز شد. از یاد نبریم وقتی تعدادی از سران حکومت شاه بدون برخورداری از یک دادگاه عادلانه در پشت بام مدرسه ی رفاه بی رحمانه به دستور آقای خمینی و اطرافیانش اعدام می شدند ما که ظاهراً برای تغییر نظام استبدادی سلطنتی به یک نظام عادلانه تلاش میکردیم، وقتی آن اعدامهای خلاف همه اصول حقوقی و اخلاقی و انسانی و اسلامی را می دیدیم نه تنها سخنی به اعتراض نمی گفتیم بلکه خوشحال بودیم و تشویق می کردیم تا روزیکه این جنایت ها دامان خودمان را گرفت. باید از نسل پس از برپایی نظام ولایی با شرمندگی پوزش بخواهیم و طلب بخشایش کنیم. باید به جای توجیه، با اعمال و رفتار ظلم-ستیزانه تا حدی جبران خلاف ها و خطاهای خود را کرده و خالصانه و با تمام وجود در مبارزه با ظلم و بی دادِ حاکمان بویژه ولایت مطلقه فقیه که عامل تمامی بدبختی ها و فساد و جنایات حاکم بر ملت مظلوم ماست گام برداریم.
در پایان این مقاله میخواهم شعرگونه ای که با الهام از استاد بزرگوار جناب آقای دکتر شفیعی کد کنی پیرامون آنچه در زندان اوین در سال ۶۰ دیده و شنیده ام برایتان بیاورم تا گوشه هایی از جنایاتی که در نظام ولائی رخ داده است را به تصویر کشد تا شما به قضاوت درباره ی آنچه در ولایت آقایان خمینی و خامنهای در ایران گذشته بنشینید.
دوباره بخوان (با الهام از شعر "دیباچه" سروده استاد شفیعی کدکنی)
بشنو! صدای گل سرخ در سپیدی شب
که "باغ" گشته پر از گل و غنچه ها بیدار
و از کبوتران سپیدت نه چندچند، هزار هزار
به "آشیانه"ی خونین گرفتهاند قرار
و بال خویش گشودند سوی تپه و دار
فضا پر است ز آهنگ دلنواز سرود
به راهیان ره عشق، صد سلام و درود
* * *
بشنو! صدای گل سرخ در غریو سکوت
که موج و اوج طنینش به هر کجا رفته
نگر به ماه که "بدر" است در لیالی "قدر"
پیام روشن یاران به دورها رفته
نگاه کن به آسمان نه، به خاک
وضو گرفته گل سرخ در شبی شبناک
ببین! به تپه و "محراب" سجده کن افلاک
چه سرخ گشته تن گل
چه پر شمیم، چه پاک
چرا نسیم چنین رنگ و بوی خوش دارد
میان راه چه کرده
ز سیم خاردار گذشته؟
و خود رسانده به آنجا
به روی خرمن گلها
کنار تپه تاک
مکیده عِطر ز گلهای ریخته بر خاک
عجب! نسیم چه چالاک گشته و بی باک
* * *
چه برکتی، چه هوایی
چه حرکتی، چه صدایی
چه نعمت و چه وفور
پر است باغ ز رفتن
صدای پا و سرود
صدای ریختن "تیر آهنین" به زمین!
و تک صدای "خلاصی"
یک و دو
ده، پنجاه، گذشت از صدمین
و چند لحظه سکوت، وه چه سکوتی
بر آن درود، درود
و آب در جریان است
نغمه، نغمه رود
و باز بار دگر روز می دمد در شب
و باز باردگر "باغ" می نماید تب
و "زندگی" به همین حال میشود تکرار
نسیم باز گل سرخ را کند دیدار
* * *
چه خوب! "فصل زمستان" و اینهمه گل سرخ
به دشت سرخ، سپیدی برفها زیباست
بیا، بیا که از اینجا کرانه ها پیداست
"بهار" را به کجا طالبی؟ بهار اینجاست
در این زمانه "عبرت"
چرا سکوت، چرا غم
چه چیز کرده چنین شعر مردمی را کم
چقدر خواب
چرا نقش میزنند بر آب
ز عشق شعر بگویید و از شب مهتاب
مگو که رویت مَه وهم بوده است و سراب
در این زمانه "غیرت"
که سد شدست خراب
طلوع کرده در این "باغ" مهر عالمتاب
مگو شکستن سد وهم بوده است و سراب
در این زمانه "حسرت"
چرا سکوت، چرا غم
چه چیز کرده چنین شعر مردمی را کم
تو خامشی که بمانی؟
تو مانده ای که نخوانی؟
به خرمنی ز گل سرخ چرخ عمر برانی؟
که بر "نهالک" بی برگ خود غذا برسانی؟
ببین تو رویش گلها
بس است دور خموشی
چرا سکوت، چرا غم
بکن دوباره خروشی
خدای را منشین
خویشِ خویش را دریاب
مگو که رویش گل وهم بوده است و سراب
* * *
زمین پر است ز "رندان"
چرا سکوت؟ بخوان
تو عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوان
به همسرایی قلبت که مرده گیرد جان
"بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان"
سرود و شعر چو دیروز بی بهانه بخوان
"بخوان دوباره بخوان تا کبوتران سپید"
"به آشیانه خونین دوباره برگردند"
"که باغها همه بیدار و بارور گردند"
چرا سکوت، چرا غم؟
بیا دوباره بخوان
قسم! به سرخی گلهای پاره پاره، بخوان!
سروده در زندان اوین – زمستان ۱۳۶۰
نظام ولایی؛ پدرخوانده بنیادگرایی
[تقدیم به قربانیان جنایت های بنیادگرایان در سراسر جهان]
در قسمت اوّل و دوم این مقالات سعی كردم تا حدودی از ریشههای بنیادگرایی و جنایاتی كه به وسیله این فرقه از بیش از هفتاد سال پیش در ایران انجام شده پرده بردارم. متأسفانه حالِ نامساعد و حوادثِ پیش آمده مانع قلمی شدن قسمت سوم این مقالات شد اما امیدوارم بتوانم با تمام مشكلات جسمی و روحی به خواست خوانندگان عزیز پاسخ گفته، و بگویم بنیادگرایی را در كشور ما چه كسانی عملاً پیاده كردند و این بنای نفرتانگیز و جنایتكارانه را كه اساس دین و اخلاق و انسانیت را برباد داده تبلیغ نمودند و یا پشتیبانی کردند و به مرحلهی عمل درآوردند. لازم به ذكر است قبل از اینكه در سرزمین ما بنیادگراییِ تشكیلاتی متولد شود ترور و آدمكشی و حذف دگراندیشان وجود داشته از جمله قتل امیركبیر، عشقی، قائم مقام فراهانی، فرخی یزدی، مدرس و… اما پس از شهریور ۱۳۲۰ و اشغال ایران از سوی متفقین، گروهی وارد میدان شد بنام “فدائیان اسلام”. این جماعت در سال ۱۳۲۴ ترور اوّل كسروی نویسنده و متفكر و تاریخنگار بزرگ ایران را انجام داد و پس از آن كتاب “حكومت اسلامی” كه اندیشهها و عقاید آنها بود را منتشر كرد. این نوشته خط و مشی گروه ظاهراً اسلامگرا كه درصدد برپایی حكومتی براساس اسلام بودند را منعكس میكرد. برای آگاهی بیشتر هموطنان بهویژه جوانان در اینجا بخشی از این نظرات و برنامهها را میآورم تا خواننده بهتر متوجه گردد، آنچه در نظام ولایی در این ۳۶ سال گذشت با كدام برنامه پیریزی شد.
پس از ترورهایی كه از سوی فدائیان اسلام از جمله ترور مرحوم كسری و ترور حسین علاء (ناموفق)، ترور هژیر، ترور سپهبد رزمآرا (نخستوزیر وقت)، ترور دكتر حسین فاطمی وزیر امور خارجهی دكتر مصدق (در مرحلهی اول ناموفق) و… صورت گرفت در سال ۱۳۲۹ وقتی مقدمات تشكیل دولت ملی دكتر مصدق فراهم میشد جدالی بیامان بر سر به پیش بردن جنبش مردم یا خفه كردن آن پیش آمد. من در اینجا میخواهم برای آگاهی كسانی كه این روزها مقایسه بین داعش و دیگر بنیادگرایان با نظام ولائی را ناحق میدانند و معتقدند این مقایسه آب ریختن به آسیاب نظامیگری و محبوبیت كسانی كه مدعی مبارزه با داعش هستند میباشد این نكته را روشن كنم، آیا به راستی نظام ولائی پدرخوانده داعش و دیگر بنیانگرایان هست یا نیست؟
در این یادداشت سعی دارم آنچه میآورم از نوشتهها و گفتههای پایهگذاران بنیادگرایی در ایران باشد. بعد از ترور و قتل كسروی، فدائیان اسلام با انتشار اعلامیهای موجودیت خود را اعلام كردند. در این اعلامیه آمده است: “سالهاست كه زنجیرهای سیاهی ممالك اسلامی را از یكدیگر جدا ساخته،… پاشیدن سم فساد و سوء اخلاق و جهل و بیایمانی و اختلاف از ثمرات آن است. ای مسلمین عالم قیام كنید، زنده شوید تا حقوق خویش را باز ستانیم”. این نوشته به احتمال زیاد مربوط به سال ۱۳۲۴ است (۱).
نواب صفوی بارها در نوشتههای خود به مناسبتهای گوناگون اشاره میكند كه برای نجات كشور از مشكلات، تنها قوانین اسلام راهگشاست. او در زمزمهای عاشقانه با امامی از یاران نزدیكش در سالگرد شهادت او پیمان میبندد: “و آنی با دشمنان خدا و اسلام مداهنه نمیكنیم تا اینكه… مملكت… را در سایهی اجرای تعالیم اسلام رشك جهانیان سازیم، یا اینكه به تو ای امامی عزیز ملحق شویم و بر فراز چوبهی دار چون تو مردانه درآئیم.”(۲)
در سال ۱۳۲۹ كه مقدمات تشكیل دولت ملی دكتر مصدق فراهم میشد، مانیفست نواب صفوی منتشر میگردد كه در آن برنامههای حكومت اسلامی دلخواه فدائیان اسلام آمده است. در اینجا به چند نمونه از برنامههای نواب اشاره میكنم تا ریشههای آنچه امروز در ایران میگذرد مشخص شود. لازم به یادآوریست مطالبی كه در اینجا ذكر میگردد از كتاب “آسیبشناسی نهضت ملی ایران” نوشته بهنام كریمی گرفته شده و تمام رفرنسها مربوط به این كتاب است.
“آری اساس مفاسد و بدبختیها نبودن ایمان و تربیت اسلامی است و اگر در مملكت اسلامی ایران تربیت اسلام و ایمان میبود ایران بهشت جهان بود، اگر اسلام در ایران اجرا میشد، روزگار كشور نور باران بود. ایران مملكت اسلامی است، بایستی احكام اسلام اجرا گردد، اگر اجرا میشد محیط ایران از بامداد روزهای عمر خویش تا به شام نور باران بود.”(۳)
نواب در منشور خود در مورد حقوق زنان میگوید: “آتش شهوت از بدنهای عریان زنانِ بیعفت شعله كشیده خانمان بشر را میسوزاند”. او مینویسد: “شب و روز زنان و مردان در كوچه و بازار و اداره و مدرسه و كارخانه و سایر اماكن عمومی با هم روبرو شده و شب و روز حس شهوت عمومی بدون حساب مشغول فعالیت و هیجان است”. (۴)
مسئلهی اصلی برای نواب همان آزادی زنان است. او معتقد است بهترین كار برای زنها ماندن در خانه است و این نظریه را با چنین جملاتی بیان میكند: “بهترین كار برای زنان همان مدیریت خانواده و اولین مدرسه، تولید و تربیت نسل بشر است. آیا كاری اساسیتر از این در دنیا هست؟” (۵) نواب در مورد زنان پا را فراتر از این حرفها گذاشته و در منشور خود دستور سركوب زنان را صادر میكند. درست همان كاری كه آقای خمینی بعد از تغییر نظام كرد و مسئلهی یا روسری یا توسری را بهوجود آورد. با دقت بخوانید: “شهربانی باید از عبور و مرور زنانی كه به حجاب اسلام طبق مقررات شرع مقدس پوشیده نیستند جلوگیری كند.” (۶) نواب صفوی در منشوری كه برای برپایی حكومت اسلامی منتشر میكند حرف آخر را میگوید و دستور میدهد: “اداره و مدارس دختران برعهده اساتید زن بوده و دخالت مرد در اداره مدرسهی زنانه و دخترانه و دخالت زن در اداره و مدرسهی مردانه و پسرانه بیجا و غلط است و درهای آموختن علوم به هر حدی كه زنان خود را لایق و مستعد آن دیدند باید به رویشان باز باشد. مرزها و فواصل بین زن و مرد را در اماكن عمومی مثل سینماها و نمایشخانههای پاك اسلامی و اتوبوسها و سایر اماكن حفظ كنند. فاحشهخانهها را به كلی ببندند”. (۷)
خوانندگان عزیز ملاحظه میفرمایند آنچه در این بند آمده است در نظام ولایی كاملاً به مرحلهی اجرا درآمده و محدودیت برای زنان روزبهروز بیشتر شده و میشود. اما بشنویم از نظر جناب نواب صفوی در مورد هنر از جمله سینما و تئاتر، رمان و تصنیف و …: “سینماها، نمایشخانهها، رومانها و تصانیف به كلی بایستی برچیده شود و عاملین آنها طبق قانون مقدس اسلام مجازات گردند و چنانچه استفادهای از صنعت سینما برای جامعه لازم دیده شد، تاریخ اسلام و ایران و مطالب مفیدی از قبیل درسهای طبی و كشاورزی و صنعتی تحتنظر اساتید پاك و دانشمند و مسلمان تهیه شده با رعایت اصول و موازین دین مقدس اسلام برای تربیت و اصلاح و تفریح مشروع و مفید اجتماعی به معرض نمایش گذاشته شود.”(۸)
اما موسیقی در منشور جناب نواب صفوی جایگاه ویژهای دارد و طبیعی است كه با موسیقی هم میانهی خوبی ندارد تنها به نوعی از آنكه “مشروع” است رضایت میدهد. درست به نوشته نواب در این مورد توجه كنید. بحثهای علمی او در رابطه با موسیقی بسیار خواندنیست: “موسیقی غیرمشروع اعصاب قوی انسان و مغز و قوای روحی را ضعیف نموده و از این راه زیان بزرگی به روح و اعصاب و قدرت جامعه وارد میآورد. پس بایستی به جای اصوات غیرمشروع و زیانآور، موسیقی غلط و موذی، موسیقیهای مشروع مانند الحان شیرین و فضیلت پرور قرآن و اذان و نغمههای روح پرور مشروعی قرار گیرد كه به جای موسیقی غلط و برانگیختن شهوات روح، عظمت و فضیلت را میپرورد و حقایق را به انسان میآموزد و با روح جامعه میآمیزد”. (۹)
نواب صفوی به شدت از غرب متنفر است، او از غرب و جهان صنعتی وحشت دارد. او تنها به یك راه برای مقابله با غرب میاندیشد: بریدن از آن و میگوید: “اروپاییان و غربنشینان تا چندین قرن نزدیك به حال توحش و بربریت زندگی میكردند و مهد علمِ جهان ممالك اسلامی و ایران بوده… آیا چه پیش آمده كه محصلین ایران پس از دوران تحصیلات فرنگی به جز بتپرستی و بیایمانی و خیانت و هرزگی، علم و سرمایهای در دست نداشته نمیتوانند هیچگونه نیازهای علمی و صنعتی ملت مسلمان خود را برآورند. رجال جنایتپیشه باید بمیرند و رجال پاك و دانای معارف اسلام و ایران بایستی ریشههای علوم را از طرق ساده، آنها را به خوبی به فرزندان اسلام بیاموزند. تا فرزندان اسلام و ایران از دانشگاههای اروپا و آمریكا و اعزام محصلین به خارج به كلی مستغنی شوند.”(۱۰) جناب نواب صفوی مانند تمام آخوندها نسبت به لباس غربیها حساسیت ویژه دارد تا جاییكه مینویسد: “از چه رو ملت مسلمان ایران كلاه بیگانه بر سر مینهد و افسار استحمار به گردن بسته است.”(۱۱)
در منشور نواب صفوی وقتی در مورد ماهیت قدرت سیاسی و چگونگی ادارهی مملكت و وضع قوانین میپردازد و در حقیقت به ویژگیهای حكومت اسلامی میپردازد، وضعیت امروز ملت ایران كاملاً مشخص میگردد و میتوان فهمید كه او با چه شاخصی میخواهد با انسانها برخورد كند. او با صراحت كامل با قوانین قضایی جدید به مخالفت برمیخیزد و از اینكه امور قضایی از حیطهی قدرت روحانیان خارج شده سخت ناراضی است و تلاش میكند در حكومت دلخواه او بار دیگر روحانیون بر جان و مال مردم مسلط شوند، در حقیقت همان حكومتی بهوجود آید كه امروز در ایران حاكم است. او با صراحت میگوید: “بایستی احكام مقدس اسلام و قانون مجازات اسلام موبهمو اجرا گردد و تمام قوانین موضوعهای كه اخیراً از افكار پوسیدهی مشتی نادان و بیخرد تراوش نموده است محو گردد.”(۱۲) او میگوید: “باید امور قضا در اختیار روحانیت باشد زیرا تنها روحانیت اسلام را نمایندگی میكند”.
نواب برجایگاه بیبدیل روحانیت در اندیشهاش تأكید بسیار دارد. تا آنجا كه معتقد است “برای قضاوت و رسیدگی به امور قضایی و دادگستری حوزهی مقدس روحانیت فقهایی بسیار پاك و مطلع و لایق تربیت كرده برای قضاوت و رسیدگی به امور قضایی انتخاب كند و در دادگستری بگمارد.”(۱۳) نواب صفوی در منشور خود، خدا را تنها قانونگذار میداند و قوانینی را كه از مغز بشر تراوش میكند به سخره میگیرد. با دقت بخوانید و با وضع امروز مقایسه كنید:
“قانونگذاری تنها برای خداست و قانونی كه از فكر پوسیدهی بشرِ قانونگذار بگذرد با علوم و عقل و اسلام و اصول مقدس اسلامی منافات داشته و به هیچوجه قانونیت ندارد. ایران مملكت رسمی اسلامی و سرزمینی آل محمد (ص) است و بایستی قوانین مقدس الهی اسلام برطبق قوانین مذهب جعفری مو به مو عملی گردد و از تمام منكرات و مفاسد و منهیات شرع مقدس جلوگیری شود.”(۱۴)
نواب طرفدار پروپاقرص یك نظم پلیسی و كنترل شده در كشور بود. او معتقد است “بر آمد و رفت ایرانیان به خارج و خارجیها به ایران كاملاً دقت نموده با كمال دقت برای جلوگیری از خیانتها و سمپاشیهای خطرناك آماده باشند. و بدانند كه مسلمانان ایرانی برای چه كاری و برای چه مقصدی به خارج رفته و با چه كسانی تماس میگیرند و در ممالك خارجه چگونه اخلاق و روشی از او صادر میشود”. (۱۵)
خوانندگان محترم،
در این نوشته بار دیگر یادآور میشوم كه كتاب برنامهی حكومت اسلامی تحت عنوان “راهنمای حقایق” به قلم نواب صفوی، مجدداً در اوایل حكومت دكتر محمد مصدق انتشار یافت و فدائیان اسلام در دوران كوتاه حكومت مصدق مزاحمتهای بسیاری برای او فراهم كردند از جمله ترور دكتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه دكتر مصدق.
در پایانِ این قسمت لازم میدانم به این نكته نیز اشاره كنم كه پس از گذشت یكی دو ماه از روی كار آمدن دكتر مصدق و پذیرش پست نخستوزیری از سوی مجلس، در روز ۱۳ خرداد ماه ۱۳۳۰ “نواب صفوی” رهبر فدائیان اسلام اظهار داشت “حكومت ایران باید توسط خلیفهی مسلمین اداره شود”. (۱۶)
همانند آنچه امروز گروه داعش ادعای آن را دارد و رهبر آن “ابوبكر بغدادی” خود را خلیفهی مسلمین جهان میداند.
هموطنان؛ آنچه تاكنون از عقاید و اندیشهها و برنامهها و عملكرد گروه فدائیان اسلام به رهبری سید مجتبی نواب صفوی گفته شد، نشانگر ریشههای بنیادگرایی در ایران بود كه غالباً مورد تأیید آیت اللّه خمینی بوده است و ایشان چه در زمان حیات نواب صفوی و چه پس از تشكیل نظام ولایی و رسیدن به قدرت بارها و بارها به این امر تأكید كردهاند و پس از مرگ آقای خمینی جانشین ایشان آقای سید علی خامنهای در دفاع از نواب و اعمال و نظرات او از چیزی فروگذار نكردند.
در ۱۹ بهمن ماه سال ۱۳۴۸ آقای خمینی كتاب “ولایت فقیه” را در نجف منتشر كرد كه در آن برنامهی خود را كه تفاوت چندانی با برنامهی نواب صفوی نداشت بهعنوان درس فقه كه در حوزههای علمیه مورد بحث قرار میگرفت انتشار داد. برای بهتر روشن شدن آنچه ایشان در كتاب ولایت فقیه آورده و آنچه امروز كشور ما شاهد آن است قسمتهای كوچكی از این نوشته را بازنویسی میكنم. ایشان در مقدمهی كتاب میفرمایند: “من تعجب میكنم، اینها چگونه فكر میكنند؟ از طرفی اگر برای ده گرم هروئین چندین نفر را بكشند، میگویند قانون است، ده نفر را مدتی پیش، یك نفر را هم اخیراً برای ده گرم هروئین كشتند و این چیزی است كه ما اطلاع پیدا كردیم، وقتی این قوانین خلاف انسانی جعل میشود بنام اینكه میخواهند جلوی فساد را بگیرند، خشونت ندارد، من نمیگویم هروئین بفروشند اما مجازاتش این نیست، باید جلوگیری شود اما مجازاتش باید متناسب با آن باشد، اگر شارب الخمر را هشتاد تازیانه بزنند خشونت دارد، اما اگر كسی را برای ده گرم هروئین اعدام كنند خشونت ندارد.” (۱۷)
ببینید فاصله حرف تا عمل چه اندازه است. جناب خمینی وقتی در قدرت نیست این چنین شعار میدهد اما به محض رسیدن به قدرت چنان میكند. آقایان خمینی و خامنهای در این ۳۶ سال بیش از دهها هزار نفر را به جرمهای مربوط به مواد مخدر اعدام كردهاند و اخیراً در یك شب ۳۵ نفر به همین اتهامات به دار آویخته شدند. در قرآن آمده است كسی كه حرفش با عملش یكی نیست “منافق” است، نه آن كسی كه اعتقادش را میگوید و پایش میایستد. اگر به زندگی آقایان خمینی و خامنهای و دیگر سردمداران نظام ولایی دقت كنیم متوجه میشویم چه تفاوتهای بزرگی بین حرف و عمل آنها وجود دارد. راستی منافق واقعی كیست؟
حال میپردازم به قسمتی از حرفها و برنامههای كسی كه خود را جای پیامبران و امامان جا زده بود. آقای خمینی مینویسد: “رسول اكرم (ص) در رأس تشكیلات اجرایی و اداری جامعهی مسلمانان قرار گرفت. علاوهِ بر ابلاغ وحی و بیان و تفسیر عقاید و احكام و نظامات اسلام به اجرای احكام و برقراری نظامات اسلام همت گماشته بود تا دولت اسلام را بهوجود آورد. در آن موقع مثلاً به بیان قانون جزا اكتفا نمیكرد بلكه در ضمن به اجرای آن میپرداخت، دست میبرید، حد میزد، رجم میكرد. پس از رسول اكرم خلیفه همین وظیفه و مقام را دارد. اولیالامر بعد از رسول اكرم (ص) ائمه اطهارند. پس از ایشان فقهای عادل عهدهدار این مقامات هستند.» (۱۸) بالاخره آقای خمینی به این نتیجه میرسد كه فقها جانشین پیامبرند و تمام اعمالی كه او انجام میداد را باید انجام دهند و «ولایت فقیه» از همین تفكر ریشه میگیرد: «حكومت اسلامی هیچ یك از انواع طرز حكومتهای موجود نیست، مثلاً استبدادی نیست كه رئیس دولت مستبد و خودرأی باشد، مال و جان مردم را به بازی بگیرد و در آن بدلخواه دخل و تصرف كند، هركس را ارادهاش تعلق گرفت بكشد و هركس را خواست انعام كند، و به هركه خواست تیول بدهد و املاك و اموال ملت را به این و آن ببخشد. رسول اكرم (ص) و حضرت امیرالمومنین (ع) و سایر خلفا هم چنین اختیاراتی نداشتند. حكومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه. حكومت اسلامی حكومتِ قانون الهی بر مردم است”. (۱۹)
هموطنان؛ این نوشتهها عیناً از كتاب “حكومت اسلامی” آقای خمینی نقل شده. كمی در مورد آنچه نوشته و آنچه كرده دقت كنید. اما از نظر آقای خمینی چه كسی صلاحیت حكومت بر مردم را دارد. ایشان میفرمایند: “حكام حقیقی همان فقها هستند، پس بایستی حاكمیت رسماً به فقها تعلق گیرد نه به كسانی كه بهعلت جهل قانون مجبورند از فقها تبعیت كنند. زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمین، اخذ مالیاتها، و صرف صحیح آن، و اجرای قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد كرد و ممكن است اعوان و انصار و نزدیكان خود را بر جامعه تحمیل نماید و بیتالمال مسلمین را صرف اغراض شخصی و هوسرانی خویش كند. اكنون كه دوران غیبت امام علیهالسلام پیش آمده و میبایست احكام حكومتی اسلام باقی بماند و استمرار پیدا كند. باید حكومت تشكیل داد چون تشكیل حكومت و ادارهی جامعه بودجه و مالیات میخواهد، شارع مقدس بودجه و انواع مالیاتها را نیز تعیین نموده است. مانند خراجات خمس، زكاة و غیره… (۲-۱۷)
آقای خمینی در جای جای نوشتهی خود میگوید حاكم اسلامی باید دو خصلت داشته باشد: علم به قانون و عدالت. شاید لازم باشد در مورد این خصوصیات كمی توضیح داده شود. اولاً هر جا صحبت از علم و عالم میشود مقصود فقهاء هستند كه علم دین دارند. ثانیاً، عدل و عدالت از نظر فقها به این معنی است كه میگویند “اَلْعَدلْ وَضَعَ الاشیاءِ عند مَواضِعه” یعنی هر چیز را به جای خود بگذاریم. این نظر ارسطویی به هیچ وجه مفهوم و منظور ما را از عدل نمیرساند. آیا فقها در همهی امور عدالت را رعایت میكنند؟ یك نظر اجمالی به ۳۶ سال حكومت فقهاء بهترین پاسخ این پرسش است. آیا دادگاههای چند دقیقهای و دادن حكم اعدام نشانهی عدل است؟ آیا دهها هزار اعدام در دههی شصت نشانه عدل است؟ آیا جنایت بینظیر اعدام ۳۰ هزار زندانی كه دوران محكومیت خود را میگذراندند نشانه عدل است؟ آیا دهها و صدها نفر را زیر شكنجه به شهادت رساندن نشانهی عدل است؟ آیا دزدیهای هزار میلیاردی و بالاتر نشانه عدل است؟ آیا وجود خیل بیكاران، دزدان، معتادان، كارتنخوابان، بچههای خیابانی، زنان تنفروش، كودكان كار و به گفتهی قالیباف شهردار تهران كه “۲۰۰ هزار خانوادهی تهرانی محتاج نان شب هستند و ۵ هزار زن كارتن خواب داریم” (۲۱) نشانهی حكومت “فقیه عادل” است؟
آیا برجهای سربه فلك كشیده و كاخهای آنچنانی و در كنار آن كوخهای فاقد همه چیز و به قولی سگدانیها كه میلیونها حاشیهنشین شهرها در آن میلولند دلیلی است بر اینكه “ولی فقیه عادل” كشور را اداره میكند؟ و مگر نواب صفوی و آیت اللّه خمینی در منشورها و نوشتهها و گفتههای خود اعلام نكردند در حكومت اسلامی، ایران بهشت برین خواهد شد. این است آن بهشت وعده داده شده؟
آقای خمینی در كتاب حكومت اسلامی خود اعلام میكنند: “اگر فرد لایقی كه دارای این دو خصلت [فقیه عادل] باشد بپاخاست و تشكیل حكومت داد همان ولایتی را كه حضرت رسول اكرم (ص) در امر ادارهی جامعه داشت دارا میباشد، و بر همهی مردم لازم است كه از او اطاعت كنند. این توهم كه اختیارات حكومتی رسول اكرم (ص) بیشتر از حضرت علی (ع) بود یا اختیارات حكومتی حضرت امیر (ع) بیش از فقیه است باطل و غلط است.” (۲۲)
به این ترتیب آقای خمینی مقام خلافت خود را تا حد پیامبر و امامان بالا میبرد و چون اعتقاد به معصوم بودن امامان شیعه دارد حتماً میپندارد خودش نیز از هر گناه و اشتباهی مبراست و به همین دلیل است كه اگر كسی بگوید فلان كار آقای خمینی اشتباه بوده گروه حزب اللّه بر او میشورند و گوینده را مهدورالدم میدانند. آقای خمینی در كتاب “حكومت اسلامی” پا را فراتر از اینها گذاشته و فقها یعنی خودش را منصوب خدا میداند. لطفاً با دقت بخوانید: “همین ولایتی كه برای رسول اكرم (ص) و امام در تشكیل حكومت و اجرا و تصدی اداره هست برای فقیه هم هست، لكن فقها “ولی مطلق” به این معنی نیستند كه بر همهی فقهاء زمان خود ولایت داشته باشند و بتوانند فقیه دیگری را عزل یا نصب نمایند. (داستان آیت اللّه شریعتمداری و آیت اللّه منتظری و… را از خاطر نبریم) در این معنی، مراتب و درجات نیست كه یكی در مرتبهی بالا و دیگری در مرتبهی پایینتر باشد، یكی والی و دیگری والیتر باشد. پس از ثبوت این مطلب، لازم است كه فقهاء اجتماعاً یا انفراداً برای اجرای حدود و حفظ ثغور و نظام، حكومت شرعی تشكیل دهند. این امر اگر برای كسی امكان داشته باشد واجب عینی است وگرنه واجب كفایی است. در صورتیكه ممكن نباشد ولایت ساقط نمیشود، زیرا از جانب خدا منصوبند.” (۲۳)
آقای خمینی برای اثبات فقهاء و مقام بزرگ و همه جانبهی آنها در بحث ولایت فقیه میفرمایند: “جانشینان رسول اكرم (ص) فقهای عادلند”. (۲۴) بالاخره ایشان حرف آخر را میزند: “ما مكلف هستیم كه اسلام را حفظ كنیم. این تكلیف از واجبات مهم است، حتی از نماز و روزه واجبتر است”. (۲۵)
آقای خمینی در جای جای نوشتهها و گفتههایش هر جا سخن از اسلام و حكومت اسلامی میگوید مقصود خودش میباشد و هرجا میگوید اینكار خلاف اسلام است یعنی مخالف با من است. فقیه عادل، یعنی خودش را در حدی میبیند كه برای حفظ حكومتش این حق را دارد كه نماز و روزه و دیگر واجبات را تعطیل كند. آیا برای خوانندهی كتاب او جز آنچه گفته شد تداعی میگردد؟ او چون خود را فقیه الفقها میداند، مینویسد: “چون حكومت اسلامی حكومت قانون است، قانونشناسان و از آن بالاتر دینشناسان یعنی فقهاء باید متصدی آن باشند”. “ایشان هستند كه بر تمام امور اجرایی و اداری و برنامهریزی كشور مراقبت دارند… اگر فقیه بخواهد شخص زانی را حد بزند با همان ترتیب خاصی كه معین شده باید بیاورد در میان مردم ]ملاء عام[ و صد تازیانه بزند، حق ندارد یك تازیانه اضافه بزند، یا ناسزا بگوید، یك سیلی بزند یا یك روز او را حبس كند.”(۲۶)
پیش از آنكه در مورد نوشتههای آقای خمینی راستیسنجی كنیم بگذارید این گفتهی او را بهعنوان “فقیه عادل” بیاورم: “امروز فقهاء اسلام حجت بر مردم هستند، همانطوركه حضرت رسول (ص) حجت خدا بود و همهی امور به او سپرده شده بود و هر كس تخلف میكرد بر او احتجاج میشد. فقهاء از طرف امام (ع) حجت بر مردم هستند. همهی امور و تمام كارهای مسلمین به آنان واگذار شده است.”(۲۷)
هموطنان، عزیزان من
شما در این ۳۶ سال كه حكومت در دست “فقهای عادل” بوده است دیدید و شاهد بودید كه این جماعت و در رأس آنها دو ولی امر مسلمین چه بر سر مردم و كشور آوردند و نتیجهی ولایت آقایان خمینی و خامنهای را با پوست و جان ملاحظه كردهاید. راستی چه تفاوتی بین اندیشههای آقایان نواب و خمینی و خامنهای و ابوبكر بغدادی و دیگر خلفاء بنیادگرایان میبینید؟ مگر آنها همگی خود را برای برپایی خلافت اسلامی آماده نمیكنند و همه خود را چه شیعه و چه سنی برحق نمیدانند و این همه جنایت ضدبشری را بهنام “اسلام” انجام نمیدهند؟
در پایان برای اثبات این نكته كه نظام ولایی -تنها نظام خلیفهگری كه به قدرت و حكومت رسید – پدرخواندهی دیگر نظامهای بنیادگرا از جمله داعش، بوكوحرام، طالبان، القاعده و… میباشد یك نظر اجماعی به كارهای انجام شده به وسیله دو خلیفهی شیعی (آقایان خمینی و خامنهای) و ۳۶ سال حكومت اسلامی آنها و مقایسه آن با اعمال شناخته شدهترین و خشنترین گروه بنیادگرا (داعش) به رهبری (ابوبكر بغدادی) بیاندازیم تا پدرخواندهها كاملاً مشخص شوند. من در اینجا چند مورد از اعمال خلفاء شیعه و خلفای خودخوانده سنی را بهعنوان نمونه میآورم و قضاوت را به خوانندگان واگذار میكنم.
۱- كشتار و آتش زدن انسانها: خبر بسیار عجیب و تكاندهنده بود. سینما ركس آبادان و تماشاچیان آن در آتش سوختند. فیلم انتقادی گوزنها روی اكران بود. هنوز نظام شاهی در ایران حكومت میكرد. بسیاری میپنداشتند این كار وحشیانه و جنایتآمیز كار حاكمان است. كمكم جزئیات روشن میشد. دهها نفر از تماشاچیان به دلیل بسته بودن درها در آتش و دود جان دادند. گروهی به شدت تبلیغ میكردند كه اینكارِ وابستگان به دربار و حكومت است. اما پس از تغییر نظام و به قدرت رسیدن آقای خمینی آرام آرام روشن شد و اسنادِ غیرقابل انكار و مصاحبهها نشان داد كه این جنایت وحشتناك به دست گروهی كه خود را حزب الّهی و مرید خمینی میدانستند صورت گرفته است (در سال ۱۳۵۷). این ماجرا داشت فراموش میشد كه گروه بنیادگرای داعش یك خلبان اردنی را به جرم بمباران كردن مواضع داعشیان دستگیر و در یك قفس فلزی آتش زدند. دنیا دست به دهان شد و كمتر سخن از آتش زدن سینما ركس به میان آمد. آیا این دو عمل غیرانسانی و جنایتآمیز به دستور یا با اطلاع دو نفر كه خود را خلیفهی مسلمین جهان میدانستند انجام نشد؟ در ماجرای اول دهها زن و كودك و دیگر مردم بیگناه در آتش بنیادگرایی سوختند. راستی آیا بنیادگرایانی كه در آبادان اینكار را انجام دادند در حقیقت پدرخواندهی بنیادگرایان داعشی نبودند؟
۲- زنستیزی در مكتب بنیادگرایان: هنوز زمان زیادی از روی كار آمدن خلافت اسلامی در ایران نگذشته بود كه بنیادگرایان تحت نفوذ آقای خمینی به جان زنها افتادند و شعار یا روسری یا توسری از سوی حكومت اسلامی در هر گوشهی ایران بلند شد و زنستیزی آغاز گردید. كشتار زنان به جرم فعالیت سیاسی از جمله فروش نشریات منتقد آغاز شد. زندانها محل كشتار زنان و مردان شد تا آنجاكه اعدام زنها در دههی شصت به حدی رسید كه میتوان گفت در دنیا كم سابقه یا بیسابقه بود. در زندانها با زنها رفتاری كردند كه بهطور قطع بینظیر بود. دیوانهای بنام حاج داود در زندان قزلحصار با دختران در محلهایی به نام گور و قیامت و… كاری كرد كه همانگونه كه قبلاً در این سری مقالات نوشتم به قول حاج میثم جانشین حاج داود حدود ۴۰۰ زن در این محلها دیوانه و روانی شدند كه هنوز هم پس از گذشت بیش از ۳۰ سال در گوشه و كنار كشورمان آثار این جنایت بینظیر وجود دارد. تجاوز به زنها و اعدام آنها خانوادههای بسیاری را متلاشی كرد. این بوكوحرامهای حرامزاده و دیگر بنیادگرایان چه بر سر زنان نیاوردند كه هنوز هم ادامه دارد؟ داستان قرچك هنوز از ذهنها پاك نشده. بنیادگران از جمله بوكوحرام در این اعمال شنیع راه پدرخواندههای شیعی خود را میپیمودند و میپیمایند. من در دیدگاه نواب صفویها و خمینیها قبلاً آوردهام كه چه نظری نسبت به زنها داشتند و امروز شاهدیم كه چگونه با زنان رفتار میشود: جداسازی، توهین، ممنوعیت از بعضی رشتههای تحصیلات عالی، ایستادن ماشینهای به اصطلاح ارشاد! در گوشه و كنار شهر و دستگیری زنان و هزاران نوع ستیز دیگر با زنها. اینها آموزههای خلافتهای اسلامی چه از نوع خلیفه ابوبكر بغدادی، چه از نوع خلیفه گری آقایان خمینی و خامنهای میباشد. خلافت اسلامی ایران قبل از دیگر حكومتهای خلیفهگری با زنها چنان میكرد كه امروز دیگر بنیادگرایان میكنند.
۳- تخریب آثار باستانی: وقتی خلافت اسلامی به آقای خمینی و دار و دستهاش رسید باید همه آثار مانده از گذشتهی ایران تخریب میشد و یادمان نرود خلخالی آدمكش چگونه به جان این آثار افتاد و پس از تخریب مقبرهی رضا شاه كه در برابر مقبرهی خلیفهی اسلامی محل بسیار حقیری بود (میگویند مقبرهی آقای خمینی پرهزینهترین قبوری است كه در طول تاریخ برای بزرگان ساخته شده) و خود را آمادهی تخریب تختجمشید و دیگر آثار باستانی كرده بود كه مردم با فرهنگ ایران مانع شدند ولی در جای جای كشور آثار باستانی به آتش كشیده شد یا تخریب گردید و این كار هنوز هم ادامه دارد. آیا طالبان، داعش و دیگر بنیادگرایان پیروان مكتب خمینی و خامنهای در این ویرانگریها نیستند؟
۴- كشتارهای جنایتكارانه: وقتی آقای خمینی طبق آنچه در كتاب “حكومت اسلامی” آمده است خود را دارای اختیارات پیامبر و امامان میداند و میگوید “امروز فقهای اسلام حجت بر مردم هستند” و فقیه یعنی خودش را چنین وصف میكند: “چنانچه اگر كسی همهی علوم طبیعی را بداند و تمام قوای طبیعت را كشف كند یا موسیقی را خوب بلد باشد شایستگی خلافت را پیدا نمیكند و نه به این وسیله بر كسانی كه قانون اسلام را میدانند و عادلند نسبت به تصدی حكومت اولویت پیدا میكنند آنچه مربوط به خلافت است و در زمان رسول اكرم (ص) و ائمهی ما (ع) دربارهی آن صحبت و بحث شده و بین مسلمانان هم مُسَلَم بوده این است كه حاكم و خلیفه اولاً باید احكام اسلام را بداند یعنی قانوندان باشد و ثانیاً عدالت داشته از كمال اعتقادی و اخلاقی برخوردار باشد…”
در این صورت حكام حقیقی همان فقها هستند، پس بایستی حاكمیت رسماً به فقها تعلق بگیرد نه به كسانی كه بهعلت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعیت كنند. (۳۳) ملاحظه میفرمایید حاكم و ولی فقیه همان خلیفه است كه این روزها بخصوص در مورد داعشیها زیاد بهكار میرود. با روشن شدن این مطلب “خلافت اسلامی” همان “حكومت اسلامی” است. اما ببینیم آقای خمینی از روز نخست نشستن به تخت “خلافت اسلامی” از نظر كشتار و دست و پا بریدن و چشم درآوردن و به قول خودش اجراء احكام اسلامی چه نكرد؟ او خود را صاحب تمام قدرتها میدانست و میپنداشت میتواند با یك حكم هر كه را میخواهد بكشد، در دهه شصت دهها هزار نفر را قتلعام كرد كه نمونه آن كشتار حدود ۳۰ هزار نفر از كسانی بود كه دوران محكومیت خود را میگذراندند و كشتارهای پرشمار كه در زمان ولی فقیه دوم (آقای خامنهای) در داخل و خارج کشور و در قیام سال ۸۸ صورت گرفت. ملاحظه میفرمایید تفاوت چندانی بین خلفای بنیادگرا وجود ندارد اما پدرخوانده بنیادگرایان، نظام ولایی است كه فردی را بنام ولی مطلق فقیه بر جان و مال و ناموس مردم مسلط كرده است.
برای آگاهی بیشتر آنها كه از جنایات دههی شصت دفاع میكنند من در شعر گونهای در سال ۱۳۶۵ آنچه از اعمال حاج داودها و لاجوردیها با دگراندیشان در قزلحصار دیدم و شنیدم را بر قلم آوردم تا آنها كه امروز به خاطر رسیدن به منافع شخصی چشم بر حقایق میبندند، كمی به خود آیند و تلنگری به وجدانهای خود (اگر داشته باشند) بزنند.
“زندان قزل حصار”
گذشت شصت مَه از بردنم درون حصار… دو سال بیش شدم در “قزل” به رنج دچار
چو توپ پرت شدم هر زمان به یك سلول… “قزل حصار» و “اوین”را نمودهام دیدار
قزل حصار كه از حاجی ز “رحمان” دور… هزار زخم به جان دارد و تنی بیمار
به هر كجاش رَوی ناله میرسد بر گوش… اگرچه بوده دو سالی مریض در تیمار
ز ضربهای كه زده آن لعین به پیكر دین… كجا شفا بپذیرد ز میثم و انصار
قرون، سال و مه ار بگذرد از این دوران… به قلب زخمی اسلام ماند این آثار
به نام دین و خدا كرد آن جنایتها… جنایتی كه از آن هست ذاتِ حق بیزار
چه ظلمها ننمودند بر خدا و رسول… سیهدلان تبهكار با چنین افكار
كسی كه عمر به سر كرده در فجور و فساد )… كنون نموده به تن رخت احمد مختار
كجا به ظلم و خشونت توان “هدایت” كرد… كه امر كرده به “وعظ حَسَن” برین دادار
شدست “هادی” خلقی كه قرنها شب و روز… برای “عدل علی” كرده خون خود ایثار
سه سال ظلم و ستم كرد بر صغیر و كبیر… بریخت خون زسر و سینه بر در و دیوار
“قیامتی” كه به پا كرد او در این زندان )… نكرده هیچ لعینی به پا به هیچ دیار
گر آفرید خدا دوزخی پر از آتش… به چشم باز گنهكار میكشد بر نار
ببست چشم اسیران به روز و هفته و ماه… كه در “قیامت” او منع بود هر دیدار
به قهر و زور ریاست نمود بر زن و مرد… خداست بر همهی ظالمین مهین قَهار
عجب! كه گفت من ار ساختم “قیامت” را… هدف “هدایت” خلق است با چنین رفتار
گرفت چوب شبانی به دستِ خود، اما… شكست پا و سر و دستها هزار هزار
كسی كه نیست مدیر و مدبر و مومن… اگر شود به خلایق امیر و حكمگذار
فریب و فتنه و بیداد میشود حاكم… ز مرگ منطق و قانون و رشد استكبار
عزیز! پند فراوان بگیر از دوران… سپار بر دل و برجانِ خویش این تذكار
به “كفر” گر بشود شهر و ملك پا برجا… به “ظلم” سنگ نگیرد به روی سنگ قرار
هزار بار اگر “یاسر” این سخن گوید… سخن شناس نگوید دگر مكن تكرار
(دوازدهم خرداد ۱۳۶۵… زندان قزل حصار)
وقتی مطالعه میكنیم داعش و دیگر گروههای بنیادگرا چگونه بهوجود آمدند به چند نكته توجهمان جلب میشود. اولاً پراكندن تخم نفاق و بدبینی بین مسلمانان از جمله شیعه و سنی، كه متأسفانه بعد از برقراری نظام ولایی در ایران به شدت ترویج شد. ثانیاً نقش بسیار مخرب آمریكا در این امر. یادمان نرود در عراق وقتی با فشار آمریكا و ایران برخلاف قانون اساسی كه نخستوزیری را به خاطر بهدست آوردن اكثریت رأی مجلس باید به علاوی میسپردند به مالكی كه از عوامل ایران بود سپردند و او به جان سنیها افتاد و همین امر موجب قیام آنها و رشد بنیادگرایی بهویژه داعش شد و در نتیجه خلافت اسلامی به رهبری ابوبكر بغدادی امروز توانسته در كشت و كشتار در سراسر جهان بیداد كند. در آخر باید تاکید کنم که ریشههای بنیادگرایی را در سراسر جهان اسلام باید خشكاند و این كار شدنی است و میتوان و باید اینكار را انجام داد.
منابع:
(۱) سید مجتبی نواب صفوی، اندیشهها، مبارزات و شهادت او، نویسنده و گردآورنده سید حسین خوشنیت، از انتشارات منشور برابری ص ۲۲.
(۲) همان منبع ص ۴۵
(۳) منشور سید مجتبی نواب صفوی (همان صفحه)
(۴) همان منبع
(۵) همان منبع
(۶) همان منبع ص ۶۶
(۷) همان منبع
(۸) همان منبع ص ۶۲
(۹) همان منبع ص ۶۲
(۱۰) صفحات ۷۴-۷۵-۶۴ -۶۵
(۱۱) همان منبع ص ۶۶
(۱۲) همان منبع ص ۶۵
(۱۳) همان منبع ص ۶۵
(۱۴) همان منبع ص ۷۲
(۱۵) همان منبع ص ۷۳
(۱۶) كتاب روحانی مبارزه آیت اللّه كاشانی، به روایت اسناد جلد (۱) ناشر مركز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، مرداد ۷۹ ص ۴۱۱
(۱۷) كتاب حكومت اسلامی نوشتهی آیت اللّه خمینی ص ۱۵
(۱۸) منبع فوق صفحات ۲۶ تا۲۸
(۱۹) منبع فوق صفحات ۵۲ و ۵۳
(۲۰) منبع فوق صفحات ۶۰ تا ۶۲
(۲۱) همشهری یكشنبه ۲۴ خرداد ۹۴ شمارهی ۶۵۵۸
(۲۲) حكومت اسلامی صفحه ۶۳ تا ۶۴
(۲۳) كتاب حكومت اسلامی، صفحات ۶۶ و ۶۷
(۲۴) كتاب حكومت اسلامی ص ۷۴
(۲۵) منبع بالا صفحه ص ۸۷
(۲۶) منبع فوق ص ۹۳
(۲۷) منبع فوق صفحات ۱۰۶ و ۱۰۷
(۲۸) در سالهای ۶۰ و ۶۱ و ۶۲ ریاست زندان قزل حصار با فردی به نام حاج داود رحمانی بوده كه اعمال این شخص و رفتار او با زندانیان زبانزد اسراء آن دوران است.
(۲۹) حاج میثم كسی است كه بعد از حاج داود به ریاست زندان قزل حصار منصوب شد حاج انصاری هم معاون وی بود (نامها مستعار است).
(۳۰) میگویند حاجی داود رحمانی پیش از انقلاب از عربدهكشهای میدان خراسان بوده
(۳۱) سورهی نحل آیهی ۱۲۵
(۳۲) قیامت یا گور… محل ویژهایست كه حاج داود رحمانی در قزل حصار ساخته بود. فضایی به طول ۱۸۰ و عرض ۱۵۰ سانتیمتر كه در آن ماهها زندانی با چشم بسته و در حال چمباتمه نگاهداری میشد و حاج داود معتقد بود بهترین روش برای توابسازی و هدایت زندانی به راه راست است.
(۳۳) كتاب حكومت اسلامی نوشتهی آیتاللّه خمینی ص ۶۰ و
اشتراک در:
پستها (Atom)