۱۳۹۳ خرداد ۱۸, یکشنبه

عکس / ناقوس مرگ برای عرصه های طبیعی و طبیعت بکر مازندران ساخت و سازهای ویرانگر در جنگلها و مراتع

عکس / ناقوس مرگ برای عرصه های طبیعی و طبیعت بکر مازندران
ساخت و سازهای ویرانگر در جنگلها و مراتع



































بخشی از سخنان خاتمی در رثای مهدوی کنی را برگزیده ام

بخشی از سخنان خاتمی در رثای مهدوی کنی را برگزیده ام :" حضرت آیت اله مهدوی کنی، علاوه بر تمام این سوابق، یک خدمت بزرگ فرهنگی به کشور کردند و آن ایجاد دانشگاه امام صادق بود که در سال، هزاران نفر از جوانان ما را در رشته های مختلف تربیت می کند. ... حال نیز به عنوان ریاست خبرگان، مشغول فعالیت هستند ". خاتمی در همین پاراگراف از پیام خود، نشان داده که در بی تفاوتی نسبت به حقوق ایرانیان و ثروت ملی ایران، تفاوت زیادی با رقبای حکومتی خود ندارد. لابد می پرسید چرا؟ برای توضیح این ادعا، باید به سی و چند سال قبل باز گردیم . ابتدای دهه شصت، اهالی تهران شاهد حصار کشی به دور زمینی بسیار بزرگ در تقاطع خیابانهای ولی عصر و طالقانی بودند که با تابلوی " جامعه الامام الصادق " نشانه گذاری شده بود. این، آغاز همان خدمت بزرگی بود که محمد خاتمی به مهدوی کنی نسبت می دهد. زمینی که در همان زمان، میلیاردها تومان ارزش داشت بعد ها به بهانه سرمایه گذاری برای توسعه دانشگاه امام صادق، به یک مرکز بزرگ تجاری با صدها مغازه گران قیمت تبدیل شد. در اوایل کار، نمایندگان چپ گرای مجلس سوم که از قدرت کافی برای بازپس گیری آن ثروت بزرگ برخوردار نبودند تلاش کردند با وضع مالیات بر درآمد های دانشگاه امام صادق، بخشی از ثروت به ناحق تصرف شده توسط مهدوی کنی و دانشگاه او را به بیت المال باز گردانند .اما قبل از آنکه این اراده محقق شود مجلس سوم جای خود را به مجلس صد در صد فرمایشی چهارم داد. آن مجلس هم در اوایل کار با فشار علی اکبر ناطق نوری، دانشگاه امام صادق را از هرگونه مالیات، معاف کرد تا حتی گوشه ای از آن ثروت کلان و باد آورده، از چنگ مهدوی کنی و عواملش خارج نشود. در واقع، خدمت بزرگ فرهنگی که در سخنان متملقانه خاتمی آمده، به قیمت کاهش قابل توجه در آمد های عمومی و ایجاد رانت برای گروه آقای مهدوی کنی، ایجاد شده است.
اما این همه ماجرا نیست. از آن زمان تا امروز، این دانشگاه که همه سلول های آن با ثروت غصبی به وجود آمده، مرکزتربیت و تجمع بزرگترین دشمنان ملت ایران بوده است . بسیاری از عوامل استحکام دیکتاتوری در ایران در سالهای اخیر یا در میان دانشجویان آقای مهدوی کنی در جامعه الصادق بوده اند یا بخشی از کادر آموزشی و مدیریتی آن. از سعید جلیلی تا احمد علم الهدی و از غلامحسین الهام تا مصطفی پور محمدی. البته نام های دیگری از مرتبطان با این مرکز سیاسی را می توان یاد آوری کرد که در رأس آنها سعید امامی قرار دارد. نمی دانم خدمت برجسته ای که سید محمد خاتمی به ناحق به مهدوی کنی نسبت می دهد مرتبط با کدامیک از اسامی است که در بالا آمد . خاتمی اگر سیاستمدار نباشد- که نیست - حداقل یک شخصیت فرهنگی است. آیا او دستاورد چهار سال مدیریت یکی از فارغ التحصیلان جامعه الصادق - سید محمد حسینی - بر وزارت ارشاد را یک خدمت بزرگ فرهنگی می داند یا چماقداری های برخی از دانشجویان این دانشگاه در حمایت چشم و گوش بسته از دولت اول احمدی نژاد؟ خاتمی، هشت سال با بودجه کشور سر و کار داشته است . او به خوبی می داند اگر صدها میلیارد تومان ثروت ناشی از تبدیل زمین واقع در چهارراه ولی عصر تهران به همراه سوءاستفاده های کلان از این ثروت ملی را در اختیار هر یک از رؤسای دانشگاههای دولتی می گذاشتند چه تحول عظیمی در عرصه تحصیلات تکمیلی کشور ایجاد می شد. پس نمی دانم او به کدام حجت عقلی و شرعی، یک رانت خواری بزرگ را خدمت بزرگ فرهنگی می نامد.
خاتمی در تجلیل از مهدوی کنی، به ریاست او بر مجلس خبرگان هم اشاره کرده است. بدون تعارف بگویم مشمئز کننده ترین بخش تملق گویی خاتمی، همین قسمت از سخنان او در خصوص مهدوی کنی است. خاتمی به خوبی می داند چرا مهدوی کنی ریاست خبرگان را به عهده گرفت. پس از جنبش سبز، هسته ای در حال تشکیل در خبرگان بود که با تکیه بر رقابت رفسنجانی با خامنه ای، می توانست تحرکاتی از موضع قانونی خبرگان در برابر ترک تازی های رهبر انجام دهد. مهدوی کنی که در دوره های گذشته خبرگان، حاضر به حضور در آن مجلس نشده بودو حضور او در آخرین دوره مجلس خبرگان هم با دستور خامنه ای بود با فشار رهبر بر اعضای بی اراده آن مجلس، ریاست خبرگان را بر عهده گرفت تا رسماٌ اعلام کند " وظیفه خبرگان، حمایت از رهبری است نه نظارت بر او". به عبارت دیگر، یکی از عوامل اصلی مفاسد خامنه ای در سالهای اخیر، شخص محمد رضا مهدوی کنی بوده و تمجید خاتمی از او، چیزی جز دشمنی آشکار با ملت ایران برای تقرب به دستگاه رهبری نیست.
سخنان خاتمی در وصف مهدوی کنی تنها یک مفهوم دارد: " بالاترین مقام در نهادی که وظیفه نظارت بر رهبر را دارد شخصیتی منزه و خدوم است ". پس قاعدتا جهنمی که با رهبری خامنه ای برای ایرانیان درست شده، از نظر خاتمی " بهشت برین " است که رانت خوارانی مانند مهدوی کنی، صدر نشینان آن هستند. تمتع از این بهشت، گوارای وجود خاتمی. انشااله او با مهدوی کنی، محشور باشد و از شفاعت این خدوم فرهنگی، برخوردار.

عدامِ ابن مقفع دانشمند ایرانی به اتهامِ ارتداد در درجه اول مسلمانانی که دین دیگری را می‌پذیرفتند مرتد محسوب

عدامِ ابن مقفع دانشمند ایرانی به اتهامِ ارتداد

در درجه اول مسلمانانی که دین دیگری را می‌پذیرفتند مرتد 

محسوب


می‌گشتند. اینان در اغلبِ موارد مسیحیان و زرتشتیان (ندرتاً 

یهودیان و مانویان) بودند که به هنگامِ فتحِ زمینشان از طرفِ لشکرِ 



اسلام، برای اجتناب از اسارت و بندگی و یا در دورانِ اعمال تعقیب 


و ایذاء، اسلام آورده، ولی در نهان به کیشِ پیشینِ خویش مومن 



بودند و باطناً فرزندانِ خود را هم به قوانینِ آن دین می‌پروردند و اگر 

شمرده می‌شدند.



ابن مقفع دانشمندِ نامی و میهن پرستِ ایرانی در سالِ ۱۴۰ ه. به
 تهمتِ اینکه در نهان کیشِ زرتشتی دارد اعدام شد.
*



"اسلام در ایران، ایلیا پاولویچ پطروشفسکی، برگِ ۱۸۲-۱۸۳"

فساد گسترده در بنیاد شهید با حمایت رییس دولت | تخلفات مالی احمدی‌نژاد، مردم را شوکه می‌کند

 فساد گسترده در بنیاد شهید با حمایت رییس دولت | تخلفات مالی احمدی‌نژاد، مردم را شوکه می‌کند

غنچه قوامي، فرزند هوشنگ، شماره شناسنامه ٥٧٨٤، متهم بدحجابي شماره ٩١ امروز، ١٧ خرداد ١٣٩٣ هستم. وارد سالن كه مي شوم جا مي خورم. اكثر چهره ها خندان و خون سردند و خبري از زنان و دختران گريان و مضطرب، كه تا چند سال پيش به وفور در وزرا ديده مي شد نيست


غنچه قوامي، فرزند هوشنگ، شماره شناسنامه ٥٧٨٤، متهم بدحجابي شماره ٩١ امروز، ١٧ خرداد ١٣٩٣ هستم. وارد سالن كه مي شوم جا مي خورم. اكثر چهره ها خندان و خون سردند و خبري از زنان و دختران گريان و مضطرب، كه تا چند سال پيش به وفور در وزرا ديده مي شد نيست. يكي در نهايت آرامش خوابيده است، ديگري كتاب مي خواند. دو دوست قديمي كه بعد از مدت ها همديگر را اينجا پيدا كرده اند يكديگر را بغل مي كنند و سرخوشانه مشغول گفت و گو مي شوند. دختري كه برگه خروجش را گرفته و آماده رفتن است مي گويد دوست پسرش آمده دنبالش، رژ لب صورتيش را تجديد مي كند و از سالن خارج مي شود. ماموري كه مسئول گرفتن موبايل هاست هر از گاهي داد مي زند و حرص مي خورد. يكي از دخترها با خنده مي گويد: " خانم حرص نخور پوستت خراب ميشه، موهات سفيد ميشه، حيفه". مامور موبايل به زن ديگري تذكر مي دهد كه بنشيند. زن مي گويد: نمي خوام بشينم، به تو چه!" مامور گرفتن تعهد نيم ساعتي يك بار چنان ضجه هايي مي زند كه تارهاي صوتيش چشم را كور مي كند. كسي از او حساب نمي برد و براي همين كلافه است. يكي از زن ها لفظي با او درگير ميشود و كارشان به فحش و فحش كاري مي رسد. دختري با صداي بلند به او مي گويد: "انقدر داد بزن تا سكته كني" آن وسط زني گريان را مي بينم. سراغش مي روم. نگران كودك شيرخواره اش است. زني باردار نيز آنجاست كه حال فيزيكي چندان خوشي ندارد. دختر نوجواني كه ١٨ سالش هم نيست با مامور موبايل بگو مگو مي كند. مامور مي گويد: "تو" نه منو بايد "شما" خطاب كني. دخترك مي گويد: "همانطور كه خطابم مي كني خطابت مي كنم". مامور برگه خروج اسمم را صدا مي زند. تا به او برسم چند باري اسمم را فرياد زده است: "غنچه تويي؟ كري؟ چرا داد نمي زني بفهمم اينجايي؟" من: "شغل و وظيفه تو داد زدنه من لزومي نداره داد بزنم" او: به شغل من تيكه ميندازي؟ من به شغلم افتخار مي كنم. به خودم مي بالم كه مامور پليس امنيت اين كشورم" من: "براي شغلت احترامي قائل نيستم، اما دلم براتون مي سوزه. ما اينجا نهايتا چند ساعت وقت تلف مي كنيم، حرف مي زنيم، كتاب مي خونيم، نگاه كن داريم مي خنديم، شماييد كه اينطور حرص مي خوريد واعصاب و حنجرتون رو هدر ميديد." برگه ام را نمي دهد. مي گويد: "يادت نره كارت گير منه، حالا برو بشين ببين كي مي ري بيرون". با خيال راحت مي روم پي كارم. از اعتماد به نفس، شجاعت و مقاومت زن ها چنان به وجد آمده ام كه بدم نمي آيد بيشتر بمانم و اتفاقات را ثبت كنم. ديالوگ دو مامور راجع به تنها زن ترنسكشوالي كه در ميان ماست را مي شنوم. با تمسخر مي گويد:"ديدي مانتوي كوتاه قرمز پوشيده بود؟ رد كه مي شد بهش گفتم أأي، گفت چيه مگه تا حالا دوجنسه نديدي؟ منم گفتم چرا ديدم ولي به چندشي تو نديدم" و با هم مي خندند. مامور عكاسي از "متهمين بد حجابي" به نوبت عكس مي گيرد. باورم نمي شود كه عده اي با خنده جلوي دوربين مي روند. انگار كه براي عكس يادگاري. از تصور قيافه كسي كه بعدا اين عكس ها را نگاه مي كند خنده ام مي گيرد. دختر بغل دستي مي گويد: "ما كه حجابمون عقب تر اگه نره به هيچ وجه حتي يك سانت هم جلوتر نمياد. كاش دوربينش را مي شكونديم" دو روز است كه نخوابيده ام و از صبح جز يك چايي چيزي نخورده ام. احساس مي كنم فشارم دارد مي افتد. به سختي از طريق مامورها به مامان پيغام ميرسانم كه چيزي برايم بفرستد. مامور برگه خروج كه با من لج كرده است، نمي گذارد خوراكي ها به دستم برسد. گروهي "بدحجاب" مي روند و گروهي جديد جايشان را مي گيرد. گروه تيراژه، گروه ونك، گروه قيطريه،....٣ ساعت گذشته و خانم مامور قصد مرخصي من را ندارد. كاري به كارش ندارم. مي روم جلوي در سركي بكشم كه بابا را ته راهروي خروجي مي بينم. به او اطمينان مي دهم كه كاريمان ندارند، نگران نباشد و از او مي خواهم بدون ترس موضع طلبكارانه بگيرد و كوتاه نيايد. نيم ساعت بعد خانوم مامور صدايم مي كند: "فقط به احترام پدرت گذاشتم بري" من: "طرف تو من بودم كه همچنان احترامي برات قائل نيستم، در ضمن شيفتت تمام شده و مي خواهي از ما خلاص شوي اگرنه مطمئنم احترام پدري كه من را بزرگ كرده را عمرا نمي فهمي". صداي فرياد دختري از بيرون سالن مي آيد. ميشنوم كه ماموران مرد با او درگير شده اند. دختر ساختمان را روي سرش گذاشته است. دو مامور او را به داخل سالن مي آورند. هم چنان فرياد مي زند: "مامان منو به خاطر بد حجابي گرفتين؟ كثافت ها، مامان ٥٠ ساله من رو؟زن ٥٠ ساله رو ..." دادوبيداد هايش ادامه دارد كه من بيرون مي آيم. مامان بيرون پشت در ايستاده. ١ ساعت قبل با سرهنگ فلاني درگيري لفظي پيدا كرده است. گويا سرهنگ به دختري اشاره كرده و گفته : " نگاه كنين، نصف سينه هاش بيرونه" مامان هم قاطي مي كند و با او داد و قال راه مي اندازد كه به چه حقي به سينه هاي مردم زل مي زند. سرهنگ مي گويد:" وقتي دخترت را تحويلت ندادم ميفهمي چطور بايد حرف بزني" مامان هم مي ترسد و بيرون مي ايستد. پدر و مادري كه ماموران، دخترشان كه قصد فرار داشته را كتك زده اند، خيال كوتاه آمدن ندارند. ساعت كاري ماموران تمام شده و كم كم بيرون مي آيند، پدر و مادرهاي نگران پشت در، با صداي بلند هر چه مي خواهند نثارشان مي كنند: "يك روز به دست و پاي تك تك ما مي افتيد".

گاها در مقابل بزرك نمايي فمينيسم روزمره زنان ايراني و اغراق در بازنمايي آن به عنوان شكلي از مبارزه اجتماعي موضع گرفته ام. چرا كه اين بزرگ نمايي ضرورت تحرك هاي جمعي مستمر، استراتژيك و سازماندهي شده را ناديده مي گيرد. در گير و دار تعاريف مرسوم از جنبش هاي اجتماعي، خود از اهميت نقش مقاومت هاي هر روزه و غير متمركز زنان تا حدودي غافل مانده ام. سرپيچي زنان از سياست هاي حكومتي در خلال فعاليت هاي روزمره، به شكل گيري هويت هايي مي انجامد كه زمينه را براي ايجاد كنش هاي جمعي در فرصت هاي مناسب فراهم مي كند. مقاومت هاي پراكنده و عموما احساسي، فارغ و فراتر از نيت آنها، مهمترين ابزار ايجاد هويت هاي جمعي است.

پ. ن. باتري لعنتي موبايلم تمام شد، دختري كه فهميده بود موبايل دوربين دار وارد كرده ام، خواست كه عكسي از او براي صفحه آزادي هاي يواشكي بگيرم. اين باتري لعنتي!

روایت دردهای من (قسمت پنجم) رضا گوران

روایت دردهای من (قسمت پنجم)
رضا گوران


آن روز در بغداد بعد از گردش وتفریح وگرفتن عکس های بیاد ماندنی!؟ توسط یک عکاس سیار عرب در میدان رو به روی هتل فلسطین، علیرضا گفت نیازبه چند قطعه عکس سه در چهار از شما داریم، باخیال راحت به یک آتلیه عکاسی رفتیم و عکسهای  مورد نظر آنها  هم تهیه شد. سپس به یک رستوران درهمان نزدیکی رفتیم و نهار صرف کردیم، راه افتادیم به طرف یک بازار سر پوشیده قدیمی (بابل قدیم). یک سری لباسهای مختلف بچه گانه و بزرگ سال وهدیه های دیگر توسط علی و با مشورت علیرضا انتخاب و خریداری شد این سوغاتی برای کسانی بود که در مرز به علی کمک و همیاری رسانده بودند. تقریبا بیست هزار دینار خرج برداشت و علی رضا پرداخت کرد. ساعت چهارعصر به پایگاه برگشتیم. 
از زمان وارد شدن به پایگاه مجاهدین در بغداد یا باید در جلسه استنطاق! حضور پیدا می کردم و یا باید نوارهای مختلفی از مناسبات درونی آنها که از کانال تلویزیونی مجاهدین قبلا پخش شده بود وآن ساعت توسط ویدیو و تلویزیون  پخش می شد، با نظارت مجاهد دو آتشه شهرام که  این ماموریت سخت! و جدی! را دنبال و با دقت خاصی رصد می کرد نگاه وگوش می کردم. جالبتر اینکه چپ و راست با لبخند از نوارهایی که مشاهده کرده بودم سوال میکرد: چه انگیزهایی در تو بوجود آورده و چه  دست آوردی برایت داشته و چه نتیجه ای عایدت گردیده و....؟! طوری سوال میکرد وانتظار پاسخ های آنچنانی داشت که گویا باید با گوش کردن آنها یکسره زیر و رو میشدم و شخصیت جدیدی پیدا میکردم ... و در عین حال دلم برایش میسوخت که چگونه تحت القائات پوشالی این تشیکلات قرار گرفته و در عالم هپروتی بسر میبرد انگار در زندگی اش دنیای بیرون از آن چاردیواری را ندیده بود. البته رفته رفته متوجه میشدم که منظور او از این سوالات غیر مستقیم درآوردن مختصات  ذهنی و درونی من بود که به بالاتر و کسانی که این ماموریت را به او سپرده بودند گزارش کند. گویا که آنها غیر از روشهای روانی و القائی و زیر نظر داشتن و در یک کلام مراقبت و جاسوسی، با شیوه دیگری آشنایی نداشتند. تنها چیزی را که آنجا نمیشد ببینی مناسبات انسانی، صادقانه و شرافتمندانه بود. بخاطر فضایی که ایجاد کرده بودند، ما هم از افاضات مسعود ومریم ویا رزمندگانی که نکاتی میگفتند و در نوارهای ویدیوئی شنیده و در صحنه هایی دیده بودم، توضیح  مختصر ومفیدی می دادم. شهرام هم با شنیدن صحبت های تائید آمیز و گاها مبالغه آمیز من (که خاک بر سر من احمق کنند) خیلی علاقه نشان می داد و گوئی قند در دلش آب میشد. احساس میکردی که او با استخراج این حرفها از دهان من به نان و نوائی میرسد و میتواند خودش در آن دستگاه متملق پرور بیشتر جا کند.
روز بعد ساعت ده صبح علیرضا مرا صدا زد و با هم به اتاق دیگری در طبقه بالا که تا آن زمان درب آن قفل بود پا نهادم در آنجا یک مجاهد که پا به سن گذاشته بود و لباس نظامی به تن داشت با کله ای عاری از مو و یک برجستگی به اندازه یک گردوی کوچک که از روی سرش بیرون زده بود، با لب هایی کلفت و با قدی حدودا 180 سانتیمتری با من دست داد و روبوسی کرد. خیلی متین و محترمانه برخورد می کرد.علیرضا گفت: این برادر مسئول است و می خواهد  در رابطه  با کار شما صحبت کند. گفتم بفرمایید، برادر مسئول بعد از مختصر احوال پرسی و........گفت: علی همه چیز را برای من توضیح داده و نیاز به حاشیه سازی نیست، شما چطور می توانید برای ما خرید کنید وچطور می توانید مواد آذوقه و هر چیز دیگر را به اینجا برسانید؟ من که کمی دست پاچه و خجالت زده بودم جواب دادم بستگی به شما دارد که راه حل درستی پیدا کنید. اما من هر آنچه از دستم برآید بدون دریغ برای سازمان انجام می دهم. فقط باید در ابتدا به شما نکته ای یاد آور شوم. گفتند: بفرمایید. در حالی که تا بناگوش سرخ شده بودم  گفتم راستش تا حالا کلی انرژی و هزینه صرف کردم و چیزی از سازمان نگرفتم حالاهم بیشتر از این  ندارم که خرج کنم باید شما هزینه خریدها را بپردازید.
 (لطفا با دقت بخوانید) برادر مسئول گفت: خیلی خوب این کار نیاز به برنامه ریزی و طرح دارد و در حال حاضر از اولویت برنامه ما  خارج است، این کارشما را به عقب می اندازیم،  برنامه کاری اضطراری دیگری تازه پیش آمده شما بروید یک ماه دیگر برگردید!! گفتم ببخشید، این که برای من مشکل است من که نمی توانم راحت از مرز تردد کنم، گفت: حالا نمی شود بروید یک ماه دیگر بیایید!! خیلی راحت و بدون هیچ گونه توجهی دست داد و رفت.
 من هم دست از پا درازتر به فکر فرو رفتم و باز پیش خود گفتم : اینها چرا اینجوری هستند؟ چرا مرا تا اینجا کشانده اند و حالا می گوید برو یک ماه دیگر برگرد؟؟!! بعد همه اش صحبت از خرید مایحتاج رزمندگان بود که من فکر میکنم محتاج نان شب هستند و ممکن است از گرسنگی بمیرند اما بی هیچ توضیح و مقدمه ای همه چیز عوض شد!! رفتم طبقه پایین اتاق پذیرائی، علی در حال دیدن ویدئو بود. بادیدن من در جا پرسید آن آقا که با تو جلسه داشت را می شناسی؟ گفتم نه، گفت:او ابراهیم ذاکری «رئیس اداره اطلاعات مجاهدین» است. یک روزنامه ایران زمین که عکس و مصاحبه ذاکری را منتشر کرده بود به من نشان داد، که ثابت می کرد علی درست می گوید. به علی گفتم من که به تو گفتم یک جای کار اینها اشکال دارد و سپس گفتگویی که بین ما  در جلسه رخ داده بود را توضیح دادم. علی هم با تعجب نگاهم می کرد و بین باور و نا باوری غوطه می خورد، در نگاهش به من سئوالات زیادی نهفته بود.  
همان روزعلی را صدا کردند. من هم طبق روال معمول و اینبار با ذهنی آشفته تر یکی از نوارهای  ویدیوئی مناسبتهای درونی را نگاه می کردم، یکی دو ساعت بعد علی را دیدم که عصبی و سرخ شده وبهم ریخته از کنارم گذشت و به طبقه بالا رفت. نیم ساعت بعد من هم به طبقه بالا که اتاق استراحت بود رفتم. دیدم علی پکر و بهم ریخته نشسته بود. پرسیدم چه اتفاقی برایت رخ داده که اینقدر بهم ریخته هستی؟ گفت چیز خاصی نیست و حاضر نشد پاسخی بدهد. عصر آن روز به حیاط ساختمان رفتیم و با هم قدم زدیم. یک درخت اکالیپتوس بسیاربلند وکهن سال درحیاط ساختمان قرارداشت که سایه اش را بر نیمی از محوطه حیاط خلوت گسترانده بود و محیط آرام ومناسبی برای تنفس و قدم زدن ایجاد کرده بود.
در حال قدم زدن یک مرتبه علی گفت: ببین ممکن است مرضیه و علیرضا صدایت کنند و نقشه ای از منطقه بین ایران و عراق  جلو رویت بگذارند، می خواهند بدانند دقیقا ما از کدام نقطه میدان مین وارد عراق شدیم زیر بار نروید و آنجا را لو ندهید. چون می خواهند از آن استفاد کنند و به کسانی دیگر نشان بدهند، چه بخواهیم و چه نخواهیم معبر لو می رود و باعث مشکلات و گرفتاری برای ما می شود. خودت می دانید با چه بدبختی  آن معبر را باز کردیم و هر لحظه ممکن بود مین ها جان  بچه ها را بگیرد.(درآن روزگار گروه ما که فعالیتهای مخفی انجام می داد. دو نفر همراه  علی از وسط میدانهای مین و سیم خاردار و بمب های ناپالم و کانالها و......مابین مرز ایران و عراق که درزمان جنگ خانمانسوز ایجاد شده بود، با شناسایی و خنثی سازی مین های فرسوده و زنگ زده با مشکلات زیاد و.... دو معبر باز کرده بودند و بیش از دو سال از این معابر دوستان تردد داشتند و هیچ اتفاقی هم رخ نداد بود).
روز بعد علیرضا و مرضیه مرا صدا زدند. پیش گوئی علی  جامه عمل به خود پوشید، نقشه منطقه را گستراندند و خواستار شدند که نقطه اصلی معبر های باز شده در دل میدان مین ها را به آنها بگویم، در حالی که از شرم و حیا خیس عرق شدم زیر بار نرفتم از آنها اصرار و از من حاشا، در نهایت دوطرف بدون نتیجه ، سرخ  شده و ناراحت وعصبی از هم جدا شدیم. بالاخره چند روز بعد با وعده و قول اینکه  آدرس معبر ها را به کسی نمی دهند و ....علی را تحت فشار قرار دادند و او را مجبور کردند معبر را لو بدهد.
  ده روز از سفرم به بغداد و پایگاه سازمان  می گذشت، علیرضا مرا صدا زد و به داخل اتاق جلسه دو روز پیش پا نهادم این بار مرضیه تنهایی سئوال وجواب را شروع کرد، خواستار همکاری من شد. ولی با  درخواست دو روزقبل متفاوت بود، مرضیه اسم مستعار حیدر بخشاینده 176 را برای کد رادیو مجاهد انتخاب و ثبت کرد.  سپس به من توضیح داد که حیدر یکی از اسامی حضرت علی است و بخشاینده هم بخاطر کارهای خیر خواهانه ای که تو انجام داده ای شایسته تو می باشد. (البته فکر کنم حضرت علی هم الان مامور وزارت اطلاعات شده!).
 در همان جلسه یک شماره تلفن سرپل سازمان در آلمان را به من داد که در صورت نیاز تماس بگیرم و خواستار آن شد که به هیچ عنوان آن شماره  تلفن را به دیگر دوستان و علی نشان ندهم ، چون این شماره خاص من بود و «نباید دوستان دیگرازاین ویژگی من مطلع شده وحسودی کنند»!!
 در آن جلسه مرضیه گفت:  سازمان احتیاج به نیروی انسانی  دارد و باید روی این برنامه  تمرکز کنیم، از من خواست هر چه در توان دارم بکار ببرم و نیرو جذب و به سازمان گسیل کنم.
 مرضیه توضیح داد باید افرادی را که می شناسم و یا با هرکسی که برخورد کردم و حکم « سوژه» را پیدا کرد صحبت کرده و اعتمادش را جلب کنم. «باید با هر کسی متناسب با وضعیت اش صحبت کنی و با دادن وعده و وعید مناسب دل او را بدست آورده و به سازمان وصل کنی دستت باز است و هر وعده ای خواستی بده مهم این است که او را به اینجا بیاوری». همان لحظه گفتم این که درست نیست آدمها را با دروغ و وعده های توخالی  به دام بندازیم. مرضیه گفت: تو مسئولیت بپذیر و به این کارها، کار نداشته باش فقط هر چه سازمان می گوید انجام بده، بقیه قضایا با خود سازمان است،  این یک ضرورت است، ما باید از دل جامعه  خمینی زده نیرو بکنیم و فرقی ندارد که معتاد باشد و یا سالم، چه پیر باشد و چه جوان، چه زن باشد وچه مرد، چه سواد داشته باشد وچه بی سواد و....
 در پایان پرسید: چرا خودت به سازمان نمی پیوندی؟ گفتم من که درخط مقدم هستم و در داخل بیشتر موثر و کارآیی و فعالیت دارم و با جان و زندگیم بازی می کنم، چند وقت پیش ملا محمد ربیعی کشته شد شما کجا بودید(1)؟  شما که رزمنده زیاد دارید و هر کسی برای جا و محل خودش مناسب است. بهتر است من داخل باشم هم مراقب خانواده ام باشم، و درحد توان هم به سازمان و مردم خدمت کنم و....
عصر روز نام گذاری با علی در حیاط قدم می زدم که گفت: آیا دوست داری به زیارت امام حسین در کربلا برویم؟  بعد گفت: مرضیه به من گفت که به تواین پیشنهاد را بدهم. اما از من خواست اسم او را نیاورم وبگویم از طرف خودم است. ازاین سوال و رفتار غافلگیر شدم، ناراحت شدم و گفتم چرا قایم باشک بازی در می آورند؟! ، دیگه کمی گیج شده بودم در یک لحظه همه داستان از اول تا آخر در ذهنم رژه رفت... گفتم مرا برای کمک به رزمندگان گرسنه اینجا آوردند بعد شد جذب نفر بعد این برخوردهای عجیب و فریبکارانه و حالا زیارت امام حسین...ظاهرا امام حسین بخاطر حق طلبی و ایستادگی روی حرفش کشته شد و این موضوع که ربطی به طرز کار اینها ندارد..... علی گفت:  بهتر است برویم هم در راه مناظر متعدد و جالبی خواهیم دید، و هم این سفر برای هر دوی ما یک خاطره تاریخی و ماندگار خواهد بود.گفتم هر طور شما می خواهید انجام بده مشکلی ندارم.
1375.12.25 ساعت 6 صبح آماده شدیم به طرف کربلا حرکت کنیم، از درب پایگاه همراه علی  به بیرون آمدیم، یک مرتبه یک ستون ماشین پنچ تایی مدل بالای لندکروز همراه راننده و افراد لباس شخصی مسلح  آماده حرکت را که پشت سر هم ردیف شده بود مشاهده کردم و یکه خوردم. یک عرب قد بلند کت وشلواری جلو آمد کمی خم شد و با احترام دست داد، و یکی از مجاهدین محافظ که تا آن لحظه ندیده بودمش ترجمه می کرد: امروز شما مهمان ما هستید با هم به کربلا می رویم  و غروب بر می گردیم امیدوارم سفر خوبی برای شما باشد، متشکرم.
من و علی در یک خودرو که در وسط ستون قرار داشت به دستور علیرضا سوار شدیم وجملگی به طرف کربلا به حرکت در آمدیم، در بین راه به علی گفتم این همه خودرو برای چه راه انداخته اند؟! مگر اینها نمی گویند رزمندگان گرسنه هستند؟! نکند ما خیلی مهم بودیم و خودمان خبر نداشتیم، این همه محافظ عراقی و مجاهد ایرانی برای چه  دنبال ما راه افتاده اند؟! اینها چرا جو سازی می کنند ما را خر کنند که چه بشود؟! بعد بشوخی گفتم اگر اینها ما را  با این کارهای مسخره و احمقانه شان امروز به کشتن ندهند شاید هر کداممان صد سال عمر کنیم.و......
 در بین راه نفرات ستون  با تمپو(بی سیم دستی) هماهنگی کردند و به کنار جاده کشیدند، زیر چند درخت استراحت کوتاهی کردیم و  صبحانه خوردیم. ساعت نزدیک یازده به شهر کربلا و آرامگاه امام حسین رسیدیم در آنجا نیروهای امنیتی عراق حضور داشتند و جلوی ما حرکت می کردند. با برخوردی بسیار خشن و توهین آمیز مردم عادی را که برای زیارت آمده بودند را به اطراف می رانند، آن مردمان نگونبخت با ترس و دلهره به کناری می دویدند و راه را برای ما باز می کردند من از این طرز برخورد ها بسیار ناراحت و دل آزرده شدم. باید می بودید و می دیدید.
 به آرامگاه و محل اصلی رسیدیم، علیرضا محل هایی که با گلوله سلاح های مختلفی سوراخ ،سوراخ  شده بود به ما نشان می داد و توضیح میداد: این جنایت آخوندها و پاسداران است، مردم بی گناه به امام حسین  پناه آورده بودند ولی پاسداران به اینجا هجوم آوردند، بدون هیچ رحمی وبا شقاوت  تمام آنها  را قتل عام کردند.
  کار به راست و دروغ بودن تهمت های علیرضا ندارم و گناه آن گردن خودش و تشکیلاتش. من نمی دانم آمر و عاملان آن اقدام وحشیانه چه کسانی بوده اند،  و چه افرادی در درون آرامگاه به قتل رسیده بودند؟ ولی هر چه بود یک جنایت بود و از نظر من مردود و غیر قابل قبول،  آثار گلوله های زیادی روی در و دیوار مرقد امام حسین به چشم می خورد، یک لنگه از درب آرامگاه  هم به سرقت رفته بود. پیش خودم گفتم امام حسین برای چندمین بار با ضرب شمشیر و گلوله  شهید شده.
به یاد زمان جنگ  ایران و عراق افتادم، که رژیم چقدرشعار« کربلا کربلا ما داریم می آیم» سر می داد و با این شعار فریبکارانه چقدر جوانان مملکت را به کشتن دادند و به تباهی کشاندند. حالا که به اینجا آمده ام در دل بیابان سوزان و در این شهر چیزهای متناقض زیادی بذهنم خطور میکند.  یک شخصیت تاریخی که برای خیلی ها منبع الهام مبارزاتی بوده و بعد روی آن قبه و  بارگاه درست کرده اند و در اطرافش پراز انسانهای گرسنه که در حال تکدی در خیابانها سرگردانند و دوکشوری که در حال جنگ بوده اند و امروز ما در طرف دشمن به زیارت میرویم و بعد ریاکاری این آدمهایی که من با آنها به اینجا آمده ام و....
 بعد از زیارت ما را به یک سالن در حیاط آرامگاه  بردند، در آنجا  شیخی  یک پارچ آب آورد وگفته شد که مربوط به چاه آب  خانه امام علی است و به هر نفر یک لیوان تعارف کرد، بعد از نوشیدن آب و استراحت کوتاهی به زیارت محل دیگری رفتیم، فکر کنم حضرت عباس بود. در بازار نزدیک آرامگاه علی رضا  ده عدد جا نمازی،ده عدد مهر نماز و بیست عدد تسبیح خریداری کرد و به من  داد که به عنوان هدیه و سوغاتی  به دوستان و خانواده ام  بدهم. بعد از اتمام زیارت به طرف بغداد به راه افتادیم و غروب  به پایگاه رسیدیم. درآن روز علیرغم همه تناقضات کلی از سازمان وتک تک مسئولین مربوطه تشکر و قدر دانی کردم.
در 27اسفند1375 از خواب بیدار شدیم با شهرام و سعید و علی رضا و مرضیه که در آن دو هفته هم زحمت زیادی کشیدند و هم مغز شوئی لازم را کرده بودند برای همه چیز تشکر و قدر دانی به عمل آمد در آنجا مرضیه چند نامه و بسته به من داد و آدرسی در بلوچستان تا فردی را به سازمان وصل کنم، سپس مردان مجاهد را در آغوش گرفتیم وخداحافظی کردیم.  سواریک لندکروز مدل بالا با رانندگی عادل نامی  که عرب و مامور استخبارات عراق بود به طرف نقطه ای  که روز اول وارد خاک عراق  شده بودیم حرکت کردیم، بعد از پشت سر گذاشتن چند شهر ودر نهایت خانقین  به پاسگاه مرزی نفت خانه عراق رسیدیم،  در آنجا عادل سفارش لازم را به مسئول مربوطه کرد و با ما خداحافظی کرد و رفت.
هوا گرگ و میش شد، از پاسگاه عراقی  به طرف ایران حرکت کردیم. علی جلو حرکت می کرد که در میدان مین اشتباهی رفت و چیزی نمانده بود هر دویمان با انفجار مین از بین برویم، برگشتیم و دوباره باکلی تلاش معبر را پیدا کردیم، نزدیک جاده قصرشیرین به نفت شهر جلوتر از ما  صدای آدم شنیدیم  نشستیم، متوجه شدیم نیروهای ایرانی کمین گذاشته بودند، آنها واضح و روشن ما را دیدند و اگر شلیک می کردند هر دویمان در دم کشته می شدیم، بعد نمیدانم به چه علت یک چوب کبریت روش به هوا پرت کردند و یکی از آنها شروع به خواندن ترانه ای کرد، با این اقدام به ما هشدار دادند که جلوتر نرویم ،عقب گرد کرده و از سمت دیگری ادامه دادیم. ساعت 9 صبح  به نزدیک ارتفاعات بان سیران رسیده بودیم. ساعت ده صبح در نقطه ای بودیم که زمان حرکتمان به عراق  به دوستان وعده دیدار داده بودیم.
علی دنبال آب رفت ومن در شیاری نشسته بودم که بین خواب و بیداری صدای به گوشم رسید یک مرتبه دیدم یکی از دوستان به نام ا- پ است، همدیگر را در آغوش گرفتیم و غرق بوسه کردیم. احوال  دوستان مجاهد را پرسید ما هم گفتیم خوب هستند و سلام رساندن، مدتی بعد علی و آن یکی دوست که با یک جیپ لندرورهمراه ا- پ آمده بود رسیدند بعد از چاق سلامتی مختصرا گزارشی دادم، شماره تلفن آلمان و سوغاتی ها را ریختم وسط  که یکی از دوستان اعتراض کرد، گفت: نباید چیز های که مجاهدین  به تو گفته اند را به ما بگویید.  گفتم آقا جان من رو هستم و خوشم از این قایم باشک بازیها نمی آید. یک مرتبه دیدم هم علی وهم ا- پ گفتند:  این شماره تلفن  به ما هم داده و هیچ فرقی با هم ندارند، کجایش ویژه است؟. گفتم  نمی دانم.
 کمی داغ کرده بودم رو کردم به همگی و گفتم آقا جان اینها یک جای کارشان اشکال دارد، اینها من را تا آنجا کشاندند قبلا نامه دادند و پیغام فرستادند بودند و گفته بودند رزمندگان گرسنه هستند. رفتم آنجا خبری از این حرفها نبود، خبری از هتل هم نبود، بجای روبرو شدن با یکسری آدم انقلابی با یکسری آدم چاپلوس و متکبر روبرو شدیم. ظاهرا مبارزه آنها هم به دیدن ویدئو و زیارت و امثالهم خلاصه میشود. همان جا به همه و بخصوص به علی گفتم آنها خواستند با این شگرد من را پیش خوشان بکشند، ولی از طرف من به آنها  بگو ما مردان کوهستانیم و صحنه مبارزه واقعی آنجاست و نه در بغداد. دوستان اعتراض کردند و به علی گفتند هیچ وقت این حرف ها را به آنها نزن خوبیت ندارد...
همه مان یک مشت آدمهای ساده ای بودیم وغافل ازشگردهای این جریان. فکرمی کردیم باید خیلی هم به اینها احترام بگذاریم و مراقب باشیم اگر حرف حقی هم میخواهیم بزنیم توهین تلقی نشود. 
علیرغم همه حرفها به علی گفتم اگر کسی پیدا شد و خواست به مجاهدین بپیوندد، من تلاش خودم را می کنم ولی بدون دروغ و فریب، با انصاف و صادقانه با طرف صحبت می کنم، بعد پیش تو می فرستم و اگر نبود هم  که هیچی. خداحافظی کردیم وما سه نفر راه افتادیم وعلی خسته و کوفته را تنها دردامنه کوه بان سیران رها کردیم و سپس به گیلانغرب و روز بعد به منزل خود در سرپل ذهاب رفتم. 
در اواسط  فروردن 1376 یک روز به اکبرآماهی  برخوردم وضعیت آشفته ای داشت. جوانی بود که دوران نظام وظیفه را پشت سر گذاشته بود، مادرش تازه فوت کرده بود و پدر پیرش با یک مغازه کوچک خرج زندکی روزمره  یک خانواده را تامین می کرد، اکبر از نظر اقتصادی وضع چندان خوبی نداشت و به خاطر هزاران مشکل که تمام مردم و بخصوص جوانان ما در جامعه ملا زده گرفتار آن هستند روز را به شب می رساند و....
 اکبر گرفتار مواد مخدر شده بود، او را به کناری کشیده و شروع به صحبت با او کردم، بعد از آن دو سه بار دیگر هم با او صحبت کردم. موضوع پیوستن به سازمان را با او در میان گذاشتم و او گفت برای خلاصی از چنگ مواد مخدر حاضر است به جهنم هم برود تا نجات پیدا کند، قول شرف وناموس هم داد که پیش هیچ کس صحبتی نمی کند و این راز بین ما دو نفر باقی می ماند، و گفت تا آخر عمرش مدیون من هست چرا که به او کمک کردم. سرانجام مقداری پول به او دادم. او هم رفت هم لباس و کفش برای خودش گرفت و هم برای آخرین بار مواد! تا بتواند در بین راه استفاده کند و دچار مشکل بین راهی نشود. یک سواری کرایه از سرپل ذهاب تا گیلانغرب برایش گرفتم ،  با دوستان هماهنگی کردم و آنها او را به  کوه بان سیران نزد علی  بردند و بعد از وصل به علی با هم به عراق و سازمان پیوستند.    
پانویس
(1) ملا محمد ربیعی امام جمعه اهل تسنن کرمانشاه بود که در اواسط سال 1375 توسط وزارت اطلاعات بد نام آخوندی ربوده و پس از شکنجه های فراوان به قتل رساندند و جنازه اش را در کنار جاده ای بیرون از شهر پرت کرده بودند. بعد از این حادثه مردم غیرتمند کرمانشاه به خاطر این جنایت فجیع به خیابانها ریختند و یک درس تاریخی به آدم کشان آخوندها دادند، من در آخر اعتراضات رسیدم.  در آن زمان مردم را بشدت سرکوب کردند.
یک شنبه  18 خردا د 1393   برابر با 8 ژوئن 2014  
علی بخش آفریدنده(رضا گوران)


نامه خانواده‌های دو زندانی عرب اهوازی محکوم به اعدام به بان کی مون ، ناوی پیلای و احمد شهید و سازمان حقوق بشری

نامه خانواده‌های دو زندانی عرب اهوازی محکوم به اعدام به بان کی مون ، ناوی پیلای و احمد شهید و سازمان حقوق بشری


 

نگرانیها از سرنوشت و وضعیت دو زندانی عرب اهوازی محکوم به اعدام به نام های علی چبیشاط و خالد موسوی افزایش یافته واز سلامتی آنها هیچ اطلاعی در دست نیست.
اگرچه به خانواده این دو فعال فرهنگی عرب، علی چبیشاط و سیدخالد موسوی اعلام شده بود روز پنج‌شنبه یکم خردادماه قرار است حکم اعدام آنها به اجرا درآید، اما وقتی خانواده‌ها برای اعتراض و توقف حکم اعدام به دادگستری مراجعه کردند، مامورین امنیتی گفتند هیچ حکم اعدامی در آن روز به اجرا گذاشته نشده است.
این اعلام مامورین امنیتی هرچند باعث شد خانواده این زندانیان برای لحظاتی نفسی راحت بکشند اما شباهت رفتار دستگاه امنیتی به موارد پیشین اجرای احکام اعدام فعالین عرب، خانواده این زندانیان را نگران کرده است.
در این مورد خانواده های این دو زندانی عرب اهوازی طی نامه ی سرگشاده به آقای بان کی مون دبیرکل محترم سازمان ملل متحد ، خانم ناوی پیلای کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد، آقای احمد شهید گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد در خصوص وضعیت حقوق بشر در ایران و سازمان ها و فعالان حقوق بشری ایرانی و غیر ایرانی از وضعیت بی خبری فرزندانشان اعلام نگرانی کرده اند. و خواهان نجات آنها شده اند.

متن کامل این نامه که یک نسخه از آن در اختیار " کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی " قرار گرفته را در زیر می‌خوانید:

جناب آقای بان کی مون دبیرکل محترم سازمان ملل متحد
سرکار خانم ناوی پیلای کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد
جناب آقای احمد شهید گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد در خصوص وضعیت حقوق بشر در ایران
سازمان ها و فعالان حقوق بشری ایرانی و غیر ایرانی
با عرض سلام و تحیات فائقه

به استحضار می رسانیم ما نویسندگان این نامه اعضای خانواده وبستگان دو شهروند عرب محکوم به اعدام به نام های آقایان "علی چه بیشاط" و "سید خالد موسوی" هستیم. همه ما از شهروندان محروم و حاشیه نشینان روستاهای تابعه شهرستان شوش در منطقه اهواز در جنوب غرب ایران بوده و اکنون نیز در همین منطقه زندگی می کنیم.

درباره حادثه بازداشت و صدور احکام اعدام برای علی چه بیشاط و سید خالد موسوی به استحضار می رسانیم؛

درتاريخ ٢١/٨/ ١٣٩١ شمسی نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی با هجومی غیر قابل تصور و بدون ارائه مجوز قضائی به منازل مسکونی علی چه بیشاط، سید خالد موسوی و سلمان چایانی هجوم کرده و بدون هیچ گونه توضیح یا معرفی خود یا نهاد اعزام کننده آنان، با ایجاد رعب و وحشت برای زنان و کودکان، نامبردگان را بازداشت و بیش از 10 ماه در مکانی نامعلوم نگهداری و زیر شکنجه شدید روحی ، روانی و جسمی قرار دادند.

در طول زمان یاد شده فرزندان ما نه به وکیل مدافع دسترسی داشته اند و نه با خانواده های خود ملاقات کرده اند.

افزون بر آن فرزندان ما با توجه به اینکه به زبان فارسی آشنایی ندارند در زمان بازجویی و حتی در دادگاه، از در اختیار داشتن مترجم معتمد و مسلط به زبان های عربی و فارسی محروم بودند. نیروهای امنیتی با تلقین متهمان علی چه بیشاط و سید خالد موسوی ، آنها را مجبور به تکرار گفته هایی کردند که با آن گفته ها بیگانه بودند.

آن گفته های تلقینی بعدها تبدیل به "اعترافات" شدند و آن "اعترافات" زمینه صدور احکام اعدام برای نامبردگان را فراهم کردند.

چنین نیز نیروهای امنیتی به بهانه تقاضای "عفو" از مقامات جمهوری اسلامی همچون رهبر و رئیس قوه قضائیه برای فرزندانمان ، ما را فریب داده و از ما فیلمبرداری کردند. در آن فیلم، ما در ستاد خبری اداره اطلاعات در اهواز جلوی دوربین ها قرار گرفتیم و برای فرزندان محکوم به اعدام خود از مقامات کشور تقاضای عفو کردیم.

با کمال ناباوری پس از چند روز مشاهده کردیم که آن فیلم و فیلم "اعترافات " فرزندان ما علی چه بیشاط و خالد موسوی در قالب یک فیلم پخش شدند . فیلم یاد شده که از تلویزیون انگلیسی زبان و دولتی ایران موسوم به "پرس تی وی" پخش شد فرزندان ما را به عنوان مجرم و مستحق اعدام معرفی کرد!

شایان ذکر است که از زمان بازداشت فرزندانمان تا به امروز سعی کردیم تمامی راههای ممکن و قانونی را طی کنیم تا بیگناهی فرزندان ما ثابت شود. پس از ماهها پیگیری های مستمر، فرزندان ما علی چه بیشاط و سید خالد موسوی، با تحمل چندین ماه شکنجه روحی، روانی و جسمی در بازداشتگاههای سازمان های امنیتی جمهوری اسلامی، برای مدتی به زندان دزفول منتقل شدند.

در حال حاضر بیش از دو ماه و نيم است که این دو از زندان دزفول به مکانی نامعلوم منتقل شده اند. اکنون از محل نگهداری فرزندانمان هیچگونه اطلاعی نداریم. ماموران امنیتی و قضائی جمهوری اسلامی هر از چندگاهی اطلاعات متناقض درباره فرزندانمان به ما می دهند.

در یک روز خبر اعدام و در روزی دیگر خبر آزادی یا انتقال مجدد آنان به زندان را اعلام می کنند. وضعیت فعلی برای همه اعضای خانواده و بستگان ما موضوعی دردآور و استرس زا است. چندین خانواده در معرض شکنجه روحی و روانی قرار گرفته اند.

اینجانبان با اذعان به مسئولیت و گستره کار بشر دوستانه ای که شما بهعهده گرفته اید، و با نظر به وقت گرانبهایتان، و با توجه به شناختی که شمااز وضعیت بسیار بد حقوق بشر در ایران و به ویژه درمناطق محروم و عربنشین دارید، تنها تقاضای خود را به شما تقدیم و امیدواریم بتوانید دو محکوم به اعدام یاد شده را نجات داده و از سوی دیگر تمامی افراد خانواده های ما را از استرس و شکنجه مستمر روحی، روانی که در معرض آن قرار گرفته اند نجات دهید.

با احترام و تشکر فراوان

خانواده های علی چبیشاط و سید خالد موسوی

إمضاء محفوظ است
جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳ - 2014 June 06

یونس پارسا بناب: نکاتی پیرامون توسعه ی لومپنی در ایران معاصر (بخش اول)

یونس پارسا بناب: نکاتی پیرامون توسعه ی لومپنی در ایران معاصر (بخش اول)




در آمد
سرمایه داری واقعا موجود که در فاز کنونی جهانی گرایی خود بیش از پیش به یک نظام جهانی حاکم تبدیل شده است, بر اساس هفت اصل در اکناف جهان عمل می کند. اعمال این اصول  هفتگانه که امروز از سوی مفسرین ضد نظام به نام اصول "بنیادگرائی بازار آزاد" معروف گشته اند در کشورهای پیرامونی (جنوب) یک نوع سرمایه داری بر پایه ی دولت های کمپرادور به وجود آوردهاست.  سیاست های رشد و توسعه ی داخلی در این کشورها نه در خدمت کارگران، زحمتکشان و تهیدستان (99 درصدیهای) آن کشورها بلکه در خدمت بازار صاحبان "انحصارات پنجگانه"("یک درصدیها") در کشورهای امپریالیستی قرار گرفته اند. در نتیجه در کشورهای جنوب به شکرانه رشد سرمایه داری کمپرادور ما شاهد توسعه یی هستیم که نزدیک به چهل سال پیش آندره گاندرفرانک (مارکسیست معروف آلمانی) آن پدیده را "توسعه ی لومپنی" نامگذاری کرد. چگونگی شکلگیری و رشد سرمایه داری کمپرادور و توسعه ی لومپنی منبعث از آن در ایران امروز که در این نوشتار مورد بررسی قرار میگیرد، بدون تردید یکی از نمونه های چشمگیر و بارز این نوع توسعه ی فلاکت باری است که در حال حاضر در اکثر کشورهای در بند پیرامونی (جنوب) بیداد میکند.
در بخش اول این نوشتار بعد از اشاره ی اجمالی به مولفه های پدیده ی توسعه لومپنی در کشورهای در بند پیرامونی، نیم نگاهی به نکات مهم روند تاریخی تبدیل ایران از یک کشور مقتدر و مستقل آسیائی به یک کشور توسعه نیافته ی نیمه مستعمره در طول قرن نوزدهم و نیمه ی اول قرن بیستم (1953 - 1812) می اندازیم. در بخش دوم (و پایانی) این نوشتار چگونگی شکلگیری و رشد سرمایه داری کمپرادور و توسعه ی لومپنی منبعث از آن در شصت سال تاریخ اخیر ایران (از 1953 تا 2013) را مورد بررسی قرار میدهیم.
لازم به یادآوری است که کم و کیف پروسه ی تاریخی تبدیل ایران از یک کشور مقتدر و مستقل آسیائی به یک کشور توسعه نیافته ای پیرامونی در طول قرون هیجدهم و نوزدهم و در نیمه ی اول قرن بیستم توسط پژوهشگرانی چون جان فوران، محمد رضا سوداگر، احمد کسروی، فریدون آدمیت، رابرت لوئی، ابراهیم رزاقی، فرد هالیدی، علی فکرت، احمد اشرف، سهراب بهداد، جهانگیر آموزگار، فرهاد نغمانی و ... در هفتاد سال گذشته از دیدگاه های مختلف بطور جامع و مبسوط مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. هدف نگارنده در این نوشتار بررسی چند و چون پروسه ی فلاکت بار توسعه نیافتگی و تبدیل ایران به یک کشور پیرامونی در بند (جهان سومی) نیست، بلکه هدف عمدتا بررسی چگونگی شکلگیری و رشد سرمایه داری کمپرادور و توسعه ی لومپنی منبعث از آن در عرصه ی شصت سال اخیر ایران است.

مولفه های پدیده ی توسعه ی لومپنی
بررسی اوضاع رو به رشد در ایران کنونی نشان میدهد که مردم بویژه کارگران و دیگر زحمتکشان ایران زمانی می توانند به استقرار یک جامعه ی آزاد و آباد و مستقل نایل آیند که آنها بعد از خلع ید و گسست از مدار نظام جهانی سرمایه خود را از بلای توسعه ی لومپنی منبعث از حاکمیت سرمایه داری کمپرادوری رها سازند. بدون تردید امروز ایران در جاده ی توسعه و رشد افتادهست ولی این پروسه ی رشد و توسعه چیزی به غیر از یک توسعه ی دم بریده و به قول آندره گاندر فرانگ یک توسعه لومپنی و ناموزون نیست. فرانک واژه "توسعه لومپنی" را در دهه های 60 و 70 قرن بیستم به درستی و عمدتا در ارتباط با کشورهای آمریکای لاتین به کار برد. توسعه ی لومپنی در دهه های بعد در بحبوحه ی فاز نوین جهانی گرایی سرمایه (گسترش بازار آزاد نئولیبرالیسم) به شدت در دیگر کشورهای پیرامونی در بند (جنوب) رواج یافت. امروز در ایران به عنوان یک نمونه ی بارز تشدید پروسه ی درماندگی اجتماعی_ معیشتی مردم محصول مدل توسعه یی است که اصول مقرراتی آن از سوی مونوپولی های پنجگانه کشورهای امپریالیستی سه سره ی مرکز (شمال) در طول شصت سال اخیر اعمال گشته اند.
این اصول هفتگانه که از سوی انحصارات پنجگانه و بطور مستقیم و یا غیر مستقیم از سوی اولیگارشی کمپرادور ایران اعمال میگردند، عبارتنداز:
1. اقتصاد باید تحت مدیریت کمپانی های خصوصی باشد. اگر یک نهاد اقتصادی توسط دولت اداره میگردد باید هر چه زودتر مشمول خصوصی سازی گردد (اصول خصوصی سازی).
2. بازار کار باید تحت فرمان قوانین حاکم بر "بازار آزاد" نئولیبرالی سرمایه بوده و هرگونه مقررات در مورد تعیین درصد حداقل مزدها، قوانین مربوط به کار کودکان و ... باید ملغی اعلام گردند (اصل ضد تنظیمات).
3. خدمات عمومی (دولتی) در گستره های آموزش و پرورش، بهداشت و طب، آب رسانی 'الکتریسیته، خانه سازی، ترابری و ارتباطات باید مشمول خصوصی سازی شوند ( تضعیف دولت در گستره ی خدمات عمومی رفاهی = اصل دولت زدایی).
4. وظیفه ی مالی و عمومی دولت فقط باید محدود به تامین نظم عمومی داخلی و دفاع در مقابل خطرات خارجی باشد (اصل میلیتاریزه سازی دولت و تقویت نیروهای امنیتی و اطلاعاتی و پلیسی آن).
 5. مدیریت و مالکیت بانک ها و دیگر نهادها ی مالی باید در کنترل کمپانی های خصوصی بوده و سیاست های دولتی در امور مالی و پولی باید مورد تایید کمپانی های فراملی معروف به "انحصارات پنجگانه" قرار گیرند (اصل ملی زدائیDecentralization).
6. دولت نباید در امور حرکت سرمایه و "فرار" کارخانه ها از کشوری به کشور دیگر دخالت بکند و بر عکس دولت باید قوانین سخت و صعب العبور در مقابل حرکت نیروهای کار تنظیم ساخته و اجرای آنها را در مرزها تامین سازد (اصل جهانی گرایی سرمایه Globalization).
7. این قوانین ششگانه در تمام کشورهای جهان که در جهانی گرایی سرمایه ادغام گشته اند باید حتی از طریق جنگ و اشغال نظامی هم که شده بمورد اجرا گذاشته شوند. در این راستا، سرمایه خصوصی متعلق به "انحصارات پنجگانه" اولیگوپولی های سه سره ی امپریالیستی نباید و ضروری است که در حرکت خود ملزم به رعایت قوانین سرحداتی و مرزی بین ملت - دولت ها (کشورها) باشد (اصل "مقدس" حرکت سرمایه).
دولت های حاکم بر ایران از بعد از کودتای بیست و هشتم مرداد 1332  (نهم اوت 1953) تا کنون بدون استثناء تمام اصول هفت گانه فوق الذکر حاکم بر بازار سرمایه داری در فاز فعلی جهانی گرایی را کم و بیش پیاده ساخته اند. پی آمد اقتصاد سیاسی و اجتماعی اعمال این اصول تبدیل ایران از یک کشور نیمه مستعمره و توسعه نیافته جهان سومی به یک کشور کمپرادور سرمایه داری با توسعه ی لومپنی (و ناموزون و معیوب) جهان سومی است. به نظر این نگارنده نیم نگاهی به نکات مهم تکامل تاریخی اقتصاد سیاسی ایران و تبدیل تدریجی آن از یک کشور مقتدر و مستقل آسیائی در قرون شانزدهم و هفدهم به یک کشور نیمه مستعمره و توسعه نیافته ی جهان سومی (در قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم) نه تنها دانش و درک ما را از چگونگی تبدیل ایران به یک کشور سرمایه داری کومپرادور ناموزون و لاجرم با توسعه ی لومپنی منبعث از آن اعتلا می بخشد، بلکه بررسی جمع بندیها و نتیجه گیری ها از آن دوره ی تاریخی میتوانند درس های غنی و چراغ های روشن در اختیار چالشگران ضد نظام جمهوری اسلامی که برای رهایی از کمپرادوری و توسعه لومپنی خواهان گسست از نظام جهانی سرمایه نیز هستند، قرار دهند.

نکات مهم تاریخ تکامل اقتصاد سیاسی ایران
1.     اقتصاد سیاسی ایران قرن ها (تا آخر قرن هفدهم و اوایل قرن هیجدهم میلادی) یک نظام مالک - رعیتی سنتی بود که زمین بویژه منابع آب درآن، نقش عمده در شیوه تولید و ترکیب طبقاتی ایفاءمی کرد. این نظام در عصر قدر قدرتی حاکمیت صفویان (در اواخر قرن شانزدهم واوایل قرن هفدهم میلادی) با ظهور نطفه ها و آغازگران بورژوازی تجاری در گستره های سیاسی، فرهنگی و بویژه اقتصادی موقعیت ممتاز و عموما مسلطی در آن روزگاران کسب کرد. در آن دوره که تحقیقا 200 سال طول کشید، ایران طبق مدارک موجود یکی از قطب های اصلی جذب و ادغام سرمایه در حهان محسوب می گشت. ایجاد واحد های کوچک، متوسط و بزرگ صنعتی و بازرگانی (بویژه در حیطه های منسوجات و بافندگی، منجمله فرش) و وجود روابط متقابل و بهم پیوسته اقتصادی موجود در حوزه "راه ابریشم" باعث پدید آمدن حوزه های صنعتی و بازرگانی در شهرهای بزرگ آن (از تبریز و قزوین در شمال تا کرمان، اصفهان و شیراز در مرکز و جنوب ایران) گشت.
در دوره صفویان که طول آن به متجاوز از دو قرن رسید، اقتصاد ایران اقتصادی متکی بخود بود و بخش های کشاورزی - دهقانی، صنایع (بویژه صنایع دستی و نساجی)، روابط بازرگانی (تجارت و داد و ستد با کشورهای بزرگ آن زمان) و بازار و کاروانسراهای آن با یکدیگر هماهنگ و در مقایسه با اکثر کشورهای آن زمان، منطبق با نیازمندی های کشور ایران بود.
2.     همراه با رشد نواحی صنعتی و تجاری در شهرهای بزرگ و ظهور و رشد شهرهای جدید تجاری، نطفه های اصلی بورژوازی تجاری در این دوره شکل گرفت و در دوره عروج صفویه به قله قدر قدرتی نظامی بسرعت رشد یافت. شایان تاکید است که در این دوره، در امور تجارت خارجی امتیازات اعطا شده به نیروهای خارجی بیشتر با دریافت امتیازات متقابل همراه بود. بدون تردید، پویایی اقتصاد ایران و رشد طبیعی و معمولی بورژوارزی نو پای تجاری از بروز پیامدهای منفی امتیازات اعطائی و از در غلطیدن ایران در باتلاق "توسعه نیافتگی" و "پیرامونی شدن" ایران جلوگیری می کرد. غالب شهرهای بزرگ ایران (از جمله تبریز، مشهد، ری و اصفهان) همراه با بنادر واقع در کرانه های خلیج فارس (مثل بندر عباس و ... ) صاحب هزاران و صدها نفوس بوده و در مسیر راه های ترانزیتی و کاروان های "راه ابریشم" قرار داشتند و مناطق کرانه های دریای مدیترانه (فرانسه، هلند و شهرهای صنعتی ایتالیائی نشین و ... ) و اروپای شرقی بویژه روسیه تزاری، را با کشورهای شبه قاره هندوستان، چین و ماچین (مالایا، جزایر هند شرقی و ... ) مربوط می ساختند.
3.     بعد از افول و اضمحلال حاکمیت متمرکز صفویه، پیدایش و رسوخ قدرت های استعماری اروپا در کشورهای همجوار ایران همراه با حضور و بر خاستن قدرت های جدید در مرزهای ایران از یک سو و تلاشی ایران متمرکز و شیوع دوباره رژیم ملوک الطوایفی و خانخانی و وقوع جنگ های خانمانسوز ایلاتی و عشیرتی از سوی دیگر، اقتصاد ایران و بورژوازی جوان تجاری آن را (در سالهای 1775- 1750 میلادی) از بازار گسترده و طبیعی خود محروم ساخت. این شرایط ایران را به صحنه قدرت نمائی و عرصه رویاروئی و رقابت نیروهای استعمارگر بویژه امپراطوری انگلستان و تزاریسم روسیه، تبدیل ساخت.
رقابت های خانمانسوز روسیه تزاری و امپراطوری انگلستان معاهداتی به هیئت حاکمه ضعیف و فاسد ایران تحمیل کرد که بر طبق آن ها تولید کنندگان و تجار بورژوازی و نو پای ایران در وضعیت نامساعدی نسبت به رقبای خارجی قرار گرفتند. به طور مثال، بعد از امضای معاهدات تحمیلی گلستان و ترکمن چای بین ایران و روسیه و متعاقبا امضای یک سری معاهدات تحمیلی بین ایران و انگلستان در طول قرن نوزدهم، معافیت سرمایه داران و تجار خارجی از پرداخت 5 در صد مالیات راهداری، علاوه بر ارزانی محصولات خارجی، موجب شد که کالاهای خارجی به تدریج بویژه در نیمه دوم قرن نوزدهم، کالاهای ایرانی را از طریق عمدتا دامپینگ از بازار بیرون رانده و بورژوازی تجاری ایران را با ورشکستگی روبرو سازد. در این دوره بخاطر سرازیر شدن کالاهای خارجی و انتقال ثروت های طبیعی و انسانی (نیروی کار) به خارج از مرزهای ایران، امکانات سرمایه گذاری و رشد بازار برای بورژوازی ایران که عمدتا تجاری بود، محدود شد و تولید بویزه تولید صنایع سنتی و نوپای بومی، نقصان یافت.
4.     این انحطاط شتاب آمیز که بعضی از مورخین تاریخ اقتصاد ایران آنرا آغاز پروسه "نیمه مستعمره" شدن و بعضی ها آنرا تبدیل ایران به یک کشور توسعه نیافته "پیرامونی" ، "حاشیه ائی" و یا "نیمه حاشیه ائی" و بعضی دیگر آنرا آغاز جذب و "پیوند" ایران به محور نظام جهانی سرمایه نامیده اند، وقتی تشدید و تثبیت یافت که نیاز دولت و هیئت حاکمه ایران به منابع مالی نیروهای خارجی بویژه انگستان و روسیه افزایش یافت. کشوری که در اواسط قرن شانزدهم (دهه های 1540- 1550 میلادی) مالیات یک شهر بزرگ (تبریز) تقریبا برابر با کل مالیات کشور فرانسه بود، در اواسط قرن نوزدهم بودجه تبریز تا یک دهم بودجه فرانسه آن زمان کاهش یافت. به عبارت دیگر ایران که تا اوایل قرن نوزدهم مازاد بازرگانی داشت، از بعد از دهه های 1840 و 1850 به تدریج تحت فشار استعمارگران با کسری پرداخت ها (تراز بازرگانی) روبرو شد. در این دوره سهم منسوجات در صادرات ایران از 61 به 19 در صد و سهم منسوجات نخی و پشمی از 23 در صد به 1 در صد کل صادرات کاهش یافت. در عوض در این دوره واردات پارچه افزایش سریعی کرد. از مجموع این موارد می توان دریافت کرد که بر سر بازار داخلی و صنعت نساجی ایران و بورژوازی تجاری و بورژوازی صنعتی ایران که در این دوره بسیار کوچک بود، چه آورده شد و ایران چگونه از یک کشور تنومند آسیائی ( بویژه در قرن های شانزده و هفده میلادی) به یک کشور توسعه نیافته پیرامونی در اوایل قرن بیستم تبدیل شد.
5.     پروسه "نیمه مستعمره شدن" و یا "توسعه نیافتگی" ایران نه تنها بورژوازی تجاری و صنایع نوپای ایران، بلکه کارگران، صنعتگران شهر و روستاهای کشور را که در این دوره کمتر از 10 در صد کل نیروی کار را در ایران تشکیل می دادند، نیز به فلاکت، بیکاری و در بدری کشید. در حالیکه بخش بازرگانان بزرگ بورژوازی تجاری ایران توانائی آن را داشتند که با خرید اراضی خالصه و نزدیکی به سرمایه داران خارجی خود را نجات داده و هسته های اصلی بورژوازی "کمپرادور" ایران را بوجود آورند، صنعتگران و کارگران و دیگر زحمکشان شهر و روستا با از دست دادن وسایل محقر تولید خود با بیکاری، بی خانمانی و گرانی مزمن روبرو گشته و راه مهاجرت به خارج از مرزهای ایران را در پیش گرفتند.
6.     شایان ذکر است که علیرغم این تلاطمات فلاکت بار و اوضاع وانفسای نیمه مستعمرگی و شیوع استبداد، بیکاری و بی خانمانی منبعث از آن اوضاع که نزدیک به صد سال (از آغاز دهه های 1810 تا آغاز جنبش مشروطیت در دهه ی 1900) طول کشید، ما شاهد شکگیری و رشد اندیشه ها، اصلاحات ترقیخواهانه و اقدامات سیاسی و اجتماعی به نفع مردم هستیم که درس آموزی از آنها برای چالشگران ضد نظام ضروری و حائز اهمیت هستند. مدارک و اسناد تاریخی موجود نشان میدهد که در آن دوره صد ساله کشور ایران به یکی از پیشگامان نادر در شکگیری و بسط مدرنیزه سازی همراه با اشاعه ی اندیشه های تجدد طلبی (مدرنیته) از یک سو و مقاومت و مبارزه علیه تهاجم و نفوذ نیروهای مقتدر استعمارگر از سوی دیگر در خطه ی بزرگ و ژئوپولیتیکی خاورمیانه- اقیانوس هند در آغاز قرن بیستم تبدیل گشت. پیشینه و ریشه های این اقدامات و مقاومت ها به مجموعه اصلاحات مثلث فراهانی_ امیرکبیر _سپهسالار در طول قرن نوزدهم می رسد. با اینکه این اصلاحات و رهبران بر آمده از آنها بعد از مدتی مورد سرکوب و خشم دربار قاجار و نیروهای استعمارگر انگلستان و روسیه تزاری قرار گرفته و از نفس افتادند ولی پیآمدهای تاریخ ساز تجدد طلبی ها و مدرنیزه سازی به موازات مقاومت مردم در مقابل استعمارگران کهن به تدریج شرایط عینی و فاکتورهای ذهنی را در ایران برای بروز و رشد جنبش و انقلاب مشروطیت در سالهای آغازین قرن بیستم آماده ساخت.
7.     انقلاب مشروطیت با ترویج و تبلیغ و پیشبرد مبارزات ضد استبدادی علیه حاکمین قاجار از یک سو و مقاومت های متنوع مسالمت آمیز پارلمانی و مسلحانه توده ای علیه نیروهای امپریالیستی روسیه تزاری و امپراطوری بریتانیا از سوی دیگر- که به قول و روایت کسروی هیجده سال ( از 1904 تا 1921) طول کشید_ به پیش برده شد. این انقلاب در تکامل روند مدرن ادغام خلقهای متنوع ساکن ایران در درون یک ملت _دولت واحد و مشخص که علائم اش در طول نیمه دوم قرن نوزدهم در اصلاحات فراهانی، امیرکبیر و سپهسالار جرقه زده بودند، یک گام کیفی و تاریخساز در تاریخ معاصر ایران بود. با اینکه با وقوع انقلاب مشروطیت در سال های 1905- 1911 این امید در دل ها دمید که ایران فرصت تاریخی پیدا کرده که با استخراج و صدور نفت در سال 1908 از یک سو و استقرار حاکمیت ملی و دموکراسی از سوی دیگر بتواند خود را از محور فلاکت بار توسعه نیافتگی و وابستگی رها سازد، ولی شکست انقلاب، اشغال ایران توسط نیروهای نظامی انگلستان و روسیه تزاری در سال های جنگ جهانی اول دوباره ایران را در مسیر روند توسعه نیافتگی و وابستگی قرار داد.
8.     روند گسترش ناموزون سرمایه داری در مسیر توسعه نیافتگی با تسخیر قدرت سیاسی توسط رضا شاه پهلوی در سال 1921 تسریع یافت. بدون تردید حکومت" بورژوا - ملاک" رضا شاه در طول بیست سال جامعه ایران را با گسترش مناسبات سرمایه داری بیسابقه، بویژه در شهرهای ایران،" اروپائی ماَب"  کردن ظاهری (کشف حجاب، رواج لباس و کلاه متحد الشکل اروپائی)، ایجاد بخش دولتی در اقتصاد، رشد برخی رشته های صنایع (بویژه نساجی، سیمان و قند)، ایجاد دانشگاه تهران و کشیدن خط سرتاسری راه آهن دچار تحول ساخت. کشور ایران در دوره ده سال آخر حکومت رضا شاه، شاهد پیشرفت های صنعتی شد. در این سال ها برخی موسسات مالی و واحد های صنعتی در بخش دولتی احداث گشت. ساختمان راه آهن سرتاسری ایران پایان یافت و راههای شوسه بوجود آمدند و نیز در همین سال ها بود که در بخش خصوصی فعالیت های صنعتی عمرانی در جهت ایجاد واحدهای تولید ماشینی، احداث مدارس، دانشگاه و سینما ها و تئاترها دنبال گردید. در پرتو این شرایط طبیعتا بورژوازی صنعتی ایران از یک سو و تعداد کارگران صنعتی از سوی دیگر در این دوره رشد کرده و تعدادشان افزایش یافت.
9.     ولی آنچه که ماهیت واقعی این تحولات را تشکیل می داد عبارت بود از سیر و حرکت ایران در جاده پیوند بیشتر به مدار نظام جهانی سرمایه و تسریع بیش از بیش پروسه گسترش مناسبات سرمایه داری ناموزون و توسعه نیافته منبعث از آن. به کلامی دیگر، رژیم رضا شاه با تمدید امتیاز قرار داد شرکت نفت ایران و انگلیس در اوایل دهه 1310 و انعقاد قرار داد سعد آباد در اواسط دهه 1310 باز کردن درهای ایران به سوی فعالیت های کشورهای امپریالیستی، انگلستان در دهه 1300 و سپس آلمان نازی در دهه 1310 و بالاخره با "نقض صریح بی طرفی" در آغاز جنگ جهانی دوم نقش تامین منافع نیروهای خارجی را ایفا کرده و شرایط را برای اشغال ایران از طرف نیروهای متفقین آماده ساخت.
10. شایان توجه و باعث خوشنودیست که تثبیت هویت تعلق به یک ملت - دولت و تمایل به تجدد طلبی که هر دو ارثیه های درخشان تاریخ هیجده ساله ی انقلاب مشروطیت بودند' در بین ایرانیان بقدری گسترده و فراگیر بود که حتی استبداد بیست ساله رضا شاه پهلوی و وابستگی اش به انگلستان و سپس به آلمان هیتلری، نتوانست خدشه جدی در پایه های اساسی آن ارثیه ها به وجود آورد. بطوری که با پایان جنگ جهانی دوم دوباره ایران مثل آغاز قرن بیستم بزودی در صف اولین پیشگامان جنبش های رهائیبخش ملی و سوسیالیستی قرار گرفت. توضیح اینکه در تابستان سال 1952 (بعد از پیروزی مردم ایران در قیام تاریخی سی تیر 1331) ایران از یک سو از پیشتازان اولیه جنبش های رهائیبخش ملی در کشورهای در بند پیرامونی بود که یک قدرت امپریالیستی (بریتانیای کبیر) را با ملی کردن صنایع نفت با موفقیت به چالش طلبیده بود و از سوی دیگر آزادیهای دموکراتیک را به مقدار قابل توجهی در سراسر ایران منجمله در ایالت متعلق به ملیت های ایرانی غیر فارس گسترش و رونق داده بود.
11. این یک واقعیت است که بعد از خلع و تبعید رضا شاه و آغاز یک دوره نسبتا دموکراتیک، مردم ایران تحت رهبری دکتر مصدق تلاش کردند که کشور خود را طی یک گسست از مدار نظام جهانی سرمایه (عمدتا از حوزه نفوذ امپراطوری انگلستان) رها سازند. ولی کودتای بیست و هشتم مرداد 1332 به تلاش مردم در جهت گسست ایران از مدار نظام جهانی سرمایه و استقرار و تحکیم حاکمیت ملی خاتمه داده و ایران را دوباره به مدار نظام جهانی این بار به سرکردگی آمریکا متصل ساخت. در این دوره ی جدید که نزدیک به شصت سال (از 1953 تا کنون) طول کشید (و هنوز هم ادامه دارد) دولتمردان ایرانی چه در دوره ی رژیم پهلوی دوم و چه در دوره ی رژیم جمهوری اسلامی با قبول اصول هفت گانه ی حاکم بر بازار سرمایه داری در فاز فعلی جهانی گرایی کشور ایران را به تدریج از یک کشور نیمه مستعمره و توسعه نیافته ی جهان سومی به یک کشور سرمایه داری کمپرادور با توسعه ی لومپنی منبعث از آن تبدیل ساختند.
در بخش دوم (و پایانی) این نوشتار بعد از بررسی چگونگی گسترش پروسه های توسعه ی لومپنی در شصت سال گذشته ی ایران به تجزیه و تحلیل ویژگی ها و پی آمدهای این پروسه در اقتصاد سیاسی جامعه ایران کنونی خواهیم پرداخت.