۱۳۹۱ دی ۱, جمعه


از حجره و حوزه، تا کاخ نشینی و فرمانروایی
فیروز نجومی
امروز فرمانروایان سرزمین ایران، آیت الله ها، حجت الا سلام ها، فقها و علما، امام جمعه ها و طلاب حوزه های علمیه در نقاط مختلف کشور اند. آنها خود را مقدس و روحانی میدانند و وارث رسالت و امامت و یا حقیقت و غایت. فرمانروایان امروز بر جامعه ایران، نه به شیوه پیشینیان، کلاه خود بر سر دارند و  نه زره در بر. نه مانند همقطاران متجدد شان، بشار اسد، جوجه دیکتاتور سوریه یا چاوز، مرد زور گوی ونزوئلا کراوت میبندند و عطر و ادکلن بخود میزنند. حتی آنان که از بیرون از حوزه های علمیه و بدون گذراندن دوره طلبه گری، در دانشگاه ها تحصیل کرده و به اجتهاد رسیده اند، ژنده پوشی و ساده زیستی را در دامن فقها و علمای حوزه ها آموخته اند، مثل آقای رئیس جمهور. چرا که  نشانی ست بر وارستگی و الگوی شیوه زندگی. چرا که ظاهر سازی یک ضرورت و اصل فقهی است. فرمانروایان حاکم بر سر زمین "بلا  خیز " ایران، فریبکار انی هستند حرفه ای.
 
آیت الله ها و حجت الا سلام ها که از حوزه های علمیه بر خواسته اند و  در کاخ ها سکنی گزیده اند، ظاهر سنتی خود را حفظ کرده اند. اگر چه ابزار  قهر و قدرت در انحصار خود دارند و دست هایی آلوده به خون و جنایت ، با این وجود نماد  و تبلور روحانیت اند. یعنی که بریده اند از این دنیای مادی و فانی. نه  به مال و ثروت دل می بندد و نه قدرت. پوشاکی دارند ساده و بی ریا، عمامه ای است و عبایی و قبایی، جامه ای عاری از آلایش و پیرایش. بدون هرگونه زینت و زرق و برقی. مجبور نیستند که البسه خود را به بوتیک های معروف پاریس و میلان سفارش دهند. استاد خیاطی در دکا نی محقر هم میتواند عبا و قبا و عمامه را بر سر هم کند. عبا و قبا و عمامه را باید یک لباس سنتی و بومی دانست. امامان و پیامبران که کت و شلوار و بتن نمیکردند و کراوات به گردن نمی بستند. کت و شلوار و کراوات ساخت انگلیسی ها ست و ریشه استعماری دارد. به تقلید و تبعیت از امامان است که  نعلین و دم پایی استفاده میکنند، نه کفشهای براق ساخته شده از چرم های ور نی و آنچنانی. بعبارت دیگر، آیت الله ها و حجت الا سلام ها، علما و فقها و طلبه های حوزه های علمیه، سر تا پا نشانی هستند از سادگی و بی آلایشی، از وارستگی و فروتنی چنانکه میتوانی بیشتر از چشم خود به آنها اعتماد کنی. نه شمشیر خون آلود یزید را در دست آنها ببینی و نه میتوانی حیله و خدعه و فریبکاری شان را رو نمایی و مچ آنها را باز کنی. فریبکاری نه تنها حرفه ی آنها ست بلکه ذات شان از فریب سرشته شده است، از دین.
 
محاسن این فرمانروایان، مردان زاهد و عابد، مطهر و پاکیزه بنظر رسد و مقدس و آسمانی. ریش مرتب و منظم دارند و  پیشانی های پینه بسته شان حکایت کند از سجده های طولانی و میزان تسلیم به اراده الهی. هرگز نه در اندیشه زیبا ساختن چهره خویش اند و نه در آئینه، شمایل خود را بنگرند. با اینکه دارای چشمهایی هستند پاک  و پاکیزه و نافذ، به هیچ چیز خیر ه نشوند و یا حتی نیم نگاهی هم نی اندازند به چیزی و یا اندام غریبه ای بمنظور شناسائی. هیچ چیز نیست که نظرشان را بخود جلب کند. بویژه از نگریستن در چهره زن پرهیز کنند، حتی از نگریستن به همسر خویش خود داری جویند. بزیر می نگرند مبادا که در بالا چشمشان به چیزی افتاد گنه آلود و وسوسه انگیز و شیطانی. حال آنکه در آئین فقاهتی، هیچ مکروه ی نیست که مشروع نشود و نه هیچ حرامی هست که حلال نشود. ربا، سود بازرگانی میشود و زنا امر خیر محللی.
 
فرمانروایان امروز نه هر گز در کاخهای مجلل دیده میشوند، و نه در جشن و سرور و شب نشینی ها به سلامتی یکدیگر می و باده نوش جان میکنند.  طعام  آنها نه از زیر دست سر آشپز های فرانسوی بیرون آید و نه چلو خورش است نه بره بریانی. پنیر مانده را با  تیکه نانی بیات میل کنند و یا شکم را بطور کلی از طعام تهی نگه میدارند که در آن نور معرفت ببینند. گو اینکه چهره شان از اشتهایی سرکش و سیری ناپذیر حکایت میکند.
 
زن در زندگی آنها (آیت الله ها، حجت الا سلام ها، علما، فقها و طلبه های حوزه های علمیه و همچنین مجتهدین دانشگاهی) جایی ندارد. هرگز آنها را در کنار زنان شان مشاهده نکنی. عاشق نشوند و به زنان شان هرگز عشق نور زند. آنها عاشق خدا هستند و به خداوند عشق میورزند. دل به  پیامبران داده اند و امامان. با زنان شان هم آغوشی کنند اما در راه رضای خدا و تولید نسل و با چشمان بسته، نه به منظور لذت و فرو نشاندن غرایز سرکش و لجام گسیخته. آنها پیوسته در جنگ و ستیز هستند با غرایز و امیال درونی. گریز انند از خواهش ها و تمنا های نفسانی، بویژه آنچه شهوت برانگیزد و تن را لذت بخشد. آنها بر آنند که نفس خود را باید نابود سازی تا به کمال انسانی برسی و به الله بپیوندی.
 
 مجتهدین فرمانروا، از شنیدن نوا و الحان دلنشین موسیقی پرهیز کنند. از صدای ساز و ضرب، پایکوبی و طرب و شادی بیزار اند. آلات موسیقی در نزد ایشان آلات بی خبری ست. آلات لهو و لعب است. رقص و رقاص و رقصیدن عین تباهی ست و عین ابتذال و گناهی نا بخشودنی. این است که بعنوان یک هنر خالص انسانی، حرفهای ممنوعه میشود و بزیر زمین فرو میرود. آیا تاکنون شنیده اید که طلبه ای تار و یا سه تاری را در گوشه حجره خود در حوزه ایکه تحصیل "علم " فقه، و یا علم "کافی " میکند، نگاه دارد و یا به زخمه های دل انگیز آن گوش فرا دهد؟ آیا هرگز آوای دلنشین اکبر گلپا یگانی و یا شجریان و محمد اصفهانی، نمی گوییم صدای روح انگیز حمیرا و هایده و مهستی را از بلند گو ها و گلدسته های مساجد و اماکن دینی، شنیده اید؟ که آنها جهنمی هستند و شنوندگان شان دوزخی. آیا هرگز آوایی بجز تسلیم و اطاعت و دعوت به بندگی و عبودیت بگو ش رسیده است از آن گلدسته های  سر به آسمان کشیده؟ خواب شیرین بر تو حرام سازد در صبح سحرگاهی در گوشت فریاد کشد برخیز، طهارت و وضو گیر، غسل جنابت لازم است اگر شب پیش دچار انزال شده و یا با همسر خویش هم آغوشی کرده باشی.  سپس فرمان دهد بر زمین افکن خود را  در برابر الله و سجده نموده و بندگی بجای آور پیش از آنکه زندگی آغازکنی. در نیمه ی روز، یعنی آنزمان که گرسنه است شکم و تشنه است لب، بار دیگر فریاد و نهی اذان از آن بلندی های گلدسته به گوش ات رسد که مبادا یاد الله و ابراز عبودیت در برابرش را از ذهنت بزد ایی. امر کند بشتاب به سو یش که اول باید او را بستایی  و حمد گویی اگر خواهی که از خشمش در امان باشی. غروب آفتاب نیز بار دیگر بسوی تکریم و تعظیم، حمد و ستایش الله فر خوانده شوی. بطور روز مره بگوش رسد فرا خوان اذان چه بخواهی، چه نخواهی. فرمانروایان امروز بر جامعه ایران فقط از تریبون های قدرت فرمان صادر نمیکنند بلکه از گلدسته ها نیز ما را باطاعت و فرمانبرداری و حفظ نظم و انضباط فرا خوانند. امروز گلدسته های مساجد نماد قهر و قدر ت اند و فرمانروایی. امروز عبادت، نیست خدا پرستی ، سیاست است و قدرت و ثروت.
 
 با اینکه آیت الله ها و حجت الاسلام ها هم اکنون از حوزه ها به بیرون زده اند و دکان ریاضت و عبادت را  تعطیل نموده، در کلیه نهاد های اجتماعی و اقتصادی و نظامی و امنیتی و فرهنگی حضور و مدیریت و نظارت دارند، با این وجود بیزاری خود را از یک سلسله از فعالیت ها در جامعه با دوری جستن از آنها نمایان میسازند. مثلا به تاتر و سینما هرگز گام ننهند و در کنسرتهای موسیقی شرکت نکنند و تولید کنند گان هنر را مورد لطف و عطوفت قرار ندهند. البته که دوست داشتند که موسیقی، تاتر و سینما و یا چیزی که ابزار لهو و لعب و بی خبری و بی بند و باری، مینامند اصلا وجود نداشت. چه باید کرد که کمی دیر به فرمانروایی رسیدند. بالاجبار، با نفرت زیاد  از استخراج هنرها  از زندگی و حرام و ممنوع ساختن آنها کمی دوراندیشی از خود نشان داده و جانب مصلحت را برگزیدند و به زیست زیر زمینی آنها رضا دادند. یعنی که فرمانروایان کنونی، وقتی از حجره ها و از درون حوزه های علمیه به بیرون خزیدند و کاخ نشین شدند از سر ضرورت پذیرفتند که هنر ها را استعمار عمیقا آلوده نموده و در مان و یا نابودی آن در زندگی اجتماعی به زمان طولانی تری نیازمند است. بی انصافی ست اگر بگویی که مجتهد و فقیه و حکیم  از نوای دلنشین موسیقی لذت نبرند و کیف بآنها دست ندهد. آنها از شنیدن قرائت قرآن به وجد و سرور در آیند و گاهی از خود نیز مهارتی به سزا بمنصه ظهور رسانند هنگام روضه ی عاشورا و مرثیه خوانی. از بازیگری و تاتر و نمایش، تعزیه خوانی و پرده داری را البته مجاز دانند از سر ناچاری. بهمین دلیل عرصه را بر آنها تنگ کرده است، نمیتواند وجود داشته باشد اگر در خدمت شریعت در نیاید. خانه سینما را سر انجام بستند که خانه  سینمایی بسازند در خدمت ولایت و فقاهت.  
 
فرمانروایان امروز بر جامعه ایران، همه عالم اند ، فقیه اند و مجتهد و دارای معرفت الهی. یا نشان خداوند شوند و آیت الله، و یا نماد دین شوند و حجت الا سلام. علم الهی و یا شریعت دین را در حوزه های علمیه در شهرهای مقدس قم و مشهد و اصفهان و شیراز و بسیاری از شهرهای کوچکتر میآموزند، و حافظ و نگهبان شریعت میشوند. زمانیکه در حوزه ها و حجره ها میزیند، از سهم امام و درآمدهای املاک موقوفه، اعانه و صدقه بازاریان و حلال نمودن مال حرام، ارتزاق میکردند و به بخور و نمیری راضی بودند. باین دلیل استقلالی  داشتند نسبی. خیلی محتاج دریوزگی قدرت نبودند. زمانیکه حوزه ها به سهم امام و صدقه و اعانه وابسته بودند، حساب و کتابی از در آمدها و هزینه های خود نگاه نمیداشتند. مجتهدین، وجوهات را نقدی دریافت و  زیر تشک نگاهداری میکردند و بشکل نقدی به مصرف تامین  هزینه حوزه ها، از جمله پذیرش طلبه های جدید و تهیه  معاش آنها میرساندند و امداد به نیازمندان. بودند بسیاری که وابسته به قدرت بودند بی آنکه نام و چهره خود پنهان کنند. طلبه های حوزه ها چون خود را غرق مینمودند در آموزش رمز و رموز کلام و شریعت الهی، احادیث نبوت و روایات امامت، معاف بودند از خدمات بیگاری و اجباری در ارتش شاهنشاهی. از گرفتن شغل و تن دادن به کارهای تولیدی نیز گریزان بودند. به تن پروری و انگلی و گدایی زمانی شهرتی خاص داشتند. معافیت از خدمت اجباری باجی بود که قدرت به دین با طیب خاطر می پرداخت از سر نیازی که به    فریبکار ان حرفه ای داشتند. چرا که حرفه شان نگاهداری دین بود و منبع درآمد شان زهد بود و فروش تقوا و پرهیزکاری. این دیروز بود و اما امروز حکایت دیگری ست. ثروت ملت در خدمت عمران و آبادی حوزه های علمیه است و پرورش طلبه ها و فرمانروایان آینده.
 
از حوزه ها و حجره ها ست که فرمانروایان امروز بال و پر گرفته و سراسر جامعه را به قلمرو خصوصی خود تبدیل ساخته اند. هیچ نهاد و موسسه ای نیست که تحت سیطره و سلطه دینداران حرفه ای نباشند. بر راس جامعه، دیندار اعظم، ولایت فقیه قرار دارد. ولایت فقیه از حوزه علمیه به کاخ شاهی نقل مکان داده است. کلام الهی را  بر یکدست برافراشته و در دست دیگر شمشیر برگرفته ، آماده که بر هر گردنی فرود آید و هر سری را به تقلید و پیروی از پیامبر اسلام و امامان، بویژه امام علی، بر زمین افکند. فقیه و  عالم فقط فتوا و احکام الهی صادر نمیکند بلکه فرمان کشتار و اعدام  و مجازات و قتل عام نیز میدهد. در تاریخ ایران شاهان خودکامه همچون ولی فقیه، خشن و کین خواه فراوان داشته است، اما هیچ یک جلوه ی الله و جانشین امام نبوده اند. در جایگاه رفیع و مقدس است که فقیه فرمانروا میتواند هر فرمانی که اراده کند صادر نماید، از عزل و نصب رئیس و  وزیر و مامورین گرفته تا مجازات و اعدام محاربه با امیال الهی. فرمان او قانون است. او تبلور قانون است و قهر و قدرت الله، خدایی که بجز او هیچ کس دیگری نیست.
 
فقاهت دیگر آن نهادها ی پیشین سنتی، مرکز آموزش و پرورش علم و علوم الهی نیست.  این نهاد ها به رهبری ولایت به مقر فرمانروایی، به حزب ولایت تبدیل شده است. اگر پیش از این حوزه های فقاهتی بر ذهن و آگاهی و هویت و فرهنگ ایرانی سلطه انداخته بودند، امروز نگهبان شریعت هستند و نظم و انضباط شریعت. آنها هم قانون اند و هم ابزار قهر و قدرت و خشم  و خشونت را در دست دارند. فرایضی را که در گذشته به میل و اختیار خود انجام میدادی، امروز یک امر اجباری ست. مثل حجاب داری. آیت الله ها و حجت الا سلام ها هستند که دادگاه های عدالت را در اختیار تام  خود دارند. خطا کاران را محاکمه کنند و حد شرعی را جاری نمایند و در ملا عام  شلاق زنند و بدار مجازات می آویزند. هیچ سری بر سر دار نرود اگر به امضای رئیس قوه ی قضائیه، برگزیده  حضرت ولایت نرسد. مراسم سنگسار و قصاص و قطع اعضای بدن مجرم تنها به فرمان مجتهد و یا قاضی شرع میتواند به اجرا درآید. این بدان معناست که مرد عبادت و عبودیت، مرد خشونت است و جنایت. نه اینکه فقیه غیر دولتی و مستقل از ولایت نیست، اگر هست یا ساکت است و یا ساکت نگاه داشته شده است. اما نباید به چند صدایی درون حوزه های علمیه دل بست.
 
شورای نگهبان و یا شورای فقاهت، هم نهاد های قانونی را در تحت کنترل دارد و هم نهاد های اجرائی. هم انتخاب شونده را بر گزیند و هم بر انتخابات نظارت دارند. هر فرد منتخب باید که به تایید شورای فقها رسیده باشد. آنها میتوانند به پیشینه و سلوک و بینش و ولایتمداری، افرادی که به نمایندگی از مردم در مجلس ولایت راه می یابند به تفحص و جستجو به پردازند. گذر فقیه مجتهد به مفتش بازجو چنان به نرمی انجام گیرد، چنانکه گویی فقیه برای این حرفه پرورش یافته است. این است که اشخاصی را که شورای فقهای نگهبان بر میگزینند به حجت الا سلام بیشتر شباهت دارند تا یک مدیر نهاد بوروکراتیک اداری، مثل آقای رئیس جمهور و یا سردار پلیس تهران. و یا نمایندگان مجلس ولایت. این بدان معناست که قوای مقننه و مجریه، هرگز قادر نیستند که مستقل از ولایت عمل نمایند. التزام به ولایت و نه ملت یک، یک افراد قبل از آنکه در معرض گزینش مردم نهند، در جریان تفتیش عقاید به ثبت رسیده است. ولی فقیه شخصا نیروهای انتظامی و امنیتی ، اطلاعاتی، جاسوسی و بسیجی را در کنترل خود دارد. نماینده های فیه در تمام این سازمان ها حضور دارند.  کلیه منابع طبیعی و ثروت ملی، همچنین درآمد هنگفت حاصل از فروش نفت و گاز در انحصار و مالکیت ولی فقیه و کارگزاران او قرار دارد. بدلخواه خود هزینه کنند بی آنکه مجبور به حساب دهی باشند. امام جمعه ها که شهرها  و شهرستانها، بخشها و قصبه ها و روستاهای کشور را تحت نظارت  و کنترل خود قرار دارند، همه برگزیده ولایت فقیه هستند و تحت نظارت دستگاه بیت رهبری اند.  نمایندگان ولایت فقیه نه تنها در نیروهای انتظامی و امنیتی و اداری و نهادهای دولتی حضور دارند بلکه نیروهای تولید صنعتی و فرهنگی نیز به فرمان آنان بگردش در میآیند. آنها نه تنها مالک بر کارخانه ها هستند بلکه نهاد های فرهنگی و علمی را تحت اختیار خود دارند، از دانشگاهها گرفته تا دبستان ها  و دبیرستان ها، از نشر کتاب و روزنامه گرفته تا فیلم و تاتر و موسیقی. رادیو و تلویزیون البته که ملک خصوصی فقاهت است. که بکار گیرند در پرورش بندگی، پذیرش حقارت و خواری، ترویج  تعصب و خود بینی.
 
حوزه های علمیه دیگر به سهم امام و صدقه و اعانه و در یافت وجوهات نیازمند نیستند. چرا که خود توزیع کننده رزق و روزی اند. درست است که نهاد های ساخته دست غرب مثل قانون اساسی و قوای سه گانه و نهاد های وزارتخانه ها مسئولیت اداره کشور را بعهده دارند. اما همه آنها از انجام وظایف خود باز ایستند اگر به وظایف خدا پرستی خود بی توجهی کنند و از اجرای شریعت الهی لحظه ای غفلت ور زند. نظام ولایت فقیه، نظام دفاع از حق و حقوق الهی است. فرمانروایان ساکن کاخها، صاحبان قهر و قدرت ریشه در حوزه و حجره دارند و از همان مکان است که فرمانروایی میکنند. یعنی که دین و قدرت وقتی با هم در آمیزند و یکی شوند، نمیتوان آنها را از هم جدا ساخت و با آنان جدا گانه وارد کار زار شد. وقتی حوزه ها و مساجد به مقر فرماندهی تبدیل شده اند، آیا هنوز باید در پی ویرانی کاخها بود؟ آیا هنوز باید به سکوت تن دهیم و از اندیشه ویرانی حوزه ها و مساجد، سبب اصلی استعمار داخلی و تداوم جمود و واپسگرایی، اجتناب ورزیم؟ آیا میتوانی رهایی یابی و عروس آزادی را در آغوش گیری بدون آنکه بساط دین و حوزه های علمیه را در هم فرو کوبی؟ بدون آنکه حرفه ای زائد و انگل را یکبار و برای همیشه از صفحه ی تاریخ محو نمایی؟ آیا هستی ایرانی وابسته است به هستی شریعت الهی؟ پاسخ شما چیست ای خواننده ی ایرانی؟
 
فیروز نجومی
 
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
 
 
.



ما تعدادی از مادران پارک لاله به دیدار مادر و خواهر ستار بهشتی رفتیم، پس از طی مسافتی طولانی به رباط کریم رسیدیم. ابتدا به خانه ستار رفتیم ولی مادرش در خانه نبود، می خواستیم به خانه دخترش برویم که همسایه ها گفتند مادر ستار در همین حوالی است و به او خبر دادند که برایت مهمان آمده است.
مادر ستار تا ما را دید برق در چشمان اش درخشیدن گرفت و ما نیز بسیار خوشحال که او را یافتیم. از کوچه ای باریک وارد خانه شدیم. مادر با جثه ظریف و لاغرش ولی محکم و استوار با روحیه ای عالی قدم بر می داشت و وارد خانه شد و ما به دنبالش، حیاطی بسیار کوچک، عرض حیاط دو درب کوچک بود که یکی توالت و دیگری حمامی ساده بود. سمت چپ تنها یک اتاق بزرگ و آشپزخانه ای کوچک با وسایلی بسیار ساده تمام این خانه بود. چند گلیم توی خانه پهن شده بود و دور تا دور دیوار خانه را با عکس های ستار پر کرده بودند. گوشه ای از اتاق تنها یک تلویزیون ساده بود که روی آن را با پارچه ای سیاه پوشانده بودند و در گوشه دیگری یک بخاری روشن بود و این فضای بسیار ساده دل ما را به درد آورد. همه با تعجب به یکدیگر نگاه می کردیم! چگونه می توانند با مردمی این چنین ساده زیست، آن چنان بی رحم باشند، حاکمانی که خود را حامی مستضعفان نام گذارده اند. نفرین بر این دروغ!
تک تک مادر را در آغوش گرفتیم و بوسیدیم و او هم ابراز خوشحالی می کرد. او به زمین نشست و ما نیز دورش حلقه زدیم، سپس بلافاصله شروع به صحبت کرد که چگونه به خانه اش آمدند و ستارش را بردند و از همان موقع او لباس سیاه پوشیده بود، چون احساس کرده بود که پسرش دیگر باز نمی گردد. می گفت ستار با من خیلی حرف می زد و می گفته طول زندگی خیلی مهم نیست و باید هر انسانی عمری مفید داشته باشد. او از زندگی مردم برایم می گفت که چرا برخی اینقدر دارند که نمی دانند چه گونه خرج کنند و برخی باید اینقدر سخت زندگی کنند.
مادر ستار در ادامه گفت: "یک آقایی دم در اومد و سراغ ستار را گرفت، من گفتم ستار خانه نیست و در را می خواستم ببندم که در را هل داد و دستم لای در ماند و با یکی دیگر که قدش هم بلند بود وارد خانه شدند و ستار شوکه شد. دستش را از پشت بستند. گفتم پسرم شما مجوز دارید و کت اش را عقب زد و اسلحه اش را نشان داد، باز دوباره پرسیدم شما مجوز دارید و باز اسلحه اش را نشان داد. می خواستند ستار را با همان لباس خانه ببرند، ستار گفت من با این شلوار و دمپایی حتی تا سر کوچه هم نمی روم و بالاخره گذاشتند شلوارش را عوض کند ولی هنوز کمربند شلوارش را نبسته بود که او را هل دادند تا زودتر راه بیفتد. خواست دستشویی برود ولی نگذاشتند. گفتم بچه من را کجا می برید؟ گفت بچه شما معتاد است، گفتم بچه من از سیگار هم بدش می آید."
مادر ادامه داد: "اون روزی که ستار را بردند سه شنبه بود، من واقعا از سه شنبه ها بدم می آید. از همان روزی که او را بردند، من با خود گفتم دیگر ستارم را بر نمی گردانند. همه اش ستار با لباس سفید جلوی چشم ام می آمد. یک هفته بعد همان روز سه شنبه دامادم را خواستند و به او گفته بودند قرص خورده و مرده. به او گفتند برو مادر و خواهرش را آماده کن و قبر بخرید. وقتی این خبر را به من دادند، آنقدر کل کشیدم تا خدا بداند. گفتم اگر او را به من بدهند به تمام اعضای بدنش بوسه خواهم زد، ولی ندادند و خودش را ندیدم و فقط دامادم او را دید و تمام کفن اش پر خون بود، کسی که او را شسته بود گفته بود، بدنش خیلی آزرده بود. گناه بچه من چه بود؟ اگر قانونی وجود داشت و جرمی مرتکب شده بود، می توانستند او را زندانی کنند ولی چرا او را کشتند؟ می خواهم دستان آن مرده شور را ببوسم که بدن پسر مرا شست. گویا چند تا انگشت و پایش شکسته بود چونمن خط اش را می شناسم چیزی که نوشته بود معلوم بود که نتوانسته درست بنویسد چون او همیشه بعضی حروف را شکسته می نویسد و معلوم بود که راحت نتوانسته این کار را بکند. وقتی خبرش را شنیدم همه لباس هایش را دادم بیرون چون ما رسم داریم چون می گوییم ممکن است، بدون لباس بماند و سردش شود. دیروز رفتم سر قبرش و ساعت 4 به خانه بازگشتم. چطور می توانم بدون ستار زندگی کنم. من و ستار با هم زندگی می کردیم و حالا دیگر ستارم نیست."
البته مادر ناله و گریه نمی کرد، ولی صحبت هایش طوری بود که اشک همه را در آورده بود ولی خودش را کنترل می کرد که اشک نریزد. گویی فکر می کرد اگر اشک بریزد، ستارش ناراحت می شود.
به دخترش زنگ زد و بلافاصله او خود را با بچه خردسال اش رساند. این دختر با صدایی رسا و محکم آنقدر انرژی با خودش همراه داشت که همه را ساکت کرده بود. یکایک ما را با صمیمیت بوسید و تشکر کرد. گویی سال ها بود که همدیگر را می شناختیم.
جمهوری اسلامی هر چه جنایت بیشتر می کند مردم را به هم نزدیک تر می کند. ما کجا و خانواده ستار کجا؟ اگر این اتفاق نمی افتد، ما از کجا چنین خانواده ای را در منطقه ای دور افتاده می شناختیم. خیلی از ما شاید در تمام طول زندگی مان یک بار هم به این منطقه نرفته بودیم.
مادر باز ادامه داد: "ما را تهدید کردند که اگر از شکایت خود صرف نظر نکنید، دخترت را بازداشت خواهیم کرد و من هم شکایت خود را به خدا بردم. می دانم بالاخره روزی اینها باید پاسخ گوی اعمال خود باشند و می دانم این شکایت ها نیز هیچ کدام به نتیجه ای نمی رسد. ولی نه من و نه دخترم و هیچ کدام از اعضای خانواده اینها را نمی بخشیم و جای ستار را گرفته ایم و حالا هر کدام از ما ستاری دیگر شده ایم.
ما هم گفتیم یک ستار را کشتند و هزاران ستار جایش را پر می کنند. مادر گفت: " ستار با هر نوع وسایل اضافی ای در خانه مخالف بود. او عاشق زندگی ساده بود و می گفت مادرجان معلوم نیست ما چقدر عمر می کنیم و نباید دور و بر خود را از وسایل اضافی پر کنیم"
https://mail.google.com/mail/u/0/images/cleardot.gif
خواهر ستار که آمد دیگر مادر ساکت شده بود و دخترش با چنان هیجانی صحبت می کرد که همه را به شکفتی واداشته بود. او می گفت من گریه نمی کنم چون می دانم ستار در راهی کشته شده است که خودش انتخاب کرده و من در مراسم اش نیز گفتم ستار نمرده است، امروز عروسی ستار است و از همه خواستم لباس سیاه نپوشند و عزاداری هم نکنند. مادر می گفت گاهی بدون اینکه ستار بداند می رفتم و در خانه مردم کار می کردم تا بتوانم کم و کسری خانواده را جبران کنم پسرم هم کارگری می کرد.
واقعا چگونه می توانند اینقدر راحت آدم بکشند، جوانی که نان آور خانواده بود و توقع زیادی هم از زندگی نداشت و فقط اعتراض اش را بیان کرده بود. ستار با اینکه تحصیلات بالایی نداشت، ولی آگاه بود و از همین آگاه بودنش ترسیدند. ستار و ستارها را کشتند، ولی در هر گوشه از این شهر و شهرها و روستای های دیگر ایران هزاران ستار هستند که بالاخره روزی صدای شان در می آید. چقدر می توانند بکشند؟ یکی، دو تا، هزار تا؛ ولی همه مردم را که نمی توانند بکشند.
اکنون تمام جوان های آن محله و هزاران محله دیگر راجع به شهامت ستار و جنایت حکومت صحبت می کنند، حالا هی بترسانید، اسلحه نشان دهید، وحشی گری کنید، شکنجه کنید، به مردم حمله کنید، بگیرید، ببندید بکشید، این ترس چقدر می تواند بازدارنده باشد، بالاخره روزی ترس مرم می ریزد و تمامی کسانی که به نوعی در این جنایت ها سهیم بوده و هستند باید از آن روز بترسند، روزی که برای مردم خیلی دور نیست، ولی برای ستم کاران دیگر خیلی دیر است.
مادران پارک لاله
29 آذر 1391 
پیکر چهار نفر از معدنچیانی که در حادثه معدن زغال‌ سنگ یال شمالی طبس جان خود را از دست داده بودند در شهر طبس تشییع و پیکر چهار معدنچی فوت شده دیگر دیروز به زادگاهشان منتقل شد.

مردم داغدار طبس در ابتدای این مراسم با حضور در محل هیئت مذهبی ابوالفضل طبس که در و دیوار آن مملو از پلاکاردهای تسلیت بود، در تشییع جنازه  هشت معدنچی جانباخته در اثر حادثه معدن طبس شرکت کردند.

حضور مردم در مراسم تشییع جانباختگان حادثه معدن طبس بسیار چشمگیر بود به نحوی که تعداد شرکت‌ کنندگان بالغ بر ۱۰ هزار نفر تخمین زده می‌شود و حضور چنین جمعیتی در طبس برای تشییع، سابقه نداشته است. ازدحام جمعیت به حدی بود که امکان اقامه نماز بر پیکر معدنچیان متوفی در محل هیئت وجود نداشت

امشب طبس شب یلـــــــــدا ندارد
 
کارگران معدن زغال سنگ طبس در عمق 300 متری زمین و در دو شیفت کاری 6 ساعته در روز کار می کنند ،این کارگران با قرارداد پیمانکاری، ماهیانه 400 هزار تومان که حداقل حقوق تامین اجتماعی است، را دریافت می کنند. 
کار کردن در معادن زغال سنگ به دلیل خطر ریزش معدن و وجود انواع گازها کشنده و گرد زغال و خاک معلق در فضای معدن خطرات بسیار زیادی را برای سلامتی کارگران در پی دارد. این هشداری بود که چند ماه پیش یکی از خبرگزاریهای دولتی از آن خبر داده بود که عکسهای آن را میتوانید در ذیل مشاهده کنید:
 
(تصاویر منتشر شده در خبرگزاری مهر در تاریخ ۱۳۹۱/۰۵/۱۴)  
به دقت مشـــــــــاهده کنید




































مادر نسرین ستوده فوت کرد


مادر نسرین ستوده؛ وکیل زندانی فوت کرد و علی‌رغم یک
سال نامه‌نگاری با دادستانی و در شرایطی که مادر خانم ستوده بیمار بود؛
دادستانی اجازه‌ی ملاقات نداد

سروش جعفری - خودنویس:
رضا خندان، همسر نسرین ستوده لحظاتی قبل در فیس بوک خود نوشت که مادر نسرین ستوده؛ وکیل زندانی فوت کرد و علی‌رغم یک سال نامه‌نگاری با دادستانی و در شرایطی که مادر خانم ستوده بیمار بود؛ دادستانی اجازه‌ی ملاقات نداد.
آقای خندان عصر امروز در فیس بوک خود نوشت: «وقتي كه نسرين بازداشت شد، پدرش در بدترين شرايط ممكن در آي سي يو بود. به بازجوي‌اش گفتم اجازه بدهيد بيايد و در آخرين لحظات پدرش را ببيند اما هيچوقت اجازه ندادند. پدر فوت كرد باز اجازه ندادند در مراسم تشييع شركت كند. پدر رفت و حسرت خداحافظي تا آخر عمر با او ماند و ننگ ابدي با اينان كه پديده‌ي شگفت انگيزي هستند در ناديده گرفتن ابتدايي‌ترين مسائل انساني.»

وی در ادامه نوشت: «اكنون بيش از يك سال است كه هر چقدر نامه به دادستان مي‌نويسيم كه اجازه بدهيد بيايد و مادرش را ببينيد. حال كه مادر ممنوع الملاقات هم هست حداقل بتواند براي لحظه‌اي او را ببيند. انگار نه انگار... ديشب مادر نسرين در شرايط بدي به بيمارستان منتقل شد و هم اكنون در آي‌سي‌يو بستري شده است.»

اما لحظاتی قبل آقای خندان نوشت: «مادر نسرين ستوده همين امشب فوت كرد.. شب یلدا برای مادر نسرین ستوده بی‌انتها شد... او که سادگی مرگ‌اش به صافی قلب مهربان اش بود.. نسرين جان تسليت ... مقاومت كن اى شير زن.»