این روزها دارند واژهها را از مفاهیم واقعیاش تهی مینمایند؛ دارند کش و قوسهای درون جامعه را نه بر اساس حقایق درونیاش بل بر مبنای تمایلات سیاسی خود به تصویر میکشند؛ دارند پروسهی متناقض و در و بر هم درون جامعه را یکدست توضیح میدهند و بر روی شعارهایی زوم میشوند که منطبق بر افکار خودیست؛ دارند به بهانهی اتحاد و وحدت، جایگاهها را مخدوش و بر اعمال ناصحیح بعضاً سازمانهای راست سرپوش میگذارند؛ دارند بدون نگاه نقادانه و بدون بیان صریح تعلق سازمانی گذشتهی خود و به تبع از آنها با انتساب واژههای ناصحیح، به نقد و بررسی اوضاع مینشیند؛ نسبت دادنها و واژههایی که با افکار عنصر جدی و وفادار به آرمانهای والای گذشتگان منطبق نیست. اینها و ایدههای از ایندست را ما داریم اینروزها در چهارچوبهی فعالیتهای اینترنتی بوفور میبینیم، ایدههایی که در خدمت به بالندگی و صیقل بخشیدن به افکار سالم و کمونیستی نیست. در حقیقت کمونیزم مدافعی انسانی و کمونیزم مدافعی برقراری جامعهی انسانی با ایننوع نگرشها و متدها مرزبندی روشنی دارد و تلاشاش بر آن نیست تا حقایق خودی و بر نقش طبقات و اقشار متفاوت درون جامعه خط بطلان کشد و از میان صدها شعار طرح شده، بر شعار دلبخواهی فردی – گروهی خویش تکیه نماید و به "تحلیل" آنها بهنشیند. این نوع کارها خلاف هر حرکت اصولیست، این کارها سر انجامی نهخواهد داشت و پایهیاش بد چیده شده است و طبعاً نمیتواند در خدمت به روشنگری افکار عمومی باشد.
در هر صورت اعتراضات چند ماههی اخیر مردمی باعث گردیده است تا یکبار دیگر دامنه و میدان تمایلات درونی و اظهار نظرها فعال و گسترده گردد و مقالات متفاوتی در حول و حوش آنها نوشته شود، "پیام"های نوشتاری و "صوتی" بیشماری در وصف "خیزش عظیم تودهها"، توسط خودیهایشان سازمان داده شود و همچنین "مصاحبه"های چندی از جانب این و آن، ترتیب داده شود که در واقع میتوان گفت محتوای آنها کمتر با واقعیات درون جامعه انطباق دارد. ایراد نه در تلاشهای انجام شده بل در آن است که "مصاحبه" شوندگان جدا از مبالغهگوئی، بر روی یک خط سخن نمیگویند و نوشتهها و حرفهایشان با نظرات قبلیشان در تناقض قرار میگیرد. این روش یعنی بالا و پائین شدن نظرات، به عادت هر نوشته، پیامها، سخنرانیها و مصاحبهها تبدیل گردیده است و دارند رد پای چند گانهای بر جای میگذارند و خواننده را از درک مطلب و نظر روشن و خالصشان باز میدارند. بهوفوراند و متأسفانه یکی از آنها هم به مصاحبهی مجدد «یوسف زرکار» با سایت گزارشگران بر میگردد.
همهی سعی نوشتهی "عبور از سبز" بر آن بود تا توجهی «یوسف زرکار» را به این نکته جلب نماید که اعتراضات مردمی چند ماههی اخیر، فاقد رهبری و فاقد ایدههای سالم و سازمانیافته بهمنظور دگرگونی بنیادیست؛ تلاش شده است تا نشان داده شود، زمانی جنبشهای اعتراضی به سمت دگرگونی بنیادی و ساختار شکنانه گام بر خواهند داشت که صف و صفوف خود را از منادیان سرمایه و از رنگهای انتخابی دولتیان و حکومتیان و همهی مدافعین نظام جمهوری اسلامی هم از نظر نظری و هم از نظر عملی مجزا سازند و راهِ تحولگرای خود را در پیش گیرند؛ همهی تلاش بر آن بود تا نشان داده شود که طرح شعار کلی پیرامون اتحاد نیروهای انقلابی و چپ و آنهم بدون توضیح جایگاه و ماهیت آنان ناصحیح است. امّا متأسفانه «یوسف زرکار» بدون برخورد صریح و بدون نقد جدی و با انتخاب سیاست کنایه سعی نموده است تا بهمانند بعضاً عناصر و نیروهای سیاسی، تنها به قاضی رود و راضی بر گردد.
در هر صورت این رویهی ناصحیح به متد تثبیت شدهی اکثریت قریب بهاتفاق نیروها و عناصر مدعی کمونیست تبدیل گشته است و راه و چارهی آنها، در خود تکانی آنان نهفته میباشد. شکی در آن نیست که منحیثالمجموع مصاحبهی دوّم «یوسف زرکار» با مصاحبهی اوّلاش و با کمی اینور و آنور و با تناقضگوئی و توهم، فرق آنچنانی با هم نهدارند. درکاش از سیستم و مناسبات سرمایهداری و عناصر درون آن غیر واقعیست. همچنین هر دو مصاحبه این هدف را تعقیب مینمایند که اعتراضات مردمی به سمت "دگرگونی بنیادی" خیز بر داشته و "ساختارشکنانه" است. از یکطرف بر این اعتقاد بوده و است که جنبش از نظر، نظری از موج سبز "عبور" نموده و از طرف دیگر بر این باور استکه جنبش مردمی فعلاً در حیطهی اصلاح طلبیست. تناقض و ناروشنی کار در اینجاست. به بینیم که خود وی در پاسخ بهیکی از سئوالات مصاحبه کننده پیرامون اعتراضات مردمی ... چه میگوید: "از آنجائیکه جنبشهای اعتراضی مردم فعلا و متأسفانه عمدتاً در چارچوب تعیینات اصلاح طلبی به پیش میرود". همچنین در بخش دیگری از مصاحبه و در جمعبند تحرکات 13 آبان، نظرش بر آن استکه مردم "با سر دادن شعارهای رادیکال و کوبنده علیه خامنهای و با پائین کشیدن پلاکارد بزرگی از تصویر وی و لگدکوب کردن، هدف حرکات و اعتراضات خود را که همانا دگرگونی بنیادی و ساختار شکنی است بهعینه آشکار ساخت" – تاکیدات از من -.
یعنی ما داریم در دل یک مصاحبه از جانب مصاحبه شونده، با دو نظر کاملاً متناقض و متضاد از هم روبرو میگردیم. ما باید بپذیریم که جنبش مردمی - و آنهم بهطور همزمان -، هم در چنبره و حیطهی "تعیینات اصلاح طلبی"ست و هم، هدفاش "دگرگونی بنیادی و ساختار شکنانه" است؟! براستی تکلیف خواننده در این میان چیست و میبایست کدامیک از حرفها را ملاک خود قرار دهد و آنرا بهعنوان نظر پایهای مصاحبه شونده به حساب آورد؟ چگونه یک کمونیست میتواند بهخود بقبولاند که اعتراضات با تعیینات اصلاح طلبانه میتواند، هدف "دگرگونی بنیادی" را تعقیب نماید و "ساختار شکنانه" باشد؟! این التقاطیگری و آشفته فکری را میبایست با کدام منطق و سیاستی جمع و جور نمود؟
مگر خودِ رهبران سبز بارها و بارها اعلام نهنمودهاند که هدفشان حفظ و برقراری اسلام دههی شصت است؟ مگر بارها و بارها تاکیدشان بر آن نبوده است که سیاستهای دولتمردان امروزی دارد پایههای نظام اسلامی را با خطر جدی مواجه میسازد؟ بنابر این چگونه میتوان جنبش با "تعیین اصلاح طلبی" و جنبشی که سبز دارد نقش تعیین کنندهای در آن ایفاء مینماید را همردیف با جنبشهای دگرگونی و ساختار شکتانه به حساب آورد؟ جنبش, با تعیین اصلاح طلبی از در دیگری دارد جامعه و تنشهای درونی آنرا توضیح میدهد و طبعاً جنبش دگرگونی و ساختار شکنانه هم، سیاست، برنامه، تاکتیکها و شعارهای مختص بهخود را دارد؛ چرا که این دو جنبش از دو منظر و از دو منفعت کاملاً متضاد از هم پیروی مینمایند و یکی ناقض دیگریست. بر خلاف نظر «ی – ز» باید گفت که این جنبش کاملاً و تا کنون نهتوانسته است رنگ سبز را دُور زند و بهطور سازمانیافته، مطالبات و خواستههای بنیادی خود را در تخالف با رنگهای انتخابی سرمایه طرح نماید.
کلانی، عیار و برخورد مارکسیست – لنینیستی را میتوان در چنین استنباطی بهعینه مشاهده نمود؛ سطح برخورد و نگاه "عمیق" کمونیستی را میتوان در توضیح و شرح حقایق درونی دید. مسلم استکه ارائهی ارزیابی صحیح ربط با واسطهای با توضیح و شرح حقایق درونی جامعه دارد. بدون چنین نگاهی خشتها کج و معوج بر روی هم چیده خواهد شد و بی دلیل هم نیست که «ی – ز» آگاهانه دارد بر روی تمامی شعارهای داده شده به نفع "رهبران سبز"، خط قرمز میکشد تا به "جمعبند" و به "تحلیل" دلبخواهی خود برسد. کمونیستی که به کمیت و به شعارهای حاکم بر اعتراضات مردمی و به تبع از آنها به روزهای تعیین شدهی تطاهرات از جانب مدافعین سرمایه، از خود توجهای نشان نمیدهد، بیتردید قادر به باز شناسی و تعریف واقعی تنشهای درونی جامعه و ارائهی راه حلهای صحیح, در حول و حوش آنها نهخواهد بود. مازاد بر همهی اینها مگر تاکنون به اثبات نرسیده استکه طرح هر گونه شعاری بهخودی خود نمایانگر رادیکالیزه بودن آن سازمان و یا هر حرکتی نیست؟ امروزه دهها نیرو و تجمعات دارند بر شعارهایی پای میفشارند که بنیاداً فاقد پتانسیل لازمه بهمنظور دگرگونی ساختارهای سیاسی – اجتماعی جامعهاند.
دهها جریان و سازمان سیاسی دارند، از استقلال، دموکراسی، آزادی و رهائی مردم از قید و بندهای اسارت و سرمایه سخن میگویند، در حالیکه کمترین باوری، بدانها نهدارند. بنابر این چسبیدن به شعارهای صرف و توضیح سطح جنبشهای خود بهخودی به سطح جنبشهای دگرگونی طلب و ساختارشکنانه، واقعی و مارکسیست – لنینیستی نیست. در شرایط کنونی اعتراضات خود بهخودی مردمی از چنین جنسی برخوردار نمیباشند و فاقد چنین مضامیناند. با این اوصاف وظیفهی کمونیستها و مدافعین منافعی کارگران و زحمتکشان بر آن نیست تا بیجهت بر بار غیر واقعی آنها بیافزایند. شکی در آن نیست که اعتراضات مردمی به حقاند و دارند از شکاف موجود درون حاکمیت سود میجویند و خواستهها و مطالبات پایهای خویش را بیان مینمایند. امّا علیرغم چنین واقعیاتی باید دانست و پذیرفت که تا کنون نهتوانستهاند، مستقلاً و با پلاتفرمهای روشن و فارغ از جناحهای متفاوت رژیم جمهوری اسلامی بهمیدان آیند. دلیل این امر کاملاً واضح است؛ چرا که نیروئی در داخل حضور نهدارد تا انرژی و توان آنانرا در جهت صحیح و اصولی کانالیزه نماید. میدان را مدافعینی همچون کروبی، موسوی و امثالهم قبضه نمودهاند و بههمین دلیل استکه دارند مسیر اعتراضات مردمی را به مسیر سرمایه سوق میدهند. بر خلاف «ی – ز» که دارد میگوید جنبش مردمی از نظر نظری از موج سبز "عبور" نموده است، باید گفت که متأسفانه اعتراضات بعضاً رادیکال مردمی دارند در حیطه و در کنار سبز عرض و اندام مینمایند.
براستی که سئوال این است منظور از "عبور" نظری، از موج سبز چیست؟ یعنی اینکه، این جنبش از نظر نظری، سیاست، پرچم، رنگ و برنامهی خود را جدا از موج سبز علم نموده است؟ یعنی اینکه در ابتدا خط فاضل فکری خود را با رنگ سبز کشیده است و از نظر عملی وارد این عرصه از مبارزه نهگردیده و راه درازی را در پیش دارد؟ با این تفاصیل «ی – ز» با کدامین ادلهها و با کدامین فاکتهای عینی به "عبور" مردم از موج سبز دست یافته است؟ مگر خود وی بر اساس شعارهای خیابانی داده شده – و عملی – مردم به این نتیجه نرسیده استکه مردم به "فاز" دگرگونی و ساختارشکنانه گام نهادهاند؟ آیا بهغیر از این استکه عمل مردم و به خیابان آمدن آنها بنوبهی خود باعث گردیده است تا وی به چنین استناج و ارزیابیهایی دست یابد؟ پس بهچه دلیل دارد همچنان بر دو مرحلهای نمودن اعتراضات مردمی و بر ایدهی غیر واقعی "عبور" نظری و آنهم نه عملی اصرار میورزد؟ در اینجا برای ما روشن نیست که چگونه میبایست مفولههای نظر و عمل را توضیح دهیم و پی به "عبور" نظری مردم از موج سبز ببریم؟
فکر میکنم که ایراد کار و دلیل تناقضات «ی – ز» روشن است. برای اینکه پایهی قضاوت و استدلالاش را بر شرح حقایق استوار نهساخته است. به همین دلیل روشن استکه اعتراضات مردمی را دارد دو مرحلهای میبیند؛ برای اینکه دارد از لابلای صدها شعار طرح شده و رنگ حاکم بر اعتراضات مردمی، شعار و رنگ دلبخواهی خود را به بیرون میکشد. وقتی چنین متد و روشی را بهعنوان یگانه روش و متد بر میگزیند، واضح استکه به چنین استنباط و ارزیابیهای ناصحیحای دست یابد و بر این نظر هم اصرار ورزد که جنبش مردمی با طرح شعارهایی همچون "استقلال ، آزادی، جمهوری ایرانی، ... " توانسته است از موج سبز "عبور" نماید و در این میان، فقط کوتاه و "ساده اندیشان"اند که از فهم و درک آن عاجزاند!!
حق مسلم آن استکه تجلی عبور از سبز را باید در حرکتهای سازمانیافتهی مردمی دید. جنبش دگرگونی طلب و ساختارشکنانه را باید در ابعاد گسترده و با طرد سیاستها و رنگ مدافعین نظام دید. آیا «ی – ز» قادر است تا نوع, رنگِ جنبش دگرگونی طلب و ساختارشکنانه را نشان دهد؟ در کدام مقوله و متون مارکسیستی آمده استکه جنبشهای خود بهخودی و جنبشهای بدون برنامه و جنبشهای بدون سر سالم و کمونیستی، میتواند، دگرگونی بنیادی و ساختار شکنانه را بههمراه داشته باشد؟ تبلیغ و اصرار بر چنین نظری، در خلاف نظرات پایهای مارکسیست – لنینیستیست.
واضح استکه کمونیست مدافعی منافعی کارگران و زحمتکشان، وظیفهاش تسلیم و کرنش در مقابل اعتراضات مردمی و مبالغهگوئی در حول و حوش آنها نیست؛ واضح است تا زمانیکه حقایق را با تمامی تلخیاش باز نه شناسیم و با گشاده روئی تمام آنها را نپذیریم، قادر به بررسی دقیق و ارزیابی صحیح آنها نهخواهیم بود. متأسفانه باید اذعان نمود که اعتراضات مردمی علیرغم کش و وقوسهای روزانهاش، همچنان در احاطهی ایدههای انحرافیست؛ علیرغم میل باطنیمان باید اعلان نمود که در دست "رهبران سبز" قبضه شده است و تاکنون مسیر و راهِ صحیح خود را باز نیافته است و مردم منحیثالمجموع دارند منفعت خود را با منفعت "سبز" تعریف مینمایند. در شرایط کنونی پیراهن، دستبند و شال گردنهای سبز، سوار بر رنگهای دلبخواهی هر انسان آزاده و رهائی از شر نظامهای سرمایهداری شده است. این چه "عبور"یست که در هر میدانی هزاران نفر را دارد حول خود گرد هم میآورد و دارد انرژی جوانان و مخالفین را به هرز میبرد.
فهم این مسئله سنگین نیست. اگر کمی دقت بهخرج دهیم و به محیط خود نیم نگاهی بیاندازیم، به عمق واقعیت پی خواهیم بُرد. ساده بحث کنیم و این سئوال را در مقابل"یوسف زرکار» قرار دهیم و از وی بهخواهیم تا به محیط خودی ولی اینبار کمی عمیقتر نگاهی بیاندازد تا بر واقعیات و بر نقش "سبز" بیشتر آگاه گردد. از یکطرف به تظاهراتهای سبز و کمیت آنان توجه نماید و از طرف دیگر به فراخوانهای "چپ رادیکال و سرنگونی طلب" و کمیت آنان هم، توجه بیش از این بخرج دهد. به غیر از این است در میادینی که چپها، قدمت چندین دهه دارند، نهتوانستهاند، تجمعات چند ده نفره بهراه بیاندازند و فاقد کمترین پتانسیل جذب و یارگیری انقلابیاند؟ به غیر از این استکه دهها سازمان، حزب، انجمن، کمیته و امثالهم، کمپینهای گوناگونی در چند ماههی اخیر سازمان دادهاند که به جرأت میتوان گفت ما اکثراً با کمیتی بهمراتب پائینتر از فراخوان دهندگان آنها روبرو بودهایم؟ حال چگونه میتوانیم به خود بقبولانیم که در جامعهی ایران و در جامعهای که تقریباً سه دهه است چپ رادیکال و سرنگونی طلب، با جنبشهای اعتراضی و انقلابی وداع گفته است، ما میتوانیم شاهد پاگیری جنبشهای دگرگونی طلب و ساختارشکنانه باشیم؟ آیا این خیال اندیشی و بهمعنای بیان تمایلات درونی خودی نیست؟
تاکیدم بر آن استکه وصل اعتراضات مردمی و رنگهای منتسب سبز بهخودیها و همچنین نادیدهگیری نقش و جایگاه آنان در هدایت اعتراضات مردمی در شرایط کنونی، کمکی به روشنگری و انقلاب در پیشارو نمیکند. حکایت دوران به اصطلاح اصلاح طلبی حکومت اینبار دارد با رنگ سبز، تکرار میشود. جلوگیری از تکرار آن، در همگام و همسو شدن با آن نیست. این جنبش در حال حاضر به تار مویی بند است و عدم دقت نسبت به آن و به تبع از آن عدم حضور و دخالتگری سازمانهای سالم و کمونیستی، بر پتانسیل بعضاً اعتراضات رادیکال مردمی خواهد کاست و از درون آنرا فلج خواهد نمود. همهی مسئله و بحث در این است.
علاوه بر همهی اینها، درک ناصحیح «ی – ز» صرفاً به ارزیابیاش نسبت به جنبش مردمی خلاصه نمیگردد، دارد جایگاه اختلافات درون جناحهای حکومتی را بسیار سطحی میبیند. شکی در آن نیست که تضاد درون نظام جمهوری اسلامی، تضاد منافع است؛ شکی در آن نیست که هر یک از عناصر درون جناحهای متفاوت حکومتی بر سهمبری هر چه بیشتر سرمایههای مملکتی مصراند و به همین دلیل هم استکه دارند با رقیبان خود چک و چانه میزند و هزینه میپردازند. بنابراین اصل مطلب و اُس و اساس اختلافات، مادی و جدیست و نمیتوان عمق اختلافات و حرکات افراد درون جناحها را، به سطح بالا بردن "مشهور"یت و امثالهم تنزل داد و به سیستم و مناسبات سرمایهداری، توجهی کافی نشان نهداد. به عنوان نمونه، «ی – ز» پیرامون تضادهای درون حاکمیت و نقش کروبی دارد میگوید: "کروبی در مقایسه با محمد خاتمی یا میرحسین موسوی، چه از نظر وجهه جهانی یا سابقه کاری در رژیم یا حتی در تخصیص آراء در جایگاه ضعیفتری قرار داشت و دارد. لذا ایشان تاکتیکهای مختلفی را در پیش گرفته تا در خدمت استراتژی برای کسب موقعیت برتر یا هم وزن در بین رقبای هم جناحی قرار گیرد. لذا به حرکتهای پیدا و پنهان شدن لحظهای در اجتماعات و تجمعات دست میزند... او میداند که این حضورهای لحظهای تأثیرش را در افکارهای عمومی بر جا خواهد گذاشت و برایش "اعتبار و محبویت" فراهم میکند".
ترجمان نظر «ی – ز» این استکه موسوی به این دلیل به حرکتهای "پیدا و پنهان" دست نمیزند، چون نسبت به کروبی "مشهور"تر و از "مقام و منصب بالاتری" برخوردار بوده و میباشد؟ به این دلیل در تجمعات اعتراضی حضور بههم نمیرساند، چون از "وجههی جهانی" بیشتری برخوردار است و همچنین جایگاه محکمتر و قویتری نسبت به کروبی دارد؟ به این دلیل به حرکتهای "پیدا و پنهان شدن لحظهای" مبادرت نمیورزد چون نیازی به آرای بالاتر نهدارد و به اندازهی کافی "اعتبار و "محبوبیت" دارد؟!
کدام منطقی میتواند، چنین ارزیابیای را به پای ارزیابیهای صحیح تضادهای درونی نظام بهنویسد؟ کدام انسان منطقی میتواند خود را متقاعد سازد، خدمتی که کروبی مستقیماً و با تاب خوردن در اهرمهای متفاوت دولتی و در طی این سی سال به نظام کرده است، کمتر از موسوی و دیگران بوده و میباشد؟ بحث حضور و عدم حضور این و آن عنصر رقیبان دولتی فراتر از "سابقهی کاری"، "وجهه جهانی"، "کسب آرای" بیشتر، "اعتبار و محبویت" و امثالهم است. آرایش را اینروزها اینگونه چیدهاند و مطئمن باشید که اگر روزی منفعت نظام جمهوری اسلامی اینگونه تعریف گردد که حضور کروبی در تجمعات مختلف بهضررش تمام خواهد شد، در خانهاش را توسط همان محافظان و نگهباناناش، بر رویاش خواهند بست و اجازهی کمترین جنب و جوشی به وی نهخواهند داد.
وانگهی در نظامهای وابسته و سرمایهداری، ملاک، توانایی افراد نیست، بل خوشخدمتی آنان به طبقهی سرمایهدار و به تبع از آن سرکوب اعتراضات کارگری – تودهایست که باعث میگردد تا این عناصر به بالاترین مقام و منصب حکومتی دست یابند. بر خلاف نظر «ی – ز» که در قسمتی دیگر از مصاحبهاش پیرامون کروبی تاکید دارد: "بههر حال ایننوع حرکات نمایشی و "موج آفرینی" مشکل ناتوانی ایشان در رهبر شدن را حل نمیکند و بیانگر هیچگونه رابطه اساسی دو طرفه بین تودهها و رهبری نیست"، باید گفت که نظام بنابه مصالح و منفعت دورهایاش در انتخاب عناصر و مدافعیناش شک و تردیدی بهخود راه نمیدهد و چنانچه، منافعاش ایجاب نماید نه تنها کروبی "ناتوان"، بل عناصر ناشناخته و گمنامی را به مردم و جنبشهای اعتراضی تحمیل خواهد نمود. نمونههای بسیار فراوانی در این زمینه وجود دارد که خودِ احمدینژاد از این دست آدمها میباشد. در حقیقت باید تصریح نمود که معیار نظامهای سرمایهداری بر توانایی افراد پای ریخته نهشده است. دیدهایم و شاهد بودهایم که کم هوشترین و عقب افتادهترین افراد در دورههای متفاوت بر بالاترین ارکانهای دولتی - حکومتی تکیه زدهاند و با در دست داشتن ابزارهای سرکوب به جان و مال مردم افتادهاند. جای دارد تا تاکید شود همین کروبی "ناتوان" در رهبر شدن، سه دوره نائب رئیسی و دو دوره، رهبری یکی از قوای سه گانهی نظام جمهوری اسلامی را بر عهده داشت و در دورههای دیگر بهعنوان خادم بی چون و چرای طیقهی سرمایهدار، نقشهای بیشماری را در جهت تحقق منافعی آنان و سرکوب جنبشهای انقلابی ایفاء نموده است. اینها سنجش، معیار، انتخاب و قضاوت واقعی حاکمان در تعیین نمایندگانشان در ارکانهای دولتیست. ارائهی خلاف چنین جمعبندیای پیرامون سیستم و جانیان در حول و حوش آن، در خلاف توضیح حقیقی ماهیت نظامهای سرمایهداریست.
در پایان جای دارد تا یکبار دیگر، ناروشنی و توهم نظری «ی – ز» پیرامون اتحاد و وحدت اپوریسیون خارج از کشور را بر شماریم و نشان دهیم که ارزیابی، تقسیمبندی و انتظاراتاش از جریانات خارج از کشور تا چه اندازه غیر حقیقی و ناصحیح است. وی در بخشی از مصاحبهاش تاکید دارد که: "در مورد اپوزیسیون خارج از کشور به طور عمومی چندین طیف را میتوان از هم تمیز داد: سلطنت طلبان، مجاهدین، اصلاح طلبان حکومتی، چپ راست و جمهوریخواهان، چب رادیکال و سرنگونی طلب. اهداف و شیوه برخورد دو تای اولی تا حدودی برهمگان روشن است. اینان روی خط چشم داشت به نیروی خارجی – حال چه آمریکا و چه اروپا – با شکل و شیوههای متفاوت در حرکت اند. اصلاح طلبان حکومتی خود را نماینده و وکیل مردم میدانند و خود را با بیانیهها و نمایشات و سخنرانیها در خارح از کشور چنین منصوب میکنند. چپ های راست یعنی اکثریتیها و تودهایها و جمهوریخواهان گوناگون نیز به مثابه دنبالهچه آنان برایشان کف میزنند و هورا میکشند. هدف اینان حفظ و محدود نگه داشتن جنبش اعتراضی مردم در چهارچوب حاکمیت نظام اسلامی و تعویض مهرهها و کسب موقعیت برتر است".
حال ببینیم که در عمل و علیرغم عینیت داشتن تفاوتهای اسمی، جریانات فوق تا چه اندازه ماهیتاً متفاوتاند و در خلاف خط و منفعت سرمایهداران در پیشاند و بهغیر از "دو تای اوّلی"، بقیهیشان به چه کسان و به چه دولتهایی چشم دوختهاند؟ بببینیم و از خود بپرسیم که آیا بعد از اینهمه نقشآفرینیهای اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی و چشمک زدنهای آنها به سرمایهداران جهانی، این فقط "دو تای اوّلی" هستند که به دولتهای امریکایی و اروپائی چشم دوختهاند؟ بپرسیم که بعد از سی سال شناخت از تحرکات ضد انقلابی اکثریتیها و تودهایها، میتوان انتظاری بهغیر از وابستگی آنان به جناحهای متفاوت سرمایه و حکومتی داشت؟ آیا اینها وظیفهای بهغیر از حمایت و پشتیبانی از حکومتیان و تخطئهی مبارزات کارگری – تودهای و نگاه به دولتهای امریکایی و اروپائی بر عهده دارند؟
از منظر انقلابیون پرونده و کارنامهی سیاسی همهی اینها روشن است و باید گفت که انتخاب سیاست "مدارا" و باز نمودن پوشهای در آینده و آنهم به بهانهی برگزاری "میز کتاب گروهی"، نه تنها در خدمت به رشد و تأثیرگذاری جنبشهای داخل نیست بل لاپوشانی عملکرد کثیف جریاناتیست که سالهاست دارند در رکاب جانیان بشریت و مدافعین سرمایه فعالیت مینمایند. توضیح صریح این تفاوتها و مرزبندی قاطع و طرد جریانات ضد انقلابی از صفوف نیروهای مدافعی مردمی، بهمعنای نشستن بر "برج عاج نشینی" و "قهر" با جنبشهای انقلابی نیست. قضیه بسیار ساده و روشن است. عمیقاً بر این اعتقادم که میبایست حساب این نیروها را با جریانات چپ، - علیرغم بیعملی مفرط و انحرافاتشان - از هم جدا نمود و هر روزنهای را باید بر رویشان بست. تابلو ورود ممنوع را باید بر سر, در هر جریان و افکار عناصر مدعی منافعی مردمی چسباند تا بهدانند که این جریانات ضد انقلابی در میان نیروهای مدافعی انقلاب هیچگونه جایگاهی نهدارند. اینها بخشهایی از ناروشنی و انحرافات "یوسف زرکار» و یا در حقیقت توهماتیست که دارد در بررسی اوضاع و اتحاد نیروهای چپ از خود بروز میدهد.
29 نوامبر 2009
8 آذر