۱۳۹۳ خرداد ۱۵, پنجشنبه

اسلام کنونی، میراث‌ِ ایدئولوژیکی‌ِ عباسیانمرز میان دین و ایدئولوژی

مرز میان دین و ایدئولوژی
در این جا تلاش می‌کنم مرز‌ِ بین دین و ایدئولوژی را مشخص کنم. دین تا آن‌جایی دین است که رابطه‌ی معنوی فردی انسان را با خدا در هر شکلی – خواه خدای طبیعی، خواه خدا در شکل بُت یا خدا به معنی انتزاعی‌اش-  بیان کند. به محض آن که دین مدعی پاسخگویی به همه‌ی مسایل انسانی مانند مسایل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی می‌شود، دیگر دین نیست، بلکه ایدئولوژی یا یک ابزار سیاسی است. از این رو، می‌توان گفت که ادیانی مانند یهودیت، مسیحیت و اسلام نخستین ایدئولوژی‌های کلاسیک بوده‌اند. زیرا این ادیان رسمی برای خود این جایگاه را قایل شده‌اند که می‌توانند با شریعت‌ِ خود به تمامی مسایل انسانی پاسخ گویند. نخستین حکومت‌ِ دینی یهودیان به پادشاهی حشمونائیم (۱۶۷ – ۶۳ پ. م) برمی‌گردد. اوج این حکومت ایدئولوژیک دینی در زمان الکساندر یانایی بود که «در تاریخ یهود به هیولایی جلاد مشهور است … او تنها فرمانروای یهودی تاریخ است که در سرزمین‌های زیر فرمان خود، مردم را به زور شمشیر ناچار به یهودی‌ شدن می‌کرد. … یانایی در طول فرمانروایی خود بیش از پنجاه هزار یهودی را کشت. او جلوی چشم فریسان‌ِ اسیر زن و بچه‌هایشان را کشت.» (۱) به سخن دیگر، در این دوره تعداد یهودیان کشته شده و فراری از اشغال دوگانه‌ی معبد که یک بار در سال ۵۸۵ پیش از میلاد توسط نبودکدنصر دوم و بار دیگر در سال ۷۰ میلادی توسط رومیان صورت گرفت، بسیار گسترده‌تر و خشن‌تر بوده است.
در درازنای تاریخ، همین راه‌ِ حشمونائیم را ادیان مسیحیت و اسلام نیز پیمودند. هر ایده‌ای، حتا بهترین، هر گاه به ایدئولوژی یعنی دستگاه فکری‌ِ بسته‌ای تبدیل شود که حقیقت را در انحصار خود داند، سرانجام به توتالیتاریسمی می‌انجامد که غیرخودی‌ها در آن از هیچ حقی برخوردار نخواهند بود. حامد عبدالصمد در کتاب جدیدش، «فاشیسم اسلامی» (۲)، این پرسش را طرح می‌کند: «فاشیسم و اسلام‌گرایی- یک جفت‌ِ ناهمسان؟» البته تاریخ بارها و بارها نشان داده است کههمه‌ی ایدئولوژی‌ها از بن‌مایه‌ی برتری‌جویانه برخوردارند. و این تنها ویژه‌ی «اسلام‌گرایی» نیست. آیا حاکمیت دینی‌ِ مسیحی در اروپا و یا «مارکسیست‌- لنینیست‌ها» در شوروی سابق با «غیرخودی‌ها» با مهربانی و «دموکراتیک» رفتار می‌کردند؟ فاشیست‌ها و ناسیونال- سوسیالیست‌ها که جای خود دارند. این رفتار نامدارا و خشن در برابر غیرخودی‌ها، در ذات هر دستگاه فکری بسته و دُگم نهفته است. زیرا چنین نظام‌های فکری مدعی آنند که می‌توانند تمامی مسایل انسانی را با «شریعت» یا «پرنسیب‌ها»ی خود حل کنند و دیگرانی که خارج از این چارچوب، فکر و عمل می‌کنند خودبخود در جبهه‌ی دشمن قرار می‌گیرند.
از این رو، اسلام‌ِ رسمی نه یک دین، بلکه یک دستگاه فکری‌ِ بسته است و مانند همه‌ی ایدئولوژی‌های دیگر مدعی است که در خُرده‌جیب‌ِ ایدئولوژیک خود، از پیش، برای همه‌ی مسایل انسانی پاسخ و راه‌ِ حل دارد.
پایان دوره‌ی نخست عباسیان
فُلکر پُپ می‌نویسد: «مرحله‌ی نخست‌ِ دینی “عرب‌ها” که تا زمان مرگ مأمون ادامه داشت، از کیفیتی مسیحی یا دقیق‌تر گفته شود بر اساس‌ِ یک نوع مسیحیت‌ِ سوری- ایرانی قرار داشت. از حالا به بعد است که یک دین نوین، یعنی اسلام، شروع به شکل‌گیری می‌کند: مدارس فقهی راه را برای تثبیت یک دین ناب هموار می‌کنند. با سپردن کارها و وظایف به استادان کهنه‌کار‌ِ “دین”، شک نیز محو و نابود شد.» (۳)
دکتر سید احمد رضا خضری نیز می‌نویسد: «عصر اول عباسی به سبب نفوذ عناصر ایرانی از دوره‌‌های بعد متمایز است. این عصر از خلافت‌ِ سفاح آغاز گردید و تا پایان خلافت مأمون ادامه یافت؛ اما از زمان معتصم و به دلیل‌ِ دگرگونی اوضاع خلافت، دورانی جدید با مشخصات نو پدیدار شد.» (۴)
همانگونه که می‌بینیم دو نگرش‌ِ کاملن گوناگون در این نکته همدل و همفکر هستند که پس از مأمون ما با یک دوره‌ی نوین رو به رو هستیم.
فلکر پپ با اتکا به سکه‌های بدست آمده نتیجه می‌گیرد که «مجموعه‌ی این سکه‌ها این ارزیابی را می‌دهند که پس از ۲۱۵ هجری (۸۳۶ م.)، مأمون فقط در مصر شناخته شده بود، زیرا در این سال نام او بر دِرهمی که در آن‌جا زده شد آمده است.» (۵)
قلمروی امپراتوری عباسی پس از مأمون عملن از هم پاشیده شد. حال ببینیم که این قلمرو چگونه تقسیم شد. از حدود سال ۲۰۰/۸۲۱ قلمرو اسلامی عباسیان دچار تغییرات شگرفی شد.  طاهریان که عمدتن ایرانی بودند از سال ۲۰۰-۲۵۲ (۸۲۱-۸۷۳) قدرت‌ِ سیاسی را در خراسان و فرارود (ماوراء النهر) به دست گرفتند. صفاریان از ۲۴۰-۳۸۲ (۸۶۱-۱۰۰۳) بر مناطق‌ِ سیستان فرمانروایی می‌کردند. سامانیان از ۲۶۲-۳۹۵ (۸۷۴-۱۰۰۴) بر خراسان، مکران، سیستان، خوارزم و کرمان فرمانروایی می‌کردند. اغلبیان از سال ۱۸۴ تا ۲۹۶ / ۸۰۰ تا ۹۰۹ م. در تونس، الجزایر و سیسل فرمانروایی می‌کردند.قرمطیان از سال‌ِ ۲۸۶ تا ۳۶۶ هجری (۹۰۷-۱۰۱۷) بر بحرین و الأحساء (یکی از استان‌های شرقی عربستان سعودی) و از ۳۱۸ تا ۳۹۶ هجری (۹۳۹-۱۰۱۷) بر مولتان هند فرمانروای می‌کردند. فاطمیان [پس از شکست دادن اغلبیان] از سال ۲۹۷-۵۵۵ (۹۰۹-۱۱۷۱) نخست در شمال آفریقا – تونس امروزی- و سپس در مصر قدرت‌ِ سیاسی را در دست داشتند. همانگونه که خواننده می‌بیند، خلافت عباسی پس از مأمون عملن از هم پاشیده شد و قلمروی اسلامی به چند پاره تقسیم گردید. در نقشه‌ی جغرافیایی زیر رنگ سبز پررنگ قلمروی عباسیان پس از مأمون است و رنگ‌ِ سبز روشن قلمروهایی هستند که از عباسیان جدا شدند. منبع:
 Der Grosse Atlas zur Weltgeschichte, Brockhaus, 2013, S. 158
مبانی ایدئولوژی عباسیان
آیین و حاکمیت
در ایران‌ِ روزگار ساسانی (۲۲۴ تا ۶۵۱ م.) دین رسمی- حکومتی زرتشتی بود و نقش‌ِ پادشاه نیز تعریف شده بود. «پادشاه چون زاده‌ی خدایان‌ِ آسمانی می‌رفت، سعی می‌نمود که ریاست‌ِ عالیه‌ی جامعه‌ی مذهبی را نیز داشته باشد.» (۶) اگرچه میان شاه و روحانیان همواره کشاکش بود ولی اصل بر این بود که شاه‌ِ شاهان باید از نژاد‌ِ خدایگان (از فره‌ایزدی برخوردار باشد) و آنگاه می‌تواند صاحب‌ِ بالاترین مقام دینی در کشور نیز باشد. در همین روزگار‌ِ ساسانی بود که «آیین و حاکمیت» (فلکر پپ) به هم جوش می‌خورند و جزئی جدانشدنی از فرهنگ‌ِ سیاسی ایران می‌شود.
پس از فروپاشی نظم‌ِ ساسانی دست کم دویست سال در ایران بر سر نوع و چگونگی حکومت کشاکش و ستیز در جریان بود. یکی از دست‌مایه‌های این ستیزها مسئله‌ی جایگاه دین و جایگاه‌ِ رهبریت سیاسی بود. به سخنی دیگر، موضوع دعوا بر سر مناسبات‌ِ دین و دولت یا به زبانی دیگر، رهبریت دینی و رهبریت سیاسی بود. این مشکل تا زمان مأمون عملن حل نشد. ولی سرانجام ایدئولوژی سیاسی – دینی ساسانی توانست خود را در قالب نوینی – اسلام- به‌روز (update) کند. برای نخستین بار در تاریخ پساساسانی، دستگاه سیاسی – ایدئولوژیک مأمون توانست در کالبد‌ِ مُرده‌ی ایدئولوژی ساسانی خون تازه‌ای تزریق کند: «ادامه‌ی تکامل‌ِ ایدئولوژی حاکمیت: مأمون، امام می‌شود. سکه‌ای طلا از سال ۱۹۶ عرب‌ها (۸۱۷ م.) یافت شده که در کنار نگاره‌ی متداول، یک نگاره‌ی اضافی نیز دارد: للخلیفه المأمون. در همین سال سکه‌ی طلا‌ِ دیگری با نقش‌ِ اضافی‌ِ للخلیفه الامام کوبیده می‌شود.» (۷) به زبان ساده‌تر: یعنی هر کس به رهبری سیاسی – شاه یا سلطان یا خلیفه-  دست یابد، رهبریت دینی را نیز به عهده دارد. درست مانند روزگار ساسانی ولی در پوششی دیگر (اسلامی). این یکی از پایه‌های اصلی‌ِ جهان‌بینی عباسیان است که در واقع یک نبش‌ِ قبر تاریخی می‌باشد. از همین زمان، فرهنگ‌ِ سیاسی «آیین و حاکمیت» دوباره زندگی خود را- این بار البته با ایدئولوژی اسلامی- آغاز می‌کند (و تا به امروز ادامه دارد).

حذف‌ِ پیگیرانه‌ی غیرخودی‌ها و ‌شکل‌گیری ادبیات تک‌صدایی
تقریبن همه‌ی کتاب‌ها و رسالاتی که ما اسلامی می‌دانیم و به عنوان‌ِ منابع مورد استفاده قرار می‌دهیم مربوط به روزگار عباسیان است: طبق روایات اسلامی دوره‌ی عباسیان از زمان ابوالعباس عبدالله سفاح در سال ۱۳۲ هجری آغاز شد و او تقریبن ۵ سال حکومت کرد (۷۴۹- ۷۵۴). نخستین زندگینامه‌ی محمد (سیره رسول‌الله)، گویا توسط فردی به نام ابن اسحاق (۷۰۴-۷۶۷ م.) نوشته شده [که ما از زندگی‌اش چیزی نمی‌دانیم] که بعدها توسط ابن هشام (مرگ ۸۳۰ م.) بازنویسی شد. در کنار‌ِ این، تاریخ طبری را داریم. طبری در سال ۸۳۹ م. در آمل زاده شد و در سال ۹۲۳ م. در بغداد مُرد. در کنار‌ِ این منابع‌ِ عباسی، طبقات از ابن سعد است که نویسنده‌ی آن در سال ۸۴۵ م. مُرد. و همچنین کتاب‌ِ المغازی (تاریخ جنگ‌های محمد) را از ابن واقدی داریم (مرگ ۸۲۲ م.) و یکی دیگر از مهم‌ترین نویسندگان دربار‌ِ عباسی احمد بن یحیی بلاذُری [نویسنده فتوح‌البُلدان] است که در سال ۸۹۲ م. در بغداد درگذشت. و برای یادآوری گفتنی است که اکثریت پژوهشگران‌ِ تاریخ اسلام در جهان بر اساس همین منابع، تاریخ اسلام را بررسی و مطالعه کرده‌اند و هنوز می‌کنند. این همان «دو قرن سکوت» مشهور است که با وجود‌ِ فراز و نشیب‌های بی‌وقفه‌اش، به «لطف» سرکوب‌های نظام‌مند عباسیان و نابودی‌ِ اسناد و مدارک به تاریک‌خانه‌ی تاریخ سپرده شد
از زمان خلافت‌ِ منصور، جانشین سفاح، زندقه‌کشی و کتاب‌سوزی با نظارت‌ِ «دیوان الزنادقه» [دیوان‌ امنیت و اطلاعات] به طور سیستماتیک آغاز شد (۸). در کنار‌ِ «دیوان زنادقه»، مأمون در همین راستا یک اداره‌ی برای سرکوب‌های معنوی به نام‌ِ «بیت الحکمه» [دیوانی مانند «وزارت ارشاد»] راه اندازی کرد که دو وظیفه داشت، یکی سازمان دادن به «نهضت ترجمه» که اساسن ترجمه آثار ضد گنوستیک از یونانی به عربی را در برمی‌گرفت و وظیفه‌ی دیگر آن، نظارت بر «حدیت‌‌نویسی» و شناسایی دیگر محصولات نوشتاری بود. می‌توان گفت که عباسیان در این سیاست بسیار موفق بوده‌اند، آنچنان موفق که ما هنوز برای بررسی تاریخ این دوره مجبوریم بدانها رجوع کنیم. عباسیان توانستند با باریک‌بینی ویژه‌ای چنان سرکوب‌های معنوی و فیزیکی با هم تلفیق کنند که عملن از مخالفان‌شان اثری باقی نماند. زیرا بنا بر رویدادنگاری‌ها و زندقه‌نگاری‌هایی که «اتاق فکر» عباسیان برای ما به ارث نهاده‌اند، می‌دانیم سدها حزب و دسته در آن روزگار وجود داشتند که البته – حداقل تاکنون- ما نوشته‌ای از آن‌ها نیافته‌ایم.
شکل‌گیری مبانی الاهیات‌شناسی اسلامی با محوریت ابن عباس
بنا بر روایات اسلامی، عبدالله بن عباس بن عبدالملک، پسر عموی پیامبر و جدّ نخست‌ِ خلفای عباسی است. هر کس که به گونه‌ای با مطالعات اسلامی سر و کار دارد، چه متکلم مسلمان چه پژوهشگر، بدون ابن عباس کارش پیش نمی‌رود. روایت است که ابن عباس در تکوین دانش‌هایی چون تاریخ فقه، نحو، لغت و تفسیر اسلامی نقشی اساسی داشته است. جایگاه بی‌بدیل ابن عباس البته در تفسیر قرآن است. «اگر بتوان شخص پیامبر را استثنا کرد، ابن عباس را تنها و معتبرترین مفسر [قرآن] به شمار آورده‌اند.» (۹)
طبق روایات اسلامی و دقیق‌تر گفته شود شجره‌نامه‌نویسی عباسیان، ابن عباس به هنگام هجرت پیامبر سه سال داشت یعنی در زمان وفات محمد، حداکثر پانزده ساله بود. به سخنی دیگر، ابن عباس همروزگار پیامبر بوده و عملن می‌توانست یا خودش شاهد «سنت رسول‌الله» باشد یا با کسانی در ارتباط بوده باشد که محمد را بی‌واسطه می‌شناخته‌اند. گفته می‌شود که او در سال ۶۸ هجری در سن هفتاد سالگی در شهر طائف درگذشت.
شجره‌‌نامه‌سازی‌ِ عباسیان در حقیقت توانست از طریق ابن عباس پُلی میان «زمان حال» و زمان «محمد» بزند. اهمیت تعیین‌کننده این «پُل ایدئولوژیکی» بدین دلیل است که حدیث‌نویسان کارگزار عباسی برای هر تصمیم سیاسی که حکومت می‌گرفت، بلافاصله یک حدیث اختراع می‌کردند، آن را به ابن عباس ربط می‌دادند و از طریق ابن عباس آن را به عالی‌ترین مرجع مقتدر یعنی «رسول‌الله» وصل می‌کردند. از این رو شگفت‌انگیز نیست که «بیش از ۱۵ درصد از ۳۸۳۹۷ حدیث موجود در تفسیر طبری، منسوب به ابن عباس است؛ به عبارت دقیق‌تر، طبری ۵۸۳۵ بار ابن عباس را ذکر کرده است.» (۱۰)
خلفای عباسی برای پیشبرد سیاست‌های خود بهترین راه را در آن دیدند که ابتدا باید یک حلقه‌ی میانی‌ِ مقتدر- میان دوره‌ی «محمد» و حال- اختراع کرد تا بتوان از طریق آن نشان داد که نوع حکومت‌ِ آن‌ها منطبق با سنت‌ِ «رسول‌الله» است. روند جا انداختن ابن عباس سرانجام طی دو سه دهه به فرجام رسید. «نخستین قرن حکومت عباسیان- یعنی همان وقت که احادیث موجود در صحیح بخاری در حال پیوستگی و انسجام بود- اوج اقتدار سیاسی و مذهبی آنان بود. خواه به سبب تبلیغات عباسیان یا پشتیبانی ایشان، آوازه‌ و اعتبار ابن عباس به عنوان بزرگ‌ترین مفسّر همراه با تعداد احادیث منسوب به وی رو به فزونی گذاشت. همچنان که ناگِل Nagel  اشاره می‌کند، در راه ایجاد اعتماد و مشروعیت بیشتر برای حدیثی جعلی، راهی بهتر از این نبود که آن را به ابن عباس – ربّانی خطاناپذیر در تفسیر قرآن- نسبت دهند.» (۱۱)
موفقیت عباسیان در تبدیل کردن ابن عباس به یک اقتدار دینی به زمان چندان درازی نیاز نداشت. «در زمان تألیف و انتشار تفسیر طبری (اواخر قرن سوم) ۱۵۰ سال از خلافت‌‌ِ عباسیان گذشته بود. اکنون دیگر همانند سابق، به تبیین و توجیه دعاوی ایشان در باب خلافت نیازی احساس نمی‌شد.. جایگاه ابن عباس که به سبب اضطرار یا فوریت در سالهای نخست سمت و سویی اسطوره‌ای یافته بود، اکنون شیوه‌ای خاص خود یافت. او به سرمایه‌ تمام امت اسلامی بدل شد یا به طور خاص‌تر، سرمایه‌ی عالمان دینی‌ای شد که بخش اعظم اقتدار دینی را – که در زمانی در انحصار خلیفه بود- در اختیار داشتند.» (۱۲)
بررسی و مطالعه‌ی ابن‌ِ عباس و نقش او برای مشروعیت بخشیدن به خلفای عباسی، در حقیقت تکوین آن ایدئولوژی‌ای است که در اصطلاح فنی امروزی «اسلام سیاسی» خوانده می‌شود. زیرا عباسیان برای توجیه مشروعیت‌ِ سیاسی خود و برای اتخاذ هر سیاستی- در سطوح‌ِ کلان یا خُرد- حدیثی اختراع می‌کردند، آن را به ابن عباس گره می‌زدند و از طریق این حلقه‌ی میانی به «رسول‌الله» می‌رسیدند. همین شیوه، سرانجام برای عالمان‌ِ دینی مسلمان به یک اصل تبدیل گردید، یعنی گره زدن هر تصمیم سیاسی با این یا آن حدیث. دقیق‌تر گفته شود، در طی‌ِ همین فرآیند است که مبانی‌ِ یک ایدئولوژی نوین به نام اسلام‌ِ سیاسی پایه‌ریزی می‌شود: «در نظری عمیق‌تر باید گفت که خلفای عباسی با ترکیب قدرت مذهبی و وظایف‌ِ عرفی و با شوری که در حمایت از مذهب به عنوان‌ِ حافظان دین از خود نشان می‌دادند در حقیقت رویه پادشاهان ساسانی را پیش گرفتند که حکومت‌ِ عرفی را با پاسبانی دین در حکومت‌ِ خود ترکیب کرده بودند.» (۱۳) و البته در کنار آن خلفای عباسی با توسل به این شجره‌نامه، خود را از نسل عباس عموی پیغمبر معرفی می‌کردند و بدین ترتیب به جای «انتخاب و بیعت، برای خود حق موروثی قایل شدند» (۱۴)
پاک‌سازی حافظه‌ی جمعی و آفرینش‌ِ یک هویت‌ِ نوین
شهرهای جدید، نام‌گذاری‌های جدید و معرب‌سازی
دستگاه خلافت/ پادشاهی عباسی سرانجام به صرافت‌ِ هویت‌سازی افتاد. برای شکل‌دادن به یک هویت‌ِ نوین، تنها لشکرکشی‌ِ نظامی و ایدئولوژیک علیه مخالفان کافی نیست. این هویت نوین باید در زندگی روزمره‌ی مردم وارد شود تا سرانجام بر اثر روزمرگی و عادت به یک «پدیده‌ی طبیعی» تبدیل گردد. در کنار وظایف‌ِ سرکوب که به «دیوان الزنادقه» و «بیت‌الحکمه» داده شد، فلکر پپ می‌نویسد: «… در همین راستا نیز شهرهای جدیدی پایه‌گذاری شدند: شهر بصره در حاشیه‌ی خلیج فارس در مقابل‌ِ بُصری (در سوریه)، شهر نجف در مقابل نگب (Negev) در اسرائیل، سامره در مقابل سامریه و مدینه‌السلام در مقابل‌ِ اورشلیم» (۱۵) ساخته شدند. علت این نامگذاری‌ها برای عباسیان جدا کردن خود از وابستگی‌های جغرافیایی مسیحی و یهودی بود که از زمان‌ِ ساسانیان در ایران ریشه دوانیده بود و در روزگار عباسیان هنوز احزاب و دسته‌های فراوانی نگاهشان به این جغرافیای دینی بود.
به هر رو، یکی از تدابیر عباسیان برای از بین بردن حافظه‌ی تاریخی مردم، شهرسازی یا نام‌گذاری‌های جدید بود. (۱۶) البته آن‌ها در این مسیر، بر بسیاری از شهرهای کهن‌ِ ایران نیز نام‌ِ نوین یا معرب‌شده نهادند؛ برای نمونه نهاوند به ماه‌البصره و یا تغییر نام‌‌ِ شهر «ری» به «محمدیه» (۱۴۸ هجری). مورد اخیر، بزرگ‌ترین دست‌درازی خلفای عباسی در حافظه‌ی تاریخی ایرانیان به شمار می‌رود. زیرا این شهر جزو کهن‌ترین شهرهای ایران و جهان به شمار می‌رفت و به اصطلاح بخشی از هویت‌ِ ایرانی در این جغرافیای سیاسی ریشه زده بود. تقریبن سه سده بعد مسعود غزنوی (۴۲۱-۴۳۲ هجری) سکه‌های خود را به نام “ری” زد» (۱۷) و این نام دوباره رسمن وارد تاریخ گردید.
بغداد یا مدینه السلام؟
پپ در همین منبع نامبرده اشاره می‌کند: «گفتنی است که در آغاز این شهر [یعنی بغداد] در رقابت با اورشلیم (یرو+ شالایم= شهر صلح)، «مدینه السلام» (شهر صلح) نام‌گذاری شده بود. تازه پس از تهاجم مغول در سال ۱۲۵۸ میلادی بود که نام بغداد به خود گرفت.» (۱۸)
این که نام‌ِ بغداد در واقع بغداد نبوده بلکه مدینه‌السلام بوده، شاید برای بخشی از خوانندگان شگفت‌انگیز باشد. نخستین پرسش این است که چه منابع‌ِ تاریخی در این باره گزارش داده‌اند.
ما چندین منبع تاریخی در دست داریم که گواهی می‌کنند نام‌ِ بغداد در روزگار عباسیان رسمن «مدینه‌السلام» بود: برای نمونه: یکی «تاریخ بغداد یا مدینه‌السلام» اثر خطیب بغدادی (مرگ ۴۶۳ هجری)، کتاب دیگر، «تاریخ‌ِ مدینه‌السلام» نویسنده: محمد بن سعید ابن دبیثی (۵۵۸-۶۳۷ هجری) و یک کتاب‌ِ پژوهشی به نام «Die alte Landschaft Babylonien» اثر Dr. Maximilian Streck می‌باشد. کتاب اخیر به زبان آلمانی‌ست و در سال ۱۹۰۰ در شهر لایدن به چاپ رسید. این کتاب بررسی ریشه‌شناسی جغرافیای میانرودان است و به مهم‌ترین شهرهای آن منطقه پرداخته است.
زرین‌کوب که اساسن با اتکا به منابع‌ِ اسلامی کتاب‌ِ تاریخ خود را نوشته در همین باره می‌نویسد: «… بعد از چندی تحقیق و تأمل عاقبت در ساحل‌ِ غربی دجله، در نزدیک جایی که نهر عیسی از فرات جدا گشته به دجله می‌ریخت، قریه‌یی ترسانشین [مسیحیبه نام بغداد توجه خلیفه را جلب کرد. انتخاب خوبی بود زیرا این محل در معبر کاروانهای مختلف و مخصوصاً در سر راه خراسان واقع بود و هوایی سالم و زمینی حاصلخیز داشت. در مجارت‌ِ آن قصر‌ِ سابور از یادگار ساسانیان مانده بود و دیر‌ِ نصارا [مسیحی] نیز در آنجا جلوه‌یی می‌کرد، چنانکه بازار‌ِ ماهیانة آن نیز جنب و جوشی در روستاهای مجار پدید می‌آورد.» سپس نویسنده به شرح هزینه‌ها، معماری بیرونی و داخلی شهر می‌پردازد و می‌گوید سرانجام قصر خلیفه و مسجد شهر در سال ۱۴۹ هجری به پایان رسید و ادامه می‌دهد «… باری پایتخت جدید را منصور مدینه‌السلام یا دارالسلام خواند و عامه آن را مدینه منصور، مدینة مدوره و الزواء نیز می‌خواندند؛ لیکن نام قدیم بغداد بیشتر بر سر زبانها افتاد.» (۱۹)
حال پرسش دوم طرح می‌شود پس چرا نام «بغداد» این چنین نامدار شده ولی کمتر کسی از مدینه‌السلام آگاهی دارد؟
ابتدا به نام «بغداد» بپردازیم. این واژه از دو بخش‌ِ «بغ» و «داد» ساخته شده است. «بغ» در پارسی میانه، خدا معنی می‌دهد. به پادشاهان ساسانی «باغی» نیز می‌گفتند، یعنی «از نژاد خدایان یا خدایی». اکثر زبان‌شناسان بر این نظرند که «بغداد» یعنی «خدا داد» یا «هدیه‌ی خدایی».
ولی این «هدیه‌ی خدایی» چه بود؟ ساختن «بُستان‌های پرچین‌دار» از زمان پیش از هخامنشیان در فرهنگ‌ِ ایرانی عملن یک آیین بود. در پارسی کهن به این باغ‌های محصور، « پارادئزا» [پردیس] می‌گفتند. «پر» یعنی گِرد، و «دیس» یعنی بُستان [باغ] یعنی «باغ‌ِ گِرد» . ما هنوز در فارسی واژه‌های «پرگار» و پرچین و … را داریم. به هر رو، فرهنگ‌ِ «پردیس»‌سازی‌ِ هخامنشیان در عصر ساسانی رنسانس خود را بازیافت.
پایتخت‌ِ ساسانیان، تیسپون – سلوکیه یا ساده‌تر همان تیسپون بود. پادشاهان و شاهزادگان‌ِ ساسانی در پیرامون‌ِ تیسپون برای خود به سبک‌ِ شاهان هخامنشی بستان‌های محصورشده می‌ساختند. به این بستان‌ها محصور شده، «بغداد» یا «هدیه‌ی خدایی» می‌گفتند. در حقیقت واژه‌ی بغداد به آن خطه یا مجموعه باغاتی گفته می‌شد که بستان‌های محصور یا «بغداد»‌ها / هدایای خدایی در آن قرار داشتند. به عبارت دیگر، اصطلاح بغداد به این دلیل جا افتاد که یک پیشینه‌ی بسیار کهن داشت و در روزگار‌ِ پساساسانی، علیرغم فراز و نشیب‌های تاریخی، هنوز در حافظه‌ی تاریخی مردمانی که در آنجا زندگی می‌کردند حفظ شده بود. در حقیقت، بغداد پیش از آن که یک میراث‌ِ سیاسی باشد یک میراث‌ِ فرهنگی بسیار کهن است.
به سخنی دیگر، واژه‌ی بغداد آنچنان برای آن حوزه‌ی جغرافیایی‌ِ پر از باغ و مردمانی که در پیرامون آن زندگی می‌کردند‌ جا افتاده بود که «مدینه‌السلام» خلیفه‌ی عباسی تنها برای اسناد‌ِ رسمی و دولتی مفید بود و نتوانست خود را در ادبیات‌ِ هنری، سیاسی و دینی تثبیت کند.
تثبیت مکه به عنوان قبله‌گاه مسلمانان یا آس‌ِ برنده‌ی عباسیان
آیا مکه [کعبه] همیشه قبله‌ی مسلمانان بوده است؟ حتا روایات اسلامی می‌گویند که در آغاز، مکه قبله‌ی مسلمانان نبود. ابتدا ببینیم که روایات اسلامی در این باره چه می‌گویند:
«از حوادث این سال [سال دوم هجری] تغییر قبلة مسلمانان از شام به سوی کعبه بود؛ و این به ماه شعبان آن سال بود. مطلعان سلف در وقت‌ِ تغییر قبله اختلاف کرده‌اند و بیشتر بر این رفته‌اند که در نیمه شعبان هیجده ماه پس از هجرت بود.
از ابن مسعود روایت کرده‌اند که مردم به سوی بیت‌المقدس نماز می‌کردند و چون هیجده ماه از هجرت پیامبر گذشت بهنگام نماز سر بر آسمان برمی‌داشت و منتظر فرمان خدای بود و سوی بیت‌المقدس نماز می‌برد و دوست داشت که سوی کعبه نماز برد و خداوند این این آیه را نازل فرمود:
قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاء فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُ مَا کُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوِهَکُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِینَ أُوْتُواْ الْکِتَابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ [س ۲، آ ۱۴۴]
یعنی: «گردش روی تو را به طرف آسمان می‌بینم، و تو را به قبله‌ای که دوست داری بگردانیم. روی خود سوی مسجدالحرام کن. و هر جا بودید روهای خود سوی آن کنید. آنها که کتاب آسمانی دارند می‌دانند که این حق است و از جانب‌ِ پروردگارشان، و خدا از آنچه می‌کنند بی‌خبر نیست.»
از ابن اسحاق نیز روایت کرده‌اند که قبله در ماه شعبان، هیجده ماه پس از هجرت تغییر یافت.
واقدی نیز گوید: که تغییر قبله به روز سه شنبه نیمة شعبان انجام شد.
ابوجعفر گوید: بعضی دیگر گفته‌اند تغییر قبله شانزده ماه پس از هجرت بود.
قتاده گوید: وقتی پیامبر در مکه بود مسلمانان سوی بیت‌المقدس نماز می‌کردند، و چون هجرت فرمود تا شانزده ماه سوی بیت‌المقدس نماز می‌برد، پس از آن قبله تغییر یافت و سوی کعبه شد.
ابن زید گوید: پیامبر مدت شانزده ماه سوی بیت‌المقدس نماز می‌برد، و شنید که یهودان می‌گفتند: پیامبر و یاران وی نمی‌دانستند قبله‌شان کجاست تا ما هدایتشان کردیم. و پیامبر این را خوش نداشت و سر به آسمان برداشت، و آیه‌ی تغییر‌ِ قبله نازل شد.
ابوجعفر گوید: در همین سال روزة ماه رمضان مقرر شد، و به قولی این به ماه شعبان بود. و چنان بود که وقتی پیامبر به مدینه آمد دید که یهودیان به روز عاشورا روزه می‌دارند، و از آنها سبب پرسید، گفتند: «این روزی است که خداوند آل فرعون را غرق کرد و موسی و همراهان وی را نجات داد.» پیامبر فرمود: «حق‌ِ ما نسبت به موسی از آنها بیشتر است.» و آن روز را روزه داشت و بگفت تا کسان نیز روزه بدارند. و چون روزه ماه رمضان مقرر شد نگفت که به روز عاشورا روزه‌دار شوید، و از آن منع نیز نفرمود..» (۲۰)
حال با عقل و منطق‌ِ امروزی خود به این چند سطر بنگریم: ۱- ابتدا بیت‌المقدس قبله‌ی مسلمانان بود، ۲- یهودیان در خصوص‌ِ قبله‌گاه نسبت به مسلمانان فخرفروشی می‌کردند، ۳- محمد از برخورد متکبرانه‌ی یهودیان آنچنان ناراحت شد که با گله و شکایت سر به آسمان برد، ۴- خدا از غم و ناراحتی محمد، دلش رحم آمد و آیه‌ی بالا را نازل کرد.
نکته‌ی تعیین‌کننده در این اظهارات این است: مکه یا به عبارتی سنگ‌ِ سیاه (حجرالاسود) در کعبه به این دلیل قبله مسلمانان شد که خواست‌ِ محمد بود و این نیز از سوی خدا با یک آیه تأیید شد. یعنی دو مرجع مقتدر، یکی محمد و دیگری خدا، اراده‌شان بر این بود که مکه قبله‌ی مسلمانان بشود.
هر خواننده‌ی امروزی بلافاصله پی می‌برد که این «تاریخ‌نویسی» نیست بلکه قصه‌ی ناپخته و نامنسجمی‌ست برای پاسخ‌گویی به مخالفان‌ِ مکه (سنگ‌پرستی). ولی اگر از همان‌ِ سال دوم هجری، مکه قبله مسلمانان شد مگر در زمان‌ِ طبری هنوز هم [تقریبن دو سده بعد] کسانی مخالف‌ِ این «قبله» بودند؟
تقریبن اکثر‌ِ احزاب و دسته‌ها (شیعه‌ها) در رویارویی با حکومت‌ِ مرکزی عباسی قرار داشتند. تا زمان‌ِ عباسیان، مکه عاری از هرگونه اهمیت بود. نخستین سکه‌هایی که به نام مکه زده شدند در سال‌های ۲۰۱ و ۲۰۳ هجری بود. ولی عباسیان در مسیر هویت‌سازی خود از چند دهه پیشتر تلاش می‌کردند که مکه را به عنوان تنها زیارتگاه و قبله‌ی مسلمانان بر مردم تحمیل کنند. طبعن این رویکرد اصلن خوشایند‌ِ شیعه‌ها نبود.
یکی از گروه‌های بسیار مهم اسماعیلیان بود. از درون این تفکر قرمطیان و فاطمیان شکل گرفتند. اگرچه این دو با هم اختلافاتی داشتند ولی اساسن یکدیگر را تحمل می‌کردند.
قرمطیان سرانجام توانستند بحرین و الأحساء را تصرف کنند و حکومت‌ِ خود را برپا نمایند. آن‌ها مخالف‌ِ سرسخت‌ِ آیین پرستش سنگ‌ِ سیاه بودند و آن را بت‌پرستی می‌دانستند. به همین دلیل کاروان‌های حج یا زائرانی که توسط دستگاه حکومتی عباسی برای دیدن مکه سازماندهی می‌شدند، مورد حمله قرار می‌دادند. «دیری نپائید که قرمطیان کوفه را شش روز غارت کردند. در هشتم ذیحجه سال ۳۱۷ هجری ابوطاهر با لشکری به مکه حمله کرد و آن شهر را متصرف شد و غارت نمود و چند هزار از حاجیان را بکشد و عده‌ای را به بردگی با خود ببرد و به این نیز اکتفا نکرده چون قرامطه زیارت کعبه را بت‌پرستی می‌شمردند فرمان داد که حجرالاسود را از دیوار کعبه کنده به دو نیم کرده و با خود به الأحساء بردند و پس از بیست سال بر اثر وساطت خلیفه‌ی فاطمی القائم یا المنصور آنرا به مکه بازگردانیدند.» (۲۱) البته قرمطیان سنگ‌ِ سیاه چندپاره شده را، حدود دو دهه، در آبریزگاهی قرار دادند و سرانجام با میانجگری فاطمیان و  گرفتن پول‌ِ هنگفتی آن را پس دادند.
ولی قرمطیان تنها کسانی نبودند که حاضر به بت‌پرستی نشدند. فاطمیان هم هیچ گاه مکه را به عنوان قبله به رسمیت نشناختند. همچنین بسیاری از متفکران ایرانی و عرب که در لیست‌ِ سیاه‌ِ زنادقه قرار داده شدند، علیه این رویکر عباسیان تبلیغ و ترویج می‌کردند. «هادی در سال (۱۶۹/ ۷۸۵) به پیگرد زنادقه پرداخت و عده‌ای از آنان را از جمله یزدان بن باذان دبیر یقطین و پسرش علی بن یقطین را اعدام کرد. یزدان بن باذان بخاطر آن که مسلمانانی را که طواف می‌کردند به گاوان نری تشبیه کرده بود که گندم لگد می‌کنند مشهور شد» (۲۲)
از سوی دیگر، در روایات اسلامی همواره این انتقاد به عبدالملک مروان می‌شود که او می‌خواسته قبله را از مکه به اورشلیم تغییر بدهد. این خود نشان می‌دهد که در زمان عبدالملک هنوز موضوع‌ِ قبله‌ی «مسلمانان» حل نشده بود.
آیا گزارش‌ِ طبری بازتاب‌دهنده‌ی واقعیت‌ِ تاریخی است؟ آیا می‌توان تصور کرد که مسلمانان پس از ۱۵۰ سال باور به «هجرت» و «مکه» ناگاه تغییر رای داده و علیه این مکان «مقدس» دست به شورش بزنند؟ یا تاریخ‌ِ تبدیل‌ِ مکه به قبله و زیارتگاه مسلمانان به گونه‌ای دیگر طی شده است؟
منابع‌ِ اسلامی که همان منابع عباسی هستند در باره‌ی کشاکش‌های دینی بر سر این مکان مقدس (مکه) هیچ اطلاع یا گزارش واقعی به ما نمی‌دهند. مکه به عنوان‌ِ مکان مقدس مسلمانان تازه پس از دو سده اهمیت یافت. شگفت‌انگیز نیست که نخستین بار در سال‌‌ِ ۲۰۱ هجری به نام مکه سکه زده شد. همین خود نشانگر بی‌اهمیتی آن مکانی است که گفته می‌شود خاستگاه اسلام و قبله‌گاه مسلمانان می‌باشد.
منابع:
۱- «نردبانی به آسمان، نیایشگاه در تاریخ و فلسفه‌ی یهود»، شیرین‌دخت دقیقان، نشر ویدا، تهران، ۱۳۷۸، ص ۱۷۶
۲- Der islamische Faschismus, Hamed Abdel-Samad, Droemer Verlag, 2014
3- «آغاز اسلام: از اوگاریت به سامره»، فُلکر پُپ، مترجم: ب. بی‌نیاز، انتشارات فروغ، آلمان- کلن، ص ۲۶۳
۴- «تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه»، دکتر سید احمد رضا خضری، تهران، ۱۳۸۴، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها، ص ۸۷
۵-  فلکر پپ، همانجا، ص ۲۵۹
۶- «ایران در زمان ساسانیان»، آرتور کریستین سن، ترجمه رشید یاسمی، موُسسه انتشارات نگاه، تهران ۱۳۸۹، ص ۲۶۶
۷- فلکر پپ، همانجا، ص ۲۴۵
۹- «ابن عباس در تفاسیر‌ِ دورة عباسیان»، هربرت برگ، ترجمه مرتضی کریمی‌نیا، در: «زبان قرآن، تفسیر قرآن»، مجموعه مقالات، انتشارات هرمس، تهران۱۳۹۲، ص ۱۲۹
۱۰- هربرت برگ، همانجا، ص ۱۴۴
۱۱- هربرت برگ، همانجا، ص ۱۴۹
۱۲- هربرت برگ، همانجا، ص ۱۴۹-۱۵۰
۱۳- «حضور ایران در جهان اسلام»  احسان یارشاطر، ترجمه: فریدون مجلسی، انتشارات مروارید،تهران،  چاپ اول ۱۳۸۱، ص ۲۵-۲۶
۱۴- یارشاطر، همانجا، ص ۲۶
۱۵- فلکر پپ، همانجا، ص ۲۲۴
۱۶- شهرسازی و تغییر‌ِ نام‌ِ شهرها جزو سیاست‌ِ پادشان هخامنشی و سپس اسکندر مقدونی و جانشینان اسکندر (سلوکیان) و همچنین پادشاهان ساسانی نیز بود. تفاوت‌ِ ظریف خلفا/پادشاهان عباسی با پیشینیان این بود که آن‌ها این شهرسازی و نامگذاری‌ها را با دین و هویت‌ِ نوین دینی گره زده بودند.
۱۷- «نخستین سکه‌های امپراتوری اسلام»، ع. شمس اشراق، ناشر: دفتر خدمات فرهنگی استاک، اصفهان، ۱۳۶۹، ص ۴۸
۱۸- فلکر پپ، همانجا، ص ۲۲۳
۱۹- «تاریخ ایران بعد از اسلام»، دکتر عبدالحسین زرین کوب، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران ۱۳۶۲، ص۴۱۴-۴۱۵
۲۰- زندگینامة پیامبر، از ترجمه‌ی پارسی‌ِ تاریخ‌ِ طبری، برگردان‌ِ ابوالقاسم پاینده، تهیه و تنظیم و تدوین: امیر حسین خنجی (سال ۱۳۹۰ خورشیدی)، ص ۸۷-۸۸ نشر الکترونیک (www.irantarikh.com)
21- «تاریخ شیعه و فرقه‌های اسلام تا قرن چهارم»، دکتر جواد مشکور، تهران، انتشارات اشراقی، ص ۲۱۶/۲۱۷
۲۲- «خلفا در نبرد با زنادقه»، به صورت مقاله با نام مستعار «تورج تابان» یا به اصل کتاب: جنبش‌های اجتماعی در ایران پس از اسلام»، دکتر رضا رضازاده لنگرودی، نگاه کنید.

پاسخ زندانی عقیدتی محمدرضا پورشجری به دخترش 

با سلام و خسته نباشید به شما دوستان عزیز و گرامی ام
متن زیر پاسخ پدرم(محمدرضا پورشجری زندانی سیاسی محبوس در زندان ندامتگاه مرکزی کرج) درسوالی است که مکررا توسط افراد مختلف،بعد از روی کار آمدن دولت جدید روحانی، از من به عنوان فرزند یک زندانی سیاسی در مورد وضعیت وشرایط زندانیها پرسیده شده است، من که به شخصه در جواب آنها از روحانی بنام "فریب جهانی" یاد میکنم و نه تنها بهبودی در شرایط پدرم و دیگر زندانیانی که شاهد وضعیتشان هستم، مشاهده نکردم، بلکه همانطور که واقف هستیم بجای تحقق شعار فریبنده "زندانی سیاسی آزاد باید گردد"، موج اعدامها در ملا عام و سرکوب زندانیان وعدم درمان و بی توجهی به آنان بیشتر نشده باشد از پیش!!، بطور حتم کمتر نشده است!! تا آنجا که همین چند روز پیش با اعدام غلامرضا خسروی و انتشارخبر پیروزمندانه آن در روزنامه های داخلی، دهن کجی بود به تمامی فشارهای بین المللی در رابطه با موضوع حقوق بشر در ایران! شاید هم به رخ کشیدن قدرت و خودکامگی حکومت؟
وجالبتر از اینها توجیه افرادی است که همچنان با دیدن روند بدون توقف و فاحش نقض حقوق انسانی دراین مدت،بازهم دست از ماله کشی بر روی دولت روحانی ومتعالی جلوه دادن او برنداشته و همچنان برسرحرف خود ایستاده اند که به دولت روحانی اجازه داده نمیشود تا وعده هایی که داده را به اجرا درآورد؟! و درست در مقابلش تمامی نقص وناکارآمدی دولت پیشین را به شخص احمدی نژاد ربط میدهند! که این هم برای خودش تجارت و داستانی عظیم دارد.....
در اینجا بود که مشتاقانه خواستم نظر مستقیم پدرم را در این باره جویا شوم:

یک پرسش یک پاسخ:

ميترا جان پرسيده بودي انتخاب روحاني و تكرار دولت اصلاحات آيا تاثيري به جهت بهبود شرايط زندانها داشته است يا خير؟
دخترم بايد بدانيم كه دولت روحاني محصول تحريمهاي اقتصادي است اين دولت برآمده از شرايطي است كه جمهوري اسلامي رابه شدت در تنگنا قرار داده ونفس هايش را به شماره انداخته است.دولت روحاني وظيفه دارد جمهوري اسلامي را از پيچ خطرناك به سلامت عبور دهد، دقيقا همان كاري كه سيد محمد خاتمي و دولت اصلاح طلبها در خرداد ٨٦ انجام دادند،جمهوري اسلامي در طي عمر٣٥ ساله خود هرگاه حياتش به مخاطره افتاده است گرگهاي محافظه كار را پشت صحنه رانده وبا لبخند اصلاح طلبها و وعده هاي پوچ آنان به فريب مردم پرداخته است. زماني كه ماهيت تروريستي رژيم اسلامي درجريان دادگاه میكونوس برجهانيان آشكار گرديد و اغلب دولتهاي اروپايي، سفارتخانه هاي خود را در تهران تعطيل كردند و روابط با جمهوري اسلامي را يا كاملا قطع كرده ويا به حداقل رسانده بودند و فشارهاي مرگبار ازهر سو رژيم آيت الله ها را تحريم مي كرد، سيد محمد خاتمي با شعار گفت وگوي تمدنها در خارج و وعده اصلاحات در داخل به صورت بزرگترين نجات دهنده جمهوري اسلامي در تاريخ آن ظاهر شد. جمهوري اسلامي با تقليد مبتذل از سيستم دوحزبي حكومت امريكا دولت را هر٨ سال بين اصلاح طلبها و محافظه كاران يعني بين بد وبدتر دست به دست ميكند، محافظه كاران همواره مردم را به مرگ ميگيرند كه به تب اصلاح طلبها راضي شوند. در جمهوري اسلامي محافظه كاران ياهمان اصول گرايان گرگهايي هستند كه هرزمان لازم ديده اند مردم ايران را زنده زنده دريده اند در صورتيكه اصلاح طلبها به شغالهايي شبيه اند كه از جنازه ها و از مرده مردم تغذيه ميكنند، از جهتي ديگر لازم است بدانيم كه رئيس جمهوري از نظام ولايت فقیه برطبق قانون اساسي حتي از مقام نخست وزير در قوانين پيشين ازقدرت، اختيارات به نسبت كمتري برخوردار است اين چگونه رئيس جمهوري است كه رئيسي بنام ولي فقيه مافوق خود دارد.بنابراين هيچگونه تغيير بنيادي و معنادار وقابل توجهي هرگز از جانب اين مقام متصور نيست حتي درهمان حوزه ي اجرايي كه همه اختيارات وي در آن خلاصه ميشود، در واقع اين دولتهاي اروپايي طرف معامله با جمهوري اسلامي هستند كه بيشتر از ديگران با هربار تغيير دولت درايران چشم انتظار دگرگوني از شرايط هستند كه معامله و مراوده آنان با رژيم اسلامي تسريع و توجيه كرده و آنان رادر افكار عمومي مردم خود از معذورات اخلاقي معامله با يك حكومت تروريستي و ناقض حقوق بشر كه مصرانه در فكر دستيابي به بمب اتمي است نجات دهند، به همين خاطر است كه دولتهايي سوداگر اروپايي به مراتب بيشتر از ملت ايران به انتخابات در ايران و جابجايي ها در قدرت دل بسته اند و از نزديك هر تغييري را با جديت دنبال ميكنند.
پس فراموش نكن كه انتخاب حسن روحاني و تشكيل دولت توسط دارودسته ی باند اكبر رفسنجاني و اطلاح طلب ها نه تنها در شرايط جهنمي زندانهاي جمهوري اسلامي بلكه حتي زندگي عادي و معاش و گرفتاريهاي روزمره مردم هم كه وعده هاي بيشماري داده شده است هـيچ گونه بهبودي ايجاد نخواهد كرد، اين بار نيز اطلاح طلبهاي كلاهبردار از طريق زد وبند با دولتهاي سودجو مصلحت طلب اروپايي و باحمايت كشورهاي بي اخلاق چين و روسيه نظام نكبت الهي را از خطر به كمين آن نشسته مي رهانند و ٨ سال بعد هنگامي كه دولت را به گرگهاي اصول گرا تحويل مي دهند به ريش ملت ايران و به ساده لوحي آنها خواهند خنديد.
دخترم روي ماهت را ميبوسم.
سیامک مهر(محمدرضا پورشجری)
زندان ندامتگاه مرکزی کرج
خرداد 1393

با تشکر
میترا پورشجری


اعداد بی پایه و اساس و مغایر منافع ملی! شهباز نخعی

اعداد بی پایه و اساس و مغایر منافع ملی!
شهباز نخعی

ورای خسارت های بسیار سنگین و جبران ناپذیر حیثیتی، که با عدد و رقم نمی توان میزان آن را تعیین کرد و پس از گذشت بیش از 30سال هنوز عوارض آن ادامه دارد و یک نمونه اش را به صورت رد پذیرش فرد معرفی شده برای نمایندگی حکومت آخوندی در سازمان ملل می توان دید، گروگان گیری نخستین دسته گل پرهزینه ای بود که حکومت آخوندی به آب داد. دراثر این کار زشت و خلاف همه موازین بین المللی – که آیت الله خمینی آن را انقلابی بزرگ تر از انقلاب اول نامید – بنابر مفاد قرارداد الجزایر بیش از 20میلیارد دلار سپرده های مسدود شده کشور در امریکا چنان به باد فنا رفت که چیزی از آن به جا نماند و این اواخر به درخواست بازماندگان قربانیان عملیات تروریستی حکومت، یک دادگاه امریکایی رأی به مصادره املاک و اموال بنیاد علوی – پهلوی سابق-، ازجمله یک آسمان خراش در نیویورک داد تا ازمحل فروش آن خسارت مطالبه کنندگان پرداخت شود.
 
خسارت های بی لیاقتی، ناکارآمدی و فساد فراگیر حکومت آخوندی محدود به گروگان گیری و تبعات آن نیست.  درجریان جنگ بیهوده به درازا کشیده شده با عراق– که می توانست در کمتر از دوسال پس از آغاز با بیرون راندن دشمن متجاوز از خاک کشور و دریافت خسارت پایان پذیرد -، با آن که سازمان ملل عراق را متجاوز و طبعا مسئول پرداخت خسارت معرفی کرده بود، نه تنها خسارتی دریافت نشد، بلکه از پول مردم به فقر کشیده شده و گرسنه ایران، برای عراقی ها بیمارستان های مدرن و مجهز نیز ساخته می شود.
 
اما، عملکرد وزارت نفت دراین مسابقه بی لیاقتی و ناکارآمدی – و البته فساد و دزدی و غارت – جایگاهی ویژه دارد.  اگر در آینده امکانی برای دسترسی به پرونده های نفتی ایجاد شود و گروهی کارشناس صالح آنها را بررسی کنند، روشن می شود که این ثروت عظیم مردم ایران، که به حق می بایست صرف سرمایه گذاری، اشتغال و رشد اقتصادی و رفاه مردم می شد، چگونه دستمایه سوء استفاده گروهی غارتگر فاسد شده و به باد فنا رفته است.  به عنوان مشت نمونه خروار، می توان از پرونده های شرکت های استات اویل نروژ و کرسنت امارات متحده نام برد.
 
درمورد اول یعنی شرکت استات اویل نروژ، مسأله پرداخت رشوه به یک آقازاده متنفذ چنان توفانی از رسوایی به پا کرد که ریچارد هابرد، نایب رییس اجرایی استات اویل در استعفانامه خود نوشت: «خود را دراین رسوایی بزرگ شریک می دانم و همانند همقطاران خود، رییس و رییس اجرایی استات اویل استعفا می دهم».  مبلغ رشوه 15 میلیون دلار بود که به عباس یزدان پناه، صاحب یک شرکت صوری انگلیسی به نام "هورتون"، که دوست و شریک مهدی هاشمی رفسنجانی بود، پرداخت شده بود.  عباس یزدان پناه سال گذشته در یک عملیات مافیایی در امارات متحده ربوده و ناپدید شد و پرونده مهدی هاشمی همچنان درپیچ و خم های دستگاه غیرمستقل و فاسد قضایی سرگردان است.
 
نمونه دوم قرارداد کرسنت است.  این قرارداد در سال 1381، در دولت سیدمحمد خاتمی و وزارت نفت بیژن زنگنه (وزیر کنونی نفت) امضاء شد.  بنابراین قرارداد، باید با لوله کشی درخلیج فارس،  گاز میدان سلمان به میزان روزانه500 میلیون فوت مکعب به امارات متحده صادر می شد. چندسال بعد، این قرارداد با عنوان به صرفه نبودن توسط محمدرضا رحیمی رییس وقت دیوان محاسبات کشور – لغو شد. خبرگزاری "فارس" در تاریخ 17/05/1392 گزارشی از سازمان بازرسی کل کشور را منتشرکرد که درآن دلایل لغو قرارداد به شرح زیر توضیح داده شده بود:
«1-  عدم رعایت مصوبه شورای اقتصاد.
2-  مورد توجه قرار نگرفتن ابعاد تجاری، اقتصادی، حقوقی، فنی و امنیتی.
3- نامناسب بودن فرمول قیمت گذاری و ثبات نسبی قیمت در یک دوره 7 ساله.
4-  عدم لحاظ نقطه نظرات دبیر پیشین شورای امنیت ملی [رییس جمهوری کنونی].
5-  عدم تعادل منطقی بین سود شرکت ملی نفت و شرکت نفت کرسنت.
6-  ضعف جدی درشرایط داوری در قرارداد.
7-  ضعف جدی درشرایط تجدیدنظر در قرارداد.
8-  عدم توجه به رفتار فنی چاه های میدان سلمان.
9-  سلب حقوق شرکت ملی نفت ایران برای عرضه و فروش گاز به سایر متقاضیان در شارجه.
10- اعطای انحصار به شرکت خارجی طرف قرارداد و فقدان تضمین لازم جهت پوشش سرمایه گذاری ایران در قرارداد».
 
درگزارش سازمان بازرسی کل کشور تصریح شده بود:«قرارداد موصوف درصورت عدم تغییر شرایط و مفاد آن، به هیچ وجه تامین کننده مصالح ملی و منافع شرکت ملی نفت نیست».
 
هفته گذشته، نعمت زاده وزیر صنعت، معدن و تجارت دولت "اعتدال" در سخنانی اعلام کرد که به دلیل لغو یک جانبه قرارداد و شکایت شرکت اماراتی کرسنت به دادگاه بین المللی لاهه، دادگاه حکومت اسلامی را به پرداخت 18 میلیارد دلار غرامت محکوم کرده است. این سخنان جنجالی به پا کرد و به گزارش 14 خرداد 1393 "تابناک"، روابط عمومی وزارت نفت با صدور اطلاعیه ای کوشید براین جنجال سرپوش بگذارد: «روابط عمومی وزارت نفت اظهارات نعمت زاده مبنی بر محکومیت 18 میلیارد دلاری ایران در پرونده کرسنت را نادرست خواند و از رسانه ها خواست از "بیان اعداد بی پایه و اساس و مغایر با منافع ملی" بپرهیزند».
 
برای کسانی که با جنس تکذیب های مقامات حکومت آخوندی آشنایی دارند، روشن است که به رغم تکذیب مبهم، کلیشه ای و بی اعتبار روابط عمومی وزارت نفت، به یقین آنچه که وزیر صنعت، معدن و تجارت گفته"نادرست" و "اعداد بی پایه و اساس و مغایر منافع ملی" نیست!
 
شهباز نخعی
14خرداد 1393
 


برادران! دوستان! رفقا! تعارف را کنار بگذاریم کمی صراحت داشته باشیم و اگر اجازه داشته باشم نظر بدهم نظر من این است. میتوانید نقدش کنید

جنبش!پانزده خرداد و بلاهت ما
اسماعیل وفا یغمایی

برادران! دوستان! رفقا!
تعارف را کنار بگذاریم 
کمی صراحت داشته باشیم و اگر اجازه داشته باشم نظر بدهم نظر من این است. میتوانید نقدش کنید
**
جنبش پانزده خرداد جنبشی سراپا ارتجاعی بود .
این بود دو طرف معادله
یکطرف شاهی مستبد  و مدرن و وابسته که میراث دو هزار پانصد سال پادشاهی را با خود داشت و نداشت.
در طرف دیگراپوزیسیون شاه، ملائی مرتجع و خشک اندیش بود که ریشه ای 1200 ساله  (از دوران نواب اربعه و ماجرای غیبت کبری!)داشت و خود را نماینده خدا و اسلام در روی کره زمین میدانست و میراثی زنده، ارتجاعی و پر رنگ از مردم و مذهب و تمام خرافات زنده و بیدار و مقدس! جامعه با خود داشت و ذهن تاریک او برخی کارهای مثبت دیکتاتور منجمله آزادی زنان را نمی پذیرفت. بقیه را خود تحقیق بفرمائید.
توده مردم مسلمان بودند. دلخور از شاه و بدون تعارف سخت نا آگاه و خیسانده شده و عمل آمده در کارگاه مذهب و خرافه و باور.
بخش اعظمشان زیست و مرگشان به مذهب پیوند خورده بود، سماع و جماعشان را در پرتو رساله های آخوندها انجام میدادند، مقلد بودند،مذهب تا مغز استخوان و گروه خونیشان تاثیر گذاشته بود وبدینسان به فتوای خمینی و ملایانی دیگر به خیابانها ریختند.
 
رویاروئی سلطنت و امامت
سلطنت و امامت در خیابان بمدد مردم و سربازان شاه به هم تاختند و شاه پیروز شد.
تقریبا اکثریت روشنفکران مذهبی و غیر مذهبی و انقلابی و نیمه انقلابی و لیبرال و غیره شاه را محکوم و شیخ را تائیید فرموده این جنبش سراپا ارتجاعی را تائید فرمودند.
شرقیون چپ و تحلیگرانشان در دهن کجی و رقابت با غربیون امپریالیست! این جنبش را جنبشی انقلابی دانستند. بعدها هم که سازمانهای چریکی شروع کردند جنبش 15 خرداد جنبشی انقلابی بود. به این میگویند شعور مغلوب شور.
خود من و بسا چون من هم از این زمره بودیم و میخ خمینی کوبیده شد و از سال 1342 تا 57 کسی نیامد، یا اگر آمد ما ندیدیم که بیان بفرماید که این شیخ مرتجع و بسا بدتر از شاه است و شاه در برابرو در مقایسه با او او بسا کم خطرتر بوده است بوده است.اندکی در این لینک بخوانید:قیام ۱۵ خرداد - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
 
در مقایسه نور به قبر شاه ببارد
مرحوم مغفور شاه که در مقایسه با خمینی نور به قبرش ببارد! شاه درست مثل مرحوم قباد ساسانی که با سرکوب جنبش مزدک ایران را از یک آلترناتیو ایرانی داخلی محروم کرد  و باعث شد که مدتی بعد ایران به دست اعراب تسخیر شود در 28 مرداد و بزیر کشیدن مصدق هم ایران را از یک ادامه درست محروم، هم گور خود را کند . اکثر روشنفکران رنگارنگ هم با این محمل که هر حرکتی علیه شاه را درست و مشروع میشناختند، و یا تحت تاثیر اسلام عزیز و یا تحت تاثیر نسخه های پیچیده شده توسط برادران کرملین بودندبدون اینکه تاریخ خود را و جامعه خود را و چاه مستراحهای تاریخ خود را درست بشناسند و بدانند که دارند چه میکنند از امام حمایت فرمودند.
قضاوت ما قضاوتی اخلاقی بود نه تاریخی و در سیاست و انقلاب این نوع قضاوت افتضاح است.
- شاه بد است، خانم باز است، زندان دارد، مسلمان نیست ، مشروب میخورد، پولهای ملت را میخورد،نوکر خارجی است و الخ...
- امام خوب است، مسلمان است، جانشین پیامبر است، جنده باز نیست،حتیمگس نمیکشد، مشروب نمیخورد،سید اولاد پیغمبر است ضد آمریکائی است و الخ
ما  تحت تاثیر مذهب و فرهنگ خود ،قضاوتی شخصی ودر وجه اصلی اخلاقی داشتیم
اگر قضاوتمان تاریخی و اجتماعی بود و نه اخلاقی و بچگانه می دانستیم ایران مدرن ، بنظر من با دیکتاتوری رضا شاه شروع شد، و حکومت و اندیشه های محمد رضا شاه با تمام عیوبش هزار بار بهتر از خمینی و جمهوری اسلامی است، و خانم بازیهای شاه بمراتب کم خطر تر از اخلاق پاکیزه امام است، و میدانستیم   بدون یک آلترناتیو واقعی و مترقی تر نباید به سرنگونی حکومتی که از آلترناتیو خود بهتر است دست زد. ما این را توجه نکردیم نتیجه پیشر وست.
 
تاریخ ما
تاریخ ما تاریخ شاهنشاهی و امامت است. من تاریخ ایران را خیلی خوب میشناسم و حس میکنم .بدون تعارف سی سال است که در آن راه میپویم و میدانم که چه میگویم. لطفا به این نکات توجه کنید:
1-  در طول تاریخ،از آغاز تا کنون [بجز بعضی موارد در دوران اشکانیان] مذهب و قدرت حکومتی پشتیبان هم بوده اند.
2- بعد از ساسانیان و تسخیر ایران این ماجرا ادامه داشت. تا قرن نهم در ایران سنی مذهب و از قرن نهم تا پایان پهلوی در ایران شیعه مذهب.
3- در بخش دوم بعد از صفویان آخوندها همواره طلب ارث پدرشان! یعنی طلب حاکمیت پیامبر و حکومت اسلامی را از تاریخ ایران  و مردم  ایران داشته اند ولی به دلیل قدرت سلطنت اهرم سیاسی همیشه در دست شاهان بوده است و شیخان همواره در خدمت سلطنت و مشعول تزریق آمپولهای پی در پی نجاست به روح و روان و اندیشه توده ها بوده اند و ما نیز بدون تعارف در اکثر موارد خودمان با تکیه بر خدا و رستگاری آستین خود را ورمالیده ایم تا این نجاسات را بما تزریق کنند
4-  این فرصت یعنی تادیه ارث پدری! سر انجام در دوران محمد رضا شاه به دست آمد و متاسفانه همه ما به بازی گرفته شدیم.
 
تمام روشنفکران مذهبی از شریعتی تا حنیف نژاد انتخاب نکردند بلکه انتخاب شدند!
من با معرفت و نگاه شخصی به مذهب مشکلی ندارم .خود من نیز ماتریالیست نیستم و با  ادراک:
تنهائی فلسفی انسان در جهان بی پایان
نیاز به یک تکیه گاه اخلاقی
و ادراک پر اعجاز ریز و درشت پدیده ها
ناشناسی  را  به عنوان باوری شخصی باور دارم ولی در رابطه با اسلام سیاسی و انقلابی!:
من تاریخ ایران را خوب میشناسم.
من و ما اگر میدانستیم
روشنفکران مذهبی ما اگر به سهم خود گیج از عوارض آمپول نجاست نبودند می توانستند بدانند و ببینند که در طول تاریخ ایران از آغاز تا حالا حتی یک جنبش، تاکید میکنم حتی یک جنبش مترقی و مردمگرا و عدالت خواه اسلامی وجود نداشته است،  در حیطه اسلام حکومتگر و فرهنگ و دستاوردهای آن هر چه بوده ارتجاع و خرافه و نکبت بوده است و این ما بوده ایم که بازیچه ملا و شیخ، خیالات و ناتوانی های خود  را رنگ آمیزی کرده ایم.
دو تن از نامدار ترینها، جنبش علویان و سربداران، بمراتب در ایدئولوژی ارتجاعی تر از جمهوری اسلامی خمینی بودند وسالها ما علویان علویان! و سربداران سر بداران کردیم!!. بساط کشتار و سنگسار و دست بریدن و ترور در هر دو حکومت بر قرار بود.جنبش علویان چنان تسمه ای از گرده مردم شمال کشید که برای دفع آن مردم شمال از یعقوب لیث یاری خواستند و جنبش علویان بجز یک تن از رهبرانش، به دست هم ترور شدند و آخرین امیر سربدار هم نوکری امیر تیمور را پیشه کرد.بروید بخوانید و بدانید.
بازهم تاکید میکنم در طول هزار و چهارصد سال گذشته اگر یک حکومت مترقی و یک جنبش عدالتخواه اسلمی در تاریخ ایران پیدا کردید مرا هم لطفا خبر کنید تا از اشتباه به در آیم.
**
با برکات آمپولهای تزریق شده و خشم و نفرت از استعمار وقضاوت اخلاقی را بر سیاسی چرباندن، تقریبا  تمام روشنفکران و انقلابیون مذهبی ما از انسان شریف شریعتی تا انقلابی شهید حنیف نژاد متاسفانه با باور اینکه الله، اسلام، و تشییع حرف ندارد ، برتر است، حرف آخر است، رهائی بخش تر است و...انتخاب نکردند و انتخاب شدند! یعنی در مبنا:
آنان هیچ حرف تازه و اندیشه نوینی نیاوردند واگر دانسته بودند اسلام سیاسی را تبلیغ نمیکردند و در پی بنای جامعه خیالی بی طبقه توحیدی نبودند و بجای این میدانستند با وجود هر مذهبی که به آن علاقه داریم این خرد جمعی آزاد از مذهب است که جامعه را بسوی آزادی و عدالت پیش میبرد.
آنها اگر میدانستند و شهامت! تاکید میکنم شهامت تردید و انتخاب را نه در درون حصار اسلام بلکه در پهنه تاریخ بی حصار داشتند می دانستند اسلام در عرصه فردی و شخصی و عاطفی ابوسعید و مولانا میزاید و رنگ الله و پیامبر و مقدسانش دلنواز است اما در اسلام سیاسی آن بت کهن به آسمان رفته است که خدائی خواهد کرد ومکتبی ارتجاعی سیاسی که  در قرن بیست و یکم رام کردنش از رام کردن یک دایناسور مشکلتر است پوست از تن همگان خواهد کند. میدرد و میخورد و میبرد و باچنگالهای نشانده در عواطف و احساسات مردم زندگی میکند.
آنها اگر شهامت انتخاب داشتند میدانستند تاریخ ایران چهارده قرن است با گند و عفونت و کثافت آخوندی آغشته شده است و برای درک تاریخ ایران و انتخاب نخست باید از این حصار خارج شد وتاریخ ایران را گند زدائی و اندیشه خود را سم زدائی کرده و سپس شروع کنیم و لی اینکار را نکردند. تاکید میکنم با تمام ارادتی که به این بزرگان دارم آنها هیچ چیز نوئی نیاوردند بلکه  در تحلیل نهائی: مغلوب اندیشه های توده های عقب مانده و عقب نگداشته شدند و فکر کردند تحفه ای نوین و رهائی بخش ارائه میکنند اما دریغ.
حاصل تمام کوشش های آنها به جیب خمینی و ارتجاع رفت.
تفسیرهای تمامی شان منجمله از پانزده خرداد نشان این درماندگی است.
 
حالت انقلابی دست داد!!
پدر بزرگ مادری من کلمه استفراغ را بکار نمی برد. با ادب مخصوص پیرمردان دشت کویر میگفت:
دیشب  حالت انقلابی به من دست داد و...
یعنی دیشب دچار استفراغ شده است.
میخ محکم پانزده خرداد به انقلابی انجامید که خمینی را بر سر کار آورد.
تعارف را کنار بگذاریم. سی و شش سال است مال و جان و ناموس یک ملت در چنگال جمهوری اسلامی، [بدون تعارف در چنگال الله،پیامبر،تمامی ائمه، و تمامی کارکردهای اسلام سیاسی اسیر است] بس است جدا کردن اینها از اسلام سیاسی! بس از توجیه از پس توجیه! بس است هراس از جرئت اندیشیدن داشتن! بس است عطر آگین کردن پوسیدگیهای متعفنی که سرنوشت ما و ملت ما را به لجن نشانده است.
و اگر میخواهیم حرمت اینها الله و پیامبر و مقدسین و باورها، وجود داشته باشد نخست باید آنها را به عرصه طبیعی خود باز گرداند، عرصه طبیعی آنها دامان فرهنگ مردم است و نه سیاست و اداره جامعه.
تا اسلام سیاسی بر سر کار است، چه در پی جمهوری اسلامی و چه در سودای جامعه بی طبقه توحیدی و مزخرفاتی از این قبیل، الله جز همان بت قریش نیست که در کتاب «تنکیس الاصنام کلیبی» به روشنی از او یاد شده است، و پیامبر و مقدسین شیعه جز عامل سرکوب و استحمار مردم نیستند و اسلام جز مکتبی برای سعادت آخوندهای حاکم و اطرافیانشان و بدبختی مردم ایران نیست.
می توانید مرا هر چه میخواهید بنامید ولی به آنچه اشاره شد لطفا بیاندیشید و سری به تاریخ مملکت خود بزنید. به آنچه در این سی و شش سال بباد رفت بیندیشید به ایران که قرنهاست جولانگاه موشهای درشت فاضلابهای عقیدتی- آخوندی بیندیشید. به جانها و مالها و ناموسها و هستی های بر باد رفته بیندیشید
15 خرداد1393 شمسی