۱۳۹۱ آبان ۱۳, شنبه

بهروز سورن: نیمه شب نوشته ها – 19 - این عکس را تعریف کنیم!

بهروز سورن: نیمه شب نوشته ها – 19 - این عکس را تعریف کنیم!



این عکس مدت ها قبل در صفحات اینترنتی منتشر شد. در ذهن ها مانده است و چنانچه دوباره می بینیم یادها زنده می شود و برای همه ما فقر ناشی از حضور استبداد و سرمایه در کشورمان را نشان میدهد. فقر و فلاکتی که نه جدید است و نه برای آنها که پا به سن گذاشته اند و از دوران دیکتاتور پهلوی ها بیاد دارند تازه!.
زندگی روستائی شاید در ذهن بسیاری از ما با مختصاتی تاریخی, فرهنگی, سنتی و ویژه  نقش بسته است. پا برهنگی کودکان, گیوه مردان و البسه مندرس و خشت و گل و دربهای چوبی کهنه, بافتنی کلفت مادر و مادر بزرگ و راههای خاکی و سنگلاخ و بوی پهن و نم , فانوس نوربخش و سفره شام حقیر با فتیر,  صدای بع بع گوسفندان و عرعر خران و واق واق سگهای نگهبان گله یا زوزه گرگ ها و شغال های در پی شکار و سرگردان و گرسنه  به هنگام شب! کامیون هائی که بجای بار مسافرکشی می کردند و کارگران ساختمانی و موقت را از روستا به شهرها و از شهرها به روستاها جابجا می کردند. و یا اتوبوس شمس العماره حسن اقا که هر بار وظیفه پست محلی را بر حسب رفاقت هایش و یا در مقابل پولی ناچیز بعهده می گرفت.
همه ما بخاطر داریم که روستائی ( دهاتی ) واژه ای تحقیر کننده بود و هنوز هست. بی آنکه به تحقیر شدن میلیونها انسان فکر کنیم و علل آنرا باز یابیم. انسانهائی که از پیشرفت های مدرن و امکانات عمومی محروم و در حسرت شلوار لی به عکس های دیواری نگاه میکردند. و امروز پس از سی و چند سال وعده های الهی و عدالت اسلامی درب بر همان پاشنه که بدتر می چرخد.
این عکس مدتهاست که در صفحات اینترنتی می چرخد و هنوز تازه است و تا ظلم وستم اجتماعی برپاست خواهد چرخید.
به عکس نگاهی بیاندازیم و پای برهنه  دو دسته گل محروم از کفش را ببینیم که فریاد رنجشان خاموش است و هنوز نمیدانند که چرا بی کفش می مانند؟ هنوز نمی دانند که در ازای بالا رفتن ساختمانهای سر به فلک کشیده آقازاده ها در تهران و سایر مراکز شهری سهمشان را لابلای آجرهایشان قرار میدهند و مدفون می کنند. هنوز نمیدانند که سهم ناچیزشان از سفره حقیرشان دزدیده و در حساب بانکی و ارزی و مالی سرمایه اندوزی در بانکهای سوئیس انباشته می شود. به چهره مصمم و مسئولانه آن دیگری بنگرید که چگونه همه کودکان را در آغوش خود میفشارد و یا آن آخری که با جدیت قمقمه آب را در دست ظریفش نگه داشته است تا باری از دوش مادر خانه بردارد.
کودکم, قمقمه ات پر آب باد!
همه این کودکان که در عکس میبینیم, ملوس اند, شفا فند و پاک و منزه از هر ریا و نیرنگ و ارزوهایشان را برای سعادت و بهزیستی میان هم تقسیم می کنند. جمهوری سرمایه اسلامی هم برایشان تقسیم کرد هر آنچه که فقر نامیده می شد. ثروت را اما در میان اقازاده ها و ارتباطات مافیائی حکومتی پخش کرده است.
کودکم! قمقمه ات پر آب باد!
بهروز سورن
03.11.2012

 

نامه حسین رونقی از زندان اوین به نسرین ستوده

شنبه 13 آبان 1391

نامه حسین رونقی از زندان اوین به نسرین ستوده

کسی به فکر گل ها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باور کند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده است
حیاط خانه ما تنهاست
حیاط خانه ما
در انتظار بارش یک ابر ناشناس
خمیازه می کشد
و حوض خانه ما خالی ست
نسرین بانوی عزیز!
در راه دشوار آزادی، انسان های آزاده، لاجرم درد‌ها و رنج‌های بسیاری را متحمل می‌شوند؛ دردهایی از جنس نابجای ظلم و ستم؛ اما این درد‌ها و رنج‌ها که ما در کنار هم، برای هدفی مشترک، برای ایران عزیزمان متحمل می‌شویم، بیهوده و بی‌ثمر نیستند.
بانوی ایثار!
چند روزی است که دست به اعتصاب غذا زده‌ای و می‌دانم برای چه؛ برای دستیابی به حقوق ابتدایی و انسانی‌ات – که نمادی از حقوق همه ماست – و از تو اکنون دریغ شده؛ چنان که از ما هم دریغ شده؛ برای همین نمی‌دانم آیا باید مانند دیگران بگویم که اعتصابت را پایان ده یا نه؟ اگر بگویم آری، تایید سکوت در قبال ناروایی‌ها را چه کنم؟ اگر بگویم نه، پس چرا با تو همراهی نمی‌کنم؟ چرا به غریب وارگی و مظلومیتت می‌نالم؟ چرا تو را، خودم و دیگران را می‌بینم و دم در نمی‌کشم؟
بانوی استوار سرزمینم!
روزی در همین زندان به من گفتی که ایمان دارم کارمان بیهوده نیست؛ راه‌مان درست است و بی‌انجام نیست؛ و تمامی رنج‌های ما ثمر خواهد داشت؛ گفتی در این زمانه تراکم ارتباطات که هیچ رازی سرپوشیده نمی‌ماند، پیروزی با ماست؛ و برایم از آنگ سان سوچی و دیگر مبارزان راه آزادی مثال آوردی، همه آنان که دیر زمانی رنج کشیدند و ایستادگی کردند اما ایمانشان را در کوران ناکامی‌ها از کف ندادند.
نسرین عزیز!
ما نیز در کنار تو ایستاده‌ایم و به هدفمان ایمان داریم؛ مگر جز این است که همه ما درد‌ها و شادی های مشترکی داریم؛ پس چگونه از ظلم و ستمی که بر تو می‌رود دل خون نباشیم؟ آری همه خسته دل و رنجوریم، اما واقعیت دیگری نیز هست؛ این واقعیت که به زندان افتادن، اگر برای دفاع از حقوق دیگران، برای حفاظت ازشان و منزلت مردم، و برای صیانت از آزادی، منافع ملی و پیشرفت سرزمینمان باشد، هر چند ظلم است و رنج، افتخار نیز هست؛ از این روست که ما به وجود تو و هم بندیانی چون تو، مفتخریم.
امروز، من نیز تصمیم گرفته‌ام برای دستیابی به حقوق خود و مخالفت با ظلم و ستم حاکم و اتفاقات ناگواری که زیر سایه قانون شکنی و قانون گریزی، تبدیل به رویه و عادت شده است، اعتراض کنم. آنچه مسلم است دیگر حربه فریب، تزویر، دروغ و سرکوب کند شده و شناخت و آگاهی مردم، سلاح تهدید، تطمیع و تزویر را از کار انداخته است. سرانجام و ناگریز، بنیادهای ستم فرو می‌ریزد، ظلم به پایان می‌رسد و آزادی طلوع می‌کند.
حسین رونقی ملکی
زندان اوین