۱۳۹۲ دی ۱۶, دوشنبه

خاطرات خانه زندگان (۳۴)
درنگ کن درنگ کردنى، روشن مى‏گردد تاریکى 
 
در قسمت پيش اشاره نمودم که ملاخورشدن انقلاب بزرگ ضد سلطنتی، حوادثی چون سی ‌خرداد سال ۱۳۶۰، برادرکشی‌ها، پرپرشدن پاک‌ترين جوانان اين ميهن، و جناياتی که در زندان به نام اسلام و انقلاب روی داد فقط به نتايج کنفرانس گوادلوپ و نقشه‌های شوم امثال برژينسکی و سفر ژنرال گاست و ژنرال هايزر به ايران مربوط نبود، ريشه در مسائل و درگيری‌های زندان شاه نيز داشت. در قسمت پیش به نقل فتوای روحانیون زندان (یا به قول آیت الله منتظری متن تصمیم) که به مبارزين و مجاهدين اشاره داشت، پرداختم.
 در اين بخش داستان سپاس‌گويان (گروه سپاس) را شرح می‌دهم. منظور از گروه سپاس، ۶۶ نفری هستند که بهمن ۵۵ با عفو ملوکانه آزاد شدند. افراد مزبور در جریان جشنی که ساواک به همین مناسبت در زندان راه انداخت، «سپاس سپاس اعليحضرتا» گفتند. تلویزیون چند بار این مراسم را نشان داد و زندانیان زندان قصر هم (بر خلاف زندانیان اوین که تلویزیون نداشتند) دیدند.
رویدا یسفر الظّلام / درنگ کن درنگ کردنى، روشن مى‏گردد تاریکى  
 
قرارگاه عملياتی در بند يک زندان اوين
پیش‌تر گفتم که ساواک در ادامه بهره‌برداری از وقايعی که با عنوان تغيير ايدئولوژی، در سازمان مجاهدين پيش آمده بود، به فکر آزادکردن کسانی افتاد که به ضديت با مبارزين و مجاهدين افتاده بودند. جلوتر سرهنگ زمانی رئيس زندان قصر گرا داده بود که با عفو ملوکانه تعدادی آزاد می‌شوند تا مردم از زبان آنها همه چيز را بشنوند و به نيات آلوده خرابکاران پی ببرند که حتی رفیق خودشان را می‌کشند و جسدش را به بیابان می‌برند و می‌سوزانند.
اين وقتی است که تعداد زيادی از زندانيان ملی‌کشی می‌کردند و با اينکه حکمشان تمام شده بود آزاد نمی‌شدند.
آیات عظام طالقانی، منتظری، لاهوتی، انواری، ربانی، کروبی، محمد علی گرامی، معاديخواه، رفسنجانی، مهدوی کنی، قدرت‌الله عليخانی... و آقایان عسگراولادی، حاج عراقی، اسدالله لاجوردی، محمد کجوئی، محمد طالبيان، اسدالله بادامچيان، حاج مرتضی تجريشی...همه در کنار هم بودند و به فراست نمی‌افتادند ساواک چه منظوری دارد که افراد خاصی را از بندهای دیگر می‌آورد و در يک بند، دُور هم جمع می‌کند؟
...
بند يک زندان اوين را، بازجويان ساواک در واقع مهندسی می‌کردند.
کسانی را به آنجا بردند که ذکر و فکرشان اين بود که بايد هرچه زودتر مردم را (در رابطه با وقایع سال ۵۴ در مجاهدین) روشن کنیم. بیشترشان بقيه را نجس يا متجنس پنداشته و کفگير و ملاقه های خاص خودشان را داشتند و تا غذا می‌آمد برای اينکه نجس نشود می‌آمدند و غذای خودشان را از ديگ عمومی برمی‌داشتند. از همین رو برخی از زندانيان به آنان اصحاب کفگير و ملاقه می‌گفتند.
... 
در سال ۱۳۵۰ آيت‌الله ربانی، حساسيت بعضی از روحانيون را که به لحاظ فقهی مارکسيست‌ها را نجس‌ می‌دانستند، خنثی می‌کرد و می‌گفت الان موقع اين حرف‌ها نيست، به اين مسائل دامن نزنيد. وی پيش‌تر شيفته مجاهدين بود و گفته شده پشت سرشان نماز هم می‌خواند، سال ۱۳۵۴ وقتی بيژن جزنی و ذوالانوار، و هفت زندانی دیگر را می‌برند و به رگبار می‌بندند، با اينکه فقط دو نفرشان مذهبی بودند حوزه علميه قم برای مجموع نه نفر مراسم ترحيم گذاشت. اما حالا ورق برگشته بود.
 
برویم بیرون، برای چی در زندان بمونیم و بپوسیم؟
برخی می‌گفتند اينکه ساواک زندانيانی را که حکم‌شان تمام شده، آزاد نمی‌کند زير سر وحيد افراخته و امثال اوست. آنها برای خنثی کردن نقشه مخالفين حکومت، به ساواک خط داده‌اند موقتاً هيچ‌کس را آزاد نکنيد...
این واقعیت نداشت چون پیش از دستگیری وحید افراخته نیز زندانیان ملی‌کشی می‌کردند.
حلاصه، این موضوع را (که شایعه‌ای بیش نبود) مرتجعين عَلم کرده و می‌گفتند:
پس بنا بر قاعده برهان خلف، ما برويم بيرون کار درستی است چون نقشه ساواک و همدستانش را خنثی می‌کند. برای چی در زندان بمانیم و بپوسیم؟ حالا که عده‌ای کافر شده‌اند ما از شاه طلب بخشش کنيم و عفونامه بنويسيم اين خيلی بهتر است از اين‌که با يک عده آدم‌های نجس يا متجنس (يعنی نجس شده) هم‌سفره و هم‌بند باشيم. ما در موقعيتی هستيم که معتقديم بهتر است بعضی از ما برویم بیرون و ساواک را خَر کنيم! (معلوم نبود کی، کی را خر می‌کند.)
اگر کسی حتی نمی‌توانست زندان بکشد، اين بهانه‌ها را می‌آورد.
بعد از انقلاب گفتند از امام دستور داشتيم که به طريقی از زندان بيرون بياييم که البته واقعی نیست. آیت‌الله منتظری و آیت‌الله طالقانی این موضوع را تایید نکرده‌اند.
...
يکی دو نفر در گروه سپاس حرف‌هایی از اين قبيل می‌زدند:
من مجتهد‌ خويشم و استنباطم با توجه به اوضاع و احوال اين است که هر طور شده بروم بيرون. مگر خبر نداری؟ حتی آيت‌الله طالقانی به دخترشان اعظم گفته اند: عفو بنويس و برو...
اصلاً «تقيه» برای چيست؟ قاعده لاضرر و لاضرار که يکی از مهم ترين و بنيادی‏ترين قواعد فقهی است، برای چه مواقعی است؟ مگر نه اينکه در شرائط اضطرار حتی گوشت مرده را هم میشه خورد؟ بگذار رسولی و عضدی و ديگر مقامات ساواک فکر کنند ما نادم شده ايم. بگذار خر شوند. ما خط خودمان را می‌رويم.
...
(آن‌ها صحبت از «قاعده مُلازمه» هم می‌کردند که به زبان ساده يعنی هرآنچه عقل حکم می‌کند شرع هم قبول دارد و بر عکس...)
... 
خب، الان عقل حکم می‌کند که برای نجات اسلام و مسلمين بنده بروم بيرون، دريا آن جا است. در بیرون نه کسی مثل زندان ما را دگم و مرتجع و راست ارتجاعی می‌خواند و نه شاهد اين اوضاع اسفناک هستيم که پس از عمری تلاش حالا ساواک و کمونيست‌ها با هم به جان اسلام بيافتند...
اگر رژيم امپرياليست است، سازمان (مجاهدين) سوسيال امپرياليست و لذا خطرناک تر است... ( این را مخالفین مجاهدین می‌گفتند.)
آقا، زن و بچه هامان دارند مارکسيست می‌شوند بريم بيرون...احساس تکليف می‌کنيم باید آنها را نجات بديم...
می‌رويم بيرون تا زمينه های انقلاب اسلامی را درست کنيم...
در زندان آموخته‌هایی داریم که می‌تواند از انحراف بقیه جلوگیری کند. برویم و از انحرافی که پدید آمده جلوگیری کنیم. چه فایده دارد در زندان بمانیم؟ باید برویم بیرون و کسانی را که خیال می‌کنند سازمان به دین و ایمان پابند است از ذهنیت بیرون بیآوریم. بگوییم آقا جان ابدا اینطور نیست.
واقعیت درون زندان را برای آنها شرح ‌دهیم. بگوییم آن بخش از سازمان که قبل از تغییر ایدئولوژی به زندان افتاده بود، آنها هم همین طورند، مثل بقیه، نهایتاً اگر آنها هم بیرون بودند شریف واقفی را شهید می‌کردند.
 
همه افراد گروه سپاس، زبون و بی‌مقدار نبودند
راستی آدمی با صغری کبری چيدن، مينياتوريزه کردن، جلوه دادن و به قول قرآن با تسویل و تزئين رفتار خويش چگونه می‌تواند به هر ناروائی دست بزند و به خود بقبولانند که صحّت و سلامت از آن می‌بارد...
اين را هم اضافه کنم که علاوه بر زندانيان‌ معترض و راديکال و آيت‌الله طالقانی که هميشه توصيه می‌کرد مسائل زندان را به بیرون نکشانيد، آيت‌الله منتظری، عزت شاهی، اسدالله لاجوردی، محسن مخملباف، بهزاد نبوی، کاظم بجنوردی، ابوالقاسم سرحدی زاده و دوزدوزانی... با سپاس‌گويان موافق نبودند. آنان شرکت در مراسم سپاس را منع کردند و خود نيز حاضر به شرکت در آن نشدند.
...
آیت‌الله منتظری در مورد گروه سپاس گفته است:
درباره شکل گيری جشن سپاس اينکه آن آقايان (شرکت کننده در جشن) با ما مشورت کنند که برويم يا نه ! خیر، اين نبود ما هم فهميديم که از آقايان دعوت کردند و بردند و آنجا برنامه انجام شد، اما اين که بگوييد آنها بی اطلاع بودند، نه ! خب ما هم بی اطلاع بوديم، پس چرا به ما نگفتند که بياييد آنجا ؟
البته همه افراد گروه سپاس، زبون و بی‌مقدار نبودند. من نمی‌توانم امثال حاج مهدی عراقی را که مورد احترام مبارزين و مجاهدين بود چاکر و مخلص اعليحضرت تصور کنم. دستگاه فکری من و او اصلاً يکی نبود و از قضا به همين دليل نبايد پا روی حق بگذارم.
نام حاج مهدی عراقی که در ليست آمده، ترور شادروان احمد کسروی مؤلف تاريخ مشروطيت را نيز به ياد می‌آورد...
اما نامبرده علی رغم اين‌ که مارکسيست و توده ای نبود، در خاطرات شفاهی خويش که با عنوان «ناگفته ها» چاپ شده، به سرهنگ سيامک شهيد اشاره می‌کند. همچنین داستان يک دختر فداکار توده ای را تعريف می‌کند که در تظاهرات ۲۳ تیر ۱۳۳۱ آگاهانه خطر می‌کند و با شجاعت بسیار مقابل نیروهای مسلح رژیم می‌ایستد و پايش زير تانک له می‌شود.
در آن جلسه که وی از خاطراتش می‌گوید یکی از حاضرین می‌کوشد وی را به بدگویی و مقابله با مجاهدین بکشاند اما حاج عراقی نپذیرفته و به آن شخص تذکر می‌دهد این‌کار درست نیست.
وقتی از زمينه های سی تير ۱۳۳۱ حرف می‌زند، می‌گوید در حاليکه شاهپور غلامرضا پهلوی در قسمتی از بهارستان فرماندهی را بعهده داشت، سرهنگ سيامک از تانک خودش پياده ‌شد و به مردم پیوست.
...
قبح ترور انديشمند بزرگی چون احمد کسروی و واپس گرائی جريانی که حاج عراقی متعلق به آن بود، به جای خود. اما، برخورد منصفانه وی ستودنی است.
برای کشاندن حاج عراقی به گروه سپاس، ساواک خيلی تقلا کرد و حتی آخوند همراهشان عبدالرضا حجازی هم زورش را زد. عبدالرضا حجازی با رسولی بازجو، فيلم بازی کرده و با اصرار به حاج عراقی می‌گفت: خودم در مکه آقای رسولی را ديدم که زير ناودان طلا زار زار اشک می‌ريزد و از خدا استغفار می‌طلبد. به او گفتم آقای رسولی تا شما آيت‌الله انواری و حاج عراقی را آزاد نکنيد توبه اتان قبول نمی‌شود و حالا در ايران آقای رسولی می‌گويد حاج عراقی حاضر به طلب عفو نيست! بيا و اين کار را بکن...
گويا به عموئی هم فشار آورده بودند که عفو بنويسد که قبول نکرده بود…
 
«جيمی‌کراسی» و نقش آن در شل شدن بندهای زندان
خانه از پای بست ويران بود و رژيم شاه در بند نقش ايوان.
سردمداران حکومت به برگزاری جشن‌های گونه‌گون می‌انديشيدند.
برای اينکه منتقدين خودشان را که در خارج دم از حقوق بشر می‌زدند، خنثی کنند، نياز داشتند تا از ميان زندانيان سياسی تعدادی را آزاد کنند، و چه خوب اگر در ميان اين عده کسانی باشند که بتوانند روی آن‌ها مانور دهند. بازجویان ساواک کوشیدند تا امثال صفر خان را هم که به راستی قهرمانی برازنده‌اش بود، به خيمه شب بازی گروه سپاس بکشانند که اين آذربايجانی غيور برخلاف امثال عسگراولادی، يا منوچهر مقدم سليمی و...دست ساواک شاه را خواند و به ذلت و سپاس سپاس اعليحضرتا تن نداد.
سران ساواک که نشست و برخاست‌شان را با مرتجعین پنهان نمی‌کردند به اين نتيجه رسيدند که بهتر است هرچه زودتر اضداد مجاهدين و مبارزين از زندان آزاد شوند تا کار خودشان را عليه آنان شروع کنند. اسناد ساواک هم اين واقعيت را تائيد می‌کند.
... 
برای اين به اصطلاح آزادی، عوامل زير هم تاثير داشت:
• گزارش سازمان عفو بين‌الملل در باره نقض حقوق بشر در ايران
• مقاله بو دار تايمز لندن که از اختناق موجود در ايران صحبت می‌کرد،
• و نيز، افزايش قيمت نفت که نوعی گشايش اقتصادی را بر سر زبان ها انداخته بود و می‌بايست با گشايش سياسی آن‌را همگام و تراز کرد.
اما، (جدا از موارد فوق) آنچه رژيم شاه را به مانور به اصطلاح آزادی زندانيان واداشت، شکست جرالد فورد و روی کار آمدن جيمی کارتر بود.
...
پيش از روی کارآمدن جيمی کارتر، کمسيون سه جانبه (آمريکا، اروپا و ژاپن) برای خاموش ساختن کانون‌های بحران و مهار آتش های زير خاکستر، دوز و کلک می‌چيد و طالبان نفت و دلار جدا از تحولات اسپانيا و نيکاراگوئه‌ی آن‌روز، اوضاع ايران را هم زاغ سياه می‌پائيدند.
به دنبال تحليل برژينسکی که آمريکا بايد تلاش کند تحولّاتی را که هيچ کاريش نمی‌شود کرد، از مسير هرج و مرج، به مسير انتقال منظم بيندازد، آقای امير طاهری (سردبير کيهان قبل از انقلاب)، مقاله معنی‌داری نوشت که نشان می‌داد: ورق بر گشته است و، خلاصه مسيری در چشم انداز قرار گرفت که با اولدورم مولدورم‌های شاه که چندی پيش طی کرده و هی کرده بود که يا حزب واحد رستاخيز و يا هلفتونی، جور در نمی‌آمد.
جسته گريخته صحبت از پيله کردن صليب سرخ و عفو بين‌الملل و رعايت حقوق بشر به ميان آمد و کم کم شکنجه اح شد! و روزنامه ها نوشتند به دستور اعليحضرت احدی حق شکنجه ندارد.
بگذريم که به طور رسمی تا ۱۵ بهمن ۱۳۵۶ ممنوعيت شکنجه اعلام نشد. در تاریخ فوق رژيم شاه در اجراء قطعنامه سی و دومين اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل درباره ضديت با اعمال شکنجه، اعلاميه‌ دست و پا شکسته‌ای به شرح زير صادر کرد:
دولت شاهنشاهی بدين وسيله نيت خود را مبنی بر
 ۱- رعايت اعلاميه مربوط به صيانت کليه افراد در برابر شکنجه و ساير رفتار‌ها و مجازات‌های بی‌رحمانه غير انسانی و يا تحقيرآميز ضميمه قطعنامه ۳۴۵۲ مجمع عمومی
 ۲ - اجراء مفاد اعلاميه فوق‌الذکر (را)، از طريق وضع مقررات قانونی و اقدامات مؤثر ديگر اعلام می‌دارد.
البته آنگونه که بازجوی ساواک (بهمن نادری پور = تهرانی) بعد از انقلاب در دادگاهش فاش کرد شکنجه برخی زندانيان سياسی نه در کميته مشترک و اوين که در خانه های امن ساواک صورت می‌گرفت.
اگر به ياد داشته باشيم تهرانی از جمله به خوراندن سيانور به يک زندانی نيز اشاره کرد و گريست.
 
در زندان اوین، ولوله می‌شود
افرادی که با گروه سپاس عفو گرفتند، حتی به دوستان خودشان هم واقعيت را نمی‌گفتند. شماری از آن ها را به کميته مشترک می‌برند، وقتی پس از چند روز برمي گردند، می‌گويند:
فلان فلان شده ها به ما می‌گويند شما عفو ننويسيد، بيائيد يک جائی که منوچهر مقدم سليمی صحبت می‌کند فقط بنشينيد. ما هم به ساواکی ها گفتيم: خر خودتانيد، اين مثل عفو نوشتن است.
افراد مزبور به بهزاد نبوی و محمد علی رجايی که خودی محسوبشان می‌کردند هم، کلک می‌زنند و فيگور می‌گيرند که به ساواک نه گفته ايم اما چند روز بعد سر و کله‌شان از مراسم سپاس اعليحضرتا پيدا شد.
... 
القصه، تلويزيون، مراسم عفو آن ۶۶ زندانی را پخش کرد و در زندان قصر همه ديدند. اما زندانيان اوين تلويزيون نداشتند. يکی از اعضای سازمان مجاهدين که بعد از انقلاب تیرباران شد و قبل از انقلاب در درگيری مجروح شده بود. (مهدی بخارايی) هنگام پخش برنامه از تلويزيون، در بيمارستان بود و برنامه را ديده بود. وقتی او را به اوين می‌آورند جريان را تعريف می‌کند، در بند می‌پیچد که مهدی بخارايی خبرهای مهمی دارد. مسعود رجوی و موسی خيابانی در طرفين او می‌ایستند و مهدی، ماجرا را تعریف می‌کند.
در زندان ولوله می‌شود و همه حول اين موضوع حرف می‌زنند. آن واقعه عملاً بر ماده دهم بيانيه ۱۲ ماده‌ای مسعود رجوی صحه می‌گذاشت. ماده دهم اين بود:
جريان اپورتونیستی چپ‌نما، موجب بروز زودرس يک جريان راست ارتجاعی شده است، که در مرحله کنونی، تهديد اصلی درونی مجموعه نيروهايی است که تحت عنوان اسلام مبارزه می‌کنند، که ما با آن هم مبارزه می‌کنيم. جريان فوق، از ضديت با نيروهای انقلابی بويژه مجاهدين شروع شده و سپس در مسير رشد خود، با نفی مشی مسلحانه، به سازشکاری و تسليم‌طلبی، و سرانجام خروج از جبهه خلق و تغيير تضاد اصلی منجر می‌شود.
 
زندانيانی که با گروه سپاس آزاد شدند
اسامی ۶۶ نفر اززندانيان سياسی (۵۹ مرد و ۷ زن)، که ۱۵ بهمن سال ۵۵ از زندان بيرون رفتند به قرار زير است: 
۱)    قدرت الله آقا علی‌خانی
۲)    قربانعلی احباء
۳)    رحيم اخلاقی پور بهرام
۴)    محمد ربيع اسلاميه
۵)    يدالله اعتمادی
۶)    محمد الله‌وردی
۷)    اسدالله اولاد اعظمی
۸)    احمد اولاد اعظمی ناديکلائی
۹)    محمد باقر محی‌الدين انواری
۱۰)  داود بهامين
۱۱)  محمد بيگزادی
۱۲)  ايمان علی پاسدار
۱۳)  سيد علاالدين پير خضری
۱۴)  محمد رضا توکلی (گل محمد)
۱۵)  حميد جعفری (حصاری)
۱۶)  هوشنگ جمشيدآبادی
۱۷)  رحمت‌الله جمشيدی
۱۸)  بايرام چوپانی
۱۹)  عليرضا حاجی‌بيگی
۲۰)  مصيب حسام
۲۱)  سيد مهدی حسينی
۲۲)  ابوالفضل حيدری
۲۳)  محمد خليلی
۲۴)  علی دادگر
۲۵)  سليمان دانشيان ابوذر
۲۶)  محمد رضا رحيم‌زاده
۲۷)  سيروس رسا
۲۸)  حسين رشت چيان
۲۹)  ستوان دوم سابق وظيفه علی جعفر رشيدی
۳۰)  حسين رضائی
۳۱)  زهره رضائی
۳۲)  ظفرقلی رضائی
۳۳)  محمود رضائی عباسی
۳۴)  سيد غلامحسين رضوانی
۳۵)  محمد هادی روح الامين
۳۶)  زهرا زمان
۳۷)  عيسی (عباس) سرپل
۳۸)  علی اصغر سروری
۳۹)  منوچهر مقدم سليمی
۴۰)  علی احمد سيدی (عيدی)
۴۱)  محمود شاهسوندی
۴۲)  عباس شهاب‌الدينی
۴۳)  شيدرخ صداقتيان
۴۴)  محمد جعفر طاهری
۴۵)  غلامحسين (غلام عباس) عارف آخر
۴۶)  محمد مهدی ابراهيم عراقی
۴۷)  حبيب الله عسگر اولادی
۴۸)  ناجی عنايت زمان صمغ آبادی
۴۹)  ارسلان فلاح حجت انصاری
۵۰)  سيد موسی کرم زاده
۵۱)  مهدی کروبی
۵۲)  زهرا کريمی
۵۳)  بهروز کفاش (کفائی) ژنده دل
۵۴)  فريده گرجی (گرجانی)
۵۵)  غلامرضا مصدق رشتی
۵۶)  مهدی ملک الکتاب
۵۷)  زهرا محمد نادرخانی
۵۸)  محمود نجف زاده نامقی
۵۹)  محمد نوروزی
۶۰)  محمد رضا نوروزيان
۶۱)  کبری نيک بخت
۶۲)  محمد حسين والی زاده معجری
۶۳)  علی اکبر واسفی (واضعی)
۶۴)  نورالسادات وحيد غروی
۶۵)  بهزاد ميثمی (مهذبی)
۶۶)  طه يعقوبی
روزنامه کیهان گزارش جلسه گروه سپاس را منعکس کرد و چیزی بدین مضمون نوشت که در اجتماع سپاسگويان يکی از کسانی که آزاد می‌شد، اشاره کرد که زندانيان نامه ای کتبی را مبنی بر تقاضای عفو از شاهنشاه امضاء کرده‌اند. آقای سليمی مقدم گفت: حّس ندامت از رفتار گذشته آن ها، منجر به تقديم عريضه ای به حضور شاهنشاه آريامهر شده‌است که هر ۶۶ نفر استدعا کرده بودند مورد مرحمت و بخشش ملوکانه قرار گيرند و همانطور که انتظار داشتند اين عريضه با بزرگواری شاهنشاه روبرو شد و به امر ملوکانه عفو شدند تا بار ديگر به زندگی اجتماعی برگردند و اين بار فرد مفيدی به حال جامعه و کشور خويش باشند. گزارش حسن رفتار اين گروه در زندان نيز ضميمه عريضه تقديمی به پيشگاه شاهنشاه آريامهر بوده‌است. 
 
گروه سپاس، اولين متقاضيان عفو نبودند
در تاريخ ايران گروه سپاس، اولين متقاضيان عفو نبوده‌اند.
•     امضاکنندگان نامه سرگشاده زندانيان قزل قلعه که بعد از دستگيری‌های ۲۸ مرداد سال ۳۲ در همه روزنامه‌ها درج شد (آقايان شرمينی، جهانگير افکاری، محمد حسين تمدن، فخرالدين مير رمضانی، محبوب عظيمی، بهشتی، عباس عبدی‌زاده، رحمت الله جزنی...)
•     ۵۰ نفری که در نوروز ۱۳۳۵ عفو ملوکانه گرفتند،
•     ۶۸ نفری که با تقاضای عفو، چهار آبان ۱۳۳۵ آزاد شدند،
•     ۶۴ نفری که در بهمن همان سال بخشيده شدند...
•     روز ۲۸ مرداد سال ۵۴ که زندانيان را به زور به جشن کشيده بودند، رئيس زندان قصر (سرهنگ زمانی) در حياط بند ۲ و ۳ زندان، از عفو دکتر مهندس خسروشاهی، و... توسط اعليحضرت صحبت نمود که بعداً آزاد شدند.
•     در چهارم آبان سال پنجاه و پنج، سالروز ايجاد لژيون خدمتگزاران بشر، روز جهانی حقوق بشر، و روز ۲۸ مرداد نيز، تعدادی بی سر و صدا، از زندان مرخص شدند.
... 
خلاصه، به جز کسانی که ۱۵ بهمن ۵۵ در مراسم سپاس شرکت کردند و عفو ملوکانه گرفتند، ديگرانی هم بودند که (پيش و بعد از اين تاريخ)، دوستان زندانی‌شان را تنها گذاشتند و افسوس، چرا که برخی از آنان روزی که مبارزه را انتخاب کردند و به جنگ سياهی رفتند سرشار از انگيزه های پاک و شور انقلابی بودند. 
مهدوی کنی و تعدادی ديگر را هم پيش از گروه سپاس آزاد کرده بودند. اسدالله بادامچيان، شب ۲۸ مرداد ۵۵ آزاد شد...
اسدالله لاجوردی ۲۷ مرداد ۵۶ از زندان آزاد شد. محمد کچويی ۲۸ مرداد ۵۶ و...
 
قضا در کمین بود و کار خویش می‌کرد
سپاس گویان بعداز بهمن ۵۷ وقتی با سئوالات نسل انقلاب گير می‌افتادند که چطور شد که شما در تلويزيون سپاس اعليحضرتا گفتيد؟
اگر از جواب نمی‌توانستند طفره بروند، پاسخ شان از اين قبيل بود:
تقدیر چنین بود. به قول بیهقی «قضا در کمین بود و کار خویش می‌کرد.»...
بابا ما ساواکی ها را سرکار گذاشته بودبم. سپاس نگفتيم. همين جوری لب‌مان را تکان داديم!...
یکی از آنان گفته بود خطای ما عین صواب است: «این خطا از صد صواب اولی‌تر است»
شعر مثنوی را خوانده بود. ما به ساواک رکب زدیم. چگونه اش بماند. شرح آن ورای آگهی است
بعد از این گر شرح گویم ابلهی است
زآن که شرح این ورای آگهی است.
...
این موجود دوپا که ما باشیم، ما انسان ها،  راحت این یا آن اشتباه یا ظلم خودمان را توجیه می‌کنیم و به جلد «راسکول نیکف» Raskolnikov می‌رویم. راسکول نیکف نام شخصیت اصلی کتاب جنایات و مکافات «داستایفسکی» است که یک پیرزن را به همراه ناخواهری او می‌کُشد و بعد سعی می‌کند علت قتل این دو نفر را به وسیله ی نتایج مفید اجتماعی آن توجیه کند.
...
ساواک ما را به زور و با تمهيدات خاصی به سالن عفونويسان (آمفی تئاتر زندان)، آوردند و روح مان هم خبر نداشت که چه خبر است. ناگهان ديديم دارند فيلم برداری می‌کنند...برای همين هم بعضی از ما رفتيم زير ميز تا در فيلم نيافتيم...
البته ساواکی ها ما را جدا جدا نشان داده بودند که غافلگير شويم و نتوانيم همفکری کنيم...در واقع بدون اطلاع ما، چنين صحنه‌ای‌ را برای ما ترتيب داده بودند. تازه ساواک اين توطئه را کرد تا مثلا پيش‌بينی مسعود رجوی که ما را جريان راست ارتجاعی ناميده بود و... به کرسی بنشيند و آبروی ما که در واقع اصلی‌ترين و اصيل‌ترين جريان ضد حکومتی بوديم لکه دار شود.
بعضی هایشان گفتند: ما نفهمیده افتادیم در این دام، یک دفعه ما را بردند به یک سالن، دیدیم یکی نشسته صحبت می‌کند و....
...
این حرف البته پایه و اساس نداشت چون می‌توانستند داد و بیداد کنند و از آنجا بیرون بیایند. خبرنگاران هم که بودند.
 
پای در زنجیر خوش تر تا که دست اندر لجن
اسدالله بادامچيان که با نام علی حقجو، جزوه‌ای با عنوان: «تحليلی از سازمان مجاهدين خلق ايران»، ارائه داده نيز، راست‌ها را نمی‌گويد. راست‌ها را نگفتن، خود نوعی دروغگوئی است. به ادعای بادامچيان ساواک فقط از اين جهت به آزادکردن امثال عسگراولادی اقدام نمود که آنان را خراب کند...
چشم باز و گوش باز و اين عمی
حيرتم از چشم‌بندی خدا
...
فراموش نکنیم که سپاس‌گويان در برابر زندانيان مقاوم که تا انقلاب زندانی کشيدند و به آرمان و شعائر خويش وفادار ماندند قطره‌ای بيش نبودند.
ضمنا آنان (برخلاف آنچه تبليغ می‌شود) از همه گرايش‌ها بودند و تنها مذهبی‌ها را شامل نمی‌شد و از قضا صحنه‌گردان آن آقای منوچهر سليمی مقدم بود که فعاليت‌های مارکسيستی داشت.
آقای سليمی مقدم نقاش و مجسمه ساز بود و پيش تر، در جريان پرونده ترور کاخ مرمر بازداشت و به سه سال زندان محکوم شده بود. در دادگاه خسرو گلسرخی ايشان هم بود.
...
می‌پذيرم که نبايد در مورد هيچ شخصی، با يک کلمه به قضاوت نشست و حکم داد. اگر هر فردی را از مجرا و منظر تاريخی نگاه کنيم، با پيچيدگی های متعددی در شخصيت وی روبرو می‌شويم. بعضی‌ها که تمايل دارند جهان را ساده بکنند، به نام مرزبندی، آدم‌ها را با يک چوب می‌رانند و این درست نیست.
بايد به قول دکارت، همه چيز را از همه چيز، جدا کنیم و نشان دهیم سايه روشن‌های هر قضيه کجاست؟
...
از ميان گروه سپاس برخی اکنون در قيد حيات نيستند. بین آنان کسانی را می‌شناسیم که هيچوقت از مبارزه باز نايستادند و حتی پس از انقلاب زندانی شدند. برخی هم پی کار خود رفتند و چه بسا پشيمانند که از افسون زندگی و حقه‌های ساواک، رودست خوردند.
...
در ميان گروه سپاس، يکی دو زندانی پاک و شريف هم بودند که ساواک با خدعه و نيرنگ، نام شان را در ليست گذاشته بود، بی‌آنکه واقعاً از عمق توطئه آگاه باشند. اگر صفر قهرمانی تهديد به خودکشی نکرده بود، نام آن رادمرد را هم اضافه می‌کردند...
به نظر من حتی آنان که عالماً عامداً هم عفو نوشتند از راحت‌طلبان و عافيت‌نشينانی که همواره کنار می‌نشينند و منتظر ضربه خوردن مبارزين هستند تا بگويند «نگفتيم؟ نگفتیم؟»، با ارزش‌ترند. ضمن اين که هيچ کس نبايد غرّه باشد و هوا برش دارد. بسياری از ما شرائط سحتی را که خودمان تاب نياورديم، از ياد می‌بريم.
... 
دوست دارم به قول کنفسيوس
به جای لعنت به تاريکی، شمعی برافروزم.
صادقانه بگويم که از ذکر اسامی، قصد رنجاندن کسی را نداشته ام.
آدمی تغئير می‌کند و وقتی زمين می‌خورد، می‌تواند برخيزد. هيچکس تا ابد ابر نازای ناخن خشک بی باران، نيست. بخصوص که با يک برگ زرد خزان اثبات نمی‌شود!
یاد ده ما را سخن های دقیق
که ترا رحم آورد آن ای رفیق
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن
مصلحی تو ای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی
گرچه جوی خون بود نیلش کنی
این چنین میناگری ها کار توست
این چنین اکسیرها اسرار توست
 
آدرس ویدیو 
(اگر با آیپاد دیده نمی‌شود در کامپیوتر معمولی ببینید.)
سایت همنشین بهار
ایمیل

۱۷ دی سالروز درگذشت جهان پهلوان تختی جهان پهلوان غلامرضا تختی

نپذیرفتن اشتباه و عزم راسخ مسعود رجوی در به کشتن دادن مجاهدین تا آخرین نفر
ایرج شكری


وضع وخیم مجاهدین در عراق اوضاع آشفته عراق - هنوز دستفشانی و پایکوبی و «شور و فتور» دستگاه رهبری مجاهدین، به خاطر «پیروزی بزرگ» در پی اعتصاب غذای «غرور آفرین» که در پی «صدور حکم دادگاه اسپانیا»(کدام حکم؟ چیزی جز ثبت شکایت علیه مشاور امنیتی مالکی نبود و ارتباطی هم به اعتصابی نداشت که برای باز گرداندن ربوده شدگان کشتار اشرف شروع شد)، و اعلام پایان اعتصاب غذای نوبتی صد روزه (بدون هیچ مرگ میری در بین اعتصاب کنندگان)، فروکش نکرده، بلای دیگری از آسمان «سرزمین امام حسین» به شکل کاتیوشا و خمپاره، توسط سپاهی از عاشقان آن حضرت و خادمان رژیم جهوری اسلامی به نام «جیش المختار» ، بر سر مجاهدین محبوس در کمپ لیبرتی باریدن گرفت و بنابر اخبار منتشر شده از سوی مجاهدین سه کشته و پنجاه نفر زخمی به جا گذاشت و بنا بر اخبار بعدی حال سه تن از زخمیها وخیم اعلام شد و تازه ترین خبر متاسفانه از جانباختن یکی از زخمی ها حکایت دارد. این جنایت البته مثل مورد قبلی جنایت جیش المختار، توسط آمریکا و اروپا محکوم شد و تردید نیست باز هم اگر اتفاق بیفتد محکوم خواهند کرد، بدون این که از تعارف کم بکنند و بر مبلغ بیافزایند و حرکتی متناسب با این تهدیدها از سوی وزارت خارجه و ارگانهای اجرایی این کشورها برای انتقال هرچه زود تر مجاهدین صورت بگیرد.
یکی دو روزی قبل  از این رویداد در یک بمبگذاری نزدیک کلیسایی در بغداد 35 نفر کشته شدند و روزی بعد از این رویداد، در یورش نیروهای مالکی به خانه یک نماینده سنی مجلس از ائتلاف العراقیه برای دستگیری او، برادر و خواهر او کشته شد و 50 نفر هم زخمی شدند. در حال حاضر درگیری های شدیدی در استان الانبار و در فلوجه بین نیروهای دولتی و معترضان مالکی و نیز با نیروهای القاعده به اسم داعش که خوهان برقراری «دولت اسلامی شام و عراق» است در جریان است و به گزارش صدای آمریکا در روز شنبه 4 ژانویه ارتش عراق از جت های جنگنده در حمله به شبه نظامیان القاعده استفاده کرده است و 5 ژانویه در خبرها آمده بود که فلوجه از کنترل نیروهای عراق خارج شده و شبه نظامیان القاعده کنترل شهر را به دست گرفته اند . و در چنین اوضاعی که سگ صاحبش را نمی شناسد، آمریکا و اروپا جز همین مالکی و حفظ «ثبات» نیمبند عراق، آلترناتیو دیگری برای عراق ندارند.  آمریکا درمانده در اوضاع افغانستان و عراق، با تمام اختلافاتی که با رژیم دارد، حمایت رژیم از دولت مالکی را کمک بزرگ  و شایانی در جهت استقرار دولتی در آن کشور می داند که نبود آن، خلاء و هرج و مرجی خواهد بود که دیگر در آن هیچ کاری نمی تواند بکند و ورطه مرگباری دهان خواهد گشود که دوباره می تواند هزینه های صدها میلیارد دلاری را برای رسیدن به همین شرایط کنونی را ببلعد و قربانیان و ویرانیهای زیادی هم به جا بگذارد. 
دست و جیب خالی و میز قماری که رجوی در آن پذیرفته نمی شود
رهبر مجاهدین وزن ناچیز چون پرکاه خود را در معادله روابط و منافع آمریکا با رژیم و با عراق در حالی کوهی از سرب تصور می کند که هیچ گونه نشانه یی از اثر و حضور  و تاثیر گذاری در حرکت مردم در داخل کشور توسط او و مهرتابانش دیده نمی شود و این را هم اعتراضات مردم علیه تقلب انتخاباتی در سال 88 به خوبی در برابر جهانیان قرار داد و هم نبودن نشانه واکنشی اعتراضی نسبت به آنچه در عراق بر مجاهدین مستقر در اشرف و در لیبرتی گذشت و می گذرد. البته سایت مجاهدین اطلاعیه های متعدی  به اسم «دانشجویان» دانشگاههای مختلف در محکوم کردن کشتار اشرف منتشر کرد ولی خُب... این هم از جنس همان پیروزیهای بزرگ بود. مردم در شهرهای مختلف در اعتراض به عملکرد رژیم، گاه در مورد مسائلی مثل تغییر پیش شماره تلفن شهرشان از سه شماره به چهاره شماره که پیش شماره روستاها ست یا تغییر مسیر راه در دست احداثی که از کنار شهرشان می گذشته است یا ابطال نتیجه انتخابات،دست به اعتراض و شورش و درگیری با نیروی انتظامی زده اند و گاه این اعتراضات  حتی با آتش زدن خانه امام جمعه شهر همراه بوده است، مثل اعتراضات مردم فرویدن کنار در اسفند82 به ابطال نتایج انتخابات مجلس(مجلس هفتم) در آن شهر توسط شورای نگبهان.
رهبری مجاهدین سالها با ارزیابیها و تحلیلهای خود محوربینانه و پیش گرفتن رفتار و سیاستهای غلط و رفتار مستبدانه  و برگزیدن شعار انزجار برانگیزی مثل ایران رجوی - رجوی ایران یا شعار سبک و مسخره مریم مهرتابان –  می بریمش به تهران، یا برگزاری مراسم تحویل سال نو با پخش تلاوت قرآن و تبدیل مراسم سال تحویل به مجلس ترحیم و شب هفت (کاری که آخوندها نکرده اند)  و نیز بی تفاوتی و عدم انعکاس تلاشهای گروههای مختلف  مختلف مردم  برای دریافت حقوق خود از رژیم(اعتراضات کارگران برای دستمزد کم و بیش مورد توجه بوده)  چهره یی بشدت متکّبر و خودشیفته با رویای مالک الرقاب ایران شدن از خود نشان داده و با نابردباری و پرخاشگری و هتاکی در برابر انتقاد و نسبت به منتقدان که چهره ارائه شده از تشکیلات ایشان و توسط دستگاه تبلیغاتی ایشان است - آخرین نمونه به شدت نفرت انگیز آن اخیرا به شکل یک «کارهنری» توسط «هنرمندان ارتش آزادی» و «سیمای آزادی» او ارائه شد که در آن به دوعضو مستعفی و ایرج مصداقی و یغمایی به شدت اهانت شده -، خود را از چشم مردم انداخته و منزوی کرده اند.
خود محور بینی و دخیل بستن به کاخ سفید و «بور شدن»به جای برآورده شدن نیاز
 وضع نگران کننده و رقت انگیز امروز مجاهدین ناشی از عملکرد آدم خودبزرگ بین و و خودشیفته ای است که نخواست و نتوانست به ارزیابی واقعگرایانه از شرایط بنشیند و ناشی از رجزخوانیها و خود بزرگ بینی هایی است که بسته شدن اشرف و اخراج مجاهدین از عراق را «خوابهای پنیه دانه ای» رژیم می دانست» و نیز پذیرفته شدن به عنوان «پادو» در اجرای سیاست های آمریکا در منطقه ( به ویژه در دوران ریاست جمهوری بوش و تیم جنگ طلب همراهش) را به عنوان تنها شانس دستیابی به قدرت از طریق وارد شدن به کشمکش آمریکا با رژیم می دید و به نحو بلاهتباری به جنگی بین آمریکا و رژیم امید بسته بود(که اگر هم در می گرفت به هیچ وجه نمی توانست سقوط رژیم و جایگزین شدن مجاهدین به عنوان قدرت بلامنازع در ایران را نتیجه بدهد) اما با آگاهی از دافعه چنین گرایشی در افکار عمومی از صراحت در بیان آن اجتناب می کرد. در عوض ادعای مسخره دیگری می کرد و آن این که مدعی بود حضورش در عراق برای جلوگیری از رشد بنیاد گرایی در عراق و بلعیده شدن آن توسط رژیم است.
یادمان هست که سرکار «سیدة النساء العالمین» زمان و مهر تابان آزادی،چطور بر ماندن مجاهدین در عراق به خاطر مبارزه با بنیادگرایی تاکید می کرد. مسعود رجوی که خود در عمل می دید هیچگونه ارتباطی با جامعه ایران ندارد و پیامهایش بی جواب می ماند ( این را به خوبی در تظاهرات و اعتراضات 6 روزه دانشجویان در سال تیر ماه سال 78، بعد از این که هر روز طی تظاهرات با لباس نظامی در تلویزیون مجاهدین ظاهر شد و به آنها خط و دستور العمل می داد که :«مسلح شوید، مسلح شوید، مسلح شوید» و با بی اعتنایی جوانان و دانشجویان به فراخوان او برای پیوستن به «ارتش آزادیبخش)، دریافته بود)، بعد از سقوط صدام حسین، دخیل بستن به کاخ سفید و پادویی برای آمریکا را تنها شانس تحقق رویای خود می دید و نتیجه را اکنون می بینم: بی مصرفی مجاهدین برای کاخ سفید و سپردن حفاظت مجاهدینی که در زمان اشغال عراق بنابر کنوانسیون ژنو(وظایف نیروی اشغالگر در مورد ساکنان مناطق اشغال شده)، حفاظتشان را برعهده گرفته بود، به عراق و چندی بعد هم انتقال آنها به لیبرتی که شرطی شده بود برای در آمدن سازمان مجاهدین از لیست تروریستی آمریکا. 
اینها نشانه وزن و اعتبار تمام «دارایی و توانایی» ایشان برای دستگاه اجرایی آمریکا است. حالا با شرایطی که پیش آمده، هر چند وقت یکبار فریاد خطر در راه بودن فاجعه انسانی می کشند، اما در همین حال از آنجا که شعور رهبری مجاهدین زیرتکبّر و خودبزرگ بینی تغلیظ شده مختل شده است، باز هم دم از «وحشت رژیم از سرنگون شدن توسط مجاهدین و ارتش آزادیبخش» می زند و از آن مضحک تر و رقت انگیز تر این که مسعود رجوی شکار و اعدام مجاهدین در اشرف و تکه پاره شدن آنان با خمپاره و کاتیوشا در لیبرتی را- بدون این که از اینطرف کمترین امکان واکنش و مقابله یی وجود داشته باشد-«کارزار سرنگونی» می نامد.
مسعود رجوی به خاطر واقعیت گریزی و نداشتن شهامت اخلاقی برای پذیرش اشتباهات خود، راه خطا و غلط دیگری هم پیش گرفت که آن هم ناشی از خودبزرگ بینی بود و وارد مسائلی شد که اولا او به عنوان مسئول یک گروه از مخالفان رژیم جمهوری اسلامی(کشور همسایه عراق) ، که در شرایط بعد از سقوط صدام که تنها موقعیت قانونی که می توانست در آن کشور داشته باشد، «پناهجو» شناخته شدن بود، نباید وارد آن می شد و نه مردم ایران علاقه ای به آن دارند: وارد شدن در تضادها و اختلافات سیاسی در عراق و جانب اپوزیسیون دولت مالکی را گرفتن که چهره های شاخص آن از تعقیب و سرکوب مالکی در امان نیستند، چنانکه الهاشمی معاون رئیس جمهوری کشور به اتهام دست داشتن در اقدامات ترویستی و «مدیریت گروههای ترور» غیابا به اعدام محکوم شده و فراری است. یادمان هست که مسعود رجوی چه ارزیابی مبالغه آمیزی از آن اکثریت پارلمانی که ائتلاف العراقیه تنها با یک کرسی اضافی بدست آورده بود و نقش ائتلاف العراقیه می کرد. یادمان هست که می گفت«مالکی جزغاله شد».
روشن است شعار دادن و  دست به تبلیغات زدن  برای به زیر کشیده شدن دولت مستقر(مالکی) از قدرت، توسط یک گروه «پناهنجو»ی خارجی که حضورش در عراق خود یادگاری از دوران صدام حسین است، برای حکومت فعلی که صدام حسین را به دار کشید، نمی توانست جز به فشار بیشتر و خراب شدن بیشتر وضع به زیان مجاهدین نتیجه یی داشته باشد. به اینها باید اقدامات مسخره یی مثل راه انداختن رژه در اشرف و جشن سالگر انتخاب مریم به عنوان رئیس جمهوری ایران را گرفتن را هم اضافه کرد که این دو رفتار برای دولت عراق و رژیم تحریک کننده و برانگیزاننده خشم و کینه ورزی هرچه بیشتر آنان به مجاهدین مستقر در اشرف و جزم کردن عزم آنان برای برچیدن اشرف و اخراج مجاهدین از عراق بود. 

نعره کارزار سرنگونی، نعره یی برای ارعاب و خفه کردن گلادیاتورهای ناراضی
  مسعود رجوی رهبر مجاهدین در برابر انتقادات زیادی که به سیاست فاجعه بار ماندن در اشرف و عراق صورت گرفته است، مدعی بود و هنوز هم هست که آنچه «آنچه در اشرف و لیبرتی می گذرد عین نبرد سرنگونی است»! البته او این اظهارات را هم چنان که در نوشته های قبلی اشاره کرده ام، با توهین به منتقدان همراه کرده است. مثل پیام 12فرودین 92  و قبل از آن، هتاکی به منتقدان ماندن در عراق در آن پیام پیروزی پوچ سال 87 که ممکن شدن غیر ممکن و در اختیار گرفتن اشرف را اعلام می کرد* .
مسعود رجوی در پی دیدار مصلحی وزیر اطلاعات وقت رژیم در12 فروردین سال جاری از عراق و تاکیدش بر اخراج مجاهدین از عراق، در پیامی که از تلویزیون مجاهدین پخش شد، باز هم ضمن رجز خوانیهای پوچ و تکرار ادعای بی ربط و بی معنی «آنچه در لیبرتی و اشرف می گذرد عین نبرد سرنگونی است»، منتقدان  سیاست مصیبت بار ماندن در عراق را مورد هتاکی قرار داد  و آنها را «اذناب» رژیم دانست. او در آن پیام که توسط گوینده یی خوانده می شد و به صورت «کلیپی» تهیه شده بود گفت هم چنان که قبلا هم گفته بود:« ثابت شد اخراج مجاهدین از عراق و بستن اشرف خواست و دیکته و دخالت و جنایت همین رژیم و اذناب آن است». او اشاره هایی هم به گذشته و به «عملیات مروارید» کرد و از آن بی اثری اقدامات خامنه ای بر مجاهدین را نتیجه گرفت و با اشاره به اظهارات مصلحی در عراق در مورد لزوم تعیین تکلیف مجاهدین، تاکید که:«آنچه در اشرف و لیبرتی جریان دارد،به رغم لودگیها و لجن پراکنی های رژیم و سگهای زنجیری اش تحت هر نام و عنوان، عین نبرد سرنگونی است. تصدیق ناگزیز بحران سرنگونی در رژیم ولایت، اذعان به درماندگی و وحشت در برابر ارتش آزادی و قیام و مقاومت و کابوس بی پایان در برابر تنها جایگزین مردمی و دموکراتیک است ».
در این کلیپ که با عنوان «مسعود رجوی - پاسخ به خلیفه در هم شکسته ارتجاع و سر دژخیم اعزامی به بغداد »* که کامل آن نزدیک یک ساعت است، به اظهارات و تاییدات کسانی چون سناتور توریسلی و نیوت گینگریچ رئیس سابق کنگره آمریکا و رودی جولیان شهردار سابق نیویورک، در مورد «تنها آلترناتیو دموکراتیک» رژیم بودن مجاهدین، استناد می کند و این بخش با صدای خودش پخش می شود. اخیراً نیز بعد از حمله به لیبرتی او پیامی به «موسسان چهارم ارتش آزادی» فرستاده و باز فرمایشاتی از همان نوع، این که «وحشت رژیم زهر خورده در مرحله سرنگونی از تکثیر اشرف و درماندگی آن در برابر جایگزین دموکراتیک پیاپی به اثبات می رسد و جای انکار باقی نمی گذارد» بیان کرده و حرفهایی هم از گفتگوهای خصوصی رژیم با مالکی در سفر اخیرش به تهران (ایشان در بالاترین ارگانهای سیاسی رژیم آدم دارد!) نقل کرده است.
بنا بر ادعای رجوی مقامات رژیم به مالکی و فالح فياض گفته اند که:« محاهدین در لیبرتی هم همان هستند که در اشرف بودند و  لیبرتی اشرف دیگری است که فقط نقطه اش عوض شده» بعد خودش با استناد به همین جملات می افزاید:« این یکی را درست می گویند تا وقتی در دنیا حتی یک مجاهد بازگشت ناپذیر باقی است، کارزار سرنگونی ادامه دارد و به همین خاطر اگر دشمن گمان می کند که با حملات تروریستی و بحرانهای زنجیره ای جدید می تواند از کهکشان و آتشفشان اشرف خلاصی پیدا کند، کور خوانده است »*. و این جملات به خوبی نشان دهنده آن است که ایشان در دنیا و «کهشکان» خودش سیر می کند و نیز ترجیح می دهد که مجاهدین را تا آخرین نفر در همین شرایط به اسم «کارزار سرنگونی» به کشتن بدهد، اما مطلقا حاضر نیست به بررسی عملکرد خود و پذیرش اشتباهات خود بپردازد.
برای مسعود رجوی «کاربرد» و کارایی مهمی که مجاهدین مظلوم می توانند داشته باشند، کشته شدن در درگیری های پوچ برای رجز خوانی های اوست. این را از ماجرای آغاز درگیری با نیروهای عراق با بسته شدن دروازه اصلی اشرف توسط نیروهای عراقی که در عمل واکنش دولت مالکی بود به تبلیغات دستگاه رهبری مجاهدین که گویی در اشرف «آب از آب» تکان نخورده و همه چیز مثل سابق در اختیار مجاهدین است که با انتشار گزارش سفر دکتر هزارخانی به آنجا صورت گرفت آغاز شد، تا ماجرای خونین و دلخراش دو درگیری در اشرف در مرداد 88 و 90 می توان دید. برای مسعود رجوی داوری افکار عمومی در مورد گفتار و تصمیماتش اصلا اهمیتی ندارد. فراموش نکرده ایم که مساله دفن کشته شدگان درگیری 19 فروردین 90 را که عراق اجازه نداد در گورستان اشرف دفن کنند و در این سوی دنیا کسانی چون من و حتما در ایران و در بین خانواده های مجاهدین خیلی ها نگران این بودند که جنازه قربانیان آن فاجعه در گرمای بغداد چه وضعی پیدا کرده است، رهبری مجاهدین سه ماه بعد از دفن آنها، فیلمهای مراسم دفن آنها را انتشار داد و در این مورد هیچ توضیحی هم داده نشد که چرا انتشار خبر و تصاویر ویدئویی دفن قربانیان مظلوم آن ماجرا با سه ماه تاخیر صورت گرفت . من این مساله را در یادداشتی با عنوان « شهیدان 19 فروردین اشرف دفن شدند، سوالها و حرفهایی که می ماند»* مورد انتقاد قرار دادم.
آنچه رجوی در پیام اخیر خود «مجاهدین بازگشت ناپذیر» نامیده ، همان مریدانی هستند که بدون تشکیلات و بدون وصل بودن به مراد هیچ اند و خود را پرت شده به خلاء وحشتناکی می بینند و به همین دلیل «وصل» به «سازمان بودن» و مردن در بدترین شرایط اما وصل به تشکیلات بودن را بهتر از پرت شدن به خلائی می دانند که از آن وحشت دارند. التبه مجاهدین بازگشت ناپذیر معنی دیگری هم دارد، یعنی هرکس نخواست قربانی سیاست های پوچ   رجزخوانی های بی پشتوانه رهبر شود، پیشاپیش، برچسب بریده بودن را خورده است. آدم خود محور بین واقعیت گریزی که همیشه مسئولیت شکستهای ناشی از ارزیابیهای غلط و سیاستها و تصیمهای غلط خود را به دوش پایینی های تحت فرمانش که از فداکاری و ایثار و شهادت کوتاهی نکرده انداخته است، آدمی که «اشرف» را «دژ استراتژیک مقاومت» می نامید و به تاکید تکرار کرده بود که:« اگر اشرف بايستد، جهان به ايستادگي در برابر ديكتاتوري دين فروش برمي خيزد»(ازجمله پیام 10دی 87)، بعد از این که واقعیت گریزی و پافشاری نابخردانه و پرهزینه خونین اش برای خنثی کردن توافق امنیتی آمریکا با عراق و خارج کردن حفاظت اشرف از اختیار عراق و ماندن در اشرف با دو درگیری مرداد 88 و فروردین 90 نتیجه نداد و بعد از که این ناچار شد در برابر تصمیم آمریکا، که خارج کردن اسم سازمان مجاهدین از لیست تروریستی را مشروط به ترک اشرف و رفتن لیبرتی کرده بود تسلیم شود و بعد از این که تلاشش برای واقعیت گریزی و نشان دادن ادامه حضور در اشرف، با نگهداشتن صد نفر«لشکر فدایی اشرف»، باضربه سنگین و خونین و کشتار مظلومانه 52 مجاهد، و انتقال باقی مانده نفرات «لشکر فدایی اشرف» به لیبرتی،به برچیده شدن نهایی اشرف انجامید، حالا باید برای جلوگیری از «ریزش ایمان مریدان» و بی اعتمادی و حتی انزجار آنان نسبت به خودش، از این داستان سازی ها و داستانسرایی ها در مورد گفتگوهای رژیم با مقامات عراقی بکند که: «لیبرتی هم ا شرف است نقطه اش عوض شده»! عجبا که در تحلیل های جناب ایشان و در تصویر سازی های تبلیغاتی، هم اشرف دژ استراتژیک است، هم ترک آن و رفتن به لیبرتی را با ساختن یک حرف «وی» بزرگ انگلیسی و نیز نشان دادن آن با دو انگشت موقع ترک آخرین دسته به سوی لیبرتی(موقع انتقال همه اشرف نشینان) آن را نشانه پیروز می نمایاندند.
اما  مهدی ابریشمچی هم در یک برنامه تلویزیونی در دو سال پیش و بعد از کشتار فروردین 90 و در آستانه برگزاری گردهمایی ویلپنت که برای جلب شرکت کننده در آن سخن می گفت، از بین المللی شدن مساله اشرف و اهمیت آن  سخن می گفت و تاکید داشت که طرف مقابل مجاهدین جابجایی اشرف را «کور خوانده » و در آن موفق نخواهد شد*. لیبرتی را هم «زندان» می نامند و هم «اشرف دیگر که نقطه اش عوض شده». اگر لیبرتی برای رهبر اشرف دیگر باشد، طبیعی است که ترک آن و انتقال به کشور ثالثی باید به اندازه ترک اشرف برایش ناگوار باشد که هست. چون با ماندن در عراق و در لیبرتی است که ایشان می تواند دائم ادعای در مرکز«کارزار سرنگونی» و در میدان بلا  حظور داشتن مجاهدین و «در ساحل امن» بودن دیگران را بکند و از این طریق باور کاذب و انگیزه کاذب و شخصیت قهرمانی کاذب به مریدان و «ربات» های خود بدمد.  سرهم کردن این فرمایشات، هم برای ارعاب و خفه کردن صدای ناراضیان است و اینکه هر تصمیمی که رهبری گرفته درست بوده و هر بهای خونینی که پرداخت شده برای «سرنگونی رژیم» بوده است و هم تلاشی است از سوی مسعود رجوی برای روحیه دادن به مجاهدین مظلومی که می بینند که تمام فداکاریها و جانفشانهایشان، به خاطر ارزیابیهای پوچ و سیاست های غلطی که همه به تصمیم و اراده مسعود رجوی بوده است به باد رفته است و خود در تله مرگباری گیر افتاده اند.
مسعود رجوی در آغاز پیام اخیر خود جملاتی بیان کرده است مبنی این می داند که ساکنان لیبترتی «همچون آهن و پولاد»  در انتظار شلیک شدن موشکهای بیشتر هستند. این حرف آدم را یاد آن حرف خمینی می اندازد که در جریان موشک زدن عراقی ها به شهرهای بی دفاع، که خانه های مردم را بر سرشان ویران می کرد و پیر و جوان و زن و کوک را به خاک و خون می کشید، گفت «ملت ما به این موشکها می خندد».
مسعود رجوی قدرت انحصاری می خواهد نه دموکراسی
خُب روشن است که مگالومن خودشیفته و متوّهمِ واقعیت گریزی مثل مسعود رجوی، با خشم افسار گسیخته برای «بند از بند جدا کردن» منتقدان که در آن پیام تبریک پیروزی « غیرممکن ممکن شد» در 10دی 87 او در برابر همگان روشن است، و از طرفی آلترناتیو بودن خودش را از اظهارات این یا آن مقام سابق یا نمانیده مجلس آمریکا نتیجه می گیرد، در درشتگویی و هتاکی هایش به منتقدان سیاستهای فاجعه آفرین خود، آنها را «سگهای زنجیری رژیم» می نامد، و در هپروتی که سیر می کند، باور دارد که رژیم از ارتش آزادیبخش موهوم او وحشت دارد، آدمی که در سالهای گذشته نشان داده که چقدر شیفته و دلبسته «نقش ایوان» است و چقدر شیفته مظاهر و جلوه های قدرت است و این عشق کور کننده حتی مانع درک مسخرگی بعضی از کارها مثل استخدام سیاهی لشکر سینمایی و کرایه توپهای قرن  17 و 18 و شلیک آنها به افتخار عبور موکب مبارک «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» در مسیر رفتن به محل تجمعی در استادیومی ورزشی در یک کشور خارجی،می شود، آدمی که ماموریت «ارتش آزادیبخش» را بردن همین رئیس جمهور به تهران «با چنگ و دندان هم که شده» قرار داده بود و یقین به عملی کردن آن داشت، نمی تواند به ائتلاف سیاسی و «پارلمان در تبعید» و  به شور و مشورت و «شورا» و به کار جبهه ای و ائتلافی اعتقاد و رغبتی داشته باشد.
من دیگر بر این باورم که او اصلا اعتقادی به مساله استقرار دموکراسی در ایران نداشته و ندارد است. من در ماجرای پیشنهاد تشکیل جبهه همبستگی برای «استقرار دموکراسی و آزادی در ایران » که  در مقاله یی برای نبرد خلق در مرداد 81 داده بودم (در آن نشریه درج نشد) و واکنشها و عملکرد خود او در مورد نحوه مطرح شدن و تصویب قبض روح شده آن به اسم «جبهه همبستگي ملي براي سرنگوني استبداد مذهبي » تصویب شد(البته خودم هم به آن رای دادم چون تکان کوچکی بود به کسی که تاکید دارد کوهها هم از جا بجنبد او از جای خود نخواهد جنبید) ، و بعد عملکرد کل دستگاه در برابر نامه انتقادی درونی من به مسعود رجوی که جا گذاشتن در جای پای شاه و خمینی بود، به این یقین قطعی رسیدم. آن مقاله و ماجرای آن پیشنهاد در مطلبی که من با عنوان « بیانیه تفصیلی "شورای ملی مقاومت" و تحریفات مربوط به اخراج خودسرانه من» آمده است.
در ضمن باید به خاطر داشت که او برای پنهان کردن ضعف و ناتوانی خودش از آن چیزی که ادعای آن را دارد، یعنی رهبری بودن که توانایی و هنر و فهم به حرکت در آوردن مردم است، و نیز به خاطر ارضای خودخواهی عظیمی که دارد، نگرش«زیارت عاشورا»یی به امر انقلاب را برگزیده و خود را در جای امام حسین و رسالتش گرفتن انتقام خون به ناحق ریخته شده و انتقام گرفته نشده ثارالله، و رژیم و کارگزارانش را یزیدایان و مردم ایران را مثل اهل کوفه می بیند و حتی کارمندان کشور را هم کارگزار و همراه رژیم می داند و روشنفکران و هنرمندان و سینماگران را به هم به طورکلی در خدمت رژیم و«پاسداران فرهنگی» رژیم برچسب زده بود و در بغداد نشسته و برای اهل قلم «مشروع و نا مشروع» تعیین می کرد. اگر در موردی مثل بعد از صدور آن اطلاعیه «ما نویسنده ایم»، پیامی در محکومیت سانسور و فشار به نویسندگان صادر فرموده اند، مزوّرانه و برای حفظ ظاهر بوده است نه از روی باور به ارزش کار نویسندگان کشور و احترام به آنان چون اگر سکوت می گرد برایش خیلی بود. مثل مورد مرگ شاملو که بزرگذاشت او مزوّرانه و برای حفظ ظاهر و مردم  فریبی بود و اینان شاملو را بدتر از صد تا پاسدار می دانستند کما این که مریم رجوی به عنوان رئیس جمهور منتخب اینان، پیامی در مورد شاملو نفرستاد.
ثانیا همان گونه که اشاره شد، ایشان خواهان انحصار قدرت در هیات مالک الرقابی با ترکیب شاه و امام است. دیگران باید بر میل مبارک ایشان گردن بگذارند و اوامر ایشان را اطاعت کنند. اگر او اعتقادی به مردم داشت و حمایت مردم (آلترنایتو بودن در افکار عمومی ایرانیان) را عامل و منشاء اعتبار خود می دانست و نه نظر بعضی نمایندگان گنگره و مقامات سابق آمریکائی را، باید به انتقادات توجه می کرد و مثلا در مورد شعار انزجار برانگیز و هیتلری ایران رجوی – رجوی ایران یا در مورد پحش تلاوت قرآن در مراسم تحویل سال نو این همه سال به انتقادات دهن کجی نمی کرد . نگارنده این سطور بعد از سالها برخورد عاطفی و بعد «انشاء الله گربه است» گفتن و بعد، قلدرمنشی و رفتار مستبدانه و جا در جای پای شاه و خمینی گذاشتن در برابر انتقاد از سوی اینان دیدن، به این ارزیابی در مورد «رهبر مقاومت» رسیدم که توضیح دادم.
اگرچه در بین گروههای چپ بودند که در تحلیل و انتقاد از انقلاب ایدئولوژیک، این مساله را که مسعود رجوی خواهان قرار گرفتن «برفراز توده هاست» و از «اقتدار مردم» متنفر است مورد توجه قرار داده بودند و همینطور زنده یاد کمال رفعت صفایی در شعر در ماه کسی نیست*، یاد آور شده است که او از «اقتدار مشترک» منزجر است و دنبال «اقتدار مجرد» است. اکنون به یقین می توان گفت که از او و دستیارانش انتظار رفتار واقعبیانه داشتن و اشتباهات خود را پذیرفتن و پاسخگویی درست به جای اتهام زنی به منتقدان، خود توّهمی بیش نیست هم چنان که موضعگیرها و واکنشهاهاشان نسبت به آن دو عضو مستعفی، آینیه تمام نمای استبداد وحشتناکشان است. نوچه مریدانش ضمن اهانت و فحاشی به آن دو و ایرج مصداقی و یغمایی، در مواردی اهانت هایی هم به من کرده اند که یکی دو مطلب در پاسخ به موارد یادشده را نیمه کار رها کرده ام که شاید آنها را در فرصتی بپایان برسانم.
اکنون زمان آزمون گذر از رجزخوانی به اقدام رسیده است
 مسعود رجوی نیاز به مراجعه به روانشناس و روانپزشک دارد تا از خوابگردی و هپروت و به ویژه از این خودبزرگ بینی و خودشفیتگی بیمارگونه بیرون بیاید و چشم به واقعیت بکشاید. اکنون اشرف بعد از کشتار 52 نفر از آن صد نفر «لشکر فدایی اشرف»- که در واقع نقشی مثل سرایدار و «ماشین بپا» به آنان سپرده شده بود تا حضور مجاهدین در اشرف به این بهانه تدوام یابد و «فرمانده کل ارتش آزادیبخش هرگاه به مجاهدین پیامی می فرستد و بحثی را مطرح می کند، آن را برای مجاهدین مستقر «در لیبرتی و اشرف» بفرستد و به این وسیله تداوم در دست داشتن آنچه را «حضرت سر» بنا بر میل و اراده مبارکشان «دژ استراتژیک مقاومت» می نامید را یادآور شود و نیز امید پوچ بازگشت دوباره به اشرف را زنده نگه دارد، دیگر برچیده شده است. گیریم که «حضرت سر» همچنان که در پیام خود بعد از کشتار اشرف ادعا کرد، هزار اشرف دیگر هم در گوشه و کنار دنیا بپا بکند، نه آن هزار اشرف و نه این اجتماعات «صد هزار نفری»  و «انترناسیونال» آفریقایی و اروپای شرقی و هرجای دنیایی که مهرتابان در اینسوی دنیا تشکیل می دهد، نقش و تاثیری در پیشبرد سرنگونی رژیم نخواهد داشت، همچنان که تاکنون اینگونه بوده است، چون «رهبر مقاومت» نزد ایرانیان جایی را که ادعا می کند ندارد، چرا که اهداف «رهبر مقاومت» خصوصی و شعارهاشان مسخره و منزجز کننده است و به همین خاطر بارها در اعتراضات و تظاهرات بزرگ مثل شورش و تظاهرات دانشجویان در سال 78 و اعتراضات به تقلب انتخاباتی در سال 88 به روشنی  ثابت شده که در جامعه ایران منزوی هستند. به همین دلیل آن «هزار اشرف» تنها می تواند هزار بار بیشتر از آنچه در اشرف هزینه شد، از دست دادن و فرسودن و هدر دادن نیرو منابع مالی را به همراه داشته باشد. حالا اصلا فرض کنیم همانطور که فرموده اند، این کشتارهای یک طرفه تدوام یابنده «عین نبرد سرنگونی» است.
به راستی اگر وضع همینطور ادامه پیدا کند و هرچند وقت یکبار عده یی از مجاهدین کشته و مجروح شوند، بدون این که کمترین امکان مقابله داشته باشند و بدون این که نشانه ای از تاثیر آن در رویدادها در داخل دیده شود، این روند به تضعیف و سرنگونی چه چیزی، جز «منبر» رهبر صوتی، و بی خاصیتی بیش بیش و «غروب»مهرتابان و سیدة النساء و «گوهر یکدانه گریه شام و سحر» حضرتش، می تواند منجر شود؟
جناب فرمانده کل «ارتش آزادی» که قبلا به یگانهای ارتش خود در داخل کشور برپا داده است، و بعدا در فروردین سال جاری در پیام به «ولی فقیه طلسم شکسته و سردژخیم ارتجاع» این رجز خوانی را کرد که:« اقدامات رژیم علیه مجاهدین، دست مجاهدین را برای دفاع جانانه از خود و جنگ مسلحانه آزادیبخش در داخل میهن اشغال شده باز تر می کند »* اکنون در شرایطی قرار گرفته که باید از «رجز خواندن» به سوی «عمل کردن» گام بردارد. دیگر اقدامی وحشیانه تر و محکوم کردنی تر از کشتار اشرف؟ اروپا و آمریکا و مراجع بین المللی با قاطعیت آن را محکوم کردند. حال دیگر زمان «عملیات آزادیبخش مسلحانه» در داخل است. دیگر «رهبر مقاومت و فرمانده کل ارتش آزادیبخش»برای این که نشان بدهد که در حالت خواب و بیداری نیست و از بالای ابرهای خیال و از دنیای مجازی خود ساخته، فرمایشاتش صادر نمی شود و در واقعیت هم بر نیرو و حمایتهای «خلق قهرمان» تکیه دارد، باید  تعارف یا محظور یا هرچه را که روشن نیست که چه بوده که «دست» ایشان را برای شروع «جنگ مسلحانه آزادیبخش» در داخل «می بسته»، کنار بگذارد و به یگانهایی که در حالت «برپا» و آماده باش و گوش به فرمان برای آغاز جنگ آزادیبخش برای سرنگونی هستند، فرمان «آغاز عملیات و در آوردن دمار از روزگار رژیم» را صادر بکند.
والا اگر باز هم چند ماهی و سالی بگذرد و خبری از جنگ آزادیبخش مسلحانه نباشد و تنها فیلمهای مانور و رژه با تسلیحات در دوران صدام حسین و رژه با یونیفرم های رنگارنگ در دوران حفاظت اشرف توسط آمریکائیها و تصاویری از «گذشته پرشکوه»! همراه پیام و سخنرانی «رهبر مقاومت» و کارگزارنش با وعده و ادعای سرنگون کردن قریب الوقوع رژیم از تلویزیونشان پخش بشود، در افکار عمومی، مثل بعضی نظامیان از ایران گریخته «ارتش شاهنشاهی» که هنوز هم به خاطره ارتش شاهنشاهی آویزانند و رویای بازگشت آن دوران را دارند، سالمندان رقت انگیزی ارزیابی خواهند شد که نمی خواهند واقعیت را و این که دوره و تاریخ مصرفشان گذشته است را باور کنند و دائما با ورق زدن و تماشای تصویر روزگار گذشته مطلوب ، خود را تخدیر می کنند و نشئه می شوند و در هپروت خود به پرواز در می آیند و هرچند وقت یک بار پرت و پلاهایی می گویند. اما پیام اخیر مسعود رجوی به طور ضمنی نشان دهنده آن است که او در یافته است که فقط همین گلادیاتورهایی را که در لیبرتی محصور هستند در اختیار دارد و رویایی مالک الرقاب شدنش قابل تعبیر شدن نیست، اما در عین حال در همین پیام هم نشان داده است که حاظر به پذیرفتن اشتباه نیست و عزم جزم دارد تا به کشتن دادن آخرین نفر از گلادیاتورها و مریدانی که در اختیار دارد، نعره «کارزار سرنگونی» سر بدهد. این دیگر با ساکنان کمپ لیبرتی است که چه سرنوشتی برای خود رقم بزنند.
ساکنان کمپ لیبرتی باید تحلیلها و ادعاها و اقدامات گذشته رهبران را مرور و ارزیابی کنند
ساکنان کمپ لیبرتی لازم  است که وضع کنونی خود را با زمانی که اشرف تحت حفاظت آمریکائیها بود و مسعود رجوی آن لباسهای افسری را به تن آنها کرد و مدال به سینه شان زد و شمشیر افسری به دستشان داد و آن رژه های «پرشکوه»، شکوه پوشالی، را راه انداختند، مقایسه بکنند و آنچه را که در آن زمان به آنها گفته شده بود(تردید نیست برای پوشاندن آن لباس ها و برگزاری آن رژه ها حتما «نشست» برایشان گذاشته بوده اند و احتمالا چشم انداز پیروزی نزدیک البته در «رکاب آمریکا» و قبضه تام و تمام قدرت توسط مجاهدین را برای آنها ترسیم کرده بوده اند)  مرور کنند تا خود مسخرگی عظیم آن کارها و آن «شکوه» پوچ و صاحبان آن تخیّلات بلاهت بار را که آن مسخرگی ها زاییده فکر و ابتکار آنها بود را بهتر بشناسند و نیز بیاندیشند که  که اصلا آن کارها و آن حرفها و چه ربطی به مبارزه مردم با رژیم داشت و آیا مردم در انتظار ارتشی بودند که بعد نزدیک به بیست سال بی عملی، برایشان رژه و مراسم تشریفاتی برای سالگردهای تشکیلاتی به راه بیاندازد، یا این که آن کارها نوعی ارضای حسرت و شهوت مسعود رجوی و دستیاران نزدیکش مثل مهدی ابریشمچی و مریم رجوی، برای قبضه مطلق قدرت بود و آنها(نفرات بدنه) با تصاویری که در این رژه ها می ساختند وسیله یی بودند برای آن «خود ارضایی» : مالک ایران و ارباب و ولی مردم ایران شدن و قبضه انحصاری قدرت.
مجاهدین محبوس در لیبرتی، لازم است تمام ارزیابیهای مسعود رجوی در پیام های صوتی از زمان ظهور صوتی او را بیاد بیاورند و ببینند که چند درصد از ارزیابیهای او به واقعیت نزدیک بوده و چه مقدار از پیش بینی های او درست از آب در آمده و چه مقدار پوشال و توّهم آمیخته با خود محوربینی و شیره مالیدن به سر خودش و آنها بوده است. بیاد بیاورند ارزیابی او را در مورد«جرقه و موتور» در پیام مربوط به تحلیل اوضاع بین المللی وداخلی در پیام8 آذر 87*، بیاد بیاورند همه مواردی را که او به عنوان پیروزی ارزیابی کرده است و مقایسه کنند با مسائلی که با آن رو به رو شده اند و با واقعیتی که با آن دست به گیربانند و از رهبران و رده بالائیها بپرسند که حاصل جانفشانیهای آنان در فاجعه های مرداد88 و فرودین 90 که در اجرای فرمان رهبری و با «بیابیا» گفتن به دشمن صورت گرفت، در کدام پیروزی و دستاوردی که ضربه به دشمنان و ایجاد پیوند و حمایت گسترده بین مردم و آنان و برانگیختن مردم برای سرنگونی قهرآمیز رژیم بوده، متجلی شده و می توان دید. قیام آفرین نامیدن اشرفیان یک دروغ بزرگ است.
اشرفیان خود به خوبی می دانند که رهبرانشان از اعتراضات میلیونی مردم به کودتای انتخاباتی 88 شوکه شدند و مطلقا انتظار آن را نداشتند. از رهبران بپرسند که در اعتراض به تقلب انتخاباتی سال 88 که چنان خیزشی پیدایش شد همه مردم دنیا دیدند که مردم بدون ارتش آزادیبخش رجوی «طلسم اختناق» را شکستند و به شکل میلیونی به خیابانها آمدند و «شعار رای من کو» و یا «حسین میرحسین» سردادند و چند ماه بعد هم در روز عاشور به خیابانها ریختند و شعار «مرگ بر دیکتاتور» و «این لشکر حسین است یاور میرحسین است» دادند، چطور شد برخلاف ارزیابیهای رهبر مجاهدین آن وضع پیش آمد؟ از مهدی ابریشمچی بپرسند، چرا سازمان مجاهدین با آن همه مصیبتی که دیده و آن همه جانفشانی در عراق در برابر توطئه ها و فشارهای رژیم خمینی و مالکی، چرا این همه منزوی است. از او بپرسند که چرا کسانی مثل روحانی و دکتر قصیم، که سخنرانان و مدافعان پرشور مجاهدین و شورا در اکثر تحصن ها و تظاهرات (به جز کنفرانسها و اجتماعاتی که رهبری مجاهدین برای مهمانان و سخنرانان خارجی برگزار می کردند) بوده اند، بعد از سی سال همکاری تصمیم به استعفا می گیرند.
به مهدی ابریشمچی یاد آور شوند که اگر این دو آن طور که سازمان مجاهدین (با پرونده سازی بیشرمانه و البته با همکاری ننگین آدمی مثل مهدی سامع)، ادعا می کنند از رژیم خط گرفته اند، اگر رژیم را به مجاهدین ترجیح داده اند(در حالی که عمل ایندو نشان می دهد علیه رژیم هستند) چگونه می شود امیدی به حمایت مردم در داخل کشور از مجاهدین و «ارتش آزادی» مجاهدین داشت؟ این ها مسائلی است که مجاهدین محبوس در لیبرتی لازم است به آنها فکر کنند و نباید از فکر کردن و سوال کردن و جواب درست خواستن بهراسند. اگر سوال کردند و جواب مسئولان قانع کننده نبود(که نخواهد بود) اگر به جای پذیرفتن این از هدف منحرف شده و که ارزیبایهای غلطی کرده اند و تصمیمات غلطی گرفته اند که بهای آن را مجاهدین با رنج و شهادت پرداخته اند، اگر  به ارعاب و توهین و برچسب زدن یا در «دیگ» فرو کردن  متوّسل شدند، نباید در تودهنی زدن به آنان و ترکشان تردید و درنگ بکنند.
*منابع و توضیحات:

: هتاکی مسعود رجوی به منتقدان در پیام غیرممکن ممکن شد
: متن کامل شعر در ماه کسی نیست زنده یاد کمال رفعت صفایی
: پیام به مؤسسان چهارم بعد از حمله 5 دی 92 به لیبرتی
: نقد بیانیه تحلیلی مسعود رجوی و نشانی متن کامل آن در پژواک ایران
شهیدان 19 فروردین اشرف دفن شدند، سوالها و حرفهایی که می ماند
چالشها و نمایشها در بستر شمارش معکوس برای تعیین تکلیف قطعی اشرف(همراه با بخشهای از ادعاها و توجیهات مهدی ابریشمچی در مورد درستی بودن در عراق و دستاوردهای مجاهدین و این دشمنان «جابجایی اشرف را کور خوانده اند» است):
یکشنبه ۱۵ دی - ۵ ژانویه ۲۰۱۴

عکس مراسم ختم غلامرضا تختی در مسجد فخر تهران که ساواک سانسور کرد



TakhtiMossadeghغلامحسین ملک عراقی که سال 1346 از مراسم ختم غلامرضا تختی در مسجد فخر عکاسی کرده است، می‌گوید ساواک اجازه انتشار این تصاویر را نداد
. به گزارش خبر گزاری خبرآنلاین، این عکاس پیشکسوت 88 ساله که اواخر دهه 20 خورشیدی کار در مطبوعات را شروع کرده، در طول پنج دهه، تصویر گر بسیاری از رویدادهای مهم سیاسی، اجتماعی، هنری و ورزشی کشورمان بوده است.

یکی از رویدادهایی که پس از 46 سال همچنان در ذهن و خاطره غلامحسین ملک عراقی همچنان زنده مانده، درگذشت غلامرضا تختی، جهان پهلوان ایرانی در 17 دی 1346 است.
تشییع پیکر این کشتی گیر اسطوره‌ای تا آرامگاهش در ابن بابویه شهر ری و مجلس ختم او، از جمله مراسمی بوده‌اند که ملک عراقی از آن‌ها عکاسی کرده است.

او با یادآوری آن روز‌ها می‌گوید: «روزی که خبر درگذشت تختی منتشر شد، شهر یک پارچه سوگوار شد، چون همه مردم از اقشار گوناگون او را بسیار دوست داشتند. آن روز‌ها کمتر کسی خبر خودکشی او را باور می‌کرد و اینکه عوامل حکومت تختی را کشته‌اند، در تمام شهر پخش شده بود.»

عکس مراسم ختم غلامرضا تختی در مسجد فخر تهران که ساواک سانسور کرد

غلامحسین ملک عراقی ادامه می‌دهد: «من نمی‌خواهم در مورد چگونگی مرگ جهان پهلوان حرفی بزنم، چون در این سال‌ها در باره‌اش زیاد صحبت شده است. تنها می‌خواهم مراسم تشییع پیکر و ختم او را یادآور شوم که با حضور ده‌ها هزار نفر از مردم برگزار شد که تا آن زمان سابقه نداشت.»
این عکاس پیشکسوت می‌افزاید: «تا یکی دو روز پس از درگذشت تختی، مطبوعات هیچ محدودیتی برای انتشار اخبار و عکس نداشتند، اما پس از تشییع با شکوه پیکر جهان پهلوان با حضور جمعیت انبوه مردم و با توجه به خبرهایی که دهان به دهان می‌چرخید و از قتل تختی حکایت داشت، ساواک سانسور را شروع کرد و دست روزنامه‌ها و نشریات را بست

TakhTiKhatm2

او با یادآوری روزهای سرد دی ماه 1346 می‌گوید: «حکومت که از محبوبیت تختی در زمان زنده بودنش بار‌ها ضربه خورده بود، با دیدن سیل جمعیت تشییع کنندگان پیکر او بار دیگر به وحشت افتاد و با ابلاغ دستور به مطبوعات، دیگر اجازه نداد خبر‌ها و عکس‌های مراسم ختم و بزرگداشت این کشتی گیر بزرگ در صدر صفحات روزنامه‌ها قرار بگیرد.»
ملک عراقی که عکسی از مراسم سومین روز درگذشت غلامرضا تختی در مسجد فخر تهران را در اختیار خبرآنلاین قرار داده است، توضیح می‌دهد: «این مجلس ختم هم مثل دیگر مراسمی که برای تختی برگزار می‌شد، شاهد حضور هزاران نفر بود که داخل، صحن و خیابان‌ها اطرف مسجد فخر را پر کرده بودند. از این مراسم من عکس‌های زیادی گرفتم که به دلیل دستور ساواک، هیچ کدام اجازه انتشار نیافتند. اینک پس از 46 سال، از میان نگاتیو‌هایم، این یکی را انتخاب کرده‌ام که منتشر شود.»

TakhtiTashiJneza