۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

نگرانی ازفرا رَوی جنبش وتلاش برای مهارآن!


تقی روزبه


نگاهی به رهنمودهای مهندس سحابی وبيژن حکمت به جنبش اعتراضی
فرارفتن جنبش اعتراضی مردم ازپاره ای خطوط قرمزاصلاح طلبان که بويژه درتظاهرات بزرگ قدس و گسترده 13 آبان بيان بيرونی پيداکرد ،فقط جناح حاکم در قدرت را دستخوش نگرانی و تلاش برای مهاروسرکوب آن نکرده است،بلکه هم چنين درميان خود اصلاح طلبان، که "بدنبال باران بودند وسيل آمد"،نيزموجب نگرانی و تکاپوی تازه ای برای مهارآن شده است. دوپيام ويدئوئی اخيرميرحسين موسوی و مهدی کروبی که هردو برضرورت حرکت جنبش درچهارچوب نظام کنونی و اجتناب ازدادن شعارها و اقدامات ساختارشکن تأکيد کردند ازآن جمله است. ميرحسين موسوی تخطی ازشعارقانونی اساسی بی تنازل را موجب تضعيف وفاق ملی وسوء استفاده اقتدارگرايان وبيگانگان می داند. البته دامنه اين گونه نگرانی ها ازماهيت پويا و فرارونده جنبش، هم به لحاظ محتوای مطالبات وهم اشکال سازمان يابي، شامل ديگرانديشانی ازنوع ملی مذهبی ها و يا اتحاد جمهوری خواهان ايران(در خارج از کشور)نيزمی شود.نگاهی به دو واکنش ازسوی مهندس سحابی و بيژن حکمت،نشانده همين واقعيت است. دراين جا نقد کوتاهی داريم برمواضع آن ها:
مهندس سحابی درگفتگوئی باايلنا ضمن اشاره به نقاط قوت وضعف جنبش و تأکيد براينکه اين جنبش را نمی توان ريشه کن کرد چنين دامه می دهد:
"جنبشی که خودبه‌خودی باشد و رهبری متمرکزی نداشته باشد محاسن و معايبی دارد، يکی از محاسن اين است که نمي‌توان جنبش را برانداخت و ريشه‌کن کرد، زيرا رهبران معينی ندارد و به همين خاطر سراسری و مردمی مي‌شود؛ لکن اشکال اين امر آن است که به اين خاطر که اين واحدها متفرق و مستقل عمل مي‌کنند احتمال انحراف از اهداف کلی و خط اساسی جنبش که از طرف رهبران آن يعنی موسوی خاتمی و کروبی اعلام شده وجود دارد و اين امر از خطرات نداشتن رهبر واحد است. از محاسن ديگر عدم رهبری متمرکز ابتکارات واحدهايی است که در آن شرکت دارند و اين امر کمک مي‌کند تا جنبش مردمی و سراسری شود و به پيشرفت آن هم کمک مي‌کند".
چنانکه مشهود است، دراين نگاه،جابه جا واقع گرائی با کليشه ها وسلطه اصول نگرش های سنتی حاکم برسازمان يابی سلسه مراتبی براذهان، درتقابل قرارداد. خوبی وبدی وعيب وقوت همه جا باهم تلاقی می کنند ونافی همديگرند:به عنوان مثال ازهمان آغاز سخن اطلاق اصطلاح صفت خودبخودی به جنبش خود جوش وخودفرمان توده ها،دربرابريک "جنبش" پرهيخته وکنترل شده ازبالا ورهبران قراردارد. باوربه جنبش نابسنده،جنبشی که ضرورتا توسط نيروئی بيرون ازخود وبرفرازآن بايدهدايت وکنترل شود، ونقد جنبش ازاين منظر چيزی جز يک رويکرد نخبه گرايانه نيست. معنای بی روتش اين نگاه همان ناقص الخلقه انگاشتن جنبش است.بينش ريشه داری که البته تنها مهندس سحابی درآن سهيم نيست.تصور "ناقص الخلقه بودن" جنبش آن مفهوم مشترک و عامی است که درادبيات سياسی گوناگون ازمذهبی تاغيرمذهبی و ازاصلاح طلب تا "انقلابی" وجود دارد،گيرم با رنگ ولعاب ها و اصطلاحات گوناگون . با اين همه اکنون حضور واقعيتی ازنوع ديگرغيرقابل انکاراست، و واقع گرائی ايجاب می کند که درتوصيف همين "موجود ناقص الخلقه" ، آن را آنقدرخلاق بدانيم که حکم به شکست ناپذيری اش بدهيم !.البته مهندس سحابی قاعدتا آنقدرتجربه وآگاهی دارد که بداند "وجود" را نمی توان با لاوجود قياس کر وبه سبک سنگين کردن آن ها پرداخت. اگرجبنشی ازنوع ديگر بتواند وجودخود را به عنوان واقعيتی انکارناپذير تحميل کند وبقول وی سراسری ومردمی بشود،پس کاری را که نخبگان وگروها و سازمان های گوناگون، باهمه نخبگی اشان قادربه انجامش نشده اند انجام داده است.اگرچنين است پس چرا بايد آن را ازلحاظ ِخرد وتوانائی عقب مانده بدانيم وبر فقدانش ماتم بگيريم و هم چون طفل بدون سرپرست نگران سرنوشتش باشيم؟! اگر نقدا آن توانسته کاری باچنين عظمت را-اعلام موجوديت،سراسری ومردمی شدن،و باطل کردن طلسم سرکوب را- متحقق کنند، چرا نتواند اين توانائی خود را درعرصه های ديگرهم بروزدهد؟! پذيرش اين حقيقت البته نه فقط به معنی تصديق آنچه که وجود دارد،وديگرنمی توان منکرش شد،می باشد بلکه هم چنين مستلزم باوربه خودبسندگی وپتانسيل نهفته درآن برای رهائی است. جنبش البته ازآگاهی وتجربه ونه البته آگاهی انحصاری ومسخ گرديده "نخبگان"،بلکه ازآگاهی برآمده ازديناميک مبارزه و متقابلا تقويت کننده ديناميک آن،بی نيازنيست.از آگاهی وتجربه معطوف به فعليت بخشيدن توانائی های بالقوه وبرافروختن آن اخگرسوزان وفرارونده درونی جنبش، ونه مهارکردن آن.باين نکته درسطوربعدی بازهم برخواهيم گشت.ولی فعلابايد به گفتگوی آقای سحابی بازگرديم. براستی منشأنگرانی ايشان درچيست؟ در نگاهی به خطوط بعدی همان پاراگراف نقل شده ريشه نگرانی وی نمايان می شود: اوبلافاصله پس ازاذعان به عرض اندام اين جنبش بقول خودش خودبخودي،آنهم درزيرشرايط نفس گير سرکوب ،می گويد "دريک جنبش خودبخودی احتمال انحراف ازاهداف کلی وخط اساسی جنبش، که ازطرف رهبران يعنی موسوی وخاتمی و کروبی صورت می گيرد، وجود دارد".همانطورکه ملاحظه می شود، شاقول اصلی انحراف وعدم انحراف،نه عملکرد خود جنبشِ خود بنياد بلکه رهبرانی "خود بنياد" هستد که برای جنبش اهداف وخط مشی تعيين می کنند.براستی چرابايد يک جنبش ،آنهم جنبشی که اذعان می شود از"رهبران" پيشی گرفته است، بايد خود را مقيد وتابع فرامين ورهنمودهای نخبگان بيرون ازخودکند؟ مگرخود جنبشی که طلسم بن بست سرکوب را شکسته چه کم دارد که نتواند طلسم های بعدی را درهم بشکند؟.اين کدام نظم مقدس وکليشه شده است که يک جنبش خود فرمان وخود جوش را نابالغ ونيازمندبه خط دهندگان بيرون ازخود وبرفرازخود می داند؟آري،انگاره نظم کائناتی مبتنی برتوده های عوام و و نخبگان خواص ريشه دارترازاين حرف هاست که فقط اختصاص به نوع ذمخت ولايت فقيهی آن داشته باشد !.
مهندس سحابی پس ازآن که جنبش کنونی را باجنبش مشروطيت مقايسه می کند ومشابهت هائی بين ايندو می يابد،با نگاهی غيرتاريخی به تحولات جهانی دراين برهه زمانی وناديده گرفتن مشخصات بارزجنبش های جديد، ضعف ها وقوت ها را بصورت مکانيکی وهمانطورکه اشاره کردم غيرتاريخی درکنارهم می نشاند. اوجوری صحبت می کند که گوئی خصلت خود جوشی وخود فرمانی جنبش با "رهبری" را می توان باهم جمع کرد ومزايای هردو بدون معايب اشان را باهم داشت بدون اينکه به هيچ کدام آسيب برسد. وحال آنکه اين دو ماهيتا درتباين باهمديگرقرارداشته و مانع الجمع اند. چرا که رهبری دراين معنای جاافتاده اش -مستلزم خلع يدازخصلت خوفرمانی وخود رهبری جنبش وتبديل سوژه های کنش گربه ابژه ها و سربازان مطيع وپيرو است. جنبش پويائی که خود فرمان است وقراراست خودفرمان بماند نيازبه رهبری وهدايت متمرکز و بيرون ازخود ندارد.تسلط يکی برديگری معادل پژمردگی و مرگ آن ديگری است.
ادامه گفتگوی مهندس سحابی با يک انتقادويک پيشنهاد همراه است:
ابتدا انتقادبه جنبش: "برخی اتفاقات که در روز ۱۳ آبان افتاد به معنای ساختارشکنی بود، در حالی که در بيانيه‌های خاتمي، موسوی و کروبی سخنی از براندازی و ساختارشکنی نيامده است و اگر قرار باشد ساختارشکنی جزو برنامه‌های جنبش سبز نباشد که نيست بايد مقامات قانونی کشور به رسميت شناخته شوند."
بنابراين برسميت شناختن مقامات قانونی کشور آن چيزی است که مهندس سحابی ازجنبش اعتراضی مردم انتظاردارد. واين البته اوج بيکانگی وی با اين جنبش ونگرانی اش ازفراروندگی آن،اين اخگر فروزان ودرون زای جنش را، به نمايش می گذارد.
واما پيشنهاد دوم وی:
او دربرابرسؤالی که اين روزها بسيارهم مطرح است وازسوی خبرنگارايلنامطرح می شود چنين می گويد:
"در حالی که شرايط برعهده گرفتن رهبری متمرکز وجود ندارد، زيرا که اين امر ملزوماتی دارد، پس چاره چيست که هم بر هواداران کنترل داشته باشند و هم تقابل با نظام ايجاد نشود؟"گفت:چاره همين اعلاميه‌ها و بيانيه‌های موسوی و کروبی است و در اين بيانيه‌ها بايد متذکر شد که تمام شرکت‌کنندگان جنبش سبز متوجه باشند که اهداف مبتنی بر ساختارشکنی نيست و از هر عملی که اندکی ساختارشکنی از آن استنباط شود بپرهيزيد، در عين حال رهبران جنبش وسيله کنترل هم ندارند و در روز قدس هم شاهد بوديم که تا حدی اتفاقات خارج از خواست آنها رخ داد.
باين ترتيب مهندس سحابی به "رهبران ثلاثه جنبش" توصيه می کندکه دربيانيه های خود با تأکيد بيشتری مردم را ازدادن شعارهای ساختارشکن برحذردارند! البته چه خود آقای سحابی بداند و چه نداند معنای عملی چنين "رهنمودی" آن است که لازم است ازهم اکنون سبزهائی را که حاميان اخص موسوی و کروبی به حساب می آيند برای به تمکين واداشتن وکنترل بخش های ديگرمردم ،بسيج کرد و سازوکارهای لازم آن را تدارک ديد. خلاصه آن " اخگرسوزان فرارونده" را به هرنحوی که شده خاموش ساخت تا چاشنی خطر انقلاب ازدرون جنبش خثنی گردد !جنبشی باشد بی يال واشکم،"نه جنبش" وخالی ازرؤيای های ساختارشکنانه!
ناگفته نماند دفاعی که برحسب ظاهر از سازمان يابی شبکه ای دراين رويکرد صورت می گيرد، هم سخت مشروط است وهم ازروی لاعلاجی و اينکه تحت شرايط سرکوب راه ديگری برای امکان پذيرکردن تداوم جنبش وجود ندارد. يعنی صرفا بدليل يک امر فنی وملاحظات امنيتی صورت می گيرد. والا هم چنان سازماندهی عمودی و متمرکز و مبتنی برهدايت رهبران، مدل اصلی ومطلوب را تشکيل می دهد. خود اين نوع سازمان يابی به مثابه ظرفی مناسب برای نقش آفرينی توده ها و جاری کردن وسيع تر دموکراسی وبستری مناسب برای رشد جوانه های خود گردانی مدنظرنيست.�


واما نگاهی به رهنمودها وتوصيه های آقای بيژن حکمت به توده های اعتراض کننده نيز خالی ازلطف نيست.البته خطاب بيژن حکمت مستقيما خود توده هاست:
او می گويد "درست است که جنبش سبز رنگارنگ است و اين رنگارنگی در برنامه و راهبردهايی که سازمانهای سياسي، نويسندگان و افراد مختلف پيش ميکشند بازتاب مي‌يابد، ولی جنبش توده ای بدون همرنگی در شعارها و هدف ها، نميتواند تداوم يابد، پايه های خود را نگهدارد و گسترش دهد".
همانطورکه ملاحظه می کنيد او رنگارنگی را درشعارها وهدف ها و وبازتاب آن درتظاهرات را برنمی تابد وآن را مضرمی داند. چرا که اين عرصه جای وحدت کلمه و دکلمه کردن رهنمودهای "رهبران" است. چرا که بقول وی دراين حوزه ها بايد يکرنگی حاکم باشد ونه چند رنگی. البته امروزه بااين روايت از رنگارنگی بی بو وبی خاصيت-درمقام حرف-هيچ کس وحتا هيچ مستبدی ولو مثل خمينی ويا خامنه ای هم چندان مخالف نبوده ونيست .چرا که ضرری ازآن به وحدت کلمه و فرادستی بلامنازع آن ها نمی رسد. آن ها بارها گفته اند هم چون مجامع طلبگی ودرميان محافل دانشگاهی وعلمی و حاشيه ای و... طرح اشکالات وانتقادات ونظرات دراين گونه مجاری فرعی اشکالی ندارد.کاری باين ندارم که وقتی عرصه های اصلی توسط يک صدا اشغال شد،آنگاه نوبت قبضه فضاهای فرعی هم فرامی رسد. خوب، البته ايشان با اين رهنمود درخشان خود دوز "دموکراسی ارشادی" و کنترل شده مورد نظرشان را می دهند.و ناگفته نماد که نگرانی ايشان درمورد اين که معلوم نيست ازدل دموکراسی کنترل نشده، چه چيزی بيرون به تراود قابل درک است.
دومين رهنمود آقای حکمت به جنش آن است که به آن ها خاطرنشان ميکند که هيچ وقت فراموش نکنند که نطفه جنبش شان درحمايت ازنامزدی موسوی وکروبی بسته شده است وحتی خطاب به تحريمی های شرکت کننده دراين تظاهرات هشدارمی دهد که آن ها نيزيادشان باشد که بايد خود را با برنامه های اين دو(بزرگوار) هماهنگ کنند!:

"فراموش نکنيم که نطفه اين جنبش در حمايت از نامزدی ميرحسين موسوی و مهدی کروبی بسته شده و نخست اعتراضی به شمارش آراء و دستبردن در رای شهروندان بوده است. گرچه اينک "سبز" به جنبشی عمومی برای احقاق حقوق فردی و اجتماعی فرارسته است ولی هنوز نقطه ثقل آنرا کسانی تشکيل ميدهند که به هر دليل خواهان تحقق برنامه های نامزدهای پيشگفته بوده اند. نميتوان پنداشت که اين گروه در اکثريت خود امروز خواهان عبور از موسوی و تغيير نظام باشند. شعارهای پرشور در همين سيزده آبان به حمايت از موسوی و کروبي، حمايت از برنامه های سياسی آنان نيز هست. اگر بسياری از مخالفان نظام که انتخابات را تحريم کردند در اين جنبش شرکت دارند و بقولی با پای خود رای ميدهند، اين رای باز به موسوی و کروبی است و در اين جنبش بايد شعارها را با برنامه های ايندو هماهنگ کنند".
البته آقای حکمت رازحرکت وباهم بودن را دررعايت شعارهای حداقلی می دانند. وفراتررفتن ازآنها را موجب گسست پيوندبين رهبران ويا نمادها با جنبش خيابانی ميداند.
ازنظرآقای حکمت لايد چون ظرفيت های رهبران محدوداست بجای آنکه آنها خود را بامطالبات جنبش انطباق دهند اين جنبش است که بايد ازخود بزرگواری نشان دهد ورعايت حال رهبران را بکند
"رهبرانی که درون همين نظام نامزد رياست جمهوری شده اند نخواهند توانست پيوند خود را با تظاهراتی حفظ کنند که شعارش عبور از نظام است و بصورت نمادين تصوير علی خامنه ای را بزير ميکشد. اين شعارها و رفتارها از سر ناپختگی سياسی است و نميتوان آنرا نتيجه ناگزير سرکوب و وحشيگری عاملان حاکميت دانست. در هيچ کارزاری نبايد گذاشت حريف راه وروش، واکنش و تاکتيک های ما را تعيين کند. اگر ناپختگانی از سر احساسات ويا ارزيابی نادرست از موقعيت سياسی به شعارهای تند روی مياورند، اين وظيفه فرد فرد ماست که با تحليل های روشن، نتايج ناگوار چنين رفتاری را بازگوييم .نبايد کاری کرد که به گسست اين رهبران از جنبش بيانجامد..."

پختگان وناپختگان!
لحن وکلامی که بيژن حکمت درشماتت مردم ازموضع توصيه ها ورهنمودهای يک پخته(بخوانيد آموزگار) با ناپختگان(بخوانيد دانش آموزانی که بايد درس های معلم را فراگيرند) صورت می دهد، حتی شايد چنين تحکمی درميان خود اصلاح طلبان و"رهبران" آن ها کمتر سابقه داشته باشد. وعجيب است که چنين برخوردی با جنبش زنده ای صورت می گيرد که خود را جنبش "خس وخاشاک" ناميده و آن شعارهای حماسی ودقيقا معطوف به اخگرگزنده را دربرابرياوه های احمدی نژاد برزبان رانده است. او درهمين نوشته خود که ازجمله درسايت موج سبزوگويا نيوز درج شده است ،درجائی با گريزبه صحرای کربلا به يادچهره نگران(ولايد معصوم) خاتمی در18 تير 78افتاده و نزديک است ازستمی که جنبش دانشجوئي،آن زمان، درمورد وی رواداشته است گريه کند.واکنون با ياد آوری آن صحنه معصومانه نگران ستمی است که اين بارازسوی جنبشی به مراتب گسترده تر بر"رهبران" جنبش روا داشته شود!
بزرگترين خطای آقای حکمت همواره اين بوده است که گمان می کند هرچه فتيله مطالبات ومبارزات پائين کشيده شود امکان امتياز گرفتن ازرژيم بيشتر وممکن ترمی گردد! وحال آنکه جنبش با آزمون وخطای خود درطی 30 سال درست عکس اين مسيررا ازطريق تجربه طی کرده است.يعنی هرچه بيشترتمکين کرده تعرض وتجاوز رژيم به هست ونيست او بيشتر و بيشترشده است. بااين وجود حالا هم ازهرسوبه وی اندرزداده می شود که همچنان تمکين پذيری را پيشه کند.

نگرانی وبرانگيختگی آقای حکمت از شعارمرگ برولايت فقيه"
يکی ازدست آوردهای حرکت اخيرمردم شعار مرگ برولايت فقيه بود. تمرکزبرکانون وحلقه اصلی قدرت درنظام جمهوری اسلامی جهشی مهم درفرايند تعميق جنبش محسوب می شود.و البته انتقال شعارها به اين نقطه کانونی امرغيرمنتطره هم چون رعدی درآسمان بی ابرنبود. بلکه محصول حرکت از حلقات قبلی وبی اثربودن آنها و نتيجه تکوين جنبش بربسترمبارزه وتجربه توده ای وکنش های دشمن دربرابرآنها بود. اگربخواهيم ازبزرگترين خصيصه يک جنبش خود فرمان واصيل و برخاسته ازمتن توده های تحت سلطه وسرکوب سخن به ميان آوريم بی گمان بايد ازخصلت فراروندگی آن بگوئيم . و البته آقای حکمت دقيقا و آگاهانه همين خصلت پيش رونده جنبش را مورد حمله قرارداده است. درنزدايشان گوئی رشد جنبش،هم چون اندام بيماری تصورمی گردد که دچاربيماری رشد ناخواسته است و بايد مدام دست وپايش کوتاه گردد تا با سايز تختخواب مقرر انطباق پيداکند. وحال آنکه برای يک جبنش پيش رونده وانقلابي، بطورپيشينی تخت خوابِ باندازه و قالب گيری شده وجود ندارد.برعکس جنبش هم چون موجود زنده ودرحال رويش وهم چون يک طفل تازه متولدشده يا يک نهال درحال شکوفا، متناسب با رشد خود قالب ها وسايزهای جديد را اختيارمی کند.آری روح تپنده جنبش همواره واجد عنصرافزوده ای است برآن چه که بطورپيشينی به عنوان بايد ونبايد ها برايش انديشيده وتدبيرمی شود.وزنده بودن آن به حفظ و تداوم آن روح تعالی بخش و ناميرای زندگی است که درشريان هايش روان است.
درهمين جا کوتاه اضافه کنم که دراينجانمی تواند سخن برسرتازاندن جنبش توسط نخبگان درميان باشد. امری که درماهيت خود با اندازه کردن اندام درقالب های مقررپيشينی خويشاوندی دارد. تازاندن حول "قالب های پسينی"،همچون راندن معکوس به سوی قالب های "پيشينی" پشت وروی يک سکه اند وازيک آبشخورمنشأ می گيرند. مسأله برسرظرفيت ها و پتانسيل های نهفته در جنبش و تراويدن آن ها درمتن پراتيک اجتماعی و تغييرهمزمان شرايط وخوداست. آقای حکمت البته از قالب گيری کردن جنبش با قدوقامت رهبران وراندن جنبش به عقب سخن می گويد. ولی دراصل نتيجه هردو،چه راندن به عقب و چه تازانيدن به جلو، چيزی جز پژمردگی وخاموش کردن آن اخگرسوزان نمی تواند باشد.مساله اصلی همان افروخته ترشدن اخگرپيش رونده جنبش براساس تجربيات وتوانائی های درحال تغييرخود جنبش است. بدون حفظ و پرورش وتقويت آن، جنبش به تيرگی ودلمردگي، و تشتت وضعف می افتد.بدون روشن ماندن اين موتورپيشروی حتی آن فراورده های جزئی مورد نظرامثال آقای حکمت هم بدست آمدنی نيست. واگرهم تاکنون سران اصلاح طلب به ايستادگی خود ادامه داده اند،وبه نوعی کم وبيش ازظرفيت های واقعی ورسمی خود فراتررفته اند و هنوزتسليم شانتاژها و تهديدهای جناح حاکم نشده اند، بی شک علت اصلی را بايد درهمين فشارازپائين وبرآمده ازتعميق مطالبات جنبش دانست.همانگونه که عدم دستگيری آن ها نيز عليرغم پرونده سازی وتهديدهای دايمی عليه اشان نيزبدليل همين مقاومت فرارونده است.
آقای حکمت نوشته خود را "با دوکلام خطاب به کسانی که در اين جنبش ميدان تجربه و افق انتظارشان از انقلاب پنجاه و هفت فراتر نمي‌رود" به پايان برده است: "نخست آن که در آن انقلاب هم شعار "شاه بايد برود" دوسال پس از خيزش توده‌ای هنگامی طرح شد که جنبش و اعتصاب سراسر ايران را فرا گرفته و در همه ارکان رژيم تزلزل افتاده بود. در نخستين گام ها، همه اجرای قانون اساسی را مي‌خواستند و به سرکوب معترض بودند". البته آقای حکمت خود خوب می داندکه برای مراحل تکوين و بلوغ جنبش ها نمی توان بطورمکانيکی وبا قياس های تاريخی نسخه پيچی کرد و زمان تعيين نمود.با اين وجود مشکل ايشان زمان نيست که اگر بفرض5-6 ماه فرضا به دوسال تبديل شود، آنگا ه گويا ديگربه تکان درآوردن حلقه اصلی قدرت ودادن شعارمرگ برولايت فقيه اشکالی ندارد . مخالفت ايشان مبنائی تر واساسی ترازاين حرف هاست و بيش ازسی سال است که ادامه دارد واساسا به مخالفت با جنبش های ساختارشکن و سرنگون طلب وهرچيزی برمی گردد که خدای ناکرده ازآن بوی انقلاب به مشام برسد.براين اساس حتی گرروزی اصلاح طلبان حکومتی هم مجبوربه پذيرش اين واقعيت شوندکه بايد ازکشتی درحال غرق شدن حاکميت بيرون به پرند، ايشان احتمالا درپشت همان سنگرکليشه شده خواهند ماند . چرا که انقلاب يعنی تغييرات ساختارشکن واين آن چيزی است که هرگزنبايد فکرش به کله کسی خطورکند.تنها نکته ای که دراين ارتباط می توان به ايشان گفت آن است که اگرميخواهد به اين هدف خود نائل شود،بهتراست بجای توصيه های تحکم آميزبه مردم، سراغ حاکميت سرسخت وفاقد هرنوع انعطافی برود که خود قابلگی انقلاب را بر عهده گرفته است!.شايد که بيرون کشيدن چاشنی انقلاب ازاين طريق ثمربخش ترباشد!
نکته دوم در کلام آخرايشان اين است که "امروز جهان و جامعه ما هردو تغيير کرده‌اند. همه به چشم ديده‌اند که در گذار لهستان به دمکراسي، نمايندگان حزب کمونيست حاکم و جنبش معترض همبستگی هر دو در يک مجلس کنار هم نشستند و ده سال بعد از انقلاب ايران، جنبش‌های آزاديخواهانه گوناگونی در نبرد و تعامل با سران حکومت های اقتدارگرا به دمکراسی دست يافتند. اينک هم ميدان تجربه و هم افق‌های انتظار گشوده تر شده است و ما را نيازی به تکرار انقلاب پنجاه و هفت نيست".
همانگونه که ملاحظه می کنيد نگرانی آقای حکمت ببادرفتن امکان تبديل نظام ولايت فقيه به يک جمهوری لائيک ومتعارف ازطريق گفتگو باحاکمان کنونی است.بی سبب نيست که ايشان با شنيدن شعارمرگ برولايت فقيه و بامشاهده به آتش کشيده شدن تصوير رهبرنظام، اين چنين برآشفته شده اند. گوئی که سی سال توهم پايداربه تحول طلبی نظام حاکم اکنون به آخرين منزلگاهش رسيده است وماشاهد بروزسندروم پايان يک توهم ديرپا هستيم.
****
بی شک جنبش کنونی مثل هرجنبشی نقاط آسيب پذير وضعف های بسياری دارد که تنها با نقد وبررسی وجمع بندی می توان برآن ها فائق آمد. اما مشکل آقای حکمت نه يافتن اين نقاط ضعف وتلاش برای برطرف ساختن آن ها بلکه همانا مهارو خاموش ساختن اين اخگرسوزان وپيش رونده جنبش است. حالا که جنبش پابه ميدان گذاشته است او جنبشی می خواهد سترون ودستمايه چانه زنی جناح ها و به عنوان پلی برای عبور به قدرت.مشکل آقای حکمت آن است که فکرمی کند جنبشی که باحداقل ها شروع می کند هم چنان بايد تاآخر به اين حداقل ها وفاداربماند.وحال آن که درواقعيت تحولات اجتماعی به محض آنکه جبنشی به حرکت درآمد، دگرگونی وپيدائی ظرفيت ها واميدها و فوران مطالبات تازه ويا انباشته شده،امری اجتناب ناپذيراست و همراه باتغييرشرايط همه چيزدگرگون می شود.ازيکسو با برخوردسرکوبگرانه حاکميت مردم ماهيت دشمنان خود را بهترمی شناسند وازسوی ديگربه مطالبات وتوانائی های خود پی می برند وبتدريج تبديل برپاکنندگان جنبشی "خود آگاه وبرای خود"می شوند .وبديهی است که با درنظرگرفتن اين پويائي،حداقل های نقطه عزيمت چه بسا پشت سرگذاشته شود. اذعان به سپری شدن وعبورجنبش ازبسياری ازآن ها اکنون حتی توسط خود فعالين موسوم به سبزنيزمورد تصديق است.
2009-11-27-6-09-06 تقی روزبه
www.taghi-roozbeh.blogspot.com - Taghi_roozbeh@yahoo.com

7 آذر 1388

NIAC’s internal documents-Series two

NIAC’s internal documents-Series two

Nov 25th, 2009

Trita Parsi: 2001-2002

Director at American Iranian Council

Creation of NIAC

Discovery Documents: Part two

********

2000: Trita Parsi is hired by Hooshang Amirahmadi to work at American Iranian Council

He moves from Sweden to US in early 2001

Document: AIC board re TP

Written by Amirahmadi:

Quote from the original document:

November 24, 2009

To: AIC Board of Directors and Advisory Council

From: Dr. Hooshang Amirahmadi

President, AIC

It is my great pleasure to welcome Trita Parsi to our team at AIC. You may recall earlier conversations about his possible employment with AIC, and I am proud to inform you that the wait is over. Trita has received his work permit and will fly in from Stockholm, Sweden on Monday, February 5.

Trita has also been very active in the Iranian-American community, mostly through the organization Iranians for International Cooperation (IIC), which he founded in 1997. IIC’s main mission has been to advocate improved US-Iran relations and mobilize the Iranian-American community into an influential political force.

With the title Director of Development, Trita will concentrate on fund raising and membership development, as well as being responsible for congressional liaisons and our congressional roundtables. As with our other staffers, Trita will live within walking distance of our office.

Please join me in welcoming Trita to our team at AIC!

______________________________________________________________________________________

While working for AIC and continuing his work as tha chairman of IIC (Iranians for international cooperation), Trita started the creation of his new lobby organization.

Document: Conference Call June 18

“Conference Call June 18, 2000

Quote from the original document:

Attendees: Fereydoun Taslimi (Afiliation)

Brian Oliner (Children of Perisa)

Esmail Ghorbani (Omeed)

Trita Parsi (IIC)

Meeting convened 07:58 PM, June 18, 2001

Topics:

  1. The issue of whether to lobby for an exemption for charitable NGOs or to lobby for the lifting of sanctions altogether was touched upon several times. Prior to the conference call, Mr. Parsi had submitted an email in which it was pointed out that the former strategy may prolong the sanctions policy in two different ways (June 17, 2001):
  • Proponents of sanctions may label the exemption for NGOs a great concession and argue that Iran deserves no further concessions until it reciprocates this “goodwill” gesture.
  • The exemption for NGOs may make the sanctions look smarter and give the impression that the sanctions, through the NGO exemption, only target the Iranian regime and not the people.

Furthermore, prior to the telephone conference, Sussan Tahmasebi had in an email dated June 18, 2001 argued for a “shooting small”, i.e. a lobbying effort aimed at getting an NGO exemption.

Mr. Parsi pointed out that focusing only on an NGO exemption might alienate allies within and outside of Capitol Hill, and that “shooting big” leaves us with the option of “shooting small” at a later stage if necessary.

Decision: Mr. Parsi agreed to do research and report back to the group. Although the majority tended to favor “shooting small”, the question was left open pending further research. [Is my impression correct?]

  1. All parties expressed concerns regarding the legality of 501 C3s getting involved in lobbying. Mr. Oliner pointed out that 501 C3 are not allowed to influence legislation, whether it be a complete lifting of sanctions or getting an exemption to NGOs through law. Mr. Parsi had in the email dated June 17, 2001 pointed out that one solution was to incorporate a new and legally and financially separate organization.

Sussan Tahmasebi had in an email dated June 18, 2001 mentioned the possibility of registration a 501 C4. She also pointed that 501 C3s can lobby granted that less than 10-20% of their resources are devoted to influencing legislation.

Decision: The question was left open and the general feeling was that expert advice should be sought.

Decision: Mr. Parsi will consult with Kenneth Katzman of the Congressional Research Service, Amb. Miller of Search for Common Ground and Congressional Staffers and report back to the group.

________________________________________________________________________________________

Preparing the creation of NIAC

First board meeting: November 5, 2001

Dcocument: Minutes, 20011105

Quote from the original document:

By: Babak Talebi

In Attendance:

Silke, Alex, Farzin, Babak, Gabe, Banafshe, Trita

Ø 4th leg - linkage with Iran? Discussing yielded that as a strategy, it is wiser not to take on this issue at this point. In the long-term, consensus exist that focus shall shift towards Iran, but at this stage such a principle in the mission statement could be polarizing unless very cleverly formulated. Banafsheh and Trita will present proposal at next meeting.

________________________________________________________________________________________

Darius Baghai, a CA based lawyer comes back from Tehran, meets Roy Coffee, a Washington lobbyist, close to George Bush. Baghaei meets Bob Ney.

Trita Parsi, Baghai, Coffee and Diestefano work together to create a lobby group to assist NIAC

Public document: Roy Coffee’s letter to Front Burner:

http://frontburner.dmagazine.com/archives/013069.html

Quotes from Coffee’s letter:

Back in the spring or summer of 2002, a good friend of mine from law school, Darius Baghai, had just returned from visiting relatives in Iran for the first time since his family left before the revolution. He spoke with me about how the economy of Iran was humming and that the US was missing out because we were the only country imposing sanctions on Iran since 1979. In addition, he said the Iranian people love everything about America, would like to normalize relations with America and that the Mullah’s were using the sanctions as a way to keep hammering us as the great Satan. He felt strongly that the Iranian people knew better. In any of President Bush’s comments on Iran, he always makes a point to speak directly to the Iranian people about his hopes that they will someday enjoy greater freedom - as he did tonight in the State of the Union. From this, I took Darius into visit with Mr. Ney. What was to be a 15 minute meeting became a 1 1/2 hour meeting as they spoke passionately about their hopes for the Iranian people. They also spoke in Farsi a great deal - I’m sure talking smack about me. From that meeting, Darius, Dave and I began to work with Trita Parsi, another Iranian-American to try to form a political action committee of Iranian-Americans to pursue a strategy of normalization of relations between the two countries. … The 4 of us worked very hard for about 9 months to form this committee, but we found that most Iranians do not want to get involved in politics because of their experiences in Iran during and after the revolution.”

_____________________________________________________________________________________

Parallel to the creation of NIAC Trita Parsi and Bob Ney, accompanied by 2 Washington lobbyists; plan to use NIAC in a lobby enterprise called NAIA

Parsi’s plan

Create a new organization (NAIA) to undertake NIAC’s lobby activities

NIAC will recruit and organize the Iranian-Americans

NAIA will use them to lobby the Congress

In this important document, Parsi explains the goals of his lobby and his strategy to materialize it:

• The lobby’s goal is to remove sanctions and open up trade with Iran but:

• This goal is a controversial issue among Iranians and therefore should be avoided in the beginning

• The initial focus should be on less controversial issues like visa and discrimination

• Working on these issues will serve to establish credibility within the community

• lobby should target business with positive images that have a strategic interest in trade with Iran

• Give a human appearance to this lobby

Document: “Towards the creation of an Iranian-American lobby”

Quote from the original document:

Written by Parsi, 10.4.2002

To: Roy Coffee / Dave di Stefano

By: Trita Parsi, trita.parsi@mail.house.gov

Subject: Towards the creation of an Iranian-American lobby

Date: 11/24/2009

Summary

This memo presents a preliminary strategy towards the creation of an Iranian-American lobby. It first explains the necessity of promoting a mature political culture within the Iranian-American community in order for successful grassroots lobbying to be able to take place. It highlights a few strategy issues that the proposed lobby should take into consideration: a strategic partnership with the National Iranian American Council (www.niacouncil.org), initial focus on non-controversial issues such as visas and discrimination, the importance of a “human element” in the lobby campaigns, and targeting of positive-image business with a strategic interest in Iran for financial support. The memo proceeds to describe the potential competition the lobby may face. It also presents a list of potential Board members from the academic and business communities. The memo concludes with a discussion regarding the lobby’s staffing needs, with Trita Parsi as the proposed Executive Director of the organization.

Some quotes from the document:

“Although the mission of the proposed lobby should be to improve relations between the US and Iran and open up opportunities for trade, the initial targets should be less controversial issues such as visas and racial profiling/discrimination. Since the lobby will be spared from creating a grassroots network of its own, the initial focus on non-controversial issues will only serve to establish credibility within the community, and not massive support (which would necessitate the complete avoidance of issues such as US-Iran relations).”

“Despite its predominantly business oriented constituency, it is essential that the lobby creates a “human face” for its aims and goals. AIPAC successfully painted the opponents of the Iran Libya Sanctions Act as “greedy businessmen who had no scruples when it came to doing business with terrorist regimes.” The oil companies failed to characterize their campaign with “human concern for the well-being of innocent Iranians stuck with a dictatorial regime” or “support for the poor mid-Western family father who lost his job due the sanctions.” The human element is essential both when it comes to attracting support among Iranian-Americans and when it comes to winning the debate and the votes on the Hill.”

_________________________________________________________________________________________

Roy Coffee humanizes and reformulates Trita Parsi’s project

Document: NAIA sell document, 20021222

Written by Roy Coffee, 112.19.2002

Quote from the original document:

Mission Statement

The mission of the National Association of Iranian Americans (NAIA) is:

  • To promote the interests of the Iranian-American community by actively participating in the daily affairs of Congress and the Administration;
  • To strengthen the Iranian-American community by educating policy-makers and the general public about the achievements and contributions of Iranian-Americans;
  • To ensure that members of Congress and the Administration take the interests and concerns of the Iranian-American community into consideration in their day-to-day decision-making and,
  • To promote cultural, commercial, and educational ties between the Iranian-American community and their ancestral home by addressing existing barriers to such exchanges;

To this end, NAIA is, amongst other goals:

  • Encouraging members of Congress and the Administration to rectify the negative consequences of recent visa restrictions for Iranian-Americans and Iranian nationals,
  • Promoting investments in Iran’s IT-sector in order to put the youth in Iran in contact with the globalized world,
  • Working with the White House as it prepares an interim report on the consequences of the Iran Libya Sanctions Act due to Congress by December 2003 and,
  • Preparing the groundwork for potential changes in restrictions on commercial, cultural and educational exchanges between Iran and the United States.

________________________________________________________________________________________

Roy Coffee and Distefano teach lobby techniques to NIAC members

Document: NIAC newsletter

Quote from the original document:

10.17.2002

TOP LOBBYISTS TO GIVE PRESENTATION ON LOBBYING AT NIAC POWER DINNER IN WASHINGTON

NIAC is proud to present two of Washington’s most experienced lobbyists at the NIAC Power Dinner on October 30 in Washington DC.

Roy Coffee, former Chief of Staff for Governor George W. Bush, and David DiStefano, former Chief of Staff for Congressman Bob Ney (the only Persian-speaking member of Congress), will discuss the tricks of the trade of lobbying and advise Iranian-Americans on how they can start making their voices heard. As lobbyists with several years of experience in Washington, Coffee and DiStefano are excellent guides for Iranian-Americans who want to start participating in American political life.

________________________________________________________________________________________

January 2003: Bob Ney helps NIAC’s fundraising

Document: NIAC newsletter

1.15.2003

NIAC TO HOLD EXCLUSIVE FUNDRAISER WITH CHAIRMAN BOB NEY AND AUTHOR AFSHIN MOLAVI

Quote from the original document:

Washington DC , January 15, 2002. NIAC will hold a fundraiser with Chairman Bob Ney (R-OH), the only Persian speaking Member of Congress, and Iranian-American author Afshin Molavi (Persian Pilgrimages) at the Washington City Club in Washington DC on January 29.

This is an exclusive event with limited seats available for a very private and frank discussion of the state and role of Iranian-Americans in America. Minimum donations are set at $1,000. The donations will go towards various NIAC projects.

For more information, please contact Shervin Pishevar, Co-Chair of Fundraising at 202 369 4673″

_____________________________________________________________________________________

2002: Parsi seeking sensitiveinformation from Roy Coffee and gives the address and phone number of Javad Zarif, the Iranian regime’s ambassador at United Nation

Document: Parsi’s email title: Question

Quote from the original document:

From: Trita Parsi

To: Roy Coffee

Sent: 12/24/02 12:44 AM

Subject: Question

Dear Roy:

Is there a way we can find out who drafted Bush’s statement on Iran this past

Friday?

Below is the address to the Ambassador:

H. E. Dr. Mohammad Javad Zarif

The Permanent Mission of the Islamic republic of Iran to the UN

622 Third Ave. New York, NY 10017

Tel: (212) 687-2020 / Fax: (212) 867-7086

tp

_______________________________________________________________________________________

February 2003: Bob Ney, Coffee and Distefano are hired by 2 London based felon to help the Iranian regime buy a VIP aircraft

• For a quick review of this story, see: http://www.iranian-americans.com/docs/BobNeyCorruption.ppt

• Coffee’s letter: http://frontburner.dmagazine.com/archives/013069.html

• Bob Ney accepted bribes from Al-zayat: http://www.usdoj.gov/opa/pr/2007/January/07_crm_027.html

• Roy Coffee was paid $220.000 by 2 London based dealers. DiStefano was paid about $20,000

http://www.dallasnews.com/sharedcontent/dws/dn/latestnews/stories/012506dnmetlobbyists.122fa520.html


گزارش اختصاصی واشنگتن تایمز در باره نایاک و تریتا پارسی:حقایق در واشنگتن برملا می شود

Nov 13th, 2009

http://www.washingtontimes.com/news/2009/nov/13/exclusive-did-iranian-advocacy-group-violate-laws/

wtimes

گروه حامی ایران قوانین لابی گری را دور زده است

قبل از آنکه باراک اوباما به عنوان رئیس جمهور برگزیده شود، نارضایتی رهبران یکی از گروههای آمریکایی ایرانی تبار در واشنگتن آغاز شد.

آنها می ترسیدند که اگر رئيس جمهور جدید بخواهد نماینده سابق خاورمیانه، دنیس راس را برای نظارت بر سیاست کشور در مورد ایران در نظر بگیرد، تلاش طولانی مدت آنان برای متقاعد کردن مقامات آمریکا برای لغو تحریم ها بر باد رود. پاتریک دیزنی ، مدیر سیاست گذاری شورای ملی ایرانیان آمریکاNIAC) )، استراتژی در مورد آقای راس که خط مشی سخت او در برابر ایران مشهور بود را اینطور خلاصه میکرد: ” یک جنجال رسانه ای بوجود آورید.”

آقای دیزنی در ایمیلی که به واشنگتن تایمز رسیده است، نوشت، “آن گروهها که احساس راحتی بیشتر میکنند که نسبت به راس پرخاش گر تر باشند (احتمالا رأی دهندگان برای صلح،[ کمیته دوستان در قانونگذاری ملی]، پزشکان برای مسئولیت اجتماعی و دیگران) مخالفت خود را بطور علنی نسبت به راس ابراز خواهند داشت. دیگرانی که آگاهی کمتری به مساله دارند ترجیح خود را برای نماینده ایکه بیشتر مورد قبول است اعلام خواهند داشت.”

به هر حال آقای راس منصوب شد و نهایتا به عضویت شورای امنیت ملی ارتقاء یافت. اما این واقعه، ظهور نایاک به عنوان یک بازیگر مهم در واشنگتن و صدای اصلی در ایجاد ارتباط با ایران و در نهایت لغو تحریم های ایالات متحده را برجسته ساخت.

در حال حاضر طرح یک دعوی حقوقی، مدارک بسیاری را آشَکار ساخته که سوالات متعددی را بوجود آورده که آیا این سازمان با استفاده از نفوذ خود برای سیاست های مطلوب ایران که ناقض قانون فدرال است لابی میکند. در این صورت، تعدادی از چهره های برجسته واشنگتن از روابط خود با این گروه پشیمان خواهند شد.

در میان اعضای مشاوران نایاک، می توان از توماس پیکرینگ معاون سابق امور خارجه و جان لیمبرت گروگان سابق ایالات متحده در ایران که تا قبل از برگزیده شدنش به عنوان مسئول امور ایران در وزارت خارجه، عضو نایاک بود، نام برد.

در تماسی با آقای پیکرینگ توسط تایمز وی اذعان داشت که عضو هیئت مدیره نایاک است اما هرگز در جلسات حضور نداشته و با نحوه کار سازمان آشنا نیست. بر اساس مشارکت او در دو سخنرانی جمعی در کنگره آمریکا، او گفت که فکر نمی کند نایاک یک لابی باشد.

آقای لیمبرت با توجه به پست جدیدش از موضعگیری خودداری کرد اما در کنفرانسهای نایاک در گذشته شرکت کرده است و همواره نایاک و رهبر کاریزماتیکش تریتا پارسی را تحسین کرده بود.

آقای پارسی، که دارای اجازه اقامت دائم (کارت سبز)است، انتقادات به دولت ایران را بعد از انتخابات ریاست جمهوری12 ژوئن افزایش داده و خواستار محکومیت نقض حقوق بشر در ایران توسط اوباماست.و از رئیس جمهور آمریکا می خواهد که بصورت تاکتیکی برنامه تدارک مذاکرات را متوقف کند. اما سابقه آقای پارسی نشان می دهد که که وی مستمرا به تغییر سیاسیت آمریکا نسبت به ایران متعهد بوده و اینکه او آشکارا پس از تغییر دولت در واشنگتن نفوذ بیشتری یافته است.

آقای پارسی به کاخ سفید فراخوانده شده، در سازمان سیا سخنرانی کرده وبا هیلاری رادهام کلینتون وزیر امور خارجه دیدارکرده است. او در یک ایمیل درونی، از اینکه چند ساعت قبل از آنکه سخنرانی اوباما به ایرانیان به مناسبت نوروز در ماه مارس بر روی اینترنت منتشر شود، از موضوع اطلاع داشته، به خود می بالد.

بیشتر کارهای غیر علنی نایاک از طریق ایمیل، صورت جلسات هیئت مدیره، اسناد، و یادداشت های درونی افشا شده است. این مدارک بخشی از اسنادی هستند که در روند کشف حقیقت در جریان دادگاهی که علیه یک منتقد گروه به عنوان افترا برملا شده اند.

کارشناسان مجری قانون با بررسی برخی از اسنادیکه بوسیله مدافع پرونده در اختیار تایمز گذاشته شده است می گویند که ایمیل ها بین آقای پارسی و جواد ظریف، سفیر وقت ایران در سازمان ملل متحد و همچنین بررسی قوانین مربوط به لابی گری گواهی می دهد که این گروه کار لابی را بطور غیر قانونی انجام داده و ممکن است که بعلت تخلف از قوانین مالیاتی، فانون نمایندگی ثبت نام دول خارجی و قوانین لابی گری مجرم شناخته شود.

نه نام آقای پارسی و نه عضو دیگری از سازمان نایاک به عنوان لابی گر و یا به عنوان یک نماینده محلی دولت ایران یا شرکتهای ایرانیان در اوراق وزارت دادگستری ثبت نشده است. همچنین این گروه هرگز درخواست ثبت برای چنین اعمالی را هم ارائه نداده اند. تمامی مدارکی که در این مقاله به آنها اشاره شده است به آقای پارسی نشان داده شد و ایشان آنها را مطالعه کردند.

آقای پارسی در مجموعه ای از مصاحبه های طولانی با تایمز گفت : او در سال 2002 نایاک را تاسیس کرد تا آمریکایی های ایرانی تبار رادر محکوم کردن حملات تروریستی 11سپتامبر 2001فعال کند و از آن زمان تاکنون کوشیده است بعنوان یک نهاد مردمی در جهت تقویت صدای ایرانیان بکوشد.

او گفت: “ما متوجه شدیم که مساله مهمی که جامعه ایرانی آمریکا را از جامعه یهودیان آمریکا، جامعه اعراب آمریکا وجامعه ارامنه در آمریکا متفاوت می کند این است که جامعه ایرانی در آمریکا از مشارکت سیاسی اجتناب می ورزد.

به گفته آقای پارسی نایاک بین 2500،تا3000 عضو دارد، اما اسناد داخلی نشان می دهد که در پاسخ به نظر سنجی ای که در تابستان سال گذشته انجام شده کمتر از 500 تن از اعضاء نایاک مشارکت کرده اند. با این حال نایاک خود را یکی از بزرگترین گروها میداند وادعا میکند که نمایندگی اکثریت نزدیک به یک میلیون آمریکایی های ایرانی تبار را بر عهده دارد.

آقای پارسی از تصمیم خود برای سازماندهی نایاک به عنوان یک سازمان غیر انتفاعی و(3) (سی) 501) دفاع کرد و اعلام کرد که این گروه در لابی گری مشارکت ندارد- موقعیتی که در زمان تنظیم اوراق مالیاتی می تواند کمکهای مالی افراد مشمول معافیت های مالیاتی قرار گیرد.

او گفت ” نایاک یک سازمان آموزشی501 (سی) (3)است که مشاوره می دهد و می تواند لابی هم بکند. “اما ما یک سازمان (سی) (4) و لابی نیستیم . آیا لابی کردن اشکالی دارد؟ نه، از نظر ما چنین نیست اما ما در این مرحله اینگونه هستیم.

با این وجود، در یادداشتی که به دست تایمز رسیده است نشان می دهد در ژوئیه 2008 آقای دیزنی از قانون لابی گری سخن می گوید- قانونی که می گوید حتی آماده سازی مواردی با هدف تأثیرگذاری بر قوانین یا سیاست گذاری می بایست برای عموم آشکار باشد. وی گفت که او و همکارانشان بایستی بعنوان لابی گر ثبت نام کنند.

او با اشاره به مدیر وقت نایاک مربوط به امور کنگره، امیلیی بلاوت می نویسد ،”تحت این تعریف پت و پهن از لابی گری، برای من خیلی سخت است که امیلی را باور کنم ، ما کمتر از 20 درصد از وقتمان را به فعالیت های لابی گری اختصاص می دهیم. من معتقدم که تحت این تعریف ما لابی گر محسوب می شویم.

قانون مالیاتی به سازمانهای غیر انتفاعی اجازه می دهد تا کمتر از 20 درصد از فعالیت های خود را به لابی گری اختصاص دهند بشرط انکه آن را در بخش ویژه فرم مالیات خود نشان دهند. نایاک در آخرین فرم مالیاتی خود به هیچ وجه اشاره ای به فعالیت لابی گری نکرده است.

هنگامی که از آقای پارسی در مورد یادداشت دیزنی پرسیده شد ، آقای پارسی پاسخ داد که آقای دیزنی یک وکیل نیست و هنگامی که او این یادداشت را می نوشت یک فرد تازه وارد در سازمان ما بود.

هنگامی که پنجشنبه دوباره از او پرسش به عمل آمد، آقای دیزنی گفت، “شما از ایمیلی استفاده می کنید که متعلق به زمانی است که من تازه به نایاک آمده بودم و می خواهید نشان دهید که سازمان قوانین را زیر پا گذاشته اشت. زمانی که من ایمیل مورد سوال شما را نوشتم جوان 22 ساله ای بدون هیچگونه پیش زمینه حقوقی بودم و از من خواسته شده بود که با تحقیق در مورد یک موضوع پیچیده حقوقی نظر بدهم.

“نظری که من در ایمیل بیان کردم اشتباه بود، اما از آن زمان به بعد متخصصین حقوقی نایاک نشان داده اند که امور نایاک با قانون تطابق کامل دارد. استفاده نادرست و گزینشی از ایمیل، عملی غیر حرفه ای در روزنامه نگاری است و این یکی از دلایلی است که آمریکایی ها اعتماد خود را به رسانه های جمعی از دست داده اند.”

تلاش های مکرر برای تماس با خانم امیلی بلاوت همگی ناموفق بوده است.

یک ایپک ایرانی

پیدایش نایاک به بیش از یک دهه پیش بر می گردد، زمانی که آقای پارسی در سوئد یک دانشجو بود. او در سال 1996 با ایرانی دیگری بنام سیامک نمازی آشنا شد. آقای نمازی مدرک برنامه ریزی شهری داشت و به تازگی به یک شرکت در ایران پیوسته بود ودر صدد بود که از استانداردهای بازرگانی غربی در جمهوری اسلامی استفاده کند.

آقای پارسی اولین سازمان خود ” ایرانیان برای همکاری بین المللی”را در سال 1997تاسیس کرد، سالی که ایران یک اصلاح طلب یعنی محمد خاتمى را برای رئیس جمهوری انتخاب کرد.

این گروه که تا زمان تاسیس نایاک فعال باقی ماند برای آن درست شده بود که از منافع ایران و ایرانی دفاع کند. اما تارنمای سابق این گروه اولویت مهم خود را اینگونه بیان می کرد، “برداشتن تحریمهای سیاسی و اقتصادی بر علیه ایران و برقراری گفتگو میان ایران و آمریکا.”

آقای نمازی در مقاله ای به تاریخ 9 نوامبر 1998در سایت ایرانیان نوشت که گروه می تواند نقش مهمی را درواشنگتن ایفا کند، اما “ما راه طولانی را در این مسیر برای یافتن وزن کافی برای تاثیر گذاری بر سیاست آمریکا، در پیش رو داریم.”

آقای نمازی حاضر نشد که در این مورد اظهار نظر رسمی کند.

یک سال بعد ، آقای نمازی و آقای پارسی یا هم مقاله ای را در یک کنفرانس در قبرس ارائه دادند. آنها در این مقاله دیدگاه خود را برای سازماندهی نهادی شبیه کمیته امور عمومی اسرائیل امریکا (ایپک) که لابی طرفدار اسرائیل است، تشریح کردند. در این مقاله علاوه بر موضوعات دیگر، برگزاری سمینارهایی برای ایرانیان مقیم آمریکا شبیه سمینارهایی که ایپک برای تعلیم جوانان پیشنهاد شده بود. یکی از اولین اقدامات نایاک برگزاری چنین سمینارهای مشابه بود.

بعدا اما آقای پارسی این موضوع که ایپاک مدلی برای نایاک بود را رد کرد.

او گفت، “من فکر نمی کنم که طرح نایاک از روی ایپک کپی برداری شده . من مطلقا بر روی حرفم می ایستم. منافع آمریکایی های ایرانی تبار در این است که مطمئن بشوند آمریکا و ایران به سوی یک تقابل نظامی نمی روند.”

با این حال در اوایل دسامبر 2002، آقای پارسی پیش بینی کرد که موسسه غیر انتفاعی او با پیوستن به یک لابی قوی از پایین و تکامل یافته می تواند برای پایان دادن به تحریم ها علیه ایران تاثیر گزار باشد. او در یادداشتی به روی کافی، دستیار سابق فرماندار وقت تگزاس جورج دبلیو بوش، نوشت : “با وجودی که هدف لابی پیشنهادی او باید در جهت بهبود روابط بین ایران و آمریکا و باز کردن فرصت های تجارتی باشد، اما اهداف اولیه باید به مسائلی کمتر بحث برانگیز مانند ویزا و موضوعات تبعیض نژادی بپردازد.”

هر چند که چنین سازمان جداگانه ای هرگز تاسیس نشد.

دعوی حقوقی در باره افترا

یک روزنامه نگار ایرانی ساکن ایالت آریزونا به نام حسن داعی الاسلام در سال 2007 برای اولین بار بطور علنی اظهار داشت که نایاک در حال لابی کردن برای ایران است. آقای پارسی از او به دلیل افترا شکایت کرد. این دادگاه که هنوز پایان نیافته منجر به افشای اسناد نایاک شد.

ادعای آقای داعی السلام موضوعی جدی است. اگر نایاک از طرف دولت های خارجی یا شرکت های خارجی لابی گری می کرده است، آقای پارسی می تواند تحت پیگرد قانونی قرار گیرد.

تایمز از دو تن از مقامات اجرای قانون فدرال خواست تا اسنادی را که نشان میدهد آقای پارسی ترتیب ملاقات بین اعضای کنگره و آقای ظریف را داده است بررسی کنند.

یکی از مقامات سابق اف بی آی الیور باک اظهار داشت که” به نظر من شخص یا نهادی که تدارک جلسات بین اعضای کنگره و سفیر ایران در سازمان ملل متحد را می بیند، باید به عنوان نماینده یک قدرت خارجی که در این مورد ایران است، ثبت نام شده باشد.”

مقام دیگر کنت پیرنیک، مامور ویژه ضد جاسوسی و ضد تروریستی سابق اف بی آی گفت:”به نظر می رسد که این لابی گری برای منافع دولت ایران است. اگر من اکنون در بخش برنامه ضد جاسوسی بودم، دلایل خوبی داشتم که بیشتر این مساله را پی گیری کنم.

به هر حال این مورد هنوز قطعی نشده است. دو وکیلی که برخی از همان اسناد را خوانده اند، گفته اند که شواهد کافی برای نتیجه گیری که آقای پارسی به عنوان یک عامل خارجی اقدام کرده است وجود ندارد. هیچ کدام از وکلا موافقت نکردند که نام آنان در این نقل قول ذکر شود.

با توجه به اسناد، آقای پارسی زمانی رو آمد که کار خود را با آقای نمازی که تا سال 2007 مدیر عامل شرکتی بنام آتیه بهاربود، هماهنگ کرد. آتیه بهار بازوی مشاوره بین المللی گروه آتیه است ، شرکتی که مرکز آن تهران بوده و برای بستن قراردادها با وزارتخانه های دولت ایران و بانکهای ایران، و نیز شرکت های بین المللی که بدنبال انجام کسب و کار در ایران بوده اند، فعالیت می کرده است. اگر کنگره تحریمها را برمی داشت، آتیه بهار نیز سود می برد.

آقای نمازی ازآن زمان ایران را ترک کرده و در امارات متحده عربی زندگی میکند. رئیس دیگر آتیه بهار، بیژن خواجه پور، پس از انتخابات 12ژوئن دستگیر وبرای چند ماه زندانی شد. ظاهرا دلیل دستگیری بیژن خواجه پورسفرهای متعدد او به ایالات متحده بود، امری که باعث بی اعتمادی نزد دولت ایران است.

تریتا پارسی که دارای یک پاسپورت ایرانی و یک پاسپورت سوئدی است و با گرین کارت در آمریکا زندگی میکند به روزنامه ما گفت که نه ایشان و نه همسرش هیچگاه پولی از دولت ایران یا یک ایرانی مقیم ایران دریافت نکرده اند.

بنا بر بخشی از روند دادگاه، وکلای آقای داعی الاسلام از بانک تریتا پارسی درخواست کرده اند که صورت حساب های وی را در اختیارشان قرار دهد. آقای داعی الاسلام گفت که اخیرا این اسناد بانک که از ماه می درخواست شده بود، دراختیارشان قرار گرفته است.

درمصاحبه با روزنامه ما، تریتا پارسی گفت نایاک احتیاجی به ثبت گروه خودش برای لابی یا ثبت نمایندگی یک دولت خارجی را ندارد زیرا قانون به آنان اجازه میدهد تا کارهای آموزشی انجام دهند. وی همچنین گفت که نایاک میتواند در مورد سیاست خارجی لابی کند که با لابی در کنگره روی یک لایحه مشخص فرق میکند.

اما هوشنگ امیر احمدی که رئیس شورای آمریکائی ایرانی یعنی یک سازمان رقیب نایاک میباشد به ما گفت که “نایاک مستقیما با کنگره کار میکند و از اعضایش میخواهد که نظرات و درخواست هایشان را با نامه و ایمیل برای نمایندگان بفرستند.

آقای امیر احمدی گفت: “ما هیچکدام ازاین کارها را در ای آی سی انجام نمی دهیم زیرا که ما یک سازمان لابی گر نیستیم. اگر ای آی سی کارهایی که را که نایاک کرده بود، می کرد، در آنصورت ما موقعیت 501 (سی) (3) را نقض می کردیم. این تصور من از قانون است.

دیپلماسی شخصی

از سال 2002 تا سال 2005 تمرکز نایاک بر روی مبارزه با تبعیض بر علیه آمریکاییان ایرانی تبار بود. آقای پارسی گفت که این تمرکز از سال 2006 تغییر کرد و او درگیر چیزی شد که وی نامش را دیپلماسی اشخاص می گذارد. این هنگامی بود که وی متقاعد شد که ایالات متحده و ایران بسوی جنگ پیش می روند.

آن سال، ارتش آمریکا نشانه هایی را مشاهده می کرد که گروههای تحت حمایت ایران بمبهای دست ساز را که منجر به کشته شدن سربازان آمریکایی می شود جا می گذارند. ایران همچنین با وجود مخالفت شورای امنیت سازمان ملل شروع به غنی سازی اورانیوم کرد. یک شورای اسلامی اکثر اصلاح طلبان را از مجلس تصفیه کرد و ایران دارای یک رئیس جمهور جدید مهاجم بنام محمود احمدی نژاد شد.

تبادل ایمیل بین آقای پارسی و آقای ظریف نشان می دهد که آقای پارسی پیشنهاد می کند که دیپلماتهای ایرانی با اعضای کنگره ملاقات کنند.

آقای پارسی در یک ایمیل به تاریخ 25 اکتبر 2006 نوشت: “خوشحالم از اینکه می شنوم که شما آقای (نماینده وین) گیلچرست و احتمالا نماینده لیچ را ملاقات خواهید کرد. بسیاری دیگر از جمله تعداد زیادی از اعضای محترم حزب دمکرات هستند که خواهان ملاقات می باشند.”

آقای گیلچرسترت، یک عضو جمهوریخواه از مریلند که دفتر نمایندگی را در سال 2009 ترک کرده است گفت او ملاقات با آقای پارسی را به یاد می آورد اما او را به عنوان یک بازیگر عمده در ملاقات با مقامات ایرانی در نظر نمی آورد.

آقای “گیلچرست” گفت، “تریتا فردی بود که ما از او به عنوان منبع اطلاعات استفاده می کردیم. اما نمی توانم بگویم که ما او را به عنوان یک لابی گر می دیدیم. او جزء کوچکی از حلقه ما بود که می خواستیم با ایرانیان در ارتباط باشیم.

سخنگوی آقای “لیچ” عضو حزب جمهوریخواه از آیوا که از سال 2007 دیگر در این سمت نیست و اکنون به عنوان رئیس کمکهای ملی برای انسانیت مشغول است، گفت،” در هفته صدها نفر سعی می کنند که از اعضای کنگره قرار ملاقات بگیرند. آقای لیچ، تریتا پارسی و شورای ملی ایرانی آمریکایی را اصلا به خاطر ندارد.”

آقای پارسی همچنین بدنبال آن بود که پیشنهاد 2003 ایرانی ها که به عنوان معامله بزرگ با ایالات متحده معروف شده است، علنی کند. دولت بوش به این پیشنهاد که به واشنگتن فرستاده شد، پس از آن که ایالات متحده دیکتاتور عراق صدام حسین را سرنگون کرد، پاسخی نداد.

نایاک در درخواست مالی به یک بنیاد خصوصی پیشنهاد “پروژه منبع رسانه ای آمریکا-ایران” را داد و یک کمپین رسانه ای خود در این مورد را به رخ کشید.

در درخواست گفته شده است، نایاک “موفق شده که پیشنهاد معامله بزرگ 2003 را به سرخط خبرهای مهم کشور مبدل کند. این بدان معنی است که کوششهای آقای پارسی باعث شده است که 37 تحلیل خبری منتشر شود، و یک گزارش در سی ان ان در این مورد ارائه شود و در 80 روزنامه به چاپ برسد.

در چند هفته گذشته، آقای پارسی یک کمپین جدید برای منقوش کردن مخالفان خود به عنوان نئوکانها و حامیان مجاهدین خلق، یک گروه مارکسیست اسلامی که در لیست سازمانهای تروریستی آمریکا قرار دارد، براه انداخت.

او همچنین این موضوع را پنجشنبه از طریق نامه ای به رئیس انتشارات تایمز از سوی وکیلش، افشین پیشه ور در مورد جزئیات اسناد درونی نایاک پیگیری کرد.

نامه می گوید:”دکتر پارسی و نایاک بطور خستگی ناپذیری برای منافع آمریکاییان ایرانی تبار و منافع عمومی کار می کنند. موکلان من هرگونه اتهام نادرست در مورد لابی کردن و نمایندگی جمهوری اسلامی ایران را قویا رد می کنند ” او اضافه می کند: ” مضاف بر آن می گویم که نایاک کاملا از قوانین بر اساس بررسی های حرفه ای و تخصصی حقوقی پیروی کرده است و گرفتن قسمتی از ایمیل و نقل قول از آن بدون در نظر گرفتن تمامی محتوا شدیدا مخالف قوانین و اعمال ژورنالیستی است.”

در دنیای وبلاگستان، مدافعان آقای پارسی روی اطلاعیه های متعدد صادر شده توسط نایاک علیه دولت کنونی ایران و نحوه برخورد با اپوزسیون دمکراتیک تاکید می کنند.

آقای پارسی به خبرنگاران گفت که دیدگاه او نسبت به ایران بدلیل وقایع پس ازانتخابات 12 ژوئن تغییر کرده است و آنانیکه مخالف او هستند، مقاصد سیاسی خودشان را دنبال می کنند. آقای پارسی همچنین گفت که تحریمها به تغییر رفتار ایرانی ها منجر نشده است و در حقیقت جناج راست ایران را از طریق ایجاد راه فرار در مورد ناکامی هایشان، مورد تقویت قرار می دهد.

هنگامی که جرج دبلیو بوش رئیس جمهور بود، نایاک در برابر بودجه آمریکا برای رشد دمکراسی در ایران تبلیغ می کرد. نایاک می گفت که این بودجه از آنجائیکه اپوزسیون را ابزار آمریکا معرفی می کند، بیشتر به مخالفان صدمه می زند. این موضع توسط اصلاح طلبان برجسته از جمله برنده جایزه نوبل شیرین عبادی نیز اتخاذ شده بود.

در همان زمان یعنی بین سالهای 2002 تا 2007 نایاک مبلغی کمتر از 200 هزار دلار از ان ای دی(زیر مجموعه وزارت خارجه آمریکا که کمکهای مالی برای گسترش دمکراسی در اختیار ایرانیان قرار می داد-مترجم) دریافت کرد تا برای بالا بردن ظرفیت سازمانهای غیر دولتی ایرانی بکار گیرد. شریک این وجه اولیه، سازمان غیر دولتی بنام بنیاد همیاران بود که موسس آن پدرآقای نمازی است.

محسن مخملباف، فیلمساز برجسته ایرانی و سخنگوی غیر رسمی جنبش اپوزسیون سبز به تایمز گفت: “من فکر می کنم که تریتا پارسی به جنبش سبز تعلق ندارد. من احساس می کنم که او بطور مخفیانه بیشتر برای جمهوری اسلامی لابی می کرده است.

خانه سرخ است !


16azar 1386 - Iran's students movement 2007


* احضار ۲۰ نفر از اصناف مهاباد به دادسرای انقلاب اسلامی * احضار 12 دانشجوی دانشگاه ارومیه به کمیته انضباطی


احضار ۲۰ نفر از اصناف مهاباد به دادسرای انقلاب اسلامی

بر اساس خبری از شبکه حقوق بشر کرد، بدنبال فشار نیروهای امنیتی و قضایی بر فعالان مدنی و صنفی در کردستان اخیرا برای ۲۰ نفر از بازاریان و اصناف شهر مهاباد احضاریه فرستاده شده تا در ساعت ۹ صبح روز ۸ آذر ماه در شعبه ۱ دادسرای انقلاب اسلامی به ریاست قاضی خدادادی حضور یابند. اتهام این بازاریان شرکت در اعتصاب سراسری ۲۲ تیرماه سال جاری مردم کردستان است در بین این افراد آقایان طاهر فرامرزی و احمد بحری سردبیر ماهنامه مهاباد دیده میشوند که برای چندمین بار به جرم اقدام علیه امنیت ملی احضار میشوند.

احضار 12 دانشجوی دانشگاه ارومیه به کمیته انضباطی

12 دانشجوی دانشگاه ارومیه به دلیل تحصن در اعتراض به مشکلات صنفی به کمیته انضباطی احضار شدند.
به گزارش خبرنامه امیرکبیر بعد از فوت احسان جابری دانشجوی فیزیک هسته ای ورودی 87 دانشگاه ارومیه (به دلیل نشت گاز در اتاق خوابگاه و وقوع انفجار و پرت شدن وی از پنجره به بیرون و ضربه مغزی) روز شنبه حدود 600 نفر از دانشجویان به نشانه ی اعتراض به بی توجهی مسوولان دانشگاه نسبت به وضعیت رفاهی و امنیت جانی دانشجویان در برابر مسجد دانشگاه و در شرایط بد آب وهوایی دست به تحصن زدند.
اما مسوولان دانشگاه به جای پاسخ گویی به اعتراضات دانشجویان، دو روز بعد 12 نفر از شرکت کنندگان آن تحصن را به کمیته انضباطی احضار نمودند.
این در حالی است که بعد از وقایع اعتراضی مربوط به انتخابات در این دانشگاه احکامی به شرح زیر از طرف کمیته ی انضباطی صادر گردیده است:
- پویا غلامرضایی 2 ترم تعلیق با احتساب سنوات و در پی آن اخراج
- 1ترم تعلیق بدون سنوات محمد یاسر موسوی
- 2ترم تعلیق دانشجوی دکتری آقای حسامی افشار
- حدود 50 نفر منع از خوابگاه و امکانات رفاهی

بازاریان تهران در سلولهای انفرادی و تحت شرایط غیر انسانی قرار دارند


فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران :
بنابه گزارشات رسیده به فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران ،بیش از 2 ماه است که از وضعیت و شرایط زندانی سیاسی جواد لاری از بازریان، بازار تهران خبری در دست نیست.تلاشهای خانواده او برای مطلع شدن از وضعیت عزیزشان تا به حال بدون پاسخ باقی مانده است.
زندانی سیاسی جواد لاری از بازاریان بازار تهران که نزدیک به 11 هفته است در سلولهای انفرادی بند 209 زندان اوین زندانی است. او در طی این مدت هیچگونه ملاقاتی با خانواده خود نداشته است و فقط تماس تلفنی بسیار کوتاه و کنترل شده که با حضور بازجویان وزارت اطلاعات صورت می گیرد داشته است.در این تماسها زندانی سیاسی فقط باید در کادر گفته های بازجو با خانواده خود صحبت کند.بازجویان وزارت اطلاعات برای توجیه دستگیریها و ادامه بازداشتهای خودسرانه ، دستگیرشدگان را در سلولهای انفرادی قرار میدهند و با شکنجه های جسمی و روحی سعی دارند که زندانی سیاسی را وادار به اعتراف کنند.اعترافاتی که با شکنجه از زندانی گرفته می شود برای پرونده سازی دردادگاههای فرمایشی ولی فقیه بکار برده می شود تا احکام سنگین و غیر انسانی را علیه آنها صادر کنند . تا به حال قاضیهای ولی فقیه این شیوه ضدبشری را بطور سیستماتیک علیه زندانیان سیاسی بکار برده اند.
خانواده آقای لاری تقریبا روزانه به دادگاه انقلاب و دادستانی مراجعه می کنند تا از وضعبت و شرایط عزیزشان مطلع شوند. تا 2 هفته پیش اسم وی بعنوان زندانی سیاسی که در اسارت بسر میبرد در دادگاه انقلاب ثبت نشده بود. این در حالی است که بازداشتها با حکم دادگاه انقلاب صورت می گیرد. به آنها گفته شده که پرونده او در شعبه 3 بازپرسی امنیت دادگاه انقلاب و توسط فردی بنام بیگی تحت بررسی است. رئیس شعبۀ 3 تاکنون از روبرو شدن و پاسخ دادن به این خانواده خوداری می کند.این خانواده همچنین بارها به دادستانی انقلاب مراجعه کرده است ولی به آنها پاسخی داده نمی شود. خانواده لاری درنگرانی فزاینده ای بسر می برند.
در حال حاضر علاوه بر آقای لاری یکی دیگر از بازاریان شناخته شده تهران آقای محسن دکمه چی و همسرش خانم مریم النگی در سلولهای انفرادی بند 209 زندان اوین زندانی هستند.
زندانی سیاسی جواد لاری از ناراحتی جسمی زیادی رنج می برد که از جملۀ آن ناراحتی شدید زانویش می باشد.
بازداشت تعدادی از بازراریان تهران خشم سایر بازاریان را بر انگیخته است.آنها خواهان آزادی همکاران خود هستند.
لازم به یاد آوری است آقای جواد لاری در تاریخ 25 شهریور با یورش مامورین وزارت اطلاعات به درون منزل و بازرسی طولانی و وحشیانه او را دستگیر و به سلولهای انفرادی بند 209 زندان اوین منتقل کردند. آقای جواد لاری از زندانیان سیاسی دهۀ 1360 می باشد و چندین سال در زندان تحت شکنجه های قرون وسطائی قرار داشت او در اثر این شکنجه ها شنوائی یکی از گوشهای خود را از دست داده است.

نحوه کشته شدن کیانوش آسا از زبان برادرش


مادران عزادار - آب نمای یک پارک بزرگ

رادیو فرانسه :
نه سرما و نه سرو صدای تلویزیون بزرگی که بالای آب نمای اصلی پارک کار گذاشت شده هم نتوانست از تجمع مادران قربانیان حوادث اخیر پس از انتخابات دهمین دوره ی ریاست جمهوری جلوگیری کند. ساعت پنج بعد از ظهر بود و مادران کم کم با لباس های مشکی در پارک جمع می شدند سربازان اما مصمم بودند تا از ایجاد هر گونه تجمعی جلوگیری کنند . مادران آرام و بی صدا دور آب نمای بزرگ پارک لاله که در وسط پارک قرار دارد شروع به حرکت کردند. در حالی که هر لحظه به تعدادشان اضافه می گردید، همچنان ساکت و آرام به دور آب نمای اصلی پارک که در کنار آن آلاچیق هایی برای استراحت تعبیه شده بود در حرکت بودند. عمو پورنگ در تلویزیون بزرگ بالای آب نما که دست کمی از یک سینما نداشت سعی داشت با همکاری بچه های دستیارش امیر مهدی و متین و به کمک نمایش و ضرب المثل و شیرین کاری به بچه بگوید که دروغ کار زشتی است و دروغگو دشمن خداست. سربازان مدام جمعیت را پراکنده می کردند و اجازه ی تجمع را نمی دادند، چند تایی از مادران با سربازان که اغلب جوان بوده و معلوم بود که دوره ی نظام وظیفه ی خود را می گذراندند وارد بحث شدند. اما سربازان مدام تکرار می کردند که آنها مامور هستند و معذور، برخی از مادران نیز با سربازان همدردی کرده و سعی می کردند از حوزه ی ماموریت آن ها خارج شوند تا دردسری برای آنها پیش نیاید، از همین روی مادران کم کم به سمت در غربی پارک کشانده شدند. در آن جا در دسته های چند تایی به راه پیمایی سکوت پرداختند.

خانم میم می گوید از صبح ساعت نه به داخل متروی تهران می روم و در خطوط شلوغ وارد واگن ها می شوم عکس فرزندم را از کیفم بیرون می آورم و درباره ی او با مردم صحبت می کنم از این طریق اطلاع رسانی می کنم او می گوید تاکنون حتی یک نفر هم پیدا نشده که بخواهد با من برخورد تندی داشته باشد مردم همه همدلانه به حرف های من گوش می دهند زنان گاه حتی با شنیدن سن و سال فرزندم و اینکه با خون جگر خوردن های من و پدرش تازه به دانشگاه راه یافته بود می گریند. او می گوید من از این طریق یاد فرزندم را زنده نگه می دارم.

خانم الف نیز عکس کوچکی از فرزندش را از کیف مشکی خود درآورده و می گوید هر شنبه به اینجا می آیم و هر موقع که مناسب باشد آن را از کیفم خارج می کنم و در بالای سرم نگه می دارم نمی توانم آرام بگیرم ما هم فرزندانمان را از دست داده ایم و هم تحت فشار هستیم اما من از خون فرزندم نمی گذرم تا قاتلش را نیابم آرام نمی گیرم.

خانم دال می گوید اوایل می توانستیم به یاد کشته هایمان شمعی بیافروزیم اما مدتی است که فشارها افزایش یافته و ما ترجیح می دهیم در سکوت حضور خود را اعلام نمائیم. او می گوید شب های جمعه به یاد فرزندم یک شمع در جلوی در منزلم روشن می کنم که بعد از گذشت چند ساعت تبدیل به ده ها شمع می شود مردم و همسایه ها هر کدام شمعی به یاد فرزندم در مقابل در منزل ما قرار می دهند او می گوید تنها همین همدردی ها است که باعث تسلای دل مادران می شود.

خانم سین می گوید چهار ماه است از فرزندم بی خبرهستم او در جریان تظاهرات هجدهم تیر ماه و سالگرد حمله به کوی دانشگاه دستگیر شده در طول این مدت تمامی مراکز و نهادهای قضایی و امنیتی و یا هر جایی را که او احتمال می داده که از پسرش خبری داشته باشند زیر پا گذاشته او می گوید هنوز نا امید نیستم هر روز به امید یافتن نشانه ای از فرزندم از خانه بیرون می آیم.

مادران هم چنان در اطراف پارک مشغول به راه پیمایی هستند سربازها هم مشغول تذکر پس از چند دوری کم کم از تعداد جمعیت کاسته می شود ساعت از هفت بعداز ظهر گذشته است چند تایی سرباز در مقابل در جنوبی و غربی پارک به گفتگو با یکدیگر مشغول اند و چند تایی هم مشغول تماشای اخبار ورزشی از تلویزیون بالای آب نمای اصلی پارک لاله هستند. مادران پراکنده شده اند با هم قرار هفته ی آینده را گذاشتند. سربازان می دانند وضعیت تیم های منچستر و چلسی در جدول لیگ مسابقات چگونه است.
سیما حامد از تهران

در نقد همگرایی چپ وطنی با لیبرالیسم جهانی

عابد توانچه

مخاطب نوشته ی حاضر افراد و گروههایی هستند که در داخل ایران و به نام (تحت ادعای) چپ فعالیت می کنند که این جمله (زاویه دید) جهت شفاف بودن مخاطب سخن و روشن شدن هدفگیری نویسنده بیان می شود و به معنی بی اهمیت بودن حضور افراد و گروه های خارج از کشور ( تاکید می کنم که از نظر نویسنده مواضع تبعید شدگان و کسانی که به اجبار و یا برای رهایی از خطر مجبور به کوچ اجباری شده اند با کسانی که از روی انتخاب شخصی یا زندگی در جامعه ی مورد پسند یا نزدیکی به حامیان مالی و قرار گرفتن در پشت خاکریز منافع طبقاتی و ... در خارج از کشور مستقر شده اند به هیچ وجه همسان و هم ارزش تلقی نمی شود) نیست. این بدان دلیل است که نویسنده برخی از مواضع را به حال امروز چپ ایران مفید نمی داند و معتقد است صدای نیروهای سوسیالیست ]ایرانی[ خارج از ایران در صدای چپهایی که در مبانی و ارزشهای لیبرالی غرق شده اند و گردش به راست به وضوح در مبانی نظری و عملی آنان دیده می شود گم و ناپدید است ضمن اینکه نویسنده به هیچ وجه قصد ندارد وارد بازی «جار و جنجال شخصیتهای مستعار» که در میان اپوزیسیون خارج نشین یک عرف جاری است و بر سر سوسیالیستهای واقعی خارج ایران سایه سنگینی انداخته است وارد شود. *** اکنون چند ماه از پیرزوی مغشوش و نابسامان اما شیرین حاکمیت ایران در بازی انتخابات ریاست جمهوری می گذرد. پیروزی بزرگی که محدود کردن و بازگرداندن طبقه ی متوسط شهری به چهارچوبهای نظام بود. در این زمان با توجه به فروکش کردن اعتراضات مردمی (غیر خیابانی شدن = مسالمت آمیز شدن، در تعریف سخنگویان جنبش سبز) شاید زمان آن باشد که به دور از تسلط هیجانات بر واقعیت و بدون تاثیر احساسات شخصی و جمعی به جوش آمده، به دخالت در روندی پرداخت که با سرعتی آهسته (اما پیوسته) به سوی نتایج انحرافی ویرانگر (و حتی نقاط بدون بازگشت) در حرکت است.آنچه که اکنون ما شاهد آن هستیم تکرار کمدی وار آن فاجعه ی تراژیکی است که بخش عمده ای از نیروهای چپ ایران در قیام سیاسی سال 57 در آفرینش آن نقش داشتند. آنچه که دست من به جهت زندگی کردن در داخل ایران از شکافتن دقیق و بسط آن به دلایل امنیتی بسته است اما می توانم آنرا « پرهیز عمدی از نقد قدرت دست بالا» (به دلایلی مانند اشتباه و ناتوانی در شناخت مسائل عینی، طمع هم کیسه گی با قدرت جایگزین، دل بستن به فرصتهای احتمالی آینده و ... ) و «همصدا شدن با نیروی دارای توانایی حذف (در هر شکلی)» می نامم. رسانه های محدود چپ از پیش از انتخابات ریاست جمهوری اخیر ایران همصدا و هم جهت با رسانه های اصلاح طلبان درون حکومتی ایران و رسانه های قدرتمند لیبرالیسم فرا مرزی ایران به شکل گیری روندی کمک کردند که نتیجه ی آن چیزی جز «هل دادن خرده بورژوازی به دامن بورژوازی» و «ایزوله سازی طبقه ی متوسط »، «به حرکت درآوردن نیروی طبقه متوسط در روندی غیر دموکراتیک» و «خارج کردن طبقه ی کارگر و زحمتکشان ایران از روند تحولات اجتماعی» و ... نبود. اکنون نیز بسیاری از افراد و گروه های چپ در داخل و خارج ایران، خود خواسته و مستمرا به «بهره گیری انحصاری و ابزاری لیبرالیسم اقتصادی غرب از طبقه ی متوسط ایران» کمک می کنند. به عقیده ی من آنچه که باعث شود تصویر رهبر یک حرکت سیاسی در ماه دیده شود در نتیجه نهایی خود چیزی بیشتر از آن ماه شب چهارده ای که بیش از سی سال است در ایران جلو چشم ما قرار دارد به بار نخواهد آورد. فعالان چپ داخل ایران (به خصوص جوانان) زیر بمبارانی از انحرافات خودی هایی قرار دارند که یکبار درگذشته ای نه چندان دور نتیجه مواضع اشتباه و فاجعه بار خود را دیده اند ولی به دلایلی مجددا (و این بار به عنوان تنها راه حل ممکن) همان مواضع را اتخاذ کرده اند. مفاهیم مطرح شده در این مقاله فراتر از آنرا نشانه گرفته است که با ذکر بعضی دلایل کودکانه چپهای وطنی بهانه ی لازم به دست «عبارت پردازان» بدهد که با طرح مسائلی پیش پا افتاده جهت گیری افکار عمومی را از مفاهیم اصلی این مقاله منحرف کند اما به راستی واقعیت های جاری در اپوزیسون ایران در مواردی واقعا کودکانه و پیش پا افتاده می شود و حتی هنگامی که به این مواضع اشاره می شود نمی شود از تقلیل مباحث خودداری کرد. هدف این مقاله طرح نظراتی پیرامون ماهیت یابی خود طبقه ی متوسط (در شرایط حاضر ) است نه چرایی اینکه بخش بزرگی از چپهای ایران به موسوی و جنبش سبز چسبیده اند. گرچه هدف از این ماهیت یابی نقد مواضع چپهای ایران نسبت به ماهیت طبقه متوسط شهری و نتیجه گیریهای حاصل از آن است. از سهم خواهی، بی اعتقادی بسیاری از چپهای (عموما متعلق به جریان چپ اردوگاهی) سابق به سویالیسم و غلتیدن (علنی یا تلویحی)به دامن سرمایه داری و پذیرش آن، نا امیدی و دلایل این چنینی گرفته تا بازگشت افراد به جایگاه سیاسی طبقه واقعی خود،ناتوانی از اتخاذ مواضع رادیکال اجتماعی (سیاسی، اقتصادی و ...)، اشتباه در شناخت و ناتوانی از درک مسائل عینی طبقه ی کارگر ایران، دلیل آن هر چه که باشد مساله ای به نام نادرستی شناخت و تحلیل از طبقه ی متوسط ایران و مسائل مربوط به آن در برابر سوسیالیست های ایران قرار دارد. بورژوازی سنتی ایران اکنون کاملا توسط بورژوازی نظامی _ امنیتی (اکنون به قدرت رسیده) در ایران شکست خورده و نیروهای آن با فشار بی امان بورژوازی به میدان آمده (و مسلط بر هر دو عرصه ی اقتصاد و سیاست) بیش از هر زمان دیگری به طبقه ی متوسط نزدیک شده است و منافع مشترکی با این طبقه پیدا کرده است یا به عبارت بهتر اکنون نیاز دارد برای بقا خود (تحت هر شعار و پرچمی) با طبقه ی متوسط ایران برای بازگشت مجدد به مدیریت سیاسی جامعه ایران متحد شود. آنها برای در دست داشتن مدیریت اقتصادی جامعه تنها دو راه پیش رو دارند؛ دخالت خارجی نظام سرمایه داری جهانی در ایران از طریق اعمال قدرت و تحویل قدرت به لیبرالهای ایرانی جهت برپایی یک سرمایه داری پیرامونی متعارف یا به دست گیری مدیریت سیاسی جامعه از داخل (و البته بازهم با حمایت کانون سرمایه داری جهانی). طبیعی است که کسانی از منافع طبقه ی متوسط دفاع کنند که متعلق به این طبقه باشند یا بر حسب شرایط عینی، منافع مشترکی با این طبقه داشته باشند و نه لیبرالهای وطنی ما و نه چپهای وطنی ما از این قانون مستثنی نیستند اما این اصلا طبیعی و عادی نیست که نمایندگان طبقه ی متوسط به عمد یا از روی نا آگاهی خود را متعلق به طبقه ی پائین جامعه اعلام کرده و از جانب طبقه ای سخن بگویند که هیچ گونه منافع مشترکی با آن ندارند. رذیلانه تر آنکه بخواهند از طبقه ی کارگر و زحمتکشان ایران به نفع طبقه ی متوسط یارگیری کنند یا بهره برداری و فرصت طلبانه تر آنکه بخواهند به نام ( یا به نیروی طبقه ی کارگر) منافع طبقه ی متوسط و بورژوازی سنتی ایران را پیگیری کنند. چپ باید مخالف ریشه ای لیبرالی کردن اقتصاد و انحصاری کردن سیاست باشد اصلی که به وضوح از طرف عده زیادی از نیروهای چپ ایران نادیده گرفته شده و در جهت منافع طبقاتی ای حرکت می کنند که با واسطه یا بی واسطه دقیقا هدف اصلی آن «لیبرالی کردن اقتصاد» و «انحصاری کردن سیاست» است. خورده بورژوازی همواره بین بورژوازی و پرولتاریا سرگردان است و یکی از اهداف نیروهای سوسیالیست ایران (مخصوصا در شرایطی که بسترهای عینی آن به خوبی در حال فراهم شدن است) کشیدن این خورده بورژوازی به سمت پرولتاریا است نه هل دادن آن به سمت بورژوازی. پدیده ای که در شرایط حاضر عکس آنرا شاهد هستیم. طبقه ی کارگر می تواند از تحرک سیاسی اجتماعی طبقه ی متوسط دفاع کند و با آن متحد شود در صورتی که همراستا با منافع خود باشد و از آن سود ببرد اما به شرطی که این طبقه به طبقه پائین جامعه نزدیک شده باشد نه به سرمایه داری. می شود جهت گیری طبقه متوسط را در شرایطی که با آن مواجه هستیم بررسی کنیم تا نشان دهیم این طبقه در سلول به سلول حیات فعلی خود در مقابل منافع طبقه کارگر و زحمتکشان ایران قرار گرفته است. برای ورود به بحث می توانیم به طرح چند سوال بپردازیم: سوال: آیا در شرایط فعلی طبقه ی متوسط «حداقل» در جهت خودمختاری و استقلال مدیریت سیاسی جامعه در برابر تحت فرمان در آمدن «مدیریت سیاسی» توسط «مدیریت اقتصادی» جامعه حرکت می کند؟ سوال: حامیان و کنترل کنندگان فعلی جنبش سبز آیا اجازه ی اتخاذ چنین موضعی را به طبقه متوسط شهری می دهند؟ سوال: آیا آنچه که با افتخار «طبقه ی متوسط شهری» نامیده می شود اصلا این آگاهی را در اختیار دارد که در مسیر حداقلهای یک روند دموکراتیک حرکت کند؟ موسوی تنها وزنه ی داخلی این جریان است و مرکز ثقل جنبش سبز به وضوح در خارج مرزهای ایران قرار دارد و آنچه به جز موسوی در ایران از رهبران(= صاحبان) این جنبش باقی می ماند بیش از اینکه زائده اجرایی آن مرکز ثقل خارجی باشد چیز دیگری نیست. به وضوح اکنون جنبش سبز (= جنبش طبقه متوسط شهری) توسط VOA کنترل می شود نه موسوی و نه اصلاح طلبان ایران (اعم از درون حکومتی یا برون حکومتی). سوال: VOA مدافع چه منافعی است؟ و آیا صدای دولت آمریکا می تواند تامین کننده منافع دولت آمریکا نباشد؟ *** بالاترین اولویت کانون سرمایه داری جهانی تامین و رفع نیاز این سرمایه هاست. اولویتی که با انحصار رسانه ای مخالفان حکومت ایران در دست آمریکا (مرکز ثقل سرمایه داری جهانی) در لفافه ی تئوریهای سردرگم کننده پنهان شده است و با نسخه هایی که با هر حرکت خارج از برنامه طبقه متوسط فورا تصحیح می شود برای جنبش سبز تجویز می شود. موضوع اینجا بر سر هژمونی VOA (به عنوان یک پلاک شناسایی نه به عنوان یک بنگاه خبری) بر طبقه متوسط شهری نیست. طبقه ی متوسط حتی هنگامی که آشکارا به نفع بورژوازی به کنش اجتماعی دست می زند می تواند با شرایطی میدان یافته و سبب بالفعل شدن حرکات دموکراتیکی شود که سطح اثرگذاری طبقات مردمی را در برابر خواستهای قدرتهای انحصاری سرمایه بالا ببرد اما طبقه ی متوسط شهری فعلی ایران حامل نوعی اعتقاد مذهبی بازپروری شده (که دانسته یا نادانسته به یک گفتمان بنیاد گرا هم خدمت می کند) در خود است که با ضعف (یا فقدان) آگاهی سیاسی در طبقه ی متوسط ایران (و به طرز فاحشی در میان متعصبین سبز رنگ) ترکیب شده و امکانات بالقوه حرکات دموکراتیک را خنثی می کند و از بین می برد. در یک فرصت تاریخی برای سرمایه داری سنتی ایران و کانون سرمایه داری جهانی «اعتراضات اجتماعی طبقه ی متوسط شهری ایران» چنان با «تغییرات نامطمئن و نامعلوم بازار» همزمان شد که کاملا آنرا پوشش داد و درک ریشه تحولات به وجود آمده را برای خود طبقه متوسط و بسیاری دیگر از جمله چپهای حل شده در جنبش سبز دشوار ( اگر نگوئیم ناممکن) کرد. این فرآیند پیش از انتخابات ریاست جمهوری اخیر ایران آغاز شد. ورود همزمان چپها به بازی جمهوری اسلامی ( اخذ مشروعیت ناشی از یک مشارکت حداکثری و جای دادن طبقه متوسط شهری در چهارچوبهای نظام) و بازی سرمایه داری (بازی ستمدیدگان فرصت دارید كه "گروهی از ستمگران بر خود" را برای چند سال برگزینید.) تحت پرچم «انتخاب بین بد و بدتر» و نشانه رفتن انگشت اشاره به سمت کسانی که از ورود به این دو بازی خودداری کردند با عنوان «احمدی نژاد را شما روی کار آوردید» چیزی است که من آنرا «فروکاست یک مبارزه ی طبقاتی به منازعات سطحی سیاسی و رئیس جمهور محور» می نامم. روندی که باعث شده است که نه پیش از انتخابات و نه اکنون دیگر مسئله ای که طبقه متوسط برای آن حرکت می کند از بسیاری از خواستها و مطالبات تهی شود به طوری که دموکراسی هم نباشد. نظام انتخابات دوره ای (تعوض شدن نمایندگان سیاسی قدرت اقتصادی جامعه) همیشه برای رادیکالیزه کردن دموکراسی فاجعه بوده است. به حرکت درآوردن طبقه متوسط بر محور انتخابات ریاست جمهوری از پایه و اساس اشتباه و یک انحراف در حرکت دموکراتیک اجتماعی ایران بود. عوض کردن صورت مساله سیاسی که تضعیف بحث رهانیدن قدرت سیاسی از یوغ قدرت اقتصادی (مگر نه این است که مکانسیم کسب قدرت اقتصادی از طریق قدرت سیاسی توسط لیبرالیسم اقتصادی وارونه و تبدیل به کسب قدرت سیاسی از طریق قدرت اقتصادی در جهت منافع صاحبان سرمایه شد؟) از طریق جایگزین کردن بحث انتخاب افراد به جای انتخاب اندیشه ها و برنامه _ ولو آن افراد فرضا «تجسم شخصی» آن فکرها و برنامه ها هم باشند _ به « صاحبان سرمایه» کمک می کند علاوه بر پائین آوردن سطح مسئله ی سیاسی جامعه تا حد انتخاب بین دو فرد و تمرکز بحث بر انتخاب بین آن دو، که امری همشه مخرب است، تکیه و تاکید بیشتر هر یک از آن دو را بر مرکز طیف رای دهندگان برای رسیدن به یک وفاق گسترده تر (یعنی نبرد میان آنان برای تصرف مرکز طیف اجتماعی را که جایگاه افراد بی تصمیم و متزلزل است که کمتر از همه سیاسی هستند) و به زیان رادیکالیزه شدن حرکت سیاسی جامعه تشدید می کند. سوال: آیا حاکم شدن چنین وضعی جایزه دادن به محافظه کاری و تسلیم شدن در چهارچوب وضع موجود نیست؟ مقالاتی که از پیش از انتخابات ریاست جمهوری تاکنون بر روی سایتهای اینترنتی می بینم این سوال را برای من مطرح می کند که نیروهای چپ در ایران اصلا قبول دارند که حداقل هدف هر حرکت دمکراتیک (حتی در مرحله ابتدایی) توسط طبقه ی متوسط در ایران تلاش برای دفاع از خودمختاری و استقلال مدیریت سیاسی جامعه در برابر دست اندازی قدرتهای اقتصادی (سرمایه) است یا نیروهای چپ ایران حتی از این موضع هم عقب تر هستند؟ بعد از انفعال کم فراز و نشیب یک دوران سی ساله چندان جای تعجبی باقی نمی گزارد که در مقابل یک سرمایه داری نامتعارف نفتی_رانتی (بی شکل) با ناهماهنگی برخی مناسبات کلیدی فئودالی در روبنا بر روی زیربنای که از فئودالیسم عبور کرده است، مواضعی مغایر با علم سوسیالیسم یکی بعد از دیگری از زبان چپهای جوانی (که مجددا در ایران از خاکستر چپ برخواسته اند) شنیده شود که ارتباطشان با گذشته ی خود بریده شده است. ارتباطی بریده شده که یک سر بریده ی آن چپ جوان از صفر شروع کرده است و سر دیگرش چپی که با فروپاشی اردوگاه چپ نوع شوروی فروپاشیده شد یا در مقابل آن، چپی که با احترام در «خاوران» ها آرمیده است. بعید نبود که غنای اندیشه های سوسیالیستی و مفاهیم یک «علم» تا حد بحثها و استدلالهای بعضی نیروهای چپ ایران که « احمدی نژاد را چه کسی روی کار آورد؟» به سخره گرفته شد و از آن فاجعه بارتر کسانی برای آنکه «احمدی نژاد دوباره نیاید» دست به انتشار بیانیه ها و مقالات خلق الساعه ای زدند که بیش از آنکه ارائه کننده نتایج اصول علم مارکسیسم برای شرایط زمانی و مکانی (در این مورد یعنی برای ایران و در زمان انتخابات ریاست جمهوری) خودشان باشد تکرار طوطی وار جملاتی گزینش شده و بریده از مارکس، انگلس، لنین و ... (بدون پلاک شناسایی تاریخی) بود. جملاتی از «تجربه ی مصاحبات عامه فهم درباره ی استراتژی و تاکتیک مارکسیستی» آمدن موسوی را نتیجه می داد و جملاتی از «کاپیتال» به یکباره روشن می کرد که چرا باید بین موسوی و کروبی به موسوی رای داد! متاسفانه هم اکنون نیز این گفتمان مبتنی بر «تیروکمان بازی با جملات کتابها» جای نظریات مبتنی بر منطق از خواستگاه یک علم را گرفته است و در آخرین شاهکار از این دست، تزهای 11 گانه در نقد نظریات فویرباخ درستی مطلق ( و صد البته از جانب چپهای سبز رنگ «هوشمندانه») حل شدن چپ در جنبش سبز را نتیجه داده است. البته پیش از انتخابات نیز در جواب « احمدی نژاد را چه کسی روی کار آورد؟ » جوابهایی در خور فهم طراحان تئوری «احمدی نژاد دوباره نیاید» مطرح شد که انفعال فعالان سیاسی ایران، فراموشی طبقات پائین و رها کردن طبقات پائین در دامان طیف احمدی نژاد، هدف قرار دادن طبقه متوسط توسط طرفداران دو آتشه ی شرکت در انتخابات، تنگ نظری و نگاه کورکورانه به منافعی که اجازه داد در انتخابات قبلی مهره ای ضعیف همچون معین وارد بازی شود، پیوند ارگانیک لیبرالهای وطنی با هاشمی رفسنجانی (دشمن شماره یک طبقات پائین) و هم کاسه شدن اجباری اصلاح طلبان و لیبرالهای ایران با دشمن شماره یک طبقه ی بزرگ جامعه (طبقه ی پائین)، ضعف اصلاح طلبان و عدم توفیق در جذب مردم به دلیل نپرداختن به مطالبات اقتصادی آنها و شکست فاحش در اجرای اصلاحات نیم بند سیاسی و روی گردانی مردم از اصلاح طلبان و لیبرالهای در قدرت، دلایلی در این سطح و از این دست بودند. پرداختن مختصر به گذشته صرفا برای روشن کردن بحثی است که اکنون جریان دارد. پرداختن به این سوال که دنباله روی چپ ایران از طبقه ی متوسط شهری به چه منطقی انجام می شود؟ و ادعای نویسنده مبنی بر اینکه حرکت موسوم به جنبش طبقه ی متوسط شهری (= جنبش سبز) از حداقل های یک حرکت دموکراتیک قابل پذیرش توسط چپ هم برخوردار نیست. چپ بیهوده می کوشد با برجسته کردن «دموکراسی» و «استفاده احتمالی از این دموکراسی در آینده» به دنباله روی خود از جنبش سبز مشروعیت و اعتبار ببخشد اما آنچه که با ظرافت اندیشی در این حرکت قابل روئیت است این است که به فرض تحقق پیروزی جنبش سبز قرار نیست دولت (در مفهوم اروپایی لیبرالیسم اقتصادی ) نقطه عبور (تلاقی) اجباری منافع اجتماعی گوناگون باشد، حتی قرار نیست دولت تعدیل کننده (کنترل کننده) منافع طبقاتی موجود در جامعه باشد که در نتیجه ی آن به روشها و به عمل سیاسی دموکراتیک معنا و مضمون واقعی دهد (و یا حداقل میدان عملی به آن دهد که امکان رشد و ارتقا آن ممکن باشد)، قرار نیست به گسترش دموکراسی (حتی در مفهوم آمریکایی لیبرالیسم اقتصادی) بیانجامد چه برسد به اینکه هیچگونه پیشرفت دموکراتیک به همراه داشته باشد. طبقه ی متوسط شهری با شعار «دموکراسی خواهی» به جلو رانده می شود اما بی آنکه خود بداند (یا حتی اگر هم بداند) نتیجه اصلی حرکتش فقط تقدیم بازار ایران به بازار مورد نظر افسانه سرایان مکتب شیکاگو یعنی «بازار آزاد خود تنظیم» است. نه بلوک کشورهای صنعتی و نه قدرتهای منطقه ای مایل نیستند که حکومتی دموکراتیک در ایران روی کار بیاید چرا که تمام موازنه ی قوا در منطقه (بخوانید منطقه ای که 65 درصد انرژی دنیا را تامین می کند و صاحبان این منابع نفتی و همچنین کشورهای فاقد نفت در این منطقه جملگی حکومتهای اقتدارگرا، استبدای، دیکتاتوری و غیر مردمی هستند.) را برهم خواهد زد و این برهم خوردن قوا نه تنها به سود قدرتهای منطقه ای نیست که دقیقا درمقابل منافع کانون جهانی سرمایه داری (امپریالیسم واقعا موجود) است. جنبش سبز (= جنبش طبقه متوسط شهری) حتی بدوی ترین نشانه های ممکن یعنی نشانه هایی از حرکت در جهت ملی کردن اقتصاد و جلوگیری از بلعیده شدن اقتصاد کشور توسط کانون لیبرالیسم اقتصادی را هم با خود ندارد. جنبش سبز حتی یک جنبش مترقی اجتماعی هم نیست. به سوی بنیاد گرایی مذهبی در حرکت است و نشانه هایی از یک جنبش اصلاح مذهبی را هم ندارد. رهبران (=مدیران، صاحبان) جنبش سبز با دادن یک بازخوانی متفاوت از اسلام سیاسی به خورد جنبش سبز جانی دوباره به گفتمان روبنایی باقی مانده از مناسبات فئودالی به بن بست رسیده ی حکومت ایران می دهند و آنرا در قالبی جدید بازتولید می کنند. این حرکت «نمی خواهد» خود را به حدی ارتقا دهد که به مفهوم عمیق و قدرتمندی از نگرش لائیک برسد و در عوض این مفهوم را تا حد «پذیرش همه مذاهب توسط یک حکومت مذهبی (و مذهب محور)» تقلیل داده است. مشخصا به زحمت می توان (به عبارتی نمی توان!) اصلاحات مذهبی که در طول 8 سال در قدرت بودن توسط فرقه های مختلف لیبرالهای وطنی به خورد طبقه ی متوسط داده شد (و اکنون توسط لیبرالهای ایرانی مقیم خارج ایران به عنوان مشخصه جنبش سبز به رسمیت شناخته شده و تبلیغ می شود چرا که «دیوانگان خدا در همه حال دیوانگان بازار هم هستند».) ابتدایی ترین و سردرگم ترین گسست ایدئولوژیک از ایدئولوژی مذهبی حکومت فعلی ایران محسوب کرد. چپها می توانستند از جنبش طبقه ی متوسط شهری دفاع کنند و با آن همراه شوند به شرط آنکه حداقل تضادهایی را در جامعه به وجود آورد که گسستهایی را در روند تاریخی جامعه ایجاد کند تا در صورت عزیمت مجدد در مسیر تکامل تاریخی از همین نقاط شروع و در جهتی پیش رَوَد که فرا افکن شده ی گذشته در حال نباشد. سوال: طبقه ی کارگر باید به یک آگاهی طبقاتی ارتقا یابد تا بتواند مدعی حقوق خود گردد و برای مطالبه آن دست به کنش اجتماعی (اقتصادی، سیاسی و ...) بزند. چپهای ایران برای این ارتقا حتی یک هزارم آن خدمت و تلاش سینه چاکانه ای که در این مدت کوتاه برای طبقه ی متوسط شهری کرده اند در راه ایجاد و ارتقا آگاهی طبقاتی طبقه ی کارگر ایران کرده اند؟ کاش می توانستم آنچه را که باید بگویم، می گفتم اما از یک طرف با تیغ تیز حکومت طرف هستم و از طرف دیگر با تیغ تیز سانسور اپوزیسیون نوع خارجی و اپوزیسون نوع داخلی. این وضعیت همه گیر است. دست مدافعان طبقه ی کارگر (پرولتاریا) بسته است و دست فعالان طبقه ی متوسط باز است. خطر بازداشت، شکنجه و زندان و از هم پاشیده شدن زندگی با حرف زدن برای دسته اول به وجود می آید که می خواهند چهارچوبها را تغییر دهند ولی با حرف زدن هر نوع خطر جدی برای دسته دوم که به چهارچوبها بازگشته اند از میان می رود. چرایی این ادعا همان شیرینی پیروزی انتخابات برای حکومت است. بازگرداندن آرای خاموش و اکثریت طبقه ی متوسط به داخل چهارچوبهای نظام است. برای پاسخ گفتن به ادعای بالا سریعا و بدون فکر پشت این سنگر که «رای شرکت کنندگان و طبیعتا آرای خاموش به کاندیدای حکومت نبود.» پنهان نشوید. هر چهار کاندیدای انتخابات، کاندیداهای ریاست جمهوری حکومت بودند. آنها از سختگیرانه ترین فیلترهای جمهوری اسلامی گذشته و به خصوصی ترین بازی سیاسی جمهوری اسلامی راه یافته بودند. کسی که می خواهد در این بازی شرکت کند از لحظه آماده شدن برای ورود به بازی، قواعد بازی را هم پذیرفته است. رهبر داخلی جنبش سبز دقیقا در روز مراسم عزاداری معترضان خیابانی کشته شده به جای آنکه از قربانیان یاد کند مجددا تز «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر» را مطرح می کند و بعد از آن پس از مدتی سکوت دوباره سر و کله اش پیدا می شود و می گوید « براندازان هیچگاه جز جنبش سبز نبوده اند» و ترهاتی از این دست هر از گاهی در بازه های زمانی مختلف به زبان رهبر و نماد جنبش سبز (= رئیس جمهوری قانونی از نظر طبقه ی متوسط شهری) جاری می شود. دختران بدحجاب (از نظر موسوی) علنا فاحشه خوانده می شوند، جنبش طبقه ی متوسط شهری با وسواس از طبقات دیگر اجتماع جدا می شود و سعی در ایزوله سازی آن می شود، ساختار شکنان به جرم مخالفت با نظام از جنبش سبز اخراج می شوند، نیروهای رادیکال، ناسالم ارزیابی شده و کنار گذاشته می شوند (در مواقعی دشمن جنبش سبز معرفی می شوند) و صد البته سکولارها و لائیکها هم در آرمان شهری که موسوی از عصر طلایی خمینی ترسیم می کند جایی ندارند. این همان قدم روبه جلوی کذایی است که در پائین تر بازهم در مورد آن بحث خواهیم کرد. نیروهای چپ (چپ سبز رنگ) بدیهی ترین مسایل پیش روی خود را هم نمی بینند. این نیروها باید پاسخ دهند مبنای خوش بینی شان درباره ی آنچه احتمالا در آینده به دست خواهند آورد چیست؟ وقتی رهبران(مالکان و مدیران) جنبش سبز و اپوزیسون سبز رنگ خارج از ایران در زمانی که در موضع ضعف هستند و به شدت به حمایت (از هر نوع) نیازمند و محتاجند دست به چنین مرزبندیهای افراطی، سانسور نظرات مخالف، حذف اندیشه های مخالف، تخریب سازمان یافته منتقدین و ... می زنند وای به روزی که این جریان سیاسی بتواند به قدرت برسد. آیا با این روند، با این انحصار طلبی افسار گسیخته، با این موج طبقه ی متوسط که آشکارا با فقدان آگاهی روبه رو است، کاری که موج سواران این موج یعنی رهبران (= مدیران،مالکان) جنبش سبز و اپوزیسون سبز رنگ خارج از ایران که در توهم پیروزی بی چون چرای (عدم درک واقعیتهای جاری ایران را ببینید) موسوی چمدانهای خود را هم برای بازگشت به ایران بسته بودند بعد از به قدرت رسیدن با مخالفان خود می کنند می تواند نرم تر از آن چیزی باشد که جمهوری اسلامی با مخالفان خود کرد؟ حامیان جنبش سبز (از جمله ی چپهای سبز رنگ) در تمام بحثهای خود به ساختارهای درونی و بیرونی جنبش سبز حالتی ژله ای می دهند تا بتوانند مانع نقد آن شوند. این «حالت ژله ای» نامی است که من برای فضای بحث پیرامون «جنبش سبز» انتخاب کرده ام. این حالت ژله ای به سفسطه گران این جنبش کمک می کند سر کلاف را پنهان کنند تا به دست منتقدین نیافتد. به این گزاره ها توجه کنید: * هر یک از اعضای جنبش سبز خود نماینده ی این جنبش است. اما: جنبش سبز در داخل مرزهای ایران یک رئیس جمهوریی قانونی (= رهبر، نماد و ...) دارد. جنبش سبز در خارج از مرزهای ایران یک سخنگو دارد. سوال: در صورتی که «هر یک از اعضای جنبش سبز خود نماینده ی این جنبش است» چرا مواضع اعضای پر شمار و در بیشتر موارد در اکثریتی که شعارها و مطالبات نسبتا رادیکالتری را مطرح می کنند با گستاخانه ترین مواضع ممکن و با ابزار و روشهای غیر دموکراتیک و از موضع بالا به پائین توسط رهبران (= مدیران، صاحبان) داخلی و خارجی جنبش سبز سرکوب می شود؟ * موسوی می گوید: نیروهای برانداز در جنبش سبز جائی نداشته و ندارند. اما: سازگارا، نوری زاده، گنجی و امثالهم با استفاده از ابزار محوری کنترل جنبش سبز ( یعنی VOA) برای این جنبش تعین تکلیف می کنند. جنبش سبز به شدت تحت کنترل VOA نشینان قرار دارد و از آن خط می گیرد و پیوستگی عمل می یابد. کسی که بخواهد این واقعیت را منکر شود باید به « قوه درک » یا به «سلامت سیاسی» او شک کرد. سوال: براندازان سابق مثل موسوی و مثل اصلاح طلبان _ که نباید گذشته ی آنها را نقد کرد چون همگی عوض شده اند و همین عوض شدن برای پاسخگو نبودن آنها کافی است _ تغییر کرده اند و به چهارچوبهای نظام بازگشته اند یا اینکه موسوی در حال به هم بافتن خطبه هایی است که مورد قبول جنبش سبز یا رهبران (= صاحبان، مدیران) خارجی جنبش سبز نیست؟ اگر گزینه دوم صحت دارد یعنی موسوی در جنبش سبز کاره ای نیست پس چرا نسبت به این موضوع موضع گیری نمی شود و « VOA نشینان » به شدت برای «عبور نکردن جنبش سبز از موسوی» تلاش می کنند؟ * جنبش سبز یک جنبش دموکراسی خواهی است. اما: هیچ کس نه جرات آنرا دارد و نه اجازه آنرا که بپرسد: موسوی به گفته ی جمهوری اسلامی 13 میلیون و به گفته ی خودش بالای 24 میلیون رای دارد پس می تواند به صورت مشروع و قانونی به نمایندگی از جنبش سبز موضع گیری کند یا اینکه موسوی فقط یک بهانه است و خواستهای جنبش سبز متفاوت از مواضعی است که توسط موسوی اتخاذ و اعلام می شود؟ *** در چنین شرایطی آیا باید پرولتاریای ایران به دستور خرده بورژوازی ایران پشت سر زائده لیبرالیسم اقتصادی جهانی در ایران قرار گرفته و به نفع آن هزینه دهند و فعالیت کند؟ در این میان چه منافعی برای این طبقه (پرولتاریا) به دست می آید؟ این یک قدم رو به جلو برای پرولتاریای ایران چه چیزی است؟ «قدم رو به جلو» به عنوان الگو و روشی نقد نشده که مورد ستایش ناسنجیده و فراگیر قرا گرفته است اصل جا افتاده و ارزش گذاری شده ای از طرف قسمتهای سبز رنگ جنبش چپ است که بی چون و چرا باید پذیرفته شود و کسی حق به چالش کشیدن آنرا ندارد. پذیرش این قاعده بسیار سوال برانگیز است. «اگر حرمت و تقدسی وجود دارد، تنها سزاوار انتقاد است. هيچ پديده و شخصيتی از آماج انتقاد مصون نيست» اما از نظر عده ای از نیروهای چپ ایران این گفته شامل حال موسوی و جنبش سبز نمی شود. ما می پرسیم قدم رو به جلو در برابر چه هزینه ای و به طرف کدام هدف؟ اما پاسخی نمی شنویم. تنها صدایی که از دهان آن دسته از چپهای ایرانی که در جنبش سبز حل شده اند شنیده می شود مانند انعکاس صدای لیبرالیسم در آب انبار است. مدافعان اقتصاد آزاد در دهانه ی آب انبار فریاد می کشند: «یک قدم رو به جلو» و آب انبار بدون آنکه فکر کند تکرار می کند: «یک قدم رو به جلو»، «یک قدم رو به جلو»، «یک قدم رو به جلو»... و شکی نیست که آب انبار حتی بهتر از طوطی صدا را تقلید می کند. این قدم رو به جلو اصلاح مذهبی است؟ گسست از مذهب است؟ حرکت در جهت دموکراتیزه کردن جامعه است؟ دفاع از خودمختاری بیشتر قدرت سیاسی در جامعه از سلطه ی انحصاری اقتصاد است؟ تغییر ساختارهاست؟...؟ واقعا این قدم روبه جلو چه چیزی است؟ جمهوری اسلامی، جمهوری اسلامی است نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر. دخالت دین در سیاست (حکومت) ، دخالت دین در سیاست (حکومت) است نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر. بسیج یک نیروی شبه نظامی سازمان یافته است که به عنوان یک بازوی اجرای تحت امر حکومت دینی ایران فعالیت می کند، نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر. بورژوازی نظامی و امنیتی در قدرت فعلی در اقتصاد همان اهدافی را دنبال می کند که بورژوازی مورد حمایت سرمایه داری جهانی که توسط بورژوازی نظامی و امنیتی در قدرت فعلی دنبال می کند: سود بشتر، دست اندازی و کنترل بر تمام عرصه های اقتصادی، انحصار کردن و به بیان روشن و واضح انباشت سرمایه، نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر. آیا واقعا یک قدم رو به جلو، یک قدم به سمت تکرار آن چیزی که با قدم برداشتن از آن فاصله گرفته شده است نیست؟ دوم خرداد که نتیجه ی فشار از پائین به بالای جامعه و با منشا داخلی بود نتایجش آن شد چه رسد به جنبش سبز که فشار از بالا به پائین جامعه و با منشا خارجی است. دوم خرداد بخش بزرگی از چپهای ایران را «تخیلی» کرد؛ جنبش سبز با چپهایی که سرشان را پائین انداخته اند و همچون یک سرباز به دنبال پیاده نظام لیبرالیسم اقتصادی راه افتاده اند چه می کند؟ کشمکش حاضر (که البته کم کم می رود که در ساختار قبلی خود مربوط به زمان گذشته شود) کشمکش «طبقه ی متوسط شهری» با «حاکمیت» بر سر منافع اجتماعی خود است یا جنگ پنهان «بورژوازی سنتی ایران» با «بورژوازی نظامی_ امنیتی اکنون در قدرت»؟ به نظر من آنچه که شاهد آن هستیم نتیجه مستقیم نفوذ و رسوب ارزشهای لیبرال در بین سوسیالیستهای ایران است. چپ ایران تا زمانی که گفتمان لیبرالی را کنار نگذارد نمی تواند به افقهای یک جامعه فرا سرمایه داری بیاندیشد و در جهت نیل به آن گام بردارد. چپ ایران در معیارهای دوگانه لیبرالیسم دست و پا می زند. فاجعه بار است وقتی چپ ایران از «تقدم آزادی بر برابری» سخن می گوید. تاسفبار است که چپهای ایران به بهانه «شرایط خاص در ایران» با افتخار آزادی را از قید برابری رها می کنند. تصور یک سوسیالیست معتقد به آزادی بدون برابر همانقدر نشدنی است که تصور یک «فئودالِ کمونیست». آزادی بدون برابری معادل بربریت و توحش است. در جامعه ای که برابری خوار شمرده شود و آزادی تمام قلمرو ارزش سیاسی را یکجا اشغال کندنه تنها نابرابری مفرط میان مردم تحمل می شود بلکه به عنوان نشانه ای از «موفقیت» ی تلقی می شود که آزادی وعده ی آن را داده است. جامعه ای که در آن آزادی بدون برابری به رسمیت شناخته می شود و تبلیغ می شود به یک جنگل بیشتر شباهت دارد تا یک اجتماع بشری. « آزادی بدون برابری معادل بربریت و توحش است» و این توحش به فریب کارانه ترین شیوه ممکن در زیر پوشش شعار حاکم بر رنگ سبز «هر چیزی از جمهوری اسلامی بهتر» است پنهان می شود. بمباران تبلیغاتی «VOA»، «BBC» به عنوان رسانه های انحصاری لیبرالیسم (آن هم لیبرالهای وطنی مناسب منافع و برنامه های کانون لیبرالیسم اقتصادی در سرمایه داری های پیرامونی) در قالب «عبارت پردازی» ای که هر روز جدید و نو ظهور می شود تنها برای انحراف طبقه متوسط از یک حرکت دموکراتیک و تبدیل آن به کلید قفل « بازار و منابع» ایران است. بی قید سازی آزادی از طریق نفی برابری و فروکاست آزادی به «آزادی انباشت سرمایه»، «آزادی فعالیتهای اقتصادی خصوصی»، «آزای انجام کار مزدوری»، «آزادی تبدیل نیری کار به کالا» و آزادی های از این دست میراث چپی!!! خواهد بود که در مقابل حرکت طبقه ی متوسط شهری خود را باخته است و مشاعرش را از دست داده است. چپهای به رنگ سبز درآمده چرا نمی بینند آن آزادی ای که در مقابل آن «وا داده اند» از نظر رهبران (= مالکان،مدیران) جنش سبز فقط برای آنهایی به رسمیت شناخته می شود که با ما (جنبش سبز) هستند و نه برای آنها که با ما (جنبش سبز) نیستند. این اعتقاد دیکته ی کلمه به کلمه ی استراتژی لیبرالیسم اقتصادی نوع آمریکایی آن است که اگر با ما نباشید علیه ما هستید. مسیر حرکت طبقه متوسط با دو اهرم داخلی ( مهره های دیروز جمهوری اسلامی و لیبرالهای وطنی امروز _ اصلاح طلبان به درجان مختلف درون حکومتی ایران: موسوی، خاتمی، اصلاح ، مشارکت، مجاهدین انقلاب اسلامی و ...) و خارجی (ابزار و مهره های لیبرالیسم آمریکایی: صدای آمریکا، سازگارا، نوری زاده، گنجی و ...) هر روز تصحیح و غلط گیری شده و از بیشتر و بیشتر در جهت منافعی که باید قرار می گیرد. این یک تز مشخص است که من نام آنرا «افراط گرایی در انفعال» گذاشته ام. دامنه ی معیارهای دوگانه رهبران (= مالکان،مدیران) جنبش سبز در تمامی عرصه ی نظر و عمل این جنبش (= جنبش طبقه متوسط شهری) کشیده شده است. یکی از مصادیق این معیارهای دوگانه که مصداق فریب زیرکانه اعضای این جنبش هم محسوب می شود اعلام شعار «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش» و محور مرامنامه پراتیک آن: «پرهیز از هر نوع حرکت رادیکال، حذف مطالبات ساختار شکنانه و حذف نیروهای رادیکال و ... » از یک طرف و بیان مطالباتی مانند «کمیسیون مستقل انتخابات» از طرف دیگر، شاهد و گواه تلاش لیبرالیسم برای افسار زدن به طبقه ی متوسط شهری درجهت منافع خود است. کمیسیون مستقل انتخابات یعنی تغییر ساختارهای سیاسی و اتفاقا یعنی حمله به ایدئولوژی حاکم. این یعنی تغییر ساختار و مطالبات رادیکال ممنوع است مگر آن ساختارهای به خصوصی که مورد نظر سخنگویان خود خوانده سبز رنگ در خارج از مرزهای ایران است (و حتی از دهان کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری مورد حمایت جنبش سبز هم شنیده نمی شود). این یعنی طرد نیروهای مترقی از جنبش طبقه ی متوسط شهری به بهانه ی پرهیز از رادیکالیسم و مطالبات رادیکال و پرداختن به آن مطالبات از زاویه مورد نظر خود (و البته در کنترل خود). قصه ی معیارهای دوگانه رهبران (= مالکان،مدیران) جنبش سبز محدود به آزادی، دموکراسی، رادیکالیسم و ... نیست و در تمام عرصه های سیاسی از جمله در نسخه «پرهیز از موضع گیری طبقه متوسط شهری در سیاست جهانی» به وضوح دیده می شود. نکته ی بارزتر این معیارهای دوگانه تلاش رهبران (= مالکان،مدیران) جنبش سبز برای محدود نگه داشتن طبقه متوسط شهری در امر سیاسی و اجتناب وسواس گونه آنها از ورود طبقه متوسط شهری به امر اقتصادی است. جنبش سبز در جهت منافع سرمایه داری جهانی در حرکت است اما دلیلی ندارد که خود از این امر آگاه باشد و مطالبات اقتصادی وارد عرصه نظری و عملی طبقه متوسط شهری شود. این دقیقا همان نکته ای است که چپها از آن غاقل اند همچنانکه از بسیاری راهکارهای دیگر برای دخالت در روند حرکتی طبقه متوسط شهری از موضع مستقل سوسیالیستی غافل اند. راهکار هایی مانند: افشای منافع و اهداف رهبران خودخوانده جنبش سبز، افشای مکانیسم انتخابات، جهت دهی طبقه متوسط به مسیر مطالبات دموکراتیک رادیکال ، جدایی طبقه متوسط از آنان که رهبران جنبش سبز نام گذاری شده اند، تقویت ارتباط نظری و عملی طبقه ی متوسط با نظرات و افکار غیر لیبرالی و طبقات متوسط به پائین جامعه، وارد کردن مطالبات اقتصادی به خواستهای جنبش سبز، تلاش برای ورود طبقه ی متوسط شهری به عرصه ی موضع گیری درباره ی سیاست خارجی، تلاش برای مقابله با ایزوله سازی طبقه متوسط و مقابله با بمباران رسانه های غربی، رادیکال کردن طبقه ی متوسط در نظر و عمل و طرح مباحث جدیدی دیگری که بتواند به طبقه ی متوسط شهری ماهیت مترقی بدهد که مهمترین آن کمک به این طبقه برای زدودن آگاهی های کاذب (دروغین و بادکنکی) و کسب شناخت حقیقی از خود و جایگاه خود در جامعه ی ایران است. پایان بخش نخست