۱۳۹۱ شهریور ۱۰, جمعه

پاسخ "محمد امينی" پژوهشگر به کتاب علی ميرفطروس

برای اولین بار/ انتشار نقشهٔ جغرافیایی ایران مربوط به ۳۶۰ سال قبل

کاتب چلبی در کتاب «جهان نما» نقشه‌ای با دقت و جزئیات فراوان از جغرافیای ایران (در دورهٔ صفوی) ترسیم کرده است.
ب کاتب چلبی (۱۶۰۹- ۱۶۵۷) (به ترکی: Kâtip Çelebi)، لقب مصطفی بن عبدالله یکی از مشاهیر و علمای بزرگ قرن هفدهم میلادی است. وی در استانبول به دنیا آمد و نزد علما و ادبای عثمانی تعلیم یافت. پس از مدتی از یک استاد اروپایی که دین اسلام را پذیرفته و برای یادگیری زبان ترکی و زبان‌های شرقی به استانبول آمده بود، علوم ریاضی و جغرافیا را فرا گرفت و با استعدادی که در وجود خود داشت، در مدت کوتاهی مایه افتخار عثمانیان گردید. کاتب چلبی که به وظایف مهمی در باب‌عالی اشتغال داشت و در سفرهای جنگی زیادی نیز شرکت جسته بود، به مناسبت شغل خود با لقب «کاتب چلبی» و «حاج خلیفه» شهرت یافت. 


او از اولین نویسندگان عثمانی است که از آگاهی خوبی نسبت به اروپا برخوردار بود. وی بر خلاف معاصرین خود، هنگام کسب این اطلاعات، قدردانی و احترام خود را به نمایش می‌گذارد و آرزو می‌کند که مهم‌ترین اطلاعات و تجربیات جهان خود و دیگران را به بنیه خود بیافزاید. 
کاتب چلبی آثار زیادی تألیف نموده که از مهم‌ترین آن‌ها می‌توان به «کشف الظنون»، «تقویم التاریخ»، «تحفه الکبار فی اسفارالبحار» اشاره کرد. وی علاوه بر زبان مادری خود ترکی، با زبانهای عربی، فارسی و لاتینی نیز آشنا بود. 

به گزارش پارسینه، یکی از کتب کاتب چلبی با عنوان «جهان نـُما» (Cihannüma)، اثری است که تمامی اطلاعات جغرافیایی آن زمان را در خود جای داده است. این کتاب در دو نوبت مجزا نگارش یافته است و با عنوان جهان‌نمای اول و جهان‌نمای دوم شناخته می‌شود. اطلاعات درج شده در این اثر، نه تنها از سیاحان و جغرافی‌دانان مسلمان، بلکه از نویسندگان اروپایی مانند گ. مرکاتور و ل. هوندیوس و از آثار اورتلیوس و کلووریوس نیز بدست آمده است. در این اثر، برای‌ هر سرزمین‌ در باره‌ نام‌، موقعیت‌ و اوضاع‌ جغرافیایی‌، مراکز اداری‌ و شهرهای‌ عمده‌، راه‌ها و منازل‌، تأسیسات‌ و بنا‌ها و تاریخ‌ شهر‌ها، اطلاعاتی‌ آورده‌ شده‌ است. یکی‌ از نکات‌ بارز جهان‌نما تصاویر و نقشه‌های‌ آن‌ است‌. جهان‌نما را نخستین‌ تلاش‌ علمی‌ برای‌ مقایسه‌ اطلاعات‌ متون‌ جغرافیایی‌ اروپایی‌ با متون‌ جغرافیایی‌ اسلامی‌ دانسته‌ ‌اند و گفته‌اند که‌ تا آن‌ زمان‌ در اروپا چنین‌ کاری‌ صورت‌ نگرفته‌ بود. 





به گزارش پارسینه به نقل از دائرة‌المعارف اسلامی، در ایران‌ دو نسخه‌ از جهان‌نمای‌ دوم‌ وجود دارد: نسخه‌ خطی‌ جهان‌نما به‌ ترکی‌، در ۲۶۷ برگ‌، که‌ در بخش‌ نسخ‌ خطی‌ کتابخانه‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ به‌ شماره‌ نسخه‌ ش‌ ۶۸۸ نگهداری‌ می‌شود و ترجمه‌ٔ جهان‌نما به‌ فارسی‌ که‌ محمد چارمحالی‌ آن‌ را در ۱۲۱۴ به‌ فرمان‌ آقامحمد خان‌قاجار (متوفی‌ ۱۲۱۱) انجام‌ داده‌ و در ۸۲۱ صفحه‌، به‌ شماره‌ ۲۷۰۹، در بخش‌ نسخ‌ خطی‌ کتابخانه‌ مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌ محفوظ‌ است‌. نسخه‌ای‌ از جهان‌نمای‌ اول‌ نیز در کتابخانه‌ آیت‌اللّه‌ نجفی‌ مرعشی‌ در قم‌ و نسخه‌ای‌ در کتابخانه‌ ملی‌ تبریز (چاپ‌ قسطنطنیه‌ در ۱۱۴۵) موجود است‌.


در بخش دوم جهان‌نما، از فصل‌ بیست‌وچهارم‌ مطالب‌ درباره‌ ایران‌ آغاز می‌شود و تا فصل‌ سی‌‌و‌دوم‌ ادامه‌ می‌یابد. 

تصویر زیر، نسخه‌ای از نقشهٔ کاتب چلبی است که وی با دقت و جزئیات فراوان، از جغرافیای ایران (در دورهٔ صفوی) ترسیم کرده است. در این نقشه که برای اولین بار در فضای وب فارسی‌زبان منتشر می‌شود، شهر‌ها و روستاهای مختلف ایران‌زمین مانند طهران، قم، اصفهان، شیراز، مشهد (با عنوان «مشهد امام رضا») و نیز دریا‌های ایران با عناوین «بحر خزر» و «بحر فارس» و همین‌طور جزیرهٔ بحرین مشخص شده‌اند.


(برای مشاهدهٔ تصویر بزرگ‌تر، روی نقشه کلیک کنید)

«لاله در لاله، اي دشت خاوران!» آن‌ها هنوز جوانند…/ علی‌اشرف درویشیان

«لاله در لاله، اي دشت خاوران!» آن‌ها هنوز جوانند…/ علی‌اشرف درویشیان

«لاله در لاله، اي دشت خاوران!»
به یاد و خاطره همه جانباختگان راه آزادی و سوسیالیسم !
آن‌ها هنوز جوانند…/ علی‌اشرف درویشیان
آن‌ها را از کیف‌ات بیرون می‌آوری.بابا را، آبجی را و داداش را. می‌گذاری‌شان کنار میخک‌های سرخ و سفید. کنار لاله‌ها و شمع‌ها.گوشۀ عکس بابا شکسته؛ اما در زیر گلایولی پنهانش می‌کنی. موهایت سفید شده است. مادرها، همه موهاشان سفید شده است. بچه‌هاشان را از کیف‌هاشان و از توی پاکت‌هایی که در دستمال یا پارچه‌ای پیچیده‌اند، درمی‌آورند و می‌گذارند کنار گل‌ها و شمع‌ها. بابا که به گلایولی تکیه داده، موهایش سیاه است.سبیلش سیاه و پرپشت است. چشمانش می‌درخشد. لب‌هایش تکان می‌خورد: «از آخرین دیدارمان تاکنون، همیشه به یاد شما هستم. به یاد آن بغض ترکیده و اشک حلقه بسته در چشمانت. دوری‌مان رنج‌آور است، اما نباید باعث بی‌توجهی به زندگی بشود. ما هرگز حق نداریم که خود را از خوبی‌های زندگی محروم کنیم. روحیه بچه‌ها را نباید خراب کنیم. بچه‌هایم را به تو می‌سپارم و می‌دانم که در پرتو خوبی‌های تو، انسان‌های شریف و دوستدار زندگی خواهند شد.»
- لاله در لاله‌ای دشت خاوران.
- گولم می‌زدی. می‌گفتی رفته‌اند مسافرت. بعد که ناچار شدی مرا به دیدن بابا ببری، به دیدن داداش ببری، به دیدن آبجی ببری، فهمیدم که چه اتفاقی افتاده. خود بابا خواسته بود که برای آخرین بار، مرا ببیند. بابا مرا بوسید و گفت: «مرا ببوس عزیزم، برای بقیه زندگی‌ات خوب ماچم کن، هر چه می‌خواهی ببوس. ذخیره کن. دارد تمام می‌شود، ها! پشیمان می‌شوی که چرا بیش‌تر ماچم نکردی.» و من او را هزار بار بوسیدم.
بابای خورشید به میخک‌ها تکیه داده است. داداش مزدک یک شاخه از گل‌ها را برده توی عکس‌اش و آن را بو می‌کند. مادرش دستی روی عکس می‌کشد:
- ای روشنی صبح به مشرق برگرد.
بابای خاطره، از پشت میخک‌ها، به جمعیت نگاه می‌کند و دنبال دخترش می‌گردد و می‌گوید:
«او مرا توی سلول انداخت و چشم‌بندم را باز کرد. شناختمش. سال‌ها پیش در همان سلول با هم بودیم، حتی هنوز می‌توانستم شعارهایی را که خودش روی دیوار سلول نوشته بود، برایش بخوانم. در را به رویم بست و کلون را انداخت. می‌خواست برود که دهانم را روی دریچه سلول گذاشتم و گفتم: یک لحظه صبر کن. با تو حرف دارم. برگشت. در را باز کرد. گفتم: من و تو روزگاری با هم توی همین سلول بودیم. یادت هست شب‌هایی را که پاهای هر دوتامان، آش و لاش شده بود؟ سرخ شد. سرش را پایین انداخت و رفت.»
مامان خاطره، رو می‌کند به عکس بابای او و می‌گوید: «آن ترانه‌ای را که در سلول می‌خواندی، یادت هست؟ هر روز غروب که توی سلول دلم تنگ می‌شد، منتظر می‌ماندم تا صدایت را از آن سوی بند بشنوم.»
- با ما بودی. بی ما رفتی. چو بوی گل به کجا رفتی؟ تنها ماندم. تنها رفتی. چو کاروان رود، فغانم از زمین به آسمان رود. دور از یارم، خون می‌بارم.
یکی از مادرها، اشک‌هایش را پاک می‌کند و ذوق‌زده، جیغ می‌کشد:
«بچه‌هایم. این‌ها بچه‌های من هستند. همه‌ی آن‌ها با هم. هر پنج‌تاشان. هر پنج تا با هم.»
دخترش از توی عکس به او نگاه می‌کند: «مامان. من سوختن را از تو آموختم.»
مادر می‌گوید: «می‌دانی عزیزم، آخر، همه‌ی زندگی‌ام شما پنج تا بودید. همه‌ی زندگی‌ام.»
- ظلم ظالم، جور صیاد / آشیانم داده بر باد
دخترش می‌گوید: «حالا که داری ما را می‌بینی، دیگر گریه نکن، چشمانت سرخ شده، ورم کرده. حالا دیگر خوشحال باش که کنار ما نشسته‌ای.»
«باشد دیگر گریه نمی‌کنم؛ اما راستی شوهرت هم با شماست؟»
«مگر او را نمی‌بینی. آن جا نشسته توی میخک‌ها.»
مادر برمی‌گردد به طرف میخک‌ها. دامادش را می‌بیند و مویه می‌کند:
یوسف من پس چه شد پیراهنت / بر چه خاکی ریخت خون روشنت؟
عکس‌ها به دور از هیاهوی جمعیت، دور هم نشسته‌اند و با هم گفت و گو می‌کنند:
«مادرهامان همه پیر شده‌اند.»
«وقتی مرا از خانه بردند، موهایش سفید نبود.»
«خواهرم را ببین! او چرا موهایش سفید شده؟»
«اما موهای من هیچ تغییری نکرده.»
«آن‌وقت‌ها که دنبال ما می‌گشتند، یک روز مادرم تا نزدیکی من آمده بود. داد زدم، مامان! مامان جان! من این جا هستم. بیا کنارم بنشین. صدایم را نشنید. دور شد. مرا پیدا نکرد. گل‌ها و شمع‌هایش را روی گور دیگری گذاشت و نشست به درد دل کردن و اشک ریختن.»
بابای سپیده می‌گوید: «یک روز عاقبت پیدامان می‌کنند و گل‌ها و شمع‌هاشان را کنارمان می‌گذارند.»
بابای میهن می‌گوید: «و با تعجب فریاد می‌زنند: اِ شما هنوز جوانید؟!»
یکی از عکس‌ها دست دراز می‌کند و شاخه‌ی میخکی به همسرش می‌دهد:
- گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی‌کاهم.
و همسرش به او پاسخ می‌دهد:
- تو را من چشم در راهم، شباهنگام…
خواهری از دور به عکس برادرش اشاره می‌کند: «شبی به خوابم بیا و بگو کجا هستی؟ تا کی دنبالت بگردیم؟»
برادرش از توی عکس دستش را به سوی شمعی که در حال سوختن است دراز می‌کند و هیچ نمی‌گوید. مادر بوسه‌ای به عکس پسرش می‌زند: «نازلی سخن بگو.»
- نازلی سخن نگفت. نازلی بنفشه بود. گل داد و مژده داد که زمستان شکست و رفت.
یکی از مادرها، عکس دخترش را می‌بوسد. موهایش را ناز می‌کند: «طفلکم. تو که همه‌اش دوازده سال داشتی. قربان چشمان قشنگت بروم.»
یکی از عکس‌ها که اشک شمع رویش ریخته، با لهجه‌ی کرمانشاهی از همسرش می‌پرسد: «پس روله‌مان کو؟ نمی‌بینمش.»
همسر او تند اشک‌های خود را پاک می‌کند و با صدای لرزان می‌گوید: «پارسال آمد پیش خودت. مگر او را ندیدی. نکند توی راه گم شده باشد؟»
دختری از کنار یکی از گلدان‌ها، لبخند می‌زند: «مامان گریه نکن بیا کنارم بنشین. دلم برایت یک ذره شده. حالا هم که آمده‌ای هی اشک می‌ریزی.»
زن اشک‌هایش را پاک می‌کند. وقتش رسیده که از هم جدا بشوند.
- سر اومد زمستون، شکفته بهارون. گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون. کوه‌ها لاله‌زارن، لاله‌ها بیدارن، تو کوه‌ها دارن، گل گل گل، آفتابو می‌کارن. توی کوهستون. دلش بیداره. تفنگ و گل و گندم، داره می‌کاره. توی سینه‌اش جان، جان، جان. یه جنگل ستاره داره، جان، جان. یه جنگل ستاره داره.
مادرها، بچه‌هاشان را از توی گل‌ها و کنار شمع‌ها برمی‌دارن. خیلی آرام در دستمال‌ها و پاکت‌ها می‌پیچند. توی کیف‌شان می‌گذارند و با خود به خانه‌هاشان می‌برند.
فایل صوتی کتاب