نوری از فانوس نوستالژی دوران پهلوی؟
درست فهمیدن زمان خود، بهترین درس برای خوانندگان تاریخ پس از ماست.
این فصل در تاریخ میهن ما خواهد ماند و هرگز سوزانده نمیشود و پاک نمیگردد. این را همه میدانیم. تاریخ را نمیتوان از روی اوراق و خاطرهها پاک کرد. اما ایرانیان خواهان بستن این فصل و گشودن فصلی جدید هستند. نمیخواهند این خندق درهای شود تا ایران را بکام خود ببلعد.
تاریخ را اگر ابزار «ارتباط» انسان با مجموعهای مکتوب که نتیجهی روایت و تحقیق است بدانیم، آنوقت بدون نگاه ژرف و استنتاجهای انسان از این مکتوبات، تاریخ کارکردی ندارد. یکی از دلایل برقراری ارتباطی پوینده از سوی انسان با تاریخ آنست که انسان با ناکامیهای اجتماعی روبرو میشود. انباشت این ناکامیها همچون سدی در برابر انسان میایستند و حاصل گوهر اصلی زندگی انسانی یعنی پیشرفت را مانع میشوند. در چنین شرایطی انسان در برابر رویدادها و رخدادهایی میایستد که بسی بلندتر از بام بینش و درک او – از شرایط اجتماعیاش – هستند. اینجاست که تاریخ برای او نردبانی میشود تا بتواند ورای این دیوار بلند ناکامیها را ببیند. با بازگشت به اوراق تاریخ و ژرف نگریستن در آنها تلاش میکند دلایل ناکامی امروزش را با نوری تازه و در بعدی جدید دیده و تحلیل کند. از همین روست که امروزه ما با علم تاریخ که سر وکار داریم اقیانوسی از اوراق تاریخی را دور و بر خود میبینیم؛ تاریخ سیاسی، تاریخ فرهنگی، تاریخ هنری، تاریخ آموزشی، تاریخ فلسفه، تاریخ آرمانهای اجتماعی، تاریخ مبارزات مردمی، تاریخ جنگها، تاریخ اقتصاد و تولید، تاریخ قانون، تاریخ جامعهشناختی و از این دست امروز در اختیار آحاد هر جامعهای قرار دارد. زیرا تاریخ بهترین جا برای یافتن نتایج «تحقیقات و آزمایشها»ست. آنگونه که برتراند راسل میگوید: «تاریخ دربارهی مردان بزرگ نیست بلکه دربارهی انسان است تا که بتواند حافظهی کوتاه و چشمان کمسوی خودش را به یک رمان طولانی و آرام بکشاند و جایگاه خود را بیابد».
تاریخ نه در زمان اما در نقد، مقدمِ بر ماست. با نگاه به تاریخ، ما درمییابیم در تاریخ آنگونه که ما امروز میاندیشیم، نیاندیشیدهاند. پس تاریخ بنوعی از لحاظ باروری نگاه موشکافانه به رویدادها بر ما تقدم هم دارد. این نگاهِ به چگونگی اندیشه گذشتگان و سیر رفتار آنها (بر پایهی اندیشهشان)، به ما کمک میکند تا آنها را بهتر درک کنیم. و آنگونه، که اگر در زمان خودشان با آنها بودیم درکشان نمیکردیم. اگر بگوییم تاریخ میتواند ما را دارای همدردی و هماندیشی با گذشتگان بکند دور نرفتهایم.
انسان زمان خود و نه تاریخ
در طول تاریخ زندگی (زیرنویس ۱) هر انسانی مهمترین مقطع تاریخی برای او، زندگی خود آن انسان است. با اینکه تاریخ را اقیانوسی از تجارب و شیرازهی پژوهشها بدانیم، اما انسان در چهارچوب محدودیتهای خود، کنش و دینامیسم فکری دارد. کارکرد میدان شناخت و ادراک انسان نمیتواند فراتر از زمان، توان هنگرد (ابهام زدایی) ذهن و بازتاب احساسات او برود. پس با وجود اینکه به تاریخ روی میآوریم و از درون آن در پی پاسخهایی برای مشکلات و ناکامیهای امروز خود هستیم، اما دربند زمان و زندگی خود میمانیم. اگر نتوانیم بفهمیم که زیستن و زندگی محدود ما، واقعیترین چهارچوب برای اندیشیدن است، آنوقت در ناکجاآبادی گرفتار خواهیم آمد که نه راه پس دارد و نه راه پیش را میشناسد.
شکستهای انسان، که پس از او در لابلای برگهای تاریخ بهتر واشکافی می شوند، بیشترین دلایل را پیراون دو چیز به ما میرسانند: عدم «ارتباط» درست با زمان خود و عدم «توانایی» در یافتن چاره برای فروبستگی موجود در زمان خود! زیرا اگر این دو بدست نیاید، اینجاست که انسان به یک اشتباه تاریخی (دیگر) مبدل خواهد شد. به بیانی، درست فهمیدن زمان خود، بهترین درس برای خوانندگان تاریخ پس از ما است.
انسان ایرانی امروزین، با نگاه به فروبستگی و انسداد مهیبی که در کشورش از چهار دهه پیش زاده شده و همهی فرامونهای جامعهاش را گرفته، نمیتواند بیتفاوت به تاریخاش بماند و بسر کند. اما، این ایرانی با دو تاریخ روبرو است؛ تاریخ نزدیک و تاریخ دور!
– تاریخ دور ایرانی عمری چند هزار ساله دارد. نقش و نگارهای زیبا و فریبنده را در همدوشی با زشتیها و بلایا به برابر چشم می آورد. عاشقان و دشمنان فراوانی دارد. دشمنان آرمانی این تاریخ کهن، که «اسلامیون» باشند و صدهها در انتظار سوزاندن همهی نقشهای این تاریخ بودهاند از زمان انقلاب اسلامی حاکمانِ بر بستر این تاریخ هستند.
– تاریخ نزدیک این کشور به شهادت هر راستگوی وطندوستی روسیاهی بر چهرهی حاکمان پس از انقلاب است. اگر خوب بنگریم دوران فعلی و روزگار فعلی هموطنانمان، خندقی بین ما و تاریخ دیروز ماست. تاریخ دیروز ما میگوید که از زمان بروز صفویان، کشور ما که همیشه از بهترین بسترها برای علم و فرهنگ دنیای خود بود، به یک سراشیبی تند خرافات و تهجر افتاد و تا سالها برونرفتی از این شیب تند را نداشت. استبداد رضا شاه پهلوی، در برابر این شیب ایستاد و توانست استبدادی سازنده، و با همهی بدی استبداد، برای کشورمان باشد. ساخت و سازندگی برای بازگشتن به دورانی که بستری برای بهترینهای دنیایمان بشویم هدف او بود و کم نیز نساخت. محمدرضا پسر او نیز نتوانست استبداد را همپای زمان خود از این بستر دور کند ولی او هم بسیار ساخت. این دو، هر کدام در جایگاه و زمان خود، مدرنیته را که خروشانترین بستر برای همه کشورهای پیشرفته بود فراموش نکردند و بدان متعهد ماندند. اما دموکراسی را نتوانستند به این بستر بنشانند. آنها شاید مردم خود را خوب نفهمیدند ولی امروز مردم ما آنها را بهتر میفهمند.
فصلی مرتجع در تاریخ ایران نوین
در ازای آن تاریخ دور پر فراز و نشیب که مردماناش برای اینکه انسان موفق زمان خود باشند بسیار فداکاری و تلاش نموده بودند، و در پاسخ به این تاریخ نزدیک که میخواست حلقهی گمشدهی بین ما و تاریخ دور را جوش بدهد، امروز چهار دهه است با یکی از متحجرترین و مرتجعترین استبدادهای نه امروز که صدههای گذشته دست به گریبانیم.
ارتجاع در کلمه به معنای پس رفتن و پسروندگی است. زمانی از ارتجاع سخن میگویند که یک سیستم سیاسی میخواهد جامعه را به دورانی که گذشته است باز گرداند. چنین سیستمی با رفرم و نوگرایی نه تنها مخالفت میکند بلکه آنرا متوقف کرده و با خشونت ساز و کارهای تجدد را نابود میسازد. بلای جان ارتجاع، تجدد و انسان زمانِ خود است. در دوران صنعتی شدن کشورهای جهان باورمندی به بقا و فوائد فئودالیسم، نوعی حرکت ارتجاعی بود. زمانیکه از ارتجاع حرف میزنیم از «ایست» و «عقبگرد» می گوییم. پس وضعیتی بوده است که میخواهیم وضع جاری را به آن بازگردانیم. رژیم جمهوری اسلامی به برکت رهبر و بنیانگزارش و یاران کتوشلواری این ملا، از همان اوان انقلاب قرار را بر ارتجاع گذارد. از حجاب زنها شروع کرد، به انقلاب فرهنگی رسید، موسیقی و شادی را منع کرد و آموزش را کهنه گردانید و الی آخر. اگر دستی به سر و گوش اتوبانها کشیدند و شهرسازی کردند اما سیستم مدیریت و ادارهی کشور و ارتباط با جهان خارج را به قهقرا بردند. بطور واضح در نفی و منفعل نمودن دستاوردهای حکومت پهلویها هر آنچه توانستند کردند اما به پیش نرفتند و همه درونمایههای فرهنگی و اجتماعی کشور را با ظاهری بزک شده به عقب کشیدند.
این فصل در تاریخ میهن ما خواهد ماند و هرگز سوزانده نمیشود و پاک نمیگردد. این را همه میدانیم. تاریخ را نمیتوان از روی اوراق و خاطرهها پاک کرد. اما ایرانیان خواهان بستن این فصل و گشودن فصلی جدید هستند. نمیخواهند این خندق درهای شود تا ایران را بکام خود ببلعد. میخواهند از فروغلتیدن به درهای که هنوز میتوان آنرا با دستان خود پر کرد و دشتی سرسبز بر آن گسترد دور بمانند. امروز ما در درون گرداب این فصل گرفتاریم. هر کسی که بی غرض و شفاف بتواند به ایران بیاندیشد میبیند که برونرفت از این گرداب الزامی و اجباری است. سختی این کار را پیروز میتواند شد اما ابدا آسان نیست.
هر رفتی بازگشتی دارد
اینک چه باید کرد؟ اکنون شاهدیم و میبینیم که ما را به عقب کشاندهاند. عقب افتادگی را نخست کار غرب نمایاندند و سپس خود روی عقب افتادهترینها را سپید کردند. ما میدانیم از این کژراهه باید بازگردیم به راه درست زمان خود و اینکه بازگشت چگونه و از کجا آغاز میشود مشکل کلان ماست. برای بازگشت به مسیر خود از کجا باید شروع کنیم؟ آیا باید نقطهای در تاریخ خود را شروع حرکت خود بدانیم؟ این نقطه، چه در تاریخ و چه در امروز ما، کجاست و چه زمانی بوده است؟ هموطنان ما بسیار در اینباره گفته و نوشتهاند. از کوروش کبیر شروع کردهاند و تا محمدرضا پهلوی آمدهاند. عدهای هم میگویند نیازی به گذشتهها و بازگشت نیست. از امروز به آینده بنگریم. آنجا که هستیم «اصلاحپذیر» است و از همانجا ادامه میدهیم. آنها میگویند اینکه تا اینجا آمدهایم مسیر اشتباهی نبوده است بلکه مسیر درست بوده اما ما اشتباهاتی داشتهایم و بنابرین باید بتوانیم به ادامه امیدوار باشیم. مخاطب اینان مردم عادی هستند؛ نه دیروز، نه امروز! پس از کجا میتوان به فردای بهتر رسید؟
این است که ایرانی دارای ذهنیت و هویتی پاره پاره و از هم گسیخته شده است. ایرانی به نقد خود بیش از هرزمان دیگری مشغول است. سرتاسر تلگرام و فیسبوک میبینیم که ایرانیان در نقد روزگار خود و لیست نمودن دلایل کاستی و کژی فرهنگی خود، بسیار جسورانه مینویسند. نخبگان نیز گاهی بی مدارا به کمتوانی فرهنگمان میتازند. نقد فرهنگی که قبلا بدین شکل «تحلیلی» در ما رایج نبوده است امروز روان و سهل شده است. نقد هرگز مضر نیست و همیشه بار میدهد.
اما همین ایرانی به قدیمیترین سالهای تاریخاش دستاویز کرده و از میان افکار اندیشمندان و بزرگان چند هزار سال پیش، مشعل رستگاری و نیکبختی میجوید. به آنچه قبل از حملهی اعراب داشته میاندیشد و ارزشهایی را که چند صد سال اعراب لگدمال و تخریب کردهاند را میخواهد در دنیای امروزش دستکم لمسی عاطفی نماید.
و باز این ایرانی، نخبگان طراز اولش، اگر دیروز «غربزدگی» را رواج میدادند و چشمانشان بر ارتجاع سیاه و سرخ بسته بود، امروز نیز دشمن قسم خوردهی «نئولیبرالها» شدهاند و قهرمانشان در غرب «نوام چامسکی»ست و ارتجاع سرخ را نیز خطری احساس نمیکنند.
چه باید کرد؟ آن، دیروز بود. این، امروز است. اینجاست که بخشی از جوانان ما، که از نسل انقلاب دلسردند و از نخبگان نیز خسته، در درون تاریخ بدنبال چراغی میگردند.
دانی چه بود آدم خاکی خیام
فانوس خیالی و چراغی در وی . (باید از خیام باشد)
این چراغ را، نور جنبش سبز، اصلاحطلبان شکستند و آدرس مشعلخانهای خیالی را دادند و میدهند. دشمنان چپ نئولیبرالها، آخوندها و شرایط جاری را تا رسیدن به چراغ «انترناسیونالیسم» بر میتابند. دشمنان راست نئولیبرالها، ایران را کشور گلوبلبل نمیدانند اما آنرا اینگونه، ایدئولوژیک، میپسندند. دوستان روسیه از روند شرایط حتی تا به تکه تکه شدن ایران رضایت دارند. تجزیهطلبان نیز گاهی راستگو و گاهی پر تزویر بر سر این آب گلآلود قلاب به دست نشستهاند. مخالفان پادشاهی میگویند «نام و یاد پهلوی» بجز استبداد نیست و از تمام آن دوران فقط استبداد شاهان را بیاد دارند. مخالفان جمهوریت نتوانستهاند تکلیف خود را بین عاطفهی به ایران و خشم از انقلاب روشن کنند.
تحلیل/نقطه
۱۵ دسامبر ۲۰۱۸
۱ – در این یادداشت، وقتی از زمان و زندگی یک انسان صحبت میکنیم یعنی از یک روند «مادّی» شامل آغاز، فرسودگی و پایان سخن میگوییم که در زندگی آن انسان، زنجیرهای از رویدادهای فیزیکی هستند.