۱۳۸۶ آذر ۲۲, پنجشنبه

به دانشجويان " در بند پير ماهيها وسگ ماهيها " صمد بهرنگي


ماهي سياه کوچولو
شب چله بود. ته دريا ماهي پير دوازده هزار تا از بچه ها و نوه هايش را دور خودش جمع کرده بود و براي آنها قصه مي گفت:«يکي بود يکي نبود. يک ماهي سياه کوچولو بود كه با مادرش در جويباري زندگي مي کرد.اين جويبار از ديواره هاي سنگي کوه بيرون مي زد و در ته دره روان مي شد.خانه ي ماهي کوچولو و مادرش پشت سنگ سياهي بود؛ زير سقفي از خزه. شب ها ، دوتايي زير خزه ها مي خوابيدند. ماهي کوچولو حسرت به دلش مانده بود که يک دفعه هم که شده، مهتاب را توي خانه شان ببيند!مادر و بچه ، صبح تا شام دنبال همديگر مي افتادند و گاهي هم قاطي ماهي هاي ديگر مي شدند و تند تند ، توي يک تکه جا ، مي رفتند وبر مي گشتند. اين بچه يکي يک دانه بود - چون از ده هزار تخمي که مادر گذاشته بود - تنها همين يک بچه سالم در آمده بود.چند روزي بود که ماهي کوچولو تو فکر بود و خيلي کم حرف مي زد. با تنبلي و بي ميلي از اين طرف به آن طرف مي رفت و بر مي گشت و بيشتر وقت ها هم از مادرش عقب مي افتاد. مادر خيال ميکرد بچه اش کسالتي دارد که به زودي برطرف خواهد شد ، اما نگو که درد ماهي سياه از چيز ديگري است! يک روز صبح زود، آفتاب نزده ، ماهي کوچولو مادرش را بيدار کرد و گفت:«مادر، مي خواهم با تو چند کلمه يي حرف بزنم».مادر خواب آلود گفت:« بچه جون ، حالا هم وقت گير آوردي! حرفت را بگذار براي بعد ، بهتر نيست برويم گردش؟ »ماهي کوچولو گفت:« نه مادر ، من ديگر نمي توانم گردش کنم. بايد از اينجا بروم.»مادرش گفت :« حتما بايد بروي؟»ماهي کوچولو گفت: « آره مادر بايد بروم.»مادرش گفت:« آخر، صبح به اين زودي کجا مي خواهي بروي؟»ماهي سياه کوچولو گفت:« مي خواهم بروم ببينم آخر جويبار کجاست. مي داني مادر ، من ماه هاست تو اين فکرم که آخر جويبار کجاست و هنوز که هنوز است ، نتوانسته ام چيزي سر در بياورم. از ديشب تا حالا چشم به هم نگذاشته ام و همه اش فکر کرده ام. آخرش هم تصميم گرفتم خودم بروم آخر جويبار را پيدا کنم. دلم مي خواهد بدانم جاهاي ديگر چه خبرهايي هست.»مادر خنديد و گفت:« من هم وقتي بچه بودم ، خيلي از اين فکرها مي کردم. آخر جانم! جويبار که اول و آخر ندارد ؛همين است که هست! جويبار هميشه روان است و به هيچ جايي هم نمي رسد.»ماهي سياه کوچولو گفت:« آخر مادر جان ، مگر نه اينست که هر چيزي به آخر مي رسد؟ شب به آخر مي رسد ، روز به آخر مي رسد؛ هفته ، ماه ، سال...... »مادرش ميان حرفش دويد و گفت:« اين حرفهاي گنده گنده را بگذار کنار، پاشو برويم گردش. حالا موقع گردش است نه اين حرف ها!»ماهي سياه کوچولو گفت:« نه مادر ، من ديگر از اين گردش ها خسته شده ام ، مي خواهم راه بيفتم و بروم ببينم جاهاي ديگر چه خبرهايي هست. ممکن است فکر کني که يك کسي اين حرفها را به ماهي کوچولو ياد داده ، اما بدان که من خودم خيلي وقت است در اين فکرم. البته خيلي چيزها هم از اين و آن ياد گرفته ام ؛ مثلا اين را فهميده ام که بيشتر ماهي ها، موقع پيري شکايت مي کنند که زندگيشان را بيخودي تلف کرده اند. دايم ناله و نفرين مي کنند و از همه چيز شکايت دارند. من مي خواهم بدانم که ، راستي راستي زندگي يعني اينکه توي يک تکه جا ، هي بروي و برگردي تا پير بشوي و ديگر هيچ ، يا اينکه طور ديگري هم توي دنيا مي شود زندگي کرد؟.....»وقتي حرف ماهي کوچولو تمام شد ، مادرش گفت:« بچه جان! مگر به سرت زده ؟ دنيا!..... دنيا!.....دنيا ديگر يعني چه ؟ دنيا همين جاست که ما هستيم ، زندگي هم همين است که ما داريم...»در اين وقت ، ماهي بزرگي به خانه ي آنها نزديک شد و گفت:« همسايه، سر چي با بچه ات بگو مگو مي کني ، انگار امروز خيال گردش کردن نداريد؟»مادر ماهي ، به صداي همسايه ، از خانه بيرون آمد و گفت :« چه سال و زمانه يي شده! حالا ديگر بچه ها مي خواهند به مادرهاشان چيز ياد بدهند.»همسايه گفت :« چطور مگر؟»مادر ماهي گفت:« ببين اين نيم وجبي کجاها مي خواهد برود! دايم ميگويد مي خواهم بروم ببينم دنيا چه خبرست! چه حرف ها ي گنده گنده يي!»همسايه گفت :« کوچولو ، ببينم تو از کي تا حالا عالم و فيلسوف شده اي و ما را خبر نکرده اي؟»ماهي کوچولو گفت :« خانم! من نمي دانم شما «عالم و فيلسوف» به چه مي گوييد. من فقط از اين گردش ها خسته شده ام و نمي خواهم به اين گردش هاي خسته کننده ادامه بدهم و الکي خوش باشم و يک دفعه چشم باز کنم ببينم مثل شماها پير شده ام و هنوز هم همان ماهي چشم و گوش بسته ام که بودم.»همسايه گفت:« وا ! ... چه حرف ها!»مادرش گفت :« من هيچ فکر نمي کردم بچه ي يکي يک دانه ام اينطوري از آب در بيايد. نمي دانم کدام بدجنسي زير پاي بچه ي نازنينم نشسته!»ماهي کوچولو گفت:« هيچ کس زير پاي من ننشسته. من خودم عقل و هوش دارم و مي فهمم، چشم دارم و مي بينم.»همسايه به مادر ماهي کوچولو گفت:« خواهر ، آن حلزون پيچ پيچيه يادت مي آيد؟»مادر گفت:« آره خوب گفتي ، زياد پاپي بچه ام مي شد. بگويم خدا چکارش کند!»ماهي کوچولو گفت:« بس کن مادر! او رفيق من بود.»مادرش گفت:« رفاقت ماهي و حلزون ، ديگر نشنيده بوديم!»ماهي کوچولو گفت:« من هم دشمني ماهي و حلزون نشنيده بودم، اما شماها سر آن بيچاره را زير آب کرديد.»همسايه گفت:« اين حرف ها مال گذشته است.»ماهي کوچولو گفت:« شما خودتان حرف گذشته را پيش کشيديد.»مادرش گفت:« حقش بود بکشيمش ، مگر يادت رفته اينجا و آنجا که مي نشست چه حرف هايي مي زد؟»ماهي کوچولو گفت:« پس مرا هم بکشيد ، چون من هم همان حرف ها را مي زنم.»چه دردسرتان بدهم! صداي بگو مگو ، ماهي هاي ديگر را هم به آنجا کشاند. حرف هاي ماهي کوچولو همه را عصباني کرده بود. يکي از ماهي پيره ها گفت:« خيال کرده اي به تو رحم هم مي کنيم؟»ديگري گفت:« فقط يک گوشمالي کوچولو مي خواهد!»مادر ماهي سياه گفت:« برويد کنار ! دست به بچه ام نزنيد!»يکي ديگر از آنها گفت:« خانم! وقتي بچه ات را، آنطور که لازم است تربيت نمي کني ، بايد سزايش را هم ببيني.»همسايه گفت:« من که خجالت مي کشم در همسايگي شما زندگي کنم.»ديگري گفت:« تا کارش به جاهاي باريک نکشيده ، بفرستيمش پيش حلزون پيره.»ماهي ها تا آمدند ماهي سياه کوچولو را بگيرند ، دوستانش او را دوره کردند و از معرکه بيرونش بردند. مادر ماهي سياه توي سر و سينه اش مي زد و گريه مي کرد و مي گفت:« واي ، بچه ام دارد از دستم مي رود. چکار کنم؟ چه خاکي به سرم بريزم؟»ماهي کوچولو گفت:« مادر! براي من گريه نکن ، به حال اين پير ماهي هاي درمانده گريه کن.»يکي از ماهي ها از دور داد کشيد :« توهين نکن ، نيم وجبي!»دومي گفت:« اگر بروي و بعدش پشيمان بشوي ، ديگر راهت نمي دهيم!»سومي گفت:« اين ها هوس هاي دوره ي جواني است، نرو!»چهارمي گفت:« مگر اينجا چه عيبي دارد؟»پنجمي گفت:« دنياي ديگري در کار نيست ، دنيا همين جاست، برگرد!»ششمي گفت:« اگر سر عقل بيايي و برگردي ، آنوقت باورمان مي شود که راستي راستي ماهي فهميده يي هستي.»هفتمي گفت:« آخر ما به ديدن تو عادت کرده ايم.....»مادرش گفت:« به من رحم کن، نرو!.....نرو!»ماهي کوچولو ديگر با آن ها حرفي نداشت. چند تا از دوستان هم سن و سالش او را تا آبشار همراهي کردند و از آنجا برگشتند. ماهي کوچولو وقتي از آنها جدا مي شد گفت:« دوستان ، به اميد ديدار! فراموشم نکنيد.»دوستانتش گفتند:« چطور ميشود فراموشت کنيم ؟ تو ما را از خواب خرگوشي بيدار کردي ، به ما چيزهايي ياد دادي که پيش از اين حتي فکرش را هم نکرده بوديم. به اميد ديدار ، دوست دانا و بي باک!»ماهي کوچولو از آبشار پايين آمد و افتاد توي يک برکه ي پر آب. اولش دست و پايش را گم کرد ، اما بعد شروع کرد به شنا کردن و دور برکه گشت زدن. تا آنوقت نديده بود که آنهمه آب ، يکجا جمع بشود. هزارها کفچه ماهي توي آب وول مي خوردند.ماهي سياه کوچولو را که ديدند ، مسخره اش کردند و گفتند:« ريختش را باش! تو ديگر چه موجودي هستي؟»ماهي ، خوب وراندازشان کرد و گفت :« خواهش ميکنم توهين نکنيد. اسم من ماهي سياه کوچولو است. شما هم اسمتان را بگوييد تا با هم آشنا بشويم.»يکي از کفچه ماهي ها گفت:« ما همديگر را کفچه ماهي صدا مي کنيم.»ديگري گفت:« داراي اصل و نسب.»ديگري گفت:« از ما خوشگل تر، تو دنيا پيدا نمي شود.»ديگري گفت:« مثل تو بي ريخت و بد قيافه نيستيم.»ماهي گفت:« من هيچ خيال نمي کردم شما اينقدر خودپسند باشيد. باشد، من شما را مي بخشم ، چون اين حرفها را از روي ناداني مي زنيد.»کفچه ماهي ها يکصدا گفتند:« يعني ما نادانيم؟»ماهي گفت: « اگر نادان نبوديد ، مي دانستيد در دنيا خيلي هاي ديگر هم هستند که ريختشان براي خودشان خيلي هم خوشايند است! شما حتي اسمتان هم مال خودتان نيست.»کفچه ماهي ها خيلي عصباني شدند ، اما چون ديدند ماهي کوچولو راست مي گويد ، از در ديگري در آمدند و گفتند:« اصلا تو بيخود به در و ديوار مي زني .ما هر روز ، از صبح تا شام دنيا را مي گرديم ، اما غير از خودمان و پدر و مادرمان ، هيچکس را نمي بينيم ، مگر کرم هاي ريزه که آنها هم به حساب نمي آيند!»ماهي گفت:« شما که نمي توانيد از برکه بيرون برويد ، چطور ازدنيا گردي دم مي زنيد؟»کفچه ماهي ها گفتند:« مگر غير از برکه ، دنياي ديگري هم داريم؟»ماهي گفت:« دست کم بايد فکر کنيد که اين آب از کجا به اينجا مي ريزد و خارج از آب چه چيزهايي هست.»کفچه ماهي ها گفتند:« خارج از آّب ديگر کجاست؟ ما که هرگز خارج از آب را نديده ايم! هاها...هاها.... به سرت زده بابا!»ماهي سياه کوچولو هم خنده اش گرفت. فکر کرد که بهتر است کفچه ماهي ها را به حال خودشان بگذارد و برود. بعد فکر کرد بهترست با مادرشان هم دو کلمه يي حرف بزند ، پرسيد:« حالا مادرتان کجاست؟»ناگهان صداي زير قورباغه اي او را از جا پراند.قورباغه لب برکه ، روي سنگي نشسته بود. جست زد توي آب و آمد پيش ماهي و گفت:« من اينجام ، فرمايش؟»ماهي گفت:« سلام خانم بزرگ!»قورباغه گفت:« حالا چه وقت خودنمائي است ، موجود بي اصل و نسب! بچه گير آورده يي و داري حرف هاي گنده گنده مي زني ، من ديگر آنقدرها عمر کرده ام که بفهمم دنيا همين برکه است. بهتر است بروي دنبال کارت و بچه هاي مرا از راه به در نبري.»ماهي کوچولو گفت:« صد تا از اين عمرها هم كه بکني ، باز هم يک قورباغه ي نادان و درمانده بيشتر نيستي.»قورباغه عصباني شد و جست زد طرف ماهي سياه کوچولو. ماهي تکان تندي خورد و مثل برق در رفت و لاي و لجن و کرم هاي ته برکه را به هم زد.دره پر از پيچ و خم بود. جويبار هم آبش چند برابر شده بود ، اما اگر مي خواستي از بالاي کوه ها ته دره را نگاه کني ، جويبار را مثل نخ سفيدي مي ديدي. يک جا تخته سنگ بزرگي از کوه جداشده بود و افتاده بود ته دره و آب را دو قسمت کرده بود. مارمولک درشتي ، به اندازه ي کف دست ، شکمش را به سنگ چسبانده بود. از گرمي آفتاب لذت مي برد و نگاه مي کرد به خرچنگ گرد و درشتي که نشسته بود روي شن هاي ته آب ، آنجا که عمق آب کمتر بود و داشت قورباغه يي را که شکار کرده بود ، مي خورد. ماهي کوچولو ناگهان چشمش افتاد به خرچنگ و ترسيد. از دور سلامي کرد. خرچنگ چپ چپ به او نگاهي کرد و گفت:« چه ماهي با ادبي! بيا جلو کوچولو ، بيا!»ماهي کوچولو گفت:« من مي روم دنيا را بگردم و هيچ هم نمي خواهم شکار جنابعالي بشوم.»خرچنگ گفت:« تو چرا اينقدر بدبين و ترسويي ، ماهي کوچولو؟»ماهي گفت: “من نه بدبينم و نه ترسو . من هر چه را که چشمم مي بيند و عقلم مي گويد ، به زبان مي آورم.»خرچنگ گفت:« خوب ، بفرماييد ببينم چشم شما چه ديد و عقلتان چه گفت که خيال کرديد ما مي خواهيم شما را شکار کنيم؟»ماهي گفت:« ديگر خودت را به آن راه نزن!»خرچنگ گفت:« منظورت قورباغه است؟ تو هم که پاک بچه شدي بابا! من با قورباغه ها لجم و براي همين شکارشان مي کنم. مي داني ، اين ها خيال مي کنند تنها موجود دنيا هستند و خوشبخت هم هستند ، و من مي خواهم بهشان بفهمانم که دنيا واقعا‏ً دست کيست! پس تو ديگر نترس جانم ، بيا جلو ، بيا !»خرچنگ اين حرف ها را گفت و پس پسکي راه افتاد طرف ماهي کوچولو. آنقدر خنده دار راه مي رفت که ماهي ، بي اختيار خنده اش گرفت و گفت:« بيچاره! تو که هنوز راه رفتن بلد نيستي ، از کجا مي داني دنيا دست کيست؟»ماهي سياه از خرچنگ فاصله گرفت. سايه يي بر آب افتاد و ناگهان، ضربه ي محکمي خرچنگ را توي شن ها فرو کرد. مارمولک از قيافه ي خرچنگ چنان خنده اش گرفت که ليز خورد و نزديك بود خودش هم بيفتد توي آب. خرچنگ ، ديگر نتوانست بيرون بيايد. ماهي کوچولو ديد پسر بچه ي چوپاني لب آب ايستاده و به او و خرچنگ نگاه مي کند. يک گله بز و گوسفند به آب نزديک شدند و پوزه هايشان را در آب فرو کردند. صداي مع مع و بع بع دره راپر کرده بود.ماهي سياه کوچولو آنقدر صبر کرد تا بزها و گوسفندها آبشان را خوردند و رفتند. آنوقت ، مارمولک را صدا زد و گفت:«مارمولک جان! من ماهي سياه کوچولويي هستم که مي روم آخر جويبار را پيدا کنم . فکر مي کنم تو جانور عاقل و دانايي باشي ، اينست که مي خواهم چيزي از تو بپرسم.»مارمولک گفت:« هر چه مي خواهي بپرس.»ماهي گفت:« در راه ، مرا خيلي از مرغ سقا و اره ماهي و پرنده ي ماهيخوار مي ترساندند ، اگر تو چيزي درباره ي اين ها مي داني ، به من بگو.»مارمولک گفت:« اره ماهي و پرنده ي ماهيخوار، اين طرف ها پيداشان نمي شود ، مخصوصاً اره ماهي که توي دريا زندگي مي کند. اما سقائک همين پايين ها هم ممکن است باشد. مبادا فريبش را بخوري و توي کيسه اش بروي.» ماهي گفت :« چه کيسه اي؟»مارمولک گفت:« مرغ سقا زير گردنش کيسه اي دارد که خيلي آب مي گيرد. او در آب شنا مي کند و گاهي ماهي ها ، ندانسته ، وارد کيسه ي او مي شوند و يکراست مي روند توي شکمش. البته اگر مرغ سقا گرسنه اش نباشد ، ماهي ها را در همان کيسه ذخيره مي کند که بعد بخورد.»ماهي گفت:« حالا اگر ماهي وارد کيسه شد ، ديگر راه بيرون آمدن ندارد؟»مارمولک گفت:« هيچ راهي نيست ، مگر اينکه کيسه را پاره کند. من خنجري به تو مي دهم که اگر گرفتار مرغ سقا شدي ، اين کار را بکني.»آنوقت، مارمولک توي شكاف سنگ خزيد و با خنجر بسيار ريزي برگشت.ماهي كوچولو خنجر را گرفت و گفت:« مارمولك جان! تو خيلي مهرباني. من نمي دانم چطوري از تو تشكر كنم.»مارمولک گفت:« تشکر لازم نيست جانم! من از اين خنجرها خيلي دارم. وقتي بيکار مي شوم ، مي نشينم از تيغ گياه ها خنجر مي سازم و به ماهي هاي دانايي مثل تو مي دهم.»ماهي گفت:« مگر قبل از من هم ماهي يي از اينجا گذشته؟»مارمولک گفت:« خيلي ها گذشته اند! آن ها حالا ديگر براي خودشان دسته اي شده اند و مرد ماهيگير را به تنگ آورده اند.»ماهي سياه گفت:« مي بخشي که حرف ، حرف مي آورد. اگر به حساب فضولي ام نگذاري ، بگو ببينم ماهيگير را چطور به تنگ آورده اند؟»مارمولک گفت:« آخر نه که با همند ، همينکه ماهي گير تور انداخت ، وارد تور مي شوند و تور را با خودشان مي کشند و مي برند ته دريا.»مارمولک گوشش را گذاشت روي شکاف سنگ و گوش داد و گفت: « من ديگر مرخص مي شوم ، بچه هايم بيدار شده اند.»مارمولک رفت توي شکاف سنگ. ماهي سياه ناچار راه افتاد. اما همينطور سئوال پشت سر سئوال بود که دايم از خودش مي کرد:« ببينم ، راستي جويبار به دريا مي ريزد؟ نکند که سقائک زورش به من برسد؟ راستي ، اره ماهي دلش مي آيد هم جنس هاي خودش را بكشد و بخورد؟ پرنده ي ماهيخوار، ديگر چه دشمني با ما دارد؟ماهي کوچولو، شنا کنان ، مي رفت و فکر مي کرد. در هر وجب راه چيز تازه اي مي ديد و ياد مي گرفت. حالا ديگر خوشش مي آمد که معلق زنان از آبشارها پايين بيفتد و باز شنا کند. گرمي آفتاب را بر پشت خود حس مي کرد و قوت مي گرفت. يک جا آهويي با عجله آب مي خورد. ماهي کوچولو سلام کرد و گفت:«آهو خوشگله ، چه عجله اي داري؟»آهو گفت:« شکارچي دنبالم کرده ، يک گلوله هم بهم زده ، ايناهاش.»ماهي کوچولو جاي گلوله را نديد اما از لنگ لنگان دويدن آهو فهميد که راست مي گويد. يک جا لاک پشت ها در گرماي آفتاب چرت مي زدند و جاي ديگر قهقهه ي کبک ها توي دره مي پيچيد. عطرعلف هاي کوهي در هوا موج مي زد و قاطي آب مي شد.بعد از ظهر به جايي رسيد که دره پهن مي شد و آب از وسط بيشه يي مي گذشت. آب آنقدر زيآد شده بود که ماهي سيآه ، راستي راستي ، کيف مي کرد. بعد هم به ماهي هاي زيادي برخورد. از وقتي که از مادرش جدا شده بود ، ماهي نديده بود. چند تا ماهي ريزه دورش را گرفتند و گفتند:« مثل اينکه غريبه اي ، ها؟»ماهي سياه گفت:« آره غريبه ام. از راه دوري مي آيم.»ماهي ريزه ها گفتند:« کجا مي خواهي بروي؟»ماهي سياه گفت:« مي روم آخر جويبار را پيدا کنم.»ماهي ريزه ها گفتند:« کدام جويبار؟»ماهي سياه گفت:« همين جويباري که توي آن شنا مي کنيم.»ماهي ريزه ها گفتند:« ما به اين مي گوييم رودخانه.»ماهي سياه چيزي نگفت. يکي از ماهي هاي ريزه گفت:« هيچ مي داني مرغ سقا نشسته سر راه ؟»ماهي سياه گفت:« آره ، مي دانم.»يکي ديگر گفت:« اين را هم مي داني که مرغ سقا چه کيسه ي گل و گشادي دارد؟»ماهي سياه گفت:« اين را هم مي دانم.»ماهي ريزه گفت:« با اينهمه باز مي خواهي بروي؟»ماهي سياه گفت:« آره ، هر طوري شده بايد بروم!»به زودي ميان ماهي ها چو افتاد که: ماهي سياه کوچولويي از راه هاي دور آمده و مي خواهد برود آخر رودخانه را پيدا کند و هيچ ترسي هم از مرغ سقا ندارد! چند تا از ماهي ريزه ها وسوسه شدند که با ماهي سياه بروند، اما از ترس بزرگترها صداشان در نيامد. چند تا هم گفتند:« اگر مرغ سقا نبود ، با تو مي آمديم ، ما از کيسه ي مرغ سقا مي ترسيم.»لب رودخانه دهي بود. زنان و دختران ده توي رودخانه ظرف و لباس مي شستند. ماهي کوچولو مدتي به هياهوي آن ها گوش داد و مدتي هم آب تني بچه ها را تماشا کرد و راه افتاد. رفت و رفت و رفت، و باز هم رفت تا شب شد. زير سنگي گرفت خوابيد.نصف شب بيدار شد و ديد ماه ، توي آب افتاده و همه جا را روشن کرده است.ماهي سياه کوچولو ماه را خيلي دوست داشت. شب هايي که ماه توي آب مي افتاد ، ماهي دلش مي خواست که از زير خزه ها بيرون بخزد و چند کلمه يي با او حرف بزند ، اما هر دفعه مادرش بيدار مي شد و او را زير خزه ها مي کشيد و دوباره مي خواباند.ماهي کوچولو پيش ماه رفت و گفت:« سلام ، ماه خوشگلم!»ماه گفت:« سلام ، ماهي سياه کوچولو! تو کجا اينجا کجا ؟»ماهي گفت:« جهانگردي مي کنم.»ماه گفت:« جهان خيلي بزرگ ست ، تو نمي تواني همه جا را بگردي.»ماهي گفت:« باشد ، هر جا كه توانستم ، مي روم.»ماه گفت:« دلم مي خواست تا صبح پيشت بمانم. اما ابر سياه بزرگي دارد مي آيد طرف من که جلو نورم را بگيرد.»ماهي گفت:« ماه قشنگ! من نور تو را خيلي دوست دارم ، دلم مي خواست هميشه روي من بتابد.»ماه گفت:« ماهي جان! راستش من خودم نور ندارم. خورشيد به من نور مي دهد و من هم آن را به زمين مي تابانم . راستي تو هيچ شنيده يي که آدم ها مي خواهند تا چند سال ديگر پرواز کنند بيايند روي من بنشينند؟»ماهي گفت:« اين غير ممکن است.»ماه گفت:« کار سختي است ، ولي آدم ها هر کار دلشان بخواهد ...»ماه نتوانست حرفش را تمام کند. ابر سياه رسيد و رويش را پوشاند و شب دوباره تاريک شد و ماهي سياه ، تک و تنها ماند. چند دقيقه ، مات و متحير ، تاريکي را نگاه کرد. بعد زير سنگي خزيد و خوابيد.صبح زود بيدار شد. بالاي سرش چند تا ماهي ريزه ديد که با هم پچ پچ مي کردند. تا ديدند ماهي سياه بيدار شد ، يکصدا گفتند:« صبح به خير!»ماهي سياه زود آن ها را شناخت و گفت:« صبح به خير! بالاخره دنبال من راه افتاديد!»يکي از ماهي هاي ريزه گفت:« آره ، اما هنوز ترسمان نريخته.»يکي ديگر گفت:« فکر مرغ سقا راحتمان نمي گذارد.»ماهي سياه گفت:« شما زيادي فکر مي کنيد. همه اش که نبايد فکر کرد. راه که بيفتيم ، ترسمان به کلّي مي ريزد.»اما تا خواستند راه بيفتند ، ديدند که آب دور و برشان بالا آمد و سرپوشي روي سرشان گذاشته شد و همه جا تاريک شد و راه گريزي هم نماند. ماهي سياه فوري فهميد که در کيسه ي مرغ سقا گير افتاده اند.ماهي سياه کوچولو گفت:« دوستان! ما در کيسه ي مرغ سقا گير افتاده ايم ، اما راه فرار هم به کلّي بسته نيست.»ماهي ريزه ها شروع کردند به گريه و زاري ، يکيشان گفت:« ما ديگر راه فرار نداريم. تقصير توست که زير پاي ما نشستي و ما را از راه در بردي!»يکي ديگر گفت:« حالا همه ي ما را قورت مي دهد و ديگر کارمان تمام است!»ناگهان صداي قهقهه ي ترسناکي در آب پيچيد. اين مرغ سقا بود که مي خنديد. مي خنديد و مي گفت:« چه ماهي ريزه هايي گيرم آمده! هاهاهاهاها ... راستي که دلم برايتان مي سوزد! هيچ دلم نمي آيد قورتتان بدهم! هاهاهاهاها ...»ماهي ريزه ها به التماس افتادند و گفتند:« حضرت آقاي مرغ سقا! ما تعريف شما را خيلي وقت پيش شنيده ايم و اگر لطف کنيد ، منقار مبارک را يک کمي باز کنيد که ما بيرون برويم ، هميشه دعاگوي وجود مبارک خواهيم بود!»مرغ سقا گفت:« من نمي خواهم همين حالا شما را قورت بدهم. ماهي ذخيره دارم ، آن پايين را نگاه کنيد ....»چند تا ماهي گنده و ريزه ته کيسه ريخته بود . ماهي هاي ريزه گفتند:« حضرت آقاي مرغ سقا! ما که کاري نکرده ايم ، ما بي گناهيم. اين ماهي سياه کوچولو ما را از راه در برده ...»ماهي کوچولو گفت:« ترسوها ! خيال کرده ايد اين مرغ حيله گر ، معدن بخشايش است که اين طوري التماس مي کنيد؟»ماهي هاي ريزه گفتند:« تو هيچ نمي فهمي چه داري مي گوئي. حالا مي بيني حضرت آقاي مرغ سقا چطور ما را مي بخشند و تو را قورت مي دهند!»مرغ سقا گفت:« آره ، مي بخشمتان ، اما به يک شرط.»ماهي هاي ريزه گفتند:« شرطتان را بفرماييد ، قربان!»مرغ سقا گفت:« اين ماهي فضول را خفه کنيد تا آزادي تان را به دست بياوريد.»ماهي سياه کوچولو خودش را کنار کشيد به ماهي ريزه ها گفت:« قبول نکنيد! اين مرغ حيله گر مي خواهد ما را به جان همديگر بيندازد. من نقشه اي دارم ...»اما ماهي ريزه ها آنقدر در فکر رهائي خودشان بودند که فکر هيچ چيز ديگر را نکردند و ريختند سر ماهي سياه کوچولو. ماهي کوچولو به طرف کيسه عقب مي نشست و آهسته مي گفت:« ترسوها ،به هر حال گير افتاده ايد و راه فراري نداريد ، زورتان هم به من نمي رسد.»ماهي هاي ريزه گفتند:« بايد خفه ات کنيم ، ما آزادي مي خواهيم!»ماهي سياه گفت:« عقل از سرتان پريده! اگر مرا خفه هم بکنيد باز هم راه فراري پيدا نمي کنيد ، گولش را نخوريد!»ماهي ريزه ها گفتند:« تو اين حرف را براي اين مي زني که جان خودت را نجات بدهي ، و گرنه ، اصلا فکر ما را نمي کني!»ماهي سياه گفت:« پس گوش کنيد راهي نشانتان بدهم. من ميان ماهي هاي بيجان ، خود را به مردن مي زنم؛ آنوقت ببينيم مرغ سقا شما را رها خواهد کرد يا نه ، و اگر حرف مرا قبول نکنيد ، با اين خنجر همه تان را مي کشم يا کيسه را پاره پاره مي کنم و در مي روم و شما ...»
يکي از ماهي ها وسط حرفش دويد و داد زد:« بس کن ديگر! من تحمل اين حرف ها را ندارم ... اوهو ... اوهو ... اوهو ...»ماهي سياه گريه ي او را که ديد ، گفت:« اين بچه ننه ي ناز نازي را چرا ديگر همراه خودتان آورديد؟»بعد خنجرش را در آورد و جلو چشم ماهي هاي ريزه گرفت. آن ها ناچار پيشنهاد ماهي کوچولو را قبول کردند. دروغکي با هم زد و خوردي کردند ، ماهي سياه خود را به مردن زد و آن ها بالا آمدند و گفتند:« حضرت آقاي مرغ سقا ، ماهي سياه فضول را خفه کرديم ...»مرغ سقا خنديد و گفت:« کار خوبي کرديد. حالا به پاداش همين کار، همه تان را زنده زنده قورت مي دهم که توي دلم يک گردش حسابي بکنيد!»ماهي ريزه ها ديگر مجال پيدا نکردند. به سرعت برق از گلوي مرغ سقا رد شدند و کارشان ساخته شد.اما ماهي سياه ، همان وقت ، خنجرش را کشيد و به يک ضربت ، ديواره ي کيسه را شکافت و در رفت. مرغ سقا از درد فريادي کشيد و سرش را به آب کوبيد ، اما نتوانست ماهي کوچولو را دنبال کند.ماهي سياه رفت و رفت ، و باز هم رفت ، تا ظهر شد. حالا ديگر کوه و دره تمام شده بود و رودخانه از دشت همواري مي گذشت.از راست و چپ چند رودخانه ي کوچک ديگر هم به آن پيوسته بود و آبش را چند برابر کرده بود. ماهي سياه از فراواني آب لذت مي برد. ناگهان به خود آمد و ديد آب ته ندارد. اينور رفت ، آنور رفت ، به جايي برنخورد. آنقدر آب بود که ماهي کوچولو تويش گم شده بود! هر طور که دلش خواست شنا کرد و باز سرش به جائي نخورد. ناگهان ديد يک حيوان دراز و بزرگ مثل برق به طرفش حمله مي کند. يک اره ي دو دم جلو دهنش بود . ماهي کوچولو فکر کرد همين حالاست که اره ماهي تکه تکه اش بکند، زود به خود جنبيد و جا خالي کرد و آمد روي آب ، بعد از مدتي ، دوباره رفت زير آب که ته دريا را ببيند. وسط راه به يک گله ماهي برخورد – هزارها هزار ماهي ! از يکيشان پرسيد:« رفيق ، من غريبه ام ، از راه هاي دور مي آيم ، اينجا کجاست؟»ماهي ، دوستانش را صدا زد و گفت:« نگاه کنيد! يکي ديگر ...»بعد به ماهي سياه گفت:« رفيق ، به دريا خوش آمدي!»يکي ديگر از ماهي ها گفت:« همه ي رودخانه ها و جويبارها به اينجا مي ريزند ، البته بعضي از آن ها هم به باتلاق فرو مي روند.»يکي ديگر گفت:« هر وقت دلت خواست ، مي تواني داخل دسته ي ما بشوي.»ماهي سياه کوچولو شاد بود که به دريا رسيده است. گفت:« بهتر است اول گشتي بزنم ، بعد بيايم داخل دسته ي شما بشوم. دلم مي خواهد اين دفعه که تور مرد ماهيگير را در مي بريد ، من هم همراه شما باشم.»يکي از ماهي ها گفت:« همين زودي ها به آرزويت مي رسي، حالا برو گشتت را بزن ، اما اگر روي آب رفتي مواظب ماهيخوار باش که اين روزها ديگر از هيچ کس پروايي ندارد ، هر روز تا چهار پنج ماهي شکار نکند ، دست از سر ما بر نمي دارد.»آنوقت ماهي سياه از دسته ي ماهي هاي دريا جدا شد و خودش به شنا کردن پرداخت. کمي بعد آمد به سطح دريا ، آفتاب گرم مي تابيد. ماهي سياه کوچولو گرمي سوزان آفتاب را در پشت خود حس مي کرد و لذت مي برد. آرام و خوش در سطح دريا شنا مي کرد و به خودش مي گفت:« مرگ خيلي آسان مي تواند الان به سراغ من بيايد ، اما من تا مي توانم زندگي کنم نبايد به پيشواز مرگ بروم. البته اگر يک وقتي ناچار با مرگ روبرو شدم – که مي شوم – مهم نيست ، مهم اين است که زندگي يا مرگ من چه اثري در زندگي ديگران داشته باشد ...»ماهي سياه کوچولو نتوانست فکر و خيالش را بيشتر از اين دنبال کند. ماهيخوار آمد و او را برداشت و برد. ماهي کوچولو لاي منقار دراز ماهيخوار دست و پا مي زد ، اما نمي توانست خودش را نجات بدهد. ماهيخوار کمرگاه او را چنان سفت و سخت گرفته بود که داشت جانش در مي رفت! آخر ، يک ماهي کوچولو چقدر مي تواند بيرون از آب زنده بماند؟ ماهي فکر کرد که کاش ماهيخوار همين حالا قورتش بدهد تا دستکم آب و رطوبت داخل شکم او، چند دقيقه اي جلو مرگش را بگيرد. با اين فکر به ماهيخوار گفت:« چرا مرا زنده زنده قورت نمي دهي؟ من از آن ماهي هايي هستم که بعد از مردن ، بدنشان پر از زهر مي شود.» ماهيخوار چيزي نگفت ، فکر کرد:« آي حقه باز! چه کلکي تو کارت است؟ نکند مي خواهي مرا به حرف بياوري که در بروي؟»خشکي از دور نمايان شده بود و نزديکتر و نزديکتر مي شد. ماهي سياه فکر کرد:« اگر به خشکي برسيم ديگر کار تمام است.»اين بود که گفت:«مي دانم که مي خواهي مرا براي بچه ات ببري، اما تا به خشکي برسيم، من مرده ام و بدنم کيسه ي پر زهري شده. چرا به بچه هات رحم نمي کني؟»ماهيخوار فکر کرد:« احتياط هم خوب كاري ست! تو را خودم ميخورم و براي بچه هايم ماهي ديگري شکار مي کنم ... اما ببينم ... کلکي تو کار نباشد؟ نه ، هيچ کاري نمي تواني بکني!»ماهيخوار در همين فکرها بود که ديد بدن ماهي سياه ، شل و بيحرکت ماند. با خودش فکر کرد:«يعني مُرده؟ حالا ديگر خودم هم نمي توانم او را بخورم. ماهي به اين نرم و نازکي را بيخود حرام کردم!»اين بود که ماهي سياه را صدا زد که بگويد:« آهاي کوچولو! هنوز نيمه جاني داري که بتوانم بخورمت؟»اما نتوانست حرفش را تمام کند. چون همينکه منقارش را باز کرد ، ماهي سياه جستي زد و پايين افتاد. ماهيخوار ديد بد جوري کلاه سرش رفته، افتاد دنبال ماهي سياه کوچولو. ماهي مثل برق در هوا شيرجه مي رفت، از اشتياق آب دريا ، بيخود شده بود و دهن خشکش را به باد مرطوب دريا سپرده بود. اما تا رفت توي آب و نفسي تازه کرد ، ماهيخوار مثل برق سر رسيد و اين بار چنان به سرعت ماهي را شکار کرد و قورت داد که ماهي تا مدتي نفهميد چه بلايي بر سرش آمده، فقط حس مي کرد که همه جا مرطوب و تاريک است و راهي نيست و صداي گريه مي آيد. وقتي چشم هايش به تاريکي عادت کرد ، ماهي بسيار ريزه يي را ديد که گوشه اي کز کرده بود و گريه مي کرد و ننه اش را مي خواست. ماهي سياه نزديک شد و گفت:«کوچولو! پاشو درفکر چاره يي باش ، گريه مي کني و ننه ات را مي خواهي که چه؟»ماهي ريزه گفت:« تو ديگر ... کي هستي؟ ... مگر نمي بيني دارم ... دارم از بين ... مي روم ؟ ... اوهو .. اوهو ... اوهو ... ننه ... من ... من ديگر نمي توانم با تو بيام تور ماهيگير را ته دريا ببرم ... اوهو ... اوهو!»ماهي کوچولو گفت:« بس کن بابا ، تو که آبروي هر چه ماهي است ، پاک بردي!»وقتي ماهي ريزه جلو گريه اش را گرفت ، ماهي کوچولو گفت:« من مي خواهم ماهيخوار را بکشم و ماهي ها را آسوده کنم ، اما قبلا بايد تو را بيرون بفرستم که رسوايي بار نياوري.»ماهي ريزه گفت:« تو که داري خودت مي ميري ، چطوري مي خواهي ماهيخوار را بکشي؟»ماهي کوچولو خنجرش را نشان داد و گفت:« از همين تو ، شکمش را پاره مي کنم، حالا گوش کن ببين چه مي گويم: من شروع مي کنم به وول خوردن و اينور و آنور رفتن ، که ماهيخوار قلقلکش بشود و همينکه دهانش باز شد و شروع کرد به قاه قاه خنديدن ، توبيرون بپر.»ماهي ريزه گفت:« پس خودت چي؟»ماهي کوچولو گفت:« فکر مرا نکن. من تا اين بدجنس را نکشم ، بيرون نمي آيم.»ماهي سياه اين را گفت و شروع کرد به وول خوردن و اينور و آنور رفتن و شکم ماهيخوار را قلقلک دادن. ماهي ريزه دم در معده ي ماهيخوار حاضر ايستاده بود. تا ماهيخوار دهانش را باز کرد و شروع کرد به قاه قاه خنديدن ، ماهي ريزه از دهان ماهيخوار بيرون پريد و در رفت و کمي بعد در آب افتاد ، اما هر چه منتظر ماند از ماهي سياه خبري نشد. ناگهان ديد ماهيخوار همينطور پيچ و تاب مي خورد و فرياد مي کشد ، تا اينکه شروع کرد به دست و پا زدن و پايين آمدن و بعد شلپي افتاد توي آب و باز دست و پا زد تا از جنب و جوش افتاد ، اما از ماهي سياه کوچولو هيچ خبري نشد و تا به حال هم هيچ خبري نشده...ماهي پير قصه اش را تمام کرد و به دوازده هزار بچه و نوه اش گفت:« ديگر وقت خواب ست بچه ها ، برويد بخوابيد.»بچه ها و نوه ها گفتند:« مادربزرگ! نگفتي آن ماهي ريزه چطور شد.»ماهي پير گفت:« آن هم بماند براي فردا شب. حالا وقت خواب ست ، شب به خير!»يازده هزار و نهصد و نود و نه ماهي کوچولو«شب به خير» گفتند و رفتند خوابيدند. مادربزرگ هم خوابش برد ، اما ماهي سرخ کوچولوئي هر چقدر کرد ، خوابش نبرد، شب تا صبح همه اش در فکر دريا بود
.......

قصه ها و داستانهای صمد بهرنگی

قصه ها و داستانهای صمد بهرنگی












http://www.jonge-khabar.com/samad/index.htm

نامه ی حسن امیری الیاسی، پدر یکی از دانشجویان بازداشتی خطاب به مردم ایران


شریف ایران!روز 16 آذر یاد آور مبارزات دانشجویان ایران در واکنش به کودتای آمریکایی – انگلیسی سال 32 و سفر نیکسون رییس جمهور وقت آمریکا به ایران، برای تحکیم حکومت کودتا بود. متاسفانه بعد از گذشت 54 سال هنوز این روز برای عده ای از دولت مردان ایران قابل تحمل نیست. چون در آستانه ی این روز تعداد زیادی از دانشجویان فعال دانشگاه های ایران در یک یورش سازمان یافته بازداشت و روانه ی زندان شده اند. اینجانب حسن امیری الیاسی پدر دانشجوی بازداشتی کیوان امیری الیاسی دانشجوی کارشناسی ارشد صنایع دانشگاه صنعتی شریف به این بازداشت های خود سرانه و غیر قانونی اعتراض دارم و از تمامی زنان و مردان آزاد اندیش ایران می خواهم برای آزادی فرزندم و تمامی دانشجویان بازداشتی به هر شکل ممکن اقدام نمایند. با امید به روزی که در این مملکت کسی را به جرم آزاد اندیشی و دگر اندیشی روانه ی زندان نکنند. حسن امیری الیاسی21/9/1386
postamble();

صليب سرخ:اسرائيليان با روش هايی که در پيش گرفته اند، فلسطينيان را از داشتن يک زندگی عادی که در شان و منزلت انسان هاست محروم کرده اند.

: کميته بين المللی صليب سرخ گفته است که اسرائيليان با روش هايی که در پيش گرفته اند، فلسطينيان را از داشتن يک زندگی عادی که در شان و منزلت انسان هاست محروم کرده اند. اظهارات مقامات صليب سرخ جهانی غيرمترقبه بوده است چون اين گروه معمولا موضعی خنثی و غيرسياسی دارد. صليب سرخ جهانی می گويد که شرايط در نوار غزه و کرانه باختری رود اردن تا جايی فضاحت بار است که هيچ ميزان کمکی واقعا موثر نخواهد بود و فقط اقدام سياسی فوری جوابگوی اين وضعيت است. باتريس مجوند، مدير عمليات صليب سرخ در خاورميانه می گويد: "دليل اين که ما دست به اقدامی سياسی زده ايم اين است که به نظر ما کمک های انسانی اين مشکل را حل نخواهد کرد. تمام منطقه نوار غزه به لحاظ اقتصادی در مخمصه قرار دارد و زندگی ساکنان آن به يک کابوس اقتصادی تبديل شده است. اين وضعيتی نيست که سازمان های امدادرسانی بتوانند حل کنند." بانک جهانی نيز گفته است که افزايش کمک های خارجی و اصلاح دولت فلسطينيان تاثير چندانی نخواهد داشت مگر اين که اسرائيل محدوديت های خود در مورد تردد و تجارت فلسطينيان را کاهش دهد. بانک جهانی همچنين با تقاضای فلسطينيان برای کمک مالی به ميزان پنج ميليارد و ششصد ميليون دلار در سه سال آينده موافقت کرده است. تقاضای صليب سرخ جهانی و بانک جهانی از اسرائيل برای کاهش محدوديت های اين کشور عليه فلسطينيان در حالی مطرح شده است که هفته آينده کشورهای کمک کننده به فلسطينيان در پاريس، پايتخت فرانسه، تشکيل جلسه خواهند داد. اقتصاد فلسطينيان صليب سرخ می گويد که شرايط فلسطينيان رو به وخامت است. اين گروه بين المللی به ويژه در ارتباط با مقررات محدود کننده اسرائيليان برای عبور و مرور از اراضی فلسطيينان ابراز نگرانی کرده است چون اين وضعيت دشواری های اقتصادی را دو چندان کرده و بر همه جوانب زندگی فلسطينيان تاثير سوء گذاشته است. کميته بين المللی صليب سرخ می گويد محدوديت های اسرائيل برای فلسطينيان هزينه انسانی داشته و آنها فقط به اندازه ای امکانات دارند که زنده بمانند. ايموجين فوکس، گزارشگر بی بی سی در ژنو، می گويد: "اظهارات صليب سرخ غيرعادی بوده است چون اين سازمان - که به داشتن موضعی خنثی شهرت دارد - بدون ايجاد هياهوهای خبري، در مناطق جنگی امدادرسانی می کند و گزارش هايی که منتشر می کند درباره آمار و ارقام مجروحين جنگی يا بازداشت شدگانی است که به آنها کمک رسانده است." بانک جهانی نيز به در گزارشی مشابه آورده است که حتی ميلياردها دلار کمک مالی که فلسطينيان متقاضی آن هستند، نخواهد توانست مانع از رشد منفی و کساد اقتصادی آنها شود مگر اين که اسرائيل به مردم اين اراضی و کالاهای آنها اجازه عبور آزادانه دهد. بانک جهانی همچنين خواستار امنيت سياسی و اصلاحات مالی در اراضی فلسطينی شده است. بانک جهانی می گويد اگر شرايط بهتر نشود نه تنها امکان رشد اقتصادی برای فلسطينيان وجود نخواهد داشت بلکه مناطق فلسطينی همچنان در چرخه ای از بحران فرو خواهد

آخرين مطالب مرتبط در روشنگرى:
22آذر :صليب سرخ:اسرائيليان با روش هايی که در پيش گرفته اند، فلسطينيان را از داشتن يک زندگی عادی که در شان و منزلت انسان هاست محروم کرده اند. 2007‑12‑13 5آذر :پتر فيليپ:کنفرانس خاورميانه، ثمری به بار نخواهد آورد 2007‑11‑26 27آبان :گزارش سازمان ملل از ديوار حائل اسرائيل 2007‑11‑18 25مهر :سخنگوى حماس: از نظر ما آغاز مذاكرات با اسراييل مانعى ندارد. 2007‑10‑17 23مهر :نوام چامسکی:کنفرانس به اصطلاح صلح خاورميانه به سبب ناديده گرفته شدن حقوق غصب شده مردم فلسطين همانند نشستهای پيشين محکوم به شکست خواهد بود. 2007‑10‑15
اخبار ومقالات مربوط به اسرائیل و فلستین در روشنگرى(كليك كنيد)بازگشت

استقلال دانشجويان مطلوب حاکميت نيست


دوشنبه 19 آذر 1386 زرافشان که خود به علت وکالت پرونده "قتل هاي زنجيره اي" سال هاي زيادي را در زندان گذرانده، در مصاحبه با ‏روز با تاکيد بر عزم راسخ اش بر دنبال کردن اين پرونده، از "استقلال جنبش دانشجويي" از بخشي از جريانات وابسته ‏به حکومت نيز گفته و همچنين اينکه: "اين تغيير نگرش براي برخي هامطلوب نبوده؛ و علت تفاوت نوع برخورد امسال ‏با دانشجويان به اين تحول دروني جنبش دانشجويي باز مي گردد."متن مصاحبه در پي مي آيد. ‏ نظر ناصر زرافشان در مورد دستگير شدگان تجمع دانشجويي 16 آذر که مي گويد برگزار کنندگان آن"دانشجويان ‏آزادي خواه و برابري طلب" بودند، اين است: "همه دانشجو هستند. نام دانشکده ها، سال تحصيلي و مشخصات دقيق ‏همه آنها را داريم.تعداد بازداشت شدگان حدود 32 نفر است؛ که البته در مورد اسامي يکي دو نفر ترديدهايي وجود دارد ‏و قطعيت اينکه دستگير شده باشند، مشخص نيست. به غير از اين هويت بقيه کاملا مشخص است؛ به همين علت من نمي ‏دانم منظور از "مشتي آشوب طلب" و يا "با کارت مجعول" چيست. البته اسمي در بيانيه وزارت اطلاعات نيامده؛ ولي ‏اگر منظورشان، جريان دانشگاه است بايد بگويم دستگيرشدگان مصداق هيچکدام از اين موارد نيستند. همه دانشجو هستند ‏و ديروز و پريروز هم دانشجو نشده اند. تقريبا هويت همه آنها در فعاليت هاي دانشجويي، روشن است. به همين دليل ‏اميدوارم اين مورد هم از آن مواردي نباشد که ابتدا لباس را خيلي گشاد دوخته اند و بعد سعي مي کنند براي اينکه تن با ‏آن لباس بخواند، آن را چاق و لاغر کنند. در واقع تند رفته اند و حالا با اين عناوين غلاظ و شداد مي خواهند برخوردي ‏را که با اين جريان شده، توجيه کنند".‏ ‎‎از زرافشان در مورد علت اين انکارها، بخصوص در مورد جرياني به وضوح دانشگاه، مي پرسم. پاسخ ‏وي اين است:‏‎ ‎ نظر شخصي من اين است که ظرف يک سال و نيم گذشته به دنبال سرخوردگي ها از الگوها و وعده هاي قبلي، ‏بخصوص در ميان جماعت دانشجويي که اين مسئله زودتر از ديگر جريان هاي اجتماعي خود را در آن نشان داد، ‏مقداري تغيير نگرش نسبت به مسائل به وجود آمد. يعني جريان دانشجويي متوجه شد که به بالا نگاه کردن و منتظر ‏تحول ماندن در برخورد قدرت ها، ديگر کافيست. بايد يک مقداري پايين آمد و به خواسته هاي مردم و سازماندهي ‏مردم، حول اين خواسته ها و همچنين پايگاه مردمي، فکر و در مورد آن کار کرد. اين تغيير نگرش ظاهرا براي برخي ‏ها مطلوب نيست و دليل تفاوت نوع برخورد امسال با دانشجويان هم به اين تغيير و تحول بر مي گردد. در واقع برخورد ‏امسال نسبت به سال هاي قبل بي سابقه بود. بخصوص که 16 آذر، نماد مقاومت جريان دانشجويي در برابر ديکتاتوري ‏رژيم گذشته و سلطه بيگانه است. لذا من نمي دانم اين عناد آشکار با 16 آذر و جريان دانشجويي را چطور مي توان ‏توجيه کرد.‏‎‎شايد در اين شرايط عناد زياد با آمريکا مطلوب نباشد...‏‎ ‎ ظاهرا نتيجه اي غير از اين نمي شود گرفت.برخوردها و حرکاتي که شد، هيچ توجيه قانوني ندارد. در همين ارتباط دو ‏تن از دانشجويان براي صحبت در مورد وضعيت دوستان دستگير شده شان و اعلام وکالت آنها پيش من آمده بودند. من ‏چون در منزل فرم وکالت نامه نداشتم براي تنظيم وکالت نامه همراه آنان به طرف دفترم راه افتاديم. اما در نيمه راه در ‏محاصره چند اتومبيل قرار گرفتيم. آنها ابتدا آن دو دانشجو را از من جدا کردند و بعد در حاليکه مرا نمي شناختند وارد ‏منزل من شدند. هر چه نوشته، ترجمه و چيزهايي از اين دست ـ حتي دفاتر تلفن ـ بود را جمع کردند و بردند.در حاليکه ‏براي بازرسي خانه، دستور قضايي لازم است و براي دستور قضايي هم بايد پرونده اي وجود داشته باشد و اتهامي ‏متوجه شخص باشد؛ تازه مقدمه طبيعي همه اينها اين است که هويت فرد روشن و محرز باشد؛ اما آنها تا زماني که وارد ‏منزل من شدند، نمي دانستند هويت من چيست.اينها همه قانون شکني است. البته بعد از اينکه صورت جلسه کردند در ‏ميانه راه به آنها گفتند بردن من منتفي است. آنها هم به من گفتند شما برگرديد، اگر ضروري بود خبرتان مي کنيم ولي ‏وسايلم را بردند. اين برخوردها با کدام معيار و با کجاي آيين دادرسي کيفري مي خواند؟‏‎‎به اين ترتيب زرافشان چگونه انتظار دارد از اين دانشجويان که احتمالا به آنها دسترسي هم نخواهد داشت، ‏دفاع کند؟ پاسخ وي اين است:‏‎ ‎ کار من وکالت است. اين وظيفه من است. اينها هم موکل من هستند؛ در نتيجه من به وظيفه قانوني خود عمل مي کنم؛ ‏ضمن اينکه در هر حال ما هيچ کاري را به شرط موفقيت قطعي که انجام نمي دهيم. انجام وظيفه مي کنيم. من اعلام ‏وکالت کرده ام و در اولين لحظه اي هم که بتوانم آن را ثبت مي کنم.‏ ‎‎ولي اين نوع برخوردها، رابطه حکومت و مردم را به چه سمت مي برد؟‏‎ ‎ به همان سمتي که اخيرا در بعضي نشريات شاهدش بوديم؛ نشرياتي که روزگاري داعيه اصلاح طلبي هم داشتند، نشسته ‏اند و عليه جريانات اجتماعي خط و گرا و نشاني مي دهند. آن هم در شرايطي که آنچه اتفاق افتاده و شيوه عملکرد ‏جماعت، بي سابقه بوده است. رفتن به داخل دانشگاه و دستگيري دانشجويان در داخل دانشگاه ها!به اين ترتيب، تضادها ‏رو به تشديد مي رود.‏‎‎شکل گيري گروه هاي مختلف در درون دانشگاه از ديد ناصر زرافشان، چنين تحليلي دارد:‏‎ ‎ وجود گروه هاي مختلف در دانشگاه خود يکي از دلايل فروپاشي وضع سابق است؛ وضعيتي که جريان تحکيم وحدت، ‏در واقع اسب سواري بخشي از خود حاکميت بود. اما اينک اين وضع تغيير کرده، آن توهم از بين رفته و تنوع گروه ها ‏هم از نتايج اين وضعيت است. در واقع دانشگاه به سمتي مي رود که اقتضائات جامعه ايجاب مي کند.اين مفهوم، ‏مفهومي است قدرتمند که عمل هم مي کند. مهم نيست که به لحاظ کمي، هر کس در فلان روز مي تواند چند نفر را دور ‏خود جمع کند، مهم اين است که جريان دانشجويي که زماني مرکب بخشي از حاکميت بود که از آن بار مي کشيد و به آن ‏مي خنديد ـ همان هايي که حالا بعضي از آنها به مسئولين خط مي دهند که اينها چنين اند و آنها چنان و بايد کوبيدشان ـ ‏امروز حساب خود را با اينها تسويه کرده و به اقتضائات جامعه توجه پيدا کرده است. سمت آينده، اين سمت است.‏ ‎‎و سئوال آخر:به جنبش مستقل دانشجويي اميد داريد؟‎ ‎ من به جامعه و مردم اميد دارم. ‏

حکومت حيا کن دانشگاه رو رها کن!

حکومت حيا کن دانشگاه رو رها کن!

گزارش ارسالی برای نشريه دانشجويی بذر

روز دوشنبه 16 مهر ماه ساعت 10 صبح مقرر گرديده بود تا محمود احمدی نژاد به مناسبت آغاز سال تحصيلی جديد در دانشگاه تهران سخنرانی کند. اطلاعيه برنامه از شب قبل در خبرگزاری های رسمی دولتی اعلام شده بود.
وقتی به دانشگاه رسيدم کنترل های شديد حراست دانشگاه در ورود و خروج دانشجويان ديده می شد و اکثريت افراد متفرقه مجبور بودند با استفاده از کارت ساير دانشجويان به دانشگاه وارد شوند. در داخل محوطه دانشگاه نيز حضور چند آمبولانس و يک ماشين آتش نشانی مشهود بود، گويی دانشجويان قصد انجام عمليات مسلحانه را دارند و اين امر نشان دهنده اوج وحشت رژيم آخوندی نسبت به جنبش دانشجويی است.
با توجه به برنامه حضور احمدی نژاد در دانشگاه کلمبيا، دولت انتظار حرکتی از جانب جنبش دانشجويی را داشت. از همين رو دولت فاشيستی جمهوری اسلامی با داشتن تجربه قبلی حرکت دانشجويان دانشگاه اميرکبير فکر خيلی از جوانب را کرد.
مکان سخنرانی تالار کتابخانه مرکزی دانشگاه بود که ورود و خروج در روزهای عادی به آن مکان با تحويل کيف و ارائه کارت دانشجويی ميسر است. ولی در اين روز بخش کتابخانه را تعطيل کرده و از قبل برای حضار جلسه کارت دعوت تهيه کردند. مدعوين مانند هميشه افراد دولتی، بسيجيان و دانشجويان دانشگاه هايی چون دانشگاه امام صادق هستند. کسانی که به جای اعتراض برای احمدی نژاد کف می زنند.
فضای خارج از کتابخانه يعنی محوطه دانشگاه نيز خالی از تدابير امنيتی نبود. حراست دانشگاه چند برابر گرديده بود و عوامل بسيجی نيز دست پيش را گرفته بودند که پس نيفتند. آنان در مقابل مسجد دانشگاه که روبروی کتابخانه است تجمعی را شکل دادند.
وقتی سرود "يار دبستانی" را شنيدم به دنبال مبدا صدا به محوطه مقابل دانشکده ادبيات در ضلع شرقی کتابخانه رفتم. تعدادی از دانشجويان مبارز دانشگاه جمع شده و منتظر ديگران بودند. يک نفر پلاکاردهايی را در ميان سايرين توزيع می کرد. عناوين اين پلاکاردها عبارت بود ند از:
"ما هم سوال داريم" ، "اخراج اساتيد منتقد، و نقض استقلال آکادميک محکوم است" ، "دانشجويان زندانی را آزاد کنيد" و ...
بعد از مدتی سرود خواندن يکی از دانشجويان ديگران را به حرکت به سمت کتابخانه دعوت کرد اما اعضاء انجمن اسلامی دانشگاه که خود را برگزار کننده تجمع اعتراضی می دانستند با وی مخالفت نموده و اعلام داشتند که ما قصد برخورد با بسيجيان را نداشته و می خواهيم يک حرکت مسالمت آميز به صورت گفتمان داشته باشيم.
در تمام اين لحظات صدای الله اکبر وشعارهای «مرگ بر انگليس»، «ما بيداريم» و«مرگ بر آمريکا» به گوش می رسيد. بسيجی ها همچنين با فرستادن صلوات و سينه زدن شعار «حسين حسين شعار ماست، شهادت افتخار ماست» را سر می دادند.
سرانجام دانشجويان مبارز تصميم گرفتند عليرغم مخالفت انجمن اسلامی به سمت کتابخانه حرکت کنند. حرکتشان را با سرود "يار دبستانی" آغاز کردند. وقتی به بسيجی ها رسيدند شعار سر دادند:
"مرگ بر ديکتاتور" ،«توپ تانک بسيجي، ديگر اثر ندارد»، «حکومت حيا کن دانشگاه رو رها کن»، «دانشجوی زندانی آزاد بايد گردد»، «شکنجه دانشجو، محکوم است محکوم است»، «حکومت زور نمی خوايم، پليس مزدور نمی خوايم»، «دانشجو می ميرد ذلت نمی پذيرد»، «محمود احمدی نژاد، عامل تبعيض و فساد» و «مرگ بر دولت مردم فريب » سر دادند .
بسيجيان امکان پيشروی به دانشجويان مبارز را نمی دادند. با صف جلويی تجمع درگير شدند و به ضرب و شتم پرداختند.
پس از اين حرکت دانشجويان انجمن اسلامی نيز اجباراَ به اين به نقطه نقل مکان کردند و به خواندن بيانيه های خود پرداختند. چند بيانيه از تشکل های مختلف خوانده شد. اکثر اين بيانيه ها خواستار آزادی دانشجويان و لغو اخراج اساتيد شدند و در برابر ادعاهايی که احمدی نژاد نسبت به وضعيت دانشگاه ها و مسائل اجتماعی ايران در سخنرانی دانشگاه کلمبيا ابراز داشته بود، موضع مخالف گرفتند. از موارد ديگری که در بيانيه ها مشترک بود تاکيد بر مسائل صنفی دانشگاه و اقدامات مسالمت آميز بود که دليل عمده اش ناشی از خط مشی سازشکارانه نگارندگان بيانيه ها بود. متاسفانه از سوی دانشجويان طيف چپ دانشگاه بيانيه ای تهيه نشده بود . و موضع راديکال آنها در نظرگاه دانشجويانی که تعدادی از آنها دانشجويان جديدالورود بودند ابراز نگرديد.
سرانجام بيانيه های انفعال طلبانه انجمنهای اسلامی نتوانست آب بر آتش خشم دانشجويان مبارز بريزد. در همين اثنا خبر آمد که عده ای از دانشجويان که اجازه ورود به دانشگاه را نيافتند با نشستن بر کف خيابان 16 آذر مانع از حرکت ماشينها شدند. تجمع ما نيز به سمت درب 16 آذر حرکت کرد. نيروهای انتظامی پشت دربهای دانشگاه صف بسته بودند تا مردم نتوانند شاهد اعتراض دانشجويان باشند ولی صدای عدالتخواهی دانشجويان را نمی توان به هيچ طريق خاموش کرد. دانشجويان هر چه بلندتر و رساتر شعار می دادند و قصد شکستن در را داشتند که نيروهای انتظامی با ضربات باتوم بر دستان آنها مانع از اين اقدام شدند. دانشجويان همچنين با ضرب و شتم حراستی ها آنها را از سر راه خود برداشتند؛ اقدام به سنگ پراکنی به سمت نيروهای انتظامی کردند، گارد ويژه با سپرهای مقاوم جای نيروهای قبلی را گرفتند. شعارهايی چون "ايران شده فلسطين ملت چرا نشستين" و "ای مردم با غيرت حمايت حمايت" به شعارهای دانشجويان اضافه شد. سپس دانشجويان مبارز از کنار نرده های دانشگاه حرکت کرده و مقابل مردمی که به نظاره ايستاده بودند شعار دادند و تا درب اصلی دانشگاه واقع در خيابان انقلاب به حرکت شان ادامه دادند. در آنجا نيز اقدام به شکستن در کردند و عکس العمل پليس مانند قبل بود.
دانشجويان به سنگ پراکنی بسمت نيروهای انتظامی ادامه دادند و همزمان شعار "جمهوری اسلامی فانوس رو به باد است" را سر دادند. اين قبيل شعارهای لرزه افکن نيروی انتظامی را مستاصل کرد. آنها با پخش گاز فلفل اقدام به سرکوب صدای دانشجويان کردند ولی دانشجويان مبارز از پای نايستادند. حوالی ظهر بود که خبر خروج احمدی نژاد رسيد. دانشجويان با شتاب به سمت او حرکت کردند ولی او از فرصت درگيری ميان دانشجويان و ماموران انتظامی در جلوی در اصلی استفاده کرد و از دانشگاه خارج شد.
بدون شک 16 مهر ماه 1386 را جنبش دانشجويی به خاطر خواهد سپرد. چرا که اين جنبش بار ديگر توانست بر وظيفه اصلی خود يعنی مبارزه با نظام کهنه و پوسيده جمهوری اسلامی تاکيد کند و بی آبرويی و بی پايگی رئيس جمهور اين نظام ارتجاعی را به چشم جهانيان پديدار کند.
به اميد آنکه در آينده نزديک شاهد اتحاد تمامی ستمديدگان جامعه با جنبش دانشجويی در مبارزه عليه
نظام زور و ستم و استثمار باشيم.

کمیته‌ی پی‌جوی آزادی دانشجویان دربند








Languages
English فارسی French

فراخوان - Proclamation
فراخوان خانواده‌های دانشجویان دستگیر شده مراسم 16 آذر سال 86
درموج دستگیری های بی‌سابقه‌ی دانشجویی در آستانه‌ی روز 16 آذر(روز دانشجو) بیش از 30 تن از دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب دانشگاه‌های سراسرکشور بازداشت شده‌اند. شگفت این که 16 آذر که نماد مبارزه با رژیم وابسته‌ی شاهنشاهی و سلطه‌ی بیگانه بوده است از سوی جمهوری اسلامی نیز تحمّل نمی‌شود. آن چه امسال در روز دانشجو روی داد، تکرار همان صحنه‌هایی است که رژیم گذشته هر ساله در برخورد با جنبش دانشجویی ایجاد می‌کرد. گرامی‌داشت روز دانشجو سنت پنجاه و چند ساله‌ی جنبش دانشجویی ایران است و دانشجویانی که امسال به اتّهام برگزاری مراسمی ، با محوریت مخالفت با جنگ و تحریم، بازداشت شده‌اند در زمره‌ی شریف‌ترین فرزندان این آب و خاک‌اند. ما خواهان آزادی سریع و بی قید و شرط فرزندان اسیر خود هستیم.
کمیته‌ی پی جوی آزادی دانشجویان دربند
*برای امضای این فراخوان نام خود را به آدرس
seeking.committee@gmail.com بفرستید
Proclamation of the arrests on the University Students’ DayOn the threshold of the 16th of Azar (December 7) the University Students’ Day in Iran, more than 30 “Equality and Freedom-seeking Students” have been arrested. Surprisingly, 16th of Azar – the symbol of the struggle against dictatorship of the ex-imperial regime – is not tolerated by the Islamic Government either.What has happened during this ceremony – the main pivot of which was the opposition with war and sanction – is the repetition of the same scenes of the previous government.The commemoration of the University Students’ Day is the tradition of more than 50 years and the ones who have been arrested this year are the most honest children of our country. We want the unconditional and immediate release of our captivated students.
Seeking Committee for the Freedom of the University Students
to sign the petition send an email to the following address :
seeking.committee@gmail.com *

Thursday, December 13, 2007

Appel
AppelAu seuil du 16 Azar (le 7 décembre), journée de commémoration des mouvements étudiants en Iran, plus de 30 activistes étudiants intitulés "partisans de l'égalité et la liberté" ont été arrêtés. Fait surprenant, 16 Azar, le symbole de la lutte contre la dictature impérial, n'est pas toléré par le gouvernement islamique non plus. Ce qui s'est-il passé au cours de cette cérémonie est la répétition des mêmes scènes de répressions qu'au temps de l'ancien régime. La commémoration de la journée des mouvements étudiants est une tradition de plus de 50 ans chez les libertaires de notre pays et ceux qui ont été arrêtés cette année sont les enfants les plus honnêtes de celles-ci. Nous demandons la libération immédiate et inconditionnelle de nos étudiants captivésComité pour la libération des étudiants emprisonnésSigner la pétition en envoyant un mail à :
seeking.committee@gmail.comPour informations supplémentaire veuillez vous visiter : http://13azar.blogspot.com
0 comments
Wednesday, December 12, 2007

حمایت نوام چامسکی از دانشجویان بازداشتی
نوام چامسکی، اندیشمند و منتقد چپ گرای آمریکایی فراخوان آزادی دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب را امضا و دستگیری آن ها را محکوم کرد.
0 comments
Tuesday, December 11, 2007

نامه‌ی رئیس سازمان جهانی زنان
دوستان عزیز،من خبر زیر را دریافت داشتم. از آن جایی که بسیاری از وجود جنبشی سکولار و سوسیالیستی در ایران بی اطلاع اند، چنان چه در فضای اینترنت یا مطبوعات کسی را می شناسید این موضوع را به اطلاع آن ها برسانید. از زمان اعتراضات دانشجویی در زمان شاه دانشجویان طیف چپ هر ساله در 7 دسامبر(16 آذر) مراسمی را تحت عنوان روز دانشجو برگزار می کرده اند. این مجموعه در سالی که گذشت مخالفت با جنگ و تحریم و ایجاد اتحاد میان کارگران و جنبش حقوق زنان را در دستور کار خود نهاده بود. آتان در دانشگاه تهران در چهارم دسامبر تجمعی را با شعار "نه به جنگ" و "دانشگاه پادگان نیست" سازمان دادند. از آن زمان بیش از سی تن از فعالین دانشجویی در سراسر کشور دستگیر شده اند. حامیان این دانشجویان با ارایه فهرستی با راه اندازی وب سایتی (http://13azar.blogspot.com/search/label/english)خواهان آزادی آنان شده اند.افراد بسیاری نیز در آدرس زیر کامنت گذاشته اند:http://ww4report.com/node/4765#comment-307636از همکاری شما ممنونم.مردیت تکس (Meredith Tax)رییس سازمان جهانی زنان
http://www.wworld.org
0 comments

افزایش تهدید و فشار وزارت اطلاعات بر خانواده‌ی روزبه صف شکن
بر اساس اخبار دریافتی خانواده‌ی روزبه صف شکن از سوی وزارت اطلاعات شدیدا تحت فشار قرار دارند. طی تماس های مکرر، پدر و مادر روزبه هر دو به وزارت اطلاعات احضار و در صورت عدم مراجعه تهدید به دستگیری شده‌اند.
0 comments
Monday, December 10, 2007

احضار ایرج صف شکن پدر روزبه به وزارت اطلاعات
روز یکشنبه تجمع اعتراضی دانشجویان دانشگاه شیراز ناظر سخنرانی پرشور و همدلانه‌ی آقای ایرج صف شکن (پدر روزبه) در حمایت از تجمع های روز دانشجو و محکومیت بازداشت گسترده‌ی دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب بود(متن نامه‌ی وی را می‌توانید در همین صفحه بخوانید). جایی که او هر یک از این دانشجویان را "روزبه" ی خودش می‌خواند. در پی این ماجرا آقای صف شکن ظهر امروز طی یک تماس تلفنی برای ساعت 2 بعد از ظهر به وزارت اطلاعات احضار شد. پاسخ او اما صریح بود و قاطع: "من به وزارت اطلاعات نمی روم و چنان چه آن ها به سراغ من بیایند، این مسئله دستگیری من تلقی می شود. من نیز مخالفت و اعتراض خود به این دستگیری را با اعتصاب غذا و اعتصاب دارو نشان خواهم داد." لازم به ذکر است که آقای صف شکن چندی پیش عمل جراحی قلب باز داشته، و مصرف منظّم داروها برایش ضروری است. اعتصاب وی در صورت دستگیری ممکن است خطرات جدی برای سلامتیش به بار آورد.
2 comments

فراخوان
فراخوان خانواده‌های دانشجویان دستگیر شده مراسم 16 آذر سال 86
درموج دستگیری های بی‌سابقه‌ی دانشجویی در آستانه‌ی روز 16 آذر(روز دانشجو) بیش از 30 تن از دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب دانشگاه‌های سراسرکشور بازداشت شده‌اند. شگفت این که 16 آذر که نماد مبارزه با رژیم وابسته‌ی شاهنشاهی و سلطه‌ی بیگانه بوده است از سوی جمهوری اسلامی نیز تحمّل نمی‌شود. آن چه امسال در روز دانشجو روی داد، تکرار همان صحنه‌هایی است که رژیم گذشته هر ساله در برخورد با جنبش دانشجویی ایجاد می‌کرد. گرامی‌داشت روز دانشجو سنت پنجاه و چند ساله‌ی جنبش دانشجویی ایران است و دانشجویانی که امسال به اتّهام برگزاری مراسمی ، با محوریت مخالفت با جنگ و تحریم، بازداشت شده‌اند در زمره‌ی شریف‌ترین فرزندان این آب و خاک‌اند. ما خواهان آزادی سریع و بی قید و شرط فرزندان اسیر خود هستیم.
کمیته‌ی پی جوی آزادی دانشجویان دربند
*برای امضای این فراخوان نام خود را به آدرس
seeking.committee@gmail.com بفرستید
3 comments

Proclamation
Proclamation of the arrests on the University Students’ Day
On the threshold of the 16th of Azar (December 7) the University Students’ Day in Iran, more than 30 “Equality and Freedom-seeking Students” have been arrested. Surprisingly, 16th of Azar – the symbol of the struggle against dictatorship of the ex-imperial regime – is not tolerated by the Islamic Government either.What has happened during this ceremony – the main pivot of which was the opposition with war and sanction – is the repetition of the same scenes of the previous government.The commemoration of the University Students’ Day is the tradition of more than 50 years and the ones who have been arrested this year are the most honest children of our country. We want the unconditional and immediate release of our captivated students.
Seeking Committee for the Freedom of the University Students
to sign the petition send an email to the following address :
seeking.committee@gmail.com *
0 comments

نامه‌ی ایرج صف شکن پدر روزبه
جداسري ازما نبود
در آستانه شانزده آذر روز دانشجو که به زعم حاکميت ،خود نمادي از مبارزه با طاغوت و استکبار جهاني بايد باشد با شگفتي فراوان ديديم و شنيديم که هر گونه مراسم و آکسيون دانشجويان داخل دانشگاه ممنوع اعلام و پيش از تجمع ، دانشگاه ِمادر ( دانشگاه تهران ) به محاصره درآمد و شگفت تر آن که قبل از وقوع مراسم و پس از آن موج دستگيري دانشجويان آغاز و آخرين خبرها حکايت از انتقال لااقل بخشي از آنها به بند 209 زندان اوين و سلول هاي انفرادي مي کند . طبيعي است که اين گونه اقدامات تداعي کننده يک سوال دشوار اما بديهي است که تاريخ پيشاپيش در برابر حاکميت قرار داده است ، و آن اين که :مگر شانزده آذر روز دانشجو نيست ؟! و شما نيز در اسناد خود آن را ثبت نکرده ايد ؟!مگر شانزده آذر روز اعتراض به حضور نيکسون در ايران ِپيش از شما نيست که شما هم با خط زرين آن را ثبت و تاييد کرده ايد ؟! مگر نيکسون رئيس جمهور وقت ِامپرياليسم ِآمريکا يا به قول شما استکبار جهاني نبوده است ؟!مگر سه دانشجو به دستور گارد مسلح رژيم طاغوت در صحن دانشکده فني همين دانشگاه تهران شهيد نشده اند ؟! و مگر خودتان مکان اصابت گلوله ها را در همين دانشکده به رسم يادبود پلاک گذاري نکرده ايد ؟!مگر برخورد رژيم طاغوت را با اجتماع دانشجويان در شانزده آذر مکررا محکوم نکرده ايد ؟!مگر ...؟؟!!پس چه گونه است که امروز همان مراسم ، همان شانزده آذر در همان دانشگاه تهران و رودرروي همان دانشکده فني را غش کردن مارکسيستها در آغوش آمريکا ناميده ايد ؟!چه گونه است که برگزارکنندگان احتمالي اين تجمع را پيشاپيش دستگير مي کنيد و باقيمانده آنها را به خيال خود حين سخنراني ؟!تمرکز و آرايش نيروهاي رنگارنگ در برابر درب ورودي دانشگاه تهران و اجراي مانور نظامي در اطراف دانشگاه را آن هم در مراسم روز دانشجو چه گونه تفسير مي کنيد ؟!پاسخ ِ هرگز نداده شما چنان در رفتارتان آشکار است که هرگونه پنهان کاري را خورشيد وار آشکار مي کند و تداعي اين تعبيرِ خود خواسته مي شويد که گويا در اين سرزمين فقط تعويض قدرت صورت گرفته است و مهم تر از همه آنکه حکومتي که از اجتماع چند دانشجو در صحن محاصره شده دانشگاه هراسناک است تنها نمايشي از يک قدرت ميليتاريستي است .اين را من نمي گويم ، حکايت آشکار منش ِخود شماست ، من تنها يک رهگذر يا پرسشگر مطيع هستم که اکنون فرزندم آن سو و خودم اين سو در چنگال شماییم . ترديد نکنيد که التماس نمي کنم تنها نصيحتتان مي کنم ، بن بست ايجاد شده را با آزادي بدون قيد و شرط دانشجويان دربند بشکنيد ، چشماني آگاه ناظر است که هرگز خطا ها را نخواهد بخشيد ، گرچه حکايت شما نشان داده است که همواره صلاح ِ کار را از خراب کار خواسته ايد !! يکبار هم شده راه ديگري را امتحان کنيد ! باور کنيد براي ماندن تجربه بدي نيست!و باز هم تکرار اين سوال ،حکومتي که از تجمع چند دانشجو آن هم در روز دانشجو آن هم در خانه و سرزمين خود هراسناک است به راستي چه پاسخي به آستان تاريخ خواهد داد ؟
شیراز – ایرج صف شکن
شانزدهم آذر يک هزارو سيصدو هشتادو شش
0 comments

دیدار خانواده‌ها با نمایندگان پارلمان اروپا
روز یکشنبه در حالی که تعدادی از خانواده‌ها مجددا به دادگاه انقلاب مراجعه کردند، تعدادی دیگر با مراجعه به هتل لاله سعی در برقراری ارتباط با نمایندگان حقوق بشر پارلمان اروپا( Angelika Beer و Vittorio Angoletto) کردند و خوشبختانه آن ها هم از چنین نشستی استقبال کردند، خواستار اطلاع از جزئیات دستگیری ها شدند و به خانواده‌ها قول همکاری دادند. بالاخره کسانی پیدا شده بودند که به دردِ دلِ سوخته‌ی این مادر و پدرها گوش دهند. پس از گذشت بیش از یک هفته که هیچ کدام از خبرگزاری های داخلی و نشریات داخلی، سخنی از بازداشت‌های غیر انسانی این دانشچویان نگفت، سرانجام این گروه قول دادند که صدای این افراد را به گوش انسانهای آزادی خواه و برابری طلبِ سراسر دنیا برسانند و در راستای آزادی فرزندانشان تلاش بکنند.نمایندگان از خانواده‌ها پرسیدند که به چه علت خواستار دیدار نمایندگان حقوق بشرِ پارلمان اروپا هستند و خانواده ها در پاسخ به دستگیری فرزندانشان در چند هفته‌ی اخیر، و نگرفتن هیچ گونه پاسخِ مشخص و بایکوت شدید خبری از سوی رسانه های داخلی اشاره کردند. در پرسش از علت دستگیری ها، خانواده ها به شرکت (احتمالی یا قطعی) دانشجویان در تجمع 16 آذر اشاره کردند. نمایندگان از روز 16 آذر پرسیدند. توضیح داده شد که روز دانشجو است و بنا بر سنت پنجاه و چند ساله، دانشجویان در محیط دانشگاه جمع می شوند و خواسته های آزادی‌خواهانه و برابری‌طلبانه‌ی خودشان را مطرح می کنند. دانشچویان امسال هم می‌خواستند با شعار "نه! به جنگ"، داشتن حق تشکل مستقل و آزادی بیان، اعتراض به امنیتی شن فضای دانشگاه ها، داشتن ابتدای ترین حقوق مدنی به عنوان شهروندان آزاد، درخواست رفع تبعیض جنسیتی علیه زنان و اعتراض به شرایط نابرابر زندگی کارگران در این تجمع شرکت کنند. ایشان پرسیدند که دستگیری‌ها از طرفِ چه ارگانی صورت گرفته. خانواده‌ها پاسخ دادند که توسط وزارت اطلاعات، و حتی به نحوی بی سابقه در صحن دانشگاه. در ادامه پرسیدند که فرزندان شما وابسته به کدام حزب یا گروهی هستند و تمام حضار یک صدا اعلام کردند که بچه های شان به هیچ حزب یا گروه خاصی تعلق ندارند و فقط دانشجویانی مستقل، آزادی خواه و برابری طلبند. نمایندگان پرسیدند که چه کمکی از دست ما ساخته است. درپاسخ خانواده ها خواستار حمایت اتحادیه‌ی اروپا شدند تا مگر از این طریق بتوانند در فضای بایکوت رسانه‌های داخلی و بی‌ اعتنایی‌های دولت، صدای خود را به گوش تمامی انسان‌های آزادی‌خواه و برابری‌طلب و مسئولان داخل کشور برسانند و به این ترتیب از سلامتی فرزندان خود و آزادی هر چه سریع تر آنها اطمینان یابند.درانتها آنها به خانواده‌ها اطمینان دادند که به رغم این که آخرین روز سفرشان است، در دو دیدار مطبوعاتی‌شان با آقای حداد عادل و نیز جلسه‌ی مطبوعاتی با خبرگزاری های داخلی و خارچی این مسئله را مطرح کنند. همچنین آن ها قول دادند که از طریق سفارت پرتقال ( که ریاست دوره‌ای اتحادیه اروپا را به عهده دارد) و نیز سفارت‌های آلمان و ایتالیا این موضوع را پی گیری کرده و پس از بازگشت به کشورهایشان نیز موضوع را در رسانه های اروپا منعکس کنند و همچنین شرایطی را فراهم می کنند تا با اعمال فشار از سوی کشورهای اروپایی به دولت ایران به آزادی دانشجویان کمک کنند.
0 comments

گزارش شماره 1 از اقدامات خانواده‌های دانشجویان دستگیر شده
از همان شبِ شروع بازداشت‌ها، خانواده‌هایی که خبردار شدند اقدام به پی گیری وضعیت فرزندانشان کردند. کلانتری 148 اظهار بی اطلاعی و توصیه به مراجعه به دفتراماکن میدان نیلوفر کرد. آن‌ها نیز به همین نحو توصیه به مراجعه به اداره‌ی منکرات خیابان وزرا کردند(زیرا معتقد بودند تمام دختران پس از دستگیری به آن مکان منتقل می شوند) و در آن‌جا نیز خانواده‌ها باز هم با اظهار بی اطلاعی مامور شیفت مواجه شدند. و طبق توصیه‌ی آنها به اداره‌ی آگاهی تهران بزرگ مراجعه کردند در آن جا هم هیچ جوابی برایشان نداشتند. وتوصیه کردند برای پی گیری بیشتر به اداره‌ی پلیس امنیت عمومی در خیابان عشرت آباد مراجعه کنند چرا که آن‌ها حتما از وضعیت دستگیرشدگان مطلعند. پس از مراجعه به اداره‌ی پلیس امنیت عمومی و نگرفتن هیچ گونه جوابِ مشخصی، دستِ خالی به خانه‌ها بازگشته تا باقی پی گیری را روز بعد(دوشتبه) انجام دهند. روز دوشنبه به دفتر پی گیری مراجعه کرده که آن ها نیز اظهار بی اطلاعی کردند. سپس مجدداً به دفتر پلیس امنیت عمومی مراجعه کردند و بازهم نتیجه نگرفتند. همان روز به دفتر حراست دانشگاه نیز مراجعه کردند و مثل همیشه با بی اطلاعی آن ها مواجه شدند.در انتهای روز دوشنبه احسان آزادبر پس از 30 ساعت دستگیری آزاد شد، و خبر داد که همه در بند 209 اوین بوده اند ولی همچنان هیچ مقام رسمی دستگیری بچه‌ها راتایید نکرده.با توجه به این اخبار، خانواده‌ها به درب زندان اوین مراجعه کردند. درآن جا گفته شد بدون نامه‎ی اجازه‌ی ملاقات از طرف دادگاه انقلاب امکان ملاقات با دستگیرشدگان وجود ندارد.پس از آن همگی به دادسرای دادگاه انقلاب واقع در خیابان معلم مراجعه کردند و پس از پی گیری های مکرر، مامورین دادگاه انقلاب اعلام کردند که اسامی این افراد را ندارند، پس هنوز بازجویی ها به اتمام نرسیده و پرونده‌ی بچه ها هنوز دادگاهی نشده. گفتند بروید به منزل‌هایتان، خودشان خبرتان می کنند. دراین بین خبر خوشحال کننده‌ی برگزاری هر چه با شکوه تر مراسم 16 آذر در روز سه شنبه در دانشگاه تهران و در فضای خفقان آور نیروهای امنیتی، به رغم موج وحشیانه‌ی دستگیری ها دلگرمی عمیقی به خانواده‌ها داد و آن‌ها را در پی گیری وضعیت فرزندانشان که تحت فشار بودند مصمم تر کرد.کم کم تعداد بیشتری از خانواده های زندانیان به هسته‌ی اولیه ملحق می شدند و تعداد بیشتری به همراه هم به مراکز مختلف مراجعه می کردند.خانواده‌ها در دو روز آینده یعنی چهارشنبه و پنج شنبه نیز هم چنان بین اوین و دادگاه انقلاب درحال رفت و آمدی بی نتیجه بودند و نگرانی آنها روز به روز فزونی می گرفت. عصر روز چهارشنبه خانواده ها با دکتر رزافشان ملاقات کردند و از ایشان تقاضای همکاری کردند و همان طور که انتظار می رفت، آقای زرافشان هم دست آنها را به گرمی فشرد و قول همکاری و مشاوره به آنها داد.روز جمعه پس از مراجعه‌ی مجدد به زندان اوین و پافشاریِ زیاد مبنی بر گرفتن اطلاع موثق از فرزندانشان، بالاخره زندان اوین به این خانواده های رنجور و خسته پاسخ داد که فرزندانشان در آن مکان مقدس بازداشت می باشند، و همه‌ی آن ها ممنوع الملاقات هستند.سرانجام پس از یک هفته برای آن افراد سردرگم مشخص شد که فرزندانشان توسط کسی جز دولت جمهوری اسلامی ربوده نشده اند. و طبق درخواست یکی از زندانیان دختر مقداری پول برایشان ارسال شد.روز شنبه با مراجعه‌ی مجدد به دادگاه انقلاب و سرو صدای زیاد در آن جا فردی از طبقات بالاتر آمد تا جواب این خانواده های نگران را بدهد. فردی که از طرف قاضی پرونده پاسخگو بود اعلام کرد: فرزندان شما تحت بازجویی هستند و ممنوع الملاقات و ممنوع التلفن هستند، و بازجویی ها ادامه خواهد داشت تا زمانی که کلیه‌ی اطلاعات را از آن ها گرفته باشند، و امکان دارد برای گرفتن پاسخ یک سوال 91 روز هر کدام از فرزندانتان را در بازداشت نگه دارند زیرا قانون چنین حقی برای بازچوی خود قایل است. مادریکی از بچه ها که بسیار نارحت و از این پاسخ غیر مسولانه دادگاه منقلب شده بود با عصبانیت درخواست پاسخی روشن کرد. مامور دادگاه به ایشان گفت شما حق ندارید سر و صدا درست کنید، و او نیز جواب داد به قاضی پرونده بگویید بیاید سرِمن داد بزند، به من سیلی زند، ولی به من پاسخ دهد. ناراحتی او بیشتر افراد را شدیدا تحت تاثیر قرار داد، ولی فراموش کرده بودیم که جمهوری اسلامی از کسانی برای اداره‌ی امور استفاده می کند که نه مفهوم انسانیت نه مفهوم محبت نه مفهوم عشق را بدانند، کسانی که روزی به راحتی و با سربلندی ناب ترین فرزندان این آب و خاک را به مسلخ بردند و در همان حال با نهایت آرامش هم سر بر بالش می گذاشتند.
0 comments

گزارشی از دستگیری‌های گسترده‌ی دانشجویان
امسال هم زمان با نزدیک شدن روز دانشجو، بازداشت گسترده‌ی دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب در شهرهای مختلف ایران آغاز شد. مهدی گرایلو، دانشجوی کارشناسی ارشد ژئوفیزیک دانشگاه تهران، بین ساعت 9:15 تا 9:45 روز یکشنبه در حال خروج از منزل بازداشت شد و به مکان نامعلومی منتقل گردید. در ساعت 3 بعد از ظهر همان روز اتومبیل پلاک شخصی جلوی درب منزل وی توقف کرد و دو مامور لباس شخصی منزل او را تفتیش کرده کیس کامپیوتر، تعدادی سی دی و نشریات دانشجویی را با خود بردند. در پاسخ به سوال خانواده مهدی در رابطه با وضعیت او مامورین اظهار داشتند که خانواده می تواند روز بعد برای آگاهی از محل نگهداریش به دادگاه انقلاب مراجعه کنند. فردای آن روز وقتی که خانواده برای پیگیری وضعیت او مراجعه کردند به آنها گفته شد که بروند منزل تا با آنها تماس گرفته شود. کاری که تا لحظه تنظیم این متن صورت نگرفته است.ساعت 3 بعد ازظهر همان روز زنگ در منزل انوشه آزادبر دانشجوی کارشناسی علوم اجتماعی دانشگاه تهران و برادرش احسان به صدا در آمد. در آن زمان ایلناز(ویکتوریا) جمشیدی در خانه آنها میهمان بود. انوشه از آیفون پرسید که چه کسی پشت در است. در جواب به وی گفته شد که از طرف اطلاعات آمده اند. سپس سه مامور لباس شخصی وارد خانه شدند و بعد از تفتیش منزل، انوشه(مدیر مسئول نشریه دانشجویی آرمان نو) را به همراه برادرش و ایلناز(ویکتوریا) جمشیدی را سوار بر خودروی شخصی کرده و به مکان نامعلومی بردند. علیرغم آنکه احسان فردای آنروز آزاد شد و به خانواده اش گفت که در بند 209 زندان اوین بوده اند، در مراجعات مکرر مقامات از بیان اینکه آنها کجا بوده اند سرباز می زدند. .حدود ساعت 9 شب همان روز بهروز کریمی زاده دانشجوی اخراجی رشته اقتصاد دانشگاه تهران و سردبیر سابق نشریه خاک در خیابان نزدیک محل سکونت خود دستگیر شد. حدود نیمه شب دو پژو 405 با پلاک شخصی مقابل درب منزل وی پارک کرده و به همراه او وارد منزلش شدند. به گفته مادر بهروز یکی از مامورین دائما مراقب وی بود و حتی در دستشویی هم او را همراهی کرد. در همان حال باقی مامورین به تفتیش منزل وی می پرداختند. پس از تفتیش منزل وی آنها کیس کامپیوتر برادر او را به همراه تمامی سی دی های موجود همراه خود بردند. از آن زمان بهروز به مکان نامعلومی منتقل گردیده و هیچ گونه تماسی با منزل وی گرفته نشده است.در همان روز نادر احسنی دانشجوی سابق دانشگاه مازندران پس از خروج از منزل دستگیر شد و در بعد ازظهر آن روز منزل وی نیز تفتیش شد.صبح روز دوشنبه کیوان امیری الیاسی در حالی که از منزل به سمت دانشگاه می رفت توسط نیروهای امنیتی دستگیر و به نقطه نامعلومی منتقل گردید. نیمه شب همان روز علی سالم و نسیم سلطان بیگی نیز دستگیر شدند.روز دوشنبه عصر میلاد عمرانی و سعید آقاملی به همراه ناصر زرافشان دستگیر شدند، که ناصر زرافشان پس از 2 ساعت آزاد شد. در این روز عابد توانچه نیز دستگیر شد.هم زمان، موج دستگیری‌ها درسایر شهرستان‌ها نیز ادامه دارد.درروز دوشنبه میلاد معینی ، بهرنگ زندی ، حسن معارفی، آرش پاکزاد پس از برگزاری تجمع روز دانشجو در دانشگاه مازندران بازداشت شدند. از طرفی حامد محمدی یک هفته قبل از شروع موج جدید دستگیری ها در مازندران بازداشت شده بود.با وجود تمامی این دستگیری ها برنامه روز سه شنبه ساعت 12ظهر روز 13 آذر برگزار گردید. مامورین حراستی مدت ها قبل ورود و خروج دانشگاه را کنترل کرده و مانع پخش تراکت و چسباندن پوسترهای مربوط به این روز می شدند. محسن غمین، مجید اشرف نژاد و سروش هاشم پور ساعت 8 صبح جلوی دانشکده‌ی علوم دانشگاه تهران توسط ماموران حراست دستگیر وبه مامورین اطلاعات تحویل داده شدند. ساعت 11:30 صبح مقابل دانشکده‌ی حقوق محمد کریم آسایش و روزیهان امیری و حسین بابایی توسط حراست دستگیر شدند، روزبهان امیری به نیروهای اطلاعات تحویل داده شد و دو نفر دیگر آزاد شدند. روزبه صف شکن که مجری مراسم 16 آذر( برگزار شده توسط دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب) و خواننده‌ی بیانیه‌ نیز بود، پس از اتمام تجمع توسط نیروهای امنیتی دستگیر شد. پیمان پیران یکی دیگر از سخنرانان مراسم نیز پس از اتمام تجمع دستگیر شد.بازداشت‌ دیگر دانشجویان نیز به طرق مشابهی صورت گرفت، گرچه از جزئیات دقیق آن اطلاعی در دست نیست.
0 comments
Sunday, December 9, 2007

لیست دانشجویان دربند
مهدی گرایلو - کارشناسی ارشد ژئوفیزیک دانشگاه تهران
نادر احسنی - فارغ التحصیل دانشکده منابع طبیعی دانشگاه مازندران
انوشه آزادبر - علوم اجتماعی دانشگاه تهران
ایلناز جمشیدی - ارتباطات دانشگاه آزاد تهران مرکز
بهروز کریمی زاده - اخراجی دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران
سعید حبیبی - فارغ التحصیل مهندسی شیمی دانشگاه شریف
علی سالم - دانشگاه امیرکبیر
علی کلایی - دانشگاه آزاد
امیر مهرزاد
محسن غمین - دانشگاه امیرکبیر
یونس میرحسینی - فنی باهنر شیراز
میلاد عمرانی - شهید رجایی
عابد توانچه - دانشجوی اخراجی دانشگاه پلی تکنیک
صدرا پیرحیاتی - دانشگاه شاهد
روزبه صف شکن - کارشناسی ارشد علوم سیاسی دانشگاه تهران
سعید آقام علی - دانشگاه هنر یزد
روزبهان امیری - دانشکده علوم دانشگاه تهران
نسیم سلطان بیگی - دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه
مهسا محبی
کیوان امیری الیاسی - کارشناسی ارشد دانشگاه شریف
هادی سالاری - دانشگاه رجایی
امیر آقایی - دانشگاه رجایی
فرشید فرهادی آهنگران - دانشگاه رجایی
اوختای حسینی - دانشگاه آزاد
سروش هاشم پور - چمران اهواز
حامد محمدی - اقتصاد دانشگاه مازندران
آرش پاکزاد - علوم اجتماعی دانشگاه مازندران
میلاد معینی - مردم شناسی دانشگاه مازندران
بهرنگ زندی - مردم شناسی دانشگاه مازندران
حسن معارفی - دانشگاه مازندران
پیمان پیران - زندانی سیاسی سال ۷۸
مجید اشرف نژاد - عمران شهید رجایی
0 comments
Friday, December 7, 2007

List of the Arrested Students
1-Mehdi Gerailoo - University of Tehran2- Nader Ahsani - Ex-student of the University of Mazandaran3- Anoosheh Azadbar - University of Tehran4- Ilnaz Jamshidi - Azad University of Tehran(south branch)5- Behrooz Karimizadeh - Expelled student of the University of Tehran6- Saeed Habibi - Ex-student of the Sharif University of Technology7- Ali Salem - Amirkabir University of Technology8- Yoones Mirhosseini - Bahonar University, Shiraz9- Milad Omrani - Shahid Rajayi Teacher Training University10- Abed Tavancheh - Expelled student of Amirkabir University of Technology11- Yaser Pirhayati - Shahed University12- Roozbeh Safshekan - University of Tehran13- Saeed Aghamali - Art University of Yazd14- Roozbehan Amiri - University of Tehran15- Nasim Soltanbeigi - Allame Tabataba'ee University16- Mahsa Mohebbi17- Keyvan Amiri - Sharif University of Technology18- Hadi Salari - Shahid Rajayi Teacher Training University19- Amir Aghayi - Shahid Rajayi Teacher Training University20- Farshid Farhadi Ahangaran - Shahid Rajayi Teacher Training University21- Mohsen Ghamin - Amirkabir University of Technology22- Okhtay Hosseini - Azad University23- Soroosh Hashempoor - Shahid Chamran University of Ahvaz24- Mohsen Ghamin - Amirkabir University of Technology25- Hamed Mohammadi - University of Mazandaran (arrested two weeks ago)26- Arash Pakzad - University of Mazandaran27- Milad Moeeni - University of Mazandaran28- Hassan Maarefi - University of Mazandaran29- Behrang Zandi - University of Mazandaran30- Peyman Piran31- Majid Ashrafnejad - Shahid Rajayi Teacher Training University32- Ali Kalayi - Azad University33 - Amir Mehrzad
0 comments
اشتراک در: پیامها (Atom)
دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب را آزاد کنید


links
آزادی برابری

عضویت در خبرنامه
عضويتلغو عضويت
Powered by WebGozar

.txts{font-family:tahoma;width:130px;font-size:9pt};.txtb{font-family:tahoma;font-size:9pt};.txta{font-family:tahoma;font-size:7pt}

آرشیو
2007 (13)
December (13)
Appel
حمایت نوام چامسکی از دانشجویان بازداشتی
نامه‌ی رئیس سازمان جهانی زنان
افزایش تهدید و فشار وزارت اطلاعات بر خانواده‌ی روز...
احضار ایرج صف شکن پدر روزبه به وزارت اطلاعات
فراخوان
Proclamation
نامه‌ی ایرج صف شکن پدر روزبه
دیدار خانواده‌ها با نمایندگان پارلمان اروپا
گزارش شماره 1 از اقدامات خانواده‌های دانشجویان دست...
گزارشی از دستگیری‌های گسترده‌ی دانشجویان
لیست دانشجویان دربند
List of the Arrested Students

برچسبها
english (2)
french (1)
فارسی (10)