۱۳۹۴ فروردین ۷, جمعه

پُلاریزاسیونِ سیاسی و نشستن بینِ دو صندلی


پُلاریزاسیونِ سیاسی و نشستن بینِ دو صندلی
Fall between two stools 
 

این بحث در مورد «پُلاریزاسیون سیاسی» Political Polarization یا بهتر بگویم معنای مجازی پُلاریزاسیون است که کاربرد سیاسی دارد و در جامعه با هدف از میدان به در کردن منتقدین(توسط استبداد غالب و مغلوب)، اِعمال می‌‌شود.
...
همین جا بگویم که مشغله ذهنی بسیاری از هم‌میهنان ما اینگونه مباحث (مباحث مربوط به اپوزیسیون) نیست و آنان بویژه در داخل کشور که به هزار مصیبت دچارند؛ اصلا و ابدا گرد این قبیل موضوعات نمی‌گردند و از قضا برایشان خیلی هم دافعه دارد.
آنان با قاتلین زندانیان سیاسی مرزبندی دارند اما از اضداد حکومت نیز، دل خوشی ندارند. می‌خواهیم باور نکنیم، نکنیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
پُلاریزاسیون(قطبش)، معانی گوناگون دارد
پُلاریزاسیون، یکی از ویژگی‌های امواج عرضی است که جهتِ نوسان را در صفحهٔ عمود بر انتشار موج نشان می‌دهد. 
در الکترومغناطیس، قطبشِ یک موج الکترومغناطیسی (مانند نور) نشان‌دهندهٔ جهت بردارِ میدان الکتریکی آن نسبت به راستایِ انتشار است...
توضیح بیشتر در دو مقاله: 
...
- در شیمی؛ پُلاریزاسیون به جدایی قطب‌های الکتریکی در یک مولکول و ایجاد خاصیت هدایت الکتریکی در آن(قطبیت شیمیایی Chemical polarity)،‌ همچنین به تغییر در پتانسیل تعادل یک واکنش الکتروشیمیایی اشاره دارد.
- در ستاره‌شناسی؛ قطبش نور ستاره‌ها Polarization in astronomy
- در زمین شناسی؛ تکنیک تصویربرداری Induced polarization
- در زمینه مخابرات؛ (Polarization (antennas 
- در ریاضیات؛ (قطبش فرم جبری) Polarization of an algebraic form
- در نظریه میدان کوانتومی؛ و الکترودینامیک کوانتومی، قطبش خلاء
(مواردی که بر شمردم گرچه بنوعی به پُلاریزاسیون -قطبش- مربوط می‌شوند، اما موضوع این بحث نیست)
...
همچنین؛ رشد پروسه پُلاریزاسیون - شکاف و قطبی‌شدگی بین کشورهای دارا و ندار - که از پیامدهای جهانی‌شدن سرمایه (گلوبالیزاسیون) بشمار می‌رود، در این بحث نمی‌گنجد.
اشاره من به «پُلاریزاسیون سیاسی» و فرآیندی است که در آن نظرات عموم از هم جدا می‌شود و به حدود نهایی خود می‌رسد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
هر کسی بر طینت خود می‌تند
تجربه نشان داده‌است که در مبارزه با نظام‌های ستمگر، اختلافات سیاسی و طبقاتی گُل کرده، صف سیاسی جامعه پالایش و پُلاریزه می‌شود. در غیر اینصورت، گرگ و میش باید در یک صف بایستند!
...
با شکل‌گیری جنبش‌های اجتماعی نوعی پُلاریزاسیون(شکاف و قطب‌بندی) در نیرو‌های سیاسی پدید می‌آید و هر کدام به سمتی که مطابق ماهیت آنهاست گرایش پیدا می‌‌کنند.
به قول مولوی: هر کسی بر طینت خود می‌تند. کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ
...
انگاری پیچیدگی و سیر حوادث، صحنه را مثل یک میدان مغناطیسی، پُلاریزه(دوقطبی) می‌کند و حضور هر فرد، هر نیرو و جریان سیاسی تابعی از دوری و نزدیکی با یکی از دو قطب مخالف می‌شود.
پدیده مزبور(شکاف و قطب‌بندی)؛ سال ۱۳۵۷در انقلاب بزرگ ضدسلطنتی و پیامدهای آن به تمامی کشف حجاب نمود و دیدیم صحنه سیاسی ایران، بطور زودرس و البته به‌نفع ارتجاع، بشدت پُلاریزه شد.
با بروز ماهیت کسانی که بر اسب قدرت سوار شدند، هر فرد و جریان سیاسی شروع به موضعگیری نمود و سمت و قبله خودش را پیدا کرد.
اول که چنین نبود.
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون بصورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایه‌های کنگره
...
در فراز و نشیب انقلاب، وقتی نفَس‌ها در سینه حبس شد و باران ابتلاء باریدن گرفت «وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ...»، کم نبودند کسانی که هم خدا را می‌خواستند هم خرما را !
پس به جلد «مار ماهی» رفتند. البته نه این تمام و نه آن، بینا بین.
«رندی» پیشه کرده، هم طبال یزید شدند هم سقای امام حسین!
آخر عاقبت‌شان چه شد؟ کجا رفتند و به کدام سو خزیدند؟
آنان ابتدا بین دو صندلی نشستند. اما این نشستن‌گاه، لق و آزاردهنده بود! و هی باید بلند می‌شدند، این پا و آن پا می‌کردند و دوباره می‌نشستند.
«بین دو صندلی نشستگان» با گذشت زمان سر «عقل» آمده و راه خود را به سمت قدرت کج کرده، به طرف جریان زورگو سُریدند و با آنان (برای روز مبادا)، عکس یادگاری گرفتند!
(هر چند در محافل خصوصی ساز مخالف می زدند و  غُر و لُند می‌کردند)
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
شایسته مردم ستمدیده ما این حکومت مستبد نبود
در وقایع اتفاقیه صدر اسلام؛ همچنین در انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب اکتبر، انقلاب مشروطه، دوران بعد از ملی شدن نفت و کودتای ۲۸ مرداد...، سمت و سوگرفتن نیروها(پُلاریزه‌شدن)، و زیر و روشدن آدم‌ها، واقعه مهمی بوده‌است و افراد بتدریج رنگ عوض کرده، از این رو به آن رو می‌شدند.
عمرو عاص(که عاقبت همه‌کاره دستگاه معاویه شد)، روبسپیر(از معروفترین رهبران انقلاب فرانسه که به ستم و بیداد آلوده گشت)، لاورنتی بریا(از مقامات بلندپایه امنیتی و نظامی در زمان استالین) و باشتوکف(که اسرای کاتین را بازجویی می‌کرد) و...، که از اول آنهمه پست و حقیر نبودند. در آغاز خیلی هم ادعایشان می‌شد. کُرکُری می‌خواندند و لاف و گزاف‌هایشان گوش فلک را کر می‌کرد.
...
حال، گذشته را رها کنیم و به اوضاع کنونی برگردیم.
داخل کشور را نمی‌دانم و صادقانه بگویم که نسبت به جامعه هزارتوی ایران ذهنی ذهنی هستم. اما این را می‌دانم که رنج مردم ما با ظلم و فساد حکومتی که حرث و نسل‌شان را بر باد داده و بهترین فرزندان‌شان را به قربانگاه برده‌‌است رابطه مستقیم دارد و همه تباهی‌ها زیر سر آن «اُم الفساد» است و عواملی در همان جکومت، قطبی‌شدن سیاست را که همیشه منشاء اختلاف یا تشدید آن بوده، دامن می‌زنند. بنابراین داخل کشور تکلیفش معلوم است.
...
در خارج از ایران
در خارج کشور؛ پُلاریزاسیون سیاسی دقیقاً مرتبط با «مدعیان صاحب اختیاری مقاومت» است و می‌بینیم با تبختر و ندانم‌کاری(یا بهتر بگویم، آگاهانه) بین قربانیان استبداد دینی شکاف انداخته‌ و آنان را روبروی هم قرار می‌دهند.
وجد و سرور قاتلین زندانیان سیاسی که بی‌دلیل نیست.
...
اکنون به جای همبستگی و همدلی بین قربانیان حکومت، شاهد قطبی‌شدن و پُلاریزاسیون سیاسی (از نوع منفی و بازدارنده آن) هستیم و می‌بینیم فصل و فاصله و هرزه‌نویسی جای وصل و رابطه و فرهیختگی را گرفته و همه پشت سر همدیگر صفحه می‌گذاریم.
 تعجبی ندارد که این سر سفره با آن سر سفره قهر است.
این قطبی‌شدن می‌تواند علاوه بر آلوده‌سازی فضا، جامعه را هم تبدیل به دو قبیله ‌کند. دو قبیله‌ای که هیچکدام شان نمی‌گویند دوغ من ترش است و هر کدام دیگری را نا حق می‌پندارد.
...
نوروز؛ نوروز پیروز سال ۱۳۹۴ که استبداد زیر پرده دین می‌خواست و می‌خواهد آن را به عزا بنشاند، چند روزی است سپری شده‌است.
از حدود دو سال پیش که کسانی از موضع ضدیت با رژیم حاکم بر میهنمان(دقیقاً از موضع ضدیت با رژیم حاکم بر میهنمان)؛ رهبری متکبر سازمانِ مدعّی مجاهدت را نیز، بی اعتنا به جوسازی‌ها و تهمت‌‌ها، به چالش گرفتند، لشگر مریدان(همچنین بین دو صندلی نشینان)، «بفرموده»، به‌صف شدند و بی مروتی و لجن‌پراکنی را به اوج رساندند.
- شاعر اصلی‌ترین سرودهای سازمان؛ را «آن هرزه سرای از جنگ رمیده»،
- نویسنده کتاب «نه زیستن نه مرگ» را «آن هرزه درای دهن دریده»،
- مترجم کتاب «نقد و تحلیل جباریت»؛ و نیز -
یکی از حقوق‌دانان کشورمان را که هر دو، حدود ۳۰ سال با آنان همراهی نمودند، «دو هرزه بیان شرف پَریده» توصیف کردند و این تازه «رکلمه» reclama و اول ماجراست.
فیلم اصلی هنوز اکران نشده‌است...
...
آیا کسی سر بر خود، قلم و زبان خویش را به دشنه و کینه می‌آلاید؟ نخیر
اینهمه آوازه ها از شه بود
گرچه از حلقوم عبدالله بود
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
قاتلین زندانیان سیاسی، کیف می‌کنند
نیروی تبهکار حاکم بر میهنمان، ناظر بر این کنش و واکنشها، به ریش و گیسوی ما می‌خندد و شنگول و منگول توطئه‌های خودش را پیش می‌بَرد. قاتلین زندانیان سیاسی که می‌بینند بین اضدادشان، نیرویی نیست که به بحران مشروعیت دچار نشده باشد کیف می‌کنند.
...
«فرهنگ لاحیاء فی الدین استبداد مغلوب» هم؛ گفتمانی پر از ریا و دورویی را باب کرد و باعث شد خیلی‌ها برای در امان ماندن از اتهامات و افترائات چهره دیگری از خود نشان ‌دهند. یعنی آسا بروند و آسا بیایند مبادا خر شل‌شان بلنگد...
از ما بهتران اما؛ که سر نخ این قضایا دستشان بود و هست، «شرر شرارت بر چخماق زده»، به سقوط گفتار غلطیده و با نفی دیگران، به خود دسته گل می‌دادند و می‌دهند که
این منم طاووس علیین شده...
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
شرط خارجی به اعتیار مبنای درونی وارد عمل می‌شود
شرط خارجی به اعتیار مبنای درونی است که وارد عمل می‌شود.
به چالش گرفتن یک رژیم یا یک جریان سیاسی هم، صرفاً هنگامی به ذهن و مخیله منتقدینش خطور می‌کند که زمینه‌های آن فراهم باشد، و بدون حذف این زمینه‌ها نمی‌توان چنین قصدی را بی‌اثر و خنثی کرد. کلمه را با کلمه باید پاسخ داد.
پرونده‌سازی و بد و بیراه گفتن به منتقدین، راه به جایی نخواهد برد. قُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا...
...
ساز و کار موجود، هنگامی که براساس تقابل و حذف قرار گیرد، جامعه را پُلاریزه می‌کند و این قطبیت و شکاف می‌تواند به نقطه تقابل و درگیری هم کشیده شود.
دکتر خلیل ملکی(از گروه ۵۳ نفر رهبران حزب توده که بعدها از آن تشکل جدا شد)؛ در دفاعیاتش در دادگاه رژیم شاه، اشاره می‌کند که رهبری متکبر و پُر نخوت حزب توده که هر انتقاد و منتقدی را به دستگاه امنیتی و امپریالیزم نسبت می‌داد، در فکر ترور او در زندان فلک الافلاک بوده‌است تا از شر انتقاداتش راحت شود و البته آن قتل را [مثل ماجرای محمد مسعود] تقصیر ساواک و رژیم شاه بیاندازد!
(روزنامه اطلاعات ۱۹ اسفند ۱۳۴۴)
پسر ملک الشعرای بهار عامل آن نقشه پلید بود و وی بعد از آنکه از «جبر جّو» حزب رها شد، آن را افشا نمود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
ما در عالم هپَروت سیر می‌کنیم
درست است که وقتی جامعه به سمت دگرگونی می‌رود بطور قانونمند، پُلاریزاسیون اجتماعى شدت گرفته و راست و چپ جامعه بیش از هر زمان از هم دور می‌شوند.
درست است که تحولات درون جامعه اساساً (و نه مطلقاً) با پُلاریزاسیون طبقاتی جامعه همراه است،
درست است که پُلاریزاسیون اجتماعى و سیاسى در یک جامعه(در جهت طبقات محروم)، می‌تواند اسباب خیر هم باشد و سره را از ناسره جدا کند اما، قطبی‌شدگی و شکافی که امروز با آن روبرو هستیم از این نوع نیست. بار منفی دارد و فروبرنده‌است.
...
آیا با امتناع انصاف و واقع‌بینی؛ و با بی‌تقوایی در قضاوت، می‌‌خواهیم پاسخگوی نسل هوشیاری باشیم که در میهن شیخ‌گزیده ما استبداد غالب را هم فیلم کرده‌است؟
نسل جدید با ترم‌ها، مباحث، کتاب‌ها و نویسندگانی آشناست که ما حتی نام‌شان را هم نشنیده‌ایم و نمی‌دانیم خوردنی‌ست یا پوشیدنی.
اگر خیال می‌کنیم ذهنیات ما، برای آنها کمترین اهمیتی دارد، پس به همین خیال باشیم!
از دید آنان بدون تعارف، ما در عالم هپَروت سیر می‌کنیم. چرا؟ چون «بیات» شده‌ایم و با درد و رنج مردم و با روحیات نسل جوان بیگانه‌ایم.
چون از معرکه پرت پرتیم و به قول خودشان یکسره «بَبو» و «جواد»(جوات)، ...
...
نسل جدید برای طاووسان علیین شده، که به جای بردباری و دانایی و فروتنی، به پرده‌دری و نادانی و زشتخویی افتاده‌ و کارش شده‌است بی‌مروتی و پرونده‌سازی، تره هم خرد نمی‌کند.
نکته‌ها چون تیغ پولادست تیز
گر نداری تو سپر وا پس گریز
پیش این الماس بی اسپر میا
کز بریدن تیغ را نبود حیا
...
سایت همنشین بهار 

پیرامون مساله هژمونی (5) (بحثی دردیسکورس جنبش چپ) کریم قصیم

پیرامون مساله هژمونی (5) (بحثی دردیسکورس جنبش چپ) کریم قصیم


پیرامون مساله هژمونی (5)

(بحثی دردیسکورس جنبش چپ)

کریم قصیم





    نگاهی به تبیین گرامشی از مسآله هژمونی  





حدود یک دهه بعد از انقلاب اکتبر موضوع هژمونی مورد توجه دقیق آنتونیوگرامشی قرار گرفت. وی - به مثابه اندیشه ورزی مارکسیست -  روی این مقوله مهم ( با عنایت به دیدگاههای تئوریک و برنامه های عملی جنبش چپ ایتالیا ) با خلاقیّت بسیار کار پژوهشی کرد و دراین باب به رویکردها و پاسخهای تازه و بدیع رسید. دریافتهایش - طی یک دهه مطالعه و بازبینی و بازنویسی - رفته رفته ژرفا و گسترش یافتند و سرانجام در دستنوشته های وی به صورت نهائی عرضه شدند. 

گرامشی اولین بار درسال 1936 در «یادداشتهائی پیرامون مساله جنوب» به این مسآله مهم می پردازد. سپس در «دفاترزندان» به کند وکاوی گسترده دراین باره ادامه می دهد. درباره علل و عوامل توجه خاص گرامشی به این موضوع - طی یک دهه از 1926 به بعد - ، باید به شماری ازرخدادهای با اهمیّت جنبش چپ بین المللی و پیامدهای وخیم و تکاندهنده در آن دهه توجه داشت:

·       انشعاب عظیم و سراسری در جنبش کارگری و سوسیالیستی اروپا درپی تآسیس بین الملل سوم،

·        شکستهای پی درپی احزابی که مسآله انقلاب پرولتری را به صورتی سکتاریستی و الگوبردارانه ( ازانقلاب اکتبر) دردستور کارقرار داده بودند،

·        ضدّیت تام وکمال انترناسیونال سوم با احزاب سوسیالیست و دموکرات اروپا تا حدّ "دشمن اصلی" شمردن آنها ،

·       کم توجهی احزاب مذکور(بین الملل سوم) به واقعیت دهشتناک ِ رشد و پیروزی و استقرار حکومتی فاشیسم ،

·       بینش مطلقاً سازمان گرایانه  و وسیله پرستانه انترناسیونال سوم که به جبر پیروی از مرکزیّت مسکو و رویه کیش شخصیّت استالین تن داده بود،

و معضلات دیگر آن دوره حساس نهضت بین المللی ... گرامشی را که طیّ آن دوران (به دور ازامکان مداخله و اثربخشی مستقیم بر حوادث) درزندان فاشیسم موسولینی به سرمی برد، به کند وکاو ژرف در زمینه های گوناگون و مرتبط با مسائل و بحرانهای مزبور برانگیخت. گرامشی به کاوش گسترده درتاریخ گذشته و شرایط و ویژگیهای وقت جامعه بوژوائی و تحولات متنوع سیاسی، اقتصادی، فرهنگی در نیروهای حاکم و محکوم جوامع موردنظر کمر بست و از شاهراه نقد افکار اندیشمندانی چون ژنتیلیه و کروچه و...رفته رفته به درکی عمیق ازمفهوم هژمونی نائل آمد. حاصل اندیشه ورزی گرامشی و نتایج دریافتهای بدیع وی درواقع بخشی از خلاء مهمی را که درفلسفه سیاسی مارکسیسم زمانش بارزشده بود پر کرد و چشم اندازهای تازه ای گشود. با دستامده های گرامشی افقهای تازه انکشاف نظری و نتیجه گیری عملی - درباره مسائل مربوط به دولت ، جامعه، نقش سیاست و فرهنگ و...-  به روی نسلهای جوان باز شدند.

گرامشی درپی این مطالعات و پژوهشهای تئوریک  به ویژه راهکارهای تشکیلاتی نوینی به احزاب و کوشندگان چپ ارائه نمود. این رویکردها هنوز در دهه های چهل و پنجاه، که جهان گرفتار بازسازیهای عظیم و رفع ویرانیهای مهیب دوران جنگ جهانی بود، چنان که باید دردستورکار و کاوش احزاب چپ قرارنگرفت ولی رفته رفته - از دهه 60 میلادی به بعد- ابتدا در خود ایتالیا و سپس دربین کلیه جریانات چپ جدید اروپا به طور فزاینده ای مورد توجه، پذیرش و کاربست واقع شد. دربین بسیاری نوسازیها و نوگرائیهای تئوریک آن زمان به بعد ، بی تردید نظریه بدیع گرامشی درباب «هژمونی» وزن و نقش برجسته ای یافت.



مفهوم گرامشین هژمونی   

" در دفترهای زندان است که مفهوم هژمونی به تعبیر گرامشی پدیدار می شود."

(Chautal Mouffe,Gramsci,a Marxist Theory/P.II Hegemony a.Ideology in Gramsci,page 179,)

اودراین  یادداشتها خشکمغزی و قشری گرائی (دگماتیسم)مطلق تک طبقه ای را رد می کند و مفهوم سنّتی هژمونی به مثابه سرکردگی بلامنازع و کسب برتری و چیرگی ازطریق اعمال قهر و دیکتاتوری را مورد نقد و نفی قرار می دهد:

« برای ژنتیله  هژمونی و دیکتاتوری غیر قابل تمایزاند. زور همان توافق است و بس. جامعه سیاسی (دولت) را نمی توان از جامعه مدنی تمیز داد، فقط دولت است که وجود دارد.» (کلیّات آثار گرامشی، جلد دوم، انگلیسی )

 بررسیهای گسترده گرامشی نشان می دادند مسآله اجبار و اِعمال دیکتاتوری - چه به

صورت دیکتاتوری حزب باشد و چه درقالب آرمانی آن به نام "دیکتاتوری طبقه" -  به طورکلی از موضوع هژمونی متمایزاست. این دو سوژه درمحتوا همسان و متجانس نیستند. وی نشان داد که اصولاً وضعیّت هژمونیک و چیره درجامعه ناظر بر موقعیتی نیست که صرفاً تحت سلطه قهرآمیز دولت/ عامل جبر/ ایجاد می شود، بلکه بیان پیدایش و گسترش عنصر توافق و رضایت و پذیرش در سطوح گوناگون (ازبالا تا ژرفا)ی جامعه است.  هژمونی - و موقعیّت هژمونیک - معطوف به جلب نظر و کسب توافق درکلیه پهنه های اخلاقی، سیاسی و فرهنگی است در بین وسیع ترین طیف گروههای مردم:

«منظورگرامشی از کسب هژمونی، تحصیل نفوذ درسرتاسر جامعه مدنی است که شامل کلیه ساختارها و فعالیتهایی نظیر اتحادیه های کارگری، مدارس و دانشگاهها، کلیسا و خانواده می شود.نظام ارزشهای جامعه،بینشها،اخلاقیات و جزآنها را دربر می گیرد.»

(کارل باکس، مارکسیسم گرامشی- ترجمه منتشرنشده ازمتن انگلیسی، ص37)



تعبیری که گرامشی به دست می داد حاوی معانی بکر، عمیق و دگرگون کننده ای بود که در گستره جامعه و بیشتراز پائین به بالا تکوین می یابند. دیدگاهی مربوط و منوط به حیات دموکراسی و پلورالیسم و کارکرد آنها. چشم اندازی که ابعاد و شرایط تنفیذ طرحهایش اصولاً  از سطوح  مربوط به "تصرّف قدرت دولتی " بسا فراتر می رود. درحالی که بینش قدیمی که عمدتاً توسط لنین تدوین شده بود - و منشاء آن را می توان درعقاید و نظریات پ- تکاچف  انقلابی دهه 70 سده 19 روسیه یافت -، منحصراً به برتری و سرکردگی درساختارها و عرصه دولت چشم داشت. معطوف به سهم برتر و بیشتر برای "حزب طبقه کارگر" - و نهایتاً کمیته مرکزی و احتمالاً رهبر بلامنازع آن- دردستگاههای دولتی عمل می کرد. در آن نظریه اصل کار  کسب وفاق و رضایت عمومی نبود. مسآله رضایت عمومی آشکارا تحت الشعاع گرایش به قهرو دیکتاتوری رآس دولت نسبت به قاعده جامعه قرار داشت. وانگهی دریافت لنین از هژمونی به تمایزروشن میان قهرو توافق اهمیّت نمی داد. بعلاوه، درعمل مشخص بیشتر به قوه قهریه اتکاء می کرد. فلسفه سیاسی هنوز به این تفکیک دقیق و با اهمیّت نائل نشده بود. درحالی که گرامشی، مبتنی بربررسیهای وسیع به این نتیجه رسید که :

« برتری یک گروه اجتماعی دوشکل به خود می گیرد: یکی تسلط و دیگر رهنمود دهندگی فکری و اخلاقی یا هژمونی .» (کلیات آثارگرامشی، جلد سوم )

 و اضافه می کند ...

«هرچند هژمونی خصلتی اخلاقی- سیاسی دارد ولی باید اقتصادی نیز باشد و ضرورتاً بر کاربرد ویژه(فونکسیون) مشخصی که توسط گروه رهبری کننده درهسته فعالیّت اقتصادی انجام می شود استوارباشد.» (همان جا)



درمفهوم گرامیشین هژمونی، مکانیسمهای سانترالیسم حزبی و دولت گرائی جای خود را به ساز و کارهایی می دهند که در پهنه جامعه اثر می بخشند و ازطریق تحولات و تغییرات اساسی که اقشار و طبقات کثیر جامعه به خود می بینند، رفته رفته شالوده های دگرگونی مترقی در دولت نیز پی ریزی می شود. تجربه های پیش و پس از گرامشی نیز نشان داده اند که انحصارطلبی دردولت و اتکای محض به تمرکز سازمانی ناگزیر به حذف و گاه حتی سرکوب سایرسازمانها و نیروهای اجتماعی می کشد، نیروهائی که دریک روند دموکراتیک و انکشاف مترقیانه ی جامعه و دولت می باید حضور داشته باشند و طیّ رقابت، فعل و انفعالات و تآثیر متقابل نقش آفرین شوند.

تجارب تاریخی [ و ازجمله تجربه 36 ساله حاکمیّت جابرانه ولایت مطلقه فقیه]گواهی می دهند که کشتن دموکراسی و پلورالیسم ، حذف و دفع مداوم دیگرنیروها(حتی "خودی") موجب فروغلطیدن کلیّت جامعه به ورطه تنشهای وخیم ومرگبار می شود و عمر و انرژی نسلها را به تاراج می برد. پروسه ای که فرجام آن پژمردگی و انحراف، فساد و انزوا دراعماق اجتماع و استقرار توتالیتاریسم قهّاردولتی در عرصه حاکمیّت است.



گرامشی با نفی سکتاریسم و قشرگرائی حزبی ازیک سو و با تبیین خصلتهای باز و دموکراتیکی که لازمه جلب توافق و رضایتمندی اکثریت وسیع جامعه به سوی افکار سوسیالیستی بود، آگاهانه مسآله توجه اصیل و لازم به سرنوشت جاری و آتی بخشهای دیگر جامعه (بخشهایی فراسوی کارگران) را پیش رو می گذاشت:



« روشن است که تحقق هژمونی از یک سو دارای این پیش فرض است که منافع و تمایلات گروههائی که هژمونی شامل آنها می شود مورد توجه قرارگیرند وازسوی دیگر این "توجه" پیش شرط حصول آن تعادل است. این بدان معناست که بگوئیم گروههای صاحب هژمونی برخی چیزها را که ماهیّت قشرگرایانه دارند باید قربانی کنند.»

 (کلیّات - جلد اول، انگلیسی، ص 461)



 بنابراین مفهوم هژمونی نزد گرامشی به روشنی  «ازیک ائتلاف ساده طبقاتی نیز فراترمی رود»

 (همان کتاب Chautal Mouffe,p 179,)



- ادامه دارد -

یرامون مساله هژمونی (4) (بحثی دردیسکورس جنبش چپ) کریم قصیم


 پیرامون مساله هژمونی (4)
(بحثی دردیسکورس جنبش چپ)
کریم قصیم

نگاهی به تناتقضات کتاب "دو تاکتیک سوسیال دموکراسی"  درباب "هژمونی"
همان طور که در بخشهای پیشین اشاره کردم، کتاب "دو تاکتیک ....." لنین نزد "احزاب اردوگاه" سابق و هنوز هم نزد م ـ ل های ما، به مثابه مرجع و منبع اولی درباب مسائل مربوط به "هژمونی پرولتاریا در انقلاب دموکراتیک" محسوب می شود و طی دهه ها بحث، اکثر نقل قول های توجیهی از همین اثر بوده اند. بنابراین لازم است نقطه نطرات لنین در این کتاب را که در ژوئیه 1905 یعنی همزمان با برآمدهای عظیم جنبش کارگری و آغاز شورش های دهقانی، نوشته شده، بازبینی و مورد دقت قرار دهیم. مطالب این کتاب همان طور که از نامش پیداست، به منظور پاسخ گویی به حیاتی ترین مسائل مبرم آن دوره یعنی "تاکتیک" سوسیال دموکراسی روسیه در انقلاب دموکراتیک تدوین یافت و ناگفته پیداست که از مسآله هژمونی نیز برداشتی تاکتیکی عرضه شده است. آن جمله ای از این تالیف که به مثابه فرمول هژمونی معروف شده عبارتست از "استقرار دیکتاتوری دموکراتیک کارگران ـ دهقانان" در انقلاب دموکراتیک. پیش از پرداختن به چگونگی کاربست این فرمول در تاکتیک های تبلیغاتی و سازماندهی آن دوره از جانب فراکسیون لنین، ضروری است که به زمینه اساسی استنتاجات تئوریک لنین در این کتاب نگاهی اجمالی بیندازیم.
بخش مهمی از این اثر صرف توضیح و تشریح زمینه بورژوایی جامعه روسیه و اجتناب ناپذیر بودن تکامل و تکوین همین زمینه اجتماعی می گردد. لنین با تبحری که متکی بر کارهای تحقیقی قبلی اش درباره مناسبات تولید و امکانات تکوین آنها در روسیه بود موفق به تبیین درخشانی از موقعیت اقتصادی ـ اجتماعی آن دوره روسیه شده با دقت و موشکافی تمام از مصوبات کنگره سوم حزب (که تنها با حضور بلشویک ها برگزار شده بود) دفاع می کند:
 « این انقلاب روسیه، با وجود رژیم اجتماعی و اقتصادی فعلی آن، سلطه بورژوازی را ..... تضعیف ننموده بلکه آن را تقویت می نماید.»
 (مجموعه آثار و مقالات لنین ـ ترجمه پورهرمزان ص 224).
لنین در خلال جملات فراوانی از این قبیل، علیه نقطه نظرات آن متفکرینی استدلال می کند که بدون توجه به داده های واقعی جامعه مسآله مرحله انقلاب دموکراتیک  را با برچسب "بورژوایی" از سر باز کرده و مبلغ رادیکالیسم کاذبی درباره "عبور به سوسیالیسم" و یا "انقلاب بی وقفه" و .... بودند (متفکرینی چون ویکتور چرنف تئوریسین برجسته اس ـ آرها و لئو تروتسکی).
لنین متوجه بود که جامعه روسیه عقب مانده و آسیایی، هنوز باید برای رسیدن به سوسیالیسم از دوره های طولانی "تحولات و اصلاحات دموکراتیک" عبور کند و بر اساس یک سلسله دلائل مقنع، اطرار داشت که توده های مردم که دارای تمایلات دموکراتیک هستند، هنوز از سوسیالیسم خیلی دورند. هنوز تضادهای طبقاتی نضج نگرفته است و هنوز پرولتاریا متشکل نشده است (صفحه 226). او با در نظر گرفتن درجه تکامل نیروها و مناسبات تولیدی روستا و وجود بقایای قدرتمندی از روابط پیش سرمایه داری در شهر و روستا، بدون توهم و درغلطیدن به "رادیکالیسم"، واقعیت عینی آن مرحله از انقلاب را شناخته و توضیح می داد: "انقلاب سلطه بورژوازی را تقویت می نماید و این موضوع در رژیم اجتماعی و اقتصادی فعلی یعنی سرمایه داری ناگزیر است" (همان جا). او به تمام کسانی که با ولونتاریسم (اراده گرائی )انقلابی خواهان جهیدن از مراحل ضروری دموکراتیک بودند، هشدار می داد:
 «فکر ...... راه نجات برای طبقه کارگر در چیزی به جز ادامه تکامل سرمایه داری، فکری است ارتجاعی» (همان جا) و به کسانی که با تروشروئی تئوریک و با گرایش به انزواطلبی و عدم دخالت در پروسه جاری انقلاب، به او اتهام "ادغام پرولتاریا در دموکراسی بورژوائی" می زدند و استدلالات لنین درباره ضرورت تکوین سرمایه داری را با احتجاجاتی درباره "استثمار سرمایه" و "آسیب های سرمایه داری" رد می نمودند، گوشزد می کرد که:
 «در کشورهایی مانند روسیه آن قدر که به طبقه کارگر از کافی نبودن تکامل سرمایه داری آسیب می رسد از خود سرمایه داری نمی رسد ... به این سبب انقلاب بورژوائی به منتها درجه برای پرولتاریا سودمند است.»(همان جا)
 او قاطعانه از "ماهیت بورژوائی" انقلاب 1905 دفاع کرده در جواب گرایشاتی که نیل به سوسیالیسم را از طریق پروسه ای مملو از بی ثباتی و اغتشاش و هرج و مرج توصیه می کردند، موکدا هشدار می داد: «کسی که بخواهد راه دیگری سوای دموکراتیسم سیاسی به سوی سوسیالیسم برود، مسلما چه از لحاظ اقتصادی و چه از لحاظ سیاسی به نتایج بی معنی و مرتجهانه ای خواهد رسید.» (همان جا)
بنابراین لنین در "دو تاکتیک ... " صراحتا به ماهیت بورژوائی انقلاب 1905، فقدان تشکل کافی پرولتاریا و عقب ماندگی عمومی جامعه و ضرورت دموکراتیسم سیاسی پس از پیروزی مفروض در انقلاب اذعان داشت. اما او به درستی دریافته بود که در پی شعارهای همگانی چون "دعوت به مجلس موسسان" و "دموکراسی بورژوائی" منافع و گرایشات گوناگون اجتماعی نهفته بود. لنین به دقت در پس وحدت پیکا ر دموکراتیک، کثرت جایگاه ها و دینامیسم های مبارزاتی را شناخته، به تفکیک این سمت گیری ها و روندها نیز توجه داشت. او می دانست که برآمد همگانی پیکار دموکراتیک به منزله نفی نظام موجود از جانب اقشار و طبقات گوناگون بود و لذا از یک سو بر "تعویض حکومت مطلقه با جمهوری دموکراتیک" تاکید می کرد و از سوی دیگر ضمن پافشاری روی شعار "جمهوری دموکراتیک" که خود متضمن تمایزی روشن از بورژوازی سلطنت طلب و گرایشات ناپیگیر در درون سوسیال دموکراسی بود، به مسئله چگونگی سرنگونی و مضمون اجتماعی "جمهوری دموکراتیک" توجه داشت. در این جا او دیگر از مرحله "شناخت و توضیح واقعیت" به عرصه "تغییر واقعیت" قدم می گذاشت.
او بر قیام مسلحانه توده ها برای سرنگونی پافشاری می کرد و دولت موقت را پدیده ای ناشی از این قیام می شمرد. با این استنتاج، او گرایشات متزلزل درون منشویکی را که یک چشم به قیام دوخته و چشم دیگر شان معطوف بودبه مجلس موسسان فراخوانده از جانب تزار (یعنی عدم سرنگونی مسلحانه تزاریسم) ، سخت مورد انتقاد قرار می داد. ارگان های توده ای که تحت کنترل دولت در صدد تعدیل و تخفیف پروسه پیکار بودند، از حیثیت و نفوذ افتاده، روز به روز مبارزات توده کارگری وسعت و عمق تازه ای یافته، به اشکال رادیکال تری متوسل می شد. رژیم کنترل سنتی خود را بر خیابان و فابریک و مناطق روستائی و دانشگاه ها و ... از دست داده و در میان بخش هایی از ارتش نیز دودلی و نافرمانی بروز کرده بود. بحران حاکمیت تزاریسم عیان بود و توده های کارگر، دهقان و اقشار میانی شهروند، از صحنه خارج نمی شدند. بنابراین مسئله سرنگونی رژیم شعاری برخاسته از داده های واقعی و نیازهای عینی جامعه بود. اما همزمان با این حدّت پیکار توده ها و تداوم تلاطمات انقلابی، سوسیال دموکراسی کماکان دچار تشتّت، تفرقه و گسستگی سنتی از جنبش واقعی توده ها بودند. مسئله وحدت بر روی یک برنامه حد اقل و یا دست کم اتحاد عمل این جریانات از ضروریات عاجل جنبش انقلابی توده ها بود. بنابراین کاملا بدیهی است که لنین می بایست در اثری که عمدتا صرف تشریح و توضیح مبانی انقلاب قریب الوقوع روسیه (1905) شده بود، نقطه نظرات خود را درباره چگونگی حل معضلات موجود سوسیال دموکراسی ارائه دهد. مسائل مبرم نهضت توده ها عبارت بودند از فقدان تشکل سراسری و واحد پرولتاریای انقلابی، فقدان تشکل واحد جریانهای رادیکال دهقانی، فقدان تشکل واحد نیروهای چپ (سوسیال دموکراسی، اس ـ آرها و ..... ) و حصول پیوند دموکراتیک مابین نیروهای اجتماعی که می توانستند بر اساس برنامه ای دموکراتیک، عاملین اجتماعی انقلاب، سرنگونی رژیم و تحول و سپس بنای جامعه دموکراتیک روسیه بشوند.
تمام این مسائل کما بیش مورد توجه لنین بود ولی داهکار و "تاکتیک" ارائه شده از جانب او برای حل این معضلات و تدارک پیروزمندانه قیام به هیچ وجه با واقعیت های موجود و چشم اندازی که خود وی از سیر تکوینی جامعه ("دموکراتیسم سیاسی") ترسیم کرده بود، تناسب و سازگاری نداشت. نقطه نظرات لنین درباره "تغییر واقعیت"، بازتابنده تناسب قوای موجود و داده های واقعی نبود، در امتداد جدلهای پیشین (وقبل از دوره انقلابی) وی راجع به مسائل سازمان، سرکردگی و تحول بود. مواضع او درباره "جنبش دهقانی" و "سازماندهی نهضت پرولتری" و سایر نیروهای دموکراتیک جامعه، از یک سو دروناً دچار تناقض و ابهام و از سوی دیگر با واقعیات عینی در تناقض بودند.
تناقض اعتلای جنبش کارگری با هژمونی طلبی لنینی
جنبش اعتراضی و سپس اعتصابات عظیم سال 1905 تحت نفوذ و کارگردانی افراد و سازمان هائی غیر انقلابی شروع شده بود:
 « در آغاز سال 1905 اعتصاب عمومی عظیمی در پطرزبورگ و سایر شهرهای روسیه در گرفت. این اعتصابات خواهی نخواهی اتحادیه کارگری ... علنی (دولتی) را که در راس آن گاپون کشیش قرار داشت، به مرکزیت سازماندهی تبدیل کرده بود ... تعداد کسانی که در این اعتصابات شرکت جستند، بیشتر از مجموع اعتصاب کنندگان سراسر دهه پیش از آن بود » (مقدمه کتاب شوراهای فابریک روسیه ـ بانکراتوا ـ مسکو 1922 ـ چاپ آلمانی ص 16).
سازمان های چپ و از آن جمله سوسیال دموکراتیک، از نفوذ چندانی در میان پرولتاریای روسیه برخوردار نبودند. سوسیال دموکراسی در سال انقلاب جمعا (بلشویکی و منشویکی) 8400 نفر عضو داشتند.(مقاله مارسل لیبمن ـ "لنین در 1905" ـ آلمانی ص 5).
 لنین در کتاب "دوتاکتیک .... " صراحتا به این واقعیت اذعان داشت:
 « نفوذ ما یعنی نفوذ سوسیال دموکراسی بر توده پرولتاریا هنوز خیلی خیلی کم است» (ص 257).
از این رو مسئله پیوند سراسری مابین محافل و جناح های چپ روسیه ضرورتی غیرقابل انکار بود. برای عقب راندن عناصری چون گاپون کشیش و جایگزین کردن "سندیکای ..... " شرایط مساعد بود. کارگران در تمام فابریک های بزرگ و کوچک روسیه، دست به انتخابات مستقیم و آزاد نمایندگان خود زده، کمیته های فابریک را بر اساس ضوابطی شورائی بوجود آورده بودند. روند وقایع اشکال نوین سازمان یابی های خودانگیخته کارگری را به صورتی فزاینده و گسترش یابنده نشان می داد. پرولتاریا به طور عینی افراد و سازمان های سنتی را دفع کرده، راسا به ایجاد ارگان های قدرت مستقیم خود دست زده بود. رهبری فکری این ارگان ها در دست پیشروترین و آگاه ترین کارگران انقلابی قرار گرفته بود. تماس با این بخش، از مسائل مبرم سوسیال دموکراسی و کلیه سازمان های چپ روسیه محسوب می شد.
اما در کتاب "دو تاکتیک ... " کوچکترین طرح و برنامه ای برای ایجاد یک وحدت موقتی و اتحاد عمل نیروهای سوسیال دموکرات هم دیده نمی شود چه برسد به طرح پیوند سراسری شوراها و یا پیوند دموکراتیک وسیع نیروها. لنین در همه جا از کمیته های حزبی سخن می گوید و مقصود او درست ادامه همان نظریه ای است که در کتاب "چه باید کرد؟ و .... به میان کشیده بود. چنین نظریه ای در شرایط آن زمان روسیه تزاری هیچگونه کارآئی نداشت. تماس با توده های انقلابی، مستلزم اعتماد به آنها و تشویق و ترغیب اشکال خودانگیخته مبارزاتی آنها یعنی "کمیته های مستقل دهقانی و شوراهای نمایندگی کارگری" بود. لنین برای مسئله شوراها و جنبش مستقل کارگری برنامه ای نداشت. تز لنین کماکان معطوف به "گسترش کمیته های حزب سوسیال دموکرات (بلشویک) روسیه" بود. مسآله سرکردگی و "هژمونی پرولتاریا" در انقلاب دموکراتیک روسیه نیز از همین زاویه سانترالیسم حزبی مورد توجه وی قرار داشت. همین دیدگاه وی شامل مسئله دهقانی نیز می شد.
تناقض اعتلای جنبش دهقانی با "هژمونی". . .
جنبش های دهقانی آن دوره، ابتداء به صورت پراکنده و سپس به سرعت در اشکال   رادیکال، مسلحانه و شورشی به منصه ظهور رسیدند. البته این جنبش گرفتار کاستی های گوناگون بودند. در سطح کشوری همبسته نبود، با جنبش کارگری و فعالیت شوراهای پرولتاریای صنعتی در ارتباط و هماهنگی درستی قرار نداشت و از هدایت و راهنمائی برنامه ها و ارگان های آگاه چپ بهره نمی برد. اما همین جنبش نقاط قوت بیسابقه ای داشت. برای اولین بار کمیته های مستقل دهقانی در اکثر مناطق به ابتکار خود دهقانان پیدا شده بودند. جنبش تداوم و روحیه رزمندگی و جسارت انقلابی بیسابقه ای نشان می داد و مطالبات رادیکالی مطرح می نمود.لنین نسبت به جنبش دهقانی رویکردی سکتاریستی ـ سازمانی نشان داد. او نه تنها هیچگونه طرح مستقلی برای ایجاد و تقویت و هماهنگ کردن جنبش دهقانی و اتصال سراسری "کمیته های مستقل دهقانی" ارائه نداد، بلکه بی مهابا با تز کمیته های مستقل دهقانی و ایجاد  وحدت مبارزاتی این ارگان ها مخالفت کرد و ضمن توهین و تمسخر تزهای سوسیال رولوسیونرها درباره کمیته های دهقانی (لنین 12 سال بعد برنامه ارضی همین سازمان را اقتباس کرده و به مورد اجرا گذاشت!). به اعضای فراکسیون خود که خواهان ایجاد کمیته های دهقانی بودند، مواکدا دستور داد:
« کمیته های دهقانی سوسیال دموکرات نباید وجود داشته باشد زیرا اگر سوسیال دموکرات است پس فقط دهقانی نیست و اگر دهقانی است پس صد در صد پرولتاریائی و سوسیال دموکراتیک نیست.» (ص 297).
و این نظریه سکتاریستی، بدون توجه به واقعیات عینی مبارزه، دقیقا در امتداد نقطه نظرات سازمانی ـ سانترالیستی چند سال پیش لنین ارائه می شد و موقعیّت مشخص نبرد - برخلاف اصل "تحلیل مشخص از شرایط مشخص" - ،هیچگونه تغییری در آن دیدگاه نداده بود!
او طالب گسترش کمیته های حزبی بود که ظاهرا "صفت صد در صد پرولتاریائی" به آنها می داد ولی آن زمان و در بحبوحه شورشهائی که می توانست به سرنگونی دولت استبدادی منجر شوند، صرفا تقویت واحدهای حزبی مد نظر وی بود. هدفش  ادغام عناصر و فعالین لایه های گوناگون در شبکه حزبی و تحت فرماندهی کمیته مرکزی حزب :
« ما در هر کجا که ممکن باشد کوشش خواهیم کرد کمیته های خود، یعنی کمیته های حزب کارگر سوسیال دموکرات را تشکیل دهیم. در اینها هم دهقانان، هم بینوایان، هم روشنفکران، هم فاحشه ها، هم سربازان، هم آموزگاران و هم کارگران .... داخل خواهند شد.» (همان صفحه). دگماتیسم حزبی و گرایش فوق سانترابیستی- سکتاریستی از این جملات می بارد. احتجاج لنین راجع به "صد در صد پرولتاریائی" بودن چنین کمیته هائی، جنبه صوری داشته و از نقطه نظر تئوریک ولنتاریسم محض بود. لنین تصور می کرد که به صرف پالایش مفروض ایدئولوژیک و قبول اساسنامه حزب یک چنین کمیته های مغشوشی "صد در صد پرولتاریائی" می شدند. در حالی که در همان زمان نهضت واقعی پرولتاریا و دهقانان عینیت ملموس و رشدیابنده ای داشت و مسئله سازمانی که تنها به صرف عنصر آگاهی و پالایش ایده ئولوژیک "نماینده" طبقه کارگر و دهقانان باشد، مشمول مرور زمان و رخدادهای انقلابی روز روسیه شده و خارج از دستور کار روند انقلابی قرار گرفته بود. آیا امداد به ایجاد  اتحاد  و همبستگی سراسری زحمتکشان ، یعنی ارتقاء بخت پیروزی انقلاب دموکراتیک مهمتر بود یا توسعه شبکه های حزب لنینی؟
لنین با تمهیدها و تزهایی از نوع فوق بود که می خواست "سرکردگی پرولتاریا" و "دیکتاتوری کارگران ـ دهقانان" را محقق کند. تزهایی که تقویت و ارتقای جایگاه های اجتماعی کارگران و دهقانان را نه به صورت طبیعی و به مثابه روند سازمانیابی و آگاهی و قدرت گیری خود طبقه و ارتقای تجربه و دانش آن ... که مارکس به آن "طبقه برای خود" می گفت، بلکه به شکل ادغام در "کمیته های سوسیال دموکراسی" و تحت هژمونی و سرکردگی کمیته مرکزی.
 او در آستانه انقلاب دموکراتیک به حرکت آمده و بحبوحه شورشها و اعتصابهای اجتماعی هنوز هم تقویت و تحکیم "سازمان خود" و "کمیته خود" رامسآله اولی تشکیلاتی و لذا جزو لاینفک تز "هژمونی" می پنداشت. آن چه از چنین نقطه نظراتی مستفاد نمی شد، قدرت مستقیم طبقاتی کارگران و دهقانان بود. زیرا "تاکتیک" او در آن دوره  پذیرای شوراهای کارگری و کمیته های دهقانی نبود. او حتی در برخورد به جنبش دهقانی که بر حسب نظریه موجود در همان کتاب "دو تاکتیک .... " در کنار کارگران، رکن دیگر "استقرار دیکتاتوری دموکراتیک" را تشکیل می داد، موضعی سکتاریستی داشت. در آستانه تحولات دموکراتیک و به هنگامی که طبق اعتراف صریح خودش "اعمال نفوذ انقلابی ما در توده دهقانی به کلی ناچیز است"، به دهقانان اعلام می کند که به محض پیروزی انقلاب، حزب و "پرولتاریای آگاه" با دهقانان زمین دار وارد مبارزه طبقاتی خواهد شد! (فصل مربوط به جنبش دهقانی ـ کتاب دو تاکتیک .... )! بنابراین روشن نبود که چگونه دهقانان باید از یک سو عامل سقوط حکومت و در پیوندی دموکراتیک با کارگران، فاعل "دیکتاتوری دموکراتیک" باشند و از سوی دیگر هم شاهد دامن زدن به مبارزه طبقاتی درون طیف خودشان باشند؟! کلید فهم چنین تضادهایی ان بود که لنین در تمام نقطه نظرات ضد و نقیض مزبور صرفاً به گسترش شبکه های سازمان و "کمیته های خود" توجه دارد. سکتاریسمی حیرت انگیزست ولی واقعیّت تاریخی که او حتی مسآله جدا نگهداشتن افراد و فعالین حزب خود را از جنبش کارگری و دهقانی و سایر نیروهای چپ تا حد جدا بودن در صحنه نبرد هم مطرح کرده بود:
«دوش به دوش آنها اما بدون اختلاط و امتزاج با آنان در باریکادها .... » (ص 292)
بنابراین تز هژمونی لنینی که در جمله "استقرار دیکتاتوری دموکراتیک کارگران ـ دهقانان" ارائه می شد، در عمل از ابزار سازمانی و اهرم های لازم سیاسی (طرح وحدت چپ و طرح جبهه متحد دموکراتیک) اساساً محروم بود. با توجه به این کاستی ها، این تز در واقع به معنی تحویل تمام قدرت به حزب سانترالیستی یعنی به کمیته مرکزی و در نهایت به دفترسیاسی و رهبری حزب بود. پرسیدنی است که در این صورت چگونه چنین رویکردی می توانست حامل "دموکراتیسم سیاسی" باشد که در بخش اول کتاب "دو تاکتیک ... " آن قدر مورد تاکید او قرار می گیرد؟
 آیا اِعمال "هژمونی" غیر قابل کنترل حزب توسط کمیته مرکزی/ درنهایت امر توسط رهبری/ با نظریه "دموکراتیسم سیاسی" و "ضرورت تحولات و اصلاحات دموکراتیک" و "آزادی سیاسی" و .... در تناقض آشکار نبود؟
 آیا اصولا پیروزی  نظامی فرضی بر رژیم مستبد تزار، به طورجدّی به معنی پیروزی سیاسی و آغاز بنای جامعه دموکراتیک و رعایت پلورالیسم سیاسی در دولت و جامعه محسوب می شد؟
 تمام این پرسش ها و امثالهم مطرح بودند و اکنون نیز - فراتر از صد سال پسانتر - هنوز نیز جزو مسائل مبرم هر انقلاب دموکراتیک به شمار می آیند. روند رخدادهای انقلابی تابستان و پاییز 1905 روسیه، اعتصاب عمومی و سپس قیام مسکو، بطلان نقطه نظرات "هژمونی" لنین را آشکارا به ثبوت رساند.
بعدها، او خود به عدم کارآیی آشکار چنان خط مشی "تاکتیکی" پی برد و در مقاله ای که سال بعد تحت عنوان "درس های قیام مسکو" منتشر ساخت، با صداقتی آموختنی به اشتباهات خود و سایر رهبران  اعتراف کردکه :
 « پرولتاریا قبل از رهبران خود به تغییراتی که در شرایط عینی مبارزه پیدا شدند و عبور از اعتصاب به قیام را ایجاب می کردند درست پی برد ..... ما رهبران سوسیال دموکرات در دسامبر 1905 به آن سرداری شبیه بودیم که در استقرار هنگ های خود به قدری ناشیگری نشان داده بود که قسمت اعظم واحدهای او نتوانستند فعالانه در نبرد شرکت جویند.»
 اما، لنین بعد از "درس های قیام مسکو" نیز به هیچ تغییری اساسی در تز "هژمونی" خود اقدام نکرد. بیش از دو دهه بعد، این آنتونیو گرامشی، متفکر برجسته جنبش چپ ایتالیا بود که به زمان خود دور از امکانات واقعی دخالت مستقیم،- در کنج زندان فاشیسم موسولینی -، به کند و کاوی عمیق راجع به مسائل گوناگون هژمونی دست زد. 
- ادامه دارد -