واژه ای که از آن خون می چکد
در اول آبان ماه 1392، روزنامهء بهار چاپ تهران، مقاله ای را به قلم دکتر علی اصغر غروی، عضو شورای مرکزی و مسئول شاخهء اصفهان تشکل مذهبی نهضت آزادی ایران، در صفحهء اول خود منتشر کرد با عنوان: «امام؛ پیشوای سیاسی یا الگوی ایمانی؟» و اين مطلب بلافاصله با عکس العمل وسيع اسلاميست ها (يا همان مسلمانان معتقد به برقراری حکومت مذهبی) مواجه شد و اعتراضات چنان بالا گرفت که روزنامهء بهار، با ظاهری داوطلبانه، خود را برای مدتی تعطيل کرد(1).
من اين هفته می خواهم در مورد اين مقاله و مسائلی که در درون گفتمان مذهبی اسلامی بطور کلی، و شيعی بطور اخص، مطرح می کند مطالبی را عرضه داشته و نشان دهم که چگونه يک کلمهء کوچک و ساده در زبان عربی زير بنای اختلاف بزرگی در سراسر تاريخ اسلام بوده و هم اکنون نيز بر سرنوشت ما اثری مستقيم و عميق دارد.
***
در ابتدا لازم است بگويم که، در طول تاريخ، دربارهء نقش واژه ها در سرگذشت آدميان همواره مطالب بسياری نوشته اند. از انجيل(*) که «سفر پيدايش» خود را به «در ابتدا «کلمه» بود» آغاز می کند و به گزارش «خدا گفت: «روشنايي بشود»و روشنايي شد» می رسد، تا «والقلم و ما يسطرون» [و قسم به قلم و آنچه می نويسد] در قرآن می رسد و اينکه، در آيه 117 سورهء بقره، می آيد: «يقول له «كن» فيكون» [به او گفت «بشو» و شد]. يا می توان از «نردبام آسمان است اين «کلام»» ِ مولوی بلخی به اين بيت حافظ رسيد که: «غلام آن «کلمات»م که آتش افروزد / نه آب سرد زند، در سخن، بر آتش تيز!». در عصر جديد تاريخ ما نيز، مثلاً، می بينيم که مشارالدوله(**)ی مدرنيته جو حاصل افکارش در مورد جامعهء برخاسته از قانون را در کتابی به نام «يک کلمه» گرد می آورد.
در همهء اين موارد می توان ديد که برای اهل نظر و تعمق «واژه ها» دارای نيروهائی گسترده و مؤثرند. و اين موضوع هم می تواند به نتايج عملی خرافی برسد و هم دارای نتايج واقعی علمی باشد. مثلاً، اعتقاد به جادو و جنبل، تا هم امروز، بر اعتقاد به نقش اساسی «اوراد» و «ادعيه» استوار است. در اساطير رسمی و عاميانه، جادوگران «رمز کلمات» را می دانند و با بيان آنها در جهان فيزيکی دخل و تصرف می کنند. اما واقعيت های تاريخی نيز به ما نشان می دهند که در حوزهء واقعيت های اجتماعی نيز واژه هائی خاص صاحب تأثيری بسيار گسترده می شوند. بدينسان، چه در افسانه و چه در واقعيت همهء اهل تفکر تصديق می کنند که واژه ها می توانند دارای قدرت هائی شوند و جهان را دگرگون سازند.
در سرگذشت واقعی مردم مسلمان جهان، و از جمله ايرانيان مسلمان، نيز واژه هائی وجود دارند که منشاء انشقاق ها و انشعاب ها، برخوردها، مبارزات، خونريزی ها، و کشتارهای وسيع بوده اند؛ چرا که در هر تعبير نوئی که از هر يک از آنان شده، نوعی جهان بينی و ايدئولوژی نوين آفريده گشته که بر زندگی اجتماعی مردمان اثراتی ژرف نهاده است. اما اگر از من بپرسند که بحث انگيزترين و نفاق آفرين ترين و خونريزترين واژه در عالم اسلام چه بوده است من به مجموعهء واژگانی برخاسته از واژهء چهار حرفی «مولا» اشاره می کنم که هم به معنای سرور و آقا و صاجب اختيار است و هم معنای محب و دوستدار را در خود حمل می کند(2) و، از مرگ پيامبر اسلام تا هم امروز، همواره زنده و فعال بوده و در زندگی روزمرهء ما اثر گذاشته و بسیارانی چون مرا به اقصا نقاط دنيا به پناهندگی و تبعيد فرستاده و دوستانم را در کشورم به زنجير و تجاوز و شکنجه و اعدام کشانده، و به ماشين خونريزی تبديل شده است که همچنان درو می کند و پيش می رود و هردم درنده خوتر و وحشی تر می شود.
***
داستان کهنه کار ِ ورود اين «واژه» در سرگذشت آدميانی که در حوزهء نفوذ اسلام زيسته اند و می زيند، چه مسلمان باشند و چه نه، از اين قرار است:
پيامبر اسلام در دهسال زندگی خود در مکه (از چهل تا پنجاه سالگی) همواره اعلام می کرد که رسول و فرستاده و پيام آور خدائی به نام «الله» است که با هدايت او (از طريق فرشته ای به نام «جبرائيل») مردمان را به «راه مستقيم» (صراط المستقيم) فرا می خواند و چگونگی رستگاری در «آخرت» (زندگی پس از مرگ) را به ايشان می آموزد.
او از ميان بت های (يا اله ها)ی داخل خانهء مکه، که به قبايل مختلف عرب تعلق داشتند، يکی را که «الله» خوانده می شد به سروری پذيرفته و بقيه اله ها را قبول نداشت و لذا نخستين شعار او اين بود که «اللهُ اکبر» [يعنی الله از بقيه کبيرتر و بزرگ تر است؛ که اين خود بصورتی تلويحی خدايان ديگر را نيز برسميت می شناخت اما معتقد بود که الله اکبر و سرور آنها است]. اما بعداً او به اين شعار رسيد که اصلاً «لا اله الا الله» [يعنی هيچ الهی جز الله وجود ندارد]. و سپس توضيح داد که اين الله آن بت نشسته در بتکدهء مکه هم نيست و جايش در آسمان ها (ملکوت) است و جسميت هم ندارد، زاده نشده است و نمی زايد و يکه است (سورهء مکی «اخلاص»).
اين جريان البته در متن حوادثی مهم و تاريخی و تاريخ ساز در شهر مکه اتفاق می افتاد که چون شرح آن را در جای ديگر آورده ام(3)، در اينجا مختصراً به نتايج آنها اشاره می کنم.
پس از ده سال پيامبری بی حاصل در مکه، پيامبر اسلام مجبور شد شبانه، و بهمراه يکی از پيروان صميم اش به نام ابوبکر، از مکه بگريزد و به مدينه برود؛ شهری يهودی نشين که سکنان عرب اش به هجرت او به مدينه کمک کردند و در تاريخ اسلام به گروه «انصار» [ياری رسانندگان] شهره شدند. از آن پس پيروان مکی محمد رفته رفته خود را به مدينه رساندند و گروه «مهاجران» را تشکيل دادند. از جملهء آنان دختر پيامبر (فاطمه)، عمويش (حمزة بن عبدالمطلب) و پسر عمويش (علی ابن ابيطالب) و نيز دو پيرو معتبر محمد، يعنی عمر بن خطاب و عثمان بن عنف قابل ذکرند.
با تشکيل نخستين «همباش» (community) مسلمانان، محمد، بطور طبيعی، به رهبری اجتماعی و سياسی پيروان اش نيز رسيد و از آن پس، علاوه بر آوردن «پيام های آسمانی»، رياست اين همباش را بر عهده گرفت.
اکثر قرآن شناسان معتقدند که اين رياست سياسی ـ اجتماعی (و بعداً نظامی و جنگی) و نياز جامعهء نومسلمان به داشتن مقررات زندگی اجتماع موجب شد که در محتوای الهامات رسطده به پيامبر نيز تغييراتی اساسی ايجاد شود و لحن آياتی که در مدينه «نازل می شد» (يعنی همچون باران از آسمان فرود می آمد) با لحن آيات مکی متفاوت است . هرچه آيات مکی جنبهء «معنوی» و «آخرتی» دارند، آيات مدنی (يا مدينه ای) به زندگی روزمرهء پيروان محمد می پردازند. با اين همه، و لااقل در آن روزگار که پيامبر در ميان پيروانش می زيست، بين پيامبری و حکومت بر جامعه تفاوتی وجود نداشت و همگان هر دو سمت او را پذيرفته بودند.
زندگی مسلمانان مدينه، که رفته رفته شهر را از يهوديان «پاکسازی!» می کردند، اغلب در «غزوات» می گذشت. غزوه به معنی درگيری های جنگی کوچکی است که مسلمانان مدينه با بت پرستان مکه داشتند. و چون شهر مدينه در سر راه يمن و مکه و اورشليم قرار داشت، و کاروان های رونده از هر سو به ديگر سو از کنار آن می گذشتند، اين موقعيت سوق الجيشی برای نومسلمانان مدينه پيش آمده بود تا در رهگذر اين کاروان ها راهبندان ايجاد کرده، اهل کاروان را کشته و اموال شان را به يغما ببرند(2). نتيجهء عمومی اين غزوات هم آن بود که عاقبت، 12 سال گذشته از خروج پيامبر از مکه، اهل اين شهر خود را در محاصرهء مسلمانان ديدند و به تسليم تن در دادند اما، در مذاکرات صلح، خواستار مهلتی يک ساله شدند تا شهر را تسليم مسلمانان کنند و پيامبر نيز اين تقاضا را پذيرفت. سال بعد، او با پيروانش وارد مکه شد، بت های خانهء کعبه را شکست، عفو عمومی داد، اسلام آوردن دشمنان ديرينه اش را پذيرفت، و فقط به شاعری که مدعی بود بهتر از او «آيه می سرايد» رحم نکرد و دستور قتل اش را داد.
با پايان گرفتن مراسم آن حج، که آخرين حج پيامبر است و «حجة الوداع» خوانده می شود، مسلمانان بازگشت خود را در مسير 420 کيلومتری به مدينه آغاز کردند. استراحتگاه کاروان مسلمانان در کنار آبگير (يا غدير)ی تعيين شده بود که در 260 کيلومتری مکه قرار داشت و «غدير خم» خوانده می شد.
احاديث بازمانده از آن روزگار، که دو قرن بعد به دست محدثين شيعه و سنی به نگارش و ثبت رسيده اند، چنين خبر می دهند که در آن منزلگاه، پيامبر دستور داد که هر آنکه از آن محل گذشته برگردد و هر کس که نرسيده زودتر خود را بدان محل برساند، چرا که او می خواهد مطلب مهمی را با پيروان اش در ميان بگذارد. و چون چنين شد دستور دارد، از زين اسبان و شتران، کوهه ای بسازند و خود بر فراز کوهه ايستاد و پس از يک سخنران جامع در مورد آنچه بر مسلمانان و دين نوی آنها گذشته بود، پسر عمو و داماد خويش، علی بن ابيطالب، را بر سر دست گرفت (؟!) و، با مطرح کردن واژهء موضوع اين مقاله (مولا)، چنين گفت: «مَنْ کنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ» [بقول شاعران: هر که من مولای اويم، اين علی مولای اوست]. و از پيروان اش خواست تا يک يک با علی مصافحه کرده و او را مولای خود خطاب کنند. در عين حال، محدثان می گويند که در همان غدير خم حالت نزول وحی به پيامبر دست داد و اين آيه از زبان او جاری شد که: «الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکمُ الْإِسْلَامَ دِینا» (سورهء مائده، آيهء ۳) [ترجمه: امروز دين تو را بر تو کامل کرده و نعمت خود بر تو را به اتمام رسانديم و اکنون راضی از آنيم که اسلام دين تو باشد».]»
نومسلمانان مدينه، پس از اين مراسم، به شهر خود بازگشتند و به زندگی روزمره پرداختند. اما، در هميشهء 1400 ساله گذشته، اين پرسش در فضای ذهنی اهل تحقيق معلق است که حاضران در غدير خم از واژهء «مولا» چه فهميدند: «دوست و محب» يا «رئيس و حاکم؟» و آيا چون به مدينه برگشتند سخن پيامبر را چنان دقيق درک کرده بودند که هرگز اين پرسش برايشان مطرح نشد که منظور پيامبر از آن «مولائی علی» چيست؟
[همين جا اين نکته را هم گفته باشم که در يکی از قرائت های مربوط به اين واقعه آمده است که چون عدهء زيادی از اعضاء قبايل عربی، که پس از جنگ و شکست خوردن از نومسلمانان اسلام آورده بودند، به دست علی ابن ابيطالب کشته شده بود، پيامبر بيم آن داشت که، پس از مرگ اش، اين نومسلمانان داغدار برای انتقام کشی به سراغ علی بيایند و، لذا، در «غدير خم» کوشيده بود تا از پيروان اش قول بگيرد که با علی دشمنی نکنند].
باری، سه ـ چهار ماهی از بازگشت مسلمانان به مدينه نگذشته بود که پيامبر به بستر بيماری افتاد و جان سپرد. با انتشار خبر مرگ پيامبر، ريش سفيدان و زعمای مدينه، بجز علی ابن ابيطالب، که به کفن و دفن پيکر پيامبر مشغول بود، در جای سرپوشيده ای (سقف دار + سقيفه) به نام «سقيفهء بنی ساعده» گرد آمدند و ابوبکر را به جانشينی (خلافت) پيامبر برگزيدند، که پير گروه مسلمانان، يار فرار پيامبر از مکه، و پدر محبوب ترين همسر او، عايشه، بود. آنها لقب «خليفه» را هم از قرآن گرفتند که می گويد خدا آدم را خليفهء خود بر زمين قرار داده است.
اندکی بعد علی ابن ابيطالب نيز با ابوبکر بيعت کرد. با مرگ ابوبکر خلافت به عمر بن خطاب رسيد و پس از او عثمان بن عفان خليفهء سوم شد و در تمام سه دهه ای که طی آن اين سه تن خليفه بودند، علی ابن ابيطالب مهمترين مشاور آنها بود. تا اينکه عاقبت، با وقوع شورش سربازان يمنی و کشته شدن عثمان، شورشيان علی را به خلافت برگزيدند. شما اگر به مناطق سنی نشين دنيا سفر کنيد خواهيد ديد که بر چهار سوی مساجدشان نام اين چهار خليفه، که «خلفای راشدين» خوانده می شوند، نقش بسته است.
تصور کنونی شيعيان آن است که، اختلاف در مورد جانشينی محمد و ادعای غصب حق علی، از همان روز مرگ پيامبر آغاز شده است. اما واقعيت آن است که هنگام مرگ پيامبر اسلام اغلب نومسلمانان معتقد بودند که پيامبر جانشينی انتخاب نکرده و اين گزينش را در اختيار پيروان خود گذاشته است؛ و مورد «غدير خم» را نيز تأکيد پيامبر بر دوستی و محبت علی دانسته و اين مسئله را همواره نسبت به او اعمال می کردند.
اما گروهی که خود را پيرو (يا شيعه)ی علی می خواندند، بخصوص پس از کشته شدن عثمان و انتخاب علی بعنوان خليفهء چهارم از جانب شورشيان، چنين اقامه کردند که منظور پيامبر از «مولا» رياست سياسی بر جامعهء مسلمانان بوده و «مولا»ی مسلمين همانا سرپرست و قيم و ولی مسلمانان محسوب می شود و چون پيامبر می خواسته جانشينی را «معرفی» کند که دارای پيوندهای آسمانی نيز باشد از اين واژهء دو پهلوی «مولا» ـ که «صاحب ولايت» نيز هست ـ استفاده کرده است.
نکتهء جالب آن است که گزينش علی، بعنوان خليفهء چهارم، به دست سربازان شورشی انجام گرفت و از همان آغاز مورد موافقت اکثر بزرگان جامعهء اسلام آورده نبود. به همين دليل علی، در پنج سال حکومت اش دچار جنگی خانگی و داخلی شد که طرف مقابل جنگ کسانی بودند همچون عاشيه (که سوگلی پيامبر بود و «ام المؤمنين» يا «مادر اهل ايمان» خوانده می شد) و بزرگان ديگری چون طلحه و زبير. عاقبت هم نوبت به جنگ با دشمن نومسلمان اصلی خاندان پيامبر، که پس از فتح مکه مسلمان شده و در دوران عثمان به استانداری دمشق منصوب گشته بود، يعنی معاويه، رسيد و چون امر جنگ پيش نرفت کار به «حکميت» (داوری ريش سفيدان دو طرف) کشيد؛ حکميتی که به نفع معاويه تمام شد و علی هم نتيجهء آن را پذيرفت و معاويه خليفهء پنجم شد. در پی انتقال خلافت به معاويه، عده ای از پيروان (شيعيان) علی از اردوگاه اش خارج شدند (و در تاريخ «خوارج» نام گرفتند) و يکی از آنها علی را به ضرب شمشيرش کشت.
بدينسان، واژهء مبهم «مولا» وارد کارزاری 1350 ساله شد که تا به امروز نيز ادامه يافته است. شيعيان مولای خود را «امام» نام نهادند تا به واژهء «خليفه» رنگ و بوئی خصمانه و نامشروع دهند. آنها «امام» را صاحب قدرت های ماوراء الطبيعه و علم غيبی دانستند که از طريق خون منتقل می شود. امامان شيعه بايد خون علی ابن ابيطالب و فاطمه دختر پيامبر را در رگ ها می داشتند و برای دريافت حق حاکميت خود عليه خلفا قيام می کردند. اينگونه بود که داستان بلند و سرشار از خون ريزی و «شهادت طلبی» در تشيع شکل گرفت.
از آن روزگار دور تا هم امروز ، اهل سنت (سنی مذهبان) «ولايت سياسی» را از آن «خلفا» دانسته و شيعيان آن را از آن «امامان» شان بر شمرده اند. اما، پس از 12 امامی که با علی و فاطمه پيوند خونی داشتند، و شروع عصر «غيبت کبرا»ی اين دوازدهمين امام، مسئلهء «ولايت سياسی امام» خودبخود و طبعاً به محاق تعليق افتاد. اما بزودی «علماء شيعه» فرمول «نيابت عام» را برساخته و بخصوص سادات شان مدعی حق اجدادی خود برای حکومت شدند. با تشکيل حکومت های صفوی و قاجار(5) و سپس تأسيس حکومت اسلامی در ايران، اين مسئله ديگرباره فعال گشته و داستان غدير خم و برداشت سياسی از آن منشاء کسب مشروعيت رئيس حکومت اسلامی مسلط بر کشورمان شده است.
بدينسان می بينيم که اختلاف بر سر تکواژهء «مولا» چگونه کل عالم اسلام را به دو پاره تقسيم کرده و سبب خونريزی های وسيع در بين آنان گشته است.
***
اما، در ميان مسلمانانی که به تفاوت و جدائی «امر قدسی» (يا ملکوتی و يا آسمانی) با «امر زمينی» قائل هستند، اساساً امکان جمع بندی اين دو قلمرو مورد سئوال است و آنان معتقدند که واقعهء غدير خم بيشتر يک نمود بارز از «امر قدسی» است و ربطی به امور عالم فانی ندارد و پيامبر با تعيين نکردن جانشين سياسی اين کار را انتخابی و بر عهدهء پيروان خود قرار داده است. بسياری از اينگونه مسلمانان را می شناسم که به اعتبار همين تعبير خود را «سکولار» می دانند و از حکومت مذهبی دوری می جويند.
اين تعبير البته در مباحث اسلامی دارای سابقهء کهنی است که می توان مهمترين بروز آن را در ميان عقايد عرفای شيعی (و گاه سنی) يافت. ولايت در نزد اينان جنبهء قدسی دارد و به هيچ روی «آلوده»ی امر زمينی نمی شود. هنگامی که پير خانقاهی «شاه نعمت الله ولی» خوانده می شود و خود مدعی آن است که می تواند «خاک را به نظر کيميا کند»، تلويحاً چنين اعلام می کند که مصادر دنيوی برايش بی ارزش اند.
مقالهء دکتر علی اصغر غروی نيز بر همين زمينهء تاريخی نوشته شده و رسانای آن است که از نظر او «مولا»ئی که پيامبر در غدير خم به زبان رانده صرفاً به امری قدسی و نوعی جانشينی معنوی ربط داشته و ارتباطی با حکومت و سياست ندارد و نمی توان ولايت معنوی و قدسی علی (و احتمالاً فرزندان 12 گانه اش) را به امر زمينی «حکومت» متصل کرد. او می نويسد: «علی (ع) تمام همت خود را مصروف تأمل و تدقیق در قرآن و اجرایی کردن آن میسازد، تا آنجا که شیخ محمد عبده، در بیان اندیشه و رفتار علی، وی را قرآن مجسم مینامد. ولی متاسفانه، بنا به فرموده مولی (ع)، شیعیان «به جای آنکه کتاب را امام خود بدانند خود را امام کتاب میدانند» و، برخلاف خواست او، بندهء جهالت خود شدهاند و مدام بر حق ضایع شدهء علی در حکومت چند روزه دنیوی میگریند! حکومتی که طبق فرموده مولی، ارزش آن از عطسهء بز نزد وی کمتر بود. آیا میشود چیزی که از منظر امیر مومنان (ع) قدر و منزلت اش از عطسهء بز کمتر است، از طرف خدا باشد؟ و تازه، از این فراتر، اتمام نعمت و اکمال دین نیز باشد؟!»
نکته در اين است که دکتر غروی نه حرف تازه ای می زند و نه به سست کردن پايه های حکومت اسلامی فعلی مشغول است. توجه او به واقعهء «غدير خم» است و می کوشد تعبيرات عرفانی دير ساله از آن را با کلماتی امروزی ارائه دهد.
اما چگونه است که با وجود همهء اين حقايق، نوشتن اين مقاله بر اسلاميست ها گران می آيد و نسبت به آن دست به اعتراض و تهديد می زنند؟
به نظر من، مشکل حکومت اسلامی فعلی ناشی از وضعيت «شتر ـ گاو ـ پلنگی» است که خود را در آن گير انداخته و ناچار است بصورتی روزمره، و صرفاً بنا بر مصلحت حکومتی خويش و نه مصالح دينی، در نظريه های اختراعی علمای سلف و خلف خود «تجديد نظر» کند.
با توضيحی اندک در اين باره مطلب اين هفته را به پايان می برم.
***
حکومت اسلامی شيعی اثنی عشری (12 امامی) مشروعيت خود را از واقعيات و افسانه های زير می گيرد:
- پيامبر اسلام در غدير خم علی ابن ابيطالب را بعنوان «جانشين معنوی و سياسی» خود معرفی کرده است چرا که ارتباط خداوند با آدميان از مجرای «فضل الهی» می گذرد. [فضل به معنی «سرريز آب» است و عبارت «فاضل آب» هم از آن می آيد]. به همين دليل ارتباط با عالم غيب با مرگ پيامبر اسلام به پايان نرسيده و از طريق علی ابن ابيطالب و فرزندان 12 گانه اش ادامه يافته است.
- غيبت کبرای امام دوازدهم نيز [اگرچه ضربهء مهلکی بر اين نظريه است اما] موجب قطع اين ارتباط نبوده و به سفارش همان امام غايب شونده، دينکاران (يا همان روحانيون ِ) شيعه حکم «نواب عام امام زمان» را دارند که اگرچه با امام غايب ارتباط مستقيم ندارند اما به هدايت او عمل می کنند.
- پرهيز شيعيان امام غايب از در دست گرفتن حکومت تصميمی سخت اشتباه بوده است و، از آنجا که فقاهت نوعی جانشينی عام امام غايب را فراهم می کند، در دوران غيبت کبرای امام می توان به «ولايت فقيه» قائل بود.
- دينکاران شيعه (مجتهدين، علماء و روحانيون) می توانند، با تصميم جمعی خود، يک نفر را بعنوان «فقيه ولی» انتخاب کنند تا، بعنوان جانشين امام غايب امت شيعهء اثنی عشری (و اکنون کل ملت ايران!) را رهبری کند.
- اين ولی فقيه، حتی اگر خود اظهار نکند، با امام غايب در ارتباط است و نه تنها خودش که دولت هايش نيز بوسيلهء امام غايب در کارهای مملکت هدايت می شود.
حال بيائيد و فرض کنيد که کسی در همان بند اول بکوشد تا ثابت کند که واقعهء غدير خم دال بر «جانشينی معنوی» بود و جنبهء سياسی نداشته است. می بينيم که اين مهمترين آجری است که از زير ديوار حکومت اسلامی کشيده می شود، بی آنکه اظهار کننده از حدود اسلاميت خود خارج شده باشد.
***
توجه کنيد که اينگونه اظهار نظرها از جنس همان مضمون و محتوای «نوانديشی آزاد دينی» است که طی آن مؤمنين مسلمان و انديشنده می کوشند تا، با نگاهی از درون دين، مفاهيم دينی خود را نقد و اصلاح کنمد. اما تجربهء نگارش مقالهء آقای غروی و تعطيل روزنامهء بهار اين نکته را ثابت می کند که در تحت سيطرهء يک حکومت مذهبی اولين امری که ناممکن می شود همين «نوانديشی آزاد دينی» است و به همين خاطر اکثر نوانديشان دينی ما مجبور شده اند يا در زندان به سر برند و يا به کشورهای سکولار دموکرات پناهنده شوند. و می خواهم نتيجه بگيرم که لازمهء برقراری «نوانديشی آزاد دينی» استقرار حکومتی سکولار دموکرات در ايران است(6).
——————————————–
* در نسخهء منتشر شدهء اين مقاله بجای «انجيل» از «تورات» ياد کرده بودم که بدينوسيله سهوالقلم خويس را با پوزشخواهی تصحيح می کنم.
** همين اشتباه در نام نويسندهء کتاب «يک کلمه» رخ داده و نام او را ميرزا ملکم خان نوشته بودم که يک پوزش هم از اين بابت به خوانندگانم بدهکارم.
- 1. نگاه کنيد به بازچاپ اين مقاله در سايت جنبش سکولار دموکراسی ايران، در پيوند زير:
- واژهء «مولا» از ريشهء واژهء «ولی» گرفته شده که از سه حرف آن دوتاشان بی صدا (مصوت) اند و يکی شان صدادار است: «واو، لام، ياء». و چون با هم خوانده شوند «لام» اش با صدای ياء قابل تلفظ می شود اما «واو» اش را می توان با دو صدا (که نوشته نمی شوند) خواند: به فتح واو (Vali) يا به کسر واو (veli)، که اولی مصطلح تر است؛ و يا ياء را همچون يک الف (valaa) تلفظ کرده و آنگاه با افزودن همزه ای به پايان همين شکل آخر: ولاء (valaa’) را ساخت و بکار برد. در عين حال، از اين «ريشه»، يا «ريشه ها»، واژه های ديگری برآمده اند همچون دو صورت ولايت (Velaayat و Valaayat) و نيز «velaa» و «valaa» و «مولی» و «مولا» و «موالی». و معناهای اين واژه ها نيز در طول تاريخ در هم تنيده و تبديل بهم شده اند و در اين اختلاط انواع و اقسام اغراض سياسی و اقتصادی و اجتماعی نيز بی کار نبوده اند. در فرهنگ فارسی اين موارد را چنين می يابيم:
ولی (vali): دارای سه معنی است 1) دوست صديق، يار، 2) قيم، صاحب، خداوند، 3) پير خانقاه دراويش
ولی عهد: جانشين
ولی عصر: صاحب زمانه (لقب امام غايب)
والی (vaali): حاکم ايالت، استاندار [جمع شان می شود: ولات (volaat)]
ولايت (valaayat): حکومت کردن ـ استان ـ سرزمين [جمع: ولات و ولايات]
ولايتی (valaayati): منسوب به يک ولايت و ديار
ولاء (velaa’) به دو معنی: 1) محبت و صداقت؛ 2) پيوستگی و پياپی کردن
مولا (به جای مولی): دو معنی متضاد دارد: 1) آقا و سرور 2) بنده [جمع آن «موالی» است که هم معنی سروران را می دهد و هم به برده و بنده شدگان اطلاق می شود؛ مثل ايرانيان اسير اعراب که موالی خوانده می شدند]؛ و يک معنی مجزا هم دارد به مفهوم: «دوستدار» و «محبوب».
همچنانکه ديده می شود، اين مجموعهء واژگانی دارای معانی بشدت متضاد هستند و اسناد متقنی هم در دست نيست تا نشان دهند که آيا، مثلاً، در زبان عربی 1500 سال پيش نيز همين تفرقه وجود داشته و يا اينکه بخاطر نقش کليدی اين واژه در تاريخ اسلام است که اکنون به اين آشفتگی رسيده ايم.
- 3.http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2007/ES.Notes.020207-Mohammad%20in%20Mecca.htm
- نگاه کنيد به کتاب قديمی من «جامعه شناسی سياسی تشيع اثنی عشری» در پيوند رايگان زير:
- نگاه کنيد به کتاب من به نام «پيدايش و نقش دينکاران امامی» در پيوند رايگان زير:
- اين واقعيت جدا از اين نکته است که «نوانديشی شيعی ـ ايرانی»ی پنجاه سالهء اخير چه مشکلات مهلکی داشته و چگونه بجای اصلاحات مذهبی منجر به قدرت گرفتن ارتجاعی ترين نيروهای مذهبی شده است. من اين مطلب را در مقالات ديگری شکافته ام که در پيوند زير قابل دسترسی است.