۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه

«انقلاب فرهنگی» سال ۵۹

ينه ۲٨ فروردين ۱٣٨٨ - ۱۷ آوريل ۲۰۰۹
۲۹ سال از فاجعه ی انقلاب فرهنگی سال ۱٣۵۹ که به کشته شدن عده ای از دانشجویان، اخراج هزاران تن از استادان و کارکنان علمی دانشگاه ها و چندین هزار دانشجو انجامید، می گذرد. به دنبال این تصفیه ی بزرگ و خونین دانشگاه های کشور به مدت یک سال و نیم بسته شدند. حکومت با تحمیل چنین هزینه ی سنگینی توانست سیطره ی مطلق خود را بر دانشگاه ها برقرار کند. سیطره ای که دوام چندانی نیاورد و دانشگاه در نخستین فرصت بار دیگر فریاد همیشگی آزادی و برابری را از سر گرفت.
به مناسبت سالگرد شروع این تصفیه ی خونین اخبار روز گفتگویی با ف. تابان انجام داده است. وی در آن دوران عضو مرکزیت سازمان دانشجویان پیشگام – که مقاومت اصلی در برابر این تهاجم را انجام داد – بوده و از طرف این سازمان در مناظره ی تلویزیونی که پیرامون این رویداد صورت گرفت، شرکت کرد.



آقای تابان، ۲۹ سال از سرکوب خشونت بار دانشگاه های ایران که به نام انقلاب فرهنگی انجام شد می گذرد. اکنون مدتی است دوباره زمزمه های یک انقلاب فرهنگی تازه به گوش می رسد. چه عواملی باعث شد که حکومت اسلامی، سرکوب دانشگاه ها را به عنوان نخستین گام در جهت سرکوب آزادی های سیاسی ناشی از انقلاب در دستور کار خود قرار دهد؟

در نخستین سال های انقلاب، تا زمانی که انقلاب فرهنگی صورت گرفت، وضعیت دانشگاه ها به میزان زیادی متفاوت از وضعیت عمومی جامعه بود. در بیرون از دانشگاه ها، آقای خمینی تسلط بر افکار عمومی داشت و نیروی غالب محسوب می شد. اما در دانشگاه ها این موقعیت اصلا وجود نداشت. در انتخابات دانشجویی که در ماه های اولیه ی بعد از انقلاب انجام شد، معلوم گردید که انجمن های اسلامی که هواداران حکومت بودند، از حمایت اکثریت دانشجویان برخوردار نیستند. دانشجویان پیشگام که هوادار جنبش فدائی بودند و همچنین انجمن دانشجویان مسلمان که وابسته به سازمان مجاهدین خلق بودند، در بسیاری از دانشگاه ها بیش از انجمن های اسلامی رای می آوردند و آن ها را به مقام سوم می راندند.
نه تنها نتایج این رای گیری ها، که فضای زنده و دموکراتیک حاکم بر دانشگاه ها، مسئولان حکومت را به شدت نگران می کرد. به موازات گسترش جو خفقان و سرکوب، دانشگاه ها به کانون و به قول آن روزی ها، به سنگر آزادی تبدیل شده بود. مسئولان حکومتی دریافته بودند که در رقابت دموکراتیک در دانشگاه ها بازنده هستند و به فکر تسخیر دانشگاه ها از طریق سرکوب دانشجویان و استادان بر آمدند.


اما ارگان های تبلیغی حکومت ادعا می کردند که دفاتر دانشجویی در دانشگاه ها به انبار سلاح و توطئه های مسلحانه علیه حکومت تبدیل شده است؟

اگ
ر آن زمان هم کسانی این حرف ها را باور می کردند، امروز دیگر روشن است که حکومت در متهم ساختن مخالفین خود به اتهامات خلاف واقع، هیچ حد و مرزی را نمی شناسد. من به یقین می گویم در دانشگاه ها، هیچ سلاحی در دفاتر دانشجویی وجود نداشت. اصلا احتیاجی به این کارها نبود. بعد از تسخیر دانشگاه ها و در جریان آن هم نتوانستند حتی یک سلاح از این دفاتر کشف کنند و به عنوان نمونه نشان بدهند.
البته دانشجویان از طیف های مختلف امکانات زیادی را بدست آورده بودند و در هر دانشگاه چندین اتاق را اشغال کرده بودند. این همه را نیز حق خود می دانستند. داشتن دفاتر و امکانات در دانشگاه، موضوعی بود که سال های سال دانشجویان در زمان شاه هم برای آن مبارزه کرده بودند و بعد از انقلاب طبیعتا حق خود می دانستند که از امکانات دانشگاه برخوردار شوند.
دلیل اصلی یورش به دانشگاه آن بود که حکومت نمی توانست آن را از راه های مسالمت آمیز و دموکراتیک زیر سلطه ی خود بگیرد و بدون تحت سلطه قراردادن دانشگاه، سلطه ی کامل بر جامعه هم ناممکن بود.


این سرکوب چگونه به مرحله ی عمل در آمد؟

آ
قای خمینی از همان ابتدا در هر فرصتی نگرانی خود را از وضعیت دانشگاه ها اعلام می نمود و چندین بار به طور صریح خواستار اسلامی شدن دانشگاه ها شد. او در پیام نوروزی سال ۵۹ خود خیلی آشکار به دولت دستور داد که «اسلامی کردن» دانشگاه ها را شروع کند. این پروژه اما از حضور هاشمی رفسنجانی در دانشگاه تبریز آغاز شد. او در سخنرانی خود در دانشگاه تبریز در روزهای آخر فروردین ۵۹ که با اعتراض شدید دانشجویان روبرو شد، تحریک را به آخر رساند. بعد از آن بود که هواداران حکومت به دانشگاه تبریز حمله کردند. بدین ترتیب انقلاب فرهنگی از تبریز شروع شد و بعد از آن بود که دانشگاه ها در سراسر کشور مورد هجوم قرار گرفتند.


اما آسان تسلیم نشدند؟

آ
سان تسلیم نشدند. دانشگاه ها بنابر شرایط خود چندین روز در برابر یورش عوامل بسیج شده مقاومت کردند. اما هر چه مقاومت ها به درازا می کشید، وحشی گری ها نیز شدت می گرفت. با این حال دانشجویان در آن زمان روحیه ی بالایی برای مقاومت در برابر این سرکوب ها داشتند.
من در دانشگاه تربیت معلم تهران، شاهد مقاومت دانشجویان و حمله ی عوامل حکومت بودم. دانشجویان را بعد از چندین روز مقاومت، سرانجام به ساختمان مرکزی دانشگاه عقب نشاندند. دانشجویان درها را بستند و در پشت آن ها تا سقف میز و صندلی چیدند. شب اما عوامل حکومت با گاز اشک آور به کتابخانه ی دانشگاه حمله کردند. کتابخانه ی دانشگاه تربیت معلم جای کوچکی بود. در آن فضای کوچک صدها دانشجو گرد آمده بودند. مهاجمین از پنجره ها چندین گاز اشک آور شلیک کردند. بسیاری تا مرز خفگی رفتند. به این طریق دانشجویان را مجبور به خروج از دانشگاه کردند، اما آن ها دوباره فردا به دانشگاه آمدند و کنترل دانشگاه را در دست گرفتند. این وضعیت تا چندین روز ادامه داشت. در شهرستان ها سرکوب ها بسیار شدید بود. در دانشگاه جندی شاپور اهواز وحشی گری را به نهایت رساندند و بر روی دانشجویان آتش گشودند و چندین نفر را کشتند. گفته می شود آن جا در نخلستان ها به دختران دانشجو تجاوز کردند. در رشت هم دانشجویانی کشته شدند و همچنین در تهران هم گروهی بر اثر تیراندازی پاسداران یا به دست حزب الهی ها کشته شدند.
روز جمعه ۲۹ فروردین در همه ی شهرها، شرکت کنندگان در نمازهای جمعه را به سوی دانشگاه ها حرکت دادند و برخوردهای شدید و خونینی به وجود آمد. روز شنبه برخوردها شدت بیشتری گرفت.


انجمن های اسلامی مستقیما در حمله به دانشجویان شرکت می کردند؟

تا جایی که من شخصا شاهد بودم، آن ها مستقیما در حملات شرکت نکردند، اما در راهنمایی اوباش و یورش گران و شناساندن دانشجویان فعال به آن ها نقش مهمی داشتند. در بسیاری از دانشگاه ها آن ها مستقیما در سرکوب شرکت کردند. بسیاری از اصلاح طلبان فعلی از جمله همین آقای ابراهیم نبوی در شیراز، عباس عبدی، علیرضا علوی تبار و دیگران در تهران، در سرکوب دانشجویان مستقیم و یا پشت پرده دخالت داشتند.

مواضع گروه های دانشجویی در آن زمان چگونه بود؟
بلافاصله بعد از حوادث تبریز، یک ستاد دفاع از دانشگاه ها تشکیل شد که تقریبا همه ی گروه های دانشجویی در آن شرکت داشتند. دو گروه عمده دانشجویی غیرحکومتی در آن زمان، دانشجویان پیشگام و انجمن دانشجویان مسلمان بودند. انجمن دانشجویان مسلمان در ابتدا در برابر یورش ایستادگی کردند و حتی عامل شروع کننده ی مقاومت بودند، آما آن ها در روزهای پایانی پای خود را از ماجرا کنار کشیدند و شروع به تخلیه ی دفاتر خود کردند. بدین ترتیب سایر دانشجویان را تنها گذاشتند. بعد از آن، بار اصلی مقاومتی که شروع شده بود بر عهده ی دانشجویان پیشگام قرار گرفت. سایر گروه های دانشجویی که اکثرا وابسته به جریانات چپ بودند، از نیروی قابل توجهی در دانشگاه ها برخوردار نبودند. اما همه ی این گروه ها در صف مقاومت ماندند. تنها گروه دانشجویی که از ابتدا حساب خود را از سایر دانشجویان جدا می کرد؛ دانشجویان وابسته به حزب توده ی ایران بودند.

چه شد که دانشجویان پیشگام عقب نشستند؟
با تسخیر یک به یک دانشگاه ها، فشار اصلی بر روی دانشگاه تهران که هنوز در تصرف دانشجویان بود و دفتر مرکزی دانشجویان پیشگام منتقل شد. این دفتر در ضلع شرقی خیابان شانزده آذر، مقابل دانشگاه تهران قرار داشت. یکی از ساختمان های اداری دانشگاه تهران بود که دانشجویان پیشگام برای فعالیت های خود آن را در اختیار گرفته و غذاخوری دانشگاه هم همانجا قرار داشت.
از سوی مسئولین حکومت و از جمله آقای بنی صدر که در آن موقع رئیس جمهور بود، مهلتی برای روز دوشنبه اول اردیبهشت در نظر گرفته شد که دانشجویان دفاتر خود را تخلیه کنند. البته گفته می شد آقای بنی صدر در شورای انقلاب موضع نرمتری نسبت به اطرافیان آیت الله خمینی داشت و قصد داشت که همزمان دفاتر انجمن های اسلامی را نیز ببندد.
دانشجویان پیشگام اصلا قصد نداشتند به این مهلت تن در دهند. اما فشار هر ساعت بلکه هر لحظه بیشتر می شد و بر انبوه نیروهای وابسته به حکومت در اطراف دفتر دانشگاه افزوده می شد.
از آن سو هم دانشجویان دانشگاه های سراسر تهران در خیابان شانزده آذر گرد می آمدند. حمایت دانش آموزان پیشگام بسیار پرشور بود. تعداد دانش آموزان هوادار پیشگام در آن دوران زیاد بود و آن ها دسته دسته برای اعلام حمایت و یا شرکت در دفاع از دفتر پیشگام به خیابان شانزده آذر می آمدند. در برابر درب اصلی و نرده های دانشگاه در خیابان شانزده آذر چند صف ایجاد شده بود که مانع از هجوم حزب الله به دفتر می شدند. صف اول در زیر تهاجم دائمی مهاجمان بود. دانش آموزان کم سن و سال در حالی که دست در دست و بازو به بازوی هم داده بودند، در برابر این حملات مقاومت پرشور و جانانه ای می کردند. من خودم شاهد صحنه های زیادی بودم که در حالی که بر اثر ضربات مهاجمان سر و صورت مدافعان دفتر پیشگام مجروح و خونین شده بود، و نیروهای مقاوم مجروح و مصدوم می شدند، اما دست های یکدیگر را رها نمی کردند و اجازه ی شکسته شدن صف را نمی دادند. دختران دانش آموز در این مقاومت حضور بسیار فعالانه ای داشتند و آنان به ویژه مورد اهانت و آزارهای جنسی مهاجمان که اکثرا از لمپن های آلت دست حکومت بودند، قرار می گرفتند.
در تمام روزهای شنبه و یکشنبه، برخوردهای خونین و تیراندازی پاسداران ادامه داشت، اما دانشجویان مقاومت می کردند و اجازه ی تسخیر دفتر پیشگام را نمی دادند.
تصمیم عقب نشینی چگونه گرفته شد؟
وضعیت متناقض و دشواری برای تصمیم گیرندگان به وجود آمده بود. زمان به سرعت سپری می شد. از یک سو روحیه ی بالای دانشجویان و دانش آموزان که به هیچ وجه موافق با عقب نشینی و تسلیم دفتر نبودند، همچنین فشارهای گروه های دانشجویی نظیر پیکار که مرتب دانشجویان پیشگام را به مقاومت تشویق می کردند و عقب نشینی و تخلیه دفتر را سازشکاری می خواندند، از عوامل مقاومت بود. از سوی دیگر خطر قتل عام لحظه به لحظه جدی تر و نزدیک تر می شد. همزمان، فشار رهبری فدائیان هم برای پایان دادن به مقاومت بیشتر می شد.

دلایل رهبری فداییان برای تخلیه ی دفتر پیشگام چه بود؟
خوب شاید یکی از دلایل آن این بود که آن ها مثل دانشجویان در قلب حادثه نبودند و بهتر می توانستند موقعیت را درک کنند. خود رهبری سازمان هم در آن دوران در وضعیت متناقضی بود. گرایشی که در آن به سوی نزدیکی گام به گام با حکومت اسلامی در جریان بود، هر چند در روزهای اولیه تقریبا غافلگیر شده بود، اما بتدریج فشار خود را برای پایان دادن با این حادثه که می توانست منجر به فاجعه ای کاملا غیرقابل جبران شود، افزایش داد. نظر اکثریت رهبری سازمان در آخرین روز فرصتی که برای تخلیه ی دفتر وجود داشت، به طور جدی بر تخلیه ی دفتر پیشگام و ختم مقاومت بود. در تمام طول روز آخر، تلاش برای یافتن راه حل و مذاکره با مقامات دولتی و اطرافیان بنی صدر ادامه داشت.
غروب در زمانی که درگیری ها به اوج رسیده بود، آیت الله خمینی از طریق رادیو پیامی داد که تکلیف را یک سره می کرد. این پیام فرمان حمله ی عمومی به دانشگاه ها بود و نشان می داد در حکومت هم موضوع به سود طرفداران برخورد خشن و سرکوبگرانه حل شده است.
در این شرایط بود که شب هنگام جلسه ی تصمیم گیری در خانه ی مادر زنده یاد انوشیروان لطفی در میدان گل های تهران با شرکت اعضای مرکزیت دانشجویان پیشگام برگزار شد. فرخ نگهدار از طرف رهبری سازمان در این جلسه شرکت کرد و نظر سازمان را مبنی بر عقب نشینی اعلام کرد.

یعنی تصمیم را رهبری فدائیان گرفت؟
سازمان دانشجویان پیشگام در آن زمان یک سازمان دانشجویی با تعاریفی که امروز وجود دارد نبود، بلکه سازمان دانشجویی هوادار جنبش فدایی بود. اعضای مسئول و تصمیم گیرنده ی آن همه اعضای سازمان بودند و خود را در چارچوب سیاست های سازمان تعریف می کردند و نسبت به تصمیمات آن متعهد بودند. اما بارها می شد که این چنین اصطکاک هایی به وجود می آمد که معمولا حرف آخر از طرف رهبری سازمان زده می شد. در آن شب نیز تا جایی که به یاد من مانده است، برخی از دانشجویان نسبت به عقب نشینی مساله دار بودند و حتی به چنین تصمیمی اعتراض می کردند، اما به هر حال تصمیم به عقب نشینی همانجا قطعی شد.

موارد قابل ذکر دیگری از این دست هم بوده است؟
بوده است. یکی از آن ها که به صورت حادی هم بروز کرد، در زمان تسخیر سفارت آمریکا از طرف دانشجویان خط امام بود. رهبری سازمان دانشجویان پیشگام به محض شنیدن این خبر بلافاصله و بدون مشورت با رهبری سازمان اعلامیه ای صادر کرد و این اقدام را به شدت محکوم کرده و عوامفریبانه خواند، اما رهبری سازمان نظر دیگری داشت و از این حرکت حمایت کرد. من به یاد دارم که بعد از یک جلسه ی پرتشنج سرانجام بین رهبری پیشگام و نمایندگانی از کمیته ی مرکزی سازمان، دانشجویان پیشگام دستور جمع آوری بیانیه ی قبلی را داده و بیانیه ی تازه ای دادند که در جهت حمایت از اقدام تسخیر سفارت بود. این موارد البته بعدا کمتر شد و به تدریج این اصطکاک ها از بین رفت...

بر گردیم به آن شب. عقب نشینی بدون قید و شرط بود؟
بدون قید و شرط نبود. نماینده سازمان فدایی از مذاکراتی که بین رهبری سازمان و نمایندگان آقای بنی صدر صورت گرفته بود گزارشاتی داد. این مذاکرات در تمام بعد از ظهر ادامه داشت. مطابق این گفتگوها قرار شده بود عقب نشینی دانشجویان پیشگام همراه با شروطی باشد. از جمله شروطی که الان به یاد من مانده است، یکی آن بود که بیانیه ی دانشجویان پیشگام پیرامون انقلاب فرهنگی و دلایل واگذاری دفاتر خود را از رادیو بخوانند. این را به گفته ی فرخ نگهدار بنی صدر قول داده بود. یکی دیگر از شروط آن بود که نیروهای مهاجم عقب نشینی کنند تا دانشجویان و دانش آموزانی که به حمایت آن ها آمده بودند، بتوانند با آرامش و بدون درگیری دفتر پیشگام را تخلیه و محوطه ی خیابان شانزده آذر را ترک کنند و دستگیری و درگیری ای در میان نباشد.

این شروط رعایت شد؟
بیانیه را نخواندند. همان شب، من همراه با زنده یاد رضی الدین تابان به کاخ ریاست جمهوری که در خیابان پاستور بود رفتیم. رضی الدین تابان، از اعضای قدیمی فدائیان و از زندانیان سیاسی زمان شاه بود که از طرف سازمان فدایی مامور فعالیت در دانشجویان پیشگام شده بود و در حقیقت مسئولیت اول را در میان دانشجویان پیشگام داشت. او را بعدتر در سال ۶۱ دستگیر کردند و پیش از شروع اعدام های دسته جمعی در سال ۶۴ اعدام کردند.
تا جایی که به یاد دارم شب از نیمه گذشته بود که ما به مقابل کاخ ریاست جمهوری رسیدیم. انتظار ما این بود که بیانیه ی پیشگام را به دست آقای بنی صدر بدهیم. الان به یاد ندارم که این را نماینده سازمان فدایی گفته بود یا انتظار خودمان بود. اما به هر حال به ما اجازه ی ورود به کاخ ریاست جمهوری را ندادند و ما مجبور شدیم که اعلامیه ی دانشجویان پیشگام را به دست سربازان نگهبان مقابل درب بدهیم و همانجا هم فهمیدیم که با این وضعیت قطعا این اعلامیه از رادیو هم خوانده نخواهد شد و ما با این روحیه از جا بازگشتیم که به دوستانمان بگوییم که شروط ما هرگز تامین نخواهد شد.
به مقابل دانشگاه تهران که رسیدیم، اما با فضای بسیار رعب آور و ترسناکی مواجه شدیم. سرتاسر خیابان انقلاب تا میدان انقلاب و از آن سو تا چند کیلومتر ان طرف و به خصوص در برابر دانشگاه تهران، خیابان شانزده آذر و همه ی خیابان های اطراف مملو از جمعیت هوادار حکومت بود که آمده بودند تا کار را یکسره کنند. دانشجویان می گفتند که در روی ساختمان های اطراف دفتر پیشگام تیربار و سلاح های نیمه سنگین کار گذاشته اند و از آن جا به روی مردم شلیک می کنند. روشن بود که دیگر جای مقاومتی نمانده است.
در این شرایط بود که بالاخره تصمیم به تخلیه ی دفتر دانشجویان پیشگام گرفته شد. این تصمیم با اعتراض سایر گروه های چپ مواجه شد، اما آن ها بدون حضور دانشجویان پیشگام به تنهایی قادر به ادامه ی مقاومت نبودند و به این ترتیب مقاومتی که از چندین روز پیش با فداکاری های بسیاری برای حفظ استقلال دانشگاه های کشور صورت گرفت و به بهای جان تعدادی از دانشجویان و دیگر آزادی خواهان تمام شده بود، در آن جا به نقطه ی آخر رسید و تخلیه ی دفتر در نزدیک صبح روزی که مهلت حکومت تمام می شد، انجام شد.
بعد از آن مناظره ای هم در تلویزیون پیرامون انقلاب فرهنگی برگزار شد...

بله، خبر مناظره را رهبری فدائیان به دانشجویان داد و اعلام کرد یک نفر از نمایندگان دانشجویان پیشگام برای این مناظره دعوت شده است. که من به عنوان نماینده دانشجویان پیشگام انتخاب شدم.
این انتخاب را چه کسی انجام داد؟ از طرف خود سازمان دانشجویان پیشگام بود؟

این انتخاب با نظر مسئولان فدایی بود که بیشتر با دانشجویان پیشگام در تماس بودند و در آن زمان همان طور که قبلا هم اشاره کردم، مکانیسم های جداگانه و مستقلانه تصمیم گیری در سازمان دانشجویان پیشگام وجود نداشت.
چند نفر از مسئولین سازمان از جمله آقای علی کشتگر که حالا در فرانسه است، و در آن زمان در سخنرانی های پیش از انقلاب تجارب خوبی کسب کرده بود، آمدند و امتحانی کردند و به این طریق نماینده ی دانشجویان پیشگام برای شرکت در آن مناظره ی تلویزیونی را انتخاب کردند.
جریان این مناظره چه طور پیش رفت؟

من باز هم همراه با زنده یاد رضی الدین تابان به حام جم در خیابان وزرا رفتیم. اما اصرارهای ما برای آن که هر دو بتوانیم وارد شویم و در مناظره شرکت کنیم بی فایده ماند. به ما گفتند که تنها یک نفر. ناچار رضی الدین تابان پشت در ماند و من وارد ساختمان عظیم تلویزیون شدم. با ماندن رضی در پشت در، انگار همه ی اعتماد به نفس من هم همانجا ماند. اضطراب و هیجان زیادی مرا فرا گرفت. اما بسیاری از کارمندان تلویزیون وقتی مرا می دیدند و می فهمیدند نماینده ی سازمان دانشجویان پیشگام هستم، به شکلی که امکانش را داشتند با من اعلام همبستگی می کردند و این اعلام همبستگی های غیرمنتظره که کم هم نبود، روحیه را دوباره به من بازگرداند. لطف و مهربانی کارمندان تلویزیون حتی تا اتاق پخش هم ادامه داشت و آن ها در هر فرصت نکته ای مثبت و روحیه بخش را به من گوشزد می کردند.

چه کسانی در این مناظره شرکت داشتند.

دو نفر از سوی انجمن های اسلامی آمده بودند و یک نفر نیز از سوی انجمن دانشجویان مسلمان وابسته به مجاهدین خلق. نام هیج کدام از آ
ن ها را به یاد ندارم. بعدها شنیدم یکی از نمایندگان انجمن های اسلامی همین آقای حشمت الله طبرزدی بوده است که بعدا به صف مخالفین حکومت پیوست و زمان های زیادی را هم در زندان گذراند. نمی دانم این تا چه حد صحیح است. آقای حبیبی که در زمان هاشمی رفسنجانی و دوره ی اول خاتمی، معاون اول رئیس جمهور بود، از جانب شورای عالی انقلاب در این مناظره حضور یافته بود که البته برخورد بسیار منفعلانه ای داشت. در عوض، مجری برنامه کاسه ی داغ تر از آش بود و بسیار کینه توزانه برخورد می کرد و سعی در کنترل بحث ها داشت. او پیش از شروع ضبط مصرانه می خواست که بحث ها فقط در چارچوب «انقلاب فرهنگی» محدود بماند که البته من قبول نکردم و سرانجام وقتی که کاغذهایم را برداشتم و خواستم به اعتراض آن جا را ترک کنم، او رضایت داد که بحث به صورت آزاد برگزار شود. در تمام این مدت آقای حبیبی که در کنار من نشسته بود، ساکت بود و دخالتی در بحث نمی کرد و حتی گاه سرش طوری روی گردن خم می شد که احساس می کردم به خواب رفته است.
از نکات دیگری هم که به یادم مانده است این بود که نماینده ی سازمان مجاهدین به هیچ وجه حاضر نشد در کنار من بنشیند و می گفت که این طور القا خواهد شد که مجاهدین و فدائیان جبهه ی مشترکی در برابر جمهوری اسلامی دارند و او این را نمی خواست و دست آخر هم حاضر نشد که کنار من بنشیند.
این مناظره بدون سانسور پخش شد؟
بله، بدون سانسور و به طور کامل پخش شد.

معلوم شده است که در این حوادث چه تعدادی کشته شدند و چقدر از دانشجویان و استادان شامل تصفیه گردیدند؟
آمار جمع آوری شده و تایید شده ای تا جایی که من می دانم وجود ندارد. آقای ناصر مهاجر که کار تحقیقاتی ارزنده ای در این مورد انجام داده، نام ٣۰ تن را که در تهران، شیراز، اهواز، زاهدان، مشهد، و گیلان کشته شدند، ذکر کرده که با هفت نفری که بعدا در اهواز و رشت اعدام شدند، به سی و هفت نفر می رسد. بنابر آمارهای تایید نشده نزدیک به نیمی از استادان دانشگاه ها در جریان تصفیه ی فرهنگی سال ۵۹ اخراج شدند. تعداد دانشجویان اخراج شده به چندین هزار نفر می رسید. همه ی این ها نشانگر آن است که انقلاب فرهنگی بزرگترین تصفیه ای است که از زمان انقلاب در ایران صورت گرفت و شاید در نوع خود یکی از بی نظیرترین تصفیه های مخالفان حتی در سرتاسر جهان معاصر باشد.
برای دقیق تر کردن صدمات انسانی که این تصفیه به جامعه ی علمی و فرهنگی و سیاسی ایران زد، باید کار بیشتر و متمرکزتری صورت گیرد و چه خوب است که مرکزی در این ارتباط تاسیس شود و کسانی که اطلاعاتی در این زمینه دارند اطلاعات خود را به این مرکز ارسال کنند تا بتوان تصویر کاملتری از این فاجعه را بدست آورد.

سریر خون !!سیامک پورجزنی


زندگانی بی‌پرسش در چند ساله اخیر و با افزایش حساسیت رسانه‌های مختلف به کشتارهای دهه شصت در ایران، مسأله اعدام‌های خودسرانه و غیرانسانی در سال ۱٣۶۷ به یکی از نشانه‌های مهم در گفتمان سیاسی اصلاحات درون حکومتی بدل شده است و دو برخورد عمده با آن صورت می‌گیرد. از یکطرف عمادالدین باقی و اکبر گنجی علاوه بر آنکه در رابطه با قتل‌های زنجیره‌ای مقالاتی می‌نوشتند در ریشه‌یابی این موضوع اعدام‌ها و تصفیه زندانیان سیاسی در اواخر دهه شصت را نیز به صورت ضمنی مورد بررسی قرار داده، در رابطه با آن مطالبی را به مخاطبان عرضه می‌کردند. از آن سو و علی‌رغم حضور چنین افرادی برخی از سیاستمداران دهه شصت بعضاً نه تنها از لزوم فراموشی چنین حوادث ]![ و اتفاقات مشابه (چون انقلاب فرهنگی و تصفیه‌های دانشگاهی و ...) سخن می‌گویند، بلکه عامل این خشونت‌ها را هم نیروهای چپ معرفی می‌کنند! البته اینکه بخشی از این نیروها برای توجیه رفتارهای خود به چنین استدلالی دست می‌یازند عجیب نیست. اما عدم نقد گذشته و توجیه اعمال ضدبشری نشان از روند ناقص «دمکرات» شدن نیروهای اصلاح‌طلب داخل حاکمیت دارد. «دمکرات» شدنی که شعار این سال‌های لیبرال‌های ایرانی است که با قلب سخن مارکس حتی «کارگران را به دمکرات شدن» می‌خواندند. در برابر عملکرد چنین افرادی، شاید بتوان این ادعا را مطرح نمود که تنها جریانی که خود را به صورت مدون و برنامه‌ریزی شده نقد کرده و رفتار خود را در موقعیت‌های مختلف به چالش کشیده است طیف چپ مارکسیستی است. به عنوان مثال در کنگره دوم، پلنوم وسیع چهارم و شانزدهم؛ حزب توده ایران تمامی رفتار خود را بازخوانی کرد و سیاست‌های جدید متناسب با نقد وارد آمده را برگزید که این رفتار البته در فدائیان خلق و دیگر سازمان‌های گسترده چپ نیز قابل مشاهده و پیگیری است. طٌرفه آنکه در مواردی که نقد به نظر ناکافی و یا اعمال انجام شده غیرقابل چشم‌پوشی تشخیص داده می‌شد راه انشعاب و یا جدایی نیز همواره باز بوده است. در کنار حضور چنین خط مشیی از چپ مارکسیستی، باید از مدعیان «دمکرات» شدن پرسیده شود که چه نشانه‌ای را می‌توانند دال بر نقد رفتار گذشته خود به دست دهند؟ کشتارهای دهه شصت، انحصار انقلاب و حذف مخالفان، تصفیه‌های دانشگاهی، تداوم بیهوده جنگ پس از فتح خرمشهر، به رکورد کشاندن اقتصاد، فراری دادن سرمایه‌های انسانی، بستن فرصت‌های ساخت سیاسی، مشکلات بنیان‌کن اجتماعی چون فحشا، اعتیاد، ایدز و ... هر یک چنان ضربه‌های حیران‌ناپذیری به مردمان این مرز و بوم و صدالبته آیندگانش، وارد آورده است که نمی‌توان از آن چشم‌پوشی کرد و یا آن را به صرف لزوم نگاه به آینده، به فراموشی سپرد. میلاد زخم نگارنده بر این باور است که به پرسش طلبیدن فعالان سیاسی دهه ۱٣۶۰ و اصلاح‌طلبان کنونی در رابطه با قتل عام زندانیان در حال حاضر و در آستانه انتخابات نه تنها ضروری است بلکه باعث می‌شود که میزان دمکرات شدن و لیبرالهای سنگر گرفته در روزنامه های آنان آنان نیز سنجیده شود. حقوق بشر، آنچه که این تازه‌لیبرال‌ها مدام تکرار می‌کنند و متأسفانه فقط بعد حقوق مالکیت را در این میان برجسته می‌کنند، دستمایه خوبی برای این کار است. صورت مساله چنین است: زندانیان سیاسی با محکومیت‌های مشخص- و از نظر بسیاری ناعادلانه- در محکه‌های چند دقیقه‌ای، بدون حضور وکیل مدافع و هیأت منصفه با سوالاتی روبه‌رو شدند که در دادگاههای تفتیش عقاید اسپانیا، احتمالاً، از متهمان پرسیده می‌شد و بدون امکان فرجام‌خواهی و حتی بدون آگاهی که نتیجه محاکمه چیست، به پای چوبه‌دار برده شدند حتی پیرمرد ٨۷ ساله حتی دخترک روزنامه فروش... محکوم کردن چنین اعمالی و مشخص کردن احتمالی مشارکت و در صورت سهم داشتن در این روند، عذرخواهی و اظهار پشیمانی از گذشته حداقلی است که می‌توان از نو-لیبرال‌های ایرانی معتقد به حقوق خدشه‌ناپذیر بشر انتظار داشت. از این منتظران معجزه دست نامرئی بازار باید پرسیده شود که اگر به حقوق خدشه‌ناپذیر انسان باورمندند به حق حیات بیشتر باور دارند و یا حق مالکیت؟ به حق برخورداری از یک محاکمه عادلانه بیشتر متعهدند یا حق کارفرمایان در اخراج کارگران؟ به حق آزادی بیان و عدم تفتیش عقاید، اعتقادی راسخ دارند یا به حق تجارت آزاد فراسوی نظارت و محدودیت؟و... پاسخ به این سوالات- البته- به صورت قول‌های مبهم مدل «نوفل لوشاتو» نمی‌تواند مورد قبول باشد بلکه گذشته عملی افراد در صورتی که ناقص آن باشد، ملاک بهتری برای تشخیص و تصمیم‌گیری در باب «دمکرات بودن» است. دست‌های آلوده در انتخابات ریاست جمهوری پیش‌رو دو نامزد از جناح موسوم به اصلاح‌طلب کاندیداتوری خود را به صورت رسمی اعلام کرده‌اند. مهدی کروبی و میرحسین موسوی و هر دو از پیروان سابق و لاحق خط امام و اسلام ناب محمدی (ترکیبی که در این سال‌ها بسیار کمتر به گوش می‌رسد) هستند. مهدی کروبی از مقربان بیت آقای خمینی و رئیس بنیاد شهید و نماینده عالی‌رتبه مجلس بود و در جریان نفی و طرد آقای منتظری در سویی ایستاد که قدرت و ثروت و آینده توزیع می‌کردند و میرحسین موسوی سردبیر ارگان رسمی حزب جمهوری اسلامی و نخست‌وزیر محبوب آقای خمینی در سال‌های جنگ بود. فاجعه ملی تابستان و پائیز ۱٣۶۷ در دوره‌ای اتفاق افتاد که میرحسین موسوی ریاست دولت را بر عهده داشت و تمامی اعدام‌ها با کمک عوامل اجرایی زندان‌ها و نیروی انتظامی رخ داد. تصمیم این کشتارها نیز در زمانی گرفته شد که به قول آقای هاشمی رفسنجانی هیأت چند نفره (آقایان خامنه‌ای، موسوی اردبیلی، هاشمی رفسنجانی، میرحسین موسوی و اغلب سیداحمد خمینی) مسئول گرداندن مملکت بود و مهندس میرحسین موسوی نقاش، شاعر و نویسنده در رابطه مستقیم با این تصمیم قرار داشت و عوامل اجرایی دولت او در انداختن حلقه سرد طناب به گلوی آزادیخواهان و عدالت‌طلبان این مرز و بوم نقش داشتند. در باره ی اینکه عاملان و آمران چه نسبتی از مسوولیت یک جنایت را باید بر عهده بگیرند از زمان دادگاه نورنبرگ و محاکمه رهبران رایش، سخنان بسیاری گفته شده است امّا می‌توان در حال حاضر و بدون وجود چنین محکمه‌ای از عاملان و آمران خواست که داوطلبان اکنون دمکرات شده به نقش حداقلی خود اعتراف کنند و پوزش بطلبند سپس خود را مدعی «دمکرات» شدن و یا حتی «لیبرال» بودن معرفی نمایند و سپس از نیروهای دگراندیش بخواهند که به آنها رأی بدهند و انتخابات را تحریم نکنند...! شیخ مهدی کروبی روحانی‌ای که نام او در پرونده شهرام جزایری بارها تکرار شد و بنیاد شهید زیر نظر او چون دیگر بنیادهای غول‌آسا بدون هیچ‌گونه حسابرسی عمومی تحویل نفر بعدی شد یکی از افرادی است که در منازعه بین آقای خمینی و منتظری بی‌هیچ تردیدی در طرف برنده ایستاد. یکی از علل اساسی این تقابل البته بنا به اطلاعات جسته گریخته از درون حاکمیتی بسته، نه قائله مهدی هاشمی و روزنامه الشراع که کشتار زندانیان سیاسی بود. از نظر نگارنده مسوولیت مهدی کروبی البته به وضوح رئیس دولت جنگ نبوده و نیست امّا در توجیه، مشروعیت بخشی و تأیید چنین کشتاری نقش قابل توجه خود را داشته است.  در پایان لازم به ذکر است که با هر میزان اغماض و چشم‌پوشی نمی‌توان نقش این دو نفر را در «نسل‌کشی» دگراندیشان این مرز و بوم که هر یک به واقع سرمایه‌های انسانی و عصاره‌های نسل خود بودند نادیده گرفت عملی که به نظر می‌رسد برخی از چپ‌های توبه کرده- که به تفسیر خبر برای تلویزیون‌ها و رادیوهای سابقاً امپریالیستی مشغولند!- مشتاق انجام آن هستند تا در انتخاباتی با نظارت استصوابی و برای انتخاب یک تدارکاتچی با حمایت خود از یکی از این کاندیداها حداقل آبروی مانده را نیز چون «آن لیلاج کهنه‌کار» به میان بگذارند. -------------------------------- [۱] اقتباس کوروساوا از مکبث [۲] - البته ممکن است برخی از این انتقادها و تغییر خطوط رفتاری به نظر نگارنده و یا خوانندگان ناکافی باشد اما در ظرف زمانی و مکانی فعال نیروها تنها و تنها نیروهای چپگرا بودند که «نقد سیستماتیک» را در دستور کار خود داشتند. [٣] - به تجربه روزنامه‌نگاری نگارنده دریافته است که در هنگام پرسش رودررو برخی از این مدعیان اصلاحات قتل و عام زندانیان تابستان و پائیز ۱٣۶۷ را به زمان حال بی‌ارتباط می‌دانند و یا تغییر رفتار خود را- هر چند جزئی- نشان فاصله گرفته از آن گذشته تلقی می‌کنند. اما در برابر این پرسش که چقدر احتمال تکرار چنان حوادثی در صورت عدم نقد گذشته وجود دارد سکوت اختیار می‌کنند!



همايش ايرانيان خارج از کشور 6 تا 10 ميليارد تومان هزينه دربر داشته است.!

همايش وطن فروشئ ،خواری و ذلت در بارگاه يک "گاو چاله دهان"!!


|