۱۳۹۹ تیر ۲۳, دوشنبه
"ملاقات با یک معما" نام جدیدترین کتاب جمشید فاروقی، نویسنده مقیم آلمان است. درباره کتاب با ناصر مهاجر پژوهشگر تاریخ معاصر و مترجم گفتگو کردهایم. او بُنمایهی کتاب را فراخواندن
"ملاقات با یک معما"؛ گفتوگو با ناصر مهاجر درباره آخرین کتاب جمشید فاروقی
"ملاقات با یک معما" نام جدیدترین کتاب جمشید فاروقی، نویسنده مقیم آلمان است. درباره کتاب با ناصر مهاجر پژوهشگر تاریخ معاصر و مترجم گفتگو کردهایم. او بُنمایهی کتاب را فراخواندن خواننده به دوری جستن از بیتفاوتی میداند.
سه سنگ نبشته بر روی زمین که نشان میدهند، اینجا روزی سه تن که بعدها قربانی فاشیست در آلمان بودند، میزیستهاند؛ سه انسان که شاید یکی از آخرین تصاویرشان در یک عکس به یادگار مانده است
از آپارتمانی در طبقه چهارم یک ساختمان قدیمی در شهر کلن آلمان، صدای ویلون میآید. مردی کنار پنجره ایستاده، به بیرون چشم دوخته و ویلون مینوازد در حالی که همسرش روی مبل چرمی قرمز در حال بافتنی است. این زوج یهودی، ۶۰ -۵۰ سالی است منتظراند؛ منتظر مسافرانی از ایران؛ دو تبعیدی از ایران که به این خانه بیایند و راوی سرگذشتشان شوند. ساسان و مینا، یک زن و شوهر مسلمان ایرانی که به اتهام بهاییگری ایران را ترک کردهاند و به آلمان پناهنده شدهاند، همخانهایهای جدید یاکوب و هانهلوره میشوند که سالها پیش قربانیان نژادپرستی در آلمان بودهاند. یک خانه، "دو سرنوشت به شدت متفاوت" و "همزمان به شدت مشابه را به هم گره زده است". اینها قهرمان داستان "ملاقات با یک معما" هستند؛ آخرین اثر جمشید فاروقی، نویسنده و روزنامهنگار ساکن آلمان.
درباره این کتاب پای صحبتهای ناصر مهاجر نشستهایم، پژوهشگر تاریخ معاصر، نویسنده و مترجم ایرانی ساکن پاریس.
متن کامل این گفتوگو به شکل پیدیاف در پایان این مقاله آمده است.
به عنوان نخستین پرسش از او میپرسیم، آیا نویسنده در روایتش موفق بوده است؟ ناصر مهاجر پاسخ میدهد: «نویسنده در روایت دو داستان موازی که در کتاب آورده، بسیار موفق بوده است. داستان زن و مرد یهودیای که در جریان هولوکاست کشته شدند و داستان زندگی زن و مرد ایرانی که جانشان را در دست گرفتند، از رژیم جمهوری اسلامی گریختند، به آلمان پناه آوردهاند و در خانهای ساکن شدند که پیش از آنها - هفتاد و اندی سال پیش از آنها - آن زن و مرد یهودی که در آن میزیستند، در آشویتس سربه نیست شدند. نویسنده در روایت دو فاجعهی تاریخی و منطق پیدایششان، بیتردید کامیاب بوده است.»
به عنوان کتاب اشاره میکنیم و میپرسیم، درباره عنوان کتاب چه فکر میکند و "معمای" این داستان از نظر او چیست؟
میگوید، عنوان کتاب را که "عنوانی ثقیل است و برای خوانندهی فارسی زبان جذابیتِ چندانی ندارد"، نمیپسندد.
در پاسخ به پرسش مربوط به "معمای" داستان هم ادامه میدهد: «گمان میکنم معمای این رمان، همانا راز و رمز خانهایست که زن و مردی ایرانی پناهنده به آلمان در آن اسکان یافتهاند. آن خانه، هفتاد و اندی سال پیش، خانهی زن و مرد یهودی بود که در هولوکاست جان باختند. مینا و ساسان با آگاهی از معمای خانه، یا راز و رمز خانه، به زندگی همخانهایهای دیروز و امروزشان پی میبرند و از این رهگذر به معمای برافتادن آزادی و برنشستن استبداد. این البته خوانش من است از نام کتاب که آگاهانه و با ابهام و ایهام توامان است.»
به سویههای گوناگون این کتاب از ادبی و فرهنگی گرفته تا روانشناسی و تاریخی و فلسفی اشاره میکنیم و از او میپرسیم، این کتاب کدام آنهاست؟
مهاجر میگوید این کتاب "بیتردید یک رمان است و در ژانر ادبیات تبعید قرار میگیرد." او با اشاره به تحصیلات نویسنده در رشته جامعهشناسی و فعالیت روزنامهنگاری او و اشاره به دو کتاب آخر نویسنده، جمشید فاروقی را نویسندهای توصیف میکند که "بسیار خوب میداند چگونه بنویسد که خواننده با اشتیاق داستان را دنبال کند، نویسندهای که به راستی قصهگوست، شناخت خیلی خوبی از تاریخ روزگار خود و فلسفهی مدرن و به ویژه فلسفهی آلمان دارد." او با تأکید بر "درنگهای فلسفی نویسنده نسبت به مسائل کوچک و بزرگ زندگی در جای جای کتاب" میگوید: «میبینیم که جمشید فاروقی با روانشناسی نوین هم آشناست و در بررسی انسانها و رویدادها، سویهی روانشناختی پدیدهها را هم زیر چشم دارد؛ هم روانشناسی فردی و هم روانشناسی اجتماعی. بنابراین تصور میکنم، جمشید فاروقی را باید یک رماننویس جدی و مدرن دانست؛ از "مکتب جنوب" ایران!»
او یکی دیگر از "جنبههای مهم این "رمان" را "سویههای تاریخی" آن میداند. سویههایی که به گفته او، "مبتنی بر دادههای تاریخی است". مهاجر با تأکید بر این دادهها و تحقیقاتی که نویسنده در مورد سوژه انجام داده است، ادامه میدهد: «در نتیجه آنچه نویسنده در اثر آورده، بیشتر از اینکه خیالات و خیالپردازیهای خودش باشد، باشد، بُن و بنیاد در تاریخ دارد.»
ناصر مهاجر با تأکید بر درنگهای فلسفی کتاب، در ادامه به برخی جملات قصاری که در این کتاب آمده، اشاره میکند: "شرم پادزهر جنون است"، "گذشته ممکن است پنهان شود اما پاک نمیشود"، "نوشیدن از چشمهی جنون"، "رنجهای انسان چهره ملی ندارد"، "تعفنی پنهان زیر پوشش تمدن"، "رویش جنون در مزرعه جهل"، "در برابر جنون، از خشتهای شرم باید دیوار ساخت".
از او با اشاره به همین جملههای قصاری میپرسیم، آیا این حجم از جملات قصار نقطه قوت این کتاب است یا نویسنده کاستیهای رمان را در پس آن پنهان کرده است؟ و اینکه خواننده این کتاب با توجه به سویههایی که برشمرده شد و از جمله این جملات قصار، کیست؟
او این جملههای قصار را "بیان قدرت نویسنده در تخیل و تفکر و نیز فارسیدانی" میداند و ادامه میدهد: «نه، یقین دارم که او با برساختن این عبارتها کاستیهای کارش را پنهان نمیکند. احساس نمیکنم فاروقی اهل اینگونه کارها باشد. کاستیهای کارش آشکار است.»
ناصر مهاجر "بزرگترین نارسایی هر سه کار آخر فاروقی را، "فصل آخر آنها" میداند و ادامه میدهد: «فصل آخر "ملاقات با یک معما" به قدرت فصلهای پیشین کتاب نیست. این البته عقیدهی شخصی من است و میتواند اشتباه باشد. نارسایی دیگر "ملاقات با یک معما" رابطهی آقای نویسنده با ساسان است. نویسنده از همان آغاز رابطه، مجذوب و مقهور و به یک معنا مریدِ راوی، یعنی ساسان میشود. خیلی زود نویسنده شخصیتِ خود را از دست میدهد و به یک میرزا بنویس سنتی فروکاسته میشود. این استحالهی نویسنده با ارتقای ساسان به دانای کل همراه است و این خط داستانی تا آخر کتاب خود مینماید. در این زمینه نیز از خود پرسیدهام اگر ساسان جمشید فاروقی در روایت خود چنین چیرهدست است و آقای نویسنده ای قرار است داستان این زن و شوهر تبعیدی را بنویسد چنان بیاراده در برابر این تازه وارد، چرا در میانهی این مناسبات نویسنده و راوی به باز تعریف مناسبات میان خود نمینشینند؟!»
در مورد خواننده این کتاب هم او معتقد است، این کتاب "در زمرهی کتابهای سرگرمکننده نیست." به گفته او، «"ملاقات با یک معما" کتابیست که باید نسبت به آن اندیشید و آرام پیش رفت. همهی رمانهای باکیفیت را باید با طمأنینه خواند و مکث کرد؛ و این کتاب هم به گونهای است که نمیتوان یک نفس آن را خواند. اما از سوی دیگر کتابی است که میتواند همهخوان باشد.»
ناصر مهاجر در کنار فعالیت در عرصههای ادبی و تاریخی، در کسب آگاهی و آنچه بر زندانیان سیاسی عقیدتی ایران رفته است، تلاش بسیار کرده و از جمله در "گریز ناگزیر" کوشیده، نشان دهد بر آنان که ناگزیر به ترک کشورشان شدند، چه آمدهاست. در مصاحبهای گفته بود، خودش را یک تبعیدی میداند که برای زندگی به جایی دیگر پرت شده است. درست مثل ساسان کریمیان، قهرمان داستان "ملاقات با یک معما"، استاد تاریخی که از ایران و پس از تجربه زندان رجایی شهر و اوین به شهر کلن آلمان پرتاب شده است. از او میپرسیم، این کتاب تا چه حد در روایتِ سرگذشت "ساسانها" و به طور خلاصه پرتابشدگان ایرانی به بیرون از وطن موفق بوده است؟
هر سنگ نبشته، یاد یک قربانی؛ ناصر مهاجر به راههای گوناگونی که مردمان کشورهای گوناگون از آنها برای زنده نگه داشتن یاد قربانیان خشونت دولتی بهره میبرند اشاره میکند، راههایی که میتوان با آن "حساسیت همگان را برانگیخت و به ساختن فرهنگ داد و دادخواهی یاری رساند".
او در پاسخ به این پرسش، به دورههای متفاوت مهاجرت از ایران در ۴۰ سال اخیر و از جمله تفاوتها در "ترکیب اجتماعی ـ سیاسی ـ فرهنگی و حتی نسلی گریختگان از جمهوی اسلامی"، اشاره میکند و میگوید: « تا جایی که به مینا و ساسان جمشید فاروقی بازمیگردد، آشکار است که آنها در همین سه چهار سال گذشته به تبعید خودخواسته آمدهاند. اما رفتار و کردار و گفتار و زندگی اجتماعی آنها بیشتر به کسانی میماند که در دههی شصت یا هفتاد خورشیدی از ایران بیرون زدند.» او نوع نگاه ساسان در "ملاقات با یک معما را"، نگاه "یک زندانی سیاسی پیشین میداند که تازه به اروپا آمده و سالهای نخست زندگی خود را در سرزمینی ناآشنا میگذراند" و میگوید: «هر مهاجر، هر تبعیدی و هر پناهجویی که سالهای آغازین زندگیاش در غربت را زیر ذرهبین بگذارد، همانندیهای بسیاری میببیند میان مسئلههایی که با آن روبهرو بوده و مسئلههایی که مینا و ساسان با آن دست به گریبانند.»
در ادامه میپرسیم، چرا ساسان به بازگو کردن سرگذشت قربانیان هولوکاست نیاز دارد، آیا داستان او ادامه داستان یاکوب است؟ چرا او برای فهم زندگی خودش به فهم زندگی یاکوب نیاز دارد؟
مهاجر میگوید،«در یک نگاه جهانروا میتوانیم بگوییم اینها همه قربانیان خشونت دولتی هستند و تجربههای بیش و کم همانندی داشتهاند.» او ادامه میدهد:«به سختی میتوان گفت آنچه در آشویتس اتفاق افتاد، در ایران هم اتفاق افتاد. نه آشویتس در ایران اتفاق نیفتاد. اما در کلیتی میشود از یک درد مشترک گفت و از فریادی مشترک.»
به اعتقاد این نویسنده و تاریخپژوه، "راههای مختلفی وجود دارد که بتوانیم سرگذشتهایی دردآور را بازگویم". ناصر مهاجر میگوید: «در روایتی که جمشید فاروقی به دست داده است، سویهی تطبیقی ماجراها خیلی به هم نزدیک میشوند. من به دقت نمیدانم نویسنده چه در ذهن خود داشته که دو ماجرای تاریخی را درهم تنیده است. با این حال به راحتی میتوانم بگویم هر یک از این این ماجراها را میشد و میشود به شکلی مستقل نیز روایت کرد. پس، این گزینش نویسنده بوده است و در گزینشی هم که کرده، به راستی کامروا بوده است.»
در این داستان، ساسان،"شرارتها" را زادهی "یک بیتفاوتی به ظاهر بیخطر" میداند. نویسنده میگوید، "عادت کردن به هر رفتاری، به هر رفتاری مشروعیت میبخشد"،"تغییرات طوفانی از دل تغییرات ریز و آرام و تدریجی زاده میشوند. از ناصر مهاجر میپرسیم، این کتاب و اینگونه کتابها میتوانند نهیبی باشد به جامعه ایران یا به حافظه جمعی مردم ایران برای دیدن خروسی که هر روز یکی از پرهایش کم میشود؟
او در پاسخ ماجرای پرهای خروس را که ساسان در کتاب "ملاقات با یک معما" به آن اشاره کرده است، بازگو میکند: «این را خانم آلبرایت، وزیر امور خارجه کلینتون مطرح کرده که از قول موسیلینی گفته، فاشیسم در ایتالیا نه در اثر یک انقلاب و نه در اثر یک کودتا به قدرت رسید، بلکه در اثر کندن مستمر و بی سر و صدای پرهای یک خروس حاکم شده است. هر روز آمدهاند و یک پر این خروس را کندهاند. بیتردید آن خروس هم جیغ کوتاهی کشید که به گوش کسی نرسیده است، برخی هم که شاهد کندن این پرها بودهاند با بیتفاوتی از کنار آن رد شدهاند یا زیانی در این کار ندیدهاند یا حتی بدتر از آن، از این کار خوششان آمده یا حتی شاید سود خود را در آن دیدهاند.»
مهاجر با تأکید بر این داستان ادامه میدهد: «این داستان پرمعنایی است. تعبیر من از آن این است که ما در برابر یک رشته از رویدادهای به نسبت ناهنجار که در برابر چشممان روی میدهد، بیتفاوتیم. به خیلی از مسائل، نه توجه میکنیم، نه میاندیشیم، نه حساسیتی و نه واکنشی نسبت به آن نشان میدهیم. طبیعی است که یک مرتبه شگفتزده شویم. آقای موسیلینی نه با کودتا آمد و نه با انقلاب به قدرت رسید. اما راه به قدرت رسیدن او با بیتفاوتی پارهی بزرگی از جامعه هموار شد. این از دید من، درس بزرگی است برای همه انسانیت؛ برای ایرانی، آلمانی، برای برزیلی، برای آمریکایی، برای همه. درس مهم و آموزهی مهم تاریخی است که بسیار در موردش صحبت شده و نوشته شده و در کتاب "ملاقات با یک معما" به شکل دیگری بیان گشته و در کالبد کتاب تنیده شده است.»
گونتر دمینگ هنرمندی است که با ایدهای خلاقانه میکوشد یاد قربانیان هولوکاست را زنده نگه دارد و با کاشتن "اشتولپراشتاینه"، سنگهای برنجی (فلزی) کوچکی روی زمین، که نام قربانیان بر روی آن حک شده، تلاش میکند، رهگذری را که "بیتفاوت" در حال گذر است، وادار به درنگ کند، در کتاب ملاقات با یک معما از قول او آمده است: «فراموشی انسانها از فراموشی نامشان آغاز میشود. نام كه از ياد رفت، انسان تبديل به عدد میشود. اما اشتولپراشتاينه از عددها نام میسازد و اجازه نمیدهد كه سرنوشت انسانها در هيچمگویی عددها محو شود چرا که هیچکس هیچگاه برای مرگ عدد اشکی نریخته بود».
ناصر مهاجر معتقد است، "ملاقات با یک معما" عملکردی چون همان یادوارهها دارد. او میگوید: « بُن مایهی کتاب، رویارویی و همآوردی با فراموشیست. فراخواندن خواننده است برای دوری جستن از بیتفاوتی و واکنش نشان دادن به ستمکاری. برای رسیدن به این هدف اگر تلاش همه سویه انجام نشود (در زمینههای گوناگون هنر، ادبیات، تاریخ، معماری و غیره) و فراموش شود چه بر ما رفته است، راه را برای تکرار فاجعه بازگشودهایم.»
او با اشاره به راههای گوناگونی که مردمان کشورهای گوناگون از آنها برای زنده نگه داشتن یاد قربانیان خشونت دولتی بهره میبرند و راههایی که میتوان با آن "حساسیت همگان را برانگیخت و به ساختن فرهنگ داد و دادخواهی یاری رساند"، میگوید: « به هزار شکل میتوان این کار را انجام داد؛ از کتابهای درسی گرفته تا این ایده خلاقانه کاشتن سنگها بر روی زمین که به یکباره پایتان به آن برخورد میکند، چرتتان پاره میشود و میگویید: ای وای! اینجا یک انسان را کشتهاند.»
مسئول آرشیو مرکز اسناد ناسیونال سوسیالیسم در شهر کلن آلمان در کنار گونتر دمینگ، هنرمندی که با کاشتن سنگنبشتههای کوچک بر روی زمین یاد قربانیان هولوکاست را زنده نگه میدارد. جمشید فاروقی در تحقیقات خود برای نوشتن کتاب "ملاقات با یک معما" با این افراد دیدار و گفتوگو داشته است.
از ناصر مهاجر میپرسیم، خواننده ایرانی این کتاب ساکن کدام جغرافیاست؟ ایرانیای که در آلمان و اروپا زندگی میکند و تجربه تبعید یا مهاحرت دارد یا این کتاب و این کتابها خواننده درون ایران خود را هم دارند؟
او در پاسخ به این پرسش میگوید: «۴۰ سال پیش رویداد مهمی در مملکت ما روی داد. به درستی نمیدانم در این چهل سال چند میلیون ایرانی جلای وطن کردهاند و در خارج "رحل اقامت افکندهاند". اما میدانم با توجه به "جمیع جهات"، از جهت تکنیکی گرفته تا روحی و روانی تا خصوصیاتِ فرهنگی و پیوندهای عاطفی ما ایرانیان، امروز پس از چهل سال، پیوند تنگاتنگی بین داخل و خارج ایران به وجود آمده است. پس از ۴۰ سال زندگی در مهاجرت و تبعید - که دو مقولهی متفاوت هستند- ما میتوانیم از پدیدهای به نام "ادبیات تبعید" یاد کنیم. ما امروز ادبیات تبعید نسبتا جانداری داریم که شده است جزئی از میراث فرهنگی مان. " ملاقات با یک معما" هم یکی از آخرین فرآوردههای ادبیات تبعید است و به دیدهی من از درخشانترین کارهای داستان نویسی ما. و نباید فراموش کنیم که پیش از این کار و پشت سر این کار، کارها شده، کارهایی خوب و درخشان و ماندگار که زمینهی رشد هرچه بیشتر ادبیات تبعید ما را فراهم ساخته. با توجه به همهی جنبههایی که بر آن انگشت گذاشتهام و سویههایی که به آنها نپرداختهام، بر این باورم که "ملاقات با یک معما" اگر روزی در ایران چاپ شود، خوانندگان خودش را دارد و میان جامعهی کتابخوان دست به دست میگردد.»
برای خواندن متن کامل این گفتوگو به بخش دانلود در پایین مراجعه کنید!
Interview with Naser Mohajer.pdf
"ملاقات با یک معما"؛ متن کامل مصاحبه با ناصر مهاجر
جنایت بیعقوبت؛ اعتراضات ۲۰ تیر ماه ۱۳۷۸ در دانشگاه تبریز
بنیاد برومند: جنایت بیعقوبت؛ اعتراضات ۲۰ تیر ماه ۱۳۷۸ در دانشگاه تبریز
دانشجویان در تحولات سیاسی ایران معاصر نقش مهمی داشتهاند. دانشگاه برای آنها فضای امنی جهت تبادل افکار، اعتراض و بیان مشکلهایشان بوده است. با انقلاب فرهنگی و تعطیلی موقت دانشگاهها در سال ۱۳۵۹، دانشجویان به شدت سرکوب شدند و فضای دانشگاه نیز بسته شد. پس از نزدیک به دو دهه، در سال ۱۳۷۸ تهران و تبریز شاهد اولین اعتراضات وسیع دانشجویی بودند. وقایع تیرماه ۱۳۷۸ در تهران، که با اعتراض به طرح اصلاح قانون مطبوعات آغاز شد و پس از حمله نیروهای امنیتی به دانشجویان ساکن کوی دانشگاه [۱] و ضرب و شتم شدید دانشجویان و تخریب خوابگاهشان به اعتراضات گسترده خارج از دانشگاه منجر شد، بازتاب زیادی پیدا کرد. اما اتفاقاتی که در دانشگاههای دیگر،[۲] به خصوص دانشگاه تبریز افتاد و به کشته و زخمی شدن، بازداشت، محکومیت و محرومیت از تحصیل تعداد زیادی از دانشجویان منجر شد، کمتر مورد توجه قرار گرفته است.[۳]
در روزهایی که رسانههای داخلی و خارجی درگیر پوشش اخبار کوی دانشگاه تهران بودند، دانشجویان در تبریز برای اعتراض به حمله به کوی دانشگاه در تهران دست به تجمع زدند. این تجمع آنطور که شاهدان عینی در مصاحبه با بنیاد عبدالرحمن برومند گفتند روز ۲۰ تیرماه سال ۱۳۷۸ از صحن دانشگاه تبریز شروع شد، اما در آخرین ساعات با ورود نیروهای مسلح به محیط دانشگاه سرکوب شده و در نهایت منجر به کشته شدن چند نفر و زخمیشدن و بازداشت تعداد زیادی از دانشجویان شد.[۴] در تبریز دانشجویان نه تنها از سوی نیروهای امنیتی سرکوب شدند، بلکه تعداد زیادی بازداشت شدند و مورد پیگیری قضایی قرار گرفتند. مقامات قضایی در تهران با محاکمه کردن برخی از مسئولان حمله به کوی دانشگاه و پرداخت دیه به برخی از قربانیان خشونت نیروهای امنیتی در کوی دانشگاه دستکم تظاهر به اجرای عدالت کردند، ولی در تبریز حتی به همین میزان هم پاسخگو و پیگیر نبودند.
اشتراک در:
پستها (Atom)