اسکندر فیروز؛ صیادی که ناجی محیط زیست شد
شکارچی، نگاهبان طبیعت شد؛ رئیس سازمان شکاربانی و نظارت بر صید که بنیانگذار و رئیس سازمان حفاظت محیط زیست شد. با درگذشت اسکندر فیروز در ۱۴ اسفند ۹۸ در ۹۳ سالگی در واشنگتن (متولد ۱۶ مرداد ۱۳۰۵ در شیراز) حکایت فرزند محمدحسین فیروز و نوه عبدالحسین میرزا فرمانفرما (نوه عباسمیرزا و پسرعموی ناصرالدینشاه)، داماد حسین علاء (نخستوزیر و وزیر دربار سابق ایران) مرور شد؛ کسی که از او به عنوان پدر محیط زیست ایران یاد میشد.
فیروز که در رشته راه و ساختمان درس خوانده بود و در جوانی در شرکتهای سدسازی کار میکرد در دوره نوزدهم مجلس شورای ملی نماینده مردم همدان و در دوره بیستم نماینده مردم میانه بود. او که روزگاری به عنوان یکی از معروفترین شکارچیان ایران شناخته میشد در سال ۱۳۴۶ و زمانی که برای شکار شیر و فیل به آفریقا رفته بود آنچنان که خودش گفته از شکار کردن احساس «وازدگی و انزجار» میکند و پس از آن دوربین عکاسی را جانشین تفنگش میکند.
در همین سال فیروز به ریاست سازمان تازه تاسیس شکاربانی و نظارت بر صید گماشته میشود. سازمانی که بعدها با تلاشهای او در سال ۱۳۵۰ به سازمان حفاظت محیط زیست ایران تغییر نام میدهد و تا سال ۱۳۵۶ هم به وسیله بنیانگذارش رهبری میشود.
به نوشته بیبیسی، با تلاش او همکارانش، قانون حفاظت و بهسازی محیط زیست در سال ۱۳۵۳ تصویب شد. در زمان ریاست او بر سازمان حفاظت محیط زیست، مناطق چهارگانه حفاظتشده ایران با نامهای پارک ملی، اثر طبیعی ملی، پناهگاه حیات وحش و منطقه حفاظتشده تقسیمبندی شدند.
او نقش مهمی در به ثمررسیدن کنوانسیون حفاظت از تالابهای مهم بینالمللی و زیستگاه پرندگان آبزی داشت چنانچه دبیرخانه این کنوانسیون از اسکندر فیروز به عنوان پدر تالابها یاد کرده است. این کنوانسیون در سال ۱۳۴۹ در رامسر تصویب شد و پس از آن به نام کنوانسیون رامسر شناخته میشود.
فیروز با تاسیس موسسه گیاهشناسی از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ دبیرکل این موسسه بود و اولین باغ گیاهشناسی ایران را ایجاد کرد. او طرح زیستمحیطی پردیسان را هم در کارنامه خود دارد که هدف از آن همزیستی مردم با طبیعت در شهر تهران بود. تلاشهای او برای تاسیس آموزشگاههایی در ارتباط با حیات وحش و اکولوژی در نهایت به تاسیس اولین آموزشگاه محیط زیست در ایران منجر شد.
او مسئولیتهای مهمی هم در اجلاسهای سازمان ملل برای محیط زیست برعهده داشته است. ریاست اجلاس سازمان ملل برای آمادهسازی کنوانسیونهای مربوط به کنفرانس جهانی استکهلم و همچنین نشستن بر صندلی نایبرئیسی این کنفرانس از جمله این مسئولیتهاست.
فیروز از ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۴ عضو هیاتمدیره اتحادیه جهانی حفاظت محیط زیست (IUCN) و از سال ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶ نایبرئیس این اتحادیه و عضو هیات امنای صندوق جهانی حیات وحش و طبیعت بود.
او در سال ۱۳۵۶ از ریاست سازمان حفاظت محیط زیست استعفا کرد. فیروز در همان زمان برای کرسی ریاست اتحادیه جهانی حفاظت محیط زیست انتخاب شد اما این سمت را نپذیرفت تا اینکه یک سال بعد با وقوع انقلاب دستگیر شد.
او پس از دو سال بازداشت و بازجویی در دادگاه به اعدام محکوم شد اما گویا با وساطت فردی از شهر قم (که هرگز نام او را فاش نکرد) این حکم به حبس ابد کاهش پیدا کرد. اما این حکم هم به صورت کامل اجرا نشد و او بالاخره در سال ۱۳۶۴ بعد از ۶ سال و هفت ماه از زندان آزاد میشود.
فیروز علاقهای به صحبت کردن درباره ماجرای دستگیرشدنش نداشت و نه در کتاب خاطراتش و نه در فیلم «یک از ساعت از یک عمر» رخشان بنیاعتماد که مصاحبهای طولانی درباره زندگی و فعالیتهای اوست چیز زیادی درباره آن دوران بازگو نمیکند.
او بعد از آزاد شدن از زندان به یکی از چهرههای محبوب در بین فعالان محیط زیستی ایران تبدیل میشود. هرچند عده دیگری هم با استناد به سابقه شکارچی بودنش و ارتباط نزدیکش با خاندان پهلوی و دیگر دولتمردان آن زمان با چشم تردید به فعالیتهای او نگاه میکردند.
به اعتقاد منتقدانش فعالیت او در سازمان شکاربانی بیشتر با هدف ایجاد شکارگاههای اختصاصی برای خاندان پهلوی بوده و حتی بعدتر در سازمان حفاظت محیط زیست هم او در حال خدمت به دربار بوده است.
او خود در کتاب خاطراتش در پاسخ به منتقدانش که او را شکارچی میدانستند نوشته، پرداخت او به شکار در دوران جوانی که لازمه آن پرسهزنی در دشتها و صعود به ارتفاعات و گشت زدن در بیابانها و خزیدن میان بوتهها بوده باعث شد به مطالعه جدی در باب رشتههای مرتبط با علوم طبیعی و اکولوژیک روی آورد و با کنار گذاشتن شکار موضوع حفاظت از محیط زیست در ذهنش غلیان پیدا کرده است.
با این همه تعداد کسانی که او را ستایش کردهاند بسیار بیشتر از منتقدانش است. دوستداران و فعالان محیط زیستی از عشق او به محیط زیست ایران و فعالیتهای پرثمر او بسیار نوشتهاند. القاب ستایشگرانهای که برای او برگزیدهاند گاه حتی اغراقآمیز به نظر میرسند.
فیروز از معدود کارگزاران دولتی پیش از انقلاب ایران بود که همچنان نامش به نیکی در رسانههای رسمی ایران برده میشد. مجله بخارا بزرگداشتی برای او برگزار کرد که بسیاری از فعالان بنام حوزه محیط زیست در آن سخنرانی کردند. در همین حال رسانههای محافظهکار همچنان تلاش داشتند از او چهرهای وابسته به خاندان پهلوی و حتی طراح «پروژههای مشکوک محیط زیستی» نشان دهند.
فیروز یکی از شناختهشدهترین کارشناسان ایرانی در جهان بود و با زیستشناسان برجستهای در جهان همکاری کرد. از او کتابهای متعددی در حوزه محیط زیست برجا مانده که مهمترین آنها «حیات وحش ایران، مهرهداران» است که در سال ۱۳۷۸ منتشر شده است. کتابهای پرندگان ایران و پستانداران ایران هم زیر نظر او تدوین شدهاند.
تعدادی از مدخلهای دانشنامه ایرانیکا درباره محیط زیست ایران هم به قلم او نوشته شدهاند و حتی فعالیتهای او در زمینه محیط زیست ایران باعث شد تا نام یک جانور به نام موش دوپای ایرانی به نام دوپای فیروز (Allactaga firouzi) نامگذاری شود.
کارنامه او به عنوان یک کارگزار دولتی و بنیانگذار سازمان حفاظت محیط زیست مخالفان معدود و موافقان زیادی دارد اما اسکندر فیروز به عنوان فعال محیط زیست و دوستدار طبیعت ایران نزد بسیاری از فعالان این حوزه نامی است که به احترام از او یاد میشود.
ناجی طبیعت ایران
:اگر فیروز نبود، پارک پردیسان ۵ دهه پیش در ذهنها خشک شده بود و جای خود را به آسمانخراشهایی میداد که امروز چنگ بر گلوی پایتختنشینها گذاشتهاند و اجازه نمیدهند نفس بکشند. قصه از آنجا شروع میشود که در سالهای پیش از انقلاب تصمیم میگیرند که پارک پردیسان را به عرصه ۵۰۰ هکتاری شهرک غرب اضافه کنند اما کسی جلوی آنها میایستد و پارک پردیسان را برای شهروندان یکی از آلودهترین شهرهای جهان حفظ میکند. او کسی نبود جز اسکندر فیروز.
او ۹۴ سال پیش در شیراز دیده به جهان گشود. بعدها فقط پارک پردیسان را از دم لودرهای برجسازی نجات نداد. سال ۴۷ بود که با طراحی ادوارد هایمز، نقشهکش انگلیسی باغ گیاهشناسی تهران را در دامنه جنوبی رشته کوه البرز در اراضی چیتگر در مساحت ۱۴۵ هکتار راهاندازی کرد. فیروز تا پیش از آنکه دل در گرو محیط زیست ایران ببندد به شکار میرفت. «وقت عاشقی» در یکی از همین شکارها اتفاق افتاد و در مقابل محیط زیست ایران، دل از کف داد. جنگ جهانی دوم بود که از آلمان به بیروت رفت و از بیروت به شیراز آمد. چند ماه بعد به همراه ژنرالی از میهمانان پدر برای شکار مرغابی به منطقه زرقان و شکار گراز در نزدیکی «رود کر» رفت.
درباره آن روز اینگونه مینویسد: «در آن زمان تالاب اطراف زرقان در مجاورت تپه و کوه، مانند دریاچهای مارپیچ با نیزارهای پراکنده، منظرهای خاص و دلچسب در این منطقه خشک پدید میآورد. آن موقع متوجه ویژگی اکولوژیک و اقتصادی این عرصه نبودم، کس دیگری هم متوجه این ویژگی نبود.» در اراک بود که متوجه شد روسها و انگلیسیها به جان آهوان دشتهای ایران افتادهاند و کامیون کامیون آنها را به شهر حمل میکنند تا در دیگهای بزرگ بپزند و سرو کنند.
آهوخوری اشغالگران در بعد از جنگ جهانی دوم هم ادامه داشت. به آهوخوری هم ختم نشد. از کلاغ، گراز، خرگوش، گورخر شروع میشد و به یوزپلنگ و قوچ و میش میرسید. به گفته فیروز همین جنایتها بعد به تدوین نخستین قوانین در این زمینه منجر شد. آن زمان که هنوز قرقاولها در دشت گرگان بیداد میکردند. قرقاولهایی که حالا کسی در دشت گرگان شاهد راه رفتن باشکوه آنها نیست!
فیروز پیش از آنکه زندگیاش را به پای محیط زیست بگذارد سدساز بود. او در دهه ۳۰ شمسی همچنان تفنگ به دست داشت و پیدرپی به شکار میرفت. در همین شکارها بود که دل از دست داد. در شاهرود بود که با دیدن کوهستان و چمنزارها و مطالعه کتاب «لایدکر» زیستشناس انگلیسی یک گام بیشتر به محیط زیست نزدیک شد. اسکندر فیروز هنوز هم سدساز بود که تفنگ شکاری را زمین گذاشت و دوربین عکاسی به دست گرفت.
او به اجبار پدر مهندس شد و وارد شرکت سدسازی شد. اما سرنوشت میخواست که او ناجی محیط زیست ایران شود. فیروز دو دوره هم نماینده مجلس ملی بود. شکوه زندگیاش در محیط زیست آنجا رقم خورد که کانون شکار و سازمان شکاربانی و نظارت بر صید را تأسیس کرد. پنج سال بعد این سازمان را بهنام سازمان حفاظت محیط زیست تغییر نام داد! تا به سازمان علمی، تحقیقاتی و حفاظتی تبدیل شود. یک سال بعد از نایب رئیسیاش در کنفرانس جهانی محیط زیست در استکهلم هلند، قانون «حفاظت و بهسازی محیط زیست» را به تصویب رساند.
آن قانون از سال ۵۲ تا به همین امروز از مهمترین و معتبرترین قوانین محیط زیستی ایران است. دو سال قبل از آن با تلاشهای فیروز، کنوانسیون جهانی برای حفاظت از تالابها، تهیه و تدوین شد. به کوشش این مرد بود که مناطق چهارگانه تحت حفاظت ایران به نامهای پارک ملی، اثر طبیعی ملی، پناهگاه حیات وحش و منطقه حفاظتشده تعیین شد. کسی که رئیس کنوانسیون حفاظت از تالابهای مهم بینالمللی و زیستگاه پرندگان آبزی در سال ۱۳۴۹ از او بهعنوان پدر تالابهای ایران یاد کرد.
او در کتابش مینویسد: «هیچ چیزی در هیچ کشوری بالاتر از محیطزیست نیست. حیات انسانی، طبیعت، آب، حیوان، درخت و گیاه به همدیگر متصل هستند. نمیتوانید یکی از این عناصر را خراب کنید و انتظار داشته باشید محیطزیست خدشهدار نشود.»
پدر محیط زیست ایران یا شکارچی دیرینه؟
مثل همه آنها که پیش از انقلاب ۵۷ دارای نام و نشان بودند، درباره او هم نگاهها سیاه و سفید است. تحسینِ تمام یا انکارِ مطلق. مرگ البته همیشه در این سرزمین با خودش نوعی خطاپوشی به همراه میآورد اما مردی که ۹۳ عمر میکند، کارنامه بلندی دارد، لبریز از نقاط درخشان برای تحسینکنندگانش و پر از بهانه برای منتقدانش.
اسکندر فیروز درگذشت. او این بخت را یافت که در رسانههای رسمی جمهوری اسلامی نامش با تحسین بیاید. بسیاری از آنها که در روزگار پهلوی کنار او عکس یادگاری گرفتند، یا اعدام شدند یا در گوشه و کنار دنیا در گمنامی جان باختند و کسی برایشان دو خط هم نمینویسد. اسکندر فیروز اما به مدد وفاداری برخی دوستان قدیمی و البته فعالان رسانهای محیط زیست در یک دهه اخیر کراواتش را گره زد، کت و شلوار مرتب پوشید، موهایش را با دقت شانه کرد، به صحنه برگشت، در محافل غیردولتی از دوستان غیردولتی جایزه گرفت، تحسین شد، برایش مستند ساختند، احترام دید و با عزت رفت.
«داماد حسین علاء، نخستوزیر و وزیر دربار، دوست گرمابه و گلستان غلامرضا پهلوی، عضو خانواده فرمانفرما، معاون هویدا، رئیس سازمان شکاربانی و و نظارت بر صید، دارای مراوده صمیمانه با خاندان پهلوی، عضویت در مجلس شورای ملی و…» کسانی با نیمی از این عناوین در روزهای پر التهاب انقلاب بر پشتبام مدرسه رفاه تیرباران شدند اما او که ۶ خرداد ۱۳۵۸ در آپارتمانش واقع در سامان ونک دستگیر شد، بعد از دو سال بازداشت و بازجویی ابتدا به اعدام محکوم شد و بعد با وساطت فردی در قم - که میگفت حتی نامش را نمیداند - به حبس ابد رفت و بالاخره در آبان ۱۳۶۴ بعد از گذراندن شش سال و هفت ماه زندان آزاد شد. یک نجات بزرگ. مثل رمیدن آهوی گرفتار از تله صیاد.
اسکندر فیروز در کتاب خاطراتش که نزدیک به ۵۰۰ صفحه است، همه این اتفاقات را در یک صفحه خلاصه میکند. در فیلم مستند «یک ساعت از یک عمر» که رخشان بنیاعتماد دربارهاش ساخت هم گفت، علاقهای ندارد در مورد این ماجرا حرف بزند. اما حتی گفتن چند جمله از آن لحظات هم باعث شد همسرش ایران علاء چشمهایش را به نشانه رنج ببندد.
«پدر محیط زیست ایران»، «بنیانگذار سازمان حفاظت محیط زیست»، «پدر تالابها»، «ایدهپرداز کنوانسیون بینالمللی رامسر»، «چهره ملی و ذخیره ارزشمند»، «مردی که در صحنه طبیعت ایران، بهترینها هم فرسنگها با او فاصله دارند»، «نگین فیروزگون خاطرات محیط زیست ایران» و… گوشهای از تعریفها و تحسینهایی است که هنگام حیات هم نثار او شد. نمونههای کمنظیر دستکم در ایران.
در «شب اسکندر فیروز» که به همت علی دهباشی و مجله بخارا برگزار شد، دوستدارانش برایش سنگ تمام گذاشتند تا پیرمرد اندکی از روزهای سختش در زندانهای اوین، لویزان، قزلحصار، گوهردشت و… را از یاد ببرد. روزهایی که کسی علاقهای به یادآوری آنها ندارد. همانطور که بسیاری از مدیران دولتی تلاش میکردند فاصلهشان با او را حفظ کنند و حتی وقتی دلشان میخواست مراقبت میکردند یک وقت در عکسهای رسمی کنارش نایستند!
در مقابل اما کسانی هم تکرار نام فیروز و اعطای این القاب در سالهای اخیر را اغراقآمیز عنوان کردهاند. علی ساسانی - از کارشناسان سابق سازمان محیط زیست - در واکنش به انتشار سرمقاله «کاش فیروز چهره نبود» - منتشر شده در مجله دانشنامه شماره مهر ۹۴ - کتابچهای ۲۷ صفحهای و بیپروایانه به نام «نقدی بر چهرهسازی از اسکندر فیروز» نوشت و اعطای عنوان «پدر محیط زیست» به او را «اغراق، زیادهخواهی و تندروی» قلمداد کرد و موفقیت این چهره را به رابطه صمیمانه با غلامرضا پهلوی و خاندان پرنفوذش مرتبط دانست که اگر دیگری هم از آن برخوردار بود، همین راه را میرفت و چه بسا دست به دانشمندنمایی و قهرمانسازی از خود نمیزد.
علاقهمندی اسکندر فیروز به شکار و ثبت رکورد در داخل و خارج از کشور امر پنهانی نیست ولی هنوز هم منتقدان او با پررنگ کردن این سابقه از فیروز به عنوان «شکارچی شناختهشده» نام میبرند که سازمان شکاربانی و صید را با هدف ایجاد شکارگاه اختصاصی برای سران رژیم پهلوی تاسیس کرد و چنین تعاریفی را که امروز از او میشود، خاطرهسازی با هدف تطهیر توسط رفقای رسانهای تعبیر میکنند.
مهندس هوشنگ ضیایی که خود از پیشکسوتان محیط زیست و علاقهمندان فیروز به شمار میرود، در مستند «یک ساعت از یک عمر» با اشاره به وقایع پس از انقلاب میگوید: سازمان محیط زیست را سازمان لوسی که در خدمت دربار بود، میدانستند. حتی همان سالها هم با سه وانت آمدند و هر چه کتاب انگلیسی بود که کارشناسان خارجی نوشته بودند را بردند و مقوا کردند!
ضیایی در خصوص اخلاق فردی فیروز بر خلاف آنها که او را مغرور معرفی میکنند، میگوید: بعد از دستگیری فیروز دادگاه انقلاب از کارکنان سازمان خواست هر کس علیه ایشان شکایتی دارد، عنوان کند و جالب است که حتی یک شکایت هم علیه ایشان نشد.
نقد عملکرد اسکندر فیروز که تا سال ۱۳۵۶ رئیس سازمانی بود که خود آن را بنا نهاد با متر و معیار ۱۳۹۸ البته که منصفانه نیست؛ همانطور که ساختن تندیس مقدس و غیرقابل نقد از افراد، جفا به آنها و البته تاریخ است اما حتی اگر کسی با سلوک او موافق نباشد، ایراد بگیرد که چرا مردی که این همه مدعی عشق به ایران است، «همه چیزش در واشنگتن است» [جملهای از فیروز در فیلم «یک ساعت، یک عمر» در پاسخ به کارگردان که از او سند و عکس بیشتری میخواهد] هم نمیتواند نامش را در تاریخ محیط زیست ایران انکار کند یا نقشاش را نادیده بگیرد.
اسکندر فیروز به اندازه توانش کوشید تا در داخل کشور، هموطنانش را که طبیعت مفهومی بیش از «شکارگاه» برایشان نداشت با «محیط زیست» آشنا کند و آشتی بدهد، سازمان محیط زیست و آموزشگاه عالی حفاظت محیط زیست (دانشکده محیط زیست کرج فعلی) را بنا نهاد، در عرصه بینالملل نام ایران و شهر زیبای «رامسر» را به واسطه کنوانسیون بینالمللی حوزه تالابها ابدی کرد و در حوزه پژوهش هم چند جلد کتاب قابل اعتنا و منبع نوشته است.
دیگران که حریص و پر ولع حمله میکنند، چه کردند و چه کارنامهای دارند؟ فراموش نکنیم که او بخشی از این کارها را زمانی انجام داد که ۶ سال و ۷ ماه از عمرش را در زندان گذراند اما به جای قهر با کشور و انتقامجویی از طریق فعالیتهای سیاسی در خارج از کشور، قلمی و قدمی برداشت. همین یک نکته شاید برای نشان دادن ارادت و عشق او به «ایران» کفایت کند.
روحش در آرامش و به قول حافظ: بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم!
مردی بایسته در وانفسای روزگاری نابایست
ناصر کرمی، اقلیمشناس و استاد دانشگاه برگن نروژ در رادیو بینالمللی فرانسه، کارنامه اسکندر فیروز را اینطور مرور کرد:
مردی بایسته در وانفسای روزگاری نابایست. این میتواند توصیفی موجز از چند دهه زندگی پربار اسکندر فیروز، بنیانگذار سازمان حفاظت محیط زیست باشد که در ۹۳ سالگی درگذشت.
در نابایستی روزگاری که از سر گذراند شاید بهترین مثال ماجرای طرح سازمان برای احیای شیر ایرانی باشد. این پروژه اصطلاحاً از نوع «معرفی مجدد» گونههای منقرض شده بود. یعنی گونهای را که در جایی منقرض شده، از جایی دیگر منتقل میکنند و سعی میکنند شرایط احیا و باززایی را برایش فراهم کنند. آن زمان در نیمه دهه پنجاه حدود هفتاد سال از آخرین مشاهده شیر در ایران میگذشت و کارشناسان به یقین رسیده بودند از این گربهسان پرهیبت فلات ایران هر آنچه باقی مانده فقط همان صد قلادهای است که در پارک ملی «گیر» در ایالت پنجاب هند نگهداری میشود. برای معرفی مجدد گوشتخوار بزرگجثهای همچون شیر پیششرطهای دشواری باید فراهم شود. مثلاً تعداد گونه بازگشتی باید حداقل چهل تا باشد، مساحت منطقه مورد حفاظت نباید کمتر از صد هزار هکتار باشد و البته اینکه شرایط عمومی محیطی، همچون زیرساختهای محیطبانی و مراقبت، شمار طعمهها و زیرحلقههای وابسته زیستبومی نیز باید کاملاً فراهم باشد. دشت ارژن در فارس را انتخاب کرده بودند و برای محکمکاری به جای صد هزار، دویست هزار هکتار را قرق کرده و برای این کار اراضی کشاورزی صدها نفر را با قیمتهایی خیلی بالاتر از قیمت واقعی خریدند تا دشت ارژن کاملاً به یک زیستگاه قرق شده شیر ایرانی تبدیل شود. از یک سال قبل کارشناسانی را به هند فرستادند تا در کنار شیرها زندگی کرده، با خلق و خوی آنها آشنا شده و نیز شیوه تغذیه و مراقبت از آنها را بیاموزند. قرار بود اسفند ۵۷ هواپیمایی اختصاصی شیرها را و مراقبان آنها را از هند بیاورد و شاه و کابینه در فارس به استقبالشان بروند. پروازی که هرگز نیامد چون میدانیم یک ماه پیشتر حکومت شاه سرنگون شده بود. چند ماه بعد کشاورزانی که زمینهایشان را فروخته بودند به دستور دستغیب امام جمعه شیراز برگشتند به دشت ارژن و زمینها را پس گرفتند و مدیران آن طرح نیز یک به یک یا از کار برکنار شدند و یا حتی مانند فیروز به زندان رفتند و تا پای چوبه دار هم رسیدند.
در طلایه روزگار نو
اسکندر فیروز در دهه پنجاه میلادی به دولت ایران میپیوندد و با گسترش اختیارات اداره شکاربانی مقدمات تشکیل نهادی برای مراقبت از میراث طبیعی ایران را پی میگیرد که در نهایت در سال ۱۳۵۰ شمسی به نام سازمان حفاظت محیط زیست راهاندازی میشود. در دل نهاد نخستوزیری و با سطح اداری بالاتر از یک وزارتخانه. در آن ایام البته چه در ایران و چه در دیگر نقاط جهان محیط زیست هنوز به یک مسئله عمومی تبدیل نشده بود. در ایران هنوز انفجار جمعیت رخ نداده و جمعیت کمتر از سی میلیون نفر کاملاً تناسب داشت با منابع زیستی کشور. در جهان مدرن یک دهه دیرتر با انتشار کتاب «بهار خاموش» راشل کارسون توجه عمومی به موضوع محیط زیست برانگیخته شد و در دهه هفتاد بود که به تدریج معاهدات بینالمللی برای حفاظت محیط زیست شکل گرفتند. تخصیص ذخیرهگاههای زیستی و چشماندازهای خاص طبیعی در قالب مناطق چهارگانه حفاظت شده (که بعدها تا ده درصد مساحت کشور را در برگرفت)، برقراری مقررات ویژه برای بهرهبرداری منابع طبیعی، راهاندازی معاهده جهانی حفاظت تالابها که هنوز نام معاهده رامسر را بر خود دارد، راهاندازی باغ گیاهشناسی ایران با هدف مراقبت از غنای گیاهی ایران از جمله فعالیتهای اسکندر فیروز در حد فاصل دهههای سی تا پنجاه شمسی است که فردی پرنفوذ در دربار شاه بود و میتوانست ایدههایش برای حفاظت محیط زیست ایران را پی بگیرد.
دو اقدام او در این مدت جالب توجه است: نخست تربیت نسل اول کارشناسان محیط زیست در ایران. کسانی همچون هوشنگ ضیایی و بیژن فرهنگ درهشوری و اسماعیل کهرم و بهروز دهزاد… که با بورسیه دولت به خارج رفتند و تحصیلات عالیه و مدرن حفاظت محیط زیست فراگرفتند و بعدها به نسل درخشان این حوزه در ایران تبدیل شدند. شیوه انتخاب این فراگیران جالب بوده است: فیروز دنبال طبیعت مردانی میگشته اهل کوه و کمر و صحراگردی. به همین خاطر نسل اول را عمدتاً از میان شکارچیان انتخاب کرد. او نمیخواست کارشناسانی که قرار است مراقبت زیستمندانی در دوردستترین و بکرترین چشماندازهای طبیعی را به عهده بگیرند «بچه شهری» هایی باشند پشت میزنشین و سرد و گرم طبیعت را ناچشیده. و گذر ایام و خدمات کمنظیر آن نسل، که هرگز تالی پیدا نکردند نشان داد که چقدر شیوه انتخاب فیروز هوشمندانه بوده است. اقدام مهم دیگر فیروز تبدیل ایران به یکی از کشورهای پیشتاز در صحنههای بینالمللی حفاظت محیط زیست و برخوردار از نوترین فناوریها و دستاوردهای علمی در این باره بوده است. برای مثال ایران یکی از ۲۷ کشور عضو کمیته آمادهسازی برنامه محیط زیست سازمان ملل بوده و خود فیروز به عنوان نماینده ایران در نخستین اجلاس این برنامه که در استکهلم سوئد برگزار شد حضور داشت. همچنین گفتنی است که در سال ۱۳۵۷ در آستانه انقلاب اسلامی ایران یکی از ۵ کشور جهان بود که سامانه سنجش از دور (برای پایش و سنجش منابع طبیعی) داشت.
در نابایستگی روزگار
به فیروز و همچنین کارشناسان همنسل او در سازمان محیط زیست بعضاً انتقاد میشود که آنچه نهاد مدیریت محیط زیست مینامیدند به واقع همان شکل گسترشیافته اداره شکاربانی است و عمدتاً متمرکز بودهاند بر حفاظت از حیات وحش و چندان تمرکزی بر دیگر ابعاد حفاظت محیط زیست مثلاً حوزه محیط زیست انسانی یا اقتصاد محیط زیست یا توسعه پایدار در مفهوم امروزی آن نداشتهاند. بر روی کاغذ انتقاد پر بیراهی نیست. البته به شرطی که مولفه زمان را در نظر نگیریم. نخست اینکه توسعه پایدار در ابعاد اقتصادی و جامعه شناسی عمدتاً مفاهیمی تازه هستند که از دهه هشتاد میلادی به بعد از جهت نظری بسط یافتهاند یعنی زمانی که فیروز و همگنان او خانهنشین بودهاند. از سوی دیگر باید در نظر گرفت که فیروز در سنی که میتوان گفت به پختگی در علم و مدیریت رسیده بود یعنی پنجاه سالگی از کار برکنار و مصلوبالاختیار شد و میتوان تصور کرد که هر آنچه که از او به یادگار مانده تجربههای اولیه یک ذهن پرتکاپو بوده و قطعاً اگر فرصت از او دریغ نمیشد میتوانست خدمات و میراث ارزندهتری یادگار بگذارد. برای مقایسه نسل فیروز با آنها که خانهنشینش کردند شاید جالب باشد مرور کنیم آن پروژه احیای شیر ایرانی را با طرحی که سی سال بعد، در اواخر دهه هشتاد برای احیای ببر مازندران در ایران اجرا شد. در این طرح دو ببر سیبریایی را از روسیه وارد ایران کردند، آنها را در باغ وحش نگه داشتند تا بعدها به یک محوطه محصور دو هکتاری در مازندران منتقل کنند. اینکه ببر سیبریایی به صرف سکونت در مازندران ببر مازندران نمیشود و اینکه حیوانی که در باغ وحش یا محوطه محصور دو هکتاری زندگی میکند اساساً حیات وحش تلقی نمیشود به جای خود. نکته مهمتر این بود که سازمان محیط زیست به صرافت نیافته بود از روسها بپرسد این ببرها چه عاداتی برای تغذیه دارند و در نتیجه تغذیه نامناسب و بیماری در فرجامی تلخ هر دو در باغ وحش تهران مردند.
فیروز بعدها همیشه حسرتناک میگفت که نگذاشتند کارم را در محیط زیست ایران به سرانجام برسانم. اینکه از کاری به واقع ناتمام و ماموریتی آشکارا منفصل اکنون به عنوان میراثی درخشان یاد میشود نشانه کارنامهای پربار از مردی تمام است. مردی تمام که روزگار هرگز به او فرصت اتمام ایدهها و برنامههایش را نداد.
تبار و کارنامه فیروز
خبرگزاری ایرنا با مرور تبار خانوادگی و کارنامه فیروز نوشته:
فیروز، نوه عبدالحسینمیرزا فرمانفرما بود و پدرش، محمدحسین فیروز از رجال اواخر قاجار تا اوایل پهلوی دوم بود. باقر عاقلی دربارهاش نوشته است که «مردی تحصیلکرده و آدابدان بود و غالب اوقات خود را به شکار و مطالعه میگذراند». در روسیه تحصیل مشق نظام کرده بود و در سفر نخست احمدشاه به فرنگ، آجودان مخصوص شاه بود. یک سال پس از کودتای سوم اسفند، به ریاست ستاد لشکر آذربایجان و پس از مدتی ریاست ستاد نیروی جنوب و فرماندهی تیپ اصفهان منصوب شد. پس از تاجگذاری رضاشاه، فرمانده تیپ فارس شد اما پس از چهار سال مغضوب شاه شد و تا سقوط او تحت نظر زندگی کرد. با روی کار آمدن محمدرضا پهلوی، ابتدا به فرماندهی لشکر سوارهنظام تهران و بعد از مدتی به فرماندهی لشکر فارس و بعد، استانداری فارس رسید. تا آنکه محمد ساعد مراغهای، در شهریور ۱۳۲۳، او را به کابینه برد و شد وزیر جنگ. آبان ۱۳۲۴ هم ابراهیم حکیمی او را به وزارت راه گمارد که تا یک سال بعد و کابینه قوامالسلطنه ادامه یافت. او اما در مهر ۱۳۲۵ از سمت استعفا داد و تا سال ۱۳۶۲ که در ۹۲ سالگی درگذشت، عهدهدار شغل دولتی نشد.
مادر او هم، صفیه نمازی بود که پانزده سالی از فیروز کوچکتر بود و در سفر اول به شیراز، به عقدش درآمد. صفیه که دختر محمدحسین نمازی، از رجال متنفذ شیراز بود، در سال ۱۳۲۱، حزب زنان ایران را بههمراه فاطمه سیاح تاسیس کرد و نخستین جلسه حزب هم، با حضور عدهای حدود ۴۰ نفر در منزل او تشکیل شد. او در چند کنفرانس جهانی به نمایندگی از ایران شرکت کرد؛ در سال ۱۳۲۱ به کنفرانس ژنو رفت و در سال ۱۳۲۶ در کنگره دهلی شرکت کرد و در سال ۱۳۳۵ در اجتماع بینالمللی زنان در نیویورک حضور یافت. دست آخر هم، هفت سال پس از همسرش، در پاریس درگذشت.
خود او نیز، داماد حسین علاء، نخستوزیر عصر پهلوی، بود. قاسم غنی در یادداشتهایش نوشته است که «علاء پس از جدایی شاه و فوزیه، خیلی علاقه داشت دخترش، ایران، به همسری شاه درآید. اما شاه در جمعی خیلی خصوصی گفته بود با آنکه ایران دختری بسیار شایسته است و علاء نیز در حکم پدر من است و او را بسیار دوست دارم، اما من از بیم مادر ایران [که فاطمه قراگزلو دختر ابوالقاسمخان ناصرالملک، نایبالسلطنه دوم احمدشاه بود] هرگز جرات نمیکنم با او ازدواج کنم! زیرا از داشتن مادرزنی مثل او بسیار وحشت دارم!» تا آنکه سرانجام او نصیب اسکندر فیروز شد. جالب است بدانید متن کارت دعوت را هم علاء بزرگ نوشت که همراه با شوخطبعی بود: «قرنها پیش «اسکندر» به «ایرانِ» عزیز ما حمله کرده سبب شده که خون فراوانی ریخته شود. اما این بار شما را به جشن عروسی اسکندر فیروز و ایران علاء دعوت میکنیم که جشن شادمانی است و در آن از خون و خونریزی خبری نیست!»
در سالهای ریاست سازمان حفاطت محیط زیست
شاید بد نباشد، مروری بر فرازی از خاطرات او هم بکنیم از روزهایی که سازمان حفاظت محیط زیست تاسیس شده بود اما متخصصی نبود و باید تربیت میشد: «باید با چراغ میگشتیم تا یک متخصص در این زمینه پیدا کنیم، حتی بیولوژیست (زیستشناس) هم سخت پیدا میشد.
در ایران آن زمان، فقط علوم طبیعی، نظیر زیستشناسی، ماهیشناسی و منابع طبیعی (جنگل و مرتع) در دانشکدههای مربوط تدریس میشد. هیچ نوع آموزشی در ارتباط با حیات وحش (نخجیرداری) و اکولوژی در کشور وجود نداشت؛ و اما سازمان در آن برهه از زمان احتیاج مبرم به افرادی داشت که دارای آموزش کافی در زمینه شناخت طبیعت و نخجیرداری باشند. خوشبختانه همان ایام آموزشگاه عالی جنگل و مرتع گرگان شروع به کار کرد که دوره تحصیلی آن دو سال بود. در نتیجه توانستم با کمک و راهنمایی وزیر، موضوع را بدین ترتیب و بهنحوی رضایتبخش حل کنم؛ قرار شد دانشجویان ما پس از گذراندن یک دوره یک ساله تحصیلی در آموزشگاه عالی گرگان، سال دوم تحصیلی خود را در رشته نخجیرداری در کرج به اتمام برسانند. بدین منظور با همکاری وزارت کشاورزی توافق شد که یکی از ساختمانهای دانشکده کشاورزی برای سکونت و تحصیل دانشجویان ما در اختیار سازمان شکاربانی و نظارت بر صید قرار گیرد.
در آن زمان در کشورمان تقریباً در هیچیک از رشتههای تحصیلی که به درد ما میخورد محصلی وجود نداشت. وقت آن را نداشتیم که دانشجویانی را به کشورهای خارجی بفرستیم تا در رشتههای مختلف حیات وحش و محیط زیست به مدت مثلاً چهار- پنج سال مشغول تحصیل شوند. سرانجام آموزشگاه محیطزیست خودمان را نزدیک کرج درست کردیم و نتیجه بسیار مطلوبی به دست آمد. حالا در این دوره در ایران جوانهای فراوانی هستند که در رشتههای گوناگون حیات وحش و محیطزیست تحصیل میکنند؛ جوانهایی که تعداد قابلی از آنها را خودم شانس ملاقاتشان را داشتم و میدیدم که چه علاقهای به حفظ حیات وحش و محیطزیست ایران دارند. از دهه ۱۳۴۰ تا اواخر دهه ۵۰ خورشیدی، خواب آن را میدیدم که حتی یکدهم این دانشجویان در آن دوره وجود داشت تا بلادرنگ جزو کادر سازمان ما قرار گیرند.
موضوعی که بسیار مورد توجه من قرار گرفت، روش استخدامی پرسنل گارد محیطزیست بود که آن را با جمشید فاضل، مدیرکل اداره آموزش، به صورت نهایی پیاده کردیم. بهطور خلاصه طبق این روش، داوطلبان استخدام در سازمان که تعداد آنها امکان داشت به هشتصد نهصد نفر برسد، مصاحبه میشدند و براساس ضوابط و شرایط سازمان، شاید ۱۵۰ نفر به مرحله آزمایش میرسیدند. این عده به پنج یا شش گروه تقسیم میشدند و هر گروه برای کارورزی و گذراندن دوره آزمایشی زندگی صحرایی، به نوبت تحت نظر چند افسر محیطبان کارآزموده بهمدت دو تا سه ماه به چند منطقه برده میشدند. این عده در شرایط سخت در کوهستان و جنگل و بیابان تحت آزمایش قرار میگرفتند. هر یک از آنها اگر نسبت به آن نوع زندگی احساس نارضایتی یا بیمیلی میکرد میتوانست دوره را ترک کند و استعفا دهد. معمولاً کمتر از نیمی از داوطلبان به مرحله نهایی (ورود به آموزشگاه محیطزیست) میرسیدند، و در نهایت برای مشغول شدن کار در سازمان، فقط حدود ۲۰ درصد آن عده باقی میماندند.
سازمان برنامه به این روش معترض بود و تاکید میکرد که این روش خلاف قاعده دولت است و باعث هدر رفتن بودجه میشود، بدین معنا که باید از افرادی که به مرحله کارورزی میرسند ضمانت شاغل بودنشان را (برای مدت معینی) در سازمان اخذ میکردیم. پاسخ موکد ما هم این بود که شرایط شغلی سازمان محیط زیست این روش اختصاصی را ایجاب میکند و اگر هدف غایت مطلوب است، این سیستم باصرفهتر از روش دولت است چون به موجب آن یک کادر علاقمند به کار، با لیاقت و پاک به وجود میآید. سرانجام سازمان برنامه این روش را پذیرفت. در واقع، این سیستم استخدامی ما نتیجه بسیار ارزنده دیگری را نیز به همراه داشت و آن همبستگی خاصی بود که میان کارکنان سازمان ایجاد میشد و ازجمله نوعی وفاداری به سازمان حفاظت محیط زیست که مشابه آن را در هیچ دستگاه دولتی دیگر ندیدهام.
برای بالا بردن مقاومت فیزیکی، هوشیاری و اعتماد به نفس محیطبانانی که مجبور بودند در محیطهای طبیعی و دور از کمکرسانی خدمت کنند، سازمان حفاظت محیط زیست با کمیته عملیات مخصوص نیروهای ویژه هوابرد به فرماندهی سروان چترباز ابراهیم میرزایی و دستیاری سه استوار دوم برنامهای آموزشی را اجرا میکرد. به دانشجویان آموزشهایی در شرایط سخت و تا حدی مشابه آنچه برای افراد هوابرد به کار گرفته میشد و نیز آموزش کاراته، به منظور تقویت حس اعتماد به نفس و توانایی مقابله با دشمن داده میشد. پس از آن، دانشجویان به یک اردو در نقطهای در جنگلهای دیلمان در مجاورت صخرههای کوهستانی اعزام میشدند که دمای آن در اواخر آبان به ۱۰ درجه سانتیگراد زیر صفر میرسید. از کارایی آموزشها که به دست میرزایی انجام میگرفت به طور کلی راضی بودم و فکر میکنم عاقبت در محیطبانها نیز نوعی اتکای به نفس و غرور به وجود آورد.
برای تکمیل دروس آموزشگاه عالی حفاظت محیطزیست، مسئولان آموزشگاه برنامهای از تلفیق دروس تئوری و عملی تدوین کردند. شناسایی گیاهان در یکی از پارکهای جنگلی در منطقه آمل، بازدید از موسسه بررسی و دفع آفات نباتی در اوین، بررسی چگونگی فرسایش خاک و روشهای جلوگیری از آن در منطقه آبخیز سد کرج، بازدید از موزههای گیاهشناسی دانشکده کشاورزی کرج و تاریخ طبیعی سازمان محیط زیست از جمله درسهای عملی دانشجویان دوره عالی آموزشگاه بود.
بنا به گفته اولیای برنامه محیط زیست سازمان ملل متحد (یونپ) در آن زمان، نوع گارد محیط زیست ایران که بدین شیوه تربیت میشد کمابیش و به شیوههای محدودتر در کشورهای غربی پیشرو در حفاظت از محیطزیست وجود داشت، ولی چنین تشکیلاتی را در کشورهای دیگر و بهخصوص خاورمیانه، اصلاً سراغ نداشتند! این است که پیشنهاد کردند که سازمان ما تشکیل کنفرانسی را (برای خاورمیانه تا آسیای غربی) در این زمینه در تهران در پایان نوامبر ۱۹۷۴ (آبان ۱۳۵۳) قبول کند. نام این اجلاس را «سمینار منطقهای تعلیم گارد و افسران محیط زیست» گذاشتند.
در آن زمان، تنها کشور افغانستان یک اداره برای حیات وحش در وزارت کشاورزی خود ایجاد کرده بود و کشور اردن هم انجمنی داشت برای حفاظت طبیعت. مطابق توافقات صورتگرفته آموزش دانشجویان و کارآموزان افغانی، با حمایت دولت ایران در آموزشگاه عالی حفاظت محیط زیست صورت میگرفت و سازمان حفاظت محیط زیست در نظر داشت که برنامه مشابهی را نیز برای کشورهای عربی منطقه اجرا کند.
سرانجام ۲۰۰ نفری که در کانون شکار بودند را به ۴ هزار و ۵۰۰ نفر در سازمان رساندیم. اداره این کشور با وسعت یک میلیون و ۶۴۰ هزار کیلومتر مربع آسان نبود اما گاردی که برای محیط زیست تشکیل دادیم در ۸۰ درصد کشور از ژاندارمری بهتر کار میکردند.»
گنج پررنج پدر تالابها
یکی از معدود مصاحبهها با فیروز، گزارش - گفتوگویی است با عنوان «گنج پررنج پدر تالابها» که روزنامه «شهروند» در ۲۶ اردیبهشت ۹۷ منتشر کرد:
حیوان تمام راه را با پاهای اریب، همراه او گز میکرد. سگ یک چشم داشت، برای همین وقتی اسکندر درباره خاطرات باغ اونکل و تانتی در آلمان حرف میزند، «بیچاره» را پشت اسم حیوان میگذارد.
سگ هیچ نمیدانست کسی که گاه در آن باغ بزرگ پرنده و سنجاب و خرگوشها را با آن تفنگ بادی و تازهترین هدیه کریسمس خود نشانه میرفت، بعدها حامی هزاران فلامینگو، قرقاول و آهوی سرگردان است و پریشانی تالابهای رو به خشکی: «خجالت میکشیدم سگ بیچاره خرگوشی را بلند میکرد و من نمیتوانستم شکار کنم.» بعد از مدتی دیگر خبری از آن سگِ گرگی آلمانی نشد و خاطرهاش رفت پشت علامت سؤالهای اسکندر فیروز.
پسر بچه دیروز اما در آن باغ نخستین تجربههای زیست محیطی خود را داشت. نام درختهای راش، ممرز، مازو، بلوک و خیلیهای دیگر را از همان زمان یاد گرفت و عاشقشان شد. «انگار آن باغ برای خودم بود. آن زمان نخستین آموزش طبیعت، شکار و ماهرخ رفتن (مراقب بودن و کمین توله شکاری در اطراف شکار است تا وقتی شکارچی سر برسد) من بود.» اسکندر فیروز در سالهای جوانی به اجبار در رشته مهندسی ساختمان درس خواند و وارد شرکت سدسازی شد؛ اما بعد زندگی طور دیگری رقم خورد. ۲ دوره نماینده مجلس ملی بود، کانون شکار و سازمان شکاربانی و نظارت بر صید را تأسیس کرد و ۵ سال بعد از تأسیس، سازمان شکاربانی و نظارت بر صید به سازمان محیط زیست تغییر نام داد. در سال ۴۹ با تلاشهای او کنوانسیون جهانی رامسر که درباره حفظ تالاب هاست، تهیه شد و ۲ سال بعد هم نخستین قانون حفاظت محیط زیست به تصویب رسید.
نزدیک به ۵۰ سال از آن سالها گذشته. اسکندر فیروز حالا پیرمرد قدبلند ۹۲ سالهای است که رئیس کنوانسیون حفاظت از تالابهای مهم بینالمللی و زیستگاه پرندگان آبزی در سال ۱۳۴۹ از او به عنوان پدر تالابهای ایران یاد کرد. صدایش گرفتگی دارد.
شمرده شمرده حرف میزند. چشمهای سیاه و شفافش هنوز، وقت گفتن از محیط زیست برق میزند. بعد از آن همه تلاش، ناکامیها و رسیدنها، نشستن پای حرفهای او پررمز و راز است و شنیدنی.
سفرهای پی در پی به دنبال جنگ
اسکندر هنوز کودک بود. کوس جنگ کوبیده شده بود، جنگ جهانی دوم. آلمان، ایتالیا، ژاپن از سالهای قبل سنگ بنای تشکیل نیروهای محور یا همان متحدین را گذاشته بودند و اسکندر و نرسی، فرزندان محمدحسین فیروز و نوه عبدالحسین میرزا فرمانفرما (نوه عباسمیرزا) هم درست بیخ گوش هیتلر زندگی میکردند؛ باغ زیلکس که متعلق به زن و شوهری آلمانی به نام تانتی و اونکل بود و در ۲۳ کیلومتری برلین قرار داشت.
«آن وقتها هم مردم و هم حاکمیت تمایل زیادی به آلمانیها داشتند و البته این علاقه متقابل بود.» پدر و مادر نگران جنگ بودند. سال ۱۹۳۸ (۱۳۱۷-۱۳۱۶) مادر به آلمان رفت و بچهها مدتی را در سوییس سر کردند اما وقتی آتش جنگ کمی فروکش کرد، برگشتند. از باغ زیلکس خبری نبود و از اونکل و تانتی هم؛ آن همه درخت و سبزینگی رفته بود زیر بار کارخانههای دولتی. پس بچهها به خانواده دیگری سپرده شدند.
جنگ هم دستبردار نبود، جنگی که برای اسکندر نوجوان، پر از شگفتی بود. «مردم میترسیدند و به زیرزمینها میرفتند اما من یواشکی از آنجا بیرون میرفتم تا موشکها را ببینم. برای من تشخیص هواپیماها از هم موضوع جالبی بود. بعد از یک مدت دیگر همه هواپیماها و کشتیهای جنگی آلمانی و متفقین را یاد گرفته بودم.» ۲ سالونیم بعد باز هم مجبور به سفر شدند. پدر و مادر این بار عزم کردند، آنها را با قطار به بیروت ببرند. جنگ در سال سوم بود که اسکندر به همراه برادر و مادرش به ایران برگشتند. در آن زمان محمد حسین فیروز به تازگی فرماندار قوای جنوب و استاندار فارس شده بود، بچهها هم بعد از یک ماه راهی شیراز شدند.
سرنوشت اسبهای کوچک خزری
اسکندر ۱۶ ساله بود که پدر به او و نرسی اسب عربی هدیه کرد و از آن به بعد سرگرمی پسران نوجوان شد سواری. این سرگرمی برای پسرها به قدری جدی شد که یک روز پدر نامه تهدیدآمیزی در اینباره دریافت کرد که در آن به تاختوتاز پسرانش اشاره شده بود. سالها بعد اما خاطرات اسبهای عربی طور دیگری در زندگی آنها تعبیر شد. اسکندر برای حفظ حیات وحش که اسب هم جزئی از آن است، تلاش کرد؛ اما نرسی، برادر کوچک او طور دیگری به ماجرا گره خورد.
نرسی با لوئیز لیلین دختر آمریکاییتبار ازدواج کرد، ازدواجی که در نهایت به معرفی اسبهای کوچک خزری به جهان ختم شد. فیروز در اینباره مینویسد: «روزی در سفر مازندران در میان اسبهای محلی اسبهایی با اندام بسیار کوچک، نظرشان را جلب کرد. به مرور تعدادی از مرغوبترین این اسبها را میخرند و بعدها - پس از تکثیر نسل میان آنها - لوئیز شجرهنامهای برای اسبهای کوچک تهیه کرد و مطالعاتی را نیز در مورد وضع ژنتیکی آنها با حوصله و جدیت دنبال کرد.» با تلاشهای لوئیز، اسب کوچک خزری به آمریکای شمالی و دیگر شهرهای جهان معرفی میشود. او لقب بانوی اسب ایران را دارد و بیش از ۴ دهه به همراه همسرش در ایران مزرعه پرورش اسب داشت و سرانجام هم در ایران فوت کرد.
وقت آشنایی با طبیعت و دلبستگی
چند ماه بعد از ورود به شیراز اسکندر به همراه ژنرالی که از میهمانان پدر بود، برای شکار مرغابی در منطقه زرقان و شکار گراز در نزدیکی رود کر رفت؛ صحنهای که بارها در نقاط مختلفی از ایران تکرار و بعدها برای او خاطره شد. فیروز در کتاب خاطرات خود درباره یکی از همین تجربهها مینویسد: «در آن زمان تالاب اطراف زرقان در مجاورت تپه و کوه، مانند دریاچهای مارپیچ با نیزارهای پراکنده، منظرهای خاص و دلچسب در این منطقه خشک پدید میآورد. آن موقع متوجه ویژگی اکولوژیک و اقتصادی این عرصه نبودم، کس دیگری هم متوجه این ویژگی نبود.»
زمانی که بعد از تکمیل تحصیلات خود به ایران بازگشت در نخستین تجربه شکار خود در اراک و با بررسیهای میدانی بعد از آن متوجه شد که روسها و انگلیسها کامیون، کامیون آهو از شهرهای مختلف شکار و به شهر حمل میکنند تا گوشت آن را در دیگهای بزرگ بپزند؛ به ویژه در زمان جنگ. این عادت بعد از جنگ همچنان برای گونههای زیادی از حیوانات ادامه داشت؛ از کلاغ، گراز، خرگوش، گورخر، یوزپلنگ گرفته تا قوچ و میش. «همراه لعنت کردن به این افراد و پیرو اشتراک چند نفر علاقهمند به حفظ حیات وحش، چنین جنایتهایی بعدها سبب تدوین نخستین قوانین در این زمینه شد.» میگوید: «قرقاول در دشت گرگان بیداد میکرد اما حالا همه از بین رفتهاند.»
بیمارستان نمازی و دستگاه آب شیراز
بیشتر از ۳ سال از جنگ جهانی گذشته بود: «وزارت امور خارجه قصد کرد تا داییمان محمد نمازی برای پستی وابسته، به بازرگانی ایران در سفارت آمریکا برود؛ بنابراین من و نرسی هم با او همراه شدیم. با قطار و اتوبوس به قاهره رفتیم و تازه در آنجا فهمیدم دایی چقدر آدم پولداری است. در اسکندریه یکی از کشتیهای دایی و ناخدایش را دیدم. بعد فهمیدم که همه ناخداهای دایی از ممالک اسکاندیناوی هستند.»
نمازی زمانی که از آمریکا به شیراز برگشت، بیمارستان نمازی را ساخت که البته آن زمان به بیمارستان پانصد تختخوابی معروف شده بود. حالا در سردر این بیمارستان که مربوط به سال ۱۳۲۸ است، تندیسی از او گذاشتهاند که روی آن نوشته شده: «موسس و واقف بیمارستان نمازی و دستگاه آب شیراز.» نمازی قبل از اینکه تهران به لولهکشی آب آشامیدنی مجهز شود، سیستم لولهکشی آب آشامیدنی شیراز را ساخت.
پدرم گفت که در ایران مهندس لازم داریم
اسکندر به همراه برادر و داییاش برای رفتن به مدرسه لورنس ویل در ایالت نیوجرسی مستقر شدند. مدرسه که تمام شد، به پیشنهاد سرهنگ زندی در سفارت ایران قرار شد به دانشگاه نظامی برود: «با تقاضای رفتن من به وستپوینت برای اولین بار موافقت شد، همه شاد بودند اما من علاقهای نداشتم و جرأت نداشتم به کسی بگویم. در خیالم به دانشگاه ییل، پرینسون، آکسفورد و دانشگاههای مهم دیگر فکر میکردم.»
البته سنای آمریکا به دلیل درخواست ۲ جوان روس، برای ورود به این دانشگاه، با همه درخواستها مخالفت کرد. بعد اما اسکندر به حکم پدر در رشته مهندسی ساختمان درس خواند: «پدرم گفت که در ایران مهندس لازم داریم و ما هم این حرف را مثل یک حکم قبول کردیم.» همان زمان اسکندر متوجه علاقهاش به رشتههای علوم طبیعی شد اما هر طور بود تحصیلات خود را تمام کرد و در یک شرکت بینالمللی مهندسی مشغول شد. اسکندر در ۱۸ ماهی که در این شرکت فعالیت داشت، در ۳ پروژه سدسازی گل اویا در سیلان، سد باکرا در هندوستان و سد اسکی شهیر در ترکیه همکاری کرد و بعد با گرفتن یک گواهینامه از شرکت، آمریکا را به مقصد فرانسه، انگلستان، آلمان و سپس تهران ترک کرد.
بازگشت به ایران در بحبوحه تحولات
بعد از ۹ سال دوری، اسکندر دوباره به ایران بازگشت، به قول خودش «مثل یک جوجه مهندس». از تحولات سیاسی ایران اطلاع زیادی نداشت. خیلی زود متوجه مناسبات ملی شدن صنعت نفت در ایران شد، به ویژه اینکه محمد مصدق، پسرعمه پدرش بود. بعد از امضای قانون ملی شدن صنعت نفت، راهپیماییهای مردم هم فراگیر شده بود و او از نزدیک شاهد این جریانات بود.
در آن زمان وقایع دیگری مثل انتخابات مجلس، کاندیدا شدن و ورود پدرش به مجلس و راهپیمایی طرفداران مصدق یا چپ و تودهایها ذهنش را مشغول کرده بود. راهپیماییها در سال ۳۲ هم ادامه داشت و اسکندر برای فهمیدن شرایط، به خیابان شیخ هادی و سپه میرفت تا از نزدیک ببیند چه اتفاقی درحال رخ دادن است. ۲۸ مرداد با چشمهای خود دید که تظاهرکنندگان چطور در مخالفت با مصدق، شعار زندهباد شاه میدادند: «قدری دیرتر دیدیم که هیچ محافظی اطراف خانه مصدق نبود. خانهاش را غارت کردند. شخص مصدق را هم ظاهراً به خانه دیگری برده بودند.»
علاوه بر این تحولات، در زندگی شخصی او هم تغییراتی ایجاد شد. ایران دختر حسین علاء آن زمان به تازگی از آمریکا بازگشته بود، بنابراین فرصت آشنایی بیشتری بین آنها فراهم شد و ازدواج کردند. بعد هم به خانه مادر در خیابان پاستور که در اجاره کنسولگری عراق بود، رفتند؛ خانهای که در اصل اصطبل اسبها و درشکهها بود.
از تصویب کانون شکار تا بهترین قانون محیط زیستی ایران
علاقه اسکندر فیروز به طبیعت و جغرافیا همزمان با شکارهای پی در پی، سفرها و تحولات دهه ۳۰ بیشتر میشد، هر بار به بهانهای. این علاقه بعدها در باغ سرچشمه شاهرود که متعلق به توران عضدی بود، با دیدن کوهستانها، چمنزارها و البته مطالعه کتاب لایدکر، زیستشناس انگلیسی بیشتر قابل تشخیص شد. همان وقتها از اصل چهار ترومن استعفا کرد و به شرکت موریسن پیوست چون فهمید این شرکت قراردادی برای ساخت سد کرج امضا کرده و همان وقتها به جای تفنگ شکاری، دوربین عکاسی به دست گرفت.
۲ دوره نماینده همدان و میانه در مجلس ملی بود، جایی که فرصت خوبی برای اقدامات محیط زیستیاش پیدا کرد. تلاش کرد از ساخت سد همدان که به لحاظ فنی به صلاح نبود، جلوگیری کند، اگرچه موفق نشد. سال ۱۳۳۵ شاهپور عبدالرضا برای تأسیس کانون شکار از او دعوت کرد و اسکندر قانون آن را در مجلس تصویب کرد: «ایده کانون شکار خوب نبود، حالت زشتی داشت و هیچکس به آن اعتقاد نداشت. چند سال بعد برای شکلگیری سازمانی جدیتر، تلاش کردیم و کانون به سازمان شکاربانی و نظارت بر صید تغییر نام داد. سال ۱۳۵۱ هم این سازمان شد «سازمان حفاظت محیط زیست». ۲ سال بعد در سال ۱۳۵۳ قانون حفاظت و بهسازی محیط زیست را در مجلس تصویب کردیم که قانون درجه یکی است. در کشورهای دیگر همه وظایف سازمان محیط زیست برعهده ۴ وزارتخانه و یک آژانس بود. سواحل، آب، مناطق حفاظتشده در کشورهای دیگر، هر کدام در یک دستگاه بود، اما همه اینها در یک جا جمع شده بود.» دستهای اسکندر میلرزد و هر آن، انگشتش را به گوشهای از اتاق نشانه میرود و چیزی را به یاد میآورد: «اگر همین سواحل که آلودگی زیادی هم دارد، زیر نظر محیط زیست نبود؛ تا به حال آنها را تراشیده بودند.»
البته تصویب قوانین زیست محیطی و تشکیل سازمانهای مرتبط با آن، آسان نبود و به قول او همه از شاهپور عبدالرضا گرفته تا شخص شاه با آن مخالف بودند: «خیال میکنید سازمان را در سینی چای به ما تعارف کردند؟ خیر. میگفتند این چه چیزی است! دقیقاً همان حرفی که سالها بعد، زمان محاکمهام به من گفتند. در نهایت توانستم موافقت شاه و بقیه وزرا را بگیرم. بنابراین تمام مسائل، از حیات وحش گرفته تا آلودگی شهرها همگی زیر مجموعه سازمان شدند.» سازمان محیط زیست در زمان ریاست اسکندر فیروز قدرت زیادی در میان بقیه سازمانها داشت و آنها میتوانستند از ادامه فعالیت دستگاههای متخلف جلوگیری کنند، حتی کارخانه سیمان دایی اسکندر در شیراز را بستند و آنطور که هوشنگ ضیایی در فیلم یک ساعت از یک عمر گفته است، سالها بعد متوجه این مطلب شدند: «حتی یک تماس نگرفتند که از کار ما جلوگیری کنند.»
تجربه سفرها و شکارهای اسکندر فیروز به او نشان داده بود که تا چه میزان مناطق حفاظتنشده در انقراض گونههای زیستی موثر است. بنابراین اسکندر، سال ۱۳۴۹ ریاست کنفرانسی را در رامسر برعهده گرفت که درباره حفاظت از تالابهای مهم بینالمللی، به ویژه تالابهای زیستگاه پرندگان آبزی بود. نتیجه این کنفرانس، تصویب کنوانسیون رامسر بود که به عنوان پیمان جهانی در حوزه محیط زیست معروف شد. در سالهای نخست شکلگیری کانون شکار، سازمان شکاربانی و نظارت بر صید، کمتر کسی در ایران درس محیط زیست خوانده بود.
فیروز تنها ۴ نفر از دانشگاه شیراز پیدا کرد و بعد از آن مجبور شدند ۴۰ نیروی خارجی به کشور جذب کنند: «باید با چراغ میگشتیم تا یک متخصص در این زمینه پیدا کنیم، حتی بیولوژیست هم سخت پیدا میشد. سرانجام ۲۰۰ نفری که در کانون شکار بودند را به ۴ هزار و ۵۰۰ نفر در سازمان رساندیم. اداره این کشور با وسعت یک میلیون و ۶۴۰ هزار کیلومتر مربع آسان نبود اما گاردی که برای محیط زیست تشکیل دادیم در ۸۰ درصد کشور از ژاندارمری بهتر کار میکردند. هنوز هم تعدادی از همان محیط بانان در سازمان فعال هستند اما سازمان برای آنها اهمیت زیادی قائل نیست.»
او البته یک سال قبل از انقلاب از سمت خود در سازمان محیط زیست استعفا کرد. بعد از انقلاب او را با اتهام همکاری با طاغوت به زندان بردند، بعد هم به اعدام محکوم شد. به او میگفتند این کارهایی که میکردی یعنی چه؟ حکم اعدام به طرز معجزهآسایی به حبس ابد تبدیل شد و بعد از ۷ سال، عفو شامل حال او شد. روحیه خدشهدار اسکندر بعد از آن همه جریانات پیچیده تنها با دیدن جوانهای علاقهمند به محیط زیست به حالت قبل برگشت.
«من برای خودم نگران نبودم، همه نگرانیام برای کشورم بود.» او حالا مثل خیلیهای دیگر درباره اقدامات سازمان محیط زیست نگران است. «هر چقدر فکر میکنم نمیتوانم بفهمم چرا زمانی، رئیس سازمان محیط زیست میخواست سازمان را ببندد و بخشهای مختلف آن را به سازمانهای مختلف بدهد.»
از غصه محیطبانانی که به دلیل دفاع از حیات وحش گرفتارند گرفته تا سدسازیها، تالابهای از دسترفته و فعالان محیط زیست که برخی از آنها در زندان هستند، او را نگران کرده. وقت حرف زدن بغضی از گلوگاهش بالا میزند، اما به شمارهای آن را به درون هل میدهد: «محیطبان ضابط دادگستری است و اگر در تیراندازی متقابل، شکارچی صدمه ببیند نباید اینطور برخورد کرد که مثل حالا برای آنها حکم اعدام یا زندان بدهند. مامور دولتی نباید به این مسائل پاسخ دهد. عموی من در زمان شکار کشته شد و این حرفها آن زمان به طور قاطع قابل قبول بود. بدن آدم از شدت داغی سرخ میشود و از شدت عصبانیت میسوزد، انگار زده باشند زیر گوش هر چیزی که به محیط زیست ربط دارد.»
همان قدر که از وضع محیط زیست در ایران نگران است، اما آن را در قیاس با کشورهای خاورمیانه بسیار بهتر میداند: «زمانی که ما کنفرانس رامسر را برگزار کردیم هیچکدام از کشورهای خاورمیانه در زمینه محیط زیست فعالیتی نداشتند، حالا هم با گذشت بیشتر از ۴۰ سال همینطور است و آنها در زمینه محیط زیست خیلی از ما عقبتر هستند. با وجود آسیبی که به محیط زیست وارد شده است، همچنان میتوان به آینده امیدوار بود.» او به عنوان رئیس و میزبان کنفرانس رامسر توانست با سخنرانیاش موافقت کشورهای عضو را جلب کند.
اسکندر فیروز معتقد است که محیط زیست باید تبلیغ شود و از کودکی به مردم آموزش داده شود. او میگوید با ندانمکاریها دریاچه ارومیه را خشک کردند، کامیون، کامیون خاک وسط دریاچه ریختند تا پل بسازند. دریاچه را خشک کردند و بعد گفتند خشکسالی شده است: «حالا دریاچهای که میلیونها سال زنده بود، اینطور از بین رفت.» اینقدر که بغض کرده و فروخورده رمقی برای ادامه حرفهایش نمانده است. حالا خبرها را رصد میکند، گاه به هم میریزد اما باز وقتی حرف میزند، امید دارد. «هیچ چیزی در هیچ کشوری بالاتر از محیط زیست نیست. حیات انسانی، طبیعت، آب، حیوان، درخت و گیاه به همدیگر متصل هستند. نمیتوانید یکی از این عناصر را خراب کنید و انتظار داشته باشید محیط زیست خدشه دار نشود.»
اگر اسکندر نبود، پارک پردیسان که حالا محل اصلی سازمان محیط زیست است، در سالهای پیش از انقلاب به عرصه ۵۰۰ هکتاری شهرک غرب اضافه شده بود و حالا پر از آسمانخراش بود. سال ۱۳۴۷ باغ گیاهشناسی تهران را با طراحی ادواردهایمز، نقشهکش انگلیسی در مساحت ۱۴۵ هکتار راهاندازی کرد. اسفند سال ۱۳۵۳ فیروز در کنفرانس بیابانزدایی که با حضور نماینده ۲۲ کشور منطقه برگزار شده بود، درباره ضرورت توجه به این مناطق که جزیی از خاک کشورهاست، سخن گفت. اسکندر بود که با اصراری که داشت توانست این زمینهای مرغوب و گرانقیمت را از دست سوداگران نجات دهد.