۱۳۹۰ بهمن ۱۸, سه‌شنبه

عنایت‌الله رضا، نویسنده ایرانی درگذشت

عنایت‌الله رضا، نویسنده ایرانی درگذشت

عنایت الله رضا
از عنایت الله رضا، آثار متعددی در زمینه تالیف و ترجمه باقی مانده است
عنایت‌الله رضا نویسنده و پژوهشگر ایرانی، روز یکشنبه ۲۰ تیرماه (۱۲ ژوئیه) در سن ۹۰ سالگی درگذشت. او در پهنه سیاست و در عرصه پژوهش‌های "ایران‌شناسی" از چهره‌های نام‌آور بود.
عنایت‌الله رضا در ۱۸ خرداد ۱۲۹۹ در خانواده‌ای بزرگ از روحانیون گیلان به دنیا آمد. نیای او از دیرباز از مراجع دینی رشت بودند که به پشتیبانی از نهضت مشروطه شهرت داشتند.
او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهرهای رشت و تهران گذراند و پس از گرفتن دیپلم ادبی از دبیرستان دارالفنون تهران، در سال ۱۳۱۶ در دانشکده افسری ثبت نام کرد.
رضا پس از پایان تحصیلات نظامی، به عنوان افسر نیروی هوایی وارد ارتش شاهنشاهی شد.
پس از شهریور ۱۳۲۰، به دنبال اشغال ایران و ملتهب شدن فضای سیاسی، عنایت‌الله رضا و برادرش فضل‌الله رضا به فعالیت‌های سیاسی در سازمان‌های چپگرا روی آوردند.
عنایت‌الله رضا یکی از اولین افسرانی بود که در تشکیل "سازمان افسران حزب توده ایران" نقش داشت.
او پس از اخراج از ارتش به جرم فعالیت‌های کمونیستی، به دستور حزب توده به آذربایجان اعزام شد و به فرقه دموکرات آذربایجان پیوست. رهبری تشکیلات فرقه که از تاریخ ۲۱ آذر سال ۱۳۲۴ خودمختاری اعلام کرده بود، رضا را به معاونت نیروی هوایی منصوب کرد.
با حمله ارتش شاهنشاهی و فروپاشی دستگاه فرقه دموکرات در ۲۱ آذر ۱۳۲۵، رضا به همراه سایر مقامات فرقه به جمهوری آذربایجان شوروی گریخت.
عنایت‌الله رضا در آذربایجان با سیاست رسمی فرقه دموکرات اختلاف پیدا کرد. او از جمله کسانی بود که معتقد بودند مقامات شوروی در مرگ جعفر پیشه‌وری، رهبر فرقه دست داشتند.
رضا در دوران تبعید در اتحاد شوروی (سابق) بیشتر وقت خود را صرف تحصیل و مطالعه کرد. او در باکو و سپس مسکو در رشته فلسفه و تاریخ به تحصیل پرداخت و در سال ۱۳۳۵ دکترای خود را گرفت.
رضا در اوایل دهه ۱۹۶۰میلادی با مأموریت تأسیس بخش فارسی رادیو پکن به چین رفت و برای راه‌اندازی آن تلاش کرد. او به خاطر اختلافات درونی و فشار عناصر هوادار مائوتسه دونگ دو سال بعد چین را ترک کرد و به اتحاد شوروی برگشت.
اما تجربه اقامت در چین و ناملایمات دیگر، رضا را به انتقاد از تفکرات و عقاید سیاسی برانگیخت.
او که از کشمکش‌های درونی با "رفقای حزبی" و همچنین فشار مقامات شوروی به تنگ آمده بود، در تماسی با سفارت ایران در مسکو، ابراز تمایل کرد که به ایران برگردد.
رضا در سال ۱۳۴۷ به ایران برگشت و به مشاغلی از جمله کار در "کتابخانه پهلوی" و تدریس در برخی محافل دانشگاهی مشغول شد.
کارگزاران حکومت شاه از بازگشت رضا به ایران در جهت تبلیغاتی ضدکمونیستی بهره بردند. رضا به خاطر رشته‌ای از سخنرانی‌ها و گفت‌وگوها و همچنین نگارش شماری کتاب و مقاله در نقد ایدئولوژی کمونیستی از جانب همرزمان سابق خود به "خیانت" و "همکاری با دشمن" متهم شد.
رضا پس از انقلاب ضدشاهنشاهی ایران در سال ۱۳۵۷ در کنار تدریس در مراکز آموزشی به عنوان مشاور عالی علمی با "پژوهشگاه علوم انسانی" به همکاری پرداخت.
او از سال ۱۳۶۵ در مرکز "دائرةالمعارف بزرگ اسلامی" به عنوان مدیر بخش جغرافیا فعالیت داشت.
پیکر عنایت الله رضا صبح امروز، دوشنبه ۲۱ تیر، از مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی تشییع شد.
از عنایت‌الله رضا آثار متعددی در تألیف و ترجمه باقی مانده است. کتاب‌های او در عرصه سیاست عمدتا به رد تئوری‌های کمونیستی و در پهنه تاریخ به پژوهش در دوران ایران باستان مربوط می‌شود.

اتابک، قارداش آواره، سلام'؛ نگاهی به کتاب خاطرات عطاء الله صفوی

اتابک، قارداش آواره، سلام'؛ نگاهی به کتاب خاطرات عطاء الله صفوی
 

 
 
 در ماگادان کسی پير نمی شود
روی جلد کتاب در ماگادان کسی پير نمی شود

"در ماگادان کسی پير نمی شود" داستان زندگی دکتر عطاء الله صفوی، ايرانی مقيم تاجيکستان است که از بيست سالگی در زمان بگير بگير توده ای ها، پس از فروريختن حکومت پيشه وری و فرقه دمکرات آذربايجان، از ساری و از طريق ترکمن صحرا، به هوای گام نهادن به بهشت موعود به خاک اتحاد شوروی می گريزد، اما ده سال به اردوگاههای تبعيديان شوروی می افتد که سيه روزی باشندگانش را بهتر از هر کسی، نويسنده نامدار روس، سولژ نيتسين تصوير کرده است.
صفوی پس از مرگ استالين و آمدن خروشچف سرانجام تبرئه می شود و به تاجيکستان می رود. در آنجا درس می خواند و پزشک و جراح می شود اما تا پايان حکومت شوروی برده سوسياليسم می ماند و تا امروز در حسرت مام ميهن می سوزد. زندگی برخی انسانها براستی از بازی تقدير با انسان حکايت دارد.
مقصود از کسی "پير" نمی شود هم اين است که در ماگادان همه بر اثر اعمال شاقه و شکنجه توانفرسا جوانمرگ می شوند. "اردوگاه ما در اواسط سال ۱۹۴۹ بين ۲۰۰۰ تا ۲۵۰۰ نفر زندانی داشت، اما در سال ۱۹۵۱ ، ۳۰۰ يا ۴۰۰ نفر زنده مانده بودند و بقيه نابود شده بودند. بعضی از زندانيان به هر وسيله ای ۱۰۰ تا ۱۵۰ گرم نمک از آشپزخانه می دزديدند، سپس اين نمک را با آب و سهميه نان شبانه روزی توی کاسه حلبی شان تريد و مخلوط می کردند و می خوردند. پس از يکی دو روز تمام بدن، بخصوص دست و پا و بيضه ها بطور وحشتناکی ورم می کرد. زندانی با اين خود آزاری فقط چند روزی می توانست به سر کار نرود. آن ديگری مرتب يخ می خورد ( در کنار اقيانوس منجمد شمالی ) تا گرفتار آنژين بشود. بعد علامت بيماری قلبی نمودار می شد. خيال نکنيد که اين افراد با اين کارها می توانستند از دست عذاب روزمره فرار بکنند! مسئولان زندان به آنها بی اعتنايی می کردند تا جان بسپارند و ديگران متوجه بشوند که اين کارها فايده ای برايشان ندارد."
روايت دکتر صفوی خاطرات يک ايرانی از مجمع الجزاير گولاک است. در واقع اين کتاب، مجمع الجزاير گولاک فارسی است. او که ده سال در اردوگاههای سيبری به سر برده، در کتابش فورانی از تصاوير دهشتناک به نمايش می گذارد. تصاويری که در آنها جانورانی در هيئت انسان بر انسانهای ديگر فرمان می رانند و از رفتار غير انسانی نه تنها ابايی ندارند، لذت می برند. از رنجها و ددخويی هايی می گويد که جز با خواندن کتاب نمی توان درک کرد همچنانکه حسرتها و افسوسهای بی پايانی دارد که جز با خواندن سرگذشت او قابل درک نيست.
روايت دکتر صفوی خاطرات يک ايرانی از مجمع الجزاير گولاک است. در واقع اين کتاب، مجمع الجزاير گولاک فارسی است. او که ده سال در اردوگاههای سيبری به سر برده، در کتابش فورانی از تصاوير دهشتناک به نمايش می گذارد. تصاويری که در آنها جانورانی در هيئت انسان بر انسانهای ديگر فرمان می رانند و از رفتار غير انسانی نه تنها ابايی ندارند، لذت می برند.
در هفت پيکر نظامی گنجوی داستانهايی هست که در آنها قهرمان داستان، به فريب ديوی فرشته آسا به باغ و بستانی قدم می گذارد که پر از گلهای معطر و انواع رياحين است، اما چون به خود می آيد خود را در ميان ماران و اژدهايان می يابد. يا با دخترانی همبستر می شود که در زيبايی رشک فلک اند، اما در ميانه کار می بيند با ديو و عجوزه هفت هزار ساله ای هم آغوش شده است که بوی تن او ديو را می گريزاند، چه رسد به آدمی. و يا بدتر از همه راهی که قرار است در چند دقيقه طی شود، روزها و شبها طول می کشد و نفس قهرمان را می برد.
سرگذشت دکتر صفوی از قماش داستانهای هفت پيکر است. در واقع درد اصلی از اختلاف و فاصله ای پديد می آيد که بين تصورات دکتر صفوی از جامعه شوروی و واقعيت موجود آن وجود دارد. او خيال می کرده گام در بهترين و عادلانه ترين سيستم حکومتی جهان می گذارد، ولی به بدترين و ظالمانه ترين سيستم دنيا درافتاده است.
" آنها [توده ای ها] مغزهای خالی ما را با تبليغات پر می کردند و ما هم اين تبليغات را عين حقيقت می پنداشتيم و از راه دور نديده عاشق سوسياليسم شوروی می شديم. آن هم چه عاشقی! مگر کسی می توانست بگويد بالای چشم استالين ابروست؟ "؛ " وقتی به ياد می آوردم که ما و رهبران ما در ايران با چه شور و شوقی از شوروی و استالين نا آگاهانه دفاع می کرديم، به حالت جنون دچار می شدم"؛ " از اختلاف آنچه ما درباره شوروی شنيده و يا خوانده بوديم و آنچه مشاهده می کرديم دچار سرگيجه شده بوديم و سرمان مانند کدو پوک شده بود"؛ " يکی از روسای زندان در ماگادان می گفت: تنها کار کردن شما برايمان مهم نيست، بلکه عذاب و درد و شکنجه روحی و مرگ تدريجی شما برايمان اهميت دارد."
 آنها [توده ای ها] مغزهای خالی ما را با تبليغات پر می کردند و ما هم اين تبليغات را عين حقيقت می پنداشتيم و از راه دور نديده عاشق سوسياليسم شوروی می شديم. آن هم چه عاشقی! مگر کسی می توانست بگويد بالای چشم استالين ابروست؟
 
برگرفته از گفته های عطا الله صفوی در کتاب
تاريخ روسيه مشحون از ستمکاری است اما هدف های ستمگران متفاوت بوده است. پطر کبير برای ساختن شهری چون پترزبورگ مردمان را به بردگی گرفت. گويند که ۱۵۰ هزار تن در باتلاق های آن تلف شدند تا شهر ساخته شد. اما پطر می خواست با ايجاد اين شهر پنجره ای رو به اروپا بگشايد و کشورش را به قافله دنيای متمدن و متجدد برساند. از اين رو در کنار همه ستمهايش، ولتر و بتنام و هردِر و لايب نيتس و ديگران را از دولت خود بهره مند می کرد.
استالين ستمکاری پطر را چندين برابر کرد تا پنجره رو به اروپا را ببندد. پس ديواری به دور کشورش کشيد که جنبنده ای از آن آمد و شد نمی توانست کرد. نه تنها روشنفکران جهان را به درون راه نمی داد بلکه روشنفکران روسی را هم به قعر اردوگاههای کار اجباری می فرستاد و به بردگان مبدل می کرد. دوره استالين يکی از سياه ترين دوره های تاريخ روسيه است و حکومت او نيز دست تزارها را از پشت بسته بود و پليسی ترين و سرکوب کننده ترين حکومت جهان بود.
با وجود اين، همين حکومت به ضرب تبليغات و اعتقادات احزاب برادر، به کعبه آمال وطن خواهان جهان بدل شده بود و مبارزان راه آزادی در راه آن از هيچ جانفشانی دريغ نمی کردند. اين مبارزان با واقعيت های شوروی آشنايی نداشتند. فقط زمانی که به قعر آن در می افتادند به واقعيت درونی آن پی می بردند. همين است که دکتر صفوی می گويد "خاطرات کيانوری را با حرص و جوش خواندم. نظريات وی تنفر عميقی در من بر انگيخت. تنها علاج وی يک ماه کار در اردوگاههای سيبری بود تا در عالم هپروت اين لاطائلات را به هم نبافد."
از آموزنده ترين نکات کتاب، دقت در تفاوت های ميان ستمگران و در اين مورد خاص تفاوت ميان خروشچف و استالين از ديدگاه دکتر صفوی است.
 يکی از روسای زندان در ماگادان می گفت: تنها کار کردن شما برايمان مهم نيست، بلکه عذاب و درد و شکنجه روحی و مرگ تدريجی شما برايمان اهميت دارد.
 
برگرفته از گفته های عطا الله صفوی در کتاب
پس از به قدرت رسيدن خروشچف و گزارش مشهور او به کنگره بيستم بود که وضع زندانها و اردوگاهها کار اجباری بهتر شد و با بردگانی که تا آن زمان هنوز نمرده بودند، رفتار انسانی تری در پيش گرفته شد تا بعدها تبرئه شدند و نجات يافتند. خروشچف نيز دبير اول همان نظام غير انسانی بود. با وجود اين دکتر صفوی تاکيد می کند که: "تفاوت او با استالين در درون همان نظام از زمين تا آسمان بود. خروشچف با اعمال بعدی توانست نام نيکويی از خود در تاريخ به جای بگذارد. کسانی که در درون نظام های جبار اين تفاوت ها را نمی بينند در عالم رويا هستند و از سياست و واقعيت جامعه خود بی خبرند."
نکته های حاشيه ای کتاب نيز جالب است. خوانندگان فارسی زبان می دانند که يکی از قهرمانان رمان کليدر شخصيتی به نام قربان بلوچ است که مانند بسياری ديگر از توده ای ها به شوروی گريخت. دکتر صفوی که قربان بلوچ را خوب می شناخته از او با صفات "خبرکش" و "آدم فروش" ياد می کند و می گويد در دوره دبير اولی خاوری کار به جايی رسيد که قربان بلوچ را که سواد خواندن و نوشتن نداشت، عضو کميته مرکزی حزب توده ايران کردند. "وقتی در کتاب کليدر دولت آبادی نقش قربان بلوچ را خواندم، خنده ام گرفت. لابد آقای دولت آبادی شنيده های خود را به قلم کشيده است، اما به نظر می رسد که آقای دولت آبادی نگاه پوپوليستی داشته است ."
از وقايع مهم خاطرات دکتر صفوی يکی هم اين است که او در حدود سالهای ۱۳۶۸ به ايران مراجعت می کند اما شرايط چنان تغيير کرده است که ديگر برای او قابل تحمل نيست. پس از مدتی عطای ميهن را به لقای آن می بخشد و بار ديگر به تاجيکستان می رود.
خاطرات دکتر صفوی به کوشش اتابک فتح الله زاده منتشر شده که خود از چريکهای فدايی خلق بود و پس از گريز از ايران گذارش به تاجيکستان افتاد و با ايرانيان سيه روزی که از اردوگاههای کار برگشته بودند آشنايی يافت. او همان کسی است که دو سه سال پيش خانه دايی يوسف را نوشت. او در مقدمه خود بر کتاب، انگيزه اش را کنجکاوی و احساس همدردی با کسانی بيان می کند که به عنوان نسل پيش از او به جهنم دايی يوسف افتاده بودند. همين انگيزه او را وا می داشت که پای صحبت شان بنشيند و سرگذشت تلخ آنان را ثبت کند.
از خلال کتاب نيز می توان دريافت که فتح الله زاده در نوشتن اين خاطرات چه نقش عمده ای داشته است. وی از طريق نامه و تلفن مرتب سئوالهايی مطرح می کرده تا جزئيات سرگذشت دکتر صفوی را ثبت و ضبط کند. "از من پرسيده بودی که مرده ها را کجا و چگونه دفن می کردند؟ ... مثل اينکه تا جيک و پوکش را در نياوری ول کن نيستی!. خاطرات دکتر صفوی از طريق همين نامه هاست که روايت می شود. "اتابک، قارداش آواره سلام. نامه تو را ديروز دريافت کردم. از اينکه اين آخر عمری خاطرات خود را به قلم می آورم و يا تلفنی به سوالات تو پاسخ می گويم، از کار خود احساس رضايت می کنم. نسل های پيشين ما به هر دليل نتوانستند راه و روش سالمی برای درس گرفتن ما جوانان آن روزی داشته باشند. حالا من تنها کاری که از دستم بر می آيد اين است که تجربه خود را به نسل های آينده منتقل کنم."
درد دل های دکتر صفوی که در خلال خاطراتش همه جا به چشم می خورد بر جذابيت کتاب افزوده است. دل پر دردی که او دارد سبب شده است نوشته هايش مدام از خاطره به درد دل و از درد دل به خاطره بغلتد. خودش هم متوجه موضوع هست. " اتابک عزيز! اگر درد دل گذاشت به خاطرات خود بپردازم!"
شناسنامه
در ماگادان کسی پير نمی شود
به کوشش اتابک فتح الله زاده

نشر ثالث (تهران)

دکتر فريدون کشاورز درگذشت

دکتر فريدون کشاورز درگذشت
 

 
 
دکتر فريدون کشاورز
دکتر فريدون کشاورز (1286 - 1385) از معدود رهبران حزب توده ايران بود که به نمايندگی مجلس شورای ملی انتخاب شد و در دولت قوام السلطنه به مقام وزارت رسيد
دکتر فريدون کشاورز يکی از رهبران سابق حزب توده ايران جمعه ۱۴ مهرماه ۱۳۸۵ مطابق ۶ کتبر ۲۰۰۶، پس از چند سال بيماری سخت، در سوئيس درگذشت.
دکتر کشاورز از خانواده ای روشنفکر و سرشناس برآمده بود. پدرش وکيل التجار يزدی، از کوشندگان جنبش مشروطه خواهی بود، و در دوره های اول و دوم مجلس شورای ملی، از سوی بندر انزلی به نمايندگی مجلس انتخاب شد.
کريم کشاورز برادر بزرگتر فريدون، در جوانی از مبارزان برجسته جنبش جنگل در گيلان و سپس از فعالان دوران اوجگيری نهضت ملی بود. او پس از کودتای ۲۸ مرداد سال 1332 به زندان و تبعيد افتاد، و پس از آزادی، از کار سياسی به کلی فاصله گرفت. کريم کشاورز در زمان فوتش که به سال ۱۳۶۶ روی داد، از مترجمان برجسته کتابهای تاريخی به زبان فارسی به شمار می رفت.
فريدون کشاورز تحصيلات ابتدايی را در رشت و متوسطه را در تهران به پايان رساند. پس از دريافت ديپلم، از دانشجويان ممتازی بود که در زمان رضا شاه پهلوی با بورس وزارت فرهنگ برای تحصيلات پزشکی به فرانسه اعزام شد.
دکتر کشاورز پس از تحصيل در رشته پزشکی کودکان، در سال ۱۳۱۴ به ايران برگشت. او در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران طب اطفال تدريس می کرد و درمانگاهی برای درمان کودکان تأسيس کرد.
پس از سرنگونی حکومت رضا شاه در شهريور ۱۳۲۰، که برخی از زندانيان سابق و روشنفکران چپ گرا هوای تشکيل "حزبی مردمی و آزاديخواه" را در سر داشتند، از دکتر کشاورز دعوت کردند که در پايه گذاری حزب توده ايران شرکت کند.
او با نشان دادن جديت و پشتکار، به زودی در حزب توده ترقی کرد و در زمانی که قدرت و نفوذ حزب به سرعت رو به گسترش بود، يکی از رهبران و سخنگويان اصلی آن جريان شد.
آقای کشاورز سخنرانی زبردست بود و قلمی توانا داشت. يکی از نشريات وابسته به حزب توده به نام روزنامه رزم به سرپرستی او منتشر می شد.
در دورانی که حزب توده فعاليت آزاد و علنی داشت و به شيوه مبارزه پارلمانی پای بندی نشان می داد، آقای کشاورز در انتخابات دوره چهاردهم مجلس شورای ملی از شهر بندر انزلی به نمايندگی برگزيده شد و در مجلس نقشی بارز ايفا کرد.
در تابستان سال ۱۳۲۴ که احمد قوام برای رسيدن به اهداف سياسی، دولتی ائتلافی با شرکت حزب توده و حزب ايران تشکيل داد، دکتر کشاورز يکی از سه وزير توده ای بود که به کابينه او راه يافت.
پس از کنار رفتن دولت قوام السلطنه در سال ۱۳۲۵، دکتر کشاورز، در کنار فعاليت در حزب توده، به کار پزشکی خود ادامه داد.
به دنبال تيراندازی به محمد رضا شاه پهلوی در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ که به حزب توده ايران نسبت داده شد، حزب مزبور غيرقانونی اعلام شد و سران و فعالان آن تحت پيگرد شديد قرار گرفتند.
فريدون کشاورز که مانند برخی از رهبران حزب توده، به طور غيابی به اعدام محکوم شده بود، در سال ۱۳۲۸ به اتحاد شوروی (سابق) گريخت.
سراب "سوسياليسم واقعا موجود"
فريدون کشاورز در اتحاد شوروی نتايج عملی "آرمانهای سوسياليستی" را به چشم ديد، و با احتياط در انتقاد از تباهی های بی کران زبان گشود.
او همچنين ديدگاه ها و سياست های گذشته حزب توده را، که از نظر او به نهضت ملی آسيب رسانده و خود حزب را به نابودی کشانده بود، به انتقاد کشيد.
او از جمله اعضای کميته مرکزی حزب توده بود که در پلنوم چهارم آن حزب (مسکو، ۱۹۵۷) مسئولان حزب در ايران را به خاطر "سياست ضد ملی" و دشمنی با نهضت مصدق مورد انتقاد شديد قرار داد و آنها را در شکست نهضت ملی گناهکار دانست.
توده
برخی از افسران توده ای در دادگاه نظامی پس از لو رفتن سازمان افسران حزب توده. دکتر کشاورز بيشتر سران حزب را به خاطر شکست نهضت ملی و پيروزی کودتای 28 مرداد گناهکار می دانست
دکتر کشاورز، چنانکه در کتابی به عنوان "من متهم می کنم کميته مرکزی حزب توده ايران را" توضيح داده است، بيشتر فعالان و اعضای حزب توده را افرادی شريف و ميهن دوست می دانست. اما عقيده داشت که سياست اصلی حزب توده را رهبرانی تعيين می کنند که بی چون و چرا مطيع اوامر "اتحاد شوروی" هستند و او آنها را "باند کامبخش - کيانوری" می خواند.
کناره گيری از حزب توده
فريدون کشاورز پس از نابودی آخرين حوزه های حزبی در ايران و اوج گيری دسته بندی ها و دعواهای درونی در رهبری مهاجرنشين حزب توده، سرانجام در ۱۴ مه ۱۹۵۸ از رهبری اين حزب استعفا داد.
او در متن استعفا نامه خود نوشت: "رسما از اين کميته مرکزی که به عقيده من باعث ننگ و بدنامی نهضت آزاديبخش ايران است و در آن حتی کوششی هم برای تصفيه رهبری نمی شود، استعفا می دهم. من همانقدر که به عضويت در حزب توده ايران که بهترين فرزندان ايران در راه آرمانهای آن شهيد شده اند، افتخار می کنم، همانقدر از عضويت در کميته مرکزی فعلی که اکثريت آن به نظر من از کسانی تشکيل شده که نالايق اند و يا خطاهايی از آنان سر زده که با خيانت مويی فاصله ندارد، ننگ دارم."
خروج از شوروی
پس از قيام افسران جمهوريخواه به رهبری ژنرال عبد الکريم قاسم به سال ۱۹۵۸ در عراق، دکتر کشاورز از مقامات اتحاد شوروی تقاضا کرد به آن کشور برود. او دو سالی در عراق بود، در دانشکده پزشکی بغداد درس می داد و از راديو بغداد عليه دولت ايران سخنرانی می کرد.
پس از پيروزی انقلاب الجزاير، او به آن کشور نوبنياد رفت و سالها به کار و آموزش پزشکی پرداخت.
در دهه 1960 به دنبال مخالفت چين با سياست های شوروی، اميدی تازه در دل دکتر کشاورز جوانه زد و او را به چين کشاند. اما چندی نگذشت که دريافت سران چين نيز "انترناسيوناليسم" را تنها در خدمت اهداف خود تعبير می کنند.
دکتر کشاورز در سالهای دهه 1970 به سويس رفت و تا آخر عمر در شهر ژنو زندگی می کرد.
از نگاه امروزيان
خسرو شاکری پژوهشگر مسائل جنبش چپ ايران درباره واپسين مرحله زندگی سياسی دکتر کشاورز نوشته است: "او در آستانه انقلاب، ايرانيان را از سياست های نادرست حزب توده و به ويژه نور الدين کيانوری آگاه ساخت. او از انقلاب حمايت کرد، اما سپس، هنگامی که تشخيص داد انقلاب به بيراهه می رود، از آن روی گرداند."
فخر الدين عظيمی پژوهشگر تاريخ معاصر ايران در گفتگويی با بی بی سی می گويد: "ااگر نطق ها و نوشته ها و وجوه عمده ای از رهيافت های سياسی کشاورز را معيار قرار دهيم، او از آغاز فعاليت سياسی خود، دلبستگی های ايران دوستانه آشکار داشت و از بسياری هم مسلکان سياسی خود بيشتر هواخواه يگانگی و استقلال و سربلندی کشور به نظر می رسيد. او همچنين، به ويژه در چند دهه واپسين زندگی، از تأکيد بر همدلی با نهضت ملی و دولت مصدق فروگذار نمی کرد، و همواره از آرمانها و تلاشهای مصدق با ستايش و احترام ياد می کرد."
دکتر ناصر طهماسبی مدير مجله "علم و جامعه" که در دورانی تازه تر با دکتر فريدون کشاورز ديدار و گفتگو داشته است، می گويد: "دکتر کشاورزی که من شناختم بی ترديد شخصيتی نيرومند داشت. او می توانست در قامت سياستمداری برجسته به ميهن خود خدمت کند. مايه تأسف است که استعدادهای شگرف چنين انسانی بيشتر در راه آرزوهای واهی، مبارزات بی حاصل و دعواهای حزبی هدر رفت."
 دکتر کشاورز با نشان دادن جديت و پشتکاری کم نظير، پس از ورود به حزب توده به زودی ترقی کرد و در زمانی که قدرت و نفوذ حزب به سرعت رو به گسترش بود، يکی از رهبران و سخنگويان اصلی آن جريان شد.
 
بابک امير خسروی از فعالان پيشين جنبش چپ، از زندگی و مبارزات دکتر فريدون کشاورز ارزيابی مثبتی ندارد. به گفته او: "دکتر کشاورز پايگاه فکری مستقل و استواری نداشت. در مبارزه عملی نيز کمتر به اصول و بيشتر به منافع فردی خود می انديشيد. به نظر من او مرد ميدان مبارزات باز و علنی بود، و اين را در دوران نمايندگی مجلس به خوبی نشان داد. در شرايط اختناق و دوره فعاليت مخفی يا در مهاجرت، درست به همان شيوه های ناسالمی توسل می جست که در ميان ساير رهبران حزبی رواج داشت."
مهدی خانبابا تهرانی که در مقطعی از زندگی با دکتر کشاورز يار و همرزم بوده، بر شخصيت مستقل او تأکيد می کند: "دکتر کشاورز در عين ايمان به سوسياليسم، بر استقلال نظر خود تکيه می کرد. حاضر نبود مانند بره ای مطيع از رهنمودهای حزبی پيروی کند. در برابر سياستهای احزاب و دولتهای بزرگ نيز عقيده راسخ داشت که کمونيست واقعی بايد استقلال خود را حفظ کند و تنها به ملت خود بينديشد. اين را هم در برابر روسها و هم در برابر چينی ها به خوبی نشان داد، و از اين نظر قابل احترام است."
 

خانه دايی يوسف

خانه دايی يوسف
روی جلد خانه دايی يوسف

خانه دايی يوسف
نوشته اتابک فتح الله زاده
به کوشش علی دهباشی
نشر قطره، 355 صفحه، 2500 تومان
به تازگی کتابی در تهران انتشار يافته که نقل محافل و مجالس شده است. خانه دايی يوسف در عرض يک ماه سه بار تجديد چاپ شده و با بحث هايی که بر انگيخته، می توان حدس زد که حتا بيش از شمارگان منتشر شده خود - حدود ده هزار جلد در سه چاپ - خوانده شده است. چنين استقبالی نصيب کمتر کتابی در ايران می شود.
اما خانه دايی يوسف تنها يک کتاب نيست. سرگذشت سه تا چهار نسل از ايرانيان مبارزی است که سال ها در درون کشور خود با حکومت هايی که جبار می پنداشتند، به مبارزه برخاسته اند و چون زندگی شان به خطر افتاده، به هوای بهشت دايی يوسف (ژوزف استالين) به خاک اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی گريخته اند، ولی پس از ورود به آن کشور يعنی زمانی که خود به دام افتاده اند، دريافته اند آن بهشت خيالی، بهشت نيست، جهنم واقعی است.
چنين سرگذشت هايی هم برای بازيگرانش و هم برای جامعه ای که اين بازيگران يعنی فرزندان خود را تربيت کرده دردناک و از اين رو در واقع از يک سو تلخ و از سوی ديگر جذاب است.
هميشه لازم نيست چيزی شيرين باشد تا جذاب شود. سرنوشت اوديپ شهريار آنگونه که سوفوکل حکايت می کند شيرين نيست، بسيار تلخ است اما بسيار هم جذاب است. سرگذشت هملت شکسپير هم به همين سان.
اما سرگذشت آدم ها و قهرمانان خانه دايی يوسف تلخ است برای آنکه سرنوشت غالب افراد و گروه های سياسی در ايران معاصر بسيار غم انگيز و درد آور بوده است. به ويژه آنها که به شوروی گريختند، غالبا دچار تقديری شوم و نفرت انگيز شدند و عمری را در اردوگاه ها به دور از خانمان و ميهن سپری کردند و از دو روزه زندگانی هيچ طرفی نبستند.


اما جذاب است برای آنکه اين سرگذشت ها فقط تاريخ يا تاريخ معاصر ما نيست، بلکه زندگی خود ماست و همه ما به نحوی آن را زيسته ايم و چون اين کتاب مرور سرگذشت خود ما، همسايگان ما و مردم دور و بر ما از جمله در ازبکستان و تاجيکستان است، برای ما و مردم هم روزگار ما خواندنی و جذاب است.
دردناک تر از همه اين است که تا زمانی که اتحاد جماهير شوروی وجود داشت، سرنوشت نسل اول که فرقه چی ها ( طرفداران تجزيه آذربايجان و کردستان) باشند، مايه عبرت نسل دوم که توده ای های گريخته به کشور سوسياليستی باشند، قرار نگرفت و همينطور سرنوشت نسل دوم، چراغی فرا راه نسل بعدی که فداييان باشند، روشن نکرد.
نويسنده خانه دايی يوسف که خود از نسل فداييان است، پس از آنکه در تاشکند به فرقه چی های تيره روزی برخورد می کند که همه زندگی شان را بر باد رفته می بينند و آشکارا از بی خبری جوانان ايرانی در شگفت اند که چطور هنوز از سوسياليسم روسی دنباله روی می کنند و به همان راهی می روند که موجب تيره روزی آنان شده است، سخنی فسوس آميز می گويد:
"و باز افسوس که استبداد آريامهری در کشور ما و نيز خفقان جامعه شوروی اجازه نداد که آن نسل های برباد رفته به هنگام و آزادانه تجاربشان را در اختيار نسل جوان بگذارند تا نسل ما باز همان اشتباه ها را تکرار نکند. اگر رژيم پهلوی در اين مورد يک جو عقل در سر داشت و عفو عمومی برای بازگشت ايرانيان مهاجر در شوروی می داد، به گمان من اکثريت بزرگی از مهاجران با حفظ حيثيت و استقلال خود به افشاگری حکومت شوروی سابق می پرداختند و می توانستند تأثير بزرگی بر افکار عمومی مردم بگذارند".
کتاب اتابک فتح الله زاده بر دو محور اساسی استوار است. يکی سرنوشت و زندگی تراژيک ايرانيانی که در طول يک دوره چهل ساله، از 1325 که فرقه دمکرات در آذربايجان شکست خورد تا 1362 که گروه هايی مانند فداييان عرصه را بر خود تنگ ديدند و به شوروی گريختند؛ و ديگر روابط داخلی سازمانی که با اهداف انقلابی و مبارزاتی شکل گرفت اما در عمل از انشعاب ها و انتقادهای درونی تجربه نياموخت و به همان راهی رفت که حزب توده ايران پيش از آن طی کرده بود و حزب کمونيست شوروی تا پايان يعنی تا زمان نابودی خويش آن را ادامه داد.
تصوير جامعه شوروی، از اردوگاه های ضد انسانی گرفته تا کشتارهای هولناک دوره استالين، پيش از اين در کتاب های متعدد ديگری، دقيق تر و دردناک تر از کار فتح الله زاده به دست داده شده است. از جمله در در دادگاه تاريخ اثر تکان دهنده « روی مدودف » که در سال 1360 به ترجمه « منوچهر هزارخانی» در تهران منتشر شد و نيز اثر درخشان « ويتالی شنتالينسکی » که در سال 1378 به ترجمه « غلامحسين ميرزا صالح » با عنوان روشنفکران و عاليجنابان خاکستری در تهران انتشار يافت. شاهکار ادبی اين نوع آثار، يعنی يک روز از زندگی ايوان دنيسويچ اثر ماندگار « سولژنيتسين » نيز همچون داغی بر پيشانی حکومت سوسياليستی خواهد ماند. آنچه در کتاب اتابک فتح الله زاده اهميت دارد روشن کردن رنج ايرانيان و ايرانی تباران تاجيکستان و ازبکستان در اين تصوير است.


در بخش نخست کتاب، يعنی در آن قسمت از کتاب که به سرنوشت تراژيک ايرانيان گريخته از وطن می پردازد، کار اتابک فتح الله زاده کاری کارستان است. نه از اين حيث که تصويری روشن از جامعه شوروی و اردوگاه های کار و شکنجه سيبری به دست می دهد، بل از اين حيث که زندگی و روزگار تباه شده ايرانيان دوستدار سوسياليسم روسی را تصوير می کند.
در اين بخش که به سرنوشت ايرانيان آن سوی مرز می پردازد، تمام حکايات و اشارات، جانکاه و اندوهبار است اما سرگذشت چند تن دردناک تر و تاسف بارتر است از جمله سرگذشت ميرزا آقا و دکتر عطاء الله صفوی. سرگذشت دکتر عطاء الله صفوی اگر درست پرداخته شود خود کتاب جداگانه ای است که به تنهايی می تواند به اندازه کتاب مورد بحث تأثير گذار باشد. اما انصاف بايد داد که اين بخش از کتاب، کامل و دقيق از کار در نيامده و شتاب زده به نامه های ناقصی که از سر بی حوصلگی نوشته شده اند بسنده شده است.
سرگذشت عطاء الله صفوی ارزش آن را دارد که روزنامه نگاری فقط به خاطر شنيدن سرگذشت او به تاجيکستان برود و روايت او را ثبت و ضبط کند. کاری که نويسنده خانه دايی يوسف نکرده است.
اما اينها که نام برديم و ديگرانی که اتابک فتح الله زاده به سرنوشت آنان می پردازد، به سودای سياست در آن تيره روزی افتادند. در خانه دايی يوسف دو تن هستند که سرگذشتشان به دردناکی زندگی سياسيون است در حالی که آنها مردمان عادی بوده اند و هيچ سودايی از سياست در سر نداشته اند.
يکی از آنان « اسماعيل » نام دارد و ديگری « رجب». اسماعيل که اهل خراسان است، يک روز چون از سر کار به خانه باز می آيد، مادرش به او می گويد که برادرش قهر کرده و به شوروی رفته است. او برای يافتن و بازگرداندن برادر از مرز می گذرد و به جاسوسی متهم می شود و تمام عمر در غربت و تيره روزی روزگار می گذراند.
وضع رجب از اين هم وحشتناک تر است. او چوپانی بوده که يک روز الاغ بی مروتش از مرز عبور می کند و او برای برگرداندن الاغ خود می رود و ديگر هرگز باز نمی گردد. بيچاره رجب به بازجوی اهل شوروی می گويد حالا که خرم را پس نمی دهيد خودم را رها کنيد که به خانه ام برگردم، اما گوش کسی بدهکار نيست و بازجو می گويد که تو را برای جاسوسی به اينجا فرستاده اند. از آنجا که بازجويان با اين جاسوس گيری ها رتبه بالاتری می گرفتند، قضيه را چنان کش می دهند که کار رجب به اردوگاه های سيبری می کشد و تمام عمرش تباه می شود. وقتی داستان رجب گفته می شود خواننده ناخودآگاه به تقدير و قضا و قدر روی می آورد و از خود می پرسد راستی او چه کرده بود که دچار غضب « خدايان » شد؟
 و باز افسوس که استبداد آريامهری در کشور ما و نيز خفقان جامعه شوروی اجازه نداد که آن نسل های برباد رفته به هنگام و آزادانه تجاربشان را در اختيار نسل جوان بگذارند تا نسل ما باز همان اشتباه ها را تکرار نکند
 
بخشی از متن کتاب

نويسنده در پايان داستان رجب می نويسد: "رجب تا آن زمان نزديک پنجاه سال بود که به خاطر برگرداندن يک الاغ، گرفتار اين نظام طرفدار زحمتکشان جهانی شد. اسماعيل با شوخی به من می گفت: « برای شناختن شوروی حتما لازم نيست که تو کتاب های گنده گنده بخوانی، فقط از همين داستان رجب و خرش می توان ظاهر و باطن شوروی را درک کرد".
اما کتاب در آن بخش که به افشاگری درون سازمانی می پردازد اگرچه به روشنی نشان می دهد که سازمان فداييان پس از سی سال به همان راهی می رود که رهبران گوش به فرمان حزب توده پيش از آن رفته اند، اما هنوز بسيار ناقص است.
هر چند نمی توان حکم داد اما به نظر می رسد نويسنده که خود از اعضای فعال چريک های فدايی ( اکثريت) بوده، بسيار چيزها از عملکرد فداييان در داخل کشور، پس و پيش از وحدت سازمان با حزب توده می داند که درباره آنها سکوت کرده است.
اما اين به معنای آن نيست که شجاعت اخلاقی فتح الله زاده که جزو معدود کسانی است که وقتی به روابط ارباب و رعيتی نوع جديد پی می برد، عليه آن بر می خيزد و آن را افشا می کند، ستودنی نيست. او به هر حال پرده هايی را بالا زده و گوشه هايی از اين عملکرد و نوع برخورد فداييان اکثريت را بر ملا می کند اما هنوز بسياری ناگفته ها هست که بايد انتظار کشيد تا او يا ديگران بگويند.
کتاب، نخست در استکهلم و سپس به کوشش علی دهباشی در تهران چاپ شده است. نسخه ايرانی کتاب، در پايان خود ضمائمی دارد که يکی از آنها با ارزش است و آن مصاحبه ای است که پرويز قليچ خانی پس از چاپ اثر فتح الله زاده با فرخ نگهدار انجام داده و مباحث کتاب را با وی در ميان گذاشته است.

سایت انجمن مطالعات تاریخ شفاهی

سایت انجمن مطالعات تاریخ شفاهی

]
انجمن مطالعات تاریخ شفاهی ایران، یک نهاد پژوهشی غیر انتفاعی و غیر دولتی و غیر سیاسی است که در دادگستری شهر برلین پایتخت جمهوری آلمان فدرال به ثبت رسیده است. هدف عمده این انجمن، رویکرد  به پژوهش در تاریخ اجتماعی و فرهنگی و سیاسی سدة بیستم ایران از میان زیست گفتارهایی از چهار نسل با روش گفت و گو و مباحثه (dialogic discourse)  است.

در این وب سایت با پیشینه 26 سال فعالیت ما و مراحل طی شده آن - از تجربة نخست در پراگ در  زمستان سال 1364 خورشیدی (1995 میلادی)، فعالیت در گردآوری و تنظیم و بررسی 800 جلد اسناد و نشریات در 400 هزار صفحه مرتبط با موضوع های مهم مطروحه در روایت های این مجموعه تاریخ شفاهی  و چگونگی پیدایش این انجمن و بازتاب بین‌المللی آن در حوزة تاریخ شفاهی و نیز در عرصة آکادمیک از سوی چندین دانشگاه معتبر جهان- آشنا می شوید.

در حال حاضر، این مجموعه تاریخ شفاهی پدید آمده از کار داوطلبانه حمید احمدی-  بنیانگذار و مدیر این انجمن و عضو جامعه بین‌المللی تاریخ شفاهی- شامل 1100 ساعت فیلم از گفت و گوهای او با 105 گفت و گو شونده مقیم اروپا، آمریکا، کانادا و ایران (در جریان سفرشان به آلمان) با ترکیب زیر که تهیه آن به مدت 26 سال در شرایط زندگی در تبعید سیاسی طول کشیده است:
- سن گفت و گو شوندگان در مقطع گفت و گو بین 30 تا 92 سال و میانگین مدت گفت و گو حدود 10 ساعت با صوت و تصویر
- گفت و گو شوندگان از سال 1298 خورشیدی (1919 میلادی) تا کنون در 110 حزب، سازمان، گروه، نهاد، جمعیت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، ادبی، هنری، علمی، دانشجویی، زنان، حقوق بشری، کارگری، سندیکایی، شورایی، تعاونی، نظامی، دهقانی و روزنامه‌نگاری فعالیت داشته یا فعالیت برخی ها بگونة منفرد بوده است.   
- 56 گفت و گو شونده جزو اعضای مؤسس یک یا چند از 110 تشکل یاد شده بودند.
- 15   گفت و گو شونده در  قشر مرفه، 44 نفر از قشر متوسط و 46 نفر از قشر فرودرآمد، برخاسته اند.
-47  گفت و گو شونده دارای تحصیلات ناتمام دانشگاهی یا در سطح دورة دوم دبیرستان و 58 نفر دارای تحصیلات دانشگاهی (26 نفر لیسانس و فوق لیسانس و 26 نفر عنوان دکتری و 6 نفر پروفسوری)
- 54  گفت و گو شونده دارای تألیف کتاب (جمعاً 456 عنوان - میانگین 8 عنوان )
- 61 گفت و گو شونده دارای سابقة زندان سیاسی (جمعاً 427 سال - میانگین 7 سال) در رژیم پهلوی ها و جمهوری اسلامی و اتحاد جماهیر شوروی سابق

با پشت سر گذاشتن این دورة کار پژوهشی و تهیة این مجموعه تاریخ شفاهی ایران، اینک، برای ادامه کاری‌مان در شرایط کنونی، هدفِ جدیدی برگزیده ایم. یعنی، رفتن از مرحلة کار انفرادی به مرحلة کار جمعی با مشارکت و همکاری داوطلبانه برخی پژوهشگران ایرانی مقیم در کشورهای مختلف جهان. منظور ما از گسترش و پایدار کردن این کار پایان ناپذیر، ایجادِ نخستین «آرشیو حافظه تاریخی و هویت ملی ایرانیان با صوت و تصویر»
(The Iranian Historical Memory and  National Identity Video Archive--IHM & NIVA)
است که به صورت آنلاین ارائه خواهد شد. 
پس از مرحله تدارک و هماهنگی های لازم اجرایی، مراتب در همین وب سایت به اطلاع علاقمندان خواهد رسید.

How America Lost The Second World War Part 7

PressTV - Palestinian factions agree on forming unity government

"People screaming, crying, bleeding" - journalist describes Occupy DC cr...

Sarkozy Cameron Free Libya Favorite Sport : 18+ ليبيا القرضاوي

+18 Syrian Regime Crimes in Homs حمص قصف مدفعي على بيت العماد مصطفى طل...