۱۳۸۷ تیر ۲۱, جمعه

+ احمد باطبی ! مقاله ای از فريدون گيلاني








در آستانه نهمین سالگرد 18 تیر ، احمد باطبی كه به طرزی معجزه آسا ! از ایران به عراق و از آنجا
به ایالات متحده رفته است ، به گروه چند دانشجوئی خریداری شده از طرف سازمان اطلاعات
مركزی ایالات متحده ) CIA ( ملحق می شود و سر از برنامه های فرستنده رسمی این سازمان –
صدای آمریكا – در می آورد .
احمد باطبی كه با بلند كردن پیراهن خون آلود دانشجوئی در وقایع خونین هجده تیر 1378 و خطر
كردن عكاسی حرفه ای ، به عنوان یكی از آثار توحش لباس شخصی ها و سایر سركوبگران
اسلامیست های حاكم برایران در سطح جهان مطرح می شود ، و هشت سال و اندی هم در زندان
جمهوری اسلامی مورد وحشیانه ترین شكنجه ها قرار می گیرد ، می توانست علیه جنبش دانشجوئی
ایران ، شكار لذیذی برای سازمان سیا و بلند گوی تبلیغاتی این سازمان – صدای آمریكا – باشد . و
درست به دامی می افتد كه دلالان مظلمه برایش گذاشته اند . اگر چه در چند برنامه ای كه او در این
فرستنده ظاهر شده است ، هنوز می شود آثار شرمساری از این عمل را در چهره اش دید ، اما با
نظمی كه در طرز حرف زدن و بیان خاطراتش وجود دارد ، نمی توان باور كرد كه هشت سال و
ابزار سنتی » صدای آمریكا « اندی زندان و شكنجه و سكته ی خفیف مغزی ، از یاد او برده است كه
سازمان سیا برای ایجاد انحراف در جنبش های اجتماعی و مال خود كردن این جنبش هاست ، عملیات
مخفی ایالات متحده برای تكرار تاریخ در ایران با چه بودجه كلانی آغاز شده است ، و این كه در
نخستین سالگرد همان هجده تیر ، دانشجویان آگاه دانشگاه رضائیه با علم به حركات و مانورهای
.» ! این جنبش دانشجوست / نه جنبش آمریكا « : نفوذی سی آی ا ، فریاد سرداده اند كه
آیا احمد باطبی ناآگاهانه به گروهی پیوسته است كه اعضایش را كه كوروش صحتی ، حسن زارع
زاده اردشیر ، منوچهر محمدی ، علی افشاری ، امیرعباس فخرآور و ... تشكیل می دهند؟ آیا احمد
باطبی كه به قول خودش در تیرماه 78 دانشجوی ترم آخر جامعه شناسی بوده و آنقدر مورد اعتماد
دانشجویان آن واقعه خونین قرار داشته كه او را در هیئت اجرائی گذاشته بودند ، این شعر گویای
احمد شاملو را نخوانده بوده ، و بعدها هم نخوانده است كه :
مردی زباد حادثه بنشست
مردی ز برق حادثه برخاست
آن ، ننگ را گزید و سپر ساخت
وین ، نام را بدون سپر خواست ؟
یعنی احمد باطبی نمی توانسته آن مردی باشد كه از برق حادثه برخاسته ، و در برق حادثه چنان
ژستی در مقابل دوربین یك عكاس حرفه ای گرفته و نام را بدون سپر سی آی ا ، مواهب
جنایتكارترین كشورجهان – دست كم پس از تصرف نیمی از مكزیك – در 116 سال گذشته ، و
فرستنده ی رسمی آن كشور زورگو و بی ترحم بخواهد ؟ وخودش را این گونه رسوا كند كه آگاهانه
به » ایبسن « از چاه به چاله ، یا به عكس ، از چاله به چاه بیندازد و ارزش های خود را به قول
بفروشد ؟ آیا در دستگاه فكری و اجتماعی احمد باطبی و گروهی كه به مزدوری » دشمن بشر «
ایالات متحده رفته اند ، جنایتكارانی به نام جمهوری اسلامی و ایالات متحده ، در سیاست و عمل
تاریخی – اجتماعی تفاوتی با هم دارند ؟ و آیا می شود امید داشت كه این جوان از آن دام مهلك به در
رابرت دریفوس در بیان تاریخچه و ماهیت خون آشام » بازی شیطان « آید و با خواندن كتاب های
استیفن كینزر در بیان تاریخ جنایات ایالات متحده علیه بشریت » براندازی « اسلامیست ها ، و كتاب
– دست كم از سال 1893 تا كنون – متوجه شود كه تن به رسوائی در داده است و اگر اسلامیست
های حاكم خون ده ها هزار دانشجو و معلم و استاد و كارگر را ریخته اند ، ایالات متحده در سال
1898 خیزران به گلوی اسیران فیلیپینی فرو می كرده و در همین هفت سال گذشته ، چه بلائی برسر
مردم افغانستان و عراق آورده است ؟ آیا احمد باطبی كه پیراهن خونین بلند كرده بوده ، نمی دانسته
كه دانشجویان خط مقدم سال های 58 و 59 چه تلفات سنگینی داده اند ، بی آن كه تن به ستم جمهوری
معجزه « اسلامی در دهند ، با بازجویان بی ترحم و حاكمیت خونین جامعه اسلامی كنار بیایند ، یا به
دل ببندند ، و تازه خود را سخنگوی مدافعان حقوق بشر در ایران هم معرفی كنند ؟ » ی آمریكائی
احمد باطبی به زبان خود در یكی از صحنه های سناریو صدای سی آی ا ) معروف به صدای آمریكا(
می گوید یك بار بازجویش به او پیشنهاد كرد كه یا از زندان برود بیرون زبان در كام كشد ، یا
وزارت اطلاعات به او پاسپورت می دهد تا از كشور خارج شود ، اما قبول نكرد . احمد باطبی همان
زمان باید فهمیده باشد كه وزارت اطلاعات می خواهد او را دو دستی تقدیم ایالات متحده كند – همان
گونه كه با منوچهر محمدی چنین كرد – ، تا جنبش دانشجوئی را از اعتبار اجتماعی بیندازد و برای
شدت دادن به سركوبی این جنبش و سایر جنبش های اجتماعی ، چنین وانمود و تبلیغ كند كه سرنخ
جنبش دانشجوئی و سایر جنبش های اعتراضی اجتماعی ، دست آمریكائی هاست . اما بعد ، فهمیده ،
یا نفهمیده ، كه دومین اش مورد سئوال است ، در فرودین همین سال 1387 كه برای معالجه به
مرخصی آمده بوده ، چون دو باره به دادگاه احضار می شود ، تصمیم به فرار می گیرد . یعنی می
شود قبول كرد كه وزارت اطلاعات ، همان پیشنهاد اول را به صورت غیر مستقیم در مورد او به
،» ذلت نمی پذیرد « اجرا نگذاشته تا جنبش دانشجوئی را كه اكنون چون رعد می غرد و می میرد و
از اعتبار بیندازد و بر آن پایه ، فشار را بر آنان و سایر جنبش های اجتماعی و كارگری ، به حد اكثر
برساند ؟ كسانی كه در اتفاقی ، قهرمان شده اند و از پشت به دوستان و به مردم خود خنجر زده اند ،
در تاریخ ایران و سایر نقاط جهان كم نیستند . به همین دلیل هم هست كه خود باطبی در یكی از
مصاحبه های چند روز گذشته اش با فرستنده رسمی سی آی ا كه از بودجه كنگره آمریكا و بودجه
های محرمانه سی آی ا تغذیه می كند ، با شرمساری می گوید كه من كسی نیستم ، صلاحیتی ندارم و
برحسب اتفاق معروف شده ام .
عوامل و عناصر عملیات محرمانه ایالات متحده در ایران ، به موازات راه انداختن جریان های مسلح
مرزی مثل پژاك و جنداله و گروه اهواز با هدف مخدوش كردن ضرورت مبارزه مسلحانه برای
و » معروف « براندازی جمهوری اسلامی ، سعی می كنند با صرف هزینه های كلان ، از این كسان
حالا می خواهد محسن سازگارا باشد ، یا احمد باطبی – عملا علیه جنبش مستقل – » سرشناس «
عملیات « ملی– با هر ایدئولوژی و گرایشی – استفاده كنند . آقای استیفن كینزر ، بخصوص در بخش
محرمانه Covert Operation مبدا و جریان این دخالت ها را ، از ، » 28 مرداد سال 32
( 1953 ( علیه دولت ملی دكتر محمد مصدق ، تاگواتمالا علیه دولت ملی آربنز در سال 1954 و شیلی
علیه دولت سالوادورآلنده ) 1973 ( و ... با تحقیقی جامع آشكار می كند .
بنابراین ، كاری كه سازمان سیا اكنون در ایران انجام می دهد ، در سیاست خارجی ایالات متحده
سابقه و تجربه ای تاریخی دارد و بی دلیل نیست كه حشمت اله طبرزدی در برنامه ای كه احمد رضا
بهارلو مامور ارشد واحد ایران در سازمان سیا با كوروش صحتی دارد ، وارد می شود و به احمد
باطبی و كوروش صحتی و چند دانشجوی سرشناس دیگری كه شكار شده اند ، تبریك می گوید . و بی
دلیل نیست كه آقای ضیاء ظریفی سخنگوی دیده بان حقوق بشر ، در مصاحبه ای با همین فرستنده
سی آی ا ) صدای آمریكا ( علنا می گوید كه دو میلیون دلار از هفتاد و پنج دلاری كه كنگره آمریكا
تصویب كرده ، برای اپوزیسیون ! داخل كشور فرستاده شده ، كه البته ایشان رقم را خیلی پائین گرفته
اند .
احمد باطبی ، آگاهانه به چنین دامی افتاده و راهش را هم وزارت اطلاعات باز كرده ؛ همان گونه كه
راه منوچهر محمدی را ، تا با پیوستن آنان به سازمان سیا و در آمدن صداشان از صدای آمریكا ،
شمشیرش را برای زدن گردن جنبش دانشجوئی تیز تركند .
احمد باطبی را ، به قول خود او در مصاحبه با فرستنده سی آی ا ، حزب دموكرات كردستان ایران به
عراق برده . آیا احمد باطبی نمی دانست كه در دومین دوره ی انتخاب ! جرج بوش ، مصطفی هجری
دبیر كل این حزب – كه اكنون تبدیل به دو انشعاب : حزب دموكرات كردستان و حزب دموكرات
كردستان ایران شده – به منفورترین و جنگ افروزترین رئیس جمهوری ایالات متحده ؛ آن هم از
طرف مردم ایران ، و بخصوص مردم كردستان ! ، تبریك می گوید و در حالی كه عراق غرق
درخون است و افغانستان پرپر می شود ، از او می خواهد كه فكری هم به حال مردم ایران بكند ؟
بنابراین ، با راه گشائی و توطئه ی مستقیم وزارت اطلاعات ، یك حزب آمریكائی احمد باطبی را به
عراق می برد و در حالی كه صدها ایرانی ؛ اعم از فارس و كرد و نیروهای جداشده از مجاهدین كه
نخواسته اند به خدمت ارتش آمریكا در آیند ، در اربیل و سایر نقاط عراق در عمق فلاكت و سر
گشتگی و وحشت روز را به شب و شب را به صبح می رسانند ، آقای باطبی یك راست به وسیله این
حزب سر از واشینگتن در می آورد . منوچهر محمدی هم ، منتها از طریق تركیه ، از همین موهبت
اخلاق عالی ! آمریكائی برخوردار شده كه شب و روز در سازمان سیا و كاخ سفید و وزارت
امورخارجه و شورای امنیت ملی و پنتاگون و ده ها واحد مشابه ، غم مردم ایران و دموكراسی در
عراق و افغانستان و سایر نقاط جهان را می خورد ، و مدعی است كه بمب های آمریكائی و عملیات
پنهانی سازمان سیا ، آزادی بخش اند ، نه ذلت بخش .
به هر صورت ، این تحولات كه بخشی از آن خریدن چند دانشجوی سرشناس بود ، دست پخت مایكل
لدین عضو ارشد نئوكنسرواتیوها و مشاور اعظم امنیت ملی جرج بوش و حاصل سفر او به ایران
است كه امیر عباس فخر آور و كوروش صحتی و حسن زارع زاده اردشیر و منوچهر محمدی و...
حالا احمد باطبی از دل آن در آمده اند .
» كد « جنبش دانشجوئی ایران ، همان گونه كه متوجه شده است ابراهیم یزدی و قطب زاده ماموران
بود ، باید » آمریكائی ها « دار سازمان سیا بودند و ابراهیم یزدی هنوز هم هست و اسم رمزشان هم
در مورد تاثیر این عناصر ، چه آن معدودی كه خود را به رژیم اسلامی می فروشند ، یا آن معدودی
كه خود را به آمریكا و بریتانیا و شركای آن ها می فروشند ، هشیارانه عمل كند و با حفظ همان شعار
نگذارند وقایع » این جنبش دانشجوست / نه جنبش آمریكا « 1332 ( 1953 ( و 1357 ( 1979 ( بار
دیگر به وسیله سرویس های جاسوسی و عناصری كه خریداری می شوند ، در ایران تكرار شود.
من فكر می كنم توجه به دفاعیه دكتر محمد مصدق كه به صراحت خارجی های غارتگر ، و
بخصوص آمریكا و انگلیس را مسبب همه بدبختی ها و تیره روزی های مردم ایران می داند ، در این
دوره ی حساس باید جدی تر گرفته شود . آمریكا و انگلیس هرگز نمی خواهند جنبش های اجتماعی و
كارگری و اراده توده ها سرنوشت و آینده كشور را رقم بزنند و با تكیه به این اراده ، اسلامیست ها و
امپریالیست های متجاوز را به زباله دانی تاریخ بیندازند .

64 سالگی درويشيان,شرف يک قلم ,در راه مردم ميهنش!

شرف يک قلم ,در راه مردم ميهنش!

" علی اشرف درويشيان "، بمناسبت سالروز تولدش با خبرنگار فرهنگ وانديشه ايلنا گفت و گو ‌‏كرده است. می‌گويد:
65 سال پيش ، در سوم شهريور سال 1320 ، در كرمانشاه و در يك خانواده كارگری متولد شدم. پدرم كارگر ساده ای بود كه بعدها به شغل آهنگری روی آورد و مادرم نيز در دوره ای گيوه كرمانشاهی می‌بافت.
من فرزند اول خانواده بودم و پس از من ، 3 برادر و 2 خواهر متولد شدند. 5 ساله بودم كه كار كردن را شروع كردم ، پدرم مرا با خود به آهنگری می‌برد. در آهنگری كار من ديدن آتش بود كه كاری بسيار دشوار بود و چون پايم به ركاب نمی‌ رسيد، مجبور بودم كه چند آجر زير پايم بگذارم.
دوره ابتدايی و دبيرستان را دركرمانشاه گذراندم و از همان اوائل دوره دبيرستان هر انشائی كه می‌نوشتم معلم انشاء تعريف می‌كرد. دوران مصدق ، فضای جديدی در ايران به وجود آورده بود كه درتاريخ ايران بی‌سابقه بود و هست. مردم شوق بسياری برای خواندن، دانستن و حضور سياسی پيدا كرده بودند. من نيز از اين فضا دور نبودم. خانه ما يكی از مكان هايی بود كه در آن هر لحظه بحث های كارگری و سياسی داغ بود. از همان 12 سالگی بود كه من نيز وارد جريانات سياسی شدم و در كنارش آثار نويسندگانی چون " ماكسيم گوركی " و نشرياتی چون " چلنگر" را خواندم.
در آن روزها ، معلم ها با شور و حرارت وصف ناپذيری ما را به خواندن نوشتن و شركت در بحث های سياسی دعوت می‌كردند و با دادن سوژه های مناسب برای نوشتن ، درهای دنيای جديدی را به رو ما می‌گشودند.
پس از اتمام دبيرستان ، پدرم ديگر كار آهنگری را رها كرده و باغی را اجاره كرده بود. من نيز بی‌كار ننشستم و مدتی در مكانيكی و پس از آن بنا شدم؛ چرا كه مجبور بودم، هم هزينه خانواده و هم خرج تحصيلم را تهيه كنم. در همين روزها بود كه در دانشسرای مقدماتی ثبت نام كردم و پس از اتمام دوره دو ساله با تعهدی كه داده بودم، برای درس دادن، مدت 5 سال به روستاهای اطراف كرمانشاه رفتم. در ابتدا مرا به گيلان غرب و پس از آن به شاه آباد كه حالا به اسلام آباد تغيير نام داده بردند. آن‌‏جا معلم شدم و همانند معلم های خودم بچه ها را به خواندن دعوت كردم. آن روزها با اين كه سال ها از شكست 28 مرداد می‌‏گذشت، فضا هم چنان آشفته و سنگين بود و حرف زدن ما دشوار.
7 سال معلم بودم. پس از آن در دانشگاه تهران در رشته زبان ادبيات فارسی و حقوق سياسی قبول شدم. به اين دليل كه در شهرستان معلم بودم، مجبور شدم ادبيات فارسی را برگزينم تا بتوانم سر كلاس غايب باشم. سال دوم يا سوم بودم كه از سوی دانشسرا در رشته راهنمای تحصيلی و مشاوره در دانشگاه تهران شدم و هر دو رشته را همزمان ادامه دادم. ضمن آن كه قبول شدن در دانشگاه تهران مرا با استادانی چون" اميرحسين آريان پور " ، " سيمين دانشور" ، " جلال آل احمد " و " محمد جعفر محجوب" آشنا كرد.
با " سيمين دانشور " در دانشكده ادبيات ، واحد زيبايی شناسی هنر و با " جلال آل احمد " در دانشسرای عالی ، درس " آيين نگارش" داشتم كه اين باعث شد تا من به خانه جلال و سيمين راه پيدا كنم و اين رفت و آمد بر من كه تشنه خواندن ودانستن بودم، بسيار تاثير گذارد.
اولين اثری كه از من منتشر شد ، مقاله ای درباره " صمد بهرنگی " بود كه بعدها اين مقاله شكل وسيع‌‏تری به خود گرفت و به صورت يك كتاب تحت عنوان " شناخت نامه صمد بهرنگی " منتشر شد. دليل علاقه من به صمد نيز همزاد پنداری بود كه با او داشتم. صمد هم مثل من معلم و روستائی بود و می‌نوشت و دغدغه اش مسائل كارگری و تضاد طبقاتی بود. البته آن روزها صمد را چندين بار درخانه جلال آل احمد و دانشور ديدم.
اولين داستانی كه نوشتم " از اين ولايت " بود. در سال 1352 منتشر شد و پس از آن مجموعه داستان " آب شوران". داستان آب شوران به اين دليل كه در زندان شاه بودم، با نام مستعار"لطيف تلخستانی” منتشر شد. از آن استقبال كردند. تا پيش از انقلاب اين دو اثر 22 بار تجديد چاپ شد؛ اما پس ازانقلاب، مجوز تجديد چاپ به اين دو كتاب داده نشد. البته اخيرا "نشر چشمه" توانسته است ؛ مجوز انتشار اين دو كتاب را از وزارت ارشاد بگيرد و به زودی منتشر خواهند شد.
متاسفانه مجموعه داستان ها و آثار من برای بچه ها ، پس از انقلاب همه خمير شدند؛ اما اخيرا مجوز انتشار تعدادی از اين كتاب‌‏ها توسط "نشر چشمه" گرفته شده است.
پس از انقلاب ، مانند بسياری ديگر به من اجازه كار و مجوز انتشار آثارم داده نشد. از اين رو بر آن شدم تا كارهای نيمه كاره‌‏ام را به انجام برسانم؛ البته همزمان با اين خانه‌‏نشينی و جمع آوری افسانه ها، كه دوست و همكارم " رضا خندان مهابادی " همراهم بود، بی‌‏كار ننشستم و رمان" سال های ابری” را نوشتم. اين رمان در سال 1370 منتشر شد و تا به امروز به چاپ پنجم رسيده است. تا امروز توانسته ام، 16 جلد از مجموعه افسانه را منتشر كنم و جلد 17 آن نيز در راه است.
من با توجه به زندگی كه داشتم ، طبعا آثارم بايد از زندگی خودم و اطرافيانم مايه بگيرند. من نويسنده طبقه كارگر هستم و نمی‌ توانم از زندگی اشراف سخن بگويم و هرگز چنين نكرده و نمی‌‌كنم.
من از همان 12 سالگی به فعاليت سياسی علاقه مند بودم و از زمانی كه عضو كانون نويسندگان شدم ، به شكل جدی با سانسور پيش از انتشار كتاب به مبارزه پرداختم و تا به امروز هم از عقيده خود دست نكشيده ام و بر آنم كه تاآخرين لحظه عمرم عليه سانسور مبارزه كنم.
در ايران، هرگز به آن شكل كه در كشورهای ديگر ادبيات كارگری وجود دارد، ادبيات كارگری وجود نداشته و ندارد و اين ناشی از آنست كه درايران احزاب كارگری آزاد نداشته ايم تا در اين تشكيلات، كارگاه نويسندگی راه اندازی شود و كارگران بتوانند از دردها و مشكلات و زندگی خود بنويسند. ادبيات كارگری در ايران، مثل همه گونه های ديگر ادبيات رشد نكرده است.

چرا تهدید نظامی اسرائیل به ایران جدی است فرید راستگو






محمدعلی جعفری فرمانده کل سپاه پاسداران در گفتگو با روزنامه جام جم بتاریخ شنبه ٨ تیر ۱٣٨۷ می گوید " باید احتمال حمله به ایران را جدی گرفت". هرچند سران جمهوری اسلامی تا همین اواخر چنین احتمالی را به دلایل مختلف از جمله اینکه آمریکا جرات ندارد به ایران حمله کند و یا اینکه آمریکا در عراق گرفتار است رد می کردند و همواره با گفتن محال است، گزینه نظامی را مورد تمسخر قرار می دادند. بطور مثال در اول بهمن ۱٣٨۵ احمدی نژاد در مجلس گفت " می گویند آقا جنگ است، این حرفها کدام است ؟ " . اول تیر ۱٣٨۷ الهام سخنگوی دولت در جمع جبرنگاران حمله اسرائیل به ایران را محال دانست . اینبار محمد علی جعفری با انجام این گفتگو قصد دارد هم حکومتگران را بیدارکند و هم افکارعمومی را برای حمله آماده سازد . در سال ۲۰۰۲ اسرائیل اطلاعات محرمانه خود را در مورد تاسیسات هسته ای در نطنز و اراک تقدیم سازمان مجاهدین کرد تا از طریق این سازمان اطلاعات خود را به جهانیان اعلام دارد. اوت ۲۰۰۲ مجاهدین ماموریت خود را انجام دادند. در دسامبر ۲۰۰۲ جرج بوش ایران را به تلاش برای تولیدات اتمی متهم کرد و رسانه های آمریکا تصاویر ماهواره ای خود را از تاسیسات هسته ای در نطنز و اراک به نمایش گداشتند و آمریکا ادعا کرد این تاسیسات کاربرد نظامی دارند. از آن تاریخ تا به امروز فعالیت هسته ای ایران به یکی از خبر سازترین اخبار رسانه های تصویری و غیرتصویری جهان مبدل شده است. از پیدایش این ماجرا همواره دو نگرش برای حل مناقشه اتمی ایران در تقابل بوده اند. نگرشی که بهر ترتیب خواهان حل این ماجرا از طریق گفتگو و د یپلماسی است و نگرشی که خواهان حمله نظامی جهت قطع فعالیتهای اتمی ایران است. نئو محافظه کاران آمریکا، سازمان رجوی، بخش عمده ای از سلطنت طلبان، گروههای تجزیه طلب و کشور اسرائیل عمدتاً این نگرش را تشکیل می دهند . متاسفانه سران بی لیاقت و مملکت بر باد ده جمهوری اسلامی با سر دادن شعارهای قلدرمنشانه علیه اسرائیل چنان بهانه ای رابه این کشور داده اند که اسرائیل بخود اجازه داده است تا ادعا کند هدف فعالیتهای هسته ای ایران ساختن بمب اتمی جهت نابودی اسرائیل است و این ادعا مورد قبول آمریکا قرار گرفته است . بدنبال بی اعتبار شدن سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی آمریکا در جریان عراق و سوء استفاده جرج بوش و نئو محافظه کاران از این سازمانها، در سامبر ۲۰۰۷ این سازمانها با ارائه گزارشی بطور ضمنی ادعای اسرائیل را رد نمودند و متفقاً اعلام کردند که اطمینان زیاد دارند در اواخر سال ۲۰۰٣ ایران تلاش خود را برای ساخت سلاحهای هسته ای متوقف کرده است . اسرائیل تنها کشوری بود که صحت گزارش را رد کرد و نپذیرفت ایران ساخت این سلاحها را متوقف کرده است. این گزارش موجب نارضایتی و ناخشنودی رهبران اسرائیل گشت وبدنبال آن اسرائیل حملات لفظی خود علیه جمهوری اسلامی را شدت بخشید و شروع به اقدامات عملی جدیدی برعلیه ایران نمود . در ژانویه ۲۰۰٨ اسرائیل اعلام کرد که موشک زمین به زمین اریحا ۲ را با برد بیش از چهار هزار کیلومتر آزمایش کرده است و مطبوعات بین المللی انجام این آزمایش را که گفته میشود قادر به حمل کلاهک اتمی است فشار بر ایران تلقی کرده اند. در ماه فوریه ۲۰۰٨ اهود اولمرت در برلین در دیدار خود با انگلا مرکل تاکید کرد "ما مطمئن هستیم که ایرانیان هم اکنون بطور جدی در حال کار برروی سلاح های غیرمتعارف اند و بخشی از فعالیتهای آنها در این باره بصورت محرمانه انجام میشود". در همین ایام مئیر داگان رئیس سرویس اطلاعات و امنیت خارجی اسرائیل جهت بی اعتبار کردن گزارش ۱۶ سازمان اطلاعاتی آمریکا اعلام کرد "ایران طی سه سال می تواند به سلاح هسته ای دست یابد" در صورتیکه سازمانهای اطلاعاتی آمریکا چنین امکانی را قبل از سال ۲۰۱٣ غیر ممکن می دانند. در هفته های اخیر با پافشاری و اصرار اسرائیل ، حمله نظامی به تاسیسات اتمی ایران مجدداً تبدیل به موضوع داغ روز شده است. چرا اسرائیل اصرار به گزینه نظامی دارد؟. تروریسم صهیونیست بعد از تاسیس کشور اسرائیل در ۱۴ مه ۱۹۴٨ دولت خود را تشکیل داد و بطور وسیعی شکل گرفت. سرکوب، تجاوز، توطته، جنگ و اشغال سرزمینهای کشور های همسایه جزء اقدامات تروریستی صهیونیستها بوده اند. دولت اسرائیل از ابتدا به بهانه "حفظ امنیت ملی" سیاست تجاوزکارانه خود را با حمایت یکجانبه و بی قید و شرط آمریکا ادامه داده و می دهد و تاکنون متعهد به اجرای هیچیک از قطعنامه های متعدد سازمان ملل نشده است. در طی ۶۰ سال موجودیت خود دولت اسرائیل به هر جنایتی رو آورده است و از هیچگونه توطئه ای بر علیه مردم و کشورهای خاورمیانه چشم پوشی نکرده است و در این اقدامات هیچ فرقی بین راست افراطی و چب نماهای حزب کارگر وجود ندارد . آنان با بکار بردن خشونت بر علیه مردم بی دفاع فلسطین و اعراب تمام دوران حیات خود را با جنگ سپری نموده اند، زیرا صهیونیستها جنگ را ادامه منطقی سیاست می دانند و بر این اساس ۶۰ سال است منطقه خاورمیانه آرامشی به خود ندیده است و مداوماً در جنگ و خونریزی بسر می برد. اسرائیل عامل اصلی شکست کلیه پیشنهادها ، کنفرانسها و طرح های صلح است. آنان حتی حاضر نیستند ۲۲ در صد از کشور اشغالی فلسطین را به فلسطینیان باز گردانند. وقتی یاسر عرفات زنده بود او را سدی در راه صلح می دانستند ، حال که محمود عباس است حاضر به دادن کوچکترین امتیازی به وی نیستند .علیرغم مخالفت کشورهای غربی و آمریکا به خانه سازی در کرانه غربی رود اردن و اورشلیم شرقی ادامه می دهد . همین روزها اسرائیل با حماس از طریق مصر به آتش بس رسیده است ولی همچنان به کشتارمردم غزه ادامه می دهد . دولت اسرائیل بهمراهی آمریکا تلاش نمود از میان گروههای سلطنت طلب ، سازمان مجاهدین ، تجزیه طلبها و برخی از نیروهای بریده شده از جمهوری اسلامی جبهه ای جهت تعویض رژیم جمهوری اسلامی ایجاد نماید که این اقدام با فعالیت و افشاگری پیگیر نیروهای دمکرات و مستقل ایرانی به شکست انجامید . تغییر جمهوری اسلامی کار مردم ایران است و نه کار دشمنان قسم خورده آنان، علاوه براین کشورهای خارجی و عوامل شان حق دخالت در سرنوشت مردم ایران و امورشان را ندارند زیرا حاکمیت از آن مردم می باشد . بعد از این شکست و ارائه گزارش سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و همچنین به درازا کشیدن و به نتیجه نرسیدن تحریم ها و الخصوض با نزدیک شدن پایان ریاست جمهوری جرج بوش و نا روشن بودن سیاست باراک اوباما درزمینه مناقشه اتمی ایران در صورت پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا (طبق نظر سنجیها احتمال پیروزی ایشان قوی است)، باید یاد آورشویم ایشان جزء معدود سناتورها بود که با جنگ و حمله به عراق مخالفت ورزید. دولت اسرائیل ناامید از همه جا و بنا بر عادت جنگ طلبانه خود به تحریکات خود علیه تاسیسات هسته ای ایران پافشاری می کند و حمله نظامی را در دستور روز خود قرار داده است. بنا بر این برخلاف برخی از تحلیل گران که باوردارند هدف اسرائیل از تهدید نظامی ایران بدین منظور است تا ایران را مجبوربه تمکین در برابر خواست جامعه جهانی مبنی بر تعلیق غنی سازی اورانیوم نماید. به نظر می رسد باید تهدید و اصرار اسرائیل به حمله نظامی را جدی انگاشت. دلائل زیر صحت این گفتار می باشد: ۱- درآخرین هفته ماه ژوئن ۲۰۰٨ جان بولتون یکی از نومحافظه کاران معروف و نماینده سایق آمریکا در سازمان ملل اعلام کرد اسرائیل قصد حمله به ایران را دارد ۲- انجام مانورهای اسرائیل با مسافت ۱۵۰۰ کیلومتر در ماه ژوئن ٣- دو ملاقات پی درپی بوش با اولمرت طی ماه ژوئن ۴- دیدارهای مقامات نظامی - امنیتی آمریکا و اسرائیل در هفته های اخیر بویژه رئیس ستاد ارتش آمریکا با همتای اسرائیلی خود در روزشنبه ۲٨ ژوئن ۲۰۰٨ ۵- سخنان جرج بوش خطاب به سران اروپا جهت موضع گیری جدی تربرعلیه ایران ۶- مصاحبه اهود بارک با لوموند که ایران را بزرگترین تهدید علیه جهان معرفی کرد ۷- مصاحبه شاوتاشاویت رئیس پیشین سرویسهای اطلاعاتی اسرائیل (موساد) با نشریه انگلیسی ساندی تلگراف به تاریخ ۲۹ ژوئن ۲۰۰٨ مبنی بر این که دولت اسرائیل برای نابود کردن تاسیسات اتمی ایران بیشتر از یکسال فرصت ندارد ، در غیر این صورت اسرائیل در معرض خطر حمله اتمی ایران قرار خواهد گرفت ٨- نوشته یوشکا فیشر وزیر خارجه سابق آلمان و نماینده این کشور در شورای امنیت در روزنامه هاآرتص مبنی براینکه بوش واولمرت بدنبال پایان دادن برنامه هسته ای ایران و استفاده از گزینه نظامی به جای مذاکرات دیپلماتیک هستند ۹- سخنان خشن اوائل ژوئن اولمرت در اپیک بزرگترین لابی اسرائیلی در آمریکا ۱۰- گزارش شبکه ای بی سی در ٣۰ ژوئن به نقل از یکی از مسئولان پنتاگون که از او نام نبرد در مورد حمله قریب الوقوع اسرائیل به ایران، و..... . آری اینها هوشداری به مردم ایران است که باید حمله نظامی اسرائیل به ایران را جدی بگیرند زیرا حمله نظامی علیه تاسیسات اتمی ایران خود نشان دهنده منطقی سیاست جنگی اسرائیل است که ۶۰ سال است این دولت به کار برده است و خواهد برد. اسرائیل قصد دارد با حمله به ایران جامعه جهانی الخصوص اروپا وآمریکا را غافل گیر نماید و آنان را درعمل انجام شده ای قرار دهد تا به مقاصد نامبارک خود نائل آید. دولت اسرائیل از آن جهت اصرار به حمله نظامی علیه ایران دارد تا نشان دهد همچنان از اقتدار برخوردار است و از این طریق به فلسطینیان، اعراب و دیگر کشورهای خاورمیانه حالی کند راهی جز پذیرش این اقتدار ندارند. همانطوریکه در مقالات قبل گفته شد جمهوری اسلامی راهی جز تسلیم و قبول بسته پیشنهادی ۱+۵ ندارد، درغیراین صورت مسئولیت هرگونه حمله و ضربه ای به مردم و کشور ایران به عهده رژیم مملکت بر باد ده جمهوری اسلامی است که با غصب حاکمیت مردم به منفورترین دولت دنیا یعنی اسرائیل اجازه این چنین گستاخی ها را داده است.

نبش قبر گذشته پنهان برگردان: عباس شکری

حکایت کشتار هزاران نفر انگار که قرار بوده است از حافظه جمعی مردم کره پاک شود. گورهای دست جمعی که این قربانیان را در خود جای داده است، تا امروز از دید مردم کره جنوبی دور و پنهان مانده بود. اما حقیقت آن گاه بر پرده افتاد که در جریان طوفانی سهمگین در سال 2002، یکی از گورهای دست جمعی آشکار شد.
از آن وقت تاکنون کره جنوبی درگیر نبش قبر کردن و شناسایی احتمالی اسکلت های برجای مانده است، تا بدین وسیله اقدامات غیرانسانی و توحش قدرت مداران آن روز و همه ی آنهایی که تلاش در پنهان کردن آن داشتند آشکار شود.
فقط در اثنای چند هفته در اواسط سال 1950، در آغاز جنگ دو کره، نیروهای نظامی و پلیس کره هزاران چپگرا و مردمی که احتمال هواداری شان از جنبش چپ می رفته است را قربانی کردند. اما پژوهش های کمیته حقیقت یاب، نشان گر این است که نه تنها کمونیست ها و هوادارانشان که حتی زندانیان معمولی و کشاورزان هم در مبارزه به اصطلاح علیه تروریسم به قتل رسیده اند.
کمیته حقیقت یاب همچنان در حال بررسی کشتار عظیم آن سال است. کیم دانگ چون، یکی از اعضای این کمیته می گوید که دست کم صدهزار نفر در جریان پاک سازی نیروهای چپ به هلاکت رسیده اند. مسئولان دولت وقت کره جنوبی زندان ها را خالی کردند، زندانیان را در صفی طویل به خط کردند و در حضور نیروهای آمریکایی از پشت سر با شلیک گلوله به مغزشان، آنها را کشتند. اجساد در کانال های از پیش کنده شده ریخته می شدند که وقت کم بود. خیلی ها هم در غارهای معدن ذغال سنگ که اکنون بی استفاده مانده اند دفن شدند در حالی که تعداد زیادی از اجساد، در دریا به دست امواج سپرده شدند. در موارد دیگری صدها روستایی ـ مرد، زن و کودک ـ توسط نیروهای ارتش به جرم واهی هواداری از نیروهای چپ کشته شدند.
سرکردگان نیروهای آمریکایی پشتیبان کره جنوبی در هراس بودند که هواداران نیروهای کمونیستی به ارتش کمونیستی کره شمالی که اشغال کره جنوبی را آغاز کرده بود، کمک کنند.
باقی مانده ی صدها جسد اعدام شدگان تاکنون پیدا شده است. اما پژوهشگران می گویند؛ آنچه تاکنون پیدا شده فقط قطره ای از دریای قربانیان سال 1950 است که در زیر زمین و در جای جای خاک کره جنوبی مدفون و از دید مردم پنهان مانده بودند.
تاریخ پنهان
از زمان جنگ کره تا امروز ماجرای کشتار هزاران انسان بی گناه به طور وسیعی پهنان و مخفی مانده بود.
در اثنای ده ها سال بعد از جنگ کره که در سال های 1950 تا 1953 واقع شد، کره جنوبی توسط نیروهای دیکتاتور اداره می شد و خانواده های قربانیان محبور به سکوت در مورد آنچه که دیده و یا تجربه کرده بودند، می شدند تا شاید این کشتار جمعی به دست فراموشی سپرده شود.
گزارش های نیروهای نظامی آمریکا درباره ی هفته های خونین در کره جنوبی مهر کاملا محرمانه خوردند و گزارش های کره شمالی هم نه تنها مردود که کمونیستی و دروغ قلمداد و تبلیغ می شد.
اولین بار بعد از دهه 1990 و به دنبال دموکراتیزه شدن کره جنوبی بود که حقیقت به آرامی آشکار شد. نیروهای روشنفکر، روزنامه نگاران و اعضای خانواده ی قربانیان در این سال ها بود که جرأت کردند انگشت بر زخمی سر به مهر بگذارند که اکنون سرشار از التهاب بود. داستان ملتهب کشتار جمعی به تدریج چون خاری در چشم نیروهای راست گرایی می نشست که هنوز اصرار بر نهان ماندن این ماجرا داشتند.
اکنون با حمایت مالی دولت کمیته حقیقت یاب به شدت و دقت به دنبال کشف حقیقت است و برای دست یابی به حقیقت هر روز به سرعت کار خود می افزاید. در سال 2007 کمیته حقیقت یاب موفق به کشف و نبش چهار گور دست جمعی شده است. اما پیش بینی شده است که بیش از صد و پنجاه گور دست جمعی در سراسر خاک کره جنوبی موجود باشد.
در اوایل سال جاری میلادی "روح موحین" رئیس جمهور پیشین کره جنوبی، موضوع اعدام های دست جمعی را مطرح کرد و این ماجرا را "تراژدی بزرگ تاریخ مدرن کره جنوبی" نامید. هم او در ادامه می گوید: "آنچه در آن سالها توسط قدرت مدران کره ای انجام شده غیرقانونی بوده و محکوم است".
برخورد مرددانه
اسناد محرمانه آمریکا که اکنون دیگر از آرشیو محرمانه خارجو منتشر شده اند نشان می دهد که برخورد آمریکایی ها با اعدام ها در هاله ای از شک و تردید بوده است. به گزارش آسوشیتدپرس، در جریان تابستان خونین سال 1950، دیپلمات های آمریکایی از همکاران کره ای خود می خواسته اند و آنها را تشویق می کرده اند که بر خود مسلط باشند. اما تلگرامی از جانب وزارت امور خارجه آمریکا در پاییز همان سال نشان می دهد که جنرال داگلاس مک آرتور، که فرماندهی نیروهای ارتش کره جنوبی را در اختیار داشته، کشتار و اعدام ها را "مسئله داخلی کره" می خوانده است.
وقتی که روزنامه نگار کمونیست بریتانیایی، آلن وینینگتون به همراه نیروهای کره شمالی یک گور دست جمعی در حاشیه شهر دائجوئن کشف کردند، ماجرا را در روزنامه ی دیلی وورکر منتشر کرد و در گزارش خود از دست ها و پاهایی زبان به سخن گشود که احتمالا زنده به گور شده بودند و برای نجات خود سعی می کردند که خاک را کنار بزنند. به دنبال انتشار این گزارش سفیر آمریکا در بریتانیا، علیرغم گزارش های مشابه توسط سازمان جاسوسی آمریکا "سیا"، این گزارش را محکوم کرد و دروغ محض خواند. در گزارش های سازمان سیا آمده است که هزاران نیروی سیاسی و چپ گرای کره ای ظرف چند هفته توسط نیروهای کره ای قتل عام شده اند.
پس از پایان جنگ کره جنوبی و شمالی در سال 1953، گزارشی که توسط نیروهای نظامی آمریکا مستقر در کره جنوبی تهیه شده بود، تمام جنایات جنگی و قتل عام مردم بی گناه کره جنوبی در دائجوئنرا به کره شمالی نسبت دادند و آن را "توحش کره شمالی" خواندند.
آنچه تاکنون برجا مانده، اسطوره ای از رویدادهای آن سالها بوده است که اکنون کمیته حقیقت یاب به دنبال کشف حقیقت و آن چیزی است که در آن روزها به وقوع پیوسته است.
التیام زخم ها
اعضای کمیته حقیقت یاب هنوز هم شکوه و شکایت از نبود حمایت و پشتیبانی سیاسی برای رسیدن به اهداف خود دارند. بدیهی است که رئیس جمهور لیبرال کره "روح" بود که چراغ سبز را برای تحقیق و بررسی به کمیته حقیقت یاب نشان داد. حالا اما زمام امور در اختیار رئیس جمهور راست گرایی است که به باور اعضای کمیته حقیقت یاب علاقه ای به ادامه کار این کمیته نشان نمی دهد. کمیته اکنون در هراس این است که با عدم اختصاص بودجه کافی برای ادامه کار، اهداف آنها هم در کنار قربانیان یک بار دیگر مدفون شود.
نیروهای محافظه کار کره ای شکوه از این دارند که کمیته حقیقت یاب فقط می تواند زخم های کهنه را بگشاید که سالها پیش در هنگامه ی جنگ خونین بین نیروهای تندرو چپ و راست به وجود آمده اند. اما کمیته حقیقت یاب امیدوار است که با افشای حقیقت "مرحمی بر زخم سالها غم و اندوه خانواده هایی بگذارد که حتی نتوانستند در سوگ عزیزانشان اشک بریزند".
یکی از کسانی که با کمیته حقیقت یاب همکاری نزدیکی دارد، "می جون یانگ" است که در سال 1950 بیست و پنج سال داشته و به عنوان نگهبان زندان در شهر دائجوئن مشغول به کار بوده است. او در جایی کار می کرده است که حدس زده می شود بیش از هفت هزار نفر اعدام شده باشند.
به گزارش آسوشیتد پرس، می جون یانگ اعدام و قتل عام را چنین توضیح می دهد: "دستهای قربانیان را از پشت می بستند و آنها را به روی شکم در کنار گوری به درازای صد و پنجاه متر می خواباندند. با اسلحه ی کمری یا تفنگ به گردنشان شلیک می شد و سپس آنها را به درون گودال یا گور دسته جمعی می انداختند. یانگ در ادامه می گوید که این حرکت بارها تکرار می شد و اجساد لایه لایه روی هم قرار می گرفتند و در انتها مقداری خاک روی اجساد ریخته می شد."
او در حالی که اشک بر گونه اش جاری است یکی از خاطرات تلخ خود را چنین توضیح می دهد: "در حالی که من در گوشه ای از یکی از گورهای دسته جمعی ایستاده بودم، یکی از قربانیان که هنوز زنده بود و او را به داخل گودال انداخته بودند، التماس کنان و با گریه چنین می گوید ـ آقای رئیس، لطفا به قلب یا مغز من تیری بزن تا راحت بمیرم ـ". یانگ خواهش قربانی را با شلیک به مغز او برآورده می کند و کار او را تمام می کند. قربانی، محکوم به همراهی و سمپات نیروهای چپ بوده در حالی که او فقط دزد بوده و یکسال از محکومیت زندانش باقی مانده بوده است.
یانگ هشتاد و سه ساله در حالی که می لرزد و اشک هایش را پاک می کند می گوید: "هماره احساس گناه می کنم که چرا ماشه را چکاندم".
منبع: روزنامه داگ آویس چاپ نروژ