۱۳۹۳ خرداد ۱۷, شنبه

والیبال ایران برزیل را در خانه‌اش بردتیم ملی والیبال ایران در دومین بازی خود مقابل برزیل، این تیم را سه بر صفر شکست داد. برزیل با ۹ قهرمانی، پر افتخارترین تیم در لیگ جهانی والیبال و نایب قهرمان المپیک لندن ۲۰۱۲ است .

 والیبال ایران برزیل را در خانه‌اش برد


اولین پیروزی ایران و لیگ جهانی والیبال ۲۰۱۴
تیم ملی والیبال ایران در دومین بازی خود مقابل برزیل، این تیم را سه بر صفر شکست داد. برزیل با ۹ قهرمانی، پر افتخارترین تیم در لیگ جهانی والیبال و نایب قهرمان المپیک لندن ۲۰۱۲ است .
ست اول این بازی ۱۸-۲۵ به نفع ایران تمام شد. در این بازی والیبالیست‌های ایران با برطرف کردن نقاط ضعف خود در بازی‌های گذشته، عملکرد خیلی بهتری داشتند.
تیم ایران در ابتدای ست اول از حریف پیشی گرفت و در ادامه بازی با اعتماد به نفس برتری خود را حفظ کرد. دفاع روی تور خوب بازیکنان ایران در مقابل ضربات سرعتی برزیل فرصت امتیاز گیری را از میزبان گرفته بود.
دریافت‌های خوب فرهاد قائمی در این بازی نقش موثری در برتری ایران در این بازی داشت.
ست اول رو به پایان بود که سیلوا در دفاع آبشار سرعتی ایران دچار مصدومیت شد و جایش را در زمین به برونو داد.
ست دوم با برتری قاطع تیم ایران ۲۱-۲۵ به پایان رسید. در این ست بازیکنان ایران به حریف اجازه سبقت گرفتن ندادند.
سرویس‌های آرمین تشکری، دفاع محمد موسوی و دفاع روی تور به موقع و هوشمندانه بازیکنان ایران در ست دوم اجازه عرض اندام را از تیم برزیل گرفته بود.
تعویض‌های برزیل هم در این ست نتوانست کمکی به این تیم بکند. تنها یک امتیاز مانده به پایان بازی بازیکنان بریل موفق شدند چهار امتیاز از تیم ایران بگیرند اما در نهایت شهرام محمودی با گرفتن بیست و پنجمین امتیاز، پیروزی تیم ایران در ست دوم را رقم زد.
ست سوم در حالی ۲۲-۲۵ به نفع ایران تمام شد که ابتدای این ست بازیکنان ایران از حریف عقب بودند.
در امتیاز ۱۳ تیم ایران موفق شد به حریف برسد و فرصت عرض اندام را در ادامه بازی از برزیل بگیرد. دفاع روی تور شهرام محمودی در این ست چشمگیر و تاثیرگذار بود.
دریافت‌های خوب و پاس‌های به موقع سعید معروف در ست پایانی بازی هم از نقاط قوت و تاثیرگذار در تیم ایران بود.
شهرام محمودی با کسب ۱۸ امتیاز بهترین بازیکن این میدان بود.
مسابقه اول این دو تیم که روز گذشته انجام شد با اختلاف کم، ۲کلیک-۳ به نفع برزیل به پایان رسید.
این چهارمین بازی تیم ایران در دومین حضورش در لیگ جهانی والیبال بود.

تیم ملی والیبال ایران در ۳ ست پی در پی برزیل را در خاک برزیل

یران ۳ برزیل ۰


ایران ۳ برزیل ۰
تیم ملی والیبال ایران در ۳ ست پی در پی برزیل را در خاک برزیل با نتایج :


۲۵ به ۱۸Iran Brezil13
۲۵ به ۲۱
۲۵ به ۲۲
برد.
شادباش به تمامی ایرانیان و ایران دوستان

Iran Brezil

Iran Brezil1

«براین درد ودرمان بباید گریست!»


    «براین درد ودرمان بباید گریست!»
   چیرگی استبداد اسلامی، وجنایات انجام گرفته وتروروکشتاردنبال شده، ازهنگام پای گرفتن چنین گونه سامانه‌ای خون ریز، دردرُون وبُرون ازکشور، ازآن جمله ترور«شاپوربختیار»آخرین نخست وزیر«محمد رضاشاه»بود، چنین  بازتابهایی شرم آور را در پی می‌آورد: نوه او، که درگفت وشنود هایش با"R .T.L"، ودومجله اگسپرس ونوول اوبسرواتور، درمورد کتابی که او به فرانسه نوشته‌است و، در آن، خود بی‌اندک شرمگینی می‌گوید:«من جاسوسِ سیا وموساد»شده‌ام تا انتقام خون پدربزرگم را ازجمهوری اسلامی بستانم!؟ 
   اگرچه فشرده نوشته «نوول اوبسترواتور»رامی‌توان در«سایت نقلاب اسلامی» دید وخواند ویا دردیگرارگانهایی که تراوشات این آدم را از کتابِ او و یا ازاگپرس ویا از دیگروسائل ارتباط جمعی، نقل کرده‌اند، اما تکیه به سخن زنده یاد تقی ارانی درزندان رضاشاه به همرزمانش بجا است. او گفته‌است: «انسان کناس باشد،ولی جاسوس نباشد»واینکه نکبتِ جاسوس بودن رایادمیکند. نوه شاپور بختیار، که از جاسوس شدن خود برای«سیا وموساد» باافتخار سخن می‌گوید، براینست‌که میخواسته انتقام پدر بزرگ خود رازپایوران«استبداداسلامی» بگیرد، وپس افتادن در راهِ شومی آور جاسوسی، «ماموری ازماموران رژیم رابه دام» می‌اندازد ومی‌کشد. باز می‌گوید:«دوبی بامامورسیا، بنام سام، دیدار وشش ماه تحت نظر او، کارش پررونق می‌گیرد!؟  براین استکه دارنده کارت دوبانک بوده وبا صد میلیون دلار، وهم زمان داوری دارد که برای «ملاهاهیچ چیزبه اندازه پول ارزش ندارد» ودنبال دارد به توضیح دادن که چرا برای آسیب رساندن به «موقعیت ملاها، به جاسوسی سیا وموساد  د رمی‌آید تا بدین‌گونه انتقام گیردازملاها که پدربزرگش را کشتند!؟
   او می پردازد به اینکه1- پدربزرگش به کمک موساد ازایران فرار کرده‌است.2- پدربزرگش ازحمایت آمریکا وعربستان سعودی برخور دار بود وپادشاه عربستان به او«میلیونها دلارکمک کرده»است. اینگونه پرده ازچهره‌ی پوشیده پدربزرگ برداشتن!؟ براین است که میزان «سی صد میلیون دلار، به یاری قاضی آمریکائی، درپی داوری برضد جمهوری اسلامی، بمانند غرامت، از دارایی ایران، به خانواده اش به اومی رسد». سخن اوپرده دری ازکار قاضی ودادرسی درآمریکا است واینکه ازجیب مردم ایران، امریکا به ایادی خود چه گونه بذل وبخشش می‌کند!؟
      می‌نویسد که با پرداخت رشوه برای گرفتن گذرنامه به مامور سفارت دربحرین، گذرنامه می‌گیرد. به ایران می‌رود وامکان آشنایی با ماموران رژیم ومدیربنیاد وابسته «به رهبر»، را پیدا می‌کند. بنیادی که می‌تواند ده درصد بودجه دولت سرمایه‌گذاری کند و به سرمایه گذاری درصنایع فلزی وپتروشیمی روی می‌آورد، با پول های باد آورده تا از«رژیم ملاها»انتقام پدربزرگِ خود رابگیرد!؟ این نوه‌ی انتقام گیرِ کشته شدن پدربزرگ، براینست‌که اطلاعات زیادی داشته برای ربودن پسر یکی ازپایوران رژیم ولی آن طرح انجام نمی گیرد! اوکه حامی ویاری دهنده‌اش «سام»بوده، درراه گیری به جاسوسی درآمدنش، براین است‌که امکان دیدار و کار با اورا از دست می‌دهد. زیرا سام برای تصدی شغل دیگری به واشنگتن فراخوانده می‌شود. وچون معتاد است، به درمان اعتیاد بر می‌آید ومی‌خواهد رها کند جاسوسی را وبه شغل پیشین خود در بانکبازگردد». اما نوه آخرین نخست وزیر شاه، برای انتقام گیری ازمُلاها، براین استکه ایران همواره اورا به ایران می کشاند، وصد در صد باپیشه جاسوسی برای موساد وسیا وبا دارندگیِ فرهنگ قبیله‌ای وآنچه اردوران جاهلیت به ارث برده است!؟
        «همه تلخی ازبهربیشی بُوَد
                                                      مباداکه باآزخویشی بُوَد!؟»
   درسراسر شاه‌نامه، با روی‌آوری به «افسانه، داستان وتاریخ»، سخن ورز توس ببارآمدن تلخی‌ها وشوم رفتاریهای مردمان را، درجهان، ناشی ازکسانی می‌داند که اهریمن ودیوآزمندی وفزون‌خواهی درهمه پهنه‌ها، به ویژه پهنه «جاه ومال» بر آنها چیرگی می‌گیرد وجهانی را به اندوه ودرد ونیستی می‌کشاند. سخن او، چکیده اندرز ورهنمودی است به همگان. اگراندک درنگی شود برروی تاریخ ایران زمین وتکیه کردن برفراگشایی«اجتماعی سیاسی»پس ازانقلاب مشروطه و چرایی به کژراهه کشیده شدن آن دست آورد تاریخی، به اهریمن آزمندی وفزون خواهی راه گرفته می‌شود: ازسوئی «استعمارانگلیس» واز دیگرسوی مهره‌هایی چون سید ضیأطباطبایی ورضاخان میرپنج که برای برنشستن براریکه قدرت وسپس مال اندوزی، همداستان شدند، اهریمن«بیگانه وبومی» بهم گرائیدند وشد آنچه شد.
   بهنگام نهضت ملی وملی شدن صنعت نفت درسراسرکشور، دستهای بیگانگان وبومیان خود فروخته، آن‌را به بیراهه کودتا 28 مرداد، دست ساخت «انگلیس آمریکا»، کشاند. محمد رضا، شاه فراری، را برگرداندند و به دست او استبداد را برپا کردند. بازخیزشها دردلِ جامعه جنین بست ومسیر گرفت به خیزشهایی که راه گرفت به قیام پیروز ملت ایران وواژگونی استبداد سلطنتی وابسته به بیگانه.
    ازهمان روزهای پیشین وآغازین این پیروزی، دیده می‌شود که چگونه دیو واهریمن آز وفزون خواهی، کمرمی‌بندد و به نابودی آن دست آوردها. نه تنها دست «آیت الله خمینی» ودیگرپایوران استبداد اسلامی را دراین شومی  ببارآوردن می‌توان دید، بلکه دستهای دیگرانی راهم، ازجمله دست «شاپور بختیار» پدربزرگ جاسوس «سیا وموساد» مشاهده کردنی است. بررسی کوتاه زندگی نامه پدربزگِ این جاسوس شده،  نیز، گویای روشنی است درگرفتاراوبه گرگ آزوفزون خواهی قدرت، که ازهمان آغاز، بویژه ازپی کودتای 28 مرداد، درجلوه‌های زشت ببارآوریهای گوناگون نمایان میشود: 1- بنابرسخن زنده یاد«آیت الله زنجانی»، درپی تماسهایش با زنده یاد حسین فاطمی ودر یافت نظریات ونوشته‌هایی که او برای نهضت مقاومت ملی فرستاده بود، در میان گذاشتن آنها با جمع،«... بختیارحرفهای کثیف وفحشهای رکیک نثارمرحوم فاطمی»می کند. و نیز، درگفت گویی با«روزگارنو،پوروالی»،«شازده عضد»، پیش ازکشته شدن بختیار، می‌گوید: به بختیار اعتماد می کند واورامدیرکل کارخانه‌های قند درخوزستان می‌کند.سپس به سفرمی‌رود. اما به هنگام بازگشت، درمیابد که «شاپور بختیار سهام شرکت رابه نام ثریا وتیموربختیار» نموده‌است!؟
 2- دردوران نخست وزیری امینی، بهنگام برگزاری متینگ از سوی جبهه ملی درجلالیه، با دیدن آن جمعیت، پشت پا می‌زند به تصمیم «شورا وهیئت اجرائیه» که درآن روزچگونه سخنرانی بایست کرد. علی‌رغم نشان دادن سخنرانی اش به هیأت اجرائی جبهه ملی، آنگونه سخنرانی نمی‌کند که درنوشته‌اش آورده‌بود وهمه را دلگیرمی‌کند ازآن سخنرانی که ناشی از«من خود»حرکت کردن بود وآزمندی‌اش. او را باکی نبود ازضربه‌ای که به جبهه ملی می‌زد.
3 - چنین نمود دردوران پیش ازقیام 22 بهمن وتماس او با دربار وفرح پهلوی، بی‌آنکه رهبران جبهه ملی وحزب اوبا خبرباشند، وحتی به دوستان حزبی بسیار نزدیکش «مهندس حق شناس و مهندس زیرک زاده» نیزدروغ گفت. بنابرآنچه احمد زیرک زاده درخاطراتش آورده‌است.
4 - سرانجام پس ازقیام ملت ایران وواژگونی استبدادسلطنتی وابسته به بیگانه، بنابرنوشنه «نوه»، فرارکردن به یاری«موساد» وروی به عربستان وعراق آوردن تابیاری شیاطینی چنین، شیطانی چون استبدا اسلامی راواژگون سازد وخود درجایش نشیند. او با برانگیختن «صدام» به حمله به ایران، از عوامل نزدیک به یک ملیون وپانصدهزارکشته ازمردم ایران وعراق وآن همه خسارت که به این دوملتِ ستمدیده استبداد وارد آمد شد. ودر طول جنگ، آیةالله خمینی و پیروانش توانستند پایه‌های استبداد خود را استحکام بخشند. سرانجام شیطان وخون ریزانش او، بختیاررا، دراقامتگاهش ازپای درآوردند!؟
«ازکوزه برون تراود، که دراوست»
 برای نگارنده عجب نیست که«جهان شاه بختیار»، بنا برنوشته وگفته هایش، راهِ«شاپوربختیار» پدربزرگش رابایسته دانسته باشد برای رسیدن به اهریمن آزمندی«جاه ومال»، که گلوگاه اوراازدوران جوانی به فشردن گرفته‌است وبه بردگی«من بی‌شرمانه‌ی»خویش درآمده باشد. اما اکنون پرسش ازآن ستایش کنندگان«خان» است، چه وزیران اووچه دیگر مزد بگیرانش، که حال نیز به دفاع ازاو ادامه می‌دهند یانه؟                                                                         «دوای توجُزمغزآدم چو نیست    براین درد ودرمان بباید گریست!؟»
17 خرداد 1393 برابر 7 ژوئن 2014
احمد رناسی              

قبل از فروپاشی رژیم ولایت شاهی و در زمانی که آقای خمینی آماده شد که با آقای شاهپور بختیار همکاری کند و وی را بعد از استعفا از نخست‌وزیری دولت شاهنشاهی، در مقام نخست‌وزیر انقلاب بخواند، آقای شاهپور بختیار در این باره برای گرفتن اجازه به حکومت کارتر مراجعه کرد و جواب شنید "با آدم‌های خمینی هرگز!" و به این ترتیب سرنوشت ما در گذار از دولت شاهنشاهی به ترتیبی که دیدم رقم خورد و این هم یکی از دلایل متمرکزتر شدن قدرت در شخص خمینی شد.

اعتماد به نفس فردی و ملی (خودانگیختگی و استقلال) اصلی اصیل از اصول مردمسالاری٬ علی صدارت

علی صدارت
قبل از فروپاشی رژیم ولایت شاهی و در زمانی که آقای خمینی آماده شد که با آقای شاهپور بختیار همکاری کند و وی را بعد از استعفا از نخست‌وزیری دولت شاهنشاهی، در مقام نخست‌وزیر انقلاب بخواند، آقای شاهپور بختیار در این باره برای گرفتن اجازه به حکومت کارتر مراجعه کرد و جواب شنید "با آدم‌های خمینی هرگز!" و به این ترتیب سرنوشت ما در گذار از دولت شاهنشاهی به ترتیبی که دیدم رقم خورد و این هم یکی از دلایل متمرکزتر شدن قدرت در شخص خمینی شد.
سرنوشت شوم ایرانیان و عدم وجود دموکراسی در ایران و تجاوزهای روزمره به حقوق بشر به دلایل متعدد در میهن ما ممکن شده است.
وابستگی و در واقع تجاوز به استقلال ملی و در نتیجه تجاوز به آزادی و نقض حقوق بشر، از جمله دلایل مهم هستند.
هموطنانی که همۀ دلایل و سرمنشاءهای سرنوشت فاجعه‌باری که دچار آن شده‌ایم را فقط و فقط قدرت خارجی می‌دانند، آقایان شاهپور بختیار و نوۀ وی جهانشاه بختیار یادآوری مناسبی هستند که هیچگاه، (هیچگاه!) هیچ قدرت خارجی به خودی خود و به تنهائی نتوانسته، نمی‌تواند و نخواهد توانست در امور میهن ما دخالت کند و هر کونه خشونت و تخریب و تجاوزی انجام دهد مگر کسانی که خود را "ایرانی" می‌خوانند به آنها مراجعه و از آنها گدائی نوکری کنند.
هدف همیشه استمرار وسیله است.
این نوکری ممکن است حتی ظاهری آراسته داشته باشد، و هدفی باشد که هر وسیله‌ای را برای رسیدن به آن هدف توجیه می‌شود. باید مرتب به خود یادآور شویم که هر هدف همیشه استمرار وسیله‌ها و ابزاری خواهد شد که برای رسیدن به آن هدف مورد استفاده قرار می‌گیرد. آقای جهانشاه بختیار برای هدف انتقام خون پدربزرگش از رژیم ولایت فقیه، از وسیلۀ نوکری بیگانه استفاده کرد و به گفتۀ خودش این سیا و موساد نبودند که به وی مراجعه کردند بلکه این خود آقای بختیار بود که به سازمانهای جاسوسی امریکا و اسرائیل مراجعه کرد و مستخدم شدن را از آنها تکدی کرد.
و باز متاسفانه با همین روش، این پدربزرگ او آقای شاهپور بختیار بود که به قدرتهای خارجی مراجعه کرد و واسطۀ دخالت آنها را در امور داخلی وطن ما ایران شد. قبل از فروپاشی رژیم ولایت شاهی و در زمانی که آقای خمینی آماده شد که با آقای شاهپور بختیار همکاری کند و وی را بعد از استعفا از نخست‌وزیری دولت شاهنشاهی، در مقام نخست‌وزیر انقلاب بخواند، آقای شاهپور بختیار در این باره برای گرفتن اجازه به حکومت کارتر مراجعه کرد و جواب شنید "با آدم‌های خمینی هرگز!" و به این ترتیب سرنوشت ما در گذار از دولت شاهنشاهی به ترتیبی که دیدم رقم خورد و این هم یکی از دلایل متمرکزتر شدن قدرت در شخص خمینی شد. کسانی که از آقای بختیار یک شخصیتی که هیچگونه امکان اشتباه در وی وجود نداشت و بلکه از وی یک بت ساخته‌اند، ادعا می‌کنند که "ملتی که در آن زمان بجای گوش دادن به هشدارهای او (بختیار) فریب آخوند خدعه گر و فریبکاری را خوردند" از یاد می‌برند که ایشان خود مایل بود به "آخوند خدعه گر و فریبکار" مراجعه کند ولی کارتر به وی دستور داد که از این کار خودداری کند.
روش همیشه در حکم یک آینه و یا دوربین است که می‌توان از آن برای دیدن هدف در زمانهای آینده، استفاده نمود.
همین آقای شاهپور بختیار متاسفانه باز با عدم باور به اصالت آزادی و استقلال و عدم باور به نیروی مردمی و شوربختانه باز با اصالت دادن به قدرت، به صدام برای حمله به ایران مراجعه کرد و با محور کردن قدرت خارجی، با همدستی سایر زورمداران داخلی و خارجی، خشونت را به عنوان راه حل، به میهن و هم‌میهنان ما تحمیل کردند.
در اینجا نقش خود همۀ ما مردم ایران هم بسیار مهم و هم درخور یادآوری است که اگر تعداد هموطنانی که به اصالت آزادی و استقلال باور دارند، در آن زمانها به یک حداقل لازمی رسیده بود، مسلما امثال آقای بختیار و زورمداران داخلی و خارجی، امکان این را پیدا نمی‌کردند که چنین سرنوشتی را نصیب ایران و ایرانی کنند.
آقای جهانشاه بختیار، با غرور و افتخار از دریوزگی و نوکری بیگانه، دست به نوشتن کتابی در این باره زده است و به صراحت از ماموریت برای جاسوسان قدرتهای خارجی با رسانه‌ها مصاحبه می‌کند و سخن می‌راند. آیا او و امثال او امروز از تبعات شوم اعمال خود واقف هستند؟ آیا او نمی‌فهمد که داوطلبانه و با پای خود در راهی بی‌بازگشت گام نهاده است؟ آیا آنها که سرنوشت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی خود را به کسی چون آقای بختیار گره زده‌اند، بعد از انتشار خبر این جاسوسی و وابستگی به زورمداران، با جدا کردن حساب جهانشاه از شاهپور، اقدام به تطهیر اسطورۀ بختیار کرده‌اند، نمی‌بینند که در عصری که در ایران و در سراسر دنیا، ارزش بودن دموکراسی و سالاری مردم ابعادی بی‌سابقه پیدا کرده است، در واقع دست به خودکشی سیاسی و فرهنگی و اجتماعی زده و می‌زنند؟
همۀ ما و هر کدام از ما باید این سوال را با صداقت از خود بپرسیم که آیا هر کدام از ما ایرانیان در داخل و خارج ایران، در اشاعۀ فرهنگ مردمسالاری کوشیده‌ایم و می‌کوشیم؟ آیا مثلا یک شهروند سوئدی و یا ژاپنی و یا امریکایی به خود اجازه می‌دهد که بر علیه میهن و مردم خود در دستگاههای جاسوسی قدرتهای خارجی نوکری کند و بعد هم جرات و وقاحت این را داشته باشد که در آن مورد کتاب بنویسد و دست به سخنرانی و مصاحبه در رادیو و تلویزیون بزند؟ اگر جواب این است که آن کشورها نظامی مردمسالار دارند و گرفتار ولایت فقیه نیستند، باز باید پرسیده شود که آیا شهروندان آن کشورها برای گرفتار نشدن به دیکتاتوری، منفعلانه به کناری نشسته‌اند و با بی‌غمی و بی‌خیالی و بی‌مسئولیتی، برای مشکلات جمعی، به دنبال راه‌حل‌های فردی هستند و در حاشیه نشسته‌اند و منتظرند دیگری و یا دیگران سرنوشت بهتری برای آنها به ارمغان بیاورند؟!
از خود بپرسیم، و آقای جهانشاه بختیار از خود بپرسد، آیا اگر با باور حقوق ذاتی بشر و با باور به اصالت استقلال، و به جای مراجعه به قدرتهای خارجی، آقای بختیار به مردم رجوع می‌کرد و همانطور که به وضوح از ننگ "هدیۀ دو میلیون فرانکی موساد به پدر بزرگش" پرده برمی‌دارد، اسناد بیشتری در مورد مراجعۀ پدربزرگش به قدرت خارجی در قبل و بعد از فروپاشی رژیم ولایت شاهنشاهی به افکار عمومی ارائه می‌داد ابزار و وسایل خشونت‌گستری را در دست خشونت‌پروران داخلی و خارجی بی‌اثر نمی‌کرد؟ آیا در صورت خودداری از خشونت‌گستری و اجتناب از واکنش شدن و ورود در روابط زور و قدرت و "انتقام‌گیری" و با پرهیز از نوکری و جاسوسی، آقای جهانشاه بختیار لازم بود امروز بین سوئیس و "جایی در آمریکای لاتین" زندگی کند، و به جای آن در دامان مام وطن زندگی کند و در میان هموطنان به ساختن میهن بپردازد؟
آیا تعداد ما ایرانیانی که با باور به حقوق بشر و با باور به اصالت استقلال و آزادی، به توانائی‌های خود و بقیۀ مردم اعتماد داریم، به حداقل لازمی رسیده است که با هر وسیله برای ارتباط‌گیری و درآمیختن با افکار عمومی ایرانی و غیرایرانی استفاده کنیم و دخالت خارجی را در امور میهن خویش محکوم کنیم و هر "ایرانی" را که به زورمداران خارجی و داخلی مراجعه می‌کند، از خود برانیم و در فضای حقیقی و مجازی طرد کنیم، تا بدین وسیله دین خود را به خشونت‌زدائی ادا کنیم و نقش خود را (هر چقدر هم که این نقش هرکدام از ما به تنهائی، به ظاهر به نظر کوچک بیاید) در مردمسالارتر شدن جامعه و نهادینه شدن فرهنگ حقوق‌مداری و دموکراسی ایفا کنیم؟
علی صدارت
جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳ برابر با ۶ جولای ۲۰۱۴

ريشه يابی شيعه گری وآخوند در ايران


ریخ و تجربه -قسمت آخر ( محاکمه‌ی علی زرکش) کمال رفعت صفایی گزارش کمال رفعت صفایی, عضو سابق سازمان مجاهدین از" شاه بازی مذهبی" مسعود رجوی «موسوم به «انقلاب ایدولوژیک

تاریخ و تجربه -قسمت آخر ( محاکمه‌ی علی زرکش)
کمال رفعت صفایی

گزارش کمال رفعت صفایی, عضو سابق سازمان مجاهدین
  از" شاه بازی مذهبی" مسعود رجوی

«موسوم به «انقلاب ایدولوژیک

و تاثیرات ویرانگر آن بر جنبش انقلابی ایران بر علیه رژیم جمهوری اسلامی

قسمت هشتم :

صدور حکم اعدام برای علی زرکش, قائم مقام و جانشین مسعود رجوی و فرمانده سیاسی نظامی سازمان مجاهدین

پس از شهادت موسی خیابانی و نوزده مجاهد خلق دیگر در جریان درگیری و نبردی نابرابر و قهرمانانه با پاسداران رژیم جنایتکار ولایت فقیه، در پایگاهی در خیابان زعفرانیه ی تهران در نوزده بهمن سال ۶۰، مسعود رجوی در فرانسه، علی زرکش را که در سازمان چندان معروف نبود و همچون عباس داوری و مهدی ابریشمچی، هنوز چهره نشده بود، طی حکمی ملوکانه به عنوران فرمانده سیاسی- نظامی و قائم مقام مسئول اول سازمان، معرفی کرد. اعضاء سازمان نیز در ایران از طریق رادیوهای خارجی از آن مطلع شدند. سپس با درج مطالب مفصلی در نشریه ی مجاهد به دستور رجوی برای علی زرکش سنگ تمام گذاشته شد و از او به عنوان کسی که بالاترین صلاحیت های ایدئولوژیک را در زمینه های مختلف داراست، تعریف و تمجید شد. انتخاب علی زرکش، البته بنا بر سنت سازمانی از گذرگاه هیچ جلسه و نشست درونی عبور نکرد. در هر حال انتخابی بود مثل تمام انتصاب ها و ما که برای جا به جائی چند اسلحه و انجام یک قرار خیابانی ساعتها جلسه می گذاشتیم، نمی دانستیم که برای تعیین قائم مقامِ مسئول اول سازمان هم باید نشست برگذار کرد. ما جوانانی بودیم که تجاربمان در پهنه‌ی تشکیلاتی و سازمانی با سازمان مجاهدین نیز به پایان رسید. علی زرکش منصوب شد و ما در چارچوب ایمان به مسئول اول سازمان به او نیز ایمان آوریم. علی زرکش چند روز پس از ضربه ی ده مرداد سال 61، به بخش روابط شهرستان سازمان، به کردستان وارد شد و به مدت چهار ماه در نوار مرزی میان کردستان ایران و کردستان عراق مستقر گردید و سپس بزودی پیش از آنکه روستاهای مورد نظر در احتمال خطر از جانب جمهوری اسلامی قرار بگیرد (در اواخر سال 61) به فرانسه منتقل شد. البته در تبلیغات درونی سازمان, علی زرکش که اکنون سایه به سایه در کنار مسعود رجوی در اورسوراوآزِ فرانسه زندگی می کرد همچنان در تهران بود و حتی اعضای سازمان در کردستان ایران و یا در فرانسه او را ندیده بودند و نمی دانستند که زرکش در خارج از ایران مستقر می باشد. به این ترتیب علی زرکش پس از استقرار در اورسوراوآز هنوز و همچنان به عنوان قائم مقامِ مسئول اول سازمان و فرمانده سیاسی-نظامی سازمان مجاهدین و تحت امر مسعود رجوی مسئولیت استراتژی نظامی سازمان را بعهده داشت. این استراتژی که در سازمان از طرف مسعود رجوی به به نام "خلق جدید، فرماندهی از دور" نامگذاری شده بود حیاتی دوسال و نیمه داشت. پُلی که "خلق  جدیدِ" آن سوی را به "فرماندهی از دورِ" این سوی وصل می کرد یا قرار بود وصل کند، سیم تلفن بود!
 البته مدتی بعد مسئول اول سازمان خیلی دیرتر از ساده ترینِ اعضای سازمان که بارها این مسئله را یادآوری کرده بودند، باور کرد که رژیم جمهوری اسلامی تمام ارتباطات تلفنی را تحت کنترل داشته است. این "مدتی بعد"، یک فاصله‌ی زمانی دو سال و نیمه را در بر می گیرد.
 در این دو سال و نیم، اکثر نیروهای سازمان در تورِ تماس های آلوده به اسارت در آمدند، و تعداد بیشماری از آنان نیز تیرباران شدند. البته با این که مسعود رجوی همچنان در سازمان به عنوان بزرگترین استراتژِیست تاریخ معاصر جهان (!) معرفی می شود. به هر روی نباید چنین اندیشید که به رغم اصرار بخشی از اعضای سازمان بویژه عناصر بخش نظامی مبنی بر وجود کنترل تلفن ها، هنوز مسعود رجوی به راستی باور داشته است که تلفن ها کنترل نمی شوند ! او نخستین کسی است که که چشم اسفندیارِ استراتژی تلفنی را می شناسد. اما یک اصل مهم و بنیادی او را موظف می کند که از اعتراف به این موضوع حذر کند و این مهم عبارت از این است که در سازمان مجاهدین قرار است که رهبر هیچگاه و هیچگاه اشتباه نکند. این قرار در ایدئولوژی مطلق گرای "ولایت فقیه نوین" جا دارد. آن جمعه ای که رهبر ایدئولوژیک بپذیرد که اشتباه کرده است، شنبه ای را بدنبال نخواهد داشت.
 البته تنها و تنها در یک حالت مسعود رجوی خواهد پذیرفت که اشتباه کرده است، در شرایطی که پیش از او هیچ عضو سازمانی این اشتباه را تذکر نداده باشد. چرا که در ایدئولوژی مسعود رجوی، رهبر در نقطه ای قرار دارد که فقط خودش می تواند اشکالاتِ نادر و بسیار احتمالی خودش را تشخیص بدهد و نه هیچ کس دیگر !
 این آموزش های مدامِ درونِ سازمانی بود و "ولایت فقیه نوین" اینچنین ساخته شد.

پروسه ی ماکارونی

این دروه ی دو سال و نیمه که شاملِ کارهائی همچون پخش عکس های مسعود رجوی در ایران، شلیکِ عکس های رجوی با خمپاره به سوی پایگاه های نیروهای جمهوری اسلامی، تخریب عکس های خمینی و دیگر سردمداران رژیم و ریختن چسب قطره ای در قفل درِ عناصر فالانژ و حزب الله ای را در بر می گرفت، پس از صدور حکم اعدام برای علی زرکش، توسط مسعود رجوی، طی یک صحبت درون تشکیلاتی به نام "پروسه ی ماکارونی" معروف شد.
مهدی ابریشمچی در یک سخنرانی آموزشی در اواسط سال 65 با این عنوان که وارد مرحله ی قیام شده ایم گفت : "ما نمی توانیم بیشتر  از سه سال در عراق بمانیم و اگر بیشتر بمانیم به لحاظ سیاسی می سوزیم. هر کاری که می خواهیم انجام بدهیم باید در ظرفِ  همین سه سال انجام بدهیم. زیاد فرصت نداریم. طی سه سال گذشته تاکتیک های سازمان شبیه ماکارونی بوده است. آدم ماکارونی را زیاد می خورد ولی فایده ندارد. دائم می دویدیم ولی به جائی نمی رسیدیم. باید مرحله ی فعلی را درک کرد، ما در آستانه ی قیام مسلحانه قرار داریم. دیگر مثل گذشته کار نمی کنیم، همه چیز را باید برای تحقق قیام کوک کنیم."
اما برخورد رجوی با یکی از نزدیکترین خادمان خود بنام علی زرکش که یک شبه او اوجِ قائم مقامی به "خائنِ محکوم به اعدام" تبدیل می شود، نشان از واقعیتی محض دارد که در عرصه ی این سازمان از سطح دعوای سیستم اتوریته ی سازمانی به عمق نظرگاه و سیستم نظری رهبر ایدئولوژیک راه باز می کند. درمی یابیم که مسعود رجوی با مصالح امروزین که در اختیار دارد، تابلوی فردا را چگونه نقاشی می کند.
وقایع زودگذر درونی یک سازمان که امروز در چشم برخی به بهانه ی شرایط دشوار مبارزه,  ناگزیر انگاشته می شوند. در دیگر روز به مفاد رسمی و قانونیِ اساسنامه ی میان دولت و مردم تبدیل خواهد شد. اهل باور، باور خواهند کرد که ولایت فقیهی که امروز با احترام و التزام به جهان بینی خود را برای نزدیک ترین افراد خویش حکم اعدام صادر می کند،  فردا پیش از ورود به خانه ی قدرتِ دولتی، دستگاه نظری خود را بر چوب رخت خواهد آویخت و ایدئولوژی تصفیه و حذف را بر خواهد گزید. معیارهای سازمانی امروز، معیارهای اجتماعی فردا می باشند.
هیچ عضو سازمانی نمی دانست که چرا ناگهان مسعود رجوی از طریق مهدی ابریشمچی به استراتژی دوسال و نیمِ گذشته حمله می کند. در سازمان هیچوقت سابقه نداشت که ناگهان پرونده ی یک دوره فعالیت را تحت نام "دوران مصرف ماکارونی" مهر و موم کنند. اما این تهاجم به دوران گذشته "راز و رمز" و حکمتی داشت که مسعود رجوی از آن مطلع بود. در پشت پرده، علی زرکش به زیر تیغ رفته بود. از این نظر بدون آنکه نامی از او به میان آورده شود، باید مسئول اول، زمینه ی تصفیه ی قائم مقام خود را مهیا می کرد. به هر حال مدتی بعد دلیل واضحِ تهاجم به "دوران ماکارونی" برای اعضای دفتر سیاسی و مرکزیت و بخشی دیگر از اعضای شورای مرکزی روشن شد. علی زرکش خائن و به اعدام محکوم شده بود. مسعود رجوی باید در حوضچه ی یک بهانه ی بزرگ دستهایش را می شست، چرا که رهبر ایدئولوژیک باید از تیررَس هرگونه اتهام احتمالی نیز به دور باشد.
این مینیاتوری از دولت خیالی آینده ی او بود که مدام چهره ی خائنین را نقاشی می کند و خود یگانه خادمِ مادام العمر باقی می ماند. تا چه باشد نقاشی بزرگی که برای جامعه ی آینده ترسیم کند ؟

علی زرکش دومین فرد رهبری کننده ی جلسات انقلاب ایدئولوژیک در بغداد

پس از برگزاری نخستین جلسات انقلاب کردن (محاکمه ی اعضای مرکزیت و دفتر سیاسی) توسط رجوی در فرانسه، علی زرکش نیز به عراق آمد تا در پایگاه سعادتی جلسات انقلاب ایدئولوژیک را به عهده گرفت. این محاکمه ها که در برابر دوربین فیلمبرداری انجام می گرفت، به مدت سه هفته از اواخر فروردین 64 با اواسط اردیبهشت همان سال بطول انجامید. در این جلسات، اعضائی که سابقه ی بیست سال فعالیت در سازمان را در کارنامه ی مبارزاتی خود داشته نیز به صندلی محاکمه فرا خوانده می شدند. مسئولیت اداره‌ی این جلسات را علی زرکش، قائم مقام مسئول اول یعنی مسعود رجوی و فرمانده سیاسی-نظامی و عباس داوری، محمدعلی جابرزاده و ابراهیم ذاکری (عضو دفتر سیاسی) به عهده داشتند. در این نشست های پر تشنج سعی بر این بود که نخست اعضای قدیمی تر را که برای خودشان "خودی" داشتند و خود را به تمامی به مسعود رجوی نسپرده بودند، درهم بشکنند. مثلأ آن بخش از اعضای قدیمی که هرچند به مدارج بالای تشکیلاتی نشانده شده بودند، در چشم اعضای جدیدتر از احترام برخوردار بودند، مورد اهانت قرار می گرفتند. از جمله به یکی از افراد که در سال های پیش از 1350 به عضویت سازمان  در آمده بود، گفته شده بود : " امشب شبی است که ایدئولوژیکمان می خواهیم (... ) تو را در بیاوریم". یا یکی دیگر از اعضای قدیمی را برای "انقلاب کردن" آنچنان تحت فشار روانی قرار داده بودند که ساعد دستش را محکم به میز کوبیده و استخوانش شکسته بود.
در این نشست ها حدود 25 عضو مرکزیت و اعضای اجرائی مرکزیت، ازدواج مسعود و مریم را فراتر از یک "ازدواج محض" تأئید کردند. صندوقچه های خصوصی خود را گشودند و نهانی ترین و درونی ترین رازهای اخلاقی و اسرار سیاسی خود را به رهبری در میان نهادند و همه را با دوربین ویدئو به ثبت رساندند و بعنوان اسناد و مدارک در آرشیو ولایت فقیه واریز شدند. چرا؟ دیگر ضبط بر روی فیلم چرا ؟ برای اینکه ولایت فقیهِ نوین در صورت مواجه شدن با شاخ و شانه کشیدن آنها، اسناد اعترافات مختارانه‌ی آنها را در سطح سازمان پخش کنند و عندالزوم – بسته به موارد خاص – در سطح عموم نیز منتشر نمایند. به این ترتیب مسعود رجوی سعی داشت احتمال داشتن هرگونه تهدید درون سازمانی آینده را ( که در عرف شناخته شده به این تهدیدها انشعاب گفته می شود) از میان ببرد و یا در صورت مواجه شده با "انشعاب" اعترافات این بخش "فاسد"، "بریده" و "خائن" را با صدا و خط خودشان در دالان های تشکیلات و خیابان های جامعه افشا کند.
بعد از اینکه علی زرکش وظیفه اش را در کار هدایت جلسه های "انقلاب ایدئولوژیک" به پایان رساند و نیز یکی، دو پیام رادیوئی با صدای او پخش شد، ناگهان از اواسط سال  64 به محاق فراموشی فرو رفت. جایگاه تشکیلاتی او به مریم عضدانلو سپرده شده بود. در شرایط جدید " ترکیب جدید رهبری" در رأس هرم سازمانی یا باید "مسعود و مریم " بر مقام سابق "برادر مجاهد علی زرکش، قائم مقام مسئول اول سازمان و فرمانده ی نظامی-سیاسی "، تأکید می کردند و یا وضعیت جدید تشکیلاتی او را به اطلاع اعضاء می رساندند.
 آنها سکوت کردند. در "پشت پرده ایدئولوژیک" که رهبر را از اعضاء جدا می کرد، داستان جدال علی زرکش و مسعود رجوی بر سر تقسیم قدرت تشکیلاتی ادامه داشت. و ما هرچند هنوز نمی دانستیم که از این به بعد در صورت مواجه شدن با علی زرکش باید به او سلام کنیم یا منتظر بمانیم که او به ما سلام کند. اما علی زرکش در چشم ما هنوز از جایگاهی در حد قائم مقامِ مسئول اول سازمان برخوردار بود. به هر حال سکوت درون سازمانی در مورد زرکش ادامه داشت و ما بنا به عادت جمعی، در این زمینه پرسش خاصی نداشتیم. (بر طبق آموزش های تشکیلاتی در صورت مواجه شدن با احساس کسب اطلاع باید به خود بیاندیشیم : آیا صلاحیت دارم که بدانم ؟ آیا ضرورت دارد که بدانم ؟ و بعد از با خود اندیشدن اگر به این نتیجه برسیم که :
 صلاحیت دانستن موجود است اما ضرورت آن موجود نیست, که پس موضوع  منتفی است.
 اگر به این نتیجه برسیم که از ضرورت داشتن این اطلاعات موجود است ولی صلاحیت آن موجود نیست بازهم موضوع منتفی است.
 حال اگر بعد از با خود اندیشیدن به این نتیجه برسیم که برای سئوال کردن هم صلاحیتش را داریم و هم ضرورتش موجود است, در اینصورت باید فکر کرده باشی که در این صورت حتمأ مسئولین بالاتر در این مورد خاص این ضرورت  را پیش از تو تشخیص داده و می دهند...
این کلاف را که در فاصله میان "ولایت فقیه نوین" و "ما" می بود, به هزار نوع مختلف می پیچیدند و به خودِ ما ارائه می دادند. به این ترتیب مفهوم اصطلاح ماوراء دموکراتیک اداعی مسعود رجوی در روابط سازمان کمی روشنتر می شود, اما جستجوی بیشتر بیهوده است.
مسعود رجوی با این ایدئولوژی اش در حاشیه ی ادبیات سیاسی معاصر زندگی می کند- در خارج از محدوده تولید- در خارج از محدوده ی مناسبات اجتماعی و خارج از محدوده ی تبادل فرهنگی پویا و در خارج از محدوده ی تبادل سیاسی.
 پس بی دلیل نیست که در چشم او افعال دیگران, افعال روزمره و تقویمی است و افعال خودش جنبه تاریخی دارد. آنچه که در ساختن سکت و فرقه نقش مهم ایفا می کند, انزوای ناگزیر و گاهأ به انتخاب جغرافیائی, مسدود کردن دستگاه نظری اعضا و معیارها و قوانین تحمیلی هستند که به دور هم گرد می آیند و پایه های آن را تثبیت می کنند.
بعد از سکوت چند ماهه در مورد علی زرکش، در 19 بهمن سال 64 در اورسوراوآز ، مسعود رجوی طی سخنانی ضمن اینکه بر شیوه ی انتخاب رهبر در تمام سازمان ها و احزاب معاصر خط بطلان کشید به این نتیجه رسید که همه آنها باند بازی است و بد است. گفت که در سازمان مجاهدین هر عضو باید خودش مستقیمأ رهبر ایدئولوژیک را انتخاب کند. در همان سخنرانی، تشکیل فرماندهی نظامی برای استان های مختلف را هم اعلام نمود. این فرماندهی ها که در فرانسه مستقر بودند، فاصله ی جغرافیائی خود را با استان های تحت مسئولیت شان را در ایران از طریق پیوند تنگاتنگ با مسعود رجوی پر می کردند. آن بخش از صحبت های مسعود رجوی را که به شیوه درک انتخاب رهبری اختصاص داشت ما بعنوان بخش تکمیلی درباره ی انقلاب ایدئولوزیک قلمداد کردیم و بخش فرماندهان جداگانه را نیز کوششی برای کاراتر شدن دستگاه نظامی. ولی مدتی بعد معلوم شد در سخنرانی مسعود رجوی، حکمت دیگری نهفته بود، و آن به جدال او و علی زرکش راه می برد.
انتقال از فرانسه به عراق که مدتی موضوع مباحث درونی شورای ملی مقاومت بود، و گزارشات آن در اختیار برخی از اعضاء سازمان قرار می گرفت، در پایان 64 سرعت بیشتری گرفت. البته این انتقال تمام بخش ها را به جز بخش نشریه و نیز تحریریه رادیو را در برمی گرفت و مسعود رجوی قرار بود  که همچنان در فرانسه بماند اما مدتی بعد در  نیمه ی اول سال 65 تغییر سیاست دولت فرانسه، تصمیم سفر به یک کشور دیگر اروپائی را بر مسعود رجوی تحمیل کرد. این تصمیم نیز به دلیل محدودیت ها و توطئه های جمهوری اسلامی اجرا نشد و در نتیجه پرواز تاریخساز ! در محدوده ی آسمان اروپا لغو شد و پرواز "فرانسه-عراق" که به هیچ وجه مختارانه نبود، جایگزین آن گردید. این مسافرت هوائی در ادبیات سازمان به "پرواز تاریخساز" موسوم شد. مسعود رجوی به این مسافرت از آن جهت "تاریخساز" می گفت که فکر می کرد که معجزه سرنگون کردن رژیم ولایت فقیه را که به تعویق افتاده بود، پس از حضور او در عراق به وقوع می رساند. این نوع تبلیغات بر اثر تکرار، اکنون دیگر در سازمان به عادت مقدس تبدیل شده است . مسعود رجوی در هر گام، اعمالش را تاریخی، فراحماسی و بزرگ می خواند و به   اینکه این  اعمال به طور واقعی نتایجِ تاریخی، حماسی و بزرگ داشته، یا نداشته باشند، بی اعتنا می باشد.
از همین رو سالهای 62 و 63 و بویژه سال 64 و بروز دشواری های جدی استراتزیک و بحران های تشکیلاتیِ، ستاد تبلیغات سازمان به فعال ترین بخش سازمان تبدیل شد. این ستاد دو وظیفه داشت و دارد : تبلیغات برای دور نگاه داشتن بیکاری اهرم نظامی سازمان، از اذهان، و بعد معرفی مسعود رجوی بعنوان رهبری که گذشت زمان، بر تحلیل ها و نقطه نظرهای او مهد تأئید خواهد زد به "هموطنان گرامی". هموطنانی که در زیر فشارِ سرکوب و خون و اشک و صف های طویل قوت لایموت، گویا با تبلیغات "رهبر انقلاب نوین" سیر می شوند و آرامش می یابند.
مسعود رجوی به عراق وارد شد و این خبر با صدای بارش مدام و اخطارهای پیاپی : "توجه, توجه, توجه..."  که از صدای مجاهد پخش می شد به اطلاع  مردم می رسید.
البته امکانات رفاهی که در فرانسه رهبر نوین در اختیار داشت به سرعت تمام در اقامتگاه نوینش در عراق برای او مسقر کردند. تا او از گزند بادهای گرم و دشواری های غیر ضروری که در جوار خاک میهن رزمندگان را آبدیده می کرد ولی برای رهبری مضر بوده و انرژی اش را می گرفت در امان بماند. کمبودهای بعدی این اقامتگاه طی چند سفربه فرانسه، بوسیله یک اکیپ با نظارت شهرزاد صدر حاج سید جوادی، تأمین شد و به آن دیار ارسال گردید.
چند ماه پس از استقرار مسعود رجوی در عراق و اثبات ضمنی این موضوع که تاریخ را قیام توده ها و انقلاب موفق آنان می سازد و نه نقل و انتقال رهبر از آسیا به اروپا، یا بالعکس، ولی فقیه نوین ضروری دید تا موضوع جدال خود وعلی زرکش را که در آغاز هیچ ارتباطی با مباحت استراتژیک نداشت به این مضمون که او، عامل عقب ماندگی های دستگاه نظامی سازمان است، به اطلاع اعضای دفتر سیاسی برساند.
در همان زمان یعنی در حدود آبان سال 65، علی زرکش را در آخرین پایگاه بخش نشریه ی سازمان (بقائی) تحت نظر و ممنوع الخروج و حبس کرد. بخش نشریه و رادیوی سازمان نیز چند هفته قبل از خروج مسعود رجوی از فرانسه به عراق منتقل شده بودند. در آخرین طبقه ی پایگاه بقائی که اتاق هایش به نسبت سایر طبقات کمتر بودند و دو یا سه اطاق بیشتر نداشت، همراه با یک ماشین لباسشوئی برای علی زرکش اختصاص داده شده بود. او مطلقأ حق نداشت از آن طبقه خارج شود. سایر افراد هم که به استثنای چند عضو دفتر سیاسی (همچون محمدعلی جابرزاده و محمدعلی توحیدی) و یک عضو سازمان که برای او غذا می برد، نباید به آن طبقه وارد می شدند. علی رزکش بی آنکه هیچ یک از اعضاء اطلاع داشته باشند،  ماهها در طبقه ی آخر و پس از آن در طبقه ی سوم پایگاه بقائی زندانی بود. حتی هنگامی که می خواست هفته ای یا دو هفته ای یکبار نزد همسرش مهین رضائی (که در عملیات فروغ جاویدان به شهادت رسید) برود، از بلندگوهای پایگاه اعلام می کردند که کلیه ی خواهران و برادران به اطاق هایشان بروند و تا اطلاع ثانوی خارج نشوند و به این شیوه قائم مقام سابق را جا به جا می کردند.
در همین دوران، در حدود اواخر پائیز و یا اوایل زمستان سال 65 در پایگاه نشریه، نشستی مرکب از مسئولین نهاد، معاونین اجرائی مرکزیت، مرکزیت و نیز محمدعلی توحیدی عضو دفتر سیاسی تشکیل شد. مسئولیت این نشست به عهده محمدعلی جابرزاده بوده است و او خطاب به افراد شرکت کننده در نشست گفته بود : جمعتان کردیم که بزرگترین راز سازمان را با شما درمیان بگذاریم. رازی که باید سر به مهر در درون سازمان باقی بماند. ایدئولوژیکمان موظف هستید که این راز را در سینه ی خودتان نگاه دارید. سپس بعد از مقداری زمینه چینی در مورد مهم بودن و سرّی بودن آنچه که می خواهد بگوید, گفته بود : در نشستی با حضور مسعود و مریم و اعضای دفتر سیاسی و مرکزیت،علی زرکش خائن اعلام شد و به اعدام محکوم گردید. حالا شما می توانید نظرتان را بدهید. البته دلایل صدور حکم اعدام مورت بحث نیست، ما از شما می خواهیم که ایدئولوژیکمان تکلیفتان را با این حکم رهبری روشن کنید. یعنی اینکه آیا حکم رهبر ایدئولوژیک را درباره ی علی زرکش را می پذیرید یا نمی پذیرید ؟ به هر حال در جایگاه رهبری ایدئولوژیکِ سازمان و انقلاب، برای بالاترین مسئول همین سازمان حکم اعدام صادر می کرده است. شما با این حکم چگونه برخورد می کنید ؟ مسلمأ این حکم بر دلائلی استوار است  و بعدأ دلایل صدور این حکم به اطلاع شما خواهد رسید، اما در وهله ی اول بایستی در ذهنتان در جستجوی دلایل نباشید، اول باید بگوئید که حکم اعدام برای علی زرکش را می پذیرید یا نه ؟ می دانید که پس از انقلاب ایدئولوژیک ما دیگر تمام مسائل تشکیلاتی و نظامی مسعود، ایدئولوژیکمان برخورد می کنیم، با این حکم هم باید ایدئولوژیکمان برخورد کنیم. اکثریت قریب به اتفاق مسئولین حاضر در این جلسه پس از دریافت خبر اعدام علی زرکش حکم را تأئید می کنند و حتی برخی از آنها نیز داوطلب اجرای این حکم می شوند.
در ادامه ی این نشست، ویدئوی محاکمه ی تشکیلاتی علی زرکش برای بخشی از مسئولین سازمان نمایش داده شد.  طی این محاکمه از جمله گفته می شود که : طی سال های اخیر ( از ابتدای سال 62 تا مقطع محاکمه) ما روی دو محور فعالیت می کردیم. محور سیاسی و محور نظامی. مسئولیت محور سیاسی با مسعود بود، و مسئولیت محور نظامی با علی زرکش. در زمینۀ سیاسی ما بطور مستمر پیروزی داشته ایم، مثلأ مسعود آلترناتیو شورای ملی مقاومت را ساخت و با فعالیت های بی وقفه باعث شناساندن و تثبیت آن در صحنه ی جهانی گردید. همچنین میانه بازان را از صحنه ی سیاسی حذف کرد و و با بکارگیری  دیپلماسی هوشیارانه و انقلابی، سایر کارت ها را سوزاند. ولی ما در زمینه ی نظامی به دلیل عدم کفایت و صلاحیت زرکش، مدام با شکست مواجه شده ایم و هر روز به عقب رفته ایم.  در این ویدئو مشاهده می شود که مسعود رجوی در صندلی قاضی نشسته است و زرکش روی صندلی متهم، و تحت مسئولین سابق زرکش- اعضای دفتر سیاسی- در صندلی های همراهان و مدافعان مسعود. همچنان که مشاهده می شود باز هم متهم تنهاست. در ایدئولوژی مسعود رجوی، مدافعان و برای دفاع از قاضی به صحنه آورده می شوند !
در جریان این محاکمه مسعود رجوی با دست اعضای دفتر سیاسی اش به گذشته ی دور و نزدیک علی زرکش نقب می زنند، و در تونلی تاریک که از سال 57 و آزادی از زندان رژیم سلطنتی آغاز می شود، فاکتهائی مبنی بر "بُزدل بودن" را استخراج می کنند. در این مسیر حتی گفته می شود که زرکش پس از آزادی از زندان شاه که مصادف با تظاهرات میلیونی مردم در خیابان ها بود, هنوز با چکِ علامت سلامتی با سایر اعضای سازمان قرار اجرا کرده است. یعنی اینکه، محافظه کاری و ترس خیالی بر او طوری مسلط بوده که حتی در دورانی که توده های مردم در روز روشن مجسمه های شاه را پائین می کشیدند او هنوز خودش را در دوران حاکمیت تمام عیار ساواک نگاه داشته بوده است و ضوابط امنیتی پیشین را رعایت می کرده است.
به هر صورت از زمانی که مسعود رجوی تصمیم بگیرد که کسی خائن بشود، قطعأ خواهد شد. در این راستا فاکت های خیانت کشف نمی شوند، که اختراع می شوند.
به هر حال بعد از اعدام شخصیت سیاسی، مبارزاتی، اخلاقی و انسانی علی زرکش در مراحل مختلف برای افراد سازمان، زمانیکه حضورش در میان جمع کاملأ بی خطر تشخیص داده شد، او را علنی کردند و مانند زائده ای در بخش نشریه به کار گرفتند و می گفتند که ردۀ او "اچ" یعنی هوادار می باشد. اما اتاق شخصی بزرگی با تلویزیون و ویدئوی شخصی و وسایل رفاهی دیگر که در هیچگاه در اختیار دیگران قرار نداشت، در اختیار او قرار دادند و مدام نیز در غیاب او می گفتند : "آن همه از الطاف رهبری بر می آید که با یک فردِ خائن که مسئولیتِ خون های بسیاری را نیز بر عهده دارد، اینگونه با رحمت و رئوفت و بخشش برخورد می کند " !
اما علی زرکش خود نیز تحت فشارهای ماههای اخیر به لحاظ شخصیتی و روحی کاملأ به هم ریخته و از تعادل  خارج شده بود. در حقیقت تفاله ی بی آزاری از او به جا گذاشته بودند که ارتباط او با دیگر افراد کاملأ بی ضرر تشخیص داده شده بود. روزهای بسیاری او را در قرارگاه می دیدم که بطور غیر معمولی راه می رود و با خود حرف می زند. یکی دوبار به او نزدیک شدم و سعی کردم سر صحبت را با او باز کردم، به من گفت : "می دانی کمال، گاهی فکر می کنم که از من پست تر و جانی تر در جهان وجود ندارد و من بالاتر از شیطان هستم اما گاهی نیز فکر می کنم مگر من چه کرده ام ؟ من همه چیز را با خلوص و اعتقاد انجام داده ام...."
این آشفتگی و بحران روحی در او به حدی بود که حتی در نشست های جمعی بخش که عمومأ به موضوعات کلی و انتقادات صنفی اختصاص داشت، ناگهان و بدون مقدمه شروع به صحبت می کرد و به خود چند ناسزا نثار می نمود و با حالت بحران زده و با چشمان اشک آلود از جمع خارج می شد.
آری این سرنوشت علی زرکش بود که روزی شنیدن نام او آمیزه ی بزرگی از تحسین و تقدیس و جذابیت و احترام را در اعضای سازمان بر می انگیخت و عاقبت همچون گوشت دم توپ در عملیات فروغ جاویدان نابود شد و برای همیشه رجوی را از خطرات آینده، مبنی بر زبان گشودنش، آسوده نمود.
 ***
وقتی
صندوقچه ای از ترک اسب به دره می افتاد
به خود گفتم
در رفتنِ چند تکّه چوب و چند شئِ کوچک
                                                   نباید پریشان بود!
و بعد اسب و عروس و ماه
                                      به دریا ریختند...
 شادی به خانه می رسد
در سال برف ؟
 4 اسفند 1371                       

خمینی چگونه از زمین به آسمان صعود کرد؟


دفاع گروه هایی چون فدائیان اسلام، موتلفه، و...؛ و افرادی چون آیت الله منتظری، مطهری، بهشتی، هاشمی رفسنجانی، خامنه ای، باهنر، علی شریعتی، ابراهیم یزدی، عبدالکریم سروش و...از آیت الله خمینی و اسطوره سازی از او جای تعجب نداشت و ندارد. چون آنها مذهبی و مقلد او بودند. چون گروهی از آنان شاگردان او بودند. مطهری در سال ۱۳۵۷ در کتاب نهضت های اسلامی در صد سال اخیر درباره او چنین نوشت :
"و اما آن "سفر بُرده" كه صدها قافله دل همره اوست، نام او، یاد او، شنیدن سخنان او، روح گرم و پرخروش او، اراده و عزم آهنین او، استقامت او، شجاعت او، روشن بینی او، ایمان جوشان او كه زبانزد خاص و عام است، یعنی جان جانان، قهرمان قهرمانان، نور چشم و عزیز روح ملت ایران، استاد عالی قدر و بزرگوار ما حضرت آیت اللّه العظمی خمینی (ادام اللّه ظلاله) حسنه ای است كه خداوند به قرن ما و روزگار ما عنایت فرموده و مصداق بارز و روشن اِنَّ لِلّهِ فی كُلِّ خَلَفٍ عُدولاً یَنْفونَ عَنْهُ تَحْریفَ الْمُبْطِلین است. قلم بی تابی می كند كه به پاس دوازده سال فیض گیری از محضر آن استاد بزرگوار و به شكرانه ی بهره های روحی و معنوی كه از بركت نزدیك بودن به آن منبع فضیلت و مكرمت كسب كرده ام، اندكی از بسیار را بازگو كنم"(مرتضی مطهری، مجموعه آثار، جلد ۲۴، ص ۸۵).
در میان نیروهای مذهبی، حسن روحانی- رئیس جمهور فعلی- اولین فردی بود که در ۸ آبان ۱۳۵۶ در مراسم ختم مصطفی خمینی، او را "امام خمینی" خطاب کرد. برای این که شیعیان دوازده امامی معمولاً اصطلاح "امام" را برای ائمه به کار می بردند که به گمانشان دارای عصمت و علم غیب بودند.
آیت الله طالقانی پس از بازداشت فرزندش توسط علی محمد بشارتی و محمد غرضی، چند روزی تهران را ترک کرد. احمد خمینی به دیدار او شتافت. آیت الله طالقانی در قم با آیت الله خمینی دیدار کرد و سپس در مدرسه فیضیه برای طلاب سخنرانی کرد. او در این سخنرانی درباره مخالفت با امام خمینی گفت:
"نه دولت می تواند مقابل امر ایشان که امر معتبر و مرجعی است و مردم به مرجعیت قبولش دارند مخالفت کند و نه هیچ کس دیگر ، مخالفت با رهبری و شخص ایشان مخالفت با دین اسلام است."(روزنامه اطلاعات، اول اردیبهشت 1358).
اما نیروهای مذهبی، هر قدر هم که در جامعه نفوذ داشتند، به تنهایی نمی توانستند "اسطوره خمینی" را بسازند. به عناصر دیگری نیاز بود که باید به آنها توجه کرد.
سوژه ها توسط گفتمان ساخته می شوند
گفتمان مسلط را روشنفکران به طور جمعی در طی یک دوره تاریخی می سازند. گفتمان که خلق و مسلط شد، سوژه ها را می سازد. به تعبیر دیگر، فاعلان و بازیگران توسط گفتمان ساخته می شوند. گفتمانی که طی دهه ۴۰ و ۵۰ خلق و مسلط شد، "اسطوره خمینی" را ساخت.
روشنفکران در ایران در تعارض با رژیم سیاسی برای خود "هویت" سازی می کردند و می کنند. رژیم پهلوی ؛ دست ساز انگلیس، محصول کودتای انگلیسی/آمریکایی ۲۸ مرداد ۳۲، خودکامه،فاسد، نهادینه ساز تبعیض، ستمگر، سرکوبگر، ژاندارم آمریکا در منطقه ،غربگرا، ضد فرهنگ ملی و سنت ، و...به شمار می رفت. روشنفکران نیز در ضدیت با این ویژگی ها و تحت تأثیر ایدئولوژی های جهان سومی ، هویت سازی و گفتمان سازی کردند. آن گفتمان وقتی ساخته شد، در نقش فاعل ظاهر شد و سراپای سوژه ها- از جمله خود روشنفکران- را تغییر داد.
در پرتو همین گفتمان، "سنت" کشف و دوباره "اختراع" شد. اسلام مهمترین بخش این سنت بود. اختراع سنت و اسلام در تعارض با غرب صورت می گرفت. داریوش شایگان کتاب های آسیا در برابر غرب و بت های ذهنی و خاطره ازلی را نوشت.

احسان نراقی غربت غرب (1353) ، آنچه خود داشت (۱۳۵۵) و آزادی، حق و عدالت (۱۳۵۷) را منتشر کرد. رضا براهنی تاریخ مذکر را نگاشت. مجلاتی چون نگین، فردوسی، اندیشه و هنر، و...در همین جهت کار می کردند. فردوسی در سرمقاله اش نوشت که باید به فرهنگ خودمان باز گردیم و "باید دوباره بسازیمش"(فردوسی،۳۰ دی ۱۳۴۷، ص ۳ ). می گفتند نگذاریم که اعتقادت و سنن ملی مان را "فرنگی مآبی که مرعوب غرب است نابودشان سازد"(فردوسی، ۲۱ مرداد ۱۳۴۷).
احسان نراقی در گفت و گوی با اسماعیل خویی در سال ۱۳۵۶ به نقش مذهب اشاره کرد و گفت:
"در جهان امروز انسان که حیران و نگران آینده است بار دیگر به دین و مذهب رو می آورد و بدین ترتیب این اصل قرن نوزدهمی باطل می شود که برای مترقی بودن، آدم لازم است که لامذهب یا بی دین باشد...اکنون ما می بینیم که در راه رسیدن به یک جامعه متعادل به هیچ وجه لازم نیست آنچه را که خود داریم از ریشه براندازیم: بلکه، فرهنگ و معنویت و هویت ملی بزرگ ترین حافظ ملت ها در برابر هجوم عوامل و نیروهای خارجی است"(احسان نراقی، آزادی، حق و عدالت: گفت و گوی اسماعیل خویی با احسان نراقی، شرکت سهامی کتاب های جیبی، چاپ دوم، ص ۲۳۴).
ابوالقاسم انجوی شیرازی هم رشته شرق شناسی را توطئه جهان غرب برای غارت گنجیه های ملی قلمداد می کرد که هدفش "تخریب و تضعیف فرهنگ غنی و پرثمر ایران" بود. او نوشت:
"استعمارگران اروپا موجودات عجیب و غریبی بوده و هستند. حرص و آز و قدرت آنان را دیوانه کرده بود و هنگامی که به سمت ممالک مشرق زمین راه افتادند هیچ نیت انسانی و هدف شریف وجدانی نداشتند. یغماگران و دزدانی بودند که با صورتک خدمت گذاری به علم و دانش به این کشور و آن کشور قدم می نهادند"(نگین، شماره ۸۵، خرداد ۱۳۵۱، ص ۵).
رضا براهنی در سال  ۱۳۴۹ به تجلیل از اسلام پرداخت که برخلاف دیگر ادیان :"اسلام، نوعی سیستم اداره و حکومت اجتماعی نیز هست، بشکلی که نه دین یهود، نه دین مسیح، و نه سلف بلافصل اسلام در ایران، یعنی آئین زرتش بودند و یا می توانند باشند"(رضا براهنی، تاریخ مذکر، ص  ۲۸).
بازگشت به خویشتن(صدر اسلام علی شریعتی) مدتها بعد از سخنان رضا براهنی ایراد گردید. براهنی نوشت:
"نظر اسلام از دیدگاه تاریخی، پدیده ای است اولا اصیل، ثانیاً تاریخی، ثالثاً ضد تاریخی و رابعاً دارای ارزش هایی است که از نظر تاریخی پایدار به نظر می آیند. خواننده به خوبی می داند که من از اسلام کنونی حرف نمی زنم؛ بلکه از صدر اسلام حرف می زنم"( تاریخ مذکر، ص ۲۹).
زمانه، زمانه انقلاب و ساختن تاریخی جدید بود. اسلام منبعی بود که به این کار می آمد. براهنی نوشت:
"اسلام...در مقابل شر و ظلم و کفر و غلبه دشمن و خودکامگان و دیکتاتورها، جهاد را پیشنهاد می کند که دینامیسم شمشیر است در مقابل زور"( تاریخ مذکر ، ص ۳۳).
روشنفکران به اسلام به عنوان سلاح پیکار علیه غرب و امپریالیسم نیاز داشتند. علی رضا میبدی در فروردین 1352 نوشت که اسلام:"اگر سلاحی نباشد، سپری است[در برابر امپریالیسم و] تنها نقطه اتکا و یگانه مکان سنتی است که می تواند میان مسلمین شرقی پیوند...ایجاد کند"( علیرضا میبدی، "اسلام و مسیح معاصر" ، فردوسی، شماره ۱۱۰۸، ۲۷ فروردین ۱۳۵۲، ص ۱۹). اسلام می تواند محور اتحاد گسترده و مقاومت و مبارزه با دشمن مشترک باشد.
روشنفکران در حال ساختن چهره پیامبر اسلام به عنوان یک انقلابی و چریک بودند. علی اصغر حاج سید جوادی کتابی درباره زندگی پیامبر اسلام- تحت عنوان طلوع انفجار: پیام و پیام آور - منتشر کرد.
مسائل حل نشده
هر جامعه ای نیازمند آن است که مسائل عادی و منازعات اش در سطح نهادها و به صورت خرد حل شود. کشورهای دارای نظام استبدادی فاقد ساز و کارهای نهادینه مقبول حل مسائل و منازعه اند. در این گونه جوامع، تبعیض، سرکوب، فساد، و...بیداد می کند.
در چنین بستری افراد و گروه ها به دنبال راه حل های کلان و بزرگ می روند تا کلیه مسائل و منازعات را یک باره و در خیابان ها حل کنند. به تعبیر لنین، با پاهای خود در خیابان ها تکلیف سیاست را روشن می کنند(انقلاب).
این شیوه حل منازعه نیازمند رهبری است. منتها رهبری که قرار است کلیه مسائل را حل کرده و جامعه ای سراپا عادلانه، پاک و سرشار از فضائل اخلاقی بسازد، نمی تواند فردی عادی باشد. او قرار است "بهشت را بر روی زمین بسازد".
پس از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ گروه‌های سیاسی و روشنفکران به این نتیجه رسیدند- یا این مدعا را برساختند- که رژیم شاه اصلاح ناپذیر بوده و راهی جز رویارویی با شاه وجود ندارد. برای مقابله با شاه و سرنگونی او، آنان به رهبری نیازمند بودند که بتواند کلیه نیروهای اجتماعی را بسیج کند.
بیژن جزنی، خمینی را نیروی بسیار موثری می‌دید، چون ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ را آفرید و توان "بسیج توده‌ای" داشت. جزنی در دهه ۱۳۵۰ نوشت: "با این پیشینه: خمینی از محبوبیت بی سابقه ای در میان توده ها به ویژه صاحب کاران خرده بورژوا برخوردار است و با امکاناتی که برای فعالیت نسبتاً آزاد سیاسی در اختیار دارد، از شانس بی سابقه ای برای موفقیت برخوردار است." (بیژن جزنی، طرح جامعه شناسی و مبانی استراتژیک جنبش انقلابی خلق ایران، انتشارات مازیار، ۱۳۵۸)
مصطفی شعاعیان در فروردین ۱۳۴۳متنی تحت عنوان "جهاد امروز یا تزی برای تحرک" می نویسد که برنامه سرنگونی رژیم شاه از راه مبارزه اقتصادی بود. نکته جالب توجه این است که شعاعیان آن متن را در اختیار دکتر محمد مصدق، آیت الله خمینی، آیت الله میلانی و آیت الله شریعتمداری- جهت اظهار نظر و تأیید - قرار می دهد.
فرافکنی آرزوها
افراد و گروه ها همه آرزوها و ایده آل های خود را در یک فرد فرافکنی کرده و از او اسطوره و قهرمان می سازند. بدین ترتیب، رهبری نجات دهنده و رهائی بخش توسط روشنفکران ساخته می شود. برساختن یک "فرد" به عنوان "حلال همه مسائل و رافع همه مشکلات بشریت"، کار توده ها قلمداد می شود، اما حقیقت آن است که روشنفکران این اسطوره را با مفاهیم نظری خود پیرایش می کنند.
فروغ فرخزاد در دهه ۱۳۴۰ این چنین آرزوهای خود را در یک نجات دهنده فرا می فکند:
"من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستاره قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی دیگر
کسی بهتر
و مثل آن کسی است که باید باشد
و قدش از درخت های خانه معمار هم بلندتر است
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشن تر
و اسمش، آنچنان که مادر
در اول نماز و در آخر نماز

صدایش می کند
یا قاضی القضات
یا حاجت الحاجات است
و می تواند کاری کند که لامپ الله
(که سبز بود، مثل صبح سحر، سبز بود)
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان

روشن شود...
کسی می آید
کسی می آید".
این حکم درباره آیت الله خمینی هم صادق است. اسلام و امامت در دوران قبل از انقلاب دارای جایگاه امروزین نبود. شأن و منزلت بسیار بالایی داشت. خسرو گلسرخی در دفاعیات شجاعانه اش در دادگاه شاه گفت: "من که یک مارکسیست- لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آن گاه به سوسیالیسم رسیدم". آن گاه به مقایسه خود با امام حسین پرداخت که نشانگر جایگاه آن امام در نزد یک روشنفکر مارکسیست بود. گفت:
"زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان بر کف، برای خلق های محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می شویم. او در اقلیت بود. و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هر چند یزید گوشه ای از تاریخ را اشغال کرد، ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید. آنچه را که خلق ها تکرار کردند و می کنند راه مولا حسین است. بدین گونه است که در یک جامعه مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است. و ما نیز چنین اسلامی را اسلام حسینی، و اسلام علی را تأیید می کنیم".
به جایگاه امامانی چون علی و حسین نزد یکی از مهمترین قهرمانان دهه ۱۳۵۰ بنگرید. آنان اسطوره های همگانی بودند. شاه هم خود را نظر کرده امام رضا و امام زمان قلمداد می کرد.
ساختن اسطوره خمینی
اولین و شاید مهمترین گام برساختن "اسطوره خمینی"، تبدیل او به امام بود. نعمت الله میرزازاده (م. آزرم) در سال ۱۳۴۴ در قصیده "به نام تو سوگند" برای اولین بار خمینی را "امام" می سازد. در آغاز می گوید:
ای ز وطن دور ای مجاهد دربند
ای دل اهل وطن به مهر تو پیوند
بیت نهم:
ای ز وطن دور ای امام خمینی
ای تو علی را یگانه پور همانند
نعمت الله میرزازاده در سال ۱۳۴۹ نیز در قصیده "رهبر برگزیده" می گوید:
الا ای امام بحق برگزیده
الا ای تو اسلام را نور دیده
....
تویی آن که اسلام بالیده از تو
به گیتی که اینک نگر این پدیده
امام بحق ای خمینی! که ایران تو را
چند سالی ست دوری کشیده
بزرگا! اماما! که بعد از امامان
چنان چون تو اسلام رهبر ندیده
زعیما! اماما! از ایران چه پرسی
که سجن بزرگی است، در خون تپیده
دکتر علی اصغر حاج سید جوادی هم در برساختن اسطوره خمینی نقش داشت. او نوشت:
"امام می آید، با صدای نوح، با طیلسان و تیشه ی ابراهیم، با عصای موسی، با هیئت صمیمی عیسی و با کتاب محمد. دشت های سرخ شقایق را می پیماید و خطبه های رهایی انسان را فریاد می کند. وقتی امام بیاید، دیگر کسی دروغ نمی گوید، دیگر کسی به خانه ی خود قفل هم نمی زند، دیگر کسی به باج گزاران باجی نمی دهد، مردم برادر هم می شوند و نان شادیشان را با یکدیگر به عدل و صداقت تقسیم می کنند، دیگر صفی وجود نخواهد داشت، صف های نان و گوشت، صف های نفت و بنزین، صف های مالیات، صف های نام نویسی برای استعمار. و صبح بیداری و بهار آزادی لبخند می زند. باید امام بیاید تا حق بجای خود بنشیند، و باطل و خیانت و نفرت در روزگار نماند".
حاج سید جوادی تمامی آرزوها و آرمان های خویش را به دست خمینی محقق شدنی قلمداد می کرد. او را به خدایی تبدیل می کرد که بهشت اش را در همان زمان و در روی زمین برپا می داشت.
در ۱۰ بهمن ۵۷ رضا براهنی در روزنامه اطلاعات آیت الله خمینی را "بزرگ مرد تاریخ اسلام و ایران" و "مشروع ترین رهبر یک مملکت" خواند و نوشت:
"حضرت آیت‌الله العظمی روح الله خمینی، مبارز بزرگ انقلاب ایران و رهبر عالیقدر شیعیان جهان، پس از سال‌ها تبعید، اینک اراده کرده‌اند که به آغوش مردم خویش بازگردند...مبارزه حضرت آیت‌الله با شاه، استعمار، دیکتاتوری و استثمارگر خارجی در ایران آن چنان عموم مردم ایران را از کارگر، روستایی، بازاری، خیابانی، دانشجو، محصل، زن و مرد و پیر و جوان، پزشک، مهندس، روشنفکر، استاد دانشگاه، نویسندگان مطبوعات و شاعران و هنرمندان، از خود بیخود و هیجان‌زده کرده است که بدون تردید می‌توان گفت که اینک بزرگترین استقبال تاریخ جهان در شرف قوام یافتن و وقوع پیدا کردن است. مردم ایران با آرامش تمام از کلیه شهرها و دورترین قصبات و روستاهای کشور به پایتخت روی آورده اند تا بلکه از نزدیک چهره مبارز بزرگ ایران را ببینند و درودها، تهنیت‌ها و سپاس‌های پاک و بی‌شائبه خود را نثار قدوم این بزرگ مرد تاریخ اسلام و ایران بکنند...[با آمدن خمینی و همکاری مردم] ایران سرانجام پا به مرحله‌ای خواهد گذاشت که در پایان آن فقر، افلاس، خفقان، ورشکستگی، نومیدی، آزمندی و حرص سرمایه‌دارانه از میان بر خواهد برخاست و ایرانی از هرج و مرج اقتصادی، بی‌نقشه و حکومتی بی‌برنامه نجات خواهد یافت و با داشتن برنامه‌ای دقیق به بازسازی جامع کشور همت خواهد گذاشت".
در سیمایی که براهنی به تصویر می کشید، آیت الله خمینی کسی بود که ایران را به بهشت تبدیل می کرد. فقط "پایان فقر" را در نظر بگیرید. آیا امکان پذیر و عقلایی است؟ فقط توماس پیکتی، جوزف استیگلیتز (برنده نوبل اقتصاد)، پل کرکمن( برنده نوبل اقتصاد) و...از گسترش شکاف طبقاتی در جوامع توسعه یافته سخن نمی گویند، باراک اوباما هم به صراحت می گوید که طی سه دهه گذشته در آمریکا دائماً شکاف طبقاتی افزایش یافته است. اما آیت الله خمینی چگونه می توانست در جامعه ای توسعه نیافته آرزوهای انسانی حاج سید جوادی و براهنی را محقق سازد؟
سیاوش کسرایی نیز پس از ملاقات اعضای کانون نویسندگان با آیت الله خمینی در وصف او سرود:
"دارمت پیام
ای امام
که زبان خاکیانم و رسول رنج
بر توام درود بر توام سلام
آمدی
خوش آمدی، پیش پای توست ای خجسته ای که خلق
می‌کند قیام
حق ما بگیر
داد ما برس
تیغ برکشیده را نکن به خیره در نیام
حالیا که می‌رود سمند دولتت، بران!
حالیا که تیغ دشنه تو می‌برد
بزن".
این تنها سیاوش کسرایی نبود که آیت الله خمینی را به فرود آوردن تیغ دشنه و بریدن تشویق می کرد، باقر مومنی هم در بهار 58 گفت: "تنها کار انقلابی که الان در مملکت صورت می گیرد، اعدام هاست"(روزنامه آیندگان، شماره ۳۴۵۳، ۲۰ اردیبهشت ۱۳۵۸، ص ۱۲).
احسان طبری هم نوشت که "روح آموزش قرآن با خردگرايی سازگار است." و "اسلام نوین انقلابی که در وجود امام خمينی مظهريت می يابد...و سنن دموکراتيک اسلام مانند شورا و بيعت و اجماع...و بينش توحيدی به معنای ايجاد امت واحد انسانی، رها از امتيازات و تقابل طبقاتی و ملی و نژادی...[همه] با انديشه سوسياليسم قرابت می يابد." طبری- روشنفکر به نام مارکسیست- سپس پیامبرانه پیش گویی می کند که "سده پانزدهم هجری می تواند سده نوزايی بزرگی برای اسلام باشد و انقلاب محمدی را در سطحی بالاتر تجديد کند." (دنيا، شماره ۳، سال ۱۳۵۸).
پس از انشعاب نیروهای چپ نزدیک به حزب توده از کانون نویسندگان ایران، آنان "شورای نویسندگان و هنرمندان ایران" را تأسیس کردند و با ذکر نام تعداد زیادی از نویسندگان و هنرمندان نوشتند:
"در اين مرحله اتحاد کليه نيروهای ميهن خواه و انقلابی تحت رهبری پير خردمند ما امام خمينی، شرط اساسی پيروزی در اين نبرد سرنوشت ساز است...تخصص و آگاهی ما، هنر ما، قلم و قدم ما، انديشه و بيان ما، و اگر لازم باشد، تا آخرين قطره خون ما در راه انقلاب، در راه دفاع از جمهوری اسلامی ايران، در راه دفاع از ميهن انقلابی ما قرار دارد...ما از امام خمينی رهبر خردمند انقلاب ايران و نيز از دستگاه رهبری کشور می خواهيم که با رهنمودهای خود امکان بهترين بهره گيری از نيروی ما را فراهم آورند." (نشريه "شورای نويسندگان و هنرمندان" دفتر اول، ص ۹).
در ابتدأ گفته شد که گفتمان سوژه را می سازد. به آذین- یکی از روشنفکران به نام مارکسیست- به همراه اعضای حزب توده بازداشت شده و در زندان به شدت و به صورت وحشیانه شکنجه می شود تا اعتراف کند که جاسوس شوروی بوده، اقدام به کودتا علیه جمهوری اسلامی کرده، مارکسیسم باطل بوده و اسلام حقیقت مطلق است. با این همه، گفتمانی که او را ساخته بود، به طور منطقی بدانجا می رساندش تا در خاطراتش- تحت عنوان "بار دیگر و این بار..."- بنویسد:
"تا زمانی كه انقلاب اسلامی در راستای كلی ضدامپرياليستی، به ويژه ضدآمريكايی، و تلاش برای تحقق آرمان ھای مردمی حركت می كرد، من آن را، با وجود بسا خامی ھا و ناھنجاريھا و خطاھای موضعی، با ھمه نيروی خويش تأييد می كردم. بالاتر از اين، ھرگاه رھبری انقلاب، با از ياد بردن تعھدات مردمی، تنھا خصلت ضدامپرياليستی خود را حفظ و بدان عمل می كرد، باز، ضمن انتقاد و افشای عملكرد نادرست آن، من آن را نفی نمی كردم و از آن روی نمی گرداندم".
"خصلت ضد امپریالیستی" از همه چیز مهمتر بود، چون رکن محوری گفتمان بود. در بخشی از شعر بلندی که در سال ۱۳۶۲ در زندان جمهوری اسلامی سروده، درباره خمینی گفته بود:
در ايران، انقلاب توده ھا پيروز شد، قدرت به دست توده ھا افتاد.
و آنان، با رضای دل، سپردند امر كشور را به دست پيشوای دين،
ــ ھمان كاندر شب تاريك استبداد و استيالی بيگانه،
چراغ رھنما و پرچم پيكار مردم بود با طاغوت. ــ
چه كس را می رسد اكنون به كار ملتی چون و چرا كردن؟
سپس. اين پيشوا آيا به چندين سال جز اسلام چيزی گفت؟
به جز انگيزه و الگوی اسلام نخستين وعدهای آيا به مردم داد؟
نگفت آيا حكومت جز به قانون خدا ــ قرآن و سنت ــ نيست؟
نگفت آيا ولی امر می بايد فقيه عادل دانا به احكام خدا باشد؟
و او، در آزمون سال ھا، آيا ز راه و رای خود برگشت؟
و مردم جز خود بدين خوی و منش او را پذيرفتند
و با او در خط سرخ شھادت از پی ھر فتح تا فتح دگر رفتند؟
ھمان بود و ھمان است او، خمينی، رھبر حق بين، ستون خيمه امت؛
خمينی، پاسدار وحدت اسلام، پرچمدار استقلال و آزادی؛...
وقتی روشنفکران و روحانیون "اسطوره خمینی" را برساختند، گروهی از توده های مردم نیز در شبی به خیابان ها ریخته و شعار سر می دادند که "ملت چه وقت خوابه، عکس امام تو ماهه". به گفته فیلسوفان علم، کلیه مشاهدات گرانبار از نظریه اند (Theory- Ladenness of Observation). مشاهده عکس امام در ماه نیز منوط به گفتمانی بود که از خمینی اسطوره ساخت(برخی نیز ادعا کرده اند که گوگوش هم ترانه "آقا جون" را برای آیت الله خمینی خوانده بود. به هر صورت او پس از انقلاب خانه نشین شد و بارها احضار و بازجویی شد).
شعر "می رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند" اقبال لاهوری، در دوران انقلاب بر آیت الله خمینی انطباق یافت. به تعبیر دیگر، گفتمان مسلط به سوژه ها می گفت که آن شعر را چگونه بخوانند و چه مصداقی برایش بیابند.
عبدالکريم سروش در کنگره جهانی بزرگداشت علامه اقبال لاهوری- ۱۳۶۴- در شعر "ای چراغ لاله"، آیت الله خمينی را وعده اقبال به شمار آورده که آرزوهای او را محقق کرده است. سروش گفت:
نازم آن چشمان که از حق سرمه يافت
پرده های حال و فردا را شکافت
روزگار ما و فرزندان ما
ديده ای از روزن زندان ما
ديدی آن فرزانه مرد چيره دست
آن که زنجير غلامان را شکست
آن براهيمی که با "ضرب کليم"
می شکافد فرق ديوان را دونيم
اينک آن گرد دلاور آمده است
اينک آن خورشيد خاور آمده است
رستخيزی در عجم انداخته
افسر سلطان جم انداخته
(غلامرضا ستوده (به کوشش)، در شناخت اقبال: مجموعۀ مقالات کنگره جهانی بزرگداشت علاّمه اقبال لاهوری، تهران،  اسفند ۱۳۶۴ (دهم تا سیزدهم مارس)، چاپ اوّل تهران: اداره کل انتشارات و تبلیغات وزارت ارشاد اسلامی، آذر ۱۳۶۵. صص ۵۱۱- ۵۰۸).
فروپاشی اسطوره خمینی
عبدالکریم سروش در خرداد ۱۳۶۸ سخنرانی "آفتاب دیروز و کیمیای امروز" را به مناسبت درگذشت آیت‌الله خمینی ایراد کرد. در اسفند ۱۳۷۱ درمقدمه کتاب قصه ارباب معرفت نوشت:
"امام خمینی و دکتر علی شریعتی، دو محبوب دیگر من اند که درین دفتر از آنها یاد کرده ام...پس از رهایی امام از زندان، در خیل مشتاقان و هواداران بسیار او، به قم به خانه او رفتم و این نخستین بار بود که او را از نزدیک می دیدم. سالها بعد در دوران دانشجویی، کتاب مخفی حکومت اسلامی او را خواندم و در سلک مقلدان او درآمدم. در فرنگ او را بهتر و بیشتر شناختم. در بحبوبه انقلاب که امام به پاریس آمد، مرا توفیق بیشتر دیدار وی دست داد. یک بار که در پاریس به ملاقات خصوصی رخصت فرمود از او در باب آزادی پرسیدم و پاسخ او همان بود که بعدها از او شنیدم: "آزادی آری، توطئه نه". و بر آزادی فکر و بیان، تأکید و تصریح کرد. گفت:"این مارکسیستها نمی دانند که فلسفه را با ف می نویسند و یا با ضاد، مع الوصف آثارشان را در فلسفه و خصوصاً اقتصاد باید خواند"...در جمع اعضای ستاد انقلاب فرهنگی چندین بار به دیدن او شتافتم. با او کمتر می گفتم و بیشتر می شنیدم. از مولانا آموخته بودم که:
چون به صاحبدل رسی خامش نشین
اندر آن حلقه مکن خود را نگین
ور بگویی شکل استفسار گو
با شهنشاهان تو مسکین وارگو
سخنرانی ها و مشی او، این نکته را بر من آشکارتر کرد که کلید شخصیت او(به تعبیر عقاد مصری) "عزت" است. گویی خدا در اسم "عزیز" بر او متجلی شده است"(عبدالکریم سروش، قصه ارباب معرفت ، صراط، چاپ دوم، ص بیست و هشت الی سی).
آیا آیت الله خمینی یکی از ارباب معرفت بود؟ آیا "آفتاب دیروز"، "کیمیای امروز" است؟ بعید می دانم که سروش دیگر چنان باورهایی داشته باشد، اگر چه آیت الله خمینی را- همچون علی شریعتی و جلال آل احمد- به تیغ نقد نگرفته است.
کارل مارکس به عنوان یک متفکر هم چنان الهام بخش است. اولاً: در حوزه های مختلف علوم اجتماعی آرای او جزو متون درسی دانشگاهی است. ثانیاً: روشنفکران و جنبش های اجتماعی زیادی هم چنان حول آرای او شکل گرفته و می گیرد.
گاندی به عنوان یک رهبر سیاسی و تا حدودی به عنوان یک عنوان متفکر هم چنان الهام بخش است. نلسون ماندلا و مارتین لوتر کینک هم در همین زمره اند.
اما استالین و مائو- در قلمرو مارکسیسم- مدتهاست که الهام بخش هیچ کس نیستند. آنها مرده اند و ارثیه ای ماندگار از خود به یادگار نگذارده اند.
آیت الله خمینی نه از نظر فکری و نه از نظر جنبش های اجتماعی، دیگر الهام بخش نیست و نقش او در اسلام- از منظر عدم الهام بخشی- همانند نقش استالین و مائو در مارکسیسم است. جوانها، روشنفکران و فاعلان جنبش های اجتماعی در هیچ جای جهان ، به آیت الله خمینی استناد نمی کنند. آیت الله خمینی در سطح جنبش های اجتماعی و متفکران سیاسی هیچ پژواکی ندارد. فقط دولت است که هر ساله به نشر آثارش بودجه اختصاص می دهد و دستگاههای تبلیغاتی دولت آراء او را تبلیغ می کنند.
میشل فوکو در زمانه ای که فاعل انقلابی در جهان سرمایه داری از بین رفته بود و هیچ چشم اندازی برای عدالت خواهی و معنویت در پیش چشم نداشت، به انقلاب ایران به عنوان پدیده ای می نگریست که در ضمن آن نوعی فراتر رفتن از منافع شخصی و رهایی را می دید. گویی این انقلاب آرزوهایش را محقق می ساخت. روح جهان بی روح را می دید که به حرکت در آمده بود. اما به محض آغاز اعدام ها، آن کنش انقلابی را محکوم کرد.
کشف الاسرار و ولایت فقیه آیت الله خمینی برای شیعیان می توانست معنا دار باشد، نه اهل تسنن که به نصب الهی ائمه شیعیان، امام دوازدهم غایب و جانشین امام زمان باور نداشتند. این آثار دیگر برای شیعیان هم دارای معنا نیست. آیت الله خمینی مدعی بود که ولایت فقیه مفهومی است که تصورش موجب تصدیقش می شود، ولی واقع مطلب این بود که مفهومی است که تصورش موجب تکذیبش می شود. منتها تأملی در این مورد صورت نگرفت تا وقتی که آن ایده های انتزاعی لباس جسمانیت بر تن کرد و زمینی شد. آیت الله خمینی در مقام ولی فقیه بهتر از هر کس نشان داد که آن ایده در عمل چه معنایی دارد. این متغیر در فروپاشی اسطوره خمینی بیش از همه کارساز بود.
اگر در گذشته مراجع تقلید رقیب آیت الله خمینی مخالف ولایت فقیه بودند، اینک گروهی از فقهای دست پرورده او هم دیگر به این نظریه باور ندارند.
جمهوری اسلامی برای زنده نگاه داشتن اسطوره خمینی همچنان هزینه های گزافی صورت می دهد، اما هیچ کس در جهان اسلام از او الگوبرداری نمی کند.
سرکوب، زندان، شکنجه، قتل عام زندانیان، انقلاب فرهنگی، و...اسطوره خمینی را دود کرد و به هوا فرستاد. او حتی مراجع تقلید رقیب را تحمل نکرد و انتقادهای آیت الله منتظری را تاب نیاورد.
درس عبرت
فهم این حقیقت که همه آدمیان موجوداتی واجب الخطا هستند و لذا نباید آنها را به اسطوره تبدیل کرد، درس مهمی است که از تاریخ باید آموخت. آدمی هر اندازه که بزرگ باشد، باز هم انسان و خطاکار است. به دنبال نجات دهنده های بزرگ رفتن یا نجات دهنده های بزرگ ساختن، خطایی بس بزرگ است.
سیاست را باید عقلایی و علمی کرد و فهمید. در فرهنگی که شعر و عرفان و مذهب بیش از حد سیطره دارند، تأمل عقلانی و نقادی دائمی بیش از همه رهایی بخش اند. اگر آدمیان همچنان نیازمند اسطوره های تاریخی اند، باز هم نباید از انسان ها اسطوره سازی کنند.
کار روشنفکر، در مقام نظر تقرب به حقیقت، و در مقام عمل کاهش درد و رنج آدمیان است. نقد قدرت های اقتصادی، سیاسی، دینی و...رکن اساسی این دو وظیفه اند. به جای ترویج خشونت و تقدیس آن، به جای استفاده ابزاری از انسان ها به عنوان وسیله ای برای رسیدن به اهدافی که نیکو به شمار می آوریم، باید به تک تک آدمیان به عنوان غایات فی نفسه نگریست.
منبع: رادیو زمانه ، 12/3/1393

دورۀ آخر الزّمان آمد


 ١٣٩٣/٠٣/١٧- محمد جلالی چیمه (م.سحر): 
 
دورۀ آخر الزّمان آمد
 
تودۀ خاک از آسمان آمد
تربت کربلا ، غبار ِ نجف
بر سرِ اُمت ارمغان آمد
گَرد یثرب ز راه مکُه رسید
جانب  چاه جمکران آمد
سپس از جمکران به تهران شد
شاکر و شوخ و شادمان آمد
معنویت که وعده می دادند 
جاری و ساری و روان آمد
آدمیت که رفته بود به اوج
سوی دروازۀ زمان آمد 
کشور آبستن از مروت  بود
حالیا   وقت زایمان آمد
آنچه کشتند اهل دین در شهر
اینک از حاصلش نشان آمد
نکبت و رنج و خشکسالی و مرگ 
هدیۀ اهلِ کاروان آمد
دین به دولت رسید و شیخ به شاه
مار از تخم ماکیان آمد
 
۲۰۱۴.۰۶.۰۵
 
***
 
تهران زیر غبار
 
دیگ غم است و به بار است
کشور به قهر دچار است
دست دراز تبر زن
در باغ و بیشه به کار است
در کوچه رونق اندوه
در خانه قحطِ قرار است
نصری که هست به رُعب است
فتحی که هست به دار است
دام و دروغ و تباهی
بیرون ز حد و شمار است
قیّم ولیّ فقیه است
ملت حقیر و صغار است
ایران اسیر ظلام است
تهران به زیر غبار است
 
۲۰۱۴.۰۶.۰۳
 
***
 
ایــــــــــران
 
مستعمرۀ قُم است ایران
مغلوب ِ تهاجم است ایران
افتاده به آفتابِ سوزان
در ظلمتِ شبِ گُم است ایران
یا مرتع دشمنان مردم
یا مقتل مردم است ایران
افکنده به خاک ، زیر نعلین
سرکوفتهء سُم است ایران
درداکه به انفجار ِ محتوم 
درحالِ تراکم است ایران
 
م.سحر
۲۰۱۴.۰۵.۲۹
 
***
 
مـــردِ خــــدا
 
بی برگ و باری و خوش در
بی ریشگی ریشه داری
بر گِردِ مرگ و تباهی ست 
گر فکر و اندیشه داری 
در قصدِ جان درختان 
بر دستِ دین تیشه داری 
مردخدایی ولیکن
اهریمنی پیشه داری
 
م.سحر
۲۰۱۴۰۵۱۹
 
***
 
از وطن خرج دین می کنند
 
پشت وحشت کمین می کنند
دست در آستین می کنند
تکیه بر تارُکِ آسمان
دشمنی با زمین می کنند
بهر چنگیزخان مغول
اسب اسلام ، زین می کنند
در پی نهبِ ایرانزمین
سنگر از روس و چین می کنند
اینچنین با فروش وطن 
از وطن خرجِ دین می کنند
اهل دینند نشگِفت اگر 
با وطن اینچنین می کنند!
 
۲۰۱۴.۰۵.۲۳
 
***
 
بفروش، اما به من نه!
 
ای درخورت جز کفن نه
دین داری ، اما وطن نه ! 
دردا که از رادمردان
یک تار ِ مویت به تن نه
افسوس کز رهنمایان
جز رهنمات ، اهرمن نه !
داری به کف تیشه ، اما
اندیشۀ کوهکن نه !
کینت به گُلبوته لیکن
مِهرت به سرو چمن نه
ویرانگری پیشه داری
اما سرِ ساختن نه
ای تاجرِ دینِ مردم
بفروش ، اما به من نه ! 
 
۲۰۱۴.۰۵.۲۷
 
***
 
سال فرهنگ
 
ایهاالناس سال فرهنگ است
سرِ اوباش، میر و سرهنگ است
گرگ بر زین و جهل بر منبر
گاو بر صدر و خر بر اورنگ است
اهل دریوزه ، مالکُ المَطبخ
نانِ دریوزگی فراچنگ است
سفرۀ دین بر استخوانِ شرف 
خون بر این سور و سات، خوش رنگ است
مام میهن به عقد دیوثان
بر سر کامجویی‌اش جنگ است 
تیغِ مردم کـُشی ست شمشیرش
شیرِ او پایمالِ خرچنگ است
اینچنین بر کرانِ عمر عزیز
عرصه بر عشق و آرزو تنگ است
همه ننگ است روزگار، ولیک
روزگاری که غافل از ننگ است ! 
ای هنرور به کارِ گِل‌  پرداز
که هنر دستکار نیرنگ است
ای سبوگر،  سبوگری  بگذار
اهلِ دین، دست بُرده بر سنگ است !