۱۳۹۶ مهر ۱۷, دوشنبه

Extraordinarily Dangerous: Chomsky on How Trump's Threats Toward N. Kore...

Noam Chomsky "The Crisis of Immigration" [New Lecture + Q&A]

Noam Chomsky (2017) "The History of Neo-Liberalism" [NEW]

Noam Chomsky (2017) "The History of Neo-Liberalism" [NEW]

در سفر به رقه،در برابرتان چیزی جز ویرانه‌ای غرق در غباری خاکستری نمی‌بینید.

این گزارش حاوی روایت‌هایی تکان دهنده و خشن است
در سفر به رقه، لحظه‌ای هست که از دنیای واقعی خارج می‌شوید. وقتی از پل بمباران شده سمره می‌گذرید، همه نشانه‌های زندگی عادی ناپدید می‌شود.
اگر از نبش دکانی که زمانی سنگ قبر می‌فروخت و صاحبش خیلی وقت است مرده به راست بپیچید، وارد شهر می‌شوید.
در برابرتان چیزی جز ویرانه‌ای غرق در غباری خاکستری نمی‌بینید.
اینجا اثری از رنگ، زندگی و مردم شهر نیست. در شش روزی که در رقه بودم، حتی یک غیر نظامی ندیدم.
وضعیت نیروهای درگیر در رقه تا سوم مهر ۱۳۹۶
وضعیت نیروهای درگیر در رقه تا سوم مهر ۱۳۹۶
مردم از دست داعش و از خطر بمباران هواپیماهای ائتلاف به رهبری آمریکا جایی پنهان شده‌اند.
داعش غیر نظامیان را یا سپر انسانی خود کرده، یا برای فریب دادن نیروهای دموکراتیک سوریه، آنها را طعمه می‌کند.
حتی یک خانه هم از جنگ در امان نمانده است. بمباران غرب و ‌گلوله باران، بسیاری از خانه‌ها را با خاک یکسان کرده است و آنها که سرپا مانده‌اند هم خرابه هستند.
رگبار گلوله تمامی ندارد. روزانه حدود بیست حمله هوایی و صدها گلوله خمپاره شهر را می‌کوبد.
هدف حمله‌ها، آخرین نفرات داعش است. شاید کمتر از ۴۰۰ نفرشان باقی مانده باشند.
نیروهای دموکراتیک سوریه
نیروهای دموکراتیک سوریه
نیروهای دموکراتیک سوریه از نیروهای کرد، عرب، مسلمان، مسیحی و ایزدی تشکیل شده است. از ماه ژوئن که حمله را شروع کرده‌اند تا حالا خوب پیش رفته‌اند.
آنها داعش را محاصره کرده‌اند. و با پشتیبانی هوایی غرب، در خط مقدم بی‌محابا در حال پیشروی هستند.
مسئله فقط زمان است، شاید تا یکی دو ماه دیگر داعش در رقه محو شود.
اینجا زمانی پایتخت خلافت اسلامی خود خوانده داعش بود. خانه نیم میلیون نفر انسان.
اما حالا جای زندگی نیست. داعش اما دارد از ویرانی رقه هم بهره برداری تبلیغاتی می‌کند.
از آنطرف آمریکایی‌ها می‌گویند که این جنگ، نبرد نابودی است. شهر رقه همزمان میدان جنگ، و قربانی این جنگ است.

مردم شهر

داعش شبح وحشتناکی بود که چهار سال زندگی ما را از بین برد. ما خسته و ناامید شدیم. زندگی متوقف شد. تنها روزنه فرارمان این بود که خودمان را غرق کار کنیم."
این سخنان حاتم است، یک مغازه دار حدودا سی ساله. او یکی از چند صد نفری است که اواسط ماه اوت، خطر را به جان خریدند و از شهر رو به ویرانی رقه گریختند.
او می‌گوید، وقتی نیروهای دموکراتیک سوریه، آغاز عملیات رقه را اعلام کرد، مردم شهر با وجود آنکه نگران نقش کردها بودند، خوشحال شدند.
"البته خبرهایی که از مناطق تحت کنترل کردها می‌آمد، دلگرم کننده بود."
حاتم می‌گوید: " شنیدیم که تل ابیض نسبتا آرام است. قیمت کالاهای اساسی و غذا در حال کاهش بود. قیمت یک بشکه گازوئیل در تل ابیض به حدود ۱۲۰۰ ریال (۲۰ دلار) رسیده بود. در حالی که در رقه قیمتش چهار برابر بود."
اما آنچه مردم رقه را هیجان زده کرده بود، مشارکت ائتلاف به رهبری آمریکا در عملیت بود.
آنها فکر می‌کردند که سلاح‌های پیشرفته، مردم را شر جنگ شهری که داعش خود را برایش آماده کرده بود نجات می‌دهد.
"وقتی حمله‌های ائتلاف آن جهادی فرانسوی را اطراف میدان برج ساعت کشت، من سریع خودم را آنجا رساندم."
حاتم که مغازه‌اش نزدیک محل حمله هواپیمای بدون سرنشین ائتلاف بود ادامه داد: "او در ماشین خودش در آتش سوخته بود. هیچکس دیگری هم آسیب ندیده بود. هیچ نشانی هم از ترکش نبود. ما هیجان زده بودیم چون فکر می‌کردیم آمریکا با همین تکنولوژی به جنگ می‌آید."
اما عمر این شادی و هیجان کوتاه بود.
خیابانی ویران شده در شهر قدیم رقه
خیابانی ویران شده در شهر قدیم رقه
چندی بعد، اهالی شهر طبقه (در شرق رقه) که از بمباران ائتلاف گریخته بودند به رقه پناه آوردند.
آنها با خود حکایت‌هایی از بمباران‌های بی‌هدف، ویران شدن خانه‌ها و مرگ غیر نظامیان آوردند.
در ماه ژوئن، محاصره رقه کامل شد و حمله‌های آمریکا به اوج رسید. غیرنظامیان، همراه با جنگجویان داعش در محاصره گیر افتاده بودند.
حاتم با صدایی که در آن نا امیدی و خشم موج می‌زند می‌گوید: "آمریکا ابر قدرت است. باید از موشک‌های هدایت شونده لیزری و مهمات دقیق استفاده کند. اما ما چه دیدیم؟ بمب‌های عظیم، گلوله‌های خمپاره و آتش بی‌پایان توپخانه. رقه را اینطوری آزاد می‌کنید؟ دارید مردم را می‌کشید."
ایروارز، یک گروه تحقیقاتی است که آمار مرگ غیرنظامیان را در حمله‌های هوایی ائتلاف آمریکا و روسیه در عراق و سوریه دنبال می‌کند. این گروه مطالعاتی می‌گوید، ائتلاف به رهبری آمریکا تنها در ماه اوت، رقه را با پنج هزار و ۷۷۵ بمب، گلوله توپ و موشک هدف قرار داده است که نتیجه‌اش مرگ ۴۳۳ غیر نظامی بوده است.
احمد، یک فعال اهل رقه، که در ترکیه مستقر است از ماه ژوئن مرگ ۷۵۰ غیر نظامی را مستند کرده است. او می‌گوید ۵۲۰ نفر از آنها درنتیجه حمله‌های هوایی ائتلاف به رهبری آمریکا کشته شده‌اند. گروه ایروارز شمار کشته‌شدگان غیر نظامی را در همین مدت دست‌کم هزار نفر می‌داند.
نیروهای ائتلاف، مرگ چهار غیرنظامی را در جریان عملیات رقه تأیید کرده‌اند و می‌گویند اقدامات لازم را برای به حداقل رساندن مرگ غیر نظامیان انجام داده‌اند.
و مثل همیشه، داعش با انتشار تصویرهایی از پیکرهای درحال سوختن غیرنظامیان رقه، در استفاده تبلیغاتی از مرگ شهروندان چابک بوده است.
در این تبلیغات، وکیلی به نام عبید آغا الكعكجی، چهره این شهر خونین شد.
با زخمی عمیق بر پیشانی، چهره عبید غرق خون و خاک است. موهایش سفید و ریش بلندش از چرک قهوه‌ای شده است.
چشم‌هایش کاسه خون است و نگاهش خیره. او زمانی در رقه وکیلی نامدار بود. مشهور به انسان دوستی و کمک به درماندگان.
عبید آغا الکعکجی، زمانی که جوانتر بود
عبید آغا الکعکجی، زمانی که جوانتر بود
یکی از بستگانش که در عربستان سودی است می‌گوید: "عبید به عنوان یک وکیل، محافظ مال و دارایی مرم رقه بود. وقتی محاصره آغاز شد، فرار نکرد و ترجیح داد بماند و به مردم کمک کند."
بی‌بی‌سی یکی از همسایگان سابق عبید را یافت. "زیاد" شاهد یک حمله هوایی ائتلاف بوده که خانه عبید را زد.
به گفته زیاد، داعش در هفته آخر ماه ژوئن، خانه عبید را برای استفاده نظامی انتخاب کرد، در حیاطش یک خمپاره انداز نصب کردند و استتارش کردند.
"زیر درخت قایمش کرده بودند و هر چند روز به چند روز می‌آمدند و چند گلوله به سمت شرق شهر شلیک می‌کردند."
"سعی کردیم با آنها حرف بزنیم، اما عصبانی شدند و ما را به ارتداد متهم کردند"
ساعت ده و نیم صبح روز ۲۲ ژوئیه، درحالی که زیاد داشت برای احوال پرسی به خانه عبید می‌رفت، یک هواپیمای ائتلاف خانه را هدف قرار داد.
خانه عبید قبل از بمباران
خانه عبید قبل از بمباران
زیاد می‌گوید، آن روز داعش کسی را برای شلیک خمپاره نفرستاده بود "می‌خواستم در بزنم که ناگهان صدایی وحشتناک بلند شد، همه چیز سیاه شد. حس کردم تند باد بلندم کرده و به دیوار کوبیده. سعی کردم پناه بگیرم اما همان موقع موشک دوم آمد"
زیاد که زخم جدی برنداشته بود، بلند شد و به سمت ویرانه‌های خانه عبید رفت تا شاید کسی را نجات بدهد. اوعبداللطیف الشیخ، یکی از همسایه‌ها را شناخت که جسدش روی زمین افتاده بود.
یکی از اقوام زیاد، زنی به نام اعتدال بود که از درد به خود می‌پیچید.
"روی زمین افتاده بود، پاهایش از شکل افتاده بود، خرد شده بود. التماسم می‌کرد کمکش کنم. هنوز ناله‌هایش در گوشم هست. کاری از دستم برنیامد، همانجا مرد."
شش نفر نجات یافتند، ازجمله عبید که موقع حمله، پشت دیوار حیاط بود.
عبید آغا الکعکجی، دوران سالخوردگی
عبید آغا الکعکجی، دوران سالخوردگی
"زیاد" تعریف می‌کند که دیوار حیاط رویش افتاده بود، زخم جدی برنداشته بود، اما شوکه شده بود.
زیاد عبید را به یک بیمارستان داعش در غرب شهر می‌رساند.
"فقط به زخمی‌های خودشان می‌رسیدند. به محض اینکه می‌فهمیدند مجروح غیرنظامی است، دست از درمان می‌کشیدند، حتی اگر جراحت شدید بود."
چهره رنجور عبید، مورد توجه مأمور تبلیغات داعش قرار گرفت. اما خودش را خیلی زود کنار گذاشتند.
روز بعد وضعش بدتر شد. مشکوک به جراحت داخلی بود. سه روز بعد هم بدون درمان و مراقبت پزشکی درگذشت.
زیاد هنوز بابت آن روز عصبانی است.
"برای داعش خون غیرنظامیان ارزشی ندارد، این را می‌دانیم. ولی برای آمریکا هم همینطور است؟ آن روز هیچکس خمپاره شلیک نمی‌کرد. حتی هیچ نیروی داعشی آن اطراف نبود. خمپاره انداز یک ماهی آنجا بود و هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا هم شب و روز بالای سرمان پرواز می‌کردند. چرا روی سرمان بمب می‌ریزند؟ چرا؟"
سوالی که شاید هرگز پاسخی نداشته باشد.
رقه برای حاتم مغازه دار، که از آمدن نیروهای ائتلاف خوشحال بود، خیلی سریع به تله‌ای مرگبار بدل شد. اوایل شاهد مرگ کسانی بود که دوست و آشنایش نبودند.
اما بعد، آشنایان و دوستان و بستگانش کشته شدند.
"روزی ۲۰ تا ۳۰ غیر نظامی کشته می‌شدند. مردم زیر آوار خانه‌هایشان دفن می‌شدند"
آنطور که او می‌گوید، با ادامه حمله‌ها برخورد نیروهای داعش با مردم وحشیانه‌تر می‌شد و زمانی رسید که دیگر برای کمک به کسانی که زیر آوار مانده بودند، بولدوزر و کامیون نمی‌فرستند.
"می‌گفتند، می‌خواهید جان یک برادر رزمنده را برای چند جسد به خطر بیندازید؟ به چنین حیواناتی چه می‌توانید بگویید؟"
یک روز اوایل ماه اوت، حاتم در خانه مانده بود. بدون برق و بیکار. شروع کرد به شمردن صدای انفجار بمب‌ها و گلوله‌ها.
"ساعت ۱۰ صبح شروع کردم و تا ساعت هفت عصر، بیشتر از ۲۹۰ صدای انفجار شمردم. بمباران بی‌امان شده بود."
همان موقع هم نقشه فرارش را کشید.
برای ده روز جاده‌ای که می‌خواست از آن فرار کند را زیر نظر گرفت تا بفهمد داعش کجاها را مین‌گذاری کرده و چه مواقعی نگهبانان کمتری آن اطراف هستند.
حاتم تصمیم گرفت به سمت جنوب حرکت کند، از ترمینال اتوبوس بگذرد، ساختمان بانک مرکزی را رد کند و به سمت پل بمباران شده قدیمی شهر برود.
تاریخ و ساعت فرار را مشخص کرد و از دوستان و فامیلش هم خواست به او بپیوندند.
در اولین ساعات روز دوازدهم ماه اوت وقتی ماه زیر ابرها بود، گروهی چهل نفره در میدان برج ساعت شهر جمع شدند تا سفر پرمخاطره خود را به سوی جایی امن‌تر آغاز کنند.
حاتم می‌گوید: "خطر را به جان خریدیم، چون احساس می‌کردیم ماندن در رقه، مثل انتظار اجرای حکم اعدام‌مان است."
"پنج دقیقه به سه بعد از نیمه شب حرکت کردیم. همراهمان چند سالخورده و معلول هم بودند. حدود یک ساعت و نیم طول کشید تا کمتر از دو کیلومتر راه برویم. به پل رسیده بودیم و زیر پل پنهان شدیم."
اگر گیر داعش می‌افتادند، حکمشان اعدام بود.
"آفتاب که زد، راه افتادیم. پرچم سفید دستمان گرفتیم و تکان دادیم. نیروهای دموکراتیک سوریه ما را دیدند و برایمان قایق فرستادند تا به آن طرف رودخانه برویم."
حاتم برای گروه دیگری که آماده فرار بودند، پیام فرستاد. شب بعد، از ۳۰۲ نفری که قصد فرار کردند، ۱۲ نفرشان روی مین‌های داعش رفتند و کشته شدند.
برای حاتم، امنیت هزینه داشت. نیروهای دموکراتیک کردستان مردها را بازداشت کردند و از آنها موقعیت نیروهای داعش را در شهر پرسیدند.
"حدود پنج هزار نفر از مردم توی شهر بودند. مواضع داعش هم در خانه‌های مردم و مناطق مسکونی بود. جایی که هنوز محل زندگی دوستان و اقوام‌مان بود. می‌خواستند آنها را بمباران کنند؟ "
پرسیدیم که آیا مواضع داعش را لو داد؟ گفت که چیزی به خاطر نمی‌آورد، باید برود سیگار بکشد و قهوه بنوشد.

حلقه دوزخ

ابو عبدو، حوالی مرکز شهر رقه، با یک ماشین زره پوش که زمانی متعلق به داعش بود گشت می‌زند. ماشینش، هم بد شکل است، هم ناراحت.
هاموی یگان در تعمیرگاه است - هاموی خودروهای زرهی آمریکایی است - داعش با گلوله رادیاتور ماشینشان را سوراخ کرد. تاکتیک معمول داعش برای متوقف کردن نیروهای مقابل. ابو عبدو می‌گوید که کولر ماشین هم خراب بود.
داخل ماشین زرهی شده داعش، فقط یک صندلی هست، فقط برای رانند. حالا روی صندلی یکی از فرماندهان عرب نیروهای دموکراتیک سوریه نشسته است.
ابو عبدو اهل منبج در شمال سوریه است. می‌گوید ۲۴ ساله است اما ده‌ها سال پیرتر به نظر می‌رسد.
ابوعبده پشت فرمان
ابوعبده پشت فرمان
واحد او کوچک است. یک گروه سرباز نامنظم با دمپایی که کلاشنیکف‌های چینی دستشان است.
تقریبا هیچ‌کدامشان یونیفورم کامل به تن ندارد. آنها شبه نظامی‌اند اما با هم خوب کار می‌کنند، شجاعانه و هماهنگ.
بعضی از سربازان خیلی جوانند. از یکیشان سنش را پرسیدم. لبخند زد و سری تکان داد. او هم مثل بسیاری از مردان جوان در رقه می‌داند که نباید به این سوال پاسخ بدهد.
ابو عبدو پشت فرمان قوز کرده، ریشش به فرمان می‌خورد.
جسد داعشی‌ها همه جا هست
به جسد نیروهای داعش اشاره می‌کند، و مثل راهنمای گردشگران درباره شهر توضیح می‌دهد.
خیابان‌ها پوشیده از آوار خانه‌ها است. با بولدوزر راهی وسط آوارها باز کرده‌اند. هیچ نشانی از زندگی نیست. تنها صدایی که به گوش می‌رسد، صدای خمپاره و صفیر گلوله تک‌تیراندازها ست.
داخل خودروی زرهی دست‌ساز، پرسروصدا و داغ است. سواری‌اش مثل این است که داخل بشکه نفت، از بالای تپه به پایین بغلتید.
ابو عبدو می‌گوید: "ماشین را از داعش گرفتیم. به پایگاهشان ناگهانی حمله کردیم، فرار کردند، فرصت نداشتند ماشین زرهی‌شان را ببرند، و ماشین مال ما شد."
پرسیدم، گشتن با ماشین داعش، وسط شهر رقه، در حالی که هواپیماهای شناسایی بدون سرنشین دائم برفراز شهر گشت می‌زنند امن است؟
ابو عبدو
ابو عبدو
می‌گوید: "قبل از اینکه حرکت کنیم، به مقر عملیات خبر می‌دهیم و می‌گوییم که این ماشین ماست. یک پرچم نیروهای دموکراتیک سوریه هم روی ماشین نصب کرده‌ایم، هواپیماها می‌بینند که ماشین ماست."
همینطور که پیش می‌رویم، متوجه می‌شوم که هیچ پرچمی روی ماشین نصب نشده. به ابو عبده می‌گویم، فکری می‌کند و یادش می‌آید که وقتی پیشتر ایستاده بودیم، یکی از همرزمانش پرچم را برداشته بود.
با بیسیم به پست بازرسی بعدی خبر می‌دهد که داریم به آنها می‌رسیم.
ما را سمت یک ساختمان بلند می‌برد. نزدیک میدان نعیم، در مرکز شهر. اینجا، خط مقدم داعش است.
ماشین ابو عبدو، لق لق کنان از خیابانی که می‌گویند داعشی‌ها آن را زیر نظر دارند می‌گذرد.
ابو عبدو می‌خواهد تا جای ممکن به ورودی ساختمان نزدیک شود تا بیرون رفتن از ماشین امن باشد. اشتباه می‌کند و با یکی از ستون‌های یک ساختمان نیمه ویران تصادف می‌کند. نگرانم که ساختمان روی سرمان فرو بریزد.
از ماشین بیرون می‌خزیم و وارد ساختمان بلند می‌شویم که قبلا یک بیمارستان خصوصی بوده است. نیروهای ابو عبدو سر راه پله، با اسباب و اثاثیه بیمارستان سنگر درست کرده‌اند تا اگر اعضای داعش به ساختمان هجوم آوردند، جلویشان را بگیرند.
پایین خیابان، پرچم سیاه داعش از یک ساختمان آویزان است. محل در دست نیروهای دموکراتیک سوریه است، اما کسی تلاش نمی‌کند پرچم را پایین بیاورد.
می‌گویند پرچم در تیررس مستقیم تک‌تیراندازان داعش است.
این ساختمان بلند، محلی استراتژیک است. به خیابان‌های اطراف دید خوبی دارد و به منطقه‌ای که زمانی پر از مغازه و کافه بوده است.
حالا به اینجا، حلقه دوزخ می‌گویند.
نیروهای دموکراتیک سوریه، علاوه بر پیشبرد نبرد، دلیل دیگری هم برای انتظار کشیدن و گرفتن میدان نعیم از داعش دارد. داعش اینجا همرزمانشان را مصلوب کرد و گردن زد.
می‌گویند وقتی میدان نعیم را بگیرند، رقه دیگر از "آدم‌کش‌های داعش" پاک شده است.
نیروهای داعش خانه‌ها و کوچه‌ها را مین‌گذاری کرده‌اند. مناطق محدودی پاکسازی شده است.
داعش داخل خانه‌ها سنسورهای حرکتی کار گذاشته‌ و به محض اینکه سربازان نیروهای دموکراتیک وارد شوند یا دری را باز کنند، بمب منفجر می‌شود.
حتی یک خانه که انبار مهمات داعش بود از ترس اینکه داخلش پر از تله انفجاری باشد، دست‌نخورده رها شده است.
ابو عبدو یک نقاب نظامی نشانم می‌دهد. یکی از معدود چیزهایی که از انبار داعش بیرون آورده‌اند.
سرت را پایین بگیر، پشت بام‌ها در کنترل تک‌تیراندازهایشان است"
پیامی از بیسیم می‌رسد. یک سربازان نیروهای دموکراتیک در یکی از خیابان‌های اطراف تیر خورده و گیر کرده است.
وقتی به محل رسیدیم، دسترسی به سرباز زخمی ناممکن بود. تیر به سینه‌اش خورده بود.
تک‌تیراندازهای داعش از انتهای خیابان شلیک می‌کردند و نیروهای ابو عبدو زمین‌گیر شده بودند.
بی‌صبرانه می‌خواستند به همرزم زخمیشان برسند، اما هرچه جلوتر می‌رفتند، آتش‌باری داعش سنگین‌تر می‌شد.
ناگهان صدای دو انفجار بلند شد. نیروهای داعش با هواپیماهای بدون سرنشینشان، نارنجک انداخته بودند. نیروهای ارتش دموکراتیک در مغازه‌های اطراف پناه گرفتند.
ابو عبدو بی‌سیم و موبایلش را بیرون کشید.
روی موبایلش یک نقشه از محل بود. پشت بی‌سیم نقشه را می‌خواند و گرا می‌داد. به من نگاه کرد، گفت "حمله هوایی" و به همه گفته شد پناه بگیرند.
ابو عبدو درخواست حمله هوایی می‌کند
ابو عبدو درخواست حمله هوایی می‌کند
نام سرباز زخمی، نادین ابو عزیز است. هنوز وسط خیابان گیرکرده. تکان نمی‌خورد.
من داخل مغازه‌ای که معلوم بود کرکره‌اش را به زور بالا زده‌اند پناه گرفتم. نیروها در سکوت، با حوصله در انتظار حمله هوایی به موضع تک‌تیرانداز داعش بودند.
صدای جنگنده‌ای که در ارتفاع پایین پرواز می‌کرد به گوشمان خورد. اما صدای انفجاری بلند نشد. سربازان همچنان منتظر ماندند. سرباز زخمی هیچ نشانی از زنده بودن نداشت.
داخل مغازه‌ الکتریکی‌ای که پنهان شده بودم، حفره‌ای به اندازه رد شدن یک آدم روی دیوار کنده شده بود. یک دریل بادی روی زمین بود. حفره، راه را به مغازه بغلی باز کرده بود و انباری که پر از آب و خوراکی بود. آنقدر بود که برای یک سال کفایت کند.
پشت آن حفره دیگری در دیوار به ساختمانی دیگر و اطاقی که داخلش یک تخت خواب، اجاق و یک موتورسیکلت بود.
من در یک مخفیگاه داعش بودم.
مخفیگاه داعش
مخفیگاه داعش
حفره‌های روی دیوار، سه ساختمان را به هم وصل می‌کرد. نیروهای داعش به همه طبقه‌ها ازجمله پشت بام دسترسی داشتند.
آنها در رقه، هزاران مخفیگاه مانند این درست کرده‌اند. نگران از خطر تله‌های انفجاری، جستجو در مخفیگاه را ادامه ندادم.
از بیرون صدای پرواز هواپیماهای ائتلاف را در ارتفاع کم و نزدیکی منطقه شنیدم.
سرانجام، حمله به هدف انجام شد. دقیقا همان ساختمان منهدم شد. حالا مثل بقیه ساختمان‌های خیابان، آن هم یک ویرانه است.
بارها و بارها برای کشتن یک عضو داعش، کل ساختمان را زده‌اند.
برای همین هم هست که از رقه چیزی باقی نمانده است. نیروهای دموکراتیک سوریه برای پاکسازی ساختمان‌ها نیروی کافی ندارد و بمب‌های ائتلاف این کار را برایشان می‌کند.
بمب‌های ائتلاف که بر خانه‌ها می‌افتد، مثل چکشی که بر دانه‌ای کوبیده شود، ساختمان‌ها را خیابان به خیابان درهم می‌کوبد.
از انتهای خیابان، تک‌تیرانداز داعش دیگر شلیک نمی‌کند، یا کشته شده یا گریخته است.
سربازان ابو عزیز زخمی را بلند می‌کنند وتوی ماشین زره‌پوش سابق داعش می‌خوابانند.
چشم‌هایش بسته است و اینطور به نظر می‌رسد که تک‌تیرانداز داعش، سینه‌اش را سوراخ کرده است.
ابو عبدو، با خبر مرگ ابو عزیز می‌آید. هیچکس تعجب نمی‌کند اما نگاه همرزمانش در سکوت خیره می‌شود.
یکی از سربازان جوان، صلیبی را از زیر پیراهنش بیرون می‌آورد و شروع می‌کند به دعا کردن. یکی دیگر همان گوشه در سکوت چمباتمه می‌زند.
غروب است، خورشید در افق پنهان و آسمان بالای سر سربازان خسته تاریک می‌شود.
ابو عبدو سری تکان می‌دهد و می‌گوید، با همه اینها، امروز، روزی معمولی بود.
دیروز قرار بود گروهی از غیرنظامیان را تحویل بگیریم اما یکی از ما کشته شد. وقتی برای کمک به خانواده‌ها و گرفتن جسد‌ها جلو رفتیم، گلوله‌ای به سر یکی از نیروهایمان خورد"
نیروهای داعش، با لباس مبدل، بین غیرنظامیان پنهان می‌شوند.
"کسانی که دیروز به ما حمله کردند، مردهایی بودند که لباس زنانه پوشیده بودند و قاطی گروهی صد نفره بودند. ما فکر کردیم همه غیر نظامی‌اند، حتی با خودشان بچه هم داشتند. اما ناگهان غیر نظامیان و بچه‌ها کنار کشیدند و داعشی‌ها از آن وسط شروع به تیراندازی کردند."
غیرنظامیانی که در طرف داعش گیر افتاده‌اند شاید حدود بیست هزار نفر باشند. داعش از آنها به عنوان سپر انسانی یا طعمه استفاده می‌کند.
ابو عبدو می‌گوید: "ما پیش می‌رویم، خونمان را برای اهالی رقه و مردم خودمان که آنطرف گیر افتاده‌اند می‌دهیم، چون در وضع بدی هستند، وضع واقعا بدی دارند."

جنگجوی بریتانیا

رقه، شهری آخر زمانی است.
هرگوشه‌ای، در هر سایه‌ای خطر به کمین نشسته است.
از تک‌تیراندازی در دور دست تا بمبی پنهان، تا تونل‌های عمیقی که زیر شهر حفر شده‌اند و زیر پا دهن باز می‌کنند.
حتی در مناطقی که پاکسازی شده‌اند هم داعش می‌تواند در سیاهی شب برگردد.
نیروهای دموکراتیک سوریه، گروهان تک‌تیر انداز خودش را دارد. متشکل از چهار خارجی از آلمان، اسپانیا، آمریکا و بریتانیا.
آنها ماه پیش، در شهر قدیم رقه، بالای یک ساختمان موضع گرفته بودند. داشت تاریک می‌شد و آنها به کمین کوچکترین حرکتی نشسته بودند.
برای ساعت‌ها بی‌حرکت می‌مانند، و بعد صدای شلیک بلند می‌شد، به امید اصابت به هدف.
جک هولمز که اهل بورنموث در جنوب بریتانیا است می‌گوید: "ما همیشه در حال حمله‌ایم، داعش همیشه در حال دفاع است و برای همین هم ما دست بالا را داریم. اینجا چند سال شهرشان بوده و محل را بهتر از ما می‌شناسند. کارمان خیلی سخت بوده"
آن شب، سخت‌تر از همیشه بود، گروه تک‌تیراندازهای خارجی، از داخل ساختمانی که موضع گرفته بودند بوی دود استنشاق کردند.
"داعش حساب کرده بود که چطور خیلی سریع آتش به پا کند. خزیده بودند توی ساختمان ما و می‌خواستند با بلند کردن دود ما را بیرون بکشند.
دود که غلیظتر شد، صدای حرکت نیروهای داعش را شنیدند و شروع کردند به شلیک کردن به طرفشان. این تنها راه فرار بود. اما داعش منتظر بود. آنها گیر افتاده بودند.
اما جک و همرزمانش، دو جلیقه انفجاری داعش را قبلا پیدا کرده بودند. سیم کشی‌شان را تغییر داده بودند تا بتوانند مثل بمب دستی یا نارنجک از آنها استفاده کنند.
ضامن جلیقه‌ها را کشیدند و پرتشان کردند پایین پله‌ها، همانجایی که دود و سر و صدا می‌آمد.
انفجار ساختمان را تکان داد. جک می‌گوید: "نمی دانیم چند نفر را زخمی کردیم. وقتی پایین رفتیم همه شان رفته بودند، انفجار آنقدر بزرگ بود که آتش را هم خفه کرده بود."
اولین بار جک را دو سال پیش، نزدیک مرز ترکیه دیده بودم.
آن زمان با دست باندپیچی شده در بیمارستان بستری بود. زخمش از گلوله داعش بود اما با شوخی و خنده حرف می‌زد. به نظر می‌رسید برای جنگ با داعش به اندازه کافی مجهز نیست.
قبل از سوریه کار کامپیوتر می‌کرد. آن زمان فکر می‌کردم چقدر می‌تواند در این جنگ دوام بیاورد و زنده بماند.
جک تغییر کرده است. اثری از شوخی و خنده در حرف‌هایش نیست. موهایش بلندتر شده و ریش بلندی دارد. بالغ تر شده.
درباره اینکه چند داعشی را کشته حرفی نمی‌زند "چرا همه این را می‌پرسند؟"
سوال می‌کنم، کشتن یک انسان چه حسی دارد؟
اول می‌گوید: "هیچ حسی ندارد" بعد تامل می‌کند و می‌گوید:"هیجان زده می‌شوی."
سلاحش یک تفنگ ام - ۱۶ آمریکایی است با یک دوربین بزرگ. برای یک تک‌تیرانداز ایده‌آل نیست، اما جک می‌گوید: "در خط مقدم از آنها خیلی دور نیستیم، شاید ۴۰۰ متر"
سلاح جک
سلاح جک
دستمزد جک، ماهی ۱۰۰ دلار است.
اما در جبهه خوراک و پوشاک برایش مجانی است و آن صد دلارهم خرج نوشیدنی و سیگارش می‌شود.
او درباره تفکر سوسیالیستی کردها تردید دارد. تنها عقیده‌اش اما نفرت از داعش است.
یک سازمان فاشیست، تروریست و وحشی است که می‌خواهد جهان را بگیرد. اگر قوانینشان را نپذیرید، شما را می‌کشند، به همین سادگی"

جنگ خیابانی

در رقه، نسبت به موصل (مقر داعش در عراق) تعداد خودروهای بمب‌گذاری شده و حمله‌های مستقیم کمتر است.
اینجا تاکتیک داعش بیشتر استفاده از تک‌تیراندازها و بمب‌های کنار جاده‌ای است. بیشتر مواقع نیروهای داعش حرکت نمی‌کنند، بلکه کمین می‌گیرند و منتظر می‌مانند.
اعضای مرد و زن نیروهای دموکراتیک سوریه که در حال آماده شده برای عملیات در سیلوی رقه هستند، این تاکتیک را می‌شناسند، اما همچنان غافلگیری در انتظارشان است.
بعضی از سربازان، نوجوان به نظر می‌رسند.
هنوز پشت لب‌هایشان سیاه نشده، اما می‌نشینند و خشاب‌هایشان را پر می‌کنند.
اگر سنشان را بپرسید، لبخند می‌زنند و سری تکان می‌دهند. می‌دانند که نباید جواب بدهند. به نظر می‌رسد که خیلی از آنها زیر سن قانونی باشند.
فرمانده این دسته، شوگار هیمو است. در همین رقه تولد ۲۴ سالگی‌اش را جشن گرفت.
او دو رگه کرد و عرب است و به ندرت می‌بینید که بدون تبلت و موبایل سامسونگ جدیدش باشد.
آمریکایی‌ها تجهیزشان کرده‌اند و حالا درحال برنامه‌ریزی برای عقب راندن داعشند.
نیروهایش آماده هستند. در برابرش، خیابانی است که زمانی منطقه‌ای مسکونی بوده است. همه خانه‌ها بمب خورده‌اند و نیروهای داعش هنوز در ویرانه‌ها پنهان هستند.
هدف، سیلوی شهر است که از مدت‌ها پیش دست داعش بوده است. ساختمان سیلو بلند است و بر این منطقه شهر تسلط دارد. برای همین هم از نظر استراتژیک مهم است.
شوگار هیمو
شوگار هیمو
شوگار می‌گوید: "بولدوزر راه را باز می‌کند، و خودروهای زرهی پشتش حرکت می‌کنند. منطقه را پاکسازی می‌کنیم و در ادامه مسیر به گروه دیگری از نیروهای دموکراتیک می‌پیوندیم که دارند از طرف مقابل پیشروی می‌کنند."
داعش از دو طرف تحت فشار قرار می‌گیرد.
به محض شروع حمله، نیروهای دموکراتیک با آتش داعش رو‌به‌رو می‌شوند.
اما مراقبند که نیروهایشان پراکنده بمانند، اگر سربازها جایی جمع شوند، داعش با شلیک راکت تلفات را بالا می‌برد.
یک به یک از عرض خیابانی که حالا زیر آتش داعش است می‌گذرند.
گلوله‌ها صفیرکشان از چند سانتی‌متری سرشان می‌گذرد.
بولدوزر زرهپوش
بولدوزر زرهپوش
اول کار همه چیز طبق برنامه است، اما اولین اتفاق غیر منتظره رخ می‌دهد.
تک‌تیراندازهای داعش ماهرند. بولدوزر که جلوی ستون حرکت می‌کند زره پوش است. اما زرهش از اصابت ترکش و گلوله زخمی شده، از جمله درست وسط پنجره جلو.
اما داعش می‌داند به کجا شلیک کند.
صدای چند شلیک شنیدم، تک‌تیراندازها موفق شدند رادیاتور بولدوزر را سوراخ کنند. آب رادیاتور بیرون می‌ریزد و بولدوزر را برای تعمیر به عقب بر می‌گردانند.
بولدوزر دوم جلو می‌رود. صدای چند شلیک و صدای خالی شدن باد تایر بلند می‌شود.
تک تیر‌انداز داعش، والف تایر بولدوزر را زده‌ است. سربازها دور بولدوزر جمع می‌شوند. از دقت تک تیرانداز حیرت کرده‌اند.
بولدوزر شماره دو هم از میدان خارج شد. نیروهای دموکراتیک حالا روش دیگری در پیش می‌گیرند.
سریع تصمیم می‌گیرند که حرکتی انجام دهند، حدود شش نفر از نیروها از جمله یک نفر با آرپی‌جی، برای از پا درآوردن تک‌تیرانداز داعش که ظاهرا در ساختمان مسجدی پنهان شده است جمع می‌شوند.
نیروهای کرد و عرب به خوبی با هم کنار می‌آیند. اما لحظه‌هایی هم هست که کار سخت می‌شود.
مثلا یکی از فرماندهان کرد، عربی حرف نمی‌زند، فرمانده عرب هم کردی بلد نیست، و باید نفر سومی نقش مترجم را بازی کند.
وقتی از بعضی سربازان می‌پرسیدم اهل کجایید، میگفتند "روژاوا" که نام بخش‌های تحت کنترل کردهای سوریه در شمال این کشور است. اما به نظر می‌رسید که اهل این منطقه نیستند.
گمان می‌رود که بهترین جنگجویان اینجا، اعضای پ‌ک‌ک یا حزب کارگران کردستان باشند.
گروهی که در حال جنگ با دولت ترکیه است و نامش در فهرست گروه‌های ترویستی بعضی از کشورهای غربی هم به چشم می‌خورد.
اما اینجا در رقه، آنها از موثر ترین نیروها در نبرد هستند.
نیروهای دموکراتیک سوریه، تهاجم به موضع تک‌تیرانداز داعش در انتهای خیابان را شروع می‌کنند، برای دقایقی صدای گلوله قطع نمی‌شود.
زیر پوشش همرزمان، یکی از سربازان با آر پی جی وسط می‌رود و به سمت موضع داعش شلیک می‌کند.
باز هم صدای تیر و بعد سکوت.
اما به محض اینکه من به سمت خودروی زرهی می‌روم، تک‌تیرانداز دوباره شروع می‌کند.
پنج، شش تیر شلیک می‌شود. صدای صفیرشان را می‌شونم که از کنارم می‌گذرند. دو مرمی به دیوار می‌خورد اما کسی آسیب نمی‌بیند.
صدای مهیب حمله هوایی کوچه را می‌لرزاند و تک‌تیرانداز بالاخره کشته می‌شود.
این تقلا، تنها برای کمتراز یک کیلومتر پیشروی در خیابان بود. اما نیروهای دموکراتیک حالا نزدیک سیلو هستند.
فردای آن روز سیلو را گرفتند و بخش بزرگی از رقه تحت کنترلشان درآمد.
داعش عهد کرده بود که از کوچه‌های این شهر، امپراتوری جدیدی برپا کند. بجایش، جسد جنگجویانش، جلوی آب جوی‌ها را گرفته است.
هر چند صد متر، یک جسد افتاده، بعضی‌هایشان دو تکه شده‌اند، بعضی هنوز اسلحه به دست دارند.
دو جنگجو در ورودی یک ساختمان پنهان شده‌اند، اما کسی آنها را دیده و زده، پیکرهایشان همانجا مانده، پای یکیشان کنده شده است.
بالچه موشکی که آنها را کشته در پیاده رو افتاده و روی دیوار جای سوختگی انفجار است.
یک سرباز عرب، با آرم یک جمجمه و دو استخوان ضربدری روی یونیفورمش از روی جسدها رد می‌شود. کارش این است که در ساختمان دنبال تله‌های انفجاری بگردد.
از بالای جسدها که می‌گذرد، می گوید "خدا خیرتان بدهد" همرزمانش می‌خندند.
نیروهای دموکراتیک سوریه، همه جسدها را در موبایل‌ها و تبلت‌هایشان ثبت می‌کنند.
به اعتقاد آنها بیشتر جنگجویان داعش، که در رقه مانده‌اند خارجی‌ها هستند. وقتی می‌پرسم چند نفر؟ بیشترشان روی ۴۰۰ نفر توافق دارند و نه بیشتر.
آخرین مقاومت گروهی کوچک، اما این مقاومت، نیروهای دموکراتیک سوریه و نیروهای ائتلاف را عقب نگه داشته، تا مطمئن شود در این جنگ فرسایشی آنچه از رقه باقی مانده هم کاملا نابود شود.
'ما از اینجا نخواهیم رفت تا این شهر کوبانی دیگری شود. وقتی از رقه می‌روید که آخرین نفر ما کشته شده باشد'

ابو مغاز التونسی، عضو داعش در رقه
چهار ماه است که رقه، میدان جنگ نابودی داعش است. این شهر خود قربانی این جنگ هم هست. شکسته و مرده.
نقشه فرمانده نیروهای دموکراتیک سوریه روی موبایلش، یک چهار ضلغی قرمز دارد. از استادیوم رقه، تا بیمارستان شهر و چند کیلومتر به سمت شمال. این منطقه تحت کنترل داعش است.
منطقه‌ای کمتر از پنج کیلومتر مربع که جنگ رقه در آنجا تمام می‌شود.
کردها اطمینان دارند که پیروز هستند. همین حالا هم دارند نیروهایشان را به مناطق دیگر درگیری با داعش اعزام می‌کنند، بیشتر به شهر دیر الزور در جنوب رقه.
در روزهای اخیر، حمله‌های هوایی در منطقه تحت کنترل داعش کمتر شده است. در این منطقه تعداد زیادی از غیر نظامیان گیر افتاده‌اند.
جک هولمز سرباز بریتانیایی نیروهای دموکراتیک سوریه، تردید ندارد که پشتبانی هوایی ضروری بوده است.
"تفاوت زیادی ایجاد کرد. منظورم این است که جدای از رقه، بدون آنها ما پیشروی قابل توجهی نمی‌کردیم"
گفته می‌شود نیروهای داعشی که در شهر مانده‌اند، بیشتر خارجی هستند، از آسیای مرکزی، آنها نه علاقه‌ای به شهر دارند و نه به مردمش و با خوشحالی ناظر نابودیش هستند.
این ویرانی، دستگاه تبلیغاتی داعش را هم کمک می‌کند. آنها می‌گویند بمب‌های غرب، یک شهر تاریخی عرب را نابود کرد.
در شهر طبقه، نزدیک رقه، اسماعیل العلی را ملاقات کردم.
با انگلیسی شکسته می‌گوید: "مردم رقه هزینه گزافی پرداختند، جای همه دنیا هزینه پرداختند."
آن گوشه، مادر بزرگی اشک‌هایش را با روسری پاک می‌کند و می‌گوید: "عزیزانمان را ول کردیم، بچه‌هایمان را، همه چیزمان را، فقط باید برگردیم به رقه، هیچی هم نمی‌خواهیم، توی خیابان چادر می‌زنیم و می‌خوابیم"
آنها هنوز آنچه از شهرشان باقی مانده را ندیده‌اند.
وقتی ببینند، شاید بپرسند، برای نجات رقه، حتما باید شهرمان با خاک یکسان می‌شد؟