سعيد اطلس (گيل آوا) |
جمعۀ گذشته محمود عباس، رهبر فلسطین طی دیدار اش با بانکی مون دبیر کل سازمان ملل، درخواست پذیرش فلسطین به عنوان یک کشور مستقل را به نیابت از سوی مردم فلسطین به دبیر کل سازمان ملل ارائه داد. پس از آن طی سخنرانی خود در مقابل نمایندگان کشورهای عضو در مجمع عمومی سازمان ملل متحد، درخواست فلسطینیان را به اطلاع نمایندگان حاضر در جلسه رساند که با استقبال بی نظیری مواجه شد. قبل از آن رایزنی های فشرده ای از سوی بعضی از کشورها برای انصراف محمود عباس از ارائۀ درخواست خود برای برسمیت شناخته شدن فلسطین به عنوان یک کشور مستقل در جلسۀ مجمع عمومی سازمان ملل صورت گرفته بود که از جمله مهمترین آنها دیدار و گفتگوی بارک اوباما، رئیس جمهور آمریکا، با محمود عباس در حاشیۀ نشست سازمان ملل بود. در این دیدار اوباما ضمن ابراز مخالفت خودبا ارایۀ درخواست محمود عباس، آن را به "راه میان بُر" یا به عبارتی اقدامی زود رس، تشریح کرد که با موفقیت همراه نخواهد بود. در این جلسه رئیس جمهور آمریکا تلاش کرد که ابتدا با نصیحت و سپس با هشدار به محمود عباس بفهماند که پیشنهاد وی در صورت ارایۀ آن با وتوی آمریکا مواجه خواهد شد. این درست بر خلاف وعده هایی بود که حدود دو سال پیش، بارک اوباما در سفرش به مصر به عنوان یک کشور اسلامی، در حمایت از تشکیل یک کشور مستقل فلسطینی داده بود. از سوی دیگر بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسراییل با ابراز مخالفت با ارائه این پیشنهاد توسط فلسطینیان، اظهار داشت که طرحی که از توافق دو جانبه برخوردار نباشد، تضمین اجرایی ندارد و حتی در صورت تصویب آن در شورای امنیت سازمان ملل، از نظر اسراییل تنها نوشته ای بر روی کاغذ است. وی به رهبر فلسطینیان پیشنهاد داد که مذاکرات صلح شان را از سر بگیرند و ابراز آمادگی کرد که در همان نیویورک اولین دور مذاکرات شان را آغاز کنند. محمود عباس با برخورداری از حمایت مردم و سیاسیون فلسطین، در مقابل همۀ مخالفت ها ایستادگی نموده و سرانجام درخواست تاریخی خود را ارائه داد، هر چند که میدانست بقول اوباما، پیشنهاد او شانس چندانی برای موفقیت ندارد. استراتژی غرب در لیبرالیزه کردن منطقۀ خاورمیانه و رابطۀ آن با فلسطین پس از رویداد تروریستی سپتامبر 2011 در شهر نیویورک و وحشتی که نام القاعده در آمریکا و بعضی از کشورهای اروپایی ایجاد کرده بود . آمریکا و غرب را بر آن داشت که برای کاستن از خطرات تروریستی، تحقیقات همه جانبه ای را پیرامون شناسایی عوامل و زمینه های تسریع کنندۀ عضو گیری القاعده همراه با راه حل هایی در جهت تعدیل احساسات رو به رشد ضد آمریکایی در کشورهای مسلمان، آغاز کنند. تحقیقات مزکور بر دو محور اصلی زیر تمرکز داشت: 1- ایجاد برقراری صلح بین فلسطینی ها و اسراییلی ها 2- باز کردن کنترل شدۀ فضای سیاسی در کشورهای خاور میانه و شاخ آفریقا از آنجایی که موضوع منافع اسراییل همیشه در زمرۀ خط قرمز آمریکا بوده است و اعمال توصیه های فوق مستلزم فشار آوردن بر اسراییل بود، دولت بوش ترجیح داد که در ادامۀ جنگ افغانستان به سراغ عراق نفت خیز برود تا از این طریق بتواند سلطۀ خود را بر خاورمیانه افزایش دهد و هم حاکمیت بنیاد گرای شیعه در تهران را تحت فشار و کنترل خود قرار دهد. اما حمله به عراق نه تنها پای آمریکا را به تهران نرساند، بلکه بالعکس پای تهران را به عراق رساند و عراق را به میدان عمل بنیاد گرایان القاعده و تهران تبدیل کرد. بنا به ضرورت، مجدداٌ دو سال قبل، مذاکرات صلح بین اسراییل و فلسطین، از سر گرفته شد، که نتیجه اش شکست مذاکرات بود. واقعیت اینست که کمتر دولتمرد اسراییلی ای است، که حاضر به گذاشتن امضای خود پای قرار داد مشترکی باشد که نتیجه اش تاسیس کشور فلسطین باشد. آنچه که بر سر اسحاق رابین، نخست وزیر وقت اسراییل از سوی راست ترین جناح های سیاسی مذهبی این کشور آمد، هنوز از خاطره ها محو نشده است. اسحاق رابین و یاسر عرفات در سیزدهم سپتامبر 1993 پیمان اوسلو را به امضا رسانده بودند که حاصل اش بوجود آمدن "تشکیلان خود گردان فلسطین" بود. موضوع مهم دیگر، دست نکشیدن اسراییل در ساخت و توسعۀ شهرک های یهودی نشین است، که همواره با مخالفت شدید فلسطینیان همراه بوده است. گیر و پیچ های اساسی دیگری هم بر سر راه رسیدن به توافقات دوجانبۀ صلح بین دو طرف وجود دارد که تاکنون علی رغم انجام مذاکرات متعدد فیمابین، هیچوقت قادر به پیدا کردن راه حلی که متضمّن توافق هر دو طرف باشد، نبوده اند. لذا از نظر فلسطینیان ادامۀ مذاکرات حاصلی جز خریدن زمان برای اسراییل و توسعۀ شهرکهای یهودی نشین نیست. شاید، در نا امیدی از دستیابی به چنین توافقی است که رهبران فلسطین بطور یکجانبه درخواست کشور فلسطین را ارائه میدهند. در رابطه با باز کردن فضای سیاسی کشورها جهت مشارکت مردم آنها در حل امورات سیاسی خود، چنانکه در چند ماهۀ گذشته شاهد آن بوده ایم، چند دیکتاتور معروف در منطقۀ خاور میانه و شاخ آفریقا، توسط مردم و با کمک های سخاوتمندانۀ آمریکا و نیروهای ناتو! یکی پس از دیگری به سقوط کشانیده شده اند. اما تاکنون این بلا، فقط دامان بعضی از کشورهای منطقه را گرفته است و نه همۀ آنها را. ظاهراٌ حکومت های خود کامه ای که با آمریکا مراودات دوستانه ای دارند، کمتر در معرض تغییرات حکومتی قرار دارند! مثل بحرین. چنانچه عربستان با دریافت چراغ سبز غرب، برای سرکوب معترضین بحرینی به آن کشور، نیروی نظامی گسیل می کند. پس از سرنگونی حکومت مطلقۀ سرهنگ قذافی در لیبی، دوئل غربی و آمریکا دلیل حمایت شان از سرنگونی حاکمان دیکتاتور را، برقراری آزادی و دمکراسی در این کشور های استبداد زده عنوان می کنند. اما در کمال تعجب دیده می شود که این تمایلات انسان دوستانه شامل حال مردم فلسطین نمی شود! پافشاری آمریکا در کنار اسراییل، برای متوقف کردن درخواست فلسطینی ها چه بود؟ · دولت آمریکا از استقبال کشورهای عضو سازمان ملل، از درخواست فلسطینیان، بخوبی مطلع بود. لذا ماحصل تلاشهایی را که دولت اوباما برای زدودن چهرۀ منفی آمریکا در منطقه طی دو سال گذشته بعمل آورده بود، میتوانست نقش بر آب شود. بنابر این اصرار آمریکا در مطرح نشدن این درخواست مشروع، برای این بود که با توجه به تصمیم دولت آمریکا در وتوی این درخواست، دوران جرج بوش مجددا در اذهان مردم مسلمان منطقه زنده نشود. · بارک اوباما از نظر داخلی با مشگلات فراوانی روبروست که می تواند او را بازندۀ انتخابات آتی کند. از این نظر اوباما نیک می داند که به رای کلیمی های آمریکا نیازمند است و بهایش را که گرو گذاشتن پرستیژ اش هست، برای انتخاب مجدّد اش باید اینگونه گزاف بپردازد. فلسطین برندۀ اصلی اجلاس امسال سازمان ملل رهبران فلسطین با موقعیت سنجی خود گامی اساسی در جهت ایفای حقوق مردم شان برداشته اند. در زمانی که غرب و آمریکا تلاش می کنند، که از رویدادهای بهار عربی و حمایت های سیاسی و نظامی خود، در به سقوط کشانیدن چند دیکتاتور منفور در منطقۀ خاورمیانه، چهره و پرستیژ سیاسی جدیدی کسب کنند، تصمیم بسیار راه گشایی را اتخاذ کردند. چرا که از یکطرف، اکثریت جامعه بین الملل، دلیلی برای محروم کردن مردم فلسطین از حق و حقوقی که مشابۀ آنرا برای مردم تونس، مصر و لیبی برسمیت شناخته اند، ندارند. از سوی دیگر در مقابل ادعای آمریکا مبنی بر حمایت از حقوق مردم کشور های خاور میانه، آمریکا را در انظار جهانیان در موقعیت خطیری قرار دادند. آمریکا در حمایت مطلق اش از اسراییل و همراه با این کشور خود را تنها صدای مخالف در میان جامعۀ بین الملل یافت. هر چند که با تشکیل کمیتۀ چهار جانبه، متشکل از سازمان ملل، آمریکا، روسیه، و اتحادیه اروپا تا حدودی از کابوسی که قرار بود وتوی درخواست محمود عباس، برایش رقم بزند، رهایی یافت، اما از منظر اکثریت مردم منطقه، پرزیدنت بارک اوباما، نه تنها در لباس دوست ظاهر نشد بلکه بعنوان تنها رئیس کشوری ظاهر شد که از تصویب آرزوی دیرین مردم فلسطین در داشتن کشوری مستقل و بدور از کنترل اسراییل، جلو گیری بعمل آورد. محمود عباس و یارانش هر چند که نتوانستند خبر خوشی را که مردم فلسطین در انتظارش بودند، به آنان هدیه کنند، اما با محبوبیتی که از طریق کار سیاسی موفق و حساب شدۀ خود در میان نمایندگان حاضر در اجلاس سازمان ملل و میلیون ها بینندۀ تلویزیونی، کسب کردند، باید رضایت خاطر داشته باشند. بنابر این می توان گفت که برندۀ اصلی اجلاس امسال سازمان ملل متحد، محمود عباس و مردم فلسطین بودند. سعید اطلس 27 سپتامبر 2011 – 5 مهر 1390 |
۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه
جمعۀ گذشته محمود عباس، رهبر فلسطین
بهزاد جوادیان: " کنگره ملی " طرح نجات قدرت حاکمه با شعار فریبنده "سرنگونی "
کسانی که با طرح تازه تولید " کنگره ملی " که ادامه آنرا بخوانید " برای نجات قدرت حاکمه در ایران " آشنا هستند حتما با تاریخچه نمایشهای مقطعی جمهوری اسلامی از خاتمی تا موسوی را هم به یاد دارند .
بخشی از حاکمیت در جمهوری اسلامی که این روزها سهم کمتری از قدرت را در سیطره خود داشته و بسیاری از داشته های دیروز را از کف داده ، پروژه ای "خود خوانده" را به نمایندگی از ملت ایران در دست گرفته که به بهانه مخالفت با قدرت مطلقه ولایت فقیه و مافیای پشت سر آن تمام تلاش خود را برای کسب دوباره قدرت در نقابی جدید به کار بسته است .
در دورنما و افق اینان یک "جمهوری اسلامی" اصلاح شده که همچنان سرکار باشد - حتی اگر اسلامیت آن کمرنگ شود - به مراتب مطلوبتر از سقوط نظامی است که خود نقش مهمی در شکل گیری آن داشته اند ، مضافا اینکه این سقوط بی شک دامن خوشان را هم که سهم عمده ای در بیش از سی سال ظلم و جنایت بر علیه مردم دارند ، خواهد گرفت .
نظامی که با کشتار و حذف مخالفین و فاقد پشتوانه مردمی و استوار بر ابزار سرکوب و دیکتاتوری مذهبی و اتکا به اقتصادی معتاد به پول نفت سالها ست که ناقوس مرگ خود را به زنگ پایانی شماره می کند و پوسیدگی و بیچارگی آن شرکای خود را هم به تلاطم و تلاش در آورده چه دارویی بهتر از تغییر ساختار ظاهری برای بقای بیشتر در دست دارد؟
بازیگران پشت پرده این نظام پوسیده که هر ندای واقعی اعتراض را در نطفه خفه کرده و جنایت و کشتارهایشان در زندان و خیابان زبانزد جامعه بین الملل شده است ، با اعزام چهره هایی اجرایی خود مثل اردشیر امیر ارجمند و مجتبی واحدی و حمایت تئوریسین های تغییر ساختار رژیم به خارج از کشور و حبس خانگی موسوی و کروبی در ترشی خانه نظام کدام هدف را دنبال می کنند؟
اخیرا مجتبی واحدی از طراحان این برنامه با تشریح اهداف کنگره ملی، همچون میر حسین موسوی که دوران طلایی امام راحلش را به عنوان مانیفست و "مدینه فاضله "جریان سبز معرفی می کرد مجلس ششم به ریاست کروبی را فصل الخطاب و شاخص یک مجلس نمونه و آزاد برای آینده ایرانی که این کنگره ترسیم کرده معرفی می کندو با این قیاس ، ناخواسته اعتراف می کند که برنامه کنگره ملی حتی در صورت عملی شده گلی بهتر از" دوران حاکمیت جناح چپ اسلامی" بر سر مردم نخواهد زد .
دست اندر کاران این پروژه با آگاهی کامل از اینکه حتی انتخاباتی با حضور اصلاح طلبان ،مشروعیت از دست رفته نظام را به آن برنمی گرداند ، با توسل به غیب گویی حکیمانه ! با این اظهارات " که حاکمیت با رفتار خود نشان داده که اصلاحپپذیر نیست و اصلاح را نمیپذیرد" شعار فریبنده " سرنگونی" را چاشنی تبلیغات خود کرده اند تا شاید افکار عمومی را به سمت خود جلب نمایند.
هر چند شکی نیست که افکار عمومی و قاطبه جامعه ایرانی امروز جز به سرنگونی جمهوری اسلامی فکر نمی کنند ولی آیا این مردم طیف اصلاح طلب خارج و درون حکومت در لباس موسوی و رفسنجانی را به عنوان عامل این سرنگونی به رسمیت خواهد شناخت ؟
از طرفی یکی از ویژگی های بارز کنگره ملی اصلاح طلبان عدم وجود برنامه مدون و مشخص برای آینده کشور است و طراحان کنگره ملی بدون اشاره به سیستم اداره کشور، حذف ولایت فقیه را مهمترین شاخص برنامه های خود معرفی کرده اند که شرط کافی برای تغییر رژیم سیاسی ایران در شرایط بحران زده کنونی نخواهد بود.
این در حالی است که عدم تحکیم پایه های اداره کشور بدون در نظر گرفتن مفاهیم عملی آزادی ، حقوق برابر و استاندارد های پیشرفته در تعیین نقش مردم در اداره جامعه خواه ناخواه به بروز دیکتاتوری دیگری خواهد انجامید که این بار ولی فقیه آن می تواند یک شاه دیگر و یا دفتر مرکزی یک حزب ایدئولوژیک باشد.
نکته قابل تامل دیگر اینکه ، شعار سرنگونی از طرف کسانی طرح شده که حداقل 30 سال از عمر 32 ساله نظام جمهوری اسلامی بخش اعظمی از قدرت را در دست داشته اند.
طراحان این پروژه با بی شرمی با اشاره به این که " من و دهها نفر مثل من مسوولیت و مشروعیت این کار دارند، اما میتوان افراد مورد قبول را دور هم جمع کرد و دوستان دور هم جمع بشوند و برای امروز و فردا برنامهریزی کنند" دایره تصمیم گیران احتمالی در این حلقه را دوستان خود معرفی کرده و جایی برای افکار عمومی و مردم قائل نشده اند.آنان خواسته یا نا خواسته از هم اکنون موضع خود را در برابر خیل گسترده انسانهای تحت ستم حاکمیت جمهوری اسلامی که هدف و برنامه هر جریان مبارز واقعی است روشن کرده اند .
با این اوصاف جای شبهه ای باقی نمی ماند که تمام نگرانی های طراحان گنگره ملی در منافع جمع دوستان خلاصه می شود که البته با دو اتفاق احتمالی آنهم برطرف خواهد شد ، اول اینکه سران آن به سهم خود در انتخابات آینده و اداره کشور به توافق رسیده و قانع شوند و یا اینکه در شکل محتمل تر آن ، حاکمیت با تغییر در صورت و ظاهر ، مجلس مشورتی و لویی جرگه را جایگزین مجلس شورای اسلامی ، مجمع تشخیص مصلحت و نهاد رهبری کرده و اعضای کنگره ملی و دوستانشان درشورای راه سبز امید هم از پستو ها بیرون آمده و جایگزین احمدی نژاد و دیگران شوند.
حال باید پرسید در این میان موضع نیروهای مترقی خواهان سرنگونی رژیم ، در برهه امروزی که شعار سرنگونی هم به نوعی مورد سرقت قرار گرفته و مدعیان آن اسلام و قانون اساسی را سرلوحه مدل سیاسی آینده بر ایران تصور کرده اند چگونه باید باشد و آیا زمان آن نرسیده که با پرهیز از دامن زدن بر اختلافات ابتکار عمل در ایجاد صف مستحکم بر علیه جمهوری اسلامی را به دست گرفت؟ ....که اگر چنین نشود به این زودی ها از مشغولیت بر سر موضوعات سرگرم کننده و هدایت شده از سوی نظام جمهوری اسلامی خلاصی نخواهیم داشت .
: گزارش یک محاکمه؛ بجای دفاع - هیلا صدیقی
https://www.youtube.com/watch?
https://www.youtube.com/watch?
https://www.youtube.com/watch?
https://www.youtube.com/watch?
: گزارش یک محاکمه؛ بجای دفاع - هیلا صدیقی
هیلا صدیقی
قاضی همان اول آب پاکی را روی دستمان می ریزد و می گوید ارتکاب جرم برای ما محرز است .
دو روز پیش از برگزاری دادگاهم به نزدیک ترین دوستم می گفتم بعد از بیست و پنجم، حکم دادگاه هرچه باشد می خواهم به زندگی عادی برگردم و دوباره خودم باشم . دوباره فعالیت هایم را از سر بگیرم و با شعر و هنر و زندگی آشتی کنم.
یک ماه از برگزاری دادگاهم می گذرد و با پایان مهلت اعتراض حکمم قطعی شده است . مهم نیست برایم که نتیجه چه بود . هرچه هست احساس خوبی دارم. درست مثل مسافری که بعد از یک راه طولاتی به استراحتگاهی رسیده است . دو سال و اندی می گذرد از آغاز این روزگار ناگهان رسیده از راه … و من کتاب کتاب حرف ناگفته دارم در دل . باید نفسی تازه کنم . باید دوباره خودم باشم . دلم برای خودم تنگ شده است . خیلی تنگ . خاطراتم ، کودکی هایم ، نوجوانی هایم و آرزوهای قدیمی ام از من دور شده اند . خیلی دور. و حال و احوالم پریشان و آشفته است . به آشفتگی همین نوشته که سر و ته ندارد.
چند روزی با خودم کلنجار می رفتم تا دفاعیه را بنویسم . دو سه هفته می گذشت و دریغ از یک خط . فقط مثل قراری که آویزان ذهن می شود ۳هفته کامل با مغزم به این سو و آن سو کشانیده می شد. نوشتنم نمی آمد از بس در طول ماههای قبل ، تمام این حرفها را در بازجویی ها و بازپرسی ها تکرار کرده بودم… حرف زیادی هم برای گفتن نبود . اتفاق پیچیده ای نیفتاده بود . شعر سروده بودم . از درد مردم . از دلتنگی یک نسل . از آنچه بر سرمان آمده بود . قلم که به دست می گرفتم چیزی جز شرح سرگذشت نمی آمد در ذهنم . سرگذشتی که پر بود از تلاش ها و خدمت های وطن پرستانه . همه را می نوشتم و در آخر اضافه می کردم ، مگر نظام دغدغه ای جز آبادی و آبروی این سرزمین دارد که میهن دوستی مرا تبلیغ علیه نظام تلقی می کند؟
باز از نو شروع به نوشتن می کنم . شاید اینبار به جای شرح سرگذشت ، چیزی شبیه به دفاعیه بنویسم اما بی فایده است . آنچه می نویسم دلنوشته است نه دفاعیه. انگار نه انگار که خودم حقوق خوانده ام. شب آخر تصمیم می گیرم بدون دفاعیه بروم در دادگاه و همان جا هر چه از دل برآمد بازگو کنم .
صبح سه شنبه خیلی زود از راه می رسد. تمام روزهای گذشته را اطرافیانم گمان می کردند مثل همیشه تظاهر به آرامش میکنم. اما اینبار تظاهری در کار نبود. مدت هاست که دیگر این احضارها و رفت و آمد ها بی قرارم نمی کند. آرامش در اعماق وجودم است . خانواده ام ، مادر بزرگم و خواهرش که من او را همیشه خاله خود می دانم و عزیزترین دوستی که سالهاست وفاداری و دوستی اش را به من ثابت کرده توی سالن ورودی دادگاه ، طبقه همکف ، کنارم هستند و با چشمان نگرانشان مرا بدرقه می کنند . و می دانم قطار قطار هم دعای خیر به همراه دارم .
در راه پله های دادگاه انقلاب من می مانم و وکیلم آقای محمدلو و دیگر به هیچ چیز نمی اندیشم جز اینکه دوست دارم به زندگی عادی خودم برگردم . هرچند باور ندارم که حالاحالا ها بتوانم شخصی هایم را شخصی زندگی کنم و در خلوت . باور ندارم تلفنی صحبت کنم که نفر سومی شنونده نباشد و جایی بروم که کنترل دیگران همراهی ام نکند. صبح روز پنجشنبه ای که به خانه ما آمدند و من ، گیج و خواب آلود فقط تماشا می کردم که تمام وسائل شخصی ام از دفترها و دست نوشته ها و سررسید های قدیمی گرفته تا سی دی ها و کیس کامپیوتر و هارددیسک و گوشی مبایل و غیره را ضبط می کردند و با خود می بردند ، من به دست نوشته های دوران نوجوانی ام می اندیشیدم که زمزمه های فکری دختر دوازده سیزده ساله ای بود که حتی به مادرش اجازه خواندن آنها را نداده بود و حالا غریبه ها می بردند تا خط به خطش را بخوانند و همان روز اول بازجویی به زبان بیاورند که صحبت هایم را شنیده اند و شخصی ترین هایم را می دانند . هرچند ترسی از آنچه زندگی کرده ام نداشتم و جز اینکه نامحرم به حریم خصوصی ام سرکشیده است ملالی نبود که آنهم عادت میشود مثل بقیه چیزها…
۲۰ آذر ۸۹ از در ساختمان اطلاعات که وارد می شدم، گمان می کردم شاید مدتی آسمان بیرون را نبینم . آنروز هم احساس خوبی داشتم . یک سال و نیم تمام با هیجان و انتظار از راه رسیدن این روزها زندگی کرده بودم . از همان شب لعنتی ۲۲ خرداد که ورق زندگی برگشت ، وحشت و گریز و خانه به دوشی سرفصل های زندگیم شده بود . جایی ساکن شده بودیم که هیچ کس آدرس و شماره تماسی از ما نداشت . هرچند روز یکبار با تماس و مراجعه به منزل پدربزرگ و مادربزرگم سراغم را از خانه آنها می گرفتند و دلشان را می لرزاندند. همان روزها که خیلی ها مشغول تجربه کردن انفرادی های طولانی مدت بودند و از یک شب پر شور ستادی ناگهان به شبهای حبس و بازجویی منتقل شده بودند ، با چشمان بسته ، گیج و منگ از اینکه چه اتفاقی افتاده ، امثال من این بیرون فرصت داشتیم خود را برای همه چیز آماده کنیم وطعم این وحشت را آرم آرام ، مزه کنیم . نیمه شب از خواب بیدار شویم و عزیزانمان را یک دل سیر وقتی در خوابند تماشا کنیم و عمیق به آنچه در کمینمان نشسته است بیندیشیم. دادگاه ها را میخکوب و مبهوت از تلویزیون تماشا کنیم و هی بغض هایمان را فروخوریم و برای وجدانمان چاره ای بیندیشیم. روز و شب به آن دختران بی گناه و پراحساس که تمام گناهشان خریدن شالهای سبز برای بچه های ستاد بود و نوشتن جملات پر احساس برای بروشورها و سرود خواندن در استادیوم آزادی بیندیشیدم که حالا آن روح پر ظرافت و حساسشان با این انفرادی ها و وحشت های ناگهانی چه میکند! آنروزها زمین و زمان نا امن بود برایم . آنروزها ترس ، جان می داد در وجودم . از آسفالت زیر پا گرفته تا درختان خیابان و تیرچراغ برق ، همه چیز بوی تعقیب و گریز می داد . آنروزها دلتنگی هایم ، حرف هایم ، دردهایم همه شعر می شد و بی اعتنا به تمام سایه هایی که به دنبالم بودند روی سن می آمد وفریاد می شد تا به گوش همگان برسد .
زمان زیادی از اسباب کشی به خانه جدید و پایان دربه دری هایمان نگذشته بود که ساعت هفت و نیم صبح یک پنجشنبه صدای اعتراض مادرم درفضای خانه پیچید و مرا از خواب بیدار کرد . یک زن با چادر سیاه ، پشت در اتاق خوابم بود و سه مرد کمی عقب تر به دنبالش… اما آنروز هم آرام بودم . چرا که یک سال و نیم تمام با انتظار این لحظه دست و پنجه نرم کرده بودم . پیش از ما دوستانمان رنج انفرادی و بازجویی و حکم های سنگین را به دوش کشیده بودند و ما را برای این روزها آماده کرده بودند …
پشت در ساختمان اطلاعات با خیلی چیزها و با مادرم خداحافظی کرده بودم و هزاربار پیش از آن با هم تمرین کرده بودیم که چطور باید رفتار کنیم و چقدر باید صبور و قوی باشیم . و او هزار بار به من قول داده بود که در صورت نیامدنم بی قراری نکند و پایداری اش را لحظه ای از دست ندهد …
ساعت ۹ صبح وارد اتاق بازجویی می شوم و غروب برمی گردم بیرون. مادر و خواهرم تمام روز را داخل ماشین در انتظار من گذرانده اند . بغض های شکسته شان به استقبالم می آید و اشک های مادرم سیل میشود و آغوشش محکم. هق هق گریه هایش که شانه هایم را تکان می دهد تازه می فهمم مادران را چه به اینطور قول دادن ها! … یاد مادرانی که فرزندانشان برای همیشه رفتند دوباره شرمگینم میکند . وقتی صورت مادر من ظرف یک روز اینطور آشفته و بی رمق می شود ، مادر سهراب چه بر سرش آمد وقتی ۲۶ روز تمام پشت درهای زندان به دنبال جگرگوشه اش می گشت ! و او را چه شد وقتی به جای آن پسر رعنا پیکر بی جان فرزندش را در آغوش کشید! یکبار با او تلفنی صحبت کرده ام . همان طور صبور و مقاوم بود و با صدایی گرم و صمیمی از من تشکر میکرد که برای بچه هایشان شعر سروده ام !!! از من بزدل ، که شهامت دیدار با چنین مادری را نداشتم که ترسیدم در برابرش اشک هایم سیل شود و شرمنده صبوری اش باشم و حرفی ندارم جز اینکه بگویم باید از پیش خود را آماده می کردم تا طاقت رودررویی با چون تویی را داشته باشم . تویی که از من بابت شعر تشکر می کنی ، من در برابرت باید چه کنم که عزیزترینت را قربانی داده ای …
درهمان زمان کوتاه که راه پله های دادگاه را بالا می روم همه این تصاویر از مقابل چشمانم می گذرد . از روزها و هفته های متوالی بازجویی در اطلاعات گرفته تا بازپرسی و تفهیم اتهام در اوین و آزادی با سند و حالا شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب. و من که روزی در رشته حقوق تحصیل می کردم تا برای مردم احقاق حق کنم ، می رفتم تا خود روی صندلی متهم بنشینم.
قاضی پشت میزش نشسته است . نمی دانم شاید حکم از اول مشخص باشد اما هرچه هست من آمده ام تا حرف هایم را بگویم . پیش از این که او قاضی باشد و من متهم ، با خود می اندیشم که هر دو انسانیم و هر دو هموطن . حتی اگر او دنیا دنیا از تفکر من دور باشد. نفس عمیقی می کشم تا دلم از هر احساس منفی و تلخی خالی شود. نمی خواهم کینه ، لحظه ای در من شکل بگیرد. این همان اصلی ست که در برابر بازجوها هم رعایت می کردم. خوب می دانستم که ما هرگز نمی توانیم یکدیگر را اصلاح کنیم . نه او مرا ونه من او را . هر دو باید اول خودمان را اصلاح می کردیم تا ظرفیت شنیدن نظر مخالف را داشته باشیم. روزهای متوالی با دنیایی از اختلاف نظرها در برابر هم نشستیم و ساعت ها مکالمه کردیم . اما شاید همان تلاش من برای کینه سوزی به جای کینه توزی بود که سبب شد روزی یکی از بازجوها اعتراف کند که مرا یک وطن پرست واقعی شناخته است . حالا در مقابلم قاضی نشسته و من از او و اختیاراتش ترسی ندارم .از محاکمه و مجازات و زندان و انفرادی هم نمی ترسم . نه از او نه از بازجوها و نه از هیچ تهدید و ارعابی … شاید نمی دانند که شاعران در عشق بازی دیوانه اند . ترس من از حاکمان این سرزمین نیست . ترس من از فرهنگ حاکم بر این سرزمین است. دغدغه من نه سیاست است نه سرکار آمدن حزب یا جناح خاصی. دغدغه من آبادی این سرزمین است . و این سرزمین را برای آرامش و آزادی مردمش می خواهم که هر سرزمینی بدون مردمش یک خاک مرده و بی ارزش است. برای همین از کینه ها و انتقام جویی ها می ترسم. از عمیق تر شدن این شکاف ها ، از همسایه ستیزی ازخود رایی می ترسم. تاریخ خود را دوباره تکرار می کند شاید به همین خاطر پیش بینی آینده ایران کار سختی نیست آنچه قابل پیشگیری ست ، نه تکرار تاریخ که ریشه دار شدن فرهنگ هاست .
قاضی همان اول آب پاکی را روی دستمان می ریزد و می گوید ارتکاب جرم برای ما محرز است . برگه را می دهد تا دفاعیاتم را بنویسم و من باز می نویسم آنچه را که باید. حتی اگر مطمئن باشم هیچ تاثیری ندارد . در آن میان قاضی با وکیلم هم صحبت می شود و می گوید جالب اینجاست که نود درصد متهمین سیاسی مجرد هستند . با خودم می گویم خیلی از آنهایی هم که متاهل بودند بعد از این ماجراها مجرد شدند. دوست دارم به او بگویم آیا چیزی می دانید از طلاق های سیاسی و یا طلاق هایی که فرآیند روزهای تعقیب و گریز و زندان بود ؟ دوست دارم به او بگویم ما هم عاشقانه داریم ، زندگی داریم ، آرزو داریم . میان تمام دغدغه های شخصی و تفکر سازندگی ایران ، قرار بود سیاست تنها میهمان برخی از روزهای زندگیمان باشد که چنین شد . دوست دارم سر از روی برگه بلند کنم و بگویم آقای قاضی ( درد عشقی کشیدم که مپرس ) تا گمان نکند ما آرزوهای خاک خورده و دردهای شخصی نداریم . اما سکوت می کنم و به نوشتن ادامه می دهم :
جناب آقای قاضی،
لازم به ذکر می دانم از دو سال گذشته که مسیر عادی زندگی من دستخوش تحولات اجتماعی دچار تغییرات و توقفات بسیاری شده است که از جمله آن اینکه از ادامه تحصیل بازمانده ام و یک سال هست که شغل خود را از دست داده ام ، فعالیت های انجمن نیستان را متوقف کرده ام و هیچ گونه فعالیت اجتماعی و هنری نداشته ام و نزدیک به یک سال است که مرتب در رفت و آمد احضارها و عبور از مراحل قانونی هستم وتحولات بسیاردیگری که جایی برای بحث در این جلسه ندارد …
پس از آنکه نزد بسیاری از هموطنانم شناخته شدم از سر احساس مسئولیت معنوی ، با وجود فرصت های مختلف، هیچ گونه فعالیت یا همکاری هنری ، فرهنگی و اجتماعی که جنبه مالی یا تجاری داشته باشد انجام نداده ام و به طور کلی در ۲ سال گذشته ریالی از راه شعر و هنر و فرصت های پس از کسب مخاطب به دست نیاورده ام . پیش از ممنوع الخروج شدن هم با وجود موقعیت های تحصیلی و شغلی مناسب در بیرون از این مرزها حتی فکر رفتن و عافیت طلبی از سرم عبور نکرد تا مبادا شبهه موج سواری و فرصت طلبی در ذهن کسی ایجاد شود و باورها و دغدغه های قلبی و انسانی من مورد اتهام منفعت طلبی و قضاوت های نادرست قرار بگیرد. تا بتوانم امروز که بعد از دو سال در محضر این دادگاه برای دفاع از اندیشه های وطن دوستانه خود حاضر می شوم با حسابی پاک پاک اعلام کنم جز خدمت به مردم و سرزمینم کاری نکرده ام و تحت هیچ شرایطی فکر پلید خیانت به کشورم از سرم عبور نخواهد کرد و حکم حضرتعالی هرچه باشد باز در سرزمینم می مانم و بی توقع به خدمت و تلاش برای سرزمینم ادامه می دهم و بعد از این اگر شرایط فراهم باشد می خواهم به زندگی عادی و هنری خود بازگردم و باب جدیدی برای ادامه تحصیل و فعالیت های شغلی و همکاری های هنری و سایر شخصی های خود باز کنم .
و در آخر اینکه خدای متعال چنان در طول این سالها به خصوص دو سال گذشته همراه و پشتیبان من بوده و هست و چنان آرامشی در قلب من نهاده که ایمان دارم از این پس هم هرچه پیش آید باز هم خیری ست که او برایم رقم زده است . من تمام گفتنی ها را گفتم و به قولی ( بنده هرچقدر هم تدبیر کند باز هم محتاج تقدیر خداست .) بنابراین خوب می دانم حکم شما هرچه باشد نه خواست شما که خواست خدای رمضان است پس گوارای جان می باشد.
والسلام******************************
حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام درون دشت شب خفته ست
دریاییم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوا بش آشفته ست
------------------------------
برای مشاهده آرشیو مطالب به این آدرس مراجعه نمایید
http://groups.google.com/
عضو اين گروه شويد و به دوستان خود معرفي کنيد. لينک عضويت
http://groups.google.com/
******************************
اشتراک در:
پستها (Atom)