۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

معامله 418 میلیارد تومانی ایران خودرو سرانجام نهایی شد


پس از دستور احمدی نژاد و امضای اسناد
جرس: بدنبال دستور صریح احمد نژاد و امضای تمامی اسناد و مدارک، معامله بلوک 18 درصدی ایران خودرو به ارزش 418 میلیارد تومان سرانجام قطعی شد.

به گزارش خبرگزاری مهر، خریداران معامله بلوکی سهام ایران خودرو تمام مدارک و مستندات این معامله را امضا کردند تا فرآیند قطعی شدن آن طی شود.

شورای عالی بورس و اوراق بهادار در جلسه اخیر خود در راستای حمایت از حقوق سرمایه گذاران مصوب کرد که برای همیشه درصورت تعطیلی دولت، روز های تعطیل شده ، روز کاری در بورس محاسبه نخواهد شد. این مصوبه شرایط را برای قطعی شدن معامله 18 درصدی سهام ایران خودرو فراهم کرد.

بلوک 18 درصد سهام ایران خودرو در روز هفتم تیرماه امسال پس از 5 روز رقابت توسط کنسرسیومی به رهبری کارکنان تعاونی ایران خودرو خریداری شد؛ اما بعدها سازمان بورس و ساز مان خصوصی سازی به دلیل ارائه نشدن به موقع اسناد و مدارک توسط خریداران این معامله را غیرقطعی اعلام کردند.

عسگری مارانی مدیرعامل سرمایه گذاری ملی ایران نیز این خبر را تائید کرده است. براساس این گزارش، نمایندگان شرکت های سپهرکیش ایرانیان مالک 12 درصد از 18 درصد و متشکل از تعاونی خاص ایران خودرو، انجمن قطعه سازان و شرکت قطعه سازی کروز و سرمایه گذاری عظام به همراه مدیران عامل و اعضاء هیات مدیره شرکت های سرمایه گذاری ملی ایران و بانک صنعت و معدن و همچنین شرکت ترنیان (وابسته به تعاونی اعتبار کارکنان ایران خودرو) دقایقی پیش این قرار داد را امضاء کردند.

به این ترتیب سازمان خصوصی سازی ازطریق کارگزار فروشنده (کارگزاری بانک ملی ایران ) تا ساعتی دیگر اسناد و مدارک لازم مانند فرم تصفیه پایاپای را به شرکت بورس اوراق بهادار ارایه می دهد تا این شرکت به عنوان متولی حوزه عملیات بازار سرمایه یک میلیارد و 134 میلیون سهم ایران خودرو به حساب خریداران جدید منظور کند.

چند روز پیش، با دستور رئیس دولت به شورای عالی بورس، معامله بلوك ١٨ درصدی ایران خودرو قطعی شد تا واگذاری بزرگترین شرکت خودروسازی کشور نیز، همانند سایپا دستخوش معاملات پنهان دولتی ها و شبه دولتی ها در روند واگذاری ها شود.

پیش از این در جریان واگذاری بلوک های ١٨ گانه شرکت خودروسازی سایپا، مشخص شده بود که “دولت سهام سایپا را سه برابر قیمت به خودش فروخته است؛ یعنی دولت هم فروشنده بود و هم شرکت وابسته به خود را خریدار جا زده بود، تا سود مستقیما بین خودشان تقسیم شود.”

اشتباه شاهنشاهی ایران

در سال ۱۹۷۱ برابر با مهر ماه ۱۳۵۰ جشن های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی به نحو چشمگیر و با جلال و
شكوه در تخت جمشید برپا گردید، همه جهانیان شكوه و عظمت آن را در تلویزیون های خود دیدند.
(رسانه های فرانسه در همان زمان كارتن نشینان در زاغه ها را هم نمایش می داد) رؤسای كشورها و
مقامات جهانی آمدند. همه بودند بجز ملت ایران و غذای سنتی ایرانی. ایرانی ها از نظر امنیت حق
نزدیک شدن به مراسم را نداشتند و پذیرایی هم توسط رستوران ماكزیم پاریس انجام شد و تزئینات به
عهده دكوراتور پاریس ژان سن واگذار شده بود. از آن مراسم انتقادات شدیدی از نظر سیاسی اجتماعی
و هزینه های انجام شده به عمل آمد كه هنوز هم بعد از ۳۹ سال ادامه دارد.
این انتقادات با گذشت زمان رنگ می بازد ولی آنچه نابخشودنی نیست این فریب تاریخی است. سال
۱۹۶۱ میلادی ۲۵۰۰ سال از تصرف بابل توسط كورش بزرگ می گذشت كه یهودیان اسیر را آزاد و
حدود چهل هزار نفر آنان را به اورشلیم برگرداند و لذا كورش بزرگ در كتابهای درسی یهودیان مسیح
رهاننده و تا مقام پیامبری مقدس است و اسرائیل برای سپاسگزاری از مرد برتر همیشگی تاریخ جهان
كورش بزرگ ایران تصمیم داشت بزرگداشتی در شان و مقام شاهنشاهی او برپا دارد. پیرامونیان
وابسته یعنی دشمنان دوست نما پادشاه را اغفال كردند كه جشن ها را ایران برپا دارد. پادشاه كه
و بزرگ بینی برای ایران « تمدن بزرگ » تحصیلات و آگاهی از گذشته به اندازه كافی نداشت و تنها توهم
فكر می كرد در چاله ای افتاد كه یكی از علل شكستن پایه های تخت سلطنت او بود. برای روشن شدن
حقایق، تاریخ ثبت شده و موجود را ورق می زنیم...تمدن قدیم ایلامی از هفت هزار سال تا ۶۳۹ سال قبل
از میلاد دوام داشته و پادشاهی و سلطنت آن از ۲۸۵۰ تا ۶۴۰ سال قبل از میلاد بود كه شاهان متعددی
سلطنت كردند و اكتشافات زیادی هم انجام شده كه در موزه لوور پاریس و سایر موزه های جهان موجود
است. در سال ۱۹۶۱ یعنی ده سال قبل از برپایی جشن های ۲۵۰۰ ساله تخت جمشید در ایران وزیر
فرهنگ فرانسه نمایشگاه بسیار بزرگ و بی نظیری در پاریس برای هفت هزار سال تمدن، فرهنگ و هنر
ایران تحت سرپرستی عالیه ریاست جمهوری ژنرال دوگل برپا نمود كه همه مقامات عالی و ریاست
جمهوری از آن بازدید نمودند و وزیر فرهنگ دانشمند فرانسه آندره مالرو نوشته ای در باره ارزش بی
نظیر هفت هزار سال تمدن، هنر و فرهنگ ایران نوشت كه جزو اسناد و نوشته فوق العاده در ادبیات
فرانسه به یادگار ماند.
پادشاهی مادها هم از سال ۷۰۱ قبل از میلاد به پایتختی اكباتان در ایران برقرار بود یعنی ۲۶۷۲ سال
قبل از تاریخ جشن های تخت جمشید كه برپا كردیم.
اگر قرار بود از گذشته چشم پوشیده و سال ۵۵۰ قبل از میلاد كه كورش بزرگ امپراطوری بزرگ مادها
و پارسها را یكی كرد مبداء تاریخ قرار گیرد جشن های ۲۵۰۰ ساله را می بایستی در سال ۱۹۵۰ برپا
می كردند كه آن هم حذف بخش بزرگی از تاریخ بود.
اگر هم تنها به خاطر كورش بزرگ تولد او را مبداء قرار می دادند (حدود ۶۰۰ سال قبل از میلاد) كه در
اوایل قرن و هم زمان به قدرت رسیدن رضا شاه قرار می گرفت اما سال ۱۹۷۱ (مهر ماه ۱۳۵۰ ) را به
نام ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی ایران اعلام كردند كه خود فریب بزرگ تاریخی و فرهنگی است.
اگر هم معبد شاهنشاهی ایران امروز بی صاحب شده دانش پژوهان نسلهای بعد از ما مقصرین این
فریب بزرگ تاریخی را خواهند شناخت كه شرمشان باد. و این ننگ به نام نسل ما ثبت خواهد شد.
اما جالب توجه و تئاتری را كه ندانشته بازی كردند این بود كه سال ۱۹۷۱ (مهر ماه ۱۳۵۰ ) دقیقا دو
هزار و پانصد سال بود كه ما بیدار بودیم و كورش بزرگ آسوده خوابیده و به دیار فانی شتافته بود
۵۲۹ سال قبل از میلاد) شاید هم بدیمنی این روز درگذشت كورش بزرگ بود كه هفت سال بعد سلطنت )
پهلوی دوم (اعلیحضرت همایون شاهنشاه اسلام پناه آریامهر خدایگان بزرگ ارتشداران فرمانده) فرو
پاشید.
۲۵۰۰ ) سال بعد از مرگش ناظر بود كه بیش از نود درصد مردم بخشی از + روح كورش بزرگ ( ۷
سرزمین امپراطوریش با رأی خود شاهنشاهیش را سرنگون نمودند و سیستمی من درآوردی به نام
(دیكتاتوری جمهوری اسلامی) برقرار نمودند كه اگر در ۲۵۴۹ سال قبل یهودیان را از اسارت نجات داد
و رهاننده نامیده شد امروز مردم كشورش اسیر مافیای آخوندهایی هستند كه به بستگی خود به تازیها به
نام سید بودن افتخار می كنند و این پاچه ورمالیدگان و حاكمان پر تزویر ملت ایران و كشور را به سقوط
می كشانند. اما باید بدانند چنین رژیم پا در هوایی پایدار نمی ماند.
سرهنگ دكتر عقیلی پور نوامبر ۲۰۱۰ پاریس

mohallel

۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

لاله حسین پور: به نسرین ستوده!


زنی در زندان دست به اعتصاب غذا می زند، تصمیمی می گیرد که بر آن راسخ است. همه می دانند که او چقدر آگاه است، کسی او را به نادانی ، سطحی نگری، و ندانم کاری نمی شناسد. او کار خود را امروز شروع نکرده و تازه کار نیست. او می داند که چه می خواهد، می داند که چه می کند. خود بهتر از هر کسی می داند که فرزندانش در انتظار اویند. می داند که طپش قلب یارانش هر لحظه تندتر می شود. او همه چیز را می داند و تصمیمی می گیرد. چرا نباید به تصمیمش احترام گذاشت، چرا نباید این تصمیم را پذیرفت و تأمل کرد تا خود نتایج اجرای تصمیمش را ببیند

............................

بارها و بارها قصد نوشتن کردم، اما چیزی مرا از نوشتن بازمی داشت. چیزی مانند یک تابو!

تا زمانی که نسرین در زندان از شیره جانش می مکید تا روحش را استوار نگاه دارد، نمی توانستم یک تحسین نامه برایش بنویسم. نوشتن چنین تحسین نامه ای یک تابو بود.

در شرایطی که مقالات نگارش می شد، امضاء ها جمع آوری می شد و از نسرین خواهش و تمنا می شد که به خاطر فرزندانش، به خاطر دوستانش، به خاطر آرمان هایش، به خاطر........ تصمیم اش را لغو کند و کاری را که اطرافیانش از او انتظار دارند، انجام دهد، نمی توانستم برخلاف این جریان قلم به دست بگیرم و بنویسم: دیگر بس است، بس کنید.

زنی در زندان دست به اعتصاب غذا می زند، تصمیمی می گیرد که بر آن راسخ است. همه می دانند که او چقدر آگاه است، کسی او را به نادانی ، سطحی نگری، و ندانم کاری نمی شناسد. او کار خود را امروز شروع نکرده و تازه کار نیست. او می داند که چه می خواهد، می داند که چه می کند. خود بهتر از هر کسی می داند که فرزندانش در انتظار اویند. می داند که طپش قلب یارانش هر لحظه تندتر می شود. او همه چیز را می داند و تصمیمی می گیرد. چرا نباید به تصمیمش احترام گذاشت، چرا نباید این تصمیم را پذیرفت و تأمل کرد تا خود نتایج اجرای تصمیمش را ببیند.

نیازی به روشن کردن این امر نیست که ما با نامه های عدیده به نسرین جهت شکستن اعتصابش، فشار زندان و اعتصاب را نه تنها دو چندان، بلکه هزاران بار سخت تر کردیم. ما با این نامه ها او را هم راهی نکردیم. ما تصمیمش را نپذیرفتیم، به او پشت کردیم و او را در اجرای تصمیمش تنها گذاشتیم. این تنهایی و فشار بر زندانی که تصمیمت را لغو کن، تلخ ترین حادثه در زندان است و تنها فرد را مردد و ناتوان می سازد.

چرا وقتی زنی تصمیمی می گیرد که بر نتایج آن آگاه است و در کمال هوشیاری دست به اجرای آن می زند، هزاران کفیل و قیم پیدا می کند. چنین پروسه ای را می توان به طور روزمره در زندگی خود و دیگران ملاحظه کرد. پروسه ای که بسیار طبیعی به نظر می رسد و هیچ گونه قصد و خیال بد و منفی در آن وجود ندارد. برای مثال اگر زنی تصمیم به جدایی از همسرش بگیرد، آیا در جلسات خانوادگی او را خرد نمی کنند؟ آیا تمام استدلالات دنیا را در مقابلش نمی گذارند تا به خاطر فرزندانش، به خاطر آبروی پدر و مادرش، به خاطر حقیر بودن زن مطلقه در جامعه، به خاطر عدم توان اقتصادی برای ادامه زندگی و هزاران استدلال دیگر دست از تصمیم خود بردارد و نظر و تمایل و تصمیم اطرافیانش را پیش برد؟

این پروسه آشنا را در هر لحظه شاهدیم. تصمیمات زن چه کوچک و چه بزرگ، چه جزئی و چه تعیین کننده، نه تنها توسط دیگران، نه تنها توسط مردان ، از پدر و برادر گرفته تا همسر و پسران، بلکه از جانب زنان دیگر، مادر، خاله، دختر و در نهایت از طرف خود زن نیز ملغی می گردد.

بسیاری زنان تنها با تصمیم و اراده اطرافیان، شغل خود را عوض می کنند. به خاطر فرزندان و نقش "مقدس" مادری خانه نشین می شوند و به علت حسادت و سوءظن های همسر به کارهای مثلا "زنانه" می پردازند. شاید تحصیل تنها ارزشی باشد که غالب دختران از آن منع نمی شوند، اما همین که به مرحله شغل یابی و تأمین معاش می رسند، مجددا این پدر، مادر، عمو، خاله و اطرافیان هستند که تمایلات و تصمیمات شان را به دختر تحمیل می کنند. بعد از آن همه چیز در همسریابی و ازدواج خلاصه می شود و این که از "شر" دختر خلاص شده و او را به مردی دیگر جهت سرپرستی بسپارند. ازدواج ارزشی ست که بر جامعه ما و به ویژه بر سرنوشت دختران حاکم است. چرا، چون قانونی نانوشته معتقد است که زن هنوز توان تصمیم گیری های سرنوشت ساز ندارد.

زن، خود نیز تحت فشار مستقیم و غیر مستقیم خانواده، جامعه و مشکلات عدیده زندگی در یک نظام مردسالارانه به خودسانسوری می پردازد و قبل از این که به تصمیم روشن و جدی ای برسد، آن را ملغی می کند. زنانی که بر خلاف جریان آب حرکت می کنند، مطرود و منزوی می شوند. یا باید به راه "راست" برگردند و یا تا ابد بیگانه از جامعه و از خود باقی بمانند.

با اطمینان راسخ می توانم بگویم که نسرین هیچ تردیدی در عشق و درجه خلوص هیچ یک از یارانش نمی کند و می داند هر جمله ای که خطاب به او نوشته شد، تنها حکایت از دوستی بی پایان آنان دارد. اما بپذیریم که بی اعتمادی به صحیح بودن تصمیمی که نسرین گرفته بود، بی اعتمادی نهادی شده به زنان در فرهنگ یک جامعه مردسالار است. بی اعتمادی به این که زنان هنوز نمی توانند در لحظات خطیر تصمیم درستی گرفته و آن را اجراء نمایند.

افشاگری های ویکی لیکس



جمعه ۷ آبان ۱۳۸۹ - ۲۹ اکتبر ۲۰۱۰

احمد مزارعی

wikil.jpg
شهروند: همزمان با انتشار “افشاگری های” ویکی لیکس، یک استاد جامعه شناس و متخصص امور سیاسی بین المللی به نام ماکسیمیلیان فورت، کانادایی، مقاله ای با عنوان”نواقصی در گزارشات ویکی لیکس”، در سایت zeroanthropology.com نوشته است. تیتر این مقالهWhat is missing in Wiki Leaks’ Iraq War Logs است که در آن به تجزیه و تحلیل خبرهای ویکی لیکس می پردازد و در قسمتی از نوشته ی خود به اوضاع ایران در رابطه با گزارش اشاره می کند. او می نویسد:”ارتباط دادن حوادث افغانستان به ایران و القاعده، اوضاع روزهای جنگ علیه صدام حسین را برای انسان تداعی می کند که هدف اصلی آمریکا در آن زمان پیشبرد امر جنگ علیه عراق بود. امروز با تشدید فشارهای اقتصادی علیه ایران، روند تبلیغات علیه ایران شدت یافته است و بویژه کانال “فاکس نیوز” که از مبلغان اصلی جنگ است با شدت و حدت تمام به تبلیغ افشاگری های ویکی لیکس پرداخته است.” او سپس سئوال می کند:”آیا این “افشاگری ها” و تبلیغات گسترده در شرایط فعلی خدمت به سیاست های جنگ طلبانه ی آمریکا نیست؟ در جریان بحث مشترکی که با شرکت جامعه شناسان آمریکا در این زمینه داشتیم به این نتیجه رسیدیم که این نوشته های ویکی لیکس ناقص است و جزئی از گزارشاتی است که بسیاری حقایق آن مخفی شده است”. مقاله ی فوق در تاریخ هشتم آگوست 2010، در سایت الجزیره نیز انتشار یافت.
از این نظر هر ایرانی آزادیخواهی باید این موضوع را مدنظر خود قرار دهد که مبارزه با رژیم استبدادی و ارتجاعی جمهوری اسلامی نباید ما را به همزبانی و همکاری با نیروها و دولت هایی بکشاند که نه فقط قصد خیری برای ایران ندارند، بلکه هدف اینان تبدیل ایران به خرابه هایی از نوع افغانستان، عراق، سومالی و فلسطین است.
حقیقت این است که به اصطلاح افشاگری هایی که در مورد آمریکا در عراق و افغانستان انجام گرفته بسیار سطحی و پیش پا افتاده است و در گذشته اطلاعاتی به مراتب هولناک تر انتشار یافته است. برای نمونه محمد اقبال، نماینده پارلمان عراق که سنی و از مخالفان مالکی است و جزو گروه آقای علاوی و صالح مطلق می باشد، طی نوشته ای در سایت iraqina.com چنین اظهار داشت:”آنچه که امروز به نام افشاگری از طرف ویکی لیکس انتشار یافته برای ما عراقی ها تازگی ندارد و اکثر ما ملت عراق سالها وضعیت فوق را تجربه کرده ایم”. او علیرغم اینکه مخالف نخست وزیری مالکی است، اضافه می کند:”اما آنچه در مورد مالکی نوشته اند عاری از حقیقت و سخیفانه است”.
با این حساب نباید مرعوب و یا شیفته ی حوادث و گزارشاتی شد که با انواع توطئه ها، پیچیدگی ها و مقاصد شوم و خطرناک علیه وطن ما همراه و آذین بندی شده است.
چند نمونه از حوادث تاریخی که در راستای اعمال سیاست های خاص، اما با رنگ و لعاب شگفت آوری همراه شده، در اینجا آورده می شود تا بر هشیاری ما بیفزاید.
ـ در دوره ی نهضت ملی در ابتدا آمریکایی ها امید داشتند که مصدق به سیاست های آنان تن دردهد، به همین مناسبت مجله تایمز، او را به عنوان مرد سال انتخاب کرد و انواع تحسین و تمجیدها را نثار او نمود، اما آنگاه که اصرار وی را در دفاع از منافع ملت ایران و تن در ندادن به خواسته های بیگانگان دریافتند، به یکباره او را دیوانه، مزدور استالین، زنباره و همجنس گرا و … نامیدند و همه ی ما می دانیم که چه بر سر ما آوردند.
ـ در جریان تدارک آمریکا برای جنگ دوم خلیج فارس و حمله به عراق، به یک باره فیلمی در مورد حوادث کویت در سراسر جهان منتشر شد و به نمایش درآمد که محتوای آن چنین بود: سربازان عراقی به بیمارستانی در کویت حمله کرده، به زنان حامله تجاوز می کنند، اطفال آنان را کشته و به بیرون پرت می کنند. پرستاری که “شاهد زنده” حوادث بود با گریه و زاری به سر و سینه ی خود می کوبید و … جهانیان همه متقاعد شدند که باید هرچه زودتر به عراق حمله نظامی شود، اما حقیقت این بود که فیلم به وسیله ی CIA در آمریکا ساخته شده بود و پرستار نیز دختر یکی از شیوخ کویتی بود که در همه ی عمر خود کویت را ندیده بود.
ـ در جریان تدارک برای جنگ سوم خلیج فارس و حمله به عراق، تونی بلر در سازمان ملل در برابر جهانیان شهادت داد که براساس اطلاعات مستند، صدام حسین قادر است در مدت 24 ساعت بمب اتمی خود را آماده ی پرتاب کند و کالین پاول وزیر خارجه وقت آمریکا نیز در سازمان ملل به وسیله ی چند فیلم کانتینرهایی را به نمایش گذاشت و با چوبدستی روی آنها اشاره کرد که اینها حاوی مواد اتمی و ابزارهای از پیش ساخته شده بمب اتمی است و به جز چند کشور، همه نمایندگان”باور” و جنگ علیه عراق را تائید کردند.
در بخشی از اسنادی که در مورد عراق انتشار یافته، ایران و مالکی متهم شده اند که با تشکیل گروه های مرگ به کشتار مردم بیگناه عراق دست زده اند. باید گفت که انتشار این اخبار همزمان با مسئله نخست وزیری مالکی و حاد شدن درگیری سیاسی میان ایران و آمریکا کاملاً شک برانگیز است، اما صرفنظر از همه اینها، مالکی گروهی مسلح در اختیار داشت ولی آن را علیه مقتدا صدر به کار گرفت ولی به کشتار سنی ها دست نزد، اما در مورد اینکه چه کسی به کشتار سنی و شیعه دست می زد در همان سال 2005، گزارشی توسط یک محقق آمریکایی به نام مکس فولر (Max Fuller) در سایت iraqpatrol متعلق به نیروهای مقاومت ملی عراق انتشار یافت که من آن را ترجمه و سایت “دنیای ما” آن را منتشر کرد. بخش های کوچکی از آن گزارش در زیر آورده می شود تا روشن شود که سنی و شیعه در عراق چگونه و توسط چه کسانی کشته می شدند.
سحرگاه روز 14 سپتامبر 2005 و ساعتی قبل از به قتل رسيدن 88 نفر کارگر در انفجار بزرگی در بغداد، یک گروه متشکل از 50 نفر که لباس های رسمی نظامی به تن داشتند، به شهرک تاجی در 16کيلومتری شهر بغداد وارد شدند، پس از تفتيش در شهرک 17 نفر از اهالی را که همگی به کارهایی از قبيل: سبزی فروشی، یخ فروشی، رانندگی تاکسی اشتغال داشتند، دستگير کردند، چشم ها و دست های آنان را بسته و به ميدان اصلی شهرک می برند و هر کدام را با شليک گلوله ای در مغز به قتل می رسانند.

***
این شيوه قتل های جمعی برای اولين بار در ماه مارس سال گذشته اتفاق افتاد که دهها جسد در یکی از مکان های جمع آوری زباله در شهر بغداد یافت شد .همه مقتولان با دستان و چشمان بسته بودند و آثار شکنجه فراوان بر بدن آنان مشهود و هر کدام با گلوله ای در مغز کشته شده بودند.

***
در پاسخ به اتهاماتی که به ماموران دولتی و وزارت کشور وارد آمد، یکی از مسئولان این وزارتخانه اظهار داشت، به دست آوردن لباس های رسمی پلیس در بازار بسیار آسان است. این اعمال توسط مجرمانی انجام می گیرد که خود را به لباس رسمی درآورده اند تا بتوانند در میان مردم تفرقه بیندازند.

***
در اینجا باید از یک شخصیت محوری که در تشکیل و سازماندهی نیروهای ضد شورش نقش مهمی داشته به نام جیمز استیل یاد کنیم. او کار خود را ابتدا در ویتنام شروع کرد و پس از کسب تجربیاتی به ال سالوادور رفت و در آنجا نیز در جریان جنگ داخلی این کشور با تشکیل گروه های کوچک مرگ و آموزش آنان تجربیات فراوانی به دست آورد. این گروه ها توانستند زیر نظر جیمز استیل عملیات بر ضد چریک های این کشور را پیش ببرند. البته باید گفت که در اساس زیرنظر مستشاران آمریکایی کار می کردند.
آمریکایی دیگری که یکی از قدیمی ترین مستشاران آمریکایی در وزارت کشور عراق است، جیمز استیل را در برنامه هایش همراهی می کند. او اخبار مربوط به نقض حقوق بشر در عراق و کشتارها را به سخره می گیرد و باور دارد که اینها شایعات دروغ و دسیسه های مخالفان است. این شخص استیو کاستیل نام دارد. کاستیل نیز تجربیات خود را در کشورهای آمریکای لاتین در زمینه مبارزه با مواد مخدر کسب کرده، بویژه با اسکوبار که یکی از بارون های بزرگ آمریکای لاتین که کلمبیایی ست، مبارزات فراوانی داشته است.
در واقع باید گفت که کل اداره پلیس و تحقیقات عراق به طور کامل با دست ماموران آمریکایی و انگلیسی در عراق به وجود آمده. این دو کشور از روزهای اول اشغال نسبت به تأسیس پلیس تازه عراق اقدام کردند.
در مورد گردان گرگ ها باید گفت که گرچه بسیاری آنان را مستقل می شمارند ولی آنان زیر نظر وزارت کشور و اداره پلیس ضدشورش قرار دارند.
علیرغم اینکه مدت زمانی است اتهامات کشتار جمعی بیگناهان را به “گردان گرگها” نسبت می دهند، اما من نتوانسته ام هنوز گزارش روشنی در مورد رابطه ی آنها با وزارت کشور و پلیس ضد شورش پیدا کنم. روزنامه نگاران به این بسنده می کنند که اشاره کنند گروه “پلیس ضد شورش”، اما مشخص نمی کنند که کدام یک؟ زیرا در عراق گروه های ضدشورشی متعددی عمل می کنند. مسئله بسیار پیچیده و ترسناک به نظر می آید، بویژه از هنگامی که ده نفر از کارگران ساختمانی را در حالی که خفه شده بودند، در عقب یک وانت متعلق به پلیس یافتند.
همزمان با اشغال عراق در بسیاری مطبوعات نوشته شد که دولت آمریکا چند هزار نفر را برای برقراری نظم در عراق از اروپا و آمریکا استخدام کرده و آنان را در پایگاه های نظامی آمریکا در قبرس، یونان، رومانی و بلغارستان تحت آموزش های ویژه قرار داده تا در برقراری نظم با نیروهای آمریکایی در عراق همکاری کنند.
ـ در همان سال 2005 مقاله ی مستند دیگری توسط دکتر الیاس عاقله تاریخدان لبنانی و استاد دانشگاه هاروارد نوشته شد که من آن را ترجمه کردم و در شهروند منتشر شد. در مقاله به فعالیت نیروهای SAS وابسته به ارتش انگلستان در عراق پرداخته شده و توضیح داده شده بود که چگونه اعضای SAS با پوشیدن لباس عربی و تغییر قیافه در محلات عمومی عراقی ها بمب گذاری می کنند و جریان دستگیری دو نفر از آنان در بصره را شرح داده بود. اطلاعات موجود در مقاله وحشت آور بود.
ـ همه ی ما سیمور هرش را می شناسیم. او نویسنده و روزنامه نگار یهودی آمریکایی است و مورد احترام بسیاری از محققان و صلح دوستان جهان قرار دارد. ایشان بنا به باورهای آزادیخواهانه ای که دارد به تحقیقات و انتقادهایی دست می زند که علیرغم تند بودن این انتقادات، اما به راحتی حتی از طرف دولتمردان آمریکایی تحمل می شود.
من در اینجا بخش کوتاهی از مقاله ی مفصل او را که در مورد زندان های عراق نوشته می آورم تا بدانید که گزارشات ویکی لیکس پیش پاافتاده و احتمالاً سیاست ویژه ای را دنبال می کند.
قابل توجه اینکه سیمور هرش در جهان عرب و اسرائیل دوستداران فراوانی دارد .

متن پرسش و پاسخ زیر در کنگره آمریکا با حضور سیمور هرش انجام گرفته است.

س: در این گزارشات آمده بود که بعضی از اعضای بدن این کودکان قطع شده، به وسیله آلتی فلزی به سر آنها کوبیده شده و قسمت هایی از بدن آنها سوزانده شده است. چرا این اعمال را با کودکانی که هیچ چیز نمی دانستند، انجام می دادید؟

بورگس: باور دارم که بچه ها قربانی بودند، ولی به خاطر زیر فشار قرار دادن مادران، برادران و خواهرانشان به اعتراف، بچه ها را شکنجه می کردیم.

س: بچه هایی را که زیر شکنجه جان می سپردند، چه می کردید؟ آیا به خانواده هایشان می دادید؟

بورگس: نه. آنان را در بیابان به خاک می سپردیم، اما مادرانشان اصرار داشتند که در جریان دفن بچه هایشان باشند. منظره ی وحشتناکی بود.

س: آیا بعد از قتل بچه ها شکنجه در حق خانواده هایشان متوقف می شد؟

بورگس: دستوری به شماره 123472 از طرف ارتش به دست ما رسید که هر کودکی که زیر شکنجه کشته شد، شکنجه را در مورد خانواده اش متوقف کنید.

س: آیا این باعث شد که شما آن خانواده ها را آزاد کنید؟

بورگس: نه. ما می ترسیدیم که این اخبار به گوش مردم عراق برسد.

سئوال برای آقای روبیج: در گزارشات آمده که گردان 372 و 320 و تیپ 800 به اعمال بسیار وحشتناکی در حق جوانان عراقی دست زده اند. جزئیات آن را بیان کنید.

توماس روبیج: من به فرماندهان گفتم که با بعضی از این اعمال مخالفم، اما کسی به من گوش نداد.

س: اعتراض خود را مستقیم به چه کسی بیان کردید؟

توماس روبیج: به آقای رامسفلد، وزیر دفاع به طور مستقیم و همچنین به وسیله نامه به خانم کاندولیزا رایس دلایل خود را بیان کرده و خواستم که وی گزارش را به اطلاع پرزیدنت بوش برساند.

س: می توانم علت اعتراضت را بپرسم؟

توماس روبیج: اعتراض من به هرگونه عمل ضداخلاقی با بازداشت شدگان عراقی بود، بخصوص وقتی فهمیدم که ارتش تعدادی سربازان همجنسگرا را به عراق آورده تا با بازداشتی های جوان عراقی به عمل جنسی بپردازند. می دانستم که جوانان عراقی با شدت تمام مقاومت می کردند و احیانا عده ای از آنان به قتل می رسیدند. بویژه در مورد استفاده از سگ های آموزش دیده علیه جوانان بسیار مخالف بودم.
گزارش کامل بازجویی های کنگره را می توانید در سایت سیمور هرش پیدا کرده و بخوانید. لازم به توضیح است که متن کامل گزارش فوق چند سال پیش به وسیله ی همین قلم ترجمه شد و در سایت “دنیای ما” منتشر گردید.
اما در افشاگری های ویکی لیکس و در بسیاری سایت ها و مطبوعات متمایل به آمریکا در مورد دخالت ایران در عراق تبلیغات فراوانی شده و این گونه وانمود می شود که گویا این ایران بوده که با عراق جنگیده و این کشور را اشغال کرده است. اما حقیقت چیست؟ من کوشش می کنم به طور فشرده به این موضوع بپردازم.
در سال 2002، یک سال پیش از حمله آمریکا به عراق، طارق عزیز وزیر خارجه عراق به ایران آمد و چند قرارداد و پروتکل به امضا رساند. محتوای رابطه ی تازه این بود که طرفین از جنگ بیهوده ی گذشته اظهار پشیمانی کرده و امضای چند قرارداد بازرگانی، نفتی، توریستی حاصل این همکاری شد. در مورد اپوزیسیون های موجود، مجاهدین در عراق و مجلس اعلی و حزب الدعوه در ایران، قرار شد که دو کشور به شیوه ای مناسب و دیپلوماتیک آنان را به کشورهای دیگری بفرستند. در مورد مجلس اعلی و حزب الدعوه قرار شد به سوریه بروند. از توافق در مورد مجاهدین اطلاعی ندارم. روابط بازرگانی، اقتصادی، نفتی و غیره بیشتر توسط فرزند رفسنجانی و فرزند صدام و سایر مسئولان دولتی پیش برده می شد.
در همین زمان مسئله ی تهاجم به عراق بالا گرفت و آمریکا به عراق حمله برد. ایران در برابر عملی انجام شده قرار گرفت، زیرا قصد آمریکا از اشغال افغانستان و عراق، محاصره ی ایران و اشغال آن بود. “در فوریه ی 2002، آریل شارون و بن الیعازار وزیر صنایع سنگین اسرائیل به آمریکا رفتند تا بوش و دیک چینی را قانع کنند که حمله به ایران را در رأس امور قرار داده و عراق را در مرحله ی بعدی انجام دهد که موافقت نشد.” (در این خصوص توضیح کامل از صفحه 23 به بعد کتاب Iran Target نوشته ی اسکات ریتر وجود دارد.)
با حمله ی آمریکا به عراق و اشغال این کشور، بهترین کاری که ایران می توانست برای پیشگیری از حمله ی آمریکا به ایران انجام دهد، همین بود که دیوار محکمی از طرفداران خود در عراق ایجاد کند تا از سقوط ایران به دست آمریکا جلو گیرد. وانگهی نفوذ امروزی ایران در عراق بیشتر در دوره ی شاه پایه گذاری شد و قبل از آن کمی دیرتر در زمان امیرکبیر و قرارداد ارزروم که دولت عثمانی پذیرفت عتبات مقدسه زیر نظر روحانیت شیعه ایرانی باشد.
ایران نه قصد دخالت در عراق را داشت و نه مایل بود این کشور مورد تهاجم و اشغال آمریکا قرار گیرد. ایران به خاطر اشغال عراق زیان های جبران ناپذیری کرده که تا ده ها سال دیگر هم جبران نخواهد شد.

ویکی لیکس و افغانستان

بنا به گفته ی ماکسیملیان فورت، خلاصه ی افشاگری های ویکی لیکس به نفع سیاست های جنگ طلبانه ی آمریکا در افغانستان است. چه در بخشی از گزارش در مورد افغانستان اینچنین وانمود شده که گویا کشتار عمومی مردم عادی در افغانستان نه به وسیله ی نیروهای آمریکایی بلکه به وسیله ی اعمال “رذیلانه”ی طالبان انجام می گیرد که با انفجار بمب در میان مردم عادی موجب قتل آنان می شوند. اشاعه ی چنین گزارشاتی موجب تبرئه و حقانیت سیاست آمریکا در افغانستان می شود. در این شرایط که مردم آمریکا مخالف جنگ افغانستان بوده و حاضر نیستند با پرداخت مالیات از آن حمایت کنند، “افشاگری های” ویکی لیکس این امر را تداعی می کند که سربازان آمریکایی برای نجات مردم عادی افغانستان از جنایات طالبان بهتر است در افغانستان بمانند.
در پایان باید گفت که اهداف اصلی آمریکا در منطقه توسعه طلبی ست و این کشور حاضر نیست دیگران خارج از حیطه ی سیاسی او نفس بکشند.
اما ملت ایران در مبارزات یک صد ساله ی خود مبارزه ی بلاانقطاع با انواع رژیم های استبدادی، دیکتاتوری و ارتجاعی، تجربیات گرانبهایی کسب کرده و تاکنون استقلال و عزت نفس خود را حفظ کرده اند.
ایران امروز با تجربیات تاریخی و جمعیت 72 میلیونی خود به وزنه ای تعیین کننده در خاورمیانه تبدیل شده است. خیل عظیم طالبان علم و دانش که اکثریت آنان را زنان تشکیل می دهند، زنانی که از میان خود قرةالعین آفریده، در انقلاب مشروطه مسلحانه و در هنگام استبداد صغیر به دفاع از آزادی پرداختند، مبارزات عظیم دانشجویان که ارکان ارتجاع حاکم را به لرزه درآورده، وجود طیف عظیمی از روشنفکران، نویسندگان، محققان، هنرمندان، شاعران، فیلمسازان، میلیون ها انسانی که با شور و شوق عظیمی برای آینده ای روشن در عرصه ی علم و دانش، اقتصاد و سیاست و سربلندی وطن خویش به مبارزه ای عظیم برخاسته اند، در المپیادهای جهانی حضوری چشمگیر دارند، در میدان های ورزشی افتخار می آفرینند، اینان خوب می دانند که چه موقع انقلاب، خیزش، شورش و یا اعتراض کنند و چه زمانی رژیم قرون وسطایی حاکم را از قدرت به زیر کشند. آنانی که در ورای مرزها برای حقوق بشر در ایران اشک تمساح می ریزند، دیروز استاد بزرگ حقوق بشر ایران دکتر مصدق را به زندان افکندند و با دفاع از دیکتاتوری باعث شدند که ملایان قرون وسطی در رأس امور قرار گرفته و آن جنایت های عظیم را بیافرینند.
تحریم ها و تهدیدهای نظامی البته و صد البته تنها اهداف استعماری و غارتگرانه را در حق ملت ما و استقلال و آزادی آن دنبال می کند، همان طور که در عراق آن جنایت ها را آفریدند. تحریم و تهدید رژیم را تضعیف نخواهد کرد، بلکه موجب وحشت آفرینی و فقر و فاقه و انواع مشکلات برای ملت ما خواهد شد. تهدید و تحریم تنها به قصد به زانو درآوردن ملت ما و توقف بالندگی آن است تا در نهایت ایران تبدیل به مستعمره ای از نوع امیرنشین های خلیج فارس شود. آمریکایی ها در ابتدای حمله خود به عراق نقشه ای که برای ایران آینده دارند، منتشر کردند. ایران به هشت قسمت و هر کدام زیرنظر ژنرالی آمریکایی یا مستشاری ایرانی در نظرگرفته شده بود. در این رابطه به مقاله ی ژنرال آمریکایی پیتر رالف با عنوان Blood Border مراجعه کنید تا ببینید که ماجرا پایان نیافته است.
اما ملت ایران علیرغم همه ی این فشارها و توطئه های شوم و تبهکارانه قدرت های استعماری و فشار سیاست های رژیم ارتجاعی داخل، تسلیم نخواهد شد و راه خود را در جهت ایجاد جامعه ای نوین، ایرانی که در آن آزادی و عدالت اجتماعی تحقق یابد، ادامه خواهد داد.
25 اکتبر 2010

* احمد مزارعی، نویسنده و مترجم و همکار شهروند، بیشتر در زمینه ی ترجمه ی مقالات درباره ی خاورمیانه و ایران بویژه از روزنامه ها و سایت های عرب زبان فعالیت دارد.

جمع آوری مانکنهای نامتعارف از مغازه ها + یک عکس از مانکنهای متعارف




مهر : سرهنگ عباس میرایی با اشاره به جمع آوری مانکنهای نامتعارف اظهار کرد: خوشبختانه با همکاری که بین صنوف و اماکن عمومی وجود دارد ضوابط و مقررات لازم در استفاده نکردن از مانکنهای نامتعارف اجرا می شود. رئیس پلیس اماکن نیروی انتظامی عنوان کرد: در حال حاضر استفاده از مانکنهای نامتعارف از سوی اماکن تا حد چشمگیری کاهش یافته اما در برخی از مواقع شاهد استفاده برخی از واحدهای صنفی جدید به علت ناآگاهی هستیم.

وی گفت: افراد جدیدی که وارد صنف پوشاک می شوند ممکن است به علت آشنا نبودن با قوانین تخلفاتی در این زمینه مرتکب شوند اما این افراد از سوی پلیس رصد شده و به آنان تذکر داده می شود.

میرایی گفت: حدود سه میلیون واحد صنفی در کشور وجود دارد که با توجه به گستردگی آن ممکن است در برخی جاها مشکلات و ناهماهنگی هایی وجود داشته باشد.

وی با اشاره به برخورد پلیس با قهوه خانه ها گفت: پلیس آمادگی هر گونه برخورد با قهوه خانه ها را در چارچوب وظایف خود دارد و طبق قانون با متخلفان برخورد می کند.

خشونت در مدارس به تنبيه بدني محدود نمي‌شود


ايلنا: سعيد مابين جيغ و داد همكلاسي‌هايش هاج و واج مانده، پاك‌كن، ته‌مداد را داخل گوش كرده و ناخن دستش را مي‌جود... معلم چند دقيقه‌اي دير كرده.... ناظم مدرسه كه هميشه يك چوب دو متري همراه دارد و تمامش را داخل آستينش نگاه مي‌دارد، در كلاس را با هجوم و حمله باز مي‌كند و با تمام توان چوب يك‌متري را به روي ميز مي‌كوبد، جمعيت 20 نفره كلاس كه حالا ديگر تمام و كمال ترسيدند سكوت مي‌كنند و هيچ يك دم نمي‌زنند... اما سعيد، اين بار نه تنها مي‌لرزد، ناخنش را هم سريعتر مي‌جود.
چوب بلند ناظم و پس گردني هميشگي معلم
زنگ تفريح كه مي‌خورد انگار براي بچه‌ها جشن گرفته‌اند؛ از خوشحالي رفتن به حياط مدرسه و جدا شدن از كلاس درس حتي دستشويي رفتن و دست و صورت شستن را هم فراموش مي‌كنند...!
ناظم مدرسه هم كه در اين مواقع كنترل بچه‌ها از دستش در مي‌رود، چند تا از بچه‌هاي سال بالايي را مامور برقراري نظم در حياط مي‌كند. اگر توقعات بچه‌هاي سال بالايي برآورده شده و سهمي از تغذيه هم‌كلاسي‌‌ها داشته باشند كه هيچ،‌ در غير اين صورت شيطنتشان گل مي‌كند و آمار و گزارش‌هاي نادرست به ناظم مدرسه مي‌دهند. ناظم مدرسه هم كاري به صحت و سقم گزارش‌ها ندارد و تر و خشك را با هم يكجا مي‌سوزاند.
مادر پارسا مي‌گويد: پارسا از چوب بلند ناظم مدرسه تشويش گرفته و هم‌كلاسي‌هايش هم همين حس را دارند، وقتي ناظم چوب را روي ميز يا ديوار مي‌زند سر و صداي بلندي به پا مي‌شود و بچه‌ها خصوصا كلاس اولي‌ها كه با اين صدا آشنا نيستند، وحشت مي‌كنند و رنگ از صورتشان مي‌پرد.
فرهاد به جاي حل كردن تمرين رياضي مشغول نقاشي است؛ به خيال خودش تصوير كاملي از معلمش را نقاشي كرده و با نشان دادن به بغل دستي‌اش هر دو مي‌خندند.
معلم رياضي كه متوجه سر و صداي انتهاي كلاس مي‌شود، فرهاد را با پس‌گردني از كلاس بيرون مي‌اندازد و او را جريمه درسي مي‌كند، فرهاد تا 12 شب بيدار مي‌ماند تا جريمه‌ها را به دور از چشم مادرش انجام دهد!
خشونت در مدارس به تنبيه بدني محدود نمي‌شود
گزارش‌ها متفاوت است؛ اگر كودك يا نوجواني به دليل امكانات مالي پدر و مادرش در مدرسه غيردولتي درس بخواند، در مدرسه پذيرايي هم مي‌شود و به قول معروف با انواع تشريفات فارغ‌التحصيل مي‌شود اما اگر در يك مدرسه دولتي درس بخواند بايد به دليل مشكلات روزمره مسئولان مدرسه و بي‌حوصلگي‌هايشان، محدوديت‌ها و فضاي خشك و سنگين را تحمل كند.
ميلاد با آنكه در مدرسه غيرانتفاعي درس مي‌خواند و به قول مادرش از ديوار راست بالا مي‌رود، بارها طعم«پس‌گردني» را توسط معلم يا ناظم مدرسه چشيده است.
با وجود آنكه فاطمه قربان معاون وزير آموزش و پرورش اعلام مي‌كند كه تنبيه بدني دانش‌آموزان در مدارس ممنوع است اما جاي تاسف دارد كه چطور اين مسئول با مصاديق تنبيه در مدارس و كودك‌آزاري آشنا نيست و در مورد ساير تنبيه و خشونت‌هاي اعمال شده بر روي كودكان در محيط مدرسه و كلاس‌هاي درس موضعي ندارد.
معاون وزير آموزش و پرورش در آخرين اظهاراتش تمام موارد خشونت بر روي كودكان را به تنبيه بدني معطوف كرده و اعلام كرده كه هيچ يك از معلمان و معاونان تحت هيچ شرايطي به دليل انجام ندادن تكاليف درسي و يا موارد انضباطي حق تنبيه بدني دانش‌آموزان را ندارند.
آيا معاون وزير آموزش و پرورش نمي‌داند كه دانش‌آموزاني كه در معرض تنبيه غيربدني، «عاطفي و رواني» قرار مي‌گيرند، آثار و تبعاتش به مراتب بدتر از تنبيه جسمي است؟ آيا اين مسئول آموزش و پرورش نمي‌داند كه مادران و اولياي دانش‌آموز اغلب حتي نگران اعتراض از برخي رفتارهاي مسئولان مدرسه در قبال فرزندانشان هستند؟
ارشاد دانش آموزان با ادبيات خشن!
فاطمه قربان معاون وزير آموزش و پرورش در حالي اعلام مي‌كند كه علت اصلي خطاي دانش‌آموزاني كه موارد انضباطي دارند و يا تكاليف خود را انجام نمي‌دهند، از روي ناآگاهي است و بايد براي ارشاد آنها وقت صرف كرد كه به تازگي مسئولان يك مدرسه دخترانه، دختر 15 ساله‌اي را به دليل تميز كردن ابروهايش، به مدت دو روز اخراج كرده و يا در بسياري از مدارس نه تنها اخراج موقت و چند روزه به يك روال عادل تبديل شده بلكه اگر اخراج هم صورت نگيرد، دانش‌آموز تهديد به اخراج شده و از نگراني احتمال اين تنبيه، ضربه روحي زيادي مي‌‌خورد، چه بسا اينكه بارها به دانش‌آموزان پسر مي‌گويند: «پرونده‌ات را زير بغلت مي‌گذاريم» دانش‌آموزان با وجود چنين ادبياتي چطور قرار است ارشاد شوند؟ ناظم مدرسه‌اي كه به خودش جرات جيغ و داد در حياط مدرسه و يا راهروي كلاس‌ها را مي‌دهد قرار است چگونه ديگران را ارشاد كند؟ مشاوران مدرسه كه نقشي جز تفتيش اطلاعات از كودكان، نقش ديگري ندارند و اعتماد دانش‌آموزان به مشاوران مدارس بسيار كم است، چه نقشي در ارشاد محصلان ايفا مي‌كنند؟
قربان، معاون آموزشي ابتدايي كه در برابر سئوال خبرنگار ايلنا در مورد خشونت در مدارس به جاي ارايه توضيحات شفاهي، به چند پاراگراف و ارسال يك نامه اكتفا كرده اعلام كرده است: «از آنجايي كه بيش از 80 درصد معلمان ابتدايي را خانم‌ها تشكيل مي‌دهند، حس مادري باعث مي‌شود آموزگاران با دانش‌آموزان مانند فرزندان خود رفتار كنند به همين دليل تنبيه بدني در اين مقطع غيرممكن است»
به اين مسئول در آموزش و پرورش اعلام مي‌كنيم چطور توقع مي‌رود كه يك زن معلم قادر به تقسيم مهر مادري‌اش در ميان 400 دانش‌آموز ديگر باشد؟
گزارش مواردي از كودك آزاري در مدارس به سامانه “صداي يارا”
طاهره پژوهش عضو هيات مديره انجمن حمايت از حقوق كودكان مي‌گويد: متاسفانه تنبيه بدني، رواني و تحقير دانش‌آموزان در مدارس نه تنها ريشه‌كن نشده است بلكه به دليل عدم نظارت جدي از سوي مسئولين آموزش و پرورش، در حال تبديل شدن به يك رويه است.
او ادامه مي‌دهد: با آنكه مدت زيادي از شروع سال تحصيلي جديد سپري نشده است، خانواده‌هايي از شهرهاي قائم‌شهر، كرج و تهران با صداي ياراي انجمن حمايت از حقوق كودكان تماس گرفته و از تنبيه بدني و رواني فرزندان خود در مدارس شكايت كرده‌اند.
پژوهش عضو هيات مديره انجمن حمايت از حقوق كودك با اشاره به لطمات جبران‌ناپذير تنبيه كودكان در مدارس تصريح مي‌كند: يكي از كودكان عضو خانه كودك ناصرخسرو كه در كلاس اول يكي از مدارس محله ناصرخسرو درس مي‌خواند به علت تنبيه معلم كلاس اول، از چرخه تحصيل خارج شد و اين كودك دومين كودك عضو اين مركز بوده كه به دليل ترس از مدرسه حاضر به ادامه تحصيل در مدرسه نيست.
اين فعال حقوق كودك اخراج موقت و يا تنبيه فرد را پاك كردن صورت مسئله مي‌داند و ادامه مي‌دهد: استفاده از شيوه‌هاي اين‌چنيني فقط بر اساس سليقه شخصي نبوده و اصل قضيه كه نگرش نادرست به كودكان و مسئله تنبيه است همچنان باقي مي‌ماند.
پژوهش رويه تنبيه و اعمال فشار بر كودكاني كه با هزار اميد براي كسب دانش به مدرسه مي‌روند را غيرقانوني و غيرانساني اعلام مي‌كند و خطاب به وزير آموزش و پرورش و ساير مسئولان اين وزارتخانه مي‌گويد: اگر با اين رويه مقابله نشود و با كساني كه هنوز از روش‌هاي منسوخ شده براي آرام كردن و دست از پا خطا نكردن بچه‌ها استفاده مي‌كنند برخورد نشود، تعداد كودكان خارج از چرخه تحصيل به دليل ترس از آزار مجدد افزايش مي‌يابد و مسئوليت مستقيم آن نيز بر عهده آموزش و پرورش است.
سركوفت‌هاي رايج در ادبيات برخي از معلمان
به گزارش خبرنگار ايلنا، ثريا عزيزپناه يكي ديگر از اعضاي هيات مديره انجمن حمايت از حقوق كودكان نيز در گفت‌وگو با خبرنگار ايلنا از حاكم بودن سيستم سنتي تشويق و تنبيه در نظام آموزش ابراز نگراني كرده و در زمان آغاز بازگشايي مدارس تاكيد كرده است كه هنوز موارد زيادي براي فعالان حقوق كودك به صورت ابهام باقي مانده و هنوز معلوم نيست كه سياست‌هاي سنتي و جديد آموزشي مانند سياست تشويق و تنبيه بر چه اساسي تدوين و بازبيني مي‌شود چرا كه همچنان مواردي از خشونت‌هاي بدني و غيربدني در مدارس گزارش مي‌شود .
به هر حال با وجود آنكه مسئولان مدارس مي‌دانند كه تنبيه بدني در مدارس ممنوع است اما در قبال حرف گوش‌كن نبودن برخي از دانش‌آموزان و اينكه به هر قيمتي بايد سر به‌راه بيايند و انضباط مدرسه را رعايت كنند، به برخي شيوه‌ها رو مي‌آورند تا مدركي براي پيگيري نماند و از سوي اولياي دانش‌آموز جاي اعتراض باقي نماند... تحقير زباني، تنبيه روحي ـ رواني، سركوفت‌هاي رايج در ادبيات برخي از معلمان و اغلب نيز اجبار دانش‌آموزان به انجام تكاليف سنگين و جريمه‌هاي بلندبالا به بهانه تنبيه از جمله مصاديق اين مسئله است.
احساس تبعيض و افسردگي در دانش‌ آموزان
فاطمه قاسم‌زاده روان‌شناس با اشاره به مراجعه گسترده والدين كه از افسردگي دانش‌آموزان خود رنج مي‌برند براي مشاوره خبر مي‌دهد و مي‌گويد: نظام‌هاي آموزشي رقابتي كه دانش‌آموزان را به رقابت، برنده شدن و اخذ نمره 20 ترغيب مي‌كند، باعث افسردگي و ايجاد اختلالات رفتاري در آنها مي‌شود.
او ادامه مي‌دهد: مراجعان اعلام مي‌كنند كه دانش‌آموزشان تا ساعت 12 شب بيدار مانده تا تكاليفش را تمام كند، اين در حالي است كه يك محصل بايد در طول شبانه‌روز هشت ساعت به طور مفيد خواب و استراحت كافي داشته باشد اما براي انجام تكاليف مدرسه بيدار مي‌مانند و در كلاس درس هم به شيوه خودش چرت مي‌زند و كسل است.
قاسم‌زاده روان‌شناس مي‌گويد: اغلب دانش‌آموزان تحت عنوان مشكلات درسي به مطب مراجعه مي‌كنند اما با بررسي معلوم مي‌شود كه مشكل حافظه ندارند بلكه مشكل آنها افسردگي است چرا كه احساس تبعيضي كه اغلب در مدارس نهادينه مي‌شود براي كودكان بسيار دردناك است.
رسيدگي به شكايات پس از مرگ سهراب
آموزش و پرورش اعلام مي‌كند كه اگر شكايتي از سوي والدين دانش‌آموزان به مدير مدرسه يا مسئولان مناطق آموزش و پرورش گزارش شود به موضوع رسيدگي شده و در صورت تائيد با معلم متخلف برخورد مي‌شود اما آيا آزار روحي حاصل از هر گونه تنبيه و يا ترس دانش‌آموزان از مدارس و حتي افت تحصيلي اين دسته از دانش‌آموزان قابل جبران است؟
قربان معاون ابتدايي وزارت آموزش و پرورش همچنين با ارايه نامه‌اي به خبرگزاري ايلنا اعلام كرده است كه معلمان مانند تمام كاركنان دولت قبل از استخدام از فيلترهاي مختلف از جمله گزينش، سوء پيشينه، معاينات پزشكي و ... عبور مي‌كنند اما با وجود 16 هزار حق‌التدريس در كشور و محقق نشدن مطالبات آنها چگونه ممكن است كه فشار حاصل از ضايع شدن حقشان در اين وزارتخانه آنها را تحت تاثير قرار ندهد و با طبيعي‌ترين شيطنت بچه‌گانه دانش‌آموزان طاقتشان تاب نشود؟
اين در حالي است كه، بر اساس جديد‌ترين بخش‌نامه وزارت آموزش و پرورش در مورد شرايط گزينش و شرايط عمومي استخدام 40هزار نيرو در آموزش وپرورش و با نگاهي به اين شرايط به راحتي مي‌توان دريافت كه هيچ‌كدام از اين نيروها از فيلترهاي مختلف از جمله گزينش، سوء پيشينه، معاينات پزشكي و ... عبور نمي‌كنند.
در عين حال مگر شرايط استخدام حق‌التدريس‌ها در آموزش و پرورش فراهم شده كه گزينش‌ها در اين سطح انجام شود، ضمن آنكه اين گزينش‌ها هر چند سال يك بار نيز تكرار نمي‌شود و هيچ ضمانتي وجود ندارد كه روحيات و ويژگي‌هاي فردي و اجتماعي يك فرد استخدام شده در آموزش و پرورش با گذر زمان دستخوش تحول نشود.
گزارش: سميه جاهدعطائيان
25 درصد مطالبات معوق یک بانک‌ دولتی در اختیار 8 نفر است
این افراد هیچ میلی برای باز پس دهی تسهیلات دریافتی ندارند


فارس : عضو کمیسیون اصل 90 مجلس با اشاره به اینکه ضوابط قانونی برای ارائه تسهیلات بانکی رعایت نمی‌شود، گفت: تنها در یکی از بانک‌های دولتی، 25 درصد مطالبات معوقه در اختیار 8 نفر است.

غلامرضا اسداللهی نماینده تربت جام و عضو کمیسیون اصل 90 مجلس شورای اسلامی، با اشاره به پیگیری مطالبات معوقه بانک‌ها در این کمیسیون، گفت: کمیسیون، پیگیری مطالبات معوقه بانک‌ها را در دستور کار دارد و در هیمن راستا گزارش دقیقی از سوی برخی نهادها تهیه شده بود که بر اساس آن مشخص شد تنها در یکی از بانک‌های دولتی، 25 درصد معوقات مربوط به 8 نفر است.

وی افزود: بررسی‌ها نشان داد که در این بانک دولتی 75 درصد باقیمانده هم مربوط به تعداد زیادی از افراد جامعه است، البته در ارائه این تسهیلات بسیاری از ضوابط قانونی رعایت نشده بود.

عضو کمیسیون اصل 90 مجلس تصریح کرد:‌ در ارائه این تسهیلات ضوابط قانونی همچون اخذ وثایق، صرف تسهیلات دریافتی در محل خود، عدم وجود کارشناسی لازم برای ارائه تسهیلات مناسب نسبت به درخواست افراد و پرداخت تسهیلات بیشتر از نیاز طرح به فرد درخواست کننده، وجود داشت.

اسداللهی با بیان اینکه این افراد علی‌رغم ارسال پرونده‌هایشان به دستگاه قضایی، هیچ میلی برای باز پس دهی تسهیلات دریافتی ندارند، تاکید کرد: حتی برخی‌ بانک‌ها هم اراده‌ای برای اخذ و بازپس‌گیری تسهیلات ارائه شده ندارد.

در همين زمینه :
حکم قطع دست متهم به سرقت در یزد اجرا شد

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

نامه‌ سرگشاده‌ آرامش دوستدار به يورگن هابرماس

آقای پروفسور هابرماس محترم،

شما در سال ۲۰۰۲، یعنی بیست و دو سال پس از میشل فوکو، به تهران سفر می‌کنید، به سرزمینی که خود را جمهوری اسلامی ایران می‌نامد و از زمان پیدایش‌اش در سی سال پیش تا کنون با توسل به قهری عریان و تصورناپذیر از یکسو و اعمال فساد مطلق از دیگرسو به حاکمیت خود همچنان ادامه می‌دهد. طبعا شما با ماجرای سفر فوکو به ایران و تجربه‌ی او از این سفر آشنایید. آنچه بسیار کمتر معروف است این است که وی پس از آخرین بازگشت خود به فرانسه دیگرنمی‌خواسته اسم ایران و ایرانی را هم بشنود، و با ایرانیانی که در دو سفر او به تهران هم میزبان و هم رابط و راهنمای او در تماس با گردانندگان انقلاب بوده‌اند قطع رابطه می‌کند.

بر خلاف او، شما را سفر به ایران کاملا تحت تاثیر قرار داده بود. اعتماد به نفس و علاقه‌ی جوانان و بویژه دانشجویان و انتلکتوئل‌ها به گفت‌وگو درباره‌ی هر موضوع ممکن، شما را سخت گرفته بود. آنطور که به گفته‌ی خودتان، حتا «حق موجودیت اسرائیل» نیز جزو موضوعات مباحثه‌ی شما و آنان بوده است. همه‌ی این‌ها را من می‌توانم به آسانی در نظرم مجسم کنم. ما ایرانیان استعداد این را داریم که مخاطب را به گونه‌ای جذب کنیم. بی‌تفاوت است که وسیله‌اش تفاهم چاپلوسانه باشد یا جا زدن خود همچون حریفی بی‌هراس. جز این، از طبقه‌ی متوسط به بالا ما مردمان متعصبی نیستیم و بلدیم حتا درباره‌ی «حق حیات شیطان» نیز حرف بزنیم.

در برآورد موضع شما طبیعتا باید شرایط وقت را هم در نظر گرفت: اواسط دومین بار انتخاب خاتمی به ریاست جمهوری بود و شما هم نمی‌توانستید از تاثیر این «حسن انتخاب» مجدد مصون مانده باشید. تصادفی نیست که از جمله می‌نویسید: سرانجام «هفت سال پس از نخستین تماس‌ها همکاران ایرانی‌ام مرا قانع کردند» که دعوت‌کنندگان و «میزبانان» اشخاص صالحی هستند و اکنون «زمینه‌ی مساعد» برای سفر فراهم آمده است. در این ارتباط شما از خاتمی و وزیر پیشین فرهنگ او همچون موجدان و ضامنان «زمینه مساعد» نام می‌برید. آن زمان با وجود قتل‌های فجیع برخی از مخالفان رژیم و حمله‌های جنایتکارانه به خوابگاه‌های دانشگاهی و قتل و جرح دانشجویان بی‌دفاع دختر و پسر، هنوز تب وتاب مردم برای خاتمی همچنان دوام داشت. و همین خاتمی «منجی» آن زمان دانشجویان کشته و لت و پار شده را «اراذل و اوباش» خواند.

اما از قرار خاتمی به جای رسیدگی به دردهای بی‌درمان شده‌ی مردم، وظیفه‌ی خود را در این می‌دیده که چرخ «گفت‌وگوی تمدن‌ها» را به حرکت درآورد. در این مورد او چنان از خودش مطمئن بود که فیلی با این «نام و نشان» نیز رسما هوا کرد و آن را در جای خود جنباند. کدام فیلبان را خوب است او به کار مبادلات میان تمدنی کالاهای فرهنگی گماشته بوده باشد؟ وزیر فرهنگ‌اش عطاالله مهاجرانی را! اگر زبان من آهنگ جدل دارد از این‌روست که جملگی انتلکتوئل‌های ایرانی با هم نیز نمی‌توانند از عهده‌ی چنین کاری برآیند، مگر آنکه مراد از گفت‌وگو «ترجمه کردن» از کتاب‌های غربی به فارسی باشد. به این ترتیب پروژه‌ی دون‌کیشوتی خاتمی به مرگ جنینی مرده بود، پیش از آنکه امکان سقط شدن بیابد. حتا اگر حسن نیتی برای خاتمی قائل شویم، در اصل امر کوچکترین تغییری روی نمی‌دهد. جدا، چه تصوری او می‌توانسته از چنین «پروژه‌ای» داشته باشد!؟

این انتظار را نمی‌توان داشت که در اینجا تحلیلی از علل سیاسی و اجتماعی وقت به دست داده شود، عللی که به گزینش او برای ریاست جمهوری و سرانجام به انتخاب او به این سمت منجر می‌گردند. اما به نکته‌ی دیگری باید همین جا اشاره کنم: برای فیلسوفی با اعتباری چنین جهانی چون شما، نخبگان پایتخت حسابی خودنمایی کرده‌اند. در حدود پنجاه سال پیش نخبگان ما به ضعف نوزاده‌ی خود برای فلسفه پی‌می برند و این ضعف را تیمار می‌کنند. علت‌اش به نظر من این است که فلسفه قلمرویی‌ست ناامن و کنترل ناپذیر، به محض آنکه از درون بر پایه‌هایی سترگ استوار نباشد. هر کس هوس کرد می‌تواند به این قلمروی بی‌حصار دست اندازی نماید. کانت در آن زمان به این حساسیت مرزی و ضعف ناموجه اشاره کرده است، آن هم برای آلمان!

آسان‌ترین راه برای کسب «صلاحیت فلسفی» نزد ما عموما این است که هر سوراخ سنبه‌ای از افاضات دانشمندانه‌ی خود را، چه شفاهی و چه کتبی، با نام فیلسوفان غربی پرکنیم. اثر این شیوه در اعتباراندوزی، بیشتر خواهد شد اگر از فیلسوفان مدرن بگوییم و بنویسیم یا از مکتب‌های فلسفی نام ببریم. زرنگ‌تر از همه میان ما آن‌هایی هستند که «نام» مفاهیم یا تئوری‌های این فیلسوفان را نیز به رخ می‌کشند.

سفر شما به تهران برای من دوجنبه دارد، جنبه‌ی ایرانی و جنبه‌ی آلمانی. جنبه‌ی ایرانی آن ناظر است بر تاثیری که حضور شما روی علاقمندان و میزبانان گذاشته و مآلا تصوراتی در آن‌ها پدید آورده است. این جنبه را می‌توان در جملاتی چند بیان کرد: یک فیلسوف نامدار جهانی از «سرزمین فیلسوفان» به تهران می‌آید تا با جهان معنوی ما آشنا شود. این امر موجب می‌شود که نخبگان ما در چنین آیینه‌ای خود را بنگرند و متوجه ارزش خود گردند. هر اندازه هم واکنش‌هایشان متفاوت باشد، مشترک و مکنون در همه‌ی آنان این است که چون «هابرماس» برای آشنایی با آن‌ها به کشورشان آمده، در دل به خود بگویند: ما همیشه این احساس را داشتیم که کسی هستیم، و حالا دیگر این احساس به «دانستن» تبدیل شده است.

مورد نظر من در اینجا جنبه‌ی آلمانی سفر شماست، یعنی تصویری که شما از معنویت تهرانی برای آلمانی‌ها ترسیم کرده‌اید. نخست باید خطوطی از این تصویر را برجسته کنم تا جلب توجه بیشتری کند. شما درک کلی صاحب‌نظران و میزبانان از فرهنگ غربی را نخست در یک عبارت به خواننده‌ی آلمانی منتقل می‌نمایید. عبارت مربوط ، در ارتباط با مواردی که شما از مایه‌وری ما به دست می‌دهید، ایهامی انکارناپذیر دارد، یعنی چنانکه هم اکنون خواهیم دید، معناً دوپهلوست و برای برآورد شما ازمعنویت ما کانونی. شما می‌نویسید: «وقتی آدم با دست‌مایه‌ای از معنویت غربی به شرق می‌رود، از هر دو سو با سوء‌تفاهم معمول مواجه می‌شود که در آن نقش بربر برای ما درنظر گرفته شده است: زبان حال این سوء‌تفاهم این است که شرقی‌ها بیشتر درباره‌ی ما می‌دانند تا ما درباره‌ی آنان». مفاد این تشخیص دوپهلو به سبب مقصودی که دارد به هر سان در مورد ایران از نواسلامی‌شده صدق می‌کند و باید آن را همه جا در سراسر تصویر بازدید. با وجود این، آنچه سپس در تصویر می‌بینیم کاملا با این تشخیص نمی‌خواند. از یک عبارت استثنایی دیگر که آن نیز بی‌ایهام نیست و عملا ارزش انتلکتوئل‌های ایرانی را مخدوش و مغشوش می‌سازد بگذریم، اظهارنظر در مورد آنان خالی از طنز و جدی‌ست. از مباحثه میان داوری اردکانی که «هایدگری» معرفی می‌شود و عبدالکریم سروش که «پوپری» و عارف خوانده شده سخن می‌رود، بی‌آنکه خواننده طنزی در آن احساس کند. بعد گفته می‌شود که داوری اردکانی پست‌مدرنیست هم هست و پست‌مدرنیست‌ها، و در نتیجه داوری اردکانی، بر اساس آموزه‌ی هایدگر درباره‌ی «نهاد تکنیک»، مدرنیته‌ی غربی را در «نقد بومی‌شان» محک می‌زنند. در همین کنایه‌ی «نقد بومی»، ناگهان جدیتی که تا کنون با آن از دو جریان مخالف هایدگری و پوپری به نمایندگی داوری و سروش سخن گفته شده دود می‌شود و به آسمان می‌رود. روشن است که «نقد» به محض آنکه «بومی» شد، ارزش خود را از دست می‌دهد. مکثی در این ترکیب درستی این نظر را قطعی می‌نماید.

چرا شما فکر یا باور می‌کنید افراد فرهنگی مطلقا دیگر همچون فرهنگ ایران اسلامی، که بیش از هزار سال است با پوست و استخوان در مادیت و معنویت آن غرق و تخمیر شده‌اند، می‌توانند یک ضرب از جای خود به میان فرهنگ غربی بجهند و در آن جولان دهند، گویی از فرهنگ یونانی ـ رومی برآمده‌اند و از بار و بر آن تغذیه می‌کنند، بی‌آنکه گوارشی بر این تغذیه مترتب گردد؟ یا چرا گمان می‌کنید فرهنگ‌های بیگانه به فرهنگ بی‌واسطه‌ی اروپایی ـ امریکایی که فلسفه را نیز در برمی‌گیرد، آسان به میراث آن دست می‌یابند، به صرف اینکه مجذوب گیرایی آن شوند که جهانی است؟ اصلا این گیرایی فرهنگ شما از چیست که ما ایرانیان را حتا «علماً» نیز تسخیر می‌نماید!؟

اگر کلمات معنا داشته باشند، از زیر بار پاسخ دادن به این پرسش نمی‌توان به آسانی شانه خالی کرد: آیا یک مسلمان می‌تواند در عین حال عارف و پوپری باشد و در نتیجه همچون عبدالکریم سروش به گفته‌ی شما «قاطعانه معتقد به تقسیم کار میان دین و علم، در حدی که مسئله‌ی شناسایی مطرح می‌گردد»؟ بد نیست بدانید که عرفان اسلامی ما ایرانیان نه تنها به فلسفه بی‌اعتنا بلکه از دیرباز دشمن خونی آن و مآلا دشمن خونی علم بوده است، و عبدالکریم سروش که به‌زعم شما این دو کمال را دارد، یعنی عارف و پوپری بودن را در خود جمع آورده، دست‌پرورده‌ی مکتب مولوی، یکی از بانفوذترین عارفان ماست. به زحمت می‌توان به سخنی از او برخورد که از اشعار عرفانی این عارف لبریز نباشد. عرفان ما با استراتژی منحرف کردن اذهان از مسائل از طریق رویایی ساختن جهان خودآفریده‌اش و به کمک برانگیختن شور و شیدایی در آن‌ها، علم و فلسفه را کشته و دفن کرده است. حتا ابن‌سینا کشف و شهود اولیا را برتر از ادراک فلسفی می‌دانسته است. و جز این، آیا می‌توان کسی را هایدگری شناساند و ضمنا پست‌مدرنیست، چون با تکیه بر «نهاد تکنیک» در فلسفه‌ی هایدگر «دست به نقادی بومی درباره‌ی مدرنیته‌ی غربی» می‌زند، به صرف اینکه هایدگر را پشتیبان خود می‌نمایاند؟ چه کسی قرار است در اینجا دستخوش مضحکه شود، هایدگر، مدرنیته‌ی غربی، یا داوری اردکانی پشتگرم به هایدگر!؟

پنجاه سال طول کشید تا شاه، با وجود خطاهای بزرگ سیاسی، که قطعا به بزرگی خطاهای سیاسی ما انتلکتوئل‌ها نبودند، و پدر او بنیادگذار ایران نوین، کشور ما را به آستانه‌ی زندگی شهروندی متمدنانه رساندند. حاصل زحمات آنان را جمهوری اسلامی در ظرف سی سال نیست و نابود کرد: از نظر اقتصادی، اداری، فرهنگی، حقوقی و اخلاقی. داوری اردکانی که زمانی با من همکار بود، از همان آغاز به خدمت جمهوری اسلامی درآمد، مدارج ترقی را پیمود و به تدریج سردمدار فلسفه‌ی رسمی شد، و همانگونه که شما می‌نویسید در غایت «رئیس آکادمی علوم». حریف عارف‌پیشه‌ی او عبدالکریم سروش که یکی از مهم‌ترین عاملان در تعطیل سه ساله‌ی دانشگاه‌ها در سراسر کشور بود، با اظهاروجودهای پوپرمآبانه‌اش به همان موضعی رسید که شما می‌نویسید، به «تقسیم کار میان شناخت دینی و شناخت علمی»! منتها عیب کار در این است که ما اصلا علم نداریم، نه علوم طبیعی و نه علوم انسانی. تمام کتاب‌های دانشگاهی ما عملا ترجمه از منابع غربی‌اند، یا بازنویس آن‌ها هستند. ما، تا آنجا که از عهده‌مان برمی‌آید، جز این نمی‌کنیم که آنچه از منابع غربی به دستمان می‌رسد، به فارسی برگردانیم، چون خودمان سازنده نیستیم. اما اگر این کار را هم نمی‌کردیم، طبعا «وضع علم» نزد ما بدتر از این می‌شد که هست. علم ما در واقع رونوشتی بیش نیست. اما صرفنظر کردن از این رونوشت قطعا منجر به ایجاد اصل نمی‌شود. چندی پیش خامنه‌ای حتا همین «علوم انسانی» را از موجبات اصلی فساد خواند و اشاره کرد که دانشگاه‌ها را باید از این علوم بروبند.

پس از سال‌ها که اکنون از سفرتان به تهران می‌گذرد، آیا هنوز کارل پوپر را در مظان این تخفیف قرار می‌دهید که شاگرد عارفی نیز در ایران اسلامی دارد؟ کارل پوپر ضدیتی با دین نداشت اما به همان اندازه نسبت به آن بی‌تفاوت بود. این کشور که توانسته پوپری عارف نیز بزایاند، یکی از تاریک‌ترین مراحل تاریخ خود را می‌گذراند. و یکی از فاجعه‌های بزرگ در این سرزمین این است که مردم آن خود چنین بلایی را بر سرشان آورده‌اند.

من می‌کوشم تجربه‌های سفر ایران شما را را در اینجا فشرده بیاورم: برای شما شگفت‌آور بوده که با «جامعه‌ای خاموش» روبرو نشده بودید، تصور می‌کردید که انتلکتوئل‌ها و مردم متعارف اعتماد به نفس ندارند و مرعوب شده‌اند. بویژه «اهمیت سیاسی مواجهه‌ها در تئولوژی اسلامی» نظر شما را سخت جلب کرده بوده. به عنوان نمونه از «شخصیت برجسته‌ای چون مجتهد شبستری» نام می‌برید که «متکی بر هرمنوتیک» و «فیلسوفی به رسم غربی» است و حق افراد می‌داند که خودشان «مفسر وحی» باشند. در طراز او به عبدالکریم سروش اشاره می‌کنید که «فیلسوفی است به شیوه‌ی غربی»! درباره‌ی مجتهد شبستری توضیح می‌دهید که با «استدلال پروتستانی با جزم‌گرایان دینی» مقابله می‌کند! در واقع شما همان «نسبت‌هایی» را به آنها می‌دهید که از دو دهه پیش ورد زبان اصلاح‌طلبان شده است. خواننده‌ی آلمانی اگر توصیفات شما را سند بگیرد باورش می‌شود که پروتستانتیسم باید کلیدی باشد برای گشودن همه‌ی درهای بسته‌ی دینی، حتا برای نوع شیعی‌اش که هزار سال است انتظار ظهور امام دوازدهم را می‌کشد تا او با شمشیرش بیاید و مانند داموکلس با یک ضربت تمام زنجیرهای نابکار را در سراسر جهان از هم بدرد. به گفته‌ی شما «سوبژکتیویته‌ی مدرن برای مجتهد شبستری جایگاه باطن دین است»، زبان آلمانی را روان حرف می‌زند و می‌خواهد «براساس رابطه‌ی دیالکتیکی میان ایمان و دانستن، تئولوژی اسلامی را با علوم انسانی مانوس سازد». برای آنکه شما بدانید: او پس از فرونشستن احوال هیجانی‌اش برای رستاخیز هولناک اسلامی، این قصد را دنبال کرده، و تا کنون از جایش تکان نخورده است. و حالا: اگر اینهمه کار مهم در قیمومت و سایه‌ی جمهوری اسلامی انجام شده، نباید فرهنگ ما بر یکی از تارک‌های رویداد تاریخی‌اش پا نهاده باشد؟

آنچه آن زمان در تهران به شما عرضه کرده‌اند، ‌چیزی جز نوعی شعبده‌بازی ایرانی ـ شیعی، منتها از نوع کاملا بی‌ارزش‌اش نبوده، چون خود را جدی می‌گرفته است. شما قطعا مشابه این پدیده را نزد خود نمی‌شناسید، برای آنکه در فرهنگ غربی وجود ندارد. و اگر هم وجود داشته باشد، خصوصی و حاشیه‌ای‌ست. نزد ما وضع کاملا بر عکس است. فقط در حاشیه و آن‌هم به ندرت می‌توان به اندیشیدن واقعی برخورد. برای من به راحتی قابل تصور است که چگونه شما قربانی این اندیشه‌نمایی‌های فلسفی شده‌اید. سبب‌اش این است که شما، فرهنگ ما را از برون می‌شناسید. عامل دیگری که موجب می‌شود شما معنویات میزبان‌های خود را بر حسب ظاهربینی‌هایتان جدی بگیرید، این است که بنا را بر وجود شرایط ایده‌آل برای دیسکورز می‌گذارید، خصوصیتی که بر اساس تئوری شما در نهاد زبان که جهانی باشد، تعبیه شده. اگر چنین نباشد معنایش این می‌شود که شما تئاترهای معنوی تهران را عینا به کشور خودتان منتقل کرده‌اید. در غیر این صورت توضیح‌اش با شماست که چگونه توانسته‌اید اینهمه معنویات مهم را از فرهنگی به تجربه دریافته باشید که زبانش برای شما کاملا بیگانه است و به همین گونه قدرت میراث اسلامی‌اش. برای آنکه مظنه‌ای از اندیشیدن ما و بویژه نوع «هرمنوتیکی‌اش» را از درون ببینید، حاضرم بخشی از مصاحبه‌ای با مجتهد شبستری را برای شما به آلمانی برگردانم. در این مصاحبه او برخی از آیه‌های قرآنی را با «فن هرمنوتیک» تفسیر می‌کند. آنچه او در تفسیر هرمنوتیکی این آیه‌ها می‌گوید آنقدر حیرت‌آور است که روی کاریکاتور «هرمنوتیک» را سفید می‌کند. فردای همان روز، تفسیر هرمنوتیکی را بیدرنگ پس می‌گیرد.

علاقه‌ی شما به دید و رفتار دینی،‌ خود را در این منعکس می‌سازد که فقط نمایندگان این جناح را به خوانندگان آلمانی می‌شناسانید. چرا چنین انتخابی؟ اگر این انتخاب نتیجه‌ی این باشد که شما در سفرتان به تهران به کسی برنخورده‌اید که همطراز «متفکران دیندار» باشد، معنایش این می‌شود اینان در راس نخبگان ما قرار دارند؟ همه‌ی این‌ها به هشت سال پیش مربوط می‌شوند. بنابراین این پرسش بجاست که چرا من همان زمان چنین نامه‌ای به شما ننوشته‌ام. پاسخ‌اش کمابیش این است: وقتی آن زمان از سفرتان مطلع شدم و فهمیدم در پی شما ریچارد رورتی و اوتفرید هوفه هم به تهران رفته‌اند و با توشه‌ای مشابه بازگشته‌اند، بیش از آن برآشفته شده بودم که بتوانم فکرم را بر موضعی در برابر شما متمرکز سازم. باید اذعان کنم که سفر و گزارش‌های شما برای من کاملا فاقد معنی بودند. زمان ریاست جمهوری خاتمی بود با ۲۴ میلیون رای. من اصلا با انتخاب او به این سمت از آغاز مخالف بودم، چون در او «محللی سیاسی» می‌دیدم که عواقب وخیم‌تری به بارخواهد آورد. تصور می‌کنید نامه‌ای با همین محتوا می‌توانست شما را به فکر فروبرد و موجب شود در برآوردهایتان تجدیدنظر کنید؟ من باورم نمی‌شود، چون شما هم در آن زمان خاتمی را «منجی» می‌پنداشتید. به همین دلیل هم به تهران سفر کردید.

هشت سال پس از سفر شما به تهران، دو پیشامد متفاوت و از نظر اهمیت ناهمسان همدیگر را در ذهن من تداعی و نظر من را به خود جلب کردند. پیشامد اولی بود که وقوف من را نسبت به دومی تشحیذ نمود. اولی سال گذشته روی داده بود. منظورم «شوریدن آرام» مردم در ایران است. این شورش آرام به‌صورت تظاهرات میلیون‌ها نفر از مردم اعم از دانشجو و کارگر، دانش آموز و کارمند اداره و هر طبقه‌ی دیگر، سه ماه تمام ادامه داشت تا سرانجام آن را حکومت با قهری بیرحمانه در برابر چشم جهانیان سرکوبید. بیشماری به زندان افتادند، به قتل رسیدند، زیر شکنجه جان دادند و از زن و مرد مورد تجاوز قرار گرفتند. و شما آقای پروفسور هابرماس سکوت کردید. خواست‌های برحق این مردم این بود که از نظر کار و شغل‌شان تامین داشته باشند، ماه‌ها در انتظار پرداخت دستمزد و حقوق‌شان ننشینند، از آزادی برخوردار باشند، طرز زندگی‌شان را خود انتخاب کنند، امیال خود را شخصا برآورند، لباس به سلیقه‌ی خود و هر جور و هر رنگی که می‌خواهند بپوشند. آیا این مردم، با این خواست‌ها و ایستادگی‌ها در برابر امر و نهی قیمومت‌ها، مهم‌تر از نخبگانی نبودند که شما با آنان گفت‌وگوهای فلسفی و جامعه‌شناختی کرده‌اید، مهم تر از اشخاصی چون مهاجرانی، کدیور، سروش، داوری، شبستری و مشابهانشان؟ اگر شما از آنان در تظاهراتی که به خاطر خواست‌های برحق‌شان می‌کردند شخصا و رسما حمایت کرده بودید، بر استیفای طبیعی حقوق آنان تاکید می‌کردید و آن را برحق می‌خواندید، از دلیری و ثبات آن‌ها به شگفت می‌آمدید و آن را می‌ستودید، و بدینگونه از آنان پشتیبانی اخلاقی می‌کردید، حتما تظاهرکنندگان اندکی کمتر احساس تنهایی می‌کردند. و این اندک می‌توانست، لااقل برای گروهی نسبتا بزرگ، بیشتر شود، چون امکانش بود برخی دیگر از همکاران شما در پی چنین نمونه‌ای پا در میدان یاری گذارند.

حالا بد نیست این را نیز بدانید که حمایت آنچنانی عبدالکریم سروش و شرکا از جنبش سبز در نهان برای نجات خودشان بوده و هست! در واقع تظاهرکنندگان نمی‌بایستی از قدرت اسلام می‌کاستند، بلکه می‌بایستی قدرت را در حکومت اسلامی به سوی اصلاح‌طلبان می‌غلتاندند. به این ترتیب اسلام گزند نمی‌دید و قدرت‌اش برای او و یارانش حفظ می‌شد. لااقل این خوابی‌ست که اصلاح‌طلبان برای خود می‌دیدند و همچنان می‌بینند. در حکومتی زدوده از اسلام و مسخ‌شدگی‌های اجتماعی‌اش اینان به سبب مشارکت در برآوردن انقلاب اسلامی و نیز به سبب اعمال همچنان مکتوم مانده‌شان در تحکیم پایه‌های آن مورد مواخذه قرار می‌گرفتند. لابد زمانی چنین اتفاقی خواهد افتاد. قهرمان‌هایی چون سروش، شبستری، داوری و همانندهاشان فقط در میدان خالی از حریف عرض اندام می‌کنند.

اکنون برسیم به ماجرای دومی که حاکی از نگرانی شماست، برای امری که نه فوتی‌ست و نه اصلا موجه به نظر می‌رسد، درست در نقطه‌ی مقابل آن حادثه‌ی اولی که فریادی خاموش از اعماق ستم بود. موضوع مربوط به اهمیت دین است که به مناسبت آن شما چندی پیش در دانشگاه کوپر در نیویورک سخنرانی کردید. مرکز ثقل سخنرانی شما مسئله‌ی «محدودیت‌های نامنصفانه» یا غیرقابل فهم در غرب برای دین بود. من از طریق ترجمه‌ی برخی از پاساژها سخنرانی شما را می‌شناسم. بنابراین آنچه من می‌گویم برچنین مفادی مبتنی‌ست. با وجود این می‌توان ازخلال آن به موضع شما پی‌برد. معمولا وقتی شما در موارد دیگر از کارل اشمیت حرف می‌زنید، قصدتان نقد کردن اوست، و از او در کنار کسانی چون هایدگر، لئو استروس، آرنولد گهلن نام می‌برید و نیز در ارتباط با نیچه و مارکی دوساد، که آنان را شما «نویسندگان سیه‌بین» می‌نامید. بر خلاف معمول در این سخنرانی بر تز کارل اشمیت تکیه می‌کنید، بر تزی که مدعی‌ست تمام مفاهیم سکولار در دولت مدرن و جامعه‌ی آن میراثی‌ست از مبانی تئولوژی مسیحی، و تنها این میراث را موجب احیای دین در دوره‌ی کنونی تلقی می‌نمایند. بدین نحو این تصور برای خواننده‌ی آلمانی ایجاد می‌شود که الزاما تز کارل اشمیت درست است و نوشکفتگی جدید دین را تاریخا توضیح می‌کند، یا از آنسو که بگیریم، این پدیده‌ی نو موید درستی تز کارل اشمیت می‌گردد. اما اگر شما چنین نظری نداشته‌اید، چرا ارجاع به کارل اشمیت در ارتباط با نودمیدن پدیده‌ی دین؟ به عنوان شاهد این پدیده در زمان ما، از جورج د. بوش نام می‌برید که اقتدار سیاسی خود را عطیه‌ای الاهی می‌پنداشته. چند تا جورج د. بوش از زمان استقلال امریکا می‌توان میان روسای جمهور آن کشور یافت تا بشود در جورج د. بوش نمونه‌ای از آنان دید؟ شما به غرب هشدار می‌دهید که «یکجانبه در جامعه‌ی جهانی برای حفظ جریان آزادیخواهانه‌ی دمکراتیک» بکوشد، و او را مورد سرزنش قرار می‌دهید که بر اثر خبط‌هایش آمیزش احوال دینی و سیاسی را برای دیگردینان دشوار و حتا ناممکن ساخته است.

پدیده‌ی نوظهوری که شما از آن صحبت می‌کنید، در واقع پدیده‌ای است درونی، بدون هدف خارجی. و این آن چیزی نیست که رسما و اسما «دین» می‌نامیم. فقط دین‌های توحیدی‌اند که هدف‌های برونی و سازمانی دارند. از این‌گونه دین، در حدی که حضورشان همه جا محسوس است، دو تا بیشتر نداریم، یکی مسیحیت و دیگری اسلام. در مقایسه‌ی آن‌ها با هم مسیحیت به دلایلی بسیار نسبتا بی‌زیان است و از لحاظی و در مواردی حتا سودمند؛ نسبتی که به اسلام نمی‌توان داد. البته بسیار نادراند غربی‌هایی که به خاطر یافتن «تشخصی ممتاز» نسبت به دیگران به اسلام می‌گروند! اما این نباید موجب گردد که ما خطر اسلام را نادیده بگیریم. از سوی دیگر همه در غرب و بویژه در آلمان می‌دانیم که هزاران نفر در سال از عضویت کلیسا استعفا می‌کنند و کاهش داوطلبان برای خدمت در کلیسا موجب نگرانی مقامات کلیسایی شده است. همه‌ی این واقعیت‌ها را شما نمی‌بینید، لابد چون با نظر شما در مورد نوشکوفایی یا رنسانس دین مغایرت دارند. شما حتا از علت رونق بازار دین نمی‌پرسید، بلکه بنا را بر موجودیت آن می‌گذارید، همین و بس. من می‌خواهم در اینجا نگاهی به گذشته‌ای نه چندان دور بیندازم و بلکه بتوانم چرایی این پدیده را به گونه‌ای که شما نمی‌بینید روشن سازم. وقتی شوروی سابق در برخی از کشورهای اروپای شرقی سپاه پیاده کرد یا غیرمستقیم موجب روی کارآمدن نظامیان در آن‌ها شد، دولت کلیسا بردمید. دیری نپایید که غرب به حمایت از این کشورها پرداخت و به این منظور از هر وسیله‌ای استفاده کرد. موضوع حساس در همه‌ی این موارد دین بود. به این ترتیب با اعمال چنین سیاستی از جانب غرب، دین از نو مجلسی می‌شود و رفته رفته اما به گونه‌ای قطعی حضور جهانی‌اش مطرح می‌گردد. اروپای غربی و آلمان در راس آن، از نظر اقتصادی نیرومند بود و در رفاهی بیسابقه می‌زیست. برخی متخصصان مجرب که آینده‌ای مطلوب برای این وضع نمی‌دیدند و به ادامه‌اش باور نداشتند، آنقدر مکررا در این باره هشدار دادند تا رفته رفته این هشدارها جزو زندگی روزمره و در نتیجه فراموش شدند. وقتی پایه‌های رفاه و اقتصاد ترک برداشتند و خطر فروریزی‌شان محسوس شد،‌ مردم بیش از آن با هشدارهای چنین خطری خو گرفته بودند که حادثه‌ی بروز آن را جدی بگیرند. اما این حادثه زمانی بروز کرد. نخست طبقه‌ی کارگر از آن آسیب دید، سپس به تدریج طبقه‌ی متوسط، تا سرانجام زمانی علنی شد که سه میلیون کودک در آلمان زیر خط فقر زندگی می‌کنند. بر ابعاد این فاجعه روز به روز افزوده می‌شد و نتایج آن دامن مردم را بیشتر می‌گرفت، تا از چند سال پیش به اینطرف جزو موجودیت‌های معمول در زندگی روزانه‌ی مردم گشت. باید اذعان کرد که روزنه‌ی امیدی نمی‌توان در افق آینده دید و در حال حاضر وضع همچنان وخیم‌تر می‌شود.

گمان نمی‌کنم با توجه به این رویداد و عواقب آن برای مردم و رویگردانی‌شان از کلیسا و آنچه این مرجع، دین می‌نامد، پی بردن علت آنچه موجب پدیداری دین درونی در دل مردم می‌شود نیاز به توضیح بیشتری داشته باشد. اما چنین زمینه‌ای خالی از آن چیزی به نظر می‌رسد که مورد نظر شماست و آن را دین می‌نامید. بنابراین برای پی‌بردن به منظور شما باید به روش حذف متوسل گشت. منظور شما قطعا دین‌های ودایی، بودایی و مشابهان‌شان نیستند. می‌مانند مسیحیت و اسلام. اما وقتی شما در غرب خواستار «آزادی عادلانه» برای دیگردینان می‌شوید، منظورتان طبعا آزادی برای مسلمانان دراروپا و آمریکاست. نقطه‌ی کانونی برای شما، آنطور که من می‌فهمم، این است که مسلمانان از حقوق کامل خود برخوردار گردند. زیرا به زعم شما: «مردم، یعنی مسلمانان در غرب، در انجام اعمال دینی خود آزادند ولی مشارکت‌های سیاسی‌شان باید خالی از محتواهای دینی باشد». این برای شما یعنی برخورداری «عادلانه از حقوقی کامل». اما شما در این باره که آمیختن سیاست و دین اساسا چه لزومی دارد چیزی نمی‌گویید. بلکه انتظار دارید روشنگری پیشقدم شود، راه آمیختن سیاست و دین را به گونه‌ای بیابد تا مفاد هنجاری درخواست‌ها و انتظارات جامعه‌ی مدرن تحقق پذیرند. البته شما تاکید می‌کنید که در قبال آمادگی روشنگری برای تعدیل خواست‌های خود بر حسب رعایت اسطوره‌ها و تصورات دینی، کانون‌های دینی جامعه نیز باید گام پیش نهند و ایده‌های الهام‌‌بخش خود را عرضه نمایند. حالا باید جست و دید کی و کجا چنین گامی از جانب دین برداشته شده است. ساده‌دلی‌ست تصور کنیم که چنین اتفاقی خواهد افتاد. تا زمانی که دین پا از عرصه‌ی خصوصی خود فراننهد، روشنگری مخالفتی با دین ندارد. اما دین، هر آینه اگر بتواند، حق حیات را از روشنگری می‌گیرد. دلیلی آشکارتر از این نمی‌توان آورد که تا هم امروز تدریس تئوری تحول (چارلز داروین) در برخی از استان‌های امریکا ممنوع است.

دین هر پدیده‌ای باشد، به عنوان جرثومه‌ای فرهنگی از یک نظر منحصر به فرد است: همواره می‌کوشد بر همه شرایط و مناسباتی که سلطه‌اش را تهدید می‌کند نهایتا چیره گردد. به تجربه می‌دانیم که هر اقدامی برای آمیختن سیاست به دین، آنطور که اسلام با توسل به قهر آن را متحقق می‌سازد، به تفوق دین می‌انجامد. می‌شود ایران را همچون نفس مجسم این واقعیت ندید؟

در تصویرهای مجله‌ی خبری «اشترن» (شماره‌ی ۲۸، ۸ ژوئیه‌ی ۲۰۱۰) اخیرا به چشم می‌بینیم چه خواهد شد اگر روزی محتوای سیاست دینی شود. در یکی از این تصویرها، مردی بلندقامت، نقابدار، سراپا پوشیده و شلاق به دست می‌بینیم که آماده است زنی نوجوان را بزند که جلوی پای او، با پشتی به جلو خمیده بر زمین نشسته است. آیا ما هنوز از دیدن این منظره‌ها وحشت می‌کنیم؟

با سلام دوستانه
آرامش دوستدار
کلن، سوم سپتامبر ۲۰۱۰


هان ای شرم! سرخی ات پيدا نيست


مهدی اصلانی - ايرج مصداقی


چرايی نوشتن اين مکتوب با امضای مشترک؟
ما دو تن از زندانيان سياسی دهه‌ی شصت مي‌باشيم و به هنگام دست‌‌گيری با دو تفکر و جهان‌نگری متفاوت قريب به پانزده سال از جواني‌ غارت‌شده‌مان را در زندان‌های مختلف حکوت اسلامی گذرانده‌ايم. ما جان‌بدر‌برده‌گان نيمه‌جانی هستيم که شاهد قتل تبه‌کارانه‌ی نزديک‌ترين پاره‌های تن‌مان بوده‌ايم. استخوان هزاران جان جوان در خاک‌پشته‌های اسلامی شيار شد و خاطره‌ی عظيم ملتی در گورستان‌ها پَر‌پَر. و آن همه جان و جوان، البته به ياری و مدد "اسلام عزيز"! توسط اصلاح‌‌شده و ناشده از ايران دريغ شد. ما در دوران حبس خود شاهد دو کشتار جمعی شنيع در زندان‌های اسلامی بوده‌ايم. جوان‌کُشی سال 60 و اسير‌کُشی تابستان 67.
از قضا در هر دو دوره‌ی مورد بحث کسانی از چپ‌های مسلمان ديروز و اصلاح‌طلبان امروز در مصدر مناصب کليدی امنيتی-قضايی قرار داشتند. مکث بر اين مهم و برخی اسامی نه از سر تيز‌کردن شمشير‌ انتقام که با نيت تاخت‌زدن "ياد" با "فراموشی" اهميت دارد. ما را با کار‌به‌دستان امروزين کاری نيست، که تمامی قدرت‌مداران دين‌خو در تمامی کشتارهای نظام اسلامی از فردای بهمن ‌ يخ‌زده در پشت‌بام مدرسه علوي، کردکُشی و ترکمن‌کُشي، و تک‌تيرهای شمارش شده در اوين، تمام‌کُش کردن‌های خيابانی و اعدام‌های جمعی شبانه‌، پس از سی خرداد 60 و سپس کشتار جمعی زندانيان سياسی تابستان 1367، فرود آوردن هجده ضربه‌ی کارد بر تن تب‌دار پروانه فروهر، طناب‌کُشی شاعر و شرم‌ساری جبران‌ناپذير کهريزک، ردپای خونينی از ساز‌و‌کار "اسلام عزيز" در نگاه به فکر مخالف ديده مي‌شود. ما در طول ساليان تبعيد خود جدا از انتشار خاطرات زندان، به قدر بضاعت دانسته‌هاي‌مان در شناساندن نظام جهنمی زندان اسلامی کوشيده‌ايم.
بهانه‌ی اين مکتوب مشترک اما، انتشار نامه‌ی سرگشاده‌ی انديشمند ايرانی آرامش دوستدار و سپس پاسخ اکبر گنجی به آرامش دوستدار و به دنبال آن نامه‌ای ديگر با امضای سه تن از "اساتيد" دانشگاهی خارج کشور (حميد دباشي، احمد صدري، محمود صدری) به يورگن هابرماس فيلسوف و نظريه‌پرداز آلمانی است.
انتشار نامه‌ی سرگشاده‌ی آرامش دوستدار به يورگن هابرماس، آن را به يکی از بحث‌انگيز‌ترين موضوعات سامانه‌های اينترنتی بدل کرد. نامه‌ی سه تن اما زنگ‌خطری بود برای جامعه‌ی تبعيد که چگونه بخشی از اپوزيسيون ملا‌خور‌شده و "دين‌خو" به بهانه‌ی دفاع از اسلام و فرهنگ اسلامي، وظيفه‌ پاسداری آشکار و نهان از حکومت مذهبی و اسلامی را عهده‌دار شده است. آرامش دوستدار انديشمند کهن‌سال ايرانی بي‌ترديد سرشناس‌ترين اهل فلسفه در خارج از کشور است. اين اشتهار بيش‌ از هرچيز وام‌دار طرح مباحثی چونان "دين‌خويی" و "امتناع تفکر در فرهنگ دينی" مي‌باشد. دوستدار، فرهنگ ايرانی را "دين‌خو" و فاقد انديشيدن يا به عبارت ديگر فرهنگ دينی را ناپُرسا و ممنوع کننده‌ی فکر مي‌داند. افزون بر اين، دوستدار در حوزه‌ی سياست، انقلاب اسلامی را آغاز تباهی بزرگ دانسته و بنياد نظام اسلامی با تمامی جناح‌ها و دسته‌بندي‌هايش را اصلاح‌ناپذير مي‌شناسد. اين همه جرايمی! است کافی که کسانی با انگيزه‌های متفاوت و يک مخرج‌مشترک بر وی تاخته و او را نه مورد نقد که هجوم قرار دهند. هجوم به دوستدار با پاسخ اکبر گنجی تحت عنوان "سکوت يورگن هابرماس يا عدم اطلاع آرامش دوستدار" (1) کليد خورد. اين متن پيش‌پرده‌ی نمايش رسوای نامه‌نگاری شرم‌آور و سرگشاده‌ی سه تن از "اساتيد" دانشگاهی خارج کشور (حميد دباشي، احمد صدري، محمود صدری) به يورگن هابرماس بود. (2)
آن چه در پاسخ اکبر گنجی به دوستدار و نامه و يا راپرت و چغلی غير‌اخلاقی سه تن به هابر‌ماس چشم‌آزار بود همانا شستن حساب‌های عهد ماضی از جانب اين جمع با انگيزه‌های متفاوت بود. چرا که مضامين نامه‌ی سرگشاده‌ی دوستدار به هابرماس، پيش‌تر در گفتگوهايش با عبدی کلانتری و نيز آثار قلمی وی به ويژه اثر "خويشاوندی پنهان" بيان شده بود. (3)
اکبر گنجی: چهار سال پيش به واسطه‌ی آشنايی اکبر گنجی با محمد‌رضا نيکفر، و ابلاغ تمايل گنجی به ديدار با آرامش دوستدار، از اين طريق، حضور دوستدار در جلسه سخنرانی گنجی در کلن، منجر به درج تصويری از آرامش دوستدار با اکبر گنجی بر روی برخی سامانه‌های اينترنتی شد. آرامش دوستدار به بهانه‌ی رسانه‌ای شدن آن تصوير، در مقاله‌ای با عنوان "اشاره‌ای به اکبر گنجی و وضع او" ياد‌آور شد "عکسی که از او و من در رسانه‌های اينترنتی منعکس گشته، به آسانی مي‌تواند اکبر گنجی و من را هم‌نظر جلوه دهد و موجب اين تصور نادرست شود که ما در برخورد به مسايل و سنجش آنها ديدگاهی مشترک داريم و بر چنين اساسی در يکسو گام بر مي‌داريم. اين سوء‌تفاهم، اگر ايجاد شده، ميل دارم رفع کنم، و اگر نشده، مانع بروز آن گردم. " سپس دوستدار در همان يادداشت کوتاه به بهانه‌ی تز "فراموش کردن و بخشيدن" اکبر گنجی اين امر را خارج از "صلاحيت" وی دانسته و ياد‌آور مي‌شود که اکبر گنجی "در دوره‌ای نه چندان کوتاه در تحکيم و سپس در شستشوی مواد و مصالح جمهوری اسلامی دست داشته. [...] و به سهم خود در استقرار جمهوری اسلامي، و در اين حد ناگزير با ستمکاران همسنگر بوده است. [...] اکبر گنجی زمانی با ستمکاران همراه بوده. از چند و چونی اين همراهی و همکاری فقط خود او مي‌داند و بس. [...] او مي‌تواند کسانی را ببخشد که به او ستم کرده‌اند. اما نمي‌تواند به ستم‌ديده‌ها توصيه کند يا از آنان بخواهد که ستمکاران را که او نيز زمانی در جبههٌ آنان بوده عفو کنند. بخشيدن ستمکاران حقي‌ست منحصراً از آن ستمديده‌ها. [...] اکبر گنجی مي‌تواند بدون کمترين انتظاری از کردهٌ خود پوزش بخواهد و برای خودش طلب بخشش نمايد. پذيرفتن آن و بخشيدن او مطلقاً با ستمديده‌هاست.[...] تکليف اخلاقی اکبر گنجی ايجاب مي‌نمايد که بگويد در دورهٌ خدمتش چه مي‌کرده. با ستمديده و کلاً با ايرانيان مخالف جمهوری اسلامی است که او را، اگر خطايی کرده، ببخشند يا نه. " اما مهم‌ترين بخش از انتقاد دوستدار به گنجی که به نظر کينه‌ای استخوان‌گير در گلوی اکبر گنجی شد آن که: "اکبر گنجی در مانيفست سومش با استناد به سخنان متفکرانی که نام بسياری از آنها برای من شناخته نيست، وقتی به لزوم نظامی اخلاقی برای جهان مي‌رسد و از تئوريسين آن که کانت باشد نام مي‌برد، به‌جا مي‌بيند در اين ارتباط سخنی نيز از علي‌بن ابي‌طالب نقل نمايد، تا کانت در گشودن اين عرصه بي‌يار و ياور نماند! ما اصلاً به آنجا نمي‌رسيم که از مآخذ اينگونه سخنان بپرسيم. [...] نبايد فراموش کرد که کانت يکی از چند فيلسوف بزرگ سراسر تاريخ است و علي‌بن ابي‌طالب يکی از ياران و ياوران پيغمبر در استيلا يافتن بر حجاز به ضرب شمشير. بيش از اين ميل ندارم نام اين دو نفر را کنار هم ببرم. " (4)
اکبر گنجی از تمامی نامه‌ی اخير دوستدار به هابرماس بخشی را گزين کرده که به نقش خود وی مرتبط است. او با لحنی غير‌مؤدبانه خود را نگران وضعيت جسمی و روانی آرامش دوستدار نشان مي‌دهد: "راستش من نگران شدم مبادا آقای دوستدار نامه‌ای به ماريو بارگاس يوسا بنويسد که چرا به ترجمه‌ی رمان‌هايت به زبان فارسی اعتراض نکرده‌اي؟" (5)
نکته‌ی کانونی حرف دوستدار به هابرماس، آن است که "شما" در حوادث پانزده ماهه‌ی گذشته و تظاهرات ميليونی مردم ايران در مقابل بي‌شمار کسانی که "به زندان افتادند، به قتل رسيدند، زير شکنجه جان دادند و از زن و مرد مورد تجاوز قرار گرفتند . ... " سکوت کرديد. (6) اکبر گنجی با جعلی آگاهانه و پيراهن عثمان کردن اين فراز از نوشته دوستدار، پيش از هر چيز به شستن حساب تسويه نشده‌اش ماجرا دارد. وی در نوشته و پاسخش به دوستدار، منيت خود را که روز به روز غليظ‌تر از پيش مي‌شود به رخ کشيده و "منم رستم دستان"‌وار ياد‌آور مي‌شود: "ده روز پس از آن حوادث با هابرماس، چارلز تيلور، مارتا نسبام، نوآم چامسکي، ماريو وارگاس يوسا (برنده ی نوبل ادبی ۲۰۱۰) و... تماس گرفتم و متن نامه‌ای را جهت امضا برای آنها فرستادم. هابرماس به سرعت نامه را امضا کرد" (7) پرانتز از اکبر گنجی است. گنجی برای آن‌که خواننده‌ دچار اشتباه نشود مقابل نام وارگاس يوسا پرانتزی بازکرده و مي‌نويسد (برنده نوبل ادبی 2010) حال آن‌که در زمان اخذ امضاء، ماريو وارگاس يوسا نمي‌توانست نوبل ادبی را برده باشد. به حرف اصلی آرامش دوستدار توجه کنيد تا عيار جعل اکبر گنجی مشخص شود. دوستدار به هابرماس ياد‌آور مي‌شود: "اگر شما از آنان (مردم ايران) در تظاهراتی که به خاطر خواست‌های برحق‌شان مي‌کردند شخصاً و رسماً حمايت کرده بوديد. ... " گنجی برخود لازم ندانسته روی تاًکيد دوستدار بر "رسماً و شخصاً" مکث کند. گنجی خوب مي‌داند، اعتراضی که بيان بيرونی و مادی نيابد را هرگز نمي‌توان اعتراض نام نهاد. اما گنجی را با اين همه کاری نيست. راستای فعاليت اکبر گنجی از ابتدای مهاجرت و سفر قانوني‌اش به خارج کشور (تاريخ اپوزيسيون از بدو ورود ايشان شکل يافته و پيش از آن چيزی به نام اپوزيسيون موجوديت نداشته) به جهت موج ايجاد شده حرکت در ميان روشنفکران غربی و بدين واسطه هم‌راه و مال‌ خود‌کردن بخشی از روشنفکران جامعه‌ی مهاجرت از جمله سه تن معروف (دباشي، صدري‌ها) بود. متاًسفانه کسانی از روشنفکران "نام‌دار" ايرانی که قامت خود را تا اندازه هم‌قدی با وی تنزل دادند، با هم‌راهي‌شان به تک‌روي‌های وي، ميدانی خارج از اندازه بخشيدند.
حميد دباشی: "دکتر" حميد دباشی از "اساتيد" دانشگاهی در آمريکا مي‌باشد که در دوران موج سبز برنامه‌ای تلويزيونی موسوم به هفته‌ی سبز را بروی آنتن می فرستاد. وی به همراه دکتر احمد صدری از اعضای هيئت مشاوران (؟!) سازمان "معروف" و "مشهور" !! «ناياک» مي‌باشند. (8) آرامش دوستدار در بخشی از کتاب "خويشاوندی پنهان" تحت عنوان "نوسازي‌ نادانی برای نادانی نو‌خواه" به نقد نظريات کسانی مانند سروش، داريوش شايگان، حسين نصر پرداخته و در همين بخش نوشته‌ای از حميد دباشي، با عنوان "تاًملی بر صناعت روايت گلستان" که دباشی آن‌را "متافيزيک معنی" خوانده بود، يک‌سر با زبان تند و صريح‌اش مورد نقد قرار مي‌دهد. (9)
موج سبز آزادی که دباشی از همکاران نزديک آن است وی را اين گونه معرفی کرده است: در حالی که وی غالباً ايدئولوژی و زيباشناسی انقلاب اسلامی را در ارتباط با باورهای اسلام شيعی تفسير کرده، اما اين بار در حوادث اخير از يک چرخش معرفتی در جامعه ايرانی سخن می گويد.
http://www.newsecularism.com/2009/09/3.Thu/090309-Hamid-Debashi-Green-movement-and-etc.htm
دباشي، پيش از حوادث موج سبز و تغيير موضع از جمله در سال 2007 در کنار محمد‌جواد ظريف، نماينده‌ی پيشين حکومت اسلامی در سازمان ملل يکی از صحنه‌گردان‌های سخنرانی ظريف در آمريکا بود
http://www.youtube.com/watch?v=hnk-9N2o7KY
از جمله برخی نظريات مشعشع دباشي، در باره اپوزيسيون اين گونه است: نيروهای اپوزيسيون نظام اما به قولی "از اينجا رانده، و از آنجا مانده‏اند. " يعنی نه در بطن تجارب اجتماعی ايران‏اند، نه در بطن تجارب اجتماعی جوامعی که در آنها زندگی می کنند و يک زندگی زالو‌وار عجيب و غريبی دارند.

http://www.newsecularism.com/2009/09/3.Thu/090309-Hamid-Debashi-Green-movement-and-etc.htm

آرامش دوستدار يا مصباح يزدي؟ مسئله اين است.
مهم‌ترين بخش سرگذشت سه‌تن اما به برادارن صدري، به ويژه احمد صدری مرتبط است که برای فينال اين نوشته در نظر گرفته‌ايم. در تاريخ 28-27 مارس سال 2010 همايشی تحت عنوان"آينده سکولاريسم در ايران و نقش دين در حوزه عمومی" در شيکاگو برگزار شد. اين همايش با مديريت دکتر احمد صدری و حمايت دپارتمان مطالعات اسلامی کالج "ليک فارست" برگزار شد. حضور چهره‌هايی از جمله عبدالکريم سروش، مهرزاد بروجردي، نادر هاشمي، رفيا زکريا، احمد و محمود صدري، آرش نراقي، محمد اميني، علی ميرسپاسي، حميد دباشي، حسن شريعتمداري، محمد برقعي، علی افشاری و اکبر گنجی از نکات قابل توجه کنفرانس بود. اين کنفرانس با اختصاص کرسی "مطالعات جهانی اسلام" و بودجه يک ميليون دلاری آن به رياست دکتر احمد صدری برگزار شد: "نخست اينکه مي‌دانيم چندی پيش، به مدد کمکی يک ميليون دلاری به دانشگاه «فارست ليک" در نزديکی شيکاگو، يک کرسی "مطالعات جهانی اسلامی" در آن دانشگاه بوجود آمده و آقای دکتر احمد صدری گرداننده‌ی آن شده‌اند و به نظر مي‌رسد که يکی از اقدامات بلافاصله‌ی ايشان هم براه انداختن همين کنفرانس بوده است. سايت دانشگاه ليک فارست، پس از ذکر مراتب علمی و تحقيقاتی و آثار قلمی آقای دکتر صدري، در معرفی ايشان مي‌نويسد: «صدری در ماه سپتامبر گذشته موفق شد محمد خاتمي، رئيس جمهور پيشين ايران را به عنوان بخشی از گردش ايشان در ايالات متحده، به بازديد از کالج ما ترغيب کند. صدري، بعنوان يکی از شرکت‌کنندگان فعال در جنبش اصلاح‌طلبی روشنفکرانه‌ی ايران، ستون نويس سابق نشريه لبنانی و انگليسی زبان "ديلی استار" بوده و در حال حاضر برای تنها نشريه بازمانده اصلاح طلبان، اعتماد ملي، مقاله می نويسد. (10)
احمد صدری و انجمن حجتيه. از جمله نظريات استاد دکتر احمد صدري، نظر ايشان در مورد هدف اصلی تشکيل انجمن حجتيه و بهاييت است. به نظر استاد صدری: "هدف اصلی تشکيل اين جمعيت که توسط يک فردی به نام شيخ محمود تولايی معروف به شيخ محمود حلبی ايجاد شده است مبارزه علمی و مناظره منطقی با بهائيان بود. و اين پاسخی بود که در واقع به طور نهادينه جامعه تشيع به اين تبليغ بسيار وسيع و بسيار تهاجمی که از سوی بهائيان از آن زمان داشت می شد."
http://haghighat.mihanbb.com/printthread.php?tid=460

دکتر احمد صدري، در اوج سرکوب جنبش مردمی در ايران در مصاحبه با سايت جرس معتقد است: اصلاح دينی بدون روحانيت و مناسک مذهبی !؟ شدنی نيست. تنها به بخش‌هايی از اين گفتگو اشاره‌ای مختصر مي‌کنيم: "مراسم عاشورا يا شام غريبان ميدان محسنی تنها ناشی از ميل جوانها به تفريح در قالب مذهبی نيست.به نظرمن (احمد صدری) اين نشانه‌ی خود جوشی علائق مذهبی در ايران است. [...]کسانی هستند که از شنيدن نام روحانی بدنشان کهير مي‌زند. وقتی که ما صحبت از روحانيون مي‌کنيم، هزار جور تصور در اذهان زنده می شود که هيچ کدام هم مثبت نيستند. اما نهاد روحانيت در همه اديان وجود دارد و در هرموردی که دين اصلاحی از سخنراني‌ها و محيط‌های دانشگاهی خارج شده و به يک واقعيت اجتماعی تبديل شده، با وساطت روحانيون اصلاح طلب عملی شده است. تغيير شکل مذهب، نيازمند آن است که عده ای 24 ساعته خود را وقف اين کار کنند. اين نه کار روشنفکر است و نه کار استاد دانشگاه. کار آدمی است که مطالعات و روحيات لازم را داشته باشد و خود را وقف اين زندگی مذهبی کرده باشد. آدم ديندار، حتی اگر اصلاح طلب باشد، به هر حال می خواهد مراسم گذار زندگي‌اش در چارچوب دين باشد. [...] در تربيت اين روحاني‌ها هم بايد برنامه‌ی درسی يک حوزه عليمه جديد را پايه‌گذاری کنيم. بايد بپرسيم يک روحانی اصلاح طلب بايد چه نوع ادبيات و کلام و فلسفه و فقه بخواند؟" (11)
روحانيت مترقی مورد نظر احمد صدری که قرار است دست به کار اصلاح دين شود و "حوزه علميه جديد" برپا کند کسی نيست جز "آيت‌الله محمد تقی مصباح يزدی و پژوهشگران بنياد فرهنگی باقر‌العلوم" وابسته به مصباح يزدی در قم! مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی (ره) با مديريت مصباح‌يزدي، تاًسيس و از زير‌مجموعه‌های حوزه عليمه قم مي‌باشد، که هزينه‌های آن مستقيما توسط دفتر رهبری تاًمين مي‌شود. در اساسنامه اين مؤسسه از جمله آمده است: تربيت متخصص (؟) با برخوردارى از آگاهى‌هاى كافى در زمينه‌هاى معارف اسلامى و علوم انسانى كه صلاحيت علمى لازم را براى مقابله با انديشه‌هاى انحرافى والتقاطى داشته باشد.
ماهنامه معرفت شماره ۳ و ۴ در تاريخ ۳ شهريور ۱۳۸۹ در دو قسمت خبر از "گفتگو و نشستی" (؟) مي‌دهد با حضور "آيت‌ الله استاد محمد تقی مصباح يزدي، استاد دكتر احمد صدری و تنی چند (؟) از اساتيد و محققان دفتر همكاری حوزه و دانشگاه، اين نشريه در معرفی آقای احمد صدری مي‌نويسد: " آقای دكتر احمد صدری از اساتيد ايرانی و ممتاز رشته جامعه شناسی در دانشگاههای آمريكا هستند كه هم اينك (؟) در ايران بسر مي‌برند و در تهران و قم تدريس دارند." توجه داشته باشيد که سفر دکتر احمد صدری به ايران آن هم به قم نه برای ديداری عادی با بستگان و يا پاسخ به کنجکاوی و حس ميهن‌دوستی و نوستالژيک‌شان !! و نه حتا از جنس ييلاق قشلاق کردن‌های برخی اساتيد که يک پايشان ينگه دنيا وپای ديگرشان در ام‌القرای اسلامی است و نه برای خريد سوهان، بلکه برای ديدار با مصباح‌يزدی و تدريس در حوزه علميه قم به ايران تشريف برده‌اند. محمد تقی مصباح يزدي، تئوريسين و فتوا دهنده‌ی قتل روشنفکران و فعالان سياسي، محرک قتل‌های محفلی در کرمان، تئوريسين سرکوب، کشتار، شکنجه و تجاوز در کودتای خرداد ۸۸، صادرکننده جواز شرعی تقلب در انتخابات در معرفی "دکتر" احمد صدری مي‌گويد: "بسم الله الرحمن الرحمن، حضور جناب دكتر صدری را در اين بنياد فرهنگی كه خانه دوم خودشان حساب مي‌شود تبريك عرض مي‌كنيم و نيز خوش آمد مي‌گوييم خدمت شما عزيزان و به اطلاعتان مي‌رسانيم كه ايشان از استادان ممتاز جامعه شناسی هستند. بنده قبل از انقلاب در معيت شهيد دكتر بهشتی با ايشان از همان وقت مايه اميد آينده فرهنگ ايران بودند و در مدت انقلاب هم انتظار بازگشت ايشان را داشتيم كه از حضور ايشان برای ارتقاء سطح فرهنگ به خصوص در رشته جامعه شناسی كه تخصص دارند استفاده كنيم. تا اينكه خدای متعال توفيق داده و فعلا خدمت ايشان رسيديم و اميدواريم كه اين طليعه استفاده بيشتر از حضور ايشان در آينده باشد و بتوانيم از تدريس ايشان و همكاري‌های علمی شان در راه ترقی سطح فرهنگ كشور و به خصوص در رابطه با حوزه و در ارتباط با علوم انسانی و رشته جامعه شناسی از حضور ايشان استفاده كنيم حالا تقاضا داريم در همين چند دقيقه كه در خدمت ايشان هستيم ما را مستفيض بفرمايند و مژده اينكه در آينده همكاری مستمر و فعالی داشته باشند را به ما بدهند. انشاء الله"
و "دکتر" احمد صدری با زبانی آشنا برای اساتيد حوزه خدمت استاد مصباح! مي‌‌گويد: "بسم الله الرحمن الرحيم، عرض كنم كه بنده خيلی متشكر هستم از الطاف جنابعالی و برای خود من هم يك سعادتی است .[...] تقريبا يك سال قبل از انقلاب بود كه در آن جلسه خدمت استاد آيت الله مصباح و مرحوم آيت الله بهشتی و يكی دو نفر ديگر از فضلا رسيديم و اين مركز آن موقع مقدماتش تشكيل شده بود و قرار بر اين بود كه رشته جامعه شناسی در اين جا تاسيس شود و اظهار لطف كردند كه ما شايد قدمی برداريم و تدريس يك سری از درسها را شروع كنيم كه متاسفانه داستان رفتن ما و اتمام دوره فوق ليسانس ما در دانشگاه تهران پيش آمد. [...]خيلی خوشحال و خوشبخت هستم كه اين مركز تاسيس شده و اين علاقه وجود دارد كه در واقع يك ارتباطی حاصل شود بين تحصيل و تدريس علوم قديمه و سنتی با علوم غربی.[...] اينجانب خدمت استاد عرض می كنم كه اينجا يك مؤسسه‌ای (بنياد فرهنگی باقر العلوم (ع) است كه در واقع يك حلقه مفقوده‌ای را پيدا كرده و آن همان ارتباط علوم جديده و علوم قديمه و آوردن قدرتهای علوم قديمه به ميدان علوم جديده و جدی گرفتن هم علوم قديمه و هم علوم جديده است. [...]من نگراني‌ام يك مقدار اين است كه در دانشگاهها اين مساله محقق نمي‌شود. آن چيزهايی كه من در عرض يكی دو ماه اقامت و تدريس در دانشگاههای مختلف تهران ديدم اين است كه واقعا اين تلفيق در آن جا در حال صورت گرفتن نيست."
"استاد مصباح" که چانه "دکتر" صدری را گرم يافته از وی مي‌پرسد: "از مسائلی كه در محافل جامعه شناسی دنيا در ارتباط با اسلام مطرح است مقايسه ای است كه گاهی انجام ميگيرد بين اسلام و مسيحيت در ارتباط با پيشرفت علوم و به خصوص علوم انساني، آيا اين مقايسه صحيح است؟ و دکتر صدری در پاسخ: "عرض كنم كه مسيحيت دوران تاريكی را پشت سر گذاشت و الان هم با آن دست به گريبان است و من تصور نمي‌كنم كه هيچ تاريخ‌دان قابل توجهی بتواند اسلام و مسيحيت را با هم مقايسه كند و بيان كند كه اسلام هم ضد عقل يا ضد تفكر علمی بوده است. البته ممكن است گوشه‌های تاريكی هم در تاريخ ما باشد ولی يك چنين مقايسه ای توسط افرادی كه مطالعه كرده باشند نمي‌تواند صورت گيرد. [...] دو مطلبی كه من مي‌خواستم عرض كنم در هم‌صدايی جناب استاد مصباح اين بود كه اولا: يك چنين مقايسه‌ای اصلا مقايسه درستی بين اسلام و مسيحيت نيست. [...] بعنوان نمونه مي‌خواهم عرض كنم: واقعيت اين است كه در اين شهر-قم- و در اين مكان و در اين حاشيه كوير افرادی جمع شدند كه اساس كارشان همين سنت فكری يعنی آشتی دين و عقل است و رسالتشان آشنا كردن مردم با دين و عقل است. [...] ما هم اينك اين جا نشسته‌ايم و شاهد اجتماع علم و دين هستيم."
در خاتمه نيز استاد مصباح مي‌فرمايند:‌"همه اين نشست‌ها و نعمت‌ها به نحوی از بركات وجود امام است كه حركت اسلامی را در منطقه و حركت علمی را در حوزه زنده كردند و كارهايی كه در اين زمينه شروع شده با تشويق ايشان گسترش پيدا كرد. پروردگارا روح منور ايشان را با ارواح انبياء و اولياء خودت محشور بفرما و به ايشان بهترين پاداشی كه شايسته كرم توست عطا بفرما." و همگی از جمله استاد دکتر صدری بلند مي‌گويند آمين!
بر ما دانسته نيست زمانی که دکتر احمد صدری در جلسه معارفه، و ديد و بوس با استاد مصباح يزدی زمانی که با ايشان دست مي‌داد کمی! فقط کمی به اين فکر نکرد که همين دستان، فرمان قتل دو جامعه شناس با شرافت، که مي‌توانستند هم‌کاران دانشگاهی و علمی دکتر احمد صدری باشند را صادر کرد؟ لمس کردن دستان آلوده و تبه‌کارانه‌ای که فرمان به قتل محمد‌جعفر پوينده و مجيد شريف دو جامعه شناس سرشناس کشورمان داد چه حسی به آدمی مي‌دهد. اگر بتوان پس از ديد و بوس با مصباح‌يزدی سر به آسايش بر بالين نهاد ما از چنان آدمی بيزاری می جوييم. و هان! ای شرم سرخي‌ات پيدا نيست!


http://news.gooya.com/politics/archives/2010/10/112010.php 7-5-1-
http://news.gooya.com/politics/archives/2010/10/112294.php 2-
3- نگاه کنيد به سايت نيلگون، مجموعه مصاحبه‌های عبدی کلانتری با آرامش دوستدار سال 2006.
هم چنين "خويشاوندی پنهان" کتاب فروغ.
4- نگاه کنيد به آرامش دوستدار "اشاره‌ای به اکبر گنجی و وضع او" گويا نيوز 25 تيرماه 1385
http://news.gooya.com/politics/archives/2010/10/111817.php 6-
http://www.niacouncil.org/site/PageServer?pagename=About_staff_board 8-
9- نگاه کنيد به آرامش دوستدار. "خويشاوندی پنهان" کتاب فروغ چاپ اول 1387
10- نگاه کنيد به جمعه‌گردي‌های اسماعيل نوري‌علاء هشتم فروردين 1389
11- نگاه کنيد به "جرس" گفتگوی فريد اديب‌هاشمی با احمد صدری. بيستم اسفند 1388
12- تمامی نقل‌قول‌های اين بخش به نقل از ماهنامه معرفت شماره‌های 4-3 از لينک‌های زير قابل دريافت است.
http://www.bashgah.net/pages-45667.html
http://www.bashgah.net/pages-45668.html


7 آبان 1389