در خانه کوچک اما شیک و مرتبی که تنها چند صد متر با کاخ سعدآباد فاصله داشت با دکتر سیدمحمود کاشانی، فرزند آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی از رهبران جنبش ملی کردن صنعت نفت درباره همین مقطع کوتاه اما حساس به گفت وگو نشستیم.
سیدمحمود کاشانی نه تنها با صراحت حرف می زند، بلکه حرف های او در تضاد تمام عیار با روایت های رسمی تاریخ معاصر است و همین گفت وگو با او را جذاب می کند.
آقای کاشانی! این را به عنوان یک نسل سومی می پرسم، این دعوای شصت ساله دکتر مصدق و آیت الله کاشانی کی قرار است تمام شود؟ ، بهتر نیست ما قبول کنیم که هم دکتر مصدق و هم آیت الله کاشانی در یک سری مواضع اشتباه کردند؟
اول بگویم که دعوای مصدق و کاشانی تفسیر درستی از مساله نیست. در 60 سال گذشته خیلی تلاش کردند که آن را شخصی جلوه دهند، ولی این برای سرپوش گذاشتن بر واقعیت تاریخ ایران است، چون اختلاف به صورت اختلاف میان دو رهبر یا دو شخصیت و دو طرز فکر نبوده، بلکه این اختلاف و جنگ یک نبردی بود میان مردم و ملت ایران از یک طرف و سیاست های خارجی که به دنبال براندازی نهضت ملی بودند از طرف دیگر، بنابراین ما باید این دیدگاه را اصلاح کنیم و به این واقعیت بپردازیم که ملت ایران یک مبارزات طولانی کرد و نهضت پیروزمندی به نتیجه رسید و نفت ملی شد. هدف های این نهضت، آزادی انتخابات، آزادی مطبوعات و جلوگیری از بازداشت های خودسرانه بود.
باید به این نکته اشاره کنم که یکی از بزرگ ترین مشکلات تاریخی مبارزه در ایران این بوده که وقتی مخالفان نظام استبدادی را دستگیر می کردند، با دستگیری آنها این مبارزه بلاتکلیف می ماند، از این رو در سوم بهمن 1329، یعنی دو ماه قبل از ملی شدن صنعت نفت قانون حکومت نظامی که مصوب سال 1290 خورشیدی بود اصلاح و ماده واحده ای با پشتیبانی آیت الله کاشانی تصویب شد که اگر دولت اعلان حکومت نظامی کند باید ظرف یک هفته این را به مجلس پیشنهاد کند و مجلس تصویب کند و اگر مجلس تصویب نکند حکومت نظامی برقرار نشود.
یعنی می خواهید بگویید قبل از ورود دکتر مصدق مبارزات توسط آیت الله کاشانی آغاز شده بود و ایشان این اصول معطل مانده را احیا کردند؟
بله صد درصد با رهبری آیت الله کاشانی احیا شد، شاهد حرفم این است که عکس هایی وجود دارد که روزنامه نگاران و نمایندگان مجلسی که موفق شدند آن قانون های در واقع خلاف آزادی مطبوعات را لغو کنند، دسته جمعی به خانه آیت الله کاشانی رفتند و ایشان هم پیامی دادند و پیروزی را به آنها تبریک گفتند.
از دستاوردهای دیگر این نهضت، مساله آزادی انتخابات بود، چون انتخابات بعد از مشروطیت به صورت فرمایشی انجام می شد، دولت ها گروهی از هواداران خودشان را به نام نماینده به مردم تحمیل می کردند و عوامل وابسته به سیاست انگلستان دسته جمعی وارد مجلس می شدند و در نتیجه مجلس که باید مرکز قدرت نهضت ملی باشد به یک ابزار دست سیاست های خارجی تبدیل شده بود و هرکسی را می خواستند نخست وزیر می کردند و هرکسی را که نمی خواستند برکنار می کردند و در همه شئون کشور از طریق مجلس دخالت می کردند. بنابراین آیت الله کاشانی و یاران او با دوراندیشی به این نتیجه رسیدند که باید قانون انتخابات اصلاح شود تا نمایندگان حقیقی مردم وارد مجلس شوند تا از دخالت بیگانگان جلوگیری شود و این هم هدف بزرگی بود که وقتی مصدق نخست وزیر شد به عنوان برنامه اعلام شد.
جالب است که شما همین الان هم در حرف هایتان و هم در مصاحبه های قبلی تان از دکتر مصدق به عنوان مصدق یاد می کنید، حتی نمی گویید آقای مصدق یا دکتر مصدق؛ در این تعمدی وجود دارد؟
اولا لفظ «آقا» درمورد خیلی ها به کار برده نمی شود، چون ما قضایای تاریخ را بررسی می کنیم، ولی در مورد شخص مصدق بعد از پژوهش هایی که در دهه های اخیر انجام شد و آقای دکتر جلال معصومی کتابی در خصوص زندگی نامه مصدق منتشر کرد نشان داد که وی تحصیلات عالیه ندارد و حتی دوره لیسانس و دیپلم را هم پشت سر نگذاشته است.
یعنی مدرک ایشان تقلبی بوده؟
عنوان تقلبی نمی خواهم به کار ببرم، اما بالاخره کسی که می خواهد به دکترا برسد باید دیپلم دبیرستان داشته باشد که او نداشته، باید یک لیسانس معتبر داشته باشد، نه از ایران و نه از فرانسه نداشته است. مصدق بشدت زیر سوال است، من خودم تا یک دوره طولانی واژه دکتر را درباره او به کار می بردم، اما بعد از خواندن ان پژوهش ها دیگر این کار را نمی کنم.
به ادامه بحثمان برگردیم. از ریشه های نهضت ملی شدن صنعت نفت می گفتید.
به هر حال این نهضت به پیروزی رسید و نفت ملی شد و مصدق نخست وزیر شد، طبعا باید این هدف ها به اجرا گذاشته می شد، ولی در واقعیت تاریخ متوجه می شویم که مصدق دو سال و چهار ماه نخست وزیر بود که طی آن نه قانون ملی کردن نفت را اجرا کرد، یعنی در واقع قراردادهای عادلانه ای با شرکت های نفتی غرب نبست که صادر کردن نفت ایران به بازارهای جهانی ادامه پیدا کند و ملت ایران از درآمدهای حاصله برخوردار شود، پیامد این وضع آن بود که اوضاع اقتصادی کشور وخیم شد و نارضایتی عمومی را به دنبال داشت و زمینه ای برای بهره برداری سیاست های بیگانه به وجود آمد و شورش ها به وجود آمد. چنانچه از این موضوع باید برای زمان حاضر هم درس گرفت، چون ما شاهد بزهکاری های گسترده در جامعه هستیم که یک چنین وضعی در ایران بعد از شهریور1320وجود نداشت و ندارد. در دوره مصدق قانون انتخابات هم اصلاح نشد و همان انتخاباتی که مصدق انجام داد یکی از بدترین انتخابات دوران مشروطیت ایران بود، چون در اردیبهشت 1331 تصویب نامه ای را دولت امضا کرد که از برگزاری انتخابات در 33 حوزه جلوگیری کند.
با چه توجیهی؟
با یک توجیه خیلی شگفت انگیز که گفته چون دعوای انگلستان علیه ایران در دیوان بین المللی دادگستری در هلند در جریان است و در پاره ای از حوزه ها اغتشاشاتی انجام شده و ممکن است تأثیر منفی روی پرونده بگذارد، انتخابات در این حوزه ها متوقف می شود، در حالی که اینها ارتباطی به هم نداشت، دولت اولا باید نظم را برقرار می کرد تا انتخابات برگزار شود، چنانچه ما در بعد از انقلاب در جمهوری اسلامی دیدیم که حتی در بدترین و وخیم ترین اوضاع کشور مثل جنگ، دولت ها نظم را برقرار می کنند و در همه حوزه ها انتخابات برگزار شد. این تصویب نامه عملا کمر مجلس را شکست، چون مجلس ایران آن زمان 136 نماینده داشت 56 نماینده انتخاب نشدند، یعنی حوزه هایی مثل رشت، مشهد، اصفهان، کاشان، شیراز و... فاقد نماینده بودند و این تصویب نامه ای بود که جرم تلقی می شد و بسیاری از حقوقدانان در آن زمان اعلام جرم کردند.
چرا آیت الله کاشانی نسبت به این موضوعی که گفتید اعلام جرم نکردند؟
آیت الله کاشانی چون از مصدق حمایت می کرد و در حقیقت این دولت را روی کار آورده بود که قانون ملی کردن نفت را اجرا کند و قانون انتخابات را اصلاح کند بنابراین چاره ای نداشتند جز این که از دولت مصدق حمایت کنند. مصدق در طول مدت زمامداری در خانه خودش بود، او که نمی توانست کشور را اداره کند، این آیت الله کاشانی و مجلس بودند که با پشتیبانی خودشان کشور را اداره می کردند، اما کارهایی را که مصدق انجام داده همگی توطئه آمیز بوده.
منظور دقیق شما از توطئه آمیز چیست؟ یعنی مصدق در همکاری با دولت های خارجی بود؟
آن زمان ها به قدری این رویدادها پیچیده بود که کسی نتوانست عمق فاجعه را متوجه شود. حتی بعد از مرداد سال 1332 هم خیلی از محققان به عمق توطئه پی نبردند.
آیت الله کاشانی از چه مقطعی در مقابل دکتر مصدق ایستاد و این اختلاف علنی شد؟
از دی ماه 1331. و ایستادگی در برابر روش های استبدادی مصدق آغاز شد، اولین باری که این ایستادگی آغاز شد زمانی بود که مصدق می خواست اختیار قانون گذاری را از مجلس بگیرد. همین مجلس هفتاد و دو نفره نیم بند را تحمل نمی کرد و فشار می آورد که اختیار قانون گذاری را به شخص مصدق واگذار کند و این یعنی استبداد مطلق و بازگشت به دوران ناصرالدین شاه که هرچه را اراده می کرد یک امضا پای آن می کرد و می شد قانون.
بنابراین آیت الله کاشانی شدیدا ایستادگی کردند اما نه به این معنی که با نخست وزیری او مخالفت کنند بلکه با این خواسته او مقابله کرد. در سال 1332 اتفاق خطرناکی افتاد که مصدق اعلام کرد می خواهد مجلس را منحل کند؛ یعنی گام خطرناکی که اساس مملکت متلاشی می شد و نظام سیاسی از بین می رفت و اینجا طبیعی بود که آیت الله کاشانی در مقابل فکر خطرناک رفراندوم ایستادگی کرد. همین طور نمایندگان پیشگام نهضت ملی مثل دکتر بقایی، سید ابوالحسن قائم زاده و 22 نفر از نمایندگان تا پای جان در برابر یک رفراندوم نمایشی ایستادگی کردند.
ولی آن رفراندوم 1332 که دولت دکتر مصدق برگزار کرد با وجود مخالفت آیت الله کاشانی رای آورد، درست است؟
باید بگویم که آیت الله کاشانی رفراندوم را تحریم کرد و بیانیه ای که در تحریم رفراندوم منتشر کرد وجود دارد و جالب اینجاست که همان زمان روزنامه لوموند چاپ فرانسه نوشت که تحریم آیت الله کاشانی مؤثر واقع شد، اما بیشترین کمک را به مصدق در رفراندوم حزب توده انجام داد، حزب توده ای که غیرقانونی بود و حق فعالیت نداشت.
یعنی حزب توده از لج آیت الله کاشانی به مصدق نزدیک شد؟
اینها مسائل خیلی جالب دوران نهضت ملی است. به نظر من 30 سال پیش باید این قضایا آشکار می شد اما رسانه ها در انجام وظیفه خود کوتاهی می کنند و هنوز مردم نمی دانند که در آن زمان ها چه گذشته است. حزب توده غیرقانونی چطور باید وارد صحنه سیاسی کشور شود؟ این کار در اثر توافق پنهانی بود میان حزب توده و مصدق انجام شد؛ اما کارگردانی این کار را انگلستان کرده چون می خواستند با وارد کردن حزب توده به صحنه پشتوانه نهضت ملی را که نیروهای ملی، مذهبی بودند از صحنه بیرون کنند، حزب توده گروه کوچکی بود و همیشه در اختیار سیاست های بیگانه بود.
حزب توده به عنوان نماینده جریان چپ مشمول آن آزادی انتخابات و آزادی مطبوعات که شما گفتید، نمی شد؟
حزب توده چون تشکیلاتی وابسته به شوروی بود از این جهت قانونی در 1310 تصویب شد که فعالیت احزاب کمونیستی را غیرقانونی کرد.
خوب این قانون که مصوب دوره رضاشاه بود، یعنی شما آن قانون رضاشاهی را هم مشروع و درست می دانید؟
بسیار قانون خوبی بود چون اولا اندیشه های مارکسیستی اندیشه های ضد اجتماعی بود یعنی هر کشوری گرفتار مارکسیست می شد، زندگی اجتماعی و اقتصادی آن تباه می شد، دوم این که اتحاد شوروی یک قدرت توسعه طلب و از طریق نفوذ در جامعه و فریب دادن جوانان یک ستون پنجمی به وجود می آوردند و امنیت کشورها را مختل می کردند، بنابراین قانون1310 قانون بسیار عاقلانه ای بود و این قانون تا زمانی که مصدق آمد معتبر بود، اما مصدق این قانون را نادیده گرفت. حزب توده هم علیه نیروهای مذهبی به کار گرفته شد و این آمریکا را به وحشت انداخت. چون در آن دوران جنگ سرد بود و این نگرانی بود که ایران به دام شوروی بیفتد، بنابراین آمریکایی ها هم به نحوی رودرروی نهضت ملی قرار گرفتند که این خودش یک شگرد بسیار خطرناکی بود که انگلیس ها به کار بردند، ولی به دست مصدق اجرا شد، به هر حال این واقعیت های تاریخی یعنی گرفتن اختیارات اضافه، وارد کردن حزب توده به سیاست و منحل کردن مجلس اینها مسائلی بود که آیت الله کاشانی، دکتر مظفر بقایی و نمایندگان پیشگام نهضت ملی تحمل نکردند و در مقام اعتراضات شدید به مصدق برآمدند که اسناد و مدارک آنها کامل وجود دارد، ولی چون در این دوره در واقع سیاست سرپوش گذاری بر این رویدادها وجود دارد، اینها مسکوت باقی مانده.
آیت الله کاشانی جزو موافقان سلطنت رضاخان و عضو مجلس موسسان 1304 شمسی هم بودند و در آن مجلس در موافقت با رضاشاه هم نطق مفصلی کردند، در حالی که دکتر مصدق و آیت الله مدرس مخالف روی کار آمدن رضاشاه بودند. شما این را تائید می کنید؟
آیت الله کاشانی موافق جمهوریت در آن زمان نبودند، ولی موافق تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی بودند و در مجلس موسسان هم شرکت کردند و به رضاخان رأی دادند؛ البته باید این واقعیت تاریخی را قبول کنیم که همه علما از قم تا نجف همه با تغییر سلطنت موافق بودند به جز شخص مدرس که ایشان هم با ایده های خاصی، با سلطنت رضاشاه موافق نبود.
ظاهرا شما درباره آیت الله مدرس هم حرف دارید، توضیح می دهید؟
بگذارید وارد این بحث ها نشویم، اینها بحث هایی است که باید سرفرصت شکافته شود. آنچه که الان تبلیغ می شود ابدا با واقعیت های تاریخی یکی نیست چه در باره مدرس چه درباره رضاشاه و چه درباره نقش روحانیت در سلطنت رضاشاه که به نظر من یکی از نقش های مثبت روحانیت بوده که به هرج و مرج ها پایان داد و زمینه انتقال سلطنت از قاجار به رضاشاه را ایجاد کرد.
امام خمینی(ره) یک نقدی دارند در رابطه با آیت الله کاشانی که می گویند ایشان نباید وارد مجلس می شد و رئیس مجلس می شد، بلکه باید مقام معنویت خودشان را حفظ می کردند.
البته آیت الله کاشانی شدیدا به مجلس اعتقاد داشت و فرق مبارزات ایشان با دیگر روحانیون را اگر ببینیم آیت الله کاشانی یک پارلمانتاریست تمام عیار بود یعنی یک اعتقاد عمیق به وجود یک مجلس نیرومند داشت، یک نامه ای در اختیار من است مربوط به سال 1305. در این نامه که ایشان به علمای زنجان نوشتند از آنها درخواست کردند که وارد صحنه های انتخابات شوند و نامزدهای مستقل را معرفی کنند و در آن نامه نوشتند صلاح و فساد این کشور وابسته به وجود مجلس است، آیت الله کاشانی در سال1331 در وضعی قرار گرفت که ناگزیر شد ریاست مجلس را بپذیرد؛ یعنی انتخابات مجلس هفدهم که برگزار شد دکتر سید حسن امامی که امام جمعه تهران بود، شد رئیس مجلس و آیت الله کاشانی هم استقبال کرد چون هم روحانی بود هم باسواد و نجیب.
ولی الان در منابع رسمی از آقای سیدحسن امامی به عنوان یک آخوند درباری نام برده می شود.
بله حرف هایی است و پاره ای از آنها هم درست است ولی آن هم یک باورهایی برای خودش داشت. من خودم با ایشان همکار بودم در مقطعی؛ داشتم عرض می کردم که پس از رویداد تیر سال1331 دکتر امامی ناچار شد که از ریاست مجلس استعفا دهد و کنار رفت درباره ریاست مجلس در درون مجلس اتفاق نظر به وجود آمد و این نگرانی ایجاد شد که به اساس مجلس آسیب وارد شود و دوستان آیت الله کاشانی توصیه کردند که ایشان این سمت را بپذیرند با دو شرط قبول کردند اول این که خود ایشان هرگز در مجلس حاضر نمی شدند و شرط دوم این بود که دو نفر نایب رئیس ها جلسات مجلس را اداره کنند بنابراین اگر این مسئولیت را پذیرفتند بنا به مصلحت بود.
چرا آیت الله کاشانی با ورود به مجلس مشکل داشتند؟
خوب ایشان همیشه در درون جامعه بود و از جامعه کشور را اداره می کرد و نمی خواست یک نقش فرعی نمایندگی داشته باشد و ریاست مجلس را هم در اثر ضرورت پذیرفت.
برخلاف تحلیل شما خیلی ها معتقدند بعد از بیست و هشتم مرداد و اتفاقاتی که افتاد آقای کاشانی هم حذف شد، اگر این جایگاهی که شما برای آیت الله کاشانی قائل هستید و می گویید اصولا همه جریان ملی شدن به ایشان وابسته بود، صحت داشته باشد، قاعدتا باید آیت الله کاشانی بعد از بیست و هشتم مرداد هم در صحنه می ماند ولی این اتفاق نیافتاد.
شما هنوز وارد ریشه های براندازی نهضت ملی نشدید.
خوب اول این را جواب بدهید.
نه اول باید به این مقوله بپردازیم چون آن از نظر تاریخی پس از رویداد های براندازی است.
شما قبول دارید که آقای کاشانی بعد از بیست و هشتم مرداد از صحنه سیاسی حذف شدند؟
در حقیقت آیت الله کاشانی در زمان مصدق حذف شدند اول باید این را بدانیم تا به مرحله بعد برسیم، اساس رویدادهای ایران در تیر و مرداد سال 32 این بود که انگلیس ها دنبال منحل کردن مجلس بودند و مجلس هفدهم باوجود این که از ورود 56 نماینده جلوگیری شده بود ولی نیرومندترین مجلس دوره مشروطیت بود.
این پرسش باید برای نسل جوان و علاقه مندان به تاریخ ایجاد شود که انگیزه مصدق برای منحل کردن مجلس چه بوده چون مصدق به وسیله این مجلس به نخست وزیری رسیده بود و از این مجلس رأی اعتماد گرفته بود. وقتی مجلس منحل شود اولین ضربه آن به نخست وزیر و قوه مجریه وارد می شود، پس این سوال باید ایجاد شود که انگیزه مصدق برای منحل کردن مجلس چه بوده؟ شاه هم موافق تغییر مصدق نبود و مجلس هم با کارهای مصدق مخالفت می کرد ولی با نخست وزیری او مخالفت نمی کرد. موقعی که مصدق می خواست رفراندوم کند یارانش هم مخالفت کردند مثل دکتر صدیقی، دکتر سنجابی، گفتند اگر مجلس را منحل کنی شاه تو را برکنار می کند، یعنی انتخاب نخست وزیر به دست شاه می افتد، حالا شما در نظر بگیرید این رفراندوم علیرغم مبارزات و ایستادگی های سرسختانه آیت الله کاشانی و مجلس رفراندوم در دوازدهم مرداد در تهران و نوزدهم مرداد در شهرستان ها انجام شد، روز بیست و دوم مرداد دکتر صدیقی نتایج رفراندوم را ساعت 8 شب اعلام کرد و وقایع بعدی و عزل مصدق روی داد.
از نظر شما مصدق حکم قانونی عزل خودش را نادیده گرفت؟
مصدق حکم را پنهان کرد و نصیری را هم بازداشت کرد و بر قضایا سرپوش گذاشته شد، اما نکته جالب تر این است که متن رسیدی که مصدق به نصیری داده خوشبختانه نصیری آن را حفظ کرده و لابد بعدا این را به زاهدی داده و 41 سال پس از آن رویدادها در کتابی که ابراهیم صفایی منتشر کرد کلیشه این رسید را چاپ کرده، اگر به همین کلیشه توجه کنید درباره فرمان شاه گفته است «دستخط مبارک» یعنی به دیده قبول به آن نگاه کرده که می گوید دستخط مبارک نکته دیگری در ذیل آن وجود دارد و آن، این که عنوان «نخست وزیر» را هم از ذیل عنوان آن برداشته است و فقط امضا شده است دکتر محمد مصدق. یعنی پس قبول کرده که دیگر نخست وزیر نیست. خوب حالا یک کسی که طبق قانون و طبق سنت های مشروطیت نخست وزیر نیست خود او هم فرمان را پذیرفته آیا معقول است که بگویی علیه او کودتایی رخ داده؟
در مورد حوادث مقابل خانه مصدق در بیست و هشتم مرداد 32 چه می گویید؟
مردمی که بدرستی تشخیص داده بودند مصدق کارگردان توطئه های ضد میهنی علیه تمامیت و استقلال کشور است در برابر تیراندازی ها از خانه او پایداری کردند تا آن که مصدق و نظامیانی که پس از برکناری او به ناروا در خدمت او درآمده بودند پا به فرار گذارده و در خانه های اطراف پنهان شدند.
تکلیف اسنادی که اخیرا آمریکایی ها منتشر کردند و رسما کودتا بودن بیست و هشتم مرداد را تائید کردند، چه می شود؟
چیزهایی که منتشر شده متعلق به یک دستگاه غیردولتی است و معتبر نیست.
به نظر شما چرا این اسناد را منتشر کردند؟
برای این که همین فضای دروغ را تشدید کنند و ادامه بدهند.
یعنی برکناری مصدق جزو برنامه آمریکا و انگلیس نبوده؟
چرا کارگردانی قضایا با انگلیس بوده با پشتیبانی آمریکا، ولی نقش اجرایی را شخص مصدق بر عهده داشته.
یعنی مصدق خودش را برکنار کرده؟
مصدق خودش را برکنار نکرد، نهضت ملی ایران را ناکام کرد؛ یعنی در واقع وقتی مجلس را منحل کرد، نهضت ملی را بی دفاع کرد.
خوب ممکن است انحلال مجلس یک اشتباه سیاسی از طرف مصدق باشد.
اشتباه نبوده! واقعا شما چرا قضایا را آنقدر بسرعت قضاوت می کنید؟ آیا ممکن است نخست وزیری اشتباه کند مجلس را منحل کند؟ در هیچ شرایطی نمی توانسته اشتباه باشد چون همانطور که گفتم یاران او روز بیست و دوم تیر 1332 هشدار دادند اگر مجلس را منحل کنی، شاه تو را برکنار می کند، پس دیگر فرض اشتباه وجود ندارد.
یعنی نظر شما این است که دکتر مصدق چون به هدفش نرسیده بود با انگلیس ها سازش کرد و عملا کاری کرد که قدرت را به زاهدی بسپارد؟
هرگز منظور من این نیست، مصدق از روزی که به نخست وزیری رسید در جهت سیاست های خارجه عمل کرد.
یعنی ملی کردن صنعت نفت رفتن، تعیین هیات خلع ید و رفتن به دادگاه لاهه جزو کارهای مصدق نبود؟
اولا در ملی کردن صنعت نفت نقش بسیار ناچیزی داشته، مصدق در مبارزات ملی کردن صنعت نفت کوچک ترین نقشی را نداشته است . در حقیقت از آذر سال 1329 مصدق به طور ملایم با ملی کردن موافقت کرد و هدف هم این بود که بتواند بر موج نهضت ملی سوار شود، بنابراین واقعیت تاریخ نهضت ملی ایران که امروز با انبوهی از اسناد و مدارک قابل اثبات است این است که تمام هدف مصدق در دوران نخست وزیری اجرای سیاست های خارجی بوده.
این برای شما محرز است؟
برای من محرز است . دلایل و مدارک این امر را در اختیار دارم. پس نتیجه ای که می خواهم بگیرم این است که عملا در بیست و هشتم مرداد هیچ کودتایی رخ نداد. آنچه رخ داد این بود که اولا در بیست و سوم مرداد شاه بر حسب سنت فرمان داد و در روزهای بیست و پنجم تا بیست و هشتم مرداد هم زمینه ها را آماده کرد و قدرت نظامی و شهربانی را تحویل زاهدی داد، حالا کجای این کودتا بوده؟
روایت رسمی تاریخی ای از آیت الله کاشانی موجود است که در اطرافیان ایشان آدم های ناسالمی بودند مثل شمس قنات آبادی یا مظفر بقایی، درباره این چه می گویید؟
60 سال است برای این که جرایم مصدق را پنهان کنند تبلیغاتی بر ترور شخصیت آیت الله کاشانی راه انداخته اند. این نکته را بگویم که در تیر و مرداد 1332 ایشان مورد شدیدترین ترور شخصیت قرار گرفت که این خودش بخشی از این سناریو بوده است که اگر به روزنامه های حزب توده مراجعه کنیم حتی تصاویر و عکس هایی که به عمامه آیت الله کاشانی پرچم انگلیس را زدند می توانید مشاهده کنید. این ترور ابعاد گوناگونی داشته و یک بخش آن این است که گفتند اطرافیان ایشان افراد درستی نبودند در حالی که دکتر بقایی یکی از شخصیت های پرهیزکار و مبارز تاریخ ایران بوده است.
ولی با استناد به کتاب های تاریخی که نهادهای رسمی منتشر کرده اند، مظفر بقایی شخصیت سالمی نداشت و حتی وقتی به ایران برگشت از بیماری مقاربتی فوت کرد.
آنهایی که یک فرد بی گناه را بی دلیل دستگیر کردند، باید محاکمه شوند این یک پرونده خطرناک و مهم دوران معاصر جمهوری اسلامی است که روزی باید گشوده شود، این پرونده از نظر من پرونده قتل مسلم دکتر مظفر بقایی نام دارد. همین طور در مورد شمس قنات آبادی که مبارزاتی را در دوران قبل از پیروزی نهضت ملی داشته و در دوران نهضت هم در مجلس هفدهم نماینده بوده و نقش های بسیار مؤثر و مثبتی را ایفا کرد. او در برابر رفراندوم شدیدا ایستادگی کرد در حالی که خیلی از نماینده ها تسلیم شدند و به سمت مصدق رفتند.
یعنی می خواهید بگویید این درست نیست که شمس قنات آبادی بعد از بازگشت شاه، لباس روحانیت را کنار گذاشت و از نمایندگان حامی دربار شد؟
انکار نمی کنم شمس قنات آبادی بعد از بیست و هشتم مرداد وارد مجلس هجدهم شد و لباس روحانیت را از تن درآورد و در دور هجدهم هم به عنوان نماینده مثبت بود. هرکسی یک نقطه قوت و نقطه ضعف دارد اما در دوران نهضت ملی کوچک ترین نقطه ضعفی از لحاظ سیاسی نداشت.
آقای کاشانی، اگر طبق گفته شما همه این وقایع بیست و هشتم مرداد با هماهنگی خود دکتر مصدق بود، چرا حسین فاطمی، وزیر خارجه مصدق توسط شاه اعدام شد؟ قاعدتا با تحلیل شما نباید این اتفاق می افتاد؟
دلیل اعدام فاطمی این بود که وی در سخنرانی بیست و پنجم مرداد به شاه اهانت کرد چون به شخص اول مملکت توهین شده بود، اعدام شد.
خب مردم ما هم 30 سال مرگ برشاه گفتند! آنها هم لایق اعدام بودند؟
این قابل قیاس نیست. آن شعار در زمان انقلاب شکل گرفت. ولی آن زمان که انقلابی در کار نبود حتی بعد از بیست و هشتم مرداد هم آیت الله بروجردی از بازگشت شاه ابراز خرسندی کرد؛ یعنی شاه به هر حال یک موقعیتی در کشور داشت. به هر حال فاطمی این کار را کرد، شاه هم اصراری به اعدام او نداشت و آیت الله کاشانی هم سعی کرد اعدام نشود ولی نظامی ها اصرار به اعدام وی داشتند.
شیوه و سلوک سیاسی آیت الله کاشانی بعد از بیست و هشتم مرداد چه بود؟
بعد از بیست و هشتم مرداد آیت الله کاشانی و یارانش در مبارزاتی که انجام دادند با انتخابات فرمایشی مبارزه کردند، با تحمیل قرارداد کنسرسیوم مبارزه کردند که اینها اسناد و مدارکش موجود است . همین ها موجب شد آیت الله کاشانی دکتر بقایی و عده ای از پیشگامان را در سال 1334 بازداشت کنند. باز هم تکرار می کنم که در بیست و هشتم مرداد هیچ کودتایی علیه مصدق انجام نشده و این دروغ تاریخی 60 سال است که گفته می شود و از شگفتی ها این است هنوز توسط رسانه های خارجی دامن زده می شود. شگفت انگیزتر این است که در رسانه ملی هم از آن به عنوان کودتا یاد می شود.
اگر بخواهید صادقانه چند اشتباه سیاسی آیت الله کاشانی را بگویید چه می گویید؟
اگر بخواهم بزرگ ترین اشتباه ایشان را بگویم برخلاف آن چیزی است که همه امروز می گویند. امروز به دلیل بی اطلاعی عده ای می گویند که آیت الله کاشانی از مصدق پشتیبانی نکرد، اما من می گویم ایشان بیش از اندازه از مصدق پشتیبانی کرد. شاید بعد از سی ام تیر که مصدق استعفا کرد، باید یک نخست وزیری جدید انتخاب می کردند.
مثلا چه کسی؟
مثل مرحوم سید ابوالحسن حائری زاده که سال های طولانی نماینده مجلس بود یا خود دکتر بقایی که البته بارها به وی نخست وزیری پیشنهاد شد اما رد کرد و خیلی افراد دیگری که در دولت بودند.
قدیمی ترین خاطره ای که از پدر دارید چه بوده؟
من چون در این خانه زندگی کردم قبل از پیروزی نهضت ملی ایران شاهد رویدادها و اتفاقات خاص بودم. این خانه مرکز اجتماعات بوده و در آن به روی همه باز بوده؛ نمایندگان مجلس، علما، مردم و روحانیون و حتی رضاشاه و شاه به خانه آیت الله کاشانی رفت و آمد می کردند. مردم عموما در این خانه آموزش سیاسی دیدند. عملا اگر بگوییم یک حزب واقعی در ایران وجود داشته آن خانه آیت الله کاشانی بود.
الان خانه آیت الله کاشانی وضع خوبی ندارد، ظاهرا در معرض خرابی است، چرا؟
این خانه بافت قدیمی دارد و متعلق به پدر آیت الله کاشانی است و پدر من باوجود این که 80 سال در این خانه زندگی کردند ولی سنگ روی سنگ در این خانه نگذاشت و وقتی ایشان فوت کرد، بتدریج ما هم از آن خانه رفتیم. خانه به دلیل خرابی فروریخت تا این که برادر بزرگ من بنیاد نشر اندیشه های آیت الله کاشانی را به ثبت رساند و همه بازماندگان سهم خود را واگذار به این بنیاد کردند تا این خانه ماندگار شود. سال های طولانی است که در حال بازسازی این خانه هستند و الان جزو میراث فرهنگی است.
در این خانه خاطرات زیادی برای همه مردم وجود دارد اما من در سال های پایانی زندگی آیت الله کاشانی همیشه در کنار ایشان بودم و نقش منشی و تلفنچی ایشان را به عهده داشتم، از این جهت خاطرات فراوانی دارم که آنها را نوشتم و امیدوارم در مجموعه اسناد آیت الله کاشانی منتشر شود.
روایت فرزند آیت الله کاشانی از وقایع 28 مرداد 1332
بلافاصله بعد از اعلام نتیجه رفراندوم، صبح روز بیست و سوم مرداد 1332 شاه دستور به نخست وزیری زاهدی و فرمان برکناری مصدق را داد، زمانی که این اتفاقات را کنار هم بگذاریم تقارن آنها نشان از وجود یک سناریو دارد که اول مجلس منحل شود و دوم شاه فرمان نخست وزیری زاهدی را بدهد.
چرا باید مصدق خودش را حذف می کرد؟
خوب شما باید این پرسش را پیگیری کنید که منحل کردن مجلس در جهت منافع کدام سیاست بود؟ ما می گوییم که مجلس پایگاه قدرت ملت بود و این خواست انگلستان بود که مجلس منحل شود تا اختیار انتخاب نخست وزیر به دست شاه بیفتد چون اگر مجلس منحل نشده بود شاه حق نداشت زاهدی را به عنوان نخست وزیر منصوب کند.
یعنی شما معتقد هستید فرمان برکناری مصدق و نصب زاهدی توسط شاه قانونی بود؟
نصبش قانونی بود ولی اگر مجلس وجود داشت باید طبق قانون مجلس رأی تمایل می داد. سنتی در تاریخ مشروطیت وجود داشت که بر اساس آن در غیاب مجلس که به دوره فترت معروف بود شاه همیشه نخست وزیر را عزل یا نصب می کرد.
این سنت بود یا قانون؟
سنت بود چون در قانون اساسی که همچین چیزی پیش بینی نمی شود، مثلا گفته شده است که احمدشاه قاجار 14 بار این کار را انجام داده است، جالب تر از این یک نامه ای وجود دارد از شخص مصدق به شاه که این نامه در بیست و ششم مهر سال 1328 نوشته شده و این نامه از جهاتی می تواند کلید رویداد روز بیست و دوم مرداد باشد این نامه در روزنامه اطلاعات و شاهد در بیست و هفتم مهر 1328 چاپ شده است عبارت این نامه این است، می گوید: «البته اعلی حضرت همایون شاهنشاهی منشا عمومی اصلاحات می باشند، هدف از تحصن این بود که در این دوره فترت که تعیین نخست وزیر محتاج به تمایل مجلس نیست، دولتی روی کار بیاورند که وجهه نظر خود را فقط حفظ مصالح سلطنت و ملت قرار دهد» یعنی نه تنها یک سنت دوران مشروطیت بوده بلکه خود مصدق چنین نامه ای نوشته و این سنت را تائید کرده به هر حال روز بیست و سوم مرداد شاه فرمان نخست وزیری زاهدی را داد.
سرلشکر زاهدی هم در این زمان تحت حمایت آیت الله کاشانی بود؟ درست است؟
زاهدی هم از قبل در مجلس متحصن شده بود و روز بیست و نهم تیر 1332 زاهدی با اتومبیل دکتر معظمی که رئیس مجلس شده بود از مجلس به خانه اش منتقل شد یعنی عملا از حالت تحت کنترل مجلس خارج شد. روز بیست و سوم مرداد زاهدی نخست وزیر شد و فرمان برکناری مصدق هم ساعت 11 شب بیست و چهارم مرداد به او ابلاغ شد که روی این داستان ابلاغ هم سرپوش گذاشته شدو تبلیغاتی راه انداختند.
چطور؟
این دروغ های تاریخی را بعد از 60 سال هنوز هم می گویند که سرهنگ نصیری با دو کامیون نیروهای نظامی در خانه مصدق آمد که خانه را اشغال کند و مصدق را هم دستگیر کند ولی نگهبانان خانه مصدق متوجه شدند و کودتا خنثی شد. این درست نیست. صبح روز بیست و پنجم مرداد یک اعلامیه داده شده به نام دولت ولی بدون امضا که در آن این موارد ذکر شده بود و در روزنامه ها هم چاپ شده و بر اساس این اعلامیه می گویند که سرهنگ نصیری شبانه به منزل مصدق آمده اما بعد واقعیت روشن شد که وقتی سرهنگ نصیری به خانه مصدق رفته و حکم را اعلام کرده و رسید گرفته است و متن این رسید در آبان 1332 منتشر شد و در زمانی که این حکم ابلاغ شد، مأموریت سرهنگ نصیری تنها و منحصراً ابلاغ فرمان برکناری مصدق بوده که آن را با احترام انجام داده و رسید ابلاغ فرمان شاه را نیز گرفته و در حال بازگشت به محل کار خود بوده که به او دستور می دهند خود را به ستاد ارتش معرفی کند و او هم تبعیت می کند.